نتایج جستجو برای عبارت :

دردی که مثل خوره روح را می‌خورد.

اخه اینکه جلبک قرمز فیکوبیلین داره یا کربوهیدرات ذخیره ای فلوریدین داره یا حتی دیواره گالاکتان سولفاته و ترکیبات موسیلاژی داره و اینکه cyanidium به سنگ می چسبه به هیچ دردی نمی خوره و در میتونم بگم اگه اشتباه گفتم خونم مباحتون که در هیچ یک از لحضات زندگیم اینا به درد نمی خوره 
دلم میخواهد دوباره به مسیر دو سال پیش برگردم
این بار اشتباهات گذشته را تکرار نخواهم کرد
خدایا مرا بازگردان به جایی که بودم
این کابوس های شبانه مرا رها نمی کنند من کار نیمه تمامی دارم که اگر تمام نشود بسان خوره تمام مرا خواهد خورد
خدایا نوری در قلبم هست که می گوید من به آنجا بر خواهم گشت تا کارم تمام شود
می شود که بشود
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به
نقل از گاردین - یک کتاب کودک خوب به اندازه هر نوع اثر ادبی و چه بسا
بیشتر از آن مهم و ارزشمند است. خواندن و علاقمند شدن به یک داستان یا شعر
در کودکی این شانس را به ما می‌دهد که در بقیه عمر کتاب‌خوان یا شاید
نویسنده و هنرمند شویم. یکی از کارهایی که برای کمک به این امر انجام گرفت
انتخاب ملک‌الشعرای کودکان بود.
 حس اون کسی رو دارم وارد یه غار تنگ شده . و هرجی جلو تر میره مسیر لیز تر و پرشیب تر میشه . اول که وارد غار شده ، به امید یه گنج خیلی با ارزش وارد شده . اما هرچی میره جلوتر ، فکر و خیال گنج با ارزش کمرنگ تر و کمرنگ تر میشه . اما مشکل فقط گنج نیست ، مسیر غار داره لیز تر و لیز تر میشه و با هر قدم اشتباهی که بر‌میداره ، لیز میخوره و چند قدم به عقب برمی‌گرده . و این کار حسابی کلافه‌ش کرده . وقتی لیز می‌خوره ، عصبی می‌شه و دست و پا می‌زنه اما فایده ای نداره
یکی از فرسوده‌کننده‌ترین چرخه‌های دنیا، چرخه‌ی روسری/شال بر سر گذاشتن است. سر را که می‌چرخانی، سُر می‌خورد. باد که می‌وزد، سُر می‌خورد. پرنده‌های روی کابل برق را که نگاه می‌کنی، سُر می‌خورد. خم می‌شوی تا بند کفشت را ببندی، سُر می‌خورد. خرید کرده‌ای و وزن زیادی را حمل می‌کنی، سُر می‌خورد و هر دو دستت پر است. راه می‌روی و بدون اینکه کاری کرده باشی، به خاطر قوانین فیزیک سُر می‌خورد. آه! هی باید مراقب این لعنتی باشم در حالی که هیچ میلی ب

مو خوره چگونه به وجود می آید؟
 
  یکی از مسائلی که بین خانم ها و آقایان مشترک است ، مسئله ی مو خوره در مو است . آیا می دانید به چه علت دچار این عارضه می شوید؟
 
 
 
به گفته یک متخصص پوست و مو، شانه کردن بسیار زیاد مو، بستن زیاد مو، فر کردن و بیرنگ کردن مو از عوامل ایجاد کننده موخوره می‌باشد. آسیب‌های حرارتی ناشی از استفاده مکرر از سشوار نیز در ایجاد موخوره موثرند.
 
ادامه مطلب
راستش به طرز عجیبی حالم داره از همه چیز بهم می خوره. احساس می کنم هر کسی میاد سمتم می خواد یه باری در بیاره که من واقعا دیگه تحملش رو ندارم. به همین خاطره که انگار آدمای معمولی اطرافم دارن کم کم برام بی اهمیت میشن. با این حال هنوز می تونند روم تاثیر بذارن. اعصابم رو خورد کنند، غمگینم کنند یا... نمی دونم!
حتی اینقر از این و اون راجع به خودم انتقاد شنیدم که دیگه حوصله دفاع از خودم رو هم ندارم.
کاش یکی تو زندگیم داشتم که دغدغه اصلیش نوشتن بود؛ که بتون
‌شب‌ها به پشت می‌خوابید روی خنکی سرامیک‌های لخت کف اتاق، دست‌هایش را زیر سرش قلاب می‌کرد و زل می‌زد به نورهای متحرکی که از پنجره می‌افتاد روی سقف. به سایه‌هایی که بلند می‌شدند و کوتاه می‌شدند و از بین می‌رفتند. چند ساعت تمام کارش همین بود که زل بزند به سقف و گوش بدهد و صدایی نیاید. شب‌ها نمی‌توانست بخوابد. به چیزی فکر نمی‌کرد. سرش تهی بود. بلایی داشت سرش می‌آمد یا آمده بود، اما نمی‌دانست چه بلایی. کسی را نداشت برایش حرف بزند. کسی برای
دوستان، بیایید با هم روراست باشیم؛ ما همگی با مشکل حجم اینترنت درگیریم! و اکثرمان هم به اینستاگرام معتادیم. از دیگر سو، اینستاگرام هم حقیقتا بی شعور است و هیچ رقمه اجازه‌ی لغو دانلود و پخش خودکار ویدیو ها را نمیدهد. (به بیانی دیگر، مثل خوره می‌افتد به جان حجم اینترنتمان).
پس حالا که زیر یوغ این ستم قرار گرفته‌ایم، چرا خودمان دیگر به یکدیگر رحم نمی‌کنیم؟ واقعا چرا هی ویدئو می‌گذارید در صفحه یا استوری‌تان؟ لطفا بیایید ما را از آشنایی با سل
با معرفی یه قالب تک ستونه تحت عنوان عشقی در خدمت شما هستیم. عشقی به درد کسایی می خوره که دوست دارن یه فضای خیلی ساده رو داشته باشن، حتّی به درد کسایی که به سبک کانال می نویسن هم می خوره، باز کسایی که نظرات رو می بندن و فقط به خاطر خودشون می نویسن هم می تونن از این قالب استفاده کنن. عشقی در واقع شکل ساده شده ای از همین قالب فعلی نقل بلاگ هست. از ویژگی های این قالب:
استفاده از فونت های تنها و لاله زار
واکنش گرا بودن قالب
امکان تغییر آسان رنگ و تصویر
سلام
اگه یادتون باشه تو مطلب قبلی چند تا از مقدمه‌های مورد نیاز برای بازی‌سازی رو بهتون گفتم. حالا می‌خوام یک سری از توانایی‌هایی که توی بازی‌سازی به دردتون می‌خوره رو بگم:
۱- توانایی ابتدایی در scripting و برنامه‌نویسی
۲- توانایی درک اصول هنری (هنر توانایی طراحی با مداد و کار کردن با فوتوشاپ به دردتون می‌خوره)
۳- درکی از مقدمات طراحی صدا و موسیقی
۴- دانش کاربردی از طراحی گرافیک
۵- تجربه‌ی زندگی واقعی
سلام
اگه یادتون باشه تو مطلب قبلی چند تا از مقدمه‌های مورد نیاز برای بازی‌سازی رو بهتون گفتم. حالا می‌خوام یک سری از توانایی‌هایی که توی بازی‌سازی به دردتون می‌خوره رو بگم:
۱- توانایی ابتدایی در scripting و برنامه‌نویسی
۲- توانایی درک اصول هنری (هنر توانایی طراحی با مداد و کار کردن با فوتوشاپ به دردتون می‌خوره)
۳- درکی از مقدمات طراحی صدا و موسیقی
۴- دانش کاربردی از طراحی گرافیک
۵- تجربه‌ی زندگی واقعی
این چند روز با خودم کنار اومدم و دارم آدمهایی که یه جور رابطه‌ی عاطفی س ک سی باهاشون داشتم رو کنار می‌گذارم. اینجور هم احساس قوی بودن دارم، چون منم که کنار می‌گذارم نه اینکه کنار گذاشته بشم، و هم احساس سبکی. دور و برم رو دارم خلوت می‌کنم و شروع کردم به تست زدن تا حداقلی که می‌تونم رو توی این یک ماه و خورده‌ای برای خودم باشم و تلاش کنم. میم حالش خوب نبود اما بهتره. من خوبم. مادرجون حالش خوب نیست و این در حال حاضر تمام غممه.
بگذریم می‌دونم ح می
مثل وقت هایی که بعد از چند ماه دنبال آهنگی گشتن ، تو تاکسی می شنویش.
مثل وقت هایی که کل خانه را زیر و رو می‌کنی برای پیدا کردن چیزی و شیش ماه بعد زیر تخت پیدایش می کنی...
مثل پوتینی که آخر زمستان حراج می خوره..
مثل لباسی که تازه اندازت شده و دیگر مدلش دلت را نمیلرزاند...
مثل سفری که پنج سال قبل آرزوشو داشتی و حالا سهمت شده...
مثل کفش قرمزی که پنج سال پیش دوستش داشتی و حالا خاک می خورد بالای کمدت...
مثل وقتی که ساعت سه صبح هوای دربند به سرت میزند و شش صب
 
یکی از ضرب المثل های تاریخی و تأمل برانگیزی که در کتابم به چشم می خوره، مثلی است با نام « هم به لاهوتش خورد، هم به ناسوتش ». این مَثل مربوط به نبرد محمد دوم با مسیحیانه که در نهایت به پیروزی او منجر میشه. اول، شرح مَثل:
« درهنگام محاصرۀ قسطنطنیه – آن‌گاه که تسخیر روم شرقی مسلم بود – جاسوسان، محمد دوم را آگاه کردند که «در شهر، انقلابی بزرگ به پاشده است؛ زیرا کشیشان و به تبع آنان دیگر مردمان در مسئله ای کلامی به دو بخش تقسیم شده اند و هم اکنون ا
همه نشدن‌ها با تو آغاز شد. بعد از تو دیگر هیچ چیزی نشد. دست به خاکستر زدم طلا که نشد هیچ، به طلا هم که دستم خورد، خاکستری شد و بر باد رفت. حکایت عمر و جوانیمان هم همین‌گونه رقم خورد. بانو پس از تو، هر روز نمی‌شود. بیا برگرد، و مسبب شدن‌ها باش!
#تنگسیر نوشته ی #صادق_چوبک هستش و فیلمی هم به همین نام با بازی #بهروز_وثوقی و به کارگردانی #امیر_نادری ساخته شده..برشی از کتاب:زنی خرد شده و سیاه پوش، خود را بر گوری تازه انداخته بود. زاری می کرد، و شَرِوه می خواند "دِلا پوشُم زِ هجرِت جامهِ نیل، نِهُم داغِ غمت چون لاله بر دیل. دَم از مهرت زنُم همچون دَمِ صبح، از این دم، تا دم صورِ سرافیل" آهنگ تلخ شَرِوه تو گوشش خورد و دلش آشوب افتاد. این زن هم داره خودش را برای شوهرش نابود می کنه. هیچ وقت از اینجا
کداممان بیشتر مقصر بودیم؟ من که موقع شانه کردن موها جیغ و داد می کردم ( و میکنم ) و اجازه نمی‌دادم مامان موهایم را شانه کند؟ یا مامان که به جای آرام شانه کردن، راه حل را در کوتاه کردن دائمی موهایم می دید؟ نتیجه یک چیز بود. موهای قارچی و مصری در تمام دوران کودکی. دایی‌ام می‌گفت : یه کاسه استیل بردار بذار رو سرش زیرشو قیچی کن. مصری دیگه چه صیغه ایه. به نظر من هم منطقی می آمد. 
بعد انگار عادت کردم. خودم داوطلب می‌شدم برای آرایشگاه رفتن. هربار یک بها
وقتی بچه بودیم، مادرم یک عادت قشنگ داشت: وقتی توی آشپزخانه غذا می پخت برای خودش یواشکی یک پرتقال چهارقاچ می کرد و می خورد. من و خواهرم هم بعضی وقت ها مچش را می گرفتیم و می گفتیم: ها! ببین! باز داره تنهایی پرتقال می خوره. و می خندیدیم. مادرم هم می خندید. خنده هایش واقعی بود اما یک حس گناه همراهش بود. مثل بچه هایی که درست وسط شلوغی هایشان گیر می افتند، چاره ای جز خندیدن نداشت.مادرم زن خانه بود (و هست). زن خانواده بود. زن شوهرش بود. تقریبا همیشه توی آشپ
◼️ آیا ملت ایران #سیلی خورد؟
❌ رهبر انقلاب: «اگر راه امام را گم کنیم ملّت ایران سیلی خواهد خورد..!» ▪️تعبیر «سیلی خوردن ملت» برایم بسیار سنگین بود آنجایی که رهبر انقلاب در خرداد ۹۴ گفته بود: «اگر راه امام را گم کنیم یا فراموش کنیم یا خدای نکرده عمداً به کنار بگذاریم،
ادامه مطلب
تو فرهنگی که تمام صحبت های مهمانی ها و جمع فامیل به این می گذره که
چجوری راحت تر پول در بیاریم
و
کدوم صندوق پول مفت بیشتری میده
و
چگونه درس نخونیم نمره بگیریم
و
کی کجا پارتی داره
...
خواهشا حرف از رزق حلال و مقدس بودنِ عرق کارگر نزن که حال آدم به هم می خوره
در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می خورد و می تراشد. برای من چیزی که به شدت زخمی کننده است و آنی درست از سرم بر نمی‌دارد این است: «تکنولوژی روز دنیا»
آن چیزی که شما را زخمی کرده است را با ما در میان بگذارید. قسمت کامنت شما را فرا می‌خواند.
دوستان عزیز، این پست طنزه. منظورم اینه که عبارت تکنولوژی روز دنیا که مرتب توی تلویزیون برای هر چیزی تکرار میشه من رو برای یک عمر زخمی کرده.
شروعش وقتی بود که داشتم برای شصتادمین بار می‌دیدمش. یهو حالم ازش بهم‌خورد. یهو گفتم: اه، این چیزیه که تو بهش می‌گی موردعلاقه؟ 
گالری‌م رو بالا پایین کردم. همه فیلما بهم حالت تهوع دادن. همه‌شون به نظرم چرند و سخیف اومدن. 
پلی‌لیستم رو بالا پایین کردم. چندشم شد. 
پستای وبلاگم رو مرور کردم و منزجر شدم. 
به گمونم دچار حالتی شدم به اسم خودبیزاری. از خودم و تمام چیزای مربوط به خودم متنفرم. حالم از همه‌شون بهم‌ می‌خوره. دلم می‌خواد تبلت رو برگرد
گروه کنکور پیشگامان برتر
متشکل از رتبه های برتر و تک رقمی های کنکور
کادری در جهت ارایه بهترین مشاوره و بهترین تدریس
بهترین مشاور یا بهترین مدرس کیه؟
مشاوره کنکور چه به درد می خوره؟
تدریس کنکور فایده ای داره؟
برای کنکور 99 چه مشاوری بگیرم بهتره؟
من سالای قبل هم مدرس داشتم واسه ی کنکور 99 هم مجدد نیاز دارم؟
برنامه ی تضمینی برای کنکور وجود داره؟
مشاوره رتبه برتر به درد می خوره؟
بهترین منابع کنکور 99 چیان؟
بهترین آزمون آزمایشی کنکور 99 کدومه؟ کجا ث
من دارای اضطراب اجتماعی هستم از ان ادم های اعصاب خورد کن کسل کننده ای که هیچ وقت نمی دانند چگونه باید ارتباط برقرار کنند و روی هر حرفی دو قرن فکر میکنند اخرش هم حرف ها و کارهایشان نا بجا و نادرست از اب در می اید که گاهی هم بی احترامی یا گستاخی و البته غرور برداشت میشود و بدون شک از تمامش  بردلشت میشود که چه انسان احمقی هستم که البته نمی توانم منکرش شوم ...حتی ممکن است چند بار پیام هایم را ویرایش کنم ...مسخره این است که برای جواب یک حالت چطور است س
حالم مثل زنی شده که ۷-۸ ماه خون دل می‌خوره و یه جنین رو هی می‌پرورونه ولی درست زمانی که باید به دنیا بیاد و ثمره‌اش رو ببینه از دستش می‌ده… و هم‌چنان با نازایی‌اش دست و پنجه نرم می‌کنه! :(
[کنکور هم، به طورِ معمول، یه پروسه‌ی ۹ماهه است!]
+ دقیق‌ترین توصیف ممکنه از احوالم همینه…
گره شده بود توو گلوم 
قد این همه مدت ندیدن 
بوشو نفهمیدن 
صداشو نشنیدن 
گریم گرفت از ذوقِ دیدنش 
شنیدنش 
بوییدنش
اصن مهم نیست چی شد 
چی نشد 
خجالت کشیدم تهش 
اونجا که اشکم در اومد از قبول نکردنای عینک 
خجالت کشیدم 
صبح توو اتاق موقع مرتب کردن این خوره ی لعنتی روزمو دلمو ذهنمو خورد که نکنه دلش سوخته باشه برات و فقط همین.
دلم سوخت هیچکس نپرسید این مدت حالت خوبه
چقدر دلش شکسته ازم 
تنهام خیلی
زیادی 
زیادی کودکانست نگاهم به اطرافم 
حتی زندگی 
ا
صبا خانمصبا خانمصبا خانم...از صدای شما که در گوشم می‌پیچد و ساعت‌هاست که صدایم می‌زند متنفرم. لطفا دهانتان را ببندید. دهانتان توی ذهن من وول می‌خورد، پیچ و تاب می‌خورد، گریه می‌کند، فریاد می‌کشد و توان حرکت را از من ‌می‌گیرد. لطفا خفه شوید.
اتفاقی توی زیرنویس یک فیلمی که دیروز داشتم می‌دیدم بهش برخوردم. اونقدر برام عجیب بود که فیلم رو نگه داشتم و فقط 5 دقیقه بهش خیره شدم. بعد هم توی دفترم یادداشتش کردم و هنوز همینطور توی ذهنم چرخ می‌خوره. به انتهای جمله‌اش این رو اضافه کرده بود:
... غیر قابل از دست دادن. 
این فکر های خوره که در سرمان می اید از کجا نشات میگیرد!؟من عمیقا دلم میخواهد بدانم..!
همین جزییات کوچک که میروند روی مخ و این ذهن را سوراخ میکنند...همین ریزه میزه هایی که نه قابل گفتن هستند نه قابل چشم پوشی....
اما قادرند به هرانچه هست و نیست گند بزنند....
آلو مسما یا مسما آلو? 
دلم میخواد این دو تا غذا رودرست کنم 
مرصع پلو که دختره نوشته دو ساعت تزئینش طول می کشه 
اما موادش چیزی نیست که کسی بدش بیاد 
ولی آلو مسما توش شکر و آبغوره یا آب نارنج داره ممکنه بابا مامان خوششون نیاد :( 
به من می خوره بتونم مرصع پلو درست کنم? 
شب ها هم از فرط فکر و خیال های بیش از حدی که به ذهنم میاد نمی خوابم و هم از دست گرما.یکی از این آب پاش هایی که آب رو اسپری می کنن داشتم. از دیشب اون رو پرِ آب کردم و تا وقتی خوابم ببره، آب روی دست ها و مخصوصاً کف پاهام (که خیلی داغ میشه) اسپری می کنم.
باد پنکه بهش می خوره و خنک میشم.
بدم از گرما میاد. کی پاییز و سرما از راه می رسه؟
گهگاهی تو یه سری از وبلاگ ها می بینم که با دنبال کننده های مخفی صحبت می شه ، مثلا می گن لطفا با هویت ما رو دنبال کنید تا ما بفهمیم چه کسایی بیننده مطالب ما هستن یا بعضی ها با حالت گلایه رسما اعلام می کنن که قطع دنبال کنید ؛ خیلی ها هم هستن که شاید اشاره ای بهش نکنن ولی حس کنجکاوی تو وجود هر فردی هست و بالاخره دوست داره بدونه اون مخفی ها کیا هستن ؟
اما تا حالا فکر کردید اگه توی پنل مدیریت وبلاگ گزینه ای بنام فهرست دنبال کنندگان وجود نداشت با خیال ر
دلتنگی حال عجیبی است،قاتل بی رحمی ست...دلتنگی ظالم،به یک باره نمی کشد،نه مثل تیزی لبه ی تیغ،نه مثل داغی گلوله ی تفنگ،نه مثل زبری طناب دار،نه مثل دِشنه و خــَدَنگ...دلتنگی  جُـزام  است!چون خوره ای وحشتناکذره ذره ی نشاط روحت را می جود!تابه خودبیایی،میبینییک گوشهدر آخرین ایستگاه زندگـی،به استقبال مــرگ ایستاده ای!#میناشیردل
ﺣﺎﺖ ﺍﺳﺖ ﻪ روزی ﺎﺩﺷﺎﻫ ﺍﺯ ﻭﺯﺮ ﺧﻮﺩ ﺮﺳﺪ: 
 ﺑﻮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻪ ﺗﻮ ﻣ ﺮﺳﺘ ﻪ ﻣ ﺧﻮﺭﺩ؟ ﻪ ﻣ ﻮﺷﺪ؟ ﻭ ﻪ ﺎﺭ ﻣ ﻨﺪ؟ ﻭ ﺍﺮ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﻧﻮ ﻋﺰﻝ ﻣ ﺮﺩ... 
 ﻭﺯﺮ ﺳﺮ ﺩﺭ ﺮﺒﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ... 
 ﻭ ﺭﺍ ﻏﻼﻣ ﺑﻮﺩ ﻪ ﻭﻗﺘ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻦ ﺣﺎﻝ ﺩﺪ ﺮﺳﺪ ﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻪ ﺷﺪﻩ؟ 
 ﻭ ﺍﻭ ﺣﺎﺖ ﺑﺎﺯﻮ ﺮﺩ... 
 ﻏﻼﻡ ﺧﻨﺪﺪ ﻭ ﻔﺖ: "ﺍ ﻭﺯﺮ ﻋﺰﺰ ﺍﻦ ﺳؤﺍل ﻪ ﺟﻮﺍﺑ ﺁﺳﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ..! " ﻭﺯﺮ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻔﺖ: "ﻌﻨ ﺗﻮ ﺁﻥ ﻣﺪﺍﻧ؟! "
ﺲ ﺑﺮﺍﻢ ﺑﺎﺯﻮ؛ ﺍﻭﻝ
سر بریده گوزن رو پرت می‌کنه جلوی پای شکارچی. سر قل می‌خوره - شاخ‌هاش توی برف‌ها گیر می‌کنه. خون از رگای بریده سر گوزن بیرون می‌زنه و برفای سفید رو قرمز می‌کنه، برفای زیر سر گوزن - قرمزی بزرگ و بزرگ‌تر می‌شه و تا زیر چشمای بی حرکت گوزن میاد.
آسفالت حیاط مدرسه ای که توش هیئت داریم بشدت خرابه و پسرک ماهم بشدت پرتحرک و مدام در حال دویدن
خیلی مواظبش بودم که زمین نخوره، آخرش یه لحظه که ازش غافل شدم، دوید، رو آسفالتا خورد زمین و بینی و لبش خون شد. 
انقدر ازین اتفاق به هم ریختم که هرکس منو میدید میفهمید یه چیزیمه
بعد هیئت یکی ازم پرسید چی شده؟ علی چش شده؟ 
نتونستم خودمو نگه دارم، بغضم ترکید و زدم زیر گریه
 
من طاقت زمین خوردن بچمو ندارم...
فدای بچه هات اباعبدالله... فدای رقیه ی سه سالت که ه
گالری گوشیم رو نگاه می کنم و دلم ضعف میره برای روزهای آی دا بودنم
آی دای کتابخون و خوره ی فیلم و آشپز و دیزاینر بشقاب و دوچرخه سوار.
نکنه خودمو یادم بره؟
 
+ نگارش اولیه cv تمام شد و آخ که چقدر حس میکنم بار سنگینی رو از دوشم پایین گذاشتم!
+برای شروع فردا ذوق دارم ^-^
بعد از پنج ماه، هنوز تو محیط کار باید عینک بزنم 
رنگ شیشه های عینکم عملا فرق کردن و برای این کار هزینه دادم :( 
مدام قطره می ریزم و از یه طرف مجبورم این کار رو بکنم از اون طرف این کار باعث وابستگی چشمم میشه 
یا هم باید تو محیط کار عینک بزنم تا چشمم خشک نشه 
هی خدا 
اوایل با خشکی میساختم و می گفتم طبیعیه و به همه پیشنهاد می دادم 
اما الان همه ش به همه میگم عمل نکنین و سر بی درد رو دستمال نبندین 
هرررررر کاری انجام میدم همینه 
هی شکر 
مثل ازدواجم که
{منبرک و دلنوشته مهدوی - شماره 27}
 
آب...
 
همگی می ریزن دوره اش میکنن. نمیتونست وایسه بجنگه! نه! دستور نبرد نداشت. دستور چی داشت؟
آب ؛ فقط همین...
دست راستش رفت. آب هنوز نرفته. من مامورم چی ببرم؟ آب...
دست چپش هم رفت. مهم نیست. اما میدونی مشکل کجا پیش اومد؟ اونجا که حرف امام زمان خورد زمین.
تیر که به مشک می خوره حضرت عباس پریشان میشه. یعنی امیدش نا امید شد.
- نتونستم ببرم... حرف امام زمان موند رو زمین ... با چه رویی برم؟
آب اینجا آب نیست. اینجا حرف امام زمان
حالم خوب است . می گویم و میخندم و انگار اوضاع خوب شده است. گوشیم دارد زنگ می خورد امین است گوشی را بر میدارم سریعا می گوید پــ را با امیر حسین در مترو دیده است. امیر حسین از آدم های نچسب روزگار است که فقط ادعا دارد امین هم حالش از او به هم می خورد و وقتی او را می بیند اینقدر اعصابش خورد می شود که به من زنگ می زند تا آرامش کنم... آرامش می کنم و گوشی را قطع می کند اعصابم به هم می ریزد. پــ و امیرحسین با هم؟ امیر حسین یک سال نمیدانم به خاطر چه دلیل مسخره ا
واقعا اسم همسرانِ مومن و کافر حضرت نوح به چه دردِ یه بچه هفت هشت ساله [حتی یه آدم بالغ] می خوره که تو کلاس بهش یاد می دن و بعد ازش سوال می پرسن؟!! اینم از نظام آموزشی ما! تازه وقتی همچین سوالی رو از معلمِ؟! گرامی؟! می پرسن، جواب می ده خوبه که به گوششون بخوره!
که چی بشه مثلا؟!! واقعا که چی بشه؟! به شدت احمقانه و مضحکه!!! 
+ خدایا از نادونی ما به شگفت بیا!!!!   
دلمرده‌ام. دلزده‌ام. خسته‌ام. بعضی چیزها مثل خوره روحم را میخورد. گلویم را می‌فشارد. سینه‌ام تنگ میشود. دلخوشی‌ای نمانده. به وجد نمی‌آیم. از نیش و کنایه بیزارم، از دو رویی و حرص و طمع و شهوت، از راحت‌طلبی و تن‌پروری و ساده‌گیری، از ابتذال...
 
- نوشتم و یادم آمد که فرمود فرّ الی‌الحسین...
 
جهت دریافت روی تصویر کلیک کنید.
 
#له
یا مَن إذا تضایقتِ الأمورُ فَتحَ لها باباً لم تَذهَب الیه الأوهامُ...
 
وقتی کارها گره می خوره،
وقتی بن بست به وجود میاد،
خدا از گوشه این بن بست راهی باز می کنه
که هرگز فکر آدمی به اون نمی رسید...
عمر مثل برق و باد داره می گذره.
سرعت رشد یک جنین گ، سرعت رشد یک نوزاد، به مراتب از سرعت رشد و کمال من بیشتر بوده، به چشم دیدم و به گوشت لمس کردم. 
علیرغم همه تجربیات عمیق این سالها، حس می کنم ادب و عبرت و درس و نمره قبولی لازم رو از اتفاقات پشت سر بدست نیاوردم...
خدا کنه سنگی که سرم بهش می خوره بذای عبرت سنگ آخر نباشه و اصلا خدا کنه سنگ نباشه...
عمر مثل برق و باد داره می گذره.
سرعت رشد یک جنین گ، سرعت رشد یک نوزاد، به مراتب از سرعت رشد و کمال من بیشتر بوده، به چشم دیدم و به گوشت لمس کردم. 
علیرغم همه شهودات عمیق این سالها، حس می کنم ادب و عبرت و درس و نمره قبولی لازم رو از اتفاقات پشت سر بدست نیاوردم...
خدا کنه سنگی که سرم بهش می خوره بذای عبرت سنگ آخر نباشه و اصلا خدا کنه سنگ نباشه...
به نام خدای دانا و توانا
توی کتاب فارسی دوم دبستان، یه درسی داریم به اسم کوشا و نوشا؛ هیچوقت حس خوبی به این درس نداشتم؛ هدفش قشنگه، اما متن خوبی براش ننوشتن. یه مُشت شعار تکه و‌پاره که به درد هیچ‌کجای روزگار امروزمون نمی‌خوره.
ادامه مطلب
... راستش گاهی آنقدر چیزی خوره ذهنت می شود که می خواهی جایی
فریادش زنی، با رهگذری درد و دل کنی، تداعی کنی میل های بی کرانه ات را، پای پوشی
به تن کنی و راه بی پایانی را آغاز، مسخ شوی به سنگی، چوبی، برکه ای و یا قطره آبی
که فرو می ریزد از گوشه چَشمی. من اما می نویسم. می نویسم و مچاله می کنم و می
سپارمش به باد، یا به آبی روان و یا به تاریخ های نانوشتهِ سر به مُهر. گاهی اما
هر چه دور اش می کنم، هر چه می رانم اش، می چرخد و می چرخد و باز می گردد سر جای
نخستین
بهبود رشد مو با آب برنج 
 
 
 آب برنج برای کاهش مو خوره
برای جلوگیری از ایجاد موخوره، نیاز به پروتئین دارید که آب برنج به مقدار زیادی پروتئین دارد. علل اولیه مو خوره، نگهداری نامناسب و آلودگی است که منجر به نابودی کلی سلامت مو می شود. اسید های آمینه موجود در آب برنج نیز به شما کمک می کنند و این آسیب را ترمیم خواهند کرد.
به مدت 15 تا 20 دقیقه موهای تان را با آب برنج خیس کنید و سپس بشویید، این کار به تدریج باعث بهبود وضعیت موهای تان خواهد شد.
 شستشوی
راه های درمان موخوره
درمان موخوره و بهترین روش درمان آن را در این مقاله برای شما جمع اوری کرده ایم.
یکی از مشکلاتی که هم اکنون در خانم ها شایعه است مو خوره می باشد. موخوره به معنی دو شاخه
شدن انتهای مو است که در اثر آسیب های فیزیکی و یا شیمیایی بر روی مو ایجاد می شود.
این موخوره ها که یکی از مشکلات اصلی مو به شمار می رود باعث می شود که ریزش مو بیشتر شود.
این مشکل بیشتر در موهای بلندتر ایجاد می شود که خانم ها مجبور به کوتاه کردن موهای خود می شوند.
ب
سلام.من به ترک گروهی اعتقاد خاصی دارم مطمئنم اگه آدما با هم متحد بشن هیچی نمیتونه جلوشون دووم بیاره پس خواهشن بیایین به هم ملحق شیم و این خودارضایی که مثل خوره افتاده به جون زندگیمون رو زمینش بزنیم 
مطالب متفاوت و کاربردی رو تو وبلاگ میذارم تجربه های زیادی دارم خوشحال میشم تجربه های شمارم بشنوم و بقیه هم استفاده ببرن 
دلتنگی حال عجیبی است،قاتل بی رحمی ست...دلتنگی ظالم،به یک باره نمی کشد،نه مثل تیزی لبه ی تیغ،نه مثل داغی گلوله ی تفنگ،نه مثل زبری طناب دار،نه مثل دِشنه و خــَدَنگ...دلتنگی  جُـزام  است!چون خوره ای وحشتناکذره ذره ی نشاط روحت را می جود!تابه خودبیایی،میبینییک گوشهدر آخرین ایستگاه زندگـی،به استقبال مــرگ ایستاده ای!
#میناشیردل
حالم از لاک سفید رو ناخنام بهم می‌خوره وقتی درونم سیاه شده. وقتی سیاهی دوباره روم سایه انداخته.انگار  دی ان ای لعنتیم به جای دوتا رشتهٔ  پلی نوکلئوتیدی از دوتا رشته غم ساخته شده. که هی تقسیم شده و تقسیم شده تا شدم من. شده الانم.غم لعنتی تو همه جای وجودم رسوخ کرده. نمی‌تونم جایی رو خالی ازش پیدا کنم. هرجا دست می‌ذارم مثل یه غده حسش می‌کنم. یه غده که متاستاز بلده. یه غدهٔ سرطانی. 
بسم الله الرحمن الرحیم
می‌دانید آخرین زنگ زندگیتان کی می خورد !؟خدا می داند، ولی... آن روز که آخرین زنگ دنیا می‌خورد دیگر نه می شود تقلب کرد و نه می شود سر کسی کلاه گذاشت!آن روز تازه می فهمیم که دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود و آن روز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود سوالی که بیش از یک بار نمی توان به آن پاسخ داد.خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد روی تخته سیاه قیامت، اسم ما را جز خوب ها بنویسند خدا کند حو
وقتی کاری بهم سپرده شده، به هر دلیل کند انجام میشه و یکی بتمن وار و زورو صفت وارد میشه که کمکم کنه جمعش کنم حالم از دو تا چیز به هم می‌خوره:
1. خودم، که چرا انقدر کندم!
2. خیّر محترم و طفلکی و دلسوز و آگاه به زمان‌بندی خروجی‌های تشکیلاتی! :دی
دست خودم نیست. کمال‌گرایی و تمامیت‌خواهی مجموعا من رو برده، انگشتام رو فرستاده برای خانواده‌م!
امروز مشغول دیدن تلویزیون بودم و هر از گاهی می زدم شبکه 3 تا در جریان نتیجه بازی استقلال و پرسپولیس هم قرار بگیرم . مدت هاست که هیچ رغبتی به دیدن فوتبال ندارم اما از سر کنجکاوی دوست داشتم بدونم نتیجه این بازی چی می شه !!
یک بار که زدم شبکه 3 ، فکر می کنم دقیقه هشتاد و خورده ای بود که دیدم نتیجه به نفع پرسپولیس هست ،، همون موقع یه سری افکار زد به سرم که تصمیم گرفتم در این مطلب بنویسم .
هر دو تیم در ابتدای بازی قطعا به نیت برنده شدن و کسب 3 امتیاز اومده
  داشتم رمان ((جای خالی سلوچ )) رو می خوندم. و چند روز بعد هم یه رمان از مارکز. 
  اما من وقتی به خودم حق دادم که موقع خوندن رمان دولت آبادی بهش ایراد وارد کنم اما موقع خوندن مارکز فقط به به و چه چه حالم بهم خورد.
  من حالم از این غرب زدگی خودم به هم خورد!
اشک چشم من سرازیراست
گریه ام برای اصغر نیست
درد تیری که اصغرت دیده
به خدا از رباب بیشتر نیست
سنگ این مردمان پلید
می خورد به سر رباب از بام
دعا می کنم برای رباب
جان دهد قبل کوفه و شام
یاد دندان اصغرش افتاد
آن زمان که سفیدی اش را دید
تکه نانی نبود تیری خورد
حرمله خنده ی علی را چید
نکند که رباب گریه کند
شیر سینه دوباره جوشیده
با خودش زیر لب می گفت
حنجرش را چرا نبوسیده
 
در شرایطی که همه فکر میکنن دارم درس میخونم
ولی فکر خرید یه پالت سایه چشم با رنگای کاربردی مثه خوره افتاده به مغزم درصورتی که من سنگین ترین خلاف ارایشیم زدن رژ صورتیه:///حالا بهم هم نمیادا
حالا با بودجه مزخرف محدودم اینقدر سطح طمعم بالاست که دنبال محصول اصلم و نمیخوام فیک بخرم:/
از یک سال و نیم پیش دلم میخواست عکس‌های دخترمو چاپ کنم و تو آلبوم بذارم و پولش جور نمی‌شد البته جور که می‌شد ولی جاهای دیگه خرج می‌شد 
دیروز پول رو گذاشتم خونه مامان که نتونم بهش دست بزنم بعد رفتم آتلیه و کارت ویزیت گرفتم ،امروز احتمالا عکس‌ها رو انتخاب کنم و فردا عصر ببرم برا چاپ 
داره دونه دونه تیک می‌خوره و ذوقیم براش :))
 
میز تحریر رو نمیدونم سفارش بدم براش یا نه ،بهتره صبر کنم اول تخت رو بخرم بیاد بعد طبق مدل و اندازه اون میز تحریز بخر
از ترسناک ترین کتاب هایی که میتوانم نام ببرم ,کتاب های پزشکی است و قسمت ترسناکش آن جاست که هی بیماری هارا میخوانی و میبینی همه ی آن علائم را داری! کتاب که تمام میشود تو می مانی و چیزی که مثل خوره ذهنت را میخورد :چطوری با این همه بیماری هنوز زنده ام:) البته می گویند چنین توهم هایی بین همه ی دانشجویان علوم پزشکی رایج است پس جدی اش نگیرید!
 
 
دیشبم نزدیکای سه خوابیدم
صبح هفت و نیم پاشدم
بعد از صرف صبونه حاضر شدم رفتیم بیمارستان واسه کارگاه
بعد از اونجا حدود یازده رفتم پیش مامان
یه کمی خرید پرید کردم
موز و هویج و فلفل دلمه و سس و ماکارونی و شیر خریدم
کلا کدبانوگریم زده بود بالا یهویی
نفری یه موز با مامان خوردیم و اومدم خونه
سریع پان درست کردم
لابلاش گردو و شکلات و موز پاچیدم
اما تهش که انگشتامو لیسیدم دیدم شکرش کمه :|
امیدوارم با سس شکلات برادر اینا درست بشه شیرینیش
بعد از اون کم ک
خواص های درمانی  روغن مار خالص:
خواص روغن مار بر روی موی سر
از روغن مار می توانید برای درمان ریزش مو سر استفاده کنید که باعث تقویت پیاز مو می گردد .
علاوه بر آن شما می توانید از روغن آرگان برای تقویت پیاز مو استفاده کنید .
تثویت کننده مژه و ابرو با روغن مار خالص
اگر مژه های کم پشت دارید و یا به طور دایم دچار ریزش مزه هستید از این روغن استفاده کنید .
خانم های که از کم پشت بودن ابرو های خود ناراحت هستید هر شب با این روغن فوق العاده ابرو ها
و مژه های
سلام
ادرس زیر وبلاگ جدیدمه.
یه وبلاگ که توش متمرکز تر درباره یه موضوع یا گاهی تخصصی تر یا حرفه ای تر یا نمیدونم یه چیزی تر مینویسم :D
جدای از خودافشایی های اینجا اونجا بیشتر کاربردیه و به درد همه می خوره.
کسی دوست داشت میتونه اونجا رو هم دنبال کنه. از اینجا پر بار تر قراره بشه. البته نه از نظر کمیت بلکه از نظر کیفیت.
:)
 
http://mygrowth.blog.ir/
روزی سگی داشت در چمن علف می خورد، سگ دیگری از کنار چمن گذشت، چون این منظره را دید تعجب کرد و ایستاد. آخر هرگز ندیده بود که سگ علف بخورد!ایستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می خوری؟!سگی که علف می خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت:من؟ من سگ قاسم خان هستم!سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت:سگ حسابی! تو که علف می خوری؛ دیگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی؛ حالا که علف می خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت ب
مردم چقدر احساسی برخورد می کنند! چقدر احساسی انتخاب می کنند! احساسی رای میدن! آدم حرص می خوره فقط! همیشه همینجوریما حتی موقع انتخابات :/
فکر کن دیشب شروین و گروه پایتخت حذف شدن! به جاشون خانوم عروسک گردان و پرهام و سما رفتن بالا :( 
با این اوضاع هر چی عصر جدید جلوتر می ره خوبا حذف می شن و جذابیتش به شدت میاد پایین.
+ حالا تعصبی روی نظرم ندارم ولی در هر صورت نظرم اینه :/
نمیدونم اشکال از کجاست اینکه نمیدونم باید چیکار کنم
روزبروز داره اخلاقم بدتر میشه
روزبروز دارم داغون تر میشم
چرا آخه
وقتی نمیتونم از زبونم درست استفاده کنم
باید چیکار کرد
هیچ کس به حرف من توجهی نمیکنه
مدام اعصابم خورد تر میشه
انگار نمیتونم از زبون خودم درست استفاده کنم
حالم بده
خیلی بد
 
خدایا یه لیست بهت میدم لطفا منقرض یا محوشون کن. 
از دخترای چاپلوس گروه درسی گرفته تا آدمای جوگیر مزخرف.
من درکشون نمیکنم.
من درکشون نمیکنم و حالم از تک‌تکشون به هم می‌خوره. 
الان دلم یه خونه توی یه گوشه از اروپا و دور از هربیماری و جنگ و درگیری‌ای میخواد که سر کوچه‌ش کتابفروشی باشه و دوتا گربه جلوی درش. و توشم پر از گل و گلدون. 
 
لطفا حواست به گلدونای دفتر خانم ردموند هم باشه.
 
خب من قبول کردم که هیچی تو این دنیا خالص نیس.
سوال اینه که از بین ناخالص ها کدومو باید انتخاب کرد.
پاسخی که میتونید باهاش سرمو بکوبید به دیوار اینه: اونی که از همه ناخالصیش کمتره!
مساله اینه که گزینه‌های دنیا برای مقایسه فقط یه پارامتر ندارن که بذاریشون دوطرف نامساوی. خیلی زیاد پارامتر وجود داره. بیشتر از اونی که تو کَش مغز آدم بتونه همزمان لود شه.
پ.ن. ولی خورد خورد درست میشه انشالله.
 
هرسال و هربار سفر رفتن تجربه و چیز‌های جدیدی به آدم یاد میده! ولی به نظر من امسال سفر خیلی جذاب تر و عجیب تر بود! از هتل و تعریف و تمجیدهای الکی و آب و هوا بگیر تا غذا و خورد و خوراک! ولی از اونجایی که به نظر من خورد و خوراک خودش یه دلیلِ سفر می‌تونه باشه، می‌پردازم به خوراک!!! (می‌پردازم، از مصدرِ پرداختن! خیلی جالبه که مصدرش "پرداختن" ع ولی توی فعلش "خ" به "ز" تبدیل میشه! [توقع من از جوری که باید صرف میشد: می‌پرداخم] )
ادامه مطلب
و من اونجا بودم. کف مترو، با کتابای جدید کنار دستم و حسرت «چرا اون کتاب اولیه رو خریدم».
خیالم راحت بود چون آزمون رو از سر گذرونده بودم و چشمام از خواب خمار بودن. 
قطار داشت تکون می‌خورد و صدای جیرینگ جیرینگ دستبندای دست‌فروش تو فضا پیچیده بودن. 
قطار داشت تکون تکون می‌خورد و من با خودم فکر می‌کردم که ای کاش این قطار هیچ وقت از حرکت نایسته. همین‌جوری بره... بره... بره... 
۱. بازی rebel inc ـو دان کردم [استراتژیک و خوبه ..میشی رهبر یه جای عراق طوری بعد باس تصمیم بگیری بودجه رو کجا خرج کنی و جلو شورشا رو بگیری ولی خو بازیش بی نهایت باطری خوره] + بازی last arrows ـو دان کردم [بضی لولاشو خدا وکیلی خیلی سخت میشه سه ستاره کرد ولی در کل بازی خوب و جذابیه]
۲. کتاب Harry potter and the deathly hallows2
۳. چالش اپ butt workout ـم داره خوب پیش میره [تمریناش نه خیلی اسونه نه خیلی سخت کاملا ام مناسب تو خونه]
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهـایش ڪثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. 
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
 
 
ادامه داستان در ادامه مطلب...
ادامه مطلب
آهنگران چه قشنگ میخوند اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت باز, باز است....حالا من یه چیزی میگم قول بدین بهم نخندید.
نخندید ما دلمون یه جایی بدجوری ترک خورده یوقت میشکنه...
کی ترک خورده؟ یک راست میرم سر اصل مطلب... همون روزی که تابوت پدرو آوردن تو حیاط خونه... همون خونه ای که آجرهاشو با دست خودش رو هم گذاشته بود... همون خونه ای که نقشه شو با دختراش با یه تیکه چوب رو زمین خاکی کشیده بود... آره ... همون روز دلم ترک خورد که قدم حتی به زانوی پاسدارایی که تا
 
 
 
سلام امروز میخوام یکم از ترانه سرایی حرف بزنیم. راستش چون میدونم توی سایت های دیگه هیچ مطلب بدرد بخوری پیدا نمیشه و همه ی مطالب کپی شده از هم هستند. خواستم اون چیزایی که خودم یاد گرفتم رو به اشتراک بزارم. چون میدونم خیلیا فرصت یا توان رفتن به کلاس های ترانه سرایی رو ندارن. واسه همین گفتم تجربیاتم رو با شما به اشتراک بزارم شاید به درد شما خورد. البته بنظرم نرفتن  این کلاس ها هم بهترین کاره. کلاس های اموزشی تنها باعث میشن زود تر به مسیری که م
سلام حورای منکم پیش میاد برات بنویسم بابا چرا ؟ چون فکرم درگییره خیلی چیزایی که نمی دونم گفتنش اصلا به دردت می خوره یا نه. سر بابات این روزا حسابی مشغوله درگیر اینکه چیکار بکنه تا به یه درد این مملکت بخوره. چیکار کنه که درد یه نفر از مردم این مملکت رو فقط یه دره کم کنه. و خب همه اینا با داستان هیولای کوچیکی به اسم کرونا خیلی سخت تر از قبل شده. هیولایی ریزی که یادمون انداخت ما گنده تر از فرعون ها با ریزتر از پشه ای می تونیم نابود بشیم. کلیات این رو
می‌دونم
احتمالا دیر شده
احتمالا برای خیلی‌ها اهمیتی نداره
احتمالا خیلی‌ها گوش نمی‌دن
احتمالا به خیلی‌ها بر می‌خوره
احتمالا تاثیری نداره
احتمالا توجه نمی‌شه
و احتمالا غیره و غیره
اما لطف بفرمایید اجازه ندید
کل‌کشیدن
در مراسم موالید حضرات آل‌الله علیهم‌السلام
رسم بشه
شاید بعدا درباره‌ش مفصل نوشتم
لکن علی‌الحساب
به این توصیه‌ی برادرانه و پدربزرگانه
التفات داشته باشید؛
هزار نکته‌ی باریک‌تر ز مو اینجاست!
[قلب][لبخندمحبت‌آمیز]
الان یک ماه بیشتره کرونا اومده
عید نتونستم برم تهران
دلم خیلی تنگ شده برای مامانم اینا
هرروز بیشتر روزمرگی با خودش منو غرق می کنه
بیشتر آشپزی، سریال دیدن و کتاب خوندن
جدیدا دو تا کتاب گرفتم که بخونم ولی حوصله شروعشو ندارم
امروز بعد از کلی وخت حمام رو درست کردیم، کفش آب میداد به راهرو. مجبور شدیم کل کاشی ها رو عوض کنیم.
یه دار قالی خریدم ولی مدتهاست داره خاک می خوره، دیگه علاقه ای بهش ندارم
علاقه ای به هیچ چیز ندارم.:(
توی این سال ها به عنوان مطلب یعنی "عوامل ماندگاری یک وبلاگ" زیاد فکر کردم، از طرفی وبلاگ ها و وبلاگ نویس های سابقه دار هم مرور شد و به یک سری خصوصیاتِ تقریبا مشترک رسیدم. همچنین کسانی که تا تقی به توقی می خوره و اقدامات نامناسب مثل حذف وبلاگ و یا خداحافظی انجام می دن هم بررسی کردم و خصوصیات اونها یه جورایی برعکس وبلاگ نویس های سابقه دار هست.
ادامه مطلب
حرفی برای گفتن نیست. جز اینکه این همه حرف زدم و گفتم، در نهایت فهمیدم که حرف زدن به دردی نمی خوره. مادامی که عمل نشه، حرف زدن حتی می تونه بد هم باشه. به این رسیدم که راه نجات حب اهل بیته. از این راه می شه قلب رو آباد کرد و بدی ها رو ازش دور کرد.
به این رسیدم که عمل کردن بسیار بسیار از حرف زدن سخت تره. وقتی که در امتحان الهی قرار می گیریم هر احتمالی هست!!! فریب حرف های زیبا رو نباید بخوریم. باید دیدم آدم ها در عمل چطورند. و گرنه زیبا حرف زدن که اصلا هزین
یکی میگفت بخور بابا چیه الکی هی خودتو اذیت کنی و تمام خوشمزه ها رو از دست بدی
اونموقع جواب کوبنده ای براش نداشتم و باعث شد کل سبک زندگی که در پیش گرفتم و خب وزنمم خیلی عالی شده بره زیر سوال
اما یه جواب خیلی زیبا به ذهنم رسید
حال بهم زن نیست وقتی نمیتونی در برابر خوردن چیزی مقاومت کنی؟
من نمیگم نخور
میشه به اندازه خورد
غذاهای سالم خورد
و از زندگی لذت برد
و حال بهم زن نیست وقتی چاق و بدون هیچ اراده و حال بهم زن باشی؟
 
دلتنگی حال عجیبی است،قاتل بی رحمی ست...دلتنگی ظالم،به یک باره نمی کشد،نه مثل تیزی لبه ی تیغ،نه مثل داغی گلوله ی تفنگ،نه مثل زبری طناب دار،نه مثل دِشنه و خــَدَنگ...دلتنگی  جُـزام  است!چون خوره ای وحشتناکذره ذره ی نشاط روحت را می جود!تابه خودبیایی،میبینییک گوشهدر آخرین ایستگاه زندگـی،به استقبال مــرگ ایستاده ای!
#میناشیردل
قشنگ حالم بده....
قشنگ حالم از این دنیا بهم می خوره....
قشنگ روی زخمهام نمک پاشیدن...
قشنگ نابودم کردند....
آخ که دلم چقدر قشنگ تنهایی می خواد
آخ که دلم چقدر قشنگ یه خواب ابدی می خواد...
اصلن قشنگ اوف اوف اوف......
التماس دعا....
قشنگ خیلی محتاجم به دعا.....
شش دقیقه مونده به ۱۲، هرشب همین موقعا که میشه تاریخو چک میکنم که ببینم چند ‌روز دیگه مونده تا دوماه بشه، لعنتی خواب شبو ازم گرفتی، یه جایی تو قلبم خالی شده و جاش تیر میکشه، لعنت به تو
صبا وقتی بیدار میشم هنوز خسته ام، یه چیزی میخورم میرم کافه میشینم با متن کتاب کلنجار میرم و بعد دوسه ساعت میام خونه یه کله شاگرد دارم تا شب که بشینم پای شام و سریال، به شدت کار میکنم اما نمیتونم سیفون بکشم رو فکر تو، خسته شدم از تو که مثل خوره تو وجودمی چندساله و
 
❤رمان آرام❤  
خلاصه رمان:مردی از جنس غرور که گذشته ی تلخی داشته و این تلخی زندگی باعث شده از مسبب آن انتقام بگیره ولی زندگی جور دیگه ای برای اون رقم می خوره که ناخواسته عاشق کسی می شه که قرار بود زندگی اونو مثل خودش تلخ و عذاب آور کنه ...
  برای خرید کتاب به پیج اینستاگرام مراجعه کنید.       
❤رمان آرام❤
 خلاصه رمان:مردی از جنس غرور که گذشته ی تلخی داشته و این تلخی زندگی باعث شده از مسبب آن انتقام بگیره ولی زندگی جور دیگه ای برای اون رقم می خوره که ناخواسته عاشق کسی می شه که قرار بود زندگی اونو مثل خودش تلخ و عذاب آور کنه ... 
برای خرید کتاب به پیج اینستاگرام مراجعه کنید.
عید نوروز در راهه و فقط دور روز دیگه با ما فاصله داره اما قبل از این که سال نو رو جشن بگیریم، خودمون رو برای عید آماده می‌کنیم. کارایی مثل خرید لباس و وسایل جدید که بعضی‌ها انجام میدن و بعضی‌ها هم نه، اما کاری هست که همه‌ی ما تقریبا انجام میدیم و اون خونه تکونی هست. کاری که قبل هر عید یه جورایی باید انجام بشه ... مخصوصا توی خونه‌ی مامانا :) ... اما این قضیه‌ی خونه تکونی از کجا آب می‌خوره که هر سال ما انجامش میدیم،‌ خب معلومه مثل خود نوروز از دور
❤رمان آرام❤
 خلاصه رمان:مردی از جنس غرور که گذشته ی تلخی داشته و این تلخی زندگی باعث شده از مسبب آن انتقام بگیره ولی زندگی جور دیگه ای برای اون رقم می خوره که ناخواسته عاشق کسی می شه که قرار بود زندگی اونو مثل خودش تلخ و عذاب آور کنه ... 
برای خرید کتاب به پیج اینستاگرام مراجعه کنید.  
 
هوالرئوف الرحیم
با مامان نیکو حرف می زنم پشت در کلاس. یعنی دوست نیستیم.
متاسفانه اطلاعاتی از زندگیم بر طبق عادت بدم، بهش دادم که از خودم ناراضیم به کنار.
اون هم اطلاعاتی داد. یکی به شدت به دردم خورد.
برام از کلاس ایروبیک صبح گفت. و خوشحال شدم یکی بدون اینکه رفته باشم از اینجا برام خبر آورده. گفت کلاس فیتنس مادروکودکش مسخره ست. و برای بچه های هم سن و سال رضوانه. که خب رضایت بخش نیست. 
گفت سر کلاس ایروبیک دخترش رو می بره اون نقاشی میکشه این ورزش می
رفته بویدم دستشویی با دخترک تو دستشویی فشار اب زیاد شد ناراحت شد منو زد دستش خورد تو چشمم
منم برا اینکه بفهمه نباید این کارو بکنه چشممو گرفتم و دیگه باهاش حرف نزدم
از دستشویی اومدیم بیردن یه دستمال کاغذی و چسب برداشتم و روی چشمم زدم
مامانم پرسید چی شده
دخترک گفت نمیتونه حرف بزنه
مامانم پرسید چرا رفتید دستشویی چی شده چرا مامانت چشمش رو بسته
دخترک: مامانم حواسش نبود چشماش ندید رفت خورد تو دیوار حالا چشمش درد میکنه روش رو بسته
ما:
زلزله ، مست غروری تو و بی درمانیخوره ی روح و روانی ،گُسل تهرانیغدّه ای دائمی هستی وَ حکایت داریزخمِ بدخیم و تکاننده ی جرّاحانیمایه ی رنجش و رنجاندن پیرامونیوقتِ آرامش خودهم سبب طوفانیمثل چنگیزی و ویرانی عالم کارتاوج رسوائی و بدنام و بلای جانیبسته ای دست نرون هم نفس ضحّاکیگریه ی عاقل و خندیدن نادانانیبارِ کج هستی و هرگز نرسی تا مقصدجاده ای صعبی و مثل شب گورستانیآتشی در خودِ خویشت که بسوزی دائملرزشت کرده هویدا که چه بی بنیانی.
از وقتی که محمود رو پیدا کردم، دیگه خیالم راحت شد که بعد از یه عمر در به دری و از این پیرایشگاه به اون پیرایشگاه رفتن، چه توی جهرم و چه شیراز، به یه پیرایشگر رسیدم که واقعا به دردم می خوره و با سلایقم سازگار! امّا خب کرونا باعث شد که این مدّت نتونم برم پیشش و موهام هم حسابی رشد کرد و ماشالا خوش حالت هم که هست :| و اصلا هم اذیت نمی کنه :| :|
ادامه مطلب
امروز سر یه چیزی اعصابم خیلی خورد شد؛ بعد کلاس مزخرف دانش خانواده موندم که اصلاحیه بنویسم،‌ بعد گفتم با سرویس ۷ و ۲۰ برگردم. ساعتای ۷ و ۸ دقیقه بلند شدم رفتم یکمم زود رسیدم، گفتم عیب نداره دیگه ۷ و ۲۰ میاد. همین جوری گذشت و گذشت آخرش ساعت ۷ و 44 دقیقه اومد!!!!!! خییلییی این رو اعصابه که سرویس پرستاری تو ترافیک میمونه دیر میاد! بعد همش تو دلم میگم بزار الان دیگه زنگ بزنم طنین ولی هی میگم نه این همه وایسادی الان میاد://// بعد ۵ دقیقه بعد میگی کاش ۵ مین
سلام
از نت بیزار شدم... دلم می خواست مثل دو سال پیش برم پیش حاج خانوم و ایشون بگه گوشیت رو‌ بزار پیش من و‌ برو! 
اما دلم اینجوری هم نمیخواد! دلم می خواد که خودم با دست خودم بگذارمش کنار! باید زودتر این‌ کار رو بکنم تا بیش از این تباه نشدم! 
تا بیش از این هر چه کشته ام نسوزوندم و به خاک سیاه ننشستم! 
آدم انقدر سست عنصر، نوبره! 
حالم از خودم و این همه سستی ام بهم می خوره! چقدر راحت شیطون رو کنارم میبینم و همچنان می تازم!
نمی دونم منتظر کدوم معجزه نشست
زلزله ، مست غروری تو و بی درمانی
خوره ی روح و روانی ،گُسل تهرانی
غدّه ای دائمی هستی وَ حکایت داری
زخمِ بدخیم و تکاننده ی جرّاحانی
مایه ی رنجش و رنجاندن پیرامونی
وقتِ آرامش خودهم سبب طوفانی
مثل چنگیزی و ویرانی عالم کارت
اوج رسوائی و بدنام و بلای جانی
بسته ای دست نرون هم نفس ضحّاکی
گریه ی عاقل و خندیدن نادانانی
بارِ کج هستی و هرگز نرسی تا مقصد
جاده ای صعبی و مثل شب گورستانی
آتشی در خودِ خویشت که بسوزی دائم
لرزشت کرده هویدا که چه بی بنیانی.
#احمد_
برای خرمای بَرَنی(زاهدی)فوائد زیادی در روایات گفته شده مانند:۱.بلغم را از بین می برد،۲.خستگی مفرط اعضاء و عضلات را از بین م برد،۳.درد را از بدن خارج میکند،۴.شیطان را دور میکند،۵.پشت را محکم میکند،۶.قوه بینایی وشنوائی را زیاد میکند،۷.غذا را هضم میکند،۸.بوی بد دهان را از بین میبرد،*باید توجه داشت که هر خرمایی را میشود صبح ناشتا خورد ،ولی خرمایی زاهدی را اصلا نباید بطور ناشتا خورد،چون باعث سست شدن بدن،یا از کار افتادن عضو،ویا اگر شدید باشد مو
مردی به نام نجیح روایت کرده که گوید: حسن بن علی (علیه‌السّلام) را دیدم که غذا
می‌خورد و سگی نیز در پیش روی او بود که آن حضرت هر لقمه‌ای که می‌خورد لقمه دیگری
همانند آن را به آن سگ می‌داد. من که آن منظره را دیدم به آن حضرت عرض کردم: اجازه
می‌دهی من این سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور کنم؟ در جواب من فرمود: «دعه
انی لاستحیی من الله (عزّوجلّ) ان یکون ذو روح ینظر فی وجهی و انا آکل ثم لا اطعمه؛
او را بحال خود واگذار که من از خدای (عزّوجلّ) شرم
توی اتاق، پشت میز کارم نشسته ام. اصلا دست و دلم به کار نمی رود. پلک های چشمم کاملا جیوه ای شده اند و قدرت بالایی میخواهد که بر مغناطیس بین دو پلک فائق بیایم. در ذهنم جزیره ای دور افتاده در وسط آبی دریا تصور می کنم که فقط به اندازه دو درخت نارگیل جا دارد، دو درخت نارگیلی که حد فاصل آنها با یک ننو پر شده، ننو زرد رنگ. و من! و من با یک پیراهن آستین کوتاه گل گلی و شلوارک شش جیب روی آن خوابیده ام. با اینکه برگ های درخت مانع آفتاب هستند ولی باز هم برای محک
وقتی برادران برای بردن یوسف نزد یعقوب آمدند یعقوب گفت:می‌ترسم گرگ او را بدرد. مفسرین می گویند که اینها از کلام یعقوب یاد گرفتند که چه عذری پیدا کنند. آمدند و گفتند گرگ او را درید! برای متنبه کردن کودک، خیلی نباید راه های زیادی را جلوی پایش قرار دهید. مثلا به بچه می‌گویید: این توپ را نینداز، به لامپ می‌خورد. بچه در ذهنش تا به حال این نبود که توپ به لامپ می‌خورد. حال در ذهنش می‌گوید که اگر به لامپ بزنم چه می‌شود...؟حضرت رسول(صلوات الله علیه):هما
با عصبانیت آمد؛ مردی مسن بود. از دست یک‌گروه جوان شکایت داشت؛ می‌گفت: یا آهنگ گوش میدن، یا بلند بلند می خندن؛ اینجا حُرمَت داره، جای آهنگ‌گوش‌ دادن نیس.
رفتم کنارشان نشستم. بعد از احوال پرسی و کمی گرم گرفتن، به آرامی گفتم: رفقا! اینجا حسینیه‌ست و بقیه از آهنگ گذاشتن‌تون، ناراحت شدن ...جوانی که گردنبندی به گردن داشت و زیر ابرو برداشته بود، گفت: رو چِشَم حاجی و آهنگ را، قطع کرد.و ادامه داد: آقای اعلایی اینجا هم، مثه جبهه اخراجی می‌خواد بالاخر
از آدم امیدوار و روبه‌جلویی که بودم، چند سالی هست که فاصله گرفتم. حتی یادم نیست از کی و چرا. تلاش هام برای برگشت هم به در بسته می‌خوره. جدیدا که یه روزایی می‌شه که از صب تا شب به معنای واقعی کلمه تو تختم و حتی حوصله‌ی غذا خوردن هم ندارم.جالبیش اینجاست که الان برای هر درس دوتا پروژه باید تحویل بدم.برای پایان‌نامه باید تلاش کنم حتی پروپوزال هم ننوشتم .قس علی هذا
گفتم شاید ویتامین ب بدنم کم شده و رفتم آمپول زدم.تاثیرش فقط یه روز بود. حالا با اغم
من بارها زنبور قورت داده ام.
و سالی حداقل دو بار یه پرنده می خوره به سرم ، همیشه وقتی دارم سر یکی داد میزنم می خورم زمین.
وقتی پیانو میزنم محاله درش روی انگشتام بسته نشه
امکان نداره شب بخوام از رو ریل قطار رد بشم یهو یه قطار بوق زنان نیاد طرفم.
محاله موقع رد شدن از وسط محوطه ی چمن فواره ها کار نیفتن.
هر نردبانی ازش رفتم بالا یه پلش زیر پام شکسته.
محاله ممکنه روز تولدم مریض نشم
 هر بار سفر میکنم یه روز بعد از جشن میرسم به شهر.
آخه آدم ممکنه به چند تا
 آقای رضا پهلوی ـ حالم از بوی گند نظام سلطنتی بابات و بابا بزرگت به هم می خوره!این که در قرن ۲۱ هنوز فسیل هائی باشن که شاخص مشروعیت یک حکومت رو در «اسپرم اعلی حضرت» و انتقال آن سلطنت را از طریق انتقال همان «اسپرم» به صلب «آقازاده اعلی حضرت» فلسفه بافی می کنند! چنین فسیل هائی قبل از سلطنت شایسته تاکسیدرمی اند!وجود شما توهین به شعور بشریته!ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداریوش سجادی@dariushsajjadi44
معنیشو خودتون می‌دونید، پس نمی‌گم.
غر زدن فایده نداره، چون به هیچ دردی نمی‌خوره.
پاسخ به مشکلات دو گونه است:
۱-پذیرش
۲-تغییر
مثلاً: دلار هی‌گرون می‌شه، بدبخت می‌شیم.
۱-بپذیر این موقعیت رو و باهاش زندگی کن و درآمد کسب کن.
۲-تغییرش بده، نمی‌تونی تغییرش‌بدی.
کشورتو تغییر بده.
نمی‌تونی: باهاش بساز.
غر نزن عزیزم.
امروز تولد خانم نیکبخت بود. معلم تفکر کلاس هفتمم. یکی از معلمایی بود که همیشه مورد تمسخر همه دانش‌آموزا و حتی من قرار می‌گرفت. همیشه یه لباس می‌پوشید، همیشه سر کلاس چادر سرش بود، همیشه میشد سر کلاسش تقلب کرد، کلاسشو پیچوند و و و ... اوایل سال خیلی اذیتش می‌کردم. یادمه یه‌روز بهمون گفت انشا بنویسین که اگه معلم بودین چیکار می‌کردین. من هرمزخرفی که به ذهنم رسید نوشتم، تهشم گفتم که همه معلما حیوون‌صفتن. الان که اینارو تایپ می‌کنم از حس بد و پش

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها