نتایج جستجو برای عبارت :

بهارنوشت :(شانزدهمین)

۱-امروز نسبت به دیروز بهترم. پریروز خیلی بدتر بودمبدنم درد میکرد و کسل بودم آبریزش بینی داشتم.امروز حال و حوصله ندارم
یه تیکه از لباس نوزادی سین رو برداشتم تا بینیم زخم نشه :دی. دستمال کاغذی جواب نمیده 
با یه سرما خوردگی زود چهرت تغییر می کنه. 
۲_روزهای بدی بود از گذشته چهار سال پیش خودم تا چند روز پیش خیلی بدم میاد 
کاش روزهای گذشته برای همیشه پاک بشه 
از خودم خجالت می کشم 
نمی دونم هرچی سن بیشتر میشه یا هرچی بیشتر‌میگذره و جلوتر میریم چرا روزمرگی ها و دغدغه ها این روزها برای همه بیشتر میشه نابه سامانی ها وزندگی سخت تر و سخت تر میشه جوری که کارایی که قبلا دوست داشتی انجامشون بدی یا وقت داشتی انجامشون بدی و قبلا سرگرمی و عادت هات بودن ولی الان دیگه وقت نمیکنی حتی بهشون فکر کنی ولی بازم دلتنگشون میشی و نمیتونی ازشون دل بکنی
یه چیزایی هست تو زندگی  که وقتی بهشون دل ببندی  هیچ وقت نمیتونی فراموششون کنی حتی تو بدتر
  #متن1بدترین کار این است وارد رابطه ای میشوی و به عمد کسی را وابسته خودت میکنی، برایش از آینده حرف میزنی و روزهای خوب و خوش را ترسیم میکنی زمان میگذرد خوشحالی، او خوشحالتر.
ولی یکهو که ماجرا گرم شد و آن طرف دوم ماجرا حسابی توی رابطه غرق شد، یادت می افتد بودن توی رابطه هزارو یک مسئولیت دارد، هزارو یک تعهد دارد، ترس می افتد توی جانت لابد که یکهو از یک جائی سرد میشوی و به آن نفر دوم که شبیه ماهی توی ماهیتابه دارد جلز و ولز میکند هم یک کلمه نمی گویی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها