نتایج جستجو برای عبارت :

من زهر تنهایی چشان

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می رودوان دل که با خود داشتم با دلستانم می رودمن مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از اوگویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشاندیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخنمن خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
عقربه های ساعت تند و تند می دویدند گویی زمان دنبالشان کرده بود و من تو را جایی میان ساعت دوازده تا دو گم کردم و شنهای ساعت تمام شد. انگار زمان آنها را بلعیده بود.  
تو جایی میان شعرهای شهریار آمدی، جانم به قربانت و جایی لا به لای شعرهای سعدی رفتی دامن کشان من زهر تنهایی چشان و شنهای ساعت تمام شد و زمان خاطراتت را بلعید و قی کرد بلعید و قی کرد بلعید و قی کرد. 
اندرآ ای اصل اصل شادمانی شاد باش
اندرآ ای آب آب زندگانی شاد باش

گرت بیند زندگانی تا ابد باقی شود
ورت بیند مرده هم داند که جانی شاد باش

همچنین تو دم به دم آن جام باقی می‌رسان
تا شویم از دست و آن باقی تو دانی شاد باش

بر نشانه خاک ما اینک نشان زخم تو
ای نشانه شاد زی و ای نشانی شاد باش

ای هما کز سایه‌ات پر یافت کوه قاف نیز
ای همای خوش لقای آن جهانی شاد باش

هم ظریفی هم حریفی هم چراغی هم شراب
هم جهانی هم نهانی هم عیانی شاد باش

تحفه‌های آن جهانی می‌
از نوشته‌های بدون فکر:
نشستم روی میز محل کارم. لیتر لیتر آب دهانی که جمع کرده بودم را محکم قورت دادم تا بغضم خفه شود و برای مادرم نوشتم: «آدم حداقل از مادرش انتظار نداره که بهش حس تنهایی بده.» بعد برایش به‌صورت پیامک فرستادم و زل زدم به صفحه گوشی‌ام تا مطمئن شوم که پیامم رفته. پیام رفت و مهم نیست مادرم چه جوابی داد. چون هرجوابی داد غمم کم نشد. زیاد هم نشد. واقعیت این است که ما تنهاییم. این را یادمان می‌رود و برای نجات از سیاه‌چاله‌ای که گرفتا
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود


من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود


گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود


محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود


او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود


برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چو
می دانید گاهی می خواهم بنویسم اما نمی دانم از چه! و چطور!
شاید مثلا می توانستم از همسایه ای که عروسی داشتند و درست همان روزها همسایه روبرویشان عزادار شد، بنویسم!
از رفتارهای ناشایست این چند به ظاهر فامیلی که داریم و معلوم نیست چشان شده؟!
از مرد و زن مهربانی که امروز از پیرمرد دست فروش یک بسته دستمال کاغذی گرفتند و پیرمرد چند باری که پشت سرشان صدایشان کرد و گفت پول زیاد داده اند ،گفتند می دانیم... و پیرمردی که در نهایت خستگی پر از لبخند شد...
یا ا
الکترسیته:  الكترسیته انرژی نهفته ای در طبیعت و وجود آن در بعضی از مواد موجود درجهان میباشد این نیرو به صورت های مختلف میباشد و دارای 2 قطب میباشد اما به صورت كلی میتوان الكترسیته را به دوبخش تقسیم كرد الكترسیته ساكن++این حالت از الكترسیته عنصری كه آن را بو جود می آورد دارای قطب مثبت+میشود مانند وسیله پلاستیكی كه بر اثر مالش دارای قطب مثبت میشود یا بدن انسان كه بر اثر برخورد با این گونه اشیاء درای قطب مثبت الكترسیته ساكن میشود فقط زمین تامین
چهل مناجات عاشقانهرحیم کارگر محمدیاری«سیدی! عبدک ببابک، اقامته الخصاصة بین یدیک، یقرع باب احسانک بدعائه فلا تعرض بوجهک الکریم عنّی و اقبل منّی ما اقول».[1]ای
مولای من! بنده‎ات بر در ایستاده و تو را می‎خواند و درب احسانت را به
مناجات‎هایش می‎کوبد. پس از راه بزرگواری روی از من مگردان و آنچه می‎گویم
بپذیر.خــدایــا بر در تـو بندة تـوسـتهمی خواهان آن گل خندة توستتو روی نازنیـن از مـن مـگـردانبـزرگـی و کـرم زیـبنـدة تـوست«اللهم! إنّی اتوب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها