نتایج جستجو برای عبارت :

تا اردیبهشت، بدرود

میخواستم یه پست بلند از اتفاقات و دلایلشون بنویسم
ولی دیگه چیزی ازم باقی نمونده که توان تایپ کردن و فکر کردن برای چیدن کلمات داشته باشه ...
کلماتی که با هر بار فکر بهشون قلبم فرو میریزه ...
امیرحسین جان ، نتونستم هیچ کلمه و جمله ای واسه حالی که دارم پیدا کنم! فقط امید وارم اگه اون ور دنیایی وجود داره ، بهتر از این جهنمی باشه که قدرت رو ندونست ...
بدرود ای آرزو های تحقق نیافته .. بدرود ای تلاش های فراوانی که ثمر نیافته ..
بدرود ای گران زندگی کرده اما ا
مگر چه می خواهم از وطن؟
جز لقمه‌ای نان و خیالی آسوده.
چه می‌‌خواهم؟
جز تکه‌ای آ‌فتاب و
بارانی که آهسته ببارد،
جز پنجره‌ای که
رو به عشق و آزادی گشوده شود،
مگر چه خواستم از وطن
که از من دریغش کردند.
آه ای میهن مغموم
وطن از پا افتاده
بدرود
بدرود...

| شیرکو بیکس |
از همون اول، وبلاگ برام حالت مسکنی رو داشت که روزای سردرگمی و گیجی و غم‌های مبهم بهش پناه می آوردم، اثری داشت که توی نوشته های کاغذی نبود، حتی اگه کسی نمیخوند، حتی اگه نظری نمیومد، همین نوشتن اینجا، حالم رو بهتر میکرد...
اما الان یکم فرق کرده، از هر سه تا پست، دوتاش میشه موقت یا پیش نویس که انتشار پیدا نمیکنه. میترسم از نوشتن از خودم، از درونیات. میترسم از قضاوت، از کامنتایی که گاهی بی‌هوا و بدون هیچ قصدی میاد و حالم رو بدتر میکنه. تازه این در
به نام خدا
در این روز خاص. تمام مطالب قبل را در بخش پیش نویس ذخیره کردم. حدود دو سال از عضو شدن در خانواده بیان می گذرد. ممنون برای افرادی که مرا خواندند، برایم کامنت گذاشتند و مرا لایک کردند. باید از نویسنده برتر بیان تشکر کنم. ممنون بخاطر بودنت. ممنون برای خواندنت. امیدوارم ارزشِ ارزش دادنت داشته باشم.
من یه نویسنده اتفاقی بودم.
ممنون بخاطر اینکه من را در جمع خودتون جای دادید.
برای مدتی متن هایم منتشر نخواهند شد.
تا دیداری دیگر بدرود... . 
*آدرس
امام سجاد (ع):
«اى
خداوند، ماه رمضان در‌ میان ما‌ بس ستوده زیست ‌و‌ ما‌ را‌ مصاحب ‌و‌ یارى نیکو
بود ‌و‌ گرانبهاترین سودهاى مردم جهان را‌ به‌ ما‌ ارزانى داشت. اما چون زمانش به‌
سر‌ رسید ‌و‌ مدتش ‌و‌ شمار روزهایش پایان گرفت، آهنگ رحیل کرد.
اى خداوند،
اینک با‌ او‌ وداع مى‌کنیم، همانند وداع با‌ عزیزى که‌ فراقش بر‌ ما‌ گران است ‌و‌
رفتن‌اش ما‌ را‌ غمگین ‌و‌ گرفتار وحشت تنهایى کند، عزیزى که‌ او‌ را‌ بر‌ ما‌
پیمانى است که‌ باید
سلام.
برای هیچ کسی احتمالا دلم بیشتر از برای خانواده ام تنگ نخواهد شد.وقتی به نبودشون فکر می کنم، از فشار بغض ته گلویم درد میگیره. انگار یکی گردنم را فشار بده.
وقتی نباشند، خفه میشم. اکسیژم به روحم نخواهد رسید و روحم می میرد.
بدرود.
احتمالا فردا پسفردا بابا مرخص بشه از این بیمارستان و بره مطب پزشک متخصص قلب ، بالاخره یه مطب جواب دادن و گفتن هرروز که خواستین بیاین صبحش تماس بگیرین
موبایل بابارو ازش گرفتن جون تو ccu هست و موبایلش خونست.
استادای ما تو مدرت عید کمابیش تکالیفی میدادن اما امروز همشون باهم حمله کردن و کلی تکلیف دادن و ما موندیم کلی تکلیف 
درس های مجازی هم موندن
تا درودی دیگر بدرود
یکی ازم پرسید"به نظرت عشقم چقد دوسم داره؟مال من میشه؟"کیوتی مگه من پیشگو ام؟!یکی دیگه گفت"اسم عشقمو بگو"علم غیب دارم؟....یکی گفت"هرچی پول داری بریز به حسابم"ناموسا مسخره کردی؟یکی گفت"مهمترین چیزی که ازم مخفی کردی چیه؟"این شد یه چیزی...و عشقم...ازم پرسید "دوسم داری؟"آخه چرا سوال بدیهی میپرسی فدات شم؟!؟!فرصتاتون سوخت...بدرود تا سال بعد!
یا فاطمه الزهرا
 
توی مهمونی ها، اغلب بچه ها اونقدر مشغول بازی می شوند که هر چقدر برای غذا صداشون می کنی نمی آیند. اصلا نمی شنوند که بیایند. یا می آیند اما دو لقمه نخورده دوباره می روند سر بازی شان. بارها شده که از دست محمد حسین و نفیسه عصبانی شده ام که چرا نمی آیند سر سفره. اما انگار نه انگار. اصلا عصبانیت مان را هم نمی بینند. مشغول بازی هستند و هر چیز دیگری برایشان کم اهمیت. واکنش من به این رفتار ها این است: «به درک، بگذار گشنه بمانند تا دفعه بع
سلام.
ققنوس آنانی هستند که از خاکستر برمی خیزند و دوباره قوی بال می گشایند و زیبا و با شکوه در آسمان سفر می کنند. ققنوی آنانی هستند که برای آرزو هایشان می جنگند، برای عزیزانشان جانفشانی می کنند، آنانی که بر ظلم ایستادگی می کنند. همه ی آدم ها، ققنوس هستند. بار ها از خاکستر بر خواستم، دوباره پرواز خواهم کرد!
یادمون باشه که قصه ها بر مبنای واقعیت نوشته می شوند و ققنوس خود ماییم.
بدرود.
سلام.
ققنوس آنانی هستند که از خاکستر برمی خیزند و دوباره قوی بال می گشایند و زیبا و با شکوه در آسمان سفر می کنند. ققنوس آنانی هستند که برای آرزو هایشان می جنگند، برای عزیزانشان جانفشانی می کنند، آنانی که بر ظلم ایستادگی می کنند. همه ی آدم ها، ققنوس هستند. بار ها از خاکستر بر خواستم، دوباره پرواز خواهم کرد!
یادمون باشه که قصه ها بر مبنای واقعیت نوشته می شوند و ققنوس خود ماییم.
بدرود.
سه ماه شده که حتی جمعه هم نتونستم برم استخر.
فکر کنم دارم به یک مرد افسرده تبدیل میشم.
وقتش رسیده کاری که بیشترین انرژی رو ازم میگیره و کمترین سود رو برام داره رو ببوسم و بذارم کنار. به زودی معاونت فرهنگی دانشگاه رو بدرود میگم و به خودم این فرصت رو میدم که با کودنی مث صادقی کار نکنم.
بعدش میتونم با خیال راحت برسم به لایه باز و کارهای فریلنسری دیگه ای که دارم. 
حتی به جای اینکه وسط کلاسا ده دیقه ده دیقه کتاب بخونم میتونم بشینم یک ساعت مداوم مطالع
این مدت که نبودم مشغول اثاث کشی بودم اونم برای بار سوم تو این چند ماه 
زیبا نیست؟ 
خونه قبلی خیلی قشنگ و بزرگ و دلباز بود واقعا دوسش داشتم ولی خب اون زیبای بی وفا مارو دوست نداشت 
دقیقا دوماه تو اون خونه بودیم و الان یک هفته میشه که اومدیم خونه پدرشوهر
خب اینجا محسناتش زیاده ولی بدی هاشم غیر قابل چشم پوشیه 
بگذریم
فقط همینو بگم که چه دهنی ازم سرویس شد تو این مدت با این حجم کار با یه نخودچی که چهار دست و پا رفتن یاد گرفته و فقط مونده از دیوار راس
مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود . او به فرماندار شهر گفت : واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید .به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم .فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست .با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت : چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟ولی کسی را یارای ضمانت نبود .مرد گناهکار با خواری و زاری گفت : ای مردم شما می دانید که من در این شهر بیگانه ام  و آشنایی ندارم.یک نفر برای خشن
سفید که میشوی دورت را پر از سیاهی میبنی !
جز چهار قدمی ات انگار اشنایی نیست !
دلت پر میکشد برای همرنگ شدن و کمی کم تر بالا و پایین کردن.
سیاه می شوی ...
با یک نفس عمیق چشمهایت را باز میکنی به امید پیداکردن خوشبختی " همرنگ_بودن_با_دیگران" !
اما دستهایت فوری جلوی چشمانت را میگیرند.
سفیدی دور و برت کر کننده به نظر میرسد .
و  بی شک تو همانجا خواهی مرد !
بدرود !

****

#سفید#
#خاکستری#
#سیاه#
دیروز برای اینکه وقتم کمتر تلف بشه بلیط اتوبوس گرفتم و برگشتم ولی خب وقتم زیاد تلف شد.
امروز ظهر یکی از رفقا سوییچش رو داد بهم که برم دانشگاه. از این جهت که نمیخواستم پول تاکسی بدم خیلی خوشحال بودم ولی خب مساله به اینجا ختم نشد . چون تو بوفه دانشگاه مجبور شدم که ناهارش رو هم حساب کنم . تازه یکی دو هفته س برا کمتر شدن هزینه ، نوشابه رو از برنامه م حذف کردم ولی امروز نوشابه دوستم رو هم حساب کردم در عین حالی که خودم نوشابه نخوردم. 
غروب که داشتیم برم
هر دو خوب میدانیم در سکانس آخر،عاقبتمان نگاه های سردیست از جنس زمستان سال گذشته ! باید دستت را بفشارم و بگویم " بدرود" !! و برویم به امان خدا ...  زنانه شیر میشوم !! میبوسمت ... بی آنکه مجال بیابی میبوسمت ... فیلمنامه را به روی من نیاور ! هزار بار خواندمش ... اما میبوسمت !! پیش از آنکه لب به اعتراض باز کنی کارگردان میگوید : کات ! انگار او هم میداند این پایان چقدر به تن ما می آید ! ... این " ناگهانی " من پایان قصه میشود ! و پس از سالها هنوز ما را با همین عاشقانه ی
میخوام از نویسندگی خداحافظی کنم.یا وبلاگ میفروشم.یا حذفش میکنم.یا میزارم خاک بخوره.شاید به امکان ده درصد بعد کنکور برگردم.اگه بفروشم و حذف کنم که با وبلاگ جدید برمیگردم و همتون پیدا میکنم.اگر هم بزارم خاک بخوره.جایی نرید شما که باز این جمع فوق العاده ای که دوسال حدودا پیدا کردم از دست ندم.بعد دوسالگی وبلاگ تصمیم میگیرم که چیکار کنم.تا اینجا باشم سمت درس و کنکور نمیرم.اگر کسی کاری داشته باشه باهام که مهم باشه جیمیل و ایدی اینستا رو میزارم.نمی
زنهار! متکبر و خویشتن‌دوست مباش. تکبر، رونده را از راه منحرف می‌دارد و خردمند را به حمق و نادانی می‌کشاند. از ثروت دنیا برخوردار باش؛ بنوش و بنوشان، بپوش و بپوشان. همچون نابخردان حریص مباش که روزگاری به خون جگر دینار و درهم گِرد می‌آورند و سرانجام به دست بازماندگان سپرده، خود با کفنی ناچیز جهان را بدرود می‌گویند. این تیره‌بختان در حقیقت خزانه‌ی غیرند و حَمال مظالم.
|علی به فرزند فاطمه چه گفت_ ابوالفضل صادقی|
این جملات رو چندبار باید خوان
اگر اشتباه نکنم، 7سال گذشت از اولین روز وبلاگ نویسی و شاید بیشتر. روزی که «جوهر سفید» به دست شدم تا هر از گاهی بنویسم و از مجرای اشتراک درونیاتم با دیگران مجرایی برای گفتگو بسازم، در روزگاری که مهرسکوت بر لبها بود و زنجیر خشم بر دست ها. خیلی زود روزه سکوت گرفتم، اما نه به رسم آن روزگاران، که برای فرو رفتن به پیله تنهایی. امروز نوایی در گوشم نجوا می کند: «7سال کافیه برای شنیدن و دیدن و شروع راه شدن.»جوهر سفید 7سال پیش  https://ink.persianblog.ir/ ! بدرود...
و امّا قصۀ موسی علیه‌السلام
امّا مرگ موسی: موسی را علیه‌السلم مناجات‌گاهی بود که وی آنجا با خدای مناجات کردی. روزی در راه می‌شد ملک‌الموت علیه‌السلام او را پیش آمد گفت: «السّلام علیک یا کلیم‌الله.» موسی گفت: «و علیک السّلام تو کی‌ای؟» گفت: «من ملک‌الموت.» گفت: «چرا آمدی؟» گفت: «تا ترا جان بردارم.» موسی گفت: «نه به حاجت از تو درخواسته بودم که پیش از آنکه جان من برگیری، به روزی چند مرا خبر کن تا من مرگ را بسازم؟» ملک‌الموت گفت: «من ترا خبر ک
۱۵۸ روز و ۱۴ ساعت و ۱۰ دقیقه مانده به چیزی که دوست دارم هر چه سریع‌تر از شرّ آن خلاص شوم :) 
اگر کسی هست که اینجا را می‌خوانَد، به احترامش لازم دانستم که بگویم ۱۵۸ روز آنلاین نخواهم شد. 
بدرود.
 
ایستاده«ابر و باد و ماه و خورشید و فلک»، از کارزیرِ این برفِ شبانگاهیبدتر از کژدُم،می‌گَزَد سرمایِ دی ماهی.کرده موج برکه در یخْ برفدست و پای خویشتن را گمزیر صد فرسنگ برف،امادر عبور است از زمستان دانهٔ گندم.
|محمدرضا شفیعی کدکنی|
1. دارم سعی میکنم فریاد های شادی داداشم مبنی بر اینکه فردا بخاطر الودگی تعطیلن نشنوم و تظاهر کنم چقد برام مهم نیست و خوششششحااااااللمممممم که قراره فردا تا بوق سگ درس بخونم :'| زیبا نیست؟
2. آقا اگه موهاتون فره تو تاریکی راه نرید. چون ممکنه یه بدبختی بیخبر وارد شه و یه کُپه پشم ببینه تو تاریکی پشماش بریزه :| باشه؟ قول بدین به عمو :||
3. بازم امروز در مدرسه جیغ "یا بذارید برم خونمون یا میرم با آقامون برمیگردم" سر دادندی و چایی خوردندی و دهان ری ری را ص
۱۵۸ روز و ۱۴ ساعت و ۱۰ دقیقه مانده به چیزی که دوست دارم هر چه سریع‌تر از شرّ آن خلاص شوم :) 
اگر کسی هست که اینجا را می‌خوانَد، به احترامش لازم دانستم که بگویم ۱۵۸ روز آنلاین نخواهم شد. 
بدرود.
 
ایستاده«ابر و باد و ماه و خورشید و فلک»، از کارزیرِ این برفِ شبانگاهیبدتر از کژدُم،می‌گَزَد سرمایِ دی ماهی.کرده موج برکه در یخْ برفدست و پای خویشتن را گمزیر صد فرسنگ برف،امادر عبور است از زمستان دانهٔ گندم.
محمدرضا شفیعی کدکنی_۱۳۷۳
خو آقااااا...ما هرسال شب یلدا میومدیم یکم باهم چرت و پرت میگفتیم..از اونجایی که من وجدان دارم و وفادارم ولی شما نیستین(؟)(!)..اومدم شب یلدا پست کنم!صب کنین شب یلدا که وقت نمیشده قطعن روزای بعدش بوده..:|خب ....
پس..بدرود تا روزای آینده..:/چیه؟!خب چیکار کنم؟!آقا ما واستادیم ori bro کامبک کنه بعد جشن بگیریم.همین دیگه!چی؟پسرم دور از خانه و کاشانه و خانواده داره به این ملت چرت تر از اوشون(!)خدمت میکنه!دیگه اون برگرده بعد میام مینویسم !آره دیگه.فقد این میلاد کی م
1. از اندرونی ترین نقاط وسایلم دوتا هندزفری پیدا کردم. یکیش سالم بود و منتها صدای حموم میده :| خب قطعا داداشم ورش داشت و اون یکیو برداشتم. یه گوشش کار میکنه. ولی از هیچی بهتره. (ستاد زنان زندگی)2. کیبوردم تو بیان هنگ میکنه. دارم تو نوت گوشیم تایپ میکنم بعد کپی پیست میکنم توی این یاروی بیان (ستاد زنان زندگی ، سیزِن 2 )3. داداشم به هودی میگه هوشنگ :| قراره برا تولدم هوشنگ ِ ناسا بخره. (یعنی به زور قرارش کردم :|)4. حقیقتا تنهایی توانایی سورپرایز ری ریو برا ت
سلام
من یک شعر دوستم و در حال برداشتن اولین گام ها در مسیر سرودن احساساتم و شعر هام رو زیاد برای کسی نمیخونم و شاید در معرض نقد خودم رو قرار دادن در واقع یک گام شجاعانه برام باشه.
به قول حکیم همه قبیله من عالمان دین بودند، مرا معلم عشق تو شاعری آموخت!، من در شعر های که سرودم داستانی رو بیان میکنم و در این شعر که بدرود نام داره شروع و پایان داستان عاشقانه خودم رو به تصویر کشیدم، معشوقی که من رو مجذوب خودش کرد و شاعری آموخت ولی این فقط یه عشق پنهان
همه قصه های این دنیا با یکی بود یکی نبود شروع میشن. گاهی آدمها با هم همراه میشن و گاهی از هم جدا میشن اما همیشه بازم یکی هست و یکی نیست...این روزا گرچه هوای حوصله من ابریه، ولی می دونم برای دوستانم جای نگرانی نیست. چون با بودن یا نبودن یک وبلاگ، آسمون زندگی عوض نمیشه و دیگرانی اینقدر همیشه بزرگوار هستند که یار و یاور هم باشن و بهم امید بدن و ...
آرزو می کنم زندگی تک تک شما همیشه رویایی باشه و چراغ دلتون همیشه روشن...
بدرود
اینجا تهران است صدای جمهوری اسلامی ایران :)))
بلاخره بلیط هواپیما بمدت دو ساعت ارزون شد و من خدا رو شکر تونستم بلیط بگیرم ! 
( بعد از گذشت دو ساعت بلیط ها دوباره نجومی رفت بالا :| ) 
ولی به اندازه ی یه مسافرت اتوبوسی بشدت خسته و کوفته ام :| با یک ساک و یه کوله پشتی سنگین  و یه نایلون سوغاتی
( سنگین تر از بقیه وسایل) برای خواهرزاده ها ، از متروی فرودگاه تا نزدیک خونه ی آبجیم اینا رسیدم .
بماند کل مسیر رو این ها رو گرفتم و بابت این گردن درد هم گرفتم :| 
هم
سلام امیدوارم تو سال جدید حالتون خیلی بهتر از سال قبل باشه بهمراه کلی آرزوهای خوووووووب.
خب من سال تحویل رو تو پادگان و کنار بچه ها بودم و خوش هم گذشت :) جاتون خالی
تو این سه ماهه که نبودم ماه اول و دومش به مرخصی های شهری برای دندونپزشکی با قیمت های گزاف و سخت گیری های الکی تو یگانمون گذشت...
ماه اسفند هم با همه تلخیاش بالاخره تموم شد.از گوشی دزدی و بازدید ساکا گرفته تا دلتنگی و برف...تو این سه ماهه نزدیک 15بار برفو دیدیم و پارو کردیم :)) مطمئنم بهار
دِسیدِریوس اِراسموس (به هلندی: Desiderius Erasmus) (تولد ۲۷ اکتبر ۱۴۶۶ - درگذشته ۱۲ ژوئیه ۱۵۳۶) دانشمند و فیلسوف و ادیب هلندی و یکی از علمای مشهور قرن پانزدهم میلادی است که به سال ۱۴۶۶ در رتردام زاده شد. پس از اتمام تحصیلات داخل سلسله رهبانان گردید و در بعضی مدارس به تدریس پرداخت.
 
خرید کتاب
سپس او برای تعلیم پسر ژاک چهارم پادشاه وقت، به دربار راه یافت و چون در آن وقت اصلاح و تعدیل دین مسیحی لازم به نظر می‌آمد او در این معنی با لوتر به مکاتبه پردا
سلام!
تابستون شده، آسمون نیمچه آبیه، دور اتاقم رنگ سبز می درخشه و دیروز دویدم!
بهار و تابستون همین هاش زیباست. چند روز در آرهوس برام باقی مانده، چند روز هم بین اش در کپنهاگ. بعدش اسبابکشی می کنم آلمان پیش خانواده ام و  دوست های عزیزم و دلبر! دقیقا یک هفته ی دیگه سالگرد اولین بوسه مون هست :) پارسال اینموقه خیلی گیج بودم. ولی الآن پر از شوق ام و اعتماد به خودم و مسیرم. با انقلاب های کوچکم و شکوفاییم. بیست و سه سالمه !هنوز بعضی وقت ها که می خوام خودم ر
سلام.
این نوشته ها و مطالب وبلاگ قبلیم، تو اینترنت وول می زنن. می لولن و هستن و وقتی یادم بره وبلاگ داشته ام یا بمیرم، روشون خاک می خوره مثل یه صندوقچه ی قدیمی.
دیشب ل اینجا بود. وقتی بهم رسیدیم، هر دو اصبانی بودیم. اون اصبانی از شلوغی قطار و روز پر کارش، من غمگین و عصبانی از ظعف کاریم و رفتار ل که وانمود کرد روزمره اش جدی تر و پر کار تره تا روز مره ی من.
امروز که رفت، خواستم نامه ی انگیزه ام را بنویسم برای دانمارک تا درخواست بورسیه کنم. سه خط نوشتم
کسی چه می داند؟ اصلا مقصودتان چیست که آدم آخرش می میرد؟شاید انسان صد حس داشته باشد که در موقع مرگ، فقط پنج حس آشنا و معروفش از بین برود و نود و پنج حس دیگرش زنده بماند ..._________________چخوف، باغ آلبالو را سال ۱۹۰۳ نوشت، در گیر و دار بحبوحه ی مبارزات طبقاتی و سیاسی روسیه ی تزاری. در ژانویه ی ۱۹۰۴ در تئاتر هنری مسکو به روی صحنه آمد و در ماه ژانویه ی همان سال، چخوف با بیماری مهلک و خانمان سوز سِل، زندگی و نمایش را بدرود گفت. باغ آلبالو آخرین و تخیل برانگی
۱۵۸ روز و ۱۴ ساعت و ۱۰ دقیقه مانده به چیزی که دوست دارم هر چه سریع‌تر از شرّ آن خلاص شوم :) 
اگر کسی هست که اینجا را می‌خوانَد، به احترامش لازم دانستم که بگویم ۱۵۸ روز آنلاین نخواهم شد. 
بدرود.
 
ایستاده«ابر و باد و ماه و خورشید و فلک»، از کارزیرِ این برفِ شبانگاهیبدتر از کژدُم،می‌گَزَد سرمایِ دی ماهی.کرده موج برکه در یخْ برفدست و پای خویشتن را گمزیر صد فرسنگ برف،امادر عبور است از زمستان دانهٔ گندم.
محمدرضا شفیعی کدکنی_۱۳۷۳
 
پ.ن: چقدر هم که آ
بعضی وقتا ادما با کاراشون با یه سری حرفاشون طوری دلتو میشکونن که خودتم باورت نمیشه ، شاید از نظر یه آدم دیگه هم حتی اون موضوع مسخره باشه و جای ناراحتی نباشه ، شایدم من دل نازک شدم ،شایدم من کینه ای شدم... نمیدونم ... نمیدونم ... اما تو این مواقع طوری نسبت به اون آدم بی حس و بی تفاوت میشی که وقتی بهت میگه کمرم درد میکنه از پله ها افتادم نه تنها تو دلت احساس ناراحتی نمیکنی بلکه با خودت میگی حقته :/ 
چه اون طرف مادرت باشه چه صمیمی ترین دوستت چه هر کس دیگ
دانلود آهنگ جدید ریشه در خاک سالار عقیلی
 
خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد و اشک من تو را بدرود خواهد کرد ♫♪♭نگاهت تلخ و افسرده است دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده استغم این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است ♫♪♭تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی
تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی ♫♪♭من اینجا ریشه در خاکم من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکممن اینجا تا نفس باقیست میمانم من از اینجا چه میخواهم نمیدانم 
من الان دو سال و نیم ه که دانشجو شدم و به تبع اون خوابگاهی.
میخوام راجب یه سری تجربه هایی که تو این زمینه بدست اوردم بنویسم :)
معمولا ترم اول خود خوابگاه هم اتاقیا رو انتخاب می کنه مگر اینکه چند نفر با هم اشنا باشن بخوان یه اتاق بگیرن، معمولا اینجوریه که سعی میکنن بچه
ها هم شهری یا از یک استان باشن.
اولش یه خورده سخت هست هر کدوم از بچه ها یه جور متفاوتی بزرگ شدن ، ساعت های خوابشون ساعت کلاساشون با هم متفاوته و شاید خیلی
از مشکلاته دیگه ولی از نظر
درود 
   ... و بالاخره به دنبال دلایلی که قبلا اشاره کردم برای انتقال قدیمی ترین پیج سرابله در فضای مجازی ( وبلاگ سرابله امین ) به آدرس و لینک جدید، با مشورت و پیشنهاد چن تا از دوستان عزیزم تصمیم گرفتم که مطالب وبلاگ قبلی در همون آدرس سابق باقی بمونه و بجای انتقال کل وبلاگ فقط ادامه کار وبلاگ رو در پیج جدید انجام بدم ، ضمنا علاوه بر خود وبلاگ ، سایت پشتیبان و ارائه دهنده اش نیز تغییر دادم ، یعنی قبلا از بلاگفا (blogfa.com) استفاده میکردم و الان دیگه ا
سلام!
دوست پسرم با دوستش رفته اسکاتلند. روز اول سفرش تا ۱۲ خوابیدم و بعد نان پختم، ماست درست کردم و شام برای مامان و بابام آماده کردم. اولش برام رفتن اش خیلی سخت بود. و سعی می کنم کم بهش پیام بدم که بتونه از طبیعت گردی لذت ببره.
این روز ها درگیرم با درست کردن وبسایتم و فکر کردن راجع به بهتر شدن در کارم. کار آزاد کردن خیلی سخت تر از چیزیه که فکر می کردم. و سرعت حرکت ام خیلی کند هست. امروز خشایار بهم پیشنهاد داد که باهاش همکاری کنم و یه آژانس عکس رو ت
 
Peppino Gagliardi - Love Story
لینک دانلود: دریافت
|- ترجمه حاضر، صرفاً قرائت شخصی اینجانب از اثر فوق است لذا کاستی‌های فنّی و اصولی را عیاری نخواهد بود -|
 
 
Grazie, amore mio,
سپاس، عشق من
di aver sfidato
که مرا به جدال کشاندی
tutto il mondo insieme a me,
تمام جهان را درکنارم داشتم
di aver cercato
و من تلاش می‌کردم
un'altra vita accanto a me,
زندگی دیگری را برگزینم
di aver sbagliato
اشتباه می‌کردم
e poi pagato anche di più,
insieme a me.
برای من بهتر بود، در کنار تو باشم
 
 
Grazie perché so
سپاسم چون می‌دانم
che questo amore
که این عشق
دوستان سلام
اول از همه باید جواب بدم چرا کتیب؟
خب راستش خودم هم نمیدونم. چندین اسم انتخاب کردم که وبمسترهای گرامی همشون رو قبلا انتخاب کرده بودن.
از یه طرف هم میخواستم خاص باشم ( وی برای خود نوشابه می گشاید )
همینطور اسمی باشه که کوتاه باشه تا شمایی که وبلاگ رو به دوستاتون معرفی می کنید بتونید اسم رو راحت حفظ کنید.
خلاصه اینکه جمیع این عوامل دست در دست هم قرار دادن و شد آنچه که میبینید
راستی یه عکس هم میخواستم بزنم واس مطلب که قسمت نشد فعلا دارم
درود ...
 
می خوام تو این مطلب راجع به اینکه من چجوری شبکه رو شروع کردم بنویسم :)
 
من تا قبل از ورودم به دانشگاه کلا با مبحثی به عنوان شبکه هیچ اشنایی نداشتم. کلا یه دید کور نسبت به اینکه چی هست این قسمت از کامپیوتر.
تابستون 97 یه دوره تکنسین فنی شرکت کردم ، بحث اصلی دوره راجب عیب یابی کلی کامپیوتر و به میزان خیلی کمی شبکه. تو طول دوره کم کم به
قسمت های فنی و بحث های مزتبط با شبکه علاقه مند شدم ، تا اینکه تابستون سال بعد یعنی سال 98 تو یه شرکت کامپیوتر
درود
دوستانی ک میخوان انلاین بازی کنن و ب علت تحریما نمیتونن باید dns شونو تعغیر بدن ک کار اسونیم هست
تو نت یسرچی بزنید پیدا میکنید اما dns هایی ک رایگان میتونید تحریمارو دور بزنید و قابل اعتمادم باشن یکیشونو
واستون میزارم
ipv4
ب ترتیب از بالا ب پایین
1.1.1.1
1.0.0.1
---------------------------
ipv6
ب ترتیب از بالا ب پایین
2606:4700:4700::1111
2606:4700:4700::1001
-----------------------
بدرود
 
سالار عقیلی ریشه در خاک
دانلود آهنگ جدید سالار عقیلی به نام ریشه در خاک
Salar Aghili - Rishe Dar Khak
ترانه : فریدون مشیری ؛ موسیقی و تنظیم : پیام سوری ؛ آهنگساز : پیمان خازنی
+ متن ترانه ریشه در خاک از سالار عقیلی
تو از این دشت خشک / تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من تو را بدرود خواهد گفت / نگاهت تلخ و افسرده است
 

ادامه مطلب
مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُبا عرض تبریک و تسلیت بمناسبت شهادت سردار رشید اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی
مراسم عزاداری در مسجد صاحب الزمان به مناسبت شهادت سردار سلیمانی

 
خب حسرت اول
1398/9/2
الان داشتم توی دیجیکالا قسمت فروش ویژه یه نگاهی میکردم همینطوری واسه اینکه نت فعلا قطعه و گوگل هم نداریم ;(
دیدیم یه کیس کامپیوتر با شرکت سازنده اچ پی گذاشته بودن من اولش به قیمتش نگاه نکردم و خوشم اومد رفتم یه نگاهی به مشخصاتش انداختم چون خیلی به سیستم کامپیوتری اینا علاقه دارم واسه همین بگذریم,واقعا محشر بود :) حافظه رم 16 گرافیک nvidia با آخرین و پیشرفته ترین گرافیک پردازنده اینتل با 3.7مگاهرز واقعا جالب بود هارد 4 ترابایتی :)) ه
1. یعنی چهارشنبه یه جوری شیمی خوندم که یقیناً پشم های آرنیوس هم ریخت منتها بازم نابود کردم امتحانو. خیلی خیلی خیلی بد. علتش؟ ساده ست. توهم "بلدم دیگه" پیدا کردم و برگه خلاصه نویسیمو نخوندم :)) و بدبخت شدم و بی شک معلمه تبخیرم میکنه :))) امید است که درصدم تو شیمی گزینه دو ابرومندانه تر شه و مشت محکمی باشه بر دهان همه "خلاصه نویسی نخوانندگان" و آمریکا.
2. با ری ری و تارا و موطلایی برنامه ریختیم که مثلا از چهاردرس، هرکی یه درسو برداره از رو هم بزنیم :/ ورق
مدت ها قبل توی زندگیم یه کارایی کردم که الان میگم کاش توی اون لحظه یه نفر بود و بهم میگفت این کارو نکن! این کار، این روش، این مسیر، به این شکل و با این هدف و با این شرایطی که تو داری، اون طوری که میخوای عملی نمیشه. 
ولی خب کسی نبود که بهم بگه. 
امروز اما خودم هستم و به خودم میگم که باید چه مسیری رو بری و چطور این مسیر رو طی کنی. 
قبلا هم گفتم ما هیچ وقت به اندازه کافی عاقل نیستیم ولی هر چی که پیش میریم و از اتفاقات مختلف درس میگیریم یکم نسبت به قبل ع
تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد و اشک من تو را بدرود خواهد گفت.نگاهت تلخ و افسرده ست.دلت را خارخارِ ناامیدی سخت آزرده ست.غمِ این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است!تو با خون و عرق، این جنگلِ پژمرده را رنگ و رمق دادی.تو با دست تهی با آن همه توفان بنیان کن در افتادی.تو را کوچیدن از این خاک، دل بر کندن از جان است!تو را با برگ برگِ این چمن پیوندِ پنهان است.تو را این ابرِ ظلمت گسترِ بی رحمِ بی باران،تو را این خشک سالی های پی در پی،تو
سلام
دلم می‌خواست از سفر تبریز بنویسم. سفری که مربوط میشه به دقیقا سه ماه پیش. از روز اولش داشتم می‌نوشتم ولی خب توفیق حاصل نشد یه پست از توش دربیارم. سه تا سفرنامه نوشتم با سه حال متفاوت. و البته همش تا روز دوم. الان که خواستم کاملشون کنم، دیدم نه بقیه‌شو زیاد یادم میاد، نه حال من حال اون سه تا سفرنامه‌س. (یا شاید سه تا سفر!) اون چهار پنج روز تبریز که که چهل و هشت ساعتش تو مسیر گذشت، سفر خیلی مهمی بود. پر از لحظه‌های خوب، بد و زشت. یه نفر همچنا
سلام
دلم می‌خواست از سفر تبریز بنویسم. سفری که مربوط میشه به دقیقا سه ماه پیش. از روز اولش داشتم می‌نوشتم ولی خب توفیق حاصل نشد یه پست از توش دربیارم. سه تا سفرنامه نوشتم با سه حال متفاوت. و البته همش تا روز دوم. الان که خواستم کاملشون کنم، دیدم نه بقیه‌شو زیاد یادم میاد، نه حال من حال اون سه تا سفرنامه‌س. (یا شاید سه تا سفر!) اون چهار پنج روز تبریز که که چهل و هشت ساعتش تو مسیر گذشت، سفر خیلی مهمی بود. پر از لحظه‌های خوب، بد و زشت. یه نفر همچنا
سلام 
این مرخصی هم تموم شد و جالب اینکه پستی نزاشتم و بیشتر نظاره گر دوستان بودم.
نه این که گفتنی و خاطره ای نداشته باشم نه ! چون اکثرشون خوب نبودن ترجیح دادم سکوت کنم.
به دیدن این ویدیو دعوتتون میکنم.
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آو
درود
دوستانی ک میخوان انلاین بازی کنن و ب علت تحریما نمیتونن باید dns شونو تعغیر بدن ک کار اسونیم هست
تو نت یسرچی بزنید پیدا میکنید اما dns هایی ک رایگان میتونید تحریمارو دور بزنید و قابل اعتمادم باشن یکیشونو
واستون میزارم
ipv4
ب ترتیب از بالا ب پایین
1.1.1.1
1.0.0.1
---------------------------
ipv6
ب ترتیب از بالا ب پایین
2606:4700:4700::1111
2606:4700:4700::1001
-----------------------
اگر بازم مشکل داشتید DnsJumper رو دانلود کنید dns های دیگرم باهاش ازمایش کنید اگر بازم مشکل داشتید کامنت کنید کمکتو
1. اوف اقا رفتم دندون پزشکی بالاخره :| صندلی رو با این بیلبیلکا داشت میداد بالا و مشغول حرف زدن با یکی شد. منم همینجور داشتم میرفتم بالا... #معراج :| دیگه خوردم به اون لامپه ، زارت صدا داد برگشت دید عه یه دختر با پرهای ریخته داره پرواز میکنه :))) خلاصه که الان دهنم کجه :))
2. یه خررررروار سوال حسابان دارم که ننوشتم. یه خرواااااار چرک نویس که باید پاک نویس و یه خرواااااار ادبیات برای خوندن. درست حدس زدید هیچکدومو انجام نمیدم :))
3. بالاخره کتابمو آوردن با
به چشمانش نگاه کردم؛ دستم می‌لرزید. نه، نه، نمی‌توانستم. آخر چرا باید یک تفنگ در دستانت باشد و مجبور باشی که آن را به سوی یک «خورشید چهر» نشانه بروی؟ آن هم زمانی که او با آن چشمان سحرانگیز به من می‌نگرد و تو با آن صدای مسخ‌کننده، در گوش من زمزمه می‌کنی: «بیفکن طرح بیداد.» یادت هست که به تو گفتم:«نشاید که کوته شود دست صلحم.»؟ مطمئنم که به یاد داری؛ زیرا رو برگرداندی و سر تکان دادی، انگار که سرانجام تسلیم این عشق آتشین شده‌ای؛ این عشق آتشینی ک
امپراتور گوسو وانگ (214م - 234م)؛پس از آن که «امپراتور چوگو» در سال 214م درگذشت، ولیعهدش، «گوسو وانگ» بر تخت نشست. او ششمین امپراتور باکجه بود.
بعضی منابع گوسو را برادر چوگو می دانند، ولی منابع موثق او را پسر چوگو دانسته اند.
در سال 216م ارتش امپراتور گوسو در قلعه سادو، حمله مالگال را دفع کرد و در سال 222م به ارتش 5هزار نفری شیلا حمله برد.  دوران گوسو با بلایای طبیعی فراوان از جمله گردباد، سیل و زلزله همراه بود و در اواخر عمر نیز مورد حمله شیلا و مالگا
‍‍#نمایش_نامه ی #در_اعماق نوشته ی #ماکسیم_گورکی، تردید و تزلزل های آدم ها را در راز و نیازهایشان، امید و آرزوهایشان، شیوه ی زندگی شان و خشمشان نشان می دهد..نظر من:این نمایش نامه داره آینده ی پشت مه یه عده آدم رو نشون می ده، آدم هایی که هیچ کدومشون آینده ی مطلوبی ندارن و تسلیم شرایط نامطلوب جامعه شدن. فرقی نمی کنه "واسکا په‌پل" ۲۸ ساله باشی و دزد، یا "کواشینا" که پیراشکی می فروشه و حدود چهل سال داره‌، جامعه تعیین کننده ی آینده ی تو هستش. این اولین
سلام.
این روز ها اخبار فقط از بیماری ای به نام کرونا میگه و تمام بحث ها دور یک ویروس کوچک اما خشن می چرخه. امسال، سالِ پیشرفت کاری من بود. و ۳ نمایشگاهم و یک سفر کاریم به خاطر کرونا لغو شدند. این برای من خیلی غم انگیز بود، چرا که آرزو هایم بر آورده شدند و سپس رفع شدند.دانشگاهم تعطیل شد و باشگاه ها هم بستند. من قرنطینه ی خانگی رو جدی گرفته ام و خیلی ممنونم که هنوز تخت همایت خانواده ام هستم. خیلی ها بسیار نگران هستند که این روز ها چه گونه اجاره ی خانه
1. فردا با ری ری میریم کتابخونه. و شدیدا خوشحالم که فردا ناهار از خونه نمیبرم و وسوسه خوردن پیتزای پیتزا فروشی کنار کتابخونه تنها چیزیه که صبح وادارم میکنه به بیدار شدن :| همینقدر به درس علاقه دارم :|
2. امروز بعد دو هفته غذای آدمیزادی رسوندم به معدم :| باز الان باید برم برا خودم نود الیت درست کنم که بابام بهش میگه "سوپ" 
3. رفتم که بمونم خونه ننه بزرگ :| رفتم دیدم مرمر نیست، قهوه ای گونه برگشتم.
4. هات چاکلت که درست میکنم گوله گوله میشه :((( دیگه همه خور
آنقدر نگذاشتی ببوسمت که بوسیدن را هم ممنوع کردند!
و حالا هم نفس‌هامان به شماره افتاده، مثل عشق سال‌های وبا!
لعنت به تو،
لعنت به من،
لعنت به همه‌ی ما!
بخاطر همه‌ی بوسه‌هایی که از هم دریغ کردیم...اگر زنده ماندی از طرف من به تمام مردم دنیا بگو:تا می‌توانید همدیگر را ببوسید!نسل ما همه مُردند در عصر یخبندان!
عصری که بوسیدن، حکم جام شوکران را داشت و چکاندن ماشه در دهان خویش!به همه‌ی دنیا بگو ما را نامهربانی‌ها کشت نه جنگ‌های صلیبی و نه طاعون و ن
خب از نمازهام بگم که خوندم، ولی تمرکز نداشتم و می‌فهمیدم که حواسم به نماز نیست.
ناهار درست کردم و سه نفری  فیلم دیدیم و غذا خوردیم، و صحبت کردیم و خندیدیم . چه لحظه های دوست داشتنی بود .خدایا از ما نگیر این لحظه های زیبا رو
نسبت به افرادی حس بد یا شاید کینه دارم و اصلا دوست ندارم ببینمشون و این حس اذیتم می‌کنه. وخودشون مسبب این حس شدن ، ولی چقدر خوب شد ازشون جدا شدیم همون بهتر که تو زندگیم نیستن. 
خب امروز با خودم قرار گذاشته بودم که یه کلیپ مشا
سلام
تقریبا چهارماه است که بعد از  چهار سال برگشتم وبلاگ واقعیتش فکر نمیکردم اصلا دنیای وبلاگ هنوز زنده باشد و کسی هم فعال باشد بیشتر برگشتم به هوای پر کردن جای خالی اینستا آمده بودم که بدون مخاطب بنویسم اما یکهو دیدم چقدر دوست پیدا کردم چقدر وبلاگ های خوب سرپا وجود دارد آدم هایی که به معنای واقعی بلاگر هستند 
ماندن موقتی هم تبدیل شد به ماندن دائمی و رفت و آمدها و دوست پیدا کردن ها و کم کم  هم دارد هر روز به دنبال کننده ها اضافه میشود و پست ها
دانلود آهنگ جدید سالار عقیلی ریشه در خاک
Download New Music Salar Aghili Rishe Dar Khak
آهنگ جدید سالار عقیلی بنام ریشه در خاک
تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد و اشک من تو را بدرود خواهد گفت
نگاهت تلخ و افسرده است دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است
 
ادامه مطلب
 
 
من خیلی اهل خاطره بازی ام 
اینطوری که میگم مثلا یک هفته قبل این موقع داشتم چیکار میکردم؟ یا یه ماه قبل؟ یا یکسال ؟ 
بعد حس و حال اون روز میاد سراغم
این روزام مدام به پارسال این روزا فکر میکردم 
تقریبا از فردا شب درد دندون شدیدم و بی خوابیم شروع شد 
از شب بعدش هم دردای کاذب و تقریبا یک هفته طول کشید تا درد  اصلی زایمان شروع بشه 
این یکسال عین برق و باد گذشت تو این یکسال زندگیم پر از چالشای بزرگ و ک
ولادت امام علی علیه السلام
 
 
 
ولادت امام علی علیه السلام در سیزدهم رجب سال 30 عام الفیل رخ داده است. بنا به نقل علمای شیعه[۱] و گروه زیادی از اهل سنت ولادت آن حضرت در خانه خدا اتفاق افتاده است. این جریان از اختصاصات آن حضرت است و در تاریخ بشریت سابقه نداشته و بعد از آن نیز تکرار نشده است    زمان ولادت امام علی علی السلام    امام علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف در سیزده رجب سال سی‌ام عام الفیل یعنی 23 سال پیش از هجرت نبوی دیده ب
رفتن همیشه سخته .و فراموش کردن خاطرات خوب و گاهی خودت بخشی از این ماجراس
بعد از دو ماه تازه دیروز خبرش در اومده 
نمیدونم چطوریه که هر کی اونو میدید یاد من میوفتاد و هر کی منو میدید یاد اون
یهو یه کسایی اومدن احوال پرسیدن که حالم خوبه یا نه که اصلا در جریان نبودم همچین کسایی هم رو کره خاکی وجود دارن،اصلا هم مشخص نیست فضولیشون گل کرده
آره حالم خوبه فقط حوصله جواب دادن به هر کسی رو ندارم اونایی هم که حوصلشونو دارم احوال نمیپرسن(همچین فعل جمع هم ا
عکس حاضر نمایی از بردشیر مرحوم کدخدا مدی بهرامسیرآسترکی می باشد در قبرستان بنه وار آسترکی
چهره های حاضر درعکس نوادگان آن بزرگوارمی باشند که همگی دارفانی را بدرود گفته 
مرحوم کدخدا مدی درسال 1318هجری قمری پس از یک قرن عمربابرکت وعزت دست از زندگی دنیا کشیده و به منزل ابدی پیوست
وی درطول عمرگرانمایه اش زحمات زیادی برای طایفه آسترکی وایل بختیاری کشید وبه طوریقین میتوان گفت که بعدازوقایعی که درحوالی سال1200 قمری برای طایفه آسترکی وایل بختیاری پ
کلمه الکی خوش دقیقا صفت مورد توصیف خانواده ماست. در لغت نامه الکی خوش معنای خاصی نداره. برای همین، من اینجا یک مثال از الکی خوشی (سوپر الکی خوشی) می آورم تا قشنگ بفهمید وضعمان چقدرداغان است.
پای لپتاپ نشسته ام و با جدیت فصل دوازدهم را ویرایش می کنم که ناگهان چراغ ها خاموشو روشن میشوند. سر بلند می کنم و میبنم مادرم دارد چراغ را هی فشار می دهد، گیج و ویج به خواهرم نگاه میکنم که هدیه ای را جلوی من گرفته. به جز اینکه دوساعت مراسم حدس بزن توش چیه داشت
۱. الی جون از قول خواننده محبوبش "بیانسه" تعریف می کرد که:" مادرم تا سن ۹ سالگی مجبورم می کرد هر روز یک کتاب بخونم و خلاصه شو براش تعریف کنم. اون کتاب ها خیلی جاها نجاتم دادن."
بهش فکر کنیم. اجبار خوبیه. همون طور که بچه رو مجبور می کنیم مسواک بزنه چه عیبی داره مجبورش کنیم کتاب بخونه؟ یعنی اهمیت سلامت روحش از سلامت دندانش کمتره؟
۲. کوه که می رم خیلی وقتا بچه های خوشگلی رو می بینم که سلام می کنن. گاهی فکر می کنم کاش یه کتاب مناسب سن شون همراهم بود که عل
این کتاب ترجمه کتاب «الاِمامُ المَهدِی‌علیه السلام مِنَ المَهْدِ اِلَی الظُّهُورِ» اثر ارزشمندی از علامه فقید «آیت‌اللّه سید محمد کاظم قزوینی» است.سید محمد کاظم قزوینی به سال 1348 ه .ق در شهر مقدس کربلا در خانواده علمی و روحانی «قزوینی» - که از خاندان‌های اصیل و ریشه دار آن خطه به شمار می‌آمد - دیده به جهان گشود، او در مدت عمر پر برکت خود، علاوه بر اینکه سخنوری توانا بود؛ ده‌ها کتاب ارزشمند از خود به یادگار نهاد. بالاخره پس از عمری تلاش، جه
 
پایه های بلند و ناپایدار پل را نگریستم..
رودخانه نیز آرام میگذشت..
مرا خیزش گذر از فرازش فرا گرفت..
فرو ریختنش شدنی بود و هیچ باکم نبود..
بر فرازش فرا شدم و در باد سرودم:
بدرود ای رود..
ای گل سرخ..
آسمان..
مرا برگیر
 
نکته: بیگمان در این نوشتار هیچ اشاره یا علاقه ایی به خودکشی نشده است و پایه های بلند و ناپایدار پل به معنای مقام و شهرت و..
در این دنیاست که بمانند پلی هست لرزان و..که میشود گاه با سختی و..به بلندایش رسید و شایسته است گذر کردن یا پریدن از
سلام.
الآن در اتاقم در هومه ی شهر آرهوسِ دانمارک هستم. دوشنبه آمدم اینجا برای یک ترم تحصیل.می دونی ترسِ اصلیِ من چیه بود تو کل روز های گذشته؟ یعنی چیزی که بیشتر از کم آوردن پول و موفق نشدن در تحصیلم می ترسونتم.. این که دوست پیدا نکنم. و راستش من معمولا من راحت با آدم ها ارتباط می گیرم. اما این ترس خیلی عمیق در من هست.چرا؟ هنوز دقیق نمی دانم. احتمالا تنها یک علت ندارد، بلکه افکار، تجربیات و احساسات زیادی باعث این ترس در من شدند. شاید در مهد کودک شرو
همیشه در اوج ناراحتی تنها و تنها امید به بهتر شدن اوضاع آدمی را به ادامه زندگی وا می‌دارد...حالیا "امید" به نظر نگارنده، یکی از راه‌های مقابله با توقف و ایستایی نیست بلکه تنها راه آن است.حال امیدوار بودن به چه؟بی شک نظر نگارنده اُمید به معنای خوش خیالی و انرژی مثبت و مهندسی ذهن زیبا نیست؛ بلکه مقصوداعتماد و اطمینان به سرمایه است.چه سرمایه‌ای؟انسان آینده‌نگر اگر چه در "حال" به سر می‌برد، اما از آینده غفلت نمی‌کند و در همین راستاکارهایی انج
مثل آهنگی که یک روزی، یک جایی، یک وقتی، پیدا کرده ای و دست نخورده، گوشه ای نگاه داشته ای تا وقت ِ بی‌حوصلگی ات را مأوا شود، تا مبادا عجولانه، لذت ِ لحظه‌ها، این لحظه‌های عجیب که هرکدامشان به پدیده‌های یکسان رنگ ِ متفاوتی می‌بخشند، لذت ِ بی‌نهایت شدن ِ چیزی که اگر از میان ِ لحظه به لحظه ی زندگی‌ات، با لحظه ی به‌خصوص ِ خودش مقارن شود می‌تواند بی‌نهایت ِ تو باشد را بر خود حرام و به خوب بودن اکتفا کنی. صبورانه در برابر عجول بودن مقاومت کردی
1. واااااییییییی :|||||| اقا من مقنعه م رو دیشب نصف شب شستم. صبح ساعت 7 صبح پا شدم اتوش کردم. رفتم زیر درخت رو نیمکت دو لقمه کوفت بخورم پرنده هه ازاون بالا زارت گند زد روش!!! نمی تونید تصور کنید جیغی که وسط پارک زدم و به طرز ناگهانی و هیستریک مقنعه رو از سرم کشیدم -__________- عفت و پاکدامنیم که به فنا رفت هیچی مقنعه پی پی کفتری شده بود -________- نمی تونید تصور کنید من رو که تو دسشویی کتابخونه مقنعه می شستم -_______-
ری ری برای انتقام از پرنده ها موبایلشو پرت کرد سم
حاجیه نجمه خانم اصالتش مربوط به خراسان است ولی چون با آقای رضاخان امینیان فرزند غلامحسین نراقی معاون الممالک ازدواج نمود و به رسم قدیم و تبعیت خانم ها از آقایان نام خانوادگی امینیان را برای خود انتخاب نمود . پدر نجمه خانم به مُعزالتجار ملقب بود .  
وقتی بیابان های حومه مزرعه شریف آباد و پای کوه سترک اُل توسط نجمه به زیر کشت و زرع و آبیاری رفت به نجمه آباد یا نجم آباد مشهور گردید . بعدها اسامی دیگری از این منطقه آبادشده سر زبان های نراقی ها بو
    شهرام آزموده
یکی از کارهای نیکی که چندی ست در تالش مرسوم شده و در حال تداوم است، انتشار ویژه نامه هایی به پاس زحمات تالش شناسان و شخصیت های برجسته فرهنگی و هنری و .... تالش است.  نخستین نمونه چنین کاری، سال ها پیش توسط نویسنده این سطور در میان صفحات ویژه نامه ای که با نام « تالش شناسی» منتشر می شد،روانه بازار شد در آن ویژه نامه  روانشاد استاد شفیقی پاس داشته شده بود. ... اما  دو سه سال پیش حسین صفری سیدآبادی، کار را به بهانه پاس داشت « روانشاد
سلام علیکم...
 
دوستان گل ...
یهو تصمیم گرفتم اطلاعاتی رو به زبان ساده درباره نانو منتشر کنم
( برای اطلاعات بیشتر به سایت www.nanoclub.ir مراجعه نمایید )
 
 
 
نانو چیست ؟
 
ابعاد نانو متر در اصل همون 10 به توان 9- متر خودمونه...
 
که موادی که  بین 1 تا 100 نانو متر باشند و مواد نانو می گن
 
!- مواد صفر بعدی ( یعنی همه ابعاد نانومتری اند)
2 مواد یک بعدی ( دو بعد نانومتری دارند مثل نانولوله ها)
3 مواد دوبعدی ( فقط یک بعد در ابعاد نانو دارند مثل صفحات گرافن )
4 مواد سه بع
شهزاده‌ی ابروکمان اصل قاجاری
با این خیابان‌خواب چرکین‌ات چه‌ها داری؟
با این پریشان‌خاطر تلخ سبو در دست
کاندر ترک‌های سبویش رفته هشیاری
یا آن‌که در آغوش تنگم گیر شاهانه
یا دست بردار از سرم در خواب و بیداری
والامقام کشور قلبم اشارت کن
تا جان بی‌مقدار ریزم پای گفتاری
از من طلا می‌سازد این عشقی که بیداد است
بدرود ای جادوگری دنیای طراری
در باغ و در باران مرا سرسبز خواهی یافت-
از عشق خود، آه ای پری‌رفتار‌‌ درباری
برخیز و رویای مرا رنگ حقی
صبح ساعت 6:5 دقیقه برام پیامک اومده:
"در داخل شهرک شهید بروجردی واقع در بزرگراه بعثت که رزمندگان و جانبازان در آن سکونت دارند دو باب مغازه مکانیکی تا پاسی از شب آسایش برای ساکنین باقی نگذاشته‌اند. از مسئولین شهرک درخواست رسیدگی داریم. "فلانی- از قائن"
براش نوشتم:
همشهریِ عزیز پیام شما دریافت شد. منتظریم حسن روحانی از فرنگ برگرده، بهش بگیم. به مسئولانِ ذی‌ربط بگه بیان رسیدگی کنن و اگه حرفت راست بود ، بزنن شَل و پَلت کنن تا دیگه راپورت ندی.  فضول
اینجا معدود جایی ست که می توان در آن با خیال آسوده از دلتنگی ها نوشت.از تنهایی ها.و خاطر جمع بود که هیچ کس از این ابراز احساسات شخصی سوء استفاده نمی کند.کسی نمی آید به زور خودش را بچسباند به دنیای آدم و تصور کند مقصود از این نوشتن ها طلب ترحم است یا که دوستی.
دیروز با کسی دچار به این روزهای خودم رو به رو بودم.دلم برای او هم گرفت وقتی که دیدم از تنهایی اش آزرده خاطر است.وقتی که دیدم او هم این روزها دور و برش خالی ست.اما این ها هرگز نمی توانست دلیلی ب
+ بله! من همون فینگیلی ام که موقع برنامه ریزی درسی، با آهنگ " دلکم دلبرکم " کارها رو هندل میکنه! =)
 
+ هفته تقریبا دلخواهی نبوده تا این لحظه! اونقدر دلخواه نبوده که امروز عصر وقتی رسیدم خوابگاه، مستقیم رفتم روی تختم و به زمین و آسمون غر زدم که بابا اصلا مهم نیست که تو هزار ساعت وقت گذاشتی برای امتحان میان ترمت ! اونم نه از روز قبل، بلکه از روزهای قبل ! و مهم نیست یه هفته برای شنا سوئدی ِ تربیت بدنی 1 تمرین کردی! چون ته ته اش استاد زبان عمومی، میان تر
همیشه در اوج ناراحتی تنها و تنها، امید به بهتر شدن اوضاع آدمی را به ادامه زندگی وا می‌دارد...حالیا "امید" به نظر نگارنده، یکی از راه‌های مقابله با توقف و ایستایی نیست بلکه تنها راه آن است.حال امیدوار بودن به چه؟بی شک از نظر نگارنده اُمید به معنای خوش خیالی و انرژی مثبت و مهندسی ذهن زیبا نیست؛ بلکه مقصوداعتماد و اطمینان به سرمایه است.چه سرمایه‌ای؟انسان آینده‌نگر اگر چه در "حال" به سر می‌برد، اما از آینده غفلت نمی‌کند و در همین راستاکارهایی
ولادت امام علی علی السلام


 
ولادت امام علی علیه السلام در سیزدهم رجب سال 30 عام الفیل رخ داده است. بنا به نقل علمای شیعه[۱] و گروه زیادی از اهل سنت ولادت آن حضرت در خانه خدا اتفاق افتاده است. این جریان از اختصاصات آن حضرت است و در تاریخ بشریت سابقه نداشته و بعد از آن نیز تکرار نشده است    زمان ولادت امام علی علی السلام    امام علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف در سیزده رجب سال سی‌ام عام الفیل یعنی 23 سال پیش از هجرت نبو
مزار (به معنی زیارتگاه) ریشه در اعتقادات دینی ما ایرانیان دارد که در ایران پیش از اسلام نیز به نامهای دیگری وجود داشته است. بجز حرم امامان معصوم علیهم السلام، که کعبه عشق و ارادت شیعیان است، مکان های دیگری نیز به عنوان مزار شناخته می شود که محل دفن امامزادگان و دیگر بزرگان دین است و یا ممکن است نشانه ای از آنان داشته باشد، مانند قدمگاه حضرت امام رضا (ع) در نیشابور که نشان حضور و استقرار ایشان در آن مکان است. در مجموع مزارها بهانه ای است برای عش
خب سلام.
عاطش هستم با ورژن جدید و به روز شده ی وبلاگ در خدمتتونم.
من از فعالان توییترم.. نه که شاخ باشما... نه! فقط میانگین 20 توییت در روز مینویسم.. اگه بیشتر نباشه البته..
توی توییتر باید همه چیز رو در 280 کاراکتر خلاصه کنی. اینجوریه که نوشتن داره یادم میره.. همونطور که خوندن رو فراموش کردم...
این اصلا خبر خوبی نیست.. خصوصا برای من که باید کتاب ها!!!! بخونم!
فلذا تصمیم گرفتم بیام و اینجا بنویسم.
دوست دارم خواننده داشته باشم پس وبلاگ رو به دفترچه خاطراتی
کتاب در مورد پسری است به نام دیوید لایت‌من. یک هکر نوجوان که به شکل اتفاقی به مهمترین کامپیوتر وزارت دفاع آمریکا دسترسی پیدا می‌کند و به خیال اینکه وارد یک بازی کامپیوتری شده است، اخطارهای مربوط به حمله اتمی شوروی به آمریکا را آتش می‌کند. 
این کتاب که به اسم بازی های جنگی است فیلمش هم موجود است و هردو خیلی عالی هستند کتاب از دیوید بیشاف و ترجمه ی او از بهیار توسلی. یکی از زیباترین کتاب هایی بود که خواندم ولی برای پیدا کردن کتاب خیلی مشکل دا
+ چه برایمان آورده ای نرگس؟
_ کاغذی شگفت از مدرسه زمین به نام کارنامه
 
 
خب.... خب.... خببببببب!
و این هم نتیجه همه ی انلاین نشدن ها! و بی خبر ماندن های طولانی از دوستان عزیز مخصوصا خانواده دمدمی های عشق! که دلم واسشون قد یه ارزن شده!
وای الان که کارناممو گرفتم دارم به این نتیجه میرسم که انلاین نشم هم واسه من خوبه هم شما
من میشنم پای درس و مشقم
شما ها هم به من وابسته نمیشید
یو ها ها ها هاااااا (لطفا با لحن ادم بده فیلما بخونید اینو)
 
اما خوب بلاخره یه
نام ژوزه ساراماگو بدون شک در اکثر مواقع با رمان کوری در ذهن تداعی می شود. این نویسنده دوست داشتنی پرتغالی که افتخار این را داشت تا نامش را به زیبایی جاوید سازد چند سالی می شود که دنیای کم حادثه ادبیات معاصر را بدرود گفته است، کوری برای من شاید یکی از بهترین رمان های ممکن تا بدین جا بود، خدا می داند در اثر خواندن این رمان چندبار وحشت کور شدن مرا وا داشته تا با چشم بسته توی خانه راه بروم و سعی کنم به در و دیوار نخورم، به خودم حق می دهم که اینگونه ت
کله‌ی سحر تشک‌ش را بدرود می‌گفت و قدم‌زنان می‌رفت سه‌چهار تا بربری‌کنجدی سفارشی از آقا ذوالفقاری می‌خرید.هفت نشده،همه را بیدار می‌کرد.کم‌کم،صدای گله‌ی همه بلند می‌شد که : آخر کدام آدم عاقلی جمعه را هفت صبح بیدار می‌شود؟
خلاصه،حرف حرفِ او بود.همه را دور یک سفره‌ی کوچک جمع می‌کرد،به صرف نان پنیر گردو و یک لیوان چای ناقابل.البته،من کمتر طعم این لذت را چشیده‌ام؛نوه ی ته‌تغاری و عزیز دردانه‌ی بابابزرگت که باشی، همیشه می‌گذارد بیشت
کله‌ی سحر تشک‌ش را بدرود می‌گفت و قدم‌زنان می‌رفت سه‌چهار تا بربری‌کنجدی سفارشی از آقا ذوالفقاری می‌خرید.هفت نشده،همه را بیدار می‌کرد.کم‌کم،صدای گله‌ی همه بلند می‌شد که : آخر کدام آدم عاقلی جمعه را هفت صبح بیدار می‌شود؟
خلاصه،حرف حرفِ او بود.همه را دور یک سفره‌ی کوچک جمع می‌کرد،به صرف نان پنیر گردو و یک لیوان چای ناقابل.البته،من کمتر طعم این لذت را چشیده‌ام؛نوه ی ته‌تغاری و عزیز دردانه‌ی بابابزرگت که باشی، همیشه می‌گذارد بیشت
خب،اگر بخواهم صادقانه جواب دهم خیر،اصلا!
جدا از اینکه دانش آموزان با شایعه پردازی ها و خاله زنک بازی هایشان مدرسه رفتن را برای خیلی ها (از جمله خودم)سخت و تحمل ناپذیر میکنند،خیلی از معلم ها و معاونین مدرسه نیز با رفتار های ناپسند خود باعث غیرقابل تحمل(تر) شدن مدرسه ها میشوند.
میتوانیم بگوییم دانش آموزان بچه هستند و عقلشان نمی رسد،ولی آیا درمورد معاونی که سن مادربزرگ مرا دارد هم میتوانیم همین حرف را بزنیم؟
بگذریم،یکی دیگر از مشکلات بی شماری
 
چند شب پیش بود در شبکه مستند ،فیلم مستندی در رابطه با گروهی شیر  به نام ماپوگو در آفریقا دیدم که در آن به  درنده خویی این حیوان که با حمله دسته جمعی به یک بیشه پر از شیر بیش از صد شیر از نر و توله را کشتند و قلمرو خود را گسترش دادند،می پرداخت .
صحنه هایی درد آور از دنیای توحش ،جایی که یکی از این شیرها بدن نصفه یک توله شیر را به دهان گرفته بود تا بعد بقیه آن را بخورد!
این توحش بیش از هر چیز مرا به یاد خوی حیوانیت ما انسانها انداخت ،زمان حمله به شهر
سلام!
من رفتم فرانسه و توی یکی از جشنواره های قدیمیِ عکاسی خبری شرکت کردم. زمان خیلی خوبی بود که توانستم با دوستام بگذرانم. و انگیزه پیدا کنم برای عکاسی و حرفه ام.
به خاطر اتفاقات زیاد، خلاصه می نویسم :)
دیروز دبیرم تو برنا حالم رو پرسید. بهش گفتم یادتونه به من برنامه نمی دادین به خاطر یه حلقه که از دماغم آویزون بود؟ حالا روزنامه هر جوری که دلم بخواد می توانم کار کنم.رسانه هامون داغونن! داغون!
اینستاگرامم رو بستم چون حس خوبی بهم نمی داد و یک عالم
+ خب، سلام به همه بینندگان عزیز! خیلی خوشحالیم که باز هم در کنار شما هستیم. مهمان امروز ما یکی از کارشناسان خیلی خوب برنامه هستن که متاسفانه مدتیه نتونستیم با پخش شبکه هماهنگ کنیم که دعوتشون کنیم. اما بالاخره، این شما و این خانم دکتر سولی! 
_ من هم سلام دارم خدمت همه بینندگان عزیز برنامه. خوشحالم که باز هم اینجا هستم تا بتونم به شما برای داشتن یک زندگی بهتر کمک کنم. 
+ راستی خانم دکتر، اگر خاطرتون باشه دفعه پیش حرفتون نصفه موند. می‌شه ادامه‌ش ر
اینجارو یادم رفته بود. خوب بود که یادم رفته بود. میتونم چال کنم ناراحتیما. 
چند روز پیش 25 فروردین تولد یکی بود که خیلی دوسش دارم هیچی ازش یادم نمیاد و دیگه ندارمش اون روز خودمو تو اتاق حبس کردم.کاش بود و بهش قول میدادم همیشه کنارش باشم چون میدونم میموند 
خیلی بده نمیدونم تو 23 سالگیش چه شکلی می‌بود. هیچ تصوری ندارم ولی اینقدر این قضیه برام عقده شده که حتی از الان خودم میدونم نمیخوام فقط یه بچه داشته باشم. بگذریم.. 
دلم میخواد رابطتمو با همه کم ک
به آسمان نگاه میکردم و میخواستم به تو فکر کنم اما حوصله‌ات را نداشتم. سعی کردم تصور کنم یک روز کنار من زیر همین آسمان دراز میکشی و من به تو در مورد ستاره‌ها توضیح میدهم اما حوصله نداشتم. فردا امتحان کوانتوم دارم. بلند شدم و آمدم خانه. چهار ساعت بعد، وسط نوت‌های کوانتومی که سعی دارد هایدروجن ِزیبا را برایم به هایدروجن لجن بدل کند به یاد تو افتاده‌ام. میخواهم ببینمت. همین الان میخواهم ببینمت. میخواهم حرف بزنیم. مامان که آمد در اتاق سیتا گریه
شدت جنگ عراق بر علیه ایران شدت گرفت و رهبر کبیر انقلاب سید روح اله خمینی(ره) از جوانان درخواست نمود جبهه ها را پر کنند .غلامرضا حیدری متولد 1348 با جمعی از جوانان نراق که تازه وارد 16 سال شده بود همه آمال و آرزوها را رها کرده و به ندای هل من ناصر رهبر انقلاب لبیک گفت .
آنان لباس رزم بسیج را برای دفاع مقدس از آب و خاک و دین پوشیدند و نراق را به سمت سرحدات استان خوزستان ترک گفتند . حضور این جوانان در تاریخ حماسه آفرینی مردم این دیار ثبت شد و همچنان باع
 
رابرلاینینگ
مقاوم سازی مخازن ، قطعات و لوله در برابر اسید و سایش و حرارت با لاستیکهای ویژه
با دورود
جهت پوشش مخازن و قطعاتی که با انواع اسیدها و مایعاتی که باعث خورنده گی یا سایش میگردند ، استفاده از لاستیکهای مقاوم الزامی است و ما اینکار( رابرلاینینگ) آستر لاستیکی مخازن و قطعات )را به بهترین نحو و اصولیترین روش برای شما انجام خواهیم داد. لاستیکهای مقاوم در برابر انواع اسیدها : اسید کلریدریک ، اسید فسفریک، اسید اسیتیک، اسید سولفوریک و... سو
محبوبا!
دیشب از فرط هیجان خوابم نمی‌برد.
شنیده‌ای که می‌گویند "تموم شهر خوابیدن، من از فکر تو بیدارم؟"
فکر قرار امروزمان، دیداری که بالاخره قرار بود محقق شود، آرزویی که قرار بود به دستم برسد و اشتیاقی که پس از این هجران طولانی می‌رفت که وصال برسد...
سنگین بودم از فکرت و زور خواب نمی‌رسید که مرا ببرد!
اما همزمان پر بودم از تشویش و دلهره و ترس!
دنیا که خالی نشده. که فقط تو بمانی و من. گیر و گورها همچنان کنارمان هستند.
دیروز با مامان و آقای صحبت ک
خطابیه به  سنایروسیه و مردم ایران 
بنام مسیح
بنام پدر، فرزند و روح القدس
بنام مریم عذرا
ما بعنوان یک فرزند کوچک مردم ایران در صورت تدارکات امپریالیسم و سرمایه‌داری جنایتکار غرب (اروپا، امریکا، ژاپن، اقیانوسیه) و کشورهای دست‌نشانده‌شان در امریکای لاتین برای جنگ سبک لیبی در ونزوئلا می‌طلبیم هر هواپیمای جنگی یا غیرجنگی که بدون اجازه دولت ونزوئلا وارد فضای هوایی آن کشور شود نظیر بمباران  سه هزار هواپیمای جنگی در جریان بمباران فضای ممنو
1. شما فک کن تو خواب ِ مرگی؛ یک عدد شنبه که امتحان فیزیک ترم داری! از یَک یَکِ بچه ها متنفری؛ دستتو میذاری رو دسته در و همزمان در توی صورتت فرو میره و صدا جیغ جیغ ری ری میاد و مث گوجه تو بغل ری ری بعد یه ربع چلونده شدن به رب تبدیل میشی. خب برگ میمونه دیگه برا ادم؟ با اون جیغی که زد بچه ها تا دو ساعت داشتن شکلات به خوردم میدادن. چرا انقد حساس شدم رو صدای جیغ و داد؟ امروز داداشم یهو سر یه چیزی بانگ خوشحالی سر دمید خیر سرش، سی متر پریدم هوا همه برگامم ری
تقویم شیعه
هفتم ذی الحجه
۱- شهادت امام باقر علیه السلام
در چنین روزی مصادف با دوشنبه، در سال ۱۱۴ هجری قمری امام باقر علیه السلام توسط هشام بن عبد الملک مسموم و شهید شد. در شب شهادت به امام صادق علیه السلام فرمودند: «من امشب جهان را بدرود خواهم گفت. هم اکنون پدرم علی بن الحسین را دیدم که شربتی گوارا نزد من آورد و نوشیدم و مرا به سرای جاوید و دیدار حق بشارت داد.» در روایت دیگری فرمودند: «ای فرزند گرامی، مرگ نشنیدی که حضرت علی بن الحسین از پس دیوار
حضرت مسلم که بود؟
مسلم ابن عقیل فرزند عقیل بن ابی‌طالب، پسر عموی حسین بن علی، برادرزاده علی بن ابی‌طالب و سفیر حسین بن علی در کوفه در هنگام قیام عاشورا برای بررسی اوضاع و بیعت گرفتن از مردم بود.
خانواده‌ای که مسلم در آن رشد یافت صاحب علم بود.
 
کتب تاریخی زمان مشخصی برای ولادت او ذکر نمی‌نمایند، اما قرائن موجود ولادت او را در سال ( ٢۵ هجری) اثبات می‌کند.
از آغاز کودکی، در میان جوانان بنی‌هاشم بخصوص در کنار حسن بن علی و حسین بن علی بزرگ شد. مس

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کریپتوکارنسی