نتایج جستجو برای عبارت :

من 5 تا از بهترین دوستام

دیروز با حجم زیادی از اطلاعات مواجه شدم. دوتا از دوستام بعد از دو سال احساسات بی‌جواب داشتن نسبت به هم، وارد رابطه شدن. دوتا از دوستام که کات کرده بودن برگشتن. یکی از دوستام با یه پسره که دو سال از خودش کوچیکتره رل زده. یکی دیگه از دوستام رفته دفتر دوس‌پسرش خوابیده. حد روابط بچه‌ها رو فهمیدم :) اون یکی دوستم از طرف سپاه مورد بررسی قرار گرفته. کلا دیروز خیلی چیزا فهمیدم. دیگه منو بمباران اطلاعاتی نکنین نامردا. من کشش ندارم.
این دو کلمه توضیحی لازم نداره انصافا 
دیدمش و دلم نلرزید 
همزمان یه آه کشیدم و دقت که کردم دیدم ته دلم یه چیزی غمگین شد 
تالار میلاد شبی که خوش نگذشت 
شب عروسی 
دروغ نشه رقصیدن با دوستام خوب بود اون وسط 
فقط رقصیدن با دوستام
سلام دوستان.
چند وقت پیش عرفان بهنام پور (یکی از دوستام)اومد تو بیان.حالا ماهان افشارپور(یکی دیگه از دوستام که تو چالش نامه به گذشته معرفیش کردم)هم بیانی شده.
لطفا این دو وبلاگ رو دنبال کنید.
mahan87.blog.ir
erfan87.blog.ir 
پ.ن:من نویسنده ی هردو وبلاگ هستم.
 
 
سخت ترین و بهترین هفته زندگیم رو تجربه کردم آزارهای همسایه و حمایت دوستام و استادام و خواهرم باعث شد یکی از متناقض ترین هفته ها رو تجربه کنم .
یک روز دوست داشتم مثل خیلی از دوستام احساس نابی رو تجربه کنم که تجربه میکردن این روزها هفتاد درصد ایستادنم و جنگیدنم به خاطر حسیه که تجربه میکنم گاهی اندازه یک ابر زن قدرت میگیرم و گاهی ضعیف ترین موجود دنیا میشم تمام سختی ها را تحمل میکنم تا قلبم آروم بگیره عادت شریف زندگیمه تا سر حد مرگ مقاومت و بعد ره
داشتم بلاگ مجید گروسی رو میخوندم یه پست داشت که میگفت دوباره دارم زیاد پست میزارم یعنی که احتمالا از دوستام دور شدم اینو من به شدت تو خودم حس میکنم یعنی مثل اینکه مقداره ثابتی روابط اجتماعی توم وجود داره که باید خالی شه و اگه نتونم رو دوستام خالیش کنم میام روی بلاگ میریزمش که شامل چس ناله و اینا میشه 
خلاصه این که پست نیزارم از نظر خودم خیلی خوبه و همش به خواطر دوست های جدیدیه که پیدا کردم
 بلاگ مجید هم اینه  magaroo.blog.ir بعد خیلی ادم خفنیه ولی خو
یکی از شب های امتحان دانشگاه که کلا بیخیال درس شده بودم با دوستام رفتم بیرون.
تا ساعتای 11 بیرون بودیم وقتی بیرون بودیم به دوستام گفتم برگشتیم خوابگاه شروع میکنیم به درس خوندن .
اونا هم گفتن حتما شروع میکنیم به درس خوندن و تا صبح درس میخونیم.
زمستون بود و هوا سرد ...
وقتی برگشتیم حسابی خسته بودیم پس تصمیم گرفتیم به جای درس یه خورده بخوابیم .
خلاصه خوابیدیم تا صبح 
 
صبح هم که رفتیم استاد نیومد سر امتحان ....
بعد با کلی خوشحالی برگشتیم خوابگاه و PES ب
ی روز تو مدرسه بودیم...بخاطر ی مراسمی رفتیم نمازخونه با دوستام...
بعدش سقف نماز خونمون ی قسمتیش اومده بود پایین ...دوستامم(قد بلندا...من که قدم کوتاهه کلا*-*)...میپریدن دستشونو بزنن به سقف و خلاصه میخورد...بعد منم اومدم برا اینکه متفاوت عمل کنم پامو اوردم بالا که یک نریو چاکی(اسم حرکت پا تو تکواندو)بزنم خلاصه فرش سر بود منم جوراب پام بود یهو دیدم زیر پام خالی شد...پخش زمین شدم*-*
الان ی سال و نیم از اون موضوع گذشته هنوزم دوستام یادشون میاد ی ساعت بهم می
راضیم نمیکنه
هیچی راضیم نمیکنه
نوشتن، خوندن، حرف زدن، خوابیدن،،،
هیچی 
احساس میکنم به یه چیز جدید نیاز دارم ولی نمیدونم چی
دلم میخواد دیده بشم، شنیده بشم.
دوستام
دوستام از همه بیشتر رو اعصابمن
دوستشون دارم. دوست داشتنشون اذیتم میکنه. حس مالکیت ندارم بهشون ولی میخوام هروقت که میخوام باشن.
هی کانالِ جدید، پیجِ جدید، سر رسید جدید. ولی هیچ کدوم راضیم نمیکنه.
.
.
.
میدونی مشکل کجاست؟
آدم باید دلش گرم باشه. گرمِ بودنِ یه نفر. گرمِ توجه کردنش.
حالا ب
من به اندازه موهای سرم تنهایی سفر رفتم و فیلم تو سالن سینما دیدم، کافه و رستورانش هم تنها بودم، بیمارستان که همیشه، ولی فقط این تنها بودن تو یه مکان عمومی برای فوتبال دیدنه که نمی‌چسپه بهم. الان سر بعضی بازی و نتیجه‌ها با دوستام شرط می‌بندم، وسط شام خوردن و بازی دیدن معدود دخترهای فوتبالی‌ خوابگاه خودگویی می‌کنم، به داور، بازیکن خودی و غیرخودی فحش می‌دم، توئیت ورزشی می‌خونم و هم‌اتاقی متنفر از فوتبالم رو اینجوری با خودم همراه می‌کنم
من از زمانی که یادم میاد سرم توی کتاب و درس بود وقت خیلی از کارهای دوستام رو نداشتم البته علاقه ای هم به بازیگوشی های دوران نوجوانی نداشتم یکی از دوستام اهل محلمونه با هم بزرگ شدیم یکسال و نیم فاصله سنیمونه وقتی شانزده سالمون شد راهمون خیلی جدا شد پریسا رفت سراغ دوست پسرو خوش گذرونی من موندم و کتابام یکسال بعد مادرش دید اوضاع داره خراب میشه به اولین خواستگار شوهرش داد پنج سال بعدم برگشت خونه پدرش چون ازدواجش ناخواسته بود و الان توی خط خیلی ا
دنبال زندگی بهتر دوییدن چقدر سخت شده . ولی همیشه سعی کردم قوی باشم .  همیشه سعی کردم توی هر کاری که شروع می کنم نهایت سعیم رو بکنم . امروز یک نمونه کارم رو فرستادم و با این متن روبرو شدم که نمونه کارت به درد ما نمی خوره . مهم هم نیست . گاهی فکر می کنم برم با کسی و کمکش کنم کاری کنه و هرچی سود کردیم نصف نصف . دوست داشتم مثل یکی از دوستام ویدیو یوتیوب بسازم و استریمر بشم . ولی کامپیوترش رو ندارم که بازی کنم . ندارم که استریم کنم . اصلا همین وبلاگ رو هم با
امروز یه تجربه جالب داشتم
من عاشق والم یا همون نهنگ، می‌دونم که چقدر موجودات دوست داشتنی هستن،
یکم در موردشان خوندم، انواع اشون، تغذیه هاشون، شباهتشون به دلفین ها و ....
و علاقمندیم بیشتر هم شد و کلی عکس وال برای پوشه بک گراندم  ودانلود کردم همین طور اکانت های اینستا مرتبط فالو کردم.
از نظر من وال ها موجوداتی هستند که در حین عظمت و هرکول بودنشون بسیار موجودات مهربون و باهوشی هستند .
اونقدر علاقمند شدم به شخصیتشون که اگر قرار بود اقیانوس خونه
سلام چطورید دوست جونا؟ احساس میکنم دیگه توی وبلاگ نوشتن حال نمیده، موافقید که توی اینستا بنویسم؟
حدود 5 روز بوشهر بودم این 5امین سفرم به بوشهر هست از وقتی توی زندگیم یادمه، بااینکه متولد این استانم ولی گذرم خیلی کم به این شهر افتاده، برا کارا شرکت دوستم رفته بودم این سری، ورفته بودم خونه یکی از دوستام که اقوام دور هم میشن، علت انتخابم واسه موندن این بود که بین بقیه اقوام دور و نزدیک خونه اینا راحتترم یه ساختمون چندواحدی دارن که کل خانوادشون
بعد از اهنگای نازنینم نوبت حرکت بعدی بود:)) بعله ! خرید*_*
ی سری چیزا همیشه دوس داشتم بخرمشون رو یافتم 
دوتا جوراب خوشگل خریدم:))) کی فکرشو میکرد یروز من عاشق جوراب بشم (از قسمت شستنشون بدم میاد)
یه کیف زرد خوشگل دیدم اما نمیدونم چرا مغازه بسته بود:((( همون مونده با کفش و مانتو:/ 
چرا واقعا خرید اینقدر حالو جا میاره!!!!!
+ی سر هم رفتم لیزر:دی پوستم حساسه دیگه گفتم بزار راه بهترو امتحان کنم 
• روز ب روز از دیدن دوستام هیجان زده تر میشم از باهم بودنمون(دی
امسال بر خلافِ همیشه شب یلدا سهم من شد خوابگاه ..
نه تجربه تلخی بود و نه شیرین..
یه دلم دل دل میکرد که پر بزنه و بره تو اون کوچه قدیمی خونه باباجون و 
یه پلاستیک پر نون خامه ای بگیره دستشو و سفره یلدا رو بچینه
از اون آلو سهم دل شکموش بشه و خونشون هی دولا راست بشه، هی کار کنه، هی تو دلش غر بزنه به نوه های تنبل و هی غر بزنه و هی غر بزنه..
تهشم ک برمیگرده خونه بشینه سفره غرشو جلو مامانش باز کنه و بگه خیلی تنبلن این فامیلات!: دی
چرا من و تو باید فقط کار کنی
به نام خدا
خانواده م و دوستام مثل من فکر نمیکنن، یعنی تا الان کمتر کسی را دیدم که ی رنگی از افکار من را داره...، جرات، این کلمه همیشه پر از مفهوم بوده برای من، شاید من به قدر کافی شجاع نیستم ...، 
متفاوتم... بخاطرش خیلی سرزنش شدم ...، و همین طور گاهی تشویق ...
من همیشه برای همه گنگ بودم حتی برای خودم، زیاد میشنوم چته، چرا همیشه انقدر یخی، چرا خوشحال نمیشی، چرا لبخند نمیزنی ... ؟
خب آره منتهی من خودمم و از این موضوع خجالت نمیکشم، ولی بخاطرش ازخودم مت
دیگه با اجازتون یه ساعتو نیمم باز تو ترافیک بودیم تا من برسم به منزلمون! یعنی حیف این قرار ما که همش به ترافیکو استرس گذشت البته که خب تو ترافیک ور دل هم بودیمو حرف زدیم ولی یه چندبار داشتیم تصادف میکردیم دیگه سعی کردم زیاد صحبت نکنم بعد که رسیدم خونه با اینکه خیلی استرس کشیده بودم ولی حالم خوب بود..کلی انرژی گرفته بودم...اومدم نشستم با دوستام صحبت کردم اونا هم کلییییی انرژی منفی دادن بهم و راجع به هادسون(!) بدی گفتن و تمام حس خوبم نابود شد... 
قب
سلام این وبلاگ در حال ساخته و هنوز پستی نمایش داده نمیشه......لطفا شکیبا باشید خخخخخخخ
نه جدا یه مقدار صبر کنید تا من با کلی سوپرایز بیام........
                                                           با کلی پست کی پاپی باحال........
                                                                         مرسی دوستام.........
بچه ها
:)
 
امروز یکی از دوستام بهم گفت، هر آدم عاقلی قطعا به دنبال اینه که یه دوست مثل تو داشته باشه.
 
گفت، تو باسواد و باهوشی، وقتی یه حرفی رو میزنی، محکم به زبون میاری و ازش مطمئنی. قابل اطمینانی و میشه لذت برد موقع گپ زدن باهات.
 
اینقدر ذوق کردم :))))))))
نمایشگاه برام یکی از لذت بخش‌ترینهای زندگیم بود تا جایی که می‌تونم براش زار زار گریه کنم.
دلم تنگ شده برای دوستام، برای بچه‌ها، برای کتابها، تبلیغ کردن، حرف زدن، حتی آدرس دقیق دادن
سال دیگه اگه ازم خواستن بازم میرم؟
قطعا
امیر المومنین علیه السلام تیر خداوند
ابن حمزه طوسی رضوان الله علیه عالم بزرگ شیعه روایت کرده است:
١١٧ / ٦ ـ ویصدق ذلك ما رواه جابر بن عبد الله ، قال : قال رسول الله صلى الله علیه وآله : « ما اعتصى علیّ أهل مملكة قط إلاّ رمیتهم بسهم الله » قلنا : یا رسول الله ، وما سهم الله ؟ قال : « علیّ بن أبی طالب ، ما بعثته فی سریة قط إلاّ رأیت جبریل عن یمینه ، ومیكائیل عن یساره وملك الموت أمامه فی سحابة تظله ، حتّى یعطی الله لحبیبی النصر والظفر ».
رسول خدا صلى ال
برتری حضرت امیر المومنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما بر همه‌ی مردم (به روایت اهل تسنن)
از جمله فضائل حضرت علی بن ابی طالب سلام الله علیه و حضرت زهرا سلام الله علیها، محبوبیت ایشان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌باشد چنانچه نسائی از علمای بزرگ اهل تسنن در خصائص چنین روایت کرده است:
۱۱۰- أخبرنی احمد بن شعیب ، قال : اخبرنی زكریا بن یحیى ، قال : اخبرنا ابراهیم بن سعد قال : حدثنا شاذان ، عن جعفر الاحمر ، عن عبد الله ابن عطاء عن ابن بریدة ، قال :
سلام این وبلاگ در حال ساخته و هنوز پستی نمایش داده نمیشه......لطفا شکیبا باشید خخخخخخخ
نه جدا یه مقدار صبر کنید تا من با کلی سوپرایز بیام........
                                                           با کلی پست کی پاپی باحال........
                                                                         مرسی دوستام.........
                     بگین بیوگرافی چه گروهی رو می خواین براتون بزارم
 
امروز پشت دستمو داغ میکنم که هیچ بسته پستی رو غیر پست مرکزی به هیچ جا نفرستم !!
به هیچ جایی غیر از پست !!
نمیدونستم تیپاکس های مناطق دیگه بد مسیرن ! بخدا نمیدونستم 
نمیدونستم دوستام رو اینجوری به جای اینکه خوشحال کنم ناراحت میکنم
الان بغضم بعد از یکربع ترکید ':(((
خدایا منو ببخش !!
خدایا توبه میکنم بخدا توبه میکنم !!
خدایا من نمیدونستم باعث ناراحتی دوستام میشم':(((
خدایا غلط کردم اصلا ! غلط به معنای واقعی کلمه!
خدایا منو ببخش ':(((
خدایا به خداوندیت ق
توی استوری پرسیده بود:
فردای روزی که اعلام کنن کرونا از ایران رفته چکار می کنی؟
نشستم و جواب ها را خواندم،بعضی هایشان عالی بود و پر از نمک،بگذارید چندتاش را برای شما هم بگم
 
_ خدا را شکر میکنم.چون قطعا اون اولین کسی هست که برای نابودی کرونا کمکمان کرده
_ کلی چیپس و پفک م یخرم و با دوستام میرویم کف خیابان می شینم و همه را می ریزیم کف آسفالت و می خوریم
_ کف مترو می شینم و هرکس بگه خانم پاشو بهش زبان درازی می کنم
_ هروقت از بیرون بیام توی خانه دست ها
سلام.تو رو خدا بچه ها کمکم کنیدپسری 25 ساله ام و بیشتر شرایط ازدواج از قبیل: تحصیلات، کار آبرومند، فرهنگ بالا، روابط اجتماعی خوب، تیپ و قیافه خوب، و به قول دوستام با کلاس هم هستم!! اما شرایط مالی خوبی نداریم و در منطقه متوسط شهر مستاجریم! اما کاملا با آبرو با فرهنگ...2 ساله با دختری در محل کام آشنا شدم که روابطمون فقط یک خورده از یک همکار بیشتره در حد دوستیهای زمان دانشگاه! به ایشون علاقه دارم اما اون وضع مالی خونواده اش از ما بهتره (خیلی ثروتمند
مامان بابام خیلی مذهبی بودن، هنوزم هستن. منتها مذهبشون جوری یود که ۹۰درصد سخت گیریشون رو دخترشون بود. باورتون میشه آرزومه یک بار با دوستام شام برم بیرون؟؟
دوم ابتدایی بودم. زیر سن فاکینگ تکلیف. مامانم بهم گفت تو هیکلت نسبت به دوستات خیلی درشته، هرکی تو رو ببینه فکر میکنه دانشجویی( حالا اصلا این طور نبودا). یه مانتو برام خرید تا مچ پام. گشاد گشاد گشاد. آموزشگاه زبان میرفتم اون موقع. نگم براتون چقدر دوستام مسخره ام کردن. تا خود خونه گریه کردم. فک
 امروز به لطف خداوند، روزه گرفتم و اسم خودمو به عنوان روزه گیر اولین روزِ ماه رمضان  ۹۸ ثبت کردم.
ترم دو کارشناسیم، هفته بعد، تموم می شه و امتحانات پایان ترم شروع می شود.
دیشب ساعت ۲۳:۰۰ با دوستام به خواب ناز رفتیم، ولی قبل ساعت یازده شب:
ساعت گوشی هامونو تنظیم کردم که ساعت چهار صبح برای سحره خوردن بیدار بشیم، من گفتم
ساعت سه و پنجاه و پنج دقیقه و دوستام ساعت ۴ گوشی هامون زنگ بخوره
و آخرش ساعت ۴ صبح، تمام هم خوابگاهی هام بیدار شدند و سحری خوردن
مکالمه من با یکی از دوستام چند وقت پیش:
- پری باورت نمی شه چقدر حالم بده، همش حس گریه دارم
-الکی میگی
- نه به جان خودم! واقعا حالم خوب نیست
- خفه شو!
- بابا چرا منو جدی نمی گیری؟ به شرافتم قسم حالم بده!
- یعنی واقعنی؟!!... باورم نمی شه! من همیشه تو رو می دیدم می گفتم خوش به حال این دختره! کلا دایورته!(همراه با قاه قاه خنده!)
خلاصه این که بله دوستان! الحق که:
everyone you see is figting a battle you know nothing about!
یکی از دوستای صمیمیم رو که به زور بهم چسبید و دوستیمون ادامه پیدا کرد رو امروز حس کردم چقد لازمش داشتم. چقد دوست خوب داشتن لازمه و چقد خوب و لذت بخشه.
همیشه با خودم میگفتم این بدیاش از خوبیاش بیشتره و چرا من با این همچنان دوست موندم.
اما هر بار که میگذره و میبینمش حس میکنم لازمه باید باشه.
و چرا من تعداد دوستام کمه!!!!
نت دیروز عصر وصل شد . سر زدم به شبکه های اجتماعی . احوال دوستانم رو پرسیدم . زنگ زدم به وینگولی (: دو سه ساعت حرف زدیم . دوستان خارج از کشور خیلی نگران شده بودند . دلم آروم شد با دوستام حرف زدم . 
استاد ادبیات از داستانهام خوشش اومده بود . دیگه تصمیم گرفتم امروز و فردا داستانها را آماده کنم بفرستم برای یه جایی ...
بریم بچسبیم به زندگی ...
اقا چن روز پیش با تیمور ملقب به سلطان رفته بودم بیرون سلطان یه دوست دختر داره شایدم قراره داشته باشه اسمش ستاره هست من با این ۲ تا رفته بودم بیرون الته فقط این ۲ تا نبودن دیگه علی و علیرضا و یه سری دیگم بودن (ک=میدونم که به درکتون) حالا سلطان رو ستاره که غیرت داره ولی من مث که این قظیه رو خیلی جدی نگرفته بودم هیچی حالا سلطان اصابش خراب شده منم که کلا از فراینده فیرتی شدن خیلییییی عشق میکنم ولی این سری دیگه خیلی جدیه مثل این که .
حالا این سلطان نمی
یکی از دوستام اومده بود پیشم
سه‌شنبه اینجا بود
اومده بود مثلا اینجا برای کنکور دکترا بخونه
تا امروز تونست دوام بیاره
امروز برگشت رفت خونشون
بهم گفت تو چطوری تنهایی زندگی می‌کنی
گفتم عادت کردم
گفت که من افسردگی گرفتم
نمی‌تونم اینجا بمونم.
سلام.... بچه ها ببخشید......مى خواستم بگم که... امکانش هست که یه مدت فعالیت نداشته باشم....مبینا و ویستا ادمینن.... خب شاید اونا پست بزارن ولى من نمى تونم....ببخشید ولى واقعااا حوصله ى انجام هیچ کارى رو ندارم....شاید بیامو باهاتون (با دوستام) حرف بزنم ولى..... فک نکنم حوصله ى پست گزاشتنو داشته باشم...ببخشید 
 
 
 
 
 
 
متن اهنگ
مثه جیمز کامرون راویه رویاهات
این روزا باید رپمو مخفی نگه دارم تا به بعد چهارم و پنجم برسم
ماشین زمان هی آمیگو
آهنگا رادیکالی سبک مافیایی
نمیدونم رو زمینم یا رو هوام
واقعیت میسازم با رویاهام
مریخ یا رو ماه بگن کجام
دنبال غول نرم غول میاد دنبالم
تو آسمون مثه ستاره دنباله داره دنبالم
یروز دست رو چراغ مالیدم غول بیرون اومد
بهم گفت اراده کنی مثه ابریشم میدوزمت
به تک تک آرزوات میرسونمتخیلی دوست داری این دنیارو تعقیر بدیپس از
از این که دخترم و اکثر دوستام دخترن و مجبورم برای تک تک رفتارام توضیح بدم بهشون که منظوری نداشتم و از اینکه انقد لوس، نازک نارنجی، خاله زنک و تو فاز و نازنازی ان و خودشونو قد ملکه انگلستان دست بالا میگیرن و فکر میکنن دنیا برا خودشونه و انقد خودخواه و بدبینن متنفرم. 
مُ
تِ
نَ
فِ
رَم
.
+ ۴شنبه ۱۸ سالم میشه و ۱۸۰۰ سال زندگیمو صرف این کردم که سوءتفاهم های خودم و بقیه رو برطرف کنم.
یه وقتایی از یه رابطه کنده میشی و میای بیرون. رابطه‌ی کاری یه جور رابطه عشقی یه جور رابطه دوستی بدتر از همه.من دیگه فاتحه رو خوندم. فقط نمیدونم چجوری به کسی که یه زمانی از صمیمی‌ترین دوستام بود بگم خدافظ. بگم دغدغه‌هات منو اذیت میکنه. بگم یکم بزرگ شو. آه. آآآآآه. مثل یه دود غلیظ و عمیق از سینه‌ام بیرون میاد.
از روانشناسمم کاری بر نمیاداز اشکان و حرفاش و پلن A و B کشیدنش هم کاری بر نمیاد
با احمد رفتیم پارک و وسط چمن ها دراز کشیدیم
شروع کرد بوسیدنم، هیچ حسی نداشتم، بهش گفتم هیچ حسی ندارم
حتی بغلم کرد پسش زدم گفتم واقعاً هیچ حسی ندارم
بین دوستام داشتن رای میگرفتن کی سکسی تره
اکثریت رای مثبت رو دادن به من
و اون وسط من داشتم ب آینده فکر میکردم
وضعیت بغرنج تر از اون چیزیه ک هست
خودمون رو سرگرم ظاهر کردیم ک اساس ماجرا ک سیاهی آینده ماست دور بشیم
اشکان تو م
حوصله مراسمی ک قراره اول تا آخرش معذب باشم و باکلاس بازی دربیارم رو ندارم
حوصله راه رو ندارم
و حوصله تهران رو ندارم
ترجیحم این بود ک اون تایم رو با دوستام یا مهدی بگذرونم
اما عروسی؟ ن!
تجملات عروسیشون برام هیچ جذابیتی نداره و اصن از تصورش حالم بد میشه
+ این تفاوت مرد ها با زن هاس یا من بیش تر از اون وابسته شدم؟
چرا نبودنش بهمم میریزه اما اون انگار براش مهم نیس؟
امروز تولد بنیامینم بود 
یه عکس زمان بادی گارد بودنش رو تو استوری گذاشتم و تبرکشو نوشتم 
خیلی ها تبریک گفتن ولی هنوز خودش ندیده....
ولی با اینکار موجبات غصه خوردن یکی از دوستام رو فراهم کردم‌..برای همین هبچ وقت از کادوهای بنی عکس تو استوری نزاشتم چون میدونم خیلی ها حسرتشو میخورن
 برخی از دخترها ذاتا موجودات حساسی ان...و من این رو درک می کنم ...
من کلا کار دستی رو خیلی دوست دارم.
و هر وقت هم جایی رفتم که هنرهای دستی کشورای مختلف رو میفروشن، اگه در وسع مالی من گنجدیه حتما خریداری کردمش.
 
یه بار رفته بودم St. Lawrence Market توی تورنتو،
و دیدم جاکلیدی ای که در افریقا ساخته شده میفروشن، با یه سری خرت و پرت دیگه،
خریدمشون :)
و الان دوستام و عشقم همه استفاده ش میکنن.
یا هر جا که میرم حتما سوغاتی میخرم.
:)
ینی این جمله رو باید با طلا نوشت :
"خدایا تو من و از شر دوستام حفظ کن؛ من خودم حواسم به دشمنام هست"
ینی چندبار باید سرت به سنگ بخوره تا بفهمی اعتمادی وجود نداره تو دنیا!رفاقت معنی نمی‌ده
خدایی قصدم غر زدن نیستا....به قول جمله‌ی معروف بینمون (الان خیلی تو حال خوب و بی عصبانیت دارم این حرف رو میزنم) ولی آخه لعنتی چقد بعضیا عجیبن....چه راحت نمکدون میشکونن....
بیخیال اینا...
هوا چه خوبه امشب❤
 
یعنی  یه جوری نمرهامو خرااااااااااااب کردم  که تو کل سال های تحصیلیم  همچین چیزی بی سابقه بود
 
 
با خودم که دلایلش رو برسی کردم
 
 
 
اولش این بود که 
 
 
توی تابستون  تلگرام رو گوشیم نصب کردم و معتادش شدم و طی اون یه ماجرایی پیش اومد که خدا میدونه :/
 
 
راستش من کلا اهل این نرم افزارا نبودم
 
 
 
نه لاین رو گوشیم نصب بود
 
 
 
 نه وایبر
 
 
 
نه هیچ کدوم از نرم افزار های چت 
 
 
 
یکی از دوستام گف تلگرام محیطش خوبه بیا
 
 
 منم ندونسته از شرای
خب ددیم دعوت کرد که این چالشو بدم ~¿~
۱. اتاقمو اون مدل کاغذ دیواری که میخوام بزنم 
۲. فن ساین و کنسرت برم 
۳. آلبومای از زمان دبیوت تا آخرین آلبوم رو تمام ورژناشو داشته باشم
۴. دنسر شم 
۵. ددی و مامیمو ببینم 
۶. یه دفعه از نزدیک رامتینو بزنم ()
۷. اتاقمو از زیر بنا مرتب کنم
۸. سرویس اتاق خوابمو عوض کنم
۹. یه عاالمه کیک بستی و نوتلا بخورم ...
۱۰ . با دوستام برم بیرون
 
بعد یکسال فهمیدم اونی که باعث شد تا جایی که میخواستم استخدام نشم یکی از صمیمی ترین دوستام بوده ...
یک هفته اس دارم فک میکنم چرا؟؟؟
چجوری براش راحت بوده با آینده شغلی که نه با آینده زندگی یه نفر بازی کنه؟؟
لعنتی دلمم نمیاد نفرینش کنم !!!ارومم نمیشم و اخلاقم مزخرف شده سر جنگ با همه دارم 
یجوری باید اروم بشم....
عنوان؟؟؟برای همون آدمه
کاش فراموشش کنم...
امروز رفته بودم ازمایش خون . بعدشم رفتم طب سنتی برای لاغری ... عزمم رو جذم کردم برای تغییر سبک زندگی و لاغر شدن .
دیشب یکی از دوستام داستان هام رو خونده بود و خیلی تعریف کرد.  
باید به زودی داستان ها رو ویرایش کنم و بفرستم برای یه انتشارات. 
می خوام با خودم مهربون باشم . هم با جسمم هم با روحم. 
باید برای همه کارهام برنامه ریزی کنم . 
نمیدونم خودخواهیه یا نه، اما دلم میخواد خیلی‌چیزا متعلق به من باشه. وقتی من شروعش کردم من تمومش کنم، وقتی من به همه معرفیش کردم تا ابد اسم من روش باشه. من درمورد علایق و کارایی که انجامشون میدم خیلی بخیلم. برام مهم نیست که یه‌نفر از قبل اون کارارو انجام میداده یا اون علایقو داشته یا نه، اما اگه بفهمم سعی کرده شبیه من باشه یا ازم تقلید کنه اذیت میشم.حالا هرچی دوست دورمه هم تقلیدکردنو خوب بلده. تقلیدکردنی که بفهمه از تو تقلید کرده نه‌ها، تقلی
اوضاع تلویحا بازنده بازنده شده ؛ 
ذهن ام قفل شده . 
دائم توی خواب فکرم مشغول بود
که چی بگم ؟ چطور بگم ؟! از کجا به کجا بگم ؟!
حس میکنم کسی دلش به حال ما نمی سوزه ... دیشب فهمیدم کسی جز خودمون پیگیرمون میشه،
خودمون داریم در مسایلی که انتظار داشته میشه محل ورود عاقلانه و منطقی خانواده ها باشه ،  وارد میکنیم؛ امیدوارم کار درستی رو انجام بدیم . 
یه سال پیش بود یکی از دوستام توی همین مرحله ازدواج ش به شکست خورد. 
توکل به خدا 
از اول تا آخرش سختِ سختِ سخت گذشت.....
 
دی 98: 
همه‌ی کارها طبق روال داشت پیش می‌رفت..
ترم اول ارشد تموم شد
پر کشیدن دوستام و حال افتضاح چند هفته‌ی بعدش.... بی انگیزگی و بی تفاوتی...
شروع امتحانای دانشگاه...
بهمن 98: 
دیدن حریصانه‌ی دوستام... وقت تلف کردن خود خواسته...
ادامه‌ی امتحانات آخر ترم..
شریف و دیدن دوستان و انجام یه کار کوچیک..
جلسه‌ی آخر ژرف!
آشوب درونی و درگیری برای پیدا کردن معنا..
اسفند 98:
اولین دوره‌ی مقدماتی طراحی داخلی دی‌آرک
قرنطینه‌
من از همون بچگی با بیان کردن احساساتم مشکل داشتم،البته به خانواده نه به دوستام و آدمای دیگه،هیچوقت نفهمیدم چرا
شاید باورتون نشه ولی من تا حالا حتی یک بارم به بابام نگفتم بابایی دوستت دارم یا عاشقتم! توی دلم خیلی میگم ها ولی این زبون لامصب نمیچرخه!
البته این بخاطر ابهت باباها هم هست،آدم بطور ناخودآگاه محتاط تره توی رفتار باهاشون،حواسش به کلماتش هست، به رفتاراش، نحوه وایسادنش،درسته آدما خیلی با هم تفاوت دارن و نباید هیچکس دیگران رو مقایسه
خوبین؟
من برگشتم...
و خیلی خیلی از همتون معذرت می خوام که این چند روزه اذیتتون کردم...متاسفم^^
و از تک تکتون ممونم که باهام دردو دل کردین تا حالم بهتر شه...
به خاطر شماهام که شده می مونم و با هرچیزی که بهتون اسیب برسونه می جنگم چون شما با ارزش ترین افراد و دوستام تو زندگیمین ^^
از دانشگاه خودم انصراف دادم و آزاد ثبت نام کردم :/
همین که دیگ آرزو اینجا نیست خودش خوبه
 
اما هنوز ثبت نامم تایید نشده وهنوز واحدایی که خوندمو تطبیق نزدن
پدر من دراومد از بس راه رفتم سر این انصراف 20بار دور دانشگاه چرخیدم
الان چندروزیه تلگرامم حدف کردم اینستاهم فقط 3نفر از دوستام دارن وبدون هیچ فعالیتی هستم 
دلم یه تغییر بزرگ تر میخواد
کاش بتونم اونی بشم که میخوام
کاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دوستام میخوان برن بیرون ولی جدا حوصلشونو ندارم
خدایی هیچ جذابیتی برام ندارن...همیشه که میبینمشون...اون چیزاییم اونا دوست دارن من خوشم نمیاد
میخوام بپیچونم ولی نمیدونم چجوری(اخه چند هفته پیشم رفتن ولی باز پیچوندم من)
دلم میخواد تو اتاق خودم باشم حتی اگه هیچکاری نکنم
استادم رفته کنفرانس قم:))براش پیام دادم مراقب خودت باش در واقع منظورم این بود برگشتی باید قرنطینه بشی
کی مقاله داده بود؟؟پسری که قبلنا دوستش داشتم
بدبخت بعد از 8 ترم یه مقاله داد اونم توی بد مکان و بد زمانی بود امیدوارم واسشون اتفاقی نیفته
منم به امید اینکه استادم باید قرنطینه بشه یا شاید خودم پیشش نرم امروز با دوستام رفتیم کوه
یه نم نم بارونی میومد جاتون خالی :)
یه دوسه ساعت دیگه،میشه ۱۲ ساعت که هیچ جوره نتونستم با پدر و مادرم تماسی داشته باشم.حتی پیام هامم نمیتونن بخونن:(
این وبلاگ هم تا نیم ساعت پیش ،چند ساعنی میشد که نمیشد واردش بشم....
من چه گناهیی کردم که نمیتونم با خانوادم ارتباط داشته باشم اخه؟نه تنها من،بلکه همه ی دوستام هم همین مشکلو دارن
حتی بصورت عادی هم زنگ زدیم به پدرمادرهامون ولی اصلا بوق نمیخورد...:(
ما چه گناهی کردیم اخه...
خدا عاقبتمونو بخیر کنه
 
۱. می دونین، بعضی وقتا دلم می خواد میدل فینگرمو جوری تو چش طرف فرو کنم که مغزش سوراخ شه:| ولی متاسفانه هنوز به اون درجه از خریت نائل نشدم:|
 
۲. فیلم +۱۶ سال پخش میشه طرف برمیگرده میگه این دوستمون گیه، بابام یهو برمیگرده میگه اون کنترله کو؟ بده ببینمش:| از اتاق فرمان اشاره می کنم، پدر من الان واجد شرایطم. میگه این برای آمریکاییاست. فقط کافیه یه دور بیاد مدرسمون تا ببینه اینجا آمریکاست یا آمریکا آمریکاست؟؟؟؟؟؟
طبق میانگینی که با دوستام گرفتیم
 تقریبا از سال 89 تا به امروز روزی نبوده که به اینترنت دسترسی نداشته باشم، به جز دوران خدمت که اون هم فقط برای دوماه بود، بیشتر دوستام توی شهرای دیگه زندگی میکنن، و واقعا نبودشون این روزا به شدت احساس میشه، گاهی حس میکنم چیزی گم کردم.
بی کاری و بی انگیزگی، گرانی و... هم مدام در حال تجاوز به ماست. کاش تموم بشه این مکافات
دانلود آهنگ هیچ کس، یه روز خوب میاد... 
باورم نمیشه چند روز رو داریم بدون اینترنت واقعی زندگی میکنیم و به نظرم ترسناکه که انگار داریم حتی با این شرایط هم وفق پیدا میکنیم.
این چند روز برام شلوغ بوده و باعث شده بود یه خرده راحت‌تر بگذره ولی خب نمیدونم تا کی قراره ادامه پیدا کنه.
یکی دو روز یکی از دوستای مجازیم رو برای اولین بار دیدم و مهمونم بود. (به نظرم یکی از عاقلانه‌ترین کارهای زندگیم این بود که قبل از این که حرکت کنه بهش گفتم شماره‌م رو داشته باش چون از اینا هیچی بعید نیست و یهو
نوشتهٔ رابرت.ای.سوببیسک ،ترجمهٔ فرهاد فخریان و فرشید آذرنگ.
خب این مقاله هم تموم شد البته من خیلی سریع خوندمشو روش زیاد فکر نکردم. و فکر میکنم ظاهر آدم نشانه هایی از باطن ادم هم داره. مثلا همون اون روز که رفتم دکتر، دکترم گفتش که خوشحال میبینه حالم بهتره یه تیکه هم انداخت که رژ قرمز زده بودم و موهامم کوتاه کردم. خب نمیدونم واقعا ربطی به حال خوبم داره؟ خودم که نمیدونم ولی فکر میکنم حالم بهتره حتی اگه این نشونه ها نباشه. من خودم زیاد از خودم عکس
امروز با چنتا از دوستام ناهار رفتیم بیرون ، من کلا آدمی هستم که کم غذا میخورم و به ندرت پیش میاد که بتونم غذامو کامل بخورم ، خلاصه ظرف یک بار مصرف گرفتیم تا غذای باقی مونده رو با خودمون ببریم موقعی که می‌خواستیم از رستوران خارج بشیم دم در رستوران چشم های بچگانه ی گرسنه ای رو می دیدی که انگار میخواستن با نگاه کردن به غذا خوردن دیگران سیر بشن بیاید حواسمون به این چشم ها باشه وقتی میریم رستوران ، ما می تونیم غذامونو با اونا شریک بشیم.
چند روز اخیر مرتباٌ ذوقمرگ میشم بخاطر حرفایی که می‌شنوم اولینش مربوط به یکی از دوستای دانشگاهم بود که خب دوست نبودیم همو می‌شناختیم سلام و علیک داشتیم ولی دوست محسوب نمیشدیم بعد من تو قرنطینه یک گروه دوستانه زدم و دیروز برگشت گفت که چرا زودتر نشناخته بودمت من و از این به بعد جزو دوستامی و من کلی ذوقمرگ شدم که آنابل هم اومد جزو دوستام و امروز هم گفتم بیام بیان یکم مغزم رو استراحت بدم مواجه شدم با یه کامنت خیلی مهربون که خب میشه گفت من از ذوق
یاد اون خاطره ام افتادم تو بچگی که توی یه کتاب مصور از مدرسه، یه خونه چوبی بود و من خیلی ازش خوشم اومد. یه چیز مثل ایوون بزرگ داشت و من پیش خودم تصور میکردم که اینجا زندگی میکنم با خانواده ام و دوستام هم با خونواده هاشون اینجا هستن. واقعا خیلی خیلی خوشم اومده بود از این فکر ! یهو در حین خوندن کتاب سالار مگس ها که میگن این جنگل مال ماست، یاد این خاطره افتادم. :)
بسی حس مزخرفی دارم این روزا در روزمرگی های زندگی دارم دست وپا میزنم ...حس میکنم زندگیم روتین شده جذابیت نداره واسم .درحالی که دستانم را برزیرچانه ام گذاشته ام برای دوره های کوتاه مدت بعدی زندگیم برنامه ریزی میکنم وصبرمیکنم که زمانش فرا برسه عملا چیزی به نام درحال زندگی کردن دربنده یه دوسه سالی وجود نداره ....شدیدا نیازمند یه کار باحال یه جای باحال هسم که ازاین روزمرگی نجات پیداکنم ...کلا من تو زندگیم دنیال اینم که مشغول هرکاری هسم بهم خوش بگذر
گر گناهی می کنی در شب آدینه کن
تا که از صدر نشینان جهنم باشی
این بیت رو از دوست پسر یکی از دوستام یاد گرفتم. این روزها خیلی برام مصداق پیدا می کنه و خیلی بهش فکر می کنم. واقعا راست میگه ها! آدم خطا هم می خواد بکنه درست خطا کنه! والا دیگه. اصلا خیال نکنید می خوام بحث اخلاقی کنم و مثل همیشه ادب و اخلاق رو ترویج بدم ها. ابدا! امروز می خوام اتفاقا از بی اخلاقی براتون بگم. و ازتون خواهش کنم اگر بی اخلاقی هم می کنید، حرفه ای بی اخلاقی کنید. مثال زدنش فعلا ب
خیلی جالبه تا الان چندتا از دوستام بهم گفته بودن شبیه یکی از یوتیبرها هستم
بعد امشب واسه اولین بار دیدمش اصلا شباهتی ندیدم(بحثی زشتی و خوشگلیمون نیست قطعا اون خیلی خفنتره)منظورم اینکه چقدر توصیف و تصور بقیه ازقیافمون با اون چیزی که خودمون داریم فرق داره و واقعاااااا زیبایی یه چیز نسبی هست
#شببخیر
امیر المومنین علیه السلام تیر خداوند
محمد بن ابراهیم جوینی از علمای اهل سنت عمری روایت کرده است:
۱۷۳- أخبرنی شیخنا الإمام نجم الدین عثمان بن الموفق [الأذكانی] بقراءتی علیه، قلت له: أخبرك والدی شیخ الإسلام سعد الحق و الدین محمد بن المؤیّد الحموئی قدس اللّه روحه إجازة،قال:أنبأنا شیخ الإسلام نجم الدین أبو الجناب أحمد بن عمر الخیّوقی رضی اللّه عنه إجازة قال:أنبأنا محمد بن عمر بن علی الطوسی بقراءتی علیه بنیسابور، أنبأنا أبو العباس أحمد ابن أبی
بالاخره بعد چند ساعت پر خوابی بیدار شدم. بیرون رفتنم با دوستام کنسل شد چون دوستم باید میرفت جایی که براش پیش اومده بود. احتمالا به رسم قدیمم پاشم اتاقو جمع کنم مغزمم مرتب بشه بعدش بشینم به کار کردن. هرچند که تو اتاق کار نمیکنم ولی خب این کار کمک میکنه اروم تر شم. همین هیچ حرف دیگه ای ندارم. و راستش ناراحتم نیستم که این همه خوابیدم. انگار لازم بود. که شاید بعدش حالم خوب بشه. خیلی خنثی ام الان. هیچ حسی ندارم. هیچی
پیش نوشت: این متن پیش‌نویسی از چیزیه که قراره به امید خدا به شکل گسترده‌ای منتشر بشه
-------------------------
 
من تحلیل‌گر سیاسی نیستم! جامعه‌شناس و فعال حقوق بشر هم نیستم! من دانشجوی روان‌شناسی‌ای هستم که لیسانس کامپیوترم رو توی دانشگاه شریف خوندم. همون‌جایی که با آرش و پونه آشنا شدم... دوست شدم... و به مرور از بهترین دوستام شدن..
من نمی‌دونم تا کی قراره من و دوستام دنیا رو تاریک ببینیم، ولی از یک چیز مطمئنم. اینکه من مسئولم! مسئول زنده نگه داشتن یاد
من از کودکی همیشه از حشرات نفرت داشتم. با اینکه یه دوره ای تو دبستان به ظن خودم آزمایشات علمی روی مورچه ها میکردم، اما تا جایی که یادمه از برخورد با حشرات وحشت داشتم. از شانس بد من هم، حشرات جزو پر تعداد ترین موجودات زنده در طبیعت هستن و برخورد باهاشون اجتناب ناپذیره. یادمه تو یکی از خونه هایی که زندگی میکردیم، یه عنکبوت نسبتا بزرگی، گوشه اتاقم لونه داشت. من برای بار اول تصمیم گرفتم نابودش نکنم و باهاش زندگی کنم. براش حشرات کوچیک شکار میکردم و
معین میگه روی صفحه ی گوشیم یه خط سبز افتاده و الاناست که سکته کنممیگم یه اسکرین بده ببینممیگه"مریم تواسکرین دیده نمیشه!"بینید من با اینا چه کردم که شوخی‌مم جدی میگیرنهیشکی نمیخواد باورکنه، نه یکی بلکه دو تا اردو بردن من رو به عنوان نخبه :)))))*چیزی که‌ من میگم:بابا میشه یه ساعت ماشین دست من باشه؟چیزی که بابام میشنوه:بابا میشه یه دست و دوپات رو قرض بدی تا برم چرخشون کنم و کتلت درست کنم؟
چیزی که مامانم میشنوه:
بابا میشه ماشین رو بدی تا برم چند نف
سال پیش که نه حتی اگه همین چهار ماه پیش به من میگفتی چهار ماه بعد مشغول چه کاری ای میگفتم خواب تموم شد صب بخیر!!!
ولی خب همه چیز خیلی یهویی شد و فک کنم اسمشو میتونیم بزاریم یهویی خوب!!
امروز موقع ناهار به دوستام گفتم هفته ی بعد من در حالی میام سر کلاس میشینم که تیر خوردم و خب اون مدرسه ندار های عوضی خندیدن.هشتگ کثافطای مرض
الان نمیخوام از تندباد دهن سرویسی ای که در طی هشت ماه آینده قراره بر من روا داشته بشه حرف بزنم ذاتا مهم هم نیست چون تموم میشه
یکی از دوستام می گفت، هر کسی خیلی خودش را دوست داشته باشه آنگاه سایرین را هم دوست خواهد داشت. 
 
ایده ایشان این بود که دوست داشتن دیگران به دلیل دوست داشتن خود است و هر چه خود را بیشتر دوست داشته باشید آنگاه دیگران را نیز دوست خواهید داشت.
 
ادامه مطلب
مدتها روی رفاقت حساب کرده بودم، روی دوستام، هنوزم حساب میکنم، بعضیا واقعا دوستن، رفیقن، به قول لاتای محل اِند مرامن...
اما امان از روزی که تو سختی باشی و امیدت به رفیقایی که مونده بشن بامرام...
هیچکاری نمیکننا فقط پشتتو خالی میکنن...
هزار و یک جور بهانه هم دارن... از نمیتونم و نمیشه
ادامه مطلب
امشب با دوستام رفتیم بیرون بماند که چقدر سر این که کافه بریم یا نه بحث کردیم ولی آخرش رفتیم کافه ... از سال قبل که مسابقه ذهن زیبای من ، برنده شدم قرار بود دوستامو دعوت کنم که بعد یک سال که مرتبا کنسل شد قرعه به نام امروز افتاد که بریم بیرون ... محیط کافه کلا مناسب ما نبود و تفاوت ما با افرادی که اونجا رفت و آمد میکردن به وضوح مشخص بود و کلی دود سیگار و قلیون رفت توی حلقمون D: ... قرار شد هممون یک خصوصیت اخلاقی خیلی خوب و خیلی بدمون رو بگیم خیلی جالب ب
که چطور طرز تفکر یه نفر میتونه انقدر متفاوت و زیبا باشه؟
من بهشون میگم آدم های الهام بخش!
اطراف خودم هم یه سری از دوستام هستن که الهام بخشن ولی بیشتر تو فضای مجازی به همچین آدمایی برخوردم..
بعضی وقتا شاید اول از رو ظاهر قضاوت کنم که این چجور آدمیه ولی وقتی حرفاشو میشنوم کلا نظرم در موردش تغییر میکنه..
واقعا آدم هارو تا وقتی حرف نزنن نمیشه شناخت..
دوست دارم کم کم چند تاشون رو اینجا معرفی کنم شاید بتونه الهام بخش بقیه هم باشه..
من مبینا ۲۱ ساله در ساعت ۳:۴۳ بامداد روزه ۶ اردیبهشت سال ۹۹ دوست دارم غر بزنم!
دلم واسه دیدن طلوع یا غروب تنگ شده!عین یه زندوونی همش تو خونم!و بیرون رفتنمم به بودن تو ماشین یا خرید مایحتاج میگذره!کاش میشد این جا هم اون گیف اقا رضا رو بفرستم :)))
دلم واسه پیاده روی طولانی با دوستام
واسه ی درس خوندن با دوستام
واسه ی بهار تهران
واسه ی کوه رفتن
واسه بهشتی
واسه ویو و تمام مکان های خاطره انگیز این سه سال لعنتی تنگ شده!
دیروز در واقع از خواب که بیدار شدم ب
با عرض سلام خدمت همه خانواده برتری ها
چند وقتیه به یه مشکل برخوردم، میخوام بدونم کسانی که شرایط منو دارن چیکار کردن با این موضوع و کمکم کنن.
بحث سر نبود وضع مالی خیلی خوب و به تبع اون از دست دادن اعتماد به نفسه. قبلا این موضوع خیلی درگیرم نمیکرد ولی الان خیلی داره اذیت میکنه و به نظرم به خاطر بالا رفتن سن باشه. واقعیتش وقتی به اوج خودش میرسه که با دوستانم هستم. به خدا آدم حسودی نیستم ولی خب آدم خواسته یا ناخواسته خودش رو مقایسه میکنه. همون کاری
اینا حرفاییه که به یکی از دوستام گفتم؛
پیچک:یه چیزی بگم...
درسته که غم دارم ولی نمیدونی چه قدر دلم روشنه.
یه جور غم پویا
از جنس هوای خنکی که وقتی از روضه امام حسین علیه السلام بیرون میای وارد سینه ت میشه.
هنوز اشکت خشک نشده
جاش خنک میشه و دلت سبک
خیلی دلم سبک و روشنه
هرچند هی بغض میکنم و اشک توی چشمم میاد و میگم قتل الله قوماً قتلوک
 
 
 
هرچی دقت میکنم میبینم جنس غم حضرت آقا هم هرچند خیلی عظیم و سخته ولی از همین جنسه. چون وسعت دل ولی خدا به وسعت دل
ھیسسسسسسس ساکت...دیروز 23سال و2ثانیه پیر شدم..جریمه شدم!~!الانم احتمالا یادش رفته دستگاه رو بگیره...خوب خوب خوب توى این24ساعت که وبلاگم نبودم فھمیدم خعلى عاشق اینجام...آره دیگه بریم سراغ پ.ن..
*نیلو.فاطمه.اتسھ.ناشناس.و....ى معذرت خواھى مدیونتونم/میانه.کرھ اى/گومن~سى مى ماسه.ژاپنى/آیم ساری ..ھرکى اینو ،ندونھ خیلی....
**یاسى نژار کھ ناراحت شى که این خیلی بده/ویستا میدونم سخته ولی مثل ى دوست که نه مثل خواھر پشتتم/کیوتى امیدوارم نقص فنى زودى خوب شه و برگردى
چقدر دوستامو زجر دادم.
مجبورشون کردم چه چیزایی ببینن و بشنون سکوت کنن چیزی نگن چیزی نپرسن که فقط حال من بدتر نشه. میگه اگه حرفی نزدم به خواسته خودت بوده هرچی باشه خیلی وقته حواسم بهت حالتای جدیدت و... هست:) میگه همش خودتی بعضیا رو قبلا داشتی بعضیا رو الان :/// من فقط پوکر :///
دوستام عجیب صبر و تحملی داشتند، واقعا نمیتونم درکشون کنم چرا این همه مدت تحملم کردند و تازه الانم باز میگن که دوسم دارن و پیشمن. 
اینااگه ماه نیستند پس چین؟ اگه فرشته اسمو
من و دوستام همیشه عادت داشتیم که دسته جمعی بریم خرید و احتیاجات خودمون مثله لوازم آرایشی، عطر و ادکلن، لوازم بهداشتی و … را از بازار تیه کنیم ولی اینکار بسیار زمان بر بود و از طرفی هزینه زیادی صرف کرایه ماشین می کردیم به همین دلایل من تو اینترنت سرچ کردم تا یک راهی برای فرار از این دغدغه های خرید فیزیکی پیدا کنم تا اینکه از روی خوش شانسی با فروشگاه اینترنتی شیک فام آشنا شدم و اون را به دوستامم معرفی کردم.
ادامه مطلب
گوشت چرخ شده
قارچ
پیاز
رب گوجه
زردچوبه
نمک و فلفل و پودر سیر و پودر لیمو
نان تست
پیازها رو ریز خرد میکنیم و سرخ میکنیم. بعد رب گوجه و زردچوبه رو اضافه میکنیم.
یه تفت کوچولو میدیم و گوشت رو اضافه میکنیم. ادویه رو میریزیم.
میذاریم قشنگ سرخ بشه.
ساندویچ‌ساز رو روشن میکنیم. کره یا روغن رو با قلمو روی ظرفش میزنیم.
داغ که شد، مواد رو روی نون تست ریخته و به مدت دو تا سه دقیقه توی ساندویچ ساز نگه میداریم.
نکات:
۱. برای مواد میانی میشه از هر نوع ترکیبی اس
اول از همه سلام به همگی
راستش ما شاید توی این وب فیکشن آپ کنیم
برناممون هنوز مشخص نیست
ولی خوشحالیم به شماها پیوستیم
شاید بهضیاتون منو بشناسین، من فریمام دوست روشنا
با یکی از دوستام این وبو زدیم
خوشحال میشیم به وبمون سر بزنین
در زنجیر
ه ا سایه ( هوشنگ ابتهاج) تاسیان را ورق می زند ... به شعر زیبای « در زنجیر» می رسد:
بال فرشتگان سحر را شکسته اند
خورشید را گرفته به زنجیر بسته اند
اما تو هیچ گاه نپرسیده ای که:
- مرد
خورشید را چگونه به زنجیر می کشند!
گاهی چنان درین شب تب کردۀ عبوس
پای زمان به قیر فرو می رود که مرد
اندیشه می کند:
- شب را گذار نیست!
اما به چشم های تو ای چشمۀ امید
شب پایدار نیست!
میلاد عظیمی (مصاحبه گر) : لحن سایه هنگامی که این شعر را می خواند غمگین بود ...
ه ا سایه: این
ته این نوشته ها، سرمو میگیرم بالا و به خاطر خودم، چشم توو چشم ِ همه دنیا گریه میکنم.از دست دادن،ترک کردن دوست داشتن ها،درجا زدن،ترسیدن،نفهمیدن،خواستن،همه اشون برای منن البته نه منِ الان،من الان فقط خسته اس،دلم گریه کردن چایی داغ ۱۲ ساعت خوابیدن درس نخوندن وقت گذرون و بی وقفه قدم زدن میخاد.الان بیشتر با خانواده وقت میگذرونم پیش دوستام شاد ترم و همه چیزای قدیمو فراموش کردم،پوسته ی امروزم با دو سال قبل فرق داره،قشنگ تره:)حتی تو نوشته هامم مع
هیچ ایده ای ندارم که از اصطلاح درستی استفاده میکنم یا نه. ولی هیچ موقع استارتر خوبی نبودم:-"
هیچ موقع نتونستم با یکی خودم اقدام کنم و دوست شم! همه ی دوستام خودشون اقدام کننده بودن! نتونستم که یه کلمه ی مسخرس، بدیهیه پیام میدی دوست میشی. خیلی سعی دارم میکنم یه دلیل منطقیییی بیارم که چرا این کارو نمیکنم:)))
دلیلش ولی احتمالا همون ریاکشنه، ولی یه چیزی هست اینه که خیلی وقتا آدم از ریاکشن طرف مطمعنه. ولی بازم همچین کاری انجام نمیدم! عجیبه کلا، خیلی هم
مرغ
کره
زعفران
نمک و فلفل
مرغ رو به قسمت‌ها کوچیک تقسیم میکنیم. (ضخامت کم باشه... در حد یک سانت نهایت)
مرغ‌ها رو کف تابه میچینیم، نمک و کمی فلفل میزنیم.
کره‌ها رو روی مرغ میذاریم. زعفران میزنیم.
در تابه رو میذاریم، میذاریم با حرارت کم بپزه.
مرغ خودش آب میندازه، و کره کم‌کم آب میشه. بعدکه آب مرغ کاملا خشک شد و مرغ سرخ شد حرارت رو خاموش میکنیم.
نکات
۱. میتونید از کره محلی و کره پاستوریزه همزمان استفاده کنید. کره پاستوریزه رو میشه تنها استفاده کرد.
فراستی گفته اسکورسیزی حتی یه فیلم خوب نداره.فراستی شاید شاتر آیلند رو ندیده...باری اولی که شاتر آیلند رو دیدم، بعدش جوری حالم بد بود که یادم نمی‌ره. دیدم تنها کاری که می‌تونم بکنم اینه که بخوابم. شاید مغزم ریست شه! البته دوستام که دیده بودن، همچین حسی نداشتن. شاید برمی‌گرده به نقطه‌ضعف‌هایی که توی ناخودآگاهم دارم و به روم نمیارم. ولی این فیلم به روم اورد...نمی‌خوام زیاد از حسی که داشتم حرف بزنم. چون اسپویل می‌کنه تا حد زیادی.ولی فیلم خوش‌س
چند روز پیش یکی از دوستام حالم رو پرسید و گفت: غصه که نمیخوری محمد رفته؟ 
مثل همیشه که میزنم به خنده و شوخی و مسخره بازی گفتم آخه به من میاد بشینم یه گوشه غصه بخورم؟ (به انضمام کلی اسمایلی خنده و اینا)
چند ثانیه گذشت ....
جواب داد: آره بابا! چرا نیاد؟ مهربونی شما!
راستش خودش هم نمیدونست چقدر جوابش متفاوت و تاثیر گذار بود. شاید بعد از 27 سال عمر، اولین نفری بود که بهم مجوز داد برای چیزای کوچیک غصه بخورم و نه تنها احساس ضعف نکنم، که بذارم به پای قلب بز
اینو واسه یکی از دوستام تعریف کردم که خالی شم ازش ولی کافی نبود و حس می‌کنم باید این‌‌جا هم بنویسم.یه آدمی بود (و هست هنوز) که نظرش در مورد نوشته‌هام برام مهم بود (و هست هنوز)، چند وقت قبل نشونی این‌جا رو داده بودم که بخونه و اگه نظری داشت بگه، اخیرا متوجه شدم کلا فقط دو سه تا از مطالب رو خونده و بعدم از اون‌جا که جذابیتی براش نداشته ادامه نداده به خوندن و حالا این خیلی مهم نیست، جدای این ماجرا، حتی نشونی این‌جا رو هم حذف کرده و دیگه نداردش:|
بیاین توی این سال ارامش روان خودمون!!!!فقط برامون اهمیت داشته باشه
اگه میبینید یکی داره با حرفاش با کاراش اذیتتون میکنه حذفش کنید اگه نمیتونید لااقل کمرنگش کنید
هی نگید فکر کنم ناراحت شد یا قرار ناراحت بشه ..اونجایی که میبینید همه راه رو درست اومدید این دیگه مشکل از حساس بودن اون فرد هست بیخیالش شید
اینا رو خودم تمرین میکنم که کمتر دیگه بابت رفتارای دوستام زجر بکشم 
سالتون پررررر از رنگ شادی
این چند وقت ک نت قطع بود و یا ب عبارتی ناقص وصل بود
تقریبا هممون غر زدیم ک
من کتاب واسه ترجمه داشتم حالا چیکار کنم؟
من دانشجوئم تحقیقم چیکار کنم؟
من مدیر کانالم چیکار کنم؟ 
و ...
اما هیچ کی نگفت 
حالا ک نت قطعه 
بیشتر می تونم در کنار خانوادم باشم
بیشتر می تونم با دوستام وقت بگذرونم 
ب عبارتی بیشتر می تونم واقعی باشم
و بعضی ها هم مثل من بیشتر می تونن بخوابن 
 
عادت کردیم فقط غر بزنیم
نیمه دیگه لیوان نمی بینیم
 
کمی پازیتیو بین باشیم 
از این فرصت ب
صبح یکی از دوستام یک عالمه ازم مشورت گرفت واسه انتخاب واحد درسها ..و هماهنگ کرد باهام که عمومی چی برداریم اکیپمون با هم باشه
انتخاب واحد کی بود؟ 8 صبح فردا
بعد از ظهر ساعت 4 از خواب بیدار شدم دیدم ساعت 3 سایت باز شده و بچه ها انتخاب واحد کردن
همین دوستم ازم پرسیده بود چی برداشتم نهایتا
میدونی چی شد؟ رفته بودن دوتا درسی که اصلا صحبتش هم نشده بود رو برداشته بودن و وقتی هم من رفتم دیگه ظرفیتش پر شده بود.
نه تنها شوکه نشدم واقعا که انتظارش هم داشتم.
و
من اخیرا متوجه شدم که عاشق خودمم. کاملا عاشق خودمم. با تموم چیزایی که هستم و تموم چیزایی که نیستم. من خیلی خودمو دوست دارم. با وجود اینکه رسانه ها میخوام تحت تاثیر قرارم بدن. با وجود همه چی ، من عاشق خودمم تمام. 
+دیشب با دوست قدیمی به اسم نسیم صحبت کردیم. خیلی خوشحالم که به دایره دوستام برگشته . خیلی خیلی. براش ارزوی موفقیت و خوشبختی دارم از صمیم قلبم. 
نمیدونم اگه جای جودی ابوت بودم و تو بابالنگ دراز،کدوم حرفهای نگفتمُ واست نامه می کردم ؟؟
مینشستم پشت میز  قلم و کاغذ برمیداشتمُ چی مینوشتم ؟؟ از اتفاقات اینروزا ، از دلتنگی   و بیخبری اینروزا از دوستام ، ازخودم و استرس هام واسه امتحان ،ازامتحان که دادم  یا از دو امتحان  بعدی و روز ای مهم و حیاتی واسه خودم یا  نه ، فقط از دلبری پاییزی که داره تموم میشه و فکر میکنم بهش اینروزا بی توجه شدم ،مینوشتم؟!
نمیدونم  همه اینها را مینوشتم یا نه ،ولی مط
لیتل الان درکت میکنم 
هیچوقت فکر نمیکردم توی خونه مامانبزرگم تنها بشم 
البته من خوشحال میشدم ولی خب الان حس خاصی ندارم 
خدایی فهمیدم این همه ادم رفتن حسین اباد خو منم بیدار میکردید:(
این دلسوزیه به نظرت الان؟
منه بدبخت تنهای تنها 
توی این دوره زمونه خراب(حالا خوبه در حالت عادی در حال تلاش کردن براس تنها موندن توی خونه م:)
یه عالمه فیلم دارم که نگا کنم هاهاها ران بی تی اس دان کردم 
ولی حوصله ندارم 
به دوستام بزنگم؟؟(شارژ ندارم....تنکیو گاد:|)
 
خب اول از همه از همه تون ممنونم بابت این چند وقت که منو تحمل کردید. راستش یه گروه ناشناس هستن که کمر بستن منو از بیان محو کنن . نمی دونم چرا ولی آشنا هستن☹ شاید وب تهیونگ لاور فیلتر بشه اگه فیلتر هم نشه شاید خودم برای رهایی از دست این ناشناسا پاکش کنم.
خیلی خیلی زیاد دوستتون دارم
راستی این وب هیچ گونه ربطی به کی پاپ نداره و فقط یه پاتوقه که من با دوستام در ارتباط باشم..همین❤
یکی دو روز نیستم و امیدوارم تا اون موقع بلایی سر وبم نیاد...حلال کنید و م
خب اول از همه از همه تون ممنونم بابت این چند وقت که منو تحمل کردید. راستش یه گروه ناشناس هستن که کمر بستن منو از بیان محو کنن . نمی دونم چرا ولی آشنا هستن☹ شاید وب تهیونگ لاور فیلتر بشه اگه فیلتر هم نشه شاید خودم برای رهایی از دست این ناشناسا پاکش کنم.
خیلی خیلی زیاد دوستتون دارم
راستی این وب هیچ گونه ربطی به کی پاپ نداره و فقط یه پاتوقه که من با دوستام در ارتباط باشم..همین❤
یکی دو روز نیستم و امیدوارم تا اون موقع بلایی سر وبم نیاد...حلال کنید و م
دوستای من تو آینه زندگی می کنن. بهترین و مهربون ترین و بدون نقص ترین دوستام. وقتی می شینم رو به روشون و گریه می کنم سعی نمی کنن الکی دلداریم بدن. بهم می گن که کارم اشتباه بوده و بهم می گن که احمقم اما بعدش دست می ذارن رو شونم و می گن که دیگه نباید این اشتباهو تکرار کنم و من قویم و دیگه گریه بسه و اشکامو پاک می کنن برام. اونا هر وقت می شینم رو به روشون و موهامو شونه می کنم بهم یادآوری می کنن که من الان حالم خیلی بهتره. بهم می گن که من باید قدر زندگیمو
این دوستم بود، که توی انتاریو بود، و دوسش دارم و دختر خوبیه و دوست داشتم به کسی که میشناسم معرفی کنم؟
معرفی کردمش به یکی از دوستای آقام برای ازدواج،
تو ده روز همدیگه رو زدن ناکار کردن و دعوا و بحث شده و کلا به هم فحش دادن و به هم زدن!
این دومین مورد دعوای جدی دوستم با دوستای آقامه!
این دوستم شوهر بکن نیست!
بیرون موهام کاملا مشکیه،
ولی وقتی این موهای مشکی رو کنار میزنی، موها هر روز دارن سفیدتر میشن!
دارم با سرعت نور پیر میشم!
میگن آدما قبل مرگشون
تو کجایی وقتی اشکمو به خاطر دوست داشتنت درمیارن؟ وقتی میخوان به جای من ازت انتقام بگیرن درحالی که من بخشیدمت و رهات کردم تو کجایی ساعت سه و پونزده دقیقه شب؟ به چی فکر میکنی؟ با کی حرف میزنی؟خوابی؟ بیداری؟ روزات چجوری تموم میشن؟ امتحانات چجوری پاس میشن؟ تو کجایی الان که هم باید به خاطر جدا شدن ازت زجر بکشم هم به خاطر اینکه یه دوست روانی دارم که سر تو اذیتم میکنه؟ تو کجایی که بهت غرشو بزنم تو کجایی که حرفمو گوش کنی بگی چشم هرچی تو بگی تو کجایی ک
"هوالنور" 
میگن که عرفا و بزرگان اخلاق حتی به چهره افراد نزدیکشونم نگاه نمیکنن 
خب من با این همه کار و رفت و آمد نمیتونم اینجوری باشم ولی سعیمو میکنم
چند وقتیه که خیلیارو شناختم و الان روابطم با دیگران خیلی محدود شده، عجیبه که حس خیلی خوبی هم دارم. 
جز چهره مامان و بابام و یکی از نزدیک ترین دوستام و وقتایی که کسی ازم سوال میپرسه، دیگه به چهره کسی نگاه نمیکنم.
البته چه خواب باشم چه بیدار، چه مشغول کار باشم چه سرکلاس، توی ذهنم فقط یک چهره میبینم
من اکثر اوقات یه حالت یکنواخت دارم تو رفتارم یعنی نه خشمگینم نه خیلی خوشحال و شاد.بعضی ها مثل دخترخاله م رو که می بینم مثلا بعضی روزها شاد هستن بعضی روزها خیلی انگار سرحال نیستن اینجوری آدم می دونه فلانی الان خوشحاله یا ناراحت ولی من اینجوری نیستم یعنی می شه گفت همیشه یه جور هستم.یه بار یکی از دوستام گغت نمی دونم تو الان خوشحالی یا ناراحت.
شما کدوم رو ترجیح می دین؟یکی که اکثر اوقات یه جوره یا یکی که نمی تونه مثلا یه روز باهاش صحبت کنی ولی یه رو
یکی از دوستام تو اینستا مدام پست خوانندگیشو میذاره.سنتی میخونه ولی اونقدر صداش بده که . جدی صدا بده.حتی یبار تو جشن دانشگاه جلوی همه خوند ، همه خیلی ریز میخندیدن و مسخرش میکردن . میدونینیه اعتماد به نفس فوق العاده ای داره . ای کاش منم جرات داشتم بهش میگفتم صدات خیلی بده دیگه اسباب مسخره شدن نباش ... اینجاش جالبه که کسی هم بهش اینو نمیگه .
جدا از این صدا نخراشیده ، خیلی قشنگ تار میزنه
من انقدر دل تنگ آذربایجان و شهرم هستم که با شنیدن هر آهنگ آذری یا ترکی دلم پر میکشه واسه فامیل و دوستام واسه شهرم واسه عروسی ها واسه اون لحظه های خوب.
من 10 سال اونجا زندگی کردم و 14 سال اینجا با این حال دلم واسش پر میکشه.
من همه روزای خوبمو اونجا جا گذاشتم.
شهری که خاکش طلاست.
قطعا اگه منو ولم کنن سر از شهر های ترک زبان درمیارم و دیگه فارسی مارسی یوخدی در اعماق وجودم من یک نژادپرستم!

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها