نتایج جستجو برای عبارت :

میم همیشه اخرش میتونه

بسم الله
وقتی عاشقی یعنی اینکه اگه دنیا رم بهت بدن ، اگه همه دنیا برات کف بزنن اگه همه مواظبت باشن اگه همه بهت افتخار کنن، اگه همه دوستت داشته باشن ، اگه همه بگن تو بهترینی....
ولی اگه اونکه باید، بهت نگاه نکنه ، هیچکدوم از اینها برات ارزش نداره... اخرش اشک تو چشمات جمع میشه و قلبت میشکنه..... اخرش.... تف توی این دنیا.... :"(
دلم برات تنگه.. و کم کم بوی فاصله داره به مشامم میرسه...
و مثل همیشه من کاری از دستم برنمیاد...
دانلود اهنگ خوبه اخرش بهت رسیدم تورو به دنیا نمیدم بهنام بانی
دانلود کامل خوبه اخرش بهت رسیدم تورو به دنیا نمیدم
دانلود اهنگ جدید بهنام بانی در وبلاگ یک موزیک به نام خوبه اخرش بهت رسیدم تورو به دنیا نمیدم بصورت کامل و با لینک مستقیم 
متن اهنگ بهنام بانی
ادامه مطلب
داستان در مورد شاهنامه اخرش خوشه موضوع انشا شاهنامه اخرش خوشه مثل نویسی جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن مثل نویسی با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی مثل نویسی تهی پای رفتن به از کفش تنگ مثل نویسی فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه مثل نویسی فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه ریزه شاهنامه آخرش خوشه
انشا در ادامه مطلب
ادامه مطلب
متن آهنگ اخرش باخت دلم با همه چی ساخت دلم
دانلود اهنگ جدید غمگین آخرش باخت دلم با همه چی ساخت دلم آرون افشار با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang Akharesh Bakht Delam Ba Hame Chi Sakht Delam az Aron Afshar
دانلود آهنگ اخرش باخت دلم با همه چی ساخت دلم آرون افشار (کیفیت عالیMp3)
شاید برای تو کمی سخت /// است بفهمی حال من را ...×!##
باید شبیه من کمی دیوانه /// باشی بفهمی حال من را...×!##
من حاضرم از عشق تو چتر /// از سر بارون بگیرم...×!##
من بیخیال زنده موندن /// حا
یک شعاری را خیلی وقت پیش توی کلاسورم نوشتم که بعدا اتفاقی یک زمانی که احتیاج داشتم جلوی چشمم آمد نوشته این بود:
you dont think average, you don't perform average.
 
فکر میکنم آدم ها در دنیا هر چه را که بیشتر نیاز دارند بهتر می بینند و بیشتر می گویند! فکر می کنم این یکی از همان هاست. گفتم همیشه آخر کار خیلی مهم است. فکر می کنم یک هویی آخر کار ، چند قدم مانده نزدیک است بیایم روی همان خط average. فکر میکنم از صبح که داشتم رزومه مینوشتم اخرش نزدیک شدم روی همین average. خستگی چیزی
دانلود اهنگ اخرش باخت دلم با همه چیت ساخت دلم (کیفیت 320) (ارون افشار) : دانلود آهنگ جدید آرون افشار به نام دلشوره Download New Music Aron Afshar - Delshoore. ... آخرش باخت دلم با همه چیت ساخت دلم نیستی و من تاب ندارم بی تو آوار شدم از ...
 در ادامه ی این مطلب متن کامل بهمراه لینک دانلود آهنگ دلشوره از آرون افشار را مشاهده می فرمایید ... آخرش باخت دلم با همه چیت ساخت دلم نیستی و من تاب ندارم
دانلود آهنگ ایرانی دلنشین آرون افشار به نام آخرش باخت دلم با همه چیت ساخت دلم با ک
- امروز خیلی کار کرده بود و از همه سخت تر اینکه بدون لباس گرم و دستکش رفته بود بالای دکل. بازم مثل روزای قبل دیر اومد. خیلی دیر . وقتی اومد خیلی سعی کردم سرحال باشم ولی اخرش زدم زیر گریه. اونم خسته و کوفته ... چقدر غربت سخت تر از اون چیزیه که فکر میکردم ... 
- مهمون داشتیم امشب، تا رفتن و جمع و جور کردیم نزدیکای ۱۲ شد، براش تعریف کردم که امروز مجتبی شکوری در مورد سوگ حرف میزد ، در مورد سوگواری، در مورد اهمیتِ احترام گذاشتن به سوگواری دیگران برای مشکل
اینکه تو چه وضعیتی بودی و از کجا شروع کردی مهم نیس.مهم اخرشه که برسی به مقصدت.اصن مهم نیست چه جوری میرسی به اخرش.تو بهترین مدرسه بودی اما تهش سال اول نشدی یکیم یه مدرسه گند بود ولی شد پس تعمیمش بده به همه چی انقدر ناراحت نباش که بقیه چه قدر بالان اخرش مهمه که کی جمعش میکنه.تازشم بخوای راستشو بدونی تهشم هیچی نیست.
مهم اینه که وسطش، تو مسیر حالت خوب باشه.اخرشم خوب تمومش کنی.(البته بعضیا میگن بازم اخرش مهم نیست.من فعلا به این درجه از عرفان نرسیدم.پ
یه وقت های فکر می کنم از من بی کس تر در دنیا وجود ندارد ...
حدایا فقط تو مانده ای برایم ..مانده ای ؟
این روزها تمام میشه ..اخرش همه میمیریم ..اما من هیچ وقت زخم زبون ها فراموش نمی کنم ..تنهایی هام ..بی صدا گریه کردن هام را ...بی کسی هام را ..
دلم می خواست برم یه جایی که هیچ کس نباشه ..یه جایی که خودم باشم ..نترسم از حرف زدن ...نترسم از ادم ها ..
موضوع انشا: آسمان شب
تاریک شدن زودتر از حد معمول تو زمستون اخرش کار دستمون میده ، اینو من به دوستم گفتم یکم همدیگرو نگاه کردیم شونه هاش رو بالا انداخت گفت:حالا که چى! ما که هر روز اومدیم و تا اخراى شب موندیم چیزیمون نشد ..
ادامه مطلب
من استدعا دارم جامعه شناسان و اقتصاد دانان جمع شن یه کتاب بنویسن تحت نام "پول و همه چی" و توش واقعا ثابت کنن ایا کسی که پولداره دیگه هیچ محدودیتی نداره؟ یا این حرف دنیا فانیه و پول خوشبختی نمیاره و علم بهتر از ثروته رو درست کردن تا پولای مارم ازمون بگیرن و محدودیت های بیشتری رو از خودشون سلب کنن؟؟
 
+ هر تفکری رو که دنبالش رو میگیرم اخرش به پول میرسم.... 
یادمه چندین سال پیش که دبیرستانی بودم سریال خروس پخش میشد ...
تیتراژ اخرش رو محمد علیزاده خونده و یه تیکش میگه :”هواتو کردم “
بعدش فانتزیم شده بود که این جمله رو به انگلیسی ترجمه کلمه به کلمه کردم و بلند بلمد میخوندم مثل زیر 
هواتو کردم !! =fuck your air !!!
بعد از سال‌ها امسال اولین تابستونیه که کلاس‌های موسیقی فرهنگ‌سرا را از سایتشان یا تلفنی چک نکردم. عملا تابستونی وجود نداره و تا اخرش درس دارم و از طرفی قبول کردم پول زیادی برای هزینه کردن در این راه ندارم. شاید یک وقت دیگه. هر زمان که داراتر شدم. تا اون موقع امیدوارم معنویت رو بتونم از راه‌های دیگه ای به دست بیارم.
دیروز خیلی بی حوصله بودم طبق معمول و باز به بچه فکر می کردم.
اخرش به این نتیجه رسیدم که بچه می خوام.
امروز ولی کاملا برعکس، گفتم نه نمی خوام.
حالا نیس فعلا خیلی به خواستن نخواستن من مربوطه
هاهاها
چه جکی شدم من
آخه خدایی هر ننه قمری دور من بوده حاملس ینی همین کمه که یه مجردی هم بیاد بهم بگه منم حاملم ینی یه جوریه تمام جهان حاملن فقط من نیستم. واقعا
گفت بردم صافکاری ماشینم رو نشون دادم. سیصد و ده تومن میشه هزینه ش. 
گفتم آقا حالا هرچی که صافکار میگه که نباید بگید چشم.گوشه های قیمت رو بسابید؛ از اول و اخرش یه مبلغی تخفیف بگیرید...
گفت شما انگار خیلی راهتون به صافکاری می افته خانوم! 
گفتم طعنه تون رو نشنیده میگیرم.
تا آخر مکالمه خنده ش قطع نشد و الان دارم از حرص منفجر میشم.
من دیشب یه دعای دیگه کرده بودم انگار خط رو خط شد
امروز ی مریض اومد ک ۹ تا دندون دو کوادرانتشو کشیدم:/
ولی به اندازه کشیدن یه عقل درست حسابی لذت نداش.‌
بجز قسمت بخیه که کانتینیوز زدم واسه اولین بار و خیلی ذوق کردم**)
(بماند ک هرچی فکر میکردم یادم نمیومد گره اخرو چطور باید بزنم و به همه هم گروهی هام متوسل شدم تا اخرش باهم فکری یادش اومد یکیشون ) :))))))
من دیشب یه دعای دیگه کرده بودم انگار خط رو خط شد
امروز ی مریض اومد ک ۹ تا دندون دو کوادرانتشو کشیدم:/
ولی به اندازه کشیدن یه عقل درست حسابی لذت نداش.‌
بجز قسمت بخیه که کانتینیوز زدم واسه اولین بار و خیلی ذوق کردم**)
(بماند ک هرچی فکر میکردم یادم نمیومد گره اخرو چطور باید بزنم و به همه هم گروهی هام متوسل شدم تا اخرش باهم فکری یادش اومد یکیشون ) :))))))
الان بیشتر دقت کردم و دیدم که سه شنبه، یک بهمن هست و من از ماه جدید، قراره برم سر کار و یکم قالب تهی کردم.
اما ما چند تا نکته میدونیم:
۱-الان اخر شب هست و هورمونهای اومدن پایین
۲- کافئین زیاد خوردیم، پس استرس و تپش قلب
۳- این یه کار جدیده و ذات ادم اینه از کار جدید بترسه
پس ما اگه قالب تهی هستیم، اشکالی نداره. احتمالا ماه دیگه میام سر میزنم به این پست و میگم: أی بابا، میم جون! از چه چیزا میترسیدیا!
این روزها برای منعجیب خبرهای تلخ و شیرین بهم گره خوردهعجیب حال خوب و بدش در چرخشه... میتونه همون وقت که اشک راه پیدا میکنه( برای منی که گریه نمیکنم)، همون حوالی جوری حالم خوب شه که خیلی وقت بوده تجربش نکردم...این روزها عحیب داره بزرگ میکنه هممونو..کاش واقعا اخرش دیگه ادم سابق نباشیم
تقریبا همیشه زندگی من شبیه اهنگpassive از a perfect circleبوده و هست...شاید دلیلی که از معدود آهنگ هایی است که از اول تا آخرش را حفظ هستم همین باشد...هزار بار خودت را کنترل میکنی و کلی جان میکنی برایش...اخرش خودم را به مردن میزنم و برنامه را خراب میکنم ..مثل موش درون سوراخ میخزم و خودم را از حقیقت مخفی میکنم ...آن لعنتی واقعا من را نا امید کرده...به شدت... you better off this way
 
 
دیروز تصمیمات مهمی تو زندگیم گرفتم. تصمیم گرفتم انقدر احساسی نباشم یه کم به حرف عقلم گوش بدم هر چی ضربه می خوریم از دلمونه. چی؟ آره قبول دارم هر چی خوشبختی هم هست از آرامش دله ولی باید نقطه تعادل رو پیدا کنیم.
دیشب با عمه اینا و عمو اینا رفتیم پارک شام خوردیم. زن عمو زحمت شام رو کشیده بود. کلی هم بدمینتون و والیبال بازی کردیم. خیلی خوش گذشت اما چشمتون روز بد نبینه. اخرش پام گیر کرد تو چاله وسط چمن و الان مچم به شدت درد می کنه.
میدونم دارم اشتباه میکنم. میدونم اخرش فقط خودم ضربه می بینم. میدونم چند ماه دیگه دوباره میام اینجا چس‌ ناله میکنم. میدونم احساس پیدا میکنم و بعدم دلمو میشکونه و مثل سگ پشیمون میشم. میدونم دارم به خودم اسیب میزنم.
ولی لعنتی، حواسمو خیلی خوب پرت میکنه. این حواس پرتی ارزشش رو داره. حداقل فعلا.
۱. زبان دوم که چه عرض کنم...زبان اول امریکاییها اسپانیولی هست....
برای همین یه بار که اوبر گرفتم اینقدر راننده اسپانیایی پیام داد که اخرش هم نتونست منو پیدا کنه و کنسل کرد رفت....
یه بار هم تو یه مرکز خیلی باکلاس یه بروشور خواستم...گفت انگلیسی میخوای حتما؟ گفتم انگلیسی ندارین پس چی دارین؟ گفت همش اسپانیایی هست و یه چند تا هم چینی داریم!
۲. همه خونه های نیویورک پله های اضطراری بیرونشون دارن که برای وقت اتیش سوزی و .. است....نمای همه خونه ی پر از پله اضط
بالای میز، یک گچ بری ساده هست که من همیشه برایش نقشه میکشیدم. مدتی میخواستم درنا بسازم و ازش اویزان کنم. یک مدت نخ های رنگی و فلان و بهمان! اخرش دلم رضا داد به اینکه پیچک دورش بچیم. پیچک جان بهارم تازه انقدری قد کشیده که دیوار کنار قفسه کتاب را تمام کند و به سقف و گچ بری اش برسد! 
قفسه کاکتوس هایم تقریبا یک ماه است که دستم رسیده. و به شدت برایش ذوق کردم. اندازه هایش را جوری گرفتم که حدفاصل میز و پنجره را بدون ذره ای پرتی پر کند و گلدان هایم غرق نور
 
1
غمگینم،
مثل آدمی که دو سه روزه شارژ گوشیش تموم نشده..
 
2
از دیروز صبح حالم خوب نبود،ناهار با اون وضع و حالت تهوع ترجیح داد نون وماست بخورم دانشگاه
ولی انقدر حالم بد بود که بعدش خوابم نبرد و زدم بیرون درمانگاه گفت قرص ازاد نداریم:|
بعد اموزشگاه یه دمنوش بابونه بهم دادن،بین دوتا کلاسم رفتم داروخونه،گفتم فقط یه قرص بده من به آخرشب برسم
اخرش اومدم خونه و بعد رفتن مهمونا ساعت11 رفتم بیمارستان..تب 39درجه آانفلوانزا:|
 
3
میشه دعا کنید مشکلمون حل شه
اخرین روز دانشگاه بود ، وسط رست استاد از کلاس رفتیم بیرون که یه کلاس لاکچری دانشگاهو پیدا کردیم ( محل دفاع از پایان نامه ها) رفتیم داخل افسون ، ف ، آ ، مرغ عاشق هی ازم عکس میگرفتن و هر سری میکردم دنبال یکیشون تا گوشیشونو بگیرم و عکسام پاک کنم ، اخرش که مرغ عاشقو یه گوشه گیر انداختم و دیگه راه فرار نداشت پا گذاشت رو میز و رفت بالا و فرار کرد ، فقط  امیدوارم که اون قسمت دانشگاه دوربین نداشته باشه ، فعلا که نگرفتنمون . 
 بعد کلاس تو واحد نشستیم تا ب
علی از مهد اومده و نشسته رو به روی لب تاب کارتون میبینه.
نیم ساعت دارم صداش میکنم و میگم که لباسش رو عوض کنه.
علی جان لباست رو عوض کن مامان
پسرم لباست
گلم لباس
علی جان.....
حتی عکس العمل هم نشون نمیداد
اخرش گفتم کوثر میبینی علی دیگه نمیشنوه باید ببریمش دکتر
یه هو علی میگه من صداتو میشنویدم اما دارم کارتون نگاه میکنم وقت ندارم جوابتو بدم
و این گونه بود که بازهم به تماشای ادامه کارتون نشست و به حرف من هیچ عکس العملی نشون نداد
والا ما بچه بودیم اینا
کدبانو بودن به شش نوع غذا و تنقلات گذاشتن سر سفره نیست. کدبانو بودن یعنی نون پنیر هم که میذاری سر سفره جوری مدیریت کنی که به خنده و خوشی خورده بشه. توهم کدبانو بودن که برداری خودت رو اونقدر با کارهای بیخود میکشی زیر بیگاری که اخرش کل خستگی روز رو هم ادویه میکنی میپاشی رو سفره و میگی همینم از سرتون زیادیه. بعد به خاطر همین غذای زهرمای و اخلاق زهرمارتر توقع تشکر هم داری حتما!
نمیدونم چرا انقدر من دیر و به سختی یه تصمیم میگیرم...
دل دل زیاد میکنم  این پا و اون پا میکنم راجبش کلی فکر میکنم..مشورت میکنم..
وقتی هم اخرش تصمیمو گرفتم باز میگم نکنه اشتباه باشه...نکنه درد سر بشه،نکنه...
به جرات میتونم بگم یکی از عادتای خیلی بدمه..اذیت کنندس هم برای خودم هم برا بقیه..
پانته آ میگفت وقتی میخواین یه چیزی بنویسین توی وبتون و یا منتشر کنین یه جای عمومی به این فکر کنین که این مطلب رو اگه بذارنش صفحه ی اول واشینگتن پست بتونید ازش دفاع کنید 
متن 95 رو دوباره خوندم و به این فکر کردم اگه یه نفر از آدمای هم گروهیم اینو بخونه چی میشه ؟ دیدم یه ذره زیاده روی کردم . فقط کاش اگه خوندنش اون جمله های اخرش که نوشتم احتمالا عصبی ام رو مد نظر داشته باشند . چون من این جا می نویسم واسه اینکه یه سال دیگه بدونم 13 فروردین 99 عصبی بودم و
به قول هوشنگ گلشیری آنقدر عزا برسرمان ریخته اند که فرصت زاری نداریم
هر صفحه اجتماعی را بالا و پایین میکنم میرسم به یک سری عکس شاد و خندان که صاحبش دیگر زنده نیست
و دوستش برایش نوشته و نوشته و اخرش گفته نبودنش را باور ندارد
مرگ از هرچیزی شنیدنی تر است این روزها
برای ادم هایی که زیر دست و پا مانده اند_ که ساج میگفت کودکان کم نبوده اند بینشان_ و برای مسافران هواپیمایی که دچار نقص فنی شده عزادارم
برای مادر فاطیما که فردا چهل روز میشود نبودنش
برای
شادی چندوقت پیش نوشته بود
اینروزا توی گروه خانوادگیشون پیام بهداشتی میذاشته
اخرش داییش میاد میگه بزنین فلان شبکه داره سوپ ضد کرونا یاد میده
بنده اون روز کلی خندیدم حالا فهمیدم خاله های خودمم زیاد بهتر از این نیستن
پریشب بلند شدن رفتن کافی شاپ!!!!(البته نمیدونم تو این اوضاع باز هستن یانه)در هرحال از من فقط ادرس خواست
میخواستم اون لحظه نه تنها کله خودم بلکه کله تحصیل کرده اونا رو هم بکوبم به دیوار
دارم از این میسوزم اونی که درسش واسش مهم نبود و فقط به معلما میگفت درس واسه چیه هممون اخرش قراره کهنه بشوریم و بریم خونه شوهر و درسش ازمن فوق العاده ضعیف تر بود الان شده ۱۵۰۰!تازه از فامیلشون که دوست خواهرمه پرسیده از مهشاد چه خبر!؟؟؟
درحالیکه من و اون سایه همو با تیر میزدیم!^_^
من حرفی ندارم و فقط دارم خفه میشم:)))
لعنت به این نظام اموزشی اشغال!^_^
همتون برید به درک با این اینده سازان پر بااااااار!
پ.ن:پدر فرد موردنظر جانباز۷۰درصداست!
خوشحالی وقتی که بعد از چند وقت بالاخره به فکرت برسه با قلبت دوست بشی
ازش بپرسی چرا ناراحته
چرا رنج میکشه؟
 
میخواست چی بشه؟و ببینی میگه اگر چطور میشد خوشحال میشدم؟
اونوقت به خواسته هاش فکر کنی ببینی منطقی؟
یعنی واقعا اگر خواسته هاش براورده میشد تو خودت گارانتی میکنی که اخرش خوشحال میشد؟
 
وقتی یک سوال ازش پرسیدم و فهمید از چه چیزی ناراحته و فکر کردم مسلما چیزی که میخواد با واقعیت خیلی فرق داره به حرفم گوش داد
 
راستی یک کتاب پی دی اف خوانده ش
و من بعد از دو سه روز کار تقریبا زیاد، امروز کمی سرگیجه دارم. کارم کلی دارما، اما خب نمیشه حالشو ندارم و باید دراز بکشم. شاید یه ذره کتاب فلسفه رو بخونم. واسه دانشگاه هم کار دارم اما نمیتونم انجام بدم ، از شیوا خواستم تکمیل کنه اونایی که من درست کرده بودم رو. راستی ترتیب بدنی هم اخرین جلسه اس بود امروز و امتحان تئوری خیلیییی راحت. کلا واقعا تربیت بدنی خوب گذشت و زود. خداروشکر :)
ناخنامو نگفتم درست کردم؟!! یاسی ساده و شاین زدم، طراحشون نبود. دیگه س
زندگی بالا و پایین زیاد داره.یه روز بالای قله یه روز هم روی زمین خاکی.یه روز ناراحت یه روز خوشحال.یه روز تنها یه روز هم اطرافت پر از آدم.به پایین بودنت توجه نکن ،اخرش توهم به سمت بالا حرکت میکنی .باید از لحظه هایی که پایین هستی و با سختی ها میجنگی لذت ببری .باید تلاش کنی از پایین به بالای کوه برسی .هر  بار بالا رفتن  از کوه پایین آمدنی هم داره.پس از تمام لحظه های باهم بودن و تنها بودن خود لذت ببرید.ما بیش از یک بار زندگی نمیکینم همیشه نگاهت به با
دیروز رفیق جان زنگ زد. درست بعد از اینکه از سر زدن به خونه با یه کوله بار غم برگشتم. زنگ زد و گفت چه خبرا؟ گفتم دارم سعی میکنم نزنم زیر گریه و زدم زیر گریه. وسط صحبتمون وروجک از راه رسید و گوشی رو داد بهش تا شروع کنه به دلبری کردن و گریه از یادم رفت. اخرش هم کلی اصرار کرد که حتما تو همین یکی دو هفته باید بیای قم که حالت عوض بشه. وقتی خداحافظی کردیم دیگه دلم گرفته نبود.
شاکر نعمت رفاقتش که نمیدونم از کدوم دعای خیر پشت سرم نصیبم شده هستم اما کاش با خد
سخته اما تلاش خواهم کرد 
چه بشه یا نشه 
نمیتونم از فکرش بیرون بیام حتی یک روز 
اصلا قابل توضیح نیست 
درست از وقتی که اولین بار پیداش کردم 
با اون سبک و نکته هایی که دیدم که فکرم بود
حتی نحوه ی پیدا کردن رو هم اونقدر فکر کردم تا یادم اومد 
تو سکوت بدون هیچ هیاهو میدونم که باید اخرش رو بدونم باید پیداش کنم 
به اراده ی و برنامه خودم باشه همین الان اما 
به خواست خدا و پی ریزی او باشه باید مدت محدود رو هم اینجا صبر کنم 
هر چند مبنا و فرض خودم اینه که
چند روزه که گیر دادم که آخرش که چی...
موفقیت درسی...آخرش که چی؟
موفقیت کاری...آخرش که چی؟
عشق...اخرش که چی؟
زندگی...آخرش که چی؟
نمیدونم دم این فلسفی شدن و گیر دادن دقیقا به چی وصله...از خوشی میاد...از فصل...از واقعیت...از چی؟
تو همین هاگیر واگیر امروز یه هو گوشیم زنگ میخوره...
علی پشت دوربین ظاهر میشه که فقط چشماش و پیشونیش معلومه با یه اخم بزرگ و مقادیری بی حوصلگی در صداش...
بی مقدمه میگه اخه چه قدر صبر کنم تا هوا گرم بشه تابستون بشه تولدم بشه تو بیای بهم
چرا دیشب خواب میدیدم لنفوم نان هوچکین گرفتم؟؟؟بعد. رفتم شهر غریب زندگی کردم درسمم ول کردم و به هیچکسم نگفتم که لنفوم گرفتم بعد هم ناراحت بودم هم خوشحال که میدونستم کی قراره بمیرم...بعد درسو کارو گه ول کرده بودم گفتم اخر عمری خوش بگذرونم و گلدوزی کنم و خونه خودمو داشته باشم و ساز بزنم...خلاصه نمیدونم توخواب خوشحال بودم یا ناراحت...توخوابمم اخرش بابام فهمید که لنفوم گرفتم چون دکترم دوستش بود بهش گفته بود...شاید باورتون نشه من جوون که بودم فکر می
به نام او...عقد مطهره هم تموم شد و برخلاف تصورم بی حوصله نبودم:)
سر عقدش، من پارچه سفید گرفتم بالاسرشون و تمام بدنم میلرزید:/
من گفتم عروس رفته گل بچینه ،من حلقه هارو بهشون دادم‌ و من بودم که ظرف عسلو بردم جلوشون...تو همه این مرحله ها استرس داشتم و میلرزیدم.حتی وقتی که عقد آریایی رو خوندن و منم قرار بود که تکرار کنم اخرش رو باهاشون....
قشنگ بود...
کاش خواهر داشتم؛همین!
مراسم هم بد نبود و فیلمشون قشنگ بود خیلی.
من لذت میبردم میدیدمش!خیلی زیاد.
ایشالا
امروز بیرون دانشگاه بین جمعیت یه خانوم هندی مسن شروع کرد باهام حرف زدن....
منم با چشمای متعجب هی تلاش میکردم ببینم چی میگه!
اخرش گفتم من نمیفهمم شما چی میگی...
گفت تو هندی نیستی مگه؟
گفتم نه...من هندی نیستم و زبان هندی هم بلد نیستم....
نکته جالب اینه که هند زبان مدارسش انگلیسی هست و زبان محلی هر شهر تا شهر بعدی کلی فرق داره...طوری که هم ازمایشگاهی های هندی من زبون همو نمیفهمن و با هم انگلیسی حرف میزنن....
اون وقت این زنه چی فکر کرد با خودش؟
چند وقت پیش
از اینکه در مسیر پیش رو
چه اتفاقاتی خواهد افتاد شاید بتونم بگم هیچ حدسی نمیتونم بزنم 
که اخرش بد تموم میشه یا خوب حتی از فردای این خدمت سربازی
که بگم احتمال میدادم از اول موفق میشم
واقعا هر روز رو دارم میشمارم
روز شماری برای اینکه تموم بشه ...
شاید بشه گفت این خان خان اخره
بعد این تکلیف خیلی چیزا معلوم میشه ...
 
دوران سربازی
فقط با کمک خودش دارم میگذرونم
 
گاهی میگم این همه اتفاقات پشت سرهم افتاده خیلی یعنی
چرا من هیچ کدومشو اینجا ننوشتم
حداقل
داشتم الان فکر میکردم که خوب! بعد که طرحم تموم شه چی؟ چیکار کنم؟ کجا؟ چی؟ بعد این زید ما، کی میخواد دست ما رو بگیره ببره خونه بخت؟ اصن دست ما رو میگیره واسه بخت مخت؟ بعد من پاشم برم شهر غریب. نه دوستی نه فامیلی نه اشنایی. نه حتی خیابوناشو بلدم. بعد اونوقت مسئولیت خونه، زندگی، ظرف، کار، زید، خودم.
بعد گفتم من پا شدم اومدم طرح، جاییکه کسی تخمش رو نداشت بیاد. بی کس و کار. همه چیز رو از نو ساختم اینجا. چرا نتونم باز؟
خلاصه که، ارامش مغزی روانی روحی به
تو روستامون داریم خونه میسازیمیه قسمتیش رو بابام خودش گفت انجام میدمبماند سه روزه که به خاطر باران اینور اونورش میکنهامروز اومدیم سر خونه،بیل به دستملات درست کردم،بلوک و اجر دادم دست پدرمیگم بسم الله شروع کنرفته بالا دیوار یک ساعت دوتا بلوک کار گذاشته میگم گفتین یه ساعت کار داره هاااااخرش راضیش کرذم بنا بیارهعااااقا کار را به کاردانش بسپارید
خدا این بارش نمیشد تابستون می بود که زمین جون بگیره نه سیل ببره
تعطیلات ما هم تموم شد و فردا به س
1. امروزم کلی با ری ری خندیدیم. معلم ادبیاتمون "پلید" رو گفت "پَلود" و این برا ما دو تا که به پشمای دیوار هم می خندیم برای یه هفته خندیدن کفایت میکنه :))
2. واااای وااااای دیشب میدونید نزدیک بود چه فاکینگ دیزستری رخ بده؟ گوشیم سه درصد شارژ داشت و بی خیال گوشیو گذاشتم رو میز و داشت خوابم میبرد که فهمیدم عه فردا مدرسه دارم و باید آلارم بذارم :|| هیچی دیگه جاتون خالی بین پلکام چوب کبریت گذاشتم تا گوشیم ده درصد شارژ شد :|
آخه اگه خواب میموندم حوصله قیافه
یکی از اون سه تا کتابی که امیر حسین بهم داده بود رو امروز شروع و تموم کردم!
یه کتاب بود راجب یه دختر شهرستانی که رشته اش نقاشی بود و برای درس میاد تهران! که یه سری اتفاقا براش میافته
نمیدونم علت اینکه این کتابو بهم داد چی بود!!و اینکه اتفاقای توش اصن اتفاقای جالبی نبود!
الان خیلی از دست کتابه عصبانیم!چون نفهمیدم اخرش پسره چیشد!!
ولی یه سولل تو مغزم میچرخه که خب چرا این کتابو داده به من؟!
امروز علاوه بر اون کتاب درس هم خوندم و کارای زیادی کردم...
ول
امروز که برگشتم خانه با حال خوش. بنوش از بابا گفت که ساعتهای متمادی میخواسته چیزی رو بگه و نتونسته و بنوش و فرشته هم متوجه نشدن اخرش رفته رو یه مبل با بغض نشسته و با همون بغض خوابیده. 
عصبانی شدم از دست خودم که خانه نبودم تا بغلش کنم. چه میدانم حواسش را دورترها پرتاب کنم. در یک لحظه حس تنفر از او آمد به سراغم میدانم ارتباط مستقیمی به جریان نداره اما متنفر شدم از او که با برنامه ریزی دقیقش خیلی چیزها را بهم ریخت. با نبودنش.
 من آرزو پدر بودم. پرستو
زندگی بالا و پایین زیاد داره.یه روز بالای قله یه روز هم روی زمین خاکی.یه روز ناراحت یه روز خوشحال.یه روز تنها یه روز هم اطرافت پر از آدم.به پایین بودنت توجه نکن ،اخرش توهم به سمت بالا حرکت میکنی .باید از لحظه هایی که پایین هستی و با سختی ها میجنگی لذت ببری .باید تلاش کنی از پایین به بالای کوه برسی .هر  بار بالا رفتن  از کوه پایین آمدنی هم داره.پس از تمام لحظه های باهم بودن و تنها بودن خود لذت ببرید.ما بیش از یک بار زندگی نمیکینم همیشه نگاهت به با
دنیای سیاه من
کسی چه میدان در دل من چه میگذرد ،کسی چه میداند آدم ها چقدر قلب مرا رنجوندن هیچ کس نمیداند من به چه اندازه ای از زندگی کردن بیزارم هیچ کس نمیداند از تمامم رویاهایم دست کشیدم گوشه ای نشستم و خیره به دیوار منتظرم ببینم اخرش قرار است چه اتفاقی بیافته....
دیروز داشتم با یکی از مشتریهای مهرزمان صحبت میکردم در مورد مهرژلاتینی که میخوام سفارش بدم
و شاید بالای ده بار طراحی کردم و ارسال کردم. اخرش میگه ببخشید من مهرلیزری میخواستم
گفتم اول شما مشخص کنید چی میخواین بعد بگید من طراحی کنم. هرطراحی مناسب یه کاریه
همین رو گفتم ناراحت شد و کلا اشتباهی به شما سفارش دادم.باید به کسی دیگه زنگ میزدم. بعضی
از روزها واقعا هرچقدر هم تلاش میکنی انگار روز شما نیست
امشب نمیدونم چطوری شد یاد وبلاگ افتادم.میخواستم ببینم چیا داخلش نوشته بودم.با هرخطی ک میخوندم کلی گریه میکردم ک من چقدر گریه کردم .چ روزای سختی داشتیم.بدی این وبلاگ اینه ک من فقط روزهای ناراحتیم و دلتنگیم رو نوشتم.۲ شب قبل عید نمیدونم چی شد، چطور شد ورق بازم برگشت ک تو شدی ی ادم دیگه.اونشب چند بار خواستم بگم دوس دارم رو پاهات دراز میکشیدم.یهو بحثمون شد و تو ی بحثی رو نمیدونم از کجا پیدا کردی و شد بهونه.اره بهونه چون چندین بار گفتم چیزی ک فکر می
دوباره  رفتم اموزش پرورش بگم بابا،انسان،ادم.این همه ازمون استخدامی برگزار میشه..یکاری بکنین. چرا  نیرو جدید نمیگیرین شما ؟
چرا هیچ وقت توی دفترچه های لعنتی، رشته ها ما رو نمخواین؛ بعد از استان ها دیگه نیرو میگیرین..آقا میارین سرکلاس دخترا!نمیذارین بقیه باز نشست بشن تا ما هم احساس وجود کنیم خب!
بعد اینکه غرام تموم شد و  اونم گفت نیرو نمیخوایم و شما دخترا میرین درس میخونین انتظارتون میره بالا میخواین بشینین پشت میز(خودش خانم بود طرف!)میخواست
97/7/7
خوب امروز هفتِ هفتِ نود هفت بود.امسال پاییز با یه عدد خاص و شیک همراه بوده و میدونید که عدد هفت هم میگن خوشانسیه و هر فوتبالیستی دنبال عدد 7 هست و کلا این عدد خیلی کلاس داره.
امسال یه تصمیمی گرفتم و اتفاقا شروع جدیش هم همین امروز بود یه مسیر تقریبا یساله رو میخوام طی کنم و برسم به اون چیزی که قلبا میخوامش.
اگه موفق شدم هشتِ هستِ نود هشت میام لینک میدم به همین مطلب و در موردش میگم.
البته من تاریخهای:
71/1/1***72/2/2
73/3/3***74/4/4
75/5/5***76/6/6
77/7/7***78/8/8
79/9/9
و....
خب این کتابم تموم شد. واقعا کتاب عجیبی بود. یه جاهایی واقعا کسل کننده بود یه جاهایی برعکس. یه چیزاییشو صادقانه بگم نفهمیدم. البته بار اولیم که مسخ رو خوندم همینجوری کامل برام روشن نشد. شاید بعد ها که دوباره بخونمش بفهممش کامل. البته دلمم برای کافکا تنگ شده بودا این که ادمو گیج میکنه. 
خلاصه که همین. من توقع داشتم یهو پریده نشه به اخرش. ولی خب نمیشه توقع داشت دیگه کامل نشده بود.
برم استراحت کنم یه خورده آهنگ گوش میدم بعدش ببینم کتاب جدید چی شروع
 
به حجم عقل ندادشش شک کردم واقعا
دیشب ساعت 3 زنگ زد، یه لحظه متوجه ویبره گوشی شدم ریجکت کردم پیام داده بود پیام معمولی و واتساپ و تلگرام بعدش یه ویدیو کال زده بود و تیر اخرش بهم ریکوئست بازی داده بود حتی اونم باز کردم دیدم توش پیام گذاشته://///
یه لحظه شاید بگید خب شاید کار واجبی داشته 
ولی با شناختی من ازش دارم ایشون 9صبح هم با من کارواجب نداره چه برسه 3صبح:/
خلاصه همه ادمیزاد میاد سمتشون مام هستیم
کرمت شکر
دو چیز رو هرگزززز نمیخوام امتحان کنم
یکیش خورش اسفناج با مرغ مامانم
یکی هم کیکای بینگو
×حالا الان یاد یه ماجرا افتادم بذارید لااقل این یکیو بگم رو دلم نمونه
یه مدتیه ما با سرعت نتمون مشکل داریم ایضا با قطعی های زیادش(ینی ماهی200-300گیگ میخریم کوفتمون میشه)
بعد حالا یه مدته ما پدر این شرکت رو دراوردیم(البته که باید خدمات درست بدن هم اینکه ما مشتری چندسالشونیم هم اینکه هیچ وقت مودممون خالی نبوده!!![این تیکه رو برعکس بخون])
حالا یکی از راهکاراشون خ
مهاجران ترکیه در آلمان مانند اسب تروای هستند که در دل المان جاگذاشته شده اند. هرگز ممکن نیست یک ترک المانی شود و بر عکس ان نیز صادق است.
این که امروز مردم المان نسبت به ورود مهاجران یا هم وطنان مهاجمان فردا روی خوش ندارند و به احزاب میهن پرست رای میدهند نشان دهنده بیداری انها است. .
المانی ها عمری ترکها را در کشورشان پرسداری کرده اند و ترکها اخرش هم پرچم ترکیه را بلند میکنند. 
یه همکاری دارم که خیلی خانم خوبیه
دوتا دختر داره 
با اینکه خانم ازاد ازم ۱۵سالی بزگتره ولی عین دوتا
دوستیم باهم همش میگیم و میخندیم
اتاقامون رو برو همه و وقتایی که اون خوابه من باید
هم مواظب بچه های اون باشم هم خودم
منم خوابم اون مواظب بچه هامه 
خلاصه که داستانی داریما ادای بچه هامونو در میاریم و سه ساعت 
میخندیم 
یه وقتایی هم من هی غر میزنم اون بهم دلداری میده
چند وقت پیش که درمورد خانواده و مامانم باهاش
حرف زدم گفت رفتار خودت اشتباهه
خودت
کتاب لبخند زنان همین الان تموم شد! چقدر زیبا بود واقعا . یه چیز خیلی جالبش این بود که میگفت جمله دوستت دارم دیوونه خیلی کلیشه ایه واسه یه رمان اما توی زندگی واقعی خیلی لذت بخشه. واقعا هم درسته. و اینکه ایت رمان خیلی واسه کسایی خوبه که دنبال یه رمان خوب دوست داشتنی هستن و البته توی پاریس هم اتفاق می افته که خب خیلییی خوبه. اخرش هم در کمال ناباوری دستور پخت منوی عاشقانه( که موقع خوندنشون دلم خیلیی خواست) رو اورده ان. امیدوارم یه روزی درست کنم!
برم
امروز بسیار مستقل و آرام گذشت...
با غروبی بس زیبا...
چند تا چیز جالبش رو میگم تا یادم نرفته...
۱. دیروز توی افتتاحیه مراسم با چند نفر حرف زدیم...نکته جالب این بود که بدون اینکه کسی از من بپرسه تو اهل کجایی همه میگفتن ایرانیا فلان...همه میفهمیدن من مال کجام...
همونجا دو تا محقق یه شرکت بودن که توی سنگاپور کار میکردن و در اصل هم مال همون ورا بودن...خیلی مهربون بودن و یکیشون هم اومده بود ایران و خیلی میدونست در مورد ایران...بعد که با من و دختر هنگ کنگیه کلی
ترسناکه
اینکه نمیدونیم چی میشه
میگیریم!؟ میمیریم؟! میگذره؟!
همه چیز شبیه یه پایان مسخره ست! یه کوچولوی ندیدنی اومد دنیای ما ادمای گنده ی پر مدعا رو بهم زد!
با تموم قوانینش با تموم علم و منطقش با تموم دو دو تا چهارتاهاش
حالا همه چپیدیم تو خونه هامون و خیلیا از ته دل دعا میکنن قبل از عزیزانشون بمیرن
هرچیزی که بهمون نزدیک میشه و منشاش رو نمیدونیم دشمنه! انگار برگشته باشیم به روزای اول دنیا
با این تفاوت که الکل و وایتکس داریم!
نفت! خاورمیانه! بورس!
رفیق گفت پست اخرش عوض شده.همین چند لحظه پیش باز رفتم سراغش.بدموقع هم رفتم.آخرش را بعد آن که من خوانده بودم اضافه کرده.اصلا انگار برای من اضافه کرده.رفیق است دیگر.خواسته یا ناخواسته.دانسته یا ندانسته.
رفیق راست میگوید.مثلا تو،شما،شمای غیر قابل وصفِ با هر وصف،همیشه معلم میمانی‌.چه خوب که همیشه معلم میمانی.اصلا چون معلم میمانی من حالا،همین حالا،میبارم.اصلا چون معلم میمانی باز پست رفیق را خواندم.اصلا چون معلم میمانی دوستت دارم.
تو تا ابدمعلم م
گفتم دیگه نیا. میخواستم بگم نمیخوام دیگه ببینمت. حتی تصادفی. دیگه حتی اندازه‌ی قبل دوسِتَم ندارم. شاید صرفا یه حس عادته که واسه جدی شدن وسط خنده‌هات ذوق میکنم. گفتم به مری گفتی توهم زده و هیچی بینمون نیست. اگه واقعا هیچی نیست پس بذار نباشه. یا بیشتر از این یا هیچی. گفت الان نمیتونم صبا. نمیتونم یه حاشیه‌ی جدید درست کنم. واسه دو ماه یه چیز جدیدو شکل بدم. گفتم پس کامل حاشیه‌هاتو حذف کن. اخرش به نتیجه‌ی خاصی نرسیدیم. فقط میدونم اگه زنگ بزنه قرار
نمیدونم چقدر زمان ببره تا به شرایط جدید عادت کنم فقط میدونم الان خیلی حالم گرفته ست بابت اتاق جدید. هم اتاقیم خوبه . اتاق خوبه. همه چیز اوکیه اما خیلی ساکته:) دلم واسه کرم ریختنای قبل خوابمون تنگ شده. واسه اینکه ساعت ١٢ تصمیم بگیریم به خواب و  تا یک دو نصفه شب رو همون تختامون هی با هم حرف بزنیم و بخندیم. اونقدری که مدام بیان اعتراض کنن که اتاق ٢٩ چرا انقدر شلوغه؟:)) دعوا؟ اره زیاد داشتیم. اما عوضش من برا اولین بار تو زندگیم یکم داشتم طعم شیطنت رو
من اومدم و امروزم کلاسم تموم شد. فکر میکنی امروز چطور بود؟ من رفتم پای تخته باید مکالمه ای که جلسه اول گفته بودو تکرار میکردیم. اونو گفتم اما سوالای بعدشو نه طبق معمول حول شده بودم و مغزم قفل کرده بود :/ چرا همیشه من اولم؟؟؟؟ در من چی دیده میشه :/ ولی بعدش سعی میکردم جمعش کنم خراب کاریمو.  حالا اونو نگفتم مها بیشتر از من ناراحت شده بود. خب اصلا ادم که همه چیو بلد نیست. هفته دیگه هم راستی امتحان داریم. دیکته و سوال در آوردنو جواب دادن. داستانی داریم
خیلی کم سن بودم که زنان کوچک رو خوندم. شاید یازده سالم بود یا کمتر. و عاشقش شدم. من عاشق جو بودم. عاشق لاری و موهای فر مشکیش بودم. چند بار خوندمش و شخصیت‌هاش رو نقاشی کردم. انقدر مرورش کرده بودم که حتی الانم بعضی از صحنه‌هاش رو حفظم. ادامه‌هاش رو هم خوندم ولی هیچ کدوم به پای کتاب اول نمی‌رسید. با اون صفحات اخرش، دیالوگ‌های جو و لاری وقتی از توی اینه بهم نگاه می‌کردن...
فیلمش رو دیدم ساختن. تریلرش راضیم کرده فعلا. لاری رو تیموتی ِ کال می بازی کر
زندگی بالا و پایین زیاد داره.یه روز بالای قله یه روز هم روی زمین خاکی.یه روز ناراحت یه روز خوشحال.یه روز تنها یه روز هم اطرافت پر از آدم.به پایین بودنت توجه نکن ،اخرش توهم به سمت بالا حرکت میکنی .باید از لحظه هایی که پایین هستی و با سختی ها میجنگی لذت ببری .باید تلاش کنی از پایین به بالای کوه برسی .هر  بار بالا رفتن  از کوه پایین آمدنی هم داره.پس از تمام لحظه های باهم بودن و تنها بودن خود لذت ببرید.ما بیش از یک بار زندگی نمیکینم همیشه نگاهت به با
توی سفرمان چندجایی حس کردم افسردگی دارد و مواد مصرف میکند.
برایش نوشتم: سفر که بودیم حواسم بهت بود گاهی. گفت خب تو که حواست بوده چه نتیجه ای گرفتی؟ نوشتم: این نتیجه که بدوعم بیام بهت بگم مواظب خودت باشی❤
حواسم بود که پیامم میتواند لاس باشد ولی فضا داشت کی از همه عاقل تره میشد و لازم بود تعدیلش کنم. نوشت: عزیز منی شما خااااااانم❤
حساب کار را کردم. 
کمی بعد نوشت: میدونستی چپ چپ نگاه میکنی جذاب تر میشی؟ 
حرف هایی که باید در مورد افسردگی میزدم را ز
دوستم می گفت با باباش و خواهرش رفتن بازار پالتو بگیرن برای خواهرش بعد باباش هی بهش گیر می داده هر پالتویی بر میداشته یه چیزی می گفته 
تعداد اندکی نمونه
مشکی:مگه بابات مرده!!!سفید:مگه عروسی؟نارنجی:رفتگرشهرداری………!!!!!صورتی:خرس گنده خجالت نمیکشی مگه بچه ای……!!!؟قرمز:شنل قرمزی،شمر!!؟؟؟؟؟‌خاکستری:مگه فیلی؟؟!!!؟؟راه راه مشکی سفید:شبیه گورخرمیشی!!!!سفید لکه های دایره ای مشکی:مگه گاوی!!؟؟سفید آستین های مشکی:فتوکپی پنگوئن شدی……!!دور گرد
کتاب تازه ای که خوندم اسمش ناطور دشت  نمیدونم چرا حس میکنم باید کتاب ادمو به فکر وادار کنه.این کتابا بیشتر کتابای فلسفی ان که درگیرشون میشم و از درگیر شدن بهشون لذت میبرم.
البته میدونم گاهی کتاب ها فقط زندگی یه ادم توضیح میدن بدون هیچ چیز عجیب و غریبی .
گاهی بعضی از کتابها که زندگی ادما رو بیان میکنن میشه میخکوبشون شد و یه روزه خوندشون و گاهی نه و برات جالب نباشن و چند روزی طول بکشه تموم کردنشون.
یه عادتی که دارم اینه که حتی اگه از یه چیزی خوشم
شب قدر یک خانمی با بچه کنار ما نشسته بود، گلاب هم که خیلی بچه ها رو دوست داره ،با هم حرف می زدیم که یک دفعه گفت:شما خواهرین!؟!؟!؟
گفتم چطور!؟ شبیه نیستیم !؟
گفت راستش نه زیاد....
یهو مامان رو دید، دیگه قبل از اینکه حدس بزنه  مامان گفت اره منم مادرشونم!!!!!
یعنی مرده بودیم از خنده
دیگه اخرش گفتم ما پرورشگاهیم آخه
دیگه همه خندشون گرفته بود....
آخه شباهت تا به کجا!؟
قبلا به مامان میگفتم من می دونم بچه شما نیستم، میرم تست DNA، مامان هم اخم میکرد ،جدیدا تا می
میوه دلم نگار! مپندار که زندگی به مساوات و عدل اندک تمایلی داشته باشد. تا بوده ژن خوب و ژن معیوب مصداق داشته. ژن! ترکیب چند تا کروماتین/کروماتید/کروما…نمیدونم چی چی که اگر پیچ بخورند میشوند یک چیز دیگر و یک چیز دیگر تا برسند به DNA و تا من و تا تو! نگارینم ژن و شرایط محیطی باعث میشوند خر به پرتقال شبیه نباشد. به همین سادگی. یکی که ژن اضطراب دارد، در بهترین حالت دست به مداوا میزند. در بدیهی ترین حالت در اوایل درمان، شکست میخورد، و بعد میفهمد اضطرا
امروز ساعت چهار بیدار شدم اما نتونستم کار کنم. و خوابم برد اصلا دست خودم نبود. دوباره تا همین ظهر خوابو بیدار بودم اخرش زدم تو سرم که بیدار بشم صورتمو شستم اب یخ خوردم و الانم رفتم بیرون که هم خرید کنم هم راه برمو یه بادی به کله ام بخوره. اومدم خونه جامو جمع کردم که دوباره ولو نشم پنجره رو هم باز کردم هوا عوض بشه و خونه از اون گرمی در بیاد الانم نشستم پشت میزم تا روزمو ساعت حدود یک ظهر شروع کنم. میدونم دیره اما واقعا خوابیدنم چه دیروز و چه امروز د
تاریخ عقد گذاشتیم بعد ماه محرم و صفر ,مبحث مهریه که رسید بابام گفت دختر خودتونه,جو سنگین شد و نه پدر مادر من و نه پدر مادر هیراد نظری نمیدادن ,که اخرش انقدر تعارف کردن که شد  یه خونه با ۷۷ تا سکه تمام
تاریخ عقد واسه بعد محرم و صفر تعیین کردن که روزش بستگی به مرخصی های هیراد داره ,مادر هیراد هم بلند شد صورتم بوسید و گردنبند طلا سفید انداخت گردنم و هیراد هم انگشتری که اورده بودن  دستم کرد:))))))) منم رفتم و چای اوردم  هیراد وقتی برمیداشت گفت خوشمزه
من دارای اضطراب اجتماعی هستم از ان ادم های اعصاب خورد کن کسل کننده ای که هیچ وقت نمی دانند چگونه باید ارتباط برقرار کنند و روی هر حرفی دو قرن فکر میکنند اخرش هم حرف ها و کارهایشان نا بجا و نادرست از اب در می اید که گاهی هم بی احترامی یا گستاخی و البته غرور برداشت میشود و بدون شک از تمامش  بردلشت میشود که چه انسان احمقی هستم که البته نمی توانم منکرش شوم ...حتی ممکن است چند بار پیام هایم را ویرایش کنم ...مسخره این است که برای جواب یک حالت چطور است س
در پایین می توانید آهنگ جدید ابی و حسین تهی را دانلود کنید.
 
دانلود آهنگ ابی و حسین تهی به نام کاش با کیفیت 320
دانلود آهنگ ابی و حسین تهی به نام کاش با کیفیت 128
 
متن آهنگ ابی و حسین تهی به نام کاش
کاش دوباره برگردیم بهاولین بوسه به اولین دیدارکاش کنار هم باشیم تااخر دنیا تا اخرش این باروای چشای مست تو تواولین دیدار یه کاری دستم دادوای نمیدونی چشمات چه حسیاون لحضه به قلب خستم دادتهیتلخ جدایی برام کجایی الان
دانلود آهنگ جدید ابی و حسین تهی به نا
عید = باز گشت
فطر = طبیعت؛ خلقت اولیه
عید فطر = بازگشت به طبیعت اولیه = بازگشت به تنظیمات کارخانه
امام علی علیه السلام:
«انّ ادنی ما للصائمین و الصائمات ان ینادیهم ملک فی آخر یوم من شهر رمضان ابشروا عباداللَّه فقد غفرلکم ما سلف من ذنوبکم فانظروا کیف تکونون فی ما تستأنفون»
براستی کمترین پاداش مردان و زنان روزه‌دار این است که فرشته‌ای در آخرین روز ماه رمضان آنها را ندا دهد: بشارت باد بر شما ای بندگان خدا! که گناهان سابق شما به تحقیق آمرزیده شد،
کور شود چشمانم
اگر جز تو را ببیند!
باشد!
نخواهنپسندبی‌خیال باشبی‌تفاوت باشمن هیچ وقت به خواست تو بی‌احترامی نخواهم کرد...تو هر چ بگوییهر چ بخواهیهمان بشودکه منراضی به ناراحتی اتبه غم و غصه بیشترت نیستم...تو فقط خوشبخت باشارام زندگی کنو اخرش عاقبت ب خیر باش... 
من تسلیممتسلیم تسلیمهر چ خدا بخواهدهر چ تو بخواهیهمان! 
 
کور شود چشمانم
اگر جز تو را ببیند!
باشد!
نخواهنپسندبی‌خیال باشبی‌تفاوت باشمن هیچ وقت به خواست تو بی‌احترامی نخواهم کرد...تو هر چ بگوییهر چ بخواهیهمان بشودکه منراضی به ناراحتی اتبه غم و غصه بیشترت نیستم...تو فقط خوشبخت باشارام زندگی کنو اخرش عاقبت ب خیر باش... 
من تسلیممتسلیم تسلیمهر چ خدا بخواهدهر چ تو بخواهیهمان! 
۱. زهرا رو دیدم و دوتایی عملیات نجات بچه پیشولو انجام دادیم [بچه گربه رو یکی دست زده بود بوی آدم گرفته بود مادرش دیگه نمیخواستش نه بش نزدیک میشد نه شیر میداد بقیه گربه ها ام میزدنش از ترسش و سرما رفته بود تو جرزای یه ماشین قایم شده بود گیر کرده بود .. خداروشکر یکی ازین کارگرای افغانی ساختمون سازی اون گلگیر ماشینو از تو یه تیکشو کند و این بچه درومد بیرون ولی نمذاش بش نزدیک شی فش فش میکرد چنگ میزد دندون نشون میداد انق زده بودنش .. دیگه بعد یکم بازی
با ع میریم خونه میم . ما سه تا همدم شادی و غم و غرغر و ذوق کردن های همیم. حداقل روزی یک ساعت رو توی گروه واتس اپ حرف میزنیم و خودمون رو خالی میکنیم. از چند ساعتی که کنار هم بودیم حداقل یک سومش رو در مورد خونواده همسر و غصه هایی که داشتیم حرف زدیم. در مورد چیزایی که توی دلمون دفن شده بود و رسوب کرده بود. در مورد چیزایی که نتونسته بودیم با کسی درمیون بذاریمش. توی خلال صحبتامون من به حرفای صهبا یه گریزی زدم . اینکه بیایم فکر کنیم اونا خانواده خودمونن
امشب فوتبال است و دوباره ان ضربان قلب های بالا رفته و مغز های داغ شده از استرس :))))
نقش من در این میان مانند ان خر مفلوکی ست که تا زانو در گل گیر کرده است:))))
مثل ماست، وامانده ام که کدامش بالاخره؟؟:))))
یوونتوس _آژاکس 
یا
منچستر یونایتد_بارسا؟؟؟
بخش احمقانه اش اینجا است که وقتی سر هر دوبازی شرط بسته باشی چشمانت میلغزد و دلت بی قرار است برای نتیجه بازیی که نمیتوانی دنبالش کنی؛))))مصداق بارز یه دلم میگه برم برم یه دلم میگه نرم نرم و این حرفاهای حاشیه
امشب فوتبال است و دوباره ان ضربان قلب های بالا رفته و مغز های داغ شده از استرس :))))
نقش من در این میان مانند ان خر مفلوکی ست که تا زانو در گل گیر کرده است:))))
مثل ماست، وامانده ام که کدامش بالاخره؟؟:))))
یوونتوس _آژاکس 
یا
منچستر یونایتد_بارسا؟؟؟
بخش احمقانه اش اینجا است که وقتی سر هر دوبازی شرط بسته باشی چشمانت میلغزد و دلت بی قرار است برای نتیجه بازیی که نمیتوانی دنبالش کنی؛))))مصداق بارز یه دلم میگه برم برم یه دلم میگه نرم نرم و این حرفاهای حاشیه
قبل از ماموریت اخرش به سوریه پایش در فوتبال شکسته بود! برای اینکه زودتر برود سوریه، زودتر از موعد گچ پایش را در آورد. کمی می لنگید. اصرار می کردم برود عصا بگیرد. قبول نمی کرد. ته دلم فکرش را هم نمی کردم با این پا برود مأموریت! ‌خوشحال بودم که به مأموریت نمی رود. اما محمود می گفت: «خانم، تو دعا کن هرچه خیر هست خدا همان را انجام دهد». گفتم: «آخرتو چطوری می خواهی توی درگیری با این پایت فرار کنی؟»‌‌ ‌‌ خندید و گفت: «مگر من می خواهم فرار کنم؟ آن قدر م
برنامه فردام رو اوکی کردم به هردلیلی که باشه چون دقیقا 1 شهریور اولین ازمون منه !!!
جالبه امروز قرار یه کتاب خوب رو به پایان برسونم بدون هیچ دغدغه ای خیلی عالیه حتما تمومش کنم میام و درموردش توضیح میدم بوسیله این کتاب من خیلی خیلی تغییر کردم به اندازه ای که واقعا من هیچ یک کارام رو برنامه نبود وقت زیادی صرف دنیای مجازی میکردم متاسفانه ...
ولی با خوندنش خیلی خودمو بهتر شناختم و بهتر فهمیدم خودم رو این یه پون مثبت بود برای منی که اهمال کاری زیاد د
از چهارشنبه که بیکار شدم ول چرخیدماتاقمو تمیز کردم
فیلم دیدم
ادامه کتابامو خوندم
فیلم چی دیدم؟
مغزهای کوچک زنگ زده که خب خوب بود ولی دیگه نقش نوید محمدزاده داره تکراری میشه همش فقرو پلیس واعدام ولی خب قشنگ بود
اتاق تاریک:مسئله حریم خصوصی بچه ها برای والدین خیلی مهمه مخصوصا توی سن پایین چون عملا بچه نه اختیاری داره نه عقلش درست و حسابی میکشه جریان چیه،دراین باره هم فیلم و کتاب و کلیپای مختلفی دیدیم و بنظرم پدرومادرا دیگه اگاهی و کسب کردن و م
وقتی به این فکر بیوفتی که دویدن بدون فکر ...گاهی میتونه فقط به بدتر شدن اوضاع دامن بزنه...وایمیستی!
نفس نفس میزنی...
دست به زانو میگیری ...
عقب سر و جلو روت رو نگاه میکنی...
و هیچی تو رو به اونجایی که هستی پیوند نمیده...
هیچی به قلبت و عقلت مربوط نیست...هیچی تو رو واسه به جلو رفتن یا برگشتن ترغیب نمیکنه...
یه لحظه فکر میکنی!من کجام؟
چطور از اینجا سر درآوردم؟
من فقط دنبال آدمایی دویدم که میگفتن این راه آخرش درسته...اخرش خوبه!موفقیت ینی این که به ته این مسی
متن آهنگ حس می کنم محمدامین سرباز

Text Music Mohammad Amin Sarbaz Called Hess Mikonam

درگیر عشق تو شدم‌ تو که خواب و خیال شبامی
قید همه چیزو زدم واسه اینکه الآن تو باهامی
هرچی تو دنیاس به کنار تو تموم چیزی که میخوامی
هرجا که باشی تو فکر توام حس می کنم پیش منی
باور قلب من اینه که‌ ما تا اخرش مال همیم
ماه قشنگ شبام مثل یه خوابی برام 
تا اومدی تو زندگیم همه چی عوض شد انگار
واسم عشق معنی نداشت تا عاشق شدم اینبار
تا تورودیدمت انگار به تو شدم‌گرفتار
هرجا که باشی تو فکر
راستش را بخواهی همیشه به مو میرسد. به مو میرسد و پاره می‌شود. چندتایی هم پاره نمی‌شوند. یادم نمی‌آید اخرین باری که به مو نرسید کی بود. معمولا سعی میکنم با تمام قلبم به اتفاقات و ادم‌ها نزدیک شوم. به تمامی درگیرش میشوم. اما انقدر کش می‌اید، انقدر اتفاق افتادنش، اطمینانش، دیر می‌شود که اخرش به مو میرسد. شور و شوقم سرد می‌شود. دیگر آن علاقه گذشته را به اتفاق افتادنش ندارم. البته بهتر است بگویم علاقه دارم ولی دیگر اهمیتی ندارد. پلن‌های دیگر ِ
راستش را بخواهی همیشه به مو میرسد. به مو میرسد و پاره می‌شود. چندتایی هم پاره نمی‌شوند. یادم نمی‌آید اخرین باری که به مو نرسید کی بود. معمولا سعی میکنم با تمام قلبم به اتفاقات و ادم‌ها نزدیک شوم. به تمامی درگیرش میشوم. اما انقدر کش می‌اید، انقدر اتفاق افتادنش، اطمینانش، دیر می‌شود که اخرش به مو میرسد. شور و شوقم سرد می‌شود. دیگر آن علاقه گذشته را به اتفاق افتادنش ندارم. البته بهتر است بگویم علاقه دارم ولی دیگر اهمیتی ندارد. پلن‌های دیگر ِ
امروز ساعت ده دندونای عقل سمت راستم رو کشیدم موقعی که آمپور بی حسی رو می زد اینقدر درد داشت که میخواستم دست دکتر رو بگیرم دکترم با اخم گفت دست من رو نگیر دیگه دستهای صندلی رو زیر دستم فشار میدادم وقتی آمپور بی حسی رو زد ده دقیقه گفت منتظر بشین تمام بدنم میلرزید انقدر ناجور میلرزیدم که دختر داییم همراهم اومده بود دندون عقل بکشه گذاشت رفت گفت من بعدا میکشم منم موندم بعد صدا کرد احساس میکردم الانه که سرم رو ببرن رفتم داخل کشیدشون پایینی درد ندا
میدونید سختترین کار دنیا تو این برهه زمانی چیه؟
اینکه بخوای اطلاعات غلط خانوادتو درست کنی
اطلاعاتی که منشاش گلین گلین و گیزمیز و پیجای فیک اینستاگرامه
اینقدر من پستای مستانه رو براشون فوروارد کردم اینقدر این بنده خدا به زبون ساده درباره دستکش و الکل صعنتی توضیح داد
اینقدر از جاهای معتبر براشون چیز میز میفرستم..اینقدر هی میشینم چیزای بدردبخوری که میدونم تصور غلطی دارن براشون پیدا میکنم به زحمت با گوگل ترنسلیت ترجمه میکنم
اخرش داداشم میاد
بهتره از اولش بنویسم چون نمیتونم تمرکز کنم, بهش  زنگ زدم و گفتم میخوام اخر این هفته با بچه های دانشگاه برم اردوی سه روزه ,نمیتونم بیام خونه ,اما در عوض تمام مدت فرجه رو میام خونه و کنارتم,که دیدم ساکت شد ,صداش دورگه شد و گفت آهان! پس برنامه ریزی هاتو کردی مرسی که خبر دادی! بعد هم ساکت شد ,هر چی که گفتم و خواستم توضیح بدم حرف خاصی نمیزد و اخرش هم سرد خداحافظی کرد و قطع کرد! 
میدونستم چی میخواد و حرفش یعنی چی ! یعنی حق نداری بری ,باید بیای خونه, نباید
تو که رفتی پی تاب و تپش رود ، برو
به قدم های اسیر لجنم فکر نکن
من 
به دستان خودم 
گورِ خودم 
را کندم
به پذیرایی و دفن و کفنم فکر نکن :))
" من محالم،تو به ممکن شدنم فکر نکن "
و به آلودگیِ پیرهنم فکر نکن
گرچه 
رو زخمی‌ام و دست‌کج و تند زبان
به سر و صورت و دست و دهنم 
فکر نکن
تو که از منزلِ منقل تبر آوردی باز
 " هی به آیا بزنم یا نزنم فکر نکن :)) "
بخت نامـرد 
بزن ! 
بد به دلت راه نده 
به غم انگیزی فرزند و زنم فکر نکن
نفسی تازه کن و 
اره بکش ! 
شاخه بریز !
به غ
جناب افسر رانندگی گرامی و دوست داشتنی
بیا با هم صادق باشیم
سه هفته اس منو معطل کردی سر اینکه یه ممنوع نگفتی...یه بار سر اینکه با عجله دوبل زدی...و و و
برادر گرامی اینا کجاش عیب و ایراده؟مهم اینه من نه ماشین زیر پام خاموش میشه نه استرس دارم و نه خراب میکنم دوبل هامو و عین قرقی برات دوبل میزنم.
بابا قبول کن منو دیگه...من نافمو با عجله بریدن خب چیکار کنم دوست دارم وقتی یه کاری بهم میدن سریع انجامش بدم.
چرا اذیت میکنی برادر من؟
حداقل اخرش انقدر از دست
اون ماسک شبی که خوشم میومد از بافتش رو خریدم دیروز ظهر پست اورد در خونه،دیشب یه مقدارش رو زدم به صورتم و دراز کشیدم که بخوابم شاید باورتون نشه اما تا ساعتای 3 خوابم نبرد و هی وول خوردم توی پتوم تا اخرش تسلیم شدم و بلند شدم رفتم توی اشپزخونه صورتم شستم،ماسک چسبناکی بود یکم از لپم گرفت روی بالشت،نمیدونم چرا ماسکِ بیخوابم کرد و مدام فکرای عجیب غریب از توی سرم رد میشد فکر حرفایی که ا.م بهم زده بود،توی اتاق بغلی مامانم راحت خوابیده بود و ماسک هم رو
حتما شده که از یه نفر بدتون بیاد و ازش عقده داشته باشین. حالا این عقده می تونه از هرچی باشه عقده ی من از این بود که هی چقولی منو می کرد و مسخرم می کرد. هم کلاسیم بود خیلی هم درس بد بود یعنی می فهمید ولی همش تنبلی در می آورد سز کلاس حواسش پرت بود به کلاس هم گند زده بود 
امروز سر زنگ ریاضی ترین هایی که معلم سر کلاس حل کرده بود رو ننوشته بود بعد معلم فهمید و اوردش نیمکت اول کنار من گفت حواست باشه هرجا ننوشت به من بگو                                          
متن ترانه امتنا به نام تلخ

نمیخوام بگیرم من یه بار دیگه اون دستاتومیدونم اشتباه بود از اول بودن با تواما خب جور دیگه ای نمیشد این دلو راضی کردالان دیگه نمیخوام که بچشم طعم اون لب هاتومیگفتی دوستم داری اما دلت یه جا دیگه گیر بودهمش هعی دروغ میگفتی که مابهم میرسیم زوداما دیدی اونی که گذاشت رفت...توبودی نه منتو بودی که رد شدی از عشقمو زود سیر شدی ازممن همون ادمیم که گفتی تنها تکیه گاهتهعشق تو برا من بود تلخ ترین اتفاق دلتموم خوبیارو من فقط برای
تورنتو داره به جایی میرسه
که اگه 10 سال دیگه بخوای یه اتاق بگیری
میگن مثلا باید این سفته 30 هزار دلاری رو امضا بزنی.
یعنی تقریبا داره میشه تهران.
الان شده
داره شدیدتر میشه
وقتی توی مملکت فقط پول دزدی وارد کنی
و مملکت به هیچ شغلی به جز پول شو و مورگیج بروکر و اینوستمنت منیجر و نمیدونم ازین خزعبلات نیاز نداشته باشه
وقتی تنها اورگان های فعال یه مملکت فقط بانک ها و موسسه های مالی باشن
وقتی کار نباشه
وقتی سیستم حافظه کار بریتیش اکتیو باشه
وقتی برای گ
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید 
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
 
تا حالا شده از شدت درست بودن یک چیز اون کارو انجام ندین ؟ یعنی انقدر میدونید درسته و هیچ حرفی تو کارش نیست که به نتیجه اش اعتماد نکنین ؟ 
تو یه راهی افتادم که نه راه پس دارم نه راه پیش ، 
یا باید تا اخرشو برم که از اخرش میترسم ، یا همینطوری که هستم متوقف شم . 
که مطمئنم اگر متوقف شم به نابودی میرسم . 
اما بازم جرئت اینو که تا اخرشو برم و ندارم .
از یه جا بقیه بهم میگن اره درسته ، انجامش بده
تا بحال شده ک بخاطر استرس بی اعصاب بشید ؟! و تا بحال شده ک اطرافیانتون بدونن ک شما استرس دارید و بی اعصابیتون منشا داره و دلیلش اونا نیستن و درکتون کنن؟ پس چرا تمام اطرافیان و خانواده ی من درک نمیکنن اینو:( 
+ دنبال هر غذایی گشتم ک ویتامین دی بالایی داشته باشه اخرش میرسید به ماهی و غذاهای دریایی:(بدمزه ان همه شون:(
+ مامانم فک میکنه ک من همه اش دارم باهاش بدحرف میزنم،ولی من مث همیشه ام،نمیدونم مامانم حساس شده یا من واقعا دارم بد حرف میزنم:(((خیلی غ
دیشب تو گروه دعوا شد
ی ادمی بود خیلی بی تربیت. بعد اومدن ب من چیز گفتن ک این استاد هست و مقاله داره و المانه و .... چیزی بهش نگی ی موقع. نمیدونم راست گفتن یا دروغ ولی ی چیزی رو خوب میدونم
درخت هرچی بارش بیشتر باشه سر ب زیر تره
100 تا مقاله هم ادم داشته باشه ولی بی تربیت باشه ب هیچ دردی نمیخوره.
مینویسم برای خودم یادم بمونه غرور ادمو نگیره. بقیه رو از بالا دیدن ادم بهش دچار نشه. مسخره کردن و توهین کردن دیگران ب سبب علم بیشتر ادم بهش دچار نشه. 
یادم نره ب
در مورد اوضاع این روزها و رویداد های پیشرو چیز هایی نوشته بودم که دیدم خیلی شد و شاید بدون مقدمه باورش و درکش سخت باشه برای همین یه نکته ای رو خلاصه وار بگم و اون هم..
اینه که خوب سبک سنگین کنید و آینده مملکت رو با هر تز و الگویی که تو ذهنتون هست رو متصور کنید 
ببینید اون ایده و الگو با عقل و قلب و فطرتتون جور در میاد یا نه 
خوب قلبتون پذیرفته اونو یا نه سرجاش میلنگه، و اخرش ما رو خوشبخت می کنه یا نه
ببینید که میخواهیم چی بدست بیاریم و
چه چیزی از د
امروز هوا بارونی بود
هوا فوق العاده است این روزا پاییزهای خوزستان واقعا دوست داشتنیه
فقط نمی دونم گلدون های نازنینم که با خودم اوردم اداره چرا غش کردن (البته فقط پتوس ها بقیه شون خوبن) من هرروز صبح بهشون محبت میکنم که خوشحال باشن
بعد از هفته ها سرم خلوت شده و صبحا نیاز نیست بدو بدو کار کنم
من عاشق اون کرختی اول صبحم که چاییمو پشت پنجره اتاق کارمون بخورم و به بیرون نگاه کنم حالا همچین دید عالی نداره ولی خب همین که بتونم آسمون رو ببینم فوق العاد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها