نتایج جستجو برای عبارت :

چراااا؟

چرااااا ؟؟؟
آخه آریانا ؟؟؟
آخه چرا این دختره ***؟؟؟
یعنی ممکنه برا آلبوم جدید این باشه ؟؟؟
دوستااااان من عقمممم گرفتههه 
گریم گرفتههههه
آخه چراااا این دخترکه چسبونکی ؟؟؟
 
چرا یونگیم نیس اصن ؟؟؟؟ چراا ؟؟؟
جای خالیش احساس میشهههههه
 
+ خداحافظ خانم+ کوثر+بلهبرمیگردم و دستشو جلو میاره منم فکر کردم برای خدافظی رسمی تر دستمو بردم جلو که گیر کردم بعله گیر کردم+ پس هفته ی دیگه مینویسیا... واقعی:/ +:)+ قول بده+:)))+ بگو، قول بده
+))))))))ول کنننن نبببوووود چراا؟! ایحبرای اینکه دستمو ول کنه یک باشه ای گفتم.من گقتم باشه، یعنی قول دادم؟! چراااا؟! عی د فاااک. ازش بدم میاد از هرکسی که به طور کامل من رو بشناسه بدم میاد:// اون از اون دفه مه کامل زیر ذره بینم قرار داده بود مثل بلبل داشت منو میگفت، این
بعد از چهار ماه زنگ زدن و پیامک بازی با استاد،بالاخره ترم دوم کلاس شروع شد. وقتی کلاس تمام شد و من و الهه گیج و خسته بودیم.با خودم میگفتم این وسط یک چیزی تغییر کرده.استاد و حرف هایش که همان قبلی ها هستند ،شاید من تغییر کرده ام.جنس نگاهم،جنس شنیدنم
منتظر اتوبوس بودیم که به الهه گفتم: فکر نمیکنی حال کلاس عوض شده؟ انگار یکی به داد فکرهایش رسیده با کلی هیجان گفت چراااا،اصلا خوب نیست.تمام مسیر باهم حرف زدیم از برو باباهایی که استاد پای نظراتمون درب
آمدمممممم
جانم به قربانمممممم
ولی حالا چراااا

بعد صد سال و اندی بازگشتم به وطنم بیان....
درگیر روزمرگیه شدیدی بودم که با فوت دخترعموم شکسته شد...
روزها رو شب میکردم و شب ها را روز....
تا اینکه یک خبر ناگوار به من نهیبی زد.....
باعث شد از خودم دائما سوال کنم که چرا واقعا زنده ام...
چرا....برای چی خلق شدم....باید کجا برم....چیکار کنم....
الان 3 روزه که دیگ نیست و من همون شب اول کلی گریه کردم
دقیقا شب کنکور....بله من دوباره کنکور دادم...رشته ریاضی....
شب کنکور دیدم
کیا موافقن که اسباب کشی خر است؟واقعا اسباب کشی خیلی خسته خیلی من که دیگه از پا در اومدم واقعا اسباب کشی خیلی سخته
ولی یه خوبی اینکه همسابه همیشگی دوستم/همکلاسیم شیدا شدم ابن خیلی خوبه❤❤❤
الانم همین الان که ساعت20:45دقیقه هست چند دقیقه دیگه یه نفر میاد اندازه بگیره واسه موکت
خونمون سرامیکه ولی مامانم خوشش نمیاد با کفش و دمپایی راه بری منم خوشم نمیاد همون موکت و قالی باشه خیلی بهتره واقعا
من که اتاقم و دیشب مرتب کردم و تو پنجرم عروسکام و گذاشت
سلام هادی من،خدای کوچک من
تنهامردزندگیم..توقطعا یه شاهکاربراقلب من میمونی وهستی
نمیدونم چجوری این همه دوست داشتنت رو تحمل کنم میدونی چیه من هرروز که میگذره ازتو پرمیشم من لبریز توام ،هادی من جونم 
فقط وفقط برام همیشه سوال میمونه که چرا،چرا،چرابا اینکه میگفتی وهنوزم میگی که دوسم داری وعشقی که ب من داریوبا کسی تجربه نکردی
چرا نمیتونی پای دلت وایسی؟؟چرا به حرف بقیه ای؟؟،اصلا بخاطر من نه!بخاطرخودت..هیچوقت نمیبخشمت هادی هیچوقت باید جواب این
 
گاهی وقتا نمیتونی برگردی به عقب به جاهایی که قبلا بهشون تعلق
داشتی  به جاهایی که حتی اگه هم بخوای
برگردی دیگه جات خالی نیست و پر شده به جاهایی که دیگه نمیتونی مثل قبل به اون
ادما نگاه کنی و دیدت نسبت بهشون تغییرکرده...گاهی شکستن پلای پشت سرت خیلی هم کار
خوب وبه جا و عاقلانه ایه چون بهت اجازه نمیده به جهنم پشت سرت نگاه کنی و برگردی
به جایی که از همون اولش هم بهش تعلق نداشتی ولی خب دلتنگ میشی و باید تحمل کنی
باید تظاهر کنی که همه چی خوبه و بدون ا
اول سلام سلام حال شما؟
دلم واستون یه ریزه شده بود :))
آقا حدود دو هفته ی پیش ، یکی از دخترای کلاس زبانم[نسرین] که هشتمه و دوسال ازم کوچیکتره ولی قد و هیکلش دو برابر منه/: ، با فرشید نامی رل زد..
این هی میومد مغز منو میخورد که وای فلانه و خیلی خوبه و اینا..[دخترا در این موارد بسی جوگیر هستند]
منم که یکی از خصلت های بارزم فیضولیه اصن/:
یه روز با فرشید هماهنگ کرده بود که دو سه دیقه وسط کلاس اجازه بگیره بیاد دم در.. به منم گفت نسی میای باهام تنها نباشم؟ گفت
اقا اون دختره بود که میگفتم همش میاد وقتمو میگیره میگه بیا بریم بیرون یا همش میگه بیا بشین کنارم و من داشتم کلافه میشدم از اینکه نمیتونم مهارش کنم،خب؟؟؟؟
 جدیدا با یه دختری دوست شده.بعد امروز اومد با چشم گریون گفت این دختره خیلی وقت منو میگیره همش میگه بیا بشین پیش من همش بهم بکن نکن میکنه من افتادم تو یه باتلاق که نمیتونم ازش بیرون بیام چیکار کنم از دستش راحت شمو، گریه میکرد همینجور. اقااااا یعنی پشمام ریخت فقط!!!!!!!!فک کنننننننن دقیقا هم
اقا اون دختره بود که میگفتم همش میاد وقتمو میگیره میگه بیا بریم بیرون یا همش میگه بیا بشین کنارم و من داشتم کلافه میشدم از اینکه نمیتونم مهارش کنم،خب؟؟؟؟
 جدیدا با یه دختری دوست شده.بعد امروز اومد با چشم گریون گفت این دختره خیلی وقت منو میگیره همش میگه بیا بشین پیش من همش بهم بکن نکن میکنه من افتادم تو راهی که نمیتونم ازش بیرون بیام چیکار کنم از دستش راحت شمو، گریه میکرد همینجور. اقااااا یعنی پشمام ریخت فقط!!!!!!!!فک کنننننننن دقیقا همون کا
دانلود ریمیکس رضا بهرام مو به مو
سوپرایز بزرگ جوان ریمیکس ، دانلود ریمیکس رضا بهرام بنام مو به مو با متن و دو کیفیت عالی
Remix : Dj Dynatonic
Download New Remix Reza Bahram Moo Be Moo With Text And Direct Links 320 & 128 In Javan Remix
 
جدیدترین ریمیکس رضا بهرام عزیز را می توانید هم اکنون از جوان ریمیکس دانلود نمایید.
این ریمیکس توسط دایناتونیک منتشر شده است.
ریمیکس به آهنگ مو به مو رضا بهرام تعلق دارد.
امیدوارم از ریمیکس لذت ببرید.
در صورت بروز هرگونه مشکل با ما در ارتباط باشید.
متن آهنگ م
خیلی ناراحتم خیلی خیلی
هیچی چیز خاصی نشده فقط باز رفتم خرید
میرم خرید بعدش رد میدم تا یک ماه
اه اه اه کاااش بشه هیییچ وقت هیییچ وقت هیییچ وقت دیگه با مامانم نرم خرید
 
دلم نمیخواد بنویسم میخوام بگم ولی هیچکی رو ندارم
 
این حرفارو وقتی زنگ میزنم لادن کجان؟! چرا هیچی به این دماغم نمیرسه؟
 
ولی خیلی وقته هیچجا درست و حسابی ننوشتم کمی غر بزنم
 
هیچی اول رفتیم شاب بعد هیچی نبود بعد رفتیم همین دولت بعد برگشتیم مامان رفت. نبال رقیبردش دکتر بعد اینکه
اقا اون دختره بود که میگفتم همش میاد وقتمو میگیره میگه بیا بریم بیرون یا همش میگه بیا بشین کنارم و من داشتم کلافه میشدم از اینکه نمیتونم مهارش کنم،خب؟؟؟؟
 جدیدا با یه دختری دوست شده.بعد امروز اومد با چشم گریون گفت این دختره خیلی وقت منو میگیره همش میگه بیا بشین پیش من همش بهم بکن نکن میکنه من افتادم تو راهی که نمیتونم ازش بیرون بیام چیکار کنم از دستش راحت شمو، گریه میکرد همینجور. یعنی داشتم شاخ درمی آوردم!!!!!!!! فک کنننننننن دقیقا همون کارای
مکالمه من و دوست جانم ریحان  
+ریحان : بی نام-من : بله 
+ریحان :  بی نام کتابو بذار کنار کارت دارم
- من : جان بگو :)
+ ریحان  دیشب میخواستی چی بگی بهم ؟
- من : یادم نیست
ریحان : راجع به فلان خواننده و ترانه ت بود
من : اهاان آن خواننده رو میگی 
ریحان : تعریف کن چیشد
من : در جریان ترانه سرایی هام ک هستی
ریحان : اره 
من : آن خواننده داشت ب بچهها میگفت 
دنبال ی ترانه سرای خوبم برا همکاری
من گفتم ترانه سرایی میکنم 
بعد اون گفت شوخی ؟ 
گفتم ن جدی میگم  اون باور ن
مشکل از وقتی شروع شد که بچه بودم و این تفکر که «اگه کسی بهت توی خیابون زل زد، تو نگاهش نکن و سرتو بنداز پایین» به‌جای تفکرِ «اگه کسی چپ چپ نگاهت کرد توام زل بزن تو چشمش چون از خودت مطمئنی که مشکلی نداری» داشت توی مغزم کم‌کم رسوب می‌کرد. و رسوب کرد. نه‌ فقط رسوب. یه‌جوری انگار کل مغزمو گرفت. کوتاه اومدن و حرف‌گوش‌کن بودن کم‌کم و به‌تدریج رفت لایه‌های آخر مغزم و درواقع بایگانی شد. ولی حقیقتش رو بخواین، زندگی، مدرسه، جامعه، دفتر معلما، لواز
 
امشب دیگه خیلی دلمون تنگ شده بود، زنگ زدیم که میشه بیاییم خونتون؟ گفتن بیایید بابا! ما هم دلمون تنگ شده!
همون دم در هم اول یه تست حبس تنفس کرونایی ازمون گرفتن
خیلی وقته جوجه رو ندیدم خب
انقد بازیگوش شده که دیگه راهی برای کنترلش نداشتن، هر بار یکی از اسباب بازیاش ضبط شده، رفته بالای کمد. هر موقع حرف مامانشو گوش میده بهش یه دونه یه دونه بر میگردونن.
سیستم جنگ روانیشو دوس داشتم! خیلی پیشرفته شده
اول که هی میگفت میخوام برای بابا چایی بریزم. بعد م
سلاااااام
چطورین
خوبین
چه خبر
خانواده چطورن
خوبن
آقا دلم میخواد برم پارک
ینی کرونا تا ده سال دیگه ام نمیره؟!
میخوام برم بستنی بخورم
دلم موز میخواد!
دیدین شص تومن شده؟!!!
اصن ی وعضی
پراید نود میلیون؟!!!
:/
یا مامان
یا خود خدا
چیکار داریم میکنیم با خودمون
من باخودم دارم چیکار میکنم؟ امساللللل هرچیییی شد میرم دیگه کار ندارم به اینکه بابام بگه نرو مامانم بگه برو و اینا.. جدا هرچی شد میرم
ولی اخه تا ته مردادددد؟! چ خبرههههههههه
رسما تابستون ندارم
مه
امروز دوست جانم اومده بود خونه مون. زهراسادات بیست و نه ساله از قم [خنده] و نمیتونم توصیف کنم که چقدر برام ارزشمنده که این همه راهو با فسقلیاش بخاطر دوستیمون اومد...
همیشه خیلی با هم حرف میزنیم. و من خیلی ازش یاد میگیرم. امروز بین حرفامون بهش گفتم زهراسادات تو خیلی میفهمی و فهمتو خیلی خوب به دیگران منتقل میکنی. ایکاش بیشتر خودتو عرضه میکردی تا بقیه بیشتر بتونن بهره ببرن. در جوابم یه حرفی زد که خیلی برام تلخ بود. گفت جامعه نگاه خوبی به من نداره. چ
همینقدر بگم که تا امروز به موضوعی در وورد مدیریت پولم فکر نکرده بودم. تا امروز هرچی پول به دستم میومد رو همشششش رو پس انداز میکردم و خرج چیزای معقول میکردم همممممشششش:/// ینی وقتایی که مجبور میشدم خوراکی از مدرسه بخرم خیلی بد بووود://
ولی اینقدر این خرید  چیزای دوست دارم لذت بخش بود که اصن چه معنی داره ادم همه پولشو معقولانه خرج کنه؟ پس دلش چی؟ ههههه مامانم داشت چند روز پیش میگفت فکر میکنید ابن سینا چند بار تو زندگیش مرغ خورده؟ پول دستش میومد م
امروز دوست جانم اومده بود خونه مون. زهراسادات بیست و نه ساله از قم [خنده] و نمیتونم توصیف کنم که چقدر برام ارزشمنده که این همه راهو با فسقلیاش بخاطر دوستیمون اومد...
همیشه خیلی با هم حرف میزنیم. و من خیلی ازش یاد میگیرم. امروز بین حرفامون بهش گفتم زهراسادات تو خیلی میفهمی و فهمتو خیلی خوب به دیگران منتقل میکنی. ایکاش بیشتر خودتو عرضه میکردی تا بقیه بیشتر بتونن بهره ببرن. در جوابم یه حرفی زد که خیلی برام تلخ بود. گفت جامعه نگاه خوبی به من نداره. چ
خیلی خوش گذشت... ساعت سه خوابیدم 6 بیدارم کردند گفتند تو اتوبوس بخواب ولی مگه تونستم! همش با زهرا حرف زدم. زهرا ابجیم. میترسیدم دست به موبایلم بزنم یک خط کم شد ولش کردم:/ میخواستم تا شب بمونه...
بعد رفتیم اونجا همون اول یک دعوا شد بین مسئول و فرمانده. مسئول اونجا و فرمانده خخخ خیلی بداخلاق بود مسئول اونجا. (فرمانده پایگاه خودمون نه پایگاهی که رقیه میره ://)
بعد ما جدا شدیم رفتیم گشتیم یک جا نزدیک رودخونه که سایه باشه پیدا کردیم نشستیم. تا نشستیم گفت
 
می‌دانم کتاب‌‌خوان‌های حرفه‌ای با خواندن سه صفحه اول رمان بائودولینو دهان‌شان آب می‌افتد. حق دارند. علاوه بر این، حالا می‌خواهم بیشتر بدجنسی کنم و دل‌شان را هم آب کنم.
قیمت چاپ فعلی این کتاب 672 صفحه‌ای با ترجمه عالی رضا علیزاده 89500 تومان است. ولی چاپ قدیم آن را در یک کتاب‌فروشی شهرستانی دیدم. 29500 تومان. من به این قیمت البته قانع نشدم و آن را نشان کردم. چند روز بعد در هفته طرح تابستانه خرید کتاب با 15درصد تخفیف به قیمت 25075 تومان خریدم؛ هم
بازهم رفیق همیشه در صحنه 
دیروز نوبت دکترم بود و باید همراه میداشتم و نداشتم از بی همراهی گله کردم، مریم که کلا یکم دلامون بهم تلپاتی داره زنگ زد و گفت همراهم میاد، اینکه همراه ندارم و به کسی رو نمیزنم فقط بخاطر فکر خودمه که میخوام مزاحم کسی نشم، بنده خدا از شب قبل اومد خونه مادرش خوابید که خونه هامون نزدیک همِ، پنج صبح از خواب بیدار شد اماده بشه یک ربع به شیش از خونه زدیم بیرون
انقدر عجله داشتیم رفتیم واگن اقایون و من که شرح حالم و پر نکرده ب
اصن این روزا همه چی به هم وَر شده
همه چی قَروقاطی شده
امروز بلخره مابزرگم رفت و تونستم بشینم پا لپ‌تاپ تا یکم بنویسم و ذهنم اروم شه
امروز 20ام هستش
ینی بیس روز از سال جدید گذشت
بیس  روزی که من تصمیم گرفته بودم همه چیز رو کنار بذارم و حسابی درس بخونم
حتی مسافرتم نرفتم به خاطر این
پنج روزه که مامانمینا خونه نیستن
و منو محمد و سارا تنهاییم
احساس خیلی بدی دارم اینروزا
اصلا راضی نیستم از خودم 
هیچ کدوم از کارام و برنامه هامو نه تنها انجام ندادم بلک

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بدن سالم