نتایج جستجو برای عبارت :

شعر از خودم برای . بماند یادگار برای این دیار .!

انشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستی به وقت نیمه شب
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند.

ادامه مطلب
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.
پولیش و واکس 3 اکستریم هایبریدنت سوناکس : 

پودر اکسید آلومینیومی بسیار ریز باعث رفع نور Verkratzungen ، لایه های خشک شده و صاف شدن رنگ می شود.
براق عمیق و براق ، ترمیم و ترمیم شدید رنگ کارایی دارد.
مناسب برای بدنه
براق کننده، محافظت کننده، پولیش کاری،تشکیل لایه‌ای با دوام بر روی رنگ خودرو

شناسه محصول : 202200
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.شایدبرایش دنیاجوردیگری معنی پیدامینمو
بسم الله
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند 
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند 
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند 
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند 
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند 
گشت بیمار که چون چشم تو گ
مهر در سجاده ام پنهان بماند بهتر است
کفر ما در سایه ی ایمان بماند بهتر است
عشق و رسوایی خطر دارد زلیخای عزیز
یوسفت در گوشه زندان بماند بهتر است
در دلم نفرین و بر لب آفرین دارم ولی 
ماجرا بین لب و دندان بماند بهتر است
بعد از این از عشق ما در کافه های انزوا
نقش مرموزی ته فنجان بماند بهتر است
بی سلامی آمدی پس بی خداحافظ برو 
عشق بی آغاز بی پایان بماند بهتر است
احسان_افشاری
 
تو رفتی و سهمم از عشقت غمه
سر قلبم هرچی بیاد حقمه
یه لحظه از عشق تو غافل شدم
جنونو رها کردم عاقل شدم
تو که رفتی عقل از سر من پرید
نمیشه که عشق از مغازه خرید
تو رفتی و قلب من افسرده شد
دعاهای دشمن بر آورده شد
بماند هنوز تو فکرتم
نیوفتاده عشقت از سرم
تو رفتی و خنده با تو رفت
بماند خودم مقصرم
بماند هنوز تو فکرتم
دلتنگ صدای خندتم
بماند چی میکشم شبا
خودم با خودم تو خلوتم
Mehdi Ahmadvand Bemana
حمایت از جمله چین
کمپین حمایت از سازنده جمله چین و روند ساخت
امروز در روند ساخت جمله چین به نتایجی رسیده ایم که ارزشمند هستند و نشان دهنده قدرت برنامه نویسی ایرانی است . با اینکه تماما انگلیسی می باشد اما ایرانی های فارسی زبان در زمینه برنامه نویسی پیشتازند . امیدوارم در این شرایطی که هم باید بیکدیگر کمک کنیم نرم افزار جمله چین من به شما کمک کرده باشد . امیدوار باشید که در نسخه های بعدی این نرم افزار شامل تحولات بسیاری می شود . من خودم به شخصه
به چه می‌اندیشی!
نگرانی بیجاست...
عشق اینجا
و‎ ‎خدا هم اینجاست،
لحظه‌ها را دریاب
زندگی در فردا
نه، همین امروز است!
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه و زیبا
 
یك زن
برای زیبا ماندن
به دوستت دارم های
مردی نیاز دارد
كه هرروز آرام
در گوشش زمزمه كند
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه کوتاه
 
وقتی انسان‌ها همدیگر را دوست داشته باشند، همدیگر را می‌بخشند. اما وقتی دائما مجبور به این کار شوند، از دوست داشتن دست برمی‌دارند...!
 
++++++++++++++++++++
حمایت از جمله چین
کمپین حمایت از سازنده جمله چین و روند ساخت
امروز در روند ساخت جمله چین به نتایجی رسیده ایم که ارزشمند هستند و نشان دهنده قدرت برنامه نویسی ایرانی است . با اینکه تماما انگلیسی می باشد اما ایرانی های فارسی زبان در زمینه برنامه نویسی پیشتازند . امیدوارم در این شرایطی که هم باید بیکدیگر کمک کنیم نرم افزار جمله چین من به شما کمک کرده باشد . امیدوار باشید که در نسخه های بعدی این نرم افزار شامل تحولات بسیاری می شود . من خودم به شخصه
امروز را به خاطر میسپارم برای اینکه به یاد داشته باشم هر عملی عکس العملی دارد و هر تصمیمی نتیجه ای برای اینکه تصمیماتم را عاقلانه تر بگیرم و برای اینکه تا مطمئن نشده ام پا به عرصه عمل نگذارم این یادداشت (و نصیحت به خودم) از امروز به یادگار بماند و تجربه ای باشد برای آینده
بماند که اینهمه روانشناسی خوندم با دل و جون ولی پول ندارم مطب بزنم. سر همین قضیه اومدم تو یک شرکتی که کاملا بی ربقطه به رشته ام دارم کار میکنم با ماهی یکو هفتصد و پولی که میاد جمع نمیشه. و اینها.. بماند.
بماند که حالا خودمو راضی می کنم که پسر خیلیا هستن که کار ندارن. امنیت روانی که سر ماه ی حقوقی ریخته میشه براشون رو ندارن. بماند.
بماند که باز میگم عوضش کاری که می کنم نیاز به مهارت هایی داره که من اگه این رشته رو نخونده بودم بلد نبود.
بماند که با ای
محرم های پیش بیشتر حواسم بود، از روزها قبل از آمدنش، حواسم بود به دیدنی ها، شنیدنی ها، خواندنی ها، خوردنی ها. 
صبح که خبر رفتن مهدی شادمانی را شنیدم و رفتم متن هایش را خواندم نشستم و به حال خودم زار زدم، چقدر خدا دوستش داشت که انقدر طیب و طاهر شده بردش پیش خودش، چقدر نگاهش وسیع شده بود و چه خوب موقعی خودش را رساند به کاروان کسی که عاشقش بود.
به خودم آمدم و دیدم امسال یکدفعه چشم باز کرده ام و دیدم محرم شده، تا همین یک هفته قبلش اصلا از خودم راضی ن
دانلود آهنگ جدید امیرعباس گلاب به نام بماند
AmirAbbas Golab - Bemanad
ترانه : علی بحرینی ؛ موزیک : امیر عباس گلاب ؛ تنظیم : مهیار رضوان
+ متن ترانه بماند از امیرعباس گلاب
بماند که میشد کنارم بمانی نماندی / بماند که کار دلم را به حسرت کشاندی
همه دلخوری های ریز و درشتم بماند / غروری که آن را به پای تو کشتم بماند

ادامه مطلب
میگفت اگه قراره وقتی حالم بده شعر بگم، حاضرم همه ی عمرم رو تو این وضعیت روحی نکبت بگذرونم.
من شاعر نیستم ولی واسه نوشتن دو خط متن هم یه حالی لازمه که تهش به اشک برسه.
اتفاقا یکی دو شب پیش داشتم به آخر قصه امون فکر میکردم، انقد تلخ واسه خودم تمومش کردم که گریه تنها چاره اش بود.
ولی فرق داره. حال نوشتن فرق داره. حال تلخ نوشتن فرق داره.
تلخ نیستم این روزا.
همین.
.
.
بماند که گاهی امیدی به این زندگی نیست..
دانلود آهنگ جدید امیرعباس گلاب به نام بماند
AmirAbbas Golab - Bemanad
ترانه : علی بحرینی ؛ موزیک : امیر عباس گلاب ؛ تنظیم : مهیار رضوان+ متن ترانه بماند از امیرعباس
گلاب
بماند که میشد کنارم بمانی نماندی / بماند که کار دلم را به حسرت کشاندی
همه دلخوری های ریز و درشتم بماند / غروری که آن را به پای تو کشتم بماند


ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید امیرعباس گلاب به نام بماند
AmirAbbas Golab - Bemanad
ترانه : علی بحرینی ؛ موزیک : امیر عباس گلاب ؛ تنظیم : مهیار رضوان+ متن ترانه بماند از امیرعباس
گلاب
بماند که میشد کنارم بمانی نماندی / بماند که کار دلم را به حسرت کشاندی
همه دلخوری های ریز و درشتم بماند / غروری که آن را به پای تو کشتم بماند


ادامه مطلب
الکترسیته:  الكترسیته انرژی نهفته ای در طبیعت و وجود آن در بعضی از مواد موجود درجهان میباشد این نیرو به صورت های مختلف میباشد و دارای 2 قطب میباشد اما به صورت كلی میتوان الكترسیته را به دوبخش تقسیم كرد الكترسیته ساكن++این حالت از الكترسیته عنصری كه آن را بو جود می آورد دارای قطب مثبت+میشود مانند وسیله پلاستیكی كه بر اثر مالش دارای قطب مثبت میشود یا بدن انسان كه بر اثر برخورد با این گونه اشیاء درای قطب مثبت الكترسیته ساكن میشود فقط زمین تامین
همیشه یکی از آرزوها و دغدغه‌های اساسی ادبی من تشکیل یک حلقه ادبی بوده است. البته معیارهایی برای خودم معین کرده‌ام ولی ترجیح میدادم خود به خود اتفاق بیفتد و با چند رفیق پای کار و باحال و اهل شعر و ادب آغاز کنم. اسمش را هم معین کرده‌ام گوشه ذهنم که آب بخورد. احتمالا این فرض برای خودم بماند اما به نظرم آمد که اگر نگفته‌ام تا بحال، بگویم...
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نمیشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمی رسد این بهار بعد از تو
چرا نمیرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که میروم به نیستی و بی خیال خودم
پروژه پروژه ی سختی ست بارها مجبوری خودت را بکوبی و از نو بسازی مجبوری همه چیز را از صفر شروع کنی .  حالا من دوباره در استانه ی شروعی دیگرم که به نوعی ادامه ی شروع های قبلیست منتها این دفعه با برنامه تر منظم تر و اگاهانه تر جلو میروم  بسیار امیدوارم حتی با اینکه نتیجه ی من از خیلی ها وحشتناک تر است و اساسا امید زیادی به من نمیرود اما خودم به خودم امید دارم وخودم را باور دارم و همین کافی ست 
من برای خودم تا انتهای ابدیت کافی هستم . 
اینجا مینویسم ت
زمانی که تصمیم به دوباره نوشتن گرفتم، به تنها چیزی که فکر می‌کردم تخلیه افکار و ثبت بعضی از قسمت‌های زندگی‌م در یک وبلاگ بود. می‌تونستم به جای انتخاب وبلاگ، به سبک رایج این روزها پیج اینستاگرام داشته باشم. اوایل واقعا مردد بودم. از یه طرف می‌دونستم توی اینستاگرام می‌تونم خواننده‌های بیشتری در مدت زمان کمتری جذب کنم، می‌تونم بیشتر و زودتر دیده بشم و حتی شاید بتونم درآمد کسب کنم و وارد بازی لاکچری لایف و یه مقدار از خودت بگو و مخاطب رو ت
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم ....
دوستی دارم که رازی دارد و این راز به طریقی بدون اینکه بخواهم به گوش من رسیده است و آن دوست از این موضوع بی خبر است. بعد هر از چندگاهی که با هم حرف می زنیم او از دوره ای از زندگیش حرف می زند که خیلی سخت بوده ولی ادامه نمی دهد که چرا و چطور و من هربار می دانم از چه حرف می زند و او نمی داند که من می دانم و من هر بار از این دانستن خودم و ندانستن او معذب می شوم.  این روزها سوال اخلاقیه من از خودم این است که باید به او بگویم همه چیز را می دانم یا بگذارم در هم
آنکس که بداند و بخواهد که بداند  خود را به بلندای سعادت برساند...آنکس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گنبد گردون بجهاند ...آنکس که بداند و نداند که بداند  با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند ...آنکس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به مقصد برساند ...آنکس که نداند و بخواهد که بداند جان و تن خود را ز جهالت برهاند ...آنکس که نداند و نداند که نداند  در جهل مرکب ابدالدهر بماند ...آنکس که نداند و نخواهد که بداندحیف است چنین جانوری زنده بماند...!(وا
برخلاف وعده پخش نوروزی از سوی مدیران سیما، رامبد جوان تولید فصل تازه «خندوانه» را که پیش از این برای اسفند امسال وعده داده شده بود به آینده موکول کرد.
رامبد جوان در پست اینستاگرامی خود که دقایقی پیش منتشر کرده است ساخت «خندوانه» را به زمان دیگری موکول کرد.
 
وی در این پست نوشته است:
 
«فصل جدید خندوانه بماند برای روزهایی که بی‌دغدغه‌تر زیر یک‌سقف جمع می‌شویم.
 
بماند برای روزهایی که با خیال آسوده، نفس عمیق می‌کشیم.
 
بماند برای روزهایی که
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
می نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
می نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نمیخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
یه سری شبا دنبال یه کوچه هایی میگشتم که سر صدایی نباشه ،سال به سال کسی ازش رد نشه،از نور و ماشین و.. خبری نباشه
تا خودم و خودم خلوت کنیم
اینقد خودم بزنه تو گوشه خودم و ،خودم بغض کنه و دلش بگیره و گریه کنه که خودم و خودم قهر کنیم
البته قهرم کردیم..
میدونی چن ماهه خودمو ندیدم؟ جدی جدی قهر کرد رفت..
صبا پا میشدیم باهم درد و دل میکردیم صب بخیر میگفتیم، شبا به بی کسی و تنهایی خودمون میخندیدیم و میشدیم همه کسه هم 
نمیدونم چرا رفت..کجا رفت.چرا تنهام گذاشت
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک میز، زیر شاخه های درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی میکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
نابینای توامبه خط بریل میخوانمتشهرزاد قصه گوی هزار و یکشب شبهای تنهایی مندوباره میسرایمتبه خط عبری نانوشتهتا دوباره دوستت بدارمو فاتح لبهای تابستانیت بشومتا مست در آغوشت ایستاده جان بدهمو به نام نامی توهزاران غزلبدون قافیه ناسروده بماندتا شهرآغوشتدوباره تا سحر برای من باز بماند
طبیعی آدم روز تولدش به کارای کرده و نکردش فکر کنه .. به راه های رفته و نرفتش .. به شکست و نرسیدن هاش .. به رسیدن ها و موفقیت هام .. بماند که تو ذهنم برای خودم بیست سالگی رو یه جور دیگه میدیدم .. خب الان هیچ جوره شکل اون تصوراتم نیست .. هرچند که مهم نیست .. تصویرش هم غلط بود .. سعی میکنم هدف هام رو کوچیک تر کنم تا کم کم بدست بیارمشون .. نه اینکه گندش کنم تو ذهنم و مجالی نباشه برای بدست اوردشون .. سعی میکنم بیشتر بیخیال بی اهمیت ترین چیزها بشم .. برای خودم روزا
صدر اعظم آلمان در سخنرانی در مجلس این کشور بر لزوم باقی ماندن ترکیه در ناتو اشاره کرد.
به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری فارس، صدر اعظم آلمان در سخنرانی در مجلس این کشور گفت، ترکیه علیرغم اختلافات فزاینده با شریکان خود در ناتو باید عضو این ائتلاف باقی بماند.
ادامه مطلب
اینجا از خاطرات اتفاقات مهم و عجیبی که در راه انجام چالش هایم دارم مینویسم....
می نویسم تا حداقل در یاد خودم بماند
می نویسم تا اگر کسی خواست راهی شبیه راه من را برود تجربه داشته باشد
مینوسیم چون همانند هر انسانی علاقه به بقا دارم... واین راهی از راه های بقاست!
صبح دادگاه ...از ظهر تا ساعت ۶ بعد ظهر درگیر کلانتری و ۱۱۰ بودم .ولی به نتیجه ای که می خواستم رسیدم ..موکل ام خوشحال شد و  خودم هم خیلی حال کردم .بماند به یادگار از کلانتری ۱۳ و اون شهر کوفتی 
پ ن :
خانه پدری را نبینید ...واقعا چرا من این فیلم دیدم !
پ ن کارت کتابخونه را تمدید کردم ..افرین به من 
پ ن ..موضوع رساله ندارم !زبان ...من چرا از تو فراری ام !باهام دوست شو 
 
هیچ کس نمیتونه به تو بگه درست چیه؛ چون مسئولیت هر انتخاب و عملی با خودت هست.
مشورت کن، جهان رو ببین اما تو انتخاب کن.
به چیزی مومن شو که از درونت جوشیده و پذیرفتی و محصول مستقیم  فشار و تمایلات هر فکر بیرونی ای نیست.
و تا وقتی ایمان داری بپذیرش؛ نکنه روح عملی از تو کوچیده باشه و درگیر ظواهرش مونده باشی...
تقدیم به شهدای عزیز به ویژه شهید مظلوم حجت‌الاسلام محمد تولاییرفتند که این نام سرافراز بماندبر مأذنه‌ها نام علی باز بماندرفتند که در این قفس تنگ، در این شهریک پنجرۀ رو به خدا باز بماندرفتند که در دل، دلِ ما عشق نمیردرفتند که زیبایی این راز بماند...هر کس به دلش شوق خطر هست بیایدهر کس که ندارد دل پرواز، بماندگفتند که اعجاز حسین است شهادترفتند که این راهِ پُر اعجاز بماند
و گاهی هم البته با خودم میگویم خوش به حال شما که پدرانتان مکلایند... بعضا جوری مردم نگاه میکنند گویا ارث پدری‌شان خورده شده است و پدرکشتگی دارند.. بماند که از بعضی جهات به خاطر همین شرایط و نگاهها و تصورات و حاکمیت... و البته حفظ شان لباس و الزامات این زندگی از بعضی امکانات و همراهی‌های پدرانه هم محروم بوده‌ایم.. به هر حال این هم یک نوعی است...
از آخرین باری که نوشتم خیلی خیلی میگذرد و این یعنی دلم نخواسته بالای پایین این روزها یادم بماند. هر چندحافظه ی قوی دارم، در واقع باید بگویم حافظه ی خیلی خیلی قوی دارم، یاداوری جزییات هر حادثه تلخ و شیرین تا یک جایی خوب است، بیشتر که بشود میشود مایه ی عذاب و من این روزها در این عذاب لعنتی غوطه ورم ...
چند روزیست به هر جان کندی که شده خودم را مجاب کرده ام بنشینم سر کار...از این رخوت رخنه کرده در تار و پود لحظه هایم بیزارم.
حسین درخشان  قطعه و ساعت خر
من از اسمان تنها خواستم ببارد. بر مزرعه ای که مدتهاست در نگاهش ارزوی قطره های باران موج می زند.
من از مترسگ با کلاه زرد خواستم بیدار بماند. بر سر دانه های خواب آلود گندم که مدت هاست به خواب زندگی کردن رفته اند.
صدای آرام در گوشم زمزمه کرد، خودت چکار می کنی؟
بار دیگر به فکر فرو رفتم با مظمون این سوال که خواسته ام از خودم چیست؟
من برای این عشق هر بار تکه ای از خودم را قربانی می کردم.
هر بار به دریچه ای چنگ می زدم و به اندوهی جدید می رسیدم. دیگر حوصله ی چیزهای دوان دوان را نداشتم.
نمی توانستم تحمل کنم تا کسی خودش را کم کم به من نشان بدهد.
حتی اگر روحش برای همیشه از من پنهان بماند.
حداقل انتظار داشتم یک بار در مقابل تمنای نگاهم،
برق نگاهش را نپوشاند.
معصومه باقری
برشی از رمان
 
بعد از مدتها ...
خودم را نشاندم گفتم درست است که دلت گرفته آدمها همینند تو میشوی اولویت آخرشان بعد نرسیده به تو حذفت میکنند 
حالا که حذف شدی بیا بنشین یک چیزی نشانت بدهم 
و حالا دلم کمی آرام گرفته 
دیگر یاد گرفتم تنهایی آرامش کنم در میان آشوب بی توجهی ها
اما تو ... یادت بماند این دوران را 
گذر این روزها برایم سخت شد اما فراموش نمیکنمشان 

سیب سرخ انار سرخ به دومن یار بزنه ...
حالا که با خودم کنار اومدم ، حالا که دارم خودم رو اروم میکنم ، حالا که می خوام خودم باشم و برم دنبال زندگی خودم و تنها برای خودم بجنگم ، چرا نمیذارین؟؟ به خدا که نمیتونین منو درک کنین چرا اصرار میکنین!؟ چرا اذیتم میکنین!؟ خدایا میبینی منو؟؟
کنج تاریک روضه‌های تو جای خودم را پیدا می‌کنم. می‌دانم همان جایی نشسته‌ام که باید. این وقت‌ها است که التهاب‌ها فرو می‌نشینند و عاقبت اشتیاق ماندن دارم. دل‌ها هم مثل تن‌ها بیمار می‌شوند. من شفای دلم را کنار ضریح تو خواستم و گرفتم. با دل سبک و آرام وارد محرّم شده‌ام. بدون خشم و پریشانی و پشیمانی، بدون اضطراب و سرگردانی و غم. دلم می‌خواست محرّمی بیاید که جز بر عزای تو اشکی نریزم و اندوهی به جان نخرم. آمد و با زیستنش آرزو کردم بزرگ‌تر ب
لیسانس اول من نرم افزار بود. کارهای کامپیوتریم هم به طور کلی خوبه و
چون زبان انگلیسی هم بلدم هیچ جا لنگ نمی مونم. اما وای به روزی که این لپ
تاپ زاغارت من مثلا فنش بسوزه یا باتریش خراب بشه. همینکه میبرمش بیرون که
قطعات جدید روش بگذارن توی خونه میرینن بهم که تو اگه مهندس بودی توی خونه
درستش میکردی و یا اصلا نباید خرابش می کردی. 
مادر جان استاد سرکوفت
زدن هستن و طعنه هایی که بهم میزنه اگر به صخره های کوه بزنی پشم میشن و
میریزن پایین. به هر حال با
لیسانس اول من نرم افزار بود. کارهای کامپیوتریم هم به طور کلی خوبه و
چون زبان انگلیسی هم بلدم هیچ جا لنگ نمی مونم. اما وای به روزی که این لپ
تاپ زاغارت من مثلا فنش بسوزه یا باتریش خراب بشه. همینکه میبرمش بیرون که
قطعات جدید روش بگذارن توی خونه میرینن بهم که تو اگه مهندس بودی توی خونه
درستش میکردی و یا اصلا نباید خرابش می کردی. 
مادر جان استاد سرکوفت
زدن هستن و طعنه هایی که بهم میزنه اگر به صخره های کوه بزنی پشم میشن و
میریزن پایین. به هر حال با
این روزا دارم عمیق تر به خودم فکر میکنم 
الانی که ۶ماه از تولدم گذشته؛
.من کلا به فکر کردن مشکل دارم زیاد که فک میکنم مغزم هنگ میکنه وعملا جای راه حل بیشتر گم‌میشم و کلافه...
بماند
به این فکر میکنم چطور باید دست ازسرعالی بودن بردارم ،چجوری بیخیال گرفتن تصمیمای بی عیب بشم ،چیکار کنم انتظاراتم‌از خودم کم بشه!!!
تو حال زندگی کنم و دست ازسرگذشته بردارم
متاسفانه یا خوشبختانه من تو گذشته ام زندگی میکنم‍♀️
حالا ۶ماه وقت هست تا قبل فوت شمع تولدم از
بگذار سربسته بماند معنی عشق
دلتنگ مشو
که دلت هم بیگانه شده..
بگذار راز بماند رازی که هیچکس یادش نیست..
حلول کند
به جانت
آهسته آهسته
،بماند..
..
عشق نثار قلب نشده بود
بلکه،
قلب 
و جان
نثارِ طبعش
شُده بود
دلتنگی ات
را جا گذاشته ام
در قلبی که..
عشق در آن مزاحمِ
هیچکس نشود..
 
من مانده ام
و تنی که ثانیه به ثانیه میلرزد
از 
صِدای قلبی 
که
درون
صندوق شش قُفلِ سینه،
پنهان ست
..
تو خوب مدارا میکنی
با قلبت
جوری که باور میکنم
من عشق را خیالاتی شده ام..
دل
چیست!؟
متنفرم از لحظه ای که برای اولین بار باید خودم را معرفی کنم.
دست ها را مشت میکنم تا لرزشش پنهان بماند،صدا را بلند میکنم به امید اینکه رسایی صدا،لرزش احتمالی آن را کاور کند!
بعد از ساعتی،بدن روال عادی خود را از سر میگیرد،قلب تپش عادی دارد،کوه یخِ دستانم آب شده و لرزش حنجره جای خود را به بغض داده،بغضی ناشی از ناتوانایی،ناتوانایی که باعث میشود علی رغم دانسته هایت تمام مدت کلاس را در سکوت و سکون سپری کنی.
باید بگم خیلی خسته‌ام
واقعا حوصله‌ام از خودم سر رفته
خیلی بده آدم مجبور باشه هر روز بره سر کار- اونم کاری که دوستش نداری-
و خیلی بدتر که آدم نتونه به برنامه‌های خودش پایبند باشه
 
خب
من نتونستم به برنامه کتابخوانی‌م پایبند بمونم
دلیلش بماند
 
فقط خواستم یکم بنویسم که ذهنم را خالی کنم
 
قبل از هر برنامه جدید دیگه هم باید خواب شبم را تنظیم کنم.
خرس خیاط نشسته است و خمیازه می‌کشد و همزمان گردنش را می‌خاراند. با پاهای دراز شد و باز از هم. لباس هایی که دوخته و در باد کولر می رقصند را نگاه می‌کند. با چشم‌های گرد و ناامید و خسته. این‌ تصویر ظاهری قضییه‌ی خرس خیاط است.
 از قیافه و پوسته‌ی هر کسی تا همین حد می‌شود فهمید یا دید. در واقع یک بچه این گونه همه چیز را می‌بیند. هر آنچه می‌بیند را کمال‌یافته می‌داند و تمام. غافل از اینکه در کُنه فرد چیزهایی است که یا باید به زبان آورده شود یا خود
میگن زمان که بگذرد درد آرام میشود 
چرا زمان درد مرا عمیق تر میکند خب
تمام روز سعی میکنم 
خودم را از دنیای گیج و منگ‌ درونم
 بکشم بیرون 
بیایم وسط حالِ زندگی 
هی حواسم باشد غرق هپروت خودم نشوم 
ولی از دستم در میروم 
باز برمیگردم‌ در بهت خودم 
تا به خودم می آیم دستی به صورتم میکشم
خیس است ...
دفعه بعد باید حواسم را بیشتر جمع خودم کنم 
 
 تو کل زندگیم هیچ چیزم دقیقا  برای خودم نیست ...
هیچ چیز
حتی گاها احساس میکنم من خودمم برای خودم نیستم ...
نمیدونم در آینده یعنی روزی میاد که ببینم تمام من برای خودمه!!
نمیدونم ...
من تنها چیزی ک دلم میخواد اینه ک رها و ازاد باشم ...
خودم برای خودم باشم ... همین
یادم بماند که برای  هر مشکلی حتما یک راه حل وجود دارد.فقط کافیست که فکر کنیم و تلاش کنیم و اعتقاد به حل شدن موضوع داشته باشیم .بنشینیم و فکر کنیم... با یک ورق و کاغذ..بنویسیم.متمرکز فکر کنیم.کاملا متمرکز..بعد از مدتی جواب خودش را به ما نشان می دهد.
حتما باید یادم بماند..نوشتن جزییات هم خیلی خوب است و به آینده کمک می کند.هر مشکل یک راه حل..اصلا شاید لازم باشد که انسان یک روز کامل را اختصاص بدهد به همه مشکلات زندگیش و فکر کند و بنویسد.هر کدام روی یک کا
بسم الله
بعد از مدت ها دوباره برگشتم و در این گوشه تنهایی دلخواه و دلبندم می نویسم. هیچ وقت هیچ جا خوبی و دنجی اینجا را ندارد. خوبی اعظم اش این که تقریبا هیچ کسی از خانواده نمی خواند وبلاگ من را به حمد الله در روزگاری که در اینستاگرام توسط اهالی فامیل بزرگ و کوچک احاطه شده ام.
آری می نویسم برای اینکه برای خودم بماند.
چند هفته ای هست که در حال فشار بیشتر هستم بر روی خودم. حالا نه اینکه قبلش هم فشار نبوده باشد ولی قبلش این قدر نبود و خودم حواسم به خ
شاید فردا برای خودم یک دسته گل بخرم ، با کاور کاهی و نوشته های ریز و درشت انگلیسی یا نه شاید هم شعر فارسی ، همان هایی که نخ های کنفی دارن از همانی که دوستش دارم و هیچکس نمی داند ، اری خودم برای خودم،چه اهمیتی دارد که کسی به من نه گل هدیه میدهد و نه کادویی ،انگار فراموش کرده بودم من هنوز خودم را دارم، اگر به همین زودی خودم را پیدا نکنم و قرار ملاقات نگذارم خواهم مرد......
به گزارش مشرق، خبرگزاری رویترز گزارش داد نتایج تحقیقات جدید نشان می دهد که ویروس کرونا ساعت ها در هوا و روزها بر روی سطح زنده بماند.
معنای این تحقیق این است که فقط حفظ فاصله از افراد کافی نیست و ویروس می تواند در هوا معلق بماند.
برای حفظ جان خود در خانه بمانید.
منبع : مشرق نیوز
خرید کتاب
هر انتخابی، بعد از رسیدن، پوچ می‌شود و به هوا می‌رود الا حق سبحانه و تعالی... هم اوست که می‌ماند چرا که احد است و در کنار احد هیچ چیز معنا نمی‌دهد؛ پس اگر می‌خواهی به پوچی نیفتی و در سراشیبی نیهیلیسم مهندم نشوی و به گورستان تاریخ نپیوندی بدان که هیچ انتخابی بقا ندارد الا وجهه...
* فکر می‌کنم انتخاب بزرگ خداست و در مقابلش هر چیزی که بماند کوچک و هیچ و حتی کم تر از هیچ است...
*قلبم می‌گوید تو خدا را نیز گاهی به خاطر همین کوچک‌ها و قلیل‌ها انتخاب
هر انتخابی، بعد از رسیدن، پوچ می‌شود و به هوا می‌رود الا حق سبحانه و تعالی... هم اوست که می‌ماند چرا که احد است و در کنار احد هیچ چیز معنا نمی‌دهد؛ پس اگر می‌خواهی به پوچی نیفتی و در سراشیبی نیهیلیسم مهندم نشوی و به گورستان تاریخ نپیوندی بدان که هیچ انتخابی بقا ندارد الا وجهه...
* فکر می‌کنم انتخاب بزرگ خداست و در مقابلش هر چیزی که بماند کوچک و هیچ و حتی کم تر از هیچ است...
*قلبم می‌گوید تو خدا را نیز گاهی به خاطر همین کوچک‌ها و قلیل‌ها انتخاب
امشب خوشحالم خیلی زیاد آنقدر که نمیتوانم توصیفش کنم
آنقدر که وقتی برادرم را بعد از یک هفته و شش روز دیدم تمام شکلات ها را روی سرش ریختم و کـِل کشیدم......بماندو البته به همان اندازه نگران.....آن هم بماند
امشب بعد از تقریبا سه ماه با پدرم رفتیم بیرون و البت من راننده/
امشب بعد از نمی دانم اندی شب با خانواده رفتیم پیاده روی شبانه و چقدر خوب بود این دورهمی کوتاه خودمانیمان/
امشب وسط دردودل های خودمانیم با معشوق همیشگی؛ تنها رفیق و تنها خواهرم زنگ زد
دوچیز انسان را نابود میکند 
 
مشغول بودن به گذشته و مشغول شدن به دیگران 
 
هرکس در گذشته بماند آینده را از دست می دهد 
 
هرکس نگهبان رفتار دیگران شود آسایش و راحتی خود را از دست میدهد
 
گذشته هایت را ببخش 
زیرا آنان همچون کفش های کودکی تو هستند 
نه تنها برایت کوچکند 
 
بلکه تو را از برداشتن گام های بزرگ باز می دارند 
با خودم فکر کردم اگر من یک تکه گل بردارم و با آن بهترین مجسمه ی دنیا را بسازم و این طور برنامه ریزی کنم که وقتی خشک شد، رنگش می زنم و آن را در اتاقم می گذارم تا به آن حال و هوای دیگری ببخشم و هی برای این و آن کلاس بگذارم که ببینید دارم چه می سازم و شما خبر ندارید قرار است از این تکه گل چه مجسمه محشری در آید و از این جور حرفها... ولی بعد که کارم تمام شد دیدم این آن چیزی نیست که من می خواستم و نه تنها اتاقم را قشنگ نمی کند که گند می زند به خودم و اتاقم و
چرا من احمق با وجود اینکه چندین بار بهشون اعتماد کردم و دهنم سرویس شد باز حماقت کردم و بهشون اعتماد کردم.
جرا وقتی که چند صد بار امتحانشون رو پس دادن باز من بهشون فرصت دادم ؟ چرا باز خودم رو انداختم توی گردابی که هزاران بار سر نفهمی خودم و اعتماد خودم را انداخته بودم . چرا من احمق باز بهشون اعتماد کردم و به حرفشون گوش دادم .
لاشیا قبل از اینکه خرشون دم پله عزیزم قربونت برم تو هم یکی از مایی به محض اینکه خره رد شد .....
یه روز خودم رو می‌کشم . قول مید
#ابراهیم رفیعی هم اکنون فردی ۲۶ ساله می باشم که به تمام آرزوهایم که دوست داشتم و امیدوار بودم برسم نرسیدم همش تقصیر نداشتن سرمایه هست واسه ما دیگه هیچ کس وجود نداره ضامنمون بشه من دوست دارم خودم اوستای خودم باشم کسی نتونه بهم دستور بده و کار غلط رو به من یاد بده یا‌ بخواد چیزی که دلش میخاد از من بسازه من دوست دارم اون چیزی که هستم و مطمئنم میشم رو از خودم بسازم البته اینا همش فکره خودمه من الان واقعا خودم واسه خودم کار میکنم یعنی خودم اوستا و
اینکه با چه استرسی خودمو به اون آدرس رسوندم بماند 
اینکه نیم ساعت جلو در اشک ریختم و هزار بار شکستم بماند ولی باید قوی میومدم پیشت
میدونستم تو این شرایط خودت به اندازه کافی که چه عرض کنم بیش از اندازه داغون هستی 
نباید داغون بودم منو هم میدیدی ...
اون یک ساعتی که پیشت بودم اصلا نمیدونم چی میگفتم
نمیدونم چطوری گذشت ...
فقط میدونم رو ابرا بودم ... دلم میخواست یه کاری میکردم که میذاشتن همونجا پیشت بمونم
 ولی باز باید می رفتم ... باز باید جدا میشدیم ...
ماست را روی مناطق تیره پوست بزنید و چند دقیقه ماساژ دهید. اجازه دهید 10 تا 15 دقیقه بماند، سپس آن را با آب بشویید. از این درمان 1 یا 2 بار در روز برای بهبود وضعیت پوستتان استفاده کنید.✍️گزینه دیگر این است که مقدار مساوی از ماست و گلاب را مخلوط کنید، سپس یک قاشق چایخوری از گلیسیرین سبزیجات را مخلوط کنید. و دستها و پاهایتان را با آن ماساژ دهید تا کاملا جذب شود. اجازه دهید یک شب بماند و آن را با آب سرد در صبح روز بعد بشویید.یک بار در روز قبل از رفتن به
از آب چشمم تازه شد با خون دل بنوشته ها،
با مکر و بهتان بافتند از تار ریشم رشته ها.
پنهان ز ما در غیب ما، هرجا بگویند عیب ما،
با آب روها شسته عیب بالا ز ما بنشسته ها.
در کوه و دشت و پشته ها؛ ناحقحق را کُشته ها،
سازد درو از کشته اش با داس حق در کشته ها.
 هرچند کوشد ترسویی در خویش بکشد ترس دل،
از غصه میرد با هوس، از شادی غمکُشته ها.
خوبان کنند ار کار زشت، باشد خطا یا سرنوشت،
فخری نماند، فرقی نماند از گفته و بنوشته ها.
سوزی بماند از ساز دل، رازی بماند ام
از آنجایی که حالم بهتر شده دو سه باری یادم رفته که باید قرص می‌خوردم! عجیب است ولی قرص‌هایم را دوست دارم. سال گذشته این موقع از خوردن قرص فراری بودم. این روزها شادترم، آن هم بدون دلیل. برای خودم آهنگ پخش می‌کنم و با شرت گیپوری جدیدم می‌رقصم. توی آینه یک طور دیگری به خودم نگاه می‌کنم. کم شدن اضطرابم باعث شده که جوش‌های صورتم هم بسیار کم شوند. جنسِ مورد دار را می‌برم مغازه تا برایم تعویض کنند و اگر فروشنده بی‌تفاوتی نشان دهد بدون اضطراب حقم ر
از دیشب تا حالا که بازهم شب است از خستگی کار، افتاده بودم توی رختخواب. صبح به زحمت دو تا تخم مرغ نیمرو کردم خوردم. الان هم هوس جگر مرغ کرده ام. مدتی است گوشت نخورده ام. وسعم به خریدن گوشت گوسفند که نمی رسد این به کنار گاهی گوشت مرغ می خورم امشب هم هوس جگر و دل مرغ کرده ام اما دلم نمی آید. به خودم می گویم گور پدر هوس. مگر کباب نخوری چه می شود؟ می گویم
_ خب حتما بدنم لازم دارد که هوس کرده ام. نکند باز مثل شش هفت سالی که گیاهخوار بودم کم خونی و بیماری ها
دو روز قبل که عکسهای عروسی یکی از افرادی که دنبالش میکنم را دیدم با خودم گفتم الهی خوشبخت شوند اما کاش در این اوضاع اقتصادی حداقل عکس منتشر نکنند تا آه دیگران دربیاید! چیزی نگفتم و سعی کردم از این مسئله عبور کنم اما به همسرم گفتم می‌دانم که انسان آزاده‌ای پیدا می‌شود که در این باره حداقل یک پست بگذارد و درست چندساعت بعد جناب حجت الاسلام صدرالساداتی همان عکسها را گذاشت و از پدر داماد که سفیر این خاک و بوم هست چندسوال پرسید و گفت در صورت پاسخ
سلام
رابطه ما وارد فاز جدیدی شده!
جمعه شب که همدیگر رو دیدیم و بماند که چقدر خوب بود و خوش گذشت..
اخر شب گفتم که اینقدر دل دل نکنیم و تکلیف مان را روشن کنیم! و او هم گفت من مشکلی ندارم ولی تو مطمئنی که اذیت نمی شوی!؟
من هم گفتم که وقتی قرار نباشد که دو طرف به هم اسیبی نرسونن چرا باید اذیت بشوم!؟
خلاصه هستیم با هم.. گرچه نمیدانم که چقدر او با من است اما میدانم وقت هایی که کنار هم هستیم خیلی خوب است..
من یک انگیزه ای میخواستم برای زندگی .. اینکه یک کسی ر
بنده خودم هم با اینکه گرفتاری کاریم زیاد است، اما بحمدالله از کتاب منفک نشده ام و در حقیقت نمی توانم منفک بشوم. در خلال کارهای فراوان و سنگینی که به دوش ما هست دائما با کتاب سرو کار دارم. احساس می می کنم که اگر انسان بخواد در زمینه معنوی و فرهنگی ترو تازه بماند ، جز رابطه با کتاب ، که مثال جویباری دائمی و در جریان است
ادامه مطلب
سلام علیکم
این که پارسال این موقع کجا بودیم و الان کجا بماند این که الان یسال گذشت هم بماند 
ولی خداجون به حق این ماه عزیز که در راهه خودت گشایشی بده به احوالم به زندگیم و... خودتون از حالم خبر دارید 
 
چقدر خوبه که یکی هست از حال آدم خبر داشته باشه جیک و پوک و تمام زیر و بم آدم و بدونه
خدایا با این همه گناه و نامردی من فقط شمارو دارم کی از شما آقا تر برای ما آقای من شرمنده از اعمالم ولی امیدم به فرج شماست 
خدایا شکرت برای اون که دادی و ندادی شکرت م
گاهی دست خودم را می گیرم، میبرم یک گوشه، برای خودم دلسوزی میکنم، گاهی پای درد و دل هایم می نشینم، اشک میریزم، خودم را بغل میکنم،شانه هایم را نوازش میکنم، اشک هایم را پاک میکنم، گاهی قربان صدقه خودم میروم، خودم را برای خودم لوس میکنم، ناز خودم را میکشم، آخر تمام این ها، بلند میشوم و به زندگی ام ادامه میدهم، میدانی سخت است، میدانی باور کن مشکل است، گاهی دلم برای خودم میسوزد، اما بلند میشوم، دوباره و دوباره بلند میشوم، من بیماری ام را پذیرفته
بسم الله
 
هرچند وقتی عنان کار به دست حضرت آقا باشد و مجریان امر، سربازان کفن‌پوش‌ش در سپاه و ارتش، جای نگرانی نیست و ما تنها زمان و مکان انتقام سخت را نمی‌دانیم - نه اصل تحقق آن را - اما عمق و شدت ذلت‌کشی برخی واقعا نوبَر است!بزدل‌های عاقل‌نما! باید تا کجای‌تان حراج شود که بفهمید در برخورد با سگ‌گرگ‌های تاریخ وادادگی راه به جایی نمی‌برد؟ می‌خواهی از خون قاسم سلیمانی بگذری تا چه چیزی برایت بماند؟ اصلاً چیزی می‌ماند که برایت بماند؟ فرد
نمیدانم،سالهاست در همین نقطه که تو با سرمستی تمام میرقصیدی نشسته ام و از خودم میپرسم آیا انقدر بی ارزش بودم که نتوانست کمی بیشتر بماند؟که دست کم خاطرات بیشتری برای پناه بردن به ان برایم باقی بگذارد؟ چرا به نظرم حقی طبیعی جلوه میکند؟چرا حتی یک بار به خودت زحمت آمدن به خوابم را ندادی؟از بی قراری بعدم ترسیدی یا لیاقت همین را هم ندارم و یا شایدم از عذاب پس از آن ترک کردن بی رحمانه و بی خبر نمیخواهی آفتابی شوی؟اینکه از نبودن تو شاکی ام خودخواهی ا
سلام
دارم به خودم ایمان میارم که روانشناس خوبی هستم حداقل برای خودم.
من یه اعتقاد عجیبی دارم اونهم این هست که هرکس میتونه برای خودش بهترین دکتر باشه در زمینه جسمی و روحی و ....
دلیلم این هست که هیچکس بهتر از خودمون ما رو نمیشناسه.
مثلا همین مدت که وضع روحیم افتضاح بود، دارم سعی می کنم حال خودم را بهبود بدم و کمی هم موفق بودم. البته اشاره کنم هنوز حالم خوب نیست ولی پیشرفت خوبی داشتم. درواقع امید را در بعضی از مسایل خاص از زندگیم حذف کردم ولی در کل
از صبح نزدیک چهل پنجاه بار بماند امیرعباس گلاب رو پلی کردم و مشغول کارام شدم
همین چند لحظه پیش ز. م زنگ زد و بهش گفتم نه و بهونه آوردم
تلفونو با یه خداحافظی محترمانه و سلام برسونید قطع کردمو زار زدم
زااااررر زدم
من جدا روانم بهم ریخته 
یه سیکل معیوبه 
هم دلم تنگه هم مثل سگ پاچه میگیرم هم مثل گراز تنهام و تنها داراییمه و میدونم تنهاتر میکنم خودمو منه روانی و هم مثل خرچنگ میدونم تنها کسمه
چه مرگته خودمه احمق
کاش خبر مرگمو واسم بیارن با این اخلاق
یه وقتا مطالب قبلیه وبلاگمو میخونم.
بعد با تعجبی وصف ناپذیر با خودم میگم این من بودم اینارو نوشتم؟
من این همه سختی کشیدم؟
پس کو اون همه فشار؟ پس کو اون همه من دیگه تحمل ندارم‌ها؟
چقدر داغون بودم یه وقتا. همش حس می‌کردم تموم نمیشه.
بماند یه وقتا هم آدم خودش جو میده.
و داشتم به این فکر می‌کردم خدایااااا بزرگ شدن چققققدر خوبه.
چقدر خوبه که دیگه برا هرچیزی ناراحت نمیشی. برا هر چیزی زانوی غم بغل نمی‌گیری. جو نمیدی، عصبانی نمیشی.
یکی از هزاران مشکلاتم با افسردگی این است که آدم نمی‌تواند بفهمد صرفا کرخت است یا واقعا خسته است و نیاز به خواب دارد! من عادت ندارم که روزها بخوابم. و اگر راستش را بخواهید این کار را بیهوده می‌پندارم. البته بماند که واقعا از حس و حال بعد از بیدار شدنش بیزارم. دو روز گذشته جمعا چیزی حدود 4 ساعت در روز خوابیدم و هنوزم نمی‌دانم از افسردگی‌ست یا واقعا خسته‌ام و بدنم نیاز به استراحت دارد.
این روزها به شدت بی‌انگیزه، بی‌برنامه و کرختم. گاهی خسته م
از اولین باری که با پدیده ای به نام وبلاگ نویسی آشنا شدم ، حدود یازده - دوازده سال میگذرد. آن روزها دختر بچه ای در مقطع راهنمایی بودم که با تشویق اطرافیان در مسابقه ی وبلاگ نویسی با موضوع نماز پا به دنیایی گذاشتم که برایم سرشار از تجربه های تلخ و شیرین شد.حالا در آخرین روزهای بیست و پنج سالگی ، با وقفه ای نسبتا طولانی ، تصمیم گرفته ام برگردم به همین فضای قدیمی که درس های بسیاری برایم داشته و انگار شده است شرط نوشتنم.دلیل عمده ی بازگشتم این است ک
امروز شنبه است. بیست و هشتم اردی بهشت 98. گمانم دوازدهمین روز از رمضان. آن چه که پوشیده نیست این است که حال خوبی ندارم. روح آرامی ندارم. وضع مطلوبی ندارم ... چرایش را نمی دانم. از هیچ چیز، مطلقا از هیچ چیز ِ خودم راضی نیستم. احساس می کنم برای هیچ چیز زندگی ام تلاش نکرده ام. بد جور با خودم وارد جنگ شده ام . زیان این جنگ هم بر هیچ کس مترتب نیست الا خودم .... 
باید تمام کنم. 
باید شروع کنم.

تمام نوشته های 96 و 97 را برداشتم. این جا گزارش ِ حال و روز خودم را به
از اولین باری که با پدیده ای به نام وبلاگ نویسی آشنا شدم ، حدود یازده - دوازده سال میگذرد. آن روزها دختر بچه ای در مقطع راهنمایی بودم که با تشویق اطرافیان در مسابقه ی وبلاگ نویسی با موضوع نماز پا به دنیایی گذاشتم که برایم سرشار از تجربه های تلخ و شیرین شد.حالا در آخرین روزهای بیست و پنج سالگی ، با وقفه ای نسبتا طولانی ، تصمیم گرفته ام برگردم به همین فضای قدیمی که درس های بسیاری برایم داشته و انگار شده است شرط نوشتنم.دلیل عمده ی بازگشتم این است ک
گذشته من بخشی از وجود و هویت من هست و من نباید اونو طرد کنم. معنای رشد همین هست و یک پله بالاتر رفتن به معنای انکار و طرد پله های پایین تر نیست.
پذیرش و قبول گذشته، حس بهتری بهم میده تا طرد کردن اون. وقتی گذشته خودم رو طرد می کنم از خودم بیزار میشم. پس گذشته خودم رو هر چه هست می پذیرم و در کنار خودم نگه میدارم.
مثلا دیگه از هیچ کس ننویسم و احساساتم رو خاک کنم و بی توجه بهشون باشم.
شاید یه نوعی از مبارزه باشه.مبارزه با هر چیزی!
یا مثلا دیگه با زبونم از پشت به دندون هام فشار نیارم
یا بیخیال باشم نسبت به درد توی استخون هام
یا اینکه کالباس توی ساندویچ هامو درنیارم!
یا بیشتر درگیر زندگی خودم بشم.غرق بشم توی خودم.
بیشتر دنیای خودمو دوست داشته باشم و بیشتر برای خودم باشم.
یا بیشتر برای "خودم" وقت بذارم این دفعه.
روزهایی که ایران و آمریکا پرتنش بودند و با موشک سخن می‌گفتند روزهای آسانی نبود. جوی در هوا بوی جنگ می‌داد و در همین هوا امیرحسین طالبی شعری به زبان دزفولی دربارهٔ جنگ نوشت. شعری به نام دِنگ که به فارسی همان مَنگ می‌شود. خواننده‌اش محیا حامدیی، دختری بیست ساله (1377) است، هم‌سن امیرحسین.
این آهنگ را در وبلاگ می‌گذارم تا ثبتی باشد برای تکه‌ای از این روزها. تاکید می‌کنم که تنها تکه‌ای. هواپیما بماند؛ اعتراضات بماند؛ آزار خانواده‌ها و به درو
سلام صبح بخیرشاید بگید دیگه داره از صبح می گذره ولی من از ساعت نزدیک 4 که برای نماز بیدار شدم تا همین حالا داشتم زندگی می کردم..
آره زندگی
بعد نماز برای سر حال شدنم دوش گرفتم و رفتم سر وقت پستی که قرار گذاشته بودم تو اینستا بذارم
این چند مدت ذهنم درگیر این بود که حرف های زدنیم رو جایی که فقط برای خودم نمونه بزنم و بالاخره اون تابو شکست و از دیروز شروع کردم به نوشتن
 هرچند مبتدی و ساده اما برای خودم دلچسبه
بعدصبحونه هم گفتم وقتشه یه سر به لب تابم،
حرف دارم ، زیاد هم حرف دارم...آنقدر حرف دارم که در گلویم گیر کرده است...جایی بین زبان و قلبم گیر کرده است و مردد میکند از گفتن و میشود یک سکوت دردناک...یا نه شاید هم جایی میان مغز وقلبم درگیر شده است.....دقیق نمیدانم فقط میدانم که گیر کرده است و خیال آمدن ندارد......سکوتی که نه حرف میشود و نه اشک به بغضی غریب در حنجره ام تبدیل میشود...نمیدانم چه کسی به ساز حرف هایم دست زده است که چنین ناکوک و بد نوا شده است....و باید گشت و پیدا کرد کسی را که بلد باشد کوک کن
این روزها خیلی فکر می کنم به اینکه شعار <ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند> که همه خیلی هم محکم و رسا فریادش میزنیم، زیادی شعار است!
کوفه می تواند اصفهان یا تهران یا هر شهر دیگری باشد و علی می تواند اقای خامنه ای یا صاحب الزمان باشد و در هر صورت شعار ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند زیادی شعار است و گرنه وضع مملکت مان این و امام مان این همه سال غایب از نظر نبود. 
دل تو دلم نبود که عکسای امشب برسه دستم و ببینم که چه شکلی شدم با اون آرایش دست و پا شکسته ی خودم و آقا نگم که خودم عاشق خودم شدم و منتظرم کار وخونه و ماشین و غیره جور شه برم خواستگاری خودم! ( مزاح) 
ولی جدی باید با آرایش آشتی کنم رژگونه ی هلویی معجزه میکنه
سایه اسموکی خیلی به من میاد
رژ لب زرشکی هم بهم میاد
و بعد قرن ها تونستم مدل مویی که بهم میاد رو پیدا کنم و عشق کنم با موهای بلندم
چقدر اون پیراهن سفید با گل های مشکی هم به تنم نشست اصلا از واجباته
نزدیک به چهل و پنج دقیقه س که پشت کیبورد نشستم و زل زدم به صفحه خالی رو به روم و نمیدونم چی می‌خوام بنویسم.
اما میدونم غمگینم.
میدونم عصبانیم.
میدونم انگار تمام محتویات شکمم رو بهم گره زدن.
چند روزیه دچار بحران هویتی شدم و دیگه نمیدونم اگر قرار باشه خودم رو فقط با سه صفت توصیف کنم، چی میتونم بگم؟ سه صفت که سهله، من حتی نمیتونم خودم رو فقط با یک صفت توصیف کنم.
خودم رو نمیبینم. دیگه خودی نمیبینم.
هر روز هشت صبح بیدار میشم و تا ساعت ها در تخت به خودم
به نام او
چند روزی میشه که اومدم خونه و همه چی مرتبه به جز خودم.
و دوباره شروع یک جنگ نابرابر با خودم بر سر موضوعی نامعلوم.
خسته از فضا های مجازی
با خودم به مشکل خوردم و دلم میخواد دور شم از همه!
دلم تنهایی قدم زدن تو انقلاب زیر بارونو میخواد که یه نسیم خنکی هم بیاد و صدای خش خش برگا زیر پام...
هوا اینجا خنکه دو روزه.سرده درواقع!
دو سه هفته دیگه عقد دختر عممه و بی خیالم نسبت به همه چی!
انگار ک بدم اومده از همه چیز و از همه کس.
انگار از خودم جدا شدم و دا
فهمیدم که این اخیر یه اشتباهی می کردم. بر اساس یه سری تئوری روانشناسی همش خودم رو ناتوان فرض می کردم. فک می کردم همه این مسائل از کودکیم شکل گرفته و من قوی نیستم و نمی تونم قوی باشم. با مروز خاطرات گذشته خودم قبل اینکه با این تئوری روانشناسی مواجه بشم فهمیدم که با این فکر خودم ، خودم رو نسبت به قبل تضعیف کردم!چه قدر عجیبه! قدرت تلقین! چقدر پیچیده اس! حالا الان چه شکلی این فکر غلطو درستش کنم؟!:)))))
یکی از سخت ترین کارهای زندگی برام کنترل کردن ذهن خو
میخواهم از دوری بگویم برایت. که آرام مرا فراموش خواهی کرد. یادت می‌رود چگونه چشم‌هایم را خط باریکی می‌کردم و شیطنت وار می‌خندیدم. یادت می‌رود حسِ لمس دست‌هایم را حدود ساعت ۶ عصر. یادت می‌رود چطور سرخوشانه کنارت بچه می‌شدم.یادت می رود نخندیدن‌هایم، صدای گریه ‌ام را. قسم به تو عزیز من، که آنقدر با تمامی اسم ها و لقب های زیبای شایسته‌ات صدایت زده ام که واژه ها کم آورده اند. کاش یادت بماند این روزها را. که بهت گفتم ری‌را طبق یک افسانه قدیمی
تردید داشتم که بیام و بنویسم در موردش. در مورد یه حسرت بزرگ که از جنس یک خواهش عمیق است. 
از گذشته شروع میکنم، از آن افکار اشتباه و راضی شدن های تطبیقی به اصطلاح شرایط. اگر بگویم راضی شدم به چیزی که شرایطش را خودم ساختم، حرف راست است. اگر بگویم که اجازه دادم شرایط محیط رویم تاثیر بگذارد اشتباه نگفته ام. اینی که اسمش را می گذارم شرایط، حاصل جمع تمام رفتارهای خودم بوده است. زمان می گذرد و می رسد لحظه دیدن حاصل کشته هایم. از سرزنش کردن خودم خوشم نمی
تا حالا استخر نرفتم و شنا کردن بلد نیستم بماند که دلیلش این بوده که شرایط رفتنشو نداشتم، من ترس از این دارم که خفه بشم توش حتی فکر میکنم ممکنه جک و جونوری توش پیدا بشه منو بخوره :/ واقعا میگم اینو! 
ولی این چند روزه انقدر فشار عصبی کشیدم و بعد 2 روز متوالی سردرد و یه شب خون گریه کردن هام و خفه کردن خودم با طراحی، چنان احساس سنگینی میکنم توی سرم و بدنم داغه که دلم میخواد یا سرمو جدا کنن بندازن دور که دیگه به چیزی فکر نکنم و از پیش تعیین نکنم ته ماج
جمهوری اسلامی، متحجّر و در برابر پدیده‌ها و موقعیّت‌های نو به نو، فاقد احساس و ادراک نیست، امّا به اصول خود بشدّت پایبند و به مرزبندی‌های خود با رقیبان و دشمنان بشدّت حسّاس است. با خطوط اصلی خود هرگز بی‌مبالاتی نمی‌کند و برایش مهم است که چرا بماند و چگونه بماند۱۳۹۷/۱۱/۲۲
سلام
شب تولد امام رضاست
اما دل من ناآروم ترینه
تنهای تنها
امشب رفتم هیات و توی مراسم مولودی برای دل غم زده خودم گریه کردم
ولی باز دلم داغونه
انگار با هر باد دلم تکون میخوره
دلتنگی گاهی نفس رو توی سینم حبس میکنه..
هنوز با آهنگ های قدیمی و یا غمگین بی هوا دل من می پاشه از هم...
رفتم داروخانه....-!
امروز رفتیم واسه فروش و بد نبود
خیلی کلافه ام
خیلی دلم میخواد مسیری و دری برام باز بشه..
سرده...حال دلمو میگم..سرد و تاریکه
خیلی دیره..چرا خواب نمیرم...
بیخیال..
بسم الله الرحمن الرحیمخودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نیستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم برای حال خوبش تلاش کنم...خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم فقط برای او زندگی کنم...هرچندهراز گاهی دلم را میشکند اما باز هم دوستش دارم و میبخشمش تا بایستد و اشتباهش را جبران کند☺️خودم را آتقدر دوست دارم که هرروز در آغوشش میگیرمش..
من: فکر می‌کنی مشکل اصلیت چیه؟
خودم: بی‌قراری... نه، نه! عادت به بی‌قراری... شایدم عادت به بی‌قراریِ کنترل‌نشده... یا عادتِ کنترل‌نشده به بی‌قراری ... یا ... اَه! ولش کن. هر چی می‌ری ته نداره لامصب. کش میاد.
من: آره؛ کش میاد. راه حل چیه به نظرت؟
خودم: واقعاً معلوم نیست؟! کنترلِ عادت به بی‌قراری ... یا عادت به کنترلِ بی‌قراری ... یا ...
من: چه جوری یعنی؟
خودم: اگه می‌دونستم مزاحم اوقات شریف جنابالی نمی‌شدم. خودم یه گِلی سرم می‌گرفتم.
من: منطقیه.
خودم: خ
خیلی وقت بود تصمیم داشتم مطالبی که بصورت پراکنده به ذهنم میرسد را در جایی منتشر کنم که بماند. ایده وبلاگ‌نویسی هم همیشه وجود داشته اما چیزی که بیشتر از همه باعث تشویقم شد به نوشتن اولا وبلاگ خوب و درجه یک شایان تدین بود ـ اگر روزی این وبلاگ هم در حد وبلاگ شایان بشود واقعا از خودم راضی خواهم بود ـ دوما حرف‌های امیرحسین که سعی کرد مرا قانع کند چیزی بنویسم و منتشر کنم که زکات علم نشر آن است!
فعلا نمی‌دانم به کدام سمت خواهد رفت و چه چیزهایی اینح
سلام به همه
در ابتدا سال نو رو به همه تبریک میگم. ان شاء الله سال خوبی رو پیش رو داشته باشید.
من تازه از دوره پنجم برگشتم( حالا دوره پنجم چی دیگه بماند.)
از کاری که منو استخدام کرده بودن هم انصراف دادم(چه کاری و کجا بود هم بماند)
خیلی خوشحالم و اینکه دوره بعد دوره آخر به حساب میاد و در عین حال که دوره آخر رو میگذرونم، سربازیم هم تمومه!
روی من حساب باز کرده بودن ولی من روحیه نظامی گری ندارم!!!
دارم فعالیت هامو دوبرابر میکنم که بعد از دوره پنجم یه مجم
تو که نیستی از خودم بی‌خبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
دل من از تو جدا نیست
این هوا بی تو هوا نیست
چی بگم از کی بگم وای
دیگه غم یکی دوتا نیست
**
تو که نیستی از خودم بی‌خبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
دستم از دست تو دور
این شروع ماجراست
روز و شب، هفته و ماه
قصه های غصه هاست
بودن اینجا که منم
مرگ بی چون و چراست
همه چی از بد و خوب 
قصه رنگ و ریاست
**
تو که نیستی از خودم بی‌خبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
عشق و مستی پیش تو
پشت دیوار سیاس
غم غربت نداره
اونجا که خونه
واقعا خوشحالم برای این اتفاق که زنان کشورم می توانند به استادیوم های فوتبال بروند و از نزدیک به تماشای مسابقه بنشینند
من خودم که شخصا علاقه ای به فوتبال ایران ندارم و تابحال هم به استادیوم نرفتم و به احتمال زیاد هم نخوهم رفت
در هیچ زمانی برای من این محدودیت قابل درک نبوده و واقعا برای رخ دادن این اتفاق  تبریک میگم 
حالا بماند که سارا از روز بازی ایران تنها یک موضوع در ذهنش در حال چرخش هست اون هم اینکه بره به استادیوم 
که ایشالله خواهد رفت 
ا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها