نتایج جستجو برای عبارت :

سوار در باد، غرق در مه

اسب سواری ، مرد فلجی را سر راه خود دید ڪه عصا به دست پیاده می رود .مرد سوار دلش به حال او سوخت ، از اسب پیاده شد. او را از جا بلند ڪرد و بر روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند!
مرد افلیج ڪه اڪنون خود را سوار بر اسب می دید، دهنه ی اسب را ڪشید و گفت :اسب را بردم ... 
و با اسب گریخت!


ادامه مطلب
سعی دارم از این به بعد فرصت های طلایی رشد رو که از دست میدم اینجا بنویسم تا بعدا ببینم و عین چی حسرت بخورم.
صبح ساعت شش تو برف کلی وایساده بودم تو برف تا تاکسی گیرم بیاد برم سر کار.نیم ساعت طول کشید تا ی ماشین برام نگه داشت و صندلی حلوش هم خالی بود، ماشین تمیزی هم بود.قبل از سوار شدن دیده بودم ی خانم - به گمانم ی دختر - زودتر از من اومده و منتظر تاکسیه.من رفتم جلوتر از اون وایسادم. چند کوچه بالاتر.زرنگی کردم مثلا. سوار ماشین شدم و از کنارش رد شدم.به
سوار تاکسی شدم. همیشه اولِ راه کرایه را حساب می کنم. جنگ اول بِه از غرولند و نارضایتی آخر. دلیل دیگرم هم این است اگر پول خرد لازم داشته باشد کارش راه بیفتد. راه همیشگی بود و کرایه مشخص. راننده پانصد تومان اضافی تر می خواست. ندادم. ترمز زد. پیاده شدم. دو ثانیه بعد سوار تاکسی دیگری بودم که نذر داشت امروز کرایه نگیرد. گفت کارگر است. این دومین باری بود که سوار ماشینی می شدم که به عشق ائمه مسافر جا به جا می کرد.
به قول آقای فاطمی نیا «اینا از اسراااره آق
سر سه راه... منتظر تاکسی ایستادم (میدون هست ولی نمیدونم چرا بهش میگن سه راه؟!).
دخترکی کم سن و سال، شاید حدود پانزده شانزده سال منتظر تاکسی ایستاده. با مانتویی بسیار کوتاه و جلو باز (اینش به من ربطی نداره).
سوار تاکسی شدم. اونم گفت... بعد گفت که پول ندارم.
راننده مرد سن بالایی بود و گفت بیا بالا.
در طول راه راننده چندین بار ایستاد تا مسافر سوار و پیاده بشه. حالا همین دختر خانم که خودش رو تو ماشین ولو کرده بود گفت: آقا تندتر برو من کار دارم!
راننده هم ب
امروز که داشتم پیاده از خوابگاه میومدم دانشکده تو مسیر با صحنه جالبی برخورد کردم:
ی آقای موتور سوار گرم و صمیمی و یه آقای مگان سوار سرد و خشک
صحنه جالب این بود ک موتور سوار زنده پوش با صمیمیت تمام مگان سوار سلام و صبح بخیر گفت، اما مگان سوار فقط با تکان دادن سر جوابش رو داد و حتی یه بوق خشک و خالی نزد، واقعا چی باعث میشه اینقدر خودمون رو بگیریم؟؟ شما چیزی ب ذهنتون میرسه؟؟؟
** این مطالب مربوط به اسفند 97 هست ولی اون موقع نتونستم بیام بنویسم. الان می نویسم (4فروردین 98)

چهارشنبه 22 اسفند شد. بچه های اردوجهادی ساعت یک و بیست و پنج دقیقه ظهر بلیط قطار داشتند برا بندرعباس. منم ساعت5 بلیط داشتم برا شهرمون.
یدونه کلاس 8تا 10 صبحم رو نرفتم. مهدی رمضا... دو روز زودتر رفته بود منطقه. از همون صبح رفتیم و وسایل فرهنگی رو که پسته بندی رکده بودیم رو سوار نیسان کردیم تا بره منطقه. وسایل تدارکات و عمرانی هم سوار نیسان شد. اتوبوس اومد و من
 امروز صبح, با اکراه جمع کردم و سوار اتوبوس شدم اومدم دانشگاه,تا اخرین جلسه کلاس اندیشه رو شرکت کنم,همینکه  میخواستم سوار اتوبوس بشم ,اشک هایم سرازیر شد ,,,, هیراد بغلم کرد ,اما آروم نشدم .ساعت یک رفتم کلاس اندیشه و خداروشکر تموم شد.
 
از صبح تا حالا مدام دارم غر میزنم,منتظرم این مهمونای هم اتاقی های پررو ام برن تا بخوابم... .
سوار آسانسور شدم. دکمه‌ی همکف را زدم. در طبقه پایین‌تر سه مرد سوار آسانسور شدند.‌ سیاه پوشیده بودند، اولین بار بود آن‌ها را می‌دیدم، احتمالاً اقوام یکی از ساکنان بودند. آسانسور که ایستاد یکی از آن سیاه‌پوش‌ها با شیء فلزی‌ای که در دست داشت به سرم کوبید. دیگر چیزی یادم نمی‌آید تا زمانی که خودم را در یک مکان ناشناس دیدم.
ادامه مطلب
در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!!
به شیخ بهایی که اسبش از جلو میرفت گفت:
این میرداماد چقدر کند و تنبل است اسبش دائم عقب می ماند.
شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش بر آن اسب سوار است، حیوان کشش اینهمه عظمت را ندارد.
ساعتی بعد عقب ماند، این بار به میر داماد گفت: 
این شیخ بهائی چقدر بی ملاحظه است، دائم جلو می زند!
میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمی شناسد و می خواهد از شوق بال در آورد!
انچه بر عمو گذشت ...
بعد از چند روز جست و جوی فراوان و تلفن بازی بسیار توانستم با یک باشگاه سوارکاری  صوبت کنم و بفهمم قیمتای تو نت چقد توهمیه :|
اینجا گفته بود در باشگاه خصوصی هرینه یک دوره 210 تومان هست جلسه ای هم بشینی از 10 تومن باشگاه های دولتی شروع میشه تا 40 تومن ولی واقعیت اینجوری بود 10 جلسه 800 تومن تک جلسه 80الی 100 تومن :| 
اسب کهر میخوام سوار شم ... شما چه رنگی سوار میشی هانیه خانوم ؟ :)
 
1- تنها یکبار کلید فراخوان کابین را فشار داده فشار دادن بیش از یکبار تاثیری در زود رسیدن آن ندارد.2- تا کابین آسانور بصورت کامل توقف نکرده برای سوار شدن و پیاده شدن در را باز نکنید
3- هنگام سوار شدن به آسانسور، از توقف کامل آن مطمئن شوید.4- هیچوقت بیشتر از ظرفیت آسانسور سوار نشوید.
5- به کودکان خود روش استفاده صحیح از آسانسور را آموزش دهید.6- از بازی کردن بچه ها با آسانسور جلوگیری کنید.7- در هنگام ورود به آسانسور، رعایت حال سالمندان ، کودکان و معلو
حالا من را، می‌خواستم برای این عددهای رند 40 و 30 و 20 و حتی 33 و 22 و 11 و اینها یک جشن مختصری هم بگیرم. به هر حال تا وقتی زنده‌ایم مجبوریم ساعت‌های عمرمان را بگذرانیم سوار بر شتر یا سوار بر مرسدس بنز، با جشن و پایکوبی یا با غم و اندوه و پیش رو داشتن 200 هزار خوان دیگر از زندگی. گله‌ای هست یا نیست یا هست و نیست. من امروز به یک نکته‌ای هم پی بردم که خودم زندگی خودم را خیلی سخت‌تر می‌کنم، اولین نفر باید خودم را از میان بردارم و سوار شترش کنم برود به آنج
صبح که از خونه زدم بیرون به امید سوار شدن اتوبوس خط واحد، پول نقد زیادی همراه خودم نبرده بودم. از شانس  بدم یا بهتره بگم بی برنامه گی  شرکت اتوبوس رانی اتوبوسی نبود و مجبور شدم با تاکسی برم نادری اونجا هم تا مسیر بعدی باید تاکسی سوار میشدم. عجب بارونی گرفته بود پول تاکسی هم که نداشتم! بلاخره عابر بانک یافتم و پول نقد گرفتم و بدو بدو سوار تاکسی شدم. بارون توی مسیر وحشتناک شده بود  اصلا روبرو دیده نمیشد! راننده پسر جوونی بود منم بدون چتر تا در دف
مود سوار شدن اسکیت برد در gta sa
یکی از حسرت های خیلی خیلی بزرگم توی gta این بود که اسکیت برد بتونم سوار بشم
براتون به واقعیت تبدیلش کردم
مود اسکیت بورد رو دانلود کنید و حالشو ببرید
دانلود و آموزش نصب مود در ادامه مطلب
ادامه مطلب
دیروز بعد از راهپیمایی سوار تاکسی شدم چند قدم جلوتر دو تا آقای مسن و یه حاج آقا هم سوار شدن. هر وقت چشمم به این حاج آقا میخوره روسریمو جلوتر میکشم.البته همیشه موهام پوشیده هس ولی نمیدونم چرا اینجوری میشم. قبل از اومدن از خونه فراموش کرده بودم کارتم رو بردارم ‌کلی دویست تومنی توی کیف پولم بود. دویست تومنی های رو شمردم و نگه داشتم توی مشتم ولی  حاج آقای مهربون گفت کرایه همه با من.وقتی اومدم خونه مامان گفت تو که پول نداشتی چند روز پیش پولاتو من ب
۵
مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد.
او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» و رفت و نشست.
مایکل که تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود. روز بعد هم دوباره همین
مود سوار شدن اسکیت برد در gta sa
یکی از حسرت های خیلی خیلی بزرگم توی gta این بود که اسکیت برد بتونم سوار بشم
براتون به واقعیت تبدیلش کردم
مود اسکیت بورد رو دانلود کنید و حالشو ببرید
دانلود و آموزش نصب مود در ادامه مطلب
ادامه مطلب
#حدیث_مهدوی 
امام زین العابدین(ع)
«اما ان ذا القرنین قد خیر بین السحابین، فاختار الذلول و ذخر لصاحبکم الصعب، فقیل له و ما الصعب؟ فقال: ما کان من سحاب فیه رعد و صاعقه و برق فصاحبکم یرکبه، اما انه سیرکب السحاب و یرقی فی الاسباب، اسباب السماوات السبع و الارضین السیع، خمس عوامر و اثنتان خربتان».
 
«ذوالقرنین در میان دو نوع ابر مخیر شد او ابر رام را برگزید و برای صاحب شما ابر ناآرام را نگهداشت. پرسیدند: ابر ناآرام چیست؟ فرمود: آن ابری که رعد و برق و
محمدمهدی تندگویان، معاون ساماندهی امور جوانان در واکنش به موتورسواری زنان:
از اول اسلام، زنان مرکب سوار بودند اما امروز مرکبشان تغییر کرده است. انجام موسیقی، تئاتر یا شرکت در ورزشگاهها از تفریحات سالم جوانان است و می شود از این طریق نشاط را در میان جوانان ترویج کرد./ ایرنا
@IrNews_24
[عکس 520×347]
مشاهده مطلب در کانال
کشتی نوح این زمانه!
حضرت نوح (ع) پس از هزار سال دعوت قوم خود به خدا پرستی از هدایت آن ها ناامید شد؛زیرا آن ها سیستم ساخته بودند.
وقتی کفر سیستم ساخت؛ هدایت مردم غیر ممکن میشود؛دیگر هیچ کس در این سیستم متولد و بزرگ نمیشد مگر اینکه او هم کافر میشد؛حتی پسر خود حضرت نوح!
هر کس سوار بر کشتی نوح شد نجات پیدا کرد؛ پسر نوح گفت به بالای کوه میروم اما آب از کوه هم فراتر رفت؛اما کشتی روی آب شناور ماند.
کشتی نوح در این دنیای متلاطم امروز امام حسین (ع) است؛سوا
شنیدین میگن دوچرخه‌سواری هیچ وقت یادتون نمیره؟
به عنوان کسی که بیشتر از بیست سال بود دوچرخه‌سواری نکرده بودم، این حرف رو تایید می‌کنم و دلم می‌خواد اضافه کنم که فکر نکنید همین که می‌توانید خودتون رو اون بالا نگه‌ دارید اسمش میشه دوچرخه سواری* :-|
فوق فوقش میشه روز اولی که موفق شدی تعادلت رو اون بالا حفظ کنی، نه بیشتر، دیگه دور زدن و هی توقف، هی شروع و یه نفر هم ترک سوار کنی و سرت رو بیاندازی بروی تو خیابون وسط موجی که مثل موشک از کنارت رد می
سلام
به شخصه به روز دختر هیچگونه اعتقادی ندارم، محدودیت، ممنوعیت، اینکارو بکن، اونکار رو نکن، موتور سوار نشو، دوچرخه سوار نشو، حق استادیوم رفتن نداری، حق بدون اجازه ازدواج کردن نداری، حق انتخاب پوشش نداری و تازه  اینا برای جامعه است، جامعه ای که پسری رو تربیت میکنه تا به دخترش به خواهرش بگه حق نداری از خونه بری بیرون، حق نداری با دوستات رفت و آمد داشته باشی، حق نداری دیر بیای خونه ... واقعا روز این دختر مبارکه؟ البته که روز دختر برای اونایی
تو این یکی دو روز که اینترنت قطع شد کلی چیز جالب برام پیش اومد که هی دلم خواست برم درموردشون تو کانالم (@spotlightz) بنویسم، ولی نشد. مثلا، یکشنبه که می‌خواستیم با پاکان بریم شهرشون، کنار جاده ایستادیم منتظر ماشین، که یهو یکی از بازیگرای پایتخت جلو پامون ترمز کرد!:)) اصلا خیلی هیجان‌انگیز بود!:)) سوار شدیم، سلام علیک کردیم. هر کی هم بعد از ما می‌خواست سوار شه تا راننده رو می‌دید یه لبخند می‌زد بعد سوار میشد. همه می‌شناختن. خییییلی آدم باحال و مهرب
یادش بخیر پارسال این موقع ها آخرین ترم دانشگاه بودم و یه شب که از دانشگاه برمیگشتم خونه تا رسیدم کرج بارون گرفت و تا رسیدم سر خیابون که سوار تاکسی شم شدت گرفت و تو این مواقع هم تاکسی ها غیب میشن و (حقم دارن انقدر ترافیک و خطر تصادف بالا میشه که میرن خونه هاشون) منم کلی کنار خیابون وایستادم و منتظر ولی دریغ از یه تاکسی از اونجایی هم که اهل سوار ماشین شخصی ها شدن نیستم دیگه بیخیال شدم و پیاده تا خونه رفتم بماند که هرکی از کنارم رد میشد هرچی سوره و
صدای سوت در گوشش می شکند..
سوت،سوت و بازهم سوت...
به یاد میاورد،همه چیز را...
قدم هایش سست میشود...
لگدی به دیوار اتاقی میزند که هیچ دری ندارد ،ناخن شصت پایش از وسط میشکند خونریزی بدی دارد.در حالی که کف اتاق پخش شده و سر کوچکش را در دست میفشارد فریاد میکشد،فریاد می کشد،فریاد میکشد..
یک اسب از میان اتاق شیهه کشان میگذرد...
بدون سوار...
ان بغض متعفن و در گلو پلاسیده اش را در خفا بالا می اورد...
ناخن هایش را در گوشت دیوار فرو کرده و فریاد میکشد.
دیوار کش می
 ظهر با لباس سرتاسر مشکی و عینک افتابی برمیگشتم . افتادند دنبالم که سوار شو ....کمی جلوتر یه خانم توقف کرد و گفت اگه مزاحم شدند من می تونم برسونمت.نزدیک خونه بودم .تشکر کردم و پیاده رفتم ...
من ادم سوار شدن نبودم.اما فکر کردم به تمام  زن هایی که یه روز از بی محبتی یه مرد خسته میشند و پناه می برند به دیگری ..فکر کردم هیچی نمی تونه اشتباهشون را توجیه کند اما زن بودن رنج بزرگی است.
دفعه اخری که تو پارک دیدمش ..نگاه کرد به خیابان و گفت اون خانم را نگاه
خوب شد که اونروز چکمه پوشیده بودم،ولی یادته آخرین تماست از کی بود؟حداقل راستشو بهم گفت،ولی تاحالا یه حرف راست از اون آدم شنیدی؟خوب شد براش بهانه اوردم گفتم اونور خیابون یه ماشینه زده به یه دوچرخه سوار وگرنه ولم نمیکرد،ولی نمیدونم چرخش کجای راه پنجر شد.خوب شد دوچرخه سوار فقط دوتا پاش شکستو سرش اسیب ندید، به نفع هممونه .
خوب شد صدای آمبولانسو از پشن تلفن شنید،وگرنه دیگه هیچوقت نمیتونست رکاب بزنه.
خوب شد کارمون به دعوا نکشید،حیف شد که یادش رف
کتاب پرواز تا بی نهایت
 
وقتی سریال شهید بابایی رو دیدم فکر می کردم حسابی شهید بابایی رو می شناسم اما وقتی کتابش رو خوندم اونم با این قصه های کوتاه و کوچولو، تازه فهمیدم نمی شناسمش.شهید بابایی همون شهیدی است که حضرت آقا می فرمایند:  “من به حال او غبطه می خورم.”شهید بابایی انقدر بزرگ بود که تو سریالش هم جاش نشد!!!
 
بریده ای از کتاب:یک ماشین بیوک و یک ماشین پیکان در فرماندهی وجود داشت اما شهید بابایی همیشه پیکان را ترجیح می دادند . در یکی از سفره
 عنوان این پست رو شما بگید؟
اکثر شغلهایی که وجود داره علاوه بر بعد شغلی که داره یه بعد اون به منظور رفاه حال مردم  هم داره اما
متاسفانه اون بعد رفاه حال مردم  نادیده گرفته میشه وفقط هدف شده کسب سود منفعت خودشخص
مثلا همین وسائل نقلیه عمومی رو .حالا شهرهای بزرگ خوبه خط بندی هستند ول شهرهای کوچک نه
هرکی هرمسیر بخواد میره دیگه بقیه هم هیچ حالا این به کنار اون مسیری هم که نمیره  به مشتریش
میگه اگه فلان قیمت بدی میبرم خداییش این انصافه که تاکسی دار
مود سوار شدن اسکیت برد در gta sa
یکی از حسرت های خیلی خیلی بزرگم توی gta این بود که اسکیت برد بتونم سوار بشم
براتون به واقعیت تبدیلش کردم
مود اسکیت بورد رو دانلود کنید و حالشو ببرید
(خدا میدونه چقدر حسرت اسکیت برد هارو خوردم و نمیتونستم سوارشون بشم)
دانلود و آموزش نصب مود در ادامه مطلب
ادامه مطلب
 
خانم جوانی در سالن انتظار فرودگاهی بزرگ منتظر اعلام برای سوار شدن به هواپیما بود. باید ساعات زیادی رو برای سوار شدن به هواپیما سپری می کرد و تا پرواز هواپیما مدت زیادی مونده بود، پس تصمیم گرفت یه کتاب بخره و با مطالعه این مدت رو بگذرونه. اون همین طور یه پاکت شیرینی خرید ...
اون خانم نشست رو یه صندلی راحتی در قسمتی که مخصوص افراد مهم بود تا هم با خیال راحت استراحت کنه و هم کتابشو بخونه کنار دستش. اون جایی که پاکت شیرینی اش بود .یه آقایی نشست روی
سالها پیش حاکمی به یکی از سوارکارانش گفت مقدار سرزمین هایی را که با اسبش طی کند به او خواهد بخشید. همان طور که انتظار میرفت، اسب سوار به سرعت برای طی کردن هر چه بیشتر سرزمینها سوار بر اسب شد و با سرعت شروع کرد به تاختن با شلاق زدن به اسبش با آخرین سرعت ممکن می تاخت و می تاخت. حتی وقتی گرسنه و خسته بود متوقف نمی شد چون می خواست تا جایی که امکان داشت سرزمین های بیشتری را طی کند. وقتی مناطق قابل توجهی را طی کرده بود و به نقطه ای رسید که از شدت خستگی و
پنجشنبه که با مادرم رفتیم بازار خرید وقت برگشت داداش اولی و خانومش و خانوم ابریشمی رو هم دیدیم چون قرار بود ش بیان خونه ی ما من از داداش خواهش کردم اجازه بده خانوم ابریشمی با ما بیاد وقت برگشت وقتی سوار تاکسی شدیم داشتیم در مورد سریال بوی باران با هم حرف میزدیم که چطور فرشته زندست یا کی کشتتش؟ و این حرفا که راننده کاملا برگشت سمت ما گفت فیلم میگین یا واقعا؟! گفتیم بوی بارانو میگیم که ایشونم در بحث و بررسی سریال با ما همراه شدن متاسفانه
بعد دوب
خاطراتم زنده شده‌اند. توی اتاق کوچک دانشکده کنار لابی خودم و آریا را می‌دیدم که پروژه‌ی کامپایلرمان را می‌زدیم و خوراک جوجه‌ی با استخوان ر ا بدون قاشق و چنگل می‌خوردیم. اینجا با رسول دور میز لابی دور می‌زدیم و صحبت می‌کردیم. سوار ماشین کیانوش شدم و رفتیم خوابگاه برای خواندن درس طراحی زبان‌های برنامه‌نویسی برای پایان‌ترم. درسی که از آن اندک‌مقداری بلد بودیم. اینجا لب پنجره می‌نشستیم و با دوستانمان راجع به دنیا و زندگی صحبت می‌کردی
باید بنویسم، اما از چه؟ فکرها زیادتر از آنند که بشود در اصطبلی آرام مشغول نشخوار و استراحت نگاهشان داشت. رام کردن فکر شاید حتی از نشستن روی یک اسب وحشی سخت‌تر باشد، کسی چه می‌داند؟
به فرض هم که نشستی، چند دقیقه دوام می‌آوری؟
سوال اینجاست، دوام برای چه هدفی؟ می‌گوید تا به مقصد برسی.  سوار اسب وحشی شدی و راه افتادی، تا کجای راه می‌توانی مطمئن برانی؟ چه فرقی می‌کند، مهم سوار شدن و دست و پنجه نرم‌کردن است. بلی، شاید، اما نه تا آخر عمر، هان؟ ب
Kiki's delivery service
بین خانواده های جادوگر رسمه که وقتی دختر 13 سالش شد، یه شب که ماه کامله از خونه بره و توی یه شهر بدون جادوگر مستقر بشه و یک سال آموزش های جادوگری ببینه. کیکی هم همراه گربه ی سیاه سخنگوش، جی جی، سوار جاروی مادرش میشه و یه شهر جدید پیدا میکنه اما همون اول کار وجهه ی خودش رو خراب میکنه و میبینه مردم اونقدر ها هم که فکرشو می‌کرد مشتاق دیدن یه دختر بچه جادوگر سوار روی جارو نیستن. توی شهر سرگردون میشه تا اینکه یه خانم شیرینی پز رو میبینه
ماشین جدید رهبر کاتولیک‌های جهان یک شاسی‌بلند ارزان ساخت رومانی است. کارخانه داچیا،‌ زیرمجموعه رنو، هفته گذشته این ماشین را که براساس مدل داستر ساخته شده به واتیکان هدیه کرد.
داستر با توجه به نیازهای پاپ تغییر داده شده است. ماشین کمی پایین‌تر آورده شده تا پیاده و سوار شدن آسان‌تر شود و صندلی عقب هم راحت‌تر از مدل‌های معمولی داستر است. به رسم ماشین‌های پیشین پاپ، اتاقی شیشه‌ای هم روی سقف ماشین ساخته شده است.
داستر، پس از رنو کپچر دومین
رفتارشناسی اسب - پرسه زنی

نکته جالب ، غریزه میل به منزل است که در اسبهای اهلی همچنان به قوت خود باقی است . چه بسا اتفاق افتاده که اسبی رم کرده باسوار یا بدون سوار راهی منزل شده و حتی اگر سوار راه را گم کرده باشد اسب او را به طرف آن رهنمون کرده است . اسبها همیشه با شلنگهای کشیده تری به طرف منزل حرکت می کنند ( تندتر به سوی منزل حرکت می کنند )
نشانه اسب و اسب سوار در گنج یابی و دفینه یابی
گمانه اول در مورد شنانه اسب و اسب سوار
نشانه اسب و سوار قسمت های نگاه سوار ، نگاه اسب و جهت شنل اسب سوار مهم است ،
در مسیر باید به دنبال نشانه سنگ زین برگردید گنج در زیر آن است .
در صورتی که دم اسب بلند باشد باید در جهت آن به دنبال شی غیر عادی بگردید و به راحتی می توانید پیداش کنید.
اشیاء در دست اسب سوار، نشانه ای از دفینه می باشد،
خوب دقت کنید .
شاید در نزدیکی مزاری هم باشد .
احتمال این هست در جهت نگاه اس
نگهدارنده موبایل مغناطیسی امروز در زندگی ما ، لازم است برخی وسایل هوشمندانه در اطراف ما وجود داشته باشد تا تلفن ها را هنگام مسافرت ایمن کنیم. دارندگان تلفن یا مونت های تلفن یکی از هوشمندانه ترین محصولات برای نگه داشتن تلفن همراه در مقابل شما است بدون توجه به اینکه به دنبال راهنمایی نقشه در آن هستید یا با کسی صحبت می کنید. سوار شدن خودروهای هوشمند در تمام طول راه به شما کمک می کند.
قبل از سفر به تعطیلات ، سوار شدن ماشین هوشمند باید برای تعمیر
امروز چه روزی بود اصن انگار قسمت نبود برم کلاس :/ لباسام پوشیدم رفتم کفشم بپوشم نبود.همه جارو گشتم نبود.زنگ زدم مامانم گفتم کفشام کجا؟ گف جا کفشی دیدم نبود بعد گفتم مامان یکم بیشتر فک کن یهو گف تو انباری :///// رفتم تو انباری اونجا بود. خلاصه که ۱۰ وقتم اینجوری گرفته شد.بعد اتوبوس اول که سوار شدم وسط راه خراب شد و خاموش کرد بعد دیرم شده بود. خواستم اسنپ بگیرم که چون به هیچی و هیچکی اعتماد ندارم زنگ زدم به مامانم اطلاع بدم که اگر ربوده شدم بدونن چجو
وای شارژ گوشیم داره تموم میشه :|
...
سوار اتوبوس شدم مای کازین ریچل رو پلی کردم 
از اتوبوس پیاده شدم
باروون میومد 
سوار مترو شدم
رسیدم قلهک
بارون شدید شده بود
اهنگ الکیِ سارا رو پلی کردم 
با جدیت تمام راه میرفتم
و روسری و چادرم زیر بارون خیس خالی شده بود 
از عمق وجودم به بارونی هایی که ادما پوشیدا بودن حسرت میخوردم
اخه چطور ممکنه :|
به هرچی که به ذهنم میرسید فکر میکردم
یاد دیروز تو دانشگاه افتادم 
و با همان جدیت یهو میخندیدم 
در این حد که نگاه حم
من شب آخر رسیدم اردو جهادی!
اون شبو خوابیدیم.
صبح بیدار شدیم.
دیگه خبری از بچه های روستا نبود.
چون دیروز اختتامیه برگزار شده بود.
با (حسین.ب ، صالح.م ، ابوالفضل.ح ، حسین.ع) سوار چهارصد و پنج شدیم و راه افتادیم طرف روستای انقلاب. رفتیم مدرسه و کلاساشو که 20 روز اونجا کلاس برگزار شده بود، تمیز کنیم و وسایل اصافی رو بیاریم.
از اینا که فاکتور بگیریم
( جارو زدن سالن ورزشی مدرسه در حین گوش دادن مداحی اربعین ...
جارو زدن کلاسا ...
سوار موتور شدن و بردن صندوق
سوار مینی‌بوس شدم تا به ترمینال یکی از شهرهای بزرگتر بروم. دختربدحجابی هم سوار شد. روسریش، کامل موهایش را نپوشانده بود. جورابش هم کامل پایش را نپوشانده بود. یک لحظه چشمانش را دیدم که صدای اعتراضش به راننده درآمد:
آقای ... ! من باید ساعت 8صبح آن‌ور شهر ... سرکارم باشم. این چه وضع آمدنه که نمی‌شه روی ساعت آمدن و رفتن شما حساب کنیم؟
با آن‌که حجاب درستی نداشت، اما هرزه هم نبود. نمازخواندن و حریم شخصی‌اش، بین خودش بود و هست و خدای خودش؛ اما من بدحجا
تو راهروی خانه‌ی همان عضو هیات مدیره بودم که یکی اومد گفت: تو این خانوم رو زدی!
بیا بیرون ببینم.
رفتم بیرون دیدم اون دوتا خانوم، جار و جنجال راه انداختند که آره، این آقا ما رو زده!
یکی دوتا از همسایه‌ها اومدن جلو و به من گفتن: تو این خانوم رو زدی؟!
من داشتم تعریف می‌کردم که یکی از اون خانوم‌ها حمله کرد و دوباره من رو زد.
به خاطر این حرکت وحشیانه‌، اینجا همه به اون خانومه مشکوک شدن.
من چند بار برای افراد مختلف اصل ماجرا رو تعریف کردم.
در همین حین
اون رانندگی یادم داد...بابا همیشه مخالف بود، ولی اون یادم داد، بهم اجازه داد سوار شم ، ماشین خودشو میداد دستم، می دونست بابا مخالفه می دونستم بابا مخالفه ولی اون ماشین میداد و منم سوار میشدم.
حالا اون رفته و من پشت ماشین نشستم،پشت ماشین بابا، کاری کردم که اون موافقش بود و بابا مخالف ،انگار که طرف اونو گرفته باشم ،اونه لعنتی اونی که ازش متنفرم اونی که امیدوارم هیچوقت دیگه نبینمش.
بابا کدومو باور کنه...حرفامو یا کارامو؟ حق داره ولم کنه. حق داره
دانلود رمان درخیابان دوبلین 
کجا ؟اسبو که دیگه نفهمیدم کی آورد دستمو گرفت منو سمت اسب  برد عین یه دختر بچه بلندم کرد سوار اسب شدم ، خودشم اومد سوار شد  وبا خنده رو به خانواده ام گفت :-داوود هستن ، از بودن با شما امشب معذورم سهراب چشمکی زد وگفت :-ارباب اینه رسم مهمون داری ؟دست اهورا دور کمرم بود 
با لبخند گفت :-میرم با خانومم ماه عسل از حرفش گونه هام  رنگ با ختن وسرمو انداختم گیسو با ذوق گفت :-چشمت روشن ارباب کمند هم ظرف زغال دستش بود اسفند دود
خاطرات سفر به باکو
در تاریخ 98.4.22 از مرز بیله سوار یکی از شهرستانهای استان اردبیل وارد جمهوری آذربایجان شهر باکو شدم قبل رفتن باید پاسپورت و ویزا گرفت هزینه ویزای باکو 28 دلار بود و عوارض خروج کشور هم برای بار اول 220 تومن بار دوم 330 و بارم سوم به بعد 440 تومان از مرز بیله سوار تا باکو 2 ساعت هست شهرهایی مثل بیله سوار،سالیان و ... تقریبا 40 دقیقه راه بقیه اتوبان بود تا باکو یکی از خوبیهای باکو فرهنگشونه آشغال بریزی زمین جریمه میکنن به خاطر اون کسی آشغ
روزی روزگاری، پادشاهی می خواست شوهر مناسبی برای دختر خود پیدا کند. از این رو یک دوره مسابقه بین شوالیه ها برگزار کرد تا لایق ترین شوالیه را به عنوان داماد خود برگزیند. شوالیه ها مسابقات و مبارزات بسیاری انجام دادند و در نهایت تنها دو شوالیه باقی ماندند که یک نفر از آن ها می توانست شوهر دختر پادشاه باشد. در نتیجه پادشاه به دو شوالیه دستور داد که سوار بر اسب هایشان به سمت دریاچه بتازند و هر کسی که دیرتر برگردد همسر دختر او خواهد بود.
شوالیه ها خ
بچه ها الان کلی کار دارم.
و دقیقا خوابم هم گرفته و باید برم یه فکری بکنم. بعد بیام دوباره بشینم یه خاک بر سر بریزم.
خب دوستان از وقتی جدی نیست زندگی خیلی زیبا تر شده و هرچقدر وابستگی من نسبت به این بشر کمتر بشه زیبا تر هم میشه.
آقا این دوست هم اتاقی من شخصیت هیجانی نمایشی و یه کم خود شیفتگی داره. همچین فکری ته ذهنم دارم.
نشونه های این شخصیت اینه که میخوان همجا مرکز توجه باشن.
این وقتی میشینه سر کلاس میشینه یه جا که در دید همه باشه بعد دو سه بار وسط
 
سلام 
من میخوام اتوبوس سوار شم ولی  واقعا نمیدونم تنها مسافرت کردن چه طعمی داره و آستانه ی تحملم چقدره ؟!  
سوالم اینکه
 کسانی که مسیرهای طولانی سوار اتوبوس شدند (بخصوص خانم ها) تابحال شده تنهایی رفت و آمد کنید ،؟!
اگر آره چه حسی داشتین ؟! 
خود من چون تابحال مسافتی به این مقدار تابحال نرفتم از اولش بگم دلهره و ترسی روح و ذهنم رو فرا گرفته !
بماند از همین الان پا دردش رو هم گرفتم :(
درد عضلانی که میدونم میگیرم .
 و بنظرم هیچ چیز به اندازه استرسش
امروز روز آخر خونه موندنم و کلا حالت گذارطور بود و این موقع ها رو دوست ندارم. جنگل رفتیم، قشنگ بود، کباب خوردیم، کلی عکس گرفتیم و امیرعلی همش میگفت چرا میری. اون جایی که غذا خوردیم یه تاب دونفره داشت که با امیرعلی سوار شدیم. تابش روی بلندی بود و وقتی بلند تاب میخوردی انگار میرفتی توی کوه. امیرعلی اولش میترسید، من سوار شدم و گفتم هلم بده، بعدش به شرطی سوار شد که من دستامو مثل نگهبان دورش حلقه کنم. بعدش بدون دستای من هم تونست و به قول خودش به ترسش
باد سردی می‌آید. بیشتر به پاییز است تا بهار. مثل همیشه سر کوچه و گرفتن تاکسی. سوار یک پراید مدل ۵-۸۴ می‌شوم، غیر از من کسی در ماشین نیست. انگار ملخ بذر مسافران را خورده باشد، تا مقصد دیگر کسی سوار نمی‌شود. هنوز دو کورس تاکسی دیگر مانده.
یک آقایی در جلو و یک خانم هم عقب ماشین نشسته‌اند. راننده بیرون ماشین ایستاده و دارد مسافر می‌زند. من، یک مرد هیکلی و یک خانم لاغر اندام عقب ماشین نشسته‌ایم. در آخر یک ورقه نازک از من از تاکسی پیاده می‌شود. 
حال
کارت را روی چراغ سرخ رنگ گیت می‌گذارم. به سرعت رد می‌شوم. دیر شده. زشت‌ترین اتفاق همین دیر رسیدن به کلاسی ست که استادش رویت حساب می‌کند. هنوز از پله‌ها بالا نرفته‌ام که پیرمردی با لهجه‌ای بامزه می‌پرسد:« آقا می‌خوام برم عبدل‌آباد. چجوری باید برم؟»  برای هفدهمین بار در این پنج دقیقه، به ساعتم نگاهی می‌اندازم و تند تند جواب می‌دهم: دروازه دولت خط چهار رو به سمت ارم سبز سوار میشی، بعد تئاتر شهر پیاده میشی و خط سه رو به سمت آزادگان سوار میش
شما راننده اتوبوس هستید ... در ایستگاه اول دو خانوم و یک اقا سوار می شود در ایستگاه بعدی یک خانوم و بچه سوار و یک خانوم پیاده می شود... در ایستگاه بعدی یک آقا و سه خانم سوار می شوند ... فصل بهار است ... هوا بارانی است ... موهای راننده چه رنگی است ؟
______________________________________________________
منو نمیخوای عذابم ندهتو فکرو خیال شبا حالم بدهدوستم دااااااااره یا نداره؟نمیخوای بمونم بگو تا بدونمبگو تا دل تو هم آروم شه جونمدلت میخواد من نباشمدلت میاد!!
خواننده کیست؟ 
_____
خاطرات اردو جهادی شهریور نود و هشت: (شماره سه)
من شب آخر رسیدم اردو جهادی!
اون شبو خوابیدیم.
صبح بیدار شدیم.
دیگه خبری از بچه های روستا نبود.
چون دیروز اختتامیه برگزار شده بود.
با (حسین.ب ، صالح.م ، ابوالفضل.ح ، حسین.ع) سوار چهارصد و پنج شدیم و راه افتادیم طرف روستای انقلاب. رفتیم مدرسه و کلاساشو که 20 روز اونجا کلاس برگزار شده بود، تمیز کنیم و وسایل اصافی رو بیاریم.
از اینا که فاکتور بگیریم
( جارو زدن سالن ورزشی مدرسه در حین گوش دادن مداحی اربعین ...
 
 
 
پیرمرد روی صندلی نشست و خوب که جاگیر شد گفت: آقای راننده من صادقیه پیاده میشم.
راننده: پدر جان ما میریم متروی ارم سبز.
پیرمرد: خب منو صادقیه پیاده کن.
راننده : ما اصلا صادقیه نمیریم.
پیرمرد : پس من چیکار کنم؟
راننده در حال پیچیدن داخل ستاری : ایستگاه بعدی پیاده شو، سوار ماشینای صادقیه بشو.
پیرمرد بلند شد و رفت جلو کنار راننده ایستاد. به ایستگاه نزدیک شدند، یک اتوبوس در ایستگاه مشغول سوار و پیاده کردن مسافر بود.
راننده : پدر جان باید سوار این
سلام به همه.
زمان زیادی میشه که ننوشتم!
خب توی این زمان با ارسلان و مامانم و سینا و البته من، رفتیم شمال و اونجا متل یاس پنتش رو اجاره کردیم برای سه شب.اونجا همش رو جتسکی و شاتل بودیم.برای اولین بار به مدت دو ساعت خودم تنهایی سوار جتسکی شدم.دو روز اقامتمون توی بابلسر(پارکینگ دوم) دریا طوفانی و یک روزش کاملا آروم بود.دوبار سوار شاتل شدیم و آقای عظیمی که من فکر میکردم سی سالشه اما فقط بیست و چهارسالشه ما رو انداخت توی آب و یک بارش که من تنها سوار
هشام کلبی از قول هانی بن ثبیت؛ یکی از سپاهیان لشکر یزید نوشته:من از کسانی بودم شهادت حسین علیه السلام را مشاهده کردم. به خدا قسم روز دهم محرم از ما(سپاه عمربن سعد) کسی نبود، مگر اینکه بر اسب سوار بود واسبان مانع دید می‌شدند.»
هشام کلبی از قول هانی بن ثبیت؛ یکی از سپاهیان لشکر یزید نوشته:من از کسانی بودم شهادت حسین علیه السلام را مشاهده کردم. به خدا قسم روز دهم محرم از ما(سپاه عمربن سعد) کسی نبود، مگر اینکه بر اسب سوار بود واسبان مانع دید می‌شدند.»
آروم آروم جوری که خواب بچه هایی که بغل مادراشون بودن نپره تو ایستگاه یکی مونده به آخر نگه داشت . یک خانم مسن اومد جلوی در راننده و قبض گازش که یه کاغذی_ که میخورد بهش اخطار قطع باشه _بهش چسبیده بود  رو نشون راننده داد و گفت: آدرسش رو ببین ! چه خطی میره این جا؟ راننده اتوبوس همون طور که نشسته خم میشه سمت در راننده ،که خانم مسن پایینش واستاده ، برگه رو با دقت یه نسخه شناس که دنبال علائمی برای تایید نظریش میگرده نگاه میکنه ، اول زیر لب چیزی میگه که ا
سکوت کرده ایم به احترام همه حرف های نگفته ای که مانده است
سکوت کرده ایم شاید میان سکوت ها پیامبری به سخن در بیاید 
پ ن خسته ام شدید سه چهار روز هست هیچ تلفنی جواب ندادم هیچ پیامی هم......
یه دوست جدید پیدا کردم باشگاه سوارکاری داره گفته بیا کلاس سوار  کاری یه جورایی اغفال شدم برم ولی هزینش برام زیاده بعدم حالا برم کلاس سوار کاری اسب از کجا بیارم ولی تصورشم برام هیجان انگیزه اسب سواری قول داده رفاقتانه بابت هزینش باهم کنار بیایم اگه کنار اومد می
کلاه دوچرخه سواری یکی از اکسسوری‌های ضروری برای افرادی است که دوچرخه
داشته و به صورت مرتب دوچرخه‌سواری می‌کنند. این وسیله پرکاربرد برای ایمنی
دوچرخه سوار و هم برای محافظت کردن از آن در مقابل باد، باران و نور
خورشید به کار می‌رود. با وجود پرکاربرد بودن کلاه دوچرخه سواری باز هم
بسیاری از دوچرخه سواران از استفاده کردن آن طفره می‌روند چرا که آن‌ها
تصور می‌کنند که این وسیله ضروری نبوده و اضافه است. از نظر علمی‌ و تجربی
استفاده نکردن از ک
شاید همه شما در دنیای بیکران اسکایریم این روح اسرار آمیز رو دیده باشید یا دربارش شنیده باشید اگر هم چیزی ازش نمیدونید چند پست بالا تر ادمین عزیز طاها درباره روح این سوار بی سر توضیح داده 
اما حقیقت پنهان پشت ماجرا چیست؟این روح چه کسیه؟؟از اونجایی که بنده خیلی روی شعر های باردز کالج تمرکز میکنم و همشونو حفظ هستم و کاراکتر منم یه بارد یا همون شاعر دوره گرد هست(البته با اندکی ماد)تشخیص این راز زیاد هم سخت نیست!حالا سوال اینجاست این فرقه شاعران
1.   وقتی خونه تنهایی و پدرمادرت سر کار هستن و همزمان یکی می خواد از در یا پنجره بیاد داخل چکار میکنی؟
جواب:  قبل از زنگ زدن به پلیس به مامان و بابا زنگ بزن
چون ممکنه طول بکشه تا به پلیس جریان رو بگه اما اگه به مامان بابا بگه اونا زودی زنگ میزنن به همسایه ها و اونا به داد می رسن.

2. آیا میشه از یه غریبه شکلات گرفت؟
جواب: نه اصلا، نه اسباب بازی، نه شکلات، نه هیچ چیزی

3. یه بزرگتر تو خیابون ازت کمک میخواد، آیا باید بهش کمک کنی؟
جواب:  باید بلند "نه" بگی
من همیشه وقتی از خونه می‌رم بیرون به محض اینکه می‌رسم سر خیابون از آسمون و زمین تاکسی می‌ریزه جلوی پام. یعنی بعضی وقت‌ها می‌تونی ماشین مورد نظرتو انتخاب کنی. بعضی وقت‌ها می‌تونی ناز کنی که مثلا من سوار پیکان قراضه نمی‌شم و سوار سمند شی :/ دیدم که می‌گم...خلاصه تو شهر ما مثل قارچ تاکسی رشد کرده. دیروز فکر کردم مثل همیشه باید حداقل زیر یه دیقه تاکسی گیرم بیاد اما نیومد :/در واقع دیروز که دو بار بیرون رفتم. سر جمع نزدیک یک ساعت و نیم منتظر تاکس
یک شب خواب بودم که تو خواب دیدم دارن در میزنن. در رو که باز کردم دیدم شهید همت با یه موتور تریل جلو در خونه وایساده و میگه سوار شو بریم . 
ازش پرسیدم کجا؟ گفت یه نفر به کمک ما احتیاج داره. سوار شدم و رفتیم. سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس خیابون ها رو خوب ببینم. وقتی رسیدیم از خواب پریدم. از چند نفر پرسیم که تعبیر این خواب چیه گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به کمکت احتیاج داره. 
هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم، در زدم. در رو
 
 
زین موتور سیکلت چیست؟
زین موتور سیکلت عبارت است از نشیمنگاه موتور سوار. زین قطعه ای متشکل از ابر ضخیم، فلز و معمولا روکش پلاستیکی یا چرمی میباشد که جهت سوار شدن موتور سوار و نشستن برای رانندگی موتور سیکلت بکار میرود. زین موتور سیکلت معمولا توانایی حمل وزن تا 100 کیلوگرم را دارد اما بعضی از شرکت های تولید زین موتور سیکلت مانند تیزرو با بکار گیری متریال درجه 1 در تولید زین موتور سیکلت، محصولی را تولید کرده اند که بدون تغییر شکل و از دست رفتن
یکی از اتفاقات مهم زندگی هر کسی شب عروسی او است. همه می کوشند که مراسم این شب را به بهترین شکل موجود برگزار کنند تا به یادماندنی تر شود.
از مهم ترین ملزومات این شب دسته گل عروس، لباس عروس و داماد و ماشین عروس می باشد.
سوار شدن و تجربه رانندگی با اتومبیل های آخرین سیستم و لوکس آرزوی بسیاری از افراد است. و چه بهتر که این تجربه در بهترین شب زندگی کسب شود.خرید خودروهای لوکس بسیار گران است و اکثر افراد نمی توانند چنین هزینه ای کنند.
شما می توانید با ا
یک شب تصمیم گرفتم که سوار اتوبوس شوم و بروم 
 اول فکر میکردم که چمدان نیاز است ولی نبود یک کوله کوچک برداشتم و روی میز گذاشتم.
خیره شدم به دیوار ؛ چقدر عکس، چقدر خاطره حالا کدامشان را بردارم ؟!
دست هایم را قلاب کردم اولی را رد دادم دومی را نادیده گرفتم به سومی که رسیدم چشم هایم را بستم میدانستم بردنشان داغ دلم را تازه میکند بیخیال شدم
جلو تر که رفتم به سیزدهمی رسیدم ، عکس دست جمعی شان بود عکاس هم من بودم لبخند میزدند و دست گردن هم انداخته بودن
«جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش قحطی، دیگری آنفلوانزای اسپانیایی و آخری وبا بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پائیزی در برابر حمله این سواران بی‌رحم فرو می‌ریختند. هیچ غذایی پیدا نمی‌شد، مردم مجبور بودند هرچه را که می توانستند بجوند و بخورند. به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمی‌شد یافت. حتی م
یک شب تصمیم گرفتم که سوار اتوبوس شوم و بروم 
 اول فکر میکردم که چمدان نیاز است ولی نبود یک کوله کوچک برداشتم و روی میز گذاشتم.
خیره شدم به دیوار ؛ چقدر عکس، چقدر خاطره حالا کدامشان را بردارم ؟!
دست هایم را قلاب کردم اولی را رد دادم دومی را نادیده گرفتم به سومی که رسیدم چشم هایم را بستم میدانستم بردنشان داغ دلم را تازه میکند بیخیال شدم
جلو تر که رفتم به سیزدهمی رسیدم ، عکس دست جمعی شان بود عکاس هم من بودم لبخند میزدند و دست گردن هم انداخته بودن
امروز به این فکر می‌کردم که بعضی نمازها در ستایش خود آدم خوانده می‌شوند، یعنی وقتی می‌گویی سبحان‌الله، اسم خودت را هم می‌چسبانی تنگش و می‌گویی به‌به من عجب بنده‌ی بی‌عیبی‌ام که زحمت می‌کشم و نماز می‌خوانم! 
به قول صائب : 
چون بلبل از ترانهٔ خود مست می‌شویم
                 ما غافلان به خواب ز افسانهٔ خودیم
گیریم گل در آب به تعمیر دیگران
                 هر چند سیل گوشهٔ ویرانهٔ خودیم 
دیروز بخشی از مستند حاج رحیم ارباب رو می‌دیدم. می‌گف
این که این روزها دست به قلم نمی‌برم (نمی‌تونم ببرم) در هیچ جا، واقعا یکی از نعمات خفیه‌ی الهیه.
جهانم رو باران رحمت الهی داره با خودش می‌بره و من نشستم ببینم کجا فرود میایم بالاخره.
*دعای حضرت نوح علیه السلام، در هنگام سوار شدن بر کشتی و یاداور بسیار نزدیک روزی که ما در سیل تصمیم به گردش در شهر گرفتیم.
 
ساعت دوازده شب سوار اتوبوس شدیم و صبح حول و حوش ساعت هفت صبح اصفهان بودیم .
با ترانه معروف میخوام بِرم به اصفهان که از پخش کننده راننده صدایش به گوش می رسید و در حالیکه گردنردیم بخاطر خواب بر روی صندلی اتوبوس کاملا خشک شده بود و حرکت نمی کرد بیدار شدم بالاخره در نصف جهان بودیم!
شاید باورتان نشود ؛ سالها بود که می خواستم به اصفهان بروم و هرگز فرصت و شرایطش پیش نیامده بود.
حالا اگه به حساب خلوتی صبح جمعه ها نگذاریم اولین چیزی که در بدو ورود نظرم
می‌رود توی پارک، سوار تاب می‌شود، فکر می‌کند بگذار یک عکس هیولای مامانی از خودِ خفنم بیندازم، دوربین گوشی‌اش اما خسته، خودش بی‌هنر و تنش کوفته است. سرش را به بچه‌بازی‌های خودش تکان می‌دهد و با مهربانی زمزمه می‌کند: «برو به درک بابا.»
گوشی را پرت می‌کند توی سوراخ کیفش، جفت دست‌ها را می‌چسباند به زنجیرها، نیشش را تا ته باز می‌کند و لنگ در هوا می‌رود به نوک آسمان که خورشید بگیرد.
نشانه‌ها: کوه و تپه، دایی، شنا!؟!، پدر، پیکان گوجه‌ای مدل شصت، هوشیار، تکرار صحنه سوار شدن به شاسی بلند، راننده ناآشنا، حس خوب.
____
نشانه‌ها: هری پاتر، قدر مطلق، استاد پای تخته، عوض شدن متن تخته
____
نشانه‌ها: جنگ، برادر، تلاش برای زنده ماندن، شهید؟!؟
نشانه‌ها: کوه و تپه، دایی، شنا!؟!، پدر، پیکان گوجه‌ای مدل شصت، هوشیار، تکرار صحنه سوار شدن به شاسی بلند، راننده ناآشنا، حس خوب.
____
نشانه‌ها: هری پاتر، قدر مطلق، استاد پای تخته، عوض شدن متن تخته
____
نشانه‌ها: جنگ، برادر، تلاش برای زنده ماندن، شهید؟!؟
شیطون ظاهرا" خیلی خدا را دوست داشت
و خیلی خیلی او را می پرستید
و در دربار او یکه تازی می کرد
خدا آدم را اختراع کرد و بر سر شیطون هوو آورد 
شیطون مزدش را گرفت
آدم سوگلی شد
شیطون حال آدم گرفت
خدا حالشان را گرفت و 
آدم به زمین آمد 
خدا فرمانی داد و هابیل درست عمل کرد
قابیل با بیل زد تو سر هابیل
هابیل مزدش را گرفت 
روزگار دست قابیلی ها بود 
تا اینکه همه جا قابیلی شد 
خدا به نوح دستور داد کشتی بسازد و همه را سوار کند
نوح به خدا گفت همه چه جوری سوار بشن
شیطون ظاهرا" خیلی خدا را دوست داشت
و خیلی خیلی او را می پرستید
و در دربار او یکه تازی می کرد
خدا آدم را اختراع کرد و بر سر شیطون هوو آورد 
شیطون مزدش را گرفت
آدم سوگلی شد
شیطون حال آدم گرفت
خدا حالشان را گرفت و 
آدم به زمین آمد 
خدا فرمانی داد و هابیل درست عمل کرد
قابیل با بیل زد تو سر هابیل
هابیل مزدش را گرفت 
روزگار دست قابیلی ها بود 
تا اینکه همه جا قابیلی شد 
خدا به نوح دستور داد کشتی بسازد و همه را سوار کند
نوح به خدا گفت همه چه جوری سوار بشن
روزی یک پیرمرد با یک پسری آماده یک سفر میشن (خواهشا نپرسین چرا و کجا !! ) . اما برای این سفر نیاز به یک خر داشتن ( فکر کنم خر مودبانه تر هست نه ؟ ) . رفتن با همدیگه یک خر خریدن و خوشحال و سرحال آماده شدن که برن برای یک سفر خیلی خفن و باحال . خلاصه ، این پیرمرده و پسره و البته این آقا ( یا خانوم ) خره قصه ما باید از کنار چهار تا آبادی رد میشدن . پیرمرد و پسر ، پیاده همراه با خر راه افتادن . به اولین آبادی که رسیدن ، جای یک چشمه آب ایستادن که آب بخورن و وقتی می
این هفته واقعا بد بود واقعااا... از شنبه اش شروع شد تا امروز که چهار شنبه است:/
شنبه یک گندی زدم که هم خودم ناراحت شدم و هم یک نفر دیگه و از این بابت کلا شب شنبه کلا به ناراحتی و عذاب و جدان گذشت ولی صبح روز یکشنبه حل شد ولی باز عصر روز یکشنبه تو اتوبوس دعوا شد و هنینطور روز دوشنبه سر اینکه خانمهایی که نشسته اند میگن نخندین/یواش حرف بزنین/حرف نزنین/ دستتون بهمون نخوره/پاتون بهمون نخوره/کیفتون بهمون نخوره و... کلا نه جا داشتیم بشینیم نه اجازه داشتیم
بیاید و بگید من سرما نخوردم و این شوخی کثیفِ گلبولای قهوه ایمه که قراره بزودی تموم شه :)
+ عاقبت تاب بازی (:|) و چرخ و فلک سوار شدن (:|) تو هوای هشت درجه سانتیگراد (سگ سرما:|) 
میشه یاداوری کنید به کودک درونم که بگیره بکپه؟ :| سپاس متقابل ..
 حالا مدت‌هاست دست از خیال و رویا و تلاش برای آینده کشیده‌ام و روزها در سکوت کارهایی را می‌کنم که آن‌لحظه دلم می‌خواهد
مدت‌هاست ساکت و از دور به آدم‌ها نگاه می‌کنم و کلماتم را زیر لب می‌گویم تلاشی برای بیان احساسم به آدم‌ها نمی‌کنم و برای خودم حفظ می‌کنم. انگار این‌طور بیشتر و بهتر ارزش‌شان حفظ می‌شود
در خیال با دوستانم حرف می‌زنم، برایشان نامه می‌نویسم و هم‌چنان با هم حرف نمی‌زنیم و دیگر منتظر کلمات‌شان نیستم
غمگین می‌شوم، اش
بعضی از این پلیس ها هستن میبینن دولت اوضاع اقتصادی ش خیلی رو به راه نیست و سر گردنه وایمیستن و صد تومن، صد تومن جریمه میکنن.یکی نیست بگه آقاااااا، پراید چیه آخه که صد تومن هم جریمه میکنی
ما رو خدا زده که پراید سوار میشیم، شما دیگه نزن برادر 
گالری گوشیم رو نگاه می کنم و دلم ضعف میره برای روزهای آی دا بودنم
آی دای کتابخون و خوره ی فیلم و آشپز و دیزاینر بشقاب و دوچرخه سوار.
نکنه خودمو یادم بره؟
 
+ نگارش اولیه cv تمام شد و آخ که چقدر حس میکنم بار سنگینی رو از دوشم پایین گذاشتم!
+برای شروع فردا ذوق دارم ^-^
امروز از لج تو ی ماشین بوق زد رفتم سوار شدم .یهو ب خودم اومدم ک دارم چکار میکنم گفتم میشه وایسی حالت تهوع دارم هرجی گفت چرا چیه بیا ببرمت دکتر نتونستم حتی نگاش کنم الان نمیدونم اصلا چ شکلی بود.لامصب حداقل ی تهمت بهم میزدی ک میتونستم حداقل تو این شرایط انجامش بدم . بدم ازت میاد
از زمان وارد شدن به فرودگاه تا سوار هواپیما شدن چه مراحلی دارد
ابزار وبلاگ »»»سفر »»» از زمان وارد شدن به فرودگاه تا سوار هواپیما شدن چه مراحلی دارد
در پست "از زمان وارد شدن به فرودگاه تا سوار هواپیما شدن چه مراحلی دارد؟" تمامی مراحل از زمانی که وارد فرودگاه می شوید تا هنگامی که می خواهید سوار هواپیما شوید را به صورت مرحله به مرحله مرور خواهیم کرد.
پس از خرید بلیط هواپیما شاید مواردی را در بلیط هواپیما مشاهده کنیم که وافعا ندانیم به چه م
از زمان وارد شدن به فرودگاه تا سوار هواپیما شدن چه مراحلی دارد
ابزار وبلاگ »»»سفر »»» از زمان وارد شدن به فرودگاه تا سوار هواپیما شدن چه مراحلی دارد
در پست "از زمان وارد شدن به فرودگاه تا سوار هواپیما شدن چه مراحلی دارد؟" تمامی مراحل از زمانی که وارد فرودگاه می شوید تا هنگامی که می خواهید سوار هواپیما شوید را به صورت مرحله به مرحله مرور خواهیم کرد.
پس از خرید بلیط هواپیما شاید مواردی را در بلیط هواپیما مشاهده کنیم که وافعا ندانیم به چه م
از زمان وارد شدن به فرودگاه تا سوار هواپیما شدن چه مراحلی دارد
ابزار وبلاگ »»»سفر »»» از زمان وارد شدن به فرودگاه تا سوار هواپیما شدن چه مراحلی دارد
در پست "از زمان وارد شدن به فرودگاه تا سوار هواپیما شدن چه مراحلی دارد؟" تمامی مراحل از زمانی که وارد فرودگاه می شوید تا هنگامی که می خواهید سوار هواپیما شوید را به صورت مرحله به مرحله مرور خواهیم کرد.
پس از خرید بلیط هواپیما شاید مواردی را در بلیط هواپیما مشاهده کنیم که وافعا ندانیم به چه م
از زمان وارد شدن به فرودگاه تا سوار هواپیما شدن چه مراحلی دارد
ابزار وبلاگ »»»سفر »»» از زمان وارد شدن به فرودگاه تا سوار هواپیما شدن چه مراحلی دارد
در پست "از زمان وارد شدن به فرودگاه تا سوار هواپیما شدن چه مراحلی دارد؟" تمامی مراحل از زمانی که وارد فرودگاه می شوید تا هنگامی که می خواهید سوار هواپیما شوید را به صورت مرحله به مرحله مرور خواهیم کرد.
پس از خرید بلیط هواپیما شاید مواردی را در بلیط هواپیما مشاهده کنیم که وافعا ندانیم به چه م
 
لحظه مرگ
 
لحظه مرگ بسیار حساس و خطرناک است حتی خوبان و نیکان از آن دلهره و وحشت دارند،در این عکس لحظه ی وحشتناک خارج شدن روح از بدن فرد کشته شده در تصادف را مشاهده می کنید،این تصویر جنجالی در فیس بوک ده ها هزار بار دیده شده و بحث های زیادی پیرامون آن صورت گرفته است.
 
آیا  روح به این شکل از بدن خارج میشود؟
 
براستی بعد از مرگ چه اتفاقاتی در انتظار هر شخصی است.در این تصویر ادعا شده در تصادف روح از بدن حارج میشود این در حالی است که روح جسم نیست و
سلام 
اولین شعر در خارج از فضای عاشقانه رو نوشتم شاید زندگی دوباره رو شروع کردم شاید دوست تنهایی هامو پیدا کردم دوستی که بهترازهزاران آدم زمینیه نمیدونم چه جوری شروع شد و چه جوری تموم میشه بزارید ازشعرم بگم با تمام علاقه ی که به شعر دارم در یه روز گرم تابستون برا رونمایی کتاب استاد عزیزم رفتم نگارستان تو راه برگشتن تنها تراز همیشه بود زمان تنهایی من کلمات تو سرم میچند اما کنار هم نمیتونم رو کاغذ بنویسم توسرم شعر میشن اما رو کاغذ نمیان سوار
 هشام بن احمر گوید موسی بن جعفر  بمن فرمود میدانی کسی از اهل مغرب بمدینه امده است گفتم نه فرمود چرا مردی است امده است بیا برویم پس سوار شد من هم سوار شدم ورفتیم تا نزد انمرد رسیدیم  مردی بود از اهل مدینه که پرده همراه داشت من گفتم بردگانت را بما نشان ده  او هفت کنیز  اورده که موسی بن جعفر در باره همه انها فرمود این  را نمیخواهم سپس  فرمود باز بیاور گفت من جز یک  دختر برده بیمار ندارم فرمود تو چه زیانی دارد که اورا نشان دهی او امتناع کرد حضرت هم
اوندفعه ای که به قصد بیمارستان لقمان اشتباهی سوار سرویس بیمارستان امام حسین شدمتو راه یه جایی و دیدم سر درش نوشته بود بنیاد فرهنگی هنری رسانه ایه بیان....دقیقا مطمئنم نیستم سردرش عین همین عبارت بود یا نه ولی مطمئنم رسانه ای و بیان توش بود؛) و بعدش لبخند زدم؛)
1.وقتی از کاری خوشت نمیاد حاضری حتی خونه تکونی کنی که از انجام اون کار طفره بری.مثل امروز من که از جادکمه زدن واسه یه لباس طفره رفتم.این که میگن گاو رو پوست میکنه دمشو میذاره دقیقا منم.یه طرح انتخاب میکنم و پارچه رو میبرم و میدوزم و به جادکمه زدن که میرسم وا می مونم.همه ش ترس از خراب شدنش رو دارم.تو برش هم خطا کردم ولی الان ازش لذت میبرم،اما جادکمه هنوز برام کار تخصصی به نظر میرسه.
2.برگشتنی از باشگاه با ماشینی اومدم که راننده ش فامیل دور بود.من ک
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم. همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بع
هیچی نمیدونم.
توی یه قطارم
از پنجره بیرونو نگاه میکنم
هوا تاریکه
همه چیز مدام عوض میشه
نمیدونم چیکار باید کرد...
هر از چند گاهی یه حرفی ، یه نوشته ای یه جایی میبینم، یادم میفته که سوار قطارم اصلا...
کس دیگه ای راه میبرتش...
ریل یه ور دیگه میره...
کاش میفهمیدیم خدا چقدر دوسمون داره :)
هیچی نمیدونم.
توی یه قطارم
از پنجره بیرونو نگاه میکنم
هوا تاریکه
همه چیز مدام عوض میشه
نمیدونم چیکار باید کرد...
هر از چند گاهی یه حرفی ، یه نوشته ای یه جایی میبینم، یادم میفته که سوار قطارم اصلا...
کس دیگه ای راه میبرتش...
ریل یه ور دیگه میره...
کاش میفهمیدیم خدا چقدر دوسمون داره :)
سوار قطار بودم. ناگهان باد بسیار شدیدی از روبرو وزید. قطار، تعادل خودش را از دست داد و ریل خارج شد. شیشه ی پنجره ی قطار شکست و من از پنجره به بیرون پرتاب شدم. از ترس بی هوش شده بودم. پس از مدتی، وقتی به هوش آمدم،.... 
برای خواندن ادامه ی داستان لینک زیر را باز کنید:
http://dastan86.blog.ir/post/2/%D8%AF%D8%B4%D9%85%D9%86-%D8%B7%D8%A8%D8%A8%D8%B9%D8%AA
به نام خدا
 از خیابان ما تا میدان اصلی شهر، حدود ده دقیقه با تاکسی فاصله ست. امروز ظهر که برای رفتن به مدرسه سوار تاکسی شدم، راننده پرسید: همیشه این مسیر را چقدر کرایه میدید؟ گفتم: دو هزار تومان. گفت اما من تاکسی متر زدم. گفتم: باشه. 
ادامه مطلب
دوستی نوشته بود؛
● یک دوچرخه سوار برای اقتصاد "فاجعه" است، زیرا:
۱-خودرو نمیخرد۲_وام خودرو نمی گیرد۳-دیر مریض می شود۴-بنزین نمی خرد۵-قطعات یدکی خودرو نمی خرد۶-پول پارکینگ نمی‌دهد۷-چاق نمیشود۸-جریمه نمیشود
پس چرا توسعه دوچرخه سواری؟!
سلام
من یه دختر چادری هستم، نمیدونم کجای راه رو اشتباه دارم میرم که یه دونه خواستگار هم ندارم، ولی پیشنهاد دوستی دارم، منظورم شماره دادن و ارتباطات بعدش هست. خب وقتی یه پسری دنبالت راه میافته که شماره بده یعنی یه سری ویژگی های داری که واسه جنس مخالف جذابه، ولی خب نمیدونم چرا پیشنهاد ازدواج ندارم ولی پیشنهاد دوستی دارم.
همه ش هم با آدمای درب و داغون، مثلا این لات های کوچه خیابون که عوضی بودن از سر و‌ روشون میباره، راننده های تاکسی، مرد ۵۰-۶۰
سالها پیش حاکمی به یکی از سوارکارانش گفت مقدار سرزمین هایی را که با اسبش طی کند به او خواهد بخشید. همان طور که انتظار میرفت، اسب سوار به سرعت برای طی کردن هر چه بیشتر سرزمینها سوار بر اسب شد و با سرعت شروع کرد به تاختن با شلاق زدن به اسبش با آخرین سرعت ممکن می تاخت و می تاخت. حتی وقتی گرسنه و خسته بود متوقف نمی شد چون می خواست تا جایی که امکان داشت سرزمین های بیشتری را طی کند. وقتی مناطق قابل توجهی را طی کرده بود و به نقطه ای رسید که از شدت خستگی و
رخ مهره ای است که بعنوان مهره ای سنگین شناخته شده است (با سوار سنگین اشتباه نشود). بنابراین اغلب شطرنجبازان از رخ تنها در آخربازی نهایت استفاده را می برند. 
استاد بزرگ نایجل دیویس در این درس بما می آموزد که چطور می توان از رخ ها در وسط بازی هم بهره کافی را برد. 
ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها