"برایِ ارتباط با دیگری باید زبانِ او را دانست. ایلیچ میگوید زبان فقط صدا نیست، بلکه صدا و سکوت است و باید هر دو را با هم آموخت. واژهها در دامنِ سکوت جان میگیرند و تنها راهِ ارتباطِ عمیق با دیگری یاد گرفتنِ دستورِ زبانِ سکوتِ اوست. اما دستورِ زبانِ سکوت را هرگز نمیتوان یاد گرفت، اگر که ذهنِ تو سرشارِ از صداهایِ خودت باشد، صداهایی که از خودت، خانهات و سرزمینت حمل میکنی. برایِ اینکه بتوانی دیگری را بفهمی، اول باید با خودت غریبه شوی.
تا که سر به روی پیکرم گذاشت، جز قلم، سری به دستِ من نبود
هیچ درد سر نداشتم، اگر: این زبانِ سرخ در دهن نبود
دستِ بیاجازهی پدر، بلند... وای از زبانِ تلخِ مادرم
کاش در زبان مادریِّ من، زن بُنِ مضارعِ زدن نبود
مادرم وطن! بگو کدام دیو، بچههات را به مرزها فروخت
مادرم وطن! بگو پدر نبود، آن که هرگز اهلِ این وطن نبود
پای حجلههای خون، برادرم، پاش را فروخت، یک عصا خرید
او بدونِ پا به جشنِ مرگ رفت، بس که هیچ پایبندِ تن نبود
توی واژهنامه جای جنگ،
بِسمِه رَبِّ الشُّهَدا و الصِّدیقین و الصّابرین
زبانِ خون، قوی ترین زبان است. چرا امام حسین(ع) بعد از شهادت پسرش علی اکبر و علی اصغر خون اون حضرات رو پاشید تو آسمون؟
برای اینکه با زبانِ خون دین اسلام رو فریاد بزنند.
ادامه مطلب
{امام مهدی(عج) در کلام علما و بزرگان - شماره 39}
چشم، گوش، دست و زبانِ خدا
آیت الله بهجت میفرمایند:
اهل بیت بندگانی هستند که عِلم و صوابشان(راستی و درستی) فراگیر است. یعنی با داشتنِ مقام عصمت، نه خطا میکنند و نه گناه. امام زمان، عین الله الناظره (چشم بینای خدا) و اذنه السامعه (گوش شنوای حق) و لسانه الناطق(زبان گویای خدا) و یده الباسطه(دست توانای خداوند) است و از گفتارمان، کارهایمان، افکار و نیّات ما اطلاع دارد. ما امام زمان را حاظر و ناظر نمیدانی
بغض های بی هوا
گریه های بی امان
قبضِ روح های بی دلیل
این همه را نمی فهمم...
کاش معنای تک تکِ
این گرفتگی ها را می دانستم!!!
دلم این روز و شب ها
بی هیچ بهانه ای زار می زند
و نمی فهمد چرا؟!
نفهمیدنِ حالِ دل
عینِ گم کردن چیزی درونِ آدمی ست!...
آشفته ای
بی هیچ دردی شاید!!!
دردهای خاموش ;آدم را خاموش می کند....
جایی خاموش از دلمردگی
دل را بس است شاید....
معراج می خواهد دلم
اما دلیلش را نمیدانم....
اسفند ;
یادآور روزهای خوب وشیرین
باشهداست....
یادآور انبوهی از عهده
میخواستم روزنوشت بنویسم اما تمام واژه ها و جملات اماده ی توی ذهنم تبدیل به پیش نویس شد با دیدن این ویدیو!
یک بُهتِ لذت بخش همراه با لبخند هدیه ی این ویدیو به من بود.شدیدا تاکید میکنم ببیند.
+بخش زیرنویسش رو فعال کردم تا راحت تر ببینید وگرنه تف به ریا ما برای تقویت زبانِ اجنبی این ویدیوها رو میبینیم.
دردانه کودکم
- برای دخترم، رهایم..
دردانه کودکم
رهای کوچکم
با خنده های ناب
بر بوته های سبز زندگی،
گل می کنی!
با هر بهانه ات
با عشوه های ناز
و چشمان سیاهت چه می کنی!
شیرین زبانِ من
از باغِ کلام تو
هر واژه چیدنی است!
آهنگ بابایی گفتنت،
لحنی شنیدنی است.
...
در اوج شادی ات
کودک بمان همیشه
به دامان زندگی...
سعید فلاحی
دست هایم خالی ، روی من هست سیاه ،
دل من در تب و تاب غم ها ،
حس تنهایی من ،
در کنار تو و دلداده ی من ،
حس یک ابر که در آغوشِ ،
آسمانها تنهاست ...
حس یک عربده ی بی برگشت ،
در دل کوهستان ،
حس یک رودِ نوازشگرِ پا ،
که کلامش به زبانِ آب است ،
غرق دنیاست دلم ،
و نیاموخته او لهجه ی آب ...
حس یک بیدل سرگشته ی کور ،
که مشامش به او فرمان می داد ،
از بد حادثه بینیِ دلش هم کور است !
کتاب جیغ های صورتیشاعر: ژاله افشاری مقدم
✍
تنِ کبود شیونش به بوسه فکر می کندشکنجه های در تنش به بوسه فکر می کندبه لحن عاشقانه اش دوباره ترس می پردولی زبانِ الکنش به بوسه فکر می کندزنی که رقص موی او اسیر سایه ها شدهصلیب دور گردنش به بوسه فکر می کندزنی که زیر چادرش بهار رخنه کرده استگلِ کنار دامنش به بوسه فکر می کنداز آخرین دریچه ها به عشق خیره می شودو چشم های روشنش به بوسه فکر می کنددر انتهای جاده ها به شهر عشق می رسدهمیشه قبلِ رفتنش به بوسه فک
«گشایش نزدیکت کجاست؟! فریادرسیِ سریعت کجاست؟!»
پرسید و پاسخی نشنید. شنید. انگار شنید اما نه آنگونه که باید. نه آنطور که میخواست! آدمیزاد هر چه هم مومن، گاهی میخواهد ببیند، میخواهد بشنود. فریاد میزند. بلند فریاد میزند. بلندتر فریاد میزند. دوباره و هزارباره فریاد میزند. «کجاست؟!» پس کجاست آن گشایش نزدیکت؟ کجاست فریادرسیِ سریعت؟! کجاست...؟!
پ.ن: چند وقتی این جمله بیاختیار افتاده بود سر زبانِ ذهنم! یادم نمیآمد از کجاست! گشتم. پی
بسم رب الرفیقجاده باریک و دو طرفه بود. تیرهای چراغ برق جای خودشون رو به ظلمت شب داده بودند؛ بحث زبانِ چراغ ها توو جاده شد و طوری که راننده ی ماشین های سنگین با هم حرف میزنند.
گفت: مثلا وقتی خوابت میگیره، اول دوتا نور بالا میزنی، بعد که با راهنمای چپ اجازه سبقت داد، سبقت میگیری! بعد میکشی کنار که اون ازت سبقت بگیره! اینجوری میفهمه که خوابت گرفته و تا ته جاده جوری رانندگی میکنه که نتونی بخوابی!+ممنون نمیذاری خوابمون ببره!و کاری به دلِ زبون نفهممو
پوستِ شیرِ ابی را گوش میدادیم. برای تمامِ شبهایی که بیدار بودیم و فکر میکردیم و فکر میکردیم. به تکتکِ آدمهای آمده و نیامدهی زندگیهامان. به آدمهایی که مدعیِ دوست داشتنمان بودند، به آدمهایی که دوستمان داشتند و نمیدانستیم، به آدمهایی که در گذرِ روزها گم شدند، به آدمهایی که پاییز رفتند و برگشتنشان را کسی ندید، به چشمانِ درشتی که برای همیشه بسته شد، بدونِ اینکه برای آخرین بار قطرههای زلالِ اشکهای همیشگیاش را از نگا
امام خامنه ای (مدظله العالی) : کسی که زبانِ باز و دلِ روشن و مغزِ فعّال دارد، میتواند مقابل تهاجم فرهنگی را بگیرد. با چه؟ با سنگر فرهنگی، با حصار فرهنگی و با سلاحِ دور زنِ فرهنگی. ابزار فرهنگی لازم است.
این است که ما به کسانی که اهل کار فرهنگی اند، دائم میگوییم، به بعضی تکرار میکنیم، به بعضی التماس میکنیم، بعضی را در اینجا جمع میکنیم و به بعضی پیغام میدهیم که «آقا! کار فرهنگی بکنید.»
جواب کار فرهنگىِ باطل، کار فرهنگی حقّ است. در مقابل کسی که از
مورد داشتیم که عصبانیت و دعوا و خشونتِ یه نفر ، محبت تعبیر شده . یعنی طرفش هرچی "سعی" کرده که خیال کنه اون شخص ازش بدش میاد و متنفره نتونسته . و همه ی رفتار بدش رو مصداقِ "اگر ظرف مرا بشکست لیلی" تلقّی می کرده . از اون طرف خداوند هرچی ما رو مورد ابتلا قرار می ده و خودش هم مدام بهمون تذکر می ده که "هرکه در این بزم مقرّب تر است جام بلا بیشترش می دهند " باز هم باورمون نمیشه و باید "سعی" کنیم که بپذیریم همه ی این ها از سر محبته ...
++ یا ستّار العیوب ... اگر تو ن
.
کلافهایم از این فصلِ ناخلف، دیگر
چرا بهار نمیآید این طرف، دیگر؟
چگونه با قلم و نان به خانه برگردد -
پدر که له شده در ازدحامِ صف، دیگر
کدام خانه؟ که اصلاً وطن نباید گفت -
به این مساحتِ ویران - مَعَالأسَف - دیگر
نه مریم آینه دارد، نه یاسمن شاد است
که خاک هیچ ندارد - مگر علف - دیگر
براهنی! چه کنم در سکوتِ این سرسام؟
نمیزنند زنان دف دَدَف دَدَف، دیگر
زبانِ مادریام در رسانه مُثله شده
چهار نقطه مگر مانده از شرف، دیگر؟ -
که شعرِ تازه به دنیا بیا
پرت و پلاهای من هم انگار تبدیل به حکمت میشن!
هم اینک شنوندگان عزیز دقت فرمایید، شاهدِ ورودِ زبانِ اردو به بیان هستیم:
و این یعنی پیش بینیِ نوستر آداموسیِ من در پستِ چالش من و وبلاگ نویسی
پی نوشت: بیان قاطی کرده، جملات رو برعکس نشون میده.
از پشت صحنه اشاره میکنند منظورش Ωστόσο, η Κινεζική διακρίνεται επίσης για το υψηλό επίπεδο εσωτερικής بوده
دست به دستِ مدّعی شانه به شانه می روی
آه که با رقیبِ من جانبِ خانه می روی!
بی خبر از کنارِ من، ای نَفَسِ سپیده دم
گرم تر از شراره ی آهِ شبانه می روی
من به زبانِ اشکِ خود می دهمت سلام و تو
بر سرِ آتشِ دلم همچو زبانه می روی
در نگهِ نیازِ من موجِ امیدها تویی
وه که چه مست و بی خبر سوی کرانه می روی!
گردشِ جامِ چشم تو هیچ به کام ما نشد
تا به مرادِ مدّعی همچو زمانه می روی
حال که داستانِ من، بهرِ تو شد فسانه ای
باز بگو به خوابِ خوش با چه فسانه می روی؟
(هااااا
♦️شعری بسیار زیبا (#صلح)
تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیانکن
ندارم جز زبانِ دل، دلی لبریزِ مهر تو
تو ای با دوستی دشمن.
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
برادر گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان
از عِشق چه میگوینداین هرزه گویان..وقتی عاشق زبانش عاجز میماند در توصیفشو عشق چیستجز کابوسیجز سکوتیو جز سِرّی که عاشق و معشوق هردو دانند و اما ندانند!
مظلوم ترین ناشناخته ی عالم..عشق است
..که همدیگر را به این کلمه هر چه بیشتر صِدا میکنند بیشتر نبودش را میتوان فهمید..
عشق را نمیشود با هر زبانی خواند..
عشق باید ناشناخته ای بماند..
رازی میانِ عاشق و معشوق فقط!
که ایشان هم ندانند جز معشوقِ یگانه
که بداند
چه در جانِ معشوق
و چه در روانِ عاشق می روید..
ای
میتونم ساعت ها به عکس های پروفایلش زل بزنم و تشعشع قدرت رو با تمام وجود حس کنم! یه چهره کاملا معمولی اما با ژست هایی که قدرت و اعتماد به نفس رو فریاد میزنه... چند بار تو سالن مطالعه دیدمش، رها از هر چیزی در حال حل کردن تمرین بوده... و عجیب نیست که دیدم رنک ۱ دانشکدهایه که تعداد دخترا انشگت شمارن و ادعا دارن که پسرا باهوش ترن تو این زمینه ها!! کاملا مشخصه کم حرفه و پوینت مثبتش اینجاست که هیچ غمی پشت این کم حرفی نیست، اینو میفهمم چون دیگه حالم بهم م
بِسمِه رَبِّ الشُّهَدا و الصِّدیقین و الصّابرین
زبانِ خون، قوی ترین زبان است. چرا امام حسین(ع) بعد از شهادت پسرش علی اکبر و علی اصغر خون اون حضرات رو پاشید تو آسمون؟
برای اینکه با زبانِ خون دین اسلام رو فریاد بزنند.
______________________
پ.ن 1 :
ساعت 5:50 صبح سه شنبه : رفیق چی میشدا که بیان بگن کلاس امروز کنسله و برم تشییع شهید
ساعت 5:56 صبح سه شنبه _تلگرام _استاد در گروه : امروز کلاس تشکیل نمی شود.
آخه این همه مهربونی رو چجور جبران کنیم ربنا؟!
یا رب الحسین ال
های خشکیده گل، شبیه سفال
روسیاهی نکن تو مثل زغال
کوزه گی کن برای کوزه گرت
بکن ابلیس را تو دربدرت
خبری نیست، آب گندیده
از بزرگی تو را پسندیده
تا که حیوان خود زمین بزنی
تا بفهمی که اهل آن وطنی
عاشقی در زبانِ عاشق نیست
مثل من هر که گفت، صادق نیست
محمد رحیمی
میخواهم شروع کنم به نوشتنِ داستانی درباره تو. تو، اولین انحرافِ دلنشینِ من از شقورقی اتوکشیدگی. اولین همنشین شیطنتآمیز من در فرار از مهملاتِ مدرسههایی که سکوت و نگاه بهنفعِ بلندگوهای وحشیِ ناانسانی از آنها رفته بود، اولین پذیرا، اولین تماشاگر، اولین کاشف لحظاتِ ملتهبِ من وقتی جنونی، شوری آنی سرتاسر تنم را به حرکت وامیداشت.
تو حتما آمده بودی برای رفتن. همه ما میآییم برای رفتن. ماندنی درکار نیست و هیچگاه نبوده. اینبار کسی
طبقِ تجاربِ کوچکی چنین بهنظرم میرسد که هر فردی در گسترش واژگان فارسی، نقش زیادی دارد. نزدیکترین تجربه، همین امروز بود. اولین جلسۀ کلاس آنلاینمان با یک مشکل فنی شروع شد. نیاز داشتم به دبیر بگویم که مشکل از بچهها نیست، اینجا host که شما باشید مشکلی دارد. بهجایِ host، گفتم «میزبان».
هر چندباری هم که نیاز بود از این کلمه استفاده کنم، علیرغم اینکه گاهی خودِ دبیر از «هاست» استفاده میکرد، میگفتم «میزبان». بالاخره بعد از این کلاسی که ات
من تو را با تمام لجاجت هایت مدفون می کنم تا دیگر نباشی. در فاصله ای دور می ایستم و مُشت مُشت خاک می ریزم سر گوری که با دست های خودم کَنده ام. دیگر نه چشم انتظار پیامی هستم نه زنگی که ناغافل به صدا در آید. دیگر از شنیدن اسمت قند توی دلم آب نمی شود. دیگر وسط هق هق های گاه و بیگاه صدایت نمی زنم. دیگر تلاش نمی کنم احساساتِ تلخم را معدوم کنم. اصلا نمی خواهم زایلِ این حسِ اشتباه شوم. چشمم به در نیست تا بیایی. پشیمان نیستم. پشیمان نمی شوم. تازه رها شده ام. د
ما همواره یکدیگر را آزردهایم.
ما در دو سوی هم زیستهایم.
و این آزار، پُل ارتباطی ما بوده. طریقِ سخن گفتنمان بودهاست.
تو با درختانات، با وزشِ نسیمات و با گردشِ روز و شب مرا آزار دادهای.
در انتها مرا آزار دادهای. در خلوت تاریک مرا آزار دادهای. در باد. در آفتاب.
با سرپنجههای تو سخن گفتهام گویی که با سرپنجههایم چیزی را بر دیوارِ نامرئی مینگارم.
با زبانِ گناه با تو سخن گفتهام، چرا که برای ستودنِ تو، راهی جز گناه کردن نیست.
دیوار
من تو را با تمام اخم ها و لجاجت هایت مدفون می کنم تا دیگر نباشی. در فاصله ای دور می ایستم و مُشت مُشت خاک می ریزم روی مزاری که دلم را بلعیده.
دیگر نه چشم انتظار پیامی هستم نه هیچ زنگی که به صدا در آید.
دیگر از شنیدن اسم ات قند توی دلم آب نمی شود.
دیگر وسط هق هق های گاه و بیگاه صدایت نمی زنم.
حالا تلاش نمی کنم احساساتِ تلخم را معدوم کنم. اصلا نمی خواهم زایلِ این احساسِ اشتباه شوم.
دیگر چشمم به در نیست تا بیایی.
پشیمان نیستم. پشیمان نمی شوم.
تازه رها شد
امسال از کسانِ متفاوتی آموختم که خودم را بیان کنم. مهمترینشان میگفت احساسات بیانکردنیاند و هر چیزِ بیانکردنیای، کنترلشدنی است. نمیدانم چقدر به این جمله اعتماد میکنم ولی دوست دارم که اعتماد کنم. چون کسی که این حرف را زده خیلی دوست دارم. دلم نمیخواهد درمورد این کسانی که گفتم زیاد صحبت کنم. دلم میخواهد بیشتر خودم را بشناسم. هفتۀ پیش یک عروسک درست کردم. با یک نمد زرد رنگ. قرار بود بدنش را زرد کنم تا بدنِ یک گربه شود. دوست داشتم
امسال از کسانِ متفاوتی آموختم که خودم را بیان کنم. مهمترینشان میگفت احساسات بیانکردنیاند و هر چیزِ بیانکردنیای، کنترلشدنی است. نمیدانم چقدر به این جمله اعتماد میکنم ولی دوست دارم که اعتماد کنم. چون کسی که این حرف را زده خیلی دوست دارم. دلم نمیخواهد درمورد این کسانی که گفتم زیاد صحبت کنم. دلم میخواهد بیشتر خودم را بشناسم. هفتۀ پیش یک عروسک درست کردم. با یک نمد زرد رنگ. قرار بود بدنش را زرد کنم تا بدنِ یک گربه شود. دوست داشتم
******************************* .
همین. همین کافیست که من به تمامی از کارِ نوشتن ناامید شوم و شدهام. دیگر چه بلایی بدتر از این ممکن است سرِ من، سرِ آدمِ از همهجا راندهای مثلِ من بیاید.
به هر حال، خودِ من هم از سنگی که پایام بسته خسته ام شدهام. یک ملالِ تدریجی که رفتهرفته بسط پیدا کرد و جملهای که دیشب شنیدم نقطهای شد و نشست تهِ این جملهی چندین و چند ساله.
من و این سنگ سالهاست که با همایم. در ابتدا فکر میکردم که من و سنگام داریم به هم تزریق
یک عده هستند که حقیقت را تجربه کردهاند، اما زبانِ بیانِ آن را ندارند.
عده ای نیز هستند که حقیقت را تجربه نکردهاند، اما چرب زبانند و میتوانند با چشم بندیِ زبانی، دیگران را بفریبند و خود را عالم و عارف جا بزنند. کافی ست به عمقِ چشمانِ این اهل شعبده نگاه کنی، بی تردید، متوجه خواهی شد که آگاهی و روشنی هنوز دل و جانِ آنها را لمس نکرده است.
وقتی از خدا سخن میگویند، هیچ لطفی و لطافتی در کلامشان نیست.
وقتی درباره عشق سخن میگویند، به هیچ وجه اثری
مغزش زمین شده. یک دور دورِ خودش میچرخد، یک دور دورِ تمامِ جهانِ اطراف. میچرخد و هی سایه روشن میشود. میچرخد و هی گیج میخورد. میچرخد و میافتد زمین. نگاهش گیج و تاریک، میافتد به کاغذهای سیاهشده، به صفحهی روشن لپتاپ، به قصههای گمشده، به کلماتی که پشتِ سیلبندِ انگشتانش حبس شدهاند. بیجان تکیه میدهد به دیوار. برمیگردد و به کتاب دعاش نگاه میکند. به روزیِ شبِ پنجشنبهای که از توی دستش لیز خورده بیرون. به نوری که گم کرد
جس در سازمان ملل مترجمی را میشناخت که در زندگی عادی زبانش طوری میگرفت که نفسش بند میآمد. ولی وقتی ترجمه می کرد مثل بلبل حرف میزد.
این مشکل روانی او فقط وقتی بود که از زبانِ خودش حرف میزد و همین که فکرِ شخص دیگری را بیان می کرد تمامِ اطمینان و اعتمادش را به خود باز مییافت.
به عبارت دیگر دوست داشت دیگران برایش فکر کنند.
برگرفته از کتاب خداحافظ گری کوپر اثر رومن گاری
اجتماعیات-این روزها بسیار از ضرورت احیای فرهنگ چندهمسری سخن به میان میآید و جالب اینجاست که این سخن تماماً نه از زبانِ بلهوسان،بلکه از زبان دینداران شنیده میشود. نمیدانم آنها که در شیپور این مسئله میدمند، با چه نیتی چنین میکنند، اما هرچه که هست این اقدام کاملاً برآیندِ نگاهی نادرست هم به دوران گذشته و هم به زمان کنونیست. خوب است این جماعت بدانند که کم و کیف نظام خانوادگی پیرو شرایط اجتماعی-فرهنگی هر دوران است و صرف قوت داشتن یک
اجتماعیات-این روزها بسیار از ضرورت احیای فرهنگ چندهمسری سخن به میان میآید و جالب اینجاست که این سخن تماماً نه از زبانِ بلهوسان،بلکه از زبان دینداران شنیده میشود. نمیدانم آنها که در شیپور این مسئله میدمند، با چه نیتی چنین میکنند، اما هرچه که هست این اقدام کاملاً برآیندِ نگاهی نادرست هم به دوران گذشته و هم به زمان کنونیست. خوب است این جماعت بدانند که کم و کیف نظام خانوادگی پیرو شرایط اجتماعی-فرهنگی هر دوران است و صرف قوت داشتن یک
... نافیاند و نیرویند ؛ نیرویند و نافیاند . نیروی خام و وحشی و بازداشت شده در قید ، با شوق مجالی به فوران . تشنهی رهّی و رهایش تا مگر نقطهای از زندگانی را ویران کند . ویرانگر در لحظهلحظهی عمر خویشتن است و بهجز ویرانی نمیشناسد ، مجهول و جهل است و مایهی دست است . گرسنه است به چشم و گرسنه به دل ، گرسنه به روح و به دندان ؛ پس هار است و سیرمانیِ ولع پایانناپذیر خود را با چشم و چنگ و دست و زبانِ ویرانی پیشه میکند . ترسزده است و از اینرو
{هزار و یک نکته پیرامون امام زمان(عج) - شماره 33}
اثر در تاریخ
در موردِ امام زمان علیه السلام و مسأله مهدویت، اگر از آیات و روایاتى که در این زمینه وجود دارد بگذریم، از یک جنبه دیگرى مى توان این مسأله موعود اسلام رابحث نمود و آن این که: این مسئله روىِ تاریخ اسلام چه اثرى گذاشته است؟
وقتى که ما تاریخِ اسلام را مطالعه مى کنیم، مى بینیم گذشته از روایاتى که در این زمینه از پیغمبر اکرم یا امیرالمؤمنین وارد شده است، اساساً از همان نیمه دوّمِ قرنِ ا
دو روز قبل خبری منتشر شد که کشته شدن 106 در حوادث هفتۀ گذشته را تکذیب میکرد. آشنایی که ساکن شهری نه چندان بزرگ، در نزدیکی تهران، است نقل میکرد که وقتی به گورستان شهر رفته بودند، بیرون و داخل گورستان مملو از مامور بوده، 37 نفر از کشتهشدگان هفته قبل در سردخانه بودند، برای تحویل جنازه به خانوادهها درخواست 150 میلیون تومان کرده بودند و فقط شبانه حق دفن عزیزانشان را داشتند. حالا این را تعمیم بدهید به شهرهایی که درگیر اعتراض بودند و رقم بالای
بعضی دارند از جنازهها ماهی میگیرند و در این کار خبره شدهاند. ولی ما فعلا فقط حالمان بد است.نمیفهمم وسط این عزای بزرگ اینهمه تحلیلهای پیچیدۀ آسمانریسمانی را چگونه بههم میبافند و از این خطا _و اصلا شما بگو خیانت_ بههزارویک دعوی خطا و خیانتِ پیشین که گواهی برایش نداشتند میرسند. خوشبهحالشان که بالاخره شاهدی برای ادعاهایشان یافتند. خوشبهحالشان که میتوانند دلیرتر از قبل دشنام بدهند و دیگری را شماتت کنند. الغرض یا اینه
اخیراً بعد از پنجسال فارغالتحصیلی از دبیرستان، به گروه فارغالتحصیلان دبیرستان فرزانگان سه ادد شدم. گروه ساکتیست که دبیر زبانِ سالِ سوم دبیرستانمان بیوقفه در آن پست فوروارد میکند.
پستهای امشب خانم ح. در مورد ممنوعیت افغانستانیها برای ورود به بعضی از استانهای کشور بود و ابراز تاسف نویسندهی پست از این که امروز بازی فینال مسابقات فوتسال زیر بیست سال آسیا در تبریز بودهاست، افغانستان یک پای فینال بودهاست و متاسفانه مردم
دو روز قبل خبری منتشر شد که کشته شدن 106 در حوادث هفتۀ گذشته را تکذیب میکرد. آشنایی که ساکن شهری نه چندان بزرگ، در نزدیکی تهران، است نقل میکرد که وقتی به گورستان شهر رفته بودند، بیرون و داخل گورستان مملو از مامور بوده، 37 نفر از کشتهشدگان هفته قبل در سردخانه بودند، برای تحویل جنازه به خانوادهها درخواست 150 میلیون تومان کرده بودند و فقط شبانه حق دفن عزیزانشان را داشتند. حالا این را تعمیم بدهید به شهرهایی که درگیر اعتراض بودند و رقم بالای
If these trees could talk - The here and hereafter
گیج خوابم. مثل همه شبهای گذشته. تنها پناه آدمی عاصی و هیجانزده مثل من، همیشه خواب است، اما من دیگر نمیخواهم آن موجودیت مدرنی باشم که از سرِ ناچاری به چیزی پناه میبرد، میخواهم شب را مثل آنچه که هست به جایی برای پیچ و تابخوردن، برای مُردن و بازگشتن، برای بیقراری مبدل کنم. میبینی که کلماتم هنوز دقیق نیستند اما خواهند شد. من محتاجِ ثانیههای بیشماریام تا دوباره بدانم زبانم چیست و کلمات خودم را پیدا کن
اجتماعیات-این روزها بسیار از ضرورت احیای فرهنگ چندهمسری سخن به میان میآید و جالب اینجاست که این سخن تماماً نه از زبانِ بلهوسان،بلکه از زبان دینداران شنیده میشود. نمیدانم آنها که در شیپور این مسئله میدمند، با چه نیتی چنین میکنند، اما هرچه که هست این اقدام کاملاً برآیندِ نگاهی نادرست هم به دوران گذشته و هم به زمان کنونیست. خوب است این جماعت بدانند که کم و کیف نظام خانوادگی پیرو شرایط اجتماعی-فرهنگی هر دوران است و صرف قوت داشتن یک
به قلم دامنه : به نام خدا. دینِ مشترک، زبانِ مشترک، فرهنگ و ادبیاتِ مشترک مؤثّرترین پایهها و مؤلّفههای اتّحاد یک ملت است. چه چیزی صاحبان قدرت در اروپا را به سمت تشکیل «اتحادیهی اروپا» کشانده بود؟ هراس از بلوک شرق و ترس از بازگشت جنگهایی ویرانگر از نوع دو جنگ جهانی اول و دوم. اما این قارّه با وجود پول مشترک، هراس مشترک، پرچم مشترک، تفکر مادّی مشترک و الگوی رشد و توسعه و اقتصاد مشترک هرگز به اتحاد نرسیده است. زیر در این قاره، هنور نیز، فر
هفته ی خوبی بود . اصلا یادم نیست چطوری شروع شد:/ و اینکه استرس گرفتم که نکنه وقت کم بیارم:/ و فعلا پناه بردم به انیمه دیدن:/بیست و چار دقیقه ای که براش لحظه شماری میکنم :/ در واقع به خاطر انیمه س که میخوام درسه رو زود تموم کنم :// و هیچ انگیزه ی دیگه ای وجود نداره :/ البته ممکنه بعضی اوقات از 24 دقیقه خیلی فراتر بره =| خلاصه که در حال دیدم Ergo proxy ام و قسمت 18 ام هنوز :/ و به جز همه ی جذابیت هاش اهنگ اخرش پارانوئید اندرویدِ ردیو هده DD: ....:| اره چیز ذوق کردنی ای
به قلم دامنه : به نام خدا. دینِ مشترک، زبانِ مشترک، فرهنگ و ادبیاتِ مشترک مؤثّرترین پایهها و مؤلّفههای اتّحاد یک ملت است. چه چیزی صاحبان قدرت در اروپا را به سمت تشکیل «اتحادیهی اروپا» کشانده بود؟ هراس از بلوک شرق و ترس از بازگشت جنگهایی ویرانگر از نوع دو جنگ جهانی اول و دوم. اما این قارّه با وجود پول مشترک، هراس مشترک، پرچم مشترک، تفکر مادّی مشترک و الگوی رشد و توسعه و اقتصاد مشترک هرگز به اتحاد نرسیده است. زیر در این قاره، هنور نیز، فر
این روزها به دلیلِ مشغلهی بلاحَدّم اصلا
فرصت تمرکز روی موضوع منطق ریاضی ندارم اما الان دوباره فرصتی دست داد تا یک ساعتی
موضوع را ادامه بدهم (صد البته کنار مترو-اتوبوس خوانی این کتاب).
راستش کلا موضوع منطق ریاضی برایم سوال
بود، غیر از دانستن قواعد ترکیب صدق و کذب جمله با فصل و عطف و شرط و شرط دو طرفه
و نقض، چه چیز بیشتری باید بدانیم؟ نکته دقیقا همین است: هیچی! موضوع منطق ریاضی چیزی
کاملا درونِ ریاضی است، راجع به منطق نیست، میگوید اگر بشود
دلــــم برای خودمـان میسوزد
آری ،خودِ خودمان را میگویم
بچه های نسلِ اینستاگرام و تلگرام و واتس آپ
مایی که نیمی از عمر و شخصیت مان مجازی است
بودن و نبودن هایمان از روی لست سینِ تلگرام معنی پیدا میکند
به جای قرار های واقعی و لمس دستانِ هم
و پیاده روی های عاشقانه ی زیر باران،
قرار میگذاریم که مثلآ
فلان ساعت آنلاین باشیم و
پیامی رد و بدل کنیم یا نهایتآ
ارتباط ویدیوکال بگیریم و
از پشتِ قابِ سردِ گوشی همدیگر را ببینیم...
پسرانمان با
از زبان یک #سکس وورکر((فاحشه )):
برای اینکه یک ساعت با مردی بگذرانم، 350 فرانک سوییس میگیرم.یک ساعت در واقع اغراق است.اگر ... کل این مدت میشود یازده دقیقه رابطهی #جنسی.
یازده دقیقه ... !!!
دنیا دور چیزی میگردد که فقط یازده دقیقه طول میکشد!!به خاطر این یازده دقیقه در یک روز 24 ساعته!!
(با این فرض که همهی زن و شوهرها هر روز عشقبازی کنند، که مزخرف است و دروغ)
، مردم ازدواج میکنند،خانواده تشکیل میدهند، گریهی بچهها را تحمل میکنند،مدام ت
از زبان یک #سکس وورکر((فاحشه )):
برای اینکه یک ساعت با مردی بگذرانم، 350 فرانک سوییس میگیرم.یک ساعت در واقع اغراق است.اگر ... کل این مدت میشود یازده دقیقه رابطهی #جنسی.
یازده دقیقه ... !!!
دنیا دور چیزی میگردد که فقط یازده دقیقه طول میکشد!!به خاطر این یازده دقیقه در یک روز 24 ساعته!!
(با این فرض که همهی زن و شوهرها هر روز عشقبازی کنند، که مزخرف است و دروغ)
، مردم ازدواج میکنند،خانواده تشکیل میدهند، گریهی بچهها را تحمل میکنند،مدام ت
از زبان یک #سکس وورکر((فاحشه )):
برای اینکه یک ساعت با مردی بگذرانم، 350 فرانک سوییس میگیرم.یک ساعت در واقع اغراق است.اگر ... کل این مدت میشود یازده دقیقه رابطهی #جنسی.
یازده دقیقه ... !!!
دنیا دور چیزی میگردد که فقط یازده دقیقه طول میکشد!!به خاطر این یازده دقیقه در یک روز 24 ساعته!!
(با این فرض که همهی زن و شوهرها هر روز عشقبازی کنند، که مزخرف است و دروغ)
، مردم ازدواج میکنند،خانواده تشکیل میدهند، گریهی بچهها را تحمل میکنند،مدام ت
ای عزیز ترینم! با بغضی که از پس سالیان با هم بودن تنها مونس شبهای تاریکم گشته، برای تو مینویسیم از لحظات دلگیر چند قدم دور بودنت.مینویسیم از هوا که چه عجیب سرد میشود بدون هرم نفس هایت.عزیزکم! قلب کوچکت اگر مرا در آغوش نگیرد در وجود تیره خود غرق میشوم وهیچکس را یارای آن نخواهد بود که منِ به قول تو بسیار ضعیف را خلاصی بخشد.جانِ دلم!میخواهم بگویم که اگر تو نباشی یانگ من ین درونش را میبلعد،روزهایم همه شب میشود،آبراکساز دیگر خداوندگ
از «ادبیات» تا «ادبی-آت»(بررسی نقص های آموزش ادبیات فارسی، و طرح چند پیشنهاد)
هادی دهقانیان نصرآبادی*دبیر ادبیات فارسی-یزدکارشناسی ارشد زبان و ادب فارسی
ادبیاتِ فارسی، «هنر-دانشی است، آمیخته با زبان»، که جنبه هنری آن بر جنبه دانشی آن همیشه برتری داشته است. مگر نه اینکه یک فارسی دوست یا فارسیِ آموزِ غیرِایرانی نخست به وجه هنری یک اثر ادبی می نگرد-حتّی در زبانِ خودش-و سپس با نقدِ دانش پژوهانه خویش در پی شناخت لایه های زیرینِ آن اثر برمی آید؟
به قلم دامنه. به نام خدا. برای بعضیها همه چیز این متاع است: پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول.
نکته: من که در بارهی پول نکتهدانی بلد نیستم، بگذرم و فقط بگویم پول از نظر من حسِ توان و تقسیم وقت و بخت به انسان میبخشد، اما همه
از زبان یک #سکس وورکر((فاحشه )):
برای اینکه یک ساعت با مردی بگذرانم، 350 فرانک سوییس میگیرم.یک ساعت در واقع اغراق است.اگر در آوردن لباسها را حساب نکنیم و تظاهر به محبت و صحبت دربارهی مسائل پیش پا افتاده و لباس پوشیدن را کنار بگذاریم، کل این مدت میشود یازده دقیقه رابطهی #جنسی.
یازده دقیقه ... !!!
دنیا دور چیزی میگردد که فقط یازده دقیقه طول میکشد!!به خاطر این یازده دقیقه در یک روز 24 ساعته!!
(با این فرض که همهی زن و شوهرها هر روز عشقبازی ک
خب، امروز 2 شنبه، 1 مهر ماهِ سالِ 98...
اولا که ورودِ پاییز رو تبریک میگم :)
امروز به شدددت روزِ پیچیده ای بود.
فکر کنین برنامه ای که به ما دادن، با برنامه ی کلاس کنکور هامون متفاوته!
یه سری از بچه ها کلاس کنکورِِ مدرسه رو میریم و یه سری نه...
همین باعثِ دردسر شده.
مثلا امروز زنگ آخر حسابانِ کنکوری داشتیم. ولی تو برنامه بود مدیریت خانواده :/
بعد منم نه جزوه برده بودم نه تکالیفشو...
خلاصه که خیلی ضایع بود.
به همین منوال، برای فردا 2 زنگ گسسته و هندسه داری
من آدمِ سختخری هستم! منظورم اینه که در خریدن سختگیرم. (خیلی وقت بود از این کلمات مندرآوردی و ابداعی نداشتم. گفتم کلمهای به زبانِ شیرین فارسی اضافه کنم که مثل عددِ معروفِ پروفسور باقرزاده، در تاریخ از من به یادگار بماند.) (عددِ معروفِ پروفسور باقرزاده چیست؟ لطفاً به فیلم سینمایی سنپطرزبورگ مراجعه بفرمایید!)
نمیدونم ژنتیکیه یا اکتسابی؛ یعنی مطمئن نیستم ریشهش به کودکی برگرده یا نه... اما به عنوان مثال، وقتی من برم توی یه بوتیک برای
امروز ۲۲ سالَم شد. احتمالاً سال بعد، ۲۴ آبان، ۲۳ سالَم میشود. همین یک سالِ پیش اینجا نوشتم که من عددِ ۲۱ را باور نمیکنم، و حالا دارم با این اعدادِ نامأنوس سروکله میزنم. ولی گذشته از این حرفها، من اگر بخواهم از مهمترین سالِ عمرم نام ببرم، آن همین ۲۱ سالگیام خواهد بود. در این سال روزهای شگفتانگیزی را تجربه کردم که میشد با عنوانِ «بهترین روزِ عمرم» از دیگر روزهایم جدایشان کرد. خاطراتِ بهیادماندنی و شیرینی که ارمغانِ این سال بود؛
آقای دکتر صفایینژاد پویش درخواست از بیان رو راه انداختن تا بیان مطالبات کاربراشو به این وسیله بشنوه. این مطلب رو به دعوت ایشون مینویسم.
من فکر میکنم امکانات زیر باید به بیان اضافه بشه:
۱. اپلیکیشن بیان. همونطور که چند روز پیش هم پیشنهاد دادم، وجود یه اپلیکیشن برای بیان میتونه خیلی مفید و کارا باشه. یکی از کاربردای اپلیکیشن موبایلی بیان در کنار تمام امکانات مرکز فعلی مدیریت میتونه این باشه که وقتی بلاگر نظر میده یا به نظری که داده
میبینی دوروزه نبودم. باورت نمیشه این دو روز برام به اندازه یه قرن بود. خب سه شنبه که کلاس زبان داشتم بعدشم رفتم خونه خالم اگه اشتباه نکنم. امروزم که کلاس جبرانی زبان داشتیم. در نتیجه رفتم کلاس. دوشنبه رفتم عصرش دکتر روانشناسم خیلی بهش نیاز داشتم. این همه اضطراب دیوونم میکنه بعضی وقتا. روان پزشکم گفت هر دفعه اضطراب داشتم پرانول بخورم خب منم دفعات اضطرابم زیاده جلو خودمو نگیرم یه ساعت یه بار یه قرص باید بندازم بالا :/ فعلا سعی میکنم با کارایی که
شاهنامه فردوسی
ابوالقاسم فردوسی طوسی (زادهٔ ۳۲۹ هجری قمری – درگذشتهٔ ۴۱۶ هجری قمری، در طوس خراسان)، شاعر حماسهسرای ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه، حماسهٔ ملی ایران، است. برخی فردوسی را بزرگترین سرایندهٔ پارسیگو دانستهاند که از شهرت جهانی برخوردار است. فردوسی را حکیم سخن و حکیم طوس گویند.پژوهشگران سرودن شاهنامه را برپایهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند. تنها سرودهای که روشن شده از اوست، خود شاهنامه است. شاهنامه
بهار از راه رسیده بود؛ اما درخت سیب هنوز شکوفه نداده بود. مرد چندبار خاک باغچه را زیرورو کرد. او شبی خواب دید که: از پنجره به حیاط خانه نگاه میکند. ناگهان شاخههای درخت سیب، شکوفه باران میشوند. او با خرسندی به حیاط میدود، پابرهنه و باعجله.
بوی شکوفهها، او را چنان مست کرد که از خواب برخاست. چند لحظه، هاج و واج ماند و با خود اندیشید: «معنای این خواب چیست؟»
در همین فکر بود که صدای درِ اتاق را شنید. سرش را چرخاند و همسرش را دید که با خوشحالی می
نخست اینکه اگر از من بپرسید شعر چیست؟ هیچ پاسخ روشنی ندارم بهشما بدهم.
دوم اینکه، در زبان فارسی چیزی بهنام شعر بیوزن نداریم و اساساً، ضروریترین مؤلفهی شعر فارسی؛ موزون بودن آن است و بس. به همین سبب، زبردستتر از شاملو هم که باشی و بیایی به زبان نو و فرانو، اثر بیوزنی بیافرینی سرشار از شاعرانگی و لبپر از آرایههای ادبی، درهرصورت نثری بیش نیست.
بهگفتهی اخوان ثالث، آنها که وزن را از شعر گرفتند، پرتوپلایی به تقلید از فرنگ
منتشر شد:
تو رها باش و دوست داشته باش
۵۵ غزل عاشقانه
مریم جعفری آذرمانی
پاییز ۱۳۹۷
انتشارات فصل پنجم
تلفن: ۶۶۹۰۹۸۴۷
نشانی فروشگاه: روبروی دانشگاه تهران. پاساژ فروزنده. طبقه منفی یک پلاک ۲۱۲ کتابسرای فصل پنجمتوضیح صفحه تقدیم کتاب؛بعد از چهارده مجموعه شعر که حاصلِ بیست و دو سال شاعریام بودو بیشتر فضای اعتراضی و اجتماعی داشتند،این اولین مجموعه شعرِ تماماً عاشقانهی من است.تقدیم به شاعران متولد دهه هفتاد، که در دهه نود شاعری را آغاز ک
داستانِ چی؟
کشکِ چی؟
اصلا قابل پخش نیست
نخوایید ازم، اصلا راه نداره.
:|
به دعوتِ خودمان مینویسیم این چالشِ خوشمزه را
با پستِ بی مزهای که در توان داریم.
اولا یک تشکر میکنم از اسپانسر این پست، یعنی ضدّ انقلابهای بیشرف توییتر که هر چی بلاکشون میکنم تموم نمیشن و همچنان فحش میدن و با این کارشون باعث میشن تندتر به سمتِ وبلاگ فرار کنم و برای سرفرازیش تلاش کنم...
خُب از کجا شروع کنم؟
رسمیش کنیم بهتر نیست؟:
به نامِ خدا
من وبلاگ نویس نبودم، هم
لیبهر G-BKF یک خودروی نظامی غیر معمولی است. در زبانِ آلمانی خودروهای مشابه با G-BKF را با عنوان «Geschutztes Bergekranfahrzeug» و یا جرثقیل بهبود یافته زرهی میشناسند. خودروی لیبهر G-BKF به انواع تجهیزات تخصصی برای انجام عملیات با جرثقیل، بکسل، بازیابی تجهیزات و وینچینگ مجهز شده است. علاوه بر این، کابین لیبهر G-BKF کاملاً زرهی بوده و از سرنشین خود محافظت خواهد کرد. لیبهر G-BKF توان تردد و انجام عملیات در خارج از جاده را دارد. جرثقیل مزبور مخصوص ارتش آلمان بوده و سای
تو میتوانی هر روز که از خواب برمیخیزی
و چشم به زندهگی میدوزی، توجیههای مکرر چندینسالهات را تکرار کنی و با تلخکامی
روزت را به شب برسانی و شب نیز وقتی در تاریکییِ اتاق، چشم فرومیبندی، با توضیحِ
توجیههای صبحگاهات برای خویش، به آغوش کابوسها و رویاهای پراکنده فروبروی. اگر
تو هنوز میتوانی نقش فدایی و قربانی و منجی را برای بقیه بازی کنی، خوب است! اگر
تو هنوز میتوانی خودت را گول بزنی که چه بهتر! من اما نه؛ دیگر نمیتوانم
فیلمسازی حرفه مزخرفی است. فیلمساختن، معنیاش ارتباط با تماشاگران، رفتن به جشنوارهها، خواندن نقدها و مصاحبه کردن نیست. معنیاش این است که هر روز صبح، ساعت شش از خواب بیدار شوی. یعنی سرما، یعنی باران، یعنی گل و شُل، و اجبار به حمل پروژکتورهای حجیم و سنگین!
فیلمسازی یک حرفهی اعصابخُردکُن است که در یک نقطهی مشخص از آن، مجبور میشوی همهچیز را در درجهی دوم اهمیت قرار بدهی؛ حتی خانواده، احساسات و زندگی خصوصیات را. البته شای
عباس میلانی در پاورقی یکی از کتاب های خود به اشارت می نویسد: وقتی به خاطر می آوریم که نه تنها اغلب اولیای تذکره الاولیا که بخش اعظم شعرا و فلاسفه و مورخان فرهنگ ما سنی مذهب بودند و این واقعیت را در کنار تصویر رایج و عامیانه ای می گذاریم که اغب شیعیان ایران درباره ی سنیان در ذهن دارند، به نوعی دو پارگی حیرت آور در هویتِ فرهنگی خود پی می بریم.
ذکرِ این گفته به قصدِ روشن شدن چند طرح و فکر پیشِ خودم است. اغلب در کتاب های تاریخ، حتی به قلمِ بزرگ
از اینکه هر هفته بگم درس خوندم یا نه خسته شدم :/ .هفته ی خیلی متنوعی بود :/ .برای ادمِ هیکی کیموری ای مثل من :/ خیلی چیزای سورپرایزی داشت:/ .البته من از هیکی کیموری بودن کاملا متنفرم و خب این زندگی شبه سالمندی رو اصلا دوس ندارم و این یه شرایط کاملا خودخواسته :/ و در عین حال کاملا تحمیلیه:// خب ا درس بگذریم :/
حس و حال کوبریک دیدن نبود و به جاش یه انیمه ی سینمایی دیدم :/ به اسم Genocidal Organ (به ژاپنی:Gyakusatsu kikan)
که به شخصه برای من که اولا جهان سومیم و دوما دقیق
نشسته ام و با اشتیاق جزوه مینویسم. جزوه ی درسی که دلم میخواست واو به وای که از دهان استادش بیرون میومد رو ببلعم! مینویسم... "نحوه ی شرح حال گیری روان " مینویسم که شرح حال گیری این بخش، مفصل تر و متفاوت از سایر بخشهای بالین است. مینویسم که در وهله اول هیچ تستی مستقیما بهت نمیگه پای کدوم وضعیت پاتولوژیک روان در میونه... مینویسم که این شرح حال گیری رو با دقت بیشتری یاد بگیرن.
هر بار که مامان و بابا متوجه توجه بیش از حد من به این زمینه میشن، تلخ نگاهم
در پست هایِ قبل در موردِ برند و برندسازی اندکی صحبت کردیم
و دیدیم که یکی از ارزشمندترین دارایی هایِ شرکت ها و سازمان ها در دنیایِ امروز
برندشون هست. این مسئله در موردِ انسان ها و افراد هم صدق می کنه. بله، درسته یک
شخص هم می تونه برایِ خودش صاحبِ یه برند باشه. جالبه که بدونید خیلی از کمپانی ها
ارزش و اعتبارشون رو از ارزش و اعتبارِ برندِ شخصیِ بنیانگذارشون گرفتن. مثلا
کمپانیِ «اپل» رو در نظر بگیرید همه می دونیم که شخصیت و برندِ استیو جابز بود که
نشسته ام و با اشتیاق جزوه مینویسم. جزوه ی درسی که دلم میخواست واو به وای که از دهان استادش بیرون میومد رو ببلعم! مینویسم... "نحوه ی شرح حال گیری روان " مینویسم که شرح حال گیری این بخش، مفصل تر و متفاوت از سایر بخشهای بالین است. مینویسم که در وهله اول هیچ تستی مستقیما بهت نمیگه پای کدوم وضعیت پاتولوژیک روان در میونه... مینویسم که این شرح حال گیری رو با دقت بیشتری یاد بگیرن.
هر بار که مامان و بابا متوجه توجه بیش از حد من به این زمینه میشن، تلخ نگاهم
دانلود آهنگ محمدرضا شجریان زبان آتش
اهنگ تفنگت را زمین بگذار یا زبان آتش با صدای محمدرضا شجریان با کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
Download Music Mohammad Reza Shajarian – Zaban Atash
شعر : فریدون مشیری تنظیم : مجید درخشانی
متن آهنگ زبان آتش محمدرضا شجریان
تفنگت را زمین بگذار که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجارتفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهنمن اما پیش این اهریمنی ابزار بنیانکنندارم جز زبانِ دل، دلی لبریزِ مهر توتو ای با دوستی دشمن.
زبان آتش و آهن
«به نام خدایی که در همین نزدیکیست»
و اما قربِ نوعِ دوم که قربِ بنده به خداست.انسان به صورتِ ابتدایی از خدا دور است و در دورترین فاصله ها قرار دارد. رابطهی قرب رابطهی طرفین است، اما در موردِ خدا و انسان مستثناست.لذا در موردِ انسان قرب به کار برده نمیشود بلکه تقرّب به کار میرود. تقرّب یعنی نزدیک نیستیم ولی باید کاری کنیم که قرب پیدا کنیم.
رفتن به سوی خدا هم ۴ مرحله دارد که در قرآن ذکر شده است:
۱. «وَافعَلوا الخَیرَ لَعَلَّکُم تُفلِحون»
به قلم دامنه : به نام خدا. میان گمگشته و گمراه فرق از زمین است تا به ثُریّا. گمگشتگی عارضهای طبیعی است و ناپدیدشدن و بینامونشانی ڪه با ڪمترین پرسوجو و ڪاوش و آدرسپُرسی حل میشود. حتی پیامبر خدا (ص) هم موقع هجرت مخفی از مڪه به یثرب، یڪ عرب بادیهنشین را بلَدچیِ خود ڪرد ڪه در بیراههی صحرای بینشان و زُمخت میان مڪه و مدینه، مسیر را گُم نڪند.
اما گمراهی، ضلالتی غیرقَسریست، و نیز انحراف و ڪجروی. گمگشته باز میآید به ڪنعان. اما گمرا
دستیار صوتی گوگل امکان استفاده از 44 مترجم همراه را به کاربران میدهد.
در ماه ژانویه ۲۰۱۹، در نمایشگاه الکترونیکی برای مصرف کنندگان، که در لاس وگاس برگزار شد، گوگل از مترجم دستیار صوتی خود رونمایی کرد. حالت مترجمِ هم زمان اسپیکر خانگی گوگل، طی چند روز گذشته عرضه شده است. این امکان گوشی های هوشمند، سیستم عامل های اندروید و آی او اس را پشتیبانی میکند.
به گزارش بخش فناوری مجله دلتا؛ امکان آدرس یابی، سفارش غذا و گفت و گوی ساده به زبان های مختلف
همیشه باید کسی باشد که بشود برایش نوشت. مفصل و بی پروا هم نوشت. کسی که شاید کسی بودنش مهم ترین مساله نباشد بلکه خود بودنش مساله ی مهم است.
از عمیق ترین حالات و نافذترین سرگردانی ها باید با کسی به کرات سخن گفت. خطاب به کسی که نیست نوشت. خطاب به او شهادت دنیایِ نیستِ خود را داد. دادِ دنیای خود را ستاند. غبطه می خورم این روزها به آن ها که بی قرارِ نوشتن بودند. این روزها که احساسِ ناامنیِ شدیدی می کنم. این روزها که مضطربم و درمانده. اظطراب از تنم م
سلام
پیلهبرار! تی احوال خوب ایسه؟ از أو بوجر مره دینی؟ مره
شناسی؟ احتمالا أ روزان مره فراموش بوکودی. تره آدرس فدم که مره یاد بئری؟
من او
کوچیکُرم کی هر بار تی مجسمهی شهرداری دورون دینه، حوضِ دیوار رو نیشینه و
تره
فندره و تیامره گپ زنه. اگر نتنه بیئیسه حداقل تره سلام کنه و شئه. می دیل
هزار
پاره بوبوسته میرزا. تنم تی امره درددل بوکونم؟ البته من نتنم تی مانستن
خوب گیلکی گپ بزنم
چون می پئر و مارِ یاد بوشو کی أمره أمی مادریزبانِ یاد فدید
شنیدن|Mogwai - blues hour
یدالله موقن به هر کتاب کاسیرر که ترجمه کرده یک مقدمه طولانی چسبانده. هنوز نمیتوانم درباره موقن نظری داشته باشم. بر کتاب «کارکردهای ذهنی در جوامع عقبمانده»ی لوی-برول، مقدمهای نوشته بود و به روشنفکر ایرانی تاخته بود، دقیقا از منظری که همیشه دلم میخواست بتازم و باز وقت گفتن که میشد دهانم و کلماتم به پتپت رسوایی میافتادند. اما برای من که یکی-دوسال گذشته را، مبهوتِ «دیالکتیک روشنگری» آدورنو گذراندهام، و اولین موا
همیشه باید کسی باشد که بشود برایش نوشت. مفصل و بی پروا هم نوشت. کسی که شاید کسی بودنش مهم ترین مساله نباشد بلکه خود بودنش مساله ی مهم است.
از عمیق ترین حالات و نافذترین سرگردانی ها باید با کسی به کرات سخن گفت. خطاب به کسی که نیست نوشت. خطاب به او شهادت دنیایِ نیستِ خود را داد. دادِ دنیای خود را ستاند. غبطه می خورم این روزها به آن ها که بی قرارِ نوشتن بودند. این روزها که احساسِ ناامنیِ شدیدی می کنم. این روزها که مضطربم و درمانده. اظطراب از تنم م
پاییز که می شه ما بی اختیار می ریم اتاقِ جمشید. پاییز یه هو می آد، توو یه روز، مثل بهار و بقیه. صپ زود بیدار می شی می بینی حیاط شده طوفان رنگ و رنگ که برپا در دیده می کند. ما هم مثل عوام الناس، مثل سیاوش قمیشی و کریستی برگ عقیده داریم پاییز دلگیره. شباش صدای بوف می آد. به جمشید می گیم: سر معرکه مهمون نمی خوای دلمون گرفته؟ می گه: بابا کجاش دلگیره؟ نگا نارنگیا رُ، نگا نارنجیا رُ، به زبانِ حال با انسان سخن می گه. خرمالو ر
دیروز بعد از چند روز دست به قلم نشدن نشستم و خواستم تا مطلبی بنویسیم.چیزی که اینجا قرار است در موردش حرف بزنم اثری است که این چند روز انفصال در نوشتن در من گذاشته. این جدایی ها قابل بسط دادن به خیلی از جنبه های زندگیمان است. از جدایی از محیط خانه یا کلاس زبان گرفته تا دوری کردن از کاری که مدتی مرتب و با نظم انجام میدادیم، مثل نوشتن، مثل ورزش کردن و ...
دیروز که صفحه ارسال مطلب وبلاگ را باز کردم اول با عنوان مشکل پیدا کردم. نمیدانستم راجع به چه چیز
۱. گاهی میخوام سوالی بپرسم ولی به علت مسائلی از قبیل شرم و حیا روم نمیشه با اسم خودم بپرسم یا میخوام توصیهای بکنم که به همین علتِ شرم و حیا خوب نیست صریحاً مطرحش کنم و غالباً ناشناس و خصوصی مینویسمشون.
۲. گاهی مطلب طنزی خوندم که میخوام بر سرش شوخی رو ادامه بدم ولی شرم دارم از شوخی به عنوان یک خانم(آقا) در فضای عمومی. مثلا اینکه نویسنده پست آقاست(خانمه) و من دوست ندارم با کامنت خندانِ خودم به عنوان یک خانم(آقا)، به یه سری صمیمیت نابههنجار دا
سلام
پیلهبرار! تی احوال خوب ایسه؟ از أو بوجر مره دینی؟ مره
شناسی؟ احتمالا أ روزان مره فراموش بوکودی. تره آدرس فدم که مره یاد بئری؟
من او
کوچیکُرم کی هر بار تی مجسمهی شهرداری دورون دینه، حوضِ دیوار رو نیشینه و
تره
فندره و تیامره گپ زنه. اگر نتنه بیئیسه حداقل تره سلام کنه و شئه. می دیل
هزار
پاره بوبوسته میرزا. تنم تی امره درددل بوکونم؟ البته من نتنم تی مانستن
خوب گیلکی گپ بزنم
چون می پئر و مارِ یاد بوشو کی أمی مادریزبانِ أمره یاد فدید
❓فضای مجازی مملو است از جملاتی منسوب به با یزید بسطامی؛ نظر شما در موردِ این شخص چیست؟
پاسخ
✅ الگو و اسوه ی ما، پیامبر است و آلِ او: "و لقد کان فی رسولِ اللهِ اُسوةٌ حسنة"؛ فارابی، فخر رازی، با یزید، خرقانی، ابن عربی، مولوی و... حتی اگر هم محاسنی داشته باشند، بی عیب نیستند. چرا که "العصمةُ مختصةٌ بأهلِها". ما رفتارِ عُرفا و علما را باید با سیره اهلبیت و آموزه هایِ قرآن، موردِ ارزیابی قرار دهیم.
❌ طیفور بن عیسى بن آدم مشهور به با یزیدِ بسطامی و
«تذکرهٔ اندوهگینان» نوشتهٔ «حسامالدین مطهری» را نشر اسم در بهار ۱۳۹۶ برای اولین بار منتشر کرده است. صفحهآرایی، طراحی جلد و انتخاب جنس کاغذ برای این کتاب اولین چیزی است که مخاطب را جذب خودش میکند. طراحی جلد کتاب به مانند کتب خطی قدیمی، جنس کاغذ شبیه به کاغذ کاهی، و صفحهآرایی کتاب بسیار چشمنواز است. شروع کتاب با دو جملهٔ کوتاه از نویسنده همراه است: «تاریخ دروغیست در لباس حقیقت. و داستان سراپا دروغِ پر از راستیست.» این جمله بسیار شب
حتما برای شما هم پیش اومده در تعامل با افراد دیگه احساس کردید با شما درست برخورد نشده یا حقی ازتون ضایع شده و نسبت به این مسئله واکنش مناسبی نشون ندادید، طوری که بعد ها پشیمون شدید و کلی احساس خشم و نفرت و رنجش با خودتون حمل کردید، این مطلب میخواد به این موضوع بپردازه که سبک رفتاری مناسب چی هست ؟
ما آدم ها در تعامل با افراد دیگه سه سبک رفتاری داریم:
منفعل (passive)
پرخاشگرانه (agressive)
و جرات مندانه (assertive)
* رفتار منفعل یعنی در احقاق حق , بیان احساس
این مطلب را به سفارشِ دوستی برای نشریه ی کانون ادبی دانشگاه شیراز، یک سال و نیم پیش نوشتم. با عجله و به قصدِ دنباله دار بودن. از سرنوشتِ آن مجله بی خبرم!
من بابِ جلسات سیر مطالعه: از نقدهایی که به جمع ها و وضعیتِ فرهنگی امروزِ جامعه ی ما به شدت وارد است کمتر خواندن و بیشتر نظر دادن و گاهی به طرفه العینی، نظریه صادر کردن است! عدمِ مطالعه ی تئوریک سینما و ادبیات به عدمِ شناختی انجامیده است که نتیجه ای غیر از نظر پراکنی در خلا نداشته و ندارد. از
محمد به مامان جون میگوید که بیاید و از تنهاییاش لذت ببرد. به کسی که گلایهاش از ستارهگان بخت و طالع، رک و پوستکنده "بدون صبور کی از من مراقبت میکنه؟"ست و مطمئنم خودش از میزان درد و شرمآوری جملهاش برای بشرِ مدعی بیخبر است. ولی این حرف محمد، همه را شگفتزده میکند. هرکس سعی میکند به نحوی این خیرهسری را توضیح بدهد و به طرز ضایعی محمد را توجیه کند اما چیزی که میان آنها مشترک و مسلم است، نکوهیده بودن این حرف او ست. گمان کنم فقط من
به قلم دامنه. به نام خدا. دادگاه ذهنِ مردم. سرنوشت یڪ مبارز سیاسی و بیستوسهنفر نوجوان ڪه به اسارت درآمدند. آزادی را ڪسی درڪ میڪند ڪه اسیر شده باشد و در مقابل، به قول مرحوم دڪتر علی شریعتی استبداد را ڪسی لمس میڪند ڪه حرف برای گفتن داشته باشد.
این ۲۳نفر چون در سنین پایین بودند و پیش از آزادسازی خرمشهر اسیر شدند، میتوانست ابزار فرافڪنی و دروغپردازی در دست صدام باشد -ڪه به قول حزب بعثیها «سیّدُ الرّئیس» خوانده میشد- و چنین هم شد.
خُب برگردیم* به
موضوع منطق ریاضی، به خاطر روزهای بسیار پرمشغلهام کمتر فرصت تمرکز داشتم و کتابش
بسیار تمرکز میخواهد چون موضوع حساس است و ظریف ولی به هر حال بخش «معناشناسی
منطق گزارهها» کتاب دکتر اردشیر (کتاب را عوض کردم :)) ) را بیش از سه چهار بار
با فواصل طولانی خواندم تا بفهمم موضوع چیست، دست کم فکر میکنم که فهمیدهام،
هیجانانگیز بود.
تا اینجا تلاش بر این
بود که به صورت نحوی و کاملا صوری به کمک نظریه مجموعهها، گزارههای منطق را شکل
نخستین رمان نوشته شده درمورد ابوذر غفاری، صحابه بزرگوار پیامبر (ص).
این کتاب، دومین جلد از چهارگانهی نصرالله قادری است که برای چهار صحابه پیامبر (ص)، یعنی سلمان، ابوذر، بلال و مقداد، نوشته شده است.
مهمترین مسئله در درخشندگی این اثر، قلم بسیار زیبا و هنرمند نویسنده است، که مخاطب را با کلمات بازی میدهد و در عین حال چنان روان و ساده نوشته شده، که از خواننده توان زمین گذاشتن کتاب را میگیرد.همچنین، عدم به کار بردن کلمات ناآشنا، روای
در خانواده ی ما درس خواندن جزء لاینفکِ زندگی بود. تا زمانی که در دروس نمره ی خوب را به دست می آوردی، مشکلی نبود.
هر چقدر به دبیرستان نزدیک تر میشدم، و چشم هایم بیشتر باز میشد و دنیایم را با دیدِ جدید میدیدم، بیشتر عوض میشدم. دیگر نه درس، بلکه حواشیِ مدرسه و دوستان و آن جوّ برایم در اولویت بود. برای کسی که پایین ترین نمره اش 18 بوده، معلوم است که گرفتن 12، خیلی کم است. (به لطفِ مامان و حضورِ همیشه اش در مدرسه، کادرِ دفتر از نمره ام خبردار شدند. و معا
شعر امام زمان
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه شعر امام زمان و حضرت زهرا و حضرت عباس برقعی و فاضل نظری و آقاسی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
وقتی غزل به عشقِ تو آغاز می شود
بال وُ پَـرِ پـریدنِ من باز می شود
وا می شود زبانِ قلم می شود غزل
دارد غَزل نوشته اَم اِعجاز می شود
هیچم ولی همین که تو را می زنم صدا
عرشِ خدا اسیرِ همین ساز می شود
لطفِ خـداست نوکـری آلِ فاطمه
پس صوتِ دلخراشِ من آواز می شو
تاریخِ زبانهای ایرانی را زبانشناسانِ
تاریخی به سه دوره قسمت کردهاند: باستان و میانه و نو. زبانهای دورهی میانه را نیز
به دو دستهی شرقی و غربی، و هر کدام از آن دو دسته را به شمالی و جنوبی تقسیم نمودهاند.
بنابراین زبانهای ایرانیِ دورهی میانه چهار دستهاند:
ـ شرقیِ شمالی مانندِ سُغدی و خوارزمی
ـ شرقیِ جنوبی مانندِ بلخی و خُتنی (سکایی)
ـ غربیِ شمالی مانندِ پارتی (پهلوی اشکانی)
ـ غربیِ جنوبی مانندِ فارسی میانه (پهلوی
ساسانی)
نکته
در این پست اشاره کردم که یکی از مهم ترین چالش هام اینجا اینه که چطور به زبون اینا مودب باشم. مشکلات اساسی دیگری هم هستن که باهاشون دست و پنجه نرم می کنم، و از این قرارن:
1- ضمیر جمع برای ابراز احترام وجود نداره!
به استاد میگیم تو، به همکلاسی میگیم تو، به فروشنده میگیم تو، به بچه های رهگذرا میگیم تو، و این باعث میشه من شدیدا حس گستاخی بهم دست بده. تازه این سوای این مساله س که استاد رو باید به اسم صدا کرد! یعنی اگه بگی «همونطور که استاد گفته فلان» تع
قلم به دست گرفتم بهنامِ کوچکِ انسانبهنامِ خیسِ مهاجر، بهنامِ بیوطنیهابه انتحار به کودک به انفجار به سربازبهنامِ خونیِ افغان، بهنامِ بیبدنیهاچقدر دشمنِ همخون و همقبیله و همخاکچقدر شاعرِ مرده، چقدر شعرِ خطرناکچقدر حسرت و افسوس برای داغِ یه ملتچقدر خندهی ماسیده روی صورتِ غمناکتمامِ کشور و مردمرو دستِ جنگ سپردنسیاستایی که چندین ساله رو به زوالنسیاسیون همه جای جهان همیشه همیننروزا میگن کمونیستن شبا ولی لیبرالنبذار
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سوسڪِ حَفّار و سوسڪِ سِرگین. زبان در انسان، برای ایجاد ارتباط و مُفاهِمه و انتقال پیام و تذڪر است. بهتر میبینم بگویم، زبان فلسفهی زندگی است ڪه در همآهنگی با گوش، منطق در میان بشر را به جای زور و نیزه مینشانَد و این دو زیباییِ خداداد، عظمتی به اسمِ «گفتن» و «شنیدن» و به عبارتی ترڪیبی: «گفتوشِنود» را میان آدمیان جاری و متجلّی میڪند. زبان و گوش، نشانهی درخشانی برای رواج گفتوگو و سخن و فلسفهی بیان و پ
وجوه اشتراک فیلسوفان ملطى )آیونیایى(
واقعیت این است که همان گونه که مورخان فلسفه به کرّات گفته اند، وجوه اشتراک بین الس، آناکسمندر و آناکسیمنس در تاریخ فلسفه آنقدر هست که بتوان از این سه متفکّر یک مکتب فلسفى استنتاج کرد
این سه فیلسوف در مبحث معرفت شناختى با هم وجه اشتراک بسیار عمده اى دارند. البته این وجه اشتراک، میان این سه فیلسوف ملطى با فیلسوفانِ بعدى هم هست امّا در عین حال ما به عنوانِ نخستین مکتبى که با آن برخورد مى کنیم باید بر این و
تازگی، پدیدهای را بهتکرار میبینم که میتواند جزء امراض ارزیابی شود. دخترهایی که آرایش ندارند، ساده میپوشند، معمولا لاک ناخن ندارند، و برای هفت روز هفته روزی یک دست لباس سِت نمیکنند. تااینجا، وقتی صورتهای ماسیده سرریزِ لوازم آرایشی درجه سه را بهیاد میآوریم، این دخترها برنده مقایسهاند. دلپذیر، بیتکلف، و حتما در جای دیگری در تلاشاند تا چیزی جز یک احمق زیبا باشند، و در این هیبت، زیبایی خودشان را دارند. آنها کوشیدهاند
گفت و گو داشتن با افراد مختلف، بهترین راه برای ارتباط برقرار کردن با افراد است و به همین دلیل باید بتوانیم بر گفت و گو مسلط باشیم.سکوت کردن بسیار خوب است ولی گاهی اوقات سَم گفت و گو حساب می شود.حرف زدن به موقع می تواند در یک گپ و گفت بسیار مهم باشد و راهی برای پیشبرد و سوخت رساندنِ به گفت و گو.اما از طرفی بسیاری از مواقع ما درست نمی دانیم که چه باید بگوییم و چه کارهایی را انجام بدهیم تا ضمن رعایت ادب و نزاکت در گفت و گو، بتوانیم آنرا جلو ببریم.
در
وجوه اشتراک فیلسوفان ملطى )آیونیایى(
واقعیت این است که همان گونه که مورخان فلسفه به کرّات گفته اند، وجوه اشتراک بین الس، آناکسمندر و آناکسیمنس در تاریخ فلسفه آنقدر هست که بتوان از این سه متفکّر یک مکتب فلسفى استنتاج کرد
این سه فیلسوف در مبحث معرفت شناختى با هم وجه اشتراک بسیار عمده اى دارند. البته این وجه اشتراک، میان این سه فیلسوف ملطى با فیلسوفانِ بعدى هم هست امّا در عین حال ما به عنوانِ نخستین مکتبى که با آن برخورد مى کنیم باید بر این و
معرفی شرایط تحصیل و زندگی در کشور ایتالیا برای دانشجویان
ایتالیا کشوری در جنوب اروپا و پنجمین کشور پرجمعیت این قاره است. وجود مناظر طبیعی زیبا، شهرهایی با قدمت بالا که مظاهری از مدرنیته در اونها پدیدار شده، مردم خونگرم و پرانرژی، فرهنگ و تاریخ غنی و دانشگاه های معتبر با رشته های تحصیلی متنوع، باعث شده که همواره دانشجوهای زیادی از تمام دنیا برای تحصیل به ایتالیا مهاجرت کنن. در ایتالیا 89 دانشگاه و تعداد زیادی مراکز علمی و پژوهشی وجود داره ک
«انسان چه بخواهد و چه نخواهد مجبور است فلسفهپردازی کند. به رغم مشکلات عظیمی که در این راه وجود دارد، فلسفهپردازی یکی از زیباترین و اصیلترین چیزهای زندگی انسان است. هر کس که با یک فیلسوف واقعی فقط یکبار دیدار کرده باشد، همواره احساس میکند که به سوی خاطره آن دیدار کشانده میشود.» من هنگامی معنای درست این عبارت را درک کردم که در کلاسهای فلسفه استاد بزرگوار، دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی، حاضر شدم.ایشان یکی از موفق ترین اساتید فلسف
درباره این سایت