نتایج جستجو برای عبارت :

جای شکرش باقیست

دارم فکر میکنم ، معمولا چه وقتهایی خدا رو شکر  کردم؟
بعد از نعمتهاش؟ آیا گاهی موقعی که یه چیزی نمیشه و‌ نمیخواد و‌ نمیده، شکرش کردم؟؟
مثلا مرداد ۹۶ که همه چی نشد اونی که میخواستم ،یا بهمن ماه ۹۷؟؟ یا اواخر سال ۹۵...گاهی اصرار  هام  و تلاش  کردنم  و زمین و زمان رو به هم بافتم  که بشه و آخرش نشد.
روزنه امید قلبم بهم میگه، خداوند غافلگیرم می کنه و من، می شینیم به قضاوت روزهایی که گذشت، لحظه هایی که گذشت و عمری که گذشت! 
خدا، گاهی از روش های عجیبی ب
باز هم خوانده به خود دلبرجانانه مرا
برده است نیمه شعبان در میخانه مرا
آن جفا کار فسون با لبک نسترنش
داده است جرعه شراب ازمی وپیمانه مرا
با خط دور لبش با صنم جان و تنش
داده است مستی جان از تب جانانه مرا
کرده است زلف رها بر سر و بر شانه خود
می کند مست و خمار دلبر افسانه مرا
سیدم گشته به دنبال دل سوخته اش
که لب چون شکرش کرده چو دیوانه مرا
۱. Bonding time [سالگرد تاریخی] [مرسی که تو همه بالا پایینای زندگی پیشمی ♥]
۲. فیلم سه بیگانه رو دیدیم [خنده دار و خوب بود .. یکم اب بندی بود ولی تیکه هایی ک ب وضع کشور مینداخ خیلی خوب بود]
۳. امروز خدا یه لطف بزرگ به ما کرد و زبونم از شکرش قاصره .. مرسی که هوای همه بنده هاتو داری خدای مهربونم ♥
از مزایای تیچر نبودن همین بس که اگر تنبلیت اومد و نخواستی بری با غیبت تو یه دونه دانش آموز اتفاق خاصی نمیفته ولی غیبت تیچر اشتباه بزرگیه و نمیتونی تنبلی کنی و نری مثل همین دیروز که بنده داشتم از خستگی پرپر میشدم اما چاره ای نداشتم جز این که خودمو جمع و جور کنم و برم سر کلاس. البته خوبیش اینه که میرم سر کلاس کلا یادم می‌ره چقدر خسته بودم و با انرژی ام باز جای شکرش باقیه 
+نوزده و هفتاد و شش، رتبه اول کلاس. منطق نوزده، جغرافیا هجده.
+منابع المپیاد ادبی اعلام نشدن. همه‌شون اعلام شدن به جز ادبیات. یعنی بشینم بخونم برای جغرافیا؟ نمی‌دونم.
+بالاخره تونستم وصل شم به اینترنت جهانی با مودم خاله‌اینا. بعد از چند روز رسیدم صفحه گودریدزم رو آپدیت کنم.
+احتمالا بعدا پاکش کنم، این پست رو. یا ادیتش کنم، نمی‌دونم. 
+لعنت بهش. شوخی‌شوخی جدی شد. به مسخره‌بازی می‌گفتیم "عزیزم" و "نمد" و این خزعبلات، حالا افتادن تو دهنم. اه. حال
امروز سربازا رو بردیم واسه جز خوانی قرآن، وقتی که چشمم به حرم امام افتاد جز تنفر هیچ احساسی نداشتم،تنفر نه از شخص مرحوم امام،از اشخاصی که برای شخصی که اینقدر ساده زیست بود چنین حرم تجملاتی رو ایجاد کنند:)بعد میگن چرا ما با بیت امام مشکل داریم،وقتی می بینیم وضع مردم چه جوره و حال احوال و رفت و آمد های بیت در چه حاله خوب معلومه باهاشون مشکل بر میخوریم:)حواسم هم نبود جلو سربازا هم گفتم امام کجا و مرقدش کجا،لعنت بر ایجاد این تضاد:|حالا حفاظتیمون ن
از قدیم الایام گفتن ترک عادت موجب مرض است و اصلا هم بیراه نگفتن ؛ تا میخوام بیام دست به کیبورد بشم و چیزی بنویسم اولین چیزی که سرچ میکنم "بلاگفا دات کامه" و میخوام فی الفور وارد شم و بنویسم ، حالا راه و رسم نوشتن تو این فضا رو یا من بلد نیستم و خنگ بازی دارم در میارم ، یا واقعا سخته .. که به نظرم هرچقد هم خنگ باشم حالت دوم محتمل تره .. ولی به هر حال چاره چیه؟ .. جای شکرش باقی‌ه این دامنه های آی آر هستن و میشه یه کلبه خرابه ای پیدا کرد و توش نوشت .. تا خر
کمی زخمی‌ام اما همین که درآمدم از آن رابطه‌ی مسخره جای شکرش باقی‌ست. اسمش را حذف نمی‌کنم اما دیگر نباید دنبالش باشم. از ابتدا هم یک حماقت محض بود. سوای ایراد کار من او هم یک بچه حشری بود که هورمون‌هاش مثل من بهم ریخته بود. من که می‌دونم تهش هورمونه و حله پس دادِ چی رو داشتم؟ تحقیرم کرد که حقم بود و حالا دلم خوش است که لااقل تمام شده و هیچ وقت برای ساختن دیر نیست.
خویشتن طرح و بدنامه است و باید آن را به عهده بگیرم و به سرانجام برسانم. 
خویشتن...
یاد بگیریم از محبت دیشب پدر نگوییمدر حضور کسی که پدرش در آغوش خاک آرمیده است
یاد بگیریم از آغوش گرم مادر نگوییم در حضور کسی که مادرش را فقط در خواب میتواند ببیند 
یاد بگیریم اگر به وصال عشقمان رسیدیم، میان انبوه جمعیت کمی دستانش را آهسته تر بفشاریم،شاید امروز صبح کسی در فراق عشقش چشم گشوده باشد 
یاد بگیریم اگر روزی از خنده فرزندمان به وجد آمدیم، شکرش را در تنهاییمان به جا آوریم نه وصف خنده اش را درجمع شاید کسی در حسرتش روزها را میگذرا
دو روز و نیم با خانواده توی بهشت امام رضا بودیم.
الان سوار اتوبوس شدم تا تنهایی برگردم خونه.
یکی از این حاج آقا های سمت خدا می گفت حرم امام رضا رو به اندازه دلتون وسعت بدید، حتی اگه هزار کیلومتر اون طرف تر هم می روید، باز هم توی حرم باقی بمونید.
به قول یکی از خادم ها، با دل بیاید زیارت نه با دست. 
خوش به حال بچه های مشهد، هروقت آقا بطلبه، یه نیم ساعت بعد میرسند حرم.
امروز رفتم باسه رفیق شهیدم، حاج محسن حاجی حسنی کارگر هم فاتحه خوندم.
چه میشه کرد که
ترسناکه
اینکه نمیدونیم چی میشه
میگیریم!؟ میمیریم؟! میگذره؟!
همه چیز شبیه یه پایان مسخره ست! یه کوچولوی ندیدنی اومد دنیای ما ادمای گنده ی پر مدعا رو بهم زد!
با تموم قوانینش با تموم علم و منطقش با تموم دو دو تا چهارتاهاش
حالا همه چپیدیم تو خونه هامون و خیلیا از ته دل دعا میکنن قبل از عزیزانشون بمیرن
هرچیزی که بهمون نزدیک میشه و منشاش رو نمیدونیم دشمنه! انگار برگشته باشیم به روزای اول دنیا
با این تفاوت که الکل و وایتکس داریم!
نفت! خاورمیانه! بورس!
دانلود آهنگ رضا صادقی به نام یه چیزی میشه دیگه
20 اسفند 1398 | 7 نظر+142
 
رضا صادقی یه چیزی میشه دیگه
 
دانلود آهنگ جدید رضا صادقی به نام یه چیزی میشه دیگه
Reza Sadeghi - Ye Chizi Mishe Dige
ترانه : رضا شاهین ؛ موزیک : رضا صادقی و اسحاق اسدبیگی ؛ تنظیم : رضا صادقی
+ متن ترانه یه چیزی میشه دیگه از رضا صادقی
همیشه جای شکرش هست / همه چیمون از این که هست
میتونست بدترم باشه / این عشقی که به هم داریم
 
دانلود آهنگ با کیفیت اصلیدانلود آهنگ با کیفیت 128
 متن ترانه رضا صا
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از ماهها که نه اعجابی فرح بخش، نه خبری شادی بخش و نه... ندیده بودم و اتفاقا برعکسش بیشتر بود، امروز دو مکالمه داشتم و معنای واژه "ضرب" با مفهوم "انتقال توجه" را در وجودم وجدان کردم...
در این دو مکالمه، طرف مقابل ظاهرا برایم کاری نکرد... او درباره چیزی مربوط به خودش صحبت کرد و من آنچه نیاز داشتم را در حرفهایش یافتم... یعنی خدا، به رویتم درآورد...
خدایا شکرت...
ممنون امیرالمومنین جان... 
عیدی دادید... دستتان را ببوسیم...
غیرمنتظ
قرنطینه برای شاغلین و محصلین هیچی نداشته باشه همین که تعطیلن و نمیرن سرکار یا نصفه نیمه میرن سرکار و محل تحصیلشون خودش یه تنوعه و اوایلش جذاب هم هست, هر چند به مرور و با طولانی شدن واقعا خسته کننده میشه چون خارج از عادت سالها زندگیشون پیش میاد ولی برای زنان خانه داری که تقریبا قرنطینه, غیر قرنطینه, روزکاری, روز تعطیل و فرقی نداره و برنامه شون به هم نمیخوره به همین خاطره که این قرنطینه خیلی اثر سوئی به لحاظ روانی روی زنان خانه دار نذاشته و جای
فردا میشه دقیقااااا یکماه که هرهفته امتحان داشتم 
دقیقا یکماهی که همه کارا بدو بدو انجام شدن
و البته فردا تموم میشه و انشالله گوش شیطون کر تا10روز اتی امتحانی نداریم(البته همچی لش هم نمیشیم و یه امتحان عملی سخت درپیش دارم)ولی جای شکرش هست دوتا شنبه فعلا امتحان ندارم
برنامم واسه این ده روز فارغ از خوندن برای امتحانم و البته اون یکی امتحانم ،کتابایی خریدمو میخونم:///خیلی دوست داشتم به مامانبزرگم سربزنم ولی حقیقتا نمیصرفه:( خلاصه اینکه اصلاااا
... این بود که دیگر دست کشیدیم از قبر کندن و شروع کردیم رویشان خاک ریختن . همه را ، همه‌ی زنده‌ها را از قلعه‌چمن کشیدیم بیرون و گفتیم خاک بیاورید ؛ خاک بیاورید . زن‌ها میانِ بالِ پیراهن‌هایشان خاک می‌آوردند و مردها میان توبره‌هایشان ، و بچه‌ها ، اگر مانده بودند ، با کلاه‌هاشان . بعضی جنازه‌ها هنوز انگشت شست پاشان از زیر خاک بیرون بود که ما از خستگی زیاد و از گرسنگی غش کردیم ، بیل‌ها و توبره‌هایمان را انداختیم و کنار مُرده‌ها به حال غش اف
قالَ اَمیرُالمُوْمِنینَ عَلِیُّ بْنُ اَبیطالب(علیه السلام):
1- خیر پنهانی و کتمان گرفتاری
مِنْ کُنُوزِ الْجَنَّهِ الْبِرُّ وَ إِخْفاءُ الْعَمَلِ وَ الصَّبْرُ عَلَی الرَّزایا وَ کِتْمانُ الْمَصائِبِ.
از گنجهای بهشت; نیکی کردن و پنهان نمودن کار[نیک] و صبر بر مصیبتها و نهان کردن گرفتاریها (یعنی عدم شکایت از آنها) است.
 
2- ویژگی های زاهد
اَلزّاهِدُ فِی الدُّنْیا مَنْ لَمْ یَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَهُ، وَ لَمْ یَشْغَلِ الْحَلالُ شُکْرَهُ.
زاه
باز هم جای شکرش باقیه که ادم با نوشتن میتونه خالی بشه.
بچه ها الان یه مطلب به ذهنم رسید که خواستم با شما ها در میون بذارمش.
شنیدین که میگن ادم باید پولدار بودن رو یاد بگیره؟ نه صرفا پولدار شدن؟ همینه.
 الان میخوام ایده شخصیم رو یجورایی راجع به این موضوع باهاتون در میون بذارم.
تجربه نشون داده که ما ایرانیا تو شرایط سخت بهتر عمل میکنیم تا در زندگی عادی.
موفقیت و بهبود زندگی اثر هر روز انجام دادن توسعه فردی و اجتماعیه.
حالا این کلمات در ظاهر دهن پر
وقتی یهو یه پولی جور میشه که مشکل رو حل میکنه شکرش میکنیم.
وقتی آدمها رو به کمکمون می‌فرسته ازش تشکر میکنیم و می‌فهمیم که هست.
وقتی حال دلمون خوبه می‌فهمیم که نگاهمون میکنه.
و وقتی پولمون جور نمیشه اولین چیزی که حتماً توش اشتباه کردیم ایمان آوردن به او بوده.
هزار بار خوندیم که خدا حواسش به ما بود و مشکلمون رو حل کرد.. 
میخوام بپرسم اگر مشکل حل نمیشد یعنی حواسش نبود؟
اگر تنهای تنهای تنها موندیم، یعنی ازمون غافل شده؟
میخوام بپرسم اینکه خدا حو
تو کل سال که میری خونه ی فامیل، کوفتم نمیارن بخوری، اون وقت شب یلدا که میشه، از شیر مرغ تا جون آدمیزاد سر سفره پیدا میشه... اکثرا هم سردیجات! از انار و هندونه و ژله گرفته، تا پفیلا و لواشک و آش و کوکو و تخمه و آجیل و قص علی هذا!
باز جای شکرش باقیه که گرونیه!
همه ی فامیل هم خوشحال و خندون، جمله این اقلام رو قروقاطی میریزن تو حلقومشون، جوری که اگه همه اینا رو بریزی تو نیروگاه فردو، یه کیلو اورانیوم غنی شده تحویلت میده!
شبم تا صبح از دلپیچه و سنگینی ه
Post your favorite movies that you never get tired of watching 
مستند زیاد میبینم درستش میشنوم.
قشنگ ترین مستندی که دیدم مهندسی خلقت(ژنتیک) بود در مورد تولد انسان و اینجاست که آدم به قدرت خدا پی میبره.
از بین فیلم های دیگه سریال دکتر هاوس رو بارها میتونم ببینم و همچنان برام همراه با هیجان باشه .
سریال خانم جی یونگ منزوی رو تو دو روز دو بار دیدم به طرز معرکه ای عالی بود .
فیلم hitchو how lose a guy in ten daysرو هم چندین بار دیدم یه جور طنز بانمک دارن و در عین حال حرفای جدی میزنن. مخصوصا ا
وقتی عشقی تو دلت نباشه بدون که دلت یخ زده....
خیلی وقته این دل من داره دست و پنجه نرم میکنه .
همه جا میگن عشق خدایی...درست .....اگر عشق خدایی کافی بود هیچ پیامبر و هیچ آدم صدیقی تمایل به عشق زمینی پیدا نمی کرد.....
من واقعا خسته شدم.
الان میفهمم من بدرد زندگی و ازدواج نمیخورم . 
هر جقدرم که منت خدای عز و جل را میکشم که طاعتش موجب قرب است و شکرش مزید نعمت ..... فایده ای نداره. راه نداره....خدا خودش صلاح میدونه این عیب تو من بمونه زجرم بده. شاید به صلاحمه....چی 
کیک آناناس
برای درست کردن کاراملش احتیاج داریم به نصف پیمانه شکر قهوه ای و50 گرم کره یە کمپوت آناناس وبرای کیک آرد یک ونیم پیمانە آرد کرە 100 گرم ,نصف پیمانه آب کمپوت آناناس, بیکینک پودر یک ق چ نمک یک پنس تخم مرغ دوعدد و برای وسط کمپوتها آلبالو یا گیلاس
اول فر رو روشن می کنیم بعد می ریم سراغ درست کردن کارامل روی گاز کره وشکر قهوه ای رو باهم می زایم تا شکر آب شه و حبابهای یز کنه قالب سلیز 20-23 رو کمی چرب می کنیم وکارامل رو توش پهن می کنیم بغ ورقه های ک
دیشبم نزدیکای سه خوابیدم
صبح هفت و نیم پاشدم
بعد از صرف صبونه حاضر شدم رفتیم بیمارستان واسه کارگاه
بعد از اونجا حدود یازده رفتم پیش مامان
یه کمی خرید پرید کردم
موز و هویج و فلفل دلمه و سس و ماکارونی و شیر خریدم
کلا کدبانوگریم زده بود بالا یهویی
نفری یه موز با مامان خوردیم و اومدم خونه
سریع پان درست کردم
لابلاش گردو و شکلات و موز پاچیدم
اما تهش که انگشتامو لیسیدم دیدم شکرش کمه :|
امیدوارم با سس شکلات برادر اینا درست بشه شیرینیش
بعد از اون کم ک
وقت بخیر 
درکل بازم جای شکرش باقیه که در شرایط کنونی حداقل بلاگ دات آی آر قابل استفاده ست ! البته یه مدتم هست به این وبلاگ سر نزده بودم و معمولا اگه فرصت میکردم مطالب و پستهامو توی وبلاگ سرابله امین میزاشتم، و خلاصه اینکه قطعی اینترنت از دیروز یجورایی سبب خیر شد تا بعد از مدتها به این وبلاگ هم سر بزنم ، ضمنا داشتم به این فکرمیکردم که قطعی اینترنت باعث ایجاد مشکلات و دردسرهایی برای مردم شده ، جدا از سایر جنبه های دیگر که این مدت شبکه های مختل
آخر شب بود که برایم یک متن فرستاد.البته یک جوری میگم آخرشب که انگار این روزها روی ساعت زندگی می کنیم.روی تختم دراز کشیده بودم و تا متن تمام شد مثل فنر از جایم پرید.یک حس عجیبی داشت.راست میگفت چقدر بیخیال و با کل غرغر داشتیم بهش نگاه می کردیم.نوشته بود:
اگر جنگ شده بود و کلی موشک توی آسمان ها در رفت و آمد بودند باید برای پناه گرفتن می رفتیم مکان های زیرزمینی مثل ایستگاه های مترو،تونل های زیر زمینی ،با کلی آدم و امکانات عمومی....ولی این روزها یک جن
دگر آن شبست امشب که ز پی سحر نداردمن و باز آن دعاها که یکی اثر نداردمن و زخم تیز دستی که زد آنچنان به تیغمکه سرم فتاده برخاک و تنم خبر نداردهمه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارمچه کنم که نخل حرمان به از این ثمر نداردز لبی چنان که بارد شکرش ز شکرستانهمه زهر دارد اما چه کند شکر نداردبه هوای باغ مرغان همه بالها گشادهبه شکنج دام مرغی چه کند که پر نداردبکش و بسوز و بگذر منگر به این که عاشقبجز این که مهر ورزد گنهی دگر نداردمی وصل نیست وحشی به خمار هجر
ممنونم از تک به تک دوستان بخاطر تبریکاشون برا قبولی من
خدایا شکرت بخاطر همچی بخاطر دادن خیلی چیزایی که دادی و خیلی از چیزایی که صلاح دونستی که بهم ندی
بازم شکرت ...
من انسانم و درستش اینه که انسانیت درونم باشه حتی شده به مقدار کم ولی مطمئنم که بیشترم میشه
خدایا ممنونم بازم بخاطر همچی
یاد گرفتم وقتی من درست میشم که یک چیز برای من عادت بشه اون موقع اس که حال من خوب خواهد شد مطمئنم
میخوام از حالا برای حال خوب خودم تلاش کنم حتی به مقدار کم شاید قب
از مبارک بودن روزی ک گذشت
همینقدر بگم 
ک چشمام ب هم نمیاد ک بخوابه
از باور نکردنی بودن میزان برکتش
خدا حسابی پارتی بازی راه انداخته بود
صبحی که با جآنت بخیر میشهـ
بعد از ظهری که امام رضا و این اهل کرامت بخیر میکنن
وقتی ک صورت جآنآ بی هوا تو حرم بین گلای قشنگ روسریش پیدا بشه
و بغلی که سیر نشه از فشردن دلبر...
میگنجه شکرش؟
حاشا،
حاشا که بگنجه...
سرمه میکشیم که عیده:)
کِل میکشیم ک عروسیه...
و مینویسم تو دفترم به نام عشق:)
به مریم نگاه میکنم و زیر لب میگ
نووووش داروی این روزهای کرونایی که  ازعزیزامون دور موندیم و یه بیقراری نچسب سایه انداخته رو کل زندگیامون رو کل شهرمون 
 
 
 
همیشه جای شکرش هست 
همه چیمون ازینکه هست 
میتونست بد ترم باشه 
این عشقی که به هم داریم 
واسه هم وقت می ذاریم 
میتونست کمترم باشه 
یه چیزی میشه دیگه 
غصه هاتو بس کن 
یه چیزی میشه دیگه 
حالتو عوض کن 
به این روی سکه چشامونو ببندیم 
یه روزی می رسه که به این روزا میخندیم 
یه چیزی میشه دیگه 
یه چیزی میشه دیگه 
بجنگ واسه ی لب
بسم الله الرحمن الرحیم ./
داشت برام حرفاشو مینوشت که آرومم کنه ، نوشته بود میترسم از حرفام ناراحت شی و فک کنی دارم شعار میدم ، اما من آروم بودم و مدت ها بود داشتم حرفاشو زندگی میکردم :))) براش نوشتم :
نه عزیزم اصلا ناراحت نشدم دقیقا حرفاتو میفهمم برای همینم هست که وقتی دلگیرم نمیام چیزی بگم تو گروه چون نمیخوام حتی ذره ای ناشکری کنم ، اینایی که گفتم خیلی مسائل سطحی هستن ...
دیشب با گریه خوابیدم اما قبلش برای خدا نوشتم ، برای تک تک نعمتاش شکرش کردم
مدتی بود که نوشته هایم را نخوانده بود و یادم رفته بود که به دنبال چه بودم.
امشب دلم هوای وبلاگم را کرد و گفتم بذار چند دقیقه ای بخوانم‌شان. این مرور باعث شد که یادم بیاید یکی از آرزو ها و هدف های بزرگ زندگی ام شروع دوباره ی زبان بعد از سه سال بود! که البته شروعش برایم شده بود فوبیا..
نه فقط استارت زبان را زدن، هر شروع دیگری برایم سخت بود و رسما به کمک نیاز داشتم. البته داشتم سعی می‌کردم تا قوی شوم که تا حدی هم توانستم اما یکی را میخواستم که دستم ر
یک. همیشه فکر می کردم عاشق سفر کردن های یهویی ام. اینجوری که مثلا یه روز ابری پاییزی بگن پایه ای بریم شمال و من چنان از این پیشنهاد ذوق کنم که در وصف نگنجه! ولی الان که داشتم به مریم می گفتم کجا بره، چیکار کنه، چی رو کجا بخره، فالوده کجا بخوره، کدوم جاهای دیدنی نزدیک به همن باهم بذارن تو برنامه، چه ساعتی کجا برن بهتره، کجا چه لباسی بپوشه عکساش قشنگ تر میشه و خیلی چیزای دیگه، به این نتیجه رسیدم یه من درون منظم تو وجودم دارم که بدون اینکه خودم متو
سلام.
چرا این‌قدر دیر رسیدی؟ یه ساعت و نیم پیش زنگ زدی.
پیدا کردن آدرس برام سخت بود. پارک رازی رو که رد کردم حواسم نشد خیابون مخصوصم رد کردم. مجبور شدم برم از اون سه‌راهی بعد پل دور بزنم. اونجا هم کیپ تا کیپ ماشین بود. پوستم کنده شد. 
اولین‌بارته؟ 
چطور مگه؟
پس اولین‌بارته. از الان بگم پول این یه ساعت و نیمم پای توئه.
باشه. دفعه بعد یادم باشه پشت در رسیدم زنگ بزنم. خب الان باید چیکار کنم؟
فعلا برو اون اتاقه که لامپش روشنه الان میام.
حله
راستی چیز
حدود 21 روزی هست که خونه نرفتم و توی یه محیط خیلی متفاوت از خونه زندگی کردم.
فکر کردن به صبحونه و ناهار و شام در روزای تعطیل عذاب اوره :))))))
هنوز هیچی نشده هفته ی دیگه امتحان دارم.میدونستم بلاخره سی شارپ یه روزی یقه م میگیره و میگه دیدی منو درست یاد نگرفتی *** رفتی.
همینم شد!
سی شارپ یقه م گرفته و هنوزم ول نکرده.
برنامه ی کلاسام خوبه و جای شکرش باقیه.بهم گفتید راجب محیط اینجا و مشکلات و چالش هام بنویسم اما میدونید که گاهی اوقات خیلی ادای ادمای تودار
وصیت نامه شهید مصطفی احمدی روشن به مناسبت هشتمین سالگرد شهادت...
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی انت کما احب واجعلنی کما تحب
الهی هب لی کمال انقطاع الیک
سلام و درود خداوند بر ارواح پاک حضرت محمد (ص) و آل محمد و درود و سلام ما و خدا به مولا و آقای عالم حضرت بقیه‌الله(عج)؛ شهادت می‌دهم که خداوند یگانه است و محمد(ص) خاتم رسولان و برترین بنده خداست و امیر المومنین علی مرتضی(ع) برادر و وصی او بود و فرزندان معصوم مولا، امامان پس از او هستند و تا قیامت امام
داشتن ذوق وقریحه ی ادبی نعمتی است که کمتر کسی است که به زبان ،قلم یا عمل بتواند از غهده ی شکرش به درآید وشاید کمترین نشانه قدرشناسی از صاحب اصلی این ذوق وزیبایی همین تشریک وانتشار ودرمنظر دیگران قراردادنش باشد . سابق در بلاکفا ورزبلاگ وبلاگی به نام شعرسرا داشتم که درآن اشعار مناسبتی که برای مخاطبان ومشتریان ادب دوستم سروده بودم را -بااجازه ی خودشان - قرارمی دادم تااینکه برای کاردیگری به وبلاگساز بیان برحوردم واز مجموعه ی خدماتش خوشم آمد وا
به دمی و بازدمی هوای تازه به درونم جریان می یابد و کهنگی و ماندگی خارج می شود. فرو دادن است و بیرون راندن.
«هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات»
گویی در روز و شب هم چنین گردشی برقرار است. نفس می کشیم؛
هوای زندگی درعالم بیداری را فرو می دهیم، ممد حیات جسمانی مان. که اگر این دم باشد بازدمش در شب چیست؟ روز کجای شب جاری است؟
و به هوایی دیگر، جریانات شب فرو روند، ممد حیات معنوی. آن وقت بازدمش در روز چگونه جریانی است؟ رد پای شب کجا
«به نام خدای سریع الرضا»
نمیدانم چرا عده ای از منورالفکرها سعی بر این دارند بگویند دلت که پاک باشد کافیست...!!
یا قطره ای اشک بر حسین (ع) بریز، تمامِ گناهانِ کرده و نکرده ات را می بخشد!!
یا مثلاً می گویند نماز بخوانی و نخوانی، روزه بگیری یا نگیری فرقی برای خدا ندارد، مهم حق الناس است که باید رعایت شود!!
اگر واقعا اهمیت نداشت، خداوند در قرآن نمی فرمود که کفر را برای شما نمی پسندد!!
البته که در اهمیت حق الناس حرفی نیست ولی مگر می شود حقِ خالق با آن عظ
به نام خداوند شعر و غزل                    به نام خداوند عزوجل
به نام خداوند شعر و غزل                    خداوند روزی ده بی مثل
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که برآید                    کز عهده شکرش به درآید
اعملو آل داود شکرا و قلیل من عبادی الشکور
بنده همان به که ز تقصیر خویش                 
خب خب خب 
 
از هنر گرفته تا تربیت بدنی دیگه همشون گروه گذاشتن :دی
جای شکرش باقیه که توی تلگرام گروه گذاشتن وگرنه گوشی من هیچکدوم از پیام رسان ها رو ساپورت نمیکنه حتی واتسآپ :دی
 
دیشب و امروز خیلی خیلی سرم شلوغ بوده به طوری که دیروز یک برنامه نوشتم ( انصافا کار سختی بود) 
و امروز هم سه تا طرح درس با یک دونه فرم آزمایش و همچنین یک ویدیو باید برای استادم میفرستادم .
دو تا کلاس مجازی هم داشتیم که دیشبی خیلی استرس زا بود چون میپرسید و میگفت باید فایل
1- خیر پنهانی و کتمان گرفتاری
مِنْ کُنُوزِ الْجَنَّهِ الْبِرُّ وَ إِخْفاءُ الْعَمَلِ وَ الصَّبْرُ عَلَی الرَّزایا وَ کِتْمانُ الْمَصائِبِ.
از گنجهای بهشت; نیکی کردن و پنهان نمودن کار[نیک] و صبر بر مصیبتها و نهان کردن گرفتاریها (یعنی عدم شکایت از آنها) است.
 
2- ویژگی های زاهد
اَلزّاهِدُ فِی الدُّنْیا مَنْ لَمْ یَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَهُ، وَ لَمْ یَشْغَلِ الْحَلالُ شُکْرَهُ.
زاهد در دنیا کسی است که حرام بر صبرش غلبه نکند، و حلال از شکرش باز
عید زیادی زود داره میگذره!واقعا هیچ کار خاصی نکردم!کلی برنامه داشتم و طبق معمول به نود درصدشون نرسیدمروزای اول اومدنم خیلی بحث داشتم با مامانم اما این چند روز یکم آرامش برقرار بود.عید دیدنی هم فقط یه بار رفتیم خونه عمم و یه بار اونا اومدن خونمون همین!فردا هم عازمیم شهر دانشجویی چون پس فردا عروسی دختر داییمه و اونجاست.دیگه برنمیگردم همونجا میمونم.دلم یه تنهایی چند روزه میخواد اما متاسفانه خوابگاها ١٦ ام باز میشن☹️
پارسال رو هم دوست داشتم ه
امروز اینقدر کرخت و خسته و بیجونم که نگو. نمیدونم چجوری باید حالمو توصیف کنم. یجور بی حسی کل بدنمو گرفته. اگه بخوام کمی حسم رو ملموس کنم بدنم انگار تمامش خواب رفته و هراز گاهی گزگز میکنه.دلم میخواد یه کشو قوس جانانه به بدنم بدم. شاید تا شب بهتر بشم نمیدونم اما بیش از حد هم خوابم میاد. شاید باید بهش اگاه باشم اما تا نمیفته اگاه نمیشم. شایدم دارم چرت مییگم. شاید تا شب بهتر بشه همه چیز. به هر حال هرجوری که شده باید شروع کنم خیلی عقبم و اگه امروز با
صدای اعتراض حاج اقا بلند شد : این حسین  هم مسخره کرده ما را بابا مردم منتظرند همه بچه ها رفتند پارک منتظر ما ماندند ما هم برویم این پسر وایستاده نماز
حاج خانم گفت : بابا جان شما بروید من با حسین و بچه هاش می ایم
- علی و محسن رفتند انجا منتظرند . هیچ دخل داره بحساب؟ (تکه کلام حاج اقا بود وقتی خیلی عصبانی می شد)
بابا با خیال راحت داشت نماز می خواند و من مامان و بچه های عموحبیب منتظر بودند . من هی حواسم بود تا بابا نمازش تمام بشه.
حاجی بلند شد و راه افت
امروز میخوام راجع یک مسئله ای باهاتون گپ بزنم ک چرا ما نمیتونیم تو هیچ زمینه ای پیشرفت درستی رو داشته باشیم اول از همه منکر این نیستم ک پیشرفت کردیم بوده اما خیلی خیلی خیلی کمه در اینجا هم فقط به حوزه وبمستری می پردازم ولی همین رو میتونید به حوزه های دیگه هم وصل کنید آبان ماه امسال بخاطر یه اتفاقاتی اینترنت بین الملل قطع شد و دسترسی به سایت ها و پیام رسان های برون مرزی به سختی میتونستیم وصل بشیم خب اون مدت ما میتونستیم از جستجوگر ، پیام رسان ه
پسرک عزیزم!
امروز آخرین روز از 28 سالگی، و اولین روز از 29 سالگی منه
هرچند که مامان بزرگت، به واسطه ی پربچگیش، یادش نمیاد هرکدوممون رو چه ساعتی از روز زاییده و هروقت این سوال رو ازش میکنیم الکی به هممون میگه دم سحر بدنیا اومدی! ولی خب همین که ثبت احوال روز 19 خرداد رو توی سند تولد من ثبت کرده جای شکرش باقیه...!
پسرم!
28 بهار از زندگیم گذشت، و من هنوز دارم به این فکر میکنم که در آینده چه کاره بشم!
28 بهار گذشته... بهارهای شیرین، بهارهای تلخ...
و من اکنون در
 
بسم الله الرحمن الرحیم
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو میرود ممد حیاتست و چون برمیاید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش بدرآید
اعملوا آل داود شکرا و قلیل من عبادی الشکور
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر بدرگاه خدای آورد
ور نه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که به جای آورد
باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده
میبینی ؟! سکوت کردم و خودم زیاد حرف نمیزنم که شرح حال نشه. نمیدونم چیکار کنم که این اتفاق نیفته. ولی الان طاقت نیاوردم. راستش هنوز به خاطر این که نیست و نمیشه باشه ناراحتم اما کاری نمیتونم کنم. برای پرت کردن حواسم سرمو گرم کارام میکنم جوری که وقت غصه خوردن نداشته باشم یا شاید بیشتر عصبانیت و کلافگی رو عقب برونم. فقط فکر میکنم باید کار کنم باید بخونم ، بشنوم ، ببینم ، فکر کنم. این روزا خوب و بد میگذره. جای مها هم خالیه. دلمم برای رشت تنگ شده. فیلما
روش امام علی بن حسین (ع) در مقام نیایش،چنین بود که با ستایش و ثنای خداوند عزوجل آغاز می نمود،آن گاه بر آوردن نیازش را طلب میکرد و می گفت:سپاس و ستایش خدای راست که در "اولیت"بی آغاز و در "آخریت" بی انجام است.
و سپاس و ستایش خدایی را که درنیاز و حاجت خواهی را جز به سوی خود نگشود پس با اینهمه لطف و مهر ،چگونه توانایی سپاس و ستایش او را داریم ؟ یا آنکه کی و کجا حق شکرش را به جای آریم؟
از انچه نباید ما را باز داشت تا در شکر گزاری ، ما را محک زند ؛ ولی ما از
بعد از دو ماه و نیم خوابیدن و استراحت کردن و کم کتاب خوندن و کم فیلم دیدن و ورزش نکردن و کلا هیچ کاری نکردن! (منظور از هیچ کاری نکردن، گوشی به دست بودنه!) یه برنامه‌ی مدون و توپ برای خودم چیدم. *_* امیدوارم اوقات این چهار ماه پیش رو به بطالت سپری نشه. :))
۱. شرکت کردن در آزمون آیلتس، اصلی‌ترین و سخت‌ترین قسمت برنامه است. :/ تقریبا از بعد از اتمام کنکور دارم تفریحی زبان می‌خونم و هدفم از تفریحی خوندنش تعیین سطح احتمالی دانشگاه بود که بتونم مستقیم ز
صبح روزبعدسراسرعمارت رو،سرسبزی دربرگرفته بودو درختای سربه فلک کشیده ی باغ چشم هر بیننده ای روبه خود خیره میکرد،هوامطبوع و دوست داشتنی بود و امادر داخل این عمارت؛کامی روبروی کاوه هی قدم رومیرفت،کاوه درحالی که پای راستشو به دیوارتکیه زده بود گفت:_بسه کامی اینقدرجلو چشمای من رژه نرو،اعصاب نزاشتی برام..کامی ازحرکت وایساد وگفت:_جنساروگرفتن،نزدیک سه میلیاردضررکردیم میفهمی یعنی چی؟!..کاوه درحالی که سعی داشت به عصبانیتش غلبه کنه گفت:_بازم جای
بالاخره پاسپورت پسرمان رسید. ولی با شش روز تاخیر! طوری که وقتی برای ویزاکردن نماند... (آنقدر برای پیگیری هرروز زنگ زده بودم به پستچی، که وقتی آمد دم در و گذرنامه را داد به دستم، گفت بالاخره پاسپورتتان رسید! و من جوری که انگار پستچی بخت برگشته مقصر باشد با عصبانیت گفتم حالا دیگه چه فایده؟؟)
و ما به هر دری زدیم (دقیقا هر دری که فکرش را بکنید!) نشد که پول سفر اربعینمان جور شود... 
اما این اول داستان نبود. بلکه آخرش بود... اولش از آنجا شروع شد که من ادعا
 
در ستایش دیوانگی ، نوشتهٔ آراسموس ، ترجمهٔ حسن صفاری ، نشر فرزان روز
+ نزد من تصنع و آرایشی وجود ندارد ؛ چهرهٔ من هیچ گونه احساس دروغینی را که قلبم نپذیرد نشان نمیدهد. من در همه جا آنچنان یکسان هستم که کسی نمیتواند مرا مخفی نگاه دارد، حتی آنان که بااصرار و سماجت می خواهند نقش عاقل را بر عهده گیرند؛ این اشخاص مانند میمونی هستند که لباس ارغوانی پوشیده یا خری که در پوست شیری پنهان شده باشد ، اینان می توانند انواع لباسهای عاریت بپوشند اما گوش خر
هوا بد استتو با کدام باد می‌رویچه ابرتیره‌ای گرفته سینه تو راکه با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی‌شود...

همیشه دل کندن از روستا برام سخت بوده؛ گرچه خیلی عوامل هست برای دلزدگی، خیلی از فقدان‌ها هست که هیچ جایگزینی براشون وجود نداره...اگرچه روستاها دیگه برق و اینترنت و گاز و جاده آسفالت و پست‌بانک و دستگاه خودپرداز ووو... دارن اما هنوز با شهر خیلی متفاوتن...هنوز گاو تو مزرعه‌ها می‌چره، هنوز تو حیاط مرغ و جوجه و اردک و بوقلمون می‌گرد
قسمت اول را بخوان قسمت 90
فریبرز رفت و صدای بسته شدن در پشت سرش آخرین صدایی بود که به سکوت خانه پیوست. کیان بعد از چند دقیقه هنوز کوچکترین حرکتی نکرده بود او به این می اندیشیدکه چطور ناجوانمردانه به پدرش باخت داده بود .سنگینی این باخت ته مانده انسانیتش را هم از او می گرفت ... .
بالاخره برخاست تا سری به باران بزند ... باران فارغ از هر دردی در اتاق او و حتی روی تخت او به خواب رفته بود . لبه تخت نشست و به چهره معصوم او چشم دوخت. روز اولی که او را ملاقات ک
به قلم دامنه. به نام خدا. لغت 256.  می‌شکافم «گَلِ‌زور» را . چندی‌پیش یکی از خوانندگان این لغت را به صفحه‌ی شخصی من فرستاد که کمی آن را می‌شکافم:
 
مدفوع گاو (گوگی، گوزور)
 
رنگ مشکی‌ها، فضله‌ی موش (گَلِ‌زور)
 
گَل که موش است. فضله‌ی موش هم به زبان محلی البته در بُعد کنایی «زور» است. ترکیبش می‌شود: گَلِ‌زور.
 
زور از آن نظر به «مدفوع» موش نسبت داده می‌شود، چون برای دفع آن باید تا حدی زور زد تا اسفنکتر مَقعد (=در گویش مازنی یعنی نِشینِ) جا وا کن
دوشنبه: کیک خرما و گردو پخته‌ام. عطرش با عطری بسیار آشنا و بسیار شگفت و شیرین درمی‌آمیزد و مستم می‌کند. از آن شیرینی‌هایی که حیفت می‌آید روایتش کنی تا از شکوهش بکاهد و در قالب کلمات، تنگ و کوچک و بی‌رنگ شود.
سه‌شنبه: با همکارهای خانم صبحانه را میرویم بیرون، با کیک دیشب و تخم مرغ آبپز عسلی و چند لیوان چای دم کشیده. خنده‌هایشان را شادی‌هایشان را دوست دارم.
شب‌های چهارشنبه شب زندگی است و عاشقی. من آن ساعات بی‌مانند شب را دوست دارم. آن ساعتها
در این روز های پر دغدغه گاهی نشستن در مکانی آرام و بی سر و صدا می تواند تا حد زیادی استرس ها را کم کند.
شما می توانید در طول روز از مواد غذایی ای استفاده کنید که سبب آرامش شما می شود.
با مصرف مواد غذایی که به آن ها اشاره می کنیم، می توانید زندگی خود را با اعصابی آرام و روانی سالم ادامه دهید.
تغذیه تأثیر چشمگیری بر خلقیات و احساسات انسان می گذارد.
مثلا هنگامی که مقدار زیادی شکر تصفیه شده (شکر سفید) مصرف می کنید، تا چند ساعت بعد احساس افسردگی و بی حو
۱. جشن روز پرستار دعوت بودم.
۲. بین آدم‌های حاضر در سالنی با ظرفیت سیصد نفر که فقط یک میز ده نفره‌ش خالی بود، می‌تونم به جرأت بگم تک بودم! مثل من دیگه نبود اونجا! منحصربه‌فردِ منحصربه‌فرد!
۳. من اینجا، در حضور شما شاهدان محترم، به اهرام ثلاثه و خدایان مصر، علی‌الخصوص آمنهوتپ سوم قسم می‌خورم که هیچ‌گاه و تحت هیچ شرایطی به یک نفر از خاندان جلیل‌القدر پزشکی و وابستگان، 'بعله' نخواهم گفت، مگر اینکه شق‌القمر یا کاری در رتبه‌ی شق‌القمر کند! (ج
به نام خدا...پنج شنبه عصر بود که راه افتادم برم مجموعه ترنم برای یه جلسه. خیلی وقت بود که به خاطر شرایط کرونا از خونه بیرون نیومده بودم؛راستش حس اصحاب کهف را داشتم،حالا خیلی هم چیزی عوض نشده بودا ولی دوس داشتم حس اصحاب کهف را داشته باشم(حالا یکی بیاد به من بگه تو مگه میدونستی اونا چه حسی داشتند که میخوای حس اونا را داشته باشی)به هرحال که رسیدم مجموعه و دیدارهای شیشه ای. آخه واقعا هم شیشه ای هست چون انگار دوستان و عزیزانت را از پشت شیشه داری می ب
امروز از صبح مکافات کلاسای مهارو داریم. سرعت پایین ، سایت مشکل دار اصلا نمیشه دانلود کرد. خوبه من دانشجو نیستم اصلا اعصاب این چیزارو ندارم هرچند که همین الانشم همچین فارغ ازش نیستم. امیدوارم زودتر درست بشه از ساعت هشت پاشیم. استادها هم نامردی نکردن یعنی فایل گذاشتنا. نمیدونم کی وقت کردن ضبط و ثبت کنن ! مهای بیچاره نا امید شد از دانلود کردن داره مینویسه فکر کنم تا هفت صبح فردا مجبور باشه درس گوش بده و تازه وقتم کم بیاره :/  بگذریم. 
این روزا خب
ناصرالدین‌شاه که می‌شناسید، یکی از شاه‌های قاجار که زمزمه‌های تشکیل مجدد مجلس و البته به گفته برخی، ابداع مجلس در زمان این شاه صورت گرفت، اما خالی از لطف نیست که کمی بیشتر درباره این شاه قاجار بدانید!
وی که چهارمین شاه قاجار است در ۲۵ تیر سال ۱۲۱۰ متولد شد و در نهایت در روز ۱۲ اردیبهشت سال ۱۲۷۵ از دنیا رفت.
جالب است بدانید که؛ ناصرالدین‌شاه  را پیش از پادشاهی ناصرالدین میرزا می‌نامیدند و وی به «قبلهٔ عالم»، «سلطان صاحبقران» و بعد «شاه ش
کتاب سال بلوای عباس معروفی را اخیرا خوندم. با همون باقی مونده پول آدینه بوک خریده بودمش... این متن هم بعدش نوشتم...به نام اوسال بلوا
کتاب سال بلوا را خوانده ام. می خواهم  درآینده درباره ی کتاب سال بلوا صحبت کنم. از کجا باید شروع می کردم برای توصیف کتاب؟ شاید در آینده که کتاب را خواندم تصمیم غلطی درباره‌ی اینکه باید از کجا شروع به توصیفش کنم را نمی گرفتم.
عباس معروفی. نویسنده ای که کتاب هایش حول دوران عجیبی می گردد. دورانی که مرکز گرایی به تبعیت ا
قبل از شروع هر حرفی لازمه که به دو تا نکته اعتراف کنم:
۱-تجربه جدیدی بود که حقیقتا دلم نمیخواست از نصایح دیگران در موردش بهره ببرم بنابراین گندی که زدم طبیعیه :)
۲-تصور من با تصور مخاطبم از این جلسه فرق داشت، بنابراین یه حرفایی زده نشد و دلیلش عدم آمادگی من بود.
 
 
 
روایت دیدار در شب های دیگر تکمیل می‌شود!
فعلا باید خونه تکونی تموم شه و ذهنم یذره باز...
 
------------------------------------------------
اضافه شده در بامداد ۱۲ اسفند:
داستان فالی که شب عروسی برادر آقای
قبل از شروع هر حرفی لازمه که به دو تا نکته اعتراف کنم:
۱-تجربه جدیدی بود که حقیقتا دلم نمیخواست از نصایح دیگران در موردش بهره ببرم بنابراین گندی که زدم طبیعیه :)
۲-تصور من با تصور مخاطبم از این جلسه فرق داشت، بنابراین یه حرفایی زده نشد و دلیلش عدم آمادگی من بود.
 
 
 
روایت دیدار در شب های دیگر تکمیل می‌شود!
فعلا باید خونه تکونی تموم شه و ذهنم یذره باز...
 
------------------------------------------------
اضافه شده در بامداد ۱۲ اسفند:
داستان فالی که شب عروسی برادر آقای
تضادی که باید پررنگ شود
محمدرضا فروتن بازیگرِ نقش اخگر، مردی صاحب قدرت و ثروت است که در عین داشتن صورت و صدایی حاکی از همراهی و مهربانی، به موقع می‌تواند با لبخندی روی لب وارد وادی انتقام و جنایت شود. این شناخت اولیه را می‌شد از دو صحنه‌ای که از او در این قسمت از سریال دیدیم متوجه شد. اما در کل، شمایل دفتر اخگر و بادیگاردهایش ما را یاد فیلم‌های خارجی می‌اندازد که قطعا همگی دیده‌ایم؛ مرموزهای قاتل و ثروتمندانِ خوش‌پوشی که مودبانه صحبت می
فصل دوم  اقسام عدالت
بدان که عدالت بر سه قسم است:
اول: آنکه میان بندگان و خالق ایشان است و بیان آن این است که دانستى عدالت عبارت است از عمل به مساوات به قدر امکان و چون دانستى که حق - سبحانه و تعالى - بخشنده حیات و عطا کننده جمیع کمالات است، آنچه هر زنده به آن محتاج،از او آماده و خوان نعمت و احسان و روزى از براى هر کسى نهاده، آنچه از نعمتهاى بیکران او هر ساعتى مى رسد زبانها از تعداد آن عاجز و آنچه از عطاهاى بى پایانش هر لحظه حاصل مى شود، از حد و حصر
این یادداشت را سال گذشته هنگام اکران فیلم طلا در جشنواره فجر نوشتم، همزمان با روزهای آغاز اکران اینترنتی این فیلم _16اردیبهشت99_ روزنامه قدس یادداشتم را منتشر کرده است.
 
 
از پرویز شهبازی به مسعود نیلی
یادداشتی از حسن صنوبری
 
من اگر جای کارگردان بودم، طلا را به مسعود نیلی تقدیم می‌کردم. چون اگر فردی با آن تفکرات به اسم مسعود نیلی به دنیا نمی‌آمد، شاید فیلمی با این کیفیت هم به اسم طلا ساخته نمی‌شد.
حالا مفصلش را عرض می‌کنم خدمتتان:
«طلا» سا
از همین اول اخطار میدم. واقعا فقط میخواستم حرف زده باشم. نخونید اگه قراره آخرش به این برسید که "که چی؟!" 
خب جانم این وبلاگ و ادبیات وبلاگیم کاملا دیوونه‌م کرده:) با هرلحظه و هر اتفاق فکر می‌کنم، این رو چه جوری باید بنویسم تو وبلاگم؟ باور نمیکنین یه روز تو جلال وقتی داشتم از جلو دانشکده‌های تهران و تربیت مدرس رد می‌شدم کیف‌پولم گم شد و من با تمام اضطراب و ناراحتی که داشتم تو اون لحظه ها تقریبا ٧٠درصد فکرم این بود که چه‌جوری این فاجعه رو توصی
از همین اول اخطار میدم. واقعا فقط میخواستم حرف زده باشم. نخونید اگه قراره آخرش به این برسید که "که چی؟!" 
خب جانم این وبلاگ و ادبیات وبلاگیم کاملا دیوونه‌م کرده:) با هرلحظه و هر اتفاق فکر می‌کنم، این رو چه جوری باید بنویسم تو وبلاگم؟ باور نمیکنین یه روز تو جلال وقتی داشتم از جلو دانشکده‌های تهران و تربیت مدرس رد می‌شدم کیف‌پولم گم شد و من با تمام اضطراب و ناراحتی که داشتم تو اون لحظه ها تقریبا ٧٠درصد فکرم این بود که چه‌جوری این فاجعه رو توصی
سعید نمکی از زمان تصدی در سمت وزارت بهداشت پرچم مبارزه با فساد را بالا برد و گفت: باندهای مافیایی و فساد در سازمان غذا و دارو و هیات امنای ارزی این وزارتخانه رخنه کرده اند.  او در توئیتی به تاریخ 25 خرداد امسال نوشت: شبکه رانت، فساد و انحصار به هزار و یک رنگ از جیب این ملت ارتزاق کرده اند، داروی مورد نیاز مردم را در بازار سیاه عرضه می کنند، در انبارهای پیدا و پنهان احتکار می کنند، داروی تقلبی در بازار توزیع می‌کنند. یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون یورو
استاد لطفا یه کتاب بهم معرفی می‌کنید؟ چرا معرفی کنم؟ چون چند وقتیه هیچ کتابی سیرم نمی‌کنه، ولع عجیبی دارم، همینطور می‌خوام ببلعم کتاب‌ها رو اما همین که یه ذره جلو می‌رم کنارش می‌ذارم و میرم سراغ یه کتاب دیگه.  چرا فکر می‌کنی باید کتاب بخونی؟ میدونم این از درد نفهمیدنه... این نفهمیدن و نادانی داره دیوونم می‌کنه استاد.  چجوری به چنین کشفی رسیدی پروفسور؟ :)  خب استاد ... نمیدونم... اما همش احساس می‌کنم باید یه دوره فقط بخونم و بخونم که یه سری
استاد لطفا یه کتاب بهم معرفی می‌کنید؟ چرا معرفی کنم؟ چون چند وقتیه هیچ کتابی سیرم نمی‌کنه، ولع عجیبی دارم، همینطور می‌خوام ببلعم کتاب‌ها رو اما همین که یه ذره جلو می‌رم کنارش می‌ذارم و میرم سراغ یه کتاب دیگه.  چرا فکر می‌کنی باید کتاب بخونی؟ میدونم این از درد نفهمیدنه... این نفهمیدن و نادانی داره دیوونم می‌کنه استاد. 
چجوری به چنین کشفی رسیدی پروفسور؟ :)  خب استاد ... نمیدونم... اما همش احساس می‌کنم باید یه دوره فقط بخونم و بخونم که یه سری
[شنبه - ساعت 11 صبح ]
نویسنده با یک ماگ پر از قهوه امده نشسته پشت کیبورد لپ تاپ ، دور برش پر از کتاب و کاغذ و خودکار است . پتویش را روی خودش کشیده و وارد قسمت پست جدید وبلاگش می شود . من یک جایی ان گوشه های ذهنش وول می خورم ، هنوز خبری از وجود من خبر ندارد . کمی ورجه وورجه می کنم تا شاید مرا یادش بیاید و درباره ام بنویسد ... هنوز به صفحه ی خالی پست جدید زل زده . نصف قهوه اش را سر می کشد و لیوانش را زمین می گذارد . دستش را روی دکمه های کیبورد می برد و شروع می
برنامه
گروه فرهنگ و اندیشه رادیو ایران تقدیم میکند.
**********************************************
به افق آفتاب
************************************************
به نام ِ خدایی که تنها او پناه ِ ماست.
***********************************************
 با عرض سلام و وقت بخیر در آستانه اذان ظهر ، همراه ِ شما عزیزان هستیم.
************************************************
امروز وقتی توی ِ آینه نگاه میکردم با خودم گفتم ، آینه چه رفیق ِ با صداقتیه، چون همه چی رُ همون جور که هست نشون میده.
با خودم فکر کردم چقدر خوبه که آدم توی ِ زندگیش ی
برنامه
گروه فرهنگ و اندیشه رادیو ایران تقدیم میکند.
**********************************************
به افق آفتاب
************************************************
به نام ِ خدایی که تنها او پناه ِ ماست.
***********************************************
 با عرض سلام و وقت بخیر در آستانه اذان ظهر ، همراه ِ شما عزیزان هستیم.
************************************************
امروز وقتی توی ِ آینه نگاه میکردم با خودم گفتم ، آینه چه رفیق ِ با صداقتیه، چون همه چی رُ همون جور که هست نشون میده.
با خودم فکر کردم چقدر خوبه که آدم توی ِ زندگیش ی
الکا به خوبی یادش هست زمانی را که خانواده اش را برای آخرین بار
دید. همان موقع میدانست که آن آخرین باری بود که آنها را میدید. آنها به کشور دیگر
مهاجرت کردند. الکا را با خودشان نبردند، نه برای اینکه به او علاقه نداشتند یا
اینکه الکا نمیخواست با آنها بیاید.
 
آن موقع الکا سی سالش بود. هنوز خبری از نامه های عجیب خانم شارل
نبود. الکا هنوز به شکل منزجر کننده و زباله واری که اکنون بود در نیامده بود.
هنوز تعدادی دوست داشت. هنوز خانواده اش پیشش بودند. هنو
 
گروه اقلیت
ما انسان ها برای رشد وتکامل، دگردیسی و دگرگونی های متنوعی  را تجربه می کنیم وبه دلیل همین دگرگونی ها به بلوغ وتکامل  می رسیم
با دقتی در تاریخچه انسان شناسی در می یابیم که  انسان کهن نسبت به انسان امروزی بسیار خام ونابالغ است ودگرگونی های کمتری را را بخود اختصاص داده است و به همین مناسبت دیرینه شناسان انسان های کهن را در مسیر فراگیری رفتار زیستی به گونه های متفاوتی از کهن تا مدرن دسته بندی کرده اند .
پس از انقلاب کشاورزی وشهرنشین
گروه اقلیت

ما انسان ها برای
رشد وتکامل، دگردیسی و دگرگونی های متنوعی  را تجربه می کنیم وبه دلیل همین دگرگونی ها به
بلوغ وتکامل  می رسیم

با دقتی در
تاریخچه انسان شناسی در می یابیم که  انسان
کهن نسبت به انسان امروزی بسیار خام ونابالغ است ودگرگونی های کمتری را را بخود
اختصاص داده است و به همین مناسبت دیرینه شناسان انسان های کهن را در مسیر فراگیری
رفتار زیستی به گونه های متفاوتی از کهن تا مدرن دسته بندی کرده اند .

پس از انقلاب
کشاورزی وشهرنشین
(این مطلب مربوط به روز نهم فروردینه)
سلااااام سلااااام سلااااام سلااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز ظهر پیمان گفت جوجو بریم یه سر به آفاق بزنیم؟(منظورش خونه نظر.آباد بود که اسم کوچه اش آفاقه)منم گفتم باشه و لباس پوشیدم و آماده شدم لاکها و کتابام و صلوات شمارمو ورداشتم و راه افتادیم(من نظر.آباد که می ریم اونجا چند تا کار انجام می دم یکیش اینه که لاک می زنم چون فضاش بازه بوش زود از بین می ره یه کار دیگه که می کنم کتاب خوندنه و کار سو
(این مطلب مربوط به روز نهم فروردینه)
سلااااام سلااااام سلااااام سلااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز ظهر پیمان گفت جوجو بریم یه سر به آفاق بزنیم؟(منظورش خونه نظر.آباد بود که اسم کوچه اش آفاقه)منم گفتم باشه و لباس پوشیدم و آماده شدم لاکها و کتابام و صلوات شمارمو ورداشتم و راه افتادیم(من نظر.آباد که می ریم اونجا چند تا کار انجام می دم یکیش اینه که لاک می زنم چون فضاش بازه بوش زود از بین می ره یه کار دیگه که می کنم کتاب خوندنه و کار سو
با نزدیک شدن به ایام امتحان مدارس و دانشگاه‌ها، برخی دانش آموزان و دانشجویان بیش از پیش به تکاپوی یافتن راهی چاره، برای جبران عقب افتادگی‌های درسی خود می افتند تا بتوانند نمرات قبولی بگیرند.
وقتی کتاب‌ها را روی هم می‌چینید و به حجم درس‌های نخوانده زل می‌زنید، گفتن از برنامه ریزی که می‌تواند در کوتاه‌ترین زمان نمره بیست را تضمین کند هم ممکن است حالتان را بهتر نکند. شمایی که به هر دلیل، چند ماه قبل از امتحانات را درجا زده اید و حالا خوب م
1. تا بجایى رسید دانش من                                                که بدانم همى، که نادانم‏گر همى‌‏خواهى که بِفروزى چو روز                                      هستىِ همچون شب خود را بسوزاین عبودیت ز عشق است و نیاز                                       طاعت بى‌‏عشق مکر است و مجاز
 
2. به عطر گل خدارا بین که در گلزار می‌پیچد                   ز نیلوفر که عاشق تر که در گلزار می‌پیچدمخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد                           که در گُنبد ز بی عقلی صدا
این ماجرای زندگی یکی از دوستان هست. زندگی اش خیلی جالبه. پیشنهاد می کنم همه بخونید و ببینید چطور روند زندگی شون خدا روشکر تغییر کرد و الان حتی راضی به تعدد شدن. 
ایشونم الان مثل ما دنبال همتا هستن‌ . ان شاءالله خداوند یه همتا عالی مثل خودشون روزیشون کنه.
 
 
 
 
 
من قبل از ازدواجم خیلی مسلمان نبودم
بدحجاب و گاهی بی حجاب بودم.
خانواده مذهبی هم نداشتم که بخوان راهنماییم کنن
مادرم چادری هستن اما مثل زنان قدیمی در حد نماز و قرآن و چادر.اطلاعات دیگ
شهید ناصر شهبازیتاریخ تولد :1341/09/23تاریخ شهادت : 1361/04/26محل شهادت : نامشخصمحل آرامگاه :تهران - بهشت زهرازندگی نامه ناصر شهبازی در سال ۱۳۴۱ در کانون  گرم مذهبی و پیرو کتب سرخ تشیع در روستای یاس کند گروس به دنیا آمد.  اولین قدم های آشنای با دین و مذهب  را در داخل خانه  و تحت  تربیت و الدین خویش برداشت.عشق و محبت باطنی خانواده به مکتب و مذهب و اهل بیت یکی از مهمترین  عوامل رشد و پرورش شهید ناصر شهبازی بود .دوران تحصیلات ابتدائی  و راهنمای با موفقیت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها