نتایج جستجو برای عبارت :

سئو چیست ؟ چرا باید به سئو سایت اهمیت بدهم؟

 من از الان: می خواهم کاری برای کسی انجام بدهم، نمی گم ان شاء الله و امثالش.
می تونم انجامش بدهم، می گویم: انجامش می دهم
نمی تونم انجامش بدهم، می گویم: انجامش نمی دهم
غیر از این دو برای من قابل قبول نیست.
+به بازی گرفتن مردم با حرف های خدابخواهد، ان شاء الله، در انجام کاری، چیز خوبی نیست.
گفتن ان شاءالله و خدا بخواهد، سرجایش، خیلی هم خوبه.
نکته ای که جا انداختم: کاری که می بینم می تونم انجامش بدهم را قبول می کنم
و می گویم ان شاءالله انجامش می دهم.
درد بفرست که ترجیح به درمان بدهم
تا که تسکین به دل زار و پریشان بدهم
دور ماندم ز امام و سر من رفت کلاه
حقم این است ازین فاصله تاوان بدهم
سال ها منتظرم ماند به سویش بروم
کِی شود خاتمه بر این همه هجران بدهم؟!
کاش اشک بصرم باز مرا یار شود
تا جلایی به دلِ خسته ز عصیان بدهم
نکند قسمت من نیست کنارش بودن
چقدر وعده بر این دیده‌ ی گریان بدهم؟!
چه کنم؟! آخر شعبان شد و من غرقِ گناه
ترسم این است که قبل از رمضان، جان بدهم
بی پناهم، نجفم را بده تا که بروم...
تکیه
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
درد بفرست که ترجیح به درمان بدهم
تا که تسکین به دل زار و پریشان بدهم
دور ماندم ز امام و سر من رفت کلاه
حقم این است ازین فاصله تاوان بدهم
سال ها منتظرم ماند به سویش بروم
کِی شود خاتمه بر این همه هجران بدهم؟!
کاش اشک بصرم باز مرا یار شود
تا جلایی به دلِ خسته ز عصیان بدهم
نکند قسمت من نیست کنارش بودن
چقدر وعده بر این دیده‌ ی گریان بدهم؟!
چه کنم؟! آخر شعبان شد و من غرقِ گناه
ترسم این است که قبل از رمضان، جان بد
کتاب باید كسی از میان ما به كشتن كتاب برخیزدشاعر: فرهاد وفایی

چشم هایششروع ویرانیو من آن دورترین شهر زیر آوارمکه هیچ ، هیچ ، هیچامیدِ نجاتم نیست
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام نشر شانی مراجعه کنید:@nashreshani1
همچنین می توانید از سایت نشر شانی تهیه کنید: 
http://www.nashreshani.com
،،،،،،،،،،،،،،    بوی معلم    ،،،،،،،،،،،،
مدرسه من آمدم، تابدهم بوی تو
دست بکش برسرم،تابدهم بوی تو
کودک ویک دانه دل،داده دلش را به تو
جزتوکجادل برم ،تا بدهم بوی تو
کودک دُردانه من،صبربکردم همی
تابرسم مکتبم، تا بدهم بوی تو
من به دبستان شدم،تاکه معلم شوم
مثل توهجران کشم،تابدهم بوی تو
شانه بزن موی من،گونه وابروی من
غنچه ی گلهاشوم،تابدهم بوی تو
یادبه من داده ای،چونکه معلم شدم
دیده به جانان دهم،تابدهم بوی تو
بوی معلم به من چون برسدای خدا
نور
محبوب خوش‌آوای من، بعد از مدت مدیدی سراغ پلی‌لیست گوشی رفتم تا به آهنگ‌های منتخب و زیبایی که داشتم دوباره گوش بدهم؛ اما انگار صدای زیبای تو و کلام ترانه‌سان‌ات چنان برای من زیباتر و لذت بخش‌تر است که از هیچ کدامِ موسیقی‌ها نه لذت بردم و نه حتی توانستم به آنها گوش بدهم. صدای تو، تنها صدایی است که می‌توانم ساعت‌ها گوش کنم و تمرکز داشته باشم روی کلامش و خسته نشوم و بیشتر و بیشتر تشنه‌ی صحبت شوم!
نازنین، صدای دلنشین تو، حرف‌های دل‌آرایت،
ولایت اهل بیت علیهم السلام و برائت از دشمنان ایشان شرط اصلی شناخت خداست
ثقة الاسلام کلینی قدس الله روحه الشریف روایت کرده است:
۱- الحسین بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الحسن بن علی الوشاء قال: حدثنا محمد ابن الفضیل، عن أبی حمزة قال: قال لی أبو جعفر علیه السلام: إنما یعبد الله من یعرف الله، فأما من لا یعرف الله فإنما یعبده هكذا ضلالا قلت: جعلت فداك فما معرفة الله؟ قال: تصدیق الله عز وجل وتصدیق رسوله صلى الله علیه وآله وموالاة علی علیه السلام والا
به این هفت روز که نگاه می کنم، باورم نمی شود در مقابل قطعی اینترنت و خوابیدن کسب و کار آنلاینم، این همه حوصله و صبر به خرج داده باشم. اگر شرایط روحی دیگری داشتم احتمالا زود به هم می ریختم، دستپاچه می شدم و سعی می کردم در اولین فرصت سایت هایم را از سرور خارجی به سرور ایرانی انتقال بدهم. اما این هفت روز کلا ماجرا را جدی نگرفم.
برای اینکه حالم بدتر از آن بود که اجازه بدهم این مسئله هم بار روانی بیشتری بهم وارد بکند. با خودم گفتم شده است دیگر و این و
      ♥♥  زندگی را از عشق تو دارم عشق تو را از قلبم و قلبم  را به خاطر اینکه خانه ی توست دوست  دارم♡♡
       من عشق تو را تجربه کردم محبت را در قلب تو یافتم و امید به زندگی را از تو آموختم...
    چون دوستت  دارم  جانم را هم برایت می دهم 
  حاضرم  دنیا را بدهم تنها قدری نگاهت کنم ...
   به خاطر تو داد بزنم به خاطرت دروغ بگویم از همه بگذزم حتی از زندگی و  خانواده...
    انقدر دوستت دارم که حاضرم دنیا بد باشد ولی تو لحظه ای بد نباشی ...
     حاضرم بگذرم از د
سلام به همه ی دوستان و همراهان
قصد دارم در این وبلاگ به شما تکنیک های فتوشاپ را آموزش بدهم
 
فتوشاپ نرم فزار فوق العاده ی شرکت آدوبی است که امکانات بی نظیر و پرکاربردی را برای کاربران ارائه می دهد
از ویرایش عکس گرفته تا نقاشی دیجیتال و رتوش و ... .
در این بلاگ سعی می کنم همه ی این کاربردها را دونه به دونه به شما آموزش بدهم
با من همراه باشید
1-ﻣﻦ ﺣﻖ دارم ﺑﻪ ﻋﻨﻮان اﻧﺴـﺎﻧـ ﺑـﺮاﺑـﺮ، ﻣـﻮرد اﺣﺘـﺮام ﻗﺮار ﺑﺮم
ﻣﻦ وﻇﻔﻪ دارم به همه مردم به عنوان انسانی برابر، احترام بگذارم .
2-ﻣﻦ ﺣﻖ دارم ﻧﺎزﻫﺎﻢ را در اوﻟﻮﺖ ﺑﺬارم، ﺑﺪون اﺠﺎد زﺣﻤﺖ ﺑﺮای دﺮان
ﻣﻦ وﻇﻔﻪ دارم اجازه دهم دیگران نیازهایشان را در اولویت بگذارند.
 3-ﻣﻦ ﺣﻖ دارم اﺣﺴﺎﺳﺎت، اﻓﺎر و ﻋﻘﺎﺪ ﺧﻮد را داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ و اﺑﺮاز ﻨﻢ
ﻣﻦ وﻇﻔﻪ دارم اجازه بدهم بقیه احساسات و افکار و... خود را داشته باشند و ابراز کن
چه انتظاری داری  از کسی که دلش دم به دم هوای کودکی هایش را می کند؟کسی که دلش پر می کشدبرای دوچرخه سواری ها،لی لی کردن ها،دویدن ها و برف بازی کردن های دوران کودکی...چه انتظاری داری از من؟منی که هر شب دلم هوای پشت بام خوابیدن ها و شمردن ستاره های چشمک زن شش سالگی ام را می کند؟هر روز هوس بستنی خوردن های سر ظهر و چرخیدن میان باغچه ی حیاط و بساط خاله بازی بین دو درخت گردو و انگور وسط حیاط خانه جان به سرم می کند...چه توقعی داری از من؟که بازیگر بازی پرته
جوری زندگی کن ؛ تا فردا وقتی به امروزت فکر می کنی 
لبخند رضایت بر لبانت داشته باشی...
 
 
تصمیم گرفتم این هفته بیشتر به زندگی خودم سر و سامان بدهم
بعد هم با خیال راحت درس هایم را ادامه بدهم...
حقیقتش حس می کنم خیلی به درس هایم علاقه دارم اما در انتخاب دانشگاه اشتباه کرده ام ؛ اما چاره ای نیست باید بسوزم و بسازم...
راستی ثبت نام کنکور هم شروع شده ، انشاءالله هر کس به آنچه که می خواهد برسد...
یک وقتی هم که خوشمان میشود باید بلایی از آسمان نمیدانم چندم صاف بر سر ما نازل شود و خلق ما به هم بریزد. همیشه هم نمیشود به بهتر از این دلخوش بود. 
اگر بخواهم از حال و هوای این روزهایم بنویسم، شما که غریبه نیستید. دلم هوای یک صبح شاداب و تازه نفس را کرده است. دلم سنگک خریدن های سر صبح را میخواهد. 
من این مدت هم کار میکردم، هم درس میخواندم، هم مجبور بودم خیلی کارهای دیگر را به جای دیگران انجام بدهم. 
من این روزها با هر کسی حرف نمیزنم، محبت نمیکنم. ب
 
من و پرنسس نشسته بودیم در مورد توکل حرف می‌زدیم که پسری جوان وارد شد و گفت ببخشید انگور دارید؟
من: انگور؟! انگور سیاه بدهم، انگور سفید بدهم؟ کدام را بدهم؟ 
انگور سفید، عسکری بدهم؟ ریش‌بابا بدهم؟ رطبی بدهم؟ منقی بدهم؟
انگور سیاه، ریش بابا بدهم؟ منقی بدهم؟ فرانسوی بدهم؟ شاهرودی بدهم؟ یاقوتی بدهم؟ کدام را بدهم؟
جوان: همه را بدهید.
من: آخر این همه انگور را برای سر قبر پدرت می‌خواهی؟
جوان: آری پدرم تازه فوت کرده، برای خیرات می‌خواهیم. شما حکی
روزها و شبهای ماه مبارک چقدر عجیب و غریب اند .مدام دوست دارم کارهایی انجام بدهم اما به دلیلی که نمیدانم تنبلی ست یا چیز دیگر به تاخیر می اندازم .کارهایی مثل قرائت قرآن ،خواندن نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و کارهایی از این قبیل.
در دفتر برنامه ریزی ام این موارد را نوشته ام و موارد دیگری مثل مراقبت روزانه پوست یا کارهای مربوط به نظم خانه اما ...
واقعیت این است که هرچقدر خانه را منظم و مرتب و تمیز کنم دوامش نهایتا ده ساعت باشد واینکه بچه ها خیلی سری
زیادی خوب بودن خوب نیست. چون خودت را یک آدم کامل می خواهی که این شاید غیرممکن باشد. به قول معروف بی نقص و عیب خداست و انسان عاجز است این چنین بودن. چرایش را نمی دانم لابد فقط به دلیل انسان بودنش. 
 
دلم نمی خواهد کس را آزار بدهم. اگر با کلمه ای، نگاهی، بی توجهی کسی را آزار بدهم انگار زندگی روی سرم آوار شده است. لابد یک جور اختلال روانی است و اسمش را نمی دانم. مثلا امروز عمدا تلفن کسی را جواب ندادم چون از او بدم می آید و شنیدن صدایش هر چند کوتاه آزار
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
دوستان عزیز توجه داشته باشیدکه ملاک اصلی درمحشورشدن یک فرد در نزد پروردگار،حالت او وچگونگی اعتقادات اوست در هنگام قبض روح شدن.
حضرت آیت‌الله شاه آبادی،استاداخلاق امام خمینی برین نکته بسیار تاکید داشتند که تانمیدانی فردی هنگام مرگ چگونه بوده است راجع ب او نظر نده...
حال اینکه میگویند فلانی در روزهای آخر عمر مانندسگ زوزه می‌کشیده و فلان فرد در روزهای آخر عمر از مبارزه با عزای امام ح
به گزارش عصرحباد؛ حسینعلی حاجی دلیگانی نماینده مردم شریف شهرستان برخوار در مجلس شورای اسلامی در گفت و گو با خبرنگار عصرحباد با اشاره به مشکلات بیمه ی کارگران که برای صاحب کار پیش می آید افزود: بیاییم و بخشی از حق بیمه را از بیت المال بگیریم، بر فرض مثال یک مغازه دار می ترسد که یک فرد را در مغازه اش به کار بگیرد، زیرا پیش خود می‌گوید حق بیمه اش را باید بدهم و بعد اگر از مغازه بیرونش کردم باید سنواتش را هم بدهم و هزار و یک دلیل که مرتبط به بیمه ا
بسم الله الرحمن الرحیم
♦ راه رسیدن به آرامش و موفقیت چیست؟
♦ علم  ( ان ال پی ) در این باره چه می گوید؟
♦ نظر روانشناسی غرب در این باره چیست؟
♦ چرا فقط من باید اینقدر مشکلات داشته باشم؟ 
در رابطه با سوالات بالا 14 سال است تحقیق می کنم
حاصل این تحقیقات تألیف کتاب قدرت روحی است. 
قصد دارم مطالب مهم و کاربردی کتاب را با توضیحات بیشتر در این وبلاگ بنویسم 
هر چه که در اینجا می نویسم با عشق می نویسم و از ته دل می نویسمخیلی دوست دارم آنچه که باعث آرامش
به نام نزدیک ترین دوست...
دوستی داشتم بسیار صمیمی..
روز ها؛ زنگ ورزش به جای فوتبال و اینها... با هم صحبت میکردیم، گپ و گفتی واقعا دوستانه... از صحبت کردن با او لذت می بردم...
به خاطر او روز ها به #مدرسه می آمدم!...هرگاه که حوصله ام از درس سر می رفت به امید او ادامه میدادم...شبم را به امید او صبح میکردم...اصلا یک لحظه هم نمی توانستم فکر نبودنش را حتی تصور کنم...
تا آنکه... نمی دانم چه شد... من چند روزی سراغش را نگرفتم... بین خودمان بماند از او غافل شدم... نمی فهمم
به نام نزدیک ترین دوست...
 
دوستی داشتم بسیار صمیمی..
روز ها؛ زنگ ورزش به جای فوتبال و اینها... با هم صحبت میکردیم، گپ و گفتی واقعا دوستانه... از صحبت کردن با او لذت می بردم...
به خاطر او روز ها به #مدرسه می آمدم!...هرگاه که حوصله ام از درس سر می رفت به امید او ادامه میدادم...شبم را به امید او صبح میکردم...اصلا یک لحظه هم نمی توانستم فکر نبودنش را حتی تصور کنم...
تا آنکه... نمی دانم چه شد... من چند روزی سراغش را نگرفتم... بین خودمان بماند از او غافل شدم... نمی فه
۱:حرف زیاد است. زیاد. 
۲:دلم برایش سوخت! گویا دیرش شده بود و داشت کاغذ به دست میدویید تا ما را دید خجالت کشید و گام هایش را عادی کرد. سعی میکنم ادم ها را از روی قد و هیکلشان قضاوت نکنم و به اخلاقشان بها بدهم. کاش ابتدا روح و صیرت ادمها را توی چشممان میخورد و بعد شکمشان! 
اکنون در آستانه مهاجرت به یک کشور دور هستم. دل کندن از پدر و مادرم سخت ترین کاری است که می خواهم انجام بدهم. اما برای اولین بار می خواهم خود را بسپارم به دست جریان زندگی. از خودم فرار می کنم و می روم در مسیر به دست آوردن ها و حسرت خوردن ها...
با عرض سلام به هموطن های عزیزم که دارای خودرو های کاپرا ،مزدا وانت ، مزدا ۳۲۳ ، کارا هستند .
این وبلاگ را راه اندازی کردم تا بتوانم تجربه هایی که مشتری های بنده در مورد خودرو های خود داشتند انتشار بدهم تا شما عزیزان هم استفاده کنید تا مشکلات خود را به راحتی حل کنید همچنین بنده قطعاتی از خودرو های نامبرده موجود دارم در حقیقت قطعات یدکی نو میفروشم . 
 سعی بنده این هست تا قطعات با کیفیت قیمت مناسب در اختیار مشتریان عزیز قرار بدهم .
جهت تهیه قطعه م
قبل تر ها یعنی یک چیزی حدود دوسال پیش اینستاگرام تریبون ازاد من بود و من همه نظرات و عقیده هایم را در آن مکتبوب میکردم  احساس میکردم کسی باید آنها را بخواند و من باید با کسی آنها را به اشتراک بگذارم اما بعد از چند بار بحث و جدل و حتی دعوا! بخاطر برداشت اشتباه یا حتی انتخاب ها و عقاید شخصی ام دیگر نتوانستم به اینستاگرام و آدمهای داخلش اعتماد کنم دیگر از نوشتن ترسیدم و نهایت کاری که انجام دادم این بود که از در و دیوار عکس گذاشتم و زیرش شعر ها و تی
پدر روزهای آخر در دو دستش  عصا میگرفت. راه که میرفت، عصاها را روی زمین، پشت سرش میکشید. ولی نمیگذاشت کسی کمکش کند...
میگفت: مرد باید هزارتا از خدا بخواد، ولی یکی از بنده اش نخواد!
پی نوشت: کاش این درد آرام میگرفت و من احساساتم را منتشر نمیکردم. خوش ندارم ناراحتی هایم را به دیگران انتقال بدهم. خدایا مدد کن...
      سـلامـ خاطرات بیچاره مـ ن
متاسفم که دوباره مچاله و به ته سطل زباله تبعید شدید. من جا مانده ام میان تجربیاتی در گرو اجبار، کنار کشیده ام از تقدیر اما این نافهمی نامطلق است، سخن کافیــیست این فلسفـهـ ی تاریک را میدریمـ..
 
دوش میـگفـت فردا بدهم کام دلـت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
(لـسان الغیـب) 
امروز گوشیم و که نگاه کردم دیدم دوتا پیام تبریک اومده واسم و بعدش هم بقیه گروه فامیلی تبریک فرستادن... روز روانشناس و بهم تبریک گفته بودن با جملات قشنگ.
یه خنده بزرگ روی لبم نشست و یک حسرت توی دلم..چند ساله که خودم و زیاد روانشناس نمیدونم. دقیقا از وقتی کارمند شدم و مجبور به انجام کارهایی که زیاد مرتبط به رشته ام نیست... صبح با خودم فکر کردم رشته ای رو خوندم که عاشقش بودم باعلاقه درس خوندم و همیشه فکر میکردم در آینده یک روانشناس متبحر میشم که میت
برای درآمد دلاری به چه مهارت‌هایی نیاز داریم؟
 
واقعیت این است که این کار الزاما نیاز به دانش خاص یا مهارت ویژه‌ای ندارد! جالب است بدانید خیلی از افرادی که در حال کسب درآمد دلاری هستند، حتی مدرک دانشگاهی هم ندارند، اما از طریق یکی از روش‌های کسب درآمد دلاری(که در این دوره میگوییم) در حال کسب درآمدهای بیشتر از 50دلار در روز هستند.
این سوالی بود که 10 سال پیش هر ساعت از خودم میپرسیدم.
در آمدی بدون وقفه بسازم  که بتوانم اجاره خانه قسط ماشین پول ا
کار داستان خوب پیش نمی‌رود. وسطای نگارش تصمیم گرفتم طرح را تغییر بدهم. همین همه‌چیز را بهم ریخت. کمتر از یک‌هفته مانده به موعد تحویل... می‌نویسم و هم‌زمان ویرایش می‌کنم. وقت ناهار و شام حتی... اسم هم ندارد هنوز... عباس معروفی می‌گفت: داستان مثل بچه است. اسم‌اش را با خودش می‌‌آورد. امیدوارم همین بشود که او گفته!
آن چه از تصورش هراس داشتم، واقع شد. آدم‌ها مثل سنگ ایستاده‌اند همان جا که هستند. اگر از بخت خوش همراهشان شوی، حاضرند دوستت بدارند. نه که نخواهند بیش از این همراهی‌ات کنند، مثل سنگ ایستاده‌اند همان جا که هستند؛ و نمی‌توانند.
من اما بادبادکی‌ام که حاضرم قرقره‌ام را به دست هر کسی بدهم.
رها.
سست‌عنصر.
شروع می کنم به نوشتن ، به وسط جمله رسیده و نرسیده یک هو نظرم عوض می شود. جمله را با همان فکر قبلی ادامه بدهم ،فکر جدید خفه ام می کند و اگر ادامه ندهم ، فکر جدید جایش را به فکر جدید تر می دهد که نکند این فکر یکی مانده به آخری هم درست نباشد.
به آدمی که فکر می کند همه ی فکرهایی که می کند اشتباه است و بیهوده چه می گویند ؟ 
پرسش و پاسخ های جذاب امیر شریفی در مورد قانون جذب
دوستان عزیز سایت پرورش افکار با سری دیگری از سری سوال و جواب های استاد امیر شریفی در مورد قانون جذب با شما همراه هستیم.
سوال: من خواستگاری داشتم و الان بعد از ۱۴ سال برگشته، به نظر شما من باید چیکار کنم؟
دوست عزیز من واقعا در این موارد نمی توانم نظر بدهم. به این دلیل که من هرگز نمی توانم خودم را جای شما قرار دهم و به جای شما احساس کنم، تا بتوانم نظر بدهم. اما تنها حرفم به شما این است که همیشه کار
با خودم فکر کردم باید خودم را با بدترین حالتی که امکان داره مواجه بشم، تصور کنم. زبونم لال اطرافیانم چیزشون بشه و از دستشون بدهم بدون مراسمی گروهی دفن بشوند و بگویند اینه ... اول که خیلی عمیق داشتم فکر میکردم بغض اومد تو گلوم فکر کردم همچین اتفاقی بیفته حتما من غش میکنم و از غصه پیر میشم، اما بعد فکر کردم باید بپذیرم و باید سرم را بندازم پایین زندگی کنم با همه ی دردهاش و این غم میشه سربار همه ی غم هام و یه داغ رو دلم داره تا بمیرم. بعد تصور کردم خ
امروز صبح هنگامی که از خواب بیدار شدم تصمیم گرفتم اتاقم را مرتب کنم و کمی تغییرش بدهم.کاری که قرار بود پنجشنبه بعد از امتحانم انجام بدهم. در عرض دوساعت اتاقم به بهترین حالت ممکن تمیز شد. یاد این جمله افتادم که "به عمل کار برآید به سخندانی نیست" واقعا انسان چیست؟  این موجود دوپا، تا وقتی بخواهد یک کاری را بکند زمین و زمان را بهم میزند تا به هدفش برسد ولی امان، امان از روزی که آدمی نخواهد کاری را بکند.
در این قرنطینه خانگی سریال هایی را دانلود کر
اعتراف می‌کنم هنوز هم بهش فکر می‌کنم. ته ته دلم منتظرش هستم. احمقانه است نه؟ اگر کسی ازم خواستگاری کند یا تو موقعیت‌های مشابه، دارم به او بد و بیراه می‌گویم که چرا نخواست با من آشنا بشود؟ از کجا معلوم همان کسی نبودن که او می‌خواسته است؟
به عاقل بودن خودم شک می‌کنم که چطور در این فضای مجازی از کسی خوشم آمده؟ کسی که من را نمی‌شناسد! خانواده‌ام را نمی‌شناسد و متقابلا من هم هیچ شناختی رویش ندارم. فقط در تعاملات معمولی که داشته‌ایم و متوجه شد
اعتراف می‌کنم هنوز هم بهش فکر می‌کنم. ته ته دلم منتظرش هستم. احمقانه است نه؟ اگر کسی ازم خواستگاری کند یا تو موقعیت‌های مشابه، دارم به او بد و بیراه می‌گویم که چرا نخواست با من آشنا بشود؟ از کجا معلوم همان کسی نبودن که او می‌خواسته است؟
به عاقل بودن خودم شک می‌کنم که چطور در این فضای مجازی از کسی خوشم آمده؟ کسی که من را نمی‌شناسد! خانواده‌ام را نمی‌شناسد و متقابلا من هم هیچ شناختی رویش ندارم. فقط در تعاملات معمولی که داشته‌ایم و متوجه شد
روز های خوبی نیستند. از خوابیدن می ترسم و از بیدار شدن بیزارم. احساس میکنم زمان با بیشترین سرعتی که می توانم تصور کنم در حال گذر است. قبل از اینکه به خودم تکانی بدهم روز ها و هفته ها گذشته است. برای برقراری یک تماس برنامه ریزی می کنم و وقتی به خودم میایم چند روز از موعد آن گذشته است.
تمام این فضا برای من که علاقه به نویسنده شدن را دارم تجربی است.
فضایی برای تجربه‌کردن
برای آزمون و خطا کردن.اشمیت در نوای اسرار آمیز نوشته است که نویسنده خالق است نه دستگاه فتوکپی
حال باید به پروژه دوم خودم در این فضا با این ادبیات پایان بدهم.
سوژه های من عموما نزدیکانم هستند و از افراد نزدیک به خودم که میتوانم در دسترس داشته باشم الگو و الهام میگیرم
تولا شخصیت قصه پروژه دوم من دوست نزدیک من است و ما رفاقتی حدودا دو ساله داریم
مدتی به دلایل ش
«تعارض منافع و افول سرمایه اجتماعى»
پرسش‌های #مشق_نو درباب #تعارض_منافع 
بخش نخست، #عباس_عبدی
از متن:
سنجش اعتماد یک حرف اشتباه است، چون اعتماد کافی نیست. بلکه رفع بی‌اعتمادی و سنجش بی‌اعتمادی است که یک رویکرد اساسی در جامعه امروز است. در رژیم های غربی و توسعه‌یافته بی‌اعتمادی کم است، چون سازوکارهایی نهادینه کردند که می‌تواند مانع بی‌اعتمادی شود. مثلا در آنجا اگر از کسی بپرسند شما مالیات دادید یا نه، اگر گفت نه می‌پذیرند، اما فرض می‌ک
در جهت افزایش کارایی وبلاگ،نظرات و پیشنهادات خودتان را ارسال کنید. 
 
راه های ارتباطی :
 
1-ارسال نظرات در پایین هر مطلب >>> سمت چپ >>> قسمت "نظر" .  این شیوه هم میتوانید خصوصی ارسال کنید و هم میتواند عمومی باشد.
 
2- در سربرگ تماس با من نیز میتوانید نظرات خود را ارسال کنید با این تفاوت که در این حالت خصوصی ارسال خواهد شد و بنده نمیتوانم در خود وبلاگ پاسخ شما را بدهم و اگر ایمیل خود را ثبت کرده باشید برای بنده ممکن است تا از طریق ایمیل پاسخت
نابینای توامبه خط بریل میخوانمتشهرزاد قصه گوی هزار و یکشب شبهای تنهایی مندوباره میسرایمتبه خط عبری نانوشتهتا دوباره دوستت بدارمو فاتح لبهای تابستانیت بشومتا مست در آغوشت ایستاده جان بدهمو به نام نامی توهزاران غزلبدون قافیه ناسروده بماندتا شهرآغوشتدوباره تا سحر برای من باز بماند
گفتم به تمنای تو ام ، جان به لبم ای گل زیباگفتا که نیابی تو مرا هرچه کنی صبر و تقلاگفتم که حدیث می و مطرب من و ساقیکم بود گلی تا که به عشقش بشود حل معماگفتا که ز اسرار ازل ، یکی خلقت عشق استباید بشوی کنده ازین خاک و بیایی به تماشاگفتم که اگر دل بدهم قطع شود ریشه خاکی گفتا که بیا زنده و جاوید شو در عالم بالا
سلام خدمت دوستان گرامی
بنده قصد دارم تدریس شیمی را شروع کنم ولی از آن جایی که تا به حال تجربه تدریس نداشته ام و میخواهم به خوبی روی مباحث تسلط داشته باشم از دوستانی که کار تدریس به خصوص تدریس شیمی را داشته اند راهنمایی بخواهم و در صورت امکان جزوه، کلاسی، کتابی، و ... معرفی کنند تا من به عنوان یک معلم به خوبی آموزش ببینم تا آموزش بدهم...
و از طرفی هم دوست دارم کار ترجمه انجام بدهم، برای شروع به کار ترجمه و گرفتن کار ترجمه  از کجا  شروع کنم؟، اگر ا
بسم الله
بعد از چهار سال گذشتن از دوران دانشجویی به عقب برمیگردم.به روزهای سردرگم و پر خنده ی ترم اول و خوابگاه و هیجان هایی که برای بار اول تجربه میکردم.آشنایی با دوستان و دوستی و بعد جدایی های ترم های بعدش تا ترم پنج.جدایی از دوستانم و حس عمیق تنهایی و جدا افتادن از کسانی که روزهای زیادی را با هم گذرانده بودیم.دوباره حس تنفر نسبت به آدم ها و جدا شدن.بعد دوباره دل بستن به دوست های جدید و امیدواری و بعد دوباره نا امیدی و تنهایی و دوباره آدم های
پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود.
تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
“پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.
من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا
بسم الله الرحمن الرحیم
تلویزیون اخبار اربعین را پخش می کند...
دلم بی قرار می شود...
دلم مدتی است بی قرار شده است...
نمی توانم دیگر صبر کنم... دلم می خواهد زمان را زودتر هل بدهم به جلو... دلم میخواهد چشمهایم را ببندم و لحظه آغاز سفر باز کنم...
تلویزیون حرم را نشان می دهد...
دیوانه میشوم ... از تصور اینکه این سفر زیارت روزی ام خواهد شد یا نه؟.... از این سوال دیوانه می شوم...
معاون رئیس جمهوری در امور زنان و خانواده در واکنش به اظهارات اخیر "کریمی قدوسی" که علیه او مطرح کرده است، اظهار کرد: حیف است که در جمهوری اسلامی عمرمان را در پاسخگویی به اتهام زنی‌های توخالی و پوچی که یک سری افراد مطرح می‌کنند، تلف کنیم.
ادامه مطلب
برای برخی سوال شده که چگونه می‌توانند در فیش‌نگار ماهی بگیرند! توضیح می‌دهم: چندی پیش تصمیم گرفتم به کامنت هایی که با بیان منطقی و روان به شرح فیش‌ها پرداخته باشند و یا در پیشبرد بحث‌ها موثر باشند یا کامنت‌هایی که با فیش هم‌افزایی بیشتری داشته باشند امتیاز بدهم و نماد امتیاز هم شکلکِ ماهی انتخاب شد. گفتم توضیح بدهم تا در جریان ماهی‌گیری باشید.
در ادامه مطلب نام و تعداد امتیازها را قرار می‌دهم:
(اگه اسم یا امتیاز کسی رو جا انداختم خودش ب
عادت ندارم این موقع از روز بیدار باشم. و عادت ندارم این موقع از روز ۲ ساعت از ناهار خوردنم گذشته باشد. یک ماه بیشتر است که این زمان را خوابم و ناهار را ۶ عصر می‌خورم. و حالا باید خودم را عادت بدهم که سر کلاس های مجازی بتوانم به درس گوش بدهم. چرا اصلا اهمیت می‌دهم انقدر به این کلاس ها؟
غذا سر معده ام مانده. نمی‌دانم چرا پایین نمی‌رود. شاید بخاطر آن خیاری است که یک ساعت پیش نمک زدم و قرچ قرچ خوردم. همیشه وقتی خیار می‌خورم خیلی حس سنگینی می‌کنم. ش
کنعانی: داور در ابتدای مسابقه به خلیل‌زاده اعلام کرد حواست جمع باشد به من (قبل از بازی) گفته‌اند اگر حرف بزنی باید به تو کارت بدهم ‌‌داور به لیست خود نگاه می‌کرد اگر بازیکنی کارت زرد داشت به او کارت نمی‌داد اما اگر اسمش در لیست نبود سریعا کارت زرد را نشان می‌داد 
پدرم  با تعجب پرسید: «بیت کوین دیگر چیست؟ این روزها مدام از بیت کوین می گویند؛ این دیگر چه مزخرفی است؟» من مثلاً داشتم فراگیری می خواندم؛ مثلاً حواسم به حل مسائل ریاضی بود؛ همان طور که به کتابم خیره شده بودم گفتم: «پدرجان، بیت کوین، نوعی پول است. امین متشابه زر و نقره...» پدرم خیره خیره نگاهم کرد. حتماً توی دلش می گفت ادامه بده پسرم یا غلام فکرکردم دوست دارد ادامه بدهم یا خواستم روزی ی هوشی ام را نشانش بدهم که چه حیثیت مفروضات عمومی انعام دارم
دیروز که دیدمت داشتم فکر میکردم تو هم اگر مرا میدیدی قلبت مثل من شروع به تپیدن میکرد؟
 
(بله میگویم شروع به تپیدن. تند تر زدن مال کسیست که قلبش خود به خود بتواند کار کند. نه من.)
 
یا تو هم بغض گلویت را میگرفت؟
 
یا تو هم پاهایت را به زور نگه میداشتی که سمت من مسیرشان را کج نکنند؟...
 
دلم را خواستم به این ها خوش کنم اما یادم آمد تو حتی من را ندیده باشی هم من میتوانم دو ساعت تمام به تصویر کارتونی ات خیره شوم و هی طراحش را فحش بدهم که چرا چشمانت را خوب
توی لابی شرکت نشستم برنامه نویس آقای ایمان سین رو دیده ام بهش گفتم همه ی vpn ها قطع بهم گفت توی شرکت به اینترنت شرکت وصل شو درست میشه بعد گوشیمو گرفت و برام درست ش کرد!!!! بعث ون vpn وصل من فکر کرده ام فقط روی سروی که من متصل ام اینجوری نگو روی سرورهای کلی شرکت این vpn سرور رو ست کرده اند!!! بعد بهم گفت آخر وقت امشب بهش پیام بدهم تا برای یه vpn شرکت روبرام بسازه تا بتونم استفاده کنم!
 سوالی که هر پنجشنبه  جمعه از صد در صد آدم هایی که میبینم می شنوم
چه خبر دکتر؟
من هم خب متناسب با هر کسی که سوال رو می پرسه یه سری خاطرات از دانشگاه و خوابگاه تعریف می کنم
دوست دارم جواب این سوال را در یک مجموعه به هم پیوسته در وبلاگ که شامل خاطره های ماندگار در دانشگاه و خوابگاه براش می شود قرار بدهم

ادامه مطلب
اولین بار که عاشق شدم کلاس چهارم ابتدایی بودم،عاشق یکی از پسرهای اقوام که سالی چند بار هم را می دیدیم،بار اولی که دیدمش بر سر یک مسئله ی کودکانه دعوایمان شد،یادم می آید که با آن دعوا به شخصیت منفور زندگیم تبدیل شده بود...تا اینکه متوجه نگاه هایش شدم،من غذا می خوردم و او مرا نگاه می کرد،من بازی می کردم و او مرا نگاه می کرد،من با دخترهای فامیل حرف میزدم و او مرا نگاه می کرد...بعد از مدتی فهمیدم که می شود به توپ والیبال حس خوب داشت،چون دست های او به
وبلاگ پناه آخرم است،‌ شب هایی که تنها شده م، کسی را ندارم که دلداری م بدهد و کسی را ندارم که دلداری بدهم، خودم را در وبلاگم دلداری میدهم.
داشتم فکر میکردم کاش روی گردنم کبودی هایی بود، به شکل گردنبند تقریبا، اگر چنین بود برای پوشاندن آن تلاشی نمیکردم، شاید حتی یک لباس آبی میپوشیدم که به آن بیاید. بعد با خوشحالی دستت را بیشتر فشار میدادم و بلند تر می خندیدم... 
بعد از مدتها ...
خودم را نشاندم گفتم درست است که دلت گرفته آدمها همینند تو میشوی اولویت آخرشان بعد نرسیده به تو حذفت میکنند 
حالا که حذف شدی بیا بنشین یک چیزی نشانت بدهم 
و حالا دلم کمی آرام گرفته 
دیگر یاد گرفتم تنهایی آرامش کنم در میان آشوب بی توجهی ها
اما تو ... یادت بماند این دوران را 
گذر این روزها برایم سخت شد اما فراموش نمیکنمشان 

سیب سرخ انار سرخ به دومن یار بزنه ...
هر چند دقیقه یک‌بار تقلای قلبم را می‌شنوم، که با نهایت جانی که دارد می‌زند تا من از زندگی نایستم. من به قلبم چه داده‌ام جز حجم انبوهی از پریشانی؟ هیچ.
احساس تپیدنش که در قفسه‌ی سینه‌ام می‌پیچد انگار که فریاد می‌زند «نمی‌توانم ادامه بدهم، به فریادم برس»، چه از دستم بر‌می‌آید؟ هیچ.
به راستی، چرا خودخواهی یک انسان و علاقه‌اش به حفظ معشوقه‌ی از دست رفته‌اش باید چنین هزینه‌ای به معشوقه روا دارد؟ کاش واقعاً عاشق بود.
​​​​​ف-ح ام گم شده، کنار دریا با سیگاری نیمه سوخته و یک گیلاس شراب منتظرم که بیاید و دست در پشتم بگذارد و با آهی بنشیند و بگوید سلام، بلاخره اومدم و لبخند بزند. منم نگاهش بکنم و با یه لبخند بگم سلام و به نوشیدن ادامه بدهم و این لحظات در این نقطه تا هزاران سال متوقف شود. 
مناظره حضرت آقا امام صادق علیه السلام با ابو حنیفه در مورد بطلان قیاس
شیخ مفید رضوان الله علیه روایت کرده است:
محمد بن عبید، عن حماد، عن محمد بن مسلم قال: دخل أبو حنیفة على أبی عبد الله علیه السلام فقال له: إنی رأیت ابنك موسى یصلی والناس یمرون بین یدیه فلا ینهاهم، وفیه ما فیه فقال أبو عبد الله علیه السلام: ادع لی موسى، فلما جاءه قال: یا بنی إن أبا حنیفة یذكر أنك تصلی والناس یمرون بین یدیك فلا تنهاهم، قال: نعم یا أبه إن الذی كنت اصلی له كان أقرب إ
هر دفعه می خوام یه گوشی تلفن همراه بخرم رسما گیج گیج میشم
اینکه چی را با چی مقایسه کنم و کدام قابلیت را بیشتر مورد توجه قرار بدهم واقعا فیلمیه
نکته جالبش اینجاست که تمام این اطلاعات کسب شده برای دفعه بعدی که احتمالا دو سال دیگه است اصلا ارزشی نخواهد داشت و باید از ابتدا شروع کرد
- همه چی میگذره.
- اوهوم، همه چی. به عنوان گونه انسان خیلی سخت‌جان هستیم. به همه چی عادت می‌کنیم.
 
در انتهای این مکالمه بود که متوجه شدم، در حال عادت کردن به این وضعیت جدید در زندگی‌م هستم. از همان روزهای آغازین مرتب نوشته‌هایی را در مورد مراحل مختلف سوگ می‌خواندم و می‌دانستم که نباید برای بهتر شدن حالم، خودم را تحت فشار بگذارم. به هر حال این تجربه، همیشه جز سخت ترین تجربیاتی بوده که بشر از اولین روزهایی که واحدی به نام قبیله را ایجاد کرده ب
ترس این را داشتم که در غربت، دست از پا خطا کنم یا مال و دارایی اندکی که با خودم داشتم را از کف بدهم. اما همه چیز خیلی خوب بر مدار قرار و آرامش چرخید و سفر دلپذیری را برای من رقم زد.
صبح زود، تیغ آفتاب، به همدان رسیدم و در مرکز شهر اتاقی گرفتم و چند دقیقه ای استراحت کردم. نتوانستم بیشتر در اتاق بمانم و میخواستم هرچه زودتر، شهر را ببینم و به اصطلاح سرپری زده باشم. 
ادامه مطلب
 
روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد. همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم: چه مرد عبوس و ترش رویی بود. 
دوستم گفت: او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟
دوستم با تعجب گقت: چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!
گوشه‌ی کافه‌ی شلوغی در خیابان انقلاب، همنشین یک دوست قدیمی هستم. تلفنم زنگ می‌خورد. جواب می‌دهم و سعی می‌کنم بین آن همه صدای مختلف، مام‌بزرگ را پیدا کنم. از آن طرف بلندبلند حال و احوال می‌کند و قبل از آن‌که جواب بدهم می‌گوید روزت مبارک. با داد و فریادی که بشنود می‌گویم روز خودت مبارک. می‌خندد و خجالتی جواب می‌دهد من که پیرزنم. هزاربار، هزاربار، هزاربار قربان‌صدقه‌اش می‌روم.
بسم الله
  کلیشه را می شکنم
و به تو سلامی میدهم که بوی خداحافظی می دهد
آسمان را به زمین می کشانم
زمین را به رنگ آسمان در می آورم
ماه را در روز می کشم
و به خورشید شب به خیر می گویم
و ستاره ها را می بارانم
و غنچه ها را در دل آسمان شب می چینم
و آینده را در گذشته می خواهم
زمین و زمان را به هم میریزم که کلیشه ها را بشکنم
که به جای خداحافظی به تو سلام بدهم
که تو را همیشه خودم بدانم
 ماه من!
صبحت به خیر....‌!
 
 
پ.ن:
بی مقدمه
بی مخاطب
:)
صبح ها که بیدار میشوم دنبالِ پلِ عابر پیاده میگردم.دنبال پلی میگردم که بتوانم خیابان را دور بزنم و بیخیال و سر به هوا این شلوغی را رد کنم.اما نیست.صبح ها که بیدار میشوم باید تنه به تنه بشوم با آدم های توی خیابان.با سرعت و هیجانش خودم را وفق بدهم.کاری که نمیتوانم بکنم.تولد و عروسی و دور همی ها بی نهایت برایم بی اهمیت شده اند.این ها را در حالی مینویسم که همزمان دارم یه آهنگِ بی نهایت شاد گوش میدم!چه تناقضِ کسل کننده ای دارم همیشه!
خیلی وقت ها میشود
من فراموش شدمهیچ خریداری نیستنه دلی هست نه دلدارهواداری نیستساکن کوچه ی عشقیم ولی نیست صداآه ای خالق خوبی! چرا یاری نیست؟گفته بودم که دلم پیش کسی...نه! هیچ، هیچ!مرده ام من؟خاک سرد است؟چرا زاری نیست؟آی ای ساکن آن کوچه ی متروکه ی ما...پس کجایی که دلم را چو تو دلداری نیست؟هیچ میخوانی تو ای شاهد نومیدی منشعر زخمی شده ام را که سپهداری نیست؟خسته امزار شدمدور مشوحرف بزن...بس کن اینبار بیاتا دل و جانم بدهمتا نگویم که دگر هیچ خریداری نیست!
شعر: فاطمه اف
با سلام خدمت هنرجویان گرامی
اکنون که فایل تصویری آموزش این بخش را در واتساپ مشاهده نموده اید. اگر سوالی در این مبحث درسی دارید یعنی تدریس صفحه117 کتاب ساخت پروژه سال یازدهم در نظرات بنویسید. تا جواب بدهم و سایر دانش آموزان نیز استفاده کنند.
فکر می‌کنم حالا که دارم به مرتب نوشتن عادت می‌کنم، می‌توانم کمی از قالب گزارش روزانه خارج شوم. باید این را هم تست کنم.
بسیار خوشحالم، امروزم بهتر از دیروزم بود و من از دیدن این تغییر بسیار خوشحالم. 
امروز کارهایم را کم‌تر به تعویق انداختم و سعی کردم حتی کمی از کارهای جا مانده از روزهای قبل را هم انجام بدهم و همین حس بسیار خوبی به کل روزم تزریق کرد. 
حالا دو روز است که به صورت مرتب دارم در مورد مقدمات یادگیری سئو مطالعه می‌کنم. دوباره مطالعه
از خود ضعیف ام بدم میاد ..از خودم که رفتم و نتونستم ..از خودم که برگه ها گرفتم و از ساختمان زدم بیرون ..از خودم متنفرم ...چرا من قوی نمیشم ...
چرا یاد نمیگیرم رها کنم ..من داد میزنم ..میگم میرم اما پایم لنگ میزند ...
من امروز تا کجا رفتم ...من امروز چی ها دیدم ..خدایا این قلب من قاعدتادباید از کار بیافتد ..بیا و تو تمامش ..
سه روز است که نشستم تو خانه ..گریه می کنم ..و امروز بازهم نتونستم ..
خدایا نزار تو را هم از دست بدهم 
با نام و یاد خدا
این روزها همه بدنبال یافتن اکسیر جوانی هستند،این نیاز باعث شده است مراکز مختلفی برای پاسخ به نیاز مردم راه اندازی شود
به عنوان یک پزشک بر آن شدم تا سطح اگاهی مردم عزیز را با اطلاعاتی که در اختیارتان میگذارم افزایش بدهم تا در جستجوی نیاز خود خدای ناکرده به مسیر اشتباهی نروید.
ادامه مطلب
۲۲ نکته برای یادگیری زبان خارجی

وقتی پنج سال پیش به شهر بوینس‌آیرس رفتم، حتی نمی‌توانستم در یک رستوران محلی، سفارش غذا بدهم. ولی دو سال بعد، چنان در آموختن زبان پیشرفت کردم که با نهایت خونسردی مکانیسم‌های دستور زبان روسی را به دوست گواتمالایی‌ام به زبان خودش (که اسپانیایی است)، درس می‌دادم. حالا زبان‌های اسپانیایی و پرتغالیِ برزیلی را خیلی سَلیس و روان صحبت می‌کنم، درحالی‌که دیگر به‌خوبیِ گذشته نمی‌توانم به زبان‌ مادری خودم حرف بز
 
 
* پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .
 
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
 
"پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم،  چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.   من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگ
 
 
* پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .
 
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
 
"پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم،  چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.   من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگ
 سوالی که هر پنجشنبه  جمعه از صد در صد آدم هایی که میبینم می شنوم
چه خبر دکتر؟
شوخی لفظی ای که زیادی تکراری شده است ولی ادب حکم می کند هر دفعه که این را می شنوم لبخند بزنم
خب متناسب با هر کسی که سوال رو می پرسه سعی می کنم یک سری خاطرات از دانشگاه و خوابگاه تعریف می کنم
دوست دارم جواب این سوال را در یک مجموعه به هم پیوسته در وبلاگ که شامل خاطره های ماندگار من در دانشگاه و خوابگاه می شود قرار بدهم

ادامه مطلب
 سوالی که هر پنجشنبه  جمعه از صد در صد آدم هایی که میبینم می شنوم
 
چه خبر دکتر؟
 
شوخی لفظی ای که زیادی تکراری شده است ولی ادب حکم می کند هر دفعه که این را می شنوم لبخند بزنم
 
خب متناسب با هر کسی که سوال رو می پرسه سعی می کنم یک سری خاطرات از دانشگاه و خوابگاه تعریف می کنم
 
دوست دارم جواب این سوال را در یک مجموعه به هم پیوسته در وبلاگ که شامل خاطره های ماندگار من در دانشگاه و خوابگاه می شود قرار بدهم
 
ادامه مطلب
ساختار های متنی در این پست میخوام دربارهساختار های متنی یا المنت های مربوط به ساختار متون توضیح بدهم.به اصطلاح به ساختار های معنایی Smentical markup میگویند.کاربرد این المنت ها برای حالت های دیداری است بصورتی که اطلاعاتی رو درباره متنی که ایجاد میکنیم میدن .
ادامه مطلب
من رسما هیچ چیز ننوشتم این روزها به زندگی هنری خودم نگاه می کنم بیشتر شبیه یک تنگ ماهی ایست که فقط از اب پر است اما هیچ ماهی در ان شنا نمی کند
اصلا مجموعه یی منسجم ندارم نوشته هایی که گمان می کنک داستان هستند اصلا داستان نیستند رمان هایم معمولا دو صفحه اند ان قدراز فضای داستان فاصله گرفته ام که حالم از کتاب بهم می خورد با این که می دانم ته کشیدم باید دیوانه وار کتاب بخوانم
شاید راه را اشتباه امدم من ساخته نشدم برای نوشتن اما نمی توانم رهایش کنم
نمی دانم زندگی و دنیا چرا تا این حد غیر قابل پیش بینی اند؟  روز به روز اتفاقات شوکه کننده برایمان می افتد.با این حساب چگونه برای آینده ای نامعلوم برنامه ریزی کرده و پیش رویم؟  مگر می شود؟ 
سراب آینده ای که هرگز رخ نخواهد داد و در عوض چیزهایی رخ خواهد داد که به مغزمان خطور نکرده بود.
این جملات را در شرایطی مینویسم که برطبق برنامه ها، من الان باید در استرس فردا می بودم، فردایی که رسید ولی نه آنطوری که فکرش را میکردیم. فردایی که قرار بود ازمون ۱۸۰
 [ یا من لایرجی الّا فضله
ای آن‌که به چیزی جز فضلش امیدی نیست]
 
در نیمه‌دوم بیست‌ویک سالگی‌ام با مفهومی مواجه شدم که همیشه در زندگی‌ام حضور داشت اما متوجهش نبودم، انگار زیاد به چشمم نمی‌آمد. در نیمه دوم بیست‌ویک‌سالگی، درست وقت‌هایی که از بعد از نماز صبح بیدار می‌ماندم دیدمش؛ دیدم که چقدر عجیب و خوب و دوست داشتنی‌است. اول اسمش را گذاشتم " قابلیت اضافه کردن پنیر پیتزا به وقت" یعنی از بعد نماز صبح که بیدار می‌ماندم می‌توانستم درس بخوان
با سلام خدمت هنرجویان گرامی
اکنون که فایل تصویری آموزش این بخش را در واتساپ مشاهده نموده اید. اگر سوالی در این مبحث درسی دارید یعنی تدریس صفحه119 تا 122 کتاب ساخت پروژه سال یازدهم در نظرات بنویسید. تا جواب بدهم و سایر دانش آموزان نیز استفاده کنند. در نظرات نام خود را بنویسید تا حضور و غیاب شما بررسی گردد.
وچه زیبا گفت سهراب عزیز
باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا به خدایی که خودم میدانم نه خدایی که برایم از خشم نه خدایی که برایم از قهرنه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند به خدایی که خودم میدانم به خدایی که دلش پروانه است و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگویدو به باران گفته است باغها تشنه شدند و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هستکه مبادا که ترک بردارد به خدایی که خودم میدانم !
اسفند هم آمد ولی روز تولدم همراهش نیست! مانده ام با تولدی که روزی ندارد! ای اسفند بگو کجا روز تولدم را جا گذاشته ای تا به سمتش رهسپار شوم. ای اسفند، نشانی از روز تولدم بده. نگو باید یک سال دیگر به انتظار آمدنش بنشینم. ابراز ناراحتیت این دل پر خون را آرام نمی کند، سه سال شده و هر سال قول سال بعدی را می دهی! اسفند، نگاه کن، سال دارد به اتمام می رسد و من دلیلی برای جشن گرفتن ندارم. محدثه از من می پرسد؛ تولدت کی هست؟! جوابش را چه بدهم؟! بگویم: اسفند آخری
من راضی به طلاق نبودم به اصرار اقدام کردیم ولی برای جاری کردن طلاق در جلسه حاضر نشدم سه بار احضاریه آمد باز نرفتم ولی متاسفانه  با توجه به عدم حق طلاق یا وکالت بلاعزل در کمال تعجب صیغه طلاق جاری شد. لازم به توضیح است زوجه به جای زوج طلاقنامه را امضا نمود سوال بنده: با توجه به عدم وکالت زوجه در طلاق میتوانم دادخواست ابطال طلاق را بدهم؟ باتشکر
 سوالی که هر پنجشنبه  جمعه از صد در صد آدم هایی که میبینم می شنوم
 
چه خبر دکتر؟
 
شوخی لفظی ای که زیادی تکراری شده است ولی ادب حکم می کند هر دفعه که این را می شنوم لبخند بزنم
 
خب متناسب با هر کسی که سوال رو می پرسه یک سری از خاطراتی که از دانشگاه و خوابگاه دارم براش تعریف می کنم
 
دوست دارم جواب این سوال را در یک مجموعه به هم پیوسته در وبلاگ که شامل خاطره های ماندگار من در دانشگاه و خوابگاه می شود قرار بدهم
 
ادامه مطلب
من به تو خندیدم
چون که می دانستمتو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدیپدرم از پی تو تند دویدو نمی دانستی باغبان باغچه همسایهپدر پیر من استمن به تو خندیدمتا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهمبغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من وسیب دندان زده از دست من افتاد به خاکدل من گفت: بروچون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرامحیرت و بغض تو تکرار کنانمی دهد آزارمو من اندیشه کنان غرق در
گام ۱: ایجاد ذهنیت مثبت۱- بر روی آنچه از زندگی می خواهید تمرکز کنید؛ نه آن چیزی که کمبودش را حس می کنید. در مورد اتومبیل کهنه و قدیمی تان فکر نکنید؛ در عوض خودتان را تصور کنید که در حال رانندگی با یک خودروی نو هستید. به این ترتیب تمرکز خود را روی آن چه که می خواهید به زندگی تان بیاید، بگذارید نه آنچه که می خواهید از زندگی تان حذف کنید. با این فکر پیامی به جهان هستی ارسال می شود که شما انتظار دارید در زندگی تان اتفاق های خوب بیفتد.
ایده ای که پشت ای
 همین حالا، نوشتن اولین نقد زندگی‌ام را تمام کردم. با دانسته‌هایی که ریزریز در طی این ترم جمع کرده بودم و بر یکی از نوشته‌های خودم. با شوق سر بلند کردم و این طرف و آن طرف را نگاه کردم که به کسی نشانش بدهم ولی کسی را پیدا نکردم. کاغذهایم را جمع کردم و ساکت و دست به سینه نشستم روی صندلی. حس طفلی را دارم که بعد از هزار مرتبه کلنجار رفتن با خودش، دستش را از میز جدا می‌کند و خودش آهسته آهسته اولین قدم‌ها را برمی‌دارد، ولی مامان و باباش نیستند که تم
قبلاً دل خوشی از خواب نداشتم. بهتر بگویم، حاضر بودم به جای خواب روزانه یک قرص پانصد سی‌سی از یک فرمول شیمیایی خاص را مصرف کنم و تمام روز را بیدار باشم. اما حالا و در روزهای خانه‌مانی یک وقت‌هایی فکر می‌کنم خواب را به بیداری ترجیح می‌دهم. لااقل در خواب می‌توانم با خیال راحت از خانه بیرون بروم. توی خیابان دوچرخه‌سواری کنم. قدم بزنم. با دیگران دست بدهم. دوستانم را ببینم. ساندویچ بندری بخورم و خیلی کارهای دیگری که این روزها دلم می‌خواهد انجام
تو را برای این روزها می‌خواستم که ساغری‌سازان و صیقلان را راه برویم و هرچیزی غیر از جادوی تو و رشت دود شود.
تو را برای این روزها می‌خواستم که چهارباغ و خواجه پطروس را کشف کنیم و درخت قشنگ کوالالامپور را نشانت بدهم.
تو را برای لمس بوی خوش آتشکده یزد می‌خواستم
تو را برای حال خوش شیخ زاهد گیلانی و استخر لاهیجان می‌خواستم
 تو به اندازه‌ی سال‌های نوری دور به نظر می‌رسی و من دلتنگی‌ام را پای درختان کولالامپور، لابه‌لای عتیقه‌های اسحاق و کتا
دوست من پیامت را خصوصی نفرست. آپشنِ پاسخ نمی آید. مجبور میشوم بیایم اینجا متن بدهم.
می‌گویید مشرکم و میترسم و تحقیق نمیکنم؟ حرف هایی که زدم، نتیجه همان تحقیقاتی است که شما ندیدید.
می‌گویید قرآنی نیست؟ آیات ولایت ائمه در قرآن هستند. می‌توانم مثل شما ردیف کنم. ولی باز ایراد میگیرید که اسم شخص آورده نشده. اگر اسم علی در قرآن می آمد که چه نیاز به غدیر بود؟ اهل بیت باب ابتلا هستند. یعنی حتما با آنها آزمایش می‌شویم. و اینها هیچ تناقضی با توحید ندار
با سلام خدمت هنرجویان گرامی
اکنون که فایل تصویری آموزش این بخش را در واتساپ مشاهده نموده اید. اگر سوالی در این مبحث درسی دارید یعنی تدریس صفحه118 کتاب ساخت پروژه سال یازدهم در نظرات بنویسید. تا جواب بدهم و سایر دانش آموزان نیز استفاده کنند. همچنین حتما نام خود را در نظرات بنویسید تا حضور و غیاب شما بررسی گردد.
Put your music on shuffle and post the first ten songs
۱.یه پادکست شاد از گروه پازل
۲.شهرام میرجلیلی میگه به تو گر جان بدهم نیست خیالی..(اسمشو نمیدونم) دی
۳.زیبای لعنتی احسان عزیزی
۴.لالایی شیرین یوخو ❤
۵.هوروش بند خسته ام
۶.نمیرم عقب زانیار خسروی❤❤
۷.کی بودی تو .ماکان بند
۸.داستان عشق پازل بند
۹.وابسته پازل بند
۱۰.بی کلام heart از james attanisio
خدایی نمیدونم چرا بعضیاشو هنو پاک نکردم خیلی وقته پلی لیست گوشیمو باید پاک کنم وقت نمیکنم. اینا رو اون موقع که نت قطع بود از اینترنت
با وجود ناراضی بودن برای طلاق ولی در جلسات مشاوره شرکت کردم ولی برای اجرای صیغه طلاق با وجود احضاریه نرفتم با توجه به عدم حق طلاق یا وکالت بلاعزل در کمال تعجب صیغه طلاق جاری شد. لازم به توضیح است زوجه به جای زوج طلاقنامه را امضا نمود سوال بنده: با توجه به عدم وکالت زوجه در طلاق میتوانم دادخواست ابطال طلاق را بدهم؟ باتشکر
بعضی روزها سعی میکنم با تمام سختی ها خودم را شاد نشان بدهم 
سعی میکنم بخندم و به عبارتی شادی های کوچک برای خودم درست کنم 
اما....
به یک باره با یه خبرهمه ی ان دلخوشی ها دود میشود و به هوا میرود
درست مثل الان که حتی حوصله ی خودم را هم ندارم.
خدایا میبینی دیگر؟؟؟
بعضی روزها سعی میکنم با تمام سختی ها خودم را شاد نشان بدهم 
سعی میکنم بخندم و به عبارتی شادی های کوچک برای خودم درست کنم 
اما....
به یک باره با یک خبرهمه ی ان دلخوشی ها دود میشود و به هوا میرود
درست مثل الان که حتی حوصله ی خودم را هم ندارم.
خدایا میبینی دیگر؟؟؟
میگوید
_ مریم جان حیف شما نیست چرا از کار انصراف دادی؟ واقعا باید از قلمت استفاده کنی؟و...
می مانم جوابش را چه بدهم مثلا زل بزنم توی چشم هایش و بهش بگویم شاید ولی من با مدیر نشریه ای که اصلا ازش خوشم نیاید نمی‌توانم کار کنم. یا مثلا بهش بگویم من که با نوشتن مشکل ندارم، مشکل‌م خودِ خود شما هستین.
ولی حیف بلد نیستم انقدر رک و راحت حرفم را بزنم. در عوض عین یک قرص حرفم را قورت می‌دهم و یک لیوان آب هم برای راحت تر پایین تر رفتن‌ش می‌خورم. و عوارضش را
فرزندم:
وقتی برادر کوچکت بدنیا آمد نیاز تو به توجهِ ما برایت پررنگ تر شد...
شاید احساس میکردی در گرفتن توجه ما برایت رقیب پیدا شده... خیلی فکر کردم که چه چیزی را برایت نماد توجه کردن قرار بدهم...
میتوانستم نوازش کردن و بازی کردن با تو را نماد توجه کردن قرار بدهم... میتوانستم خرید اسباب بازی یا خوراکی هایی که دوست داشتی را نماد توجه کردن به تو قرار بدهم...
من همه این کارها را میکردم اما جوری انجامشان میدادم که برایت خاص نشود... یعنی بازی کردن من و تو خ
 
یاد بگیر  در محل کار  یا پیش آدمهای به اصطلاح بزرگ ، زودتر از اینکه اونها دستشون را بیاورند جلو شما زودتر دست نده .
 
 
من بعد از نماز جماعت با امام جماعت خواستم دست بدهم و عبارت قبولی نماز بگویم ولی دست من نزدیک 20 ثانیه جلو ماند و ایشان مشغول خوش و بش کردن با یک نفر دیگه بود.
 
 
 
 
حضرت صادق ع فرمود همانا خدای عزوجل فرماید همانا خدای  عززوجل فرماید  هرکه بسبب ذکر من از درخو است و پرسش از من سرگرم شود  بطوریکه در خواست و حاجت خودرا فراموش کند باو بدهم بهتر از انجه میدهم بانکس که از من د.خواست کند  وذکر من اورا یر گرم تکرده. 2 ونیز انحضت ع فرمود همانابنده ای بخدای عزوجل حاججتی دار  وبه ثناوستایش  بر خدا و صلوات شود پس خدا وند حاجت اورابر اورد بی انکه در باره ان در خواستی کرده باشد 
زندگی سلااااااااامعنوان اولین مطلبم را زندگی سلام گذاشتم تا به تو دوست خوبم نوید بدهم که میشود هر لحظه به زندگی سلامی دوباره داد و غرق در سلامتی و خوشبختی بود اگر یاد بگیریم از هرآنچه خداوند رحمان در اختیارمان قرار داده درست استفاده کنیم و همسو باشیم با طبیعت وجودی خودمان و بیرون از خودمان؛ در واقع کافیست آداب صحیح استفاده از هر آنچه هست را بیاموزیم و به کار ببندیم، آنگاه شاهد بارش معجزه های بزرگ الهی در زندگی مان خواهیم بود.
حال دلم همونجوره که می‌خواستم. تپش، آشفته حالی، نازک خیالی. ولی بسه. نه ح و نه هیچ کس دیگه ای و هیچ چیز دیگه ای نمی‌تونه چیزی که می‌خوام رو بهم بده. راستش حتی میم. میم هم برام یک عادته، یک مفر، یک جایی برای نفس کشیدن و موندن و زندگی کردن. من چی می‌خوام؟ عقل. بله عقل. عقلانیت رو ترجیح می‌دهم به زیبایی و هیجان خیال. باید که پایم بند شود به عقل، باید افسار بدهم دست عقلانیت. تا این دل افشار گیرد آشفته حالی اگرچه نیکو اما درد بی درمان خواهد بود. و مگر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها