زمستونه و برف میاد. تو مست خوابی، ولی یه نفر هست که کنارت نشسته و گرمای شومینه، صورتش رو سرختر کرده. موهات رو نوازش میکنه و گوشهات، پر از نجوای صدای اونه.
چی بنویسم ازش؟
صحرا عاشق نوشته های آرومه. و کیوتو یکی از آروم ترین هاست.
کاواباتا سومین نویسنده ای بود که منو به ادبیات ژاپنی نزدیک تر کرد. قلمش ساده است ولی جزئیات رو خیلی دقیق به تصویر میکشه. طوری که همش با مونتگمری مقایسه اش می کردم و سر خوندن هر توصیف، یه لبخند بزرگ روی لبهام شکل می گر
ملخ و جیرجیرک زنگولهدار
در حالی که در امتداد دیوار مسقف سفالی دانشگاه قدم میزدم، برگشتم به کناری و به مدرسه بالایی نزدیک شدم. پشت حصار چوبی سفیدرنگ مدرسه، از سمت انبوهِ تیره بوتهها زیر درختان گیلاس سیاه، صدای حشرات را توانستم بشنوم. در حالی که خیلی آرام قدم برمیداشتم، گوش میسپردم به صدای آن و به سختی میتونستم احساسم را با آن سهیم شوم، به سمت راست برگشتم طوری که پشتم به سمت زمین ورزش نباشد، وقتی به سمت چپ برگشتم حصار به سمت خاکریزی
دست
دختر گفت: «میتونم یکی از دستهامو واسه امشب در اختیارت بذارم.»
سپس دست راست خود را با دست چپ گرفت؛ آن را از محل اتصال به کتف قطع کرد و روی زانوی من گذاشت.
«متشکرم.»
به دستی که روی زانویم بود، نگاه کردم. گرمای آن، کاملاً احساس میشد.
دختر لبخندی زد و گفت:
«انگشتری که به انگشت دست چپمه، به انگشت دست راستم میکنم تا یادت بمونه که اون دست مال منه.»
سپس دست چپش را روی سینهام گذاشت و گفت:
«خواهش میکنم، کمک کن.»
بیرون آوردن انگشتر از انگشت،
هزار درنا
کیکوجی1 دیرتر از آنچه باید، رسیده بود. با این حال، حتا وقتی به کاماکورا2 و معبد اِنگاکوجی3 رسید، هنوز نتوانسته بود تصمیم بگیرد که به مراسم مقدس نوشیدن چای برود یا نه.
هر وقت کوریموتو چیکاکو4 در کلبهای در اندرونی معبد انگاکوجی مراسم مقدس نوشیدن چای را برگزار میکرد، دعوتنامهای هم به دست او میرسید. هر چند از وقتی پدرش مرده بود یک بار هم در این مراسم شرکت نکرده بود؛ چرا که احساس میکرد ارسال این دعوتنامهها بیشتر از سر قد
عنوان کتاب: خانه خوبرویان خفته
نویسنده : یاسوناری کاواباتا
مترجم: رضا دادویی
ناشر: آمه
---------------------------
تا به حال یک رمان ژاپنی نخوانده بودم. اما بیشتر از نویسنده، عنوان کتاب توجه مرا به خودش جلب کرد. پشت جلد کتاب هم یک پاراگراف از گابریل گارسیا مارکز مرا ترغیب کرد که حتما آن را بخوانم. مارکز در مورد این رمان نوشته است تنها رمانی بوده که آرزو داشته نویسنده اش باشد. این رمان برنده جایزه نوبل ادبیات هم شده است. در این رمان سه داستان کوتاه روایت
۵ دلیل برای داشتن یک حرفه در ترجمه
اگر به اندازه کافی خوش شانس هستید که در یک خانواده دو زبانه متولد شدهاید و هر دو زبان را به صورت روان صحبت میکنید، یا اگر در کشور دیگری زندگی کردهاید و به زبانها علاقه دارید، میتوانید یک حرفه در ترجمه برای خود در نظر بگیرید. مترجمان از طریق مهارت خود با کلمات، نقش مهمی در نزدیک کردن دو جهان به هم دارند؛ مثلا در قانون، پزشکی، علوم یا ادبیات. مطمئن نیستید که داشتن یک حرفه در ترجمه شامل چه مواردی است؟ در
درباره این سایت