نتایج جستجو برای عبارت :

زده به داراییم فکرم فنجون قهومو ید

- چی میتونه بهتر از یه فنجون شکلات داغ باشه که دایانا برات درست میکنه؟
- یه فنجون شکلات داغ که دایانا برات درست میکنه و تایپ کردن توی وبلاگ!
:)
***
پ ن : این پست محتوی روزمره نوشت هست، و بنابراین اگر حوصله ندارید نخوانید! مچکرم!
ادامه مطلب
گاهی آدم دلش برای خودش می‌گیرد
برای همه‌ی از خود گذشتگی‌های بی  جواب،  برای  لحظه لحظه خستگی هاش،برای  هر لحظه ای  که  با مرورش چشمات تار میشه و غم خودشه مهمون ِ قلبت میکنه.
گاهی همین طور  که کُنج مبل نشستی  ُ چشم دوختی به قاب  تی وی  ،  فکرت میره سمت  تمام ااتفاقات و روزهای گذشته زندگی ، متوجه میشی  چقدر جان سخت بودی ، چقدر بیش از توان دوام آوردی!  
 فنجون چای به دست میگیری ،  اینبار با لبخندی  که  به لب داری  به این  فکر میکنی بیشتر برای
واقعا دیگه نمی دونم معنی امید و ناامیدی چیه و چه حرفی امیدوار کننده است و چه حرفی ناامید کننده !
به هر چی نگاه میکنم یک موضوع بارز میاد جلوی چشم ام . یک شیب تند به سمت پایین . اونقدر اوضاع را نابسامان میبینم که دیگه کمال گرایی من و تفکر نقادم را هم لازم نداره تا بگن اوهوی چرا اینجاش اینجوره و اونجاش اونجور !
انگار همه چیز و همه کس در رالی سقوط شرکت کردند .
خب شاید بشه گفت : اوضاع ما آدما بدجور ناامید کننده است !
اما هنوز یک اتفاقاتی هم میافته که حوا
فکرم اشتباه بود و برنامه ریزی ام درست. 
فکرم اشتباه بود که فکر میکردم اگر بعد از هفت ماه ببینمش حداقل میتوانم در حد حفظ ظاهر مهربان باشم. عقرب ها بسیار کینه ای و نابخشا هستند!
برنامه ریزی ام درست اما. کارهایم را جوری چیدم که وقتی بیرون نشسته اند کف اتاق را دستمال بکشم و بعد از ناهار هم بروم حمام. 
بعد هم به بهانه خیس بودن موهایم سعی میکنم از گردش اجتناب کنم
فکرم اشتباه بود و برنامه ریزی ام درست. 
فکرم اشتباه بود که فکر میکردم اگر بعد از هفت ماه ببینمش حداقل میتوانم در حد حفظ ظاهر مهربان باشم. عقرب ها بسیار کینه ای و نابخشا هستند!
برنامه ریزی ام درست اما. کارهایم را جوری چیدم که وقتی بیرون نشسته اند کف اتاق را دستمال بکشم و بعد از ناهار هم بروم حمام. 
بعد هم به بهانه خیس بودن موهایم سعی میکنم از گردش اجتناب کنم
تو را می خواهم و دانم که هرگز  به کام دل در آغوشت نگیرم تویی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم ز پشت میله های سرد تیره نگاه حسرتم حیران به رویت در این فکرم که دستی پیش آید و من ناگه گشایم پر به سویت در این فکرم که در یک لحظه غفلت  از این زندان خاموش پر بگیرم به چشم مرد زندانبان بخندم کنارت زندگی از سر بگیرم در این فکرم من و دانم که هرگز مرا یارای رفتن زین قفس نیست اگر هم مرد زندانبان بخواهد  دگر از بهر پروازم نفس نیست ز پشت میله ها هر ص
میگویند انسان،عاشق تصوراتش میشود!اما من،تصوراتم عاشقم شد!در کلبه‌ای که در فکرم ساختم،خندیدم و خندیدی،گریستم و گریستی،گفتم و شنیدم،عاشق شدم وعاشق شدی!اما نه!تو هرگز عاشق نشده‌ای!این تصویرت بودکه عاشقم بود!آری این تصویرت بودکه با من میخندید،میگفت و می‌شنیدماما تو هرگز نمیگوییو من میشنوم!صدایت را میگویم،در فکرم!
می دونم دردم چیه..دلم تنگ شده ....برای همه چی ...همه چی یعنی حتی دعوا کردن هاش ..تو روانشناسی شاید به ادمی مثل من بگند بیمار ..اما راستش دیگه مدت ها است حوصله مشاوره ها را ندارم. اصلا دلم یه رمال می خواهد که ته یه فنجون نگاه کند و بگوید ته این زندگی کی تمام میشه.
دیشب ۱۰ برق ها خاموش کردم . چهار صبح بیدار شدم ..دست کشیدم روی تخت ..یاد بچگی هام افتادم که عروسک ام روی تخت بود ..دیشب دلم خواست کسی بغلم کنه ...یا کسی را بغل کنم ..بغض کردم ..دلم تنگ شده ..
توی تصوراتم،
همیشه یه نیمه شب رو تصور کردم ،
که ساعت از ۱۲ گذشته...
نشستی و من
با دوتا فنجون #شکلاتِ_داغ
میام کنارت...
همونجور که موهای بلندمو دست میکشی 
دستات رو باز میکنی تا منو به خودت نزدیک تر کنی،
لبخند میزنی.. منو به خودت میچسبونی...
دراز میکشم
سرمو میزارم روی پات و با چشمهای بسته،
از سالهایی میگم که چقدر بهمون سخت گذشت..
وتو
از سالهایی میگی.. که چقدر قراره خوشبخت بشیم...
:)
متن اهنگ میثم ابراهیمی به نام معلومه کجایی
بی تو تک و تنهام چه سرده دستام معلومه کجاییمعلومه کجاییبی تو من و دریا بی تو شب و سرما کجایی با کی الانمنم که تیره و تار و تنهامفکرم باش یه ذره تو که فکرت یه سره زده به سر منمن و یادت و شبفکر من باش یه ذره تو که فکرت یه سره زده به سر منمن و یادت و شب دیوونه کردخسته ام از فکرای بی سر و ته میزنم بی تو توی دل شهرفرقی نداره که چی میشه تهش میخوام یه امشبو دیوونه شمچرا نگاتو میدزدی ازم دنیارو واست میریزم بهمگل
خبببب بنده برگشتممم
تو قسمت نظرات پست قبلی جغد سفید گفت که انیمه ی فروت بسکت ورژن ۲۰۱۹ هم داره که فصل دومش به زودی پخش میشهههه ^___^ منم با اینکه تموم قسمتای ورژن قبلیشو دانلود کرده بودم موقتا ولش کردم تا ۲۰۱۹ شو ببینم‌. تا اینجا میتونم بگم واقعا قشنگه اوپنینگ و اندینگ ورژن ۲۰۱۹ بیشتر به حال و هوای انیمش میخوره انا اون اوپنینگ و اندیگ ورژن قدیمیه رو خیلی دوسشون دارم نمیتونم حال و هواشو توصیف کنم !
امروز یه دستور هات چاکلت دیدم تو نت اسون بود د
نمیدونم اینو قبلا گفتم یا نه ولی خانم زمانی اینحدیثرو فرمودن که بچه کوچیک داشتن. کار سنگین خونه و بچه کوچیک و تنهایی و بی شوهری...اون وقت تا صبح بیدار میمونن برای نماز شب. حتما هم که نمازشون اول وقت بوده.
قبلاهر وقت کم و کسری تو نمازم پیش میومد میگفتم خدا همینو از من پرمشغله بچه دار قبول میکنه. تا این که به این زاویه ازاین حدیث بالا دقتم جلب شد.
الان چند وقته چالش پیاده کردن این مطلب رو دارم. وسط بچه داری و مشغله باید نمازم اول وقت و با کیفیت باشه.
گفت : اگه یه ماشین زمان داشتیباهاش میرفتی گذشته یا آینده ؟دستامو دور لیوان چایسفت حلقه کرده بودم، نگاش کردم،گفتم : هیچکدومگفت : د بگو دیگه؟ یکیشو انتخاب کن!گفتم : اگه ماشین زمان داشتم ،نه میرفتم گذشته نه میرفتم آینده.گفت : پس چیکار میکردی دیوونه ؟گفتم : زمان رو همینجا متوقف میکردم وُتا ابد به بهونه ی سرد شدن این فنجون چایهمینجا پیش تو میموندم ...[ بابک زمانی ]
من وابستگی چشم گیری به قهوه و نسکافه دارم از روزانه مصرف هفت الی هشت فنجون رسوندم به 
مصرف روزانه یه لیوان غول پیکر یا همون ماگ این باکلاسا ( تقریبا صورت مسئله رو پاک کردم)
وابستگی دیگه ام به نوشتنه یعنی هروقت مطلبی تو ذهنم بیاد تا ننویسمش اروم نمیشم حتی شده رو کاغذ باطله .
وابستگی درجه دو از نوع حاد هم به شلخته بازی دارم 
روم سیاه میز مطالعه ام همیشه پر از کاغذ باطله و خودکار و لیوان و اشغال خوراکی و ...
کمد لباسامامم که باز میکنم لباسا عین مرغا
سلام خدمت کاربران محترم
پسری هستم ۲۰ ساله ، مجرد و از نظر خودم هنوز به بلوغ های لازم برای ازدواج هم نرسیده ام. بنده امسال وارد دانشگاه شده ام. کلاس های دانشگاه ما در درس های تخصصی مختلط برگزار میشه و متاسفانه اکثر دختران همکلاسی ما اصلاً حجاب خوبی ندارند.
اما در میان معدود محجبه ها، یکی شون ذهن من رو خیلی مشغول به خودش کرده. در صورتی که غیر از دو سه تا سوال درسی هیچ ارتباط دیگه ای با هم نداشتیم، در حدی که حتی من با هیچ کدوم از دخترهای کلاس از جم
چند روزی می شه که فکرم مشغوله! یعنی دقیقا از روزی که راجع به عادت ها نوشتم. علت اشتغال فکرم هم این بود که دلم می خواست این بار  سعی کنم یکی از عادت های بدِ اخلاقیم رو ترک بکنم. بعد همون موقع یادم افتاد که یه جایی خوندم برای تبدیل یک چیزی به عادت و یا ترک یه عادت، پرداختن بهش کمتر از چهل روز چندان تاثیری نداره و بهترین موقع برای این که چهل روز یه کاری رو انجام بدی یا ترکش بکنی از دهم ذیقعده است. بعد که نگاه کردم دیدم نه از اول ذیقعده بوده و این زمان
سلام :)
آیه عروس می شود
دست و جیغ و هوراا !!
 29 /9/ 1397 یه جشن عقد کوچولو محضری گرفتیم 
دو ماه قبلشم که با جریانات عجیب و غریب خواستگاری گذشت
خواستم دلیل غیبت این چند وقتمو بدونید
و به بزرگواری خودتون ببخشید :)
این چند وقت، هم بهترین روز های زندگیم بود و هم سخت ترین روز ها
خیلییی اتفاقات افتاد
شاید روزی سر فرصت براتون تعریف کردم
الان خداروشکر خوبه
من نشستم تو بغل کولر و فنجون چایی بغل دستم
و صدای مامانم که داره قربون صدقه ی زن داداش و نی نی تو شکم
 
8/12/98
فکر کنم از خریدن گوشیم نهایتا یک سال بگذره
میگن باتری نوت 8 خیلی قویه
اینقدری که وقتی رفتم مبایلی و گفتم حس میکنم باتری گوشیم سالم نیست گفت خانم نوت 8 به ین راحتی خراب نمیشه ها
گفتم حالا یه چکی بکنید زد رو سامانه گفت 30 درصد فقط سالمه .
چیکار میکنین با این ....
رفتم سر سفره بابام گفت تو کی تو روز هست که گوشی دستت نیست یعنی اصلا زندگیم میتونی بکنی این چه زندگی ایه ...
بعد دوستام و رفقا وفامیل و خواهرم و همه بهم میگن تو چرا هیچ وقت جواب تلفن نمی
این که با اون فرد خاص مشکل داریم به شدت منو عصبی کرده. خواب آشتی کردن باهاش رو میبینم، هر ساعت بهش فکر میکنم، تو فکرم باش دعوا می‌کنم. خلاصه که خیلی وضع بدیه و می‌خوام که یا برام مهم نباشه یا آشتی کنیم. حس میکنم نیاز دارم کمک بگیرم.
هوا بدجورى طوفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى‌لرزیدند. پسرک پرسید: ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى‌زد و نمى‌توانستم به آنها کمک کنم. مى‌خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى‌هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود. گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.
ممنون که اگرچه همیشه مایه عذابم هستی ولی باعث میشوی بزرگ شوم ؛ روحم ، فکرم ، منطقم ، عقلم...انسان در رنج رشد میکند! اینطور نیست؟
 
Lights will guide you home
And ignite your bones
And I will try to fix you
 
+آیلار!ممنون که این لعنتی رو معرفی کردی...بهش احتیاج داشتم...خیلی!
عایا همه تو این مراحل انقدر اذیت میشن یا منم ک دهنم داره سرویس میشه؟
ینی طبیعیه؟!
+ هروقت هروقت هروقت ذهنم میاد یکم آرامش بگیره و ب نتیجه نزدیک شه یکی از راه میرسه قشنگگگگ بنزین میریزه رو افکارم و یه کبریت هم براحتی روش میکشه و تامام!
شرف دارم
 
 
بمونم پای تنهاییام.
بمونم و دیگه اعتماد نکنم.
بمونم و تف سربالا بندازم تو صورت خودم تا یاد بگیرم دلمو دست هر کسی ندم.
 
موندم پات
شاید ندیدی
ولی بودمبودیبودی تو فکرمتو قلبمتوآرزوهام
 
 
ولی گویامن پاک شدم
از دلت
از قلبت
از نگاهت
 
 
و من در همه حال سعی میکنمشاکر خدا باشم ...
1-چند پر زعفران +یک تکه چوب دارچین +3عدد هل درسته داخل آب جوش بریزید بعد از چند دقیقه که دم کشید کمی گلاب اضافه کنید.( شادابی و از بین بردن کسالت)
2- زنجبیل تازه 2حلقه +چای سبز1قاشق داخل قوری بریزید آب جوش روش بریزید بعد از 3دقیقه داخل فنجون بریزید چند قطره لیموی تازه بچکونید.(برای پیشگیری از سرما خوردگی)
3-گل گاوزبان+گشنیز درسته +چند پر لیمو عمانی +چند دونه هل یا چوب دارچین.(آرامش بخش)
4-برگ تازه ی پونه یا نعنا رو دم کنید اگه دوست داشتید چند برگ به لیم
عصر امروزتوی ماشینسر یه بحث الکی یه دعوای حسابی داشتیم
گریم گرفته بود و روی اشکام کنترلی نداشتم دلم میخواست گوشامو بگیرم و هیچی نشنوم هیچ کدوم از حرفاشو 
به جفتشون میگفتم ساکت شید حرف نزنید 
نمیخواستم صدای دعوا و بحث بشنوم
توی ماشین توی اون شلوغی توی اتوبان میترسیدم 
وقتی ساکت شدن محکم روی چشمام میکشیدم تا گریم بند بیاد  برام مهم نبود بیرون کسی ممکنه منو ببینه اشکامو ببینه چشمای سرخمو بیینه دیگه هیچ صدایی غیر از خرخر رادیو نمیومدو ماشین
اوضاع قر و قاطی
بسم الله الرحمن الرحیمپیرامون بحث برنامه ریزی چند شبی یود با استادم صحبت می کردم خلاصه کلی فکرم را مشغول کرده بود روز ها یه چیز مثل باد از تو ذهنم رد می شد که ( زمان بندی یا تثبیت) خیلی زود به کل فراموش می کردم یه شب خیلی بحث جدی شد
ادامه مطلب
مثل پنجره دلتنگ ، در انتظار باران
مثل آوای شباهنگ ، در باد های نالان
امشب دلم چه تنها در جنگ نور و تاریک
صبح امیدواری ، آید به سوی ایوان
فکرم بسی شکسته در سایه سار ظلمت
آیینه ی شکفتن ، پرواز وقت باران
دیوانگی چه زیباست در یاس های عاشق
در فکر این جنونم ، تا بوی وصل یاران
کسی اگر که آمد به کلبه ی خرابات 
به او بگو که عینک ، در یاد باد و باران 
 
شاعر:عینک
مثل پنجره دلتنگ ، در انتظار باران
مثل آوای شباهنگ ، در باد های نالان
امشب دلم چه تنها در جنگ نور و تاریک
صبح امیدواری ، آید به سوی ایوان
فکرم بسی شکسته در سایه سار ظلمت
آیینه ی شکفتن ، پرواز وقت باران
دیوانگی چه زیباست در یاس های عاشق
در فکر این جنونم ، تا بوی وصل یاران
کسی اگر که آمد به کلبه ی خرابات 
به او بگو که عیسی ، در یاد باد و باران 
 
شاعر:عیسی کیانی
بدترین اتفاق جهان اینه...که "ما" از آیندمون بی خبریم!!! 
شاید اگه حداقل یکم از آینده رو میدونستم، اونوقت درست تصمیم میگرفتم...
مرسی بابت حال الان...
چقدر عالی بود اگه باهاش قرار میزاشتم و توی این روز های جهنمی باهم حرف میزدیم و کتاب میخوندیم:)  تا حداقل یکم فکرم آزادد بشه^_^
باید یه سر و سامانی داد به زندگی تا اینکه حداقل بفهمی چی رو بیشتر میخوای، چی اولویتته. باید تصمیمام رو بنویسم اینطوری میشه نقشه راه رو دید. باید تابستانم مثل ٢-٣ هفته ی عید (حتی بهتر) بتونم چیزای که تو فکرم هستو عملی کنم: همیشه یه راهی هست برای خلاصی از دست اینی که هستی!
همین که پاشو گذاشت تو حیاط و از نظر ناپدید شد، برگشتم گفتم یعنی شبو می مونه؟! ای کاش نمونه... دیدم گلی اینا دارن هیس هیس می کنن... 
بعدش آروم بهم گفتن که چرا اینو گفتی تو اژ کجا می دونی برنامه ضبط صدای گوشیش رو روشن نکرده؟!
خداااااایا... ماجرا رو پلیسی معمایی می کنن! 
می خوام اهمیت ندما ولی هی فکرم درگیر می شه!
اضطراب های بی خود و بی جهت!
+ حافظ
امروز از مامان یه عکس خوشگل گرفتم خیلی خوب شد شاید گذاشتمش بک گراند گوشیم. 
تو فکرم بود از مامان بیشتر بنویسم.
آرامشش از پختگیشه و دلم میخواد درس بگیرم ازش.
من کپی مامانم هستم از نظر قیافه.
دلم میخواد اخلاقمم شبیهش باشه.
مامان از بچگی میگفت که من دین و ایمانشم کاش بتونم ثابت کنم اونم دین و ایمان منه. 
امروز یه حال عجیبی بودممم... صبح دیر بیدار شدم از خواب...صبحونمو که خوردم رفتم دوباره روی تخت .. یکم به خودم کش و قوس دادم و پرده رو کنار زدممم.. کتابی رو دست گرفتم و خوندم... نور آفتاب داشت با مهربونی بدن و  موهامو نوازش میکرد... و یه فنجون چای گرم انتظارمو یکشید.. شاید خیلی صحنه تکراری  و ملایمی باشه.. خیلی رویاایی.. اما یهو جرقه ای خورد و به طرز عجیبی حس کردم که دارم خودمو تلف میکنم... که پتانسیل هام خیلی بالاتر از این حرفاست... که پتانسیل هام و جایگاه
     توی این فکرم که من چرا اغلب حیوانات را اینقدر دوست دارم؟ مثلا گربه. من از تماشای خمیازه کشیدن و نگاه کردن و لم دادن یک گربه بی اندازه کیف می کنم. حتی وقتی غذایم را می دزدد بازهم کیف می کنم. از تماشای یک بزغاله کیف می کنم. از بع بع و نگاه یک گوسفند کیف می کنم. از قد قد یک مرغ
ادامه مطلب
علامه طباطبایی:
« من در شبانه روز، شش ساعت را صرف خوردن و خوابیدن و عبادت می کنم و هجده ساعت هم مشغول تفکر هستم. گه گاهی هنگام تفکر خوابم می برد؛ وقتی بیدار می شوم، افکارم را از آن جا که مانده بود، ادامه می دهم حتی در خواب هم فکرم مشغول بود! »
علامه طباطبایی:
« من در شبانه روز، شش ساعت را صرف خوردن و خوابیدن و عبادت می کنم و هجده ساعت هم مشغول تفکر هستم. گه گاهی هنگام تفکر خوابم می برد؛ وقتی بیدار می شوم، افکارم را از آن جا که مانده بود، ادامه می دهم حتی در خواب هم فکرم مشغول بود! »
امروز روز مادر است و همچنین عید را هم باید تبریک گفت.
دیشب که به مادرم زنگ زدم و تبریک گفتم بعد از قطع کردن تلفن، فکرم رفت به سمت اون‌مادر‌هایی که تنها فرزندشون رو برای دفاع از این خاک و بوم به جبهه‌ها فرستادن و هنوز بعد از چندین سال برنگشتند. حتی یک مزار هم ندارند ... 
و شاید هم در خواب و یا عالم رویا فرزندشون روز مادر را تبریک گفته ...
دیروز و امروز فکرم درگیر اتفاقی بودزمانه گاهی ما رو مجبور میکنهبه کاری که دلمون نمیخوادما فکر می کردیم از اوناش نیستیم که ...مذمت می کردیم اونایی رو که فکر می کردیم از اوناشن که!زمانه به ما گفت : شما هم از اوناشین که...خداکنه زمونه ما رو بهیچ کاری مجبور نکنهخدانکنه
مریض بودم
درد زیادی داشتم
فکرم حسابی درگیر این بود که یک درد خفیف رو به مدت ۴ روز تحمل کنم
یا
برم آمپول تزریق کنم و راحت شم
...
با خودم گفتم 
خودت رو برای انتخاب سخت ترین راه آماده کن
همیشه همون راهی که به نظرت سخته و همه ازش فراری هستند رو برگزین

اینکه احساس کردم راه سخت تر رو انتخاب کردم حس خوبی داشت
دلم می خواست فدایت شوم دلم خیلی چیز ها می خواست ... مثلا یک لحظه دیدنت یک آرزوهایی هستند که نه به آنها می رسی و نه فراموش ات می شوند یعنی همان دق مرگ شدن کاش می شد بعضی واژه ها را معکوس معنا کرد همانگونه که تو وقتی خوشحالم ناگهان به فکرم می آیی و حالم را می گیری نامت هر چه هست اکتشاف منی از جهتی شبیه ماری کوری ام او رادیو اکتیو را کشف کرد کشفی که باعث مرگش شد و من تو را #الهام_ملک_محمدی
روی یک موضوع خیلی مهم تمرکز کرده‌ام؛ اینکه افسار فکرم به دست خودم باشد. رنج می‌کشم از اینکه حرف‌ها و قضاوت‌های آدم‌‌ها می‌تواند روحم را خسته کند. که به آنها، ورای آنچه سزاوارش باشند، اهمیت می‌دهم. شاید کم‌فعالیتی و خلوت بیشتر این روزها هم، به این حساسیت‌ها دامن زده است. ولی نباید، نباید ضعیف باشم. 
بسم الله
تولد پوریا بود.سامان من پوریا مهرداد پرن فاطمه مهدیس پگاه.شیرینی و چایی و حرف و عجله.بد نبود و بیرون رفتن و فضای سنگین و رسیدن به خانه و بی حوصلگی آخر سالی.آخر سال شده و اوضاع مردم به هم ریخته است.باید باهوش عمل کنم و یک فکر درست درمان بکنم.برای اینکه بشود یک کاری کرد.باید رشد کنم و بیشتر بنویسم و تاثیر گذار تر شوم.تاثیر از خود من باید شروع شود و بعد پخشش کنم.با بودن با آدم ها نمیشود کاری کرد.پیشرفت نمیکند آدم.وقت و انرژی آدم را میگیرند.ب
کتاب ویژگی عجیبی دارد
یعنی اخلاق خاصی دراد
 
شاید برای همین همه آدم های دنیا ناله می کنند که تمرکز سخت است
درس خواندن سخت است
هر گاه کتاب را بر می دارم فکرم هزار جا می رود
 
 
زیرا کتاب اخلاقش این گونه است:
یا مرا انتخاب کن، یا دیگران را. حالت سومی وچود ندارد.
در پوچی به سر میبرم 
اگرچه کار برای انجام دادن بسیار هست. اما میل به کاری ندارم.فکرم به آینده مشغوله...آینده ی نامعلوم... . 
هرچی بشه ته این داستان اگر سالم بیایم بیرون. آنهایی برنده این داستان هستند که در این زمان قرنطینه بهترین برنامه ریزی را داشتند و به خوبی استفاده کردند. 
و بازنده انهایی که وقت گذراند بی برنامه ....
این موزیک کره‌ایه. من عاشقشم. عاشق اینم که چطور آروم شروع می‌شه و با سروصدا تموم می‌شه. عاشق اسمشم. عاشق دودودورودادای وسطشم. عاشق اینم که منو یاد دخترای موکوتاه با دامن های تا وسط ساق پا میندازه. منو یاد رژ قرمز میندازه و ادمای تو فکرم باهاش میرقصن. برای همین میذارمش اینجا.
BtoB - Blue Moon
برای بار سی و چهارم تمام در و پنجره ها رو چک کردم و وقتی از قفل بودن همه شون مطمئن شدم دست بردم سمت کلاه حولم و با تکون های اروم مشغول خشک کردن موهام شدم.
چطور قبلا بدون هیچ مشکلی ساعت ها و حتی روزها تو خونه تنها می موندم؟
رو به روی آینه نشستم و به تصویر خودم خیره شدم. نگاهم از چشم هام سر خورد و افتاد رو پوست صورتم... شقیقه ام... گونه ها... لب ها... به اینجا که رسیدم صحنه ای تو ذهنم جرقه زد.
صورتی چرک و حس انزجاری که با برخوردش با صورتم در من به وجود اومد.
روی یک موضوع خیلی مهم تمرکز کرده‌ام؛ اینکه افسار فکرم به دست خودم باشد. رنج می‌کشم از اینکه حرف‌ها و قضاوت‌های آدم‌‌ها می‌تواند روحم را خسته کند. که به آنها، ورای آنچه سزاوارش باشند، اهمیت می‌دهم. شاید کم‌فعالیتی و خلوت بیشتر این روزها هم، به این حساسیت‌ها دامن زده است. ولی نباید، نباید ضعیف باشم. نباید کم ظرفیت باشم.
اوضاع تلویحا بازنده بازنده شده ؛ 
ذهن ام قفل شده . 
دائم توی خواب فکرم مشغول بود
که چی بگم ؟ چطور بگم ؟! از کجا به کجا بگم ؟!
حس میکنم کسی دلش به حال ما نمی سوزه ... دیشب فهمیدم کسی جز خودمون پیگیرمون میشه،
خودمون داریم در مسایلی که انتظار داشته میشه محل ورود عاقلانه و منطقی خانواده ها باشه ،  وارد میکنیم؛ امیدوارم کار درستی رو انجام بدیم . 
یه سال پیش بود یکی از دوستام توی همین مرحله ازدواج ش به شکست خورد. 
توکل به خدا 
دلم رابطه جنسی میخواد!
میدونم زشته این حرفا رو زدن، ولی خب وبلاگمه و دوست دارم توش بنویسم.
واقعااااااااااااااااااا دلم رابطه جنسی میخواد و تمام بدنم و فکرم و همه چیم بهش معطوفه و به شدت درد دارم.
متاسفانه هرگز خودارضایی نکردم و یه بارم در جوانی خواستم انجام بدم و دیدم اصلا خوشم نیومد و به روحیاتم نمیخوره.
جدا دلم رابطه جنسی میخواد.
از صبح ساکتم میدونم. شاید چون فکرم مشغول مسئله ای هست که معلوم نیست اصلا بشه یا نشه. بتونم یا نتونم هرچند که تلاشم برای اتفاق افتادنش هست. دلیلی که اینجا نمی نویسم اینه که هنوز معلوم نیست. میترسم مثل باقی کارایی که میخواستمو نشد بشه :( ولی خب ادم به نظرم بدم نباشه به یسری مسائلم فکر کنه. بگذریم از تین موضوع هروقت قطعی بشه حتما بهت میگم قول میدم. 
اگه بگم از صبح کاری نکردم زیاد ناراحت میشی؟ همش فکرم به همین مسئله ای که گفتم بود. و البته فرانسوی خو
زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر میره. دکتر می پرسه: چه اتفاقی افتاده؟ خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم مست میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه. دکتر گفت: خوب دوای دردت پیش منه، هر وقت شوهرت مست اومد خونه، یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن و این کار رو ادامه بده. دو هفته بعد،اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت. خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود هر بار شوهرم مست اومد خونه، من شروع
میگه باید به خودت کمک کنی،
باید بشینی و بازش کنی،بسنجی و بذاری حل بشه
بعد یه گوشه ی دور از ذهنت رهاش کنی
جنگ و چطور براى خودم حل کنم؟
چطورى این هیمه ى بزرگ از خشم و سیاهى رو
گوشه ى ذهنم رهاش کنم که همه ى وجودم و نبلعه؟
شب ها با حس خفگى از دوییدن یا صداى چمباتمه زده از فریاد نزدن
از خواب نپرم؟
چطوری نترسم از صداى بچه هاى حیرون بی خانواده،
یا از فکرم ببرم هجوم گورهاى بی کفن و...
جنگ
جنگ
جنگ
هراس تا همیشه ى من!
در یک روزمرگی نسبتا خوب به سر میبرم
خوبیش از این جهت هست که توش یه رشد شل شلی داره
و کاملا هم خوب نیست چون رشدش شل شل هست
به هر حال
 
ننوشتنم از سر روزمگی هست
هر روز با مشکل عدم مدیریت مواجهم
نه عدم مدیریت دیگران
اینکه خودم مدیریت کردن بلد نیستم
و وقت نمیکنم یاد بگیرم
 
میدونی چرا وقت نمیکنم یاد بگیرم؟
چون مدیریت کردن بلد نیستم که وقت کنم
 
گره خورده پدر سگ
درستش میشه به امید خدا
 
غر هم نمیتونم بزنم حتی...
توی تاکسی بودم طرف داشت میگفت ترافیک تو
امروز یه دوقلو با باباشون برای مراقبت ۳ سالگی، اومده بودن مرکز بهداشت!
پوریا و پارسا! شیطون و خواستنی...!
موقع ثبت اطلاعاتشون تو سیستم، باباشون گفت که ۲ ساله از خانمش جدا شده! یه لحظه فکرم رفت پیش بچه ها و ناراحت شدم براشون ولی تمام روز داشتم فکر‌ میکردم کدوم بدتره!؟
اینکه وقتی یه سالته مامان بابات از هم جدا شن و تو آرامش بزرگ شی یا با کلی حس و خاطره بد، ۲۵ سالت بشه و تو جواب اینکه چرا با این همه مشکل جدا نشدین بگن به خاطر بچه هام...!نمیدونم...!
خورشت قیمه بادمجونتقدیم به همه شما عزیزان.برای ۵ نفر:روغن: ۵ قاشق غذاخوریپیاز: ۲ عددسیر: ۴ حبهگوشت خورشتی (گوسفندی یا گوساله): ۴۰۰ گرملپه: ۵ قاشق غذاخوریگوجه: ۵ عدد پوره (رنده) شده + ۱ عدد بُرش خوردهبادمجان: ۷ الی ۱۰ عدد زعفران دم شده (برای لپه)زردچوبه: ۱ قاشق چای‌خوریفلفل‌سیاه: ۱/۳ قاشق‌چای‌خوریدارچین: نصف قاشق چای‌خورینمک: ۱ و نیم قاشق چای‌خوری.لپه باید حداقل ۱ ساعت داخل آب بمونه، و به مدت ۵ دقیقه، با ۲ قاشق روغن و نصف فنجون زعفرون دم شده حر
شاید من زیادی رویا پردازم. تخیلم به هر کجا که فکر کنی سرک میکشه. به اتفاقهای محال. به آرزوهای دورو دراز. فکر نکنم به خیلی از رویاهام برسم. اما نمیتونم بهشون فکر نکنم. حتی فقط فکر کردن بهشم منو به وجد میاره. این که کاش واقعی بودن. با این حال وقت زیادی رو سعی میکنم هدر ندم برای فکر کردن بهشون. قبلا ها چرا. وقتی ۱۴-۱۵ ساله بودم فکرم همه جا میرفت. ولی الان همیشه یه مرزی هست که اجازه نمیدم ازش فکرم بگذره. ولی همیشه رویاهام گوشه ی ذهنم هستن. گاهی از خودم
بعد از سه روز یه نفس خوندن ساعت یکو نیم امشب تموم شد ریاضی :|
احتمالا الان که دارید میخونید پستو به دلیل دیر گذاشتن پست صبح دوشنبس و من سر جلسم. پس دعام کنید شاید بهم الهام شه همه سوالا سر جلسه D:
خوندیم و بازم نفهمیدیم چرا احتمالو میخونیم :/
پنج نفر سرشونو میندازن پایین میرن تو رستوران تو باید حساب کنی به چند حالت علی و نقی پشت سر هم میرن تو:|
در حالیکه اونا یه بار میرن تو و اصلا بهش فکرم نمیکنن :/ 
امیدوارم سالای بعد یکم از این درس مزخرف کمتر داشته
غرقم به شب وَ سکوت است حسودِ منآلوده ی عزاست همه تارو پودِ منفکرم نمیرود به درستی به کارِ خودولگردِ پهنه ی شبهاست بودِ منافسرده ام وَ نفرتِ تبدارِ کینه هاپایش گذشت از سرِ حدّو حدودِ منمحوند سایه و شب در سیاهیمهستی گرفت بودنِ خود از نبود مناز خواب جستم و یک پنجره وَ نورپایان گرفت خستگی من ، جمودِ مناز نو رسید روزو سلامم به روز بادتقدیمِ هموطنانم درودِ من  .#احمد_یزدانی #کوتوال_فیروزکوه #انجمن_ادبی_کوتوال #ادبیها #بنیاد_شعر_و_ادبیات_داستانی_
مازلو و گلاسر هردو معتقد بودند که ما نیازهایی داریم که برای برطرف کردنشون تلاش میکنیم.
یکی از مهمترین اونها نیاز به امنیت و اطمینانه. امنیت فکری و امنیت جانی و هرگونه امنیتی رو میتونیم بهش اضافه کنیم. اطمینان از این که در امانیم.
زبانم و فکرم قاصره از توضیح اهمیت این موضوع، ولی در دلم و فکرم میدونم که این موضوع برای کسی که این نیازهای اساسی در کودکی در وجودش ارضا نشده چقدر سخت و دشواره. رد پای این نقص تا پایان عمر بر روی وجود آدم باقی میمونه و
کاش این پنل وبلاگ با گوشی‌های هوشمند آداپته می‌شد تا نوشتن رو ترک نکنیم به خاطر دشواری‌اش!
ــــــــ
گاهی به ارزیابی خودم می‌پردازم. به اینکه در این اواخر
- چه موضوعات مهمی فکرم رو به خودشون مشغول کرد‌ه‌اند؟
- برای کدوم درد بشریت ناراحت شده و گریه کرده‌ام؟
- چه کاری برای رشد و تعالی خودم و اطرافیانم انجام داده‌ام؟
- چه کتاب اندیشه‌پروری خوندم؟
- به کدوم درد بشر اندیشیده‌ام؟
- از عشق‌م چه خبر؟ سبز و پویاست یا نه، زرد و خاموش شده؟
و در کل:
+ چ
باید به بعضی ها گفت که لطفا و خواهشا کارها و رفتارهای خودتون رو به روشن فکری نسبت ندید.باید به این بعضی ها گفت که ارزش این کلمه رو پایین نیارید لطفا.اول یاد بگیر روشن فکر یعنی چی،یاد بگیر چه طور باید روشن فکر بود بعد بگو من روشن فکرم.بعد این صفت ارزشمند رو به خودت نسبت بده.
تمام فکرم این شد از سلسه رابطه های مغزی ،از تحلیلات روحی دلیل یک بخش بزرگ از افسردگی  این میتونه باشه که استرس و اضطراب زیاد در طولانی مدت باعث افسردگی میشه . دانشگاه جای من نیس ، راستش اونجوری که باید میبود نبود نتونست منو ارضاع کنه . هدف ها دانشگاه با من فرق میکن، اونا ردمپ اموزشی  رو 40 ساله همونی که هس الانم هست . و خیلی چیزهای دیگه که با رو مسیر من فرق داره ... 
پی نوشت : این متن دیشب داشت نوشته می شد ولی نمیدونم چه وقت خوابم برد وسط تایپ :|
جادوی چشمانت مرا سحر کرد.از خانه و شهر اواره کرد.مرا سرگشته رخ زیبای توماه را پیش من بی اعتبارشب را روز و روز را شبهمه فکرم چشمان توهمه ذکرم نام توای که چشمانت دریای نورای که لبخندت باغ گلای که صدایت اواز خوشای که اسمت معنی عشقجادوی چشمانتاریجادوی چشمانت.
حسین.میم
قرار شد با فاطمه امروز برم بیرون چهار این طورا میاد دنبالم. خب فکر کنم تا شب بیرون باشم. شایدم زود بیام معلوم نیست. امروزم خوب پیش نرفتم الان فصل سه هم خوندم تموم شد. همش فکرم به بیرونه و هواسم پرته واسه کار کردن. سه نیم هم باید پاشم حاضر شم. یه ساعت وقت دارم بخونم که اونو میذارم واسه زبان. فکر کنم دیگه کار تعطیل تا شب که ببینم کی خونم. اما عوضش دلم باز میشه رفیقمو بعد مدتها ندیدن. بعد میره تا یه قرن بعد :دی
بی دلیل خوشحالم 
حالم خوبه 
مینویسم تا حاله خوبم رو به شما هم انتقال بدم 
الان فکرم آزاده و فکر کنم همین باعث شده 
احساس خوشحالی کنم 
البته این به این معنی نیست که اصلا ناراحت نباشم 
چرا امروز یه لحظه ناراحت و دلخور شدم(مرور خاطرات و اینا دیگه**)
ولی خب دوباره به روال سابق برگشتم ^^
خب همین دیگه امیدوارم مثل من ناراحتیاتون رو از فکر و ذهن و قلبتون بیرون بریزین و خوشحال باشین هر چند کوتاه 
با بهترین آرزوها برای همه "دنیز"
 
 
سراغ بال های خنده ی مرا،از برگ هایی بگیرید
که زیر پای عقاید کهنه خُرد شده اند!
 
من از کجا می دانستم
روی زمینی تا به این حد پست
در شبی که انکارش بزرگترین دروغ تاریخ بود
می شود پرواز کرد؟
 
مانده بودم بین فاصله های اجباری قرمزی
که کلماتمان را روی هر خط
هر بار غریب تر می کرد.
باورش سخت بود اما،
خیالِ مرا نبضِ نفس های تو
از هر حقیقتی واقعی تر می کرد.
 
کِنارِ صنوبری که سعی داشت آوازش
مرا به یاد تو بیاندازد،
فکرم، جای دیگری بود.
من تمام راه
در تکاپوی ه
«کسی که مؤمنی را به گناهی سرزنش کند، نمیرد تا آن گناه را انجام دهد»
واقعا وقتی این حدیث رو خوندم ترسیدم. لرزیدم. فکرم درگیرش شده نگرانِ خودم شدم.
نمیدونم این حسِ وحشتی که الان من دارم کسی داره یا نه....

“«مَنْ عَیرَ مُؤْمِناً بِذَنْبٍ لَمْ یمُتْ حَتَّی یرْکبَهُ».” 
{وسائل الشیعه، ج 8، ص 596}

من اگر باده خورم ور نه، چه کارم با کس ؟ 
حافظِ رازِ خود و عارفِ وقتِ خویشم
الان که دارم نگاه می کنم می بینم ارتش مورچه های سیاه و در حال تلاش برای دانه شون، منو یاد دسته ژاپنیایی میندازه که از تو مترو میریزن بیرون و به زور دونشونو تا خونه می کشن. با تمام وجود‌‌‌‌ وقتی می افتن پا میشن.
____
امروز یه سنپای کلاس نهمی پیدا کردم. اوتاکوی واقعی بود. نه از این الکیا. اونم کلی انیمه قشنگ می شناخت و ناروتو! رو کامل دیده بود!
نکته:ناروتو هزار و خورده آی قسمته و الان دارن داستان بوروتو، بچشو هم مینویسن. :!
____
چرا نمی تونم این همه فک
از اعماق قلبم به این موضوع علاقه دارم. باید هرجوری که شده بشه. احساس می‌کنم چندین نفر در بدنم زندگی می‌کنن. همه داریم خراب می‌کنیم یا نه؟
 
من واقعاً بهش نیاز دارم. چرا برای خودم مشکل تراشی می‌کنم!؟ درستش کن احمق!
 
تلگرام و توییتر و اینستاگرام حالمو بهم میزنن. آدم غریبی هستم. هیچ جا نمی‌تونم بمونم. ای کاش که همه مسائل حل بشه. 
 
حتی اگر کل دل‌بستگی‌هام و علایقم نابود و کور بشن من نباید کم‌بیارم. شبیه گلادیاتور  داخل یک میدون جنگ باید با هوش
داشتم تو دلم میگفتم گالیکش چقد شهر گودوییه و اینا، بعد ۵ مین بعد تو سوپرمارکت نشاسته و آب معدنی خریدم، یه پیرزنه کنارم بود با لهجه غلیظ فارسیانی و با خنده گفت اینا رو برای چی میخوای ؟:))))))
---
دیروز دو جا موبایلمو جا گذاشتم، از این به بعد بیرون نمیرم با موبایلم :)) فکرم خیلی درگیره خیلی‌...
--
باید سعی کنم اخلاقی تر زندگی کنم. اصلا به بقیه توجه نمیکنم من اصلا (البته منشن کنم گاهی خوب میکنم ^^)).
--
چه خوبه این دو تا دختر هستن!!!
-تقریبا همه چیز سر جایش اس
سلام بچه ها ، این مدتی که تصمیم گرفتم وبلاگمو فعال کنم فکرم بد مشغول شد ، تصمیم گرفتم دیگه نیام ،تا بعد کنکور م ، اون موقه میامو یه خبر خوش میدم ، 
لیمو امیدوارم فعال باشی همچنان ، قدیمی ترین دوست وبلاگی من ، (فکر کنم چیزی حدود ۴ سال پیش اولین بار به وبت اومدم ، ). فقط یه چیزی رو از طرف من بخاطر داشته باش ، بدترین ادم ها هم ویژگی های قابل ستایش دارن ، و بهترین ادم ها هم ویژگی های منفی دارن ،، به هر حال نباید غافل شد ❤❤ 
خداحافظ همه تا مرداد ماه ، 
دیشب بیقرار بودم خوابم نمیبرد، داشتم همینطور با پریشانی هایم کلنجار میرفتم که متوجه شدم لوستر داره تاب میخوره و بطور واضحی دارم تکون میخورم زمین داشت برام لالایی میخوند به خودم اومدم دیدم زلزله اومده دلم هوری ریخت خدایا هموطنامون...
متوجه شدم تبریز و اردبیل بوده تا خود صبح فکرم مشغولت بود نکنه تعطیلات اونجا بوده باشی 
صبح متوجه شدم تبریز بیشترین خسارت رو دیده
خدا خودش کمک کنه
 
نوت بوک رو دیدم، یاد خودمون افتادم، چرا؟ نمیدونم! شاید صرفا به خاطردلتنگیه میدونی نمیدونم دیگه چند روز میگذره از اون روز ولی میدونم چهل روز رد شده اما گاهی هنوز میای تو فکرم، راستش شاید بعدا که اینو بخونم به نظرم بیاد به خاطر فشارای وحشتناکی که روم بوده این حرفو زدم اما دوست دارم پیدات کنم بغلت کنم، دوست دارم واسه تولدم بیای بازم مثل پارسال سورپرایزم کنی، چیزای بدو دوست دارم...اون اهنگه تو فیلمه میگفت من هنوزم به ماه نگاه میکنم اما تورو میبی
سلام
راستش فکرم درگیر دوستی با نام کاربری ارشد شد و اینطور فکر میکنم که برخورد خوبی باهاش نداشتم.
جناب ارشد من مشکلی با اومدن شما به وبلاگ ندارم بالاخره مطالب نوشته میشن تا خونده بشن
مهم هم نیست مخاطب کی هست.

و موضوع دیگه اینکه هربار پست میزارم کامنت های پست قبلی که حالت چت کردن شدن و ربطی به پست ندارن
حذف میکنم امیدوارم سوتعبیر  بی احترامی به شما و کامنت هایی که گذاشتین نشه.
ودر اخر هم روز دختر و میلاد حضرت معصومه را تبریک میگم تو این روز اگه
لیوان چای داغ است.نمی شود لب رویش گذاشت. تمثیل مقصود و سختی راه و سختی های راه عشق به فکرم می زند. داغی غیر قابل تحمل جام، سختی فوق انسانی را می نمایاند. فوق انسانیش اندوهگینم می کند. انگار با سرشت انسانیم ناسازگار است. این جرقه دلم را گرم می کند. حسم می گوید تمثیل‌هامان از آن ور بوم احساس افتاده. دل‌گرم کننده ی روزهای سختی خودش باعث سختی ست. دقیقا همین جا بیهودگی اش را می توانید اعلام کنید! می پندارم واقع‌گرایی بیش‌تری نیاز است. یعنی که بنای ت
دانلود آهنگ جدید باران به نام پرسه
Download New Song By Baran Called Parse On 
دانلود آهنگ جدید باران به نام پرسه
دانلود 320
دانلود 128دیدگاهنظر شما درباره این مطلب چیست؟ارسال نظر
متن آهنگ باران به نام پرسه
پرسه تو کوچه تو حال و هواتمنو بغض شبو تو و جا زدنتدوباره توهم اون تب نفساتبی‌ هوا میریزه دلم کسی‌ مثل تو صدام بزنهیه حسو یه حال عجیب میگن که جهان تو دست منعشق من همش صدات میپیچه تو گوشمتورو سردم که میشه میپوشمعطر تو پر میشه تو آغوشمبه خدا عشق من همش صدات میپی
به علت فوت سپهباد سلیمانی امتحان امروز و فردا لغو  شد .
من که امروز در خانه هستم برای امتحان چهار شنبه یک مروری می کنم و فرست دارم چند کلامی در سایت بنویسم .
اولین فکر تاسیس سایت در سال 1397 توسط استادم به فکر من افتاد اما بیخیال فکرم شدم تا چند روز پیش که با شوهر دختر عمم این سایت رو تاسیس کردیم و به من یا داد چطور یک سایت ایجاد کنم.
ممنون از استاد بزرگوارم جناب آقای فصیحی و دامادمون جناب آقای سهیل رنجبر دوست 
به علت فوت سپهبد سلیمانی امتحان امروز و فردا لغو  شد .
من که امروز در خانه هستم برای امتحان چهار شنبه یک مروری می کنم و فرصت دارم چند کلامی در سایت بنویسم .
اولین فکر تاسیس سایت در سال 1397 توسط استادم به فکر من افتاد اما بیخیال فکرم شدم تا چند روز پیش که با شوهر دختر عمم این سایت رو تاسیس کردیم و به من یا داد چطور یک سایت ایجاد کنم.
ممنون از استاد بزرگوارم جناب آقای فصیحی و دامادمون جناب آقای سهیل رنجبر دوست 
به علت فوت سپهباد سلیمانی امتحان امروز و فردا لغو  شد .
من که امروز در خانه هستم برای امتحان چهار شنبه یک مروری می کنم و فرصت دارم چند کلامی در سایت بنویسم .
اولین فکر تاسیس سایت در سال 1397 توسط استادم به فکر من افتاد اما بیخیال فکرم شدم تا چند روز پیش که با شوهر دختر عمم این سایت رو تاسیس کردیم و به من یا داد چطور یک سایت ایجاد کنم.
ممنون از استاد بزرگوارم جناب آقای فصیحی و دامادمون جناب آقای سهیل رنجبر دوست 
سلام
آیا مطالب بنده منتشر میکنم به درد نمیخورد؟؟
آیا انسجامی بین مطالب مشاهده نمیکنید؟؟
بنده نقد اصلا مشکل ندارم ولی با توهین و بی ادبی کاملا مخالفم و مشکل دارم.پس لطفا ازطریق  ناشناس  نقد های وارده بفرمتیید ..به دردمیخوره چون بیشتر دقت میکنم..
پیشاپیش تشکر میکنم..
بیرون نمیتونم برم چون مطمئن نیستم مها کلید داره یا نه :( فکر کنم سر کلاسه چون بهش پیام دادم جوابمو نداد. هنوز فکرم تو فرانسه چرخ میزنه. راستش ادم گاهیم باید واقع بین باشه حتی اگه تخیلش مثل من قویه. خب ادم این حقو داره که حسرت بخوره یا ارزوی چیزی رو داشته باشه اما حقیقتم بد نی انگار به ادم تلنگر بزنه شاید طرف تلاششو بیشتر کنه. دلم میخواد تهران قبول شم فلسفه و دانشگاه تهران. اما دانشگاهای دیگه هم تو ارزوم هستن یعنی کلامو انگار باید بندازم هوا هر ک
جمله ای که این دو روز فکرم رو مشغول کرده اینه
"هرکس داستان زندگی خودش رو داره"
 
پ.ن:
برای دانشگاه محقق اردبیلی ثبت نام نمیکنم. نمیگم دوست نداشتم برم چرا اتفاقا بشدت احساس میکردم نیاز دارم برم جایی دور و متفاوت ولی...
ولی محبت به خانواده و تصور اون حجم از سختی که باید تحمل کنم اونم توی این سن و سال و شرایط باعث شد این موقعیت رو رد کنم
هنوز نمیدونم دلیل اصلیم همینه یا ترسهایی که پشت این فکرهاست
به هرحال من حس میکنم نیاز دارم رشد کنم و از این حالت نا
لیوان چای داغ است.نمی شود لب رویش گذاشت. تمثیل مقصود و سختی راه و سختی های راه عشق به فکرم می زند. داغی غیر قابل تحمل جام، سختی فوق انسانی را می نمایاند. فوق انسانیش اندوهگینم می کند. انگار با سرشت انسانیم ناسازگار است. این جرقه بدلم را گرم می کند. حسم می گوید تمثیل‌هامان از آن ور بوم احساس افتاده. دل‌گرم کننده ی روزهای سختی خودش باعث سختی ست. دقیقا همین جا بیهودگی اش را می توانید اعلام کنید! می پندارم واقع‌گرایی بیش‌تری نیاز است. یعنی که بنای
حتی نمی دونم داره می نویسه یا نه 
فکر می کنی واسه چی? 
یبار خیییییلی زرت و پرت تو پستی خطاب به مامانم نوشتم 
اومد از مقام مادر دفاع کرد و گفت دیگه دنبالت نمی کنم 
کاش پسراب خونه ی ما، مخصوصا اولی هم همینجور به فکر مقام مادر بودن
 
اولی که می خواست بره دلشوره داشتم 
حالا که شنیدم خسروی باز شده باز آروم شدم 
عموها هم جدا از هم راه افتادن باز آروم شدم 
اما آروم نه از جنس آرامش قشنگی که روزهایی که مامان از شمال برگشته بود، تو خونه داشتم
اون قدر فکر
ترس از اینکه مبادا برای تو اتفاقی بیفتد مثل سایه ای قلبم را مکدر می کند.
تا به حال می توانستم دختری بیخیال و بی فکر و شاد باشم
چون چیز با ارزشی نداشتم که از دست بدهم
ولی حالا...
تا آخر عمر یک نگرانی بسیار عظیم خواهم داشت
و هر زمان که از من دور باشی به تمام اتومبیل هایی فکر خواهم کرد که ممکن است تو را زیر بگیرند
یا تخته های نصب اعلان که ممکن است روی سرت بیفتند 
و تمام میکروب های وحشتناک پر پیچ و تابی که ممکن است ببلعی
اکنون آسایش فکرم برای ابد از بی
میگم داداش به جان خودم این کرونا تموم بشه میرم پی فسق و فجور!رها میکنم خودمو...میرم یه دانشگاه دیگه...یه جای دیگه میرم پی یه کار دیگه که دوست دارم و..._این سه نقطه خیلی حرفای بیشتری داشت_
میگه خوبه.روشن فکر شدی!دگم بازی درنمیاری!
میگم نه اتفاقا یه تاریکی مطلقی فکرم رو درهم پیچیده!خودمو نمیشناسم !انگار یه بغض فرو خورده دارم...که...
سوت میزنه میگه قربون لفظ قلم حرف زدن شما...میتونم باهاتون یه عکس بگیرم؟
میگم خیرررر!
میگه با بغض فرو خوردتون چطور؟؟؟
....
ساعت ده دقیقه به چهار صبحه.
تازه اومدم توی تخت تا بخوابم
خواب به چشمام نمیاد
شهریور داره با سرعت باورنکردنی تموم میشه
امروز ازمون ازمایشی ثبت نام کردم برای اواسط مهر
فردا کاش بشه کارای رزومه تموم بشه تا یه نفس راحت بکشم
چه روزای عجیبی.
اینقدر فکرم مشغوله که حتی وقتی به گذشته فکر میکنم و بابتش افسوس میخورم یا احیانا احساس خشم یا تنفری بهم دست میده؛ خیلی زودگذره. چه خوب. چه خوب که برای فکرای اضافی وقت و حوصله ای ندارم.
خدایا ممنون بابت این روزای
نمیدونم جریان چیه که من هرچی به شب میرسم پر انرژی تر میشم و الان دیگه خبری از خستگی و خوابالودگی نیست بر همین اساس با توجه به این که از صبح زیاد کارنکردم تصمیم گرفتیم با مها شبو روزمونو عوض کنیم. ما که همیشه خونه ایم برامون فرقی نکرده زیاد گفتیم یه تنوعی بدیم حداقل این یه هفته ی آخر سال رو درست کار کنیم. شبا هم که میدونی یه صفای دیگه ای داره کار کردن توی سکوت و نور نچندان زیاد. در نتیجه فردای من الان شروع شده و من کلی خوشحالم که میتونم کار کنم. وا
طرز تهیه فلت وایت
 
 
 
 
فلت وایت:
 
طرز تهیه فلت وایت:
بسیاری از افراد براین باور هستند که فلت وایت تفاوت چندانی با لاته ندارد، اما برای دوستان فنجونتی باید اشاره کنیم که این نوشیدنی با لاته متفاوت است و در آن فقط از شیر استفاده می‌کنیم و خبری از فوم شیر نیست.
 
مواد لازم برای تهیه فلت وایت:

۱/۳ فنجون سرو اسپرسو۲/۳ فنجون سرو شیر فوم گرفته شدهشیر (حجم شیر دو برابر حجم قهوه است)

خلاصه نحوه تهیه فلت وایت به روش ساده:

 
در ابتدا با موکاپات اسپرسو ر
طرز تهیه فلت وایت
 
 
 
 
فلت وایت:
 
طرز تهیه فلت وایت:
بسیاری از افراد براین باور هستند که فلت وایت تفاوت چندانی با لاته ندارد، اما برای دوستان فنجونتی باید اشاره کنیم که این نوشیدنی با لاته متفاوت است و در آن فقط از شیر استفاده می‌کنیم و خبری از فوم شیر نیست.
 
مواد لازم برای تهیه فلت وایت:

۱/۳ فنجون سرو اسپرسو۲/۳ فنجون سرو شیر فوم گرفته شدهشیر (حجم شیر دو برابر حجم قهوه است)

خلاصه نحوه تهیه فلت وایت به روش ساده:

 
در ابتدا با موکاپات اسپرسو ر
نورِ پاکی را بر زمین تابانده بودی و من در آن روشنایی خیال می‌بافتم. فراموش میکردم کجایی، چه هستی، در چه حال هستی. حالا در تاریکیِ بی تو سرم هنوز وقتی چشم به عکست می‌دوزم، تاب می‌خورد. تاب می‌خورد تا بازتاب نگاهت را از هزار گوشه‌ی تاریک دنیا بر پرده‌ی فکرم ببینم.
پاکی را «تو» مثل یک تکه نور بر زمین تابانده‌ بودی. و من دیگر از هیچکس نخواهم پرسید که خدا چیست، خاله‌پری.
نماز نوعا برای ما ذکر نیست.
ذکر یعنی یک دوپینگ حسابی.
خاصیت ذکر آن است که زودتر از آنکه به ذهن بیاید به دل نشسته است.
نمی‌خواهد بخواند تا یادش بیاید.
بلکه چون می‌آید می‌خواند.
این چند جمله امروز صبح فکرم رو مشغول کرد. فکر کردم دنیای یک مومن واقعی یا دنیای حضرات معصومین چقدر برای ما گنگ و غیر قابل فهم هست.
حالا از اونجایی که یکی دو ماهی هست بیشتر با تعقل محض درگیرم، احساس می‌کنم نیاز به یک امر فوق عقلی پیدا کردم. چیزی شبیه شهود. شبیه علم حضوری.
تبدیل به چیزی شده ام که تا بحال نبوده ام، یا اگر بوده ام تا این حد نبوده ام... به این شدت، به این جدیت، به این اطمینان.
قبل از ساعت ۴ صبح از خواب بیدار میشم مطالعه میکنم و برای کلاسم جزوه و پاورپوینت آماده میکنم. قهوه یا دمنوش اماده میکنم و وقتی حدود ۵:۳۰ بزرگه بیدار میشه فنجون گرم رو توی دستهای همیشه گرمش میزارم. فندق خوابالود روبغل میگرم و میبرم و صندلی عقب ماشین میخوابونم و پتوی آبیش رو میندازم روی تن کوچیک و دوست داشتنیش. حدود ۶:۱۵ از خونه میز
یه لحظه دقت کردم دیدم نه به گذشته فکر میکنم نه به آیندهمنی که تمام عمرم توی رویاها و اهداف آینده ام بودم و هیچ کاری به گذشته نداشتم
و یک ماهی بود که اسیر گذشته شده بودم
الان؟هیچی و هیچی
با اینکه هدف دارم واسه زندگیم ولی فکرم درگیر هیچی نیست
در طول روز فقط به همون لحظاتی که دارن میگذرن فکر میکنم.اگه خوب بود که فبها
بد بود سعی میکنم درستش کنم.همین
آیا راه درستش همینه؟! باید صبر کنیم زمان بگذره ببینیم چی میشه.
خیلی دارم پست میذارما :D
سلام قلبم، سلام.
 
سلام اسماءم.
 
میخوام برای تو بنویسم
میخوام از روزهایی که میگذره بدونِ تو ولی به امیدِ تو، باهات حرف بزنم.
 
 
دلبر!
نباید بدونی. ولی خب من همچنان دارم با عشق تلاش میکنم.
فهمیدم شاید از ظاهرم راضی نیستی. درستش میکنم و دست پر برمیگردم.
فقط بهم زمان بده.
فقط بهم زمان بده.
فقط بهم زمان بده.
 
امیدوارم بشه همونی که فکر میکنم باید بشه :)
 
اسماء
این روزا فکرم خیلی میپره اینور و اونور. حلالم کن :)
یه روزی با هم به این روزامون میخندیم.
 
و
بلاخره دارم میتونم فکر کنم باز
فکرم رو گذاشتم رو هم یه سری چیز فهمیدم این که من ادم عشق و عاشقی نیستم.
یه روز بود جعفری مست کرده بود از عشق و عاشقی و اینا میگفت بعدش گفت :الان فک میکنید ارشیا میفهمه و اینا؟ من اونموقع هم نیمفهمیدم چی رو میگه یعنی خودم که حس میکردم همهی حرفاشو میفهمم ولی خوب انگار مثل این شعراس ممکنه بفهمیشون ولی این که نویسنده چی میخواد بگه  یه بحث دیگس
بعد اون یه بار دیگه ریحانم اینو گفت اون سری حدودا داشتم میفهمیدم چی رو میگ
باید یه سر و سامانی داد به زندگی تا اینکه حداقل بفهمی چی رو بیشتر میخوای، چی اولویتته. باید تصمیمام رو بنویسم اینطوری میشه نقشه راه رو دید. باید تابستانم مثل ٢-٣ هفته ی عید (حتی بهتر) بتونم چیزای که تو فکرم هستو عملی کنم: همیشه یه راهی هست برای خلاصی از دست اینی که هستی!

1 تیر/2 بامداد: له ساعت ۶ هر چشته قهوه ای (!) هاتیاد و ور دسم خواردم تا
مثلا الان نخفم ولی الان توام بگرم یه ساعت بخفم بعد بنیشم جور آیم یه
مرویکیج له بان برونر گوارش بکتم.
باید یه سر و سامانی داد به زندگی تا اینکه حداقل بفهمی چی رو بیشتر میخوای، چی اولویتته. باید تصمیمام رو بنویسم اینطوری میشه نقشه راه رو دید. باید تابستانم مثل ٢-٣ هفته ی عید (حتی بهتر) بتونم چیزای که تو فکرم هستو عملی کنم: همیشه یه راهی هست برای خلاصی از دست اینی که هستی!

1 تیر/2 بامداد: له ساعت ۶ هر چشته قهوه ای (!) هاتیاد و ور دسم خواردم تا
مثلا الان نخفم ولی الان توام بگرم یه ساعت بخفم بعد بنیشم جور آیم یه
مرویج له بان برونر گوارش بکتم.
دانلود آهنگ جدید مرتضی پاشایی به نام عشق جنجالی
Morteza Pashaei - Eshghe Janjali
مرتضی پاشایی عشق جنجالی

متن آهنگ عشق جنجالی مرتضی پاشایی
دوباره نور میباره سر احساس شیرینم مثل فرهاد دیوونم سر راه تو میشینمرو جلد قلب مجنونم خبر از عشق جنجالی پر از فالای خوش رنگه همین فنجون تو خالیمیخوام تنها بشم با تو تو این روزای جنجالی دارم حس میکنم عشقو یه حس ساده عالییه حسی توی دلم دارم که بین آب و آتیشم هنوز چیزی نمیگی تو از این آشوب ترم میشمدوباره نور میباره سر اح
بله بالاخره امتحان جهنمی فارماپاتو گوارش رو دادم و باید بگم چیزای خیلی کمی از فارما بلد بودم ولی هر چی بلد بودم اومد:)))) 
دیروز با فاطمه و مهلا رفتیم خرید و خوش گذشت، برای باشگاه لباس گرفتم و یه مرطوب کننده هم برای دستم خریدم. موقع برگشت هم شیک خوردیم که چون هوا بی نهایت سرد بود من که خیلی ازش لذت نبردم ولی تقریبا آخرای شب بود و توی کافه اش فقط ما بودیم و تلوزیون لیسانسه ها نشون میداد و هزاران سال بود که تلوزیون ندیده بودم :)) و جالب بود.
الان دو
از امروز و این پست دیگه روز شمار نمیزنم... چه کار عبثی بود!! 
فکرم همچنان مشغول و به قول عشق جان بی قراری دارم! پذیرش دانشگاه  UM مالزی رو دارم اما هنوز مدرک آزاد نکردم و زبان نگرفتم. راستش میخوام ارشد دوباره بخونم چون پول آزادسازی مدرک ها رو ندارم. کارشناسی هم ورودی ما گرون شده اما با پولی که از سربازی نخبگان میگیرم میشه جورش کرد.
از غر زدن متنفرم با اینکه انجامش میدم اما خب گاهی به آدم فشار میاد. امیدوارم یه روزی که این مطلب رو میخونم از ته دل بخ
سطح انرژی به شدت افت کرده و نمیدونم علتش چیه شاید دلیلش اینه که دوباره خیلی وقته خوب نخوابیدم.
یه خستگی مسخره توی تنم هست و نمیدونم چجوری میشه رفعش کنم. 
امروز از وقتی بیدار شدم روی تختم دراز کشیدم و کتاب های رنگارنگی که توی قفسه هست رو نگاه میکنم و فکرم هزار جای دیگه ست.
شاید نباید امروز رو سخت بگیرم و بذارم به ولو شدن روی تخت بگذره!
شایدم باید سخت بگیرم و پاشم برم زیر آب سرد تا هوشیار بشم و نذارم روزم تلف شه!
کاش تصویر قوی تر و منظم تری از خودم
از امروز و این پست دیگه روز شمار نمیزنم... چه کار عبثی بود!! 
فکرم همچنان مشغول و به قول فرشته بی قراری دارم! پذیرش دانشگاه  UM مالزی رو دارم اما هنوز مدرک آزاد نکردم و زبان نگرفتم. راستش میخوام ارشد دوباره بخونم چون پول آزادسازی مدرک ها رو ندارم. کارشناسی هم ورودی ما گرون شده اما با پولی که از سربازی نخبگان میگیرم میشه جورش کرد.
از غر زدن متنفرم با اینکه انجامش میدم اما خب گاهی به آدم فشار میاد. امیدوارم یه روزی که این مطلب رو میخونم از ته دل بخند
یا سمیع
 
برای برنامه ی میلاد مدرسه از روی کتابی که دستش بود دنبال مطلب میگشت، کتاب پر از داستان های کوتاه از زندگی امام حسن عسکری ع بود؛ از خوش قولی و علم تا دلسوزی و مِهر و احترام؛ بعضی داستان ها رو بلند برام میخوند: "امام جواب سوال همه را میداد، به زبان خودشان". " حتی نامه های نوشته نشده را هم بی جواب نمیگذاشت" "حواسش حتی به حرف هایی که فقط از دل میگذشتند و به زبان نمیرسیدند هم بود."توی فکرم چرخ میخوره: امام زبان حرف های گفته نشده را هم میدانست،
سخته اما تلاش خواهم کرد 
چه بشه یا نشه 
نمیتونم از فکرش بیرون بیام حتی یک روز 
اصلا قابل توضیح نیست 
درست از وقتی که اولین بار پیداش کردم 
با اون سبک و نکته هایی که دیدم که فکرم بود
حتی نحوه ی پیدا کردن رو هم اونقدر فکر کردم تا یادم اومد 
تو سکوت بدون هیچ هیاهو میدونم که باید اخرش رو بدونم باید پیداش کنم 
به اراده ی و برنامه خودم باشه همین الان اما 
به خواست خدا و پی ریزی او باشه باید مدت محدود رو هم اینجا صبر کنم 
هر چند مبنا و فرض خودم اینه که

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها