نتایج جستجو برای عبارت :

احساس می کنم دختری که باهاش درس می خونم بهم وابسته شده

سلام
من یه پسر ‍۱۹ ساله ام، پشت کنکور هم هستم، آدم مذهبی ای هم نیستم و اخلاقم بهم اجازه ارتباط با دختری رو نمیده، هم خجالت میکشم هم تو خانوادمون عرف نیست تا قبل از ۲۵ سالگی ازدواج کنم،  خودم هم از ازدواج میترسم، خوش قیافه م و هیکل چهارشونه ای دارم.
جدیدا با یه دختر درس میخونم، احساس میکنم بهم وابسته شده، من جلوش رو دارم میگیرم، ولی از این میترسم که خودم وابسته ش بشم، علاوه بر اون فشار جنسی روم زیاده، همه ش سرکوبش میکنم، موندم چیکار کنم، درس ه
فکر کن بری از روی دلسوزی یه لاکپشت رو وسط اتوبان نجات بدی ، بزنن له و لوردت کنن...
یا زنده نمیمونی ، یا اگر بمونی دیگه نمیتونی زندگی کنی بدون مغز و پا ... 
                                                  ****
تو اورژانس خودم تحویلش گرفتم و لحظه به لحظه باهاش بودم ، هنوز به هوش بود باهاش مدام حرف میزدم شوخی میکردم و اونم به زور بعد ناله هاش یه خنده ای میزد...
امروز رفتم بالا سرش icu ...
کاملا بیهوش بود...
۷۰ درصد مغزش ایسکمی شده بود به خاطر شرایط وحشتناک پاهاش و
دیشب از سر دلتنگی بهش گفتم می خوام باهاش حرف بزنم ولی یادم رفت. با این که دیشب هم بهم پیام داده بود باز یادم نیومد که خودم خواسته بودم باهاش حرف بزنم و جوابش رو ندادم!
نگرانم بود یا هرچی، صبح که به زحمت از اون خواب بد، -خوابی که توش زدم تو صورت بهترین دوستم - بیدار شدم، دیدم روی صفحه ی گوشیم +99 تا میس کال و مسج دارم ازش... یک کم نگران کننده بود، نبود؟
توی آخرین مسجش نوشته بود: مگه نگفتی می خوای باهام حرف بزنی؟ من کل شب منتظرت بودم و هنوز هم منتظرم، ب
متن اهنگ مسعود امامی به نام سردم شده
بی تو همیشه تک و تنهام گم توی رگبار زمستونهیزم توی شومینه بنداز منو بگیر از برف و بارونسینم پر از خش خش برگاس نپرس که چی شدم چطورمسردم شده به جای شالت دستاتو حلقه کن به دورمگم کرده بودمت عزیزم پشت روزای بی نشونمیه قهوه ی گرم و یه لبخند بسه که حس کنم تو خونمگم کرده بودمت عزیزم پشت روزای بی نشونمیه قهوه ی گرم و یه لبخند بسه که حس کنم تو خونمدستامو محکم تر نگهدار یه باد بومی ماهو بردهاز وقتی که تورو ندیدم شب ها
حال عجیبی دارم شاید دلم می خواد با زمان تبانی کنم برای یه بار هم شده امشب مادر بزرگ رو ببینم دلم براش تنگ شده کاش آخرین بار صدام می کرد کاش من رو به یاد می آورد فقط همین نیست به خاطر دانشکده سرم خیلی شلوغ شده احساس می کنم از هدفم دور موندم کاش می شد بنویسم بدون ترس از قضاوت شدن 
 
یه دوست جان جانی بهم می گفت همه توی مسیر اهدافمون تنها هستیم راست می گفت به کی می تونم بگم کجام یا سرگیجه امونم رو بریده برای هیچ کس جالب نیست جز خودم که می دونم عشقم در
دیگه به سبک نوشتن نویسنده ی کتابی که دارم می خونم عادت کردم.می تونم به جرئت بگم جزو کتاب های مورد علاقه ی منه. :) با این حال دلم برای شخصیت اصلی دوم کتاب می سوزه.بیچاره معلومه که تنهاست.خب به هر حال کسانی که خیلی دوستش دارن الان اطرافشن. :) حدود 50 صفحه ی دیگه به پایان کتاب مونده و من از همین الان احساس می کنم که دلم برای شخصیت های کتاب تنگ می شه. :) دیروز فهمیدم که کتابی که دارم می خونم هنوز ادامه داره و ادامه اش توی دوتا کتاب دیگه است.متاسفانه دو کتا
هر نشانه‌ای از انسان معاصر ایرانی آزارم میده. هشت ماهه که اوضاع همینه. داستان ایرانی نمی‌تونم بخونم، فیلم ایرانی نمی‌تونم ببینم و... 
نتیجه اینکه اکثر کتاب‌هایی که می‌خونم غیرداستانیه. و الان هم دارم داستان‌های ایرانی با فضای قبل از انقلاب می‌خونم یا گلستان و بوستان سعدی گوش میدم. اینا بهم اجازه زنده موندن میدن.
عجیبه!
پسری که عاشقم شده، ازم خواسته دو سال بهش وقت بدم بیاد خواستگاریم چیکار کنم؟
 
سلاممن یه دختر 20 ساله و دانشجو هستم مدت 4 ماه پیش با پسری آشنا شدم نمیدونم چی شد که شیطون گولم زد و باهاش دوست شدم. قبلش با هیچ مردی حتی حرف نزدم.پسره هم قسم میخوره که عشق اول اون هستم. خیلی روم حساسه خیلی غیرتیه روم. ولی تا دیپلم بیشتر نخونده از زمانی که 6 سالش بود کار کرده ولی هنوز چیزی نداره ازم خواسته دو سال بهش وقت بدم بیاد خواستگاری.ولی بخاطر دور بودن شهر هامون نسب
آرام و فاطمه دارن درس می خونن منم نشستم نزدیک شون و دارم کتاب می خونم. آرام میگه کتاب نخون. میگم چرا؟! تو که داری درس می خونی منم اینطوری مشغولم. میگه نه من درس می خونم ولی تو کتاب نخون میگم پس چیکار کنم؟ میگه بشین مارو نگاه کن:|:)
 
جدیدا تا جلو روش کتاب باز می کنم شروع می کنه به غر زدن..
 
 
امروز رسما جمعه بود. تا ظهر خواب بودم ولی کتابمو خوندم زبانم خوندم پیاده رویم رفتم عصریم رفتیم بیرون بستنی زدیم شامم بیرون بودیم الانم خونم. هرچند که باز نرسیدم یه عکاس ببینم و دفترمو بنویسم ببینم از فردا میتونم یا نه. همین. خبر خاصی نیست دیگه بهت بگم . دلم دیگه حسابی باز شده. این روزا واقعا حالم خوبه. احساس میکنم از پس زندگی میتونم بر بیام. میتونم کار کنم به ارزوها و هدف هام فکر کنم بدن این که احساس کنم چیزی ندارم :دی احساس میکنم روزای بد رو پشت
نمیدونم میدونی چقد سخته یا نهولی خوندن معماری کامپیوتر و همزمان فکر کردن به اینکه چجوری بهش بگم ازش دلخورم چجوری بگم دارم از حسودی میترکم چجوری بگم دلم میخواد یکی محکم بزنم تو صورتش و علاوه بر همه ی اینا حواسم باشه اشکم نریزه چون حوصله جواب پس دادن ندارم، باعث میشه احساس کنم سلول های قلبم داره دونه دونه از هم جدا میشه.
.
.
به تک تک آدمایی که هرروز میبیننش حسودیم میشه.
به هم کلاسیاش، به هم اتاقیاش، به استاداش، به همشون...
از همشون سخت تر اینکه هی
ابزارهای وابسته: وب سایتها این بخش از ابزارهای وابسته به وب سایتهایی اختصاص داده شده است که می توانند برای کمک به شما در تلاش خود برای تبدیل شدن به یک بازاریاب عالی وابسته به شما کمک کنند. این وب سایت ها این خدمات را بصورت رایگان ارائه می دهند تا به شما در بهبود …The post منابع آزاد بازاریابی وابسته appeared first on باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب.
via باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب https://ift.tt/2xobCaK
مشاهده مطلب در کانال
خیلی دلم میخواست با اون آدم فضول دیشب دعوا کنم 
خب چی میگفت یه دلیلی از کار هوشمندانه ش میگفتو طی اقدامی یه
نکته ای از فلسفه ی زندگی بهم یادآور میشد
 
باید از عیب کارش بهش بگم چون امکان داشت اگه یکی دیگه این
رفتارو ببینه باهاش لج کنه اذیتش کنه بگم؟؟
 
به هر حال باهاش خداحافظی کردم :) نمیدونم چرا نمیتونم بدجنس باشم
باهاش خیلی خوب خداحافظی کردم و با لبخندو مهربونی ...اونم اتفاقا :)
اینم از این 
فقط کافیه اول صبح که بیدار می‌شی انرژی مثبت‌ بیشتری رو به روزی که قراره باهاش مواجه بشی تزریق کنی،آره همینه.
مدت کوتاهی مطابق با عنوان فکر می‌کردم که با سرعت زیادی به سمت یه مسیر تاریک دارم حرکت می‌کنم ولی فکر کنم موفق شدم یه مقداری از مسیرم رو عوض کنم،حالا دیگه فقط من موندم،آدم‌آهنی درون،یه مسیر مشخص و وقتی که به سرعت می‌گذره و باید ازش استفاده کنم درست همون‌طوری که باید.
یه مدت هست که متن آهنگ‌هایی که دارم بهشون گوش می‌کنم رو همزمان م
فقط کافیه اول صبح که بیدار می‌شی انرژی مثبت‌ بیشتری رو به روزی که قراره باهاش مواجه بشی تزریق کنی،آره همینه.
مدت کوتاهی مطابق با عنوان فکر می‌کردم که با سرعت زیادی به سمت یه مسیر تاریک دارم حرکت می‌کنم ولی فکر کنم موفق شدم یه مقداری از مسیرم رو عوض کنم،حالا دیگه فقط من موندم،آدم‌آهنی درون،یه مسیر مشخص و وقتی که به سرعت می‌گذره و باید ازش استفاده کنم درست همون‌طوری که باید.
یه مدت هست که متن آهنگ‌هایی که دارم بهشون گوش می‌کنم رو همزمان م
 
 
حواست باشه اگر در دوران بحران به چیزی یا کسی وابسته شدی، عادتش می‌تونه ویرانگر باشه. 
 گاهی یک لحن، یک احساس یا حتی پیام‌هایی که هر روز تکرار می‌شن و با خونسردی ازشون می‌گذری، وابسته‌‌َت می‌کنن.
 چنان وابسته‌َت می‌کنن که گیر می‌افتی.  
حتی در دوران رهایی از بحران، گیر می‌افتی و این همون خودفریبی‌ست. 
این که خیال می‌کنی اون‌ها نجات‌دهنده بوده‌ن. 
شاید اینطوری باشه و شاید هم نه...
 می‌دونی که من آدمِ حکم قطعی دادن نیستم، اما حواس
با گذشت ۲-۳ هفته از اون دعوا و فشار عصبی هنوز نمیتونم بخوابم و هرشب خواب دعوا و قتل و... میبینم . هنوزم دلم باهاش صاف نیست و دوست ندارم باهاش حرف بزنم حتی یک مقدار پول دارم میخوام با کمکش لپ تاپ بخرم ولی تو ذهنم کلا قیدش زدم چون نمیخوام باهاش حرفی بزنم . به جز سلام ذاتا هیچ حرف دیگه ای باهاش ندارم . دلم میخواد یا این زندگی تموم شه یا عمر من . چون واقعا درعذابم دیگه تحمل دعوا ندارم ... حالم خوش نیست :( 
شادی، بزرگ‌ترین آرزوی هر فرد است. شاید فکر کنید که شادی به‌سادگی به دست نمی‌آید، اما در واقع این ماییم که گاهی با افکارمان آن را از خود دور می‌کنیم.
آرمان: باورهای رایجی در میان ما وجود دارد که موجب می‌شود مدام احساس ناراحتی کنیم، اگر بدانیم که این باورها اشتباه‌اند و زاویه دیدمان را تغییر دهیم، زندگی شادتری را تجربه خواهیم کرد. در ادامه باورهای اشتباهی را که شادی را از زندگی شما دور می‌کند، با هم مرور می‌کنیم.
شادی من وابسته به دیگران ا
سلام
بحث من درباره خانم ها نیست. بالاخره خودم خانمم و همجنسان خودم رو تا حدودی میشناسم. خوبه این سوال رو آقایون جواب بدن راستی حسینی، و انتظار دارم ازشون صادقانه جواب بدن ولی استقبال میکنم از نظرات خانم های محترم همچنین. بالاخره بعضی هاشون ممکنه مردها رو از خودشون بهتر بشناسن. هیچی بعید نیست واقعا. میرم سر اصل مطلب. 
سوالم رو با یه موضوع کلی میپرسم، اما مثال پاراگراف آخر سوالم رو هم بخونید لطفا دوستان. شاید بهتر کمک کنه توی نظراتی که میدید.
و
احساس می‌کنم یک چیزی توی خونم پایین رفته. یک چیزی که دیوارها مانع ورودش شدن. شاید خورشید. دلم میخواد به حال خوبی که‌ میاد سراغم و نوسانیه چسب بزنم. دلم می‌خواد برنامه ای که ریختم رو ببرم جلو و کمی کارهای مورد علاقمو بیشتر کنم و ویتامین حال خوب به خودم تزریق کنم. دلم میخواد متعادل باشم. بله از خدا اینو می‌خوام.
کتاب جدیدی که می خونم خیلی قشنگه.بهتره نگم جدید آخه یکی دو سال پیش یه بار دیگم خونده بودمش.نوشته ی "مری ک. هریس" هست.داستان درباره ی دختری به اسم "سرافینا"دختری که در یک شبانه روزی زندگی می کنه و به مدرسه می ره.نمی دونم چرا ولی ازاین که این داستان رو بالاخره تموم می کنم ناراحتم.یه جورایی با این داستان زندگی کردم.دلم می خواد بقیه ی داستان های مری ک. هریس رو هم بخونم ولی وقت ندارم.تازه الان هم به این کتاب ها دسترسی ندارم.با هر کتابی که می خونم انگار
جایی جمله‌ای آلبرکامو خواندم که گفته بود:" به آنچه که ما را به برخی از انسان ها وابسته میکند نام عشق ندهیم." راستش از آلبرکامو رمان بیگانه‌اش را که خواندم تا یک هفته بعد در خلا بودم.حس میکردم چطور یک شخصیت اینقدر بی‌تفاوت، بی‌احساس و کرخت می‌تواند نسبت به زندگی مسایلش و اطرافیانش باشد. این رمان آنقدر قوی بود از نظرم که شخصیت اول داستان را کاملا احساس می‌کردم وقتی خواندمش.یکجور بی‌تفاوتی افسرده‌وار...بعد از آن تصمیم گرفتم سراغ کامو نروم خ
سلام دوستان
پستی که میذارم زیاد جنبه پرسشی نداره، بیشتر درد و دل هست و اونم اینه که من یه دختریم که در آستانه ۲۲ سالگی از دختر بودن خودم متنفر شدم، واقعا حتی احساس شرمندگی دارم و واقعا دنبال یه مرهمی هستم که کمی آروم بشم، نه این که به جوون هم بیافتین.
حالا بگم دلیل این حس بد من نسبت به دختر بودن چیه، من یه دختری هستم که همیشه استقلال فردی برام مهم بوده، درس خوندم از بچگی، الان هم یه رشته نسبتا خوب دولتی درس می خونم،  خانوادم رفتار خوبی باهام دا
اینکه شما روزتون، و حتی هفته اتون رو چطور بگذرونید، یه طورایی صرفا وابسته به اون احساسیه که از درون خودتون میجوشه. اینکه بخواید منتظر بمونید تا وقایع و پیشامدها، احساس و حال شما نسبت به زمان رو تعیین کنن، و یا برعکس حال و احساس شما، دیدگاه و معیار سنجش خوب و بد و مثبت و منفی وقایع روزانه شما باشن، یه امر کاملا انتخابیه و مربوط به شخصیت شما میشه. 
ادامه مطلب
سلام
یه سوال برام پیش اومده 
در روز چقدر احساس تنهایی میکنید. دوست صمیمی یا خانواده به چه اندازه در رفع شدن این احساس دخیل اند؟تا حالا شده فکر کنید انگار تو یه جزیزه گم شدید وقرار نیس حالا حالا ها پیدا بشید 
گاهی اوقات به اندازه ای دلم میگیره که دوس دارم یه شماره رو شانسی بگیرم. مهم نیس پشت خط کی باشه. فقط دلم میخواد باهاش حرف بزنم  بدون اینکه ازم پیش زمینه ذهنی داشته باشه..
وقتی از خواب بیدار شدم تموم بدنم می لرزید. استرس داشتم و بدنم خشک شده بود. باورم نمی شد این خواب از کجا سروکله ش پیدا شده بود من اصلن به اون آدما فکر نکرده بودم. خواب دیدم آدمایی که تو گذشته بدم وجود داشتن توی خونه م جمع شدن و یهو همه ی آدما میریزن توی خونم و وقتی اونا رو می بینن، گذشته من رو می فهمن، آبروم میره :| توی خواب از شدت شرم و خجالت و نگرانی بیهوش شدم و وقتی چشمامو باز کردم توی اتاقم بودم....
احساس می کنم تمام اتفاقات الان یعنی علافی ها و ان
احساس عجیبی دارماحساس عجیبی داره چشمای تواحساس عجیبیتویه احساس عجیبی که برامیه احساس عجیبی دارم انگارتو یه احساس عجیبی امیدچه احساس عجیبی بابک جهانبخشچه احساس عجیبیه میبندی موهاتوتویه احساس عجیبییه احساس عجیبی دارم امشب
سلام 
من پسری 18 ساله هستم، امسال کنکور تجربی میدم، خیلی هم درس خونم، ولی چند وقته دیگه نمیتونم درس بخونم، اصلا نمی تونم زندگی کنم، من تک فرزندم، خیلی خیلی تنهام، پدر و مادرم هر دو کارمند هستن، زیاد نمی بینم شون، خیلی هم با هم خوب نیستن، اصلا خونه ی ما شور و نشاط نداره یه مدت هم میخواستن از هم جدا بشن.
من از بچگی تنها بودم یه مدت رفتم دنبال رفبق بازی، ولی سر مسائلی با همه رفقام کات کردم الان به اندازه انگشت های یه دست هم رفیق ندارم.
از طرفی خیلی
دانلود آهنگ مسعود امامی سردم شده
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * سردم شده * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , مسعود امامی باشید.
دانلود آهنگ مسعود امامی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Masoud Emami called Sardam Shode With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ مسعود امامی به نام سردم شده
بی تو همیشه تک و تنهام گم توی رگبار زمستونهیزم توی شومینه بنداز منو بگیر از برف و بارونسینم پر از خش خش برگاس نپ
سلام.دختری 25 ساله هستم.حدود دو ساله به پسری علاقمند شدم و با وجود مخالفت های زیاد خانوادش نامزد شدیم.برای رسیدن بهم خیلی سختی کشیدیم. ولی الان یه مدته وقتی بمن زنگ میزنه ذوقی ندارم وقتی تماسمون از 5 دقیقه بیشتر میشه به هر بهانه ای میخام تماس و قطع کنم.یه زمانی زنگ که میزد خواب بیدار میشدم باهاش حرف میزدم ولی الان نه. پسره خوبیه جدیدا تماسا از طرف اونه و من کمتر زنگ میزنم. مشکل خاصی نداریم فقط ایشون خیلی گرمن و من نه. خیلی از نظر فکری تحت فشارم که
لای پست های یکی از وبلاگ هایی که دنبال می کنم پست ِ غریبی دیدم. نویسنده نوشته بود: " دلم میخواد یک بار دیگر او را ببینم. "
تمام محتوای پست همین بود. 
بعد یک نفر آمده زیرش کامنت گذاشته " چرا انقدر مبهم و غیرمستقیم اونم توی یک فضای عمومی مثل وبلاگ ؟.. یه ایمیل بهش بزنید و باهاش قرار بذارید. "

...

داشتم فکر میکردم یحتمل احساس ِ غربت ِ نویسنده در هنگام ِ خواندن ِ این کامنت چندین برابر بیشتر از زمان ِ نوشتن ِ آن یک جمله باشد ...  
" یه ایمیل بهش بزنید و ب
اینکه تا الان بیدارم یه‌کم غیرطبیعیه. ولی دارم تمرین می‌کنم واسه هر کاری عذاب وجدان نگیرم. اگه من دارم کار اشتباهی انجام میدم و می‌دونمم که اشتباهه، پس باید ترکش کنم. اگه ترکش نمی‌کنم پس حتما لذتی داره و بهتره لذتشو کوفت نکنم واسه خودم :)))
فعلا مرز داره، یعنی نمی‌تونم به خودم اجازه بدم که واسه گناه هم عذاب وجدان نگیرم. امیدوارم این مرز شل یا برداشته نشه.
انگار یکی همه‌ش بهم گفته باشه هیس، ساکت، آروم، امشب تو نماز مغرب یهو یادم اومد می‌تون
شاید مهمترین دلیل حرکت و انگیزه ما انسان ها احساس نیاز هست . پرستش خدا ، خوندن نماز ، پیدا کردن دوست و حتی همین وبلاگ نویسی و هزاران کار دیگه ای رو که انجام می دیم قطعا بخاطر احساس نیازمونه !
خدا رو می پرستیم چون نیاز به یه پشتیبان واقعی داریم کسی که در هر شرایطی حتی در تنهایی بتونیم باهاش حرف بزنیم و آروم بشیم ! اهل بیتش رو دوست داریم و نسبت به اونها ارادت ویژه ای داریم چون انسانی از اونها شریف تر و فوق العاده تر ندیدیم نه در حال حاضر و نه در کتا
دو روزه که امتحانات شدیدم! تمام شده، ذهنم و خودم احساس راحتی و آزادی داریم اما بدنم، معتاد به آدرنالین (epinephrine) توی خونم شده و دائم بهم آلارم میده یک کاری بکن، یک کار جالب، یک کار جدید. بدن فرق بین هیجان و اضطراب را نمی‌فهمه فقط نسبت به اون واکنش نشون می‌ده و میگه شرایط را بهتر کن. فکر می‌کنم این یکی از دلایل رقصیدن های ما بعد از امتحانات‌ و شرایط اضطراب‌آور باشه.
سلام دوستان
من یه دختر بیست ساله م، به مدت چند ماه با یه پسر هم سن و سالم در ارتباط بودیم. رابطه ما رابطه سالمی بود و ایشون هم پسر خیلی خوب و موجهی بودن، اما ازدواج کردن چیزی نبود که برای ما ممکن باشه.
به هم علاقه داشتیم ولی من خواستم جدا بشیم. با هم حرف زدیم و بعد از یه ماه تلاش این اتفاق افتاد. من سعی کردم با منطقم تصمیم بگیرم اما قلبم نمیذاره حس خوبی داشته باشم. از طرفی میترسیدم بیشتر وابسته بشم، از طرفی نگران احساسات اون بودم.
پسرها مثل ما دخت
چند سال پیش بود که دیدم با وجود مادر و همسر خوبی بودن، احساس خوبی ندارم. احساس می کنم تمام ایرادات پسرم تقصیر منه. تمام ناراحتی ها و بی حوصلگی های همسرم رو به خودم ربط می دادم.
یه روز نشستم با خودم بررسی کردم که چرا چنین حسی دارم؟ من که مادر خوبی هستم: برای پسرم ساعت ها وقت می ذارم، باهاش بازی می کنم، براش کتاب می خونم، به سوالاتش جواب می دم، در مورد تربیت فرزند کتاب می خونم، خلاصه در حد خودم دارم خوب مادری می کنم. در مورد همسرم هم همین طور، همسر
اولین اتفاق شوکه کننده ای که باهاش مواجه شدم با دیدن عکس جوجومویز در پشت جلد بود!!!  تمام تصوراتم بر باد رفت! من فکر می کردم جوجو مویز یک مرده  
و اما از اونجایی که همیشه دقیقه نودی کتاب می خونم. تو وقت اضافه نتونستم تمومش کنم چون تو تاکسی تمام حواسم متوجه دست و بینی یخ زده ام بود و از طرفی راننده آهنگ ترکی استانبولی گذاشته بود. بنابراین بیست صفحه پایانی رو از رو عکسایی که گرفته بودم، خوندم
خب باید بگم که داستان شروع اندکی گیج کننده ای داشت و در
ظهر، وسط بارون توی یه کافه‌ی خیابونی، روی صندلی کنار پیاده‌رو با دوستم نشسته بودم و داشتم کاپوچینو می‌خوردم.
از دور یه دختری داشت میومد و بهم نگاه می‌کرد.
وقتی نزدیک شد گفت شما عطیه هستی؟ عطیه میرزاامیری؟
گفتم بله.
گفت من سال‌هاست وبلاگت رو می‌خونم. پا شدم باهاش دست دادم و دعوتش کردم بیاد قهوه بخوره باهامون. که دعوتم رو رد کرد. اما یکم وایساد‌ و باهام حرف زد.
خواستم ازتون تشکر کنم.
از تک‌تک‌تون.
ازینکه بهم حس ارزشمندی می‌دید همیشه.
ازینک
...الان توی کلاسم.کلاسی که توش فقط حرف و حرف و حرفِ بچه هاست.کلاسی که تا آخر زنگ،حرفای معلما،منو خسته و خوابالودم میکنه.کلاسی که نمیشد یه نفسی کشید.همیشه خیره به ساعت میشم تا ببینم که زمان مدرسه تموم میشه تا از این متروکه،خلاص شم.
دوشنبه هفت بهمن ۹۸
حالا،الان توی خونم.خونه ای که در اون،محبت و عشق بین مادر و پدر و خواهر و برادر وجود داره.توش حرف هست ولی این حرف ها با حرفای کسل کننده توی کلاس خیلی فرق داره.حرفایی که توی خونه میشنوم،پر از غم و شادی
یه دوست قدیمی دارم بعد از 10 ماه باهاش حرف زدم
توی کارش پیشرفت کرده بود خداروشکر
یکم دوست مشکلیه
سروکله زدن باهاش سخته
خیلی سوال پیچ میکن خیلی گیر میده
کلافه ام میکن
زور میگه
باهاش ادم بهتری نیستم
یه جنبه ای از خودم میبینم که انگار من نیستم یه نفر دیگه ام
کسی هستم که اون من اون مدل میبینه
ولی
ولی
تنها کسی که هرچی میگم بهش برنمیخوره
تنها کسی که تا میگم پول میگه چقدر
تنها کسی که اون دورانی که کسی حالم نمیپرسید نگرانم بود
عجیبه
امروز کلی برای حشمت فردوس گریه کردم. وقتی رفت سر قبر عاطی و گفت حتی پول ندارم کنار تو دفنم کنن ... یا موقعی که گفت اون روز داشتم به زنم فکر میکردم، به اینکه بدبختی من بعد از فوت اون شروع میشه.
و حالا فهمیدم چرا انقدر با حشمت فردوس همذات پنداری کردم و باهاش اشک ریختم. یاد پدربزرگم افتادم که چطور بعد از مرگ مادربزرگم داغون شد. یاد پدربزرگم افتادم که میگفت کاش زمین گیر میشدم، ولی اون زنده بود ... خیلی دردناکه از دست دادن رفیق ۵۰-۶۰ سالت که هر روز و هر
دوستم همیشه بهم میگفت که تو برخوردهای اجتماعی فرار گزینه ی اولته. قطعا باهاش موافقم. از دید ناخودآگاهم انسان ها برام دو دستن : ۱. کسانی که از برخورد باهاشون احساس راحتی ندارم که بگذریم و ۲. کسانی که قصد از دست دادنشونو ندارم. برخوردام با دسته ی دوم به قدری کوتاهه که نکنه دلشونو بزنم.
از بین آدمای داستانم کسی بود که برای اینکه ازش دور نشم هیچ وقت باهاش برخورد نکردم. این موضوع دقیقا همون فراره معروفمه ولی این مطلب به معنای اینه که در نهایت نتونست
اختلال شخصیت وابسته چه نوع اختلالی است و چه علائمی دارد؟ مهم‌ترین ویژگی افراد دچار اختلال شخصیت وابسته این است که تحمل تنهایی را حتی برای لحظه‌ای ندارند. این افراد هنگامی که دور از دیگران قرار می‌گیرند پریشان می‌شوند و علائم اضطرابی از خود نشان می‌دهند. در واقع آن‌ها دائماً نیاز دارند که به دیگران تکیه کنند و از آن‌ها حمایت و تشویق بگیرند. شخصیت وابسته همیشه در تلاش است تا با انجام هر کاری اطمینان، رضایت و حمایت کافی را از اطرافیان خود
شش سال است که من باور نمی کردم کسی مامانش را و مام وطنش را ول کند و برود آخر زمین . ولی دیشب باور کردم! فکر کن تمام ته و توی جیبم را ریخته ام توی حسابی که بعد از نه ماه که هر ماه سه تومن بریزم توی این حساب بتوانم با بهره چهار درصد وام بگیرم. که بعد از دو سه سال به جای سی تومن! چهل تومن پس بدهم!
یارو آمده از خارج از آخر زمین از فن لاند! سه سال اول که روزنامه پخش می کرده تازه حالا یکی دو سال است دارد همان کاری را می کند که اینجا قبل از رفتن می کرد: برنامه ن
#همسر_وابسته
همسرم به خانواده اش وابسته است...چه کنم؟؟
اولأ که وابستگی به خودی خود بد نیست!
وابستگی عاطفی زمانی نامطلوب و خطرناک می‌شود که روی عملکرد افراد تأثیر منفی بگذارد و استقلال، اظهارنظر و خلاقیت را از آن‌ها بگیرد‼️
اگر همسر شما از لحاظ عاطفی به خانواده‌اش وابسته است و باعث شده که شما احساس کنید نیازهای روحی و عاطفی شما تامین نمی‌شود حق دارید که از این وضعیت ناراحت باشید...
و اما راهکارها:
در ابتدا برای اینکه این مشکل را حل کنید به ج
اولین اتفاق شوکه کننده ای که باهاش مواجه شدم با دیدن عکس جوجومویز در پشت جلد بود!!!  تمام تصوراتم بر باد رفت! من فکر می کردم جوجو مویز یک مرده  
و اما از اونجایی که همیشه دقیقه نودی کتاب می خونم. تو وقت اضافه نتونستم تمومش کنم چون تو تاکسی تمام حواسم متوجه دست و بینی یخ زده ام بود و از طرفی راننده آهنگ ترکی استانبولی گذاشته بود. بنابراین بیست صفحه پایانی رو از رو عکسایی که گرفته بودم، خوندم
خب باید بگم که داستان شروع اندکی گیج کننده ای داشت و در
هرگز احساس خوشبختی نمی کنی مگر اینکه با خودت به صلح رسیده باشی..
با خودت به صلح رسیدن ینی چی!؟ ینی این که عمیقا خودتو دوست داشته باشی، با همه ی نقص هات. ینی اینکه شرایطی رو که در اون قرار داری بپذیری با همه ی کم و کاستی هاش. ینی اینکه خودتو سرزنش نکنی، به خاطر هیچی. اگه احساس می کنی چیزی باید تغییر کنه تلاش کن عوضش کنی و از این تلاش لذت ببر وگرنه قبولش کن و باهاش کنار بیا. خودتو اذیت نکن به خاطر چیزایی که در بودن و اتفاق افتادنشون اختیاری نداشتی. ا
داشتم با «کوچ» حرف می‌زدم. بهش گفتم ذهنم درگیرشه. گفت اینا همه‌ش کاذبه.
می‌دونی، من توجه کردم به این که آدما کل زندگیمو گرفتن. چند وقت پیشا که داشتم با دانیال حرف می‌زدم، گفت: «تصور کن یه روز پامی‌شی می‌بینی هیچ آدمی رو کره‌ی زمین نیست. نه که مرده باشنا. غیب شدن. تو تنهایی. اون موقع که متوجه می‌شی نه اینستاگرامی هست که لحظاتت رو به اشتراک بذاری نه آدمی هست که بری پیشش یا باهاش حرف بزنی و ... دوست داری چی کار بکنی؟ اینه که اگه جوابشو پیدا کنی م
هیشکی رو ندارم که باهاش درد دل کنم، میام اینجا واسه خودم می‌نویسم، خودم می‌خونم و اشک میریزم و شایدم تهش آروم شدم.
من تو زندگیم هیچ وقت هیشکی رو نراشتم یه چند صباحی با میم عاشقی کردیم و بعد هم عادی شد رابطه و تمام. هر کی رفت سراغ زندگی خودش ولی باهم بودیم. بعد یه مدت افتادم به عشقبازی با آدم‌های سر راهم و خب هربار درد، هربار زخم، هربار خونین‌تر از دفعه‌ی قبل تموم شد.
این بار این داستان با ح هم به انتها رسید. ته ته دلم می‌خوام هنوز ادامه داشته
می‌دونی من همیشه با اعدام موافق بودم راستش. و خب فکر می‌کردم فلانی رفته بهمانی رو کشته و هزار کار وحشتناک دیگه باهاش کرده، خب پش حقشه که اعدام شه. هیچوقت حرف کسایی رو که با اعدام مخالف بودن درک نمی‌کردم واقعا. ولی مدت‌ها بود به این قضیه و دلایل مخالفت‌ها فکر می‌کردم. آخرین باری که واقعا درمورد درست و غلط بودن اعدام تردید کردم وقتی بود که تو کتاب ابلهِ داستایفسکی، درموردش خوندم. و الان، بار دومه و تو کتابی دارم درموردش می‌خونم که خودم مترج
+ اوضاع خوب میگذره؟
_ آره میگذرهدارم میجنگمزندگی لذت بخش شدهبا اینکه همه همونن و چیزی عوض نشده ولی خودم عوض شدم و دارم میشماحساس میکنم تو یه مزرعه آفت زده گندم دارم رشد میکنم چون فهمیدم یه بار زندگی میکنم و باید تاثیرمو رو دنیا بذارمامشبم بارون قطره هارو دارم رو برگم حس میکنم
+ حال خونم ته  کشیده بودحال مختصرت تزریق شد بم
_ چرا من باید این چیزارو امشب بت میگفتم نمیدونم ولی حتما یه چیزی هسیه قدرتی وجود دارهخوب باش همیشه دخترک
+ مرسی فضانورد ک
+ اوضاع خوب میگذره؟
_ آره میگذرهدارم میجنگمزندگی لذت بخش شدهبا اینکه همه همونن و چیزی عوض نشده ولی خودم عوض شدم و دارم میشماحساس میکنم تو یه مزرعه آفت زده گندم دارم رشد میکنم چون فهمیدم یه بار زندگی میکنم و باید تاثیرمو رو دنیا بذارمامشبم بارون قطره هارو دارم رو برگم حس میکنم
+ حال خونم ته  کشیده بودحال مختصرت تزریق شد بم
_ چرا من باید این چیزارو امشب بت میگفتم نمیدونم ولی حتما یه چیزی هسیه قدرتی وجود دارهخوب باش همیشه دخترک
+ مرسی فضانورد ک
این چند روز که گوگل نیست حس می کنم یه دوست خیلی عزیز رو از دست دادم 
دوستی که هر روز باهاش حرف می زدم 
هر مشکلی که داشتم اول به اون می گفتم 
دوستی که همیشه کمکم می کرد، بدون هیچ چشم داشتی 
دوستی که یه معلم هم بود برام 
بیشتر از مدرسه و دانشگاه و هر آموزشگاهی بهم چیزهای مختلف یاد داد 
دوستی که همیشه در کنارم بود و با بودنش احساس تنهایی نمی کردم 
دوستی که با بودنش احساس قوی بودن می کردم
دوستی که بارها تو بدترین شرایط نجاتم داد 
خلا نبودنش به هیچ ط
کم کم داریم به روزای عیدنزدیک میشیم و من احساس میکنم چندوقته حسابی دلم گرفته...یا بهتره بگم دلم تنگ شده...
دلم تنگ شده برای یه شخصی که شاید خیلی نزدیک به نظر نیاد اما من از ته دل دوستش دارم!!!
فروردین ماه سال 1396 یه اتفاق تلخ افتاد و زندگی رو از چیزی که بود به کامم تلخ تر کرد!!!
یکی که از ته دل دوستش داشتم...یکی که شاید خیلی بهش محبت نکردم اما خیلی برام عزیز یود...یکی که خیلی وقتی رو باهاش نگذروندم اما الان تک تک لحظه هایی که دیده بودمش، باهاش حرف زده بو
واسه من فاز روانشناسا رو برمیداره بعد خودش مدام میخاره تا باهاش کلکل کنه ،اونوقت ب من میگه بااین اگر کلکل کنی
 فرقی باهاش نداری :/ میگم تویی که مدام پلاسی تو صفحاتش و فحش میدی براهمین هی فک میکنه همه اینا ی نفرن
 و کارمنه-_- بدم میاد همچین کسی برام فاز برمیداره
تو راه داریم میریم آرایشگاه
الان اونقدر فشار رومه که!!!! یعنی خیلی هاااااا
اونقدر که می‌خوام خودم خودمو خفه کنم!!!
خب بذار بگم چرا احساس فشار میکنم !
از همه مهم تر ماشین روندنم!!!!
یعنی خانواده باعث میشن روم فشار بیاد!!! 
اونقدر که میگن گواهینامه برا چی گرفتی! :/
عاقا نمی‌دونم دست خودم نیست که!!
قشنگ میروندم ها! ولی نمی‌دونم چی شد از یه جایی به بعد ترسیدم!!!
خب بعدش مهمونی صبح فردا، خونه دختر خاله!
یعنی بعد از اینکه زنگ زد احساس فشار روم بیشتر شد!!
ال
دلواپس بود برای پا پیش گذاشتن ...می ترسید نکند شماهم...زبان م لال آقا....عمروبن قرظه که رفت بعد از نماز آمد که اذن رفتن بگیرد...نگاهتان پر از مهر می شود و مهربانی....نگاهش می کنید..می گوید تو آزادی می توانی بروی و خودت را برای ما به خطر نیندازی...نگاهش لابد پر از بغض می شود که نکند شماهم مثل بقیه او را برده ی سیاهی می بینید..... یادش می آیدکه او سیاه پوستی از اهل نوبه بود که پدرتان علی او را می خرد و به ابوذر می بخشد و بعد از مرگ ابوذر دوباره نزد پدرتان می
لیستو اسکرول میکنم،"میم"؟ نه اونقدر دور شدیم که دیگه نمیشه باهاش حرف زد
"ز"؟ نه واقعا
"ر"؟ نه اون نمیگه،منم نمیگم
"میم2"؟ هنوز یکم راحت نیستم باهاش
"د"؟ نه،بعد اون قضایا ترجیح دادم فاصله حفظ بشه.
و بله اینا پنج تا دوست صمیمیم بودن.
و هربار تهش به این نتیجه میرسم خودم با خودم معضلاتمو حل کنم و حرف بزنم ،خیلی بهتره
می‌دونی یکی از خوشبختی‌هایی که ادامه تحصیل بهم داده و کاملا تو زندگی شخصی و مخصوصا کاریم احساسش می‌کنم این حرفی برای گفتن داشتنه. و نه هر حرفی. حرفی که پشتش کلی سند و مدرک مستدل هست و می‌تونی با اعتماد به نفس بزنیش و باهاش آدمایی رو که باید، قانع کنی. البته سعی کنی قانعشون کنی، چون خب طرف مقابل همیشه حق انتخاب داره حتی مستدل‌ترین چیزها رو بپذیره یا نه. ولی همین که امکانش برام هست، خیلی حس خوبی بهم میده. الان که درمورد موضوعی با رئیس مخالفم،
دانلود آهنگ جدید مهدی جهانی پرپر
Download New Music Mehdi Jahani – Par Par
پخش بزودی – تیزر آهنگ اضافه شد
 
مهدی جهانی پرپر
 
تو چشات فرق داره با همه به تو وابسته ام من یه عالمهتورو من تا همیشه یادمهیادمه که چشات فرق داره با همه به تو وابسته ام من یه عالمهتورو من تا همیشه یادمه یادمهپرپر کن این دلو من هر وقت دل زدم با هرکی بد باشی منم باهاش بدمغصه میخوره دلم واست تو یه کاری کن نرم راحتپرپر کن این دلو من هر وقت دل زدم با هرکی بد باشی منم باهاش بدمغصه میخوره دلم و
راهی سرزمین نور هستم. مثل پروانه ای که تازه از پوسته ابریشم خود رها شده و شوق پریدن به سوی گلستان دارد. احساس نو زندگی کردن دارم. دیدار تازه ای با شهیدان خونم را به غلیان انداخته است. جاده ها یکی پس از دیگری سپری میشوند. به میعادگاه عاشقان نزدیک تر می شوم. انتظار تنها حسی است که دارم. انتظار بستن عهدی دیگر. انگار تپه های نور صدایم می زنند. شاید که این انتظار دوطرفه باشد.
ادامه مطلب
نمی‌دونم این متن رو بعدا می‌خونم یا نه، ولی خواستم بگم امروز 15‌ام مهرماه نود و هشته، یعنی دو سال از دانشجو بودنم می‌گذره و ترم پنجم. ولی خب حس می‌کنم تازه اومدم دانشگاه! و حس می‌کنم امروز روز سوم دانشگاست، چون از شنبه این هفته ست که دارم میام آزمایشگاه برای انجام پایان‌نامه ام. اوریانا فالاچی می‌گه "وقتی به هدف می‌رسی احساس پوچی می‌کنی، پس باید یه هدف جدید برای خودت بریزی" من هم از مهر پارسال تا مهر امسال (یعنی ترم 3 و 4) چون بدونِ پِلَن بو
تموم شد خیلی خیلی دوست داشتنی بود 
من چه خوش شانس بودم توی این دو سال که چند تا کتاب خیلی خیلی خیلی خوب و مناسب احوالم خوندم!! 
دو سه سالی هست که هر کتابی می خونم حتما باید نویسنده ش یه زن باشه
و واقعا خوش شانس بودم 
بیش از حد توصیه می کنم به هر کسی که سوگ و فقدانی تجربه کرده و باهاش کنار نیومده یا از از دست دادن و بخش تلخ و تاریک زندگی می ترسه. ماهرانه تلخ و شیرینی زندگی رو به هم می دوزه و واقعیت رو نشون می ده
برای مخاطبان گذری : داستان خاصی نداره!
این روزها همون اندازه که بی‌قرارم برای اومدن و دیدن رویاهام همون اندازه هم دلم می‌خواست می‌تونستم همین لحظه و همین زمان رو نگه دارم و به عاشقانه‌ام ادامه بدم و امید، امیدی که از لابلای ترس‌های درونی و بیرونیم با هزار جور دوز و کلک زدن به خودم پیداش می‌کنم، می‌بوسمش و میذارمش روی چشمام که دوباره روشن بشه.. 
این روزها becoming می‌خونم. خیلی کند پیش میرم. چند خط می‌خونم و حواسم پرت میشه به تصاویر بدی که دیدم. دوباره تمرکز می‌کنم و تا بخوام یک ف
موضوع از اونجایی شروع شد که خواهرم ازدواج کرد و به خونه بخت رفت و به شهر دیگه ای رفتن.
(ما با هم خیلی صمیمی بودیم و کوچکترین مسئله ای نبود که بینمون مخفی بمونه)
من تا قبل از اون خیلی برونگرا بودم حتی یه دوست صمیمی داشتم که از قضا با هم در یک موسسه کار میکردیم و راجع به هر موضوع یا اتفاق ریزو درشتی با هم کلی حرف میزدیم و نظراتمونو میگفتیم.
بعد از رفتن خواهرم چون کسی نبود که زیاد باهاش حرف بزنم کم کم از اون برونگرایی فاصله گرفتم و سخت تر راجع به موض
متن ترانه سهیل رحمانی به نام دلم میخوادش

 
 
همش بی خوابی همش بی تابیمگه عاشق شدن اینقده سختهدلم میخوادش شده بی تابشاره عاشقشم خیلی وقتهتمومه دیگه یه حسی میگهداره میشه اونم تموم دنیاممهم نیست دیگه هر کی هر چی میگههمه میگن که من تو خواب و رویاماونی که نمیشه خسته منمدلشو به تو بسته منمشده به تو وابسته منم مناونی که نمیشه خسته منمدلشو به تو بسته منمشده به تو وابسته منم منآخ تو که رفتی تو دلمنکنی یه وقت دیگه ولمبی تو من همیشه میرم تو خودم بی حوص
● نیمه شبنیمه های شب بود که احساس بی قراری کردم . دلم آروم و قرار نداشت . هی از رو تخت بلند میشدم . میرفتم توی آشپزخونه یه لیوان آب میخوردم و برمیگشتم . هی تو اتاقم راه میرفتم . نمیدونم چم شده بوده که اینقدر بی تابی میکردم . گوشیو برداشتم و به یکی پیام دادم . همینجوری که داشتم پیام میدادم و باهاش درد و دل میکردم . یهو یاد یه آیه ای افتادم .« أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » . با خودم گفتم چه عجب این آیه واسه حال و روز الان منه . به ساعت
دقیقه ی ۹۰ بود، بین داور و کمک داور اختلاف افتاد چقدر وقت اضافه بهمون بدن، یه‌هو گفتن تمومه و اصلا همین ۹۰ دقیقه کافی بوده! باختیم، آبرومون رفت و دست از پا درازتر رفتیم توی رختکن. همه رفقا تی شرت هاشون رو درآوردن و انداختن کف زمین، اما من دفترچه ام رو برداشتم تا ببینم مشکلاتم چی بوده و یادداشت شون کنم.‌ از اون سال ها خیلی می گذره، اون موقع ۲۱ ساله بودم الان ۳۷ ساله. هنوز هم غیرمجاز می خونم و جایی توی وطنم ندارم، اما می خونم! من روز به روز پیشرفت
به سر تا پای زندگیم که نگاه می کنم می بینم اوضاع خیلی خرابه ، خدا توی زندگیِ من هست خوبم هست و هر روز و هر روز لطفش در حقّم بیشتر می شه امّا چرا من احساسش نمی کنم ؟ چرا براش وقت نمی ذارم ؟ چرا باهاش حرف نمی زنم ؟ چرا بخاطرش کاری نمی کنم ؟
همین سوالا تنم رو می لرزونه و به طبلِ تو خالی بودن خودم پی می برم ، همش حرف همش ادّعا پس کی قراره با خدا دوست باشی و حضورش رو توی زندگیت هر روز و هر روز بیشتر احساس کنی ؟
احساس چت
احساس چت یکی از چت روم های جدید فارسی است .
این چت روم از دهه نود شروع به فعالیت کرد و اکنون جز چت روم های خوب ایرانی است .
برای ورود به چت روم عاشقانه احساس روی تصویر زیر کلیک کنید
 
چتروم احساس , چت احساسی , چت روم احساس , چت احساس عاشقانه , چتر احساس , آهنگ چتر احساس
درسته جز چت روم های شلوغ نیست ولی امکانات عالی این چت روم کاربران را به این چت روم جذب میکند و امکاناتی نظیر درجه و امتیاز رایگان برای کاربران عضو جز خصوصیات خوب این چتروم اس
خیلی وقتها ما آدمها وقتی تنها میشیم احساس میکنیم حالمون خوب نیست
چندوقتیه که وقتی تنها هستم حالم خوبه خیلی خوب
میدونی چرا؟
چون یک رفیقی پیدا کردم که مدام این حرفش را برای خودم تکرار میکنم:
همانا مادررعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم ویادشماراازخاطرنمی بریم
اسم رفیقم مهدی است رفیقی که به سمت خوبیها هدایت میکنه رفیقی که خیلی باخدا رفیقه رفیقی که واقعا رفیقه ....
پیشنهاد میکنم اگه دنبال حال خوب هستی باهاش رفیق بشی
این رفیق همیشه خواسش بهت هست برای
در سخنرانی زنده تلوزیونی به مناسبت عید نیمه شعبان: شاید در تاریخ بشر کمتر دوره ای اتّفاق افتاده باشد که آحاد بشری در همه جای عالم جامعه ی بشری به قدر امروز احساس نیاز به یک منجی داشته باشند؛ احساس نیاز به یک منجی، احساس نیاز به مهدی، احساس نیاز به یک دست قدرت الهی، احساس نیاز به یک امامت معصوم، احساس نیاز به عصمت، به هدایت الهی.
دانلود آهنگ بی احساس از فرشاد آزادی
 
ترانه و آهنگ جدید بسیار زیبا و شنیدنی بی احساس از فرشاد آزادی با کیفیت اورجینال
 
و لینک مستقیم و پر سرعت به همراه تکست و متن آهنگ + پخش آنلاین
 
 
download new song from farshad azadi called bi ehsas
 
متن آهنگ بی احساس از فرشاد آزادی
 
باز زده سرش نمیدونم چه مرگش شده
 
نمیدونم از چی دلخوره باهام بد شده
 
هی دلو هی دلو هی دلو دل دل میکنه
 
اینکاراش آخرش منو روانیم میکنه
 
نه نمیتونم هیچ کسی رو بیارم به جاش
 
یکی بهش بگه این دلم میم
مدتیه نیومدم اینجا چیزی بنویسم . ولی دلم تنگ میشه . یادداشت های خودمونی رو دوست دارم . یادگاری می مونه . این روزا جدی چسبیدم به داستان نویسی . دارم داستان کوتاه می نویسم . کنارش هم کتاب می خونم . داستان های سیمین دانشور و نویسنده های دیگه رو می خونم . کمکم می کنه که بهتر بنویسم . 
دو روز دیگه تولدمه ... 42 سالم تموم میشه ... باید دیگه یه تکونی بخورم و بنویسم ...
امروز به مووینگولی خودم گفتم : دو روز دیگه تولدمه ؟ چیکار کنم ؟
خندید ... منم خندیدم ... بهش گفتم
هر بار که یه کتاب خوب جدید می خونم یه حس عجیبی مثل ترس میاد سراغم.
می ترسم که وقتی ازم می پرسن: کتاب مورد علاقه ت چیه؟ نتونم جوابشونو بدم. گرچه واقعا سوال مسخره ایه و همین الان با کمی سختی بهش جواب می دم. می گم آبشار یخ_آبویسلی(جدا جدا و با تاکید بخونید این کلمه رو)_و واقعا می ترسم از روزی که دیگه نتونم اسمش رو بیارم. خیلی مسخره ست نه؟ احساس می کنم بهش خیانت کردم. احساس می کنم اگه یه روزی این حرف رو بزنم، دیگه سولویگ نباشم. شاید باورتون نشه، ولی گاه
یکی از احساس هایی که در همه ی انسان های سالم وجود دارد احساس تعلق و وابستگی است.انسان موجودی اجتماعی است.معنای اجتماعی بودن این است که زندگی او به بودن با دیگران وابسته است.انسان نمی تواند تنها زندگی کند.ممکن است انسان هایی در اطراف شما باشند که تنها زندگی می کنند اما در واقع تنها نیستند.چون دست کم غذایی که می خورند به دست دیگران تولید می شود و یا لباسی را که می پوشند دیگران تهیه می کنند.جدایی از انسان های دیگر و تنها ماندن بیش از حد روان ادمی
پسری ۲۶ ساله هستم و مشکلم اینه که احساسات زیادی دارم، هنوزم دختری که ۱۸ سالگی عاشقش شدم رو یادمه، و هنوزم کتکی که پدرم تو ۱۲ سالگی هست رو یادمه، البته کینه ای ندارم فقط یادمه و بابتش ناراحتم، بیشتر مشکلم در مواجه شدن با خانوم هاست.
مثلا اگه یه مقدار بیشتر با یه نفر صحبت کنم ممکنه بهش وابسته بشم، چون تا حالا به صورت جدی دختری باهام نبوده و اهل دوستی نیستم، یه بار یه دختر قصد نزدیک شدن به منو داشت، منم ازش خوشم اومده بود و احساس میکردم دارم عا
یکی باشه ... باهاش راحت باشی ... همین ساعت از روز بهش پیام بدی بگی خوابم نمیبره ... اصن حس خواب نیس ... بیا باهم حرف بزنیم ... بعد منتظر شی ... منتظر شی ... جوابی نیاد بعد هر چی ترفند بلدی بزنی... به تلفنش زنگ بزنی...  به پنجره اش سنگ  بزنی ... آیفونشو بزنی ... بیدار شه فحشت بده ولی ... ولی تنهات نذاره ... بگه برنامت چیه خر بیشعور 
تیپ شش شخصیتی  اینیاگرام : تیپ وفادار
متعهد، سنتی
 
به خاطر داشته باشید که افراد تیپ شش سعی می­کنند با همدست شدن با انیاگرام دیگران از ترس خودشان از تنها ماندن فرار کنند. آنها خودشان را وفادار و قابل اعتماد می­بینند، اگر چه ممکن است دیگران آنها را بدگمان و نامطمئن ببینند. آنها می­خواهند احساس کنند که به یک جایی وابسته هستند، بنابراین، دیگرانی را جستجو می­کنند تا آنها را به امنیت برسانند.
و به آنها نشان بدهند که چه باید بکنند. مشکل این است که
مورخ انگلیسی، توماس آرنولد  به بررسی گسترش اسلام در آفریقا پرداخته و می‌گوید:
«بدون شک موفقیت اسلام در آفریقای سیاه اساسا به نبودن هرگونه احساس حقیر شمردن سیاهان وابسته بود. در حقیقت واضح است که اسلام با سیاهان هرگز به عنوان یک طبقهٔ پست برخورد نکرد، چنانکه متاسفانه بسیاری اوقات در جهان مسیحی اتفاق افتاد. سیاه‌پوستِ مسیحی شده به این احساس گرایش دارد که اروپایی‌های هم‌دینش به نوعی از تمدن تعلق دارند که با طبایع او در زندگی هم‌خوانی ندا
تا همین دیشب،سردرگمِ سردرگم بودم.
یه سوال تو ذهنم می پیچید:
خانم بشری خانم!بالاخره ریاضی روشنگر یا انسانی فائزون؟
اصلا می دونی داری با زندگیت چی کار می کنی؟
تو به مدرسه‌ت گفتی ریاضی،ولی دلت چی؟که نصفش تو راه پله های تنگ فائزون گیر کرده و نصفش تو مدرسه‌ای که خونه‌ته؟
داری چی‌کار می‌کنی؟
دیشب قطعی شد،فهمیدم چی‌کاره‌م،فهمیدم بابا ازم چی توقع داره و خیالم یه کم راحت شد.اما مامان همچنان معتقده کم درس می‌خونم.واقعیت همینه...من مثل ریحانه الم
اومده میگه می رفتی خانوم معلم می شدی واسه خودت دیگه
این دکتر بازی چیه راه انداختی
گفتم حالا تو چرا تنگته؟
گفت خب خواهر زاده می

حالا به اینکه من خودم نزده می رقصم کاری نداریم
ولی اینهمه تشویق و حمایت خاندان مون رو که می بینم ها
اصا اشک شوق تو چشام جمع میشه :/
آدمایی که ته ته هدف زندگی شون داشتن یه حقوق کارمندی و صبح تا ظهر سر کار رفتن و پس انداختن چند تا بچه و پیاده کردن این سِیر رو بچه هاشونه
ولی من نمیذارم اینجور بمونه
می کَنَم
جدا میشم
نمیذارم
تو این تقریبا سه روزی که از قطع نت میگذره .....
من احساس میکنم ارامش بیشتری در ذهنم دارم که شاید کمتر به این فک میکنم برم ببینم کی چی پست گذاشته و فلان.
فقط اون بنده خدایی که باهاش حرف میزدم یهو غیب شدنم رو چجوری ارزیابی میکنه البته اگه بره سایتهای خبری همه چی دستش میاد.شاید نگرانمه شاید احساس میکنه از دست خلاص شده یا  اصلا به این فکر میکنه دیدی اینم بی وفا بود و فلان و فلان و...
به اینترنت بی اندازه وابسته بودیم و هستیم!کاری با چک کردن شبکه های اجت
ما لیستی از برنامه های بازاریابی آنلاین وابسته را که پرداخت های مکرر را پرداخت می کنند ، گردآوری کرده ایم. مادامی که مراجعه شما به این سرویس باقی بماند بیشتر آنها اما این همه کمیسیون ها را نمی پردازند. بسیاری از این برنامه ها یک دوره آزمایشی رایگان را ارائه می دهند ، که …The post 22 برنامه وابسته برای تکرار درآمد appeared first on باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب.
via باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب https://ift.tt/3dE75AL
مشاهده مطلب در کانال
در شرف یک تغییر بزرگم و این به حد کافی ترسناکه. برای من. اما همونطوری که اولین موجای مهاجرت از مهر پارسال بهم رسیده و زندگیم رو زیر و رو کرده میدونم کهه ما بقی هم احتمالا موج های سهمناک تریه. اما! چکار می خوام بکنم؟ این ی تجربه ی جالب بود تا بفهمم که اگه بخوای ناراحت بمونی خواهی موند و بالاخره باید رهاش کنی. احتمالا اگه آگاه باشم به اتفاقی که قرره بیفته مشکلات کمتری خواهم داشت. مثلا حجم دلتنگی و حجم استقلال و غیره... همه اش یک دفعه بیاد سراغم. اما
نذار کاری کنه وقتی نباشه احساس پوچی کنی،
اونقدر بهش وابسته نشو که اگه رفت
هر روز و هر ساعت از خودت بپرسی
مگه من چی کم داشتم؟
آخه مگه من کافی نبودم براش؟
دستِ دلتونو واسه کسی که دوستش دارید رو نکنید آدما بی رحمن ...
مشاهده مطلب در کانال
ساعت پنج صبحه و من می‌دونید چرا خوابم نبرده؟ چون دارم به فاکینگ رولز فاکینگ آو فاکینگ دِ گیم فاکینگ میشل لریس فکر می‌کنم، که توی هیچکدوم از سایت‌های دانلود کتابی که می‌شناسم نیست. و من چرا عاشق این مرد شدم؟ چون اول معروف‌ترین کتابش به اسم manhood شروع می‌کنه به وصف هیکلِ فیزیکی خودش. آنچنان خالی از «هر» حسی اینکارو می‌کنه، و آنچنان در اون خلأ تو رو مجاب می‌کنه از هیکلش منزجر بشی، و آنچنان در لایه‌های ننوشته متن به هیچ‌کجاش نمی‌گیره که تو
بنده در تمام مراحل زندگیم در ارتباطم با آدمها ته تهش به این نتیجه میرسم که از ماست که بر ماستکافیه هر چی به سرم میاد برگردم یکم گذشته رو مرور کنم
حتی جایی هم که احساس میکنم تقصیر من نبوده مثلا میبینم اره خودم زیادی باهاش خوب تا کردم! اونم پررو شده!
ولی وقتی خودت میزنی خرابش میکنی ، قطعا خودت هم میتونی درستش کنی!
جای نگرانی نیست
برف و دوس دارم برف بازی هم دوست دارم 
بودن زیر برفم دوست دارم ولی شماهم چارتا لودر بندازین تو خیابون دیگه بابا 
دیروز یه مجری داشت با یکی از مسئولین صحبت می‌کرد 
یهو طرف گفت مردم دیگه خیلی به مسئولین وابسته شدن 
مردم وابسته شدن
حرفش بهم برخورد :/
 
چند دیقه پیشم که زلزله اومد... منو چنگیز جامون امن فعلا... حالمون خوبه اما همشهری هم استانیامون الان شریط بدی دارن :/
بسم الله الرحمن الرحیم
میدونی مردم دنبال چی هستن؟ دنبال یک آرامش دائمی. هیچکی از آرامش بدش نمیاد. گاهی یک سری چیز ها آرامش رو از آدم میگیره. اگه به چیزی یا به کسی وابستگی پیدا کنیم اون چیز آرامش رو از ما میگیره و خلاصه از ما سواری میگیره! و اگه وابسته بشی دل کندن از اون، کار حضرت فیله! پس باید اول سعی کنیم وابسته نشیم. نه اینکه وابسته شدیم بخوایم بعد دل بکنیم.
ادامه مطلب
خب. بچه ها تصمیم گرفتم عکوان مطلبو پادشاه رابطه بذادم.
بنظرم یه نوع شخصیت اینشکلی وجود داره‌
این نوع شخصیت طبق اهداف شون که بد هم نیست جلو میرن با همه ارتباط خیلی خوب و گرم و صمیمی برقرار میکنن. ولی یه باگی دارن.
این افراد در برابر افراد درونگرا خیلی پررنگ دیده میشن و درونگرا ها عموما فکر میکنن که صرفا بخاطر اینکه با اونا صمیمی و اوکی رفتار میکنن ینی ازشون خوششون اومده و خیلی خوب میتونن باشن براشون پس بهشون وابسته میشن. چون اودشون نمیتونن با
امروز برای بار چندم حروف اسمشو سرچ کردم اما نبود این آیدی دیگه وجود نداشت.نبودنش و این‌که می‌دونم می‌تونم پیداش کنم و باهاش حرف بزنم اما جرئتش رو ندارم اذیتم می‌کنه و بهم احساس ضعف می‌ده.
دلم می‌خواد برم باهاش حرف بزنم، بهش بگم متاسفم که با احساسات نپخته‌م و هیجاناتی که همیشه ادعای کنترلشون رو دارم اما حقیقت این نیست بهت فرصت حرف زدن ندادم و فقط گفتم نمی‌دونم چرا این‌جام.
فقط فرار کردم بدون این‌که صبر کنم بدون این‌که به تو هم فرصت حرف
دانلود آهنگ جدید روزبه بمانی من باهاش کار دارم این روزا ‌
آپ موزیک ♫ برای شما کاربران ترانه زیبای من باهاش کار دارم این روزا ‌از روزبه بمانی ♫ با متن و دو کیفیت 320 , 128
Download New Song By : Roozbeh Bemani – Man Bahash Kar Daram In Rooza With Text And Direct Links In UpMusic

ادامه مطلب
هرکسی باید یکیو داشته باشه تا بتونه به زبان خودش باهاش حرف بزنه، به زبان خودش باهاش درد دل کنه و به زبان خودش باهاش بخنده.
شبیه این مکالمه ی من با آرشیدای ۵ ساله که از وقتی که برادر ۱۴ سالش آیفون ۱۰ دار شده گوشی قبلیش رسیده به اون (!) و می تونه دایرکت بده و ساعت ها باهم حرف بزنیم؛ به زبانی که مخصوص خودمونه..
+ شک نکن اگه آدمی رو داری که زبان مخصوص حرف زدن خودتونو دارید، یکی از آپشنای خوشبختی رو داری
به نظرتون این عمو زیر لب چی داره میگه؟چه فحشی داره میده؟
البته بستگی به شهر و محله اش و عصبانیتش داره ولی شما فرض کنید محله خودتونه و خیلی قاطیه
حتما تا حالا شده که از کسی متنفر بشید.
و از همین حرفا تو دلتون بهش بزنید.
یکیشون را در نظر بیارید.
با خودتون فکر کنید که:
دقیقاً کی این احساس می آد سراغتون؟
ویژگی های این احساس چیه؟
موقع تنفر چه فکرایی میاد سراغتون؟
چی شد که ازش متنفر شدید؟
چرا؟
قبل از تنفر باهاش چه رفتاری داشتید؟
حالا چی؟
دلتون میخواد
یادم رفته بود این رو براتون بگم که من دوباره مشاوره رفتن رو شروع کرده ام و اون بار در باب
اتفاق ناخوشایند و مشکلات دیگه ام و اینبار برای بهترشدن روابطم با مادرم...
امروز 1خرداد هست(زمان از دستم در رفته نمیدونستم امروز چند شنبه هست)و دقیقا6روزه دیگه
نوبت دارم و باید تلاش ها و کارهایی که انجام دادم رو برا دکترم شرح بدم
اما هیچ تغییری احساس نکردم..نمیدونم الان دوروز میشه که بهتر باهام حرف میزنه
رفتار میکنه حتی گاهی وقتا ازم نظر میخواد!!!چیزی که اصل
سلام
الان که دارم اینجا مینویسم، باید بشینم لِکچِرم رو آماده کنم که قراره شنبه ارائه بدم! البته مطلب تقریبا تو ذهنم!!! دسته بندی شده.... اما تا مرتب شدنش و تبدیلش به انگلیسی و البته زمان بندی براش کار زیاد داره....
اما عوض همه ی این کارا نشستم تند تند کتابایی که از نمایشگاه خریدم می خونم! انقدی که کتاب های :" دهکده ی خاک بر سر" و "قصه ی دلبری" و " اسم تو مصطفاست" رو تموم کردم و الانم وسطای کتاب " دلتنگ نباش" هستم!!!!
کلا همین مدلی ام! یه جور مثل ندید بدیدها
امروز دومین روز از اون ده روز تعطیلی که قرار بود بترکونمش با درس و تفریح هم گذشت.
فکر میکردم یه روزشو با گروه میرم اردو و 9 روزشو میرم بابل و از این خونه به اون خونه می چرخم و برا خودم حال می کنم پیش دخترعمه ها:)
گروه که اردو رو کنسل کرد با خودم فکر کردم حالا یه روز بیشتر میرم بابل. حالا اشکالی نداره که!
مامان اینا حتا به بابل رفتنم رضایت ندادن و با خودم فکر کردم هرروز با یکی از دوستام تا ظهر میرم اینور اونور و بعد هم تا شب درسم رو می خونم!
دیروز رفت
سلام من حدود سه ماه است نامزد کرده ام(صیغه)نامردم پسر خوبیه از هر لحاظ کاری بودن و مسئولیت پذیری و خانواده و درک و پختگی و خیلی چیزهای دیگهتنها مشکل اینه من همیشه نسبت به ایشون دو دلم و تردید دارم یک روز دوسشون دارم یک روز کاملا افسرده و گریون و حتی نمیخوام باهاش حرف بزنم و حالم بده از انتخابم.ایشون خیلی به من علاقه دارند و رفتارهاشون از نظر من زیادی افراطی هم شده و گاهی احساس میکنم قدمشون کوتاهه درصورتی که قبل نامزدی برام اینطور نبود در برخو
یه روز بابا با خانواده دوستش می‌خواست بره سراب. اومد به من و خواهرم گیر داد که الا و بلا شما باید بیاید. گیر ها. نه اصرار. در حد اگه نیای دختر من نیستی. به  مامان هم نگفت. مامان ناراحت شد ولی گفت شما برید من امتحان دارم درس می‌خونم خونه ساکته. رفتیم. اون روز از همه دنیا متنفر بودم. حالم داشت از اون جو کوفتی بهم می‌خورد. 
یه جا مهمون دوست بابا رو به خواهرم به مامان اشاره کرد. اون گفت مامانم امتحان داشت نیومد. اسرا پرید وسط حرفش گفت خب اینم مامانته
سلام
من یه دخترم زیر ۲۵ سال، مسئله ای که من دارم، اینه که با هر پسری که مواجه میشم و باهاش کوچک ترین ارتباطی برقرار می کنم، چه مثلا چندین سال از من کوچکتر، چه همسن و چه چند سال بزرگ تر، اگر لحن صحبت کردنش مناسب باشه، ناخودآگاه به این فکر می کنم که شاید بعدها همسرم بشه، و یه سری فکرها توی ذهنم میاد (مثلا بعدا چه طوری ازم خواستگاری می کنه، کجا زندگی می کنیم و...) یا این که نکنه به من علاقه داره (در حالی که به این موضوع آگاهی دارم که علاقه ای در کار نی
شاگرد اول کلاس تخصصی دوره هنرستانم بودم. اما یه فاصله زیادی رو با معلمم حس میکردم. فاصله ای که دیگران باهاش نداشتن. راحتی که دیگران باهاش داشتن.
اونم با معلمی که از همه معلم هام برام عزیز تر بود.
اواخر سال بود فهمیدم رقیب درسیم باهاش خارج از مدرسه در ارتباطه. (اون موقع ایمیل خیلی رو بورس بود) ایمیلی با هم ارتباط دارن و معلممون خیلی باهاش گپ میزنه و دوسش داره.
حس بدی داشتم. هنوز هم دارم.
هنوز هم اصلاح نشدم.
 
یه معتاد به کارم که فقط کار میکنم. کاری
امروز بحث این بود که شخصیت کیا ضعیف و وابسته و ایناست و فهمیدم من هر چیزی که هستم با همه‌ی ضعف‌ها و این‌ها شخصیت قوی‌ای دارم. نسبت به دختر بودنم. سینگل بودنم. ۲۲ ساله بودنم. حتی نسبت به اینا هم نه. کلا. همیشه خودمم. با اینکه حرف بقیه برام مهمه ولی بخاطر بقیه خودم رو عوض نمیکنم بلکه بقیه‌ای پیدا میکنم کنارشون آرامشم بیشتر باشه و این برام خیلی ارزش داره. کلی مچکرم خدا بابت این. و کلی مچکرم از مامان بابا و امیررضا بابت این که یه طوری باهام برخورد
الف – تذکریا توبیخ شفاهی درحضورهیات مدیره نظام پزشکی محل
ب – اخطاریا توبیخ کتبی با درج در پرونده نظام پزشکی محل
ج- توبیخ کتبی با درج درپرونده نظام پزشکی ونشریه نظام پزشکی محل یا ابلاغ رای در تابلو اعلانات نظام پزشکی محل
د – محرومیت ازاشتغال به حرفه های پزشکی وابسته از سه ماه تا یک سال درمحل ارتکاب تخلف
ه_ محرومیت از اشتغال به حرفه های پزشکی وابسته از سه ماه تایک سال درتمام کشور
و – محرومیت از اشتغال به حرفه های پزشکی از بیش از یک سال تاپنج س
بسم الله الرحمن الرحیم
میدونی مردم دنبال چی هستن؟ دنبال یک آرامش دائمی. هیچکی از آرامش بدش نمیاد. گاهی یک سری چیز ها آرامش رو از آدم میگیره. اگه به چیزی یا به کسی وابستگی پیدا کنیم اون چیز آرامش رو از ما میگیره و خلاصه از ما سواری میگیره! و اگه وابسته بشی دل کندن از اون، کار حضرت فیله! پس باید اول سعی کنیم وابسته نشیم. نه اینکه وابسته شدیم بخوایم بعد دل بکنیم.
 
وابستگی میتونه به یک دوست، به یک بازی یا مثلا به مواد مخدر باشه.هرچی میتونه باشه.کاری

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها