به آینه که می نگرم پیر شده ام
و خطوط شکسته ای بر دیواره ی چهره ام به من می خندد
به آینه که می نگرم حتی
خاطرات زیباییت را گرد و غبار زمان پوشانده است
و این تنها باد پاییزی ست که مانده است
به آینه که می نگری شاید هنوز زیبا مانده ای
بی هیچ خط شکسته ای
و روزهای پاییزی سرکشی ات شاید هنوز زنده اند
بی هیچ سد نشسته ای
به آینه که می نگرم افسوس
تنها منم و این همه خطوط شکسته...
سربار غم خود شده ام میچکم از سر یک خار درون دل شب
که از ساقه ی یک گل بی رنگ به بیرون جسته
میچکم از دل یک فرض محال به یک کاسه ی شک
یا که از فرط فراق من و اندیشه ی روز
میچکم روی زمین یک خواب
به زمان می نگرم
راهزن می آید در یک آن
کاروان رویا را به یغما می برد
به زمان می نگرم
در مرگی به تن مردی خوش آمد میگفت
مرد بی چاره به دربان خیره
به امید خواب دیدن زیر لب از طرب صبح میگفت
به زمان می نگرم
سربار غم خود شده ام
جام از دست من افتد به درون یک راز
راز از
قدم بر قصر باشکوهش می نهم و حسی عجیب از سوی او مرا در بر می کند.
نسیمی ناآشنا همچون فرمانروای شهر دستانم را لمس می کند. گویی سخنانی ناگفته دارد. .
اینبار به حرم سرای زرینش می نگرم و می نگرم به دروازه های فولادینش که چطور اهالی ایمان و مردم گنه کار را مجذوب خود می کند. می نشینم و باز می نگرم به پسری جوان که بر روی صندلی چرخ دار دستان مادر پیرش را می فشارد و می نگرم به اشک های همان مادرپیر . انگار تمام دنیا با خنجری قلبش را نشانه گرفته بودند و او در ان
دل را گاهی باید شست بر مجنون بیدی آویخت
زل زد به دل و فریاد برآوردتا کی گل آلود تو را آویخت؟
+ ای کاش میشد دل را همچو نوزادی که از شیر می گیرند با شکلاتی سرش را شیره مالید و ترک عادتش کرد! دل را شاید گفت همچو دختر بچه ایست که عروسکش را هرچند زشت باشد را با زیباترین و گرانترین عروسک دنیا عوض نمیکند!
+ این در ذهنم عمیقتر در حال رشد کردن می باشد وقتی که هر دم به عاشقانه هایش برای دگری می نگرم و باز می نگرم...
+ ای یار این چندمین شبیست که در هوای تو از خو
دل را گاهی باید شست بر مجنون بیدی آویخت
ذل زد به دل و فریاد برآوردتا کی گل آلود تو را آویخت؟
+ ای کاش میشد دل را همچو نوزادی که از شیر می گیرند با شکلاتی سرش را شیره مالید و ترک عادتش کرد! دل را شاید گفت همچو دختر بچه ایست که عروسکش را هرچند زشت باشد را با زیباترین و گرانترین عروسک دنیا عوض نمیکند!
+ این در ذهنم عمیقتر در حال رشد کردن می باشد وقتی که هر دم به عاشقانه هایش برای دگری می نگرم و باز می نگرم...
+ ای یار این چندمین شبیست که در هوای تو از خو
ماریای خوبم اکنون یک سال و چند قرن است که تو را ندیده ام و دستهایم دستهای تو را نبوسیده اند و لبهایم لبهایت را نوازش نکرده اند، مهربان زیبا رویم من به نسیمی که عطر موهای تو را احساس میکند حسادت میکنم و به مردمی که نفس می کشند هوایی را که به نفس های تو آغشته شده به دیده ی نفرت می نگرم.
پتوی گرم ابرها تمام شهر را در آغوش کشیده. به دور دستها که مینگرم، هیچ چیز نمیبینم، جز تودهٔ سیمابگونی که گویی تا بینهایت ادامه دارد. یکجور عدم که دلم میخواهد در آن حل شوم و تمام این لاوجود را در آغوش بگیرم.
اما هرچه جلوتر میروم هستی بیشتر توی چشم و چالم فرو میرود. زمین، درختان، ماشینها، دیوارها، آدمها، آدمها، آدمها... و همهٔ ما محکومیم به بودن.
تنها در تو به شادمانی مینگرم ریراهرگز تا بدین پایه بیدار نبودهام.توی اتاق تبریز دانشجویی ما، دو تا ،ری را بودند که نوبتی از توی ضبط صوت توشیبای قدیمی وارد اتاق می شدند و میان خرت و پرت ها و کتاب ها سرک می کشیدند.یکی ری رای نیما بود که باصدای زخم آجین شاملو خوانده می شد.یکی هم ری رای سیدعلی صالحی که توی صدای خسرو شکیبایی خانه داشت و باور نمی کرد که حال همه ی ما خوب باشد. من این یکی را دوست تر داشتم.عکسش هم روی جلد کاست بود که ابروهای کمانی دا
امروز هشتِ هشتِ نودوهشت بود. از مدتها قبل، میدانستم که این تاریخ، تاریخ مهمیست! منتظرش بودم؛ با ترس و لرز!
امروز، نشستم به تماشای داستان اسباببازیها. Toy Story. قسمت چهارم. من از قسمت دومش دیده بودم. آنوقتها اینگونه نبود که هر روز یک انیمیشن جدید در بیاید و بگذارند جلویمان که ببینیم! برای همین، «داستان اسباببازیها»، قسمت دوم، با آن دوبلهی تکرار نشدنی را بارها دیدهام. بارها. بارها. بارها. بارها.
امروز، سراسر بغض شدم. دیدن همچین
شهید منصور مهدی
فرزند: محمود
ولادت: ۱۳۴۹
شهادت: ۲۷ دی ۱۳۶۵
محل شهادت: شلمچه (عملیات کربلای ۵)
وصیت نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
آخرین نامه شهید منصور مهدی که در شب عملیات کربلای 5 (که در این عملیات بشهادت رسیدند) نوشته اند.
الهی دنیا همه فانی است .
الهی ان طردتنی عن بابک فمن
خدایا اگر مرا از درگاهت برانی ، چگونه از اینکه در آخرت مورد حسن نظر تو قرار گیرم ، مایوس شوم .
لحظات ، لحظات آخر است و زمان پیوستن به دوست نزدیک است. وجد و نشاط خاصی بین
پی آرامش شب میگردم. از شب چه میشود نوشت؟ که ننوشته باشند؟ همه جهان انگار مواجهه است. مواجهه من با خودم و همه چیز. سیگار توی دستم نفس میکشد. به کور سوی زنندهی چراغها از دور مینگرم. به رفتن ماشینها از بالای یک بزرگراه. به دویدن انگار یک مسابقه است در گذراندن. ثانیهها میچرخند مثل پاهایم پاندول وار. خوابم؟ جهان خواب است؟ یا همه تبدیل شدهایم به همان چراغهای دور ِ زننده. چهچیزی است جهان جر خنکا و یخزدگی مسکوت شب؟
پادشاه مشهد
بوی عشق می شنوم؛ عشقی پابرجا که تا ابدیت استوار خواهد بود . بازهم می شنوم نغمه ی کبوتران سپید بال را که بر تمام قصر حکم می رانند گویی امید های مردمِ غرق در تاریکی را حمل می کنند.
قدم بر قصر باشکوهش می نهم و حسی عجیب از سوی او مرا در بر می کند.
نسیمی ناآشنا همچون فرمانروای شهر دستانم را لمس می کند. گویی سخنانی ناگفته دارد... .
اینبار به حرم سرای زرینش می نگرم و می نگرم به دروازه های فولادینش که چطور اهالی ایمان و مردم گنه کار را مجذوب خو
خستگی بهانه ی جدیدی است ....
دلم کمی دوری می خواهد ،کمی رهایی....
احساساتم کور شدند ، عقلم کر ....
صم و بکم به تغییرات دنیا می نگرم بدون آن که هیچ گونه تغییری در حالت نشستن تفکرم ایجاد شود....
زندگی مانند رودی روان می رود و من همچنان کنارش نشسته و پا در آب منتظر ....
تغییرات همت می خواهد ولی بهانه ی جدید نمی گذارد....
کمی طغیان نوجوانی می خواهم....تا همچون نوجوانی شوم که برای چیدن پازل هویت خود به هر ریسمانی چنگ میزند....
خستگی بهانه ی خوبی است ،زندگی را ما
من می دوم تو می دوی
من می ایستم تو می دوی
من می خوابم تو می دوی
می می نشینم تو می دوی
من خسته می شوم تو می دوی
تو لحظه ای هم به من امان نمیدهی...
من، چه به هوش باشم و چه در غفلت تو تنها یک وظیفه داری...
تو من را به پایان خط نزدیک تر می کنی...
به تصویر یک سالگی م که می نگرم، غمی بزرگ همه وجود من را در بر می گیرد...
غمی از جنس خسران... غمی از جنس از دست دادن چیزی گرانبهاتر از قیمتی ترین جواهرات این دنیا...
غمی که همه قلبم را تهی می کند و دردی که درمان ندارد... حس ع
حالا که سالهای پایانی دهه سوم زندگیام را میگذرانم، باز میگردم و به گذشته مینگرم و از خود میپرسم در این سه دهه، حسرت چه چیزهایی را دارم؟ در واقع سؤال اصلی برعکس است. پرسش از این است که از چه چیز بیش از همه لذت بردهام؟ امّا این سؤال ممکن است گمراهکننده باشد از آن جهت که بسیاری از لذایذ دمدستی را متبادر میکند. امّا وقتی از خودم میپرسم چه کاری بود که میتوانستم انجام دهم و ندادم و حسرت کدام یک بر دلم مانده است، دقیق و سر راست میر
▫️
از مژگان انسانی
تو را مینگرم تا کنارم بنشینی
و دستهایت را در گیسوان من نهان سازی
چون نسیم
چون راز جهان...!
#بیژن_الهی
─═┅✰❣✰┅═─
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
توی حال خودم بود و فکرها توی سرم چرخ می خورد. رشته یکیشان ادامه پیدا کرد و به این جا رسید که دیدم دور و برم چقدر آدم شصت ساله و همان حدود دیده می شود. دایی و عمو و خاله و... انگار این ها همان دایی و عموی بچگی هستند و همیشه جوان!
بعد تلنگردار بعدی داستان اینجاست: اگر این عزیزان در کانال 60 سالگی پیش می روند [که ان شاءالله عمرشان پربرکت و دراز باشد] و دیگر آن دایی و خاله کودکی نیستند، یعنی من هم دیگر آن کودک نیستم. من هم بخش زیادی از مسیر را آمده ام؛ ف
همینکه بین وجودم خراش می ریزم
به روی گونه دلم را یواش می ریزم
درخت شاید و اما عقیم می ماند
دوباره روی دلم بذر کاش می ریزم
تو را که می نگرم با عروج چشمانم
غزل به پنجه ی پیکر تراش می ریزم
کنار پنجره ، از گَردِ عکس تو، هر صبح
شکر به چای و عسل بر لواش می ریزم
سکوت، فاصله ای بین دستها انداخت
دوباره بین هوا ، ارتعاش می ریزم
خدا ! زلالیِ عشقی بریز بر دستش
به جان ثانیه هایی که پاش می ریزم
رضاسیرجانی
+ تو در مسافت بارانی... که زندگی دو سه نخ کام است... و عمر سر
مامان تو تلگرام می چرخید. یهو جیغ زد:هلللللن. فردا و پس فردا مدارس راهنمایی و ابتدایی کللللل استان تعطیله.
یک صدم ثانیه در شوک بودم، در دومین صدم ثانیه جیغغغغغغغغغ زدم.
پریدم زنگ بزنم به ماریا، تا 3 رو زدم خودش زنگ زد.
_سلام مدرسه را تعطیل شدند رتلابتاحابخایخعبنابحهینهب
_هلن مدرسه ها ذبذبخلیحابخعفحایحابخععفحع
هردو با صدای بلند جیغ زدیم چون با استفاده از روش مردم غارنشین
ارتباط برقرارکردیم. هردو کاملاااااا هماهنگ قطع کردیم و به نفرات بعدی
در شب کوچک من افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهره ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را میشنوی؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را میشنوی ؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابرها همچون انبوه عزاداران لحظه باریدن را گویی منتظرند لحظه ای و پس از آن هیچ . پشت این پنجره شب دارد می لرزد و زمین دارد باز میماند از چرخش پشت این پنجره یک نا معلوم
تا به حال به این فکر نکرده بودم که چقدر می تواند حالم را بهتر کند،از او پرسیده بودم چی می کند و گفته بود به تو می اندیشم و او هم گفته بود که کجا را می نگرم...گفتم آسمان را...کنارم نشست،آرامشی عمیق وجودم را فرا گرفت،یک لحظه حس کردم که از تصوراتم خارج شده و حقیقی در آغوش گرفته مرا...گفت:مرا پیدا کن...
سکوت کردم و فقط نگاه کردم،ستاره ای در اسمان نبود،چشم هایم را بستم و دوباره باز کردم،چشمک میزد،با دست نشانش دادم و گفتم:یک ستاره می بینم،وتو همان تک ستا
همهی عمر به دنبال آزادی میدویدم، و چون به آزادی میرسیدم فریاد میزدم "خدایا خدایا مرا اسیر کن!" گویی بند بندِ تنم از هم میگسست، زیرا که فقط من آزاد نبودم، تکههای وجودم هم آزاد بودند. و نمیخواستند که در قالبِ «من» اسیر باشند.
آنگاه فهمیدم که «من» وجود ندارد، مگر در قالب تکهپارههایی از کلمات، که ذراتِ سرگردانِ وجود را به هم پیوند میزنند تا جهان علیالظاهر برقرار بماند.
امشب در آینه به چیزی مینگرم که همهی عمر «من»اش خوانده
47- و من کلام له (علیه السلام)
> فی ذکر الکوفة <
کَأَنِّی بِکِ یَا کُوفَةُ تُمَدِّینَ مَدَّ الْأَدِیمِ الْعُکَاظِیِّ تُعْرَکِینَ بِالنَّوَازِلِ وَ تُرْکَبِینَ بِالزَّلَازِلِ وَ إِنِّی لَأَعْلَمُ أَنَّهُ مَا أَرَادَ بِکِ جَبَّارٌ سُوءاً إِلَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِشَاغِلٍ وَ رَمَاهُ بِقَاتِلٍ.
خطبه 047-درباره کوفه
خبر از آینده کوفه
ای کوفه! تو را می نگرم گویا چنان چرمهای بازار عکاظ کشیده می شوی، زیر پای حوادث لگدکوب می گردی، و حو
هرچه به وضع حاضر می نگرم، بیشتر یقین پیدا می کنم که واقعه ی بزرگ تری در راه است. واقعه ی خافضه ی رافعه ای .. و این مسیر حادثه را دیگر بازگشتی نیست. بیشتر می فهمم که عزلت گزیدن اجباری اهل دنیا برای این است که مدّتی با خودشان خلوت کنند و تفکّر، "که چرا فارغ از احوال دل خویشتنم؟". "کز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود". "یا چه بودست مراد وی ازین ساختنم". راه گریزی نیست. لاعاصم الیوم من امر الله. این بارانی هم که گرفته است و سیلی شده است انگار، آرامش نزدیکی ندا
13- و من کلام له (علیه السلام)
> فی ذم أهل البصرة بعد وقعة الجمل <
کُنْتُمْ جُنْدَ الْمَرْأَةِ وَ أَتْبَاعَ الْبَهِیمَةِ رَغَا فَأَجَبْتُمْ وَ عُقِرَ فَهَرَبْتُمْ أَخْلَاقُکُمْ دِقَاقٌ وَ عَهْدُکُمْ شِقَاقٌ وَ دِینُکُمْ نِفَاقٌ وَ مَاؤُکُمْ زُعَاقٌ وَ الْمُقِیمُ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ مُرْتَهَنٌ بِذَنْبِهِ وَ الشَّاخِصُ عَنْکُمْ مُتَدَارَکٌ بِرَحْمَةٍ مِنْ رَبِّهِ کَأَنِّی بِمَسْجِدِکُمْ کَجُؤْجُؤِ
سَفِینَةٍ قَدْ بَعَثَ اللَّ
روز عید است ولی شیعه غمین است امروزغم عالم به دل اهل یقین است امروز
می زند دست عزا بر سر خود اهل سماخاک عالم به سر خلق زمین است امروز
ماهیان هم همه هستند مصیبت دیدهاز عزا مرغ هوا خاک نشین است امروز
شده در باغ جنان خیمه ی ماتم بر پامحفل غصه و غم خلد برین است امروز
هر که را می نگرم اشک عزا می ریزددیده ها پر زغم و سینه حزین است امروز
روز عید است ولی نیست خبر از شادیرنج و اندوه و عزا هم به کمین است امروز
هر کجا می نگرم خیمه ماتم بر پاستاز زمین تا ب
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مراسایه او گشتم و او برد به خورشید مرا
جانِ دل و دیده منم، گریه خندیده منمیارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نمازکان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده منآینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن اوتابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلکگوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زندرشک
توی اتاق تبریز دانشجویی ما، دو تا ،ری را بودند که نوبتی از توی ضبط صوت توشیبای قدیمی وارد اتاق می شدند و میان خرت و پرت ها و کتاب ها سرک می کشیدند.یکی ری رای نیما بود که باصدای زخم آجین شاملو خوانده می شد.یکی هم ری رای سیدعلی صالحی که توی صدای خسرو شکیبایی خانه داشت و باور نمی کرد که حال همه ی ما خوب باشد. من این یکی را دوست تر داشتم.
عکسش هم روی جلد کاست بود که ابروهای کمانی داشت و چشم های درشت شیطان. دانشجویی که به آخر رسید هم این دو تا باز گاهی
به چهره اش می نگرم، مردی جوان و پرشور و با صورتی روشن ودلگرم؛ که شورِ جوانی را به من نوید میداد. من با اشتیاق او را نگریستم و درانتظارِ رسیدن به او بودم. به چهره ی مادرم و شورِ مهربانی اش نگریستم. پدرم را دیدم که با قامت بلند و موهای مشکی پرپشت کار می کند و چند خانوار را زندگی می بخشد و من افتخار کردم. بی وقفه به اطراف چشم دوخته بودم و منتظرِ روزی جدید بودم که بدانم چه میگذرد. چندین سال گذشت؛ آن مرد رویاهایم دوران جوانی اش را گذراند و من ننگریستم.
4روز از ناب ترین روزهای عمر 23ساله ام را تنها در اتاق406، بلوک2، خوابگاه شوریده گذراندم. تنها موزیک گوش دادم. تنها غدا پختم و تنها غدا خوردم و تنها فاز یک پروژه را به جاهای خوبی رساندم. تنها هر شب 2کیلومتر را در سالن ورزش دویدم. تنها برای خودم چایی ریختم و تنها فیلم دیدم. از فردا که خوابگاه شلوغ میشود برای این سکوت و تنهایی دلم تنگ میشود. سال ها بعد شاید خنده ام بگیرد از این دلخوشی های کوچک این روزها ولی در این لحظه همه چیز برای من در بهنیه ترین حال
سلام عزیزم
سلام مهربانم
سلام عشق پاکم
سلام عزیزی که نیستی توی زندگیم
سلام مهربانی که عاشق غرورت خواهم شد
سلام عزیزی که نامت را نمی دانم
ولی می دانم زیباست
سلام عشق پاک من
این روزها
همه جا را نگاه می کنم
شاید شاید شاید
تو را بیابم
اما نیستی
مثل این که رویایی هستی که قرار است به واقعیت تبدیل نشوی
چقدر دلم تنگ شده برای چشمانت
چقدر دلم تنگ شده برای دستانت
چقدر دلم تنگ شدن برای لحظه هایی که صدایم بزنی و من بگویم جان دلم
این وزها را نم
شهید منصور مهدی
فرزند: محمود
ولادت: ۱۳۴۹
شهادت: ۲۷ دی ۱۳۶۵
محل شهادت: شلمچه (عملیات کربلای ۵)
خلاصه ای از زندگی نامه شهید شهید منصور مهدی در تاریخ 1/ 1 / 1349 در خانواده ای متدین و مذهبی در شهر تهران دیده به جهان گشود. در همان کودکی چهره نور و ایمان در او مشخص بود. در سن پنج سالگی کمر همت به آموزش قرآن و فراگرفتن احکام و خواندن نماز بست و در همان زمان با وجود کمی سن بسیاری از ادعیه و سوره قرآن را از حفظ داشت و در سن هفت سالگی در مدرسه شهید عدالت منش ک
این روزها دلم میخواهد به سرزمین برهوتی سفرکنمجایی که نه آباد باشد و نه نشان از آبادیدور تا دور خاک باشد و گرد و غبار
جانم از این همه شلوغی به لب رسیده استبیزارم از هر چه در اطرافم میبینماین جا "انتخاب" به من پوزخند میزند؛انتخاب جبر دائمی و مسلمی است که میان هستی جولان میدهداما به ادعای خودش؛ مظهر آزادی است!
از دست گوشهنشینی و خودخوری کاری ساخته نیست ایکاش گفتنُ گلهمندی از بزرگ شدن هم راهی به جا نمیبرددر مقابلگویا تنها میتو
هرگاه در خلوت تنهایی ام غرق میشوم ،
دلم تو را میخواهد ،
قلم و دفتر شعرم را برمیدارم ،
و ذهنم را در طلاطم ، امواج سهمگین خیال تو رها میکنم .
سوختن شمعِ میان شمعدانی کنارم را می نگرم ،
با خودم میگویم :
چه زود میگذرند لحظه ها ،
و چه زود به پایان میرسد ،
قصه ی عشق من و تو .
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
من از گذشته ها ،
و تو در گذشته حال و آینده حاضری
پیش تو گویی همه چیز عالیست ،
ولی من اینجا همه چیز را به همراه خود بدحال کرده ام
این از شاعر افسرده ای مثل من خوب بر می آید
در دوری ات زندگی می کنم توأمان با مرگ ، و می میرم با زندگی ،
بیشتر از این نمی شکنم ، نه اینکه غرورم اجازه ندهد نه ، به حدی خرد شده ام که بیش از این نمی شود خرد شد
و هربار به آینه ای می نگرم که روزی در آن به خود لبخند می زدم ...
آینه افتاد و شکست ، تکه هایش را کنار هم گذاش
❤️از معلم هندسه پرسیدند عشق چیست؟گفت: نقطه ای که حول محور قلب میگردداز معلم تاریخ پرسیدند عشق چیست؟گفت: سقوط سلسلهی قلباز معلم ادبیات پرسیدند عشق چیست؟گفت: پاکترین احساساز معلم علوم پرسیدند عشق چیست؟گفت: عشق تنها عنصری است که بدون اکسیژن میسوزداز معلم ریاضی پرسیدند عشق چیست؟گفت: عشق تنها عددی است که هرگز تنها نیست❤️از معلم شیمی پرسیدند عشق چیست؟گفت : عشق تنها اسیدی است که درون قلب اثر میگذارداز معلم فیزیک پرسیدند عشق چیست؟گفت:
تنها ترین تنها هستم سکوت تاریک سرد در جاده ای بی انتها ....تاریک حتی جلوی پایم را نمی بینم از برداشتن قدم میترسم ....میترسم از قدم زدن چندسال هست میدوم پاهایم خسته رمق ندار م نرسیدم به انچه که دنبالشان دویدم محو شد از نظرها هرچه بو د تموم شد دنبالش/بروم سکوت همه جا را گرفته سکوت سرد و تاریک شیوا رها تنها تنها
تنها ترین تنها هستم سکوت تاریک سرد در جاده ای بی انتها ....تاریک حتی جلوی پایم را نمی بینم از برداشتن قدم میترسم ....میترسم از قدم زدن.
چندسال هست میدوم پاهایم خسته رمق ندارم. نرسیدم.
به انچه که دنبالشان دویدم محو شد از نظرها هرچه بود تموم شد.
دنبالش بروم سکوت همه جا را گرفته سکوت سرد و تاریک شیوا رها تنها تنها ...
دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان
الهی! چون نیک مینگرم، عافیت این سرای و آن سرای در نیکی و حُسن خُلق با مردم خلاصه است؛ آنسان که مهرورزی با دیگران، بهشت را به جان آدمی نزدیک میکند و حُسن معاشرت با ایشان، زندگی را رونق میبخشد. خوشا آنان که این نعمت بزرگ را از خدای بزرگ خود تحفه گرفتهاند!پس ای خدای مهربان! تو را با زبان روزهداران میخوانیم و درخواست خویش به درگاهت عرضه میکنیم: «اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فی
تنها،تنهایی را احساس میکنم، میان احساس های خموش دریایی که در جزر و مدّ احساس ها،احساس خویش را گُم کرده اندتو تنها بمان!تا وقتی که به خودت ملحق شوی،تنهایی ام راشریک نمیخواهم..تو از خودت میگریزی ومن از تو به توفکر نکن مزاحمت هستمتنهایی استدر گرداب احساس تو از مناز خودت رفته ایو من تنهایی هایم (احساساتی که در اطرافم به من القا میشوند را)قایم میکنمتا تو از بزرگی این گرداب بیش تر مترسیتا تو تنها،تنهاییم بمانینه تنها،یک تنها....
در خیابان های شهر راه می روم و به چهره ها ، به حالت مردم ، به اندامشان ، به حرکات و به نگاه های بی رمقشان می نگرم . هرچه بیشتر نگاه میکنم بیشتر از خودم می پرسم چه بر سر نوع بشر آمده است ؟ در واقع به جای نوع بشر همه جا نقاب می بینم : نقاب اندوه ، نقاب کینه و بغض و نقاب پریشانی . گاهی اوقات به نظرم می رسد که طلسمی شوم و خبیث بر سر شهر سایه افکنده است . وقتی همه خوابیده بودند جادوگری قدرتمند لبخند را از روی لبان مردم زدوده و به جای آن اندوه و کدورت بر چهر
هرگاه در خلوت تنهایی ام غرق میشوم ،
دلم تو را میخواهد ،
قلم و دفتر شعرم را برمیدارم ،
و ذهنم را در طلاطم ، امواج سهمگین خیال تو رها میکنم .
سوختن شمعِ میان شمعدانی کنارم را می نگرم ،
با خودم میگویم :
چه زود میگذرند لحظه ها ،
و چه زود به پایان میرسد ،
قصه ی عشق من و تو .
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان
الهی! چون به دیده تأمل مینگرم، خود را یتیمی مستحق ترحم مییابم که در سرای دنیا واقع شده و نیازمند توجه است. از آن زمان که از دیدار امام زمانمان محروم شدهایم، احوال یتیمی را داریم که از دیدن پدر محروم گشته است. ای آنکه نظر بر احوال یتیمان را توصیه و تاکید فرمودهای، ما را موفق به دلجویی و همراهی یتیمان نما و خود دلجوی ما باش که خوان نعمت و رأفت کبریاییات گسترده و نقصانناپذیر است.الهی! با امید به مهر و رحمتت
دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان
الهی! چون به دیده تأمل مینگرم، خود را یتیمی مستحق ترحم مییابم که در سرای دنیا واقع شده و نیازمند توجه است. از آن زمان که از دیدار امام زمانمان محروم شدهایم، احوال یتیمی را داریم که از دیدن پدر محروم گشته است. ای آنکه نظر بر احوال یتیمان را توصیه و تاکید فرمودهای، ما را موفق به دلجویی و همراهی یتیمان نما و خود دلجوی ما باش که خوان نعمت و رأفت کبریاییات گسترده و نقصانناپذیر است.الهی! با امید به مهر و رحمتت
هودر سال ۷۴۸ قمری در خراسان ، هنگامی که در ابتدای سلوک و ریاضت بودم ، خواب دیدم که ایستاده ام و به آسمان می نگرم. در قسمت شمال آسمان مستطیلی به طول ۱۰ متر و عرض حدود ۴ متر بود. در این مستطیل با طلا بر زمینه ی لاجورد با حروف درشتی همه ی مستطیل را نام های (الله) ، (محمد) ، و (علی) پر کرده بود. تمام عالم از نور این شکل و نام هایی که در آن نوشته شده بود ، لبریز گردیده بود. مردم بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت او صلوات می فرستادند و من نیز چنین م
خوانندگان عزیز متن زیر را با دقت بخوانید و عکس مربوط به این انشا را در قسمت نظرسنجی ارسال کنید.
هر کجا باشی آسمان و ستارگانش را خواهی دید.ستاره ها همانند پولک های درخشان بر دامن سیاه آسمان چسبیده اند و فقط در شب خودنمایی می کنند.
هرگاه به آسمان می نگرم ، آرامش و انگیزه ای نو و تازه به من باز می گردد و کل وجودم را بازسازی می کند.
بعضی شب ها که پهنه ی آسمان صاف و دل انگیز است و ستارگان با وضوح تمام می درخشند و دیده می شوند من با انگشت و نگاهم آنها ر
سلام دوستان
روز و شب تون بخیر... اسمم سهیله و ۲۵ سالمه. من یه مشکلی داشتم که جز اینجا نتونستم جایی مطرحش کنم. امیدوارم تک تک تون کمکم کنید چون واقعا کسی نبود که کمکم کنه... زندگیم کاملا فلج شده بخاطر این مشکل .
اولش بگم که من فوبیای اجتماعی دارم. اعتماد به نفس فوق العاده پایینی دارم و به شدت استرسی و منفی نگرم. و مشکل دیگه م تیروئید کم کار هم دارم. گفتم شاید بهم ربط داشته باشن علائم این دو تا بیماری.
من یه آرایشگرم که حدود ۸ ماهه کارم رو شروع کردم. طب
یک شب به میخانه نرفتم. با فلانی به هم زدم و نرفتم. با رفیق شفیقم می نخوردم...
حالا با چشمان ضعیفم از دریچهی کوچک در میخانه، مستان را نگاه میکنم. پیاله پیاله مینوشند و میرقصند و میگریند و میخوانند و میخندند و از مستی یکییکی هلاک میشوند. اولی که پرپر میشود دیگری با ولع لنگلنگان خودش را و دهانش را به سر خُم لبریز از می نزدیک میکند.و چنان سَر میکشد که گویی طاقت دیدن افتادن قطرهای از آن بر کاشیهای فیروزهایِ کف میخانه
خدایا؛تو تنها روزنه ی امیدی هستی که ؛ هیچگاه بسته نمی شود.تو تنها کسی هستی که ؛ با دهان بسته هم می توان صدایش کرد.تو تنها کسی هستی که ؛ با پای شکسته هم می توان سراغش رفت.تو تنها خریداری هستی که ؛ اجناس شکسته را بهتر برمی دارد.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه رفتند ، می ماند.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی هم پشت کردند ، آغوش می گشاید.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه تنهایت گذاشتند ، محرمت می شود.وتو تنها سلطانی هستی که ؛ دلش با بخشیدن آرام می گیرد ، نه با تن
سالهاست که " فراق" بر تنم تازیانه می زند .
آرام جانم...
من...
این روزها...
دور از تو...
با خیالت زندگی می کنم...
در خیالم تو را به آغوش می کشم...
زمانی که دلم می گیرد ...
با تو...
با خود تو...
درد و دل می کنم...
شکوه می کنم از هر آنچه مرا آزرده...
سرم را روی شانه های خیالی ات می گذارم و بلند بلند می گریم...
و اینگونه میان آغوش خیالی ات ، آرام می گیرم....
تمام خیابان ها و کافه های شهر را، دست در دستان خیالی تو ، پرسه می زنم...
روی صندلی های ایستگاه اتوبوس می نشینم و به
الآن دقیقن از همین زاویهی عکس بالا دارم آزادی را میبینم و این کلمات را مینویسم. اذان که میگفتند باران با شدتی ملموس میبارید. نیم ساعت بعد که از خوابگاه زدم بیرون، شدتش کمتر شدهبود. الآن دیگر بهصورت کامل قطع شده. هوا اما سرد است. کلاهم را تا پایین ابروانم کشیدهام. هر چندکلمهای که مینویسم دستانم را بهترتیب نزدیک دهانم میآورم و ها میکنم. عاشق بخاریام که موقع هاکردن از دهانم خارج میشود. آسمان کمکم دارد می
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِای تغییر دهنده دلها و دیده ها * ای مدبر شب و روز * ای گرداننده سال و حالت ها * بگردان حال ما را به نیکوترین حال از خداوند برای همه عزیزانم آرزو می کنم. پروردگارا! مهربان ترین مهربانان آنگونه که زمین و زمان از نخوت زمستان، به تنگ آمده اند، در هیاهوی بهار اند. به دلهای پاک، طراوت و
تنها پادتن تنهایی،در آغوش گرفتن تنهایی است.تنها پادتن ترسدر آغوش گرفتن ترس است.و تنها راه رهایی از رنج،روبرو شدن با آن و پذیرفتن آن.تا زمانی که از عمیقترین دردهایت فرار کنی،التیام نخواهی یافت...دنیا جای رنج است اما جای رنجیدن نیست و امید بدون خوشبینی تنها راه زنده ماندن در این سیاره است..
«فرزند دردانۀ تو چنان در اطاعت از پروردگار و صبر در راه او، از دیگران پیشی خواهد گرفت که پیش از تولدش صاحب چشمۀ کوثر شده است.»
گیسوانم را با سر انگشتانش شانه می کند: «هیچ می دانی که او هزار سال پیش از تولد آدم ابوالبشر متولد شده؟»
متحیر به چشمانش می نگرم. می گوید: «او و محمد – درود خداوند بر آنان باد – خداوند او و محمد را هزار سال پیش از آنکه سایر خلایق را به وجود آورد آفرید. آن دو را از نور عظمت و بزرگی خود، زمانی که هیچ تسبیح و تقدیسی وجود نداش
تنها ماندن در خانه
تنهایی بخاطر خودارضایی
هر وقت تنها میشم
دیدن فیلم های مستهجن مبتذل در خانه
یواشکی فیلم دیدن
تنها تو خونه
تنهایی استمنا دختر پسر
خیلی تنها هستم
من تنها هستم
علت دلیل خودارضایی
چگونه تنها نباشیم ؟
مشکل من تنهایی هست
مشکل تنها بودن
درمان تنهایی
چگونه تنها نباشم؟
علت تنهایی من
چرا من تنها هستم؟
خودارضایی کردن در خانه
هیچ کس تو خونه نیست
من چرا همیشه تنها هستم؟
کتاب دانلود آموزش دوستیابی
فرار از تنهایی
خودارضایی فیلم های سکس
الان از چند تا وب دیدن کردم دیدم همشون سردر وبشون یه تنها هست، مثلا روزنوشت یه ... تنها و ازینچیزا
کلی انرژی منفی داشت، فکر کنین صبحمو با اینا شروع کنم شب چی میشه...
به امید روزی که همه این «تنها» ها از وبلاگا پاک بشه و دیگه خود کلمۀ «تنها» هیچ معنی و مفهومی نداشته باشه
برای تو می نویسم
ای فرشته رویاهای زندگیم
برای تو ای آرزو
برای تو ای حسرت سالهای عمر
برای تو می نویسم
توکیستی که چنین رشته افکارم را به خود مشغول کرده ای
تو کیستی که از میان زنان عالم تنها به تو می اندیشم
شبانگاهان را به صبح و صبح را به شب می رسانم
در خلوت خود با تو ساعتها گفتگو می کنم
به امید پیامی از تو ثانیه ها را می شمارم
تو کیستی که آرزوی دیدار چشمانت
شنیدن صدایت
و بوییدن عطر لطیف زنانه ات
مرا از همه زیبارویان عالم بی نیاز کرده
تو کیستی که در
اینجا معدود جایی ست که می توان در آن با خیال آسوده از دلتنگی ها نوشت.از تنهایی ها.و خاطر جمع بود که هیچ کس از این ابراز احساسات شخصی سوء استفاده نمی کند.کسی نمی آید به زور خودش را بچسباند به دنیای آدم و تصور کند مقصود از این نوشتن ها طلب ترحم است یا که دوستی.
دیروز با کسی دچار به این روزهای خودم رو به رو بودم.دلم برای او هم گرفت وقتی که دیدم از تنهایی اش آزرده خاطر است.وقتی که دیدم او هم این روزها دور و برش خالی ست.اما این ها هرگز نمی توانست دلیلی ب
تنها
زُل می زند،پُشتِ سکوتش نقطه چین ، تنهاست ؛تنهامجموعه ای از شعر هایِ خوش نشین، تنهاست؛تنها
نصف النهار ِهر نگاهش رو به قطبِ آرزوهایخ می زند چون بی جهت، رویِ زمین تنهاست؛تنها
ثبتِ حقایق می کند، گاهی، ولی این عکس ها تلخند قابِ دو چشمی که به قلبِ دوربین تنهاست؛تنها
هِی قهوه می نوشد اثر از فالِ خوب اما نمی بینددر حالِ او تأثیرِ گُنگِ کافئین تنهاست،تنها
تبعیدیِ عشق است و در اعماقِ تفکیکی غریبانه چون تکه ای جامانده از یک جو
یک زخم نامرئی شده ام..
حتی، گاهی رویش آرام آرام نمک میریزم و عمیقش میکنم؟
هی سکه می اندازم و میگویم روی شیرش شانس من است
هی خط میشود..
خط میشود و عمق میدهد به این زخم..
ت
ن
ه
ا
این کلمه معانی مختلفی دارد که هر کس در زندگی ش انگار میتواند چندین بُعدَش را تنها بفهمد:))
تنها در تنها
من همیشه تنها بودم ... همیشه هم تنها خواهم بود ... اصلا همه ی آدمها تنها هستند ... بعضیا این تنهایی رو بیشتر درک می کنند ، بعضیا کمتر ...
خب به درک ! به جهنم ! دنیا تا بوده همین بوده ... تنها هستم و هیشکی دوسم نداره ... هر کسی هم میگه دوستت دارم ، دروغ میگه ... همه خودشون و منافعشون رو بیشتر دوست دارند . عشق ناب و خالص ندیدم هیچوقت ...
کسی این وبلاگ رو می خونه آیا؟
اگر عمری باشد…
◽️ مرحوم استاد رضا_بابایی (۹۸/۵/۲۱)
اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.
اگر عمری باشد، پس از این در هیچ انتخاباتی شرکت نمیکنم که به تیغ نظارت استصوابی اخته شده است.
اگر عمری باشد، دیگر به هیچ سیاستمداری وکالت بلاعزل نمیدهم.
اگر عمری باش
خدایا؛تو تنها روزنه ی امیدی هستی که ؛ هیچگاه بسته نمی شود.تو تنها کسی هستی که ؛ با دهان بسته هم می توان صدایش کرد.تو تنها کسی هستی که ؛ با پای شکسته هم می توان سراغش رفت.تو تنها خریداری هستی که ؛ اجناس شکسته را بهتر برمی دارد.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه رفتند ، می ماند.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی هم پشت کردند ، آغوش می گشاید.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه تنهایت گذاشتند ، محرمت می شود.و تو تنها سلطانی هستی که ؛ دلش با بخشیدن آرام می گیرد ، نه با تن
میان قفسه کتاب هایم می ایستم خیره به کتابخانه ای چوبی که در گوشه ای از اتاق ، کتاب هایم را تنگ در آغوش خود گرفته می نگرم میل به خواندن کتابی تکراری از میان انبوهی از کتاب های نخوانده ام دوباره به سرم می زند شاید چون حس می کنم اکنون منتظر حدس هیچ پایانی چه شاد ، غمگین ، دراماتیک یا داستانی با پایان باز نیستم و دیگر هیچ کدام از شخصیت های داستان قرار نیست مرا غافلگیر کند و من با خیال راحت در حالی که لبخند می زنم دل می سپارم دوباره به داستانی ک
تنها واسط ایران کلش آدرسهای زیر هست و ایران کلش ادمین دیگری ندارد .به هیچ عنوان به غیر از مشخصات زیر به کسی اعتماد نکنید !
تنها شماره تماس : +989352889744
تنها آیدی تلگرام : @IRAN_CLASH_1383
تنها کانال تلگرام : @iRAN_CLASH_ChANEL
توجه داشته باشید تحت هیچ شرایطی ایران کلش واسط دیگری ندارد اعتماد نکنید!!!!!
بین ساعات 11 الی 23 در تمام روزها پاسخگو هستیم
حواست هست؟ تمام راهها رو دارم خودم تنها میرم
خودم تنها دارم بزرگ میشم.
جاهایی که میتونستیم با هم پیش بریم رو خودم تنها دارم تجربه میکنم.
مگه نه اینکه گفتن زن و مرد در کنار هم تکمیل میشن؟
پس چرا من تنها دارم تکمیل میشم.
همیشه از خدا خواستم بهترین باشم تا بعدا به مشکل نخورم.
ولی نه اینکه من کوله باری از تجربه بشم و بعدا تو بیای.
باید از حال الانم بنویسم. اینکه تنها اومدم خانه هنرمندان و با ح تموم کردم و دیگه همین تنهایی برام مونده راضیم و ... و خستهام و ناراحتم. میم عاشق من قصد دارم عاشق بشم و تنهام. این از زندگیمون و حالا ... تنها نشستم لبهی حوض خانه هنرمندان و ملت دارن فوتبال میبینند و من تنهام. دو تا کتاب خریدم و گالری دیدم، تنها. اونچه از همه بیشتر به چشم میاد تنهاییه.
بغض دارم؟ ناراحتم؟ نه بیشتر احساس رهایی و خوبی دارم اما همچنان چشمام بدنبال یه گریزگاهه اینک
خدایا قبل چهل سالگی عمر منو تموم کن
تنها چیزی که دارم عکس عروسیمه
من کنار حسینم (حسینم = حسینِ من حسین خودم)
حسینی که با ازدواج دوباره ش توی عقد به من ثابت کرد مرد زندگی هست فقط نه با من
تنها یک عکس مونده و اونم که خودم چهره تو در اون بازیابی می کنم
حسین
تنها سهم من
نگاهی به اشتغال خانمها
اشاره: ما با اشتغال خانمها مخالف نیستیم، اصلا. بلکه ایشان را به کارهای موافق فطرت و طبیعتشان تشویق میکنیم. نیز به اینکه کارکردن، حس مفیدبودن را در خانمها تقویت میکند، توجه داریم. نیز برخی از شغلها را مخصوص خانمها میدانیم، که روا نیست آقایان در آنها ورود کنند. این دیدگاه ما را در نظر بگیرید و اکنون سخن این دختر شاغل را بخوانید: من شاغل بودم و هستم. خواستگاران زیاد و خوبی داشتم که با اشتغالم موافق نبودن
تقدیم به دانش آموزان عزیز هنرستان بشارت
تو را می نگرم، نه آن چنان که دیگران تو
را می بینند. کیست همچون تو که نور خدا در درونش جاریست؟! چشمانت را بسته
ای تا مبادا با ارمغان نور خدا، زشتی ها را ببینی. تو با گام هایت دالان
های طولانی پر از نور امید را می شکافی. تو در درونت قصرهای سر به فلک
کشیده از روشنی ساخته ای که دست بینایی به آن نمی رسد. قصرهایی که خشت خشت
آن را با چشم دل دیده ای و بر هم نهاده ای. با توام! بنشین و ساعتی جهان
نورانی درونت را برایم
دخترک قشنگ من..
این روزها تنها دلخوشی ام شده ای..
بعد از خدا..
تنها کسی که از عمق جان، حالم را خوب می کند.
تو تنها دلیلم برای مقاومت و تلاش هستی..
تو تنها کسی هستی که به زندگی امیدوارم می کند..
اگر نبودی مادرت این روزها را تحمل نمی کرد..
اگر نبودی مادرت آنقدر وقت اضافه داشت تا فکرهای بد مدام در سرش رژه بروند..
تو هستی تا من غم هایم را فراموش کنم!
تا با شیرین کاری هایت لبخند بر لبم بنشانی..
حتی اگر انتهای این لبخند، بغضی فروخورده باشد..
این روزها هم میگذ
• بسم رب الزهرا •
در شبهای سرد بی هدفی
در زمهریر تباهی
تنها تو پناهی
در کوچه های نم گرفته باران
در میان عطرِ ترِ کاهگل های کوچه باغهای همسایه
وقتی نسیم ترنم یاس و محمدی و شب بو را می آمیزد
تو در کنار منی
تنها ترین آشنا یا رباه
• میمبنشین •
به راستی چگونه تنهایی سفر کنیم و خوش بگذرانیم؟ در این مقاله مطالب مفیدی برای تنها سفر کردن برایتان آورده ایم. اکثر آدمها فکر می کنند اگر تنها سفر کنند بهشان خوش نمی گذرد اما برخی دیگر طرفدار تنها سفر کردن هستند که البته تعداد گروه دوم به مراتب کمتر است. در ادامه نکات جالبی را برایتان آورده ایم تا اگر می خواهید به تنهایی مسافرت کنید، بتوانید خوش بگذرانید.
ادامه مطلب
هیچ جا و هیچکس و هیچ چیز در هیچ کنج دنیا انتظارت را نمی کشد
تنها کرم ها برای هرچه سریعتر مردنت آرزو میکنند
تو در هر نفس تنهایی ، تنها زاده شدی و تنها خواهی مرد
پس بیا و تا آخرین نفس شجاعانه بجنگ
نه برای اینکه مرثیه ای شگفت برایت بخوانند یا تجسمی برنزین از تو بر سر میدان بگذارند
فقط برای اینکه تو شجاعانه جنگیدن را به خودت بدهکاری.
نمی دانم این روزها چرا انقدر تو جلوه می کنی؟
نمی دانم این روزها چرا هوای عطر تو پیچیده؟
نمی دانم این روزها چرا ب هر سو نگاهم تو را می جوید و تو را می طلبد؟
عجیب جلوه کرده ای.
عجیب رخ نشان داده ای.
یکی از آن عجایب
موطن میعاد دو تضاد است. در این ورطه ی بی ثباتی.
یکی از نسل تو و دیگری از نسل بیگانه.
و تو را می نگرم ک جلوه کرده ای در رخ یار و مقابلت کسی نشسته ک خود خبر از آن نهان خفته ی خود ندارد.
و در می یابم ک تو... گاهی اینچنین نمایان می شوی بر دلی ک شاید
امام باقر(علیه السلام):به ابوحمزه ثمالی فرمود:ای ثابت! گویی که من هم اکنون قائم خاندان خویش را می نگرم که به این نجف شما نزدیک میشود - بادست خوداشاره به کوفه نمود - وهمین که به نجف شمانزدیک شودپرچم رسول خدا را برخواهد داشت وچون آن را برافرازد فرشتگان بدر براو فرود می آیند. عرض کردم: پرچم رسول خدا چیست؟ فرمود: میله ی آن ازعمودهای عرش خدا ورحمت اوست وعلمدار آن پرچم نصرتی ازیاری خداونداست. باآن پرچم به چیزی فرود نمی آیدمگراینکه خداوندآن را نابود
تن های تنها: طلاق عاطفی
تن های تنها : محمدصادق آقاجانی کوپایی
معرفی:
ازدواج کرده ایم که دیگر تنها نباشیم اما پس از زمان اندکی تنهاتر از هر موقعی هستیم راستی چه کنیم تا اینگونه نشود؟ یا اگر بین ما جدایی افتاده، دوباره درست شود.
اینجا جایی است اسرار آمیز که تنها سازنده اش از وجودش مطلع است. اینجا جایی است برای تمرین. متن های توی این وبلاگ را کسی جز نویسنده اش نمی خواند و قرار نیست هیچ وقت بخواند. این متن ها تنها برای تمرین نویسندگی نوشته می شوند. نویسنده ی متن ها اینجا دیگر قرار نیست قبل از ارسال هر پست به این موضوع فکر کند که آیا متنش کسی را ناراحت می کند یا به اندازه کافی قشنگ نیست و ارزش خواندن دارد یا نه... اینجا نویسنده تنها می نویسد. کاری که عاشقانه دوست دارد...
به راستی علت حضور ما در این سیاره چیست؟ بهترین پاسخی که می توان به این سوال داد این است که “برای عشق ورزیدن”. سخن از عشق در کلام عرفا بسیار گفته شده مثلا حضرت حافظ می فرماید:
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
شیخ ابو سعید ابوالخیر می فرماید:
وا فریادا زعشق وا فریادا کارم به یکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا ورنه من و عشق هر چه بادا بادا
عشق زیباترین، هیجان انگیزین و وصف ناشدنی ترین اح
به احترام آقای کیارستمی که از قلمش هم واقعیت و صمیمیت می چکد . . .
در تاریک ترین شبدر انتهای کوچه ای بن بستروی دیوار گلینگل یاسی می شکفدبیزارم از زبانزبان تلخزبان تنداز زبان دستوراز زبان کنایهبا من به زبان اشاره سخن بگوچه راه دشواریستگذر از شب، از روزگذر از خیر، از شراز نیک و بدگذر از سکوتاز هیاهواز نفرتاز خشماز عشقاز عشقدر لغت نامه ی زندگی من،معنی عشق همواره متغیر بود.
سخت می کوشم ،بی شادی ، بی اندوه
هزاران بار ،از آفتابی ترین روز،به
رهبر نشوی تنها، ما یار تو می گردیم
وز جرگه عشاقت سردار تو می گردیم
گر لشکر سفیانها از غرب به پا خیزد
در قحطی انسان ها عمار تو می گردیم
با جرم ولای تو گر بر سر دار آییم
مدح تو کنیم بر دار، تمار تو می گردیم
این من نه منم تنها، آید ز #بسیج آوا
رهبر نشوی تنها، ما یار تو می گردیم
هر کس ز ولایت و ولیّ دور شود
همسایه ی دشمن است و منفور شود
پروانه صفت، گِرد ِعلی میگردیم
تا دیده ی هر فتنه گری کور شود
دانلود آهنگ وقتی دلگیری و تنها از ابی کنسرت
دانلود آهنگ غربت ابی کیفیت 320
دانلود آهنگ وقتی دلگیری و تنها با کیفیت 320
وقتی دلگیری و تنها متن
کلیپ کنسرت ابی وقتی دلگیری و تنها
وقتی دلگیری و تنها آکورد
دانلود آهنگ غربت ابی لایو
وقتی دلگیری و تنها شهرام صولتی
امروز به معنای واقعی تنها بودن رو حس کردم...شاید خدا از من تنها نبودن رو گرفته تا شاید یه چیز دیگه بده نمیدونم...شایدم همش توهمه و چیزی جز تنهایی گیرم نمیاد...حتی دیگه جدیدا دکترهم باید تنهایی برم...اصلا بهتره کلا یه زندگی جدید رو شروع کنم و چیزی به معنای یار و همراه و اینا رو تو زندگی جدید راه ندم...اصلا دیگه دلم نمیخواد تنها نباشم همینه که هست، تنهای تنها...قبوله من دیگه کلا در هر زمینه ای تنهایی کار میکنم...تنهایی...
هر شب ستارهیی به زمین میکشند و این آسمان غمزده غرق ستارهها است
سلام رفیق، چهگونه تجسمات کنم؟ به کدام جرم تصورت کنم؟ جوانکی نحیف بر فراز چوبهی دار که به شکفتن غنچهی خورشید لبخند میزند؟ یا کودکی پابرهنه از رنجدیدهگان پایین شهر که میخواست مژدهی نان باشد برای سفرههای خالی از نان مردماش.
چهگونه تجسمات کنم؟ نوجوانی از جنس آزاد چشیدهگان بالای شهر که الفبای رنج و مظلومیت، درس مکتب و مدرسه و زندهگیشان است. راس
ساده ، روان و بسیار دقیق . . نگاه عباس کیارستمی به زندگی و زیستن . .
در تاریک ترین شبدر انتهای کوچه ای بن بستروی دیوار گلینگل یاسی می شکفدبیزارم از زبانزبان تلخزبان تنداز زبان دستوراز زبان کنایهبا من به زبان اشاره سخن بگوچه راه دشواریستگذر از شب، از روزگذر از خیر، از شراز نیک و بدگذر از سکوتاز هیاهواز نفرتاز خشماز عشقاز عشقدر لغت نامه ی زندگی من،معنی عشق همواره متغیر بود.
سخت می کوشم ،بی شادی ، بی اندوه
هزاران بار ،از آفتابی ترین روز،ب
ایران تنها کشوری است که ۶۸ در صد مساحتش را با زور اجانب یا خیانت شاهان از دست داده است.
ایران از معدود کشورهایی است که شاه خائن( پهلوی) آن نه با زور شمشیر و نه با رای مردم سر کار آمده است.
ایران از معدود کشورهایی است که به خاطر شاهان خائن چند صد سال عقب نگه داشته شده است.
ایران تنها کشوری است که شرق و غرب علیه او ۸ سال جنگ تحمیل کردند ولی یک وجب از خاکش را از دست نداد.
ایران از معدود کشورهایی است که مورد تهاجم بمب شیمیایی اهدایی اروپا قرار گرفته اس
خدا به موسی گفت: ده روز دیگه پیشم بمون!
موسی گفت: چشم
وقتی موسی برگشت پیش همراهاش، دید که اونا همراه نبودن. از همراه نبودن همراهاش ناراحت شد ولی...
ولی ده روز خدا همراهش بود، پس از تنها موندنش ناراحت نشد!
ده روز موسی تنها بود.
ده روز موسی با خدا تنها بود.
خدا موسی رو خیلی دوست داشت.
دلم هوای تو دارد.. نگاهت.. صدایت.. لبخندت.. وجودت.. بخار روی شیشه ی عینکت.. دستانت... لبخندت.. سپیدهی روشن چشمانت.. بوت.. بوت... بوت.... بیا و بگذار این آخرین نوشته ای باشد که برای نبودنت می نویسم.. خسته ام و دلتنگ.. چشمانم به در است.. گوش هایم را تیز کرده ام.. پس کی.. پس کجا باز دوباره تو را خواهم دید؟ آیا یک بار دیگر برای من خواهی خواند؟ که من بعد از هزار سال...؟ دیگر با صدای که آرام بگیرد این قلب خسته و تنها و فسردهی من؟.. دیگر چه کسی صدا کند مرا که نازنینم
شهر شلوغ است رهگزران درحال عبور از پیاده رو هستند برروی تخته سنگی درکوچه ای خلوت نشسته ام به مردم این شهر خاموش می نگرم مردمی که از کنارهم عبورمی کنند ولی کسی را نمی بینند گویی کور شده اند مردمی که روزی دراین شهر کوچک همه از میهمان نوازیشان ودل مهربان ودستودل بازیشان سخن می گفتند حال به راحتی ازکنارهم عبورمی کنند بدون این که به هم دیگر سلام دهند حال هم را بپرسند گویا همه دچار فراموشی شده وسایه های سیاهی برروی انها حکمرانی می کند صدای رعدوبر
کتاب زیبای تنها محمود طلوعی pdf
دانلود فایل
اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنیدنتایج وب
دانلود رایگان کتاب زیبای تنها محمود طلوعی pdf | mae | 7657mae.manstar.ir › mae › htmlدانلود رایگان کتاب زیبای تنها محمود طلوعی pdf. معرفی کتاب:(زیبای تنها) ثریاا، زنی که روزگاری یگانه ااز محبوبترین و مشهورترین زنان جهان به آامار می آامد و عکس هاا ...
دانلود رایگان کتاب زیبای تنها محمود طلوعی pdf | sibfilesibfile.totiafile.ir › sibfile › htmlدانلود رایگان کتاب ز
کتاب زیبای تنها محمود طلوعی pdf
دانلود فایل
اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنیدنتایج وب
دانلود رایگان کتاب زیبای تنها محمود طلوعی pdf | mae | 7657mae.manstar.ir › mae › htmlدانلود رایگان کتاب زیبای تنها محمود طلوعی pdf. معرفی کتاب:(زیبای تنها) ثریاا، زنی که روزگاری یگانه ااز محبوبترین و مشهورترین زنان جهان به آامار می آامد و عکس هاا ...
دانلود رایگان کتاب زیبای تنها محمود طلوعی pdf | sibfilesibfile.totiafile.ir › sibfile › htmlدانلود رایگان کتاب ز
دانلود رایگان کتاب زیبای تنها محمود طلوعی pdf
دانلود فایل
اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنیدنتایج وب
دانلود رایگان کتاب زیبای تنها محمود طلوعی pdf | mae | 7657mae.manstar.ir › mae › htmlدانلود رایگان کتاب زیبای تنها محمود طلوعی pdf. معرفی کتاب:(زیبای تنها) ثریاا، زنی که روزگاری یگانه ااز محبوبترین و مشهورترین زنان جهان به آامار می آامد و عکس هاا ...
دانلود رایگان کتاب زیبای تنها محمود طلوعی pdf | sibfilesibfile.totiafile.ir › sibfile › htmlدانلود رای
این روزها دلم میخواهد به سرزمین برهوتی سفرکنمجایی که نه آباد باشد و نه نشان از آبادیدور تا دور خاک باشد و گرد و غبار
جانم از این همه شلوغی به لب رسیده استبیزارم از هر چه در اطرافم میبینماین جا "انتخاب" به من پوزخند میزند؛انتخاب جبر دائمی و مسلمی است که میان هستی جولان میدهداما به ادعای خودش؛ مظهر آزادی است!
از دست گوشهنشینی و خودخوری کاری ساخته نیست ای کاش گفتنُ گلهمندی از بزرگ شدن هم راهی به جا نمیبرددر مقابلگویا تنها میت
من قبل از ازدواج اینطوری بودم که هر چند وقت یکبار دچار بحرانِ روحی "خب که چی؟" میشدم! جهان برام از معنا تهی میشد. حوصله هیچ کاری رو نداشتم. انقدر بین سوالاتم دست و پا میزدم تا بالاخره یه راه نجاتی پیدا کنم.
الان غیر از یه دوره بحرانی اول ازدواج که الان که بهش می نگرم بسیار آشفته بودم و حق هم داشتم آشفته باشم ( چون برام کنار اومدن با این سبک زندگی جدید خیلی سخت بود، داده های جدید انقدر زیاد بود که نمیتونستم تحلیلشون کنم، چیزایی تازه داشت برام پرر
《گفت: میگم که برای شما فرقی نمیکنه. خیلی وقته که دیگه همهتون تنهایید. فقط هنوز گرمین حالیتون نیست. همهتون فقط خودتونید و خودتون. این همه میری تو خیابون تا حالا کی دیدی یه نفر همینطوری قدم بزنه و چشمش به آسمون و درختا باشه و بخنده؟ یا اصلا الکی بخنده؟
گفتم: خودم که میخندم.
گفت: نچ! تو حکایتت سواست. دیوونهای.
دیدم راست میگه. خیلی وقته ندیدم یکی دل سیر بخنده.
همدم گفت: شما آدما همیشه تنهایید. منتها اینو هیچ وقت نمیفهمید. وقتی بچهاید فکر
من کشتهٔ عشقم،خبرم هیچ مپرسید
گم شد اثر من،اثرم هیچ مپرسید
گفتند که : چونی ؟ نتوانم که بگویم
این بود که گفتم، دگرم هیچ مپرسید
فردا سر خود میکنم اندر سر و کارش
امروز که با درد سرم هیچ مپرسید
وقتی که نبینم رخش احوال توان گفت
این دم که درو مینگرم هیچ مپرسید
بیعارضش این قصهٔ روزست که دیدید
از گریهٔ شام و سحرم هیچ مپرسید
خون جگرم بر رخ و پرسیدن احوال؟
دیدید که : خونین جگرم، هیچ مپرسید
از دوست به جز یک نظرم چون غرضی نیست
زان دوست به جز یک نظرم ه
دیشب خواب دیدم انزلی هستمتنها بودم و انزلی پر از ابرهای خاکستری و مه بود
تنها صدای ویلن سل غمگینی بود و صدای او در پس زمینه موسیقیاو که میگفت با مرگ من همه چیز درست میشود، همه چیز رنگی میشود
دور خودم میگشتم تا کسی را پیدا کنم، تا راه فراری پیدا کنم اما بیهوده بودبیصدا بودم و انگار حبابی دورم کشیده شده بود، مثل زندان
ساعت چهار با صدای جیغ زنی در خیابان از خواب پریدم و مثل خواب همه جا تاریک بود و تنها بودم.
نمی دونم این خوره چیه که این روزا افتاده به جونم که عکسای قدیمی رو نگاه میکنم و بغض میکنم.
حالا خیلی باری که به دوش میکشیدم از گذشته سبک بود حالا دارم سنگین ترش هم میکنم.... هعیییی....
چی فکر میکردیم و چی شد ....
آخه چرا من انقدر تو رها کردن گذشته ناتوانم؟چرا انقدر اندوه آینده رو دارم؟چرا اینقدر میترسم ؟ چرا تجربه های گذشته رهام نمی کنن؟ چرا هی قدمام سست میشن ؟ خدایا... بیش از هرکسی الان به تو نیاز دارم که من رو روی پاهات بنشونی و موهامو نوازش کنی و
مردِ بیداستانی انتهای اتاقِ سایهروشنخورده نشسته بود، تنها، و از تنهایی هیچ ملول نبود. و گرچه ملول بود، اما به آن قطعیتی تنها بود، و به آن قطعیتی به تنهایی خو گرفته بود، که دانسته بود حتی این ملالتِ روزهای قبل مرگ، ابدا، مربوط به تنهایی نیست. البته که مرد بهزودی مُرد؛ گرچه قبلِ مرگ، جز نگاهی خیره به نقطهای تهی در روبرو، توصیهای نداشت. لحظاتی بعد از "اتفاق"، از صندلی با صورت زمین خورد، و هرگز حتی به یاد نیاورد که تنها بوده.
خیلی وقتها ما آدمها وقتی تنها میشیم احساس میکنیم حالمون خوب نیست
چندوقتیه که وقتی تنها هستم حالم خوبه خیلی خوب
میدونی چرا؟
چون یک رفیقی پیدا کردم که مدام این حرفش را برای خودم تکرار میکنم:
همانا مادررعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم ویادشماراازخاطرنمی بریم
اسم رفیقم مهدی است رفیقی که به سمت خوبیها هدایت میکنه رفیقی که خیلی باخدا رفیقه رفیقی که واقعا رفیقه ....
پیشنهاد میکنم اگه دنبال حال خوب هستی باهاش رفیق بشی
این رفیق همیشه خواسش بهت هست برای
بعد از هر اتفاقی که برام پیش میاد...که دلیل بیشتر اون اتفاق ها تنبلی و دست روی دست گذاشته...
من یاد میگیرم که باید عوض شم...
اما هیچ وقت اون مرحله آخر یعنی عوض شدن پیش نیومده...
نمیدونم دقیقا چه طور باید عوض شم...
تنها چیزی که میدونم اینه که این تنها راه حله موجوده...
من از نقض گفته هایم متنفرم! اما این روزها در تنفر میخوابم، روی بالشتی از تنفر، زیر پتویی از تنفر، با فکر هایی که تنفر ازشان میچکد... در من یک دوست داشتن تو پر رنگ بود که آنهم با الکل هایی که از ترس کرونا به خود میپاشم، کمرنگ شده است! چهل و یک، خیلی بیشتر از هشتاد و پنج میلیون است که میخواهید آن را کم کنید! که این حرفها صدای پدرم است که زیر خاک خفته، و پدرش هم، که گه خوردم اگر روزی آریای گفتهام، که بشکند دستم اگر روزی گره شده باشد، که امرو
ناصر عباسی–اسمیه شهر
ای دوست درد من زیاد و دشت هبر دنه های
تیسه دلبر شومه در به در وومه تیسه دلبر اسمی این شهر وومه
شومه لات شمی محله سر وومه شومه دلبر شهری کلانتر وومه
شومه دلبر تی قلبی تک پر وومه دیوانه خاطر شی دلبر وومه
شهر آمل من همه ره سر وومه تی خاطری کیجا شور و شر وومه
من شی تنها تنی هوادارمه تنها لشگر من تنی چودارمه
دل هاده تو شه تی دلدار وومه تا آخر عمر کیجا تنی یار وومه
اگه بخوای من تی هوادار وومه
بییری سر جنگ تی سردار وومه تی خاطری از
تنها زندگی کردن انتخاب خودش بود، ولی نه تا این اندازه تنها. بدترین جنبهی تنهایی این است که مجبوری تحملش کنی _ یا تحمل میکنی، یا غرق میشوی. باید سخت تلاش کنی تا ذهن گرسنهات را از نگاه به گذشته بازداری تا نابود نشوی.
| یکی مثل همه _ فیلیپ راث، ترجمهی پیمان خاکسار، نشر چشمه |
دانلود آهنگ در این دنیا تک و تنها شدم من از شکیلا
دانلود آهنگ در این دنیا تک و تنها شدم من از شادمهر
دانلود آهنگ در این دنیا تک وتنها شدم من عماد رام
آهنگ در این دنیا تک و تنها شدم من شکیلا
آهنگ در این دنیا تک وتنها شدم من شکیلا
در این دنیا تک و تنها شدم من مسعود سعیدی
متن آهنگ در این دنیا عماد رام
دانلود آهنگ بی کلام در این دنیا تک و تنها شدم من
درباره این سایت