نتایج جستجو برای عبارت :

روانشناسی ۴ (تنهایی) + همون پ.ن های همیشگی:))

مروارید، درست ده سال پیش خودمه. همون قدر ظریف و شکننده، همون قدر صبور و با اراده، همون قدر محجوب و حرف گوش کن، همون قدر رویا پرداز و عاشق زندگی و اگه پای غرورم نذارید، که واقعا ندارم، همون قدر باهوش و با استعداد. درست زیر همون فشار و محدودیت هایی که قرار بود سقف آرزوهام رو کوتاه تر کنه. شاید به نظر مضحک بیاد اما حس میکنم سرنوشت، مروارید رو سر راه من قرار داده تا بگه: خب! فکر کن زمان ده سال به عقب برگشته حالا چه کار می کنی؟
با خودم فکر می کنم چند تا
call me by your name رو دیدم. چه حالی ازم گرفته شد. جدا از موضوع اصلی، فضاش منو دیوانه کرد. گرما. سرسبزی. شنا توی رودخونه. چهره‌ی اُلیُو شبیه مجسمه‌های یوناییه. برای خودم جالب بود که این بار شخصیت "تاپ" مورد علاقه‌م نبود. هردو چهره برا نقششون عالی انتخاب شده‌ن. بازیگر اُلیوِر به نظر واقعا از همون دهه‌ - 80 میلادی - فرار کرده و اومده! همون‌قدر خوش‌حال. همون‌قدر بی‌تفاوت. همون‌قدر نچسب [اوپس..]. خلاصه که قشنگ بود.
یار نبودیمن فقط به حرف ها و خواسته های سال پیشت عمل کردم و برگشتمجز این بود؟من فهمیدم که باید یار باشمو برای یار بودن چکار کنمتو یار بودی؟حتیاجازه ندادی یه مدت فکر کنم، از دوریم ناراحتیو خدا میبینهو خدا مقدر میکنهو خدا حواسش هستهمون خدایی که تو هم بهش پناه میبریهمون خدایی که وقتی بخوای با یه نفر دیگه ازدواج کنی، ازش کمک میگیریهمون خدامیبینه . . .و من در همه حال سعی میکنمشاکر خدا باشم ...
این گوشه از سالن مطالعه که من میشینم، ظاهرا کارهایی جز مطالعه هم درش انجام میشه!!
مثلا چن شب پیش دوستان برای آماده شدن جلسه دفاع اومدن و دوست عزیز مدافع خودشون رو پیراستن. تو همون گوشه.
یکی میاد و فقط با گوشیش ور میره...تو همون گوشه.
اصلا یکی میاد و میگیره اینجا میخوابه ...اونم تو همون گوشه.
.
.
.
الان تو همون گوشه  دو نفر چنان دارن با هم حرف میزنن که احساس میکنی اینا از تو شکم مادر همدیگر رو میشناختن...چ چیز عجیبیه این دوستای خوابگاهی ...عجیب ترش اونج
یه‌جوری دیر به دیر میام که وقتی کلیک می‌کنم گرد و غبار بلند میشه...
چقدر گم شدم توی زندگی... چقدر تصورم از چنین، دور بود ولی به سرم اومد.
می‌خوام از خودم یه برنده قلمداد کنم ولی نمی‌دونم چرا نمی‌تونم یا اینکه چرا مصادیق برنده‌شدنم رو فراموش کردم.
خیلی گنگ می‌نویسم و خودم می‌دونم.
من همون نوزادم...
همون نوزاد!
- به چی فکر میکنی؟.. خیلی ساکتی!.. نمیخوای چیزی بگی؟
10 دقیقه بود دستمو زده بودم زیر چونم و به یه جا خیره شده بودم و فکر میکردم.  درست همون کافه ی قبلی. پشت همون میز.. کنار همون پنجره قشنگ.
اونم اندازه 10 دقیقه به سکوتم گوش کرد!
- یعنی تو نمیدونی به چی فکر میکنم؟
هیچی نگفت. سرش رو انداخت پایین و خندید.
ادامه مطلب
درست همون وقتی که فکر می‌کنی اوضاع از این بدتر نمیشه، یه اتفاق دیگه میفته و بهت ثابت میشه که اوضاع همیشه در حال بدتر شدنه و نباید سعی کنی آینده رو پیش بینی کنی‌. و درست همون لحظه ای که کم میاری، همون لحظه ای که میگی بسه، و همه چی رو رها می‌کنی، اونجا آغاز نابودی تو میشه ؛ بعدها هرچقدر حسرت بخوری که ای کاش تسلیم نمیشدم، بازم فایده ای نداره.
درست همون وقتی که فکر می‌کنی اوضاع از این بدتر نمیشه، یه اتفاق دیگه میفته و بهت ثابت میشه که اوضاع همیشه در حال بدتر شدنه و نباید سعی کنی آینده رو پیش بینی کنی‌. و درست همون لحظه ای که کم میاری، همون لحظه ای که میگی بسه، و همه چی رو رها می‌کنی، اونجا آغاز نابودی تو میشه ؛ بعدها هرچقدر حسرت بخوری که ای کاش تسلیم نمیشدم، بازم فایده ای نداره.
اشتباهی که من میکنم اینه که فکر میکنم به اندازه‌ای که من به بقیه اهمیت میدم,بقیه هم همون اندازه به من اهمیت میدند,همون قدر که من به فکرشونم اونها هم به فکر من اند,همون میزان که من نگرانشونم,دلتنگشونم و ... در حالی که اینطور نیست,اصلا اینطور نیست.من برای بقیه هیچ اهمیتی ندارم.
فیلم Groundhog Day یا روز موش‌خرما، داستان یه خبرنگاره که برای تهیه‌ی یه گزارش به یه شهر دورافتاده می‌ره که از همون اول ازش بیزاره.
سروته کار رو هم می‌آره و فرداش میخواد برگرده به شهرش که متوجه میشه صبح، دوباره توی دیروز بیدار شده. روز بعد و روز بعدش و روزهای دِگر هم! گیر افتاده توی روز اول. هر روز همون اتفاق‌ها. همون گزارش. همون حرف‌ها. اول فکر می‌کنه شوخیه. بعد شوکه میشه. بعد وحشت می‌کنه. بعد سوگواری می‌کنه. حتی خودش رو می‌کشه. اما هربار دوبار
 دوست های خوبمون رو نگه داریم❤ همون هایی که میان از پشت سر میدون سمتت . دست میذارن رو چشم هات. میگن من کی ام. همون عینکی های مو فرفری جذابی که بوی قهوه ی سوخته میدن .
حتی غم پشت خنده هات رو هم میفهمن
..دنیا خیلی از این آدم ها می خواد تا جنگ ها تموم بشه .
تا توی پاییز صدای خش خش برگ بشه پناهگاه ..
 
 
جات اینجا خیلی خالیه ...
کاش منم اینطور بشم که شما بهم بگی:
خواهر من! دختر من! جای تو هم اینجا وسط بهشت، کنار سید الشهدا خیلی خالیه....
با همون لحن و همون صدا و همون لهجه ....
و  بیای دنبال من، خواهری که جانانه، براش جان دادی، جانم به فدای شرافتت
یادم میاد همیشه میگفتی رفیق شهیدی برای خودتون انتخاب کنید
چه میدانستم امروزی میاد و خودت میشی رفیق شهیدم....
از:
ب.ک.ف.ا.ش.ع.ش.ف
به:
س.ش.ح.ق.س
 
اگر خدا بخواهد....و من شوق و  امید و تمنا دارم که خدا بخواهد....
روزانه:ظرفیت محدودی داره و هیچ گونه هزینه ای نداره،فقط هزینه اندکی برای خوابگاه داره
شبانه:همون دانشگاه روزانس و با همون بچه های روزانه درس میخونی  وکلاس داری فقط تفاوتش تو اینه که هزینه بسیار کمی در حد ترمی یک یا دو میلیون تومان پرداخت میکنی،بیشتر رشته های ریاضی و انسانی شبانه دارن و رشته تجربی چون شهریش خیلی گرونه شبانه نداره
مازاد:همون دانشگاه روزانس و با همون بچه های روزانه کلاس میری اما تفاوتش تو اینه که هر ترم حدود سه تا پنج میلیون ش
بعد دو سال دوری از دانشگاه و محیطش دوباره برگشتم
دوباره همون کلاسا
همون صندلی ها
همون درسا
فقط ادما ستن که نیستن
انگار تو این دنیا فقط ادما هستن که عوض میشن
بعد دو سال دوره بهورزی دوباره برگشتم ادامه مهندسی صنایع دانشگاه پیام نور میانه
ورودی 92 رشته مهندسی صنایع
یکی از بهترین دوره های زندگیم دوران دانشگاه بود با دوستان و عزیزان
میخوام بذارم همه روزای خوب و خاطره های خوب، همونطوری که هستن بمونن. 
مثلا دیگه نمیخوام برگردم به اون جایی که یه روزی خیلی بهم خوش گذشته، یا نمیخوام سعی کنم که بازم با همون آدما، همونجا، همون شکلی دوباره خوشحال باشم.
بنظرم اگه سعی کنی دوباره اون حس و حال و تکرار کنی، دیگه هیچوقت خاص نمی‌مونه واست.
میخوام همه روزا و حس و حالا و حتی آدما خاص بمونن. نمیخوام تکرار کنم. میذارم همون شکلی بمونه و رد میشم ازش.
یادم رفته بود که افتاب ساعت 11 و 12 که خودشو از پنجره تا وسط های فرش میکشونه، چه ارامشی داره. یادم رفته بود که صدای دمپایی های مخصوص مامان تو اشپرخونه، چه ارامشی داره. اره، خونه همین شکلیه. خونه باید همین شکلی باشه. از تموم اون سرعت دیوانه وار همه چیز، فرار کردم و اومدم تو نقطه امنم. همون مبل همیشگی، همون کوسن همیشگی و اره همون بهترین ادم های دنیا. 
ادم ریاکاری ام 
که اگر به جایی برسم همون حرفای کلیشه ای رو بهت میگم 
چون الان کسی حواسش به من نیست 
منی که دارم به یهجایی میرم ..
کجا ؟ گا
وقتی یه گهی شدی و فراموش کردی که کی بودی ؛ به تخمت ! یادت بیفته وقتی بی پول بودیو هیچ گهی نبودی دنیا هم فراموشت کرده بود !
من خوبم..باور کن:)
فقط سرجلسه امتحان یه لحظه مکث کردم
تا اسمم یادم بیاد...اسمم چی بود؟!! یادمه تو خوب بلد بودی صداش کنی..
من خوبم...باور کن...
وقت برگشتن همون راهی که ما دوتایی با هم رفتیمو
یک نفره برمیگشتم
دقیقا همون راهو
همون کوچه ها رو
تو نبودی، من حتی همون شعری که برات خوندمو زمزمه کردم
سردرد داشتم یکم ولی
من خوبم...باور کن...
از فروشگاه رد شدم
اون خانومه دید، تنها بودنمم دید
انگار سرشو انداخت پایین تا بیشتر ناراحت نشم
ولی من ناراحت نبودم
من خوبم..
"بسم الله"
 
چقدر زود یک صبح شنبه دیگه رسید. 
این دقیقا همون شنبه ایه که قول دادی درس خوندنو شروع کنی... 
همون شنبه ای که به قول دادی داری بری باشگاه ... 
همون شنبه ای که امتحان کلیه داری و بازم نخوندی :)) 
- چرا کشتیش؟ 
+آقای قاضی! روزایی که هوا آلوده بود، ابتداییارو تعطیل میکرد اما انتظار داشت ما دانشگاهیا فتوسنتز کنیم!فکر کنم بچش هنوز ابتداییه!
-حق با توعه! ختم جلسه ...
اصلا ما مشهدیا چیمون از تهرانیا کمتره که همشون تعطیل شدن؟
 
چشامو باز کردم هنوز تو همون اتاقم با همون سقف با همون دیوارا با همون کمد دیواری، روی همون تخت و باز باید یه روزی رو شروع کنم که هیچ فرقی با روزای گذشته نداره، حتی یه تلنگر کوچیک هم واسه من کافیه
...: سِودا عزیزم لنگه ظهره
ادامه مطلب
بسم الله
به نظرم ترس از تنهایی از خود تنهایی ترسناک تره.
یکی از دوستان نزدیکم داره ازدواج میکنه . همون قدر که از این سر و سامون
گرفتنش خوشحالم ، همون قدر هم از تنهایی خودم... .
فکر کنم از این به بعد بیشتر فکر خواهم کرد ، بیشتر خلوت خواهم کرد و سکوت.
یاعلی مدد
با اینکه یه چند میلیون سالی گذشته، اما همچنان همون خانواده ای که انسان های عصر حجر رو میکشتن، کمر به قتل آدم های قرن 21 بستن. کرونا اینارو میگم. اول سرماخوردگی و آنفولانزا شون، بعد هم کووید 19شون. به این میگن عزم راسخ خانوادگی! ببین چه کینه ای از آدما دارن که هنوز که هنوزه بعد دو میلیون سال فراموش نکردن!
ما هم همون انسان هایی هستیم که بودیم. گیرم که یه کم دستامون کوتاه تر، کمرمون صاف تر و میزان پشمالو بودنمون کمتر. اما به خدا که مغزهامون (جز مال ان
دو روز پای یه جلسه نورو بودم که اخرم یه صفحه ش موند و تموم نشد
گفتم اگه همه ش اینجوری باشه که هیچی دیگه نمی رسم بخونم و رسما جر می خورم واسه خوندنش
کلی زور زدم سر همون یه جلسه تا درنهایت نه کامل اما تا حدود خوبی فهمیدمش
الان بچه ها اومدن گفتن سخت ترین قسمتش همون یه جلسه س و بقیه ش خوبه ولی اونو اصلا نفهمیدن
الان امید به زندگیم برگشت :)
میرم که با قدرت بقیه شو ادامه بدم

 چهارشنبه درحال خوندن همون جلسه:
"هیچى سلامتى "!
این همون جمله ى کوتاهیه که تا همین دو سه هفته قبل، در جوابِ "چه خبر" خیلى راحت به زبون میاوردیمش، اما حالا شاید متوجه شده باشیم که سلامتى واقعاااا "مهم ترین چیزه"!
شاید حالا متوجه شده باشیم که همون دور زدنِ ساده تو ماشین با رفیقمون خیلى خوب بود و قدرشو ندونستیم. همون قهوه اى که تو کافه بى خیالِ دنیا، سفارش میدادیم خیلى میچسبید همون پیتزایى که یهویى هوس میکردیم و با یه تلفن میاوردن دمِ خونه خیلى حال میداد.همون چرخ زدنِ الکى تو پا
یادم میاد پارسال همین روزا بود داشتم میرفتم تهران تابلو دانشکده م رو توی مسیر دیدم ارزوکردم  میشه سال دیگه من دانشجو همین رشته همین شهر باشم
گذشت تا امسال
دقیقا همون روز  داشتم میرفتم اصفهان تابلو دانشکده مون رو توی مسیر دیدم حالا من دانشجو همون رشته همون شهر بودم راستش رو بخوای به اسونی نرسیدم ولی بالاخره رسیدم 
الان هم نمی دونم چی قرار سر و من ارزوهام وایندم بیاد ولی فقط میخوام صبورباشم ومنتظر .خدارو چه دیدی شاید شد...
در شرایط طوفانی که هیچ امیدی به نجات کشتی تو نیست
به جای ترس و نارضایتی و ناامیدی، از ناخدای کشتی بپرس من باید چه کنم
و ناخدا هر دستوری داد همون رو با اعتماد اجرا کن
هر بادبانی رو که گفت محکم بگیر
شرایط امروز کشور هم همینه
باید با تمام وجود به همون سهم کوچک خودمون بچسبیم
هنوز باورم نمی شه که اون همون "ن" قبلیه.خیلی فرق کرده.یعنی یک سال رفتن به دانشگاه این قدر روش تاثیر گذاشته؟وقتی یادم میاد که قبلا دوست صمیمی بودیم باورم نمی شه.باورم نمی شه همون "ن" دوست داشتنی باشه.چی شد که این طوری شد؟چی شد؟بر خلاف "ن" ، "س" هنوز همون "س" قبلیه.تازه "س" دوست داشتنی تر هم شده.
رفتار.....رفتار انسان ها خیلی مهمه.خیلی مهم.مراقب رفتارمون باشیم.
شاید تعداد خاطره های خوبمون هر فصل یکی باشه...
شاید کم باشه...
ولی انقدر خوبن ک با دیدن عکس هاش اشک شوق میریزم من...
انقدر خوبن ک تک تک ثانیه هاش یادمه...
با همون شوق و ذوق و با همون لذت...
 
***
 
از میان همین روزها و شب ها پیداش شد؛مثل هزار چیز دیگر که پیدا شد و هیچکس نمیداند...
 
من این‌قدری که صبح خیلی زود بیدار شدن بهم حس خوبی می‌ده فکر می‌کنم اگر به ۴۰-۵۰ سالگی برسم از همون آدمای گوگولی‌ای می‌شم که صبح‌ زود پا می‌شن می‌رن ورزش و پیاده‌روی و بعدشم با نون‌گرم می‌رسن خونه و خودشون رو به یه صبحانه‌ی دل‌چسب دعوت می‌کنن،آه کاش الان اون‌قدری وقت و حوصله داشتم که همه‌ی اینارو باهم الان انجام بدم ولی بالاخره یه همچین روزی می‌رسه،به امید همون روز زنده‌ام ^^
من این‌قدری که صبح خیلی زود بیدار شدن بهم حس خوبی می‌ده فکر می‌کنم اگر به ۴۰-۵۰ سالگی برسم از همون آدمای گوگولی‌ای می‌شم که صبح‌ زود پا می‌شن می‌رن ورزش و پیاده‌روی و بعدشم با نون‌گرم می‌رسن خونه و خودشون رو به یه صبحانه‌ی دل‌چسب دعوت می‌کنن،آه کاش الان اون‌قدری وقت و حوصله داشتم که همه‌ی اینارو باهم الان انجام بدم ولی بالاخره یه همچین روزی می‌رسه،به امید همون روز زنده‌ام ^^
یکشنبه ساعت دو بعد از ظهر چهار سال زندگی و خاطره بعلاوه یه تیکه از قلبم رو جا گذاشتمجا گذاشتم و برگشتم به همون نقطه ای که تو هیجده سالگی داشتم...حالا من همون دختر پیش دانشگاهیم که داداشش بهش گف اگر دانشگاه قبول نشی سرنوشتت اینه که تهش شوهر کنی!این بار سختتر...خیلی سختتر...من دیگه نه هیجده سالمه و نه اونقدر بی تجربه ام...
من امروز‌ ظهر خوشحال بودم، چون فکر می‌کردم که نماز ظهر عاشورا رو همون‌طوری قراره بخونم که هزار و سی‌صد سالِ پیش خونده شد. یعنی به جماعت، در فضای باز، توی هوای گرمِ یک شهر کویری، و زیر آفتابی که بی‌رحمانه می‌تابید و موها و پیراهن مشکیم رو داغ می‌کرد. بعدش فهمیدم که چقدر تفاوت وجود داره. اولین تفاوت رو توی همون رکعت اول فهمیدم. لب‌های من خشک نبودن.
من شروع میکنم به نامه نوشتن. نمیدونم چی پیش میاد و چی پیش نمیاد. لااقل حرف هام رو بهش میزنم. خواسته ام براورده نشه، تون یه تغییری میکنه. حرف هایی رو میخونه که تا حالا نخونده. به چیزهایی میرسه که تا حالا نرسیده. شاید برای من همون آش و همون کاسه باشه، اما امید دارم برای اون افق جدیدی روشن بشه.
دو راهی از اونجا شروع میشه که عاشق میشی و عشق رو تو چشماش میبینی و اون عاشق بودنش رو انکار میکنه. کاش حالم بدون عشق هم به همون خوبی میموند. کاش بدون عشق هم همون حس سبکبالیِ راه رفتن رو ابرا رو داشتم. اونوقت همه چیز رو میسپردم به زمان و به هر جمله ام فکر نمیکردم و گند نمیزدم به همه چیز...
همونطور که توی پینوشت پست قبلی اشاره کرده بودم، سعی کردم "درباره ی من" بنویسم. اما "درباره ی من"ام نیومد!! چه کار سختیه! باز بلاگفا یه فرم پیش فرض برای پروفایل داشت! اینجوری هر کاری کردم نتونستم چیزی بنویسم! نمیدونم چرا! من انشام بد نیست:) ولی انگار اینکه چه چیزایی رو مینویسی و چه چیزایی رو نمینویسی یکم ضایع است! حالا اگر فرم پیش فرض یا سوال داشت به چیزی! هوم؟ نمیدونم شایدم من بیخودی حساسیت نشون دادم...
خلاصه گذاشتم همون اولین جمله ای که اونجا نوشت
واقعا میترسم از آیندم :)
توی دوران نوجوونیم تصورم از الانم این شکلی نبود خدایی. زندگی خیلی شاخ، شاد و روی روال تری رو تصور می کردم. اما خب همیشه اون چیزی که می خوایم، نمیشه دیگه. تلاشم برای پیدا کردن کار هم نافرجام مونده :( خورد توی ذوقم واقعا با این موقعیت های شغلی و با اون سابقه هایی که میخوان. متهوع میشم از اینکه هنوزم نمی تونم به استقلال مالی برسم :|
هر چی که میگذره میفهمم چه تصورات آرمانی داشتم:) نه فقط از زندگی خودم، از همه چیز. کلا دنیای بزرگ
این روزها برای منعجیب خبرهای تلخ و شیرین بهم گره خوردهعجیب حال خوب و بدش در چرخشه... میتونه همون وقت که اشک راه پیدا میکنه( برای منی که گریه نمیکنم)، همون حوالی جوری حالم خوب شه که خیلی وقت بوده تجربش نکردم...این روزها عحیب داره بزرگ میکنه هممونو..کاش واقعا اخرش دیگه ادم سابق نباشیم
یه روزهایی هست 
وقتی اسمون ابی رو نگاه میکنی همراه با ابرهای سفید و پنبه ای 
دلت میخواد میون این اسمون پرواز کنی و نفس عمیق بکشی 
با یه لبخند بزرگ وجود سرشار از نشاط خودتو نشون بدی
خلاصه دلت میخواد جیغ بزنی، بپری و این شادی رو با عالم و ادم قسمت کنی:)
یه روزهایی هم هست آسمون همون آسمونه
با همون ابرهای پنبه ای کوچولو کوچولو
ولی نه پای پریدن داری
نه پر پرواز
دیگه حتی یدونه تاپ تاپ قلبتم برات میشه یه کار سخت
ولی رفیق 
قسم به همون آسمون
قسم به  قلب
خیلی ها می گن خوشی هایمان را باهم تقسیم کنیم.
من می گم بیایید تنهایی هایمان را با هم تقسیم کنیم.
واقعیتش اینه که در تنهایی هر کسیخودشه
همون خود واقعی
همون که همیشه یا واقعا دوستش داری یا می خوای عوض کنی
ولی خودتی
من خودتون را دوست دارم و اینجا خودم هستم
 
اونشب که داشتم داد بیداد میکردم که بشینیم ببینیم چی پیش میاد  و کوفت و زمان بدیم و مرگ و یهو بعد تموم جیغ جیغام گفتی ببخش. یهو عقب کشیدم. یهو پا پاهام شل شد. که من این همه داد بیداد کردم با تصور اینکه اونور تو حالت خیلی بد نیست، و غیر اون غد شدی. فکر نمیکردم حالت خیلی بده. همینکه گفتی ببخش گفتم چی میگی دیوونه؟ گفتی تقصیر قبول کردم و پاهام شل شد که این بچه حالش بده. چیکار کردم باهاش؟ همون لحظه که بعد تموم داد بیدادام گفتی ببخش، دلم خواست تا همیشه د
به سیل ماشین ها و چراغای رو به روم خیره میشم. حس میکنم دلم یه کنجی میخواد که بشینم همینجوری سلام چطوری طور با خدا حرف بزنم. سم میگه که از کجا ما انقدر دلسرد و دور شدیم ازش و من باز میرسم به همون تابستون کذایی دو سال پیش. 
الان گیرم سر اینه که ناامیدم از کمکش راستش. پیش خودم میگم هر چی هست و نیست گند خودمونه خودمونم باید جون بکنیم جمعش کنیم. سامان میگه اره ولی اون حواسش بهت هست. یادته همون سال تابستون هم، حاضر بود تو ازش متنفر شی و زندگیت به باد نر
توی بدنسازی چیزی که بیش از همه برام جالبه، توجه به جزئیاته. با هر تمرین متوجه یکی از قسمت های بدنت میشی و تلاش میکنی تقویتش کنی. همون عضله ای که تا دیروز نمی دونستی اونجاست، همون که هر روز بی تفاوت ازش استفاده میکنی؛ مثلا وقتی میخوای وسیله ای رو جابجا کنی، به بالاترین شاخه ی پتوس آب بپاشی یا بیرحمانه قطره های اشک رو از صورتت پس بزنی.
دیدم یکی به اسم پریناز استوریمو ریپلای کرد و نوشت : 
"سلام دوستت دارم"
تعجب کردم و موندم که کیه. جواب دادم سلام مرسی عزیزم. می شناسمت؟ 
گفت الف‌. ت !! 
یه لحظه فلاش بک خوردم. حالم خوب شد. لبخند زدم. همون دختر ساده مهربون که سخت تر از بقیه می فهمید و خیلی راحت می شد دستش انداخت. همون که خیلی می فهمید و به روی خودش نمی آورد و قلبش راحت می شکست و قلبش راحت ترمیم می شد. همون که چیزایی می دونست که خیلیا نمی دونستن 

الف. ت یه روزی بهم یاد داد که هیچ کسی اون
یادش بخیر :
گل گل ، گل اومد ، کدوم گل ؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه ! کدوم کدوم شاپرک ؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده ، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده ، میره و برمیگرده … شاپرک خسته میشه … بالهاشو زود میبنده … روی گلها میشینه … شعر میخونه میخنده !!!
 
منبع:نمناک
مدتیه که خاطره های گذشته ام تو کوچه پس کوچه های ذهنم قدم میزنن که گاهی باعث یک لبخند شیرین میشن و گاهی هم باعث به درد اومدن قلبم...امشب ناخودآگاه منو بردن به زمانی که بیخیال ترین دختر روی زمین بودم،پر از افکار صورتی و دخترانه، پر از خنده های از ته دل...همه این خوشی هام جاموندن تو همون شب قشنگ که تو کوچه های اصفهان با خواهرم قدم میزدیم،همون موقعی که قاصدک های کنار جوی آب رو میکندیم و آرزوهای صورتی میکردیم و بعد هم با یک لبخند کودکانه می سپردیمشو
سهامی که چند روز پیاپی اصلاح کرده ند و ریزش داشته اند بر اساس شرایط تکنیکال باید در پیش گشایش تحت نظر باشند و مواردی که تقاضای خوبی دارند که تا باز شدن بازار قیمت رو از کف به سمت بالا رشد میدن این قابلیت رو دارن که حداقل ۴ درصد همون اول کار رشد کنند یعنی با همون هیجان اول بازار و میشه حدود ۲.۵ به بالا ازشون سود گرفت.
بلافاصله بعد از خرید سهم رو ۴ درصد بالاتر برای فروش میزاری.
بعضی وقتا که گذر زمان یه موضوعی رو برام قابل تحمل میکنه، با خودم میگم واقعا عکس العمل لازم برای اون موضوع، باید به نسبت همون حس اولیه باشه یا به نسبت حسی که الان تعدیل شده‌. بعضی چیزا باید همونقدر تازه بمونن.  باید همیشه همونقدر وحشتناک جلوه کنن. نباید خشمت در موردشون کم بشه.  
اگه فراموش کنی که اون لحظه چه خشم فراگیری داشتی، دیگه حق مطلب ادا نمیشه.  من الان همون خشم فراگیرم... یا شاید یه تامل عمیق، یا شاید یه تردید عجیب...
من الان همون بغض گره خ
هر از گاهی به سرم میزنه، اسم بچه های دوران مدرسه از دبستان تا دبیرستان رو تو اینستا سرچ میکنم و هر بار متحیر میشم. یک ماه هم نیست که اینستام رو اکتیو کردم ولی تو همین یک ماه کلی از همینا بهم ریکوئست دادن و من فقط از روی اسمشون میشناسم. نه از روی چهره. حتی بچه های دبیرستان رو! 
همه یه مشت داف و پلنگ، سنتی تر ها متاهل شده ان، یا حتی بچه دارن بعضیاشون! دو سه مورد طلاق هم داشتیم خبرش به گوشم رسیده
فاطی جون؟ داری چه غلطی میکنی؟ با همون فنوتیب با همون کا
از تبعات یک رابطه ی غلط 
و تجربه ی خیانت اینکه 
بعد گذشت یک سال و چند ماه خواب میبینی که با همون ادم  اون تجربه ی تلخ تکرار میشه برات
وقتی ک از خواب میپری میبینی انقد پاهات محکم نگه داشتی ک ماهیچه های پات گرفته و چند روز بعد هم حتی همون گرفتگی هست 
بعضی وقت ها هرچند ناخواسته ولی کابوس های زندگی رو تجربه میکنیم 
چیزایی که یک روز برات کابوس بودن
الان عادی داری باهاش زندگی میکنی:) 
دوستان عزیز اگر افرادی پکیج جدید دوره میلیونر بیکار رو خریدن در اینجا اعلام کنند آیا در مورد همون سایتی نیست که در پست اول گفتم؟ یک میلیون هزینه میکنید بخاطر معرفی یک سایت در صورتی که بدون هزینه میتونید تو همون سایت سرمایه گذاری کنید...دوستان ایراد نظر و تبادل اطلاعات فراموش نشود. یا علی
 ‏امشبم همه میخوابیم چه اونا که گفتن پای نظام و سپاه هستن... چه اونها که علیه سپاه شعار دادن و فحش دادند ... ولی یه عده پای همون ‎پدافند ، پای همون شاسی ، امشب نمیخوابن !! ۴۰ساله که نمیخوابن !! برادر عزیزی که پای پدافند نشستی دست و دلت نلرزه !! حتی اونی که داره فحش میده به امید بیدار بودن تو ، خودش و زن و بچه اش راحت میخوابن ...
ادامه مطلب
تو چرا اینجوری هستی؟!
خدا شاهده یه بار دیگه این سوال مسخره بی سروته خنده دار کثافت رو ازم بپرسن جوری خودمو می کشم که بیشتر از خودکشی dead * پشماتون بریزه و همون قدر حمام خون !همون قدر وحشی!
همینم که هست !هیچ مشکلی هم ندارم!
 
*dead وکالیست گروه بلک متالmayhem  و morbidکه در سال۱۹۹۱ رگ(از مچ) هر دوتا دستشو زد گلوشو بریدو و در اخرم با شاتگان به پیشونی ش شلیک کرد
 
 
+باید اضافه کنم قبل از خودکشی جوری طرفو میکشم از فیلمse7enبدتر!
☑نام : سید علی☑نام خانوادگی   : حسینی خامنه ای☑نام پدر : سید جواد☑تاریخ تولد به فرموده خودشان :٢٩ / ٠١/ ١٣١٨☑تاریخ تولد در شناسنامه :٢٤ / ٠٤ / ١٣١٨☑محل تولد : خراسانبعضیا بهش میگن " آیت الله "بعضیا میگن " آقای خامنه ای "بعضیا هم مثل برادر های لبنان و سوریه و عراق میگن:" سیدنا القائد " ، اما ما بهش میگیم✅" آقا " ما بهش میگیم "آقا"..."آقا" رو از هر طرف که بخونی آقاست!✅فدایی زیاد داره.پابرهنه ها بیشتر دوستش دارن۳۰ساله داره ایرانو،با تمام شرایط عجیب غر
یک فیلم جذاب دیدم که یک سکانسش خیلی خیلی دوست داشتم ینی همون صحنه ایه که حقیقتش رو توی زندگی خودم احتیاج دارم :) اون سکانس جدا کردم فرستادم کانال :) 
همون جایی که دختر بخاطر مرگ برادرش ناراحته و برای این پسره (همکار) درد و دل میکنه فقط واکنشهای مرد جاذاب بود حتی نگاه کردناش!
هووف چی بگم؟ بازم خواستم حرفم بزنم نتونستم :/ حرف زدن سخت شده 
هرجور کلمات کنار هم میچینم بازم حس منو درست نشون نمیده...
1. کاری که بلد نیستم را هیچ وقت قبول نکنم
2. طراحی نشریه خیلی انرژی میبره مثل همون طراحی مکانیکیه دفعات بعد یه جعبه شکلات کنار دستم تعبیه کنم
3. نمیدونم چرا کلا کار کردن میره رو اعصابم همون مرض "تمومش کن"
4. برم کخاف مرض " تکمیلش کن" را دوا کنم
- نمیدونم "تکمیلش کن" و "تمومش کن" با هم چه جوری ممکن میشه ولی حالا شده دیگه
*کخاف: کتابفروشی خاک پای فرهنگیان
الان دقیقا یه ساعته که میخوام بخوابم،همون کاری گه بزرگترا میگن بکن خوابت میبره،همه برقارو خاموش کردم،چشامو بستم،ولی تو اون چشمای بستم تو رو دیدم،با اون لباس سفید مزخرفت،میومدی باهام حرف میزدی،دقیقا تو همون باغ که همیشه بهت میگفتم،مثه توو قصه ها بود،مثه افسانه ها،کاش هیچوقت چشامو باز نمیکردم،ولی داشتم زجر میکشیدم،هیچوقت نتونستم بخوابم.مامان اون قرصا که دکتر جدیده داده رو بیار. |اطاق خودکشی|
قدر آدمایی که زود عصبی می‌شن رو بدونید!اینا همون لحظه داد می‌زنن، قرمز می‌شن، قلبشون درد میگیره، دستاشون می‌لرزه… ولیواسه زمین زدنتون هیچ نقشه‌ای نمی‌کِشن!اونا تمام نقشه‌شون، همون عصبانیته بوده و تمام!تمام آدمایی که زود عصبانی می‌شن آدمایی هستن که رقیق‌ترین و صاف‌ترین وجدان‌هارو دارن…
 
ادامه مطلب
بچه که بودم عاشق سیب بودم. هر چی می خوردم سیر نمی شدم. یادمه یه شب توو مهمونی مشغول بازی بودم که چشمم افتاد به آخرین سیب توی ظرف میوه. تا اومدم بِرَم بَرِش دارم یکی دیگه از مهمونا برش داشت! منم اصلا به روی خودم نیاوردم!
 
چندوقت پیش دلم می خواست کنسرت خواننده ی مورد علاقه مو برم. وقتی رفتم توو سایت فقط یه جای خالی مونده بود. تا اومدم رزروش کنم یکی پیش دستی کرد. منم اصلا به روی خودم نیاوردم!
حالا اگه می بینی من عجله دارم، اگه می بینی من هولم، اگه می
 
تا حالا دقت کردین هر آدمی توی آسمون یک ستاره داره  یه ستاره که همیشه دوست داشتنیه و تو آسمون برات یه جا گذاشته  همون ستاره ای که همیشه واسه خودمون انتخاب می کردیم و روش انگشت می ذاشتیم 
  اون ستاره مال توست اون ستاره  مواظبته  که یه وقت رو زمین گیر نکنی که یادت باشه همیشه ماندنی نیستی و یادت باشه که یه روزی آسمونی می شی و می ری پیشش و اون موقع که رفتنی شدی اونم می یفته رو زمین 
به نظر من هر کسی رو زمین یه همدم و مونس داره  یه کسی که میتونی را
آهنگران چه قشنگ میخوند اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت باز, باز است....حالا من یه چیزی میگم قول بدین بهم نخندید.
نخندید ما دلمون یه جایی بدجوری ترک خورده یوقت میشکنه...
کی ترک خورده؟ یک راست میرم سر اصل مطلب... همون روزی که تابوت پدرو آوردن تو حیاط خونه... همون خونه ای که آجرهاشو با دست خودش رو هم گذاشته بود... همون خونه ای که نقشه شو با دختراش با یه تیکه چوب رو زمین خاکی کشیده بود... آره ... همون روز دلم ترک خورد که قدم حتی به زانوی پاسدارایی که تا
صبح نشد برات بنویسم،ولى باید بگم اینارو.من هیچ وقت تو زندگى استرس امتحان نداشتم.در بدترین حالت صبح امتحان درس مى خوندم و قبول هم مى شدم.بهم مى گفتى: خداى بى خیالى. ولى یه بار سر یه امتحان فیزیک بدجورى حالم بد شد. توى اون سالن کنفرانس زیرزمین دبیرستان دکتر حسابى نشسته بودم پشت صندلى و با اینکه کلى درس خونده بودم مطمئن بودم هیچى یادم نمیاد. با این حال میخواستم خونسرد باشم،آروم انگار که اصلا برام مهم نیست. تو اما قیافه ام رو که دیدى فهمیدى. اومدى
وَ پایان جِدال من با خود .. به وقت ۳:۴۵ بامداد
اگر دوباره به سرم زد این افکار یادم بیاد که راه زیاده اما رسیدن ادامه ی همینه ، ممکنه اون راه زیبا باشه که هست ، بی نظیر هم هست اما فرق چندانی نداره .. این راه عقلانی تره خُب .. اینجوری شش ساله .. اما دقیق و دست پر ، اونجوری یه عالمه سختی و هزینه و نرسیدن .. شاید هم رسیدن اما من به سریع تر شدن فکر میکنم که این راه درست تره .. می‌دونی دیگه بهت گفتم همون که درست ترینه باشه برام که هَست که میشه ..
همون جمله ی جان
این تصمیم سیزده سالگی منه!احساسی؟نه،نبود.هنوز هم‌ معتقدم که نبود.عقلانی بود.ولی عقل من اون روزا چی با خودش فکر کرد؟به من چی گفت که قانعم کرد؟یادم نمیاد.شایدم همون موقع ها از ذهنم پاکش کردم تا دیگه هیچ وقت یادش نیفتم.کی می‌دونه که به خاطر آینده نگری بوده یا نه؟عقل و منطق که شما انقدر تعریفشو می‌کنین و‌حتی احساس-که نباید دخیل می شد و شد-به جایی نرسیدن.شاید باید یه قرصی یا یه وِردی یا یکی از همون راهکار های احمقانه‌تون بهم بدین که چراغ حس دوس
احساس می کنم دانش آموزا دارن روز به روز بی ادب تر میشن:| واقعا اینهمه بی احترامی نسبت به معلم نیازه؟؟؟ 
معلم ریاضی امتحان گرفت همه خراب کردیم:( بعدش اومده حل بکنه یکی از بچه ها هی میگفت افرین افرین:| همش با این چرت و پرتا سعی می کنن معلمو ضایع کنن. چه وضعشه آخه؟؟؟ تازه می مونن جلو پنجره ی کلاس هی میگن نعمت نظر داره به فلانی:| طرف زن و بچه داره حیا کن:\
معلم هم در مقابل نمیتونه کاری کنه چون کافیه یه چیز کوچیک بگه و همون لحظه دانش آموزه با ننه بابای
#هم_رنگ_جماعت
نگاهی از روی خشم به من انداخت و گفت:_"تو...واسه چی به همه چیز اعتراض می کنی؟""من؟"_"آره دیگه، خودت!""مگه به چی اعتراض کردم؟"_به همه چیز، از این مارمولکای روی دیوار گرفته تا همین دری که از تو دلش رد شدیم...آخه تو چیکار داری که در، رو یه پاشنه می چرخه یا دو تا...تازگیا هم به همین جلسه کتاب خونی کتابخونه...ببینم تو سر پیازی یا ته پیاز؟"با دلخوری گفتم:"من نه سر پیازم نه تهش...اصلا من از پیاز خوشم نمیاد که بخوام سرش باشم یا تهش."_"اگه از من می شنوی،
دیگه بنا نبود برگردیم به سال 60!
متوجه شدم لاستیک دولتی میدن باقیمت 100 هزارتومن ارزون تر از قیمت بازار
از شب قبل ملت میان نوبت میگیرن و اسم مینویسن!
گفتم بابا بیخیال!
خب همون وقتی که صرف میکنید و تو صف وامیستید رو کار کنید همون 100 تومن درمیاد..بعد برید آزاد بخرید!
قشنگ سینه امو سپر کردم و رفتم یه جفت لاستیک آزادِ مامان خریدم انداختم زیر پای اسب سفیدم!
بخدا ما ملت رو به صف عادت دادن!!! خوشمون میاد از صف!
گفتمش آهای ! ماه پیشانو ؟
گفت جون جونم؟ 
گفتم احوال این روزای دلت؟ 
گفت به مثابه ی غنچه خشک شده سر بوته! 
گفتم ای بابا:/ یعنی انقده خشک ؟
گفت خونه بعثتی تون رو یادته ؟ تو باغچه تون یه بوته گل رز داشتن از دزفول آورده بودین ... یه سال که کلی غنچه سرخ داده بود یهویی هوا خیلی سرد شد ؟ غنچه ها سر بوته همون جوری سیاه شدند ؟
گفتم آره ...
گفت همون جوری. خشک نشدم از  گذشتن زمان و سر رسیدن فصل خستگی ... یهویی سوم سرما دل تازه رسته ام رو خشکوند :/
گفتم ای بابا ... ای ب
دیشب خوابشو دیدم، اینقدر واقعی که هنوز حسش می کنم. همه جا همراهم بود ولی با هم حرف نمی زدیم... توی یه باغ، و در شرایط مختلف که یادم نیست. ولی یادمه یه جایی توی محوطه ی همون فضایی که توش بودیم توی صف نماز داشت نماز می خوند و پسرم هم توی صف پشتش بود... یه جورایی هم انگار ماموریت تهران بودم ولی یادم نیست فقط همه جا همراهم بود، با همون پیراهن سفیدش که خیلی دوسش داره... دیشب قبل خواب عکسهایی که تهران با هم گرفته بودیم رو نگاه کردم و با اشک و بغض و بیق
آماده میشم بخوابم، عینکم رو از روی چشمام برمیدارم، با دوتا دست چشمامو نوازش میکنم. نگاه میکنم به عینکی که میزارم داخل قاب، لبخند میزنم، بعضی وقتها همین عینک وجه تمایز من با بقیه بوده؛ آهان همون دختر عینکی رو میگی؟! همیشه یه نشونه هایی هست برا تفکیک آدما از هم. قد، رنگ چشم، رشته تحصیلی، شغل و موقعیت اجتماعی و هزارتا مشخصه دیگه. از یه جایی به بعد همه چیز تغییر میکنه، اینکه همون دختر عینکی، اون دختر چشم رنگی، بابا اون دختر قدبلنده یا دختری که ک
جالبه که دقیقا همون سه نفری که از بقیه غرغروتر، بی‌فایده‌تر، بی‌سوادتر و بی‌عرضه‌ترن، همون سه‌ نفری‌ هستن که با پارتی‌بازی استخدام شدن :/
+ شاید باورتون نشه ولی طرف ده سال به عنوان «کارشناس آزمایشگاه» سابقه‌کار داره اون‌‌وقت یه رگ‌گیری ساده انجام نمی‌ده! اطلاعات تئوری هم که در حد خط فقر! یعنی الان اگه عروسک خرسی خواهر کوچیکهٔ من رو ببریم بذاریم آزمایشگاه، از بعضیا مفیدتره:/
+اون لقمهٔ لامصب چطوری از گلوتون پایین می‌ره آخه؟!
یجوری تو ذهن من مدرسۀ عادی رو بد کرده بودند که گفتم دیگه کارم تمومه و هیچی یاد نمیگیرم ولی تو این سه روزه از نه ماه پارسال هم راحت تر و هم بیشتر درس رو یاد گرفتم و فهمیدم :|همۀ معلما بر خلاف تصورم خوب بودند و معلم ادبیات همون معلم پارسالی است که تو نمونه دولتی بود همینطور معلم حسابان و گسسته هم همون معلم آمار پارسالی نمونه دولتی بود.نیمۀ پر لیوان اینایی بود که گفتم و حالا در کشف نیمۀ خالی ام که چیجوریاس!؟برام دعا کنید...
یه بار بهش گفتم که تو وقتی من خوبم منو دوس داری فقط وقتی به حرفت گوش میدم منو دوس داری به محض اینکه کاری بر خلاف نظر تو انجام بدم میشم آدم بده و دیگه منو دوس نداری ، تصوری که از من ساختی برا خودت رو دوسداری ...
اون اولین نفری نیس که فقط تصور بی نقصی که از من ساخته رودوسداره و تا کاری که برخلاف میلش باشه رو انجام بدم میشم بدترین آدم میشم کسی که باوراش نسبت به من شکسته .... 
وقتی بار دیگه قضاوت شدن از جانب یه عزیزی رو بشنوی درد داره میسوزه خیلی هم میسو
خیلی سرد بود . با همون سرعتی که خودم رو به دار السلام رسوندم با همون سرعت زدم بیرون . فقط می خواستم خودمو به اولین نقطه ی گرم ممکن برسونم یعنی ماشینم . دستامو به هم گره زده بودم و تند تند قدم بر می داشتم که یه خادم جلومو گرفت . با چوب پرش یه اشاره به دور کرد و گفت : " بفرما چای شفای حضرت " . چی ؟! چای ؟! تا حالا ندیده بودم داخل خودِ حرم چایی بدن ! دیگه چی بهتر از این [لبخند] خلاصه رفتم یه چای گرم تناول کردم و برای گرم شدن لازم نبود راه دوری برم [لبخند]
+ همی
 
تموم غصه‌ها از همون جایی شروع میشن کهترازو برمیداری و می‌ افتی به جون دوست داشتن تو.اندازه می‌گیریحساب و کتاب می کنیمقایسه میکنیو خدا نکنه حساب و کتابت برسه ب اون جا کهزیادتر دوسش داشتیزیادتر گذشتیزیادتر بخشیدیب قدر ی ذرهحتی ی ثانیهدرست از همون جاست که توقع شروع میشهو توقع شروع همه ی رنجاییِ که ما می‌ بریم
 
آدم باید خوشحال باشه؟ آدم باید تو زندگیش لذت ببره؟ آدم باید چه‌جوری باشه دقیقا؟ چی درسته؟
من الان لذت یک غمی رو می‌خوام که بشینه تو دلم و درام کنه تو خیال و زندگی رو رنگ بزنه. من الان دلم لذت عشق می‌خواد، آره همون که جز هورمون نیست. من الان دلم نوشتن می‌خواد از این زندگی از منی که دلم حواسش داره پرت میشه. اما کجا؟ من که کسی رو نمی‌بینم بشه باهاش عاشقی کرد. کاش س کمی وا میداد. اما همون بهتر که عاقله. من دلم می‌خواد کسی به عشق و دوست داشتن من احت
همون طور که گفتم زندگیم داره بر میگرده به گذشته...  این روزا مثه قدیم زیاد رادیو گوش میدم . ..شایدم دلیلش همین گوشی دکمه ای باشه ... اما بریم سر اصل مطلب امروز سیاوش خان در برنامه عصر منش سوال پرسید که رامبد جوان کار درستی کرده که پولی که از طریق صدا سیما در اورده و صدا و سیما این رو فیس و چهره و سلبریتی تبدیل کرده رفته خارج برای بچه اش تابعیت دوم بگیر؟ و آیا کلا با تابعیت دوم موافقید ؟
و سوالی که همون موقع تو ذهن من نقش بست این بود که طرح همچین سوال
بسم الله الرحمن الرحیم
خب سلام دوستان با اموزش اتک دیداس و داس یا همون تکذیب سرور 
در خدمت شما هستم 
این اولین مطلب منه امیدوارم راضی باشین
============================
خب اول cmd یا همون کامند پرامت رو باز کنید و توش بنویسید

ادرس سایتی که میخواین اتک بدین ping
خب حالا به شما یه ادرس(ip) میده مثل این
8.8.8.8
بعد اون ادرسو اینجوری میزنید
ping 8.8.8.8 -t -l 80

خب دوستان من این 8.8.8.8 فرضی زدم
شما ایپی که بهتون دادن رو بزنید
و اینم بگم زیاد دل نبندین بش چون اصلا فایده ای نداره چ
از چیزی غمگینم که دلیلش رو خودمهم به صورت بسیار گنگ میدونم. فقط حدس میزنم. در موردشم نمیتونم صحبت کنم. برنامه هامم به هم خورد، میخواستم وسط کلاسای صب تا ظهر و کلاس اخلاق عصر برم باشگاه ولی مبرا دیر اومد و صحبتمون با دکتر هاشمی طول کشید، وکیلی هم نبود. ولی فکر میکنم بعد این همه تجربه کار غیردرس تو دانشگاه باید به این نتیجه رسیده باشم که همون قدر که پلن داری کاری رو اینجا انجام بدی و قرار داری مثلا! همون قدر هم احتمالش هست یه جوری بشه که به هم بخو
پارت اول
 
چشامو باز کردم هنوز تو همون اتاقم با همون سقف با همون دیوارا با همون کمد دیواری، روی همون تخت و باز باید یه روزی رو شروع کنم که هیچ فرقی با روزای گذشته نداره، حتی یه تلنگر کوچیک هم واسه من کافیه
...: سِودا عزیزم لنگه ظهره
ادامه مطلب
 
این روزا هرکجا میری ، عز وبلاگ ها گرفتع تا خیابونا و مغازه ها حال و هوای محرم گرفته
 
ادمی کــ روزای عادی دنبال عیش و نوششع ،الان ماه محرمی ، عه مرکب ها و تکیع ها نمیشع جمش کرد!
صدای باند ماشین ها ک هرروزعه ساسی گرفتع تا تتل باندارو پارع میکرد الان حسین ،حسین رو با همون ولوم گذاشتن دارن تو خیابونا جولون میدن
 
همون عاغا پسری ک اول صب کارش ارایشگاه و باشگاه رفدن بود الان یع لباس مشکی تنشع
 
همون دخدر خانومی ک جلف میپوشید ،همون تیپ و قیافشو حفظ
من خودم حجاب رو دوست دارم. همین‌طور، اگه بخوام ازدواج کنم، دختر باحجاب رو واقعاً بیشتر می‌پسندم.اما،نمی‌فهمم این همه سخت‌گیری حکومت روی حجاب واسه چیه. چرا مثلاً دختری که داور شطرنجه و خارج از کشور عکسای بی‌حجابش منتشر شده، باید بترسه بیاد ایران، در حالی که ملت توی خیابونای تهران به معنای واقعی کلمه بی‌حجابن؟ چرا نمی‌تونیم قبول کنیم که خیلی چیزا دیگه مثل قبل نیست؟ چرا همیشه سعی می‌کنیم پوسته‌ی یه چیزی رو نگه داریم، در حالی که می‌دون
نمیخواستم دست بدم... چون نمیخواستم این آخرین دست دادن باشه... چون میترسیدم... چون میخواستم مثل همیشه پیاده شم..‌.
نشستم روی تخت. همون تختی که قلمرو پادشاهی من بود. اما حالا شبیه هیچی نیست جز یه تیکه آهن وسط بیابون. همون قدر بی معنی. بی‌حس نشستم روش. نه در واقع نمیتونم بشینم. دراز کشیدم و زل زدم به دیوار. فکر ها هجوم میارن به سمتم... تنم می‌لرزه. سرم منفجر میشه. دارم به نامه‌ی بعدی فکر میکنم. نمیتونه نامه ای وجود نداشته باشه...
پا میشم وضو میگیرم. حافظ
بعد از حداقل دو سال رفتم دوباره این تستو زدم و چون حافظه تصویریم قابل اعتماده، می تونم بگم که نتیجه همون قبلی بود چون اون موقع جواب به ایمیلم هم ارسال شده بود و نتیجه اینکه من یه isfj هستم ولی خب چون ماجرا اینه که من تا شور یه چیزی رو در نیارم، ول کن نیستم ، تو چند تا سایت مختلف این تستو زدم و هر بار متفاوت بود؛ بالاخره به این نتیجه رسیدم که من قطعا i و j  هستم اما اون دو تا وسطی رو نمی دونم. حتی رفتم ویژگی چهارتا شخصیتی که می شد باشم رو خوندم ولی حس م
یادم به اون روزایی افتاد که
دنبالت گریه میکردم
که منم باخودت روضه ببری....
حتما علی لای لای هایی که خوندی
و توشکمت بودم
منو عاشقِ روضه و مجلسِ گریه کرد...
الان حسرت همون پابرهنه دنبالت دویدن هارو میخورم...
درست همون لحظه ها که زمین میخوردم
تا منو باخودت ببری...
کاش بودی تا باهم روضه بریم
کاش بودی تا مغرب ها نمازجماعت بریم
کاش بودی سحرهای رمضون خودت بیدارمون کنی
کاش تکرار بشه اون روزا...
#از کودکی_ زمین _خورده ات _شدم_یاحسین
#فاصله های _لعنتی
سال گذشته همین آذر خودمون وسطاش جایی بودم که احساس تنهایی میکردم حکایت همون در میان جمع و تنها بودنه!
خلاصه که از شدت تنهایی رو به فرار کردن میرفتم که !گوشی و درآوردم و یادداشت و باز کردم و نوشتم همونجا میون همون آدما هر چی که میحواستم اون لحظه باشه و نبود!
امسال طرفای شهریور ومهر وقت گوشی تکونی ی نگاه بهش انداختم و یه لبخند مسخره و پاکش کردم.!
خنده ام گرفته بود از حس و حال و عکس العمل آن موقع..
امسال ولی فرق داشت همه چی فرق داشت  انگاری تمام چیز
خواهرم زنگ زد گفت فردا بریم سراب صحنه 
منم خواب بودم با صدای گوشی بیدار شدم 
گیج و منگ گفتم سراب صحنه همون سراب نیلوفره؟
خواهرم گفت نه همون جایی که تو و بنیامین رفتید 
گفت فردا وسیله میبریم میرسم اونجا پیک نیک 
گفتم من بخاطر اینکه این هفته سه بار رفتم کرمانشاه و برگشتم خیلی خسته
ممکنه نتونم بیام 
گوشی رو قط کردم .
دلم هری ریخت شروع کردم به اشک رو سایلنت 
من اونجا چطوری پا میزاشتم وقتی بنیامین اونجا خاطره داشتم.
من همیشه به همه میگم میگذره تموم میشه
همون آدما هم به من میگن میگذره تموم میشه
در حالی که نمیدونیم تموم میشه
چند روز پیش که یکی از بچه ها سر جریانات اخیر گفت اعصابم خورده
و بهش گفتم نباشه چون کاری از دستت بر نمیاد و 
تموم میشه.. میدونستم تموم میشه؟؟نه
در واقع فکر میکنم هیچ وقت هیچی تموم نمیشه
امشب  خودمو رو تختم پشت این پرده حبس کردم
و حوصله بچه ها  اتاق رو نداشتم با اینکه میگفتند میخندیدن
و موقعیت دیگه باشه من کلا وسطشونم 
هیچی هم نمیتونه ارو
این متن رو ۶ ماه پیش، برای تبریک تولد بیست‌سالگیِ "ی" نوشتم، که خوندنش تو آخرین روزهای بیست‌سالگی‌ام، خالی از لطف نیست:)
 بیست‌سالگی همون شربت خاکشیرِ خنک و پر از تکه‌های یخ کوچولوییه که ظهر تابستون، خسته و کلافه از بیرون میای و چشماتو می‌بندی و یه سره میخوری‌اش. همونی که وقتی دستت میخوره به قطره‌های ریز سرد آب روی لیوانش، حالت جا میاد. بیست‌سالگی همون شربته است؛ همون‌قدر گوارا، همون‌قدر به اندازه و کافی و همون‌قدر کوتاه و گذرا حتی. ب
سلام....
دوستان گل گلاب !
خب...
گرچه هنوز سه تا امتحان ترم دیگه هم داریم ولی سختاش تموم شد...
 
کلا خیلی اتفاقا افتاد که مهم ترینش همون شهادت سردار بود...
 
تسلیت...
 
از اون که بگذریم این چند وقته عجیب به شهیدا علاقمند شدم...  نمی دونم چرا... شاید اینم مثل بقیه حس هام زود گذر باشه ولی تا هست فقط می تونم بگم حس عجیب و قشنگیه...
 
گاهی اوقات از خدا می خوام بمیرم ولی وقتی به اعمالم نگاه می کنم با خودم می گم " تو خجالت نمی کشی با این وضع افتضاحت؟ "
 
این چند وقته
الکترسیته:  الكترسیته انرژی نهفته ای در طبیعت و وجود آن در بعضی از مواد موجود درجهان میباشد این نیرو به صورت های مختلف میباشد و دارای 2 قطب میباشد اما به صورت كلی میتوان الكترسیته را به دوبخش تقسیم كرد الكترسیته ساكن++این حالت از الكترسیته عنصری كه آن را بو جود می آورد دارای قطب مثبت+میشود مانند وسیله پلاستیكی كه بر اثر مالش دارای قطب مثبت میشود یا بدن انسان كه بر اثر برخورد با این گونه اشیاء درای قطب مثبت الكترسیته ساكن میشود فقط زمین تامین
وقتی به دنیا اومدم توی بیمارستان زردی داشتم و خونم عوض شد و تا سال ها عوارض مثل جوش های عفونی ... همون موقع تولد شکل جمجمه ای سرم بود که توی شش ماهگی عمل کرده ام و هنوز جایی عمل جراحی روی سرم هست و بهمین خاطر سر درد دارم زیاد ... توی همون ماه اول مشخص شد که عفونتی توی سر غضروف لگن های هر دو تا پام هست با درمان یکی ش خوب شد اما اون یکی نه خوب نشد ...  از سال 84 تا 89 هفت بار عمل کرده ام روی پای چپم اما بهتر نشد بلکه بدتر هم شد و زانوی چپ م ایراد پیدا کرد !!!! و
نشستم با سین صحبت میکنم . میگم این مانتو خیلی خوشگله ولی خیلی هم گرونه.  منم که چندتا پارچه خریدم اونا رو میتونم لباس بدوزم برای عید. میگه اصلا نگو که اینو گرفتم پس اونو نگیرم. هیچوقت مرد رو به کم خریدن عادت نده. یادمه از همون روزای اول عروسی بهم میگفت وقتی بین دوتا چیز گرون و ارزون شک داری حتما گرونه رو بخر که شانت حفظ بشه
از همون روزا خیلی به حرفاش فکر میکردم، به جمله داداشم که میگفت زن قانع مرد رو بدبخت میکنه، به اینکه مردو هرجور ازش بخوای هم
همون روزی که نتونستم توی دانشگاه دووم بیارم و رفتم سرویس بهداشتی زدم زیر گریه و بعدش بدون توجه به بقیه کلاس هام رفتم مترو و برگشتم خونه باید می فهمیدم افسردگیم شدت پیدا کرده و تا اون موقع نمیدونستم داروهای ضدافسردگی رو بدون نسخه میدن و بعد فلوکستین رو پیدا کردم و روزی یه دونه با دوز 20 خوردم به مدت 6 ماه و بعد ولش کردم؛ میدونستم اگه نخورم نمیتونم دانشگاه رو تموم کنم. 
من همون سال کنکور از هم پاشیدم و باید همون موقع خودمو درمان میکردم ولی نمیدو
هرحرفی رو همون لحظه که گفته میشه باید به دنبال شفاف سازیش بود که تکلیفش روشن بشه و پرونده اش بسته؛ نه که حرف هارو نگه داشت و تو ذهن بال و پرش داد و قضاوتش کرد و هزار جور سوءتفاهم دیگه که پیش اومد اونوقت تازه بخوای در موردش با طرفت صحبت کنی بعد انتظار هم داشته باشی رفتار های منطقی ببینی و همه چی نابود نشه! 
این درس بزرگی بود که تاوان به همون بزرگی هم بابتش دادم.
ولی عجیب با فهمیدن همین حس میکنم یه مرحله بزرگتر شدم! و هرگونه رشدی هم درد داره و الان
هرحرفی رو همون لحظه که گفته میشه باید به دنبال شفاف سازیش بود که تکلیفش روشن بشه و پرونده اش بسته؛ نه که حرف هارو نگه داشت و تو ذهن بال و پرش داد و قضاوتش کرد و هزار جور سوءتفاهم دیگه که پیش اومد اونوقت تازه بخوای در موردش با طرفت صحبت کنی بعد انتظار هم داشته باشی رفتار های منطقی ببینی و همه چی نابود نشه! 
این درس بزرگی بود که تاوان به همون بزرگی هم بابتش دادم.
ولی عجیب با فهمیدن همین حس میکنم یه مرحله بزرگتر شدم! و هرگونه رشدی هم درد داره و الان
هرحرفی رو همون لحظه که گفته میشه باید به دنبال شفاف سازیش بود که تکلیفش روشن بشه و پرونده اش بسته؛ نه که حرف هارو نگه داشت و تو ذهن بال و پرش داد و قضاوتش کرد و هزار جور سوءتفاهم دیگه که پیش اومد اونوقت تازه بخوای در موردش با طرفت صحبت کنی بعد انتظار هم داشته باشی رفتار های منطقی ببینی و همه چی نابود نشه! 
این درس بزرگی بود که تاوان به همون بزرگی هم بابتش دادم.
ولی عجیب با فهمیدن همین حس میکنم یه مرحله بزرگتر شدم! و هرگونه رشدی هم درد داره و الان
خیلی ذوق نکنین رفقا و فرزندانم،
کسانی که خیلی پیر درون فعالی دارن،
معمولا فقط همین یه مورد خوب بلدن، یعنی خوب تصمیم بگیرن، خوب برنامه ریزی کنن، و ...
بلد نیستن که دل کسی رو به دست بیارن، بلد نیستن صبور باشن (قبلنم توضیح دادم)، بلد نیستن خوب و دلنشین و صبورانه رفتار کنن.
شماها همتون، اعم از دختر و پسر، بابا لنگ درازو دیدین.
دیدین اون جرویس خیلی صبور و قابل اعتماده؟ خیلی صبوره و باهوش.
این قسمت صبر و حوصله رو کسانی که پیر درون دارن، فاقدش هستن.
فکر
1_امروز مزخرفترین روز زندگیم بود 
خدایا هیچ وقت این برنامه از تلویزیون پخش نشه..الهی امین 
دلیل این همه مسخره بازی رو نمیدونم. من اگه از همون ابتدا میدونستم یه همچنین جایی قراره برم هیچ وقت نمی رفتم. اون یه ساعت هم که موندم، توی رودربایستی بودم ..بعد متوجه شدم همه توی رودربایستی بودن 
کاش همون موقع زمین دهن باز میکرد و منو می بلعید ...ای خداااااا
2- اگه جایی باشی و کسی هیچ وقت دلتنگ نباشه. باید از اونجا بری. اونجا جای تو نیست
منم رفتم برا همیشه. بد
اصلا ذات روزه، «تقوا»ست.
همه ی عبادات، یه کاری «انجام دادنه» ولی روزه یه کاری «انجام ندادنه»
خداوند هم تو قرآن فلسفه ی روزه رو تقوا ذکر کرده.
و همین انجام ندادنه که روح آدم رو بزرگ میکنه
همین که شاعر والا قدر فرموده:
وقتی ای دل به گیسوی پریشون میرسی خودتو نگه دار!
«خودتو نگهدار» در اینجا به معنای همون تقواست!!! (دیگه شرمنده، وسع شاعر در معرفی تقوا همین بوده!)
یه نمونه ی دیگه اش، میشه به قورمه سبزی های مونده از سحر اشاره نمود!
تصورکن سرظهر از خو
انتظار داشتن از آدما همون چیزیه که بیشتر از هرچیز اذیتم میکنه. دارم یاد میگیرم که هیچ کس در قبال من هیچ مسعولیتی نداره و کسی نمیتونه از ناکجا بدونه ک من الان انتظار دارم اون چیکار کنه تا من راضی بشم... دارم یاد میگیرم بزارم ادما خودشون باشن و بزارم همونجور که میخان رفتار کنن و از رفتار هاشون بر اساس تفکرات خودم نتیجه نگیرم. دیگ نسبت به اینکه فلانی اون روز اونجوری رفتار کرد یا پی‌امم سین شد و جواب داده نشد حساس نیستم:) یه نفس عمیق میکشم و ب خودم
1_امروز مزخرفترین روز زندگیم بود 
خدایا هیچ وقت این برنامه از تلویزیون پخش نشه..الهی امین 
دلیل این همه مسخره بازی رو نمیدونم. من اگه از همون ابتدا میدونستم یه همچنین جایی قراره برم هیچ وقت نمی رفتم. اون یه ساعت هم که موندم، توی رودربایستی بودم ..بعد متوجه شدم همه توی رودربایستی بودن 
کاش همون موقع زمین دهن باز میکرد و منو می بلعید ...ای خداااااا
2- اگه جایی باشی و کسی هیچ وقت دلتنگ نباشه. باید از اونجا بری. اونجا جای تو نیست
منم رفتم برا همیشه. بد
انتظار داشتن از آدما همون چیزیه که بیشتر از هرچیز اذیتم میکنه. دارم یاد میگیرم که هیچ کس در قبال من هیچ مسعولیتی نداره و کسی نمیتونه از ناکجا بدونه ک من الان انتظار دارم اون چیکار کنه تا من راضی بشم... دارم یاد میگیرم بزارم ادما خودشون باشن و بزارم همونجور که میخان رفتار کنن و از رفتار هاشون بر اساس تفکرات خودم نتیجه نگیرم. دیگ نسبت به اینکه فلانی اون روز اونجوری رفتار کرد یا پی‌امم سین شد و جواب داده نشد حساس نیستم:) یه نفس عمیق میکشم و ب خودم
امشب داغونم... خیلی داغون 
انگار که تمااااام دنیا خراب شده روی سرم... ولی گریه ام نگرفت.. نمیدونم چرا گریه ام نمیاد... درعوض تا دلت بخواد خندیدم، انقد که دوستام نگرانم شدن.. رفتن واسم آرام بخش آوردن.. باورت میشه!؟ 
امشب حال اون شبی و دارم ک فهمیدم عاشق شدی... همون شب با همون استوری لعنتی فهمیدم! 
اون شبم خیلی خندیدم عین امشب یادمه دقیقا...
انقد حالم بد شد که قید ادبیات 3 واحدی و زدم... اون شبم فقط میخندیدم ولی کسی نفهمید خندم از درده نه از سرخوشی
امشبم
امشب داغونم... خیلی داغون 
انگار که تمااااام دنیا خراب شده روی سرم... ولی گریه ام نگرفت.. نمیدونم چرا گریه ام نمیاد... درعوض تا دلت بخواد خندیدم، انقد که دوستام نگرانم شدن.. رفتن واسم آرام بخش آوردن.. باورت میشه!؟ 
امشب حال اون شبی و دارم ک فهمیدم عاشق شدی... همون شب با همون استوری لعنتی فهمیدم! 
اون شبم خیلی خندیدم عین امشب یادمه دقیقا...
انقد حالم بد شد که قید ادبیات 3 واحدی و زدم... اون شبم فقط میخندیدم ولی کسی نفهمید خندم از درده نه از سر سرخوشی
امش
O ses türkiye میبینم و به این فکر میکنم کی میشه بدون استرس بشینم این برنامه رو ببینم! وای وای وای نگم از kuzey yildizi که نمیتونم ببینمش بعد کنکورم جبران میکنم همه ی اینارو مونتظیر باش✌
ساعت خوابمو تو این دو روز یه جورایی تونستم تنظیم کنم! شب و روزم مشخص نبود! از فردا هم قراره رو این پروسه کارکنم که بعد کتابخونه 1 ، 1.5 ساعت خواب بعدش دوباره درس ...
بچه ها شماهم اگه خواستین خودتونو به چیزی عادت بدین یا عادتی رو ترک کنین باید وقت بزارین چند روز ... مثلا من خودم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها