به نام خدانامه ای به محمدِ اولِ دیماهِ سالِ نود و دوسلاممحمد، این نامه از سمتِ خودت در 17 مهر ماه 98 نوشته میشودیعنی 5سال و 9 ماه و 16 روز بعدت. پنج سالی عجیب و پر از حوادث تلخ و شیرین. همین ابتدا نشانی به تو میگویم تا حرف هایم را باور کنی و بدانی که خودت هستم. حرفی که غیر از خودت کسِ دیگری خبر ندارد.همین چند روز پیش که در خانه دلبرت بودی ، وقتی همه مبهوت تماشای سریال آوایِ باران بودند، از فرصت استفاده کردی و محو تماشای یار گشتی؛ و چنان مبهوت او شدی ک
تو نصف کن، تو انتخاب کن!
مردی یه ساندویچ برای دو تا پسر کوچیکش خرید، گذاشت روی میز، به اولی گفت: تو نصف کن!و به دومی گفت: و تو انتخاب کن!مات و مبهوت نحوه ی تربیت وعدالت این مرد شدم!یعنی اگه اولى یه وقت عمدا نامساوى نصف کنه، دومى حق داشته باشه که اول انتخاب کنه!
این جوری عدالت رو یاد بگیریم و اجرا کنیم، نه با شعارهای مفت برابری و عدالتخواهی!
من غرق دریای شما هستم
محو تماشای شما هستم
هرکس در این دنیا پیِ چیزیست
من در تمنای شما هستم
در سر خیال خام می سازم
مبهوت رویای شما هستم
آینده ای با عشق می خواهم
در فکر فردای شما هستم
اما ، اگر، شاید، نمیدانم...!
درگیر حاشای شما هستم
سجاد نوبختی
****
پیونشت :
یک روز اگر بی عشق سر کردم
دل را فقط درمانده تر کردم
مردی یه ساندویچ برای دوتا پسر کوچیکش گرفت؛گذاشت روی میز، به اولی گفت: "تو نصف کن!"و به دومی گفت: "و تو انتخاب کن!"
مات و مبهوت نحوه ی تربیت وعدالت این مرد شدم!!یعنی اگه اولى یه وقت عمدا نامساوى نصف کنه، دومى حق داشته باشه که اول انتخاب کنه!
این جوری عدالت رو یاد بچه هامون بدیم، نه با شعار عدالتخواهی!
زبان عمل بهترین روش تربیت بچه هاست...
بودن با آن دسته از انسانهایی که هرچقدر بیشتر همراهشان میشوی و همکلامشان، بیشتر به هیچ بودن خودت پی میبری. آدمهایی که به عمق رسیدهاند بی آنکه خیس شده باشند. کسانی که با هر کلمه خود به تو میفهمانند که فقط در سطح آب مشغول بازی با حبابهای کوچک بودهای. تنها یک چیز برای توصیف آنها کافیست. "با پای خود تا لب چشمه میروی و تشنهتر برمیگردی. تشنهتر، هر بار. تشنهتر از هر بار. چرا؟ نمیدانم. نمیدانم"...
پای تو که در میان باشدزمان از میان می روددر اوج خوابآلودگی ام که باشمبرق چشمانت که چونان ستاره ی آسمان شام کویر چشمک بزندشب را به یکباره صبح میکنیو من مات و مبهوت از شعبده ات
+پ ن: عکس ساختهی خویش است و بابت ضعف در طراحی عذر میخواهم#آنی
#دلساخته_های_آنی
در سال 1888 ادوارد مونک هنگامی که در یک روستا قدم میزند داخل برکهای یخزده میافتد و تا دم مرگ پیش میرود...از آن روز به بعد آدمهای نقاشیهای او تغییر میکنند: انسانهایی مبهوت، تنها و شکننده در برابر سرنوشت. این اولین فیگوریست که او میکشد، زنی که انگار مرگ را از نزدیک دیده.
مردی یه ساندویچ برای دوتا پسر کوچیکش گرفت؛گذاشت روی میز، به اولی گفت: "تو نصف کن!"و به دومی گفت: "و تو انتخاب کن!"
مات و مبهوت نحوه ی تربیت وعدالت این مرد شدم!!یعنی اگه اولى یه وقت عمدا نامساوى نصف کنه، دومى حق داشته باشه که اول انتخاب کنه!
این جوری عدالت رو یاد بچه هامون بدیم، نه با شعار مفتِ عدالتخواهی ♡
آسمان و ستارههای درخشان؛ انسان ها را مبهوت خود کرده است کمتر کسی هست که میلی به دیدن این زیبایی طبیعی خداوند نداشته باشد و محو تماشای آن نشود. در همه جا به راحتی نمی توان به نظاره ی این پدیده ی زیبا نشست و لذت برد با این حال افراد زیادی ساعت ها یک مسیر را طی می کنند که به جایی برسند تا بتوانند از این دیدن ستاره های درخشان لذت ببرند.ادامه مطلب
اولین روزهای بلاگری کامنتی نداشتم
البته اینجا نبودم یه سرویس دهنده دیگه بود (با پنل و وبلاگ هم چندان آشنا نبودم سال ۹۰یا ۹۱ بود که وبلاگ و وبلاگ بازی زیاد طرفدار داشت)
بعد از چندین روز یه پسر بچه ۹ ساله از مشهد برام کامنت گذاشت
تا ده دقیقه به کامنت نگاه می کردم (مثل زمانی که تلویزیون وارد خونه ها شده بود و همه مات و مبهوت نگاه می کردن منم همین طور مات و مبهوت کامنت بودم ) کیلو کیلو قند توی دلم آب میشد (تا به حال کامنت ندیده بودم )به محض اینکه د
اسمورودینکا،
شنیدن اسمت بیتابم میکند. به ناگاه همهی ذهن تصویر تو را ترسیم میکند. و من هر بار در برابر این تجسم بیتاب میشوم، تعادل خودم را از دست میدهم. دیروز بعد از خواب دوباره بدون هماهنگی قبلی به ذهنم آمدی. زندهتر از همیشه، تصویر ویرانکنندهای بود و من دیگر تحمل این وضعیت را ندارم. کاش میشد این مسئله را تمامش کرد. نمیشود که هر بار بیدلیل دلم اینطور برایت پر بکشد و تا آخر روز، مبهوت خاطرهی خیالت باشم.
نه، باید فکری کرد.ا
١٣٩٧/٨/١۵
ناشناختهها همیشه باورپذیر تر اند. در هر زمان، بی هیچ محدودیتی در هر قالبی میگنجند. با تمام چشمها مینگرند، با تمام صداها سخن میگویند، از تمام صداها شنیده میشوند، از تمام راهها میرسند، با تمام راهها دور میشوند. و من، تمام این مدت با ناشناختهات زندگی کرده بودم؛ ناشناخته ات را با هزاران چهره، هزاران نام، هزاران هویت مجسم کرده بودم. اشکهایش را دیده بودم، و لبخندهایش را، حرفهایش را شنیده بودم و این ندانستن، اگرچه
در بغض فرو رفتهدر وحشتِ تنهایییک گوشه در این عالمیک گوشه ی تنهایی
یک گوشه در این عالمصد بار ترک خورنصد بار دعا کردنیک روز تو می آیی...؟!
صد بار دعا کردندر حسرتِ این تفهیممستغرق این اغماافسوس ، نمی آیی...
مستغرق این اغماسرگرمِ کسی بودنسرگرم شدن با توسرگرمِ تن آسایی
سرگرم شدن با توسرمست شدن از هیچهی جرعه از این خالیهی فرضِ تو اینجایی...!
هی جرعه از این خالیهی فحش به هر چیزیمبهوت و فروماندهیک مرده ی سرپایی
مبهوت و فروماندهمبحوس شده در خو
اسمورودینکا،
شنیدن اسمت بیتابم میکند. به ناگاه همهی ذهن تصویر تو را ترسیم میکند. و من هر بار در برابر این تجسم بیتاب میشوم، تعادل خودم را از دست میدهم. دیروز بعد از خواب دوباره بدون هماهنگی قبلی به ذهنم آمدی. زندهتر از همیشه، تصویر ویرانکنندهای بود و من دیگر تحمل این وضعیت را ندارم. کاش میشد این مسئله را تمامش کرد. نمیشود که هر بار بیدلیل دلم اینطور برایت پر بکشد و تا آخر روز، مبهوت خاطرهی خیالت باشم.
نه، باید فکری کرد.ا
یکی از ناشرین کتاب در صفحه ی اینستاگرامش، از لغو مجوز کتاب پرفروشش بعد از چاپ بیستم اون خبر داده بود. امروز هم مطلبی نوشته بود درباره ی لغو مجوزهای قبلی که برای چندتایی از کتاب های دیگه اتفاق افتاده. مثلا یکی بعد از چاپ چهارم و دیگری بعد از ...
برای من تنها تصویری که توی ذهنم تداعی میشه، پرنده ای هست که از زمین کنده شده و اوج گرفته و همه از دیدنش در پهنه آسمون لذت می برند. اما یکهو یک آدم حسود ترسو پیدا می شه، گلوله ای توی تفنگش میگذاره و شلیک می ک
از داخل آکواریوم شیشه ای با تخم های سفید و سیاه بر سر
جمعیتی توده از گنجشک های بال شکسته
نگاه مات مبهوت،خیره بر چهره های دررون آکواریوم
عده ای مثل لنجنخواران چسبیده به آکواریوم
ترس از مردن در هوای آزاد
ترس از کشته شدن، از نوک زدن گنجشک ها
لنجنخوارانی که هیچوقت نتوانستند شنا کردن را یاد بگیرند
اما
ادعاهای بزرگ بدون عمل دارند ....
همه جا رو مه گرفته بود بوته های حرس نشده در هم پیچ وتاب خورده بودند. انتهای درختان قد بلند رو نمی شد پیدا کرد.هنوز گیج و مبهوت اطرافم رو نگاه می کردم.
از جام بلند شدم سویی شرت پاره پورم رو مرطب کردم به عقب برگشتم وبه بالای دره نگاه کردم،واو چه ارتفاعی من از این جا افتادم و هنوز زندم صدای پایی شنیدم به سرعت برگشتم کسی نبود؛حتما صدای باد بوده .
با اولین قدم بوته های سمت راست کنار درخت سوم تکان خوردند.شاید صدای حرکت خرگوش بوده. با هر قدم صدای پای با
متن آهنگ کودتا
دنیارو مبهوت میکنم وقتی سکوت میکنم از انقلاب عاشقی
دارم سقوط میکنم …
یکی میگه عاشقت باشم عاشقت باشم باشم و باشم و باشم و باشم
یکی میگه با تو بد باشم سرد و تنهام باشم باشم و باشم و باشم و باشم
کودتا کن نگاه کن مرا نازنین رفتنت عاشقت را زند بر زمین
کودتا کن صدا کن مرا بهترین رفتنت عمر من را گرفته ببین
منبع : رز موزیک
در سال ۱۹۵۸ وقتی اصلاحیه قانون اساسی سوئیس در موضوع عدالت اجتماعی در حال بررسی بود،رییس مجلس قانون اساسی در رستورانی شاهد داستان زیر بود که مسیر بررسی را تغییر داد وامروز سوئیس بالاترین سطح عدالت اجتماعی را در دنیا برای ملت خود یدک میکشد.او میگوید؛در میز مجاور من مردی یه ساندویچ برای دوتا پسر کوچیکش گرفت؛گذاشت روی میز، به اولی گفت: "تو نصف کن!"و به دومی گفت: "و تو انتخاب کن!"مات و مبهوت نحوه ی تربیت وعدالت این مرد شدم!!یعنی اگه اولى یه وقت عمدا
سلام دوستان عزیز
من این پست آخر را با چشم های اشک بار می نویسم . همه ی شما می دونید که عمر وبلاگ نویسی با آخرین تکنولوژی که جناب وزیر جوان از آستین بیرون کشیدند به پایان رسید و از فردا اگر پهبادی پشت پنجره تون دیدید، نترسید و دچار شک نشوید و مبهوت نمانید . لطفن پنجره را باز کنید و یک کم کف اتاق دونه بپاشید تا پهباد بیاد داخل یک گوشه بشینه . اونوقت آروم پنجره رو ببندید و پهباد رو بگیرید .نوشته های من داخل اونه . می تونید اونا رو بگیرید و بخونید . دیگ
دانلود آهنگ جدید آرمان راد به نام برو تا بریم
متن آهنگ جدید برو تا بریم - آرمان راد
Скачать новую песнюArman Raad boro ta berim
Текст песни boro ta berim Arman Raad
اولین باره دلم گرفتارهПервый раз скучаю
این همه هوادار زنگ صداتمТак много поклонников моего рингтона
میخه حرفهاتم مبهوت لبهاتم
ادامه مطلب
آسمان و ستارههای درخشان؛ انسان ها را مبهوت خود کرده است کمتر کسی هست که میلی به دیدن این زیبایی طبیعی خداوند نداشته باشد و محو تماشای آن نشود. در همه جا به راحتی نمی توان به نظاره ی این پدیده ی زیبا نشست و لذت برد با این حال افراد زیادی ساعت ها یک مسیر را طی می کنند که به جایی برسند تا بتوانند از این دیدن ستاره های درخشان لذت ببرند.ادامه مطلب
تورهای شاد و هیجان انگیز رفتینگ در رودخانه های زاینده رود و ارمند در استان چهار محال و بختیاری
همه مبهوت ومحو نمازش بودند
افق روز نوزدهم ماه رمضان غرق به خون گشت.
خورشید پرتلالوی آسمان ولایت، اولین ولی امر مومنین "علی علیه السلام" با چهره ی خونین سر به سجاده عشق نهاد و آه از نهاد افلاکیان برآمد گویی قَدرش تنها میان آنها شناخته شده بود.
فرمود: فُزتُ و رب الکعبه و چه خشنود بود که به آرزوی دیرین خود رسید و سبکبار از میان دنیایی از نیرنگ و دروغ رخت بر می بندد و به دیدار معشوق خویش نائل می آید.
علی مرتضی بسان میزان شریعت و ترازوی طریقت است
شب را همچون یک دریا بدان که درونش از تاریکی قیرگون پر شده است. آنگاه شنا نابلدی را فرض کن که در مواجههی با این سراسر تاریکی، به ناگاه فکرش مبهوت میشود. حتی فرصتی نیست تا آدمی نفسی چاق کند. پس سیاهی تمام وجود را فرا خواهد گرفت و غریق، در یک آن و بی هیچ تقلایی؛ به خوابی فرو میرود که برادر مرگ است: -چه بسیار آدمیانی که دیگر از خواب شب بیدار نشدند و راهی سفر آخرت شدند.کمی برگردیم عقب: در آخرین لحظات که خیال آدمی تا خرخره غرق در تاریکی شب شده و چیز
گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم...
عشق ، گاهی مادر است و گاه هم نامادری ...
" حسین دهلوی "
مبهوت مانده ام...
چه بخوانم تو را...
که تو...
هم خود ، هجوم دردی...
هم سیل چاره ای...
این چند وقت خیلی با هم حرف نزده بودیم. بیشتر به این دلیل که من حوصله هیچ کس رو نداشتم. در واقع حال و روزم اجازه نمیداد عادی باشم. دلم براش تنگ شده بود. عکساشو فرستاد. بیشتر تنگ شد، شایدم بیشتر دلم گرفت...
زیر یکی از عکسهای خودش نوشته:
من و شما تو قلبم ❤
مبهوت این عاشقی مطهرشم...
عکساش، خودش، پر از پاکی و نجابته...
بهش نگاه میکنم و انگار معصومیت از دست رفته خودم یادم میاد
میگم سالگردشه، میگه آره پارسال همین تاریخ ها بود که اومدی.
چه سالی!
میگم سخت
تیر آخر، شباهنگام، که گامهایم خسته بودند و اندیشههایم افسرده، بر جانم نشست.
عشق در ضعف آمیخته بود. مدتها بود که این دو، همدیگر را ملاقات کرده بودند و جایگاهشان را به دیگری وا گذاشته بودند و من در این میان، حیران، به هردو مینگریستم و مبهوت میگریستم و مسحور، درد را میخریدم. و درد را، چه گران میدهند.
+ و او، شگفتانه، حرکتهایش را، با صبوری تمام، میچیند. تو را میبرد در یک دانشگاه صنعتی-فنی، که حتی جزو گمانهایت هم نبود. اما تو می
برنامه گرامیداشت و بزرگداشت حاج قاسم سلیمانی بود و ما کمی به عشق ایشان همراهی کردیم دوستان عزیز را
نیم ساعتیست که برگشته ام خانه، نماز را خوانده ام و منتظر چای هستم که مادر دم کرده است...
امروز اکثر همکارها اذیتم میکردند که تو یک جوری شده ای، من هم مبهوت که چه می گویند!لبخند میزدم و میگفتم چطور شده ام!!!
می گفتندنمیدانیم ولی حالت یک جوریست!پورابراهیم اگر عروسی ات دعوتمان نکنی فقط!
شُک شده بودم!خجالت کشیدم!گفتم نکند که رنگ رخساره خبر می ده
چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد. او میدانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان...عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون نتواند از آن بگذرد… نه چوبی که بر تن و بدنش میزد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته!پیرمرد دنیا دیدهای از آن جا میگذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت من چاره کار را میدانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد.بز به
نام نقی در این جهان همتا ندارد
پاکیزگی غیر از شما معنا ندارد
هادی اگر باشی برای بنده کافی است
راه سعادت غیر تو مولا ندارد
فهمیده ام از احترام پرده ی قصر
عالم به جز تو حضرت والا ندارد
بدخواه تو مبهوت مانده در جلالت
حرفی برای رد و یا حاشا ندارد
کردی مداوا زخم های دشمنت را
بی شک کسی چون تو دل دریا ندارد
این که دخیل نام تو شد مادر او
یعنی که دشمن غیر تو ماوا ندارد
کل کریمان از گدایان تو هستند
بسیار داری آن چه هر دارا ندارد
حاجت رواییِ گدای خانه ی تو
آیت الله شاه آبادی(ره) :سه آیه آخر سوره مبارکه حشر را تلاوت کنید تا ملکه ذهنتان شود و اولین اثری که از آن میبینید پس از مرگ و شب اول قبر است. وقتی نکیر و منکر از طرف پروردگار برای سوال و جواب می آیند در جواب من ربک بگویی :
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُهُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِ
چند دقیقهای بیشتر نبود که بیدار شده و همانطور در جایم دراز کشیده بودم. از توی هال صدای زنگ موبایل آمد، مادر برداشت. تماس تصویری بود با صدای بلند. دایی میگفت BBC دارد میگوید سردار سلیمانی را زدهاند. مادر میپرسید سردار سلیمانی کیست؟ آرام در جایم نشستم و به صداهای بیرون گوش دادم. گوشی را برداشتم و در کادر گوگل نوشتم "سردار سلیمانی" صفحهها را باز میکردم و میخواندم، جوری که انگار الفبای فارسی را بلد باشم، اما معنای لغات را ندانم. فاید
بارها شده بود که رفقا بهم میگفتن پسر تو خیلی دیوونهای اما موضوعی که دربارهاش حرف میزدیم برای من حساسیتی نداشت اما جدیداً داره اتفاقاتی می افته که خودم هم توی آینه به شخص روبرو میگم
پسر تو خیلی دیوونهای
نمونهاش هم تیتر بالا وسط غرق شدن زمانی که نفس هم تمام شده بود و فقط یه صفحه روشن که آن هم به سمت تاریکی میرفت، یه لحظه با خودم گفتم چه حس قشنگی وبه جای گرفتن دست نجات غریق مبهوت اون حس شدم. خیلی لذت بخش بود
یا همین دیروز وقتی کنار دیگ
پیام به بیست و هشتمین اجلاس سراسری نماز
20 /آذر/ 1398
حضرت آیت الله خامنه ای در پیامی به بیست و هشتمین اجلاس سراسری نماز با اشاره به اینکه نماز از جمله ی
بزرگترین و جذاب ترین نعمتهای شگفتی ساز است که انسان را در برابر این پدیده ی الهی خیره و مبهوت می کند،
خاطرنشان کردند: خداوند این نعمت را به ما هدیه فرمود که با آن جان خود را پالایش کنیم و ارتباطات بشری را
برخوردار از معنویت کرده و امن و سلامت روانی و رهایی از چالش های ستیزگرانه و بهجت و نشاط را نصی
ز بهشت که بیرون آمد، داراییاش فقط یک سیب بود. سیبی که به وسوسه آن را چیده بود.و مکافات این وسوسه هبوط بود.فرشتهها گفتند: تو بی بهشت میمیری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و فساد. و انسان گفت: اما من به خودم ظلم کردهام...زمین تاوان ظلم من است. اگر خدا چنین میخواهد، پس زمین از بهشت بهتر است.خدا گفت: برو و بدان جادهای که تو را دوباره به بهشت میرساند، از زمین م
سالها گفته بودی و شنیده بودی، زمزمه کرده بودی و گریسته بودی، بیتاب شده بودی و گریبان چاک کرده بودی و حالا...زمان آن است که یکعمر دلتنگی را فراموش کنی!
وقتش رسیده که در میان گریه بخندی و با خنده از شوق اشک بریزی.
یادش به خیر در دنیا همیشه میگفتی:
بهشت ارزانی خوبان عالم
بهشت من تماشای حسینه
حالا این بهشت، این تو، این هم...
چطور میتوانی عطش یکعمر را با دیدنش خاموش کنی؟
سرور جوانان بهشت اینجاست و دوستانش شیرینی لحظه دیدار را حس میک
همین تصویر و کلی کلمه میشدن دلیل برای اینکه برای چند دقیقه ای دنیارو از ی دیدی ببینم و توصیف کنم که کلی برای دوربودن ازش تلاش کردم
ولی خب الان فقط نگاه میکنم به عکس و به صدای قطره های سنگینی که به کف حیاط و کانال کولر میخوره گوش میدم
و همش از خودم میپرسم الان ینی حالم بهتره؟!
بهتره که سطحی تر نگاه میکنم و خودم درگیر چیزای بی ارزش (از دید اونا) نمیکنم؟
الان ینی من خوشحال ترم؟
زندگی اینجوریه؟
و همین طوری مبهوت میمونم تا یادم بره و وارد روزمرگی سا
باسمه تعالی
اما کن جهانگردی
اصفهان
غزل۱
در کنار ساحلی پر آب باشد اصفهان
لیک رودش دائما مسدود گردد ناگهان
بنگر این پل های زیبای همانند نگین
بهترین نوع است و مانندی ندارد در جهان
حیف باشد شهر تاریخی ما گشته چنین
آب آن در شهرهای دیگری باشد روان
شهر تاریخی و صدها مرکز گردشگری
مسجد جمعه و ده ها نقش زیبنده در آن
وه چه زیبا مسجدی دارد، نگر از روی شوق
مردم دنیا همه مبهوت در نقش جهان
سازه های ماندگار اصفهان هم دیدنی است
چل ستون و دو منار بی نظیر اصف
گاهی چنان بدم که مبادا ببینی امحتی اگر به دیده ی رؤیا ببینی اممن صورتم به صورت شعرم شبیه نیستبر این گمان مباش که زیبا ببینی امشاعر شنیدنی ست...ولی میل، میل توستآماده ای که بشنوی ام یا ببینی ام ؟این واژه ها صراحت تنهایی من استبا این همه مخواه که تنها ببینی اممبهوت می شوی اگر از روزنات شبیبی خویش در سماع غزلها ببینی امیک قطرهام و گاه چنان موج می زنمدرخود، که ناگزیری، دریا ببینی امشب های شعر خوانی من بی فروغ نیستاما تو با چراغ بیا تا ببینی
«ملت ایران در روز 22 بهمن، با نمایش وحدت کلمه و اتحاد خود، جبهه استکبار را بار دیگر همچون گذشته مبهوت خواهد کرد.»
از کلیه خادمیاران گر امی شهرستان مینودشت و حومه و خانواده محترمشان دعوت می گردد با حضور خود در راهپیمایی بزرگ 22 بهمن، شکوه اعتماد ملی و نمایش اقتدار نظام اسلامی را در صفوف به هم پیوسته به جهانیان نشان دهیم تا موج بیداری اسلامی در سراسر جهان جانی تازه بگیرد و با طنین فریاد ا... اکبر در سایه ولایت ولی امر مسلمین جهان، حکومت صالحان را
گاهی آگاهی از موقعیتی که در آن قرار داریم به مقدار زیادی به بهبود اوضاع و شرایط ما کمک خواهند کرد. دو تجربه مفید در این مورد دارم که در ادامه مینویسم.
تجربه اول:
با توجه به اینکه در شرایط روحی خوبی نیستم، به روانشناسی مثبتگرا پناه بردهام و در حال گذراندان یک دوره آنلاین هستم. در یکی از تمرین های این دوره، نامهای به فردی که به من آسیب رسانده است نوشتم. وقتی که نامه تمام شد و آن را دوباره خواندم، مبهوت شدم: همه افعال به کار رفته در نامه در ز
بسمالله
صفر (قبل از یک و این یعنی اهمیت این نکته).
بارها و بارها در طول خواندن این کتاب مبهوت شدم؛ مبهوت این همه قدرت، این همه شجاعت، این همه روحیه، این همه پشتکار، این همه جسارت، این همه صداقت، این همه تقوا، این همه توانایی پرواز در اوج و غیره و غیره و غیره. و بیشتر از این همه بهت، احساس کوچکی و حقارت کردم در برابر تمامی آنهایی که متصف به این صفاتند و در برابر آنچه قدرت نامگذاری روی آنها را ندارم.
یک.
هر چند انسان میتواند شرایط اطراف
۲۱ گرم به کارگردانی الخاندرو گنزالس یکی از بهترین و تکنیکی ترین فیلمهای ساخته شده در دهه اخیر سینمای جهان میباشد. داستان فیلم به صورت غیر خطی و سراسر پر از ابهامات بیان میشود و بیننده را در بسیاری از مواقع گنگ و مبهوت میکند که البته با دیدن دوباره و سه باره فیلم بیننده متوجه موضوع میشود و صد البته از تکنیک ساخت و قرار گرفتن سکانس های فیلم به صورت پراکنده اما بسیار دقیق شگفت زده میشود. سکانسهایی که شاید در اولین نگاه بسیار گنگ و نامفهوم بوده ا
کانال ما در سروش
یک روز بر می گردی و خاطره های پشت سر گذاشته را نظاره میکنی، به دنبال نشانی از من ...یک روز برمیگردی و در میان هیاهوی شهر صدایم میزنی به امید اینکه شاید پاسخی بشنوی ... چشم هایت در انبوهی از جمعیت سوسو میزند تا شاید کسی شبیه مرا بیابی ...یک روز برمیگردی که من دیگر دچارت نیستم و آن روز برای همیشه معنای دیر کردن را میفهمی...صدایم میزنی ... نگاهت میکنم ...برایم از عشق میگویی از تک تک لحظاتمان...برایم آواز میخوانی ، مثل قدیم تر ها در کوچه ه
در فواصل زمانی 10 تا 15 دقیقه یکهو شهادت سردار یادم می افتد و یکهو باورم نمیشود و یکهو همه خبرها و اتفاقات را از دیروز 7:24 که مطلع شدم برای خودم استدلال می آورم تا باورم شود و باورم می شود و دوباره 10-15 دقیقه بعد روز از نو روزی از نو.
7:24 دقیقه صبح، بیدار شدم و دوستم که در تخت پایینم - خوابگاه - خوابیده بود، دیدم دارد گریه می کند. بی صدا گریه می کرد که دوست سوممان بیدار نشود. گفت حاج قاسم...
مبهوت و ناهوشیار و منگ خواب گفتم ای وای.. الله اکبر. ناباورانه ت
ای جان به فدای رخسار مهدوی تو عباس من! ... خدا میداند که چه قدر دلم میخواست واگویه ای منظوم با تو داشته باشم .... رب العالمین را شاکرم که امروز که برای اولین بار، چشمان گنهکارم به قاب چشمانت در این تصویر خیره و مبهوت ماند آن آرزو، محقق و آن واگویه جوشش گرفت:
ادامه مطلب
آنقدر سرعت پیشرفت علم و فناوری بالاست که در عرض چند سال کتاب های علمی ارزش اولیه خود را از دست می دهند و باید مجددا بروز رسانی شوند. نمونه ای از این کتاب ها را می توانید اینجا ببینید.
البته این موضوع در مورد کتاب هایی که به آی تی و اینترنت مربوطند بیشتر احساس می شود. قبلا در جایی خوانده بودم که اگر دانشمندانی مثل انیشتین یا نیکولا تسلا به یک باره می توانستند به زمان حال ما سفر کنند اوایل کار بسیار مبهوت می شدند و با اینکه سرشار از هوش و ذکاوت بو
جهان در انتظار توست یا مهدی....
وقتی تو بیایی، چشمانم به پیشواز تو خواهند آمد، و مهربانی را در نگاهت
جست و جو خواهم کرد. با میلاد گلی دیگر، بوستان نبوی آراسته و مزین گردیده و
عطر دلربایشان، عرشیان را مات و فرشیان را مبهوت ساخته است؛ و ملائک تسبیح
گویان به میهمانی این جشن فرخنده وارد میشوند.
در آستانه این میلاد خجسته، شایسته است که پیمان خویش را با آن حضرت
تازه کنیم و شکوفههای معرفت را نسبت به آستان مقدسش در قلبهایمان به
شکوفایی بنشانیم
میآیم خودم را تسکین بدم با این حرفها که:«سردار، شبیه به خودش را تربیت کرده»یا «ما شبیه سردار کم نداریم.» تا آرام میشوم، یکی میپرد وسط که:«دههی شصت که هر روز یک ترور داشتیم.» مات و مبهوت میمانم. چرا ماتم میبرد؟ چون بارها از خودم پرسیدهام:«اگر رجایی/بهشتی/مطهری/باهنر یا از آنطرف چمران و متوسلیان و همت بودند، اوضاع بهتر نبود؟» چون بارها از ته دل صدایشان کردم که چاره کنند درد ما را.
میدانی؟ نبود بعضیها مثل تکهی وسط پازل است؛
جهان در انتظار توست یا مهدی....
وقتی تو بیایی، چشمانم به پیشواز تو خواهند آمد، و مهربانی را در نگاهت
جست و جو خواهم کرد. با میلاد گلی دیگر، بوستان نبوی آراسته و مزین گردیده و
عطر دلربایشان، عرشیان را مات و فرشیان را مبهوت ساخته است؛ و ملائک تسبیح
گویان به میهمانی این جشن فرخنده وارد میشوند.
در آستانه این میلاد خجسته، شایسته است که پیمان خویش را با آن حضرت
تازه کنیم و شکوفههای معرفت را نسبت به آستان مقدسش در قلبهایمان به
شکوفایی بنشانیم
ماجرای یک عکس خاص از سلام نظامی سردار
شنیدهها را دیده؛ از نزدیکترین زاویه. میان او و ابهت و شجاعت سردار دلها، فقط یک لنز دوربین فاصله بوده. و حالا هرچه انبوه عکسهایش از حاج قاسم را مرور میکند، در هیچکدامشان نشانهای نمیبیند از نزدیکی لحظه فراق. مات و مبهوت آرشیو پر و پیمانش را زیر و رو میکند و باز به آخرین عکس که میرسد، میگوید: مگر میشود حاج قاسم شهید شدهباشد؟!
به گزارش سایت خبری ساعد نیوز به نقل از فارس، شنیده ها را دید
و من به عقلانیتی فکر میکنم که باعث میشد یک انسان خلاف جو غالب، خلاف حرف همه، انقدر فهمیده باشه که بفهمه «بتهای چوبی و سنگی»، «خورشید و ماه و ستارهها و پدیدههای طبیعی» نمیتونن خدا باشن....نهتنها میفهمید، که شجاعانه، هوشمندانه و خلاقانه بیانش میکرد و پای این عقیده میایستاد...
و همهٔ این کارها رو در حالی انجام میداد که یه جوان کم سن و سال، یه نوجوان بود در واقع...
+ من مدتهاست مبهوت شخصیت عجیب حضرت ابراهیم هستم تو قرآن و تاریخ
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست چه زیباست خدایا
از آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیم
نه از کف و نه از نای نه دفهاست خدایا
یقین گشت که آن شاه در این عرش نهانست
که اسباب شکرریز مهیاست خدایا
به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش
چه مغزست و چه نغزست چه بیناست خدایا
تن ار کرد فغانی ز غم سود و زیانی
ز تست آنک دمیدن نه ز سرناست خدایا
نی تن را همه سوراخ چنان کرد کف تو
که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا
نی بیچاره چه داند که ره پرده چه باشد
میآیم خودم را تسکین بدم با این حرفها که:«سردار، شبیه به خودش را تربیت کرده»یا «ما شبیه سردار کم نداریم.» تا آرام میشوم، یکی میپرد وسط که:«دههی شصت که هر روز یک ترور داشتیم.» مات و مبهوت میمانم. چرا ماتم میبرد؟ چون بارها از خودم پرسیدهام:«اگر رجایی/بهشتی/مطهری/باهنر یا از آنطرف چمران و متوسلیان و همت بودند، اوضاع بهتر نبود؟» چون بارها از ته دل صدایشان کردم که چاره کنند درد ما را.
میدانی؟ نبود بعضیها مثل تکهی وسط پازل است؛
وسط حیاط هم یه سری خرت و پرت وجود داشت که قرار نبوده زیر بارون باشن. مثلا یه نایلونِ متریِ خیلی بزرگ تا شده زیر درخت پرتقال. سطل زباله ای که حالشو نداشتم نصفه شبی آب بکشم و مونده بود تو حیاط. یه بشقاب میوه خوری کهنه که مخصوص اضافه های غذا و خُرده نونهاست برای حیوونهای رهگذر یا پرنده ها که لب حوض جا خوش کرده بود. و یه سری چیزای دیگه.
دیشب یهو بارون گرفت و سر و صدایی به پا شد. ریزش آب بارون بعد از برخورد به برگهای درخت پرتقالْجانِ خانه ی پدر همسر ک
آبا را نمی بینم اما می دانم پشت سرم ایستاده است و با دلهره به یاشا نگاهمی کند.اسلحه را رو به روی پیشانیم نگه می دارد.عیسی را صدا کنم یا خدایش را؟ مسیح را بخوانم یا خدایم را؟در این نقطه ی تاریک زندگی تباه شده ام، کدام یک به داد من خواهندرسید؟ کدام یک مرا که در یک قدمی مرگ ایستاده ام، نجات خواهند داد؟سر می چرخاند و احتماال در حالی که با نگاهش آبا را تهدید می کند؛آمرانه می گوید:»به حساب تو یکی بعدا می رسم. گمشو بیرون.«دوباره سرش را سمت من می چرخاند
خلاصه روز چهاردهم برای اینکه اعجاز انگیز ترین روز زندگیت را به چشم ببینی و آن را از سر بگذرانی، میتوانی قبل از اینکه روزت را شروع کنی بابت تمام روز خدا را شاکر باشی.برای داشتن روزی خارق العاده برنامه های کاری روزانه ات را مرور کن و عبارت اعجاز آفرین خدایا شکرت را برای هر کدام از آنها قبل از اینکه شروعشان کنی بگو. انجام آن فقط چند دقیقه طول میکشد، اما تغییری که در روزت ایجاد میکند مبهوت کننده است.شاکر بودن از پیش، از طریق قانون جذب روزی معجزه آ
بازهم روستایی فراموش شده در یزد! بازهم نامهربانی و ناملایمت! این بار نه خانه تاریخی است و نه اثر هنری! این بار صحبت از روستایی است که در 85 کیلومتری یزد واقع شده، روستایی به نام روستای خرانق. خرانق که از جاذبه های گردشگری یزد محسوب می شود، در معرض آسیب و خطر است. روستایی که زیبایی های آن، زوج گردشگر نروژی را به وجد آورده و باعث شده تا خاطرات سفر خود را منتشر کنند. با همگردی برای شنیدن این خاطرات زیبا همراه باشید.
خاطرات زوج نروژی از روستای خرانق
ای جان به فدای رخسار مهدوی تو عباس من! ...
خدا میداند که چه قدر دلم میخواست واگویه ای منظوم با تو داشته باشم ....
رب العالمین را شاکرم
که امروز که برای اولین بار، چشمان گنهکارم به قاب چشمانت در این تصویر خیره و مبهوت ماند...
ادامه مطلب
مرد نیستیهیچوقتنگو من پسرم من مردم. حتی به شوخی
مرد، اونم دهه 60ایاینقدر بی معرفت نیست :)تو دختریخیلیم دختری.این روزاقلبم واقعا درد میکنه. تیر میکشه.
نه که بگم میخوام بمیرم و ...
نه
رمقِ زندگی ندارم.
و تو چقدر زود فراموش کردی:)
چقدر زود یار جدید به دلت راه دادی.
و چقدر زود
قضاوت کردی . . .
نمیدونم چند درصد این ماجرا مقصر من بودم.
ولی اینو میدونم که
"نامردی" میکشه طرف مقابلتو.
چه مقصر باشی و چه نه.میکشه.
از درون
نابودش میکنه.
حالا یکی یکی موقعی
کتاب پسر زن جادوگر
وقتی ناد و برادر دوقلوی یکسان او از قایق خود به رودخانه ای مواج و مبهوت فرو رفتند ، فقط ناد زنده مانده است. خرید کتاب. روستاییان متقاعد شده اند که پسر اشتباهی زندگی کرده است. مطمئناً ، ند ضعیف و کند رشد می کند و تا حد امکان در مرزهای کلبه و حیاط خانواده اش می ماند. اما وقتی یک پادشاه راهزن برای سرقت از جادویی که مادر ناد ، جادوگر است ، محافظت می کند ، این ناد است که از جادو محافظت می کند و قدرت محافظت از خانواده و جامعه خود را ا
خرس خیاط یک انبار باروت زیر شهر را کشف کرده است. این خبری بود که لازم نبود اخبار اعلام کند. خود به خود، چهره به چهره، نگاه به نگاه منتقل شد.
اولین نفر کسی بود که خرس خیاط را در حال خروج از دری زیرزمینی دید. چهره مبهوت و گنگ خرس خیاط با امواج نامرئی نگاهش لحظه ای و کوتاهش خبر را انتقال کرد. ناقل خرس خیاط بود و بعد فراگیر شد.
شهری ساخته شده روی انبار باروت؟ یا باروت تعبیه شده زیر شهر؟ یا باروت تزریق شده به تن شهر؟ زیاد فرقی نمی کند. اما حالا ت
خواب امام حسین(ع) در بازگشت از سفر اربعین پارسال، در فرودگاه نجف یک خانم مسن لبنانی جلویم نشسته بود و با دو سه تا آقای لبنانی صحبت می کرد و عکس رو تو گوشیش بهشون نشون می داد. جسارت به خرج دادم و پرسیدم این جوون کیه؟ چقدر زیباست؟ گفت پسرمه دو هفته ی پیش تو سوریه شهید شد. بغض کرده بود و از پسرش برام میگفت... ولی والله من ذره ای انکسار تو وجود این زن ندیدم!! ابراهیم وار اسماعیل خودش رو داده بود و سربلند بود و می گفت:( اولش خیلی بی تاب بودم، تا اینکه چند
دقیقا تا همین پنج دقیقه ی پیش ، پر از جمله و کلمه بودم . نمیدانستم حتی کدامشان را بنویسم . وقتی پرتقالم را پوست میگرفتم با خودم گفتم این پست آنقدر طولانی میشود که کسی حوصله ی خواندنش را ندارد ! اما حالا تقریبا بدون هیچ فکر و زمینه ای دارم تایپ میکنم .
دیشب ، با عموها و عمه جان پایین خانه ی مادرجان بودیم ... سال را باهم تحویل کردیم :) لبخند روی لب همه مان بود . فکر میکردم انگیزه ای برای سال جدید ندارم اما دیشب خوشحال تر از هر وقتی بودم .
حتی وقتی عمو
امروز با نفرتِ ترسناکم مواجه شدم،
اولین و کهنه ترین کینه ی روحم رو لمس کردم،بهش خوب نگاه کردم،بالا و پائینش کردم،دیدمش؛بعد از مدت ها ندیدنش امروز خوب تر از همیشه دیدمش،بدون اینکه بترسم حالت تهوع همیشگی سراغم بیاد، بدون اینکه نگران شب زنده داریُ خوابِ بد باشم!آهنگایی که اونو یادم میاوردن رو گوش دادم،خاطرات منفور رو با جزئیات مرور کردم،خط خطی های رو چهرشو حذف کردم تا خوب درکش کنم،چیزهای خوبُ بدشو باهم زیرُ رو کردم،احساسِ بی اساسِ اولیه ی خ
پدر هنوز در کار تغسیل و تدفین پیامبر بود که از بیرون در صدای الله اکبر آمد. پدر مبهوت از عباس پرسید: «عمو معنی این تکبیر چیست؟»
عباس گفت: «یعنی آنچه نباید بشود شده است.» آنچه پدر کرد، غفلت و غیبت نبود، عین حضور بود. در آن لحظه هر که پیش پیامبر نبود، غایب بود. غیبت و حضور نسبی است. وقتی که دین خدا بر زمین مانده است، با دین و در کنار دین بودن حضور است. هر که نباشد، دچار وسوسه و دسیسه می شود. کسی که چراغ و در کنار چراغ است که راه را گم نمی کند. ماه باید
وحشت و تعجب و بهت ذهبی از تعداد طرق حدیث غدیر
ذهبی از علمای بزرگ اهل تسنن و دشمنان مکتب اهل بیت علیهم السلام در کتاب تذکرة الحفاظ مینویسد:
رأیت مجلدا من طرق الحدیث لابن الجریر فاندهشت له ولكثرة تلك الطرق.
جلدی از کتاب ابن جریر طبری در مورد طرق و اسناد غدیر دیدم و وحشت زده و شگفت زده شدم از این همه طریق برای حدیث غدیر.
تذکرة الحفاظ، تالیف ذهبی، جلد ۲، صفحه ۷۱۴، چاپ دار الکتب العلمیة
و در کتاب سیر اعلام النبلاء مینویسد:
جمع طرق حدیث غدیر خم فی
دیشب دوباره با محبوب جان صحبت کردم.
دو ساعت و بیست دقیقه داشتم فکر میکردم که چی بگم و چطوری سر بحث رو باز کنم.یادم افتاد صبح بهش سلام کرده بودم و بدون جواب گذاشته بود رفته بود و من مات و مبهوت به مسیر رفتنش خیره شده بودم،هی دلداری میدادم به خودم و میگفتم اشکال نداره حتما حواسش نبوده خودت که میبینی انگار امروز پریشونه و توی حالت عادی خودش نیست، یک ساعت آروم میشدم یک ساعت حرص میخوردم و به خودم فحش میدادم که حالا سلام نمیکردی میمردی؟!
آخر سر رفتم
بسم اللهآیتالله شیخ محمد مومن قمی فقهدانِ توانا و صاحبرای یکی دو روز پیش درگذشت. عضو مجلس خبرگان رهبری و عضو دیرینِ شورای نگهبان بود. دروس خارج او از رادیو معارف پخش میشد و گاه شنوای آن بودم. بیانی رسا، مسلط و پُرانگیزه داشت.اخیراً مستندی با عنوان "بهتان" از سوی یک شبکهی تلویزیونی وابسته به دولت انگلیس (بیبیسی فارسی) پخش شد که در آن تهمت نادرستی به آیتالله مومن قمی نسبت داده شد. دو نفر از مدعیان روشنفکری دینی (عبدالکریم سروش و محس
السلام علیک یا رسول الله(ص)
خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد
نور توحید به قلب بشر ارزانی شد
خواست حق، جلوه کند روشنی توحیدش
قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد
ذکر لب های تو سرلوحهی تسبیحات است
عرش با نور نگاه تو چراغانی شد
قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند
نورت آئینهی آئین مسلمانی شد
به سراپردهی اعجاز و بقا ره یابد
هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد
خواستم در خور حسن تو کلامی گویم
شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد
ای که مبهوت تو و وصف خطی ا
چند درخت شاداب میدیدم. برگهایی سبز بر آنها بود، شاید بهار بود، شاید هم تابستان، چه کسی میداند؟
تا دلتان بخواهد آدم آنجا بود. نور خورشید با لطافت میتابید. من روی نیمکت نشسته بودم، او هم روی یک نیمکت دیگر. یک کتاب دستش بود، آرام آرام میخواند و ورق میزد. صورتش پیدا نبود، ولی میشناختمش، او بود. نگاهم را برگرداندم.
آبنمای بین میدان را دیدم، قطرههای ریز آب در هوا معلق شده بود و یک هالهی رنگینکمانی کوچک درست شده بود. برخورد دلنشین
حدود یک سال پیش بود که نوشتههایش را دیده بودم و بعد مبهوت تسلیم بودنش شده بودم. با استیصالی که آن روزها داشتم، ازش خواسته بودم که برایم دعا کند و گفته بود:«...به روی چشم شما رو دعا میکتم اما بدونید نزدیکتر از شما به خدا وجود نداره، مخصوصا برای خودتون.»
مهدی شادمانی از دنیا رفت. همزمانی رفتنش با محرم انگار که دل را آرام کند که آن همه عشق و ارادتش، بیجواب نمانده. امروز صبح توی تخت بودم که خبر را دیدم و اشکها بود که میریخت. چطور میشود
هرکو نکند فهمی، زین کلک خیالانگیز
نقشش به حرام ارخود صورتگر چین باشد
خیلیها امام علی (علیه السلام) و عظمتش را دوست و باور داشتند، ولی جرأت نکردند نزدیکش شوند. خیلیها مسحور و مبهوت «خیبر» بودند، ولی در خود نمیدیدند روایتش کنند. در نتیجه هیچ حرفی زده نشد و هیچ حقی ادا نشد.
«حسن روح الامین در این اثر شگفت تلاشش را کرده و شاهکاری آفریده. قبولدارم این فریاد هم روایت تام و تمام حقیقت خیبر نیست. ولی از سکوت و انفعال بهمراتب بهتر و زیبات
هدهد دیروز میگفت "ایشالا یه روز جبران میکنم برات، یه روز که مهمون داشتی و دست تنها بودی، میام خونهت و برات آشپزی میکنم و ظرف میشورم و..." منظورش وقتیه که ازدواج کرده باشم و خونهی خودم باشم. نمیدونم بار چندمه اینو گفته، ولی فکر کنم زیاد ازش طلبکار باشم، ذخیرهشون میکنم که بعدا استفاده کنم :)))
حدودا بیست تا مهمون داشت برای ظهر. ساعت هفت بهش میگم نمیخوای پاشی از خواب؟ میگه یه غذاست دیگه، کاری نداره :|| واقعا هفت تا دوازده برای آماده
﷽.مداح بود.تمام روضهها را از بَر بود.انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش میآمد!مخصوصا روضه علی اکبر(ع)مخصوصا اربا اربامخصوصا کمر خمیدهمخصوصا عبا و تن چاک چاک__________.ماشین که منفجر شد، همه مات و مبهوت مانده بودند.همین دو دقیقهی قبل #روحالله به رویشان لبخند زده و گفته بود:«اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر شهادت رو روزیم میکنه»حالا چطور میتوانستند باور کنند ماشینی که جلوی چشمانشان میسوزد، قتلگاه رفقایشان اس
سلام دوستان عزیز!
من این پست آخر را با چشم های اشک بار می نویسم . همه ی شما می دونید که عمر وبلاگ نویسی با آخرین تکنولوژی که جناب وزیر جوان از آستین بیرون کشیدند به پایان رسید و از فردا اگر پهبادی پشت پنجره تون دیدید، نترسید و دچار شک نشوید و مبهوت نمانید . لطفن پنجره را باز کنید و یک کم کف اتاق دونه بپاشید تا پهباد بیاد داخل یک گوشه بشینه . اونوقت آروم پنجره رو ببندید و پهباد رو بگیرید .نوشته های من داخل اونه . می تونید اونا رو بگیرید و بخونید . دی
" مشتری مبهوت به جماعت سرخوش و شاد نگاه کرد ک هبا صدای بلند موسیقی می رقصیدند و غریو شادی سر میدادند. « این ها اصلا اخبار تلویزیون رو نگاه می کنند؟ واسه آینده جهان غصه نمی خورند؟»
میشیما به مردی که امیدوار بود شب را کف رودخانه به سر ببرد جواب داد : همین رو بگو. من هم از همین تعجب میکنم."
کتاب مغازه خودکشی
نوشته ژان تولی
ترجمه احسان کرم ویسی
ص 97
چند روز پیش هیچکس دیگری جز من و دو تا شاگردام توی موسسه نبود. فوتبال دستی ای که توی اتاق کامپیوتر گذا
حدود یک سال پیش بود که نوشتههایش را دیده بودم و بعد مبهوت تسلیم بودنش شده بودم. استیصالی که آن روزها داشتم باعث شد که علیرغم اینکه برایم سخت است چنین درخواستهایی از یک غریبه بکنم، ازش خواهش کنم که برایم دعا کند. گفته بود:«...به روی چشم شما رو دعا میکتم اما بدونید نزدیکتر از شما به خدا وجود نداره، مخصوصا برای خودتون.»
مهدی شادمانی از دنیا رفت. همزمانی رفتنش با محرم انگار که دل را آرام کند که آن همه عشق و ارادتش، بیجواب نمانده. امرو
حدود یک سال پیش بود که نوشتههایش را دیده بودم و بعد مبهوت تسلیم بودنش شده بودم. استیصالی که آن روزها داشتم باعث شد که علیرغم اینکه برایم سخت است چنین درخواستهایی از یک غریبه بکنم، ازش خواهش کنم که برایم دعا کند. گفته بود:«...به روی چشم شما رو دعا میکتم اما بدونید نزدیکتر از شما به خدا وجود نداره، مخصوصا برای خودتون.»
مهدی شادمانی از دنیا رفت. همزمانی رفتنش با محرم انگار که دل را آرام کند که آن همه عشق و ارادتش، بیجواب نمانده. امرو
یارحمان
میخوام بنویسم از شما ، از شمایی که این هفته گمونم دوشنبه بود که یادتون افتادم
و اشک ریختم ... مداحی گوش دادم و قطره قطره هایی که منو عاشق تر از قبل می کرد
من بودم و خاطراتی که منو برد تا کربلا ...
منو برد تا اوج آسمون
یادته چند سال پیش بهت گفتم امام حسین علیه السلام من نمیفهمم چرا بعضیا از غمت اینقدر تو سر خودشون میزنن
من هنوز نشناختمت هنوز انگار نفهمیدم دارم برای کی سینه میزنم ؟
یادته ؟ بعد بهت گفتم میشه خودت عاشقم کنی ؟ میشه خودت
اسمورودینکا
دکتر گفته برای فکر نکردن به تو خودم را مجبور به فکر کردنِ به تو کنم. به صورت اغراق آمیز و افراطی، به امید اشباع شدن. برایم برنامهی روزانه نوشته و این دلپذیرترین برنامهایست که در زندگی به آن ملزم شدهام.
نوبت اول، صبحهاست. ساعت ۹ تا ۱۰ وقت فکر کردن به توست.
نوبت دوم، بعد از ظهرهاست. ساعت ۶ تا ۷ وقت نامه نوشتن و حرف زدن با توست.
و نوبت آخر، شبهاست. یک ساعت قبل از خواب، وقت خیره شدن به عکس توست.
و خارج از این وقتهای مقرر،
بسم الله
یادداشت یک دوستقاتل در میانهی دادگاه ایستاده بود و لبخند نفرت انگیزی بر لب داشت. میدانست قاضی و دادستان و بازپرس و... جرات محاکمه اش را ندارند. مقتول دختر خردسالی بود که بعد از کشته شدن، به آتش کشیده بود و باقیماندهی جسدش را در آب ریخته بودند. مادرش ضجه می زد، پدرش اما خاموش بود و مات و مبهوت در و دیوار را نگاه میکرد. قاتل ادعا میکرد پشیمان نیست اما متاسف است. در عین حال همین را هم با خنده میگفت. او میگفت دختربچه را با یک شرور
خاطره ای در باره «شهید حاج محمد طاهری»
کوچک بودم، حدود چهار ساله یا کمی کمتر. داخل خانه مان سرگرم بازی بودم که زنگ در حیاط به صدا در آمد. د.یدم و در را باز کردم. مردی مهربان با لبخندی بر لب، پشت در ایستاده بود. فورا جلو آمد مرا بغل کرد و بوسید. با تعجب و خیره خیره، قد و قیافه اش را وارسی کردم. خیلی آشنا بود، اما من نشناختمش. گویا خودش هم فهمیده بود که نگاه من، نگاه استفهام آمیزی است . لذا لبخندی زد و پرسید: مادرت خانه است؟
گفتم: بله
گفت: بگو بیاد د
۱. بچه که بودم چادر نماز مامان رو میپیچیدم دکلته طور دور خودم ، دنباله بلندش روی زمین و از سه پله هال که به طرز شگفت آوری در خیالم پلکانی بلند با صدها پله بود به سبکی باد خرامان، علیرغم کفش های پاشنه تق تقی، پایین میومدم. در حالی که همه حضار مبهوت دامن پیراهن من بودند که در نور سرسرا از زاویه ای نقره ای بود و با یک چرخش کوچیک بارقه های سبزش پدیدار میشد. نرمی ابریشم پارچه پیراهن خیالی لبخندی بی ادعا روی لبهام میآورد که زیبایی انکار ناپذیرم رو م
سلام امروز جمعه 16/12/1398 هست که من دارم این نامه را برای تو تایپ می کنم ،برای تویی که نمیدانم کی می آیی ؟ امروز که این نامه را برای
تو مینویسم بیماری کرونا عین بختک بر روی زندگانی ما افتاده است و ولکن نیست و می دانم که تو هم می دانی :دی خوب آخر تو هم در همین جا
زندگی می کنی دیگر . خنده دار است شاید بگویی این چیست نوشته ای این را هم که خودم می دانم . اما من میگویم اندکی صبر پیشه کن تا به جاهای خوبش هم برسیم .
خوب کجا بودیم ؟ آهان کرونا مثل بختک افتاده به
من هم
از دیدن تعارض بین باورها و عملها متعجب میشوم؛ من هم وقتی میبینم کسی نمازش را
اول وقت و شمردهشمرده میخواند، اما حواسش به حساب و کتاب مالیاش نیست تعجب میکنم.
من هم وقتی کسی چادر سرش میکند، حتی از او بابت آنکه موهایم ناخواسته از روسری
میزند بیرون تذکر میشنوم و بعد میبینم که تخریب دیگران و نانبری از عادات
اوست، مبهوت میمانم. من هم از دیدن زنی که سالهای سال طلبه بوده اما در رکوع و
سجودش اشکال است و با مردها آنطور که
ده سال پیش سریالی دیدم به نام فرار از زندان که بعد ها هم مثل اینکه آن را تلویزیون ایران بازپخش کرد.
سارا تانکردی امروز برایم جذاب تر استآنجایی که مایکل اسکافیلد از او درخواست می کند تا برای فرار، درب اتاق معاینه را باز بگذارد.او مجبور است بین عشق به یک زندانی و آزادی مشروطش انتخاب کند. و سارا به چالش کشیده می شود.یک صحنه سارا توی ماشین نشسته و مبهوت است و گریه می کند. ..باز گذاشتن درب برای سارا یعنی پذیرشِ دعوت عشق. دیگر مطرح نیست که به این عشق
این مدت یکم از سریال شرلوک رو نگاه کردم یعنی بیشترشو ... 3 فصل :) خب راستش اولش جالب بود برام میخکوب کننده .. روش استنتاجش برای حل مسائل بهم یه تلنگر زد که باید با دقت بیشتری به مسائل نگاه کنم.. و جواب همه مسائل پیش روم هست... اما ادامه این روش به همون شیوه و بدون هیچ تغییری در تمام اپیزودها و فضلها خسته کننده میشه .. به قول خودش too boring... too boring
روش حل بیشتر مسائل شیمی و ترکیبات شیمیایی هست در صورتی که شرلوک یه نابغه هست و باید از همه چی سر در بیاره... خب م
بسم الله الرحمن الرحیم
سوار ماشین مرکز شدیم برای بازدید چندجا ، من و خانوم همکار عقب آقای همکار باراننده جلو.
بعد از چند کیلومتری که رفتیم خانوم همکار خطاب به راننده:یه آهنگی چیزی بذار
آهنگ هاش خوب بود به لحاظ مجاز بودن و قشنگ بودن و داشتم گوش میکردم و بادیدن مناظر سرسبز لذت میبردم که دوباره خانوم همکار:این آهنگا چیه؟؟ازون آهنگ های خیلی شاد بزار!
راننده هم عوض کرد و یه آهنگ فک کنم از هایده مایده ای و یا یکی تو این مایه ها بود.
به خانوم همکار گف
یک جایی از فیلم shawshank Redemption،مردی که سالهای سال در زندان زندگی کرده و همونجا پیر شده بود بالاخره برگه ی آزادی رو گرفت و بعد از گذشت سالها وسط شهری که نمیشناختش رها شد...برای من تکان دهنده ترین قسمت این فیلم معرکه جایی بود که جسم بی جان به دار آویخته شده ی اون مرد رو دیدم...مردی که بلد نبود بیرون از مرزهای زندان زندگی کنه...حتی با یادآوریش موهای تنم سیخ میشن.
دیروز برای تایید عکسهایی که برای چاپ داده بودم باید میرفتم آتلیه.فرستادنم طبقه ی بالا تا ط
خورشید هر شب میدمد از مشرق پیشانیاتوادی طور است این زمین یا خلوت عرفانیاتجز یاد حق در خلوتت راهی ندارد هیچکس وقتی که هستی همقسم با سجدۀ طولانیاتهر بار یونس میشود مبهوت کظم غیظ توچشمی ندیده یکدم از این قوم روگردانیاتهر کس اسیر سورۀ والشمسِ رویت میشوداز قعر ظلمت میرسد تا ساحل نورانیاتعزم تو فولادیتر است از میلههای این قفسهرگز ندیده دیدۀ فرعونیان حیرانیات«یا رَبِّ خَلِّصنِی مِنَ السِّجن» از نگاهت میچکداما همه در ح
گهی میسوزم از یاد گذشته
کنون روزم چو شام تار گشته
ز شادابی چو گل بودم به بستان
زدم طعنه به رستم های دستان
دلم شاد و لبم خندان و جان مست
چه باکم گر دلی در سینه بشکست
مرا بود آینه دمساز و همراز
که با مرغ طرب بودم هم آواز
کنون مبهوت و مات و سر گریبان
ز آئینه شدم چون جن گریزان
ز روی خویش گاهی می هراسم
گهی گم کرده ام هوش و حواسم
شنیدم مادرم میگفت گهگاه
خوشا آنکس که میمیرد به ناگاه
اجل اکنون نماید ناز بسیار
"رسا" روحا نه جسمأ ه
من رسما هیچ چیز ننوشتم این روزها به زندگی هنری خودم نگاه می کنم بیشتر شبیه یک تنگ ماهی ایست که فقط از اب پر است اما هیچ ماهی در ان شنا نمی کند
اصلا مجموعه یی منسجم ندارم نوشته هایی که گمان می کنک داستان هستند اصلا داستان نیستند رمان هایم معمولا دو صفحه اند ان قدراز فضای داستان فاصله گرفته ام که حالم از کتاب بهم می خورد با این که می دانم ته کشیدم باید دیوانه وار کتاب بخوانم
شاید راه را اشتباه امدم من ساخته نشدم برای نوشتن اما نمی توانم رهایش کنم
شاید شما هم مثل خیلی از افراد دیگه، وقتی به یک سایت یا فروشگاه آنلاین در اینترنت برخورد میکنید، خیلی سریع ایده طراحی سایت فروشگاهی به ذهنتون بیاد و به فکر ساختش باشید. شکی نیست که علت اصلی به وجود اومدن اکثر سایتهای فروشگاهی همین مسئله بوده باشه. بنابراین شروع به جستجو در اینترنت برای آموزش ساخت فروشگاه اینترنتی رایگان میکنید و با حجم بسیار زیادی از مقالات و روشهای گوناگونی که برای ساخت سایت فروشگاهی وجود داره، مواجه میشوید. ای
فصل اول
ما در پنج مایلی پشت جبهه در حال استراحت هستیم. از دیروز به ما راحتباش دادهاند و حالا شکمهامان تا خرخره از گوشت گاو و لوبیا پخته پر است. حسابی سیر و مستیم. هرکس یک یقلاوی پرخوراک هم برای شام شب پس دست گذاشته. تازه اینها همه هیچ به هر کدام از ما دو جیره سوسیس و نان سربازی رسیده است که خودش آدم را حسابی روبهراه میکند. مدتها بود چنین بساطی به خودمان ندیده بودیم. آشپز موقرمز گروهان پشت سر هم به ما التماس میکند که بیشتر بخوریم. او به هر
گوشه ای از خانه و روی یک پتو نشسته است. لباس نخی گرمی بر تن دارد. سرش با اینکه از مو عاری است، چند تار موی سمج و گستاخ هم دارد. پوست صورتش، زبر است و خشن؛ آنچنان که اگر ببوسی او را، لب هایت می سوزند. چشم هایش انگار چراغ های کم سویی اند. او همیشه، در لاک تنهایی خویش فرو می رود؛ چیزی هم ندارد برای گفتن به دیگران، دل و دماغی هم برایش باقی نمانده.پدربزرگ، پاهایش را روی فرش دراز می کند؛ و با حرکتی مانند دراز و نشست، گویا دارد ورزش می کند. با اینکار، بد
به دفعاتی پیش آمده که ذهنم درگیر اتفاقات گذشته میشود...
کلماتی را درد میکشم.
شایدم هم طراحی...و شاید هم زندگی
ثانیه ها میگذرند و دقیقه ها و پشت سرشان ساعت ها ...
وشب میشود...
و ای وای از شب...
تمام صفحات زندگیم را در سقف تاریک اتاقم ورق میزنم ...
و چه جدال ناجوانمردانه ای بین من و ...زندگی
پ.ن:جسته و گریخته تمرینات بدنسازی مو دارم پیش میبرم خوبه بد نیست ...قرار شد شنبه برم باشگاه و بچه ها رو ببینم هیچ کودوم از بچه ها اصلا انتظار شو نداشتندبرگردم اصلا یه ج
بسم الله الرحمن الرحیم
سوار ماشین مرکز شدیم برای بازدید چندجا ، من و خانوم همکار عقب آقای همکار باراننده جلو.
بعد از چند کیلومتری که رفتیم خانوم همکار خطاب به راننده:یه آهنگی چیزی بذار
آهنگ هاش خوب بود به لحاظ مجاز بودن و قشنگ بودن و داشتم گوش میکردم و بادیدن مناظر سرسبز لذت میبردم که دوباره خانوم همکار:این آهنگا چیه؟؟ازون آهنگ های خیلی شاد بزار!
راننده هم عوض کرد و یه آهنگ فک کنم از هایده مایده ای و یا یکی تو این مایه ها بود.
به خانوم همکار گف
بسم الله
خیلی زود و سخت باور رخ داد. حال مادر خوب بود؛ خوبِ خوب. به نسبت حدود پانزده سالی که از شروع بیماری مادر می گذرد، حالشان در چند ماه اخیر بسیار خوب بود. سر حال و سر زنده و پر کار. تابستان گذشته ـ یادش به خیر ـ چه قدر با مادر شوخی کردم و خندیدیم که مادرِ من! مگر چه قدر رب گوجه می خواهیم که مدام می روید سه چهار کیلو گوجه می خرید و رب می پزید؟!
مادر است و مادری دیگر... و مگر می شود نمی از دریای او را هم گفت؟
خیلی زود رخ داد... مادر چند روزی سر درد می گ
چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد. او میدانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان...عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون نتواند از آن بگذرد… نه چوبی که بر تن و بدنش میزد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته!پیرمرد دنیا دیدهای از آن جا میگذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت من چاره کار را میدانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد.بز به
حالا سالهاست که ارتباطی با دنیای زندگان برقرار نکرده است و تنها دلخوشیاش، یکشنبه شبها وقتی که دیگر هیچکس وقتی برای گذراندن با مردهها ندارد با یک شمع بالاسر یکی از قبر ها خشکش میزد.
یکی از همین یکشنبه شبها نور شمع توجهش را جلب کرده بود. نیمخیز و با حالتی که زانوهایش به زمین کشیده میشد از بین قبرهای هرجایی خودش را به نور شمع نزدیک کرده بود. همین که سعی کرده بود پشت یکی از قبرها که سر از خاک بیرون آورده بودند پنهان شود و به نجوای زیر لبش گو
معرفی کتاب صوتی آی کیو مالی
در کتاب صوتی آی کیو مالی (میکرو کتاب)، اثر رابرت کیوساکی از ۵ آیکیو مالی صحبت میشود که ثروتمندان به واسطه آنها به ثروت رسیدهاند. در این کتاب این 5 اصل به طور کامل بخشبندی و به صورت واضح بیان میشوند.
کیوساکی در کتاب آی کیو مالی (Rich Dad s Increase Your Financial IQ: Get Smarter With Your Money) آیکیوهای مالی را که شامل درآمد بیشتر، نگهداری از آن، برنامهریزی مالی، افزایش دانش مالی و استفاده از اهرم است را معرفی میکند. بازارهای ما
وقت دیدار با پدر، گریه
کار ما هست بیشتر، گریه
گریه گریه به پشتِ در، گریه
سرِ شب تا خودِ سحر، گریه
اشک، راه وصول عاشق هاست
اشک، اذن دخول عاشق هاست
عاصی ام، تازیانه می خواهم
عفو کردی؟! نشانه می خواهم
بغضِ محضم که شانه می خواهم
بغلی حیدرانه می خواهم
ای نبی سیرت و خدا صورت
بچشان باده ای ز انگورت
خاک بودم، ابوتراب شدی
بر منِ ذره، آفتاب شدی
من گنه کردم و تو آب شدی
فقط از دست من عذاب شدی
با وجودی که عبدِ رسوایم
پدری کرده ای و اینجایم
فکرِ سیر تعالی ام،
-چون که واژه ها حیثیت دارند و این را بار ها گفته ام.چون که واژه ها حیثیت دارند و این را بار ها گفته ام، امشب، همین چند دقیقه ی پیش، فهمیدم که وقتی حوصله میکنم و واژه های قطار شده ی کسی را -خاصه اگر طولانی شده باشد- تا آخر میخوانم، یعنی آن فرد برایم عزیز است.بسیار عزیز.مثل فرزانه.مثل خواندن ِ سطر به سطر ِ پست آخرش و پست های قبلی اش.
-با همه ی احترام و حیثیتی که برای واژه ها قائلم، ادا کردنشان و البته مستقیم ادا کردنشان همیشه برایم سخت بوده.هرچه عمی
﷽ولایت مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام مُلک و ملکوت را گرفته است ولی وقتی که مقدّمات قیامت بر پا می شود، آن ولایت ظهور می کند و بروز می نماید و از خفاء و کمون به عالم شهادت تجلی می کند.الان هم آن ولایت هست ولی برای عامّه مردم ظهور ندارد، مختفی است و مردم او را حس نمی کنند و ادراک نمی نمایند بلی برای خواص از مردم که به جهاد اکبر رفته اند و منازل اخلاص را طی نموده و از بندگان مقرب و مخلص پروردگار شده اند ظهور دارد آنان تمام حرکات و سکنات در عوالم
درباره این سایت