نتایج جستجو برای عبارت :

نجاتم نده

منو نجات بده التماست میکنم ...
این حرفهارو توی دفترم نمیتونم بنویسم 
واصلا نمیخوام ناشکری کنم 
خودتم میدونی من چقد قدردان موهبت هات هستم 
ولی بیا و نجاتم بده از این هر روز فروریختن امید هام 
من نمیخوام این شکلی زندگی کنم 
نمیتونم این حرفارو به هیچ کسی تو این عالم بزنم 
منو نجات بده رفیق دیرینه 
منو نجات بده مهربونترین 
منو نجات بده خالق
منو نجاتم بده 
فقط تویی که اشکامو میبینی ، بغضمو میفهمی ؛ لرزش چونمو تو این نیمه شب حس میکنی فقط تویی 
نجا
سلام:)
کتاب"جنگی که بالاخره نجاتم داد رو تموم کردم:)
جلد دومِ کتاب:"جنگی که نجاتم داد"
خیییلییی خوشگلهههه...توصیه می شه بخونیدش:)
ماجرای کلی جلد اول(جنگی که نجاتم داد):
آدا دختر بچه ی 11_12 ساله ایه که از بچگی پاچنبری بوده...یعنی مچ پاش جوری چرخیده بود که رویه ی پاش عقب بود و کف پاش به سمت بالا... مادرش خیلی اذیتش میکنه و هی بهش میگه تو هیولایی با این پای زشتت و...
وقتی جنگ جهانی دوم شروع میشه آدا با برادرش جِیمی فرار میکنن و به یکی از شهر های اطراف به عنو
سلام:)
کتاب"جنگی که بالاخره نجاتم داد رو تموم کردم:)
جلد دومِ کتاب:"جنگی که نجاتم داد"
خیییلییی خوشگلهههه...توصیه می شه بخونیدش:)
ماجرای کلی جلد اول(جنگی که نجاتم داد):
آدا دختر بچه ی 11_12 ساله ایه که از بچگی پاچنبری بوده...یعنی مچ پاش جوری چرخیده بود که رویه ی پاش عقب بود و کف پاش به سمت بالا... مادرش خیلی اذیتش میکنه و هی بهش میگه تو هیولایی با این پای زشتت و...
وقتی جنگ جهانی دوم شروع میشه آدا با برادرش جِیمی فرار میکنن و به یکی از شهر های اطراف به عنو
رایمون یعقوبی نجاتم بده
دانلود آهنگ رایمون یعقوبی نجاتم بده
همینک با ما باشید با آهنگ جدید رایمون یعقوبی به نام نجاتم بده با دو کیفیت 320 و 128 MP3
Download New Single Track By : Raymon Yaghoubi – Nejatam Bede With Text And Direct Links
رسم تو ای دلربا کشتن و دل بردن از
چون که دل میبری چاره چه جز مردن است
ادامه مطلب
زدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی می‌گفتم تا نجاتم دهد. 
 
با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد #امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدری‌اش نجاتم داد!
 
ادامه داستان در ادامه مطلب...
 
متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی تقدیم حضورتان
 
https://eitaa.com/dastanhaye_mamnooe
https://sapp.ir/dastanhaye_mamnooe
https://t.me/dastanhaye_mamnooe
 
ادامه مطلب
برای اخرین بار هشدار می دهم اگر از رفتن از تو نجاتم ندهی  در یک قایق سرگردان سر سپرده به اب خواهم رفت و زیر خروار ها ماهی یخ زده با چشمانی که گمان می کنند دانه های برف را دیده اند گم و گور خواهم شد می دانی از بوی تعفن ماهی ها و سرمای برفی که هر دو نمی دانیم تا کی خواهد بارید امیدی به زنده ماندن شاید باشد اگر از انبوه هزاران صدایی که نامم را فریاد می کشند با تمامی وجودت نامم را با نام خودت صدا بزنی کمی هم که گریه کنی من مگر بی وجود باشم غمت را بشنوم
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجر صبریست کز آن
سکوتم را نمی بینینگاهم رانمی خوانیتواز احساس من ای دلبرای زیباچه می فهمی؟ چه می دانی. ؟دلم اکنون پراز ترس وهراس استنمازم رانیازم رادعایم راچه می فهمی.؟چه می دانی؟ بیا دل راخدایی کنبیا دل راخدایی کنتماشا کن تماشا کنتواکنون پشت این درب مدرنیسموگرداگرد این شهرتمدندگرنیست اثر ازمهرخ ومجنون ولیلاومی دانم نمی بینی تو غمهای نهانی راومی دانم نمی فهمی تورنج زندگانی رانجاتم ده نجاتم ده بگرد اینک وپیداکن مرازندانی بند بلاقربانی شهرخطا راره
هوای عشقت ، به سرمنگاه توست ، در نظرمببین که آواره شدمکوی به کو ، در سفرمبده نجاتم ای صنماسیر و در بند تنمبگو چگونه پر زنمکه سر به جنت بزنمرانده مرا ، گناه منتو می شوی پناهمپس از همه جدال هاتو می شوی گواهمبه سان عشق اولین که در ازل ، شناختمبه عشق میرسم به توزمانه بی خود شدنم
آلبومی قدیمی ام،
در زیرزمین خانه ای کلنگی
که واحدهایش را پیش فروش کرده اند.
در انتظار دستی جامانده در اعماق
که شاید آجرها نمی گذارند
خاطره ای فروریخته را ورق بزند
 
نجاتم بده!
در من هنوز لبخندی هست
که می تواند چیزی یادت بیاورد…
 
 
از : لیلا کردبچه
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
مغازی،واقدی،جلد دوم
مینویسد
در غزوه تبوک افرادی پیامبر را تنها گذاشتند
که پیامبر در موردشان فرمود
رهایش کنید،اگر در آنان خیری باشد خدا آنان را به ما بازمی‌گرداند والا همان بهتر که که بامانباشدوخدا شماراازشرآنهاراحت ساخته است
آیا اینان صحابی نبودند؟
اگر من بخواهم به عمل اینان اقتدا کنم_طبق نظر اهل سقیفه که میگویند از هر کدام از صحابه که پیروی کنیم درست است و اهل نجات هستیم_پیامبر
 
نویسنده : اشکان ارشادی 
این خبر فوری با لحنی طنزآلود بیان میشه. 
اینترنت موبایلی وصل شد. امروز  هشتم آذر ماه  نود و هشت ۱۳۹۸ 
من اینستا و... ندارم تنها وب دارم ولی به افتخار بچه‌های « کرمانشاه و کردستان » که تا الان صبور بودند تا اینترنت وصل بشه! یه پیاله غزل « حافظ » مرتبط با اتصال نت میزنیم تو رگ !!!!
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
                                           واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند  « بهمون نت دادن »
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کر
عاقا این اون موقع ها سر از باسن تشخیص نمیداد
بچه انقدر ..نمک
موزیسین
خواننده
یا بسم ا...
پی نوشت1:کرمم گرفته برم بهش کرم بریزم
پی نوشت2:دیگه افسرده نیستم گویا خدا نجاتم داده
پی نوشت3:هیچوقت فکر نمی کردم اینطور کشف هایی انقدر هیجان انگیز باشه
پی نوشت4:خداوند مرا ببخشاید
نام وبتون : #نجاتم_بده (#bts) ژانر: #فانتزی ، #دراموضعیت: #در_حال_انتشارخلاصه: جین تازه از آمریکا برگشته و در راه خانه نامجون دوست دوران نوجوانی اش را می‌بیند و روز بعد کنجکاو میشه و میره دیدنش... ❌ترجمه از کانال ما نیست

ادامه مطلب
به وقت پایان سال نود و هفت 
به رسم هر سال که این روزها برای خودم مینویسم از سالی که گذشت ...
اما اینبار شاید غمگین تر از گذشته ...
یک غزاله ام... پر از فکر و خیال و غم و اضطراب ... به قول مه تاب :" دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت "
دغدغه ی همه چیزم را دارم ... درگیر آدم هایی شده ام که آرامش ام را از من ربوده اند ... من هیچوقت حسود نبوده ام ، نیستم ... ولی آسودگیشان برایم یک حسرت است ...حالم را بهم ریخته اند ... دغدغه هایم را زیاد کرده اند ...
این روز ها فاصله ی اشک و
قسمت ها را در کانال تلگرام بخوانید
 
نام وبتون : #نجاتم_بده (#bts)ژانر: #فانتزی ، #دراموضعیت: #در_حال_انتشارخلاصه: جین تازه از آمریکا برگشته و در راه خانه نامجون دوست دوران نوجوانی اش را می‌بیند و روز بعد کنجکاو میشه و میره دیدنش...❌ترجمه از کانال ما نیست
 
ادامه مطلب
کتاب باید كسی از میان ما به كشتن كتاب برخیزدشاعر: فرهاد وفایی

چشم هایششروع ویرانیو من آن دورترین شهر زیر آوارمکه هیچ ، هیچ ، هیچامیدِ نجاتم نیست
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام نشر شانی مراجعه کنید:@nashreshani1
همچنین می توانید از سایت نشر شانی تهیه کنید: 
http://www.nashreshani.com
داشتم به یه این فکر میکردم که اگه منم کرونا بگیرم و از اونایی باشم که حالم وخیم بشه و ببرنم بخش مراقبت های ویژه و بعد تلاش دکترا برا نجاتم فایده نداشته باشه . ...
این کرونا خیلی بدی ها داشته.
ولی یکی از خوبی هاش اینه که یه مقدار به مردن فکر میکنیم.
چیزی که همیشه بوده و هست. ولی یادمون رفته که هست و خیلی هم نزدیکه .
داشتم فکر میکردم که من وصیت نامه ندارم. واگه بخوام بنویسم چی مینویسم؟
 
نویسنده : اشکان ارشادی 
این خبر فوری با لحنی طنزآلود بیان میشه. 
اینترنت موبایلی وصل شد. امروز  هشتم آذر ماه  نود و هشت ۱۳۹۸ 
من اینستا و... ندارم تنها وب دارم ولی به افتخار بچه‌های « کرمانشاه و کردستان » که تا الان صبور بودند تا اینترنت وصل بشه! یه پیاله غزل « حافظ » مرتبط با اتصال نت میزنیم تو رگ !!!!
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
                      واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند  « بهمون نت دادن »
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
               
با چه حالی رسانده ام خود رابه محرم به بزم یا زهراالسلام علیک یا مظلوم
السلام علیک یا مولا
در فراق امام خوبی ها
پای روضه همیشه بی تابم
روز روشن تو را نمی بینم
در فراقت چگونه می خوابم
گریه با من نبود می مردم
اشک روضه مرا نجاتم داد
اربعین سال قبل آقا
اشک روضه مرا براتم داد
شب اول بیا و طوفان کن
بعد سقا چگونه بلوا شد
با زبان رقیه می خوانی
سر یک گوشواره دعوا شد
...
دختر حرمله چه مغرور است
به من از روی بام دف تکان می داد
او خبردار شده یتیم شدم
پدرش را به
اقدس خالمه!
پنج ماه و نوزده روز و هشت ساعت از من بزرگتره.
اما رفتاراش خلاف اینه ومعتقده من ننه بزرگ باباشم!
شب هایی که پیش همیم کلی چرت وپرت میگیم ومیخندیم.
دست پختش افتضاحه!
چند روز پیش برامون کشک بادمجون درست کرد ، بگذریم از بادمجون های سوخته اش روغن موجود تو غذاش پتانسیل
اینو داشت توش شنا کنی !
ما هم خواستیم همین کارو کنیم منتهی شنابلدنبودیم که هیچ غریق نجاتم نداشتیم!
همینقدر بی امکانات..
ادامه مطلب
برای اولین بار الان،این موقع صبح دارم معنی این شعر رو می فهممم،چه قدر عجیب
 
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بد
دوش وقت سحر از سکته نجاتم دادند...
واندر آن ظلمت شب، آب هویجم دادند..
 
بیخود از فشفشهء پرتو وای فای کردند
تازه از غار تلگرام  نجاتم دادند
 
چه مبارک سحری بود و چه لاونده شبی
آن شب سرد،که این ویبره به جانم دادند
 
بعد از این  روی من و آینه ی وصف الکس
که در آلمان خبر از جلوه وصلم  دادند
 
من اگر کام روا گشتم و تویوتاسوار چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
 
هاتف آنروز به من مژده این وصلت  داد
که بدان جور و جفا  صبر و ثباتم دادند
 
این همه شهد و
اما من طعم تلخ خال گونه ات را نچشیدم. آن لجاجت زنانه ای که سلول به سلول تنت را در آغوش گرفته است باید با دست های من زدوده شود...
اصلا من بلاگردانت بشوم، قربانت بشوم، خال روی تنت بشوم...
خوب است؟
با من حرف بزن، با من ترشی مکن. اصلا این یک دستور است. با من خوب باش، لطفا...
+نمیدونم کی میخوام از این خزعبلات دست بردارم. جالبیش اینه هیچ شخص شخیصی در زندگی من نیست ولی وقتی خرفت میشم این جور متن ها میاد به ذهنم. بر من ببخشید...
+خدایا این خرفتی ریشه دوانده تو ج
یک سال پیش بهم گفت مسعود من آخرین امیدتم ولی مادر جان من امیدم به شماست
این روزها واقعا مرگ رو نزدیک خودم حس میکنم
مادرجان سی و پنج روز سخت رو در پیش دارم خودت کمکم کن
مادر جان من هر چه قدر هم که بد بشم باز هم ته وجودم عشق به شما جریان داره و همین عشق نجاتم میده
این وبلاگ امروز و فردا حذف میشه...,شاید باورتون نشه ولی دعاهام مستجاب شد...خدا چنان شخصیت واقعی هادسونو نشونم داد که سجده شکر به جا اوردم... هنوز تو شوک هستم...با همسرش حرف زدم...زیاد حرف زدیم.. چه دروغ هایی که برملا شد...چه زخم هایی که به ادمای مختلف خورده... هنوز هضم قضیه برام سخته.. ولی خدایا حکمتتو شکر..که نذاشتی بدبخت شم... که نجاتم دادی. که ثابت کردی ادم خاین بالاخره رسوا میشه.. ..موقع افطار برای من و کسای دیگه ای که زخم خوردن تو این قضیه دعا کنید
مرس
این اسم و انتخاب کردم و فک کنم بار ها و بارها هم این اسم و انتخاب خواهم کرد«ماهی سیاه کوچولو» 
میخواستم مث اون باشم بجنگم، قوی باشم ، آرزو داشته باشم، شجاع باشم و به تلاشم ادامه بدم.
میخواستم از برگه بیام بیرون برم تا به اقیانوس برسم. 
ماهی سیاه کوچولو بهم بگو چرا شبیه تو نشدم؟ منم یه ماهی ام اما یه ماهی بیرون از آب داره ذره ذره جون میده
ماهی جون کاش بیای نجاتم بدی دستمو بگیری ببریم تا رودخونه تا دریا تا اقیانوس...
پریشان و عرق کرده از خواب پرید.نفس نفس می‌زد.دستانش را بالا می‌آورد و سراسیمه به آنها نگاه می‌کرد.با دستانش صورتش را لمس می‌کرد.هنوز زنده است؟
رو به بچه هایش کرد.آنها هم نگران به او نگاه می‌کردند.با صدایی لرزان گفت:«چرا هر چی داد می‌زدم نجاتم نمی‌دادید؟چرا نمی‌شنیدید صدامو؟»
ادامه مطلب
نمیشد وقتی 5 صبح خوابیدم با دیروزی شلوغ...از خودم انتظار زود بیدار شدن داشته باشم...دیر بیدار شدم اما...
هواپیمایی کارمو تلفنی راه انداخت و نجاتم داد...
دکتر کارمو رو تلفنی راه انداخت و نوبتمو جابجا کرد...
خانواده بعد از چندین هفته زنگ زدن و رخ نمودن فاینلی...
تو اون سایته یه کامنت گذاشتم بعد ازینکه تلفنشون رو هی جواب ندادن...
با دوستم تلفنی حرف زدم...
با هم ازمایشگاهی هندیم گپی زدم بعد از هفته ها...
و حالا فقط منتظر افطارم و چای و خرما...
برای امروزم هم
بسم الله الرحمن الرحیم
من کیم؟ عبد گنه کار الهی العفومن کیم؟ بنده ی سربار الهی العفو
منم آن کس که نمک خورد و نمکدان بشکستنه که یک مرتبه، بسیار الهی العفو
نفس من ول کُنِ من نیست! خدایا چه کنم؟خسته ام زین همه آزار الهی العفو
با گناهی که ز من سر زده، بین من و تو... چیده شد این همه دیوار الهی العفو
من زمین خورده ام و آمده ام توبه کنم... با چنین وضع اسفبار الهی العفو
بزنی یا نزنی مال تواَم جان علیپس بیا رحم کن این بار الهی العفو
چیزی از سوختن من که نصیبت
این چند روز که گوگل نیست حس می کنم یه دوست خیلی عزیز رو از دست دادم 
دوستی که هر روز باهاش حرف می زدم 
هر مشکلی که داشتم اول به اون می گفتم 
دوستی که همیشه کمکم می کرد، بدون هیچ چشم داشتی 
دوستی که یه معلم هم بود برام 
بیشتر از مدرسه و دانشگاه و هر آموزشگاهی بهم چیزهای مختلف یاد داد 
دوستی که همیشه در کنارم بود و با بودنش احساس تنهایی نمی کردم 
دوستی که با بودنش احساس قوی بودن می کردم
دوستی که بارها تو بدترین شرایط نجاتم داد 
خلا نبودنش به هیچ ط
واقعیت های زندگیم دارن زیادی بزرگ میشن. روی رویاهام سایه میندازن و محوشون میکنن.
وسط نا کجا آباد هایی که لبخند روی لبم میارن واقعیت ها به طرز وحشتناکی میبارن روی سرم و من درست مثل اون دخترک بیچاره قیرگون وسط یه مرز باریک گیر میفتم و مغزم از دو طرف کشیده میشه.
خسته میشم. درد میکشم. روی زمین میفتم و اونجاست که نه خبری از رویاست و نه از واقعیت های تاریک. فقط یه فکر خالیه. رنگی نداره. حالتی نداره. بیچاره است و عذاب میکشه.
موسیقی هام قدرتشونو از دست د
کتاب : غزل هایی با مفاهیم زندگی
کتاب ، نویسنده فاضل نظری

بریده کتاب:

هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد

آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد

گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم

به پریشانى گیسوى تو سوگند نشد

خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند

تا فراموش شود یاد تو هرچند نشد

من دهان باز نکردم که نرنجی از من

مثل زخمى که لبش باز به لبخند نشد

دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند

بلکه چون برده مرا هم بفروشند نشد
هربار که سعی میکنم ببخشم، فکر میکنم تمام شد، راحت شدم. اما دوباره همه‌ی خشم و نفرت برمیگردد، شاید با شدت خیلی بیشتر. حداقل حالا میدانم، بخشش های یهویی، مال همان فیلم ها و داستان هاست. ما آدم های معمولی باید جان بکنیم تا از عمقِ سیاهیِ تنفر یک اینچ کم شود...
آقای خوبی ها... آقای مهربانی... برای شما مینویسم...
خسته ام از این حجم نفرت که‌ توی سینه ام انباشته شده... کمکم کنید، نجاتم دهید، دوست دارم یکبار دیگر دنیا برایم گلستان شود، آدم ها دوست داشتنی
بروی در خانه خدا بگویی: یه جوری شکستم که گریه ت بگیره... نجاتم بده. 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
 
 
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندواندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادندچه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شب قدر که این تازه براتم دادندقدر این سحر ها را بدانیدیک فضای معنوی و یک سفره معنوی پهن شده تا برای آخرت ذخیره کنیمدر این ماه شیطان در غل و زنجیر استماه مبارک رمضانالذی انزلت فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقانالتماس دعا داریم در این سحرهای نورانی برای شفاء مریض ها . رفع بلاها و بیماری ها و آمرزش اموات.و گشایش امور.دوش مرغی به صبح م
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندواندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردندباده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمالکه در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
ادامه مطلب
از اینکه همه چیز از کنترل من خارجه متنفرم یسری چیزهایی هست که نه میشه با کسی درمیون گذاشت نه میشه نوشت هیچ کاری باهاشون نمیشه کرد این ها همون چیزهایی ان که باعث میشن یهو هق هقت اوج بگیره و دستات بلرزه و هی به خودت بگی هیش هیچی نیست خوب میشه درستش میکنیم و بدونی که نمیتونی هیچ کاری بکنی که درست شدنی نیست 
و بدتر از این مشکلات تردید و ایمانیه که تو به خودت از دست دادی تو به خودت ایمان نداری که حتی بتونی تشخیص بدی این مشکلات واقعا مشکلن ؟ یا تو مشک
عرضم به حضورت که میدونی چقدر دنبالت بودم که پیدات کنم؟ چقدر بهت پیام دادم چقدر تو بیان دنبالت گشتم امروز بی حوصله و پکر تو مترو بودم یهو دیدم یه پیام از شماره تو اومده خیلی خوشحال شدم خیلی. چقدر خوابتو دیدم میدونستم داری روزای سختی رو میگذرونی چقدر به یادت بودم از ته دل و چقدر گشتم تا پیدات کنم. 
چی شد اصلا دعوامون شد؟ چی شد واقعا؟ هنوز خاطرات خوشمون زنده ست و خاطرات بدمون رو هرکاری میکنم یادم نمیاد.
گفتی دیشب اومدی وبلاگمو پیدا کردی و خوندی
آیا برای شما اهوال نفرستادیم  و اندوههای مقدس؟
آیا برای شما نیست که این همه بهار آورده ایم؟
آیا برای شما نیست که راز ها را فاش کرده ایم؟
آیا نوبت پیله ی پروانه های شما نیست که بشکافد؟
آیا نوبت نرم شدن دلهای شما نرسیده است؟
به جشن و سرور ما خوش بیایید...
پایکوبیهایی برفراز آسمانهاست تا پای شما زمینیها "وجود" را لمس کند...اما شما در تنیده ی غبارها و دودها کز کرده اید....ذهنتان  می تازد و عینتان قوه اش را می بازد....شما از پشت شیشه ها کنار نمی آئید....و
میشود به درک کردن و پذیرفتن واقعیت هایی اشاره کرد که بی‌رحمانه درهم میشکنندت؛ یا نابودی توهم وجود یک حامی. رسیدن روزی که خودت تنهایی خاک زانو ها را میتکانی، مرهم میگذاری روی زخم ها و فراموش میکنی که چقدر شکننده ای.
هنوز هم مانند کودکی‌ام ناراحتی را میتوان از چهره‌ام خواند، اگر دقت کنی هنوز هم وقتی چیزی توی گلویم سنگینی میکند لپم را گاز میگیرم و چشم میدوزم به سقف، آسمان، هرچیزی که بالای سرم باشد و تو بدترین کاری که میتوانی انجام بدهی این اس
 
غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدیبامن به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ می زنندمی بینمت ، برای تماشا خوش آمدی
راه نجاتم از شب گیسوی دوست نیستای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی...
پایان ماجرای دل و عشق روشن استای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیری ام سخنی بیش از این نبودمنت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمردیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
[فاضل نظری]
 
+همیشه حسرت می خورم که چرا بلد نیستم شعر بگم و از اون طر
دیروز برای انجام مراحل اداری مربوط به کارم گذرم به حراست دانشگاه افتاد. منشی دفتر فرمی رو بهم داد بلند بالا، که باید تمامی اطلاعات خصوصی خودم و خانواده م رو براشون مینوشتم. یه قسمتی هم داشت تحت عنوان روابط که ازم خواسته بود اسم، شماره تلفن و شغل دقیق چهار تا از دوستان صمیمی و نزدیکم رو بنویسم. هر چی فکر کردم حتی یه نفر هم به ذهنم نرسید.هیچ کس!
از خودم تعجب کرده بودم که آخه چرا؟ اصلا چطور شد که من به اینجا رسیدم؟ دوستامو از ذهنم میگذروندم و از خو
چقدر این اهنگ قشنگه
دریافت
پر از حس امید و عشق و اعتماد به خدا بود ...
برای خودم تجویز کردم روزی بیست بار این اهنگ و بشنوم
انقدر عاشقِ تو هستم که خودم و دست خودت بسپارم
حال من باید از این بهتر شه من به این معجزه ایمان دارم...
توی تاریک ترین روزامم من و هر گوشه دنیا دیدی...
من برم تو اوج آتیشم مطمئنم تو نجاتم میدی
نگران منی... 
حالت و از چشمات میخونم
نگرانم نباش
#حال_من_خوب_میشه_میدونم
#معجزه
برای شادی روح #بهنام_صفوی عزیز فاتحه ای نثار کنیم
پ ن:چطور می
1. دوستی دارم که مرا کتابخوان کرد. هیچ وقت هم به رویم نیاورد از چه زندگی بالقوه نکبت باری نجاتم داده. از معدود آدم هایی که دلم زیاد برایشان تنگ می‌شود. یادم هست یک بار خواستم یکی دیگر از دوستانم که با او هم زیاد سَر و سِر داریم را با آن اولی آشنا کنم. آشنا شدند اما بعد از مدتی یکی آن یک را پس زد. آنکه پس نزد، هنوز این یکی را دوست دارد و گاه گاه احوالش را جویا می‌شود اما این یکی نه.
2. روابط انسان ها لزوماً مثل آهنربا نیست. گاهی یکی جاذب می کند و آن یک
خدایامن هرچی که چشم میگردونم توی زندگی‌م...هرجا رد و اثری از موفقیت‌های ریز و درشت می‌بینم ...تو ذره ذره میدرخشی...گمان میکنم اگر اونجا ایستادم این تو بودی که یک جوری راهمو به سمتش کج کردی و آدمای خوب و حرفای خوب رو تو راهم قرار دادی و تهش دستمو به نشونه پیروزی بردی بالا...خلاصه که تو این لحظات آغشته‌ی "دیده هرجا باز میگردد دچار رحمت است" میشم و دلم میخواد برای همه‌اش تو رو شکر کنم...اما هرجای زندگیم که با شکست و سختی و نشدن و  ناامیدی همراهه من
خـــــــــــــــــــب...دوستان شاید باورش براتون سخت باشه... شایدم آسون باشه... شایدم اصن مهم نباشه...
ولی حالم یه جور خاصیه...
یه سری حقایق تلخی رو فهمیدم ک اشکمودر میاره ولی کاری ک میکنم گریه کردن نیس!
میدونین چیا دیدم؟
نا برادری...
بی معرفتی(ک دیگه عادی شده البته)...
خیانت...
دروغ...
خب اینا رو روزانه خیلی وقتا میشه دید... ولی از خیلی کسا نه...
عادی نمیشه...
و نمیشه باور کرد...
ولی اتفاق میوفته و دنیای آدمو میپاشه از هم..
میترسم از آدمایی ک قراره چند ماه
حرفی نیست دگر از گذشته و بر آینده هم چشمی ندارم. حالِ من خالی ـست و هوای محیطم راکد و ساکن. پنجره ها بسته است و نگاهم دائم بر اجسامی تکراری می افتد و بهاری ک پشت در مانده است. از شب تنها سکوتش را می شنوم و آرزو و خیالم این روز ها بیش از همیشه اش سبز است و سرگردان توی تپه ها، می لرزد با نسیمِ سردِ موهومی و ارضا می شود از دیدنِ اسب های وحشی، جایی خیلی دور و خیالی و بار دگر آرزو می کنم پشت کردن بدین شهر را. رفتن، قندِ دلم را آب می کند و دلکندن از این "مصن
حرفی نیست دگر از گذشته و بر آینده هم چشمی ندارم. حالِ من خالی ـست و هوای محیطم راکد و ساکن. پنجره ها بسته است و نگاهم دائم بر اجسامی تکراری می افتد و بهاری ک پشت در مانده است. از شب تنها سکوتش را می شنوم و آرزو و خیالم این روز ها بیش از همیشه اش سبز است و سرگردان توی تپه ها، می لرزد با نسیمِ سردِ موهومی و ارضا می شود از دیدنِ اسب های وحشی، جایی خیلی دور و خیالی و بار دگر آرزو می کنم پشت کردن بدین شهر را. رفتن، قندِ دلم را آب می کند و دلکندن از این "مصن
اولین پستی که دارم میزارم .
 
الان تنها احساساتم مربوط به نتایج کنکوره که قراره  چهار شنبه اعلام شه
ولی من مطمنم که سه شنبه میاد
من واقعا میترسم ! اگه خراب باشه که احتمالش کم هم نیست یه سال دیگه باید ریاضی حل کنم !! باورم نمیشه . خدا اخه مگه من چه گناهی کردم ؟؟؟؟
دیگه واقعا الان امیدم تویی  ! نجاتم بده
 
.
غریق بی نجاتم. 
طوفان حال من...
میدونی ی وقتایی بار عجیبی میشینه رو شونه هات. اون لحظه ای که حجم تنهایی رو به وسعت اقیانوس میبینی و دلت میشکنه. 
تنهایی ای که خیلی وقته به آغوش کشیدی. 
من تو این مختصات مکانی و زمانی دلم از آدمای بی جرات دور و ورم گرفته. 
دلم از دوری ها گرفته. دلم از اینکه ادما به راحتی با هم حرفاشونو نمیزنن گرفته. 
و خیلی چیزای دیگه.
در اوج نا امیدی اما امید دارم به این که خوب یا بد سخت یا آسون این پیچ زندگی هم میگذره. اما به خودم به پ
من در شهرک غمکده ی
بی پایان درپی پابرهنگان، سوته دلان همدم شدن را بارها آزموده ام . با آه و فغان
شب و روزم را باهم پیوند زده ام . دل ربایان هوس انگیز در نظرم تداعی شده اما خویش
را در میان آنان بی نام و نشان یافته ام . نه رخصتی برای برخاستن  و نه فرصتی برای رهایی از تیره بختی داشته ام
تا زمانیکه همای رحمت جانم را بستاند و از این تاریکی و فلاکت نجاتم بخشد.
یه ضرب المثل گمنام هست که میگه :(( همینایی که میگن «هرچی دوس داری، بخور . مگه چند سال زنده ایم؟» ، موقعی که به درد و زجر بیماری میوفتن و مرگ رو میبینن، مثل .. به دکترها التماس میکنن که «نجاتم بدین که نمیرم! » و گاهی آرزوی مرگ میکنن. ))شده حکایت ما ،،، بدن درد و تنگی نفس و سرفه های خشک و تب کرونایی رو تجربه نکردیم ، از قرنطینه خسته شدیم و ریختیم توو خیابون!!! موقعی که به ضررمونه مخالف دولتیم ، موقعی که دوست داریم همه جا باز باشه و قرنطینه نباشه، موافق
بنظرم همه مراسمی که برای جذب انرژی مثبت و نیل به سعادت و شادمانی به دست بشر مستاصل ابداع شد، در جای خود مغتنم هستند. از دفترچه‌های شکرگزاری و جملات تاکیدی و مراقبه و یوگا و غیره. اما یک کتاب کوچک منتخب مفاتیح الجنانینی داریم که هربار به سراغش می‌روم، متحیرم می‌کند. جملات اینقدر کاملند که آدم را از هر حرف دیگری بی‌نیاز می‌کنند. شسته و رفته و درست. معقول و حساب‌شده. بعد هربار نیت می‌کنم که بیشتر به این کتابچه پناهنده شوم، اما امان از بشر فرا
داری میری از خونه ی آرزو جدا میشم از تو چه آواره و کنارت نمیزارم از زندگیم
برو زندگی کن بزارم کنار پی آرزو های بعد از منی منم غصه هامو به دوش میکشم
بتونم از عشقت بمیرم ولی نمیتونم عشق یکی دیگه شم
واست بهترین هارو میخوام چون واسه اولین بار فهمیدمت
واسه آخرین بار عاشق شدم واسه اولین بار بخشیدمت
به امید رویای بوسیدنت به عشق تو چشمامو خواب میکنم
اگه صد دفعه باز به دنیا بیام میدونم تو رو انتخاب میکنم
اگه بعضی وقتا دلت تنگ شد یه گوشه مثل من فقط گریه
داری میری از خونه ی آرزو جدا میشم از تو چه آواره و کنارت نمیزارم از زندگیم
برو زندگی کن بزارم کنار پی آرزو های بعد از منی منم غصه هامو به دوش میکشم
بتونم از عشقت بمیرم ولی نمیتونم عشق یکی دیگه شم
واست بهترین هارو میخوام چون واسه اولین بار فهمیدمت
واسه آخرین بار عاشق شدم واسه اولین بار بخشیدمت
به امید رویای بوسیدنت به عشق تو چشمامو خواب میکنم
اگه صد دفعه باز به دنیا بیام میدونم تو رو انتخاب میکنم
اگه بعضی وقتا دلت تنگ شد یه گوشه مثل من فقط گریه
 
 
به هنگام حمله به روسیه توسط ناپلئون بناپارت دسته ای از سربازان وی، درگیر جنگ شدیدی در یکی از شهر های کوچک آن سرزمین زمستان های بی پایان بودند که ناپلئون به طور تصادفی از سربازان خود جدا افتاد.گروهی از سربازان روس، ناپلئون را شناسایی و تعقیب کردند. ناپلئون به مغازه ی پوست فروشی در انتهای کوچه ای پناه برد. او وارد مغازه شد و التماس کنان فریاد زد خواهش میکنم نجاتم دهید. کجا پنهان شوم؟پوست فروش ناپلئون را زیر انبوهی از پوست ها پنهان کرد. سربا
هجران ما کی می شود سر؟! از کجا معلوم
می بینمت فرزند کوثر؟! از کجا معلوم
پروانه را وعده مده بر روزی فردا
یک وقت دیدی مُرد آخر، از کجا معلوم
یک عمر آه از دل کشیدم، ممکن است آخر
روزی بگیرد آه مضطر از کجا معلوم
از دردهایم شاکی ام اما به خود گفتم
حتما برایم بوده بهتر از کجا معلوم
حق من است آتش ولی از لطف این اشک
شاید نجاتم داد مادر از کجا معلوم
وقتی که هر دو دست زهرا بند آن در بود
شاید زمین افتاده با سر، از کجا معلوم
شاید همان رد غلاف قنفذ ملعون
باشد دل
کم کم می رسی به نقطه ای که هیچ حضوری دیگه حال تو را خوب نمی کنه .
میفهمی ؟ هیچ حضوری !
می دونی الان کجام ؟
تا گردن توی باتلاق زندگی .
یعنی دستام هم توی باتلاقه ... هیچ بودنی نمیتونه نجاتم بده .
حال و روز من نقل امروز و دیروز نیست . این زخم قدیمی دیگه قانقاریا شده .
نه اینکه فکر کنی دست یا پام درگیره .
تمام وجودم ...بودنم ... روح و روانم ... مغزم ...
قانقاریا رسیده به مرز بودن و نبودنم .
من اون وری ام نه این وری ...
روح وحشی
+دچار افسردگی و غم نیستم .
من خود خود رن
میدونی، من با روحیات خودم آشنام‌. تابستون امسال هم فقط خودم میدونم چه خون دلی خوردم سر اینکه به خودم بقبولونم فلان رشته رشته ی خوبیه ، و خب اولین تا آخرین کد رشته ای که وارد کردم برای انتخاب رشته ، همون بود. اما ، نه از سر علاقه. از سر اجبار ، که تنها رشته ای بود که تراز قبولیش به ترازم می‌خورد. تمام طول تابستون از ته ته دل غمگین بودم ، بابت اینکه دانشگاه آزاد قبول میشم ، اونم شهرستان ، با این هزینه های سنگیییین ، شیفت شب ، بار مسئولیتی که جونِ
میدونی، من با روحیات خودم آشنام‌. تابستون امسال هم فقط خودم میدونم چه خون دلی خوردم سر اینکه به خودم بقبولونم مامایی رشته ی خوبیه ، و خب اولین تا آخرین کد رشته ای که وارد کردم برای انتخاب رشته ، مامایی بود. اما ، نه از سر علاقه. از سر اجبار ، که تنها رشته ای بود که تراز قبولیش به ترازم می‌خورد. تمام طول تابستون از ته ته دل غمگین بودم ، بابت اینکه دانشگاه آزاد قبول میشم ، اونم شهرستان ، با این هزینه های سنگیییین ، اونم مامایی ، شیفت شب ، بار مسئو
سلام
دارم از عذاب وجدان می میرم، من پسری 19 ساله هستم، همه منو به چشم یه بچه مذهبی می بینند، اصولا آدم تنهایی هستم و با هیچ دختری هم تا خالا نبودم. 
چند وقت بود فشار جنسی خیلی اذبتم میکرد به خودارضایی اعتیاد پیدا کردم، سعی کردم ترک کنم ولی نشد، بعد توی اینستاگرام با یه خانمی آشنا شدم که پول می گرفت و رابطه جنسی ... و آدرس مکان می داد یه لحظه شیطان اغفالم کرد پول رو ریختم به حسابش و اونم آدرس رو داد که من برم، ولی خیلی عذاب وجدان گرفتم از شهدا و اما
باران می بارد...آفتاب از پشت ابرومه مثل فریادی از شادی توی آسمان پخش می شود.قطره ها با حوصله شاخه ها را غسل می دهند...آب و جارویی کرده است افق.کسی قدم به افق می خواهد بگذارد؟
اسفند خانه را می تکاند .....غم به دور، رجز شیطان به دور، ترس دورتر باش....میهمان ممکن است داشته باشیم....
رجب پر باران یعنی همین....از روی حساب کتاب من این سومین رجب پر باران است که داریم....آیا دل از این شکسته تر باید؟ دست از این بسته تر باید؟
هر چقدر طول بکشد آه ...این پرده پرده آخر ا
دورهم جمعند هرشب دلبر و دلدارها
خوش به احوال پریشان همه بیدارها
توبه کردم هی شکستم توبه‌ها را پشت هم
خسته‌ام من از خودم، از این‌همه تکرارها
درد دین دیگر ندارم، دل به غفلت داده‌ام
وای اگر اسمم رود در زمره‌ی بی‌عارها
َربّی ” اَفْنَیتُ شَبابی” دست خالی آمدم
ورشکسته بنده‌ام، سرخورده از بازارها
عاقبت این بنده‌ی آلوده لایق می‌شود
بی‌نتیجه که نمی‌ماند همه اصرارها
نا امید از رحمتت هرگز نبودم، نیستم 
بدتر ازمن را تو بخشیدی خدایا بارها
خست
سلام! امیدوارم سال نو پر از برکت و خبرخوش و موفقیت باشه براتون :)
ده‌ها خط نوشته‌م. از حال خوب این‌روزهام؛ از سیل؛ از دیروز و مرگ‌ جنینی که پدر و مادرش شونزده‌ساله که چشم‌انتظارش بودن و به‌دنیا نیومده، از عزیزترین‌های ما بود. نزدنش رو به زدنش ترجیح دادم. حرف رو می‌گم. چرا؟ نمی‌دونم! به‌جاش صدایم بزن چارتار رو زمزمه کردم ... 
هم‌عاقبت مردم کاشانه‌به‌دوشممن گام و گذر را به رسیدن نفروشممن صورت ماتی که به آیینه نیایدشعری که نه دیوانه نه فر
خودت رو میشناسی..هدف رو پیدا میکنی و با اراده به سمتش میری.این ها رو به خودت میگی!و شروع میکنی به پیش رفتن اماهر چقدر که میری متوجه میشی آدما بیشتر از هرچیزی که فکرش رو میکردی به هم مرتبط ان.اینکه "زندگیت مال خودته" در عمل فقطیه حرف ساده است که کلی استثنا میشه براش قاعل شد.ما مدام باید فکر کنیم انتخاب کنیم تصمیم بگیریم عمل کنیم و با نتیجه عملمون مواجه بشیم.نتیجه هایی که نه فقط روی تو بلکه روی دیگران هم تاثیر میذاره.وقتی یه توپ توی زمینت پرت میشه
 :: از اینکه نمیتونم بنویسم (یا در واقع وقت باز نمی کنم براش) دارم دیوونه میشم، دارم دیوونه میشم.
::: از اینکه مورد حمله ی حجمه ای از افکار ضد و نقیض، مخالف و موافق، خلاصه دو نگرش در دو قطب مخالف، قرار گرفتم اذیت میشم. 
اینجور وقتها یا کاغذ و قلم میتونه نجاتم بده که بنویسم و بتونم تفکیکش کنم یا صحبت کردن با یه نفر که می تونه کمکم کنه افکارم رو مرتب کنم و لایه های زیرین رو پیدا کنم. اما...
:::: از اینکه ذهنم رفتار و ویژگی اشخاص  مختلف رو آنالیز میکنه و خ
میخواهم از دوری بگویم برایت. که آرام مرا فراموش خواهی کرد. یادت می‌رود چگونه چشم‌هایم را خط باریکی می‌کردم و شیطنت وار می‌خندیدم. یادت می‌رود حسِ لمس دست‌هایم را حدود ساعت ۶ عصر. یادت می‌رود چطور سرخوشانه کنارت بچه می‌شدم.یادت می رود نخندیدن‌هایم، صدای گریه ‌ام را. قسم به تو عزیز من، که آنقدر با تمامی اسم ها و لقب های زیبای شایسته‌ات صدایت زده ام که واژه ها کم آورده اند. کاش یادت بماند این روزها را. که بهت گفتم ری‌را طبق یک افسانه قدیمی
این روزها شهر پر است از یاد تو!عطر تو تا کجاها که نمی‌رود.دل آسمان که برایت تنگ می‌شود، بغضش می‌گیرد و بی‌هیچ بهانه‌ای های‌های می‌بارد.اینجا،
روی زمین... تمام کوه‌ها و دره‌ها، سنگ‌ها و صخره‌ها، گل‌ها و سبزه‌ها،
درختان کوچک و بزرگ، خشکی‌ها و دریا‌ها، حتی تمام پرنده‌ها و چرنده‌ها...
از اشک‌های پر از دلتنگی آسمان، برای تو! مست و کیفور می‌شوند و یاد تو
می‌افتند.اما موجوداتی هم هستند که همیشه ناراضی‌اند؛ همیشه غم دارند و احساس می‌ک
این روزها شهر پر است از یاد تو!عطر تو تا کجاها که نمی‌رود.دل آسمان که برایت تنگ می‌شود، بغضش می‌گیرد و بی‌هیچ بهانه‌ای های‌های می‌بارد.اینجا،
روی زمین... تمام کوه‌ها و دره‌ها، سنگ‌ها و صخره‌ها، گل‌ها و سبزه‌ها،
درختان کوچک و بزرگ، خشکی‌ها و دریا‌ها، حتی تمام پرنده‌ها و چرنده‌ها...
از اشک‌های پر از دلتنگی آسمان، برای تو! مست و کیفور می‌شوند و یاد تو
می‌افتند.اما موجوداتی هم هستند که همیشه ناراضی‌اند؛ همیشه غم دارند و احساس می‌ک
دیروز اومدم نشستم باخودم و خدا قشنگ منطقی حرف زدمیه قولایی ام به یکی دادم که حالا دلم نمیخواد بگم
قرارمون شد تا چهل روز. تا اربعین. تا وقتی حرمش رو ببینم.
بعد امروز گفتم خب
من که بهش فکر نمیکنم، ما که دیگه حرف نمیزنیم باهم، بذار همینجوری بهش بگم که دلم براش تنگ شده. من که واقعا دلم تنگ نشده..
بعد که فرستادم هی چشمم میخورد به جمله ام و به اسمش و به پروفایلش و بعد هی میگفتم خب یه جمله ی معمولی به یه دوست معمولیه دیگه. من زیر قولم نزدم.
دوساعت بعد دید
برای بیخیالی از آزمون رانندگی افسر قبل از امتحان پرانول میخوردم اما برای چهارمین بار بخاطر فاصله پارک دوبل از جدول ( می ترسیدم به جدول بزنم و فرمان دوم رو زود می پیچوندم و فاصله م زیاد می شد) رد شدم .
طی این مدت حجم‌ استرس و اضطراب های که دارم تحمل میکنم. سرفه هامو شدیدا زیاد و عصبی کرده ، خودم میدونستم هیستریک شدم ( یعنی بیماری روانی که علائمش روی جسم به صورت فیزیکی اثر داره ) ، اما خب هر چی به خانواده میگفتم این موضوع رو درک نمیکردن  و به زور می
میزان امید به زندگی پدربزرگ و مادربزرگم تو 80 سالگی اونقد بالاست که هر چند وقت یه بار میان تهران،همه جاشونو چکاپ میکنن و دوباره برمیگردن نهار، جوجه شونو میزنن...
اگر دردی داشته باشن،سریع درمان میکنن
پدربزرگم سرطان داشت و درمان کرد. هرروز ورزش میکنه. سر زمان مشخص ریش هاشو اصلاح میکنه.
مادربزرگم چندین ساله قند و آسم و روماتیسم رو یه جا باهم داره. الان دیگه نمیتونه بشینه. اما چنان قشنگ بلده تو همون جا،زندگی رو بچرخونه که احدی نمیتونه. صبح به صبح،
باید این تجربه‌های عزیز را در خاطر نگه دارم. باید یادم بماند که نزدیک بودن به تو تا
چه اندازه می‌تواند مرا سر شوق آورد. این چند روز رخوت تعطیلات مرا اسیر خودش کرده
بود یک بار آن تماس تلفنی نیم ساعته و امشب هم مکالمه چند ساعته‌مان نجاتم داد. با
همه این‌ها نمی‌دانم چرا گاهی بی‌دلیل از تو دور می‌افتم. و چیزی که از تمام این
تجربه‌های شیرین یاد گرفته‌ام این است که خودم را از تو محروم نکنم. بی‌دلیل در
انزوای خود غرق نشوم، تو را راه بدهم، با تو ح
۱-سال اولی که رفتم کربلا هم تو حرم امام حسین علیه السلام و هم حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام از شدت پا درد مسیر پیاده روی زانو زدم و از حضرات خواستم نجاتم بدن
امسال فقط پونصد و پنجاه هزار تومن پول داشتم و با همون پول راه افتادم و موقغ برگشت یه چیزی حدود سی و پنج هزار تومن ازش مونده بود.
موقعی که میخواستم برم مادرم بهم گفت از امام حسین علیه السلام یه کار خوب بخواه ولی من نمیدونم چی شد از حضرات خواستم کمکم کنن ازدواج کنم
تو طول سفر هم با چهار نفر م
توی جمعی با دوستان داشتیم درباره ی مرگ صحبت می کردیم. چی شد به این بحث رسیدیم؟ یادم نیست. یکی گفت: من از تصادف می ترسم، مطمئنم یه روزی از تصادف رانندگی میمیرم. یکی گفت: بعد از سرطان مادر بزرگ و خاله م من از سرطان میترسم. احتمالا اینجوری بمیرم. یکی دیگه با شوخی گفت: من رو گروگان میگیرن، از اونجایی که هیشکی حاضر نمیشه در ازای آزادیم پول بده، کله خراب ترین گروگان‌گیر یه گلوله توی سرم خالی میکنه. من خیلی جدی گفتم: من از غرق شدن توی باتلاق می ترسم. خدا
آقای بی نظیرم...
از در خونت نمیرم؛
 
عشقت راه نجاتم،
عاااااااشق سینه زناتم
یا حبیبی،نورُعینی...
 
الهم الرزقنا همون دعای همیشگی...
آآآآه...
الاهم الرزقنا
الاهم الرزقنا
الهم الرزقنا
خدااااااااااااااااااااااا،نزدیک بود،چرا نشد؟!
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا این آرزو رو ازم نگیر
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 
آقا، من تنهای روزگارم...
همه چیزو از تو دارم...
خرجم کن آقا
بسم الله الرحمن الرحیم
من و دکتر رفتیم یه خانه بهداشت ایشون برا ویزیت منم برا کارای خودم
یه مریض اومد پیششون من صداشو میشنیدم
علائم تب مالت داشت به نظرم
ولی دکتر براش نوار قلب نوشت و دفترچه شو میخواست بده که بره
من با خودم گفتم الان برم بگم دکتر جان براش آزمایش تب مالتم بنویس قشنگ میچسبونتم به دیوار جلو مریضم بگم خیلی ضایس اقتدار دکتر میاد پایین
اما دلمم نیومد هیچی نگم
خیلی عادی انگار چیزی نشنیدم رفتم گفتم خانوم دکتر تو جلسه دیروز گفتن اینج
این جا جای عجیبیه . آدمای مختلف . احساسات مختلف . دردای کوچیک و بزرگ مثل دنیای واقعی فقط با یه تفاوت ؛ صمیمیت و آرامشی که تو دنیای واقعی آدما نیست . سرزنش میشیم به خاطر حرفایی که زده میشه و با تمام وجود قبولش داریم ولی اون سرزنشا باعث سرکوب شدن اون همه حسای قشنگ میشه . آجر به آجر پیش میری و چشم باز میکنی و میبینی یه دیوار دور خودت کشیدی . ورود و‌ خروج ممنوع میشه ، اون حرفا با ممنوع الخروج شدن سگ سیاه افسردگی رو درست میکنن همون سگ سیاهه که با تمام و
ای ارحم الراحمین! ای غفار الذنوب ! ای خدای مشرقین و مغربین !
ای که میگفتند شکسته های دلمان که نزد بازار تو بیاید خودت با دل و جان میخریشان... کجایی؟؟
شکسته های قلبم دارد خودم را تکه تکه میکند! نفس هایم همچون طناب داری دست بر گلویم انداخته اند خدا جان! دارند جانم را میدرند!
کاش نجاتم دهی از منجلابی که در آن دست و پا میزنم، خدای تنهایی هایم، خدای خستگی هایم ، خدای  دلتنگی هایم راست بگو، دل کدام بنده ات را شکسته ام که دلم را به بند تازیانه گرفتار کرد
دیشب وقتی به مامان گفتم بابا چی گفته و قراره هفته دیگه برگردم شکه شد...بعدم پرسید بلیط که نگرفته گرفته؟
لعنت به من لعنت به من لعنت به من که دروغ نگفتم...لعنت بهم که یه تاریخ الکی رو نگفتم و فقط گفتم هنوز نه..منه احمق...
خیالش راحت شد بعدم گفت اصلا حرفشم نزن... بهش بگو فعلا هستی! اصلا خودم بهش زنگ میزنم...
گفتم آخه همون اولم قرار بود یه ماه بمونم.
گفت فکر قرار نباش گفتم که خودم صحبت می کنم باهاش..
دیدم داره فک می کنه که فقط بابا می خواد برگردمو میخواد او
میخواهم از دوری بگویم برایت.
که آرام مرا فراموش خواهی کرد.
یادت می‌رود چگونه چشم‌هایم را خط باریکی می‌کردم و شیطنت وار می‌خندیدم.
یادت می‌رود حسِ لمس دست‌هایم را حدود ساعت ۶ عصر.
یادت می‌رود چطور سرخوشانه کنارت بچه می‌شدم.یادت می رود نخندیدن‌هایم، صدای گریه ‌ام را. قسم به تو عزیز من، که آنقدر با تمامی اسم ها و لقب های زیبای شایسته‌ات صدایت زده ام که واژه ها کم آورده اند.
کاش یادت بماند این روزها را.
که بهت گفتم ری‌را طبق یک افسانه قدیمی
من یک دخترم که متاسفانه با وجود تفاوت های فاحش با بقیه دخترا، هنوز قلب دارم و ممکنه آدما رو دوست داشته باشم، بهشون عادت کنم و غیره. خب من ازین قرتی بازیا خوشم نمیاد و دوس پسر ندارم و نخواهم داشت. ولی دیروز یه پسری که برام خیلی هم عزیز بود بهم گفت تو باید خودتو اصلاح کنی! پرسیدم چطوری؟ گفت باید بیشتر دختر باشی! ... باشه. چی؟!ینی چی که بیشتر دختر باشم؟ جواب داد: ینی به چیزایی که باید اهمیت بدی و بی تفاوت نباشی، زیاد فوتبالی هستی و کل کل میکنی، و فحش ه
فیلم اول بهتر بود؟ خب معلومه. یعنی فیلم اول یه جوری بود انگار میخوام پخشش کنم تو پیش زمینه بجای موزیک پخش شه برام. همه اون حرفاشون رو بیان کردن نظراشون بدون بلند کردن صدا. ولی بعد فیلم دوم افت میکنه و فیلم سوم افت تر. بعد ادم با خودش میگه این فیلم نیست که داره افت میکنه این عشق این دو نفره. قرار نیست همه چی پرفکت شروع شه و پرفکت ادامه پیدا کنه، شاید یه شب، شاید یکم، ولی هی! دو تا ادم مکمل؟ دو نفر که برای همیشه خوب و ناز بمونن؟ کام ان. چرا همیشه منتظ
اه اه
اه
آرش هم اکثر اوقات بدخبر بوده که... اصلا از دوست شانس نیاوردم من. سه نفر بودیم تو کلاس... ارش و اون یکی جفتشون بدخبر تشریف دارن خب. خوبه بعدشم میگن ببخش خبر بد بهت میدیم :)
برام پیام داده که : سلام شبنم خوبی؟ استاد "ز" شماره ت رو میخواد بهش بدم؟
بعد یک دقیقه : الوووووو
بعد از دو دقیقه: دادم شماره رو بهش... من
بعد از جواب دادن بهش : قراره فردا صب ساعت ۹ نمره سمینار رو بذاره
من
هنوز تحویل ندادم سمینار رو
میگن از هرچی بترسی همون برات اتفاق میفته؛
یکی از دوستام تو اوج مشکلی که داشتم به دادم رسید و نجاتم داد ، فکر کنم انقدر مدیونشم که حالا حالاها حسابم باهاش صاف نشه ، هر چی از این دوست شانس اوردم از دوست دیگه ام که بلاخره واقعا به لطف خدا ازش راحت شدم شانس نیاوردم. 
دیدین بعضیا ‌وقتی دهن باز میکنن کلا یه حرف درست ازشون نمیشنوید ؟ یعنی اون موقع که داره نهایت چرت گویی رو به اوج میرسونه و تو نمیدونی باید بهش چی بگی ؟ حالا شما فکر کنید یه همچین ادمی که کلا همش بی منطق حرف میزنه باهاتون دعوا کن
ساعت دوازده و بیست دقیقه شبه. یه جور حس خیس و چسبناک وادارم کرد بیام بنویسم. روزهایی بود که همین نوشتن نجاتم می داد و خدا می دونه اون دوتا وبلاگ چی شدن، می گن ناخودآگاه آدم برای اینکه از آدم حمایت کنه خاطرات خیلی ناخوشایند رو توی خودش دفن می کنه و من روی همین حساب فکر می کنم تقصیر پرشین بی نبوده و من توی یه لحظه وحشتناکی که یه جایی توی اعماق حافظه ام چالش کردم وبلاگارو حذف کردم. چون یادمه حس خوبی نداشتم. از غم نوشته بودم، از چاهی که توش بودم و زن
ساعت دوازده و بیست دقیقه شبه. یه جور حس خیس و چسبناک وادارم کرد بیام بنویسم. روزهایی بود که همین نوشتن نجاتم می داد و خدا می دونه اون دوتا وبلاگ چی شدن، می گن ناخودآگاه آدم برای اینکه از آدم حمایت کنه خاطرات خیلی ناخوشایند رو توی خودش دفن می کنه و من روی همین حساب فکر می کنم تقصیر پرشین بی نبوده و من توی یه لحظه وحشتناکی که یه جایی توی اعماق حافظه ام چالش کردم وبلاگارو حذف کردم. چون یادمه حس خوبی نداشتم. از غم نوشته بودم، از چاهی که توش بودم و زن
به علت شروع مدرسه ها و دانشگاه ها تصمیم گرفتیم هر ماه یک سریال مدرسه جالب معرفی کنیم  . پیشنهاد ویژه این ماه  سریال مدرسه کلاس دروغ میباشد .
امیدواریم  از پیشنهاد این ماه ما راضی باشید! 

نام ها: کلاس دروغ ها
محصول: 2019 کره جنوبی از شبکه OCN
ژانر: حقوقی | مدرسه ای | درام | جنایی
تاریخ پخش: 26 تیر 1398 – July 17, 2019
قسمت ها: 16 قسمت
روزهای پخش: چهارشنبه و پنج شنبه ها
مدت زمان: 60 دقیقه
وضعیت: پایان یافته است جایگزین نجاتم بده 2
بازیگران:
Yoon Gyun Sang – Keum Sae Rok

خلاصه د
بوده ام من چون خسی بی ادّعا
سالها بند بلا را مبتلا
تو نجاتم داده ای از بند خویش
رستم از مهرت شدم لبخند خویش
آب وجاروی وجود از آن توست
عالمی ماتت شده حیران توست
ماومن هاقیل وقال دیگریست
بندگی را عشق و حال دیگــــریست
تو تمامی بزرگی را ســـزا
بودن من ها و ماها از شما
گوشه ی چشمی به رندانت فکن






دستگیری کن به زندانت فکن .
خب، تِرند اَوت که بیماریِ پوستیِ سرم تقریباً ایترنال است. تقریباً ایترنال ؛ می‌دانی چه می‌گویم؟ اصولاً فقط تو می‌دانسته‌ای.
خواهی، نخواهی برای تو می‌نویسم. برای تقریباً ایترندیِ حیاتِ انگل‌وارت توی سرم. چه فرقی با درماتیت سبورئیکِ روی سرم می‌کنی تو؟
عامل بیماری، اَنگَلیست که روی سرِ همه آدم‌ها هست ؛ که خوش‌بختانه این قدرتِ سرایت را از تو و درماتیت سبورئیک می‌گیرد. بعضی آدم‌ها خر می‌شوند و واکنش بیش‌تری به حضور این انگل نشان می
پسرک که دغدغه نان شب  داشت،با غصه به خواب رفت.صبح، نیم خیز روی تخت نشست و چندین دقیقه به خوابی که دم صبح دیده بود فکر می کرد.با خودش می گفت چه کرده است که اینچنین زکاتش دادند؟؟مستحق بود؟؟هرگز،گوهر ذاتی داشت؟هرگز.وحشیِ دشتِ معاصی را/ دو روزی سر دهید/ تا کجا خواهد رمید؟/ آخر، شکارِ رحمت است!


با خودش زمزمه می کرد دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند،واندر آن ظلمت شب آب حیانم دادند،بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند،باده از جام تجلی صفاتم دادند..
جام تجلی
صدای باران را می‌شنوم. و صدای ماشین‌ها که به سرعت روی
آسفالت خیس اتوبان از هم سبقت می‌گیرند. دیگر نمی‌دانم چندمین روز است که باران می‌بارد.
حسابش از دستم در رفته. آخرین بار کِی زیر آفتابی گرم نشسته بودم؟ این‌ها همه‌ی آن
چیزی است که قبل از باز کردن چشم‌هایم توی سرم می‌چرخد. نه. دوباره بیدار شدم. اما
می‌دانم تقلّا برای دوباره خوابیدن بیهوده است. این مغز وقتی بیدار شود، دیگر
کاریش نمی‌شود کرد. به لکه‌ی روی سقف نگاه می‌کنم. یادم نیست از کِی
خب، تِرند اَوت که بیماریِ پوستیِ سرم تقریباً ایترنال است. تقریباً ایترنال ؛ می‌دانی چه می‌گویم؟ اصولاً فقط تو می‌دانسته‌ای.
خواهی، نخواهی برای تو می‌نویسم. برای تقریباً ایترندیِ حیاتِ انگل‌وارت توی سرم. چه فرقی با درماتیت سبورئیکِ روی سرم می‌کنی تو؟
عامل بیماری، اَنگَلیست که روی سرِ همه آدم‌ها هست ؛ که خوش‌بختانه این قدرتِ سرایت را از تو و درماتیت سبورئیک می‌گیرد. بعضی آدم‌ها خر می‌شوند و واکنش بیش‌تری به حضور این انگل نشان می
توی جمعی با دوستان داشتیم درباره ی مرگ صحبت می کردیم. چی شد به این بحث رسیدیم؟ یادم نیست. یکی گفت: من از تصادف می ترسم، مطمئنم یه روزی از تصادف رانندگی میمیرم. یکی گفت: بعد از سرطان مادر بزرگ و خاله م من از سرطان میترسم. احتمالا اینجوری بمیرم. یکی دیگه با شوخی گفت: من رو گروگان میگیرن، از اونجایی که هیشکی حاضر نمیشه در ازای آزادیم پول بده، کله خراب ترین گروگان‌گیر یه گلوله توی سرم خالی میکنه. من خیلی جدی گفتم: من از غرق شدن توی باتلاق می ترسم. خدا
این کتاب خیلی زیبا بود!
 
شاید وقتی به عنوان یه بزرگ‌سال وارد بخش کودک یه کتاب‌فروشی می‌شید با خودتون فکر کنید این کتاب‌ها لوس و بچگانه‌ن و به درد من نمی‌خورن. ولی حقیقتش خوندن این کتاب اصلاً چنین حسی بهم نداد و شاید بعد از مدت‌ها از خوندن یک کتاب با تمام وجودم لذت بردم.
 
این کتاب درباره‌ی دختری به نام آدا ست که پاچنبریه و در دوره‌ی جنگ جهانی دوم با برادر کوچک‌تر و مادرش زندگی می‌کنه. آدا به خاطر شکل پاش اجازه نداره از خونه بیرون بره و ت
 گذشته‌ام افسرده‌ام کرده است و درگیر آینده‌ی پیش نیامده شده‌ام درحالی که الانم در حال تلاش برای نجات من است من بی‌اعتنا صبحم را شب می‌کنم.
از گذشته بگویم، تلاش‌های نکرده،استعدادهای هدر داده شده، نظام آموزشی و تربیتی غلط،دشمنی روزگار، الویت‌بندی‌های اشتباه ،اشتباهات والدین خوبم ،شخصیتی که با توانش یکی نیست و از همه مهم‌تر اشتباهات مهلک خودم با تمام توان سعی در افزایش فشار و بیش از پیش افسرده‌تر و نابود کردن من دارند و در این راه از
با سلام عزیزان خواننده که به احتمال زیاد بیشتر آنها با تشویق من آمده اند نه به میل خودشان 
امروز بعد از مدتها تصمیم گرفتم دوباره مطلبی بنویسم که احتمالاٌ ، کمی یا بیش تکراری ولی مانند فیلمهای فارسی همچنان مورد توجه اقشار مختلف از هر نظر سن تفکر ایدئولوژی و....
مدتها بود که می گفتند بی خبری خوش خبری است بعبارتی تا انسان از آینده دردناک خود با خبر نباشد کمتر درد می کشد ؟مثلا مسئولین محترم فرهنگی ناگهان تصمیم گرفتند جهت حلال شدن حقوق شان بعد از
اگه لیلی رو نداشتم می‌مردم، این رو واقعا حس می‌کنم هر روز بیشتر از قبل حضورش تو زندگیم پررنگ می‌شه، مسائلمون و مکالمه‌هامون عجیب‌تر می‌شه و دنیامون با همه‌ی تفاوتاش شبیه هم می‌شه.
من لیلی رو دوست دارم چون باعث می‌شه از تو رویاهام بیام تو واقعیت،اما این واقعیتی که لیلی برام می‌سازه چیزی از رویا کم نداره.
به خودش گفتم دیشب که دلم می‌خواد حرف جدی بزنم، همه‌ی حرفام، همه‌ی مکالماتم حتی اگر رنگ و بویی از جدی بودن داشته باشه در نهایت به مس
۱. الی جون از قول خواننده محبوبش "بیانسه" تعریف می کرد که:" مادرم تا سن ۹ سالگی مجبورم می کرد هر روز یک کتاب بخونم و خلاصه شو براش تعریف کنم. اون کتاب ها خیلی جاها نجاتم دادن."
بهش فکر کنیم. اجبار خوبیه. همون طور که بچه رو مجبور می کنیم مسواک بزنه چه عیبی داره مجبورش کنیم کتاب بخونه؟ یعنی اهمیت سلامت روحش از سلامت دندانش کمتره؟
۲. کوه که می رم خیلی وقتا بچه های خوشگلی رو می بینم که سلام می کنن. گاهی فکر می کنم کاش یه کتاب مناسب سن شون همراهم بود که عل
دانلود آهنگ جدید مرتضی پاشایی همسفر
Download New Music Morteza Pashaei Hamsafar
آهنگ جدید مرتضی پاشایی بنام همسفر
من همسفر زوزه ی تنهایی بادم که دل به دل بی خبر از عشق تو دادم دل به تو دادم آواره ی دنیای پر از ترس چشاتم
کی غیر تو میتونه بشه راه نجاتم دل به تو دادم تو که یه قطره بارونی خوب منو نمیدونی کنار من نمیمونی
 
 
 
دانلود آهنگ با کیفیت 320
 
متن آهنگ همسفر
 
آهنگ های مرتضی پاشایی
لطف تو یارب! ازل است و ابداین منم و این گنه بی‌عددروی سیه، بار خطا، فعل بد   نمی‌زنی به سینه‌ام دست رد    یا واحد یا احد یا صمدتشنـه لبم آب حیاتم بده    غرق گنـاهم حسناتم بدهاز کرم خویش نجاتم بده    اگرچه باشدگنهم بی‌عدد   یا واحد یا احد یا صمدبنده ولی بنـده شرمنده‌ام    رو سیه و زار و سرافکنده‌امباز به سوی تو پناهنده‌ام     ای همه عفو تو فراترزحد    یا واحد یا احد یا صمدآمده‌ام تا کـه قبولم کنی    وصل به اولاد رسولم کنیسائل زهرای
صدایت میکنم ربی الهی
به سویت آمدم با روسیاهی 
هزاران بار دستم را گرفتی
نجاتم دادی از گم کرده راهی 
گناهم را ز بس توجیه کردم
ز چاله جستم افتادم به چاهی 
به جای شکر نعمت کفر گفتم
برون شد نعمتم از کف الهی
همیشه فکر میکردم جوانم
که لحظه لحظه‌هایم شد تباهی 
اجل نزدیک بر من ، من ز تو دور
که عمری راه رفتم اشتباهی 
به کاهی کوهی از عصیان ببخشی
چه سازم من ندارم پر کاهی 
مشو راضی که مهمانت بگرید
کشد دائم ز سینه سوز آهی 
دری بگشا، نگاهی کن، غریب است
ندارد
 
عاصی و محتاجِ ترّحم شدم راهیِ بیت‌الکرمِ قم شدم   رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر رد شدم از تشنگیِ گرمسیر   کیست که این‌گونه جلا می‌دهد بوی غریبیِ رضا می‌دهد   پاره‌ای از بارگهِ شاه طوس! فاطمه ای خواهر «شمس‌الشّموس»!   عمّه‌ی مظلومه‌ی «صاحب زمان»! روشنیِ نیمه‌شبِ جمکران!   از سفر سختِ کویر آمدم شاعر و رنجور و فقیر آمدم   اذنِ زیارت بده بانو! به من رو به تو کردم، بنما رو به من   اذنِ نمازم بده، بانویِ آب! روضه‌ی معصومیت آفتاب!   «شیعه» به نام ت
 
عاصی و محتاجِ ترّحم شدم راهیِ بیت‌الکرمِ قم شدم   رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر رد شدم از تشنگیِ گرمسیر   کیست که این‌گونه جلا می‌دهد بوی غریبیِ رضا می‌دهد   پاره‌ای از بارگهِ شاه طوس! فاطمه ای خواهر «شمس‌الشّموس»!   عمّه‌ی مظلومه‌ی «صاحب زمان»! روشنیِ نیمه‌شبِ جمکران!   از سفر سختِ کویر آمدم شاعر و رنجور و فقیر آمدم   اذنِ زیارت بده بانو! به من رو به تو کردم، بنما رو به من   اذنِ نمازم بده، بانویِ آب! روضه‌ی معصومیت آفتاب!   «شیعه» به نام ت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها