نمیدانم این داستان ادامه پیدا می کند یا نه اما بایدببنویسم که عجیبترین خوابهایم را طی بیست و یک سالگیام دیدهام
خوابِ پوستِ تکیده شده. خوابهای همیشگی مربوط به مادرم. جان شکافتهی پدرم.
خوابِ تکرارشوندهای که در آن پیِ مسافرخانهای میگردم که غذای جوانِ عربی را به او برسانم و پیدا نمیکنم و دیر میشود و غذا توی دستم میماند. باید غذا را میرساندم. سفارش مادرش بود.
سالهای بیست و بیستویک چنیناند شاید. در هذیان و یاوه.
جاذبه عمودِمُنصف بر پیکرِ بیجان من است و بالغ بر حجمی فرای پانصد پوند بر افکار چروکیده و زائلگشتهی من فشار وارد میآورد. همهچیز ناجوانمردانه تیرهوتار است و نیروی عظیمی گریز از مرکزِ انفاس و ادراکِ من، مهرهی چهارم ستونِ فقراتِ مرا به درد میآورد. خوابِشَب اینگونه سخت به یغما میرود و چشمانِ سردم بیاراده به خماریِ ابدی فرو میرود. مرگ دندانِ تیزش را بیاختیار نشانم میدهد و جسم بیمهابا پوزخند عریانشدهاش را به باد م
جاذبه عمودِمُنصف بر پیکرِ بیجان من است و بالغ بر حجمی فرای پانصد پوند بر افکار چروکیده و زائلگشتهی من فشار وارد میآورد. همهچیز ناجوانمردانه تیرهوتار است و نیروی عظیمی گریز از مرکزِ انفاس و ادراکِ من، مهرهی چهارم ستونِ فقراتِ مرا به درد میآورد. خوابِشَب اینگونه سخت به یغما میرود و چشمانِ سردم بیاراده به خماریِ ابدی فرو میرود. مرگ دندانِ تیزش را بیاختیار نشانت میدهد و جسم بیمهابا پوزخند عریانشدهاش را به باد م
خوابِ نوشین
یک شبی آمد به بالینم پری
سوی آغوشِ من آمد دختری
سرنهادم در کنارِ گوشش و
گفتم از حورِ بهشتی بهتری
لب نهادم بر لبانِ نازُکش
مست گشتم من از این همبستری
چون گرفتم کامِ دل از سینه اش
ناگهان آمد صدایی از دری
خواستم تا که بیایم من به خود
از دلِ حالم پریدم با سری
بَه ! چه نوشین خوابِ خوبی داشتم
حک بِشُد این خوابِ خوش بر دفتری
کاش آید باز برچشمم تَبِ :
بوسه و آغوش و مَی در ساغری
با نگاه
خوابِ نوشین
یک شبی آمد به بالینم پری
سوی آغوشِ من آمد دختری
سرنهادم در کنارِ گوشش و
گفتم از حورِ بهشتی بهتری
لب نهادم بر لبانِ نازُکش
مست گشتم من از این همبستری
چون گرفتم کامِ دل از سینه اش
ناگهان آمد صدایی از دری
خواستم تا که بیایم من به خود
از دلِ حالم پریدم با سری
بَه ! چه نوشین خوابِ خوبی داشتم
حک بِشُد این خوابِ خوش بر دفتری
کاش آید باز برچشمم تَبِ :
بوسه و آغوش و مَی در ساغری
با نگاه
هر چی بیشتر به پاییز نزدیک میشیم، بیشتر دلم واسه ناکجا تنگ میشه.
هر روز بیشتر از روزِ قبل.
و هر روز بیشتر از روزِ قبل روی ناخودآگاهی که ازش بی اطلاعم تاثیر میزاره.
دو سه شبه خوابِ اون شهرِ عجیب و سرماشو خیابونای غریبشو کافههای دوستداشتنیشو میبینم.
و هر از گاهی هم با سجاد میشینیم و یکی دو ساعت از اون روزا حرف میزنیم، و میشه ساعت 6 صبح و یک ساعت هم تو جام غلت میزنم و فکرِ روزهای رفته و بعدشم یه خوابِ به درد نخور.
ای بابا.
این شهرِ گُه آخر روح
خوابِ نوشین
یک شبی آمد به بالینم پری
سوی آغوشِ من آمد دختری
سرنهادم در کنارِ گوشش و
گفتم از حورِ بهشتی بهتری
لب نهادم بر لبانِ نازُکش
مست گشتم من از این همبستری
چون گرفتم کامِ دل از سینه اش
ناگهان آمد صدایی از دری
خواستم تا که بیایم من به خود
از دلِ حالم پریدم با سری
بَه ! چه نوشین خوابِ خوبی داشتم
حک بِشُد این خوابِ خوش بر دفتری
کاش آید باز برچشمم تَبِ :
بوسه و آغوش و مَی در ساغری
ب
خوابِ نوشین
یک شبی آمد به بالینم پری
سوی آغوشِ من آمد دختری
سرنهادم در کنارِ گوشش و
گفتم از حورِ بهشتی بهتری
لب نهادم بر لبانِ نازُکش
مست گشتم من از این همبستری
چون گرفتم کامِ دل از سینه اش
ناگهان آمد صدایی از دری
خواستم تا که بیایم من به خود
از دلِ حالم پریدم با سری
بَه ! چه نوشین خوابِ خوبی داشتم
حک بِشُد این خوابِ خوش بر دفتری
کاش آید باز برچشمم تَبِ :
بوسه و آغوش و مَی در ساغری
با نگاه
باهاش دارم بحث میکنم سر یه موضوعی.
میگه شیدا! یادت باشه ما اختیار داریم ولی آزاد نیستیم.
چشمام از تعجب میزنه بیرون. میگم یعنی چی؟
میگه همین دیگه... آزاد نیستیم و اختیار داریم. اختیار یعنی دنبال خیر بودن. ماها عبادی هستیم که دنبال خیرشون میگردن.
دلم آروم میشه به حرفش. دلم محکم میشه به استدلالش...
+ تخت خوابیده. حسودیم میشه به این همه آرامشش. کاش منم تو این چند سال ازش یاد میگرفتم. منی که وسط یکی از امتحانای بزرگ خدا از فکر و ذکر خوابم نمیبره و مصطفا
بگو تعبیر کدوم خوابِ منی
که تنت شکوفه بارونِ و برگ
توی غرفه های خوابم اومدی
با تو زندگی اومد تا بِرِ مرگ
با تو روزای زمستون مثِ من
سردیِ هوا رو حس نمی کنن
ریه های خسته از عادت دود
تو که باشی خِس وخِس نمی کنن
تُو چشات کهکشونِ ستاره هاس
سختِ زُل زدن به عمقِ آسمون
توی قلبم چه قیامتی بپاس
نفسم بند اومده اینو بدون
بگو تعبیر کدوم خوابِ منی
که منو دادی به حوض نقاشی
من باید تو رو تُو قلبم بکِشم
تو صدای قلبتو من بکِشی
بگو تعبیر کدوم خواب منی
محمد رحیمی
شبهای امتحان بعضاً به دلیل مصرف یک گالون قهوه تا خود صبح خوابم نمیبرد و فقط چشمهام ُ تا صبح میبستم. و دیشب با وجود این که روز به شدت لهکنندهای داشتم تا اذون صبح فقط چشمهام ُ بسته نگهداشتهبودم و بعدش که برای نیمساعت خوابم بُرد، با دیدن خوابِ «مارمولک» از خواب پریده، تمام مراحل قبلی را تکرار نموده و در این لحظه هم که در محضر شما هستم.
امشب فقط دلم میخواد صبح بشه
ولی از بیدار شدن میترسم.....
نمیخوام بگم کاش بیدار نشم
فقط کاش با خبرای بد بیدار نشم
کاش ذهنم آروم بشه
کاش ...... (این آخریو خدا باید بدونه که خودش میدونه)
بیدارم کن
از این خواب وحشتناکِ واقعی.....
کاری کن رها شم از این بغضی که مدام تمدید میشه
بازم مثل همیشه کلی حرف دارم ولی ترجیح میدم نگم و.....
روحانیون امروزه در جُنگ های شادی، در پارک ها، مجالس خانگی مولودی خوانی حضور فعال دارند و از مجریان بی مزه شو ها و برنامه های طنز تقلید میکنند و البته در این بین برخی نیز به لیدری در ورزشگاه ها روی آورده اند.
حضور روحانیت در بدنه جامعه کمیت زیادی بیاد کرده اما کیفیتش به شدت دچار تقلیل شده است و امروزه توده عموم جامعه ما احساس نیاز به روحانیت را در خود حس نمیکند.
توده روحانیت دچار بی هویتی عمیقی شده و تبلیغاتشان برای جذب افراد به دین نیز نتیجه ع
روحانیون امروزه در جُنگ های شادی، در پارک ها، مجالس خانگی مولودی خوانی حضور فعال دارند و از مجریان بی مزه شو ها و برنامه های طنز تقلید میکنند و البته در این بین برخی نیز به لیدری در ورزشگاه ها روی آورده اند.
حضور روحانیت در بدنه جامعه کمیت زیادی بیاد کرده اما کیفیتش به شدت دچار تقلیل شده است و امروزه توده عموم جامعه ما احساس نیاز به روحانیت را در خود حس نمیکند.
توده روحانیت دچار بی هویتی عمیقی شده و تبلیغاتشان برای جذب افراد به دین نیز نتیجه ع
فرشید خواب بود. رفتم بالای سرش نشستم. از خواب پرید منو دید ترسید.
گفت اینجا چیکار میکنی؟ گفتم شبیه فرشته هایی وقتی میخوابی؛ خیلی قشنگی. دروغ نگفتم؛ زیبایی در چشمم نیست. دوست داشتن آدمها رو برای ما زیبا میکنه و من فکر میکنم فرشید خیلی زیباست
یادداشت محمدرضا امیری در مجله دین و جامعه:
روحانیون امروزه در جُنگ های شادی، در پارک ها، مجالس خانگی مولودی خوانی حضور فعال دارند و از مجریان بی مزه شو ها و برنامه های طنز تقلید میکنند و البته در این بین برخی نیز به لیدری در ورزشگاه ها روی آورده اند.
حضور روحانیت در بدنه جامعه کمیت زیادی پیدا کرده اما کیفیتش به شدت دچار تقلیل شده است و امروزه توده عموم جامعه ما احساس نیاز به روحانیت را در خود حس نمیکند.
توده روحانیت دچار بی هویتی عمیقی شده و ت
یادداشت محمدرضا امیری در مجله دین و جامعه:
روحانیون امروزه در جُنگ های شادی، در پارک ها، مجالس خانگی مولودی خوانی حضور فعال دارند و از مجریان بی مزه شو ها و برنامه های طنز تقلید میکنند و البته در این بین برخی نیز به لیدری در ورزشگاه ها روی آورده اند.
حضور روحانیت در بدنه جامعه کمیت زیادی بیاد کرده اما کیفیتش به شدت دچار تقلیل شده است و امروزه توده عموم جامعه ما احساس نیاز به روحانیت را در خود حس نمیکند.
توده روحانیت دچار بی هویتی عمیقی شده و ت
یک شب میاد که تو کنارمی. وقتی شب شده، آسمون پر ستارهتر از همیشهست و خدا روی دنیا، پتوی سیاه کشیده و همه خوابیدن. تو دل کوهستان اما، با نورِ مهتاب روشنه. درهها، صخرهها، رودها... وقتی همه تو خوابِ نازن، کنارت دراز میکشم و زل میزنم به سبزِ خوشرنگِ چشات. صدای زوزهی گرگ از دلِ دره های عمیقِ کوهستان بلند میشه. مچاله میشم تو بغلت. از همهچیز، موی من و چشم تو و فضا و رویا، بوی کاجِ قطع شده میاد و خواب، ما رو هم میبره.
عشق هم راز غریبی ست در این ظلمت شب
مرگ غمناک شکوفهز تگرگ،
خواهش کاهن یک معبد دوراز کلیسای همان نزدیکی!
دزد راوحشت از بیداری!
بیمِ ماریاز آلودگی طعمه به سم
روزِ وارونه که شب را ماند !
به کجا می رسدمخواب و خیال؟
به کجا می بردم دزد دریایی وجدان هرشب؟!
به کجا می کِشدم ؟!خوابِ آلودهِ به سنگینی سرب
آفرین باد به گلدسته مسجد که مرا کرد بیدارزخواب غم دوشین غریب
#پروین_اسحاقی
جهت خواندن اشعارم به این آدرس سر بزنید parvin58.blog.ir
آمدهام خانه. بعد از چند وقت خانهام؟ نمیدانم.دیشب توی خواب داشتیم با پدرم جایی میرفتیم، نمیدانم کی زد کنار و از درد به خودش پیچید، از شکاف سینهاش و از دهاناش خون بیرون میزد، جلوی چشمانام جان میداد. صبح آمدم روی کانتر نشستم و کمی نگاهاش کردم. صبحانه را همانجا خوردم، اینبار او بود.همیشه از تصویرِ رنجِ مادرم از خواب بیدار میشدم. یک بار را یادم آمد که در خواب، از پیشانیاش خون بیرون میزد و به سرعت چهرهاش را سرخ میکرد،
تو از منی و از نوشته های من بلند شده ایسال ها پیشخوابِ تو را دیدم.خوابی که هیچ تصویر چهره ای نداشتو فکر می کردم او همان گمشده ی من استنیمه ی پنهانِ من...وقتی قلبم شیرین می شودو پروانه در عمق آن می رقصند،احساس می کنم گمشده ام راپیدا کرده امو آن غریبه ای که توی خواب های پولکی امنگاهی گرم داشت،تو بودی!فراموش مکن؛فراموشت نخواهم کرد!با تمام وجود آن را درک کنو هر از گاهی اگر وقتی پیش آمدبه نوشته هایم بیندیشو آن ها را زیر لب زمزمه کن.که از دلم بلن
هرموقع توی خوندن یه متن علمی میبینم که یه فاصلهای با یکای AU (واحد نجومی یا Astronomical Unit، که برابره با فاصلۀ زمین تا خورشید) نوشته شده، یاد مرحوم شاه هنری اول انگلستان میافتم... خدابیامرز یه روز از خوابِ ناز پا شد و در حالی که داشت به بدنش کش و قوس میداد، نه گذاشت و نه برداشت و فاصلۀ بین دماغ و نوک انگشت شست مبارک رو گذاشت یه یارد!
شب آخرین راه یادش بخیر
شب مرگ دلخواه یادش بخیر
غم بغض دریا و گوش کویر
دله کوچک چاه یادش بخیر
به صاحب صفات سمیع و بصیر
کریم خطا بخش پوزش پذیر
جهان قعرِ خوابِ بدی رفته است
به جای جهان هم تو احیاء بگیر
ببین گوشه ی دنجِ محراب را
ببین تیغ بر فرق مهتاب را
سرِ پنجه های پلنگ عجل
ببین ماه افتاده بر آب را
ببین کعبه با تو سیاه پوش شد
هر آیینه ای تار و مخدوش شد
دو پیمونه زهر از سبو ریخته
زمین و زمان شوکران نوش شد
شب آخرین راه یادش بخیر
شب مرگ دلخو
چه خواب ویردی بود. یه آرامشی که قبلا تجربه کرده بودم توش حس میکردم. چهرهها فرق داشت ولی انگار آدمها همون آدمهای آشنا بودن.از ته دل میخندیدم. با اعتماد بنفس. بی ترس از خندیدن. با دهان باز. بلند. عمیق. و یه نفر داشت برای خندههای من ذوق میکرد. و میخندید. تو یه آشپزخونه داشتیم یه چیزی میپختیم. تو یه جا شبیه کلیسا. خیلی ویرد. ولی آرامش داشت.
+ من هیچ جای زندگیم به آسیب رسوندن به خودم فکر نکردهم. شاید به طرق غیرمستقیم یا ناخودآگاه این کا
منگم؛ درست شبیه کسی که از یک رویای طولانیِ دلچسب، چشم باز کرده و نه میداند کجاست و نه میداند چند وقت در خواب بوده؛ تنم را در ناکجاآباد بیداری مییابم اما سرم هنوز در رویا میچرخد. دلم میخواهد باز به آغوش آن رویای نیمهکاره برگردم. چشمانم را محکم میبندم، غلتی میزنم، اما ... بیداری محکم توی صورتم میخورد. باز تلاش میکنم اما هر بار، با هر تلاش، رویا محوتر میشود و بیداری سنگینتر.ِعاقبت، هنوز دلبستهی آن خوابِ شیرین، ولی در جهان ب
منگم؛ درست شبیه کسی که از یک رویای طولانیِ دلچسب، چشم باز کرده و نه میداند کجاست و نه میداند چند وقت در خواب بوده؛ تنم را در ناکجاآباد بیداری مییابم اما سرم هنوز در رویا میچرخد و دلم میخواهد باز به آغوش آن رویای نیمهکاره برگردم. چشمانم را محکم میبندم، غلتی میزنم، سعی میکنم همه چیز را در خیالم بازسازی کنم، اما ... بیداری محکم توی صورتم میخورد. باز تلاش میکنم، اما هر بار، با هر تلاش، رویا محوتر میشود و بیداری سنگینتر. ِعا
عکسِ بینظیری دارم از یک لحظه ی خوابِ عمیق عارفه السادات.عکس تازه ی تازه است.برای امروز صبح.وقتی که هنوز سرش رو از زیر پتو بیرون نیاورده بود و نگفته بود "خداروشکر نمیتواند من رو بگیرد.چون لولی هستم."دلم میخواست به جای این عکس از صبحگاه اتاقش، آن عکس با دهن نیم باز و چشمان زیر روسری و پتوی بیخ گولیش رو شر کنم.به واقع عکسِ مضحکیست.اما وجدانم اجازه نداد.ولی اگر برای بار چهارم بهمن پیام بدهد و به لولی بودنم به هنگام خواب بخندد حجت برمنتماماس
تابلوی نقاشی دیگری را شروع کردهام. پایاننامهام صبوری میکند با حالم. دستهایم همیشه میلرزند و لباسهایم به عرق سرد عادت کردهاند. قلبم از بیمحلّی کلافه است. روزها و مناسبتها بیاعتبار شدهاند. با ایران خانوم* خلوت میکنم. نقّاشیهایش را فرو میبرم در سیاهچالههای بیانتهای درونم. مثل دود سیگاری که در سرم پرسه میزند. در نوربازیِ نقاشیهایش، در تجربههای زندگیاش، دنبال آویزان کردنم میگردم که گیر کنم یک جا.
شبها پنج
از من رُبودی امشب ، هوش و حواس و خوابم
از چشمِ من گرفتی ، آن شَهدِ خوابِ نابم
غم لانه کرده در دل ، سر رفته در گریبان
کی میشوم رها از ، آن غمِ بی حسابم ؟
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
واقعا تو خوابم موندم. تا حالا هیچوقت اینقدر نمیخوابیدم و اینقد ظهرا خوابم نمیگرفت. درسته باید تا قبل از سربازی قشنگ استراحت کنم، ولی با این وضعیت تو خدمت میمیرم به خاطرِ خواب.
این مدت همش زمانِ خوابم بد بوده. روزایی هم که صب به موقع و نسبتاً زود بیدار شدم، ظهرش قدّ یه ثریا قاسمی خوابم گرفته و گرفتم خوابیدم و باز شبش دیر خوابم برده و دوباره تایمِ خوابم واسه چند روز به هم ریخته.
موندم چیکار کنم با این خوابِ اسطوره ای. واقعاً تو طول زندگی هیچوقت
منگم؛ درست شبیه کسی که از یک رویای طولانیِ دلچسب، چشم باز کرده و نه میداند کجاست و نه میداند چند وقت در خواب بوده؛ تنم را در ناکجاآباد بیداری مییابم اما سرم هنوز در رویا میچرخد و دلم میخواهد باز به آغوش آن رویای نیمهکاره برگردم. چشمانم را محکم میبندم، غلتی میزنم، سعی میکنم همه چیز را در خیالم بازسازی کنم، اما ... بیداری محکم توی صورتم میخورد. باز تلاش میکنم، اما هر بار، با هر تلاش، رویا محوتر میشود و بیداری سنگینتر. ِعا
هفته ی پیش همین روز، ساعت 3:56 دقیقه مردی از ترمینال تماس گرفت و گفت بلیط ساعتِ ده شبت به ساعت 8:30 تغییر ساعت داده، درست وسط خوابِ آشفته ام روی کوله پشتی وسط اتاق خوابگاه زنگ زده بود.
هفته ی پیش همین روز ساعت 7:10 دقیقه داشتم توی حیاط خوابگاه چمدان به دست، با "آ" خداحافظی می کردم.
هفته ی پیش همین روز ساعت 10 شب دنبال نان سنگ پز یا همچین چیزی می گشتم، حوالی انار!*
هفته ی پیش همین روز ساعت 11: 30 دقیقه ی شب توی اتوبوس خوابم برد و یک باره از خواب پریدم! دوباره
یک آیه از سوره فرقان با صدای استاد عبدالباسط که مربوط به ختم مجود اول (الارباع) هست. وقتی برگردم، به خدا خواهم گفت که ولی آرامشی در شب و خوابِ من نبود و کسی نفهمید و سخت گذشت در حالی که اصلا آمادگیشو نداشتم... هر چند که همین الان هم صدامو شنیده و میدونم جوابش اینه که "خودت کارهای سخت خواسته بودی"...
وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُورًا (47)و او خدایی است که شب را برای شما لباس گردانید (
قبل از ورود به اتاق به ساعت نگاهی انداختم
سه و بیست و پنج دقیقه را نشون می داد
وارد اتاق شدم
پرتوهای خوشرنگ و کم رمقِ مهتاب از لابلای چینِ پرده ها روی فرش وِلو شده بودن
نشستم کف اتاق و روی حریر لطیف مهتاب دست کشیدم
چقدر زیبا بود..
چقدر جادویی بود..
و چقدر دلم می خواست توی اون نور ظریف و مطبوع دراز بکشم
چقدر دلم می خواست توی اون نورِ دلربا خودم رو به خواب بزنم و تو از بالای سرم، سر برسی
چقدر دلم می خواست سر برسی و بی هیچ حرفی تا ساعتها به والسِ پرده
معمولا وقتهایی که بزرگتر میشوم، می نویسم.
یعنی وقتی دردی به جانم بنشیند یا سردرگم و بلاتکلیف بمانم یا حس کنم بیشتر از ظرفیتم با چیزی مواجه شده ام، اضافیِ آن اتفاق را که در دلم جا نمی شود روی کاغذ میریزم...
در این مدت که کنارت بودم حس عجیب و تازه ای را تجربه کرده ام که هنوزم هم برایم مثل یک خوابِ باورنکردنی باقی مانده...
غرق شدن.
بله. من بارها غرق شدن را با تو تجربه کرده ام.
آنهم بدون اینکه در عمرم استخر یا دریا یا حتی وان حمام را از نزدیک دی
کی به خاطر آورم لیل و نهارِ خویش را
کاروان اغلب نمیبیند غبارِ خویش را
عشق آن اسبی که آخر میکشد روی زمین
درحصارِ لشکرِ دشمن، سوارِ خویش را
کنجِ تنهایی نشستم روبروی آینه
تا ببینم دیدهی چشمانتظارِ خویش را
چون به من شیرینیِ خوابِ عدم بخشیده است
دوست دارم بالشِ سنگِ مزارِ خویش را
آسمان را دیدم و ناگاه با صد اضطراب
لمس کردم شانههای زیرِ بارِ خویش را
لعل و یاقوتِ سرشکم را نخواهد دید کس
با کسی قسمت نخواهم کرد انارِ خویش را
رفته است ام
یک آیه از سوره فرقان با صدای استاد عبدالباسط که مربوط به ختم مجود اول (الارباع) هست. وقتی برگردم، به خدا خواهم گفت که ولی از اون سال به بعد، آرامشی در شب و خوابِ من نبود و کسی نفهمید و سخت گذشت در حالی که نه فکرشو می کردم و نه اصلا آمادگیشو داشتم اما قبول کردم... هر چند که همین الان هم صدامو شنیده و میدونم جوابش اینه که "خودت کارهای سخت خواسته بودی"...
وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُ
چند وقتِ خوابهایی میبینم ک بعد از بیدارشدن از خوابِ واقعا تو فکر فرو میرم
نمیدونم چرا دیشب توی خواب فقط اسم امام حسینو صدا میکردم
خدایا خودت کمکم کن
امروز ک از خواب بیدار شدم رفتم مامانم رو صدا کردم جوابمو نمیداد با خودم گفتم نکنه مُردم با سرعت برگشتم توی رخت خوابمو نگاه کردم واقعا تو اون ثانیه ها یه حسی داشتم ک نمیدونم اسمشو چی بذارم
با خودم گفتم نکنه دیگه وقتم تموم شده
من از تنهایی ب شدت ترس دارم
بیشتر هم بخاطر این ک دوقلوایم
شعر : رضا کاظمی اردبیلی محاوره ای
موضوع : اُوتور اِئوده
چیخیب چول ده دولان ماقدان بو ویروسه کُمَک اِئتمَه آیل تِز خوابِ غِفلَت دَن اوتور ائودَه چوله گِئتمه
توتوب دریای غَم شَهری چالیب آهنگِ غَم اِئل لَر چیخیب چول دَه دولان سوز سیزاولار پَر پَر تامام گول لَر
نی یه فیکر الیسوز مَردُم چوله چیخ ماق شهامت دور بو گون لَرده
.
روزگاری که برای خوشبین بودن باید یه پوستِ کلفت داشت و اعصابِ فولادین ،که نیست در وجودم ،پس با این بدبینی که دست دورِ گلوم انداخته تو شهر راه میرم .
از اینکه آدمایی رو "بزرگتر" باید ببینیم که هیچ بزرگی ِ انسانی ای یا سلامت عقلانیت درونشون نمیشه پیدا کرد ،
از اینکه یه هدف دارم درونِ قلبم که مجبورم برای ِ رسیدن به خودِ لعنتی اش ،همه ی اینا رو تحمل کنم .
.
.
.
یه ورِ خیلی خوشبین ولی در حالِ خوابِ وجودمم میگه :
تو شانس اینو داری که درس بخونی و صبح بید
سیکل معیوب تا صبح نخوابیدن ها، غلت زدن تا طلوع، شنیدن اولین صدای قار و اولین صدای جیک و اولین صدای استارت خوردن یک ماشین، شکسته نشد! حالا من پشیمون از خواب بعدازظهر، در حالیکه سرم رو به انفجاره، نه از درد، که از سنگینیِ این فکر میکنم که چه بر سر این خونه پر از آرامش آوردی تو که من دیگه نمیتونم شبها همه چراغ هارو خاموش کنم، توی تختم بخزم و بخوابم.
چطوره که امروز رو از همین ساعت پنج و خورده ایِ صبح شروع کنم؟ قهوه جوش رو بذارم روی گاز، حوله م رو بر
دلبری دارم که چون ماهِ شب است
این دلِ عاشق به شوقش در تب است
میبیرد هر شب ز چشمم خوابِ ناز
نامِ این مَعشوقِ نازم کوکب است
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
فروردین ماه 1399
دست به دستِ مدّعی شانه به شانه می روی
آه که با رقیبِ من جانبِ خانه می روی!
بی خبر از کنارِ من، ای نَفَسِ سپیده دم
گرم تر از شراره ی آهِ شبانه می روی
من به زبانِ اشکِ خود می دهمت سلام و تو
بر سرِ آتشِ دلم همچو زبانه می روی
در نگهِ نیازِ من موجِ امیدها تویی
وه که چه مست و بی خبر سوی کرانه می روی!
گردشِ جامِ چشم تو هیچ به کام ما نشد
تا به مرادِ مدّعی همچو زمانه می روی
حال که داستانِ من، بهرِ تو شد فسانه ای
باز بگو به خوابِ خوش با چه فسانه می روی؟
(هااااا
به اعتراف احمد بن حنبل اگر علمای اهل تسنن خیانت نمیكردند و همه روایات را نقل میكردند، تمام مردم شیعه میشدند!!!
۵۵۶۹ـ حدثنی محمد بن عبد الله قال حدثنا أبو داود عن شعبه قال لقد حدثنا الحكم عن عبد الرحمن بن أبی لیلی عن علی بشیء لو حدثتكم لرقصتم والله لا تسمونه منی أبدا
۵۵۷۰ـ وحدثنا به محمود بن غیلان مثله وقال لترفضتم.
قال أبو عبد الرحمن وهو أشبه
احمد بن حنبل (از ائمه اربعه اهل تسنن) میگوید: ابو داود از شعبه بن حجاج نقل میكند كه: من روایاتی
هرچه زشتی ست درین معرکه زیبا بشود
اگر از خوابِ گران دیده ی ما وا بشود
نه فقط یوسفِ مصری ، که خدا را بیند
دیده ی کور اگر ، سهمِ زلیخا بشود
بذرِ گل بودن و گل دادنِ تو نیست هنر
هنر آنست ، خسی زُهره ی مینا بشود
برکه باشی ، فقط ماه درونت پیداست
آسمان مژده به آنست که دریا بشود
نشد از هر نَفَسی زنده تنِ مرده ی ما
تنِ ما زنده به انفاسِ مسیحا بشود
نیست مجنون ، هرآنکس که به لیلا برسد
هست مجنون ، اگر کشته ی لیلا بشود
نیست هر رهگذری ، لایقِ چشمِ پُر
عادت کردهام ، دیگر عادت کردهام شبهایی که غمگینم، نگرانم، ناراحت یا عصبانیام خوابش را ببینم.
شبِ بدی را سپری کرده بودم و با چشمان اشکآلود سر روی بالش گذاشتم، طبق معلوم میانش رسید و امضایش را زیر خوابم زد؛ صبح در نگاهِ آینه به خودم خیره شدم و حاصل خوابِ نصف و نیمهی دیشب را در پلکهای ورم کرده و سردرد منزجر کنندهام دیدم، آرام شروع به زمزمه کردم و از آینه دور شدم، ظرفها را شستم، پیازهای خرد شده را روی اجاق گذاشتم، برای بار صدم ز
هشت صبح بیدار شد. دخترک هشت ماهه ی خونه مون. طبیعتا منم باهاش پاشدم. باباش تا یازده خوابید. کاریش نداشتم. گذاشتم استراحت کنه. تو فکر ناهار بودم. شدیدا دلم ماهی میخواست. ماهی کبابی حشودار. ماهی نداشتیم. رفتم برنج خیسوندم گفتم من پلوشو آماده میکنم. ماهی رو هم خدا میرسونه. به همسر گفتم بیا از این پیج که غذای خونگی داره ماهی سفارش بدیم. قبول کرد. عاقا جاتون خالی. وحشتناک خوشمزه بود.
دخترک عصر نخوابید. باباش خوابید. تا میتونستیم از صبح انیمیشن و سریال
با چشمانت ذکر باران بگیردلت گرفت اگرو مرا به یاد آراز یاد رفتهاز یاد رفتهاز یاد رفته...شبهاهمیشههمین ساعتخوابم نمیبردگاهیهمین ساعتهااز خواب میپرمزنِ محبوبِ مندستهای کوچک سفیدی داشتکه خوابِ درختِ کهنسالِ کوچه را نمیآشفتدوستم داشته باشمن از پلههای زندگیبارها افتادهامو حال دست و پاهایمکبود، خونین، زخمی...مادر گریه میکرد آن شب...
چرا نوشتم دوستت دارم؟از تویی که میگفتی تمام حقیقت بازی بود.تمام حقیقت بازی بود؟پس من کدامین ز
امروز با نفرتِ ترسناکم مواجه شدم،
اولین و کهنه ترین کینه ی روحم رو لمس کردم،بهش خوب نگاه کردم،بالا و پائینش کردم،دیدمش؛بعد از مدت ها ندیدنش امروز خوب تر از همیشه دیدمش،بدون اینکه بترسم حالت تهوع همیشگی سراغم بیاد، بدون اینکه نگران شب زنده داریُ خوابِ بد باشم!آهنگایی که اونو یادم میاوردن رو گوش دادم،خاطرات منفور رو با جزئیات مرور کردم،خط خطی های رو چهرشو حذف کردم تا خوب درکش کنم،چیزهای خوبُ بدشو باهم زیرُ رو کردم،احساسِ بی اساسِ اولیه ی خ
شرقی و تکه های تو در غرب مانده است
زیباترین نقاشی ات را شعر خوانده است
من در جنوب و لاشه ی بی بند و باری ام
در خاکِ گرمی که خودت را می سپاری ام
گاهی یکی با گازها ، هی هات مرده را...
ای وای مردم یک نفر این غولِ غده را...
شعری که در شمایلِ مردی به وسعتِ...
بومی که عمقِ فکر را... یک بار رخصتِ...
ما دیده می شویم ، توی خاک ، روی دوش
با عشق های بدخورِ تلخی که... نوش، نوش
مردیم و می میریم با هر لحظه زندگی
ما زنده ایم و زنده ایم و محضِ زندگی
هر بار توی خوابِ تو تکرار
تمامِ شب را خواب دیده بودم، دو خوابِ کاملا بیربط به هم اما طولانی. دو خوابِ تلخ و پر از تنش، وقتی بیدار شدم سرم درد میکرد، ناراحتی و فشاری که در خواب بهم وارد شده بود باعث سردردم شده بود، دلم میخواست به دنیای خواب برگردم و مثل مواقعی که با آگاهیِ کامل پایان خوابهایم را خودم انتخاب میکنم و همهچیز شیرین میشود، اینبار هم پایان بهتری برای هر دو خواب رقم بزنم، اما امکانپذیر نبود. سردردم را نتوانستم با دو لیوان چایی هم آرام کنم، طبق
مامان را بعد از کلی وقت_شاید دو هفته_ دیدم
مثل همیشه شروع کردم از هرچه که به ذهنم امد گفتم
خندیدیم
بغلش کردم و خداحافظی و حالا توی خانه ای هستم که دیوارهای قهوه ای دارد
و حس گند و تپش قلبی دارم که پروپرانول ها هم جلودارش نیستند
توییتر را برای گم کردن این حس بالا پایین کردم و به یک عکس سه نفره از صاحبان شهر نو رسیدم که یک نفرشان "پری بلنده" بود و کامنت ها که داستان های مختلفی درموردش میگفتند
بیشتر حالم بد شد
نمیدانم این حس بد که مثل سرطان به مغزم چ
نمیدونم چند شنبهست و خونه ام و دارم "محتاج" اِبی رو گوش میدم.
این چند روز خوابِ درست و حسابی نداشتم. زیاد خوابیدم، ولی خوابای پریشون و آزاردهنده. اولین باری که خوابیدم، هی بیدار می شدم و نمیدونستم کجام و چه خبره. و وقتی بیدار شدم فهمیدم کجام، ولی نمیدونستم چه خبره و چی به چیه. هنوز که هنوزه هم خوابام نامیزونن و اذیت کننده.
روزایِ آخرِ ناکجایِ عزیز، سعی میکردم همه چیو تو حافظم ثبت کنم و تصویرا رو تو ذهنم نگه دارم. که الان همین خاطراتِ زنده ی رو
قدر، یک حد روحی است. زمان ندارد که تقدیر حق، در زمان و مکان محدود نیست. مرحلهای از معرفت ماست. درک شب قدر به همین معناست.
شب قدر برای این است که ما فرصتی برای جمعبندی از خود و کارهای خود داشته باشیم و محاسبه و حسابرسی داشته باشیم که آیا از خاک و چوب کمتریم؟
یک دانه گندم را وقتی به دل خاک دهند هفتاد برابر برمیگرداند. پس حاصل من کو؟ شکوفههای من کو؟
شب تقدیر شبی است که انسان جایگاه خودش در این هستی را بفهمد و ببیند به جمع خود، به وجود خود، به
زندگی رو ببخش آقاجون!وقتی که توی عیدمون اینیمیا باید خاک بر سرِ ما شهیا به خاکِ سیاه میشینیم!یکی مارو باید خلاص کنهتا که چشمام بیشتر وا شهتلخه، اصلا نمیشه باورمونکه یه روز «آب» قاتلِ ما شه!چشمِ ما رو نبند آقاجونتلخه دنیا، نخند آقاجون!زندگی رو بمیر آقاجونیکمی سخ(ت) بگیر آقاجون!دیگه اشکی نمونده گریه کنیمچشمها خشک، خونه تَر میشهچند ساله که زخمِ رو تنمونهی عفونی و بیشتر میشهجونمون توی دستهامونهخوابِ نحسی برام دیدی عزیز!توی شهری که تا
چشم بسته. قدمها رو به جلو. «کدوم آینه واقعیتو میگه؟» دخترِ تویِ آینه گفت. «کجایِ این حرفا واقعیته؟» به دخترِ تویِ آینه گفتم. ما وجود داریم؟ از کجا معلوم کسایی نیستیم که فقط تویِ خوابِ یه نفر دیگه وجود دارن؟ کی میدونه چه بلایی سرِ آدمایِ تو خوابامون میاد؟ چندتا دنیایِ دیگه میتونه وجود داشته باشه، اگه هرکدوم از دنیاهایِ تو خوابامون واقعی باشن؟ «تاریکی عدم وجود روشنایی نیست. عدم اعتقاد به روشناییه». کجا خونده بودمش؟ کدوم روشنایی؟ اگه ر
خوابِ نوشین
یک شبی آمد به بالینم پری
سوی آغوش من آمد دختری
سرنهادم در کنار گوشش و
گفتم از حور بهشتی بهتری
لب نهادم بر لبان نازکش
مست گشتم من از این همبستری
ناگهان کردم هوای باغ او
تا بچینم من ، دو لیموی تری
تا گرفتم من به دندانم یکی
بعد از آن رفتم سراغ دیگری
چون گرفتم کام دل از سینه اش
ناگهان آمد صدایی از دری
خواستم تا که بیایم من به خود
از دل حالم پریدم با سری
بَه چه نوشین خواب خوبی داشتم
تکست آهنگ حال دلم ادوین
حالِ قلبم بی تو تعریفی نداره میشه برگردی
نمیدونم بهم کاش بگی چرا با دلِ من سردی
نم زده چشامو تو که میگفتی داری هوامو
بیا برس به دادم
اگه میشنوی صدامو
وای از این زمونه
حالِ دلمو هیچکی نمیدونه
غم دوریت داره منو به آتیش میکشونه
جایِ خالیت داره
قلبمو از جا میکنه
خیسِ اشکم دو تا چشمام این حالِ منه
کی به جای من داره
سر روی شونت میزاره میخونه
بی تو اینجا یه گوشه
این دلم میپوسه
این فاصله برام
یه چی مثل کابوسه
سرد و بی روحه
این خ
خوابِ نوشین
یک شبی آمد به بالینم پری
سوی آغوش من آمد دختری
سرنهادم در کنار گوشش و
گفتم از حور بهشتی بهتری
لب نهادم بر لبان نازکش
مست گشتم من از این همبستری
ناگهان کردم هوای باغ او
تا بچینم من ، دو لیموی تری
تا گرفتم من به دندانم یکی
بعد از آن رفتم سراغ دیگری
چون گرفتم کام دل از سینه اش
ناگهان آمد صدایی از دری
خواستم تا که بیایم من به خود
از دل حالم پریدم با سری
بَه چه نوشین خواب خوبی داشتم
بازی هفته دوم هم به پایان رسید. یک مساوی بغرنج برای استقلال و همه ما دیدیم که استقلال تهران چه زیبا بازی کرد بازیسازی از خط دفاع تحت هر شرایطی و پرس بازیکنان حریف و باز پس گیری سریع توپمالکیت بالا وضعف هایی در خط حمله بعلت نبود بازیساز در تیم دیده می شود اما نمیتوان پیشرفت لحظه به لحظه استقلال را نادیده گرفت
به این تیم و این مربی باور داشته باشیم و از او حمایت کنیم چرا که بهترین گزینه خود اوست
حالا بعد از تساوی با فولاد خوزستان که در اخبار امر
برای خوردن قورمه سبزی آخر هفته هم باید شیش هفت روز صبر کنی، پس انتظار نداشته باش که زندگی بدون زحمت و گذر زمان خوبی هاشو بهت نشون بده. امیدتو به زندگی از دست نده همون طور که به قورمه سبزی آخر هفته از دست ندادی. حتی اگه احساس می کنی دیر شده به این فکر کن که این هفته مامان مریضه، هفته ی بعدی هم وجود داره.
کاملا واضحه که عکس تزیینیه و از سطح وب برداشته شده. اما قول میدم در آینده ی نه چندان نزدیک یک عکس از قورمه سبزی مادرم بذارم.
پی نوشت: کوچیک تر که بو
در این چند روز سعی کرده ام از اخبار و بحث ها دوری کنم.شاید در این زمستان باید مثل کپک سرمان را زیر لحافمان کنیم و سرگرم دنیای خود شویم!شاید هم خود را به یک خوابِ زمستانی دعوت کنیم،عواطف و منطقمان را خواب کنیم تا راحت تر زندگی کنیم!
سعی میکنم به آمدنِ خواهرم فکر کنم و به برنامه ها و دروهمی هایمان اما نگرانی مانند ماری موذی نیش خود را میزند که اگر پروازش به مشکل بخورد چه؟
جوابی ندارم و پناه میبرم به زیر و بالا کردنِ این مجازیِ بی در و پیکر،به یک و
به حرم پیامبر که می رسی، داخل نمی شوی، دو دست بر چهارچوبه در می گذاری و فریاد می زنی: «یا جداه! من خبر شهادت برادرم حسین را برایت آورده ام.»
و همچون آفتابی که در آسمان عاشورا درخشید و در کوفه و شام به شفق نشست، در مغرب قبر پیامبر، غروب می کنی. افتان و خیزان به سمت قبر پیامبر می دوی، خودت را روی قبر می اندازی و درد دلت را با پیامبر، آغاز می کنی. شاید به اندازه همه آنچه که در طول این سفر گریسته ای، پیش پیامبر، گریه می کنی و همه مصائب و حوادث را مو به
{بسم الله قاصمِ الجبّارین}
انا لله و انا الیه راجعون...به راستی چه زیبا به نمایش گذاشت از خدا بودن را...
و چه نابخردانه #ترس خود را به نمایش گذاشتند
و افسوس
که در پریشان حالی و ناآرامی ابدی دست و پا میزنند...
دستشان باز شد آلوده به خون ، جانی ها
بی دوام است ولی خنده ی شیطانی ها
کم #علمدار ندادیم در این کرب و بلا
کم نبودند در این خاک ، #سلیمانی ها
جای هر قطره ی خون صد گل از این باغ شکفت
کِی جهان دیده از این گونه فراوانی ها
آرزو داشت به یارانِ شهیدش برس
۱
جادوگری با یک شیر
باران حدود ساعت هفت شب باریدن میگیرد. ابتدا مردّد، چند قطره روی شیشهی جلوی اتومبیل، چند نقطهی روشن روی کثیفی شیشهها. آنقدر نیست که بخواهیم برفپاکنها را روشن کنیم.
اَن۱ و ایزابل۲ روی صندلیهای عقب چرت میزنند. آدرین۳، همانطور که همیشه روی عکسهاست، بین دو خواهرش نشسته. جرقهای در چشمهایش این سو و آن سو میرود، پرتویی از شادی. خوابِ دخترهای بزرگتر به او اطمینان میبخشد. وقتی کسانی که دوستمان دارند تسلیم خوا
گردشگری خواب! یک تفریح ایدهآل و جذاب برای افراد که استراحت کردن را به هر چیز دیگری ترجیح میدهند.
آیا شما هم از آن دسته افرادی هستید که استراحت و خواب را بهترین نوع تفریح میدانید؟ آیا شما هم به دلیل زندگی کارمندی همیشه کسری خواب دارید؟ آیا شما هم آرزو میکنید کاش میشد هر چقد دلتان میخواهد بخوابید؟ آیا شما هم عاشق خواب عمیق و بیدغدغه و راحت هستید؟ پس با مجله گردشگری دلتا همراه باشید. قصد داریم مکانهایی را به شما معرفی کنیم که ص
من بدون اغراق میتونم بگم یکی از شیطونترین بچه های خوابگاهمون بودم. به معنای واقعی کلمه شهرآشوب!
البته قرار گرفتن کنارِ ملیحه، میتونست هرموجود سربراه و آرومی رو بشورونه، من که خودم شمه هایی از شوریدگی رو داشتم دیگه جای خود!
یادم میاد شبایی که تازه یاد گرفته بودیم چطور با تلفنهای کرم رنگی که توی سوییته و دکمه ی شماره گیری نداره، زنگ بزنیم به سوییت های دیگه ( و این یکی از اکتشافات من بود، چرا که قبل از من کسی از این قابلیت تلفنها خبر نداشت!) و چه
یکبار میروی و چشمها فکر میکنند نیستیفقط خُدا دیده است..تویی را که هر چند قدم برمیگردی و پشت سرت را نگاه میکنی..دیگرنیستمپنهان میمانم از نگاهی که تا پا در جاده گذاشتپایم سُست شُد..روحی که وا رفت بر تن خویشو توگمان کندِلی نیست در من..دِلی که فراموش کرده اشک ریختن راو به بُغضی حرف میزند که برای گوش های اطرافش عادی شُده این صِدا..بُغض اسیرست به نگاهی که خمیده شُده و همه دیدند خوابیده اُمیدی که فراموش کرد دِل میتپد که باز دوباره پا بگیرد..برگردد..و ب
صدایِ ناله هایِ های هایِ من
فدای نای تو
چگونه گویمت که غم چه می کند؟
همان دمی که آدمی
کنار کوچه منتظر که آدمی کند گذر
میانِ اضطراب لحظه های خسته اش
نگاهِ تو زمین و شرم ساده ای
همین
همین بس است
تا صدای آرزو کند فراز و فکر کرده را فرود و عالمِ خیالِ خود به حالِ خود
بیا به ترک اسب من
که ترک کنیم
این ترک شدن ها را
کنار گردنم بکش ، نسیم گرمی از نَفَس
و پشتِ شرم پاکِ تو
به لرزه کوهی از هوس
فشار دستِ من ، میانِ موی تو
طبیعتاً تمامِ آرزوی تو
بس است ، هیس
آدم کمی که به خود میآید، میفهمد چه
خسارتهایی بارآورده و هرروز چهمایه در حال ضرر دادن است. حکایت صاحب کارخانهیی
که سرمایهی چندصد میلیاردی را به او سپردهاند، اما نهتنها از بازارش خبری
ندارد، بلکه خوشخیال و مغرور از وجود اینهمه دمودستگاه، روزها و ماهها و سالهایی
را بدون تولید مستمر و مفید، به بازی و سرگرمی پشت سر میگذارد؛ با کارگرانی که صدای
اعتراضشان بلند شده، از جهت عقب افتادنِ حقوق و مزایایشان. دستِ آخر هم که
وسطِ نوشتن پایاننامه در حالی که یک پایم توی اتاق بود و یک پایم توی آشپزخانه، کانال دکتر شیری را باز کردم و یک دلنوشته خواندم.تمام که شد بیاختیار بغضم گرفت و همه چیز را رها کردم. بغض کردم چون با بندْ بندِ وجودم حس کردم خواستهٔ دل که بماند برای فردا و پسفردا و ماه بعد و سال بعد، بیات میشود. بد هم بیات میشود. جوری بیات میشود که هیچ جوره هم نمیشود قورتش داد...من امروز میخواهم اردیبهشت باشد و لبِ ایوان، کنار گلهای نازِ بابا و با موسیقی
یا عَون المؤمنین
( ای یار مؤمنان )
+خوشا به حالِ شماها که عاشقی بلدید و خدا بهتون میگه مؤمن :) آدم یارش خدا باشه دیگه مشکلای دنیا تو چشمش نمیاد اصلا! یه جور دیگه نگاه میکنه...
+اندر حکایات اصلاحِ الگوی خواب و اون استرسِ وحشتناکی که موقع دیر بیدار شدن تحمل می کردم:
اولاً که خوابِ نامناسب سودای بدن رو زیاد می کنه و سودا موجب ناراحتی و افسردگی میشه ( البته خب افسردگی تک عاملی نیست! سودا فقط یکیشه)
دوماً که کیه که دوست داشته باشه همش از دیر کردن ب
امروز که دیدمت، احتمالا نخستین دفعهای نبود که چهرۀ حیاتمندت در چشمانم جای میگرفت. شاید پیش از اینها در رویایی با همدیگر رویارو شده بودیم. و یا شاید اصلا تعبیرِ خوابِ پرواز و پرندگیِ دیشبم هستی. نمیدانم؛ اما با تو غریبگی ندارم و میخواهم در آغوشت بگیرم. راستی، تو هدیۀ کدام زمانهای؟ انگار نه دور هستی و نه نزدیک و یا شاید هم دور هستی و هم نزدیک. نکند در اینشهرِ موّاج، تو چون آبی که بر جویباری میگذرد، از کنار پاهای سرگردانم، با زمزم
... نوشته ات را قبل خواب خواندم، چه متن خوبی بود! من هم با خواب ماجراها دارم. اولین و شدیدترین و عمیق ترین کلمه ای که موقع شنیدن اسم خواب یا فکر کردن به آن به ذهنم می رسد، ترس و حیرت است. خودت هم شاهدی که هنوز هم انتهای مکالمه های شبانه به جای «التماس دعا» یا «به امید دیدار»، به همه می گویم: «ان شا الله خواب های خوب ببینی!»این دعای بچّه گانه را اولین بار از سامان شنیدم. من راهنمایی بودم و او اوایل دبستان؛ یکی دو بار خوابِ بد دیده بود، از آن موقع شب ه
یک مسکن دیگر خورده بودم و خوابیده بودم.خوابِ خواب نبودم اما بیدار هم نبودم که حس کردم تکان می خورم.چشم هایم را باز کردم.از همان دو سه سال پیش؛بعد از زلزله ملارد،گاهی پیش آمده بود که حس کنم زلزله آمده و بیدار شوم و یا در خواب،کابوس زلزله های بعدی را ببینم.برای همین گمان کردم فقط مثل بارهای قبل خیالاتی شدهام.اما به خودم آمدم و دیدم خواب نیستم.دیشب روی زمین خوابیده بودم.حرکت کردم و نشستم.دیدم خواهرم هم روی تخت نشسته.به سقف نگاه کردم تا حرکت لوست
بالای شهر
روی تپهای نشستهام،
کدامیک از این روشناییها
چراغ خوابِ شماست؟
کدامیک از این تاریکیها
چراغخواب خاموش شماست؟
میترسم
از پشیمانی مردی که
پایش به زمین نمیرسد...
میترسم
از هر چیزی که
از سقف آویزان باشد...
| مهدی نظارتی زاده |
دیروز هنگام مرتب کردن کتابخانه، چشمم افتاد به عکسی و لبخندی... و رفتم به سه ماه و بیست روز پیش... جمعه ی بعد از تولد زینب بود. هنوز تعدادی از بادکنک های رنگی وسط خانه پخش بود. هنوز خامه ی صورتی مالیده به لباس عروس های دخترها را نشسته بودم، هنوز یک برش از کیک توی یخچال بود. صبحِ جمعه ی رخوت انگیزی بود. خوابِ دل چسبی بود. صدای زنگ خانه بلند شد. قلبم ریخت. چه کسی این موقع صبح کارمان دارد؟ چه اتفاقی افتاده؟ بابا بود. آمد و گفت بعدِ نماز صبح در مسجد خبرها
بیست و یک بغضِ کوچک
(1)
باد
دفتر عمرم را ورق می زند.
همه چیز از ذهنم می گریزد.
فقط تو را می بینم
که بی هیچ علّتی
قرینه می شوی!
(2)
صدای خرد شدن استخوان هایم
سلسله گفتار تو را
حاشا می کند.
تو امّا با این صدا نیز
به خود نمی آیی!
(3)
من به خود آمده ام.
در زمانی که دیگر دیر است.
و این مردمان دارند مرا
مدفون می کنند.
(4)
نمی دانم
گل های سرخ چه گناهی داشتند؟
که زیر کفش هایت، پر پرشان کردی
و من کردارت را
با غرورت اشتباه گرفتم؟
(5)
تو را به طرز نامحسوسی
می کِشند به
دیروز هنگام مرتب کردن کتابخانه، چشمم افتاد به عکسی و لبخندی... و رفتم به سه ماه و بیست روز پیش... جمعه ی بعد از تولد زینب بود. هنوز تعدادی از بادکنک های رنگی وسط خانه پخش بود. هنوز خامه ی صورتی مالیده به لباس عروس های دخترها را نشسته بودم، هنوز یک برش از کیک توی یخچال بود. صبحِ جمعه ی رخوت انگیزی بود. خوابِ دل چسبی بود. صدای زنگ خانه بلند شد. قلبم ریخت. چه کسی این موقع صبح کارمان دارد؟ چه اتفاقی افتاده؟ بابا بود. آمد و گفت بعدِ نماز صبح در مسجد خبرها
#سردارچقدر دوست داشتم این خبر شایعه باشه...صبحِ زود این خبر برام مثلِ یه شوکِ سنگین بودخبرها رو میبینم و باز باورم نمیشهانگار یه خوابِ تلخهکاش بیدار میشدیم و میگفتن: سردار شهید نشده... اشتباه شده... کاش... اما...چقدر خورشید ِصبحِ امروز غمانگیز طلوع کردو چه غروبِ غمانگیزتری داشت این جمعه...دلم خیلی گرفته... چقدر واژهها حقیرن برای نوشتن دربارهی آدمی که آدمیت رو به تمام داشت#سردار_سلیمانی یکی از کسایی بود که فارغ از هر مرزبندیای دوستش
عُزّای من! با تو نیایش می کنم:برگرد!
رفتم؟!...غلط کردم! درستش می کنم...برگرد!
من که به پای هیچکس سر خم نمی کردم
زانو زدم پای تو، خواهش می کنم برگرد!
با سازِ تو رقصیده ام اما تو با سازم...
حالا که دارم با تو سازش می کنم برگرد!
تا تو ببینی خوابِ پروازِ دوتایی را
این شانه ها را بال و بالش می کنم...برگرد!
آن برگِ پاییزم که پای تو غرورش ریخت
زیرِ لگد اظهارِ خِش خِش می کنم...برگرد!
| حسین نادری |
رمان چال گونه یک رمان عاشقانه طنز بسیار زیبا میباشد.هم اکنون میتوانید برای دانلود رمان با فرمت PDF و لینک رایگان مستقیم برای گوشی موبایل اندروید, ایفون, کامپیوتر و لپ تاپ از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.
خلاصه و دانلود رمان چال گونه
داستان رمان در رابطه با دختری به اسم بهار که بسیار مقاوم, شیطان, و جذاب میباشد است.دست روزگار زندگی بهار را با زندگی پسری به اسم آرمین گره میزند…
بخش هایی از متن رمان چال گونه
خوابِ خواب بودم که ناگهان یک ما
رمان چال گونه یک رمان عاشقانه طنز بسیار زیبا میباشد.هم اکنون میتوانید برای دانلود رمان با فرمت PDF و لینک رایگان مستقیم برای گوشی موبایل اندروید, ایفون, کامپیوتر و لپ تاپ از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.
خلاصه و دانلود رمان چال گونه
داستان رمان در رابطه با دختری به اسم بهار که بسیار مقاوم, شیطان, و جذاب میباشد است.دست روزگار زندگی بهار را با زندگی پسری به اسم آرمین گره میزند…
بخش هایی از متن رمان چال گونه
خوابِ خواب بودم که ناگهان یک ما
کم پیش آمده که حرف از سختی و تنگنایی باشد و آخرش یک نفر نگوید خدا فقط امام زمان را برساند. اکثر اوقات که سوار بیآرتیهای ولیعصر میشوم بحثهای سیاسی داغتر است. هرچیز باربط و بیربطی به سیاست میرسد. از سیاست خستهام. در دلم به استدلالهایشان میخندم. پیرزن هشتاد سالش بود. خودش گفت. گفت معلم بوده است. یعنی حرف را می فهمید. چتریهای پرکلاغی اش را از کلاه ریخته بود بیرون. از وضع کشور مینالید. حق داشت. خانم سن دار سانتی مانتالی گفت خدا فقط
هرچه فکر میکنم که از چه بنویسم چیزی دستگیرم نمیشود. انگار که هیچ کلمهای ندارم برای حرفزدن. و احساسِ ابتذال میکنم. احساسِ ابتذال رنگش زرد است و برای من بوی حماقت میدهد. در این لحظه فکر میکنم هیچچیزی بدتر از این نیست که احساسِ حماقت کنی. من زود کم میآورم، نه؟ چقدر شبیهِ بازندهها شدهام. حالا حتّی از اینکه بگویم «چقدر شبیهِ بازندهها شدهام» هم نفرتم میگیرد.
امروز عصر آخرین قسمت از سریِ مردانِ ایکس را دیدم. لوگان ۲۰۱۷. وقتی ف
کم پیش آمده که حرف از سختی و تنگنایی باشد و آخرش یک نفر نگوید خدا فقط امام زمان را برساند. اکثر اوقات که سوار بیآرتیهای ولیعصر میشوم بحثهای سیاسی داغتر است. هرچیز باربط و بیربطی به سیاست میرسد. از سیاست خستهام. در دلم به استدلالهایشان میخندم. پیرزن هشتاد سالش بود. خودش گفت. گفت معلم بوده است. یعنی حرف را می فهمید. چتریهای پرکلاغی اش را از کلاه ریخته بود بیرون. از وضع کشور مینالید. حق داشت. خانم سن دار سانتیمانتالی گفت خدا فق
شعر در مورد خواب
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد خواب برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
دستم را
به زیبایی تو نزدیک می کنم
و خواب از سرم می پرد
حتما که نباید
فنجان را سر کشید
گاهی قهوه از چشم ها
در جان می چکد.
شعر در مورد خواب
به من فکر کن
قبل از خواب
در لحظه های مکاشفه
در آخرین ثانیه هشیاری
بگذار پروانه ای که روی شانه ات نشسته
عطر گیسوان مرا نفس بکشد
در آن سوی مرزهایی که
رنج، یگانه علت آگاهی است. بر این اساس انسانها بر دو دسته اند:آنهایی که این را می فهمند، و آنهایی که نمی فهمند.
سیوران، قطعات تفکر
وقت هایی رفته و آمده بود که هوای
حوصله، خیال بی انتهایِ بحر می پخت. آن روزهایِ همین اخیر، از دمادم سپیده نزده
تا نیمه های شب، شبانه های "شاملو" را روی دوش گرفته به شوق، سمت خُم"دریا" می بُردم.
بعد به عین غش، نیوشیده خیام وار
زمزمه می کردیم:
" یک شب مهتاب.... ماه میاد
تو خواب...."
و دریغا از این همه زوال، از این
همه ملال! ا
دست میکشم جلوش. صاف شده. دو قسمتش میکنم. قسمت چپ کوچیکتر از قسمت راسته. پارچهی سرمهای رو میکشم روش. اولش با پارچه کُلش رو میپوشونم، بعد یک کمی میبرمش عقبتر. اونقدر نگاهش میکنم که ساعت هفت و نیم میشه. زینب و نعیم بیرون، توی ماشین منتظرمن. هلش میدم زیر پارچهی سرمهای و هول هولکی عینک و ماسکمو بر میدارم، از در میرم بیرون. خم که میشم کفشم رو پام کنم، چشمم میافته به چشمام توی آینه. سعی میکنم نگاهش نکنم اما نمیشه. نگا
اینبار مَرد می رود تا در وَرای تو
پایان دهد به قلبِ من و دست و پای تو
کوچک نمی شد او ، که دنیای شعرها
هرچند درد مسخره می شد برای تو
تصویری از تمام رخت توی زندگیش
در هر کجای او ، او در هیچ جای تو
اصلاً نباشی و شبی در خود بمیردت
اصلاً برای لحظه ای بی ادعای تو
حسی که حجله وان و انگشت میانی ات
با مردهای کوچه نگاه نهانی ات
انقدر پوچ ، در همین حد بی خودی خوشی
یک بوسه حتا گونه های استخوانی ات
یک دانگ از نگاه تو باید برای او
یک قطره از شراب جادوی جوانی ات
یک
بسیاری از ما خواب کافی نداریم. صبح زود از خواب بیدار میشویم تا بچهها را برای مدرسهرفتن آماده کنیم یا قبل از شروع کار، برای ورزش وقت بگذاریم. غروب هم باید به تعهدات آخر وقتمان برسیم، مثلا رسیدگی به وظایف کاری یا ارائهی گزارشهای روزانه، بنابراین دیروقت به رختخواب میرویم و زمانی که بالاخره سر خود را روی بالشت میگذاریم، آنقدر فکرمان درگیر کارهای روز بعد است که نمیتوانیم یک خواب خوب داشته باشیم!
بهجای اینکه فکر کنید خوا
محبوبا!
دیشب از فرط هیجان خوابم نمیبرد.
شنیدهای که میگویند "تموم شهر خوابیدن، من از فکر تو بیدارم؟"
فکر قرار امروزمان، دیداری که بالاخره قرار بود محقق شود، آرزویی که قرار بود به دستم برسد و اشتیاقی که پس از این هجران طولانی میرفت که وصال برسد...
سنگین بودم از فکرت و زور خواب نمیرسید که مرا ببرد!
اما همزمان پر بودم از تشویش و دلهره و ترس!
دنیا که خالی نشده. که فقط تو بمانی و من. گیر و گورها همچنان کنارمان هستند.
دیروز با مامان و آقای صحبت ک
فتوکلیپ «رأسِ ساعتِ تولّدِ کووید 19» در وبگاه آپارات
تیکتاکِ ساعتِ معلّقِ مثلّثی...
زن؛
اتاق انتظار
روی صندلی
بچّه دربغل بهخوابِ ناز
**
مردِ بستریِ بخشِ آیسییو
چشم از جهان فرو بسته بود
رأسِ ساعتِ تولّدِ کووید 19
**
زن
اتاق انتظار
تاکتیکِ ساعتِ معلّقِ مثلّثی؛
بچّه
چشمبازکرده...
شلمان؛ 5 اردیبهشت 1399 خورشیدی- داوود خانیخلیفهمحله
دیدمت شرابِ عاشقانهام شدی
سرخوشیِ نابِ عاشقانهام شدی
اولین و آخرین و خوشصداترین
حقّ انتخابِ عاشقانهام شدی
توی جلگههای پهن و تپههای سبز
شوقِ بیحسابِ عاشقانهام شدی
زیرِ آبشار و سرخیِ غروبِ کوه
رنگِ آفتابِ عاشقانهام شدی
شامگاه پرستاره، در کنارِ رود
ماه آبتابِ عاشقانهام
دانلود آهنگ سوگند و زخمی|می گذره+ پخش آنلاین + متن
♬♪♪♫♪♬
Download Music Sogand |Migzare +Text
Download Ahang Jadid Sogand ,Zakhmi |Migzare
♬♪♪♫♪♬
برای دانلود آهنگ میگذره از سوگند و زخمی لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
دانلود آهنگ سوگند زخمی میگذره
متن آهنگ جدید سوگند و زخمی بنام می گذره
♬♪♪♫♪♬
این روزا می گذره ، وقتی دوده می پره
وقتی تازه می فهمی ، چیه زندگی بهتره
چرا زندگی بهتره ، چرا زندگی بهتره
بزار آروم بگیرم ، بزار روزام بگذره
♬♪♪♫♪♬
زندگی جدیداً تلخ
دانلود آهنگ سوگند بنام میگذره+ پخش آنلاین + متن
♬♪♪♫♪♬
Download Music By Sogand Ft Zakhmi |Migzare +Text
Download Ahang Jadid Sogand ,Zakhmi |Migzare
♬♪♪♫♪♬
برای دانلود آهنگ میگذره از سوگند و زخمی لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
دانلود آهنگ سوگند زخمی میگذره
متن آهنگ جدید سوگند و زخمی بنام می گذره
♬♪♪♫♪♬
این روزا می گذره ، وقتی دوده می پره
وقتی تازه می فهمی ، چیه زندگی بهتره
چرا زندگی بهتره ، چرا زندگی بهتره
بزار آروم بگیرم ، بزار روزام بگذره
♬♪♪♫♪♬
زندگی جدی
هتل الماس 2 شهر مشهد مقدسهتل الماس دو مشهد مقدس هتلی گرانقیمت و پنج ستاره که در مجاورت ملکوتی امام رضا ( ع ) قرارگرفته است . این هتل 25 طبقه با 217 واحد اقامتی با تیپهای متعدد نظیر : اتاقهای دوتخته , اتاق کانکت , اتاق دوتخته برلیان , اتاق امپریال , آپارتمان یک خوابِ با سبک معماری تمدنها و همینطور سوئیتهای هانی مون با سبک معماری صفویه و جمهوری اسلامی ایران , آپارتمان پرزیدنت فراهم پذیرایی از دعوت شدگان خویش است .
تجهی
شنیده میشود که «فتنه ۹۸» در کار است؛ مخالفان به میدان میشوند و آشوب خواهند کرد. اما ماجرا دقیقا چیست؟
تسبیح سیاهم در دست میچرخد، ریشهایم را کوتاه نکردهام؛ شلوار کتان و پیراهن آستینبلند راهراهی زیر کشبافِ سورمهایم پوشیدهام. با میم و رضا داخل میشویم. رضا در ننوی پلاستیکیاش خفته است. پتوی نازک را کنار میزنیم تا حال رضا را دریابیم. صورت گردِ بچه از زیر کلاهِ آبی بزرگش پیداست. بوتیکدار لبخند میزند: «خوش به حالت؛
«مدفن کرمهای شبتاب» محصول سال 1988 معروفترین، محبوبترین، تاثیرگذارترین و مهمترین انیمیشن سینماییِ تاکاهاتا است. این اثر برخلاف آثارش دیگرش قابل توصیه به همه روحیهها نیست، چون آن را در شمار غمگینترین آثار کل تاریخ سینما برشمردهاند و دستکم میتوانیم غمگینترین اثر تاریخ انیمیشن بدانیمش. خودم نه فقط هنگام تماشای فیلم، بلکه پس از تماشا وقتی خوابیدم تا صبح خوابِ گریهکردن میدیدم و هنوزکههنوز است شخصیت «ستسوکو» برایم ز
شبی که همه چیز تموم شد، مثل داغی لحظات اول در رفتن مچ دست، هیچ احساسی نداشتم. گمون میکردم مثل سری های قبله. حتی آخرین خداحافظِ بی جواب مونده ی خودمم، واقعی نیست. همه چیز شبیه یه خوابِ کوتاه و بده.
صبح که بیدار شدم، انگار آفتاب تند تر از همیشه میتابید. نون بربری صبحونه، مونده تر از روزای قبل بود. پنیر بو میداد. گردو ها تلخ بودند. یادم افتاده بود هزار ساله نوتلا نخوردم. جلوی آیینه به خودم نگاه کردم. قدم بیش از اندازه دراز بود. جوش های صورتم خیل
سلام دوست من، امیدوارم با خواندن این نامه، نه برخود بنازی و نه بر من بتازی و امیدوارم بخاطر تقلید از ادبیات نگارشی خودت، بر من خرده نگیری!
می دانی که بسیار دوستت می دارم و رفاقتم با تو بسی عمیق و وثیق است که این نیز یادگار عهد عتیق است. آن سان که لب هایم بی اختیار به یادت می خندد و چشم هایم در فراقت همی می گرید. رئوف عزیز، خوب می دانی که دوستی با خوبان به دنیایی می ارزد و از این روست که گاهی دلم برایت می لرزد. گاهی نیز هفت رنگِ نیرنگ هایم در هوای
میگه: دیشب خوابِ وحشتناکی دیدم....
میگم : ان شا الله خیره...
میگه : خواب دبدم تو و امیر علی و امیرعباس توی یه جایی شبیه حسینیه یا مسجد یا هیئت بودین... یه دفعه اونجا رو منفجر کردن و هر سه تا تون... :(
نگاش میکنم و چیزی نمی گم...
کاملا چهره اش غمگین میشه و میگه: خیلی غصه خوردم اما آخر خوابم چیزی گفتم که هنوز ذهنم درگیرشه...
میگم: چی؟
میگه: با خودم زمزمه میکردم که اینها رو خدا به من داده بود و از من گرفت...امانت هایی بودن که برگشتن پیش خدا... این خواب چه معنایی
ازم میپرسه:
مهندس مدتهاست خواب نمی بینم... به نظرت چرا خوابهام قطع شده؟
میپرسم: خوابهای خوب؟!!! یا کلا هیچ خوابی نمی بینی؟
میگه: خوابهای خوب!!!
توی ذهنم چند عامل برجسته میشه اما نمیدونم چرا از بین اون همه عوامل فقط همین عامل رو میگم:
خوابهای خوبت رو برای دیگران تعریف میکنی؟
میگه: آره، چند نفر هستن که براشون تعریف میکنم...
میگم: سعی کن تعریف نکنی... خوابِ تو، سِرِّ تو هست... سِرِّت رو برای هر کسی بازگو نکن... اگر این اتفاق بیفته ممکنه دیگه سِرِّت رو برا
پیشنویس: اینها فقط تجربههای شخصی مناند، برای نوشتن این پست از هیچ منبع تخصصیای استفاده نشده.
یادم هست همینجا گفته بودم که شکل برخورد دهان و دندانهای ما با هر نوع ماده غذایی متفاوت است. آب نوشیده میشود، سبزیجات جویده میشوند، و گوشت کلوچیده میشود. پس مصرفِ هرکدام از اینها، احساسهای متفاوتی به اعصاب دهان ما میدهند. معمولا ما، مخصوصا اگر در فرهنگ قیمه و قرمهسبزی بزرگ شده باشیم، از خوردنِ کرفس به اندازه گوشت لذت نمیبریم،
پیشنویس: اینها فقط تجربههای شخصی مناند، برای نوشتن این پست از هیچ منبع تخصصیای استفاده نشده.
یادم هست همینجا گفته بودم که شکل برخورد دهان و دندانهای ما با هر نوع ماده غذایی متفاوت است. آب نوشیده میشود، سبزیجات جویده میشوند، و گوشت کلوچیده میشود. پس مصرفِ هرکدام از اینها، احساسهای متفاوتی به اعصاب دهان ما میدهند. معمولا ما، مخصوصا اگر در فرهنگ قیمه و قرمهسبزی بزرگ شده باشیم، از خوردنِ کرفس به اندازه گوشت لذت نمیبریم،
درباره این سایت