نتایج جستجو برای عبارت :

داستایوفسکی و انزوا و دیگر هیچ!

تصمیم دارم قید همه‌ رو بزنم خسته شدم از بس نقش بازی کردم، من آدم بیش از اندازه بی‌احساسیم و حال ندارم دیگه ادای آدمای با احساس رو دربیارم. هی تو خودم احساس بر بیانگیزم و هی ..‌
فعلا فقط با ح مدارا می‌کنم نمی‌دونم چرا ولی خب فعلا و قید همه‌ی احساس‌ها رو می.زنم و برای خودم دیوار امنی می‌چینم و خودم رو توش حبس می‌کنم.
انزوا و تنهایی.
تنها مدلی که ترجیح میدم. خسته‌ام از زخم‌هایی که برای داشتن عشق به جونم نشسته. دیگه توانش رو ندارم.
"متاسفم، شما در دوره‌ی بدی با من مواجه شده‌اید."
این خلاصه‌ی تمام حرف‌هایی هست که باید می‌زدم و نمی‌زدم.
متاسفانه تمام آدم‌های دور و برم، آن‌هایی که می‌خواهم و باید، راه گفت‌وگو و تخلیه‌ی روحی را به شدت مسدود کرده‌اند و من هر لحظه بیشتر در باتلاق انزوا فرو می‌روم.
متاسفانه تمامی‌ دوستان صمیمی‌ام که تا چندی پیش بیشتر وقتشان با من می‌گذشت و اشک و لبخندشان گوشه‌ی بغل خودم بود، وارد مرحله‌ای از زندگی‌شان شده‌اند که من دیگر اصلا اولو
دانستنی؟
آیامیدانید؟ احتمال دارد درسال 6000میلادی علم به حدی پیشرفت كند كه خودرو ها دیگر استفاده نشوند و انسان توسط موج برروی زمین باسرعت بالا حركت كند!!!!!!!!!!
آیامیدانید؟ ترانزیستور قطعه ای الكترونیكی است كه توسط این قطعه انقلابی درجهان ایجادشد وباعث بوجود آمدن عصر اطلاعات وارتباطات شد.تمام وسایل الكترونیكی ارتباطی برای ایجاد ودریافت امواج ازاین قطعه استفاده میكنند.
آیامیدانید؟اگر از زمین فراتر وبسیار زیاد دور شویم  آسمان ها را به صورت
آیا به دنبال لذت بردن از بهترین تعطیلات در Costa Brava هستید؟ برای لذت بردن از تعطیلات می توانید یک ویلا واحد انتخاب کنید. اگر به استرس روزانه نیاز به انزوا و رهایی دارید ، لودوویچ مکانی برای شماست. در جنوب آفتابی جنوب Costa Brava ، یک شهر ساحلی پر جنب و جوش و محبوب …The post آیا به دنبال جذابیت و انزوا در Costa Brava هستید؟ لودوویچ ممکن است مکانی برای شما باشد appeared first on باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب.
via باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب https://ift.tt/2LbB8Dv
مشاهده مطلب در ک
 { گاهی تصور می‌کنم ما واقعا شخصیت‌های داستان یک نویسنده‌ی بی‌نهایت خلاق و کاربلدیم که این روز‌ها در اوج غم و انزوا و پریشانی‌اش قلم به دست گرفته و دارد کاملا بدیع و خلاقانه، برای مخاطبینش، هنرنمایی می‌کند.
بیا دلمان را به همین خوش کنیم که فیلم‌های ترسناک را به هرکس نمی‌سپارند، حتما بازیگرهای قابلی بوده‌ایم و حتما از پسش بر خواهیم آمد، حتما... }
- نرگس صرافیان طوفان 
وصایت امیر المومنین علیه السلام آخرین واجب الهی
ثقة الاسلام کلینی رضوان الله علیه روایت کرده است:
قال عمر بن أذینة: قالوا جمیعا غیر أبی الجارود - وقال أبو جعفر علیه السلام: وكانت الفریضة تنزل بعد الفریضة الأخرى وكانت الولایة آخر الفرائض، فأنزل الله عز وجل " الیوم أكملت لكم دینكم وأتممت علیكم نعمتی " قال أبو جعفر علیه السلام: یقول الله عز وجل: لا انزل علیكم بعد هذه فریضة، قد أكملت لكم الفرائض.
امام باقر علیه السلام فرمودند: واجبات یكى از پس دی
شنیدید می گن نذارید کسی زیاد تنها بمونه، عوض می شه؟ یا، کسی تا حالا به خودتون گفته «تنهاییتو کش نده، عادت می کنی، سخت گیر میشی.»؟تنهایی طولانی مدت تو رو به خودت نزدیک می کنه. خودتو بهت می شناسونه. مخصوصا قدرت ها و تواناییاتو. و وقتی بدونی نه از دست دادن هیچ چیز تو رو می کشه، و نه نداشتنشون برای مدت طولانی یا حتی هیچوقت، دیگه حاضر نمی شی آرامش، صلح، راحتی فکر و زمانتو از دست بدی. و این به خاطر ترس، انزوا یا نفرت از همه نیست! به خاطر درک تازه ای از
مهر در سجاده ام پنهان بماند بهتر است
کفر ما در سایه ی ایمان بماند بهتر است
عشق و رسوایی خطر دارد زلیخای عزیز
یوسفت در گوشه زندان بماند بهتر است
در دلم نفرین و بر لب آفرین دارم ولی 
ماجرا بین لب و دندان بماند بهتر است
بعد از این از عشق ما در کافه های انزوا
نقش مرموزی ته فنجان بماند بهتر است
بی سلامی آمدی پس بی خداحافظ برو 
عشق بی آغاز بی پایان بماند بهتر است
احسان_افشاری
 
اوج لذتی که تجربه میکنم اینه که وقتی همه دارن نهال تازه جون گرفته باغچه‌ام را تشویق میکنند؛ من سمعک هر دوگوشم را درمیارم، جهان در سکوت فرو می‌ره و من زیر لب میگم تازه خبر ندارین که چه دونه هایی توی اون گلدون کنار دیوار کاشته‌ام. قصه همیشه همین بوده، همه فقط اون چیزی که هست را میبینند، کسی اون چیزی که قراره باشه را نمیبینه، فقط خودتی و ‌خودت که می‌دونه چه دونه‌هایی کاشته و قراره چه جنگلی رغم بزنه!
پناه بر خدا. من واقعاً در انزوا فرورفته‌ام. یا یهتر بگوییم: انزوا در من فرورفته‌ست. در سه هفته‌ی اخیر با دو نفر مکالمه داشته‌ام. منظورم از مکالمه این‌ست که لااقل یک‌ربع بنشینید و با یک نفر خب‌چه‌خبروار از روزهای اخیرتان و زندگی گفت‌وگو کنید. آن دو نفر هم خودشان زورم کردند که صحبت کنیم. وگرنه من حرفی نمی‌زدم.
آخرین بار که در زمینه‌ی ارتباطاتم چنین احساسی داشته‌ام به سه سال پیش برمی‌گردد. نهایتاً ارتباطم را با نزدیک‌ترین دوستان آن زمان
یک نقطه ای دقیقا هست که شروع میشود به سفید شدن. به شکستن. و به طرز چشمگیری همه تو را می بینند و می گویند حیف. و تو نمی توانی بدون بغض توضیح دهی که این سان شکستن از پس رنج هزاره هاست! نمی توانی بگویی بیست سال گذشته چگونه گذشت. نمی توانی بنویسی که گرچه دستت خالی است، ولی تنت چه سان خسته ست. مثل آن ها که سال ها تنها در معدنی دورافتاده ای در اعماق، زمین را می درند، در انزوا. و مطلقا به هیچ نمی رسند. با روی سیاه و موی سپید باز میگردند انگار. چند روز پیش به
رنگ بنفش طراحی لباس 
این رنگ فرعی از ترکیب دو رنگ قرمز و آبی به وجود می آید خصو صیات این رنگ،سردی ، کناره گیری، انزوا طلبی وبی طرفی و کنایه از خون و غم و اندوه و تسلیم است. این رنگ نمایشگر بی خبری و بی اختیاری و ظلم و دشواری است ورنگی مرموز و بر انگیزاننده احساسات است.
 
 
 
 
 
 
 
 
دچار خودسانسوری شدم.
هر متنی که منتشر می‌کنم، بعد یکی دو روز، پیش نویسش می‌کنم.
تقریبا از هر چیزی که می‌نویسم متنفر می‌شم.
از جملات کتابی حالم بهم می‌خوره و نمیدونم چرا انقدر خودمو مقید کردم به کتابی نوشتن.
از نوشتن و گفتن هر چیزی پشیمونم.
حتی از حرف زدن با آدم‌ها هم متنفرم.
من یک تماما برونگرا بودم که برون‌ریزی اصلی‌ترین راه و کارآمدترین راه برای رسیدن به آرامش بود برام.
اما حالا از حرفی که به کسی می‌زنم پشیمونم.
نمی‌خوام با آدما ارتباط
رستگاری در شاوشنک (The Shawshank Redemption) به کارگردانی فرانک دارابونت یکی از برترین فیلم های تاریخ
سینمای جهان است.
موضوع
"امید" که در بسیاری از فیلم های سینمایی مطرح است، اما در این فیلم به
صورت بسیار دقیق و متفاوتی به آن پرداخته شده است. فلسفه امید داشتن در فیلم رستگاری
در شاوشنک همیشه در درون تمام افراد وجود دارد و هیچ وقت
از بین نمیرود، اما باور و عقیده هریک
از زندانیان زندان شاوشنگ به امید با هم متفاوت است؛
دیالوگ به یاد
ماندنی موضوع کنونی میان ا
 
از اون بخش بگذریم.
الان در این لحظات ما زنده بودیم. و هیچکس نمى دونست. هیچکس متوجه نفس کشیدن من نبود. انگار در بین تمام ستاره هاى خوشحال، ستاره ى من منزوى ترین بود. خودش هیچوقت نمى خواست منزوى باشه و همیشه در بین جمع بود اما درنهایت همچون یه رودخانه آروم ،جمع اون رو به سمت انزوا هل میداد و ناگهان میدید که تنهاست. 
وقتی به آدم تنهایی برمیخوری، مهم نیست که چه توجیهی برای تنها بودنش میاره.
دلیل تنها بودنش این نیست که از انزوا لذت می‌بره. بلکه اینه که در گذشته بارها تلاش کرده با جمع معاشرت داشته باشه، اما آدم‌ها همیشه ناامیدش کردن. 
 
جودی پیکو
 
دیشب رفتم اینستاگرام. صفحه میلاد دخانچی. یه گزارش تصویری از سفر اربعینش گذاشته بود... اولین تصویر، ترمینال جدید فرودگاه امام خمینی به نام "سلام" بود و در موردش اینطور نوشته بود: "ترمینال سلام علیرغم اینکه به تازگی به بهره‌برداری رسیده است، در بی‌هویتی و فاجعه‌بار بودن در دیزاین دست کمی از فرودگاه امام ندارد."
من می‌خوام این بخش رو به مطلب "انزوای مومنانه" ربط بدم.
نظر شما چیه؟
فکر نمی‌کنید ساخت این ترمینال و هدایت مذهبی‌ها به یک مکان دیگر،
من آدم انزوا طلبی ام. برخلاف شخصیت اجتماعی ای که بعضیا میگن دارم، و حالِ خوبی که کنار معدود آدمای عزیزِ زندگیم دارم، نمیتونم زیاد تو جمع بمونم. شب بیدار موندن ها افسرده م میکنه، روز بیدار موندن آزارم میده! حالا چرا؟ خودمم نمیدونم. این شخصیت عجیب و دمدمیِ ناسازگار. بگذریم. از جمع پناه آوردم به اتاقم و بعد از یه جلسه ازمون دادنی که انقدر مزخرف بود عصبیم کرد، بیخیال باقی آزمونا شدم. اومدم یکم بنویسم، یکم کتاب بخونم و تعیین کنم بالاخره چه کتابی ب
در سری وبلاگ های روابط الفبای روابط ، زاک بریتل توضیح داده است که "O برای فرصت است." ازدواج ، همانطور که او آن را توصیف کرد ، فرصتی است برای ایجاد خانه روابط صوتی خود و ایجاد معنای مشترک. در حالی که هر رابطه صمیمی می تواند به عنوان منبع خوبی برای الهام بخشیدن و رشد تبدیل شود ، این روابط مشابه می توانند احساس سستی کنند!
وقتی به روابط عاشقانه "رسمی" می پردازیم ، تغییر در درک اغلب اتفاق می افتد. ممکن است دیگران ما را متفاوت ببینند ، و ممکن است احساس ک
انسان ها با توجه به ظرفیت های وجودی خودشان نسبت به اتفاقات اطراف شان به گونه ای واکنش نشان می دهند ولی وقتی این فشارها زیاد شود و از توان فرد خارج شود او دچار استرس می شود و دچار مشکلاتی خواهد شد.
علائم استرس در مردان
 
غمگین بودن، افسردگی، گریه کردن، انزوا، بی‌خوابی، تغییر خلق‌وخو، نگرانی، هیجان زیاد، عصبانیت، پرخوری، احساس ناامنی، کاهش عملکرد، حواس ‌پرتی در کار، تغییر روابط، افزایش مصرف سیگار و نوشیدنی‌های الکلی.
ادامه مطلب
  لارنس استرن:
اگر قرار باشد بایستی و به طرف هر سگی که پارس می‌کند سنگ پرتاب کنی، هرگز به مقصد نمی‌رسی.

  لویی فردینان سلین:
هرگز فوراً بدبختی کسی را باور نکنید، بپرسید که می تواند بخوابد یا نه؟ 
اگر جواب مثبت باشد، همه‌ چیز روبراه است. همین کافی است!

  میلان کوندرا:
این دشمنان نیستند که انسان را به تنهایی و انزوا محکوم می کنند بلکه دوستانند.
ادامه مطلب
این عکس اولین عکسی بود که هزارو هشتادو شیش روز پیش گذاشتم پروفایل وبلاگم 
داره سه سالش میشه 
این سه سال چقدر اتفاقا افتاد 
چقدر زمان چیز عجیبیه 
نمیدونم 
قبلنا حس جا موندن داشتم 
الان ناامیدی 
کاملا میدونم نباید اجازه بدم ناامیدی رخنه کنه تو وجودم 
و میدونم باید اسوده خاطر تر پیش برم 
اما انگار یه چیزی تو دلم سنگینی میکنه 
انگار منو به سمت انزوا و سکوت سوق میده 
انگار قرار نیست چیزی بهتر بشه 
کاش میتونستم یه قسمتایی از حافظمو شبا خالی کنم
اکتساب زبان یک پروسه رشد طبیعی است که در تمام کودکان درطی مراحل مشابهی رشد می کند.Nativist model of language:این گروه بیان می کنند که رشد مغز ، استعداد اکتساب زبان در کودک را فراهم سمعک نامرئی می کند ولی در عین حال اکتساب زبان در انزوا اتفاق نمی افتد و کودک باید در معرض ورودی محیطی باشد تا زبانش رشد کند. در واقع ادعای این مدل این است که مغز در حال رشد، به نوزاد یک زمینه ذاتی برای اکتساب زبان را می دهد ولی اکتساب زبان در انزوا نمی تواند رخ دهد و کودک نیاز به
برای برخی از افراد، مقابله با اضطراب اجتماعی به معنای دوری از انواع رویدادهای اجتماعی، از جمله مواردی است که به طور معمول می تواند موجب سرگرمی و شادی باشند، مانند میهمانی یا مراسم فارغ التحصیل و ….
به گزارش سرویس ترجمه شفقنا، اضطراب اجتماعی می تواند منجر به انزوا و کاهش اعتماد به نفس شود. با انجام چه کارهایی می توانیم بر این اضطراب غلبه کنیم؟
۱- از راه های منفی دوری کنیم
حالات منفی عاطفی و روانی مرتبط با اضطراب اجتماعی می تواند منجر به علائ
یادگیری انسان و ساماندهی رفتار نوجوان در گرو نشاط و شادابی و هیجانات مثبت اوست و خلاقیت، شکوفایی استعدادها در گرو نشاط و انبساط روحی انجام می‌شود. شکی نیست که یکی از وظایف مهم‌تربیتی مدیریت و برنامه‌ریزی آموزشی مدارس، تشویق نوجوانان به مشارکت و تعاون در همه امور است و آنان می‌توانند با تدوین برنامه‌ریزی آموزشی مناسب به جلب مشارکت دانش‌آموزان در امور مختلف مدرسه اقدام کنند و این موضوع می‌تواند به احساس مفید بودن و دور شدن از انزوا و ک
 
برای کربلایی شدن باید از همه چیزت بگذری حتی از خودت ...
وگرنه هیچوقت از قبرستان تعلقات بیرون نخواهی آمد و اگر هم بیایی یا به بیراهه خواهی رفت یا در میانه راه به یزید خواهی پیوست ...کم نبودند آنها که سینه چاک حسین (ع) می نمودند اما آنجا که باید فریاد بزنند،سکوت کردند و آنجا که باید پا در رکاب کنند،گوشه انزوا برگزیدند و سر در گریبان دنیا فرو بردند.
برای رسیدن به حسین (ع) هم شور می باید و هم شعور ...
 
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَل
درس‌گفتار نخست: نظر خاقانی درباره‌ی عرفان چیست؟

پانزدهمین نشست از مجموعه‌ی درس‌گفتارهایی درباره‌ی خاقانی به
«گرایش خاقانی به عرفان» اختصاص داشت که چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت با سخنرانی دکتر
مهدی محبتی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. با اینکه شالوده‌ی بسیاری از قصاید
خاقانی بر توحید و موعظه و حکمت و انزوا و فقر و مسائلی از این دست استوار است و قصایدی
که رهاورد حج اوست نیز از همین قسم است، کمتر درباره‌ی گرایش خاقانی به عرفان و تصوف
بحث شد
یک بار شنیدم که هر چیزی و جهانی باید یک میخ طویله داشته باشد و جهان اطراف آن شکل بگیرد.شاید برای جهان مفهوم"خدا" باشد و برای هر کس فرقی داشته باشد.به میخِ طویله ی خودم زیاد فکر کردم.اینکه چه چیزی بنیانِ زندگی ام میشود و بقیه چیزها را در اطرافش کنار هم میچینیم.لذت بردن از زندگی؟به درد بخور بودن؟هنوز دقیق پیدایش نکرده ام.انگار نیروها هنوز با هم درگیر هستند.یک روز در ستایشِ انزوا مینویسم و یک روز از نبودن ها دلگیرم.یک روز تصمیم میگیرم با علمم جها
گاهی وقت‌ها اتفاقاتی رخ می‌دهد که انگار چرخ روزمره زندگی از ریل همیشگی‌اش خارج می‌شود.اینطور مواقع است که  مجبوریم طرز نگاه و حتی نوع زندگی را مقداری تغییر بدهیم.
این موضوع حکایت این روزهای ما با ورود میهمان ناخوانده «کرونا» است.ویروسی که با آمدنش انگار ریسمان تسبیح زندگی‌یمان را پاره کرد و همه ما را به نحوی به انزوا کشاند.
وقتی دقیق‌تر نگاه می‌کنیم متوجه خیلی چیزها می‌شویم؛ اینکه چه دلخوشی‌های ساده و بی‌آلایشی داشتیم و از آن غافل ب
بدترین اِشکال انزوا اینه که ریسک تبدیل شدن به یه آدم متوهم رو به طرز عجیبی زیاد می‌کنه. آدم منزوی هر قدر هم که سعی کنه از ابعاد مختلف مسائل رو نگاه کنه، خودبه‌خود همه چیز رو از یک زاویه می‌بینه. بدتر از همه اینه که خودش رو فقط از زاویه‌ی دید خودش می‌بینه. این باعث می‌شه که حق زیادی به خودش بده. اعتماد زیادی به تصویری که از خودش در انزوای خودش نقش کرده پیدا کنه و چون این تصویر با هیچ نقدی روبه‌ر‌و نیست، با هیچ اینتراکشن و تقابل بیرونی‌ای مو
صنم
صادق هدایت ان شاهکار دهن پرکنش را اینطور شروع میکند:« در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره در انزوا روح را اهسته میخورد و میتراشد. این درد ها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این درد های باور نکردنی را جز، اتفاقات و پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند ان را با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی بکنند؛زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی ان
به نام نگارگر رنگین‌کمان هستی
سلام
عطش دیدارت روانی را به انزوا کشانده، دیداری که تنها در خواب و خیال‌ها به 
نقش درآمده. رویایی از با تو بودن در گوشه قلبی سکنی گزیده و با هر تپش
بلند و کوتاهی آرزوی دیدار را در وجودش آبیاری می‌کند.
از خیال بیرون آمدن حضورت را تنها در خواب‌ها به تماشا نشسته و با همان هم
دلی را به امید نور به روزهای آینده حواله می‌دهد. دلی که به زیبایی و سپیدی 
روح کودکی، خیلی زود باور می‌کند حتی اگر سرابی باشد.
پس من هم روح کو
 این فیلم در مورد یک افسانه که در حدود سال ۱۹۶۳ در برابر جنگ سرد آمریکا قرار گرفته است . در سال ۱۹۶۳ در یک آزمایشگاه دولتی پنهان با امنیت بالا فردی به نام اللیا در سکوت و انزوا زندگی میکرد که همکارانش بر روی او آزمایش هایی انجام دادند که با باعث تغیراتی در او شد و ... 
ادامه مطلب
در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می خورد و می تراشد. برای من چیزی که به شدت زخمی کننده است و آنی درست از سرم بر نمی‌دارد این است: «تکنولوژی روز دنیا»
آن چیزی که شما را زخمی کرده است را با ما در میان بگذارید. قسمت کامنت شما را فرا می‌خواند.
دوستان عزیز، این پست طنزه. منظورم اینه که عبارت تکنولوژی روز دنیا که مرتب توی تلویزیون برای هر چیزی تکرار میشه من رو برای یک عمر زخمی کرده.
پره از نداشته هاش
پره از تجربه هایی که باید جلوشو میگرفت
اون پره از هم اتاقی ای که پیشنهاد میده 
پره از دوستی که پشتشو خالی کرده 
پره از دویدن و نرسیدن به ارامشی که مدتها دنبالش گشته
اون پر شده از حساسیت هایی که هربار سعی کرد بهش اهمیت نده بدتر شد 
دخترک پره از حس تنهایی تو جمع
پره از مسخره شدن
پره از درک نشدن فهمیده نشدن
اون یه بغض بزرگ داره خفش میکنه 
دخترک خستست از نقش بازی کردن 
گاهی دلش میخواد نقش قوی هارو بازی نکنه 
بی تفاوت از کنار گرگا
ژانر فیلم : درام | فانتزی | ماجراجویی
امتیاز فیلم :
رده سنی :
کارگردان : Guillermo Del Toro
نویسنده : Guillermo Del Toro
بازیگران : Michael Shannon, Octavia Spencer, Richard Jenkins, Sally Hawkins
محصول کشور :
تاریخ اکران :
زمان فیلم : 
زبان فیلم :
 
خلاصه داستان : گیلرمو دل تورو ، از داستان نویسان ، شکل داستان آب ، مجموعه ای از داستان های دنیای سرخپوشان در برابر دوران جنگ سرد دوران آمریکا در سال 1962 به دست می آید. انزوا زندگی الیزا برای همیشه تغییر می کند وقتی که او و همکار زلدا (اکتاویا اسپنس
برعکس مهم ترین هدف پارسال عیدم که عدم ازدواج و تمرکز بر رشد شخصی و از این جور خزعبلات باکلاس بود که بحمدالله حاصل شد، امروز  بهش گفتم: اگر امسال ازدواج نکنم، در پایان سال اسمم رو میذارم چقندر!! 
و از حالا باید فراخوان بزنم و بگردم دنبال کیس موردنظر چون با سلام و صلوات کیسی نمیاد دنبال آدم و اگر بیاد هم کیس غیرموردنظر خواهد بود... فلانی نذری درست کرده بود واسه پدر خدابیامرزش با این خواسته که امسال دیگه دخترش عروس بشه...من به این حرکت اعتراض داشت
برعکس مهم ترین هدف پارسال عیدم که عدم ازدواج و تمرکز بر رشد شخصی و از این جور خزعبلات باکلاس بود که بحمدالله حاصل شد، امروز  بهش گفتم: اگر امسال ازدواج نکنم، در پایان سال اسمم رو میذارم چقندر!! 
و از حالا باید فراخوان بزنم و بگردم دنبال کیس موردنظر چون با سلام و صلوات کیسی نمیاد دنبال آدم و اگر بیاد هم کیس غیرموردنظر خواهد بود... فلانی نذری درست کرده بود واسه پدر خدابیامرزش با این خواسته که امسال دیگه دخترش عروس بشه...من به این حرکت اعتراض داشت
از داستانایی که شخصیت اصلیشون خیلی تخس و تا حد زیادی انزوا طلبه و از اکثر ادما یه ایرادایی میگیره و بدش میاد شدیدا خوشم میاد :)
مردی به نام اوه ، ناطور دشت :)
هردوشون شخصیت اصلیشون دقیقا همینطوریه :))
جذاب جذاب جذاب :)
هرچند به نظرم وجود بعضی فصلاش بیخود بود :| یعنی کش داده بود خیلی الکی :|
بعد یهو رفت یک نیویورک تایمز شد :) نمیدونم :) کتابای جذاب تر از مردی به نام اوه هم خوندم ولی نمیشه بگم بد بود که :)
اوه بامزه بود :) یه پیرمرد تنهای منزوی متنفر و منتق
خودکشی تلاشی  ناامیدانه برای فرار از رنجی است که غیر قابل تحمل شده است.فردی که دست به خودکشی می زند با احساسات بی ارزشی،ناامیدی و انزوا کور شده است و قادر به دیدن راه حل مشکلات نیست و مرگ را بهترین گزینه می داند.این افراد درگیری بسیاری برای پایان دادن به زندگی خود دارند و آرزو می کنند که راه حلی به جز خودکشی داشته باشند اما قادر به دیدن آن نیستند.
در مورد افرادی که میل به خودکشی دارند بهتر است بدانید :
باور غلطی که وجود دارد این است که افرادی
متاسفانه برخلاف هرآنچه بر درختِ تخیلت رویانده بودی، زندگی ـت در هیچ ریشه دوانده است و بعدِ مرگ تنها شاید سوار بر بادی. چرخ زنان و بی هیچ صورتی در گردش و گذر توی ایامِ زمان، متفاوت احوال و در حال نظاره ای، لیک در یک شباهتِ بی ثمر شاید تنها تصویرِ محو و نامعلومی از یک خاطره ای. قربانیِ ادراک در جهنم شخصیِ خویش خواهی ماند و همه چیز را تب دار و غلیظ بخاطر می آوری. تاسف می خوری، می خندی و گریه می کنی. و هیچ راهی نیست برای برگرداندنِ قلب هایی ک بدان تع
متاسفانه برخلاف هرآنچه بر درختِ تخیلت رویانده بودی، زندگی ـت در هیچ ریشه دوانده است و بعدِ مرگ تنها شاید سوار بر بادی. چرخ زنان و بی هیچ صورتی در گردش و گذر توی ایامِ زمان، متفاوت احوال و در حال نظاره ای، لیک در یک شباهتِ بی ثمر شاید تنها تصویرِ محو و نامعلومی از یک خاطره ای. قربانیِ ادراک در جهنم شخصیِ خویش خواهی ماند و همه چیز را تب دار و غلیظ بخاطر می آوری. تاسف می خوری، می خندی و گریه می کنی. و هیچ راهی نیست برای برگرداندنِ قلب هایی ک بدان تع
اینجا بارانی است و گربه ی توی حیاط از اینکه پاهایش خیس شده به نظر می‌رسد احساس بدی دارد :/ و بیشتر از همیشه ناتوانی انسان در درک رفتار گربه ای دارد خودش را نشان میدهد :/ 
عصر قرار بر سفر اجباری ای است به یزد :| و مرا میل سفر نیست :|چون که آنجا زمستانها خیلی سوز می آید و من یادم است که یک وقتی که زمستان از همین اجباری ها:/ رفته بودم ، نمیشد توی خیابان ایستاد :| حس میکردم حتی کلیه ها ی درون بدنم هم می‌لرزند :/کلا مرا میل سفر به یزد نیست :/ آب و هوایش به من
به خیالم تنها بوسه ای و آغوشی ! 
چه میدانستم که میدَرَد،بکارت روح آشفته ام را !
بر وزن درد ، هم رنگ لعنت ! 
و چه میدانستم که من میمانم و ذهنی ملتهب
از تهوع صبحگاهی یک زن !
آبستن شوریدگی لعنت 
و خون خشکیده ام ، تحفه ی آخرین دیدار
قابله را خبر کنید !  
غم برای رسیدن به سینه ها گُر گرفته ام ، امان نمیدهد !
گرگ ها را به میلاد طفل من دعوت کن و بند ناف را 
به دندان کفتار پیری از جانم بیرون بکش !
لالایی کودکم ! 
لاشه ی تو،ته مانده ی عشق،کودکم ! 
تو مرا به انزو
همیشه معتقد بودم و خواهم بود که بدترین عذابی که یه نفر می‌تونه متحمل بشه، فرزند اول بودنه.خیلی سخته که همه ازت توقع داشته باشن که سنگ صبور خواهر برادارای کوچیک‌ترت باشی، اما خودت ندونی سنگ صبور چیه. ازت بخوان تکیه‌گاه باشی واسشون اما خودت پشتت خالی باشه. محرم راز باشی در حالی‌که همه نامحرمن واست. مرهم زخماشون باشی در شرایطی که وقتی خودت زخمی می‌شی، جای زخمو بیشتر فشار می‌دی تا انقدر خون بیاد که بالاخره بند بیاد. رفیق باشی وقتی رفیق خودت
خالی از زیبایی، خالی از هیچ حماسه ای. روی لبه ی تیغِ فراموشیِ این دنیا، صاحبِ معمولی ترینِ قصه ها، رایج ترینِ صورت ها .. من را نمی بینی، من نه نامرئی ـم و نه دست نیافتنی، نه روی بلند ترینِ قله ها خانه دارم و نه ساکنِ خالی ترینِ صحراها. من تنها، در کنار میلیون ها دانه شنِ دیگر، در یک شباهتِ بی اهمیت به وفور یافت می شوم و تو مرا نخواهی دید چراکه از من به تکرار زیاد است. توی تمامِ تاریخ من های بی شماری زیسته اند و تنها حال، غبار ـند. و تو همچون زمردِ د
ذهنش به تله اسکرین کشیده شد و گوش های تیز و همیشه بیدارش که منتظر شکار بود. آن ها شب و روز می توانستند جاسوسی آدم را بکنند، اما اگر آدم مغزش را به کار می انداخت، می توانست به راحتی آن ها را دور بزند. با تمام زرنگی شان، آن ها تاکنون نتوانسته بودند به این راز دست یابند که در ذهن دیگری چه می گذرد. شاید وقتی که آدمی در چنگ آن ها اسیر بود، وضع غیر از این بود. هیچکس نمی دانست در وزارت عشق چه می گذرد، اما می شد گمانه زنی کرد: شکنجه، مواد، ابزار پیچیده برای
متاسفانه برخلاف هرآنچه بر درختِ تخیلت رویانده بودی، زندگی ـت در هیچ ریشه دوانده است و بعدِ مرگ تنها شاید سوار بر بادی. چرخ زنان و بی هیچ صورتی در گردش و گذر توی ایامِ زمان، متفاوت احوال و در حال نظاره ای، لیک در یک شباهتِ بی ثمر شاید تنها تصویرِ محو و نامعلومی از یک خاطره ای. قربانیِ ادراک در جهنم شخصیِ خویش خواهی ماند و همه چیز را تب دار و غلیظ بخاطر می آوری. تاسف می خوری، می خندی و گریه می کنی. و هیچ راهی نیست برای برگرداندنِ قلب هایی ک بدان تع
هوروزی هجده بار خلع بدن نمودن سندالعرفان قدوة العرفاء الراشدین السید النجیب میرزا ابوالقاسم شریفی ذهبی (راز) شیرازیذکر و فکرم داد و در خلوت نشانداز حضیضِ تن به اوج دل رساندسِیر ها حاصل شدم از کشف و دیدهرچه کردم عرض او کم می شنیدآخرم گفت ، ای پسر ، اینجا بایستدر طریقت دل به این ها بسته نیستسعی کن تا خلع تن حاصل شودگرددت دل زنده ، جان کامل شودچون شود خلع بدن حاصل تو رانفس میرد ، دل شود کامل تو رادر ریاضت روز و شب من تن زدمتا دمی خلع بدن حاصل شدمع
هیچکس از آینده باخبر نیست ، کسی نمی داند که آینده یک مملکت ، شرکت و یا کارکنان آن چه خواهد شد ، گاه ممکن است افراد یک شرکت برای مدتی مجبور به دورکاری شوند . ممکن است طی اتفاقاتی برخی از شرکت ها کارمندان خود را به دورکاری فرستاده و از راه دور بهره وری آن ها را چک کنند .
آیا همیشه دورکاری خوب است ؟ مدیران تا چه میزان می توانند فعالیت های کارکنان خود را بررسی کنند ؟ آیا بهره وری کارمندانی که در شرکت مشغول هستند با کسانی که به دور کاری می روند ، یکسان
جاناتان مرغ دریایی روزهای بعد را در انزوا سپری کرد.
ولی پروازکنان تا دوردست و فراسوی صخره های بلند
می رفت.از تنهایی غصه نمی خورد،فقط از این بابت
اندوهگین بود که سایر مرغان دریایی حاضر نیستند
به شکوه پرواز،که در انتظارشان است باور بیاورند،
حاضر نیستند چشمانشان را باز کنند و ببینند.
 
 
از کتاب جاناتان مرغ دریایی
اثر ریچارد باخ 
اینجا آمدم. شب بود، تاریکی بود، حجاب بود. عشق نبود، موسیقی نبود، زندگی نبود. عاشق بودم، شب بودم، معنای زندگی بودم. نور شدم، حجابش افکندم. موسیقی شدم و به همه سو باریدم. 
تا اینجا بودم، از این نیز بالاتر روم. به خشکی نیندیشیدم، به تلخی نیندیشیدم. بر چهره‌ی خفتگان ننگریسیتم و راه خفتگان به هیچ‌ نگرفتم. رقصیدم و رقصان از این معبر و دروازه‌ی تار گذشتم، تا آن سرزمین که مرا به خود می‌خواند. 
اینجا آمدم، گِل بود و گِلزار. گُل و گُلستان به بار آوردم.
این مطلب را انجمن سلطنتی سلامت روان بریتانیا در جدیدترین گزارش خود منتشر کرده است.
محققین این مرکز 1479 فرد 14 تا 24 ساله را مورد ارزیابی قرار دادند و فاکتورهایی نظیر احساس افسردگی، اضطراب، انزوا، چگونگی تصویرسازی ذهنی و تغییرات سلامت روان، هنگام کار با شبکه‌های اجتماعی در این افراد بررسی شدند.
بر اساس نتایج منتشر شده، اینستاگرام بیشتر از سایر شبکه‌های اجتماعی موجب القای این احساس منفی در جوانان شد که چهره و بدن آن‌ها به اندازۀ کافی خوب و ز
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز 
یا اباصالح المهدی
یا ابافاضل ادرکنی ولا تهلکنی
با شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ،میدان برای عایشه و نقل احادیث از پیامبر رحمت صل الله علیه و آله وسلم باز شد بدون اینکه کسی بتواند از او ایراد بگیرد
با شهادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا تمام زنان جامعه به انزوا کشیده شدند
و تمام صحابه فهمیدند که ناموسشان مانند ناموس پیامبر رحمت و امیرالمومنین علی علیه السلام از شر عمر و کودتاگران سقیفه ایمن نیست
درد بزرگی که همیشه داشتم دردِ اتفاق‌هایی بوده که از دسترس من خارجند. یک جایی سیل میاد، یک جای دیگه زلزله، یک نفر کشته میشه و یکی دیگه خودکشی میکنه، یکی روی تخت بیمارستان درد میکشه و یکی دیگه از سرطان میمیره. جایی فساد میشه و جای دیگه دزدی، جایی به کسی ظلم میشه...
سیر نا‌تمام دردهایی که از من دورند ولی بر سرِ من هوار می‌شوند که باید چه کاری کنم تا جلوی این بدبختی‌ها را بگیرم؟ چه کار باید کرد؟ اصلا چه کاری می‌شود کرد؟ گاهی فکر می‌کنم آدم باید
فکر کردم بعد از کنکور میام راجبش مینویسم، راجب روز قبلش مینویسم، و از تفکراتم میگم! ولی تهش حالا اصلا اعصاب ندارم. یه حسی از درونم به شدت عجیبی میگه چقدر همه چیز تعفن آوره! دوست دارم سکوت کنم و هیچی نگم و الان ک تازه گوشیم اومده دستم یکمی سختمه. فک کنم دوراهی انتخابه. میتونم وابسته شم دوباره و میتونمم نشم. که احتمالا دومی رو انتخاب کنم. تا میشه و میتونم! 
باورم نمیشه این همه انزوا طلب شدم...!
آم... به کودوماتون گفدم بیاین بهتون بگم چطوری بخونین؟ م
در فسلفه بدن، به خصوص آثار مرلوپونتی، چهره یکی از جدی ترین بحث هاست. اینکه چهره ی دیگری به عنوان یک هستی بشری چگونه فرد را به سخن وا می دارد و این دیگری تا کجا هستی گوینده را تعیین می کند. تا جایی که به یاد دارم نوشتن برای من فقط منزلگاه خیال بوده نه گفتن.اگر تخیلاتم را به زبان می آوردم احمق فرض می شدم اما اگر می نوشتم شان دقیق و تیز بین محسوب می شدم. چه کسی دوست ندارد جای تخقیر،تحسین شود؟ نوشتن به مثابه ی گفتن اما همیشه برایم کار دشواری بود
‌‏*براى گناهان خود وکیلیم براى اشتباه دیگران قاضى :)
*زندگی تعداد نفسهایی که می کشی نیست، زندگی لحظه هاییه که نفس، تو سینه ت حبس می شه!
‏*محبوب من با تو بودن مثل دوباره متولد شدنه و من هرلحظه با تو بودن رو متولد میشم
‏*معمولا وقتی بهت میگن مغلطه نکن دارن سفسطه میکنن
*‏وقتی من تورو دوست دارم، 
‏لازم نیست نگران کسایی که منو دوس دارن باشی!
*دیگ سال‌هاست تنها چیزی که تغییر میکنه،سنمه...!
‏*اگه دارید کسی رو که با بودنش حرف زدنتون میاد و از انزوا می
برادرم را دیشب رساندیم به مسکن جدیدش؛ یک مجتمع خوابگاهی پر دار و درخت در شرق تهران. محله ای خلوت؛ خالی از صداهای همیشگی بوق‌بوق، با یک پارک خوب که جان می‌دهد برای قدم زدن و فکر کردن و شاید سیگاری دود کردن. خوابگاه و تمام آنچه دور و برش بود احساسی از مامن و ماوا داشت؛ شبیه احساسی که خوابگاه الزهرا در طول سال‌های دانشجویی برای من داشته است. خودم را در حالی یافتم که داشتم با لحنی مهرآمیز از خاطرات خوابگاه برای برادرم و میم و دوست‌مان که همراهم
نوای بلند آزادی؛ عشق. نوای بلند عدالت؛ همین که جاری‌ست بر زمین. آواز رسای خداوند بر زمین، در هر ثانیه، در هر دل؛ بیایید ای آلودگان و برکت یابید، و ای زهدپیشگان و ای مفسدان و مختلسان وهم و پروا، بمیرید و در دادگهان عدل الهی، تواضع و محبت و یاری بیابید. 

این روحانیون، این شیاطین ملبّس رنگارنگ، گفتا یک دو روزی خوش باشند، فردا حصر و حبس و تعزیر و غرامت، به دستان خویش. و این مردمان، یک دو روزی از کرده‌ی ناصواب خویش در رنج و ندامت، فرداشان شادی و ن
حرفی، سخنی، کلامی برای گفتن دارم امّا موضوعی که راجع به آن بنویسم، در هیچ کجای ذهنم نمی یابم. دکتر شریعتی، صادق هدایت، در گذشته دو منبع الهام من در نوشتن بودن. تأثیری که از چینش کلمات و بینشی که نسبت به انسان و نگرشی که راجع به جهان داشتن، موتورم بحرکت در می آید ک مستانه به بفکر قوافی و وزن و آهنگ بودم. 
امروز با آن دوران خیلی تفاوت کردم. جای لغت بازی را معنایابی و معناجویی گرفته. تفکر، ترس، تنهایی، طرد، نارو، گرفته است. امروز با دشمن می نشینم
انسان موجودی اجتماعی است که در زندگی اجتماعی سعی دارد برخی از وجهه های فردی خود را بروز دهد. گاهی در تنهایی و انزوا و گاهی در میان انبوه جمعیت به عنوان عنصری از یک جامعه ی انسانی عمل می کند. جنبه ی اجتماعی انسان تنها با ارتباط و تعامل با دیگران معنی می یابد؛

ادامه مطلب
انسان موجودی اجتماعی است که در زندگی اجتماعی سعی دارد برخی از وجهه های فردی خود را بروز دهد. گاهی در تنهایی و انزوا و گاهی در میان انبوه جمعیت به عنوان عنصری از یک جامعه ی انسانی عمل می کند. جنبه ی اجتماعی انسان تنها با ارتباط و تعامل با دیگران معنی می یابد؛

ادامه مطلب
سلام
همون طور که می دونید مدتیه به خاطر درگیری های اخیر، اینترنت به شکل گسترده ای توی ایران قطع شده و ارتباطات دچار مشکل شده، سوال من اینه که در همین چند روز اندکی که اینترنت دچار این مشکل شد شما چقدر زندگی تون تغییر کرد؟، آیا دچار صدمه شد؟، آیا توی کارهاتون اختلال پیش آورد و اگه پیش آورد چقدر بود؟، به نظرتون این قطع دسترسی چقدر لازم بود؟
مرتبط:
راه اندازی اینترنت ملی چه توجیهاتی داره؟
عصر ارتباطات یا عصر انزوا؟
چی میشه که یه پسر یه دفعه فضا
مهارت برقراری ارتباط مؤثر با دیگران یکی از مهارت‌های ضروری در زندگی محسوب می‌شود. بسیاری از افراد هنگام مراجعه به روانشناس از ناتوانی در برقراری یا حفظ ارتباطات خود شکایت دارند. این ناتوانی تا حد زیادی بر بهداشت روان افراد تأثیر منفی می‌گذارد. چرا که گوشه گیری و انزوا را به همراه می‌آورد و در بسیاری از موارد منجر به بروز مشکلات روحی نظیر افسردگی می‌شود. خوشبختانه مهارت برقراری ارتباط مؤثر با دیگران یک مقوله ذاتی نیست و اگر در این زمینه
به مریم گفتم نمی خواهم از بخش تاریک وجودم فعلا حرفی بزنم؛ همان بخشی که این روزها بر ناکامی متمرکز است. وقتی نمی نویسم این بخش تاریک بزرگ تر می شود. نمی توانم خوب و درست از چیزی که گذشته بنویسم و شاید همین است که دارد همه چیز را سخت می کند. به او گفتم این که نمی توانم بنویسم آزارم می دهد. واقعا آزارم می دهد و انگار که در برابر جهان من را نا توان تر کرده است. چند ماهی است مداوم فکر می کنم چه ناتوان و ضعیفم در برابر جهان. این که در نهایت تمام ماجراها خ
به نظر می رسد بین بیگانگان و آدولف هیتلر مشترک زیادی وجود ندارد. اما دراز کشیدن در پای کوه ایزوله در یکی از مناطق جدا شده جزایر قناری در یک ویلای بزرگ نهفته است که افسانه های اسرارآمیز در اطراف هر دو آنها ایجاد کرده است.این ویلای بزرگ در بین کوهها و اقیانوس اطلس وحشی در Fuerteventura از جهان پنهان شده است. این تنها پس از یک کار آسانسور مو در امتداد مسیر خاکی در مرز کوهستانی قابل دسترسی است. انزوا مطلق ویلا گوستاو وینت یک راز است که هنوز توضیح داده نش
دروغ گاهی اوقات یک جمله یا حرف نیست. دروغ ممکن است فعالیتی باشد که ما خودمان را مشغولش می کنیم تا برای مدتی از درد و رنج زندگی فرار کنیم. اما این فرار چیزی از حقیقت درد کشیدن ما تغییر نمی دهد، اگر آن فعالیت را حذف کنیم دوباره با حقیقت وجودی مان رو به رو می شویم ما از هر چه هم فرار کنیم از "خود" راه گریزی نخواهیم داشت.
راه حل چیست
راه حل فقط یک چیز است، جستجو کردن درون مان، برای یافتن خودمان. اگر خود حقیقی مان را پیدا نکنیم، در سرگشتگی و حیرت با پای
   JIKJIK,PISHI              انجمن ادبیات داستانی دریچه کلیک کنید}{}{}{}{ 
 رشت تن پوش زرد خزان به تن دارد ، وباغ بزرگ هلو در خط خمیده ی گذر امین الضرب به خواب فرو رفته ، پسرکی در همسایگی بنام شین ، میگفت ؛ غروب های خزان خورده ی ایام در دلش بشکه های هجران عشق بهار را جابجا میکنند ، اما نمیدانم کدام بهار را میگفت!?... بهار رفته بر باد تقویم چهار برگ دیواری را?.. یا بهار جفای مهربانی که نرفته از یادش را ...? 
لباسهایم را پوشیدم، آنقدر لاغر شده بودم كه در تنم مى ر
اینجا آمدم. شب بود، تاریکی بود، حجاب بود. عشق نبود، موسیقی نبود، زندگی نبود. عاشق بودم، شب بودم، معنای زندگی بودم. نور شدم، حجابش افکندم. موسیقی شدم و به همه سو باریدم. 

تا اینجا بودم، از این نیز بالاتر روم. به خشکی نیندیشیدم، به تلخی نیندیشیدم. بر چهره‌ی خفتگان ننگریسیتم و راه خفتگان به هیچ‌ نگرفتم. رقصیدم و رقصان از این معبر و دروازه‌ی تار گذشتم، تا آن سرزمین که مرا به خود می‌خواند. 

اینجا آمدم، گِل بود و گِلزار. گُل و گُلستان به بار آوردم
 مثلِ کویر که‌آب را باور نمی‌کند
من مدتی‌ست خواب را باور نمی‌کنم
موهات را در مقنعه هم گیس کن که من
این پوششِ حجاب را باور نمی‌کنم
اَعمال تو اگر تماماً هم کلیشه‌ای ست
مِن بعد کارِ ناب را باور نمی‌کنم
مجبور یعنی؛ مرده ،ولی درخصوصِ تو
من حقِ انتخاب را باور نمی کنم
از شعرها نپرس، نمی‌پرسم از خودم
حتی همین جواب را باور نمی‌کنم
در سینه بی‌حساب به خودم مشت می‌زنم
از علم‌ها حساب را باور نمی‌کنم
آیا گناهکار خودمم توی انزوا ؟
آری خودم ثواب را
سلام
نمیدونم اینو نوشتم یا نه.
یه دیوونه هه رو دیدم چند روز پیش. چهره اش شبیه بی خانمان ها بود و حرفایی که میزد به آدم عادی نمیخورد. بخوام توصیف کنم میتونم بگم که همه چیز رو به هم ربط میداد و خودش رو یکی از آدمای تو انجیل میدونست.
اعتقادات جالبی داشت. میگفت که وقتی اسم یه نفر روتون گذاشته میشه، شما ادامه زندگی اون آدمی هستید که قبلا این اسم رو داشته و مرده. یه جورایی خوشم اومد. یعنی این که این آدما نیستن که زندگی میکنن، اسم های آدم ها هستن که زندگ
کسانی که اهل مبارزه با نفس و جهاد اکبر نیستند، نخواهند توانست در تحقق اهداف انقلاب اسلامی، نقش موثری ایفا کنند. حضرت آقا در بیانیه گام دوم، رتبه‌ی خودسازی را مقدم بر جامعه‌پردازی و تمدن‌سازی دانسته‌اند، این بدین معناست که جامعه‌پردازی و تمدن‌سازی بدون جهاد و مبارزه امکان ندارد و در میان انواع جهادها، رتبه‌ی جهاد اکبر مقدم است بر جهاد کبیر و اصغر.
خوب دقت کنید که بنده از کلمه‌ی "رتبه" استفاده کردم و نه کلمه‌ی "زمان". یعنی ما حق نداریم به
بنام خالق عشق
 
هر چند برخی مدعیان تفکر و اندیشه مهدویت، سعی داشتند با روحیه انزوا گرایانه خود، امام خمینی(ره) را به سکوت در برابر منکر واقعی، مجبور کنند، ولی رهبر کبیر انقلاب با فهم دقیق و صحیح از فرهنگ انتظار وظیفه همگان را نهادیه کردن امر به معروف و نهی از منکر در سطح کلان جامعه و مقابله با استکبار جهانی می‌دانست.
ادامه مطلب
 
پسرک درون خلوت تنهاییش تکیه به دیوار سرد بی وفایی ها زده بود که  تقدیر به سراغش امد تا لحظاتی او را از تنهایی در بیاورد  اما پسرک که  توان دیدن حضور تقدیر را با کالبد زمینی اش نداشت   و  خیره به نقطه ای نامعلوم   غرق در افکاری  محزون گشته بود     و آه.....  آهی از ته دل بر آورد  و تقدیر صدای آه را شنید و   پیامی را از  پستوی غم و اندوه نهفته در درون آه شنید و رفت تا  انتقام بگیرد   اما نسیمی وزید و  پنجره ای باز ماند تا تقدیر سوار بر نسیم  وارد اتا
بهمن محصص یک جایی از مستند "فی‌فی از خوشحالی زوزه می‌کشد" می‌گوید: «الآن برای من، نقاشی کردن، یک احتیاجی است درست مثل شاشیدن، برای راحت شدن!» الآن اما برای من تنها بودن یک چنین احتیاجی است.
هر روز پدر و مادرم مرا به دندان می‌کشند و می‌برند این‌جا و آن‌جا. دیدن آدم‌های حوصله‌سربرِ تکراری. باور کن کار به جایی رسیده که از صدای حرف‌زدن آدم‌ها تهوع می‌گیرم. از شنیدن این‌که فلان‌جا دعوتیم دچار شوک آنافیلاکسی می‌شوم. پدر و مادرم گمان می‌کن
VR در حالی که من در خانه گیر می کنم ، مرا عاقل نگه می داردقرنطینه ، روز ششم. من در یکی از نقاط مورد علاقه من در پاریس ایستاده ام. این یک چشمه در Tuileries ، در نزدیکی لوور است. صندلی های فلزی سبز پراکنده وجود دارد که افراد را به نشستن و استراحت چند لحظه یا بعد از ظهر دعوت می کند. احساس می کنم که من آخرین شخص روی کره زمین هستم که در اینجا تنها در یک پارک خالی ایستاده ام - اما حداقل من در بیرون هستم.
قرنطینه ، روز هفتم. من در شهر دیگری هستم ، مبهم شوروی. باز ه
○ وبلاگ‌ها رو فقط با یلووین دنبال می‌کردم، همه رو قطع دنبال زدم. به دلایل نامعلوم. شمردم، صد و سیزده تا. مثل دفعات قبل این دوره‌ی انزوا هم تموم میشه. نگران پیدا کردن اونایی که دمدمی هستن و هی آدرس عوض می‌کنن هم نیستم.
○ هدهد رفته بود سونو. پنج بار رفت تو و اومد بیرون تا بالاخره انجام شد. می‌گفت برو یه چیز شیرین بخور بچه بیدار بشه، مگه می‌شد حالا؟ مامان می‌گفت مگه الانم می‌خوابه؟ می‌خواستم بگم آدم از همون اول خوابه، تا آخر هم بیدار نمیشه،
 
خزان ۱۳۹۸
آخرین نفس‌هایم را در سینه‌ام حبس کرده‌ام. اشک در چشمانم حلقه می‌زند. اما از دوست داشتن او دست نمی‌کشم. نفس‌هایم بوی درد می‌دهند. بوی فیلتر سوخته‌ای که زیر پایش له شد. نمی‌دانم چرا تلاشی نمی‌کنم این دقایق آخر. نفس کشیدن از جایی برایم سخت شد که نخواستم با سرنوشت کنار بیام. آنجا بود که فهمیدم جنگیدن با این دنیا فایده نداره.
 از این بالا  همه ی شهر را میتوان دید .    یعنی اکنون او کجاست؟  کنار چه کسی ست؟  هیچ به یادم می افتد یا که ن
تنهایی‌ات را در آغوش بکش تا دیگری را سپرِ انزوا نکنی! زیرا تنها آن‌که تنها زیسته باشد، می‌تواند در عشق نفس بکشد و در عشق بمیرد.تنهایی، مرگـِ کبیر استحتی شاید حق با سلیمانِ پادشاه و پیغمبر - پسر داوودِ نبی - باشد که در "کتابِ جامعه" با اندوه می‌گوید:" یک حکیم همان گونه می‌میرد که یک ابله!"اما درباره زیبایی و شکوهِ مُردگان، هرچه بگوییم، هیچ نگفته‌ایم.جایِ تعریف یا تعارف نیست؛ مرگ،نه دروغ می‌گوید و نه چیزی به خوبی و زیباییِ ما می‌افزاید! پس چ
عصر های نبودنت چای برمیدارم و میروم جلوی پنجره ی اتاقم ، این روزها دلگیر استتک و توک آدمی می‌گذرد یا ماشینی عبور می‌کند.خلوتی و تنهایی من را به یاد سه سال پیشتر می اندازد آن وقت ها که پشت کنکوری بودم.سخت ترین برهه ی زندگی ام را آن وقت ها تجربه کرده ام و فکر میکنم تا همیشه همان سختی از بقیه جلو باشد.من شخصیتم در نوزده سالگی شکل گرفت ، در انزوا و تاریکی اتاقم. نود روز در تنهایی آن اتاق اشک ریختن و تمام راه ها را در ذهن رفتن آسان نبود .جسارت به خرج
اعتراف تلخ غزالی عالم بزرگ اهل تسنن به بیعت‌شکنی عمر بن خطاب و غصب خلافت توسط او
غزالی از علمای بزرگ اهل تسنن و از دشمنان مکتب اهل بیت علیهم السلام در باره تبریک و تهنیت عمر بن صحاک و پیمانى که در آن روز بست و فقط چند روز بعد آن را فراموش كرد، مى‌نویسد:
واجمع الجماهیر على متن الحدیث من خطبته فی یوم عید یزحم باتفاق الجمیع وهو یقول: « من كنت مولاه فعلی مولاه » فقال عمر بخ بخ یا أبا الحسن لقد أصبحت مولای ومولى كل مولى فهذا تسلیم ورضى وتحكیم ثم بعد
با سلام خدمت همه اعضای وبلاگ خانواده برتر
بنده ویژگی های جسمی خاصی از دوران کودکی  و نوجوانی داشتم که منو از سایر همسن هام و همکلاسی هام متمایز می کرد. بنده از کودکی درشت هیکل و تپل بودم که این باعث بیشتر نشون دادن سنم میشد و همین باعث میشد همسن هام منو بین خودشون راه ندن و منو از خودشون ندونن، به خاطر همین از همون اول دوستان زیادی نداشتم و منزوی بودم و دستمایه ی خنده و تمسخر دیگران بودم. 
این امر در 11 سالگی بنده با ریش درآوردن زود هنگام صورت ب
(چند تا از رفقا این مدت کنایه میزدن که فلانی چقدر عوض شدی و دیگه فقط عاشقانه (؟!) می‌نویسی و کاری به کار هیچی نداری و... . این می‌تونه جواب باشه.)
ببین رفیق، خندیدن همیشه نشونه‌ی بی‌دردی نیست. 
من می‌دونم. خیلی چیزا رو می‌دونم. مگه میشه اینجا زندگی کنی و ندونی؟ حتی اخبار هم نخونی، باز می‌فهمی چه خبره. بالاخره یه‌چیزی میشه که نشونت میده چه خبره.
من می‌دونم به گند کشیده شدن زندگی‌های مردم، زندگی‌های جوون یعنی چی. من می‌دونم «هزینه یه زندگی سا
زمانی که داره میگذره، زمانیه که من برای ثانیه به ثانیه اش برنامه‌ریزی کرده بودم. هیچ اتفاقی اونطور که باید میفتاد نیفتاد. این روزمرگی وحشتناکی که عین کابوسه... موندن توی خونه واسه این همه مدت واقعا خسته کننده ست. تابستون ها که دانشگاه تعطیله هزار و یک برنامه و فعالیت داشتم، الان میفهمم چه آدم فعالی بودم!
این خزعبلاتی که این روزها می‌نویسم، حاصل نزدیک و نزدیک تر شدن به زوال عقلیه که دارم بهش دچار می‌شم. این ترم دانشگاه کاملا مجازی شده و من دا
یک عاشقانه مستند و زیبا و ادبی. که به دست روزگار و قوانین نانوشته عشق و دست طبیعت اشاره داره و فوق العاده متفاوت و تاثیر گذاره (واقعی و 100درصد. حقیقی)  
پسرک درون خلوت تنهاییش تکیه به دیوار سرد بی وفایی ها زده بود که  تقدیر به سراغش امد تا لحظاتی او را از تنهایی در بیاورد  اما پسرک که  توان دیدن حضور تقدیر را با کالبد زمینی اش نداشت   و  خیره به نقطه ای نامعلوم   غرق در افکاری  محزون گشته بود     و آه.....  آهی از ته دل بر آورد  و تقدیر صدای آه را شنی
مقاله نقش حیاء بر سلامت روان زنان
نقش حیاء بر سلامت روان زنان چکیده : اهمیت بهداشت روان از هیچ فردی پوشیده نیست، انسانی که از لحاظ روحی دچار بیماری و ضعف نشود، بدن و جسم او را حتی اگر سالم باشد تحت تأثیر قرار می دهد و وی را به سمت انزوا، بی هدفی و ... می رساند.اسلام برای پیشگیری از بیماری های روحی و روانی و برای ...
دریافت فایل
اروین یالوم روانشناس وجود گرا می گوید:برای ارتباط سالم با دیگری ، باید اول با خود ارتباط برقرار کنیم. اگر ما نتوانیم با تنهایی خود روبرو شویم ، به سادگی از دیگران به عنوان سپری در برابر انزوا و تنهایی خویش خواهیم ساخت.
----
هستی آدمی فقط به او اعطا نشده ، بلکه از او مطالبه نیز شده است. او در برابرش مسئول است ؛ به عبارت دیگر ، اگر مورد سوال قرار گیرد ناگزیر است پاسخ دهد از خود چه ساخته است. آنکه از او می پرسد ، قاضی اش یعنی خویشتن خویش اوست. این وضع
نوشته بودم: «... و فراموش می‌شی؛ همانطور که ابرها و برگ‌ها.» نوشته بودم: «من از هنگام تولد تاکنون سقوطی بی‌پایان کرده‌ام. من به درون خویشتن سقوط می‌کنم بی‌آنکه به ته برسم.» نوشته بودم: تو برای من همان گالاتئا برای پیگمالیونِ پیکرتراشی که ساختش و بعد دلباخته‌اش شد. نوشته بودم... خاطرم نیست. خیلی چیزها نوشته بودم. خیلی چیزها. حالا اما به قول گلشیری سکوت کرکسی ست نشسته بر کنگره‌ی برج. حالا هرچه هست سکوت است و سکوت و سکوت. نه دلتنگی، نه سرخوردگی
من پسری ۲۰ ساله هستم که ۶ ماه هست خودارضایی رو ترک کردم، ابتدا بگم من اصلا مذهبی نیستم ، این موضوع نه باعث افتخارمه نه خجالت، من میخوام نماز رو شروع کنم ولی در حال حاضر نه نماز میخونم نه روزه میگیرم، پس مطالب من رو بدون غرض ورزی بخوانید.
من ۵ سال این کار رو انجام می دادم، اوایلش لذت بود، اما بعد از گذشت یک سال فقط یک عادت بود از روی اعتیاد، یک بار حدیث از امام علی خوندم که در اون میگفت: شهوت ابتدایش لذت و آخرش نابودیست، واقعا درسته، احادیث ام
شهید مطهری می‌نویسد:
«تقوای دینی و الهی یعنی اینکه انسان خود را از آنچه از نظر دین و
اصولی که دین در زندگی معین کرده، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده، حفظ و
صیانت کند و مرتکب آنها نشود. چیزی که هست حفظ و صیانت خود از گناه، که نامش ”تقوا“
است، به دو شکل و دو صورت ممکن است صورت بگیرد. و به تعبیر دیگر، ما دو نوع تقوا
می‌توانیم داشته باشیم: تقوایی که ضعف است و تقوایی که قوّت است.
نوع اول اینکه
انسان برای اینکه خود را از آلودگی‌های معاصی حفظ کن
ملاصدرا مثل اکثر دانشمندان واقعی ،شب زنده دار بود و روزها در مدسه تدریس می کرد و شب ها را صرف نوشتن کتاب می نمود . خود ملاصدرا می گوید : 
" هنگامی که در کهک به سر می بردم ، برای تزکیه نفس می کوشیدم  و در حال تنهائی به فکر فرو می رفتم و معلوماتی را که فرا گرفته بودم از نظر می گذرانیدم . من می کوشیدم که با نیروی علم و ایمان به اسرار هستی پی ببرم و بر اثر اخلاص و تزکیه نفس قلبم روشن شد و در های ملکوت یعنی دنیائی که د رآن فرشتگان زندگی می کنند و آنگاه دره
آیا برای شما هم پیش آمده که مباحث درسی را نسبت به بقیه همکلاس های تان دیرتر یاد بگیرید و این موضوع باعث کاهش اعتماد به نفس تان شود؟ عدم توانایی در گوش دادن دروس کلاس، صحبت کردن و تفهیم مباحث از عواملی است که باعث می شود مواضیع درسی را به خوبی یاد نگیرید و مشکلات درسی متعددی گریبانتان را بگیرد. باید گفت بسیاری از دانش آموزانی که دارای اختلالات یادگیری هستند انزواطلب و ترسو می شوند و این به دلیل آسیب هایی که در دوره های تحصیلی به آن ها وارد می ش
مثل بُز نشسته ام و به نقطه ای نا معلوم خیره ام.ناگهان عین عقاب شیرجه می زنم روی اعصاب خودم که؛ چه مرگته؟ قوز کردی یه گوشه و رفتی در عالم هپروت.آخه اوزگل قاز قولنگ ، پاشو محض رضای خدا، یه بارم که شده، این آقا داییتو تکون بِدِه و گِلی به سرت بگیر. منم که وقتی به خودم گیر میدم ، روی هرچی سیریشه  سپید می کنم.و ادامه میدم: خاک دو عالم برسرت که گند زدی به جوونی و میون سالیت. آخه گوسفند، این همه فرصتی که خدا حیف کرد و به تو داد، به گربه سیاهه داده بود، الا
 نظم بین المللی و برجام
 ⏺ کشورها در حوزه روابط بین الملل به دو دسته کلی تقسیم می شوند. 
دسته اول کشورهایی هستند که با توجه به وسع و توانایی خود از وضع موجود راضی بوده و خواهان حفظ وضع موجود هستند و در دسته دیگر کشورهایی قرار دارند که نظم موجود جهانی را ظالمانه و سلطه جویانه دانسته و خواهان تجدید نظر در آن هستند.
بر اساس این دسته بندی کلی هر کشور سعی می کند دکترین خاص خود را در حوزه روابط بین الملل طراحی و اجرا نماید. دکترین های روابط بین الملل
متن نقلی: «ساعت حدود ۲۲ و ۴۰ دقیقه شامگاه سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ هنگامی که استاد مطهری از منزل دکتر سحابی در خیابان فخرآباد خارج می‌شد از فاصله بین دو تا سه متری از ناحیه سر هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید... روزنامه کیهان به مناسبت دومین سالگرد شهادت استاد مطهری، ۱۲ اردیبهشت ۶۰، ویژه‌نامه‌ای منتشر کرد، در این ویژه‌نامه گفتگویی منتشر شد با چند تن از این فرقانیان توّاب در بازداشتگاه اوین، آن‌ها درباره نحوه‌ی تشکیل گروه‌شان و نیز ع
کریستف نه تنها با گفتگو ، بلکه با سکوت و حتی با نگاه خود در دیگران اثر می گذاشت . بعضی انسانهای نیک نفس با صفای درونی خود فضای اطرافشان را روشن می سازند . کریستف نیز روشنایی قلب و روح خود را در اطراف می پراکند و این روشنایی مثل حرارت جانبخش بهار ، حتی از دیوارها و درهای بسته ی خانه ها می گذشت و در دل و جان کسانی که اندوه تنهایی و ناتوانی آزارشان می داد تاثیر می گذاشت و راستی که انسانها چه قدر می توانند در همدیگر تاثیر بگذارند . هم کسی که اثر می گذا
انرژی و وقت، احساسات و راحتیِ زیادی خرج شد تا عمیقا فهمیدم ذهن دغدغه مند، چجور ذهنیه. درگیری با حجم زیادی از مشکلات طبقی بندی نشده که براشون راه حلی نداشتم و این در و اون در می زدم تا بفهمم و یه قدم برم جلو، مواجه با عریان ترین شیرینی که دیده بودم، احساسِ نقطه ضعف هام و سرزنش های بی شماری که شیرین واقعی رو هرچه بیشتر از ایده آل ها دور می کرد، اومدن این راه درازِ زجر آور و خسته کننده، در جا زدن در مسیر گذر،رفتن و برگشتن ها، چیز هایی که هنوز گوشه ا
انرژی و وقت، احساسات و راحتیِ زیادی خرج شد تا عمیقا فهمیدم ذهن دغدغه مند، چجور ذهنیه. درگیری با حجم زیادی از مشکلات طبقی بندی نشده که براشون راه حلی نداشتم و این در و اون در می زدم تا بفهمم و یه قدم برم جلو، مواجه با عریان ترین شیرینی که دیده بودم، احساسِ نقطه ضعف هام و سرزنش های بی شماری که شیرین واقعی رو هرچه بیشتر از ایده آل ها دور می کرد، اومدن این راه درازِ زجر آور و خسته کننده، در جا زدن در مسیر گذر،رفتن و برگشتن ها، چیز هایی که هنوز گوشه ا
ما مسلمان‌ها خیلی کافریم.
طوری که کافر در کفرِ خودش راسخ است ما در اسلاممان  نیستیم و این بدبختی ماست.
ادب از که آموختی؟... اسلام از که؟
طوری که کافر اعتماد به راهش دارد، طوری که او زمانِ بریدن سرِ آرامش داردما به همان اندازه ناامیدیم، می‌ترسیم و سکوت می‌کنیم. جایی که باید فریاد بزنیم در سجده خوابمان برده و جایی که باید در کف میدان بجنگیم تقوا پیشه می‌کنیم!
به علی می‌گوییم که نمی‌دانیم که تو حقی یا نه! مای "خواجه ربیع" می‌رویم و به عرفانمان
آدم اسیر دست دشمن باشد، نداند سرنوشتش چه می شود، از کمترین امکانات
مادی برخوردار باشد، جای تنگ و زندگی سخت و غذای کم و دارو و درمان ناچیز و دوری
از خانواده و خشونت دشمن و ... همه اینها ممکن است هر انسانی را از پا درآورده و
دچار افسردگی و بیماری کند. وضعیت اسرای ایرانی در عراق این گونه بود؛ اما جالب
است که نه تنها کمتر کسی دچار ناامیدی و انزوا می شد، بلکه اغلب اسرا با روحیه ای
پرنشاط امور روزمره خود را با ورزش و درس و فعالیت های هنری و خلاقیت و ... م
مدت ها پیش گفتم پیامبر نبودم که با خطایی مرا پس زدی
و گفت خدا نبودم که ببخشم و بگذرم ...
گفتم عدالت برای فرشته هاست و انسان نیاز به بخشش دارد!
ولی گذشت و اهمیتی به گفته هایم نداد...
و قصه ما ؟! قصه هاییست که سر تکمیل ندارند
ما و  زمینی که بوی نفرت میدهد
وخورشیدی که شکایت به پیش خدا میبرد!
آخر خورشید هم میداند که هرچه گرم تر میکند بوی تعفن بیشتر میپیچد
انسان هایی که جرات فهمیدن پوچی زندگی هایشان را ندارند ...
زندگی هایی که در پی کسب رستگاری ادامه میا
 
خود واژه جمعه، از جمع و اجتماع می آید. اصل دور هم نشینی و با هم بودن و از حال هم با خبر بودن و صله رحم و اتحاد، یک رویه مطلوب و سبک خاص تربیتی و اجتماعی اسلام است.
روز جمعه را گفته اند از کار و فعالیت معمول، بهتر است که دست بکشید، عبادت کنید، به خود برسید و به دیگران سر بزنید.
شب جمعه را هم گفته اند که قرآن بخوانید و یاد اموات و از دست رفتگان را زنده کنید.
هر شبی مقدمه یک روز است. شب جمعه را اگر به یاد درگذشتگان باشیم، روز جمعه، در دید و بازدیدها و
سلام و عرض احترام
بحث رو ادامه میدیم ، دوستانی که تمایل به این بحث ها دارند لطفا مشارکت کنند ، باید فهمید که حرف زدن، اصلی ترین راه پیدا کردن کلید مشکلات و کاهش آن ها هست، به شرطی که حرف همراه با عمل باشه.
یکی از مهم ترین علل کاهش ازدواج همین میل به تنها بودنه، معمولا در روان شناسی ، افرادی که به انزوا تمایل دارن ، افسرده نامیده می شوند، چرا ما به تنهایی گرایش پیدا کردیم ؟، چرا از هم فراری شدیم ؟، چرا کار جامعه ما به جایی رسیده که نوجوون و جوو
ما مسلمان‌ها خیلی کافریم.
طوری که کافر در کفرِ خودش راسخ است ما در اسلاممان  نیستیم و این بدبختی ماست.
ادب از که آموختی؟... اسلام از که؟
طوری که کافر اعتماد به راهش دارد، طوری که او زمانِ سر بریدن، آرامش دارد ما به همان اندازه ناامیدیم، می‌ترسیم و سکوت می‌کنیم. جایی که باید فریاد بزنیم در سجده خوابمان برده و جایی که باید در کف میدان بجنگیم تقوا پیشه می‌کنیم!
به علی می‌گوییم که نمی‌دانیم که تو حقی یا نه! مای "خواجه ربیع" می‌رویم و به عرفانما

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها