نتایج جستجو برای عبارت :

روسیاهیش برام موند

به حال الف و میم غبطه میخورم ...که هنوز فرصت دارن برای انتخاب و تجربه ی حس های خوب ... دوست داشتم جای اونا بودم ...به شدت دوست داشتم جای الف بودم ...
بهانه هامو به پای ناسپاسی نذار ، روزا و ماه ها و سالهایی که باید برام شیرین میگذشت تبدیل شدن به بدترین اوقات عمرم که همش رنج یه حسرت عمیق با من بود که بار سنگینی هم بود ... تنها موندم و غصه هامو تنها به دوش کشیدم و تنهایی گریه کردم ...به مرگ فکر کردم ...این حسرت عمیق با من موند ...شد جزئی از افکارم ...بیشتر از هم
هیچ‌وقت ندیدمش. ده سال پیش بود، نتایج المپیاد آزمایشی فیزیک اومده بود. رتبه‌اش چند نفر بعد از من بود. اسمش توی ذهنم موند. آلما. گاه و بیگاه سرچش میکردم. نمیدونم چرا. اسم و فامیلیش خاص بود برام. 
امروز بعد ده سال، دوباره اسمش رو دیدم. از کشته‌شدگان سانحه سقوط هواپیمای اوکراین. 
آلما. اسم قشنگی داشت. روحش شاد. 
 
اینجا یه وبلاگ عمومی نیست، پس اگر شما مخاطب این پیام هستین..
سلام 
میدونم که تعجب کردین.. خب من چند بار دیگه تلاش کردم تا مجدد بتونم با شما صحبت کنم ولی هر بار به در بسته خوردم.  و تنها راهی که برام باقی موند اینجا بود. من تک تک این سطر ها رو اینجا امیدوارانه نوشتم و مطمئنم که اگه صلاح باشه به شما میرسه.. خانم دکتر.
در پناه خدا
همسر یه جایی رو پیدا کرده که متروکه‌س. در و پیکر نداره اما بزرگ و خوبه. فقط مونده نظر یه آدم مهم... که انتظار داشتیم همون دیشب توی مسجد شهرک ببینیمش... دیشب نیومده بود! به دلم موند واسه یکی از این مکانا انتظار نکشم! :)))
امیدوارم امشب بیاد و امیدوارم اوکی بده. 
هیچ کس برای من نبود و نموند. هر کسی تا خودش خواست بود و موند. چون خودش خواست بود و موند. من این وسط یه بهانه بودم و این بودن و موندن موقت هم چیزی بود برا بریدن بهانه های من. 
دیگه هیچ کس رو راه نمیدم. هیچ کس رو... 
قلبم از شدت غصه درد میکنه. خیلی دل خونم. خیلی از همه آدما ناراحتم. همه ی همشون. بدون استثناء... 
حالم بده و اینجا موقتا تعطیله. این موقتا شاید یه ساعت بشه شاید یک سال شاید یک عمر...
+ دلم برای دلم میسوزه... :(
ستاره از اون آدم‌هایی بود که هر روز یه سر و وضع برا خودش درست می‌کنه. سر و وضع‌های عجیب و غریب. حجاب اصلا براش تعریف نشده بود. نه خودش مذهبی بود و نه خانواده‌ش.
دبیرستان که بودیم، عاشق شد. عاشق یکی از کارمندای مدرسه. اتفاقا آدم خوبی هم بود. واقعا آدم خوبی بود. ولی شدنی نبود. خودش اینو بهتر از هر کسی می‌دونست. اما مگه کاری می‌تونست بکنه؟ مگه می‌تونست با احساسش بجنگه؟
شبیهش شد. مذهبی شد. نمازخون شد. چادری شد.
کار ما هم شده بود این که هروقت اونو دی
دلم برای دوستان قدیمی وبلاگیم تنگ شده دوستایی که رفتن و فقط خاطرهاشون برا ما موند. آخ که چقدر دلم یه خورده از اون بیخیالیه میخواد اینکه هیچی نخوام و فقط زیبایی ها رو ببینم. تعادل بین دوتا جریان اصلی زندگیم برام سخت شده باید سعیمو بکنم باید بازخوردای مثبتشو ببینم اصن منفیارم مثبت ببینم خدا رو چی دیدی شاید قضیه،قضیه ی همون گل دقیقه ی نود باشه.
تو برام مثل بوسه اخرمادر رو پیشونی پسر سربازشی،تو برام مثل اخرین بادوم تلخ بین بادوم های شیرینی،تو برام مثل سرکوفت های گاه و بیگاه پدری،تو برام درست مثل چشم های دریده شکارچی رو سرخی خون آهو نگون بخت تلخی،حسرت نبودنت درست مثل حسرت پاک کردن جواب سوال درست تو امتحانه مهم اخرساله،تو برام مثل اون کفش قشنگ ته جا کفشی که هر بار بعد پوشیدنش پاهام تاول میزنه دردناکی،تو برام مثل عدالت،حقیقت تلخی،مثل قهوه تلخی که نمیارزه به کلاسش،مثل قهوه قاجار تلخ
کاربر «من اینجا اکنون» توی توئیتر، یه رشته‌توئیتی نوشته که برخی قسمت‌هاش زبان حال من بود، با برخی ریپلای‌های زیرش. می‌نویسم بعداً مرور کنم.
‏۹- حساب کتاب کردم و دیدم انگار حس قدیم را ندارم. با او خداحافظی کردم و شروع کردم برایش به نوشتن. هرآنچه در آن هشت سال (۷۸ تا ۸۵) بر من گذشته بود را برایش نوشتم. نکته به نکته مو به مو. تشریح کردم. احساسم به او را شکافتم. جوری که صورتی زیبا را بشکافی و چیزی از قشنگی‌اش نماند.
‏۱۲- وقتی دیگر نبودی فهمیدم که
ﺮﺍ "ﺷﺮ" ﺭﺍ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺟﻨﻞ ﻣﻮﻨﺪ ؟!ﺩﺭ ﺣﺎﻟ ﻪ :ﻧﻪ ﺑﺪﻥ ﻭﺭﺯﺪﻩ ی ﻮﺭﻞ،ﻧﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﺎﺯﻭی ﺧﺮﺱ،ﻧﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻠﻨ،ﻧﻪ ﺧﺰ ﺁﻫﻮ،ﻧﻪ ﺩﺭﻧﺪ ﺮ،ﻧﻪ ﺷﻤﺒﺎﺭ ﻔﺘﺎﺭ،ﻧﻪ ﺣﻠﻪ ﺮ ﺭﻭﺑﺎﻩﻭ ﻧﻪ........را ندارد.ﻪ ﺰ ﺳﺒﺐ ﺍﻦ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺑﺮﺍ "ﺷﺮ" ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ؟!"ﺷﺮ" ﺭﺍ ﺑﺪﻟﻞ ﺧﺼﺎﺺ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻪ ﺩﺍﺭﺩ "ﺳﻄﺎﻥ ﺟﻨﻞ" ﻣﻮﻨﺪ، ﺯﺮﺍ :ﺷﺮ ﺗﺎ ﺮﺳﻨﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺷﺎﺭ ﻧﻤﻨﺪ‏(ﺩﺭﻧﺪﻩ ﺧﻮ ﻧﺴﺖ)ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺮﺳﻨ ﺷﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻧﺎﺯﺵ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ
 
اول: روزهای سوگواری آقامون حسین(ع) هست. کسی که وقتی دید بعد از برادرش به صلح و شروط ایشون توجهی نکرده‌ن، دید که از اسلام یه ظرف خوشگل خیره‌کننده‌ی قرص‌ومحکم مونده که توش رو پر از پِهِن کرده‌ن، تاب نیاورد و قیام کرد! قیام نکرد که ظرف رو بشکونه، پاشد که پِهِنا رو بریزه دور، ظرفو بشوره، پاک کنه و توش دومرتبه گُل بریزه و حق. ولی همه می‌دونیم کار آقامون نیمه‌تموم و هبط‌شده و هدررفته می‌موند اگر...بله! اگر زینب و سجاد(ع) نبودن. زینب رو که می‌شن
اقا سلام
خوب هستین
کوچیک شما محمد....
تو سالن دانشگاه شمارتونو گرفتم
ی دل نوشته بود
خواستم بهتون بگم
اقا نادری من ۲۵ اردیبهشت امسال میشم ۱۹ ساله
من تو شکم مادرم ۷ ماهم بود ک پدر بزرگم(پدر، پدرم)فوت کرد
به دنیا ک اومدم
۳ سالم ک شد پدر خودم فوت کرد
بعد فوت پدرم
تموم اقواممون(پدری)همشون بهمون پشت کردن
هیچ خبری از منو مادرم نگرفتن
من تک فرزندم
ن خاهر
ن برادر
منو مادرمیم
اقای نادری
مادر من منو ول نکرد خب
موند ب پای من موند
باهام گریه کرد
باهام خندید
ب
من و میمة [ایشون مونث هستند] و سین [اگر مونث بود، واقعا چیز خوبی می‌شد، البته اگر میمة هم «ی» نداشت، چیز بهتری می‌شد] هم‌کار بودیم. از دست این دوتا و بیشتر میمة، من کارم به مشاوره کشید. اوایل که وارد مجموعه شدم، من بودم و میمة و یه میم دیگه که بین میم‌ها دعواهای بسیار می‌شد. اما خب همدیگرو هم دوست داشتن و البته بیشتر میمة.
میمة با این‌که میم رو خیلی دوست داشت اما می‌دونست بهش نمی‌رسه و بر سر قلمروخواهی هم جنگ داشتن، به منم یه نیم‌نگاهی داشت.
پشت میز دونفره‌ی کنار ستون، بین دود خفه کننده‌ی سیگار کافه، بعد از حرف‌هایی که گفتنش برام سخت بود ولی حرف دلم بود. در جواب سوالش که پس به ع شیرینی بدیم؟ در حالی که نیمی از لبخندم توی دلم و نصفش روی صورتم نقش بسته بود گفتم آره...
حرفایی که میخواستم و زده بودم ولی یه جمله ته دلم موند. که؛ با این که نمیدونم چرا و چقدر و تا کجا ولی الان و توی حال استمراری 6ام آذر دلم میخواد دوست داشته باشم. که نمیدونم چرا ولی دلم خواسته برای یکی گارد‌ام و کنار بذارم
دیروز به دلم افتاده بود به دوستم پیام بدم خب به حرف دلم گوش کردم و پیام دادم و حرف زدیم که چه خبرا چیکارا میکنی و اولین سوالش این بود لیلا کار پیدا کردی؟ و جواب من نه کو کار هرجا رفتم چون سابقه هیچ کاری ندارم همش میگن زنگ میزنیم و بعدشم هیچ خبری نمیشه؛ یهو گفت افسردگی گرفتم لیلا، گفت مامانش گفته برو بیرون و تا کار پیدا نکردی نیا خونه!!! 
بعد بهش گفتم اینستا نصب کردم و آی دی پیج طراحی و شخصیشو برام فرستاد رفتم فالوش کردم و داشتم کاراشو میدیدم و لذ
●با دیدن آدمایی که چشماشون برق می‌زنه گریه‌م می‌گیره چون من روزی جزء همین آدما بودم..احساس می‌کنم درست از وحم مراقبت نکردم و باید بابت این مراقبت نکردن جواب پس بدم.هنوز چیزایی هست که منو به آدما وصل می‌کنه و این از بزرگ‌ترین دارایی‌هامه حتی اگه بلد نباشم از رابطه‌هام مراقبت کنم.
اما خی‌لی وقت بود انقدر مستقیم تو چشمای آدما نگاه نکرده بودم و برق چشماشون توی چشمام منعکس نشده بود.همه‌ی این چند وقت چشمامو بستم در و دیوار رو نگاه کردم که ت
دنبالش می دویدم ، خنده هاش دلِ آدم رو میبرد ، حواسم نبود به حالم ، تو دنیای کودکانه اش غرق شده بودم که یهو نفسم بند اومد ، انگار یکی با دو دستش داشت گلومو فشار میداد ، کلی زور زدم تا به سرفه بیفتم ، حالا سرفه هام بند نمیومد ، هرکی یه جور سرزنشم میکرد، هیچکس نمیتونست متوجه بشه من اون لحظه ها چقدر حال خوشی داشتم ، آرامش و شادی که این چند وقت تجربه اش نکرده بودم ، اما نمیخواستن بفهمن که این حالِ خوش بیشتر برام ارزش داره تا اینکه بخوام بخاطر ضعف این
چند سال پیش همسایه‌ای داشتیم به اسم "جواهر" اما "ایران خانوم" صداش میزدن. آرایشگر فرح بود. بعضی وقت‌ها برام خاطراتش رو تعریف می‌کرد. شبیه بقیه پیرزن‌ها نبود. می‌تونستی بفهمی توی جوانی با کی نشست و برخاست داشته و چقدر برو بیا. از لباس‌هایی که انتخاب می‌کرد خوشم می‌اومد. انگار که یه پشت پا زده بود به رسم دنیا. فارغ بود از هیاهو. بچه‌هاش مثل خودش نبودن. می‌تونستی تفاوت نسل‌ها و تربیت رو حس کنی. یه روز حالش بد شد. بیمارستان خوبی نرسوندنش. در نه
قید دوستی هایی که حالت رو بد میکنن رو باید بزنی..
جمله ی زیبا و سنگینیه.
از دوستی با ف لذت میبردم،اما تحمل ف۲ برام سخته.رابطه ی ما سه نفره شکل گرفته!و انگار سه نفره معنا پیدا میکنه!اعتقادات،رفتار و عقایدش اصلا اونی نیست که با من مچ بشه!
با اینکه برام سخته،اما،قیدش رو زدم!قید هر دوشون رو با هم.
پ.ن:سخته برام.
آفتابگردون هارو توی گلدون روی میز مرتب کردم و خودم رو پرت کردم رو کاناپه بغض داشت خفم میکرد و من قلبم شکسته بود تا دیروز تقلای بیهوده ای داشتم تا همه چیز رو درجای درست خودش قرار بدم و تلاش میکردم تا جایگاه خودم رو پیدا کنم ولی از همون دیروز دیگه برام مهم نیست چه اتفاقی می افته دیگه برام مهم نیست دیگه برام مهم نیست دیگه برام مهم نیست 
و فقط امیدوارم دیگه فردایی درکار نباشه تا بلند شم .
بقول مهدی چرا تا ما اومدیم یه کاری بکنیم کل دنیا بهم ریخت؟
ینی واقعا تو این مدت چه اتفاقا که نیوفتاد...
حالام کرونا!
ازش خیلی ممنونم که رفتار درستی داره...
اینکه نگرانی هامو درک میکنه برام ارزشمنده
با این که دیشب بهش گفتم بیا تا هفته دیگه صبر کنیم اما باز امروز پای حرفش موند و گفت فردا میاد برای آزمایش. با اینکه پدر و مادرش کلی اصرار کردن که نیاد اما باز منطقی نشست فکر کرد و گفت میاد.
از اینکه پیامشو دیدم ولی جواب ندادم
از اینکه پیامشو پاک کرد بعد
یه برهه ی زمانی من از نوشتن فاصله گرفتم و اینجا سوت و کور موند . البته وقتی کسی همیشه مینوشته ،شاید طبیعی باشه که یه برهه ای نتونه بنویسه.. شاید دلیلش رو بدونه و شاید ندونه و شاید مثل من یه سری دلایلش برای خودش مشخص باشه و یه سریش نه .. از اینها گذشته به بهانه ی تشویق های دوستی که حتی وقتی من اینجا نمی نوشتم هم مرتب اسنجا رو میخوند و تشویقم میکرد چرا نمی نویسی دوباره سر گرفتم :)
 
 
من از خیلی قدیم ، شاید بشه گفت دبستان به عدد 98 بی هیچ دلیل خیلی خاصی
احتمالا این اخرین پستی باشه که توسال 97می نویسم..
هفته و دهه تولدم به بهترین شکل سپری شد و خیلی ها برام تولد گرفتن و بهم تبریک گفتن و از همه مهتر اونی بود که به بهترین اتفاق رو برام رقم زد و یک تولد به یاد ماندنی برام گرفت..
28 سالگی رو شروع کردم با یک حس خوب و امیدوارم که اتفاقات خوبی هم برام توی این سال رقم بخوره..
رابطه ما از همیشه بهتره و روزای خوبی رو باهم سپری میکنیم و این خیلی برای من روحیه بخشه
فردا باهم قرار ناهار داریم که خیلی مشتاقشم!
در کل
سوم ابتدایی که بودم مامانم یه دوچرخه دست دوم سبز رنگ برام خرید چون قدم کوتاه بود تا پنجم ابتدایی برام بزرگ بود 
تازه ترمزاشم کارنمیکرد واسه همین همیشه پاهام زخم وزیلی بود
ولی رفیق بود برام تاچندسال وجب به وجب کوچه ها و خیابونارو باهم میرفتیم 
دوم راهنمایی که شدم اوراق شده بود فرمونش کج شده بود چرخاش تاب برداشته بودن
ولی میشد دستی بهش بکشی واستفاده کنی 
رفت ته انباری ...

ادامه مطلب
بچه ها امروز برام یک روز پر از خاطره بود!صبح یک آهنگ گوش کردم که وقتی شنیدم که زندگی برام پر از خوشی های بچگی بود. بعدم مهمونایی برامون اومد که مربوط به همون آهنگن:)
این آهنگ برام پر از خاطرات بچگی من و خواهرم و اون ۳ تا پسرن که الان بزررگ شدن، همونطور که منو خواهرم بزرگ شدیم.
یادمه ما چهارتا(داداش کوچیکه کوچیک بود و زیاد با ما نبود) تا پیش هم می‌رسیدیم، بالشت بود که به هم میزدیم و خونه رو روی سر هم خراب می‌کردیم‌. کم پیش میومد که مثل آدمیزاد پای
وقتی افسرده میشم هیچی برام مهم نیس
برام مهم نیس مامان کدو میگیره حلوا شو درست میکنه
برام مهم نیس تو اونشب ماکارونی نخوردی
برام مهم نیس دو کیلو اضافه کردم
برام مهم نیس هنوز اجرا ها و مومنتا و ریکشنا رو ندیدم
مهم نیس صورتمو پاک نکردم
مهم نیس پوست موز نزدم
مهم نیس پستام چقد لایک میخوره
مهم نیس تو چرا یه قرنه آن نمیشی
مهم نیس شام چی داریم..
مهم نیس .. هیچی!
مهم اینه که من اشتباه کردم..
بدم اشتباه کردم..
و یه دونه اشتباهم نکردم
پشت سر هم کردم..!
فقط کردم
چند سا ل پیش دوستم یه دفتر کاهی خوشگل بهم هدیه داد که صفحاتش خط کشی نبود و روی جلدش هم طرح ساده و زیبایی داشت
تصمیم گرفتم چیزایی توی اون بنویسم که هرگز از نوشتن اونا و بعدا اگر احیانا موند بعد از مرگم از افشا شدنش، شرمنده و یا پشیمان نشم.
این شد که دفتر دوسال خالی موند
دیدم اوراق زیبا دارن به بطالت می گذرونن
اومدم و نوشتم
گاهی خوشگل
گاهی خرچنگ قورباغه
گاهی قطرات اشک روش چکید
گاهی چیزایی نوشتم که پشیمان شدم
این دفتر عمرم که الآن اییییینهمه از ا
ﺍﻭﻟﻦ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺛﺮ ﺩﺮ ﺍﺯ ﻧﻮﺴﻨﺪﻩ ﺘﺎﺏﻫﺎ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻣﺜﻞ ﺳﻪﺷﻨﺒﻪﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﻮﺭ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻨﺞ ﻧﻔﺮ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺷﺎﺪ ﺟﺎﺩﻭﺗﺮﻦ ﻭ ﺮﻫﺠﺎﻥﺗﺮﻦ ﺘﺎﺏ ﻣﺍﻟﺒﻮﻡ ﺑﺎﺷﺪ . ﺘﺎﺑ ﺍﺳﺮﺍﺭﺁﻣﺰ ﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪﺍ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻗﺪﺭﺕ ﻮﻧﺪِ ﺍﻧﺴﺎﻧ .ﺭﻭﺍﺖِ ﺍﻦ ﺘﺎﺏ ﺣﺮﺘ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺩﻝﻧﺸﻦ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺎﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍﻫﺎ ﺍﺧﺘﺮﺍﻉ ﺗﻠﻔﻦ ﻭ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺮﺍﻫﺎﻡ ﺑﻞ ﺗﺎ ﺩﻧﺎِ ﺍﻣﺮﻭﺯِ ﻣﺎ ﻪ ﺩﺭﺮ ﺍﻦ ﺍﺧﺘﺮﺍﻉ
پس از انجام یک پارک دوبل ناموفق در خدمتتون هستم:)بابابزرگمو آوردیم پیش دکترش، بابام جا پارک پیدا نکرد و دوبل پارک کرده بود! گفت پشت فرمون بشین اگه کسی خواست حرکت کنه ماشین رو این ور اون ور بکش که مزاحم نباشیم.
منم نشستم پشت فرمون داشتم با یکی از دانش آموزام حرف میزدم که یهو دیدم یه جای پارک خالی شد و رفتم که یه پارک دوبل برم:)))
آخرین باری که دوبل رفته بودم، مربوط میشه به امتحان رانندگی دو سه سال پیش:)
تو ذهنم داشتم دنبال فرمول دوبل پارک می گشتم ک
سلام
امروز تولدمه. 
فکر میکردم امروز خیلی غصه دار باشم ولی خوشحالم خیلی خوشحال.
همکارم که در حال حاضر دوستم هم هست دیروز رفته و برام یک مانتوی خوب خریده. یک مانتوی زیبا که واقعا دوست داشتنیه و وقتی پوشیدم حسابی لذت بردم.
با همکارم رفتیم یه قنادی عالی و شیرینی رولت خریدم و آوردم با بقیه خوردیم. خیلی بهمون مزده داد.
یکی از دوستام از خارج از کشور با من تماس گرفت و برام شعر "Happy birth day" را خوند، حسابی خوشحال شدم.
دوتا از اساتید دوره  کارشناسی ارشدم هم
من و میم دوتامون تهِ خطیم. دوتامون داریم جون می‌کنیم برای زنده بودن. برام عجیبه چرا اینجوریه! برام عجیبه آیا دیگران هم زندگیشان مدل ماست؟ خسته ایم. از نفس افتادیم. خودمون رو روز زمین می‌کشیم. هیچ.. مطلقا هیچ چشم‌اندازی پیش رومون نیست. هیچ بهانه‌ای نداریم. چجوری زنده‌ایم؟ برام عجیبه! زندگی به مثابه رنج شده برامون و همچنان ادامه می‌دهیم. واقعیت اینه که از مرگ می‌ترسیم. زندگی رو با تموم پوچی و سختییش دوست داریم. هیهات...
خدا می دونه چقدر بی تابم... چقدر منتظر... منتظر یه فصل از یه کتاب... فصلی که خیلی برام مهمه و قراره یه نفر برام بفرسته... مطمئنم اون یه نفر درک نمی کنه چقدر برام مهمه و چقدر منتظرم.... و نمی دونم چطوری تحمل کنم ... چطوری صبر کنم... خدا کنه زود بفرسته... خدایا... خدایا...
اوضاع مملکت که خیلی قمر در عقربه‌.. ولی من سعی می کنم بی خیال باشم... مسئله ی دیگه ای منو بی تاب کرده....
دیشب شعرها رو فرستادم برای سین... امیدوارم بتونه کاری بکنه....
 
هی میخواستم جیغ بکشم وقتایی که تو جنگل از پنجره میرفتیم بیرون یا وقتایی کنار رود تنهاییم
هی گفتن جیغ نکش داد بزن جیغ میکشی فکر میکنن کسی نیاز بع کمک داره
من داد نداشتم من جیغ داشتم. جیغ بنفش از این جیغ هایی که ادم دقیقا کمک میخاد میکشه. جیغا دلم موند اره تو دلم موند.
درد دااارم درد دارم درد دارم
تا حالا شده از یک فاصله ای با کمر بخوری زمین؟ دیدی کل وجودت دردمیشه؟ دیدی نفست بالا نمیاد؟ یا شایدم یادت میره نفس کشیدن... شده بخوای جیغ بزنی اااخ ولی
کم کم داره برام روشن میشه کسی که باید وسواس به خرج بده تو انتخابهای شغلی، منم، نه کارفرما! شرکتا فوق العاده بی نظمن و آدما هم غیر قابل اعتماد. من فقط به پیشرفت فکر میکنم و برام کار کردن اصلاً اولویت نیست. وسواسمُ به خرج میدم، موقعیتهای عالی خودشون به سمتم خواهند اومد!
مدتی بود که دنبال یه بهانه برای نوشتن بودم که یک عدد این بهانه را به من داد که به مناسب روز ۱۴۰۰ ام شروع وبلاگ‌نویسی در این وبلاگ نگاهی به قدیمی ترین صفحه‌ای که از آسمانم در ماشین زمان Archive.org وجود داره بندازم و یادی از روزهای دور کنم ...
خب این عکس مربوط به صفحه‌‌ی اول آسمانم در ماه ژانویه سال 2016 میشه ... حدود سه سال پیش ... راستش زود نگذشت ... فقط گذشت ...  ولی آنچه‌ که ازشون برام موند حس و خاطره‌ی خوش هست که از اون دوران وبلاگ‌نویسی دارم ... که وقت
مثه باران باش .رنج جدا شدن از آسمان را در سبز کردن  زندگی جبران کن ....مدتها بود که تصمیم داشتم صبح زود بیدار بشم .اما خب در حد تصمیم باقی موند؛دل کندن از جای گرم نرم اونم تو گرگ و میش صبح برام عذاب آور بود .دیگه کم کم نحوه بیدار شدنم هم داشت اذیتم میکرد.پسرک همیشه یکساعت زودتر از من بیدار بود و در طول این یک ساعت عملا خوابیدن غیرممکن میشد و باز نگه داشتن چشم هم غیرممکن تر از اون ، و درخواستش برای خوندن کتاب داستان تو این اوضاع جزو  عجیب غریبترین ه
سلام وقت تون بخیر
دختری هستم ۱۸ ساله. پنجم دبستان بودم برام گوشی خریدن. اون موقع ها بین دخترها باب بود که رمان عاشقانه میخوندن. یه جورایی انگار هر کس بیشتر و سریعتر رمان میخوند برنده بود. من نمیدونستم چه تاثیر بدی داره. یه مدت تا امتحان ورودی مدارس گوشیم رو ازم گرفتن. تو دوران راهنمایی تو اپلیکیشن های بی در و پیکر میرفتم. اطلاعات دروغ میدادم. تو اون برنامه، دو نفر بودن که من خیلی باهاشون صبحت میکردم. 
به مسائل جنسی نکشید ولی میگفتن که به لحاظ ع
ﺍﻭﻟﻦ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺛﺮ ﺩﺮ ﺍﺯ ﻧﻮﺴﻨﺪﻩ ﺘﺎﺏﻫﺎ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻣﺜﻞ ﺳﻪﺷﻨﺒﻪﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﻮﺭ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻨﺞ ﻧﻔﺮ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺷﺎﺪ ﺟﺎﺩﻭﺗﺮﻦ ﻭ ﺮﻫﺠﺎﻥﺗﺮﻦ ﺘﺎﺏ ﻣﺍﻟﺒﻮﻡ ﺑﺎﺷﺪ . ﺘﺎﺑ ﺍﺳﺮﺍﺭﺁﻣﺰ ﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪﺍ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻗﺪﺭﺕ ﻮﻧﺪِ ﺍﻧﺴﺎﻧ .ﺭﻭﺍﺖِ ﺍﻦ ﺘﺎﺏ ﺣﺮﺘ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺩﻝﻧﺸﻦ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺎﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍﻫﺎ ﺍﺧﺘﺮﺍﻉ ﺗﻠﻔﻦ ﻭ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺮﺍﻫﺎﻡ ﺑﻞ ﺗﺎ ﺩﻧﺎِ ﺍﻣﺮﻭﺯِ ﻣﺎ ﻪ ﺩﺭﺮ ﺍﻦ ﺍﺧﺘﺮﺍﻉ
حرف زدن چیز عجیبیه، یه وقتایی بیشتر از هر چیزی بهش نیاز پیدا میکنم، بیشتر از رابطه های آب دار، بیشتر از غذا، بیشتر از سلام ها و خوبی ها، بیشتر از تحسین ها و کلَپ کلَپ ها... و هر چقدر که کلمه برام با ارزش تر میشه، فرصت حرف زدن برام محدود تر میشه، مکالمه داشتن برام سخت تر میشه و وسواسم تو خرج کردنش بیشتر میشه... دلم برای کلمه رد و بدل کردن و بازی با مغز وقتی تلاش میکنه کانکت شه، به دیگری، به حسِ متقابل،تا ازش کلمه تولید کنه و بوووممم، پاسش بده مغز
من احساس خیلی خوبی به کارای نیمه تموم تو زندگیم ندارم. حتی تو تفریحاتم هم سعی میکنم کارایی رو انتخاب کنم که به یه سرانجامی برسه. برای مثال، نمیتونم یه سریال یا فیلم رو نیمه کاره ول کنم و بر سراغ یکی دیگه. حتما باید تمومشون کنم. حدود 9 سال پیش بود که طی یه سری از اتفاقات، من مجبور شدم برم سربازی. به خاطر شرایط روحی که داشتم و همینطور شرایط مزخرف سربازی، اگه خاطره خوشی ازش وجود داشت، از بین رفته و بیشتر ترس ها و استرس هاش برام مونده. اواسط سربازی ب
مهم بودش قالب وبم چی باشه یه نصف روز رو وقت پیدا کردن یه قالبی که
تنها به دلم بشینه میکردم قبلنا برام مهم بود عکس پروفایلم چی باشه !زیر
نویسم چی باشه و وضعیتمو رو چه کسی چک میکنه الانا هیچ کدوم از اینا مهم
نیس اینقده گوشه گیر شدم که خودمم توش موندم !نه برام پستای اینستای کسی
مهمه نه چیزی نه حتی برام مهمه کی پستا رو چک میکنه کم کم میخوام این عادت
اینکه کی وضعیتمو چک کرده ترک کنم !برام که مهم نباشه همه چی حل میشه انگار
دارم تنهایی رو به همه چی تر
برام مهم نیست چند شنبه اس. برام مهم نیست ساعت چنده. برام مهم نیست دیر شده یا نه... بذار کل دنیا قرنطینه باشن، این که بهونه چی باشه فرقی نداره. نمیدونم دارم به قول خارجیا اُوِرثینکینگ میکنم یا تو هم اندازه ی من دنبال بهونه ای اما... همین که هر چند روز یه بار شده اندازه ی پنج دقیقه دم در هم میبینمت تو این روزا غنیمته. و فکر نکن که نمیفهمم از این که نگرانیم رو برا خودت میبینی خوشت میاد! من نگرانتم و تو نگران ترم میکنی چون انگار دیدن نگران بودنم به خاطر
شاید باورتون نشه ولی از آخرین پستی که منتشر کردم ... یعنی اسفند ۹۸ تا حالا یه جورایی مشغول دیدن این انیمه بودم ... حالا به صورت پاره وقت :)) ...
سوالی که اینجا پیش میاد اینه که :‌ « مگه میشه آدم حدود ۴ ماه مشغول دیدن یه انیمه باشه؟ » ... در پاسخ باید بگم که: « بله، چرا که نه؟ » ... انیمه وان‌پیس - one piece از اون دست انیمه هاست که با داستان فوق‌العادش شما رو میخکوب می‌کنه ... این انیمه تا حدود دو دهه هست که ادامه داره و امروز به قسمت ۸۹۰ ام خودش رسید. این داستا
 
قطار مترو تورو مثل مروارید توی خودش کشید و دراشو روت بست. نیمی از من با من برگشت، نیم دیگه م اما بازم روی نیمکتای آبی رنگ ایستگاه تئاتر شهر جا موند. قطار رفت. قطاری که قلب من بود. چشم تو پنجره هاش.
 سرت که روی شونه ی راستم بود، درست چند دقیقه قبل از اینکه بری، بوی عطرت روی آستینم جا موند. گفتم:«از الان تا هروقت که باز ببینمت، هر خیابونی، هر دختری، هر چیزی که بوی عطر مونت بلک تورو بده، منو یاد تو میندازه».
دروغ گفتم. عصر همون روز عطرت از روی لباسم
دانلود اهنگ اومدی تو زندگیم تا تو بیای غمم بره (ایوان باند) با لینک مستقیم با متن
دانلود آهنگ جدید ایوان بند بمونی برام♫ دانلود اهنگ جذاب و شنیدنی آی دیوونه بمونی برام از خیالت نمیشه درام ... اومدی توو زندگیم؛ تا تو بیای، غمم بره…
آهنگ جدید ایوان بند به نام بمونی برام بمونی برام موزیک جدید ایوان بند با ... اومدی توو زندگیم تا تو بیای غمم بره بی اراده هر دفه میبینمت دلم بره.
دانلود آهنگ جدید ایوان بند به نام بمونی برام عکس جدید ایوان بند عکس ها و.
من یادمه اون روزا چه مزه‌ای بودن، یادمه باروناش از همه‌ی بارونا بارون‌تر بودن، شجریان از همیشه‌ش شجریان‌تر بود، دل من از همیشه‌ی همیشه‌ش نازک‌تر. یادمه مسیرا رو، پیاده‌رویا رو‌. یادمه تو رد شدن از چهارراه‌ها چی می‌خوندم، و چقدر می‌خواستم از شیشه‌ی بالا کشیده‌ی تاکسیا بپرم بیرون و پام برسه به یه دنیای دیگه. هیچ پاییز دیگه ای اونقدر خنک و خوشبو نبود، هیچ پاییز دیگه‌ای اونقدر بی‌خوابی همراه با هیجان و عشق و ترس و غم به خودش ندید، حت
چقد برام عجیبه ک از اشتباهات بقیه ب راحتی میگذرم بعد همون بقیه ب خاطر ی چیز مسخره خودشونو واسه من میگیرن و کلاس میذارن..خدایا چرا دنیا برعکسه؟
تازگی ها نمیدونم چرا قلبم اینقد بد میزنه..هی تاپ تاپ میکنه محکم..الان دقیقا فهمیدین قلبم چش شده یا بیشتر توضییح بدم؟؟؟ داداش محمد حسین رفت دیروز ساعت دوازده..البته بردادر شوهرمه اما مثل داداش نداشتم دوسش دارم براش شیرینی کشمشی هم پختم ..خوبه وقتی بمیرم همه یاد شیرینی هام میفتن آخه هنر دیگه ای ک ندارم..ب
دانلود آهنگ ایوان بند بمونی برام | کیفیت خوب و عالی
موزیک جدید و زیبای ایوان باند با عنوان بمونی برام { آلبوم عالیجناب } همینک از رسانه بزرگ جاز موزیک
Exclusive Song: Evan Band – Bemooni Baram With Text And Direct Links In jazzmusic.blog.ir

متن آهنگ ایوان بند بمونی برام
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
اومدی تو زندگیم تا تو بیایی غمم
بره بی اراده هر دفعه میبینمت دلم بره ♬♫♪نیمه ی گمشده ی من غرق پیدا ♬♫♪
شدنی قلب دوم منی اینور سینم میزنی ♬♫♪اومدی پرنده ی عشق بشینه رو ♬♫♪
 دانلود آهنگ
اگه جشن پایان پیش‌دبستانی که توش آرزو کردم دکتر بشم و جشن الفبای اول دبستان که توش حتی تخصصم هم انتخاب کردم رو بگذاریم کنار و جدی نگیریم، قوی‌ترین خاطره‌ی من برای پرورش این رویا برمیگرده به وقتی که دوم دبستان بودم . یک روز تابستونی رفتم یه درمانگاه و روح من اونجا موند ! و از فرداش ، تمام رویا و بازی‌های من خلاصه شد تو فضای بیمارستانی که توی ذهنم ساخته بودمش. اگه اون روز رو به طور میانگین بگیریم ۱۵ مرداد سال ۸۵ ، الان چهار هزار و ششصد و هفتاد
بخاطر اتفاقات بدیِ که زنجیره وار و پشت سر هم توی ۸ - ۹ سال اخیر برام اتفاق میفتادن ، تبدیل شدم به ترسو ترین و منفی گرا ترین و بی اعتقاد ترین آدمی که میتونستم باشم . این سه چهار سال اخیر همه چیز بدتر شده بود . شاید باورش سخت باشه ولی من حتی دعا هم نمیکردم . چون از خدا خشم و کینه و نفرتِ زیاااادی به دل گرفته بودم .
اما نتونستم ادامه بدم . که من برای خودم کافی نبودم ، که بی اعتقادی و ناامیدی از خدا مثل خوره ذره ذره ی جونمو بلعیده بود و اگر ادامه میدادم چ
 
تنها کسی هستی که می تونم براش حرف بزنم
البته خیالت راحت، دیگه مثل قبلاً برات درد دل نمی کنم و وقتت رو نمی گیرم
خدا می دونه این چند وقت چی بر من گذشته
یه جایگزین ساختم؛ 
تایپ می کنم
با تاریخ و عنوان
تایپ و ذخیره و تمام
تمام
یعنی فراموش می کنم
فقط می نویسم که به آرامش برسم
مثل الان که دارم می نویسم
ولی بعضی چیزها رو نمیشه اینجا نوشت
 
بماند
 
اینو گوش کن؛
امروز دخترم یه بحران شدید داشت که تمام روز باهاش درگیر بودم
و عصر کلا خواب رفتم
بیدار که شدم
۱. Bonding time
۲. کاکا پختم چق خوشمزه شد [رفتم گوگل دیدم مث ک کاکای کدو حلوایی اینام هس .. اونام باس امتحان کنم .. خیلی ساده و مقوی بعد هم ب درد صبونه میخوره هم عصرونه هم بغل چایی یا شیر برا مهمونیای خودمونی] + دوغ سنتی
۳. کلاه شوهریو تموم کردم موند پوم پومش + گردنیشو شروع کردم
متن ترانه پدرام آزاد به نام آزاد

 
از یه جا هست میشه بودچقد دیر میشه زودتو رسیدی به داد منوقتی هیشکی نبودکی موند دلش نبود نرفت با دشمنامشدش طرف عقب نرفت فقط تو بودیکی خواست نشد کی باخت نبردتموم غصه هامو خورد عقب نرفت فقط تو بودیاگه مسیر اشتباه بود دوباره اعتماد کنکنارت ستاره میشم بمونو افتخار کنتجربه کردیم خوبیه و بدیواز رو دلسوزی بود حرفی که زدیوبا تو آزاد شدم من نمیترسم چون تورو دارمتنهاییمو دیدی موندی کنارم نمیره از یادمکی موند دلش نبو
پنج سالشه! شهریور ۹۳ عروسی مهرنوش و بابک (مامان و بابای مارال) بود که خاله م برامون از یزد اوردش
یه پیشی کوچولوی پشمالو و نباتی
داییم گفت ماده ست و ما اسمشو گذاشتیم «ملیحه»
کمی که گذشت فهمیدیم نره ولی اسمش چیزی نبود که بتونیم عوضش کنیم پس دیگه جای ملیحه خانوم، آقا ملیحه بود
من اون سال کنکور داده بودم و تا بهمن پیشش بودم
بعد رفتم دانشگاه و ملیحه موند تو خونه
دلم براش تنگ میشد 
علی ازش برام میگفت همیشه
علی هم که از دو سال پیش دیگه تو خونه نبود و م
...
بارون می‌بارید...
اطلاعیه‌اش رو خیلی اتفاقی دیدم٬ کلی خوشحال شدم که بعدِ سه سال٬ امسال می‌تونم برم.
برف بارید...
دلم کلی ذوق کرد بابت هر دوش...
اسم نوشتم...
تردید کردم تو رفتن...
و بعد اسم دو کوهه و قرص شدن دلم واسه راهی شدن...
آخه خیلی وقت بود دلم می‌خواست برم دو کوهه... شاید از وقتی که شنیده بودم خیلی از شهدا قبل اعزام شدن به مناطق٬ یه محل اسکانشون اونجا بوده... اونجا کلی با خدا حرف زدن٬ درد و‌ دل کردن... دلم می‌خواست منم تجربه کنم... نفس کشیدن تو د
لاک فیروزه ایم یه مدتیه سفت شده و نمیشه ازش استفاده کرد :( دلم گرفته ، یعنی دیشب ن حالمو گرفت ، این هفته خوب شروع شده بود ولی مثل اینکه من نمیتونم چند روز پشت سر هم خوشحال زندگی کنم ، دلم  یه لاک آبی کمرنگ که حالت صدفی داشته باشه میخواد :(
+: میدونید ؟ مهم نیست که یه دختر 23 ساله در مقابل یه پسر 15 ساله تو این جامعه حرفش خیلی بی ارزش تره ، برام مهم نیست کسی جنس مونث رو آدم حساب نمیکنه ، برام مهم نیست دنیا چقدر حق دختر ها و زن ها رو خورده ، برام مهم نیست
شاید به خودش آمده بود و یاهـم خیلی وقت پیش مهم بودن این موضوع رو یادش رفته بود !آخه یه زمانی من مثل ابر و بارون پیش یه سو استفاده کن گریه کرده بودم اون نون استفاده اش رو خورد !منم ناراحتیهای خودم رو کشیدم !ی یا دیگه موند !یاهم حرف دیشب منو خوب متوجه نشد !فقط همیناس دیگه !
میشه به عنوان یادگاری ، یه جمله (یا حتی بیشتر) برام بنویسی؟مثلا دوست دارم مهمترین درس و تجربه ای که توی زندگیت به دست آوردی رو واسم بنویسی
یا یه خاطره ی قشنگ
یا حتی پیشنهاد ، انتقاد  یا نصیحت
فقط دلم میخواد پس از مدتها یه حس و حال خوب توی یکی از پستهام توسط شماها برام ثبت شه
پیشاپیش مرسی:)
یکی بود، یکی نبود. یکی بود که ته یه چاه خودش رو قایم کرده بود. اون چاه یه کتابخونه بزرگ و بلند بود. بالای چاه یه دایره بود که می‌شد از توش، آسمون شب و روز رو دید. و حقیقت اونجا بود، دنیای واقعی اون بیرون بود. ولی اون شخص نمی‌خواست بره بیرون. همون جا موند. هرروز خودش رو بین داستان‌ها گم کرد. شب‌ها کف زمین می‌خوابید، جایی شبیه قبر که بین خاک‌ها برای خودش کنده بود. سردش بود. پایان.
سلام.
این روزهای آخر سالی که یه جوری برنامه‌ریزی کرده بودم به 30 درصد کارهای عقب‌مونده از دو سال ِ پیشم برسم جوری شلوغ شد که به کارهای الانمم نرسیدم :/
الغرض، خواستم بگم ممنونم از آقای صفایی‌نژاد که در چالش وبلاگ منو به عنوان یکی از وبلاگ‌های خوب معرفی کردند، باعث افتخاره.
و عذرخواهی می‌کنم هم از ایشون و هم اون دوست عزیزی که من رو به چالش دعوت کردند و فرصت نشد شرکت کنم. اگر عمری باقی موند ان‌شاءالله سال ِ جدید.
اومدم بگم پیشاپیش عیدتون مبا
من وقتی میرم خونه پدرخانومم برام یه سینی چایی میارن . معمولا مادر خانومم برام چایی میریزه و یک سینی چایی میاره برام . آخه خانواده شون عادت دارن به چایی واسه همینه که مثلاً من یا دامادهای دیگه شون که میره خونشون براشون یک سینی چایی میارن .
حال دوران دائما یکسان نباشد غم مخور.... 
قرار بود غر غر نکنم.... خداجان خودت در جریانی... 
هعی.... 
خیلی دلم میخواددیه بار با خوشحالی برم زیارت
اما همیشه یه دنیا غم پشت دلم خونه میکنه موقع سفر
منتظرم برسم و سیل اشکم جاری بشه
پناهیان جان میگفت با خوشحالی و شادی بریم زیارت
اخه روی خوشمون و که به همه نشون میدیم، نقابِ البته
اون دلِ شکستمونِ که نمیشه به هر کس نشون داد.. 
خدا کنه اینبار سبک برگردم
کربلا که یه غم بزرگ موند رو دلم...  با یه حال آشفته و خراب ب
اما من خوب نیستم
نبودنت برام پر از درد و غصه بود
اشک ریختن و غصه خوردنام آخر سر منجر به کمردرد شدید شد و قلبم که دیگه نگم نمیخواست بزنه
خوشحالم که حالت خوبه و کم کم حال منم خوب میشه ایشالا
فردا میرم سرکار
امتحان کردم دیدم میتونم راه برم و بشینمو پا بشم
بودنت برام یعنی زندگی
دوستت دارم
خیلی
مراقب خودت باش لطفا
هزارسال بعد نوزادی که حتی اسمش رو نفهمیدم به خاطر نخواهد آورد در همچین شبی،اولین تجربه ی گرفتن جفت و بریدن بندناف برای یک اینترن زنان شده بود.به یاد نخواهد آورد لحظه ی خروج جفتش رو که خون فوّاره داد و ردّش موند به یادگار روی کفش های اینترنی که لجاجت کرده و چکمه ی زایمان نپوشیده بود.
ازش متنفرم. ازینکه انقد رقت انگیزه متنفرم. از اینکه برام قابل احترام نیست متنفرم. از اینکه از پنج سالگیش به بعد هیچ رشدی نکرده بیزارم. دیگه حتی بهشت و جهنمم برام زیاد فرقی نمیکنه، برام مهم نیست اگه دوسم ندارن و نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم. فقط دلم میخواد صدای ناله هاش رو نشنوم چون دیگه حتی دلمم براش نمیسوزه، فقط حالم بهم میخوره. چند روز پیش یکی بهم گفت تو به هیچی نیاز نداری و این خیلی بده. ولی من خوشم اومد. اره میدونم اینجوری خیلی بی انگیزه و
شاید به خودش آمده بود و یاهـم خیلی وقت پیش مهم بودن این موضوع رو یادش رفته بود !آخه یه زمانی من مثل ابر و بارون پیش یه سو استفاده کن گریه کرده بودم اون نون استفاده اش رو خورد !منم ناراحتیهای خودم رو کشیدم !ی یا دیگه موند !یاهم حرف دیشب منو خوب متوجه نشد !فقط همیناس دیگه !
وقتی این وبلاگ رو درست کردم بیشتر دلم میخواست جایی رو داشته باشم که بتونم با خیال راحت هر اون چه که از فکر و قلبم میگذره رو اونجا ثبت کنم و بنویسم و چندان برام مهم نبود که اصلا مطالبم خواننده ای داره یا نه،کسی نظر میده یا نه؟
ولی راستش الان خیلی دلم میخواد که بدونم کسی پست هامو می خونه؟و اگه می خونه نظرش چیه؟پیشنهادی برام داره یا نه؟
دفترچه یادداشت گوشی من شلوغ‌ترین بخش گوشیمه. هرچیزی رو که به ذهن و دلم
میاد، سریع اونجا می‌نویسمش. خوابم نمی‌بره و یادداشت‌هام رو مرور می‌کنم‌.
کلی خاطره برام زنده شد. تو یکی از یادداشت‌هام نوشته‌م: 《بعضی آدم‌ها شکل
انسان‌شده‌ی دردند.... تصور کن... دردی که می‌خندد....》...حالا هرچی فکر می‌کنم یادم نمیاد با دیدن کی یا چی این رو نوشتم....کی برام شکل انسان‌شده‌ی درد بوده؟نکنه خودم؟
سال اول دانشگاه واقعا سال سختی بود برام! نمی‌دونید چی گذشت بهم پس فقط یه گرا بدم! من از اول ترم یک تا آخرش اول یه ۱۵ کیلو وزن اضافه کردم و بعد یه ۱۰ کیلو کم کردم. بی‌ثباتی روحی و فیزیکی رو از این دریابید!
یه سری چیزا شدیدا یادآور اون ایامن برام. وقتی اون چیزا برام اتفاق میفتن، یاد اون سال میفتم و سه بویی حس می‌کنم(واقعا به معنی لغوی: بو)
فک کنم نورونای مغزم آچمز شدن =)))
از بین همه‌ی این‌چیزا یکیشون صدای محمدعلیزاده‌س تو آهنگ عشقم این روزاست. او
سال اول دانشگاه واقعا سال سختی بود برام! نمی‌دونید چی گذشت بهم پس فقط یه گرا بدم! من از اول ترم یک تا آخرش اول یه ۱۵ کیلو وزن اضافه کردم و بعد یه ۱۰ کیلو کم کردم. بی‌ثباتی روحی و فیزیکی رو از این دریابید!
یه سری چیزا شدیدا یادآور اون ایامن برام. وقتی اون چیزا برام اتفاق میفتن، یاد اون سال میفتم و یه بویی حس می‌کنم(واقعا به معنی لغوی: بو)
فک کنم نورونای مغزم آچمز شدن =)))
از بین همه‌ی این‌چیزا یکیشون صدای محمدعلیزاده‌س تو آهنگ عشقم این روزاست. او
شاید باورتون نشه ولی از آخرین پستی که منتشر کردم ... یعنی اسفند ۹۸ تا حالا یه جورایی مشغول دیدن این انیمه بودم ... حالا به صورت پاره وقت :)) ...
سوالی که اینجا پیش میاد اینه که :‌ « مگه میشه آدم حدود ۴ ماه مشغول دیدن یه انیمه باشه؟ » ... در پاسخ باید بگم که: « بله، چرا که نه؟ » ... انیمه وان‌پیس - one piece از اون دست انیمه هاست که با داستان فوق‌العادش شما رو میخکوب می‌کنه ... این انیمه تا حدود دو دهه هست که ادامه داره و امروز به قسمت ۸۹۰ ام خودش رسید. این داستا
امروز صبح، حدود ساعت 5 صبح به وقت نشویل، بالاخره از رساله ی دکتری ام دفاع کردم! تا آخرین لحظات، باور نمی کردم که این اتفاق داره می افته اما بالاخره افتاد. تقریبا به کسی چیزی نگفتم چون هم از کنسل شدنش می ترسیدم و هم اینکه شرایط جلسه جوری نبود که بخوام کسی من رو در اون شرایط ببینه. هنوز هم باورش برام سخته که بالاخره به سرانجام رسید. بعد از 14 سال تحصیل در دانشگاه شیراز و 7 سال دانشجوی دکتری بودن، بعد از تحمل اون همه سختی و رنج و اضطراب، بالاخره تمام
دانلود آهنگ روزبه نعمت الهی کجا برم
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * کجا برم * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , روزبه نعمت الهی باشید.
دانلود آهنگ روزبه نعمت الهی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Roozbeh Nematollahi called Koja Beram With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ روزبه نعمت الهی کجا برم
نمیدونستم وقتی که میری با زندگی درگیرتر میشماین چندتا موی سفید میگن هر روز دارم پیر تر میشملبخند هایی
جای تو گوشه ی دل منه از تو دوره دست همه هرچی یادمه♪ ♥‿♥ ♪با چشات میریزی شهرو بهم تو کاری کردی با دلم انقد عاشقم♪ ♥‿♥ ♪تو منو دیوونه کردی شیرین تر از عشق چه دردی کارته دیوونه کردن که همه دورت بگردن♪ ♥‿♥ ♪با چشات زل بزن توی چشام دیوونه شو برام با تو خوبه حال و هووام♪ ♥‿♥ ♪دیوونتم میدونی خودتم من که عاشقتم مث پروانه دورتم♪ ♥‿♥ ♪با چشات زل بزن توی چشام دیوونه شو برام با تو خوبه حال و هووام♪ ♥‿♥ ♪دیوونتم میدونی خودتم من که عاشقتم مث
این جمله را چطور کامل میکنی ؟
دوستت دارم چون ...
 
قبلتر از اینها خیلی برای هم می نوشتیم.
البته بیشتر من ؛یادمه که فقط یک بار ایمیل ده بیست جمله ای برام فرستاد و اکثرا یا بی جواب می موند.یا در حد باشه ، اوکی ، آهان...
انتظاری ازش نداشتم که به همین بالا بلندی که من براش مینوشتم جوابهام رو بده ؛اما خب خیلی دلم میخواست که برام وقت بگذاره و بنویسه.
یکی از اون صدها هزار باری که به مشکل برخوردیم ، چند تا برگه گذاشتم جلوی خودم و خودش.
در حد یک جمله ازش خواس
مرگ مادربزرگم 
قضایای نورچشمی ترین پسرش و همسر و فرزندانش 
نام نیکی که از مادربزرگ موند و در مقابل باز هم پسرش و فرزندانش و اینکه آیا این قضایا به اون ربط داشت یا همزمان شد؟ 
و بعدش اون و عمه هر دو مریض شدن 
و عمه سال پیش و مادربزرگ امسال مردن
و هنوز قضایای زندگی عمو وجود داره 
 
و من با خودم میگم 
فقط خدا به درون انسان ها آگاهه
مرگ مادربزرگم 
قضایای نورچشمی ترین پسرش و همسر و فرزندانش 
نام نیکی که از مادربزرگ موند و در مقابل باز هم پسرش و فرزندانش و اینکه آیا این قضایا به اون ربط داشت یا همزمان شد؟ 
و بعدش اون و عمه هر دو مریض شدن 
و عمه سال پیش و مادربزرگ امسال مردن
و هنوز قضایای زندگی عمو وجود داره 
 
و من با خودم میگم 
فقط خدا به درون انسان ها آگاهه
دیشب بعد که شب بخیر گفتیم و رفتیم بخوابیم ,تک زنگ زده و بیدارم کرده که بیا خوابم نمیبره :))))))حرف زدیم و عاشقونه هامون بیان کردیم ,حسش قابل بیان نیست که چقدر دلمون میخواد زودتر این چند ماه دوریمون بگذره و کنار هم باشیم .
آهنگی که دیشب برام فرستاده :جور چین محسن چاووشی 
برام نوشته :
مهربونی ای عشق، نازنینی ای عشق، آخرین تیکه ی این جورچینی ای عشق.
هزارسال بعد نوزادی که حتی اسمش رو نفهمیدم به خاطر نخواهد آورد در همچین
شبی،اولین تجربه ی گرفتن جفت و بریدن بندناف برای یک اینترن زنان شده
بود.به یاد نخواهد آورد لحظه ی خروج جفتش رو که خون فوّاره داد و ردّش موند
به یادگار روی کفش های اینترنی که لجاجت کرده و چکمه ی زایمان نپوشیده
بود.
میتونم بگم جالب بود برام.
چی باید بهش بگم؟..ـ
_ یه تجربه‌ی جدید!
اره . جدید و تازه بود برام.
به عنوان اولین ، باید بگم ..
اونقدر‌هاعم وحشدناک و خجالت‌اور نبود.
الان پر از احساسات و حرف‌های جدیدم.
فقط میشه گفت از وقتی بیدار شدم تا همین الان یه روزه فوق‌العاده رو گذروندم.
لبخند زدم ، از ته دل.. 
با اینکه دیشب حاله خوبی نداشتم،امروز همه‌چی جبران شد.
:"))
سلام. از اونجایی که نوشته های شما برام معنای زندگی میده و با خوندنشون حس خوب زندگی رو برام منتقل میکنه ، تصمیم گرفتم ( البته با توصیه های شما) نوشتن رو همین جا بعد از مدتها شروع کنم و خواستم همین جا ازتون تشکر کنم. :)
البته میدونم که به خوبی نوشته های شما نمیشه ولی تا جایی که میتونم سعی میکنم بهتر بنویسم. 
داشتم وب فاطمه رو می خوندم؛ پستش راجع به کم رویی و اینا بود. بعد یاد یه خاطره ای افتادم. من علاوه بر کم رویی یه مشکل دیگه هم دارم؛ نمی دونم می شه اسمش رو گذاشت مشکل یا نه ولی عموما کم برام سوال پیش میاد و  تو دوران دانشگاه اگر هم پیش میومد، بیشتر سعی می کردم خودم برم دنبالش و دیگه اگه خیلی برام مهم می شد مجبور می شدم که از اساتید بپرسم :/ یه بار برای اینکه به خودم  ثابت کنم نه اینجوریام نیست که دلیل نپرسیدن سوالام (البته اگه سوالی موجود می شد :دی) ف
جالبه که همون روزی که من داشتم به آخرین پیامم نگاه می‌کردم پی‌ام بده هنوزم نمیخوای حرف بزنی؟و جالب‌تر اینکه واقعا برام فرقی نداشت. جالب بود که اون اعتماد به نفسی که قبلا برام جذاب بود الان روی اعصابم بود. فروتن بودن چیزی ازتون کم نمیکنه بچه‌ها.فروتن و متواضع باشیم.پیمان پیمان، فروتن باش الاغ.
بعد از اینکه تعداد قابل توجهی از انبیاء و اوصیاء و اولیاء رو نام می‌بره و بر اونها درود می‌فرسته، می فرماید اللّهُمَّ اجعَلهُم اِخوانی فیک.. 
اغراق نیست که بگم همینجای دعا دوست داشتم از فرط شوق جان بدم..
+دعای امّ‌داود.
+خداوندا آنها را برادران من در راه خودت قرار بده.
+ راستش اول نوشته بودم از فرط شرم، بعد دیدم حس شوقش برام خیییلی پررنگ‌تر بود. برای همین به شوق تبدیل کردم. این سخاوت امام در دعا و این بلندپروازی بسیااار دلنشین بود برام :)
رمان سگ هوس باز من داستان واقعی که می توانید قسمتی از این را مشاهده کنید
قسمتی از رمان:آرایش کردم باز هم چشمامو بیشتر ماریا برام ریمل و خط چشم کشید رژ لب هم زدم میکسش کردم رو لبام آماده شدم ...ماریا برام زنگ زد آژانس 
تابلوی نقاشی که به تازگی تمومش کرده بودم رو به عنوان کادو بردم و هنرمو به جذاب چشم مشکی هدیه بدم تابلو تصویری از کوهستان بود با دریاچه و با یه آهو وبچه اش که پای دریاچه بودن این یکی از بهترین آثارم بود  رضا هم کلی مخالفت کرد تابلو
دانلود آهنگ مهدی مقدم پاییز برام بده
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * پاییز برام بده * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , مهدی مقدم باشید.
دانلود آهنگ مهدی مقدم به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Mehdi Moghadam called Paeiz Baram Bade With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه مهدی مقدم به نام پاییز برام بده
نیستی یه روزی من میمیرم از این درد قلبم فقط واسه تو زندگی میکردهوا چه دلگیره بازم بارون زده انگار
خدایا ازت میخوام انقدر کارای مهم وعلمی و دوست داشتنی برام درست کنی که دیگه وقت نکن حتی قفل گوشیمو باز کنم :)
خدایا هرچی که دوست دارم اما برام خوب نیستو ازم دور کن.
خدایا توان وحافظه وتلاش وصبرمو بیشترکن وکمکم کن به هدفای علمی که دارم برسم.
 
پ ن:اخلاق وبی حوصلگی هامم درست کن.
ادامه مطلب
بازم هفت سالم بود ! نه دقیقا ولی نزدیک به هفت سالگیم، آره بچه بودم ! یادم نیست من از سید (پسرخالم که اون موقع تقریبا بیست و پنج، سی سالش بود) درخواست کردم تا برام داستان بگه یا سید خودش برام داستان گفت، ولی هرچی بود واقعا حوصلم سر رفته بود و به این داستان نیاز داشتم !
ادامه مطلب
جوجه غازی که تعریف کرده بودم آوردیمش کنار بخاری، دیشب نذاشت هیشکی بخوابه، بس که جیغ جیغ کرد هی پارچه گرم میکردم میذاشتم دورش نیم ساعت چرت میزد بعدش آب و دون بعد دوباره جییییغ و...روز از نو روزی از نو،تو سبدم نمی موند، میپرید بیرون وروجک تا اینکه امروز مامانم طی یه عملیات خلاقانه یه آینه گذاشت روبروش دیگه نمیترسه میره میچسبه به تصویر خودش و  راحت میخوابه
برای این روزهای #مسلمانان_مظلوم_هند و ماویروس نامردی که شایع شدباید که دل رو از تباهی شستباید که زخم قلب‌ها رو بستباید که رد شد از رسوم سستماری به جون عشق افتادهماری که زهرش سخته و کاریوقتی که نون توو خواب آدم‌هاستجرم مسلموناست بیداریاین دفعه قصه بوی خون میدهاین خال هندو دیگه زیبا نیستبیداد ظلمه، جور آتیشههرکی که ساکت موند از ما نیست#زهرا_آراسته‌نیا#کشتار_مسلمانان_هند#هل_من_ناصر@arastehnia
چون تنهایی و سکوت برام لذت بخش بود، حتی شب زنده داری برام لذت داشتولی
بعد از آشنایی با بهترین زندگیم، شبا بدترین وقت زندگیمه، چون تنهایی بعد
از آشنایی اون مثل مرگ تدریجی میمونه، حتی خوابیدن رو به شب زنده داری
ترجیح میدم تا شاید بتونم تو خواب احساس داشتنش رو درک کنمخلاصه عشق تونست تمام تعاریف رو از زندگیم تغییر بدهمثل
تنهایی که قبل از اون برام ارزش و لذت بود ولی بعد از آشنایی و شناخت دل
مهربونش و فرشته بودنش ، تنهایی (تنهایی یعنی بدون اون ب
از لحاظ روحی خوبم، همیشه زمستونا تپل و زرنگ میشم....
یاد گرفتم نترسم و رو به جلو برم و این خیلی برام خوبه 
یاد گرفتم قرار نیست زندگی من مث بقیه پیش بره و همیشه نتوان مث عرف جامعه پیش رفت ...یاد گرفتم راهی رو بسازم به جای اینکه توقع داشته باشم راهی برام ساخته بشه..و یاد گرفتم منتظر دست های خودم باشم نه هیچ اعجازی....
خدایا کمکم کن بتونم همینطور پیییش برم
ی ایمیل برام اومده از طرف دبیرخانه یک همایش ملی درباره کارآفرینی
و ازم دعوت شده برای حضور در کنفرانس یا پرزنت یکی از مقالاتم
همایش تو اصفهون برگزار میشه حدود 10 روز دیگه
من و این همه خوشبختی محاله
 
 
+البته به شرطی که دعوتشون مدل اصفهونی نباشه و برام بلیت هواپیما و محل سکونت در خور شأن در نظر گرفته باشند اِهِم اِهِم :دی
++ شلوغ نکنید یکی یکی بیایید جلو برای عکس و امضا :)))
خب. .. من فردا کارنامه میگیرم و احتمالش زیاده که مامانم تبلتو ازم بگیره.... .
خب خداحافظ دوستان
تورووو خدااااا برام دعا کنینننننننننننن
 
 
 
 
 
 
 
 
دعا کنید اونقدراهم نریده باشممممممممم
❤❤❤❤❤❤❤❤❤
خداحافظ . . ... 
ى چیزى بگین اروم شمممممممممممم ..
پست موقت:
دوست خوب من البته که همه کامنتهات رو خوندم و پیج دوست داشتنیت رو هم خوندم  وخوشحالم که من رو میخونی مهربون من اما توی پست ثابت نوشتم کامنت ها رو تایید نمیکنم اما اکثرا به پیچ کسی که کامنت گذاشته میرم و اونجا تو پیام خصوصی جواب میدم متاسفانه تو پیج شما راه ارتباطی پیدا نکردم برای همین بی پاسخ موند 
ندار به حساب بی ادبی و نامهربونی دوست گلم :) 
 چند وقت پیش به آقای ن. پیام دادم که داده‌های مربوط به ژن چند نفر رو برام بفرسته. در واقع پرسیدم «میشه برام بفرستید؟» و جواب این بود که «چطور؟» چون بالاخره شوخی که نیست! من ممکنه با داشتن اطلاعات مربوط به ژن چند نفر بمب اتم بسازم و حیات بشری رو به نابودی بکشونم!
اون قدر جوابش برام دور از انتظار بود که تا چند روز چت رو باز نکردم. بعد از چند روز هم باز کردم ولی چیزی نداشتم که بگم.
دیروز دوباره برگشتم سر همون کار و امروز دوباره بهش پیام دادم که لطفا
ترسناکه.
دوست ندارم این اتفاق برای من بیفته.
ترجیح میدم توی اوج *** از درد بمیرم ولی اتفاق نیفته.
درسته هیجان انگیزه و ادمو به وجد میاره حتی منو. ولی بازم این چیزی از ترسناک بودنش کم نمیکنه.
شاید تصورش برام جالب باشه اما واقعیتش برام وحشتناکه.
ولی خب ذوق زدن واسه بقیه یه کم ازار دهندست وقتی میبینی توهم میتونی توی اون شرایط باشی.
بیخیال اصن هر چه بادا باد. فعلا از نمای ماه رنگارنگم لذت میبرم .البته فقط توی این موضوع.
مطمئنم که اتفاق بدی افتاده. اتفاقی مثل شناخته شدن، دیده شدن، درک شدن. برام مهمه؟ نه. فقط امیدوارم که تموم شه. این بخش از زندگی برخلاف میلم (یا شایدم دقیقا با میل خودم) بیش از اندازه کش اومده. وقتشه از این برهه‌ی فاکد آپ گذر کنم. با اینکه وابستگیا دست و پامو بستن. باید سنگامو با خودم وا بکنم. می‌خوام یا نمی‌خوام؟ همه چی برام یه بازیه؟ کاش یکی بود از بیرون میزد تو گوشم تا حواسم سر جاش بیاد. گیج و سردرگمم.
مطمئن نیستم.
می‌خوام یه مشت بزنم تو صورتم.
۱-اقا تبریک ،، ۱۰۰ تاییی شدم ولی بگم که مثل همیشه در عین اینکه خوشحالم از اینکه وبم خونده میشه به همون اندازه هم یه ترسی توی وجودم هست 
۲- اون تقلب wowشکل بود که گفتم ، اقا اونو ریدم ( ببخشید دیگه !) ، وقتی نمرمو فهمیدم ندای حاجییی پشمامو سر دادم و برگه رو تحویل دادم 
۳- اول بگم که یکیشون دنگ غذا رو داد( خیلی مقاومت کردم نگیرم ) و از اون یکی خودم نگرفتم ،( گفتم که بگم دنگ میدن بنده خداها ) ، اقا یه ۲۰۰ اومد حسابم ولی باز ۵۰ ازش موند که همه صرف خرج واجب
اصلا یادم نبود آخرین باری که اومدم اینجا کی بوده 
الان که تاریخش رو دیدم یاد اون روزهای پرالتهاب دوباره برام زنده شد
خداروشکر که تموم شدن و با خوبی تموم شدن 
مادرم جراحی شدن و حالشون خوبه ممنون از همه که نگران بودن 
براتون دعا میکنم هیچ وقت شرایطی که من تجربه کردم رو تجربه نکنین 
برام دعا کنین هیچوقت دوباره چنین شرایطی رو تجربه نکنم
ممنونم از همگی 
هنوز هم برام قابل هضم نیس ولی از  96.11.1 تا الان چیزی حدود یه سال و نیم باید میگذشت تا بفهمم چقد تغییر کردم و مطمئنم اگه تایم کمتری میگذشت محال بود بتونم قبول کنم این واقعیتو.
نمیخام و نمیتونم راجع به خوب یا بد این تغییرات یکی دوساله حرف بزنم ولی کاملا مشهوده برام که از اون محمدحسین دوسال قبل فقط یه سایه خیلی کمرنگی مونده. واقعا آدم چطور میتونه سخت معتقد باشه به پایبندی به اصول ثابتش و تو یه سال نصفشونو زیرپا بزاره؟
چطور؟؟
به نام خدایی که جان را در جسم قرار داد. ❣️ 
دوستان عزیزم سلاااااام. امیدوارم خدا بهترین ها رو براتون در نظر بگیره❣️
من یه بانکی رو میشناسم که 24 ساعت کار میکنه و موجودی شما هر روز 86400 هست. این بانک یه تفاوتی داره با بانک های دیگه اینکه هر روز باید موجودیش رو استفاده کنی و نمیشه پس اندازش کنی.اگه برای فردا موجودی موند موجودی داخلش می سوزه. حالا به نظر شما من چی رو به بانک تشبیه کردم؟؟؟؟؟؟
ادامه مطلب
از پنجره سرویس دانشگاه، غروب آفتاب رو می‌بینم و عشق های تموم شده. قولای فراموش شده. آدمایی که اومدن، نموندن و رفتن.
از این پنجره گذشته رو می‌بینم و دختری که هیچوقت تکلیفش معلوم نبوده و توی خیابون بلند از خودش پرسیده: داری با زندگی ات چیکار میکنی؟
از این پنجره دختری رو می بینم که اون طرف شیشه پاهاش رو گذاشته روی صندلی جلویی و انقدر رها شده که اگه یه نسیم ضعیف بیاد هم از جا می‌کَنه و می‌برتش.
 روحم سبک شده، روحم توی تونل الغدیر، ۸ بار جیغ کشید
صبح 23 نوامبر یک صبحی متفاوت برام بود. از ساعت 6 صبح رفتیم کنار ساحل ورزش کردیم و آرش مثل یه مربی پا به پای من میدوید. تمام این روزها برام درست مثل یه فیلمی میمونه که انگار خیلی وقت بود منتظر تماشاش بودم.
وقتی به این دوره ها و آینده شغلیم فکر میکنم، تلاش های آرمسترانگ درست روبروی چشام قرار میگیره. همه چی منظم و مرتبه و برنامه ریزی شده است و هیچی بهتر از این نمیشه. 
درسته که قرار نیست مثل آرمسترانگ فضانورد بشم ولی این شرایط و خاص بودن شغلم باعث شده
همیشه وقتی خیلی ناراحت میشم
به هر دری میزنی تا یکم فقط یکم من آروم شم
کارایی که من دوست دارم انجام میدی
مراقبمی
ازم حمایت میکنی
تنهام نمیذاری
همیشه بهم فکر میکنی
دنبال اینی که چطور میشه پیشرفت کنم؟
حال و هوام خیلی برات مهمه
به نیازهام توجه میکنی و بهش پاسخ میدی
درکم میکنی
برام وقت میذاری
باهام مهربونی
دوستم داری
به فکر خوشحال کردن منی
همیشه همراهمی
فقط خداست که بیشتر از تو برام مایه میذاره
وقتای ناراحتی برام کادو میگیری
وقتایی که هیچکس حوا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود رایگان پرسشنامه استاندارد