نتایج جستجو برای عبارت :

رواست،آب شدنم از خجالت

در نظرم آمده ای لحظه ی باران شدنم  حال که بر پای تو آماده ی ویران شدنم    خویش در اندیشه ی من غیر تو تفسیر نداشت  آن شب بی مهری ات آغاز زمستان شدنم    در پس چشمان تو محکوم به دیوانگی ام  باز به من خیره نگر محض پریشان شدنم    فکر منی ذکر منی باز نگرد از دل من  از تو غرض بر دل دیوانه نگهبان شدنم  بر جگرم نیش غمت بود و زبان باز نشد  خواندنی از چشم تو شد قصه ی گریان شدنم  سوی فنا می بری ام رود به مرداب رسید  رو به عقب داری و من روی به پایان شدنم   
در نظرم آمده ای لحظه ی باران شدنم  حال که بر پای تو آماده ی ویران شدنم    خویش در اندیشه ی من غیر تو تفسیر نداشت  آن شب بی مهری ات آغاز زمستان شدنم    در پس چشمان تو محکوم به دیوانگی ام  باز به من خیره نگر محض پریشان شدنم    فکر منی ذکر منی باز نگرد از دل من  از تو غرض بر دل دیوانه نگهبان شدنم  بر جگرم نیش غمت بود و زبان باز نشد  خواندنی از چشم تو شد قصه ی گریان شدنم  سوی فنا می بری ام رود به مرداب رسید  رو به عقب داری و من روی به پایان شدنم   
از چپو کردنِ این خانه خجالت نکشیداز منِ ساکن ویرانه خجالت نکشید
مملکت را بفروشید به روسیه و چیناصلا از مردمِ بی خانه خجالت نکشید
مرد و زن را به فروشِ بدن انداخته ایداز فروشِ تنِ ریحانه خجالت نکشید
خرج نوسازیِ لبنان و یمن را بدهیداز مریوان و بم و بانه خجالت نکشید
خاکمان را اگر از بابِ وِتو کردن هاباج دادید به بیگانه،خجالت نکشید
صد برابر شده اجناس،کما فی السابقموقع دادن یارانه خجالت نکشید
نامِ ما را بگذارید نفوذی،خس و خاکمثل آن مردک دیوانه
رفیق گفت پست اخرش عوض شده.همین چند لحظه پیش باز رفتم سراغش.بدموقع هم رفتم.آخرش را بعد آن که من خوانده بودم اضافه کرده.اصلا انگار برای من اضافه کرده.رفیق است دیگر.خواسته یا ناخواسته.دانسته یا ندانسته.
رفیق راست میگوید.مثلا تو،شما،شمای غیر قابل وصفِ با هر وصف،همیشه معلم میمانی‌.چه خوب که همیشه معلم میمانی.اصلا چون معلم میمانی من حالا،همین حالا،میبارم.اصلا چون معلم میمانی باز پست رفیق را خواندم.اصلا چون معلم میمانی دوستت دارم.
تو تا ابدمعلم م
علی اسباط گوید امام جواد ع بطرف من میامد ومن بسر وپای انحضرت مینگریستم تا اندامش را برای رفقای خود در مصر وصف کنم من در این فکر بودم که انحضرت بنشت و فرمود ای علی همانا خدا در باره امامت حجت اورد چنانکه در باره  امامت حجت اورده چنانکه در باره نبوت حجت اورده وفرموده در کودکی باو حکمت داوری دادیم 13 سوره 19 باز فرمود چون بنیرومندی رسید چهل ساله شد پس رواست که در کودکی بامام  حکمت داوری داده شود چنانکه رواست در سن چهل سالگی باو عطا شود بحدیث 992 رجو
ساعت ۴ صبح خجالت کشیدم از چیزی که دیدم خجالت کشیدم ،سرخ شدم ،استرس گرفتم ،نکنه خونده باشه اگه خونده باشه چقدر بخاطرش خندیده باشه....
ساعت ۴ صبح یه بار پاکش کردم ،دوباره و سه باره خوندمش ،چند کلمه اشو پاک کردم ،یه خط بهش اضافه کردم ، دوباره  گذاشتمش ....
ساعت ۴ صبح من فقط خجالت کشیدم ،ته دلم دلشوره عجیبی داشتم ،استرس داشتم...
امروز ساعت ۱۲ ظهر بازم خجالت کشیدم با یاد آوری گذشته ام اشتباهاتی که داشتم ،اتفاقاتی که برام افتاد ،و نتیجه همه ی این خجالت
رییس دانشگاهی که ماهی 60 میلیون تومان هزینه مستقیم مدیریت او می باشد.
که هر روز کاری معادل3 میلیون تومان می باشد
این در حالی است که حقوق یک استاد حق التدریس در همان دانشگاه 20 هزار تومان می باشد
 
و حقوق یک نیروی خدماتی ماهیانه 2 میلیون تومان.
آیا این  اختلاف 30 برابری بین حداقل حقوق و حداکثر حقوق در یک محیط علمی رواست؟
البته در محیط علمی روا نیست. اما در محیط ریاکاری رواست.
حتما یک جایی اشتباهی رخ داده؟ 
ادامه مطلب
رییس دانشگاهی که ماهی 60 میلیون تومان هزینه مستقیم مدیریت او می باشد.
که هر روز کاری معادل3 میلیون تومان می باشد
این در حالی است که حقوق یک استاد حق التدریس در همان دانشگاه 20 هزار تومان می باشد
 
و حقوق یک نیروی خدماتی ماهیانه 2 میلیون تومان.
آیا این  اختلاف 20 برابری بین حداقل حقوق و حداکثر حقوق در یک محیط علمی رواست؟
البته در محیط علمی روا نیست. اما در محیط ریاکاری رواست.
حتما یک جایی اشتباهی رخ داده؟ 
ادامه مطلب
هر بارررررررر که بابک میگه
تو هم که کلا یه دونه دوست داشتی توی کانادا
اون هم هر بار باهات یه دعوا راه انداخت قبل دیدنت و هیچوقت توی اون دو سال و نیم ندیدیش
و زیر همه قولهاش هم زد
هررررر بار که این رو میگه
من از خجالت آب میشم
و میخوام زمین دهن باز کنه و برم توش
کاش هیچوقت همچین دوستی نداشتم که بدقول و دروغگو باشه و من بابتش اینقدر خجالت بکشم.
توی تاکسی بودم، نفر کناریم عطسه کرد؛ نفر جلویی سریع گفت آقا من همین کنار پیاده میشم، راننده هم دماغشو گرفت و شیشه رو داد پایین، خود طرف هم از خجالت سرخ شد طفک.عملا ازنظر فرهنگی به نقطه‌ای رسیدیم که خجالت عطسه کردن از خجالت گـوزیدن۱ بیشتر شده!
#کرونا
۱- عذرخواهی می‌کنم برای استفاده از این کلمه، ولی طنز ماجرا کم می‌شد اگر می‌نوشتم: باد معده!
درمان خجالت و کشف چگونگی راه‌های از بین بردن خجالتکمک شایانی به ما می‌کند تا بتوانیم بر احساسات خود غلبه کنیم و در موقعیت‌ها خجالت زده  نشویم. خجالت کشیدن یکی ازهیجانات خودآگاه انسان است. این هیجان معمولا به این دلیل ایجاد می شود که فرد احساس می‌کند نتوانسته است آن گونه که انتظارداشته در یک جمع ظاهر شود یا آن گونه که شایسته بوده رفتار کند. البته علاوه بر انتظارات فرد از خود، شرایط فرهنگی و انتظارات اجتماعی نیز در میزان احساس خجالت افراد
دم بزن ای جان که دمت دلرباستدم زدن تو ز دم کبریاست
دم بزن ای جان که دمادم توییروی تو روی دل و روی خداست
دم بزن ای شعشعه‌ی لامکانشعله‌ی چشمان تو بر ما سزاست
دم بزن ای حضرت روح‌القدسهر چه تو گویی سخن آشناست
عشق به جان آمده از جان توجان تو مجموعه‌ی جانهای ماست
دم بزن ای صاحب آب و شرابهر چه تو ریزی دهن ما رواست
فکر به تخمیر سرآغاز توستفکر چه دانسته که آن دم چراست
دم بزن و فکرت ما را بسوزحلمی از آن دم همه دم ماجراست
اگر خجالت می کشید:
۱-نه بگویید به بعضی دوستاتون، بالخصوص ناباب ها
۲-قیمت بعضی چیزها رو از مغازه ها بگیرید
۳-از استاد وسط کلاس سوال بپرسید
۴-از حقوقتون دفاع کنید
و...
و از هر چیزی که خجالت می کشید با خواندن متون درون فایل پی دی اف
شهامت درون کانال تلگرام وبلاگم
به آدرس «tighnameh@» مراجعه فرمایید.
حال خرابم را دیشب برایتان نوشتم
تا صبح گریه کردم و اشک ریختم 
دم دمای صبح اشک هایم که خشک شد دلم هم آرام گرفت دیگر حرفی برای زدن به خودم و خالقم نداشتم  گویا دریچه اشک ها و حرف هایم به هم متصل هستند.
بماند
در راستای قوی و ضعیف تر شدنم برای من باعث قوی شدنم بود
آنقدر به حرفها فکر کردم و مرور که دیگر توانی برایم نماند 
اما خوشحالم یاد گرفتم از هیچ چیز و هیچ کس انتظاری نداشته باشم نه از همکاران نه دوستان و نه خانواده 
مهری بود از لطفشان بوده و نبود
خجالت زنان از رابطه جنسی به چه علت است؟ آیا راهی برای بر طرف کردن خجالت زنان از نزدیکی در ارتباط با همسرشان وجود دارد؟ بعضی زنان از داشتن رابطه جنسی با همسر خود خجالت می‌کشند. حتی برخی ترجیح می‌دهند در تاریکی رابطه داشته باشند. شرم و خجالت زنان در رابطه جنسی می‌تواند گذرا یا دائمی‌باشد. این شرم باعث می‌شود زوجین از رابطه جنسی خود لذت کامل نبرند. در واقع این زنان نمی‌توانند خواسته‌ها ونیازهای خود را بیان کنند و انگار چیزی مانع آن‌ها می‌
چقدر خجالت آوره
بعد از مدتها دوری و بی خبری
حالا تختِ بیمارستان
بشه مکانِ دید و بازدیدِِ خواهر وبرادری....
چقدر آدم دوست داره
دور بشه انقدر که
همینجور آشناها
حتی اسمتم فراموش کنن...
"بابی انت و امی که خجالت دارد
ای همه ایل و تبارم به فدایِ تو حسین"
#دلم_ غربت_ خواست...
#صله ی_ رَحِم _کیلویی چند؟!
یا خدا واقعا خجالتی ام!
 
دو تا از استادا امروز بهم گفتن!
 
واسه همینه وسط ندارم.
در حالت عادی در حال خجالتم،
 
و یه وقتایی وقتی مجبورم، توی دفاعی جایی، باید خجالت رو بردارم و اصلا بلد نیستم در اون وسط حرکت کنم.
 
برای همینم هست که نوشتن رو دوست دارم.
 
توی نوشتن بدون اینکه شماها رو ببینم میتونم حرفای دلم رو بزنم.
:)))
یا فحش بدم :)
 
 
سلام:))
تقریبا دو روز کامل هست که به وبلاگم  سرنزدم! نه به دلیل مشغله ی کاری، که هر چقدر هم کارام زیاد باشن روی پست گذاشتنم تو وبلاگ هیچ تاثیری نداره! بلکه بخاطر مریض شدنم بود:( انقد حالم بد بود که حتی نمیتونستم از سرجام بلند شم. یه روز کاملا وحشتناک و پر از درد و حالت تهوع گذروندم. تا امروز که یکم بهتر شدم میخواستم یه پست مفصل بزارم، اما متاسفانه باز نشد. چون شب مهمون داریم و من باید کمک حال مادر و خواهرم باشم! شاید باورتون نشه قبل از اینکه مهمون
راستی
خخخخخخ
در انتخاب کسایی که ازشون خوشتون میاد خیلی دقت کنین
چون چند سال بعد ممکنه خجالت بکشین که عکس این کسخلا رو نشون کسی بدین و بگین من این کسخلو دوست داشتم.
من الان اون احساس خجالت رو نسبت به گرگ زاده پول شو دارم :) دوست پسرم گاهی کرم میریزه عکسشو میفرسته میگه تو برای این کسخل ارزش قائل بودی :)
آبروی خودتونو نبرین :)
 
ناگریز است گل از صحبت خار
چمن و باغ، بفرمان قضا است
نتوان گفت که خار از چه دمید
خار را نیز درین باغ، بهاست
چرخ، با هر که نشاندت بنشین
هر چه را خواجه روا دید، رواست
هر گلی، علت و عیبی دارد
گل بی علت و بی عیب، خداست
پروین اعتصامی
 
 
 
هورمونی که باعث خجالت کشیدن شما می شود
هورمون هایی وجود دارند که خجالت کشیدن و اضطراب اجتماعی را افزایش می دهند، هورمون هایی که بیش از حد بدن ترشح می شود و باعث این امر می شود.آنچه باید در مورد هورمون خجالت کشیدن و اضطراب اجتماعی بدانید
آیا می دانستید که هورمون ها و اضطراب به روش های خاصی مرتبط هستند, به طوری که هورمون های شما ممکن است ارتباطی با میزان اضطراب شما داشته باشند؟ هنگامی که سطح هورمونی بسیار بالا یا پایین باشد, می تواند بر انت
همه کار فلک خوب است و تام است،
فقط عیبی میان خاص و عام است.
خجالت م یکشیم از کار مؤمن،
خجالت دادن مؤمن حرام است.
چه نازی گه به نام پاک اسلام،
مسلمانی اگر ما را به نام است.
زوال آدمی هست احتمالی،
کمال آدمی گر در کلام است.
اسیر شرم خود گردد همیشه،
اگر شاهی به نفس خود غلام است.
نظام نظم این رزم است امروز،
در این جا ب ینظامیها نظام است.
ادا شد، حاجیا، حرف دل تو،
ولیکن دردهایت ناتمام است
 
باز هم ویکند رسید و باز هم من باید بحث کنم که نمیخوام خونه ادمای جدید برم!
من اضطراب میگیرم
رنگم میپره
لپام قرمز میشه
به شدت خجالت میکشم
پشت ملت قایم میشم
بفهم من نمیتونم ادمای جدید ببینم
نمیتونم :(
حتی فکر کردن بهش بهم تپش قلب میده.
این راه و روش ارتباط با یه ادم خجالتی نیست
هر باری که من اینقدر قلبم شدیدتر میزنه عمرم داره کمتر میشه.
بابا بفهم.
هیچوقت از واقعیت ها و علایقتان خجالت نکشیداگر فیلم هندی را دوست داریداگر کتونی را به پاشنه بلند ترجیح میدهیداگر عکس هایتان همیشه با روسری استاگر مهمانی هایتان با سلام و صلوات استاگر در خانه تان تفکرات اروپایی نیستاگر خانواده تان لاکچری نیستنداگر پدر و مادرتان معمولی انداگر نام برندهای معروف را از حفظ نیستیداگر مارک پوش نیستید.
ادامه مطلب
به قول بزرگواری: پرونده هیچ اتفاقی در ذهن بسته نمی‌شود...
ماجرای تبعید هم همین است... بارها تمام باورهایم را مرور می‌کنم اما باز هم اول خطم... باز هم شعری، حرفی، آدمی میتواند مرا برگرداند به نقطه آغاز این درگیری درونی...
ما خوب نبودیم قبول؟ ولی شما که خوب بلدید خوب و بد درهم بخرید
اینچنین راندن ما رواست؟؟؟
این درد یادگار شماست حتی اگر به حسب خطای خودمان باشد... خودتان مرهم شوید کاش...
یا فارج الهم...
و لاتفرق بینی و بینک...
از گندم پرسیدند عشقت کیه؟ 
از خجالت زرد شد! 
از گل پرسیدند عشقت کیه؟ 
از خجالت سرخ شد! 
از یخ پرسیدند عشقت کیه؟ 
از خجالت آب شد! 
از من پرسیدند عشقت کیه؟ 
با افتخار گفتم عشقم  "رفیقامن"
ســـلامــــتـــی هــــرچــــی
رفـــــــیـــــقــــه
❤cafeh.blog❤
درباره اینکه همه چی اونشب با شنیدن یه جمله و یه حرف و بعدش کلی بحث و اخم فروریخت و تموم شد مطمئنم ولی درباره بعدش و اینده ش و بعدش و بعدترش اصلا مطمین نیستمچون افکارم جسته گریخته ان لحظه ای ان محو ان کمرنگ ان...هنوز موندم بین بد و بدتر و رفتن و موندن یجورایی رو محاسبات ریاضی زندگی نمیکنم زندگیم بستگی ب حالم داره حالم میراند انچه را ک رواست...
سلام
من یه جوون مجرد هستم. مشکلم اینه که به شدت خجالتی ام. خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنید. این خجالت هم وقتی در مقابل جنس مخالف قرار میگیرم چند برابر میشه. 
وقتی میریم مهمونی خونه فامیل، حتی خجالت میکشم تو روی دختران شون نگاه کنم، میخواستم بدونم این خجالت کشیدن خوبه یا بد؟، آیا تو آینده بهم ضربه نمیزنه؟، اگه بده چیکار کنم درست بشه؟
ادامه مطلب
من هر کاری که در جامعه معمول باشه رو بخوام انجام بدم خجالت میکشم. مثلا اگه توی ماشین مامانم باشم و آهنگ پاپ ایرانی پخش بشه وحشتناک خجالت زده میشم. مغزم سوزن سوزنی میشه. و صداشو تا ته کم میکنم. از کی خجالت میکشم؟ از خودم.
اگه بخوام طبق مد لباس بپوشم خجالت میکشم از خودم.
اگه بخوام غذای ناسالم بخورم خجالت میکشم.
اگه بخوام تحت تاثیر تبلیغات خرید کنم خجالت میکشم.
من از سلیقه ی موسیقی ام که از زمان جاهلیت برام جا مونده هم خجالت میکشم. از اینکه یه سری آ
ثقیف قرابه های شراب را از سرداب آورد و گوشه حیاط، کنار چاه فاضلاب گذاشت. دعبل کتاب را کنار گذاشت. از روی دیواره ی حوض برخاست و رفت درِ چاه را برداشت. پارچه های گِل اندود سر قرابه ها را کند و یکی یکی شرابشان را سرازیر چاه کرد. «چیزی را که خدا حرام کرده، به درد همین چاه می خورد.» ثقیف پرسید: «چرا می خواهی دیگر نمی خوری؟» «دیشب به دیدن زلفا رفتم. وقتی گفت از این کارم دلگیر است، خجالت کشیدم. بعد فهمیدم که از خدا و حجت او باید بیشتر خجالت بکشم.»
+ دعبل و
 
 
    هیچگاه این ماجرا از ذهنم نمی‌رود که در یکی از نشست‌های مثنوی‌خوانی، یکی از این خانم‌های به‌اصطلاح اهلِ عشق! بر حکمِ قصاص معترض بود و با استناد به اشعارِ مولوی، می‌گفت که انسان‌ها باید به یکدیگر عشق بورزند و هرگز در پیِ انتقام از هم نباشند. استدلالش هم این بود که اگر یک آجر از سقف کنده شود و روی سرِ کسی بیفتد، امکان ندارد آن شخص در پیِ شکایت و انتقام و قصاص از سقف، برآید! چرا ما انسا‌ن‌ها به اندازۀ یک آجر هم نسبت به هم‌نوعِ خود گذش
امیرحسین خالقی
به عنوان یک مدافع اقتصاد بازار که اشتغال دولتی را نه تنها مطلوب نمی داند، بلکه آن را مصیبت تلقی می کند عرض می کنم این حرف البته بیراه نیست و در مواردی رواست، ولی زمانی رئیس قوه مجریه می تواند این را در پشت تریبون بگوید که پیش از آن شرایطی برقرار باشد:
۱. اداره کار و تعزیرات و سازمان حمایت و هزار بوروکرات پرت از اوضاع را به جان کارفرما نینداخته باشد.

ادامه مطلب
ذهن خالی کن از اندیشه بد
صبح دیروز گذشت
صبح فردا ندمید
صبح امروز خوش است
وه چه پاک است و سپید
 
آنچه بودست دگر نیست به جای
وآنچه برجاست بسی نیست بپای
پس بزی خوشدل و شاد
وزغم "بود" و "نبودن " آزاد
 
زندگی خوب و قشنگ
خوب وبد درسرماست
دور باید بد وزشتی زسرم
نسبت بد به طبیعت نه رواست
 
من رها از غم نابوده و بود
وز چراها که نمی آردسود
چند روزی بزیم فارغ بال
به ازآن نیست به رویا و خیال
 
خوب و بد هست در اندیشه ما
هم غم و شادی و زشت وزیبا
گر که خواهی غمت ازیا
هوای عشقت ، به سرمنگاه توست ، در نظرمببین که آواره شدمکوی به کو ، در سفرمبده نجاتم ای صنماسیر و در بند تنمبگو چگونه پر زنمکه سر به جنت بزنمرانده مرا ، گناه منتو می شوی پناهمپس از همه جدال هاتو می شوی گواهمبه سان عشق اولین که در ازل ، شناختمبه عشق میرسم به توزمانه بی خود شدنم
پرخوری کردم از صبح تاحالا! انقدری پرخوری کردم که نه تنها امروز دیگه نباید چیزی بخورم بلکه وعده های ناهار به بعد فردامم مجبورم حذف کنم!
به هر حال پیش میاد دیگه! هیوا قول داده خودش رو ببخشه و مصمم تر ادامه بده! البته تو هفته ی گذشته دو کیلو کم کردم ها:)
+ کلاس رقصم متاسفانه کامل کنسل شد چون تعداد کم بود! در این بازه از زندگیم دیگه حوصله حرص خوردن برای چنین موضوعاتی رو ندارم! خیلی آرام و خونسرد با مربیم کلاس بدنسازی برمیدارم از هفته بعد!
+ سیریسلی؟!
سلام
من یک جوان 29 ساله هستم که مشکلی دارم برای ازدواج و ترس بزرگی دارم. جوون ها اول یک توصیه به شما میکنم، وقتی جوون تر هستید ازدواج بکنید، دخترها وقتی جوون تر هستید پیشنهاد ازدواج پسرها رو قبول بکنید.
من وقتی 20 سالم بود کلم پر از مو بود، ولی الان بالاش کچل شده، من مشکلم اینه که خجالت میکشم برم خواستگاری، خجالت میکشم سر سفره عقد بشینم، خجالت میکشم توی روز عروسیم با عروس باشم، میترسم دیگران بگن اونو نگاه کن کله کچل!، اصلا توی خواستگاری هم خجال
سلام 
راستش این چیزی که میخوام بگم شاید بهش بخندید یا ...، اما واقعا برام دغدغه شده و کلافه ام کرده... من یه دختر دم بختم با خانواده ای با آبرو و با شخصیت که واقعا تو  زندگیم آرامش دارم و کلا خانواده خوبی دارم الحمدلله... اما روم نمیشه خواستگار تو خونه راه بدم و یه جورایی خجالت میکشم ...
خونه مون نوسازه و داخلش خوبه اما بیرونش!، یعنی چطوری بگم..!؟، نمای بیرونش خوب نیست و هر چی به بابام میگم نماش رو درست کن اما...، تا حالا صد بار هم خواهر و برادرهام  به
احساسات، افکار و اعمالِ در حال حاضر، سازندۀ زندگی آینده هستند / و همینطور قرار بود آذر ماه پستی بذارم راجع به عاشق شدنم الان به دلیل اینکه چند روز بد رو سپری میکنم و امیدوارم امشب تموم بشه پست رو همین الان میذارم / بله من عاشق یک نفر شدم / که البته عاشق شدنم با فکر کردن زیاد بهش شروع شد / ولی خیلی هارو ناراحت کرد / من هم همینطور دارم واسش فاکتورِ (بلند بالا) مینویسم که چرا ازش ناراحتم / ولی اگر هم احیانا بعد از چند سال دوباره دیدمش فکر نکنم اصلا حت
یارا دیروز حاضر نمی شد تنها از روی فواره های حوض آب و آتش رد شود. اصرار داشت که یکی همراهش برود، وگرنه بچه ها زیر دست و پایشان او را له می کنند. عمه می گفت اگر ترس از ملامت مردم نبود، همراهش می رفتم.
فکر کنید، چندبار این «مردم» و «ملامت» شان ما و دلخوشی هایمان را سرکوب کردند. زنیکه ی فلان، مرتیکه ی فلان. با آن قد و قواره. با این سن و سال. خجالت نمی کشد.

شده تا حالا خجالت نکشید از قد و قواره و سن و سال و هیکلتان و دست به کاری علی رغم خوشامدِ مردم بزنی
بیست و چهار ساعت از زمانی که تو بیمارستان بستری شده ام می گذرد، تخت کناری ام دختر 32 ساله ایست، که با لبخندمان باهم ارتباط برقرار می کنیم، به من قوت قلب میدهد و آرامم می کند، مادرم لبانش می خندد، اما سفیدی چشم هایش به سرخی میزند. خودم اما... راستش نمیدانم، هم خوبم، هم بد، البته یک مقدار هم نگرانم که فکر میکنم طبیعی باشد، ولی یک چیزی خیلی خوشحالم می کند،اینکه خوب یاد گرفته ام نبات سپاسگزاری باشم، دیشب بین تمام دردهایم، آرام بودم و خداراسپاس میگ
توی رختکن مشغول عوض کردن لباس بودیم که منشی باشگاه و یکی از بچه‌ها به شوخی مدام به هم می‌گفتند «خجالت نمی‌کشی؟! حیا هم خوب چیزیه!!» دختری که کنارم ایستاده بود و به تازگی دماغش را عمل کرده، و این موضوع باعث ناراحتی من است، گفت: «چی شده بچه‌ها؟! جریان چیه؟!!» منشی‌مان که اسمش الهه است گفت: «این داشت لباسش رو عوض می‌کرد، شرت و سوتین تنش بود. یه دختر اومد داخل رختکن بهش گفت خجالت نمی‌کشی؟! حیا هم خوب چیزیه!!» من گفتم: «باید صدامون می‌زدی همه میوم
امروزم شروع شد البته یه ذره دیر ساعت شیشو نیم بیدار شدم. دیشب تا نصف شب داشتم فکر میکردم. به خودم به کارام به این که چقدر خوب و چقدر بد بودم. به این که آیا استادم ازم راضی هست یا نه؟ به رویاهام به بهتر شدنم به عیبهام. به این که یعنی میشه روزی برسه استادم از این که شاگردشم خوشحال بشه؟ به این که نکنه یه وقت فکر کنه من از اسمش سو استفاده میکنم شاید واسه همینه همیشه میگم استادو اسمی ازش نمیبرم میترسم اینقدر خوب نباشم. میترسم مایه خجالتش بشم.  توی دفت
از شهادت حاج قاسم به بعد، دیگه نمیتونم موسیقی گوش کنم، دیگه نمیتونم به خودم اجازه بدم سر حجاب شل بیام
در مورد حجاب فلسفم اینه که حاجی و امثال ایشون به آب و آتیش زدن که من دست دشمن نیفتم حالا از خودم میپرسم
راهی!رواست  خودت بشی دشمن خودت؟ ستم ستمه فرقی داره که خودت انجامش بدی یا دیگران؟ فرق تو راهی با دشمن اسلام چیه؟ چی باید باشه؟
به حقیقت پایبند بمونیم تا به دنیای واقع برگرده
نقطه.
سر خط
.
.
.
نقطه.
سر خط
.
.
.
نقطه؟ سر خط؟
«شاید گفتنی نیست و شاید باید گفته شود، شاید از گفتنش باید خجالت بکشم و شاید آنقدر مضحک است که از این که باید از گفتنش خجالت بکشم، خجالت می کشم.»
به نقطه ای رسیده ام که نمی دانم باید گذاشته شود و بروم سر خط یا چنان این پاراگراف لعنتی را ادامه دهم که از هجومِ حجمِ سنگینِ واژه هایش به سُتوه بیایم و یکباره خط بطلان بکشم روی همه ی پاراگراف های زندگی و آنی این چرک نویس را پاره کنم!
ادامه مطلب
چند وقتی هست مسجد محله مون رو دارن تعمیر میکنند.چند روز پیش ساعت 9 شب داشتم می رفتم آشغالا رو بندازم سر کوچه!!!یه سیدی هست سر کوچه میشه خیلی پاک و سادست... فکر کنم 70 سال داشته باشه.بدلیل تعمیر های مسجد نشسته بود روی بلوار خاکی سر کوچه نماز میخوند ولی به سمت قبله نه...
داشت به طرف غرب نماز میخوند...
وقتی که داشتم میرفتم آشغالارو بندازم خیلی خجالت کشیدم و نتونستم برم بگم...
برگشتنی دیدم نمازشرو تموم کرد...پا شد...ایستاد...
با خجالت،جلو رفتم...قبه رو بهش ن
اولین بار که ترسیدم نُه ماهه بودم،از صدای گربه ها ترسیدم و غش کردم...این شروع ماجرا بود و با بزرگتر شدنم ترس ها هم بزرگتر میشدن و من قوی تر کم تر از هوش میرفتم بعد از تاریکی می میترسیدم،عزیز هم از تاریکی می ترسید اما به من میگفت هیچ چیز تغییر نکرده فقط آسمون پذیرای ماه و ستاره های که به دختر کوچولو ما چشمک میزنن...منم دیگه از تاریکی نمیترسیدم اما عزیز باز می ترسید و میتدونست عمق تاریکی چیزی داره که روشنایی اون محو میکنه.ترس های من با بزرگ شدنم
یکی از اصحاب گوید از امام صادق ع پرسیدم که مردی ابله دار جنب شده بود او را غسل دادند و مرد فرمود اوراکشتند جرا نپرسبند همانا دوای نفهمی پرسش  است 2 حضرت صاوق ع بحمران را جع بسوالیکه کرده بود همانا مردم هلاک شدند چون نپر سیدند 3 و فرمود بر در این علم قفلی است که کلید ان پرسش است  4 و فرمود مردم در فراخی و گشادگی نیستند مگر اینکه بپرسند و بفهمندو امام خویش بشناسد و بر انها رواست که بانچه امام گوید عمل کنند اگرچه از روی تقیه باشد
چند وقتی هست مسجد محله مون رو دارن تعمیر میکنند.چند روز پیش ساعت 9 شب داشتم می رفتم آشغالا رو بندازم سر کوچه!!!یه سیدی هست سر کوچه میشه خیلی پاک و سادست... فکر کنم 70 سال داشته باشه.بدلیل تعمیر های مسجد نشسته بود روی بلوار خاکی سر کوچه نماز میخوند ولی به سمت قبله نه...
داشت به طرف غرب نماز میخوند...
وقتی که داشتم میرفتم آشغالارو بندازم خیلی خجالت کشیدم و نتونستم برم بگم...
برگشتنی دیدم نمازشرو تموم کرد...پا شد...ایستاد...
با خجالت،جلو رفتم...قبه رو بهش ن
هوای بارونی و قدم زیر بارون..امروز صبح خروج زیاد چرک دندون عفونی حالمو بد کرده بود...به بیرون نگاه کردم بارون میومد..تو دلم غر زدم که آیا رواست هوا بارونی باشه و ما اینجا تو چرک و خون غلت بزنیم؟؟
هیچی دیگه خدا صدامو شنید و بارونشو قطع نکرد.....الان آف شدم و اومدم زیر بارون...
میگن دعا زیر بارون مستجابه....یعنی میشه کار پروتز منم درست بشه؟
هر چقدر می‌خوام فکر نکنم میاد تو ذهنم و مغزمو میخوره از درون.یشتر از اون درگیر فهمیدن علتشم...این دو روزه بخش خطا
وقتی بی هیچ فهمی از کنار خیابان‌ها و ادم‌ها و روایات عبور می‌کنیم...وقتی بر تعداد سفرهایمان چون شمارنده‌های دیجیتال می‌افزاییم این ماییم که مصرف می‌شویم...من دور ریخته‌ام هرچه که مرا مصرف کند..کتاب باشد ...فیلم باشد ...روایت باشد...ادم‌ها باشند...
من محتاج خواندن و درک کردن و درک شدنم...از آن جنس که بینشی به تو می‌دهد..دنبال بالارفتن اعداد نیستم دنبال کیفیت‌ها میگردم...مدت‌هاست در هیچ قابی نمی‌ایستم مگر قابی که برای آن ایثار کرده باشم...از چ
وقتی بی هیچ فهمی از کنار خیابان‌ها و ادم‌ها و روایات عبور می‌کنیم...وقتی بر تعداد سفرهایمان چون شمارنده‌های دیجیتال می‌افزاییم این ماییم که مصرف می‌شویم...من دور ریخته‌ام هرچه که مرا مصرف کند..کتاب باشد ...فیلم باشد ...روایت باشد...ادم‌ها باشند...
من محتاج خواندن و درک کردن و درک شدنم...از آن جنس که بینشی به تو می‌دهد..دنبال بالارفتن اعداد نیستم دنبال کیفیت‌ها میگردم...مدت‌هاست در هیچ قابی نمی‌ایستم مگر قابی که برای آن ایثار کرده باشم...از چ
از همان ابتدا که زیرزمین را ساختم، غصه‌ها و حماقت‌هایم را ریخته‌ام این جا. سیر قهقرایی من را می‌توانید لحظه به لحظه از همین جا مرور کنید: اعتراف کرده‌ام، غر زده‌ام، گریسته‌ام. همیشه یک قدم عقب رفته‌ام. دبیرستانی که بودم، فکر می‌کردم این عقب رفتن‌ها خوب است. فکر می‌کردم یعنی من خیلی می‌فهمم. فکر می‌کردم به این سوال‌های بزرگ پاسخ خواهم داد. نگاه سرد و چهره‌ی سرخ از حیرت و خجالت‌زدگیِ دکتر زالی باعث شد دوباره به یاد بیاورم که چه قدر از
از همان ابتدا که زیرزمین را ساختم، غصه‌ها و حماقت‌هایم را ریخته‌ام این جا. سیر قهقرایی من را می‌توانید لحظه به لحظه از همین جا مرور کنید: اعتراف کرده‌ام، غر زده‌ام، گریسته‌ام. همیشه یک قدم عقب رفته‌ام. دبیرستانی که بودم، فکر می‌کردم این عقب رفتن‌ها خوب است. فکر می‌کردم یعنی من خیلی می‌فهمم. فکر می‌کردم به این سوال‌های بزرگ پاسخ خواهم داد. نگاه سرد و چهره‌ی سرخ از حیرت و خجالت‌زدگیِ دکتر زالی باعث شد دوباره به یاد بیاورم که چه قدر از
 برای از بین رفتن خجالتتون، اون هارو انجام بدید.
۱- پنجاه هزارتومان پول را به پول خردهای ۵۰۰ تومنی تبدیل کنید.
چگونه: با رفتن به مغازه های کفاشی، معاملات مسکن و...، این ۵۰ هزارتومان رو خرد کنید.
با این کار، نه شنیدنتون قوی می‌شه و اعتمادبه نفستون زیاد.
۲-یک متن تئاتر در اینترنت پیدا کنید و با دوستاتون، ۳۰ بار تمرینش کنید.
خیلی باحاله، مخصوصاً جای خانم‌ها و آقایون عوض شود.
مثلاً: در متن گفته: آقا بگه: عزیزم چرا اینجایی
به جای آقا، یه خانم با لحن ی
دانلود مداحی بعضی روزا فکر میکنم بار گناهم
Download Madahi Bazi Roza Fekr Mikonam
دانلود مداحی بعضی روزا فکر میکنم بار گناهم از محمود کریمی از سایت پلی نیو موزیک
برای دانلود نوحه به ادامه مطلب مراجعه کنید …
تکست و متن مداحی بعضی روزا فکر میکنم بار گناهم
بعضی روزا فکر میکنم بار گناهم کاری کرده با من که پیش تو رو سیاهم
از خجالت بسته نگاهم درونم میسوزه از سوز گناهم
یاد گرفتاریم می افتم ، یاد اون لحظه ای که میبرنم
به یاد غسل و کفنم
یاد فشار قبرمو فریاد زدنم یاد ع
 خجالت نکش فیلمی به کارگردانی رضا مقصودی، نویسندگی رضا مقصودی و افرا جورابلو و تهیه‌کنندگی سید امیر پروین حسینی محصول سال 1396 است.
یک کمدی روستایی است و بهترین نمونه برای اینکه فضای فیلم دستتان بیاید، «زاپاس»  است که اتفاقاً در گیشه هم بسیار موفق بود
اما ورای این سادگی و بی‌ادعایی، طنزی جالب و شیرین جریان دارد که به‌موازات تاریخ ایران در طی بیست سال گذشته پیش می‌رود.
ادامه مطلب
آقوی قاضی ! حالو من هیچیت نمیگم ... ولی خودت بگو! این رواست که مه و خورشید و فلک دست به کار بشن انقدر اغواگری کنن ، هوای بهار انگولک مون بده، هی یادمون بندازه که نه یار داریم نه وقت ؟! عوضش درس داریم و درس ... مثل همیشه ی خدا؟ ! ها؟! این رواعه به نظر خودت؟! 
الانه چه وقت خوندن نوروفیزیولوژیه؟ الانه خودت و حاج خانوم تیپ زدین میخواین برین گل گشت ...کار درست رو شما میکنی :/
حالا باز من هیچیت نمیگم
امام علیه السلام از عیسی بن مریم نقل میکند که او گفت ای گروه حواریون مرا بشما حاجتی است آنرا بر اوریدگفتند حاجتت رواست یا روح الله پس بر خاست و پاهای ایشان را بش سنت آنها گفتند ما بش س تن سزواراتر بودیم یا روح الله فرمود هماناسزوارترین مردم بخدمت نمودن عالم ست من تااین اندازه تواضع کردم تا شما پس از من در میان مردم چون من تواضع کردم تا شما پس پس از من در میان مردم چون من تواضع کنید سپس عیسی علیه السلام فرمود بنای حکمت بوسیله تکبر چنانکه زراعت 
آدم زندگیش آمیخته با خُسرانه .. این رو هر لحظه میشه فهم کرد .. هر لحظه آدمی داره به تاراج میره .. این تجارت ها، آنیْ اتفاق می افته .. و از دست می دی .. 
 
 
خدایا چقدر دستم خالیه .. و چقدر چوب حراج زدم به خودم!!!
یا جَبّار .. 
برای من جبرااااااانی به اندازه تا روز برانگیخته شدنم کن .. 
اینقدر وضع حالم خوب نیست ..
سلام.حالا یاد گرفته‌ام همه‌جا با تو وارد مکالمه شوم. مکالمه‌ای یک نفره. وقتی توی اتوبوس در حال له شدنم. وقتی توی یک جلسه نشسته‌ام. وقتی روی تردمیل می‌دوم. وقتی دمبل‌ها را با مکافات بلند می‌کنم. وقتی توی صف تاکسی ایستاده‌ام. وقتی نصفه شب با چشمان خواب آلود کنار یخچال می‌ایستم و بطری آب را قلپ قلپ بالا می‌کشم. وقتی توی اتاق پرو روبروی یک آینه هستم. وقتی آرایشگر ابروهایم را برمی‌دارد. وقتی روی تخت خواب دراز کشیده‌ام و به سقف نگاه می‌کنم. و
خب تاریخ کنکور که عوض نشد. میگن یا سهمیه یا تسهیلات میدن که امیدوارم سهمیه ندن! سهمیه بدن به کل منطقه میدن و عین بی انصافیه چون مثلا اینجا فقط و فقط خونه های حریم رود آسیب دیدن. دوست من الف دور اول که سیل اومد تا ٤-٥ روز اصلا متوجه نشده بود که چنین اتفاقی افتاده… آیا انصافه امثال الف ها سهمیه بگیرن؟ فکر کردین همینجا که یکی از شهرهای استان های سیل زده است داوطلب کمی داره؟ به همه سهمیه بدن که عملا فرقی با نبود سهمیه نداره که… درست مثل انتخاب وابس
شروع 
امروز رو در حالی شروع کردم که با دیدن پیام تبریک هشت تا از دوستام و یکی از معلم‌های قدیمی‌ام لبخند زدم و خوشحال شدم و ذوق کردم و البته کمی هم خجالت کشیدم. اینکه یکی زادروز ابن سینا رو به "من" تبریک بگه، برام افتخارآفرین و غرورآمیز بود اما خب دلهره‌آور هم بود و کلی خجالت کشیدم.
روزهایی که امتحان داریم با دلهره شروع میشن، روز امتحان‌های عملی برای من، با دلهره‌ی بیشتر. در واقع آمیزه‌ای از دلهره و بی‌خوابی و خستگی و سردرد. شروع روزم با چا
دختر یکی از دهقانان برای اقرار به گناه و طلب آمرزش نزد کشیش رفت و با ترس و لرز گفت: گناه بزرگی کرده‌ام و از گفتن آن خجالت میکشم. کشیش گفت: خداوند بخشنده است و هیچ خجالت نکش، بگو ببینم چه گناهی کرده‌ای؟
دختر گفت: یک سبد سیب دزدیده‌ام. کشیش گفت این‌که گناه بزرگی نیست! به اندازه تعداد سیب‌ها استغفار کن و توبه کن تا گناهت آمرزیده شود. دختر گفت: اما یک سبد سیب را از باغ کشیش دزدیده‌ام. کشیش تکانی خورد و گفت: پس گناهت به این راحتی ها بخشوده نمیشود! ب
سلام وقت بخیر دوستان
من دختری هستم ما بین ۲۲ تا ۲۶ که چند وقت پیش درگیر یه رابطه بودم و علاقه هم داشتیم اما بخاطر یه مسائلی پدرم رضایت نداد و خواستگار رو رد کرد. اون موقع که من تو فکر این آقا بودم همسایه ما از مامانم منو برای آشناشون سراغ گرفت که بعد از آشنایی بیان خواستگاری و من گفتم نمیخواد .
مادرم میگفت موقعیت خوبی داره، خانواده خوبین و دنبال دختر خوب میگردن و این حرف ها. مادرم به حرف من گفتن نه یکی دیگه دخترم رو میخواد بذار بیان ببینیم چی می
امروز با معجزه بیدار شدم. مثه همیشه نبود. این دفعه بابت بیدار شدنم و اینکه چرا تو خواب نمردم دیگه به خدا غر نزدم. ب این وجود که شبش چقدر غمناک و سنگین گذشت...
خدایا شکرت بخاطر دو نفر تو زندگیم. یکی تو اون یکی مامانم. اگه مامانم نبود... بیخیال! حتی نمیشه نبودشو تصور کرد. میدونی.. دنیا هم نبود اون موقع
امروز با معجزه بیدار شدم. مثه همیشه نبود. این دفعه بابت بیدار شدنم و اینکه چرا تو خواب نمردم دیگه به خدا غر نزدم. ب این وجود که شبش چقدر غمناک و سنگین گذشت...
خدایا شکرت بخاطر دو نفر تو زندگیم. یکی تو اون یکی مامانم. اگه مامانم نبود... بیخیال! حتی نمیشه نبودشو تصور کرد. میدونی.. دنیا هم نبود اون موقع
چه خبرتونه؟ چههههه خبررررررتونه؟ ارزونی ندارین که دارین!
رفاه ندارین که دارین!
رایانه نه ببخشید یارانه ندارین که دارین!
طرح خانه دار شدن اقشار کم درآمد ندارین که دارین!
سیب زمینی و پیاز ارزون ندارین که دارین!
میدان نفتی بزرگ مکشوفه ندارین که دارین!
مبارزه با اختلاس و فساد مالی و اخلاقی ندارین که دارین!
نت پر سرعت و بدون قطعی ندارین که دارین!
مسئولین دلسوز ندارین که دارین!
ارزش پول ملی ندارین که دارین!
آب و برق و گاز و نفت مجانی ندارین که دارین
به چشمانت خیره می‌شوم.می‌خواهم بفهمم درونت چه می‌گذرد.می‌گویند چشم‌ها دریچه‌ای به روح آدمی‌اند.اما هرچه بیشتر زمان می‌گذرد بیشتر چیزی نمیبینم.در چشمانت خبری نیست و می‌دانم این یعنی خیلی دور شده‌ایم.آنقدر دور که دیگر نمی‌توانم بفهمم درونت چه می‌گذرد.همه درها و پنجره‌هایی که به درونت راه دارند را بسته‌ای.
دیگر حتی مطمئن نیستم که اگر بدانم درونت چه می‌گذر اوضاعمان بهتر شود.هیچ موقع انقدر دور نبوده‌ایم و تلاش برای کم کردن فاصله بی‌
یکی از وقتای واضحی که حسادت میکنم به مردم، تمام وقت‌هاییه که میگن ذوقشونو برای عید از دست دادن
یا ناامید شدن نسبت به زندگی
یا نمیدونم همه چی سخت تر شده بزرگ شدن
تا جایی که از زندگیم یادم میاد - ویچ تو بی انست ایر نات عه لات - تنها دلیل تلاش برای بیدار شدنم توی عیدا این بود که موفق نشم و بعدش از دست خودم عصبانی/متنفر باشم که حتی این کارم نمیتونم بکنم :)))
عید همگیم مبارک ^^
خجالت نکش
خجالت نکش
کارگردان: رضا مقصودی
 تهیه کننده: سید امیر پروین حسینی

داستان فیلم

داستان زندگی زن و شوهری با بازی احمد مهرانفر و شبنم مقدمی  را روایت می‌کند که با داشتن عروس، داماد و نوه، در سن میانسالی بچه‌دار می‌شوند. این اتفاق آن هم در روستایی کوچک که هیچ چیز از دید اهالی پنهان نمی‌ماند، زن و شوهر را دچار اتفاقاتی کمیک و بامزه می‌کند. اتفاقاتی که در نهایت باعث جدال این دو با یکدیگر می‌شود و...

1) دانلود با کیفیت 480
2) دانلود با کیفیت
روزی باران شدیدی می بارید. ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد. در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.ملا داد زد: آهای فلانی! کجا با این عجله؟ همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت. چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را ب
استامینوفن کدوئین خوردم، کمی دردش کم شد لیکن نمی‌دانم این تسلی قرص است یا اراده به یه ورش شدنم!
اما راستش سرم که خلوت میشود جای زخم دوباره مور مور می‌شود، تیر نمی‌کشد فقط مور مور نی‌شود و من دارم فکر می کنم که همه‌اش بخاطر علافی بود...
بگذریم...
هی اپ‌ها را بالا و پایین می‌کنم و هی مطمئن می‌شوم بلاکم و باز سراغ اولین اپ می‌روم و تکرار... باید گذشت .. زندکی ادامه دارد بی ح ، م ، آ، و و و اما ح راستش خیلی دوستم داشت حیف شد ... بگذریم برم کپه‌ی مرگم
روزی باران شدیدی می بارید.ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد.در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.ملا داد زد: آهای فلانی!کجا با این عجله؟
همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟
همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت.
چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را با
نوشتن درباره ی این ها خیلی... احمقانه است. اما من می گویم. از تمام احساساتم می نویسم. از تمام آن 30 دقیقه های روزانه که نفسم می گیرد اما ادامه می دهم. از تمام آن کارهایی که باید روزانه انجام دهم تا ترسم بریزد. باید بگویم. باید بنویسم و این بار را از روی دوشم بردارم. باید بنویسم و خجالت درباره ی این موضوع را تمام کنم. باید با بیماریم دوست باشم. اگر دوستش داشته باشم او هم دمش را می گذارد روی کولش و می رود سراغ یکی دیگر تا قوی بودن را به او هم یاد بدهد. مر
فقط همش خوابم می اد
کلی کار دارم ولی میگم انرژی ندارم
یکم بخوابم شاید بعدش انقدر انرژی داشتم که انجامشون بدم
شب حدودا ده ساعت میخوابم
چهار ساعت بعد از بیدار شدنم انقدر خسته ام
انگار یه هفته دویدم
فقط بزارین بخوابم
 
بعد نوشت: روز بعد:
تحملش سخته برام دعا کنین
من خیلی سگ جونم ولی
خدایا خواهش میکنم دردش بیشتر نشه
تو آن شیوه‌ی حیاتی که هرگز نخواهم زیست. این غمگینم می‌کند. چون نمی‌دانم چه تعداد از تو، آن بیرون توی دنیا وجود دارد. چه تعداد حیات‌های نزیسته‌ای که برای حیات گند گرفته‌ی مشغول به شدنم اکنون، قربانی کرده‌ام، گوشه‌های خیال نهان کردم و زخمیشان کرده‌ام، مبدل به قصاصم شده‌اند. در حسرت گرفتن دست‌هات نیستم. شاید هم هرگز نگذاشته‌ام بیاید تو...
اساسا آدمیم که در مواقع بیخود خجالتیم !! مواقعی که باید به دوستم که دلم تنگ شده براش پیام بدم یا وقتی با غریبه ای باید تلفنی حرف بزنم یا مثلا وقتی استاد ادبیات می‌پرسه فلان کتاب رو خوندین یا نه یا وقتی استاد ریاضی داوطلب میخواد برای حل تمرین ها و خیلی جاهای دیگه خجالت میکشم :/ دارم رو‌خودم کار میکنم و با گام های مورچه ای میرم جلو ایشالا که درست میشم -_-
چقدر تند تند پست میزارم نه؟ شبا که دیگه رسما بیکارتر از روزامم کلی حرف یادم میاد  
پست قبلی به
لوکیشن:درمانگاه زنان
دختربچه ای ظاهرا 12_13ساله وارد میشه و پشت سرش مردی ظاهرا 30ساله...
_دکتر گفت بفرمایید?
+مرد با حالت خجالت زده گفت ایشون رو آوردیم برای معاینه.(تمام دیالوگ های مرد رو با تصور چهره ای که نیش هاش تا بناگوش بازه و میخنده و مثلا از خودش خجالت میکشه بخونید).
_چند سالتونه?
+خودم 29 و این 15...
_این بنده خدا که تا چشم باز کرده تو عقدش بستی،دیگه وقت داشته بخواد کاری انجام بده?!!!!!
+والا خانم دکتر حالا معاینه که ضرری نداره.من خودم دانشجو بودم د
پشت درب خانه ات بر خاک، صورت می کشمتا که تحویلم بگیری، از تو منت می کشمبندگان مخلصت آماده ی مهمانی اندآن قدر خالی است دستانم، خجالت می کشمغفلتم باعث شد از چشمت بیافتم با گناههر چه خواری می کشم از دست غفلت می کشمکور خوانده نفسِ اماره، دلم دست علی استهرچه هم باشم مگر دست از ولایت می کشم؟!با ولای مرتضی آقای این عالم شدمبی علی یک لحظه هم باشم، حقارت می کشمدور ماندم از وطن، از صحن ایوان نجفیاد انگور ضریحش، آهِ حسرت می کشمتا که چشمم تر شود یاد لب خ
من خجالتی ام .
این جمله ، آنقدر ها هم که آسان میخوانید و رد می شوید ، آسان و راحت نیست . مثل خوره می افتد به جان زندگی تان و نمی گذارد پله های ترقی را آرام و راحت طی کنید . چیزی است که در دهانتان ، در چشم هایتان و در ذهنتان می چرخد و نمیگذارد درست حرف بزنید ، اثرگذار نگاه کنید و مقتدرانه فکر کنید . خجالت همان حس عجیبی است که می نشیند روی بزاق دانی دهانتان ( یا هر نام علمی دیگری که دارد ! ) و کاری میکند حس کنید دهانتان از خشکی در حال مردن است ! 
خجالت ،
من خجالتی ام .
این جمله ، آنقدر ها هم که آسان میخوانید و رد می شوید ، آسان و راحت نیست . مثل خوره می افتد به جان زندگی تان و نمی گذارد پله های ترقی را آرام و راحت طی کنید . چیزی است که در دهانتان ، در چشم هایتان و در ذهنتان می چرخد و نمیگذارد درست حرف بزنید ، اثرگذار نگاه کنید و مقتدرانه فکر کنید . خجالت همان حس عجیبی است که می نشیند روی بزاق دانی دهانتان ( یا هر نام علمی دیگری که دارد ! ) و کاری میکند حس کنید دهانتان از خشکی در حال مردن است ! 
خجالت ،
در همسایگی حتی صدای گریه تو را هم تاب نمی‌آوردند، می‌گفتند فاطمه یا شب گریه کند یا روز...به علی گفتی: ای اباالحسن! چقدر کوتاه بین آنان خواهم ماند، و چقدر پنهان شدنم از میان ایشان نزدیک است. به خدا قسم شب و روز از گریه ساکت نمی‌شوم تا این‌که به پدرم رسول خدا ملحق شوم...علی برای راحتی‌ات در کنار #بقیع #خانه‌ای_جدید بنا کرد؛ #بیت_الاحزان شد این خانه...(بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۷۷؛ بیت‌الاحزان، ص۱۳۸)
یه‌جوری دیر به دیر میام که وقتی کلیک می‌کنم گرد و غبار بلند میشه...
چقدر گم شدم توی زندگی... چقدر تصورم از چنین، دور بود ولی به سرم اومد.
می‌خوام از خودم یه برنده قلمداد کنم ولی نمی‌دونم چرا نمی‌تونم یا اینکه چرا مصادیق برنده‌شدنم رو فراموش کردم.
خیلی گنگ می‌نویسم و خودم می‌دونم.
من همون نوزادم...
همون نوزاد!
هر چی بگم از حس و حالم فقط ناشکری و بعد از خوب شدنم به یقین "پشیمونیه". با این اوصاف باید بگم از قشنگیای این روزا "درک نشدن" ِ که با تمام جونم حسش دارم می‌کنم. از عکس‌العمل‌های فانتزیم توی این شرایط وایستادن و با همه توان جیغ کشیدنِ که متاسفانه شخصیت و عرف و هنجار اجازه همچین کاری بهم نمیده؛ به جاش شاید لبخندم داره محو میشه...
من همیشه از بزرگ‌شدن وحشت داشتم و دوست نداشتم بزرگ شوم. فکر می‌کردم دنیای آدم‌بزرگ‌ها جای قشنگی نیست، الان مطمئن شدم، اما این روزها حس می‌کنم خیلی شبیه آن‌ها شدم و این ترسناک است. از پست دیروز فهمیدم
آدم‌بزرگ‌ها خیلی عجول‌اند و دوست دارند زود همه چیز خوب شود، هر اتفاقی بیفتد فوری احساسات زیادی نشان می‌دهند و نتیجه‌گیری می‌کنند. دیروز از دست آدم عزیزی ناراحت شده بودم و بعد خطر از دست دادن کار را تجربه کردم و توی خیابان دعوایم شد. فکر ک
 
 
شعر درباره علم از فردوسی
 
چه گفت آن خردمند مرد خرد                 که دانا ز گفتار از بر خورد
کسی کو خرد را ندارد ز پیش                 دلش گردد از کرده خویش ریش
به گفتار دانندگان راه جوی                     به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
ز هر دانشی چون سخن بشنوی              از آموختن یک زمان نغنوی
چو دیدار یابی به شاخ سخن                  بدانی که دانش نیاید به بن
                                               ✦
به دانش گرای و بدو شو بلند                  چو خواهی
سلام
همیشه دلم یه دوربین حرفه ای میخواست، تا اینکه دوست پسرم به مناسبت ششمین سالگرد دوستمیون برام خرید  حقیقتا که براش بمیرم رواست.
البته من عکاس نیستم و عکاسی حرفه ای بلد نیستم، ولی حتما میرم کلاس و یاد میگیرم و کلی عکس های قشنگ میگیرم باهاش و اینجا به اشتراک میذارم باهاتون. فعلا یه عکس که از بنفشه م گرفتم رو میذارم
 
پ.ن: این روزها عجیب گیر دادم به بازی های قدیمی مثل Prince of Persia  یا پوکاهانتس، الانم دارم علاالدین رو دانلود میکنم :))
 
تلویزیون یه کلیپ تبلیغاتی پخش کرد که روند ساخت ایران مال را با صحنه‌های دفاع مقدس و رزمندگان موازی مونتاژ کرده بود و می‌خواست القا کند که این پروژه ادامه‌ی دفاع مقدس و آرمان‌های انقلابه. پارادوکس جالبیه اون یکی رفت که فرهنگ غربی نیاد، این یکی از مصادیق بارز نفوذ فرهنگ مصرفگرا است.من توقع دارم که این کلیپ موهن و سوء استفاده‌گر دیگه پخش نشه، امیدوارم مسئولان تلویزیون خجالت بکشند و نظام هم به این جمعبندی برسه که تا صدا و سیما انقلاب را از ب
تازگی ها هرگاه از دیگران می رنجمیا حتی نگرانم که چه قضاوت هایی پشتِ پرده ی تظاهرشان، برایم می کنندچشمانم را می بندمو این قسمت از جمله ی معروف "دیل کارنگی" را در ذهنم مرور می کنم
"دیگران حتی به اندازه ی سردردشان، به مردن من و تو اهمیت نمی دهند..."
و همین برای بیخیال شدنم کافیست...
و من نگران قضاوت های مردمی که به اندازه ی سردردشان هم برایشان مهم نیستم، نخواهم بود...
راز آرامش همین است‌...!
 
نمی‌دونم اصلاً با چه رویی می‌گین «همون بهتر که کشتنش.»! خجالت نمی‌کشی تو؟ احمق بی‌خاصیت؟ آره، می‌خوام غر بزنم. به تو هم هیچ ربطی نداره. فقط یه سردار رو از دست ندادیم، فقط یک سپهبد رو از دست ندادیم؛ یک آرمان رو از دادیم. ولی چیزی که تو و اون اِمریکاجونت نمی‌دونین اینه که آرمان سردار، مثل ققنوسه، هربار دوباره قیام می‌کنه و می‌خروشه.و جناب آقای دونالد زِرامپ! این رو بدون که حمله موشکی امروز انجام انتقام سپهبد عزیزمون نبود، بلکه تازه شروعش ب
 
 
و تو نمی دانی گم شدن با بار معنایی دور شدن از هر چه آشناست و پناه گرفتن در کنجی و فکر کردن و فکر کردن و فکر کردن جوری که خیال کنی تا جواب سوالهایت را پیدا نکنی تا ابد گم شده آن گم شده با بار معنایی دور شدن از هر آنچه آشناست هستی.
 
 
 
جهان یادگارست و ما رفتنی                                                      به گیتی نماند به جز مردمی
به نام نکو گر بمیرم رواست                                                      مرا نام باید که تن مرگ راست
#حکیم_ابوالقاسم_فردوسی
و جه زیبا گفت فردوسی، کسی که از او به عنوان شاعری که طولانی ترین اشعار حماسی را نوشته تجلیل می شود و نام ایران را سرفراز می کند.
1 بهمن زادروز فردوسی بر شما ایرانیان مبارک باد.
#تیم_انگیزشیAA
با نوشتن متنی کوتاه و ارسال به ما از طریق
 
می روم که بروم آموزش ببینم تکلیف این دو واحد عمومی این ترم چه می شود! حقوق سیاسی و اجتماعی در اسلام با یک استاد خوب که روز های سه شنبه اش لغو شده و باید بروم ببینم می شود روز های یکشنبه بروم سر کلاس یا نه! ... برچسب این نیم سال را هم هنوز نزدم روی کارتم. اگر این دو واحد حذف شود، دوازده واحدی میشوم و این ترم هم حذف می شود! مثل حرکت سقل جِیشی ای که ترم پیش زدم! امتحان درس های اختصاصی ام را شرکت نکردم و بخاطرش راهیان نور را از دست دادم و تنبیه شدم و سر ا
جهان یادگارست و ما رفتنی                                                      به گیتی نماند به جز مردمی
به نام نکو گر بمیرم رواست                                                      مرا نام باید که تن مرگ راست
#حکیم_ابوالقاسم_فردوسی
و جه زیبا گفت فردوسی، کسی که از او به عنوان شاعری که طولانی ترین اشعار حماسی را نوشته تجلیل می شود و نام ایران را سرفراز می کند.
1 بهمن زادروز فردوسی بر شما ایرانیان مبارک باد.
#تیم_انگیزشیAA
با نوشتن متنی کوتاه و ارسال به ما از طریق
دارم یه چیزایی رو میخونم که بهش هیییچ اعتقادی ندارم
واسه مسابقه نهاد
واسه جایزه سیصد تومنیش
می فهمی؟
و وای اگه که برنده نشم
قشنگ میشه از قضا سرکنگبین صفرا فزود :/

پی نوشت:ولی واقعا هدف اینجور مسابقه ها چیه
مشتاق کردن جوون ها به دین و مملکت ؟ 
یا جایزه دادن به خودی ها؟
چون اولیش منطقی به نظر نمیاد به نظر من جواب دومیه
که امیدوارم با برنده شدنم جایزه به نخودی برسه و تیرشون به سنگ بخوره
گاهی وقتا فکر میکنم من اگه خدایی ناکرده، یه نامسلمونِ رشدکرده در یک خانواده ی نامسلمون بودم، همین دعای «یا من ارجوه…» ماه رجب، برای مسلمون شدنم کافی بود! 
چقدر زیباست این دعا… چقدر روح آدمو حال میاره!
فقط اون جایی که میگه ریشتون رو با دست بگیرید برا ما خانما یه کم سخته!
پ.ن: عید مبعثتون مبارک، ان شالله تحت عنایت حضرت رسول الله باشیم هممون.پ.ن۲: از اعمال امروز، زیاد صلوات فرستادنه، بفرستید تا میتونید...
۱. بهش میگم اینجوری نگام نکن، خجالت میکشم! میگه خجالت چرا؟! میگم خجالت نکشم یعنی؟ میگه نه! قبل از اینکه لبام تا بناگوشم کش بیاد میگه خجالت مال یکی دو بار اوله! :/ (ناهار نپخته بودم! :دی ) ۲. اینکه رامبد جوان ممنوع‌التصویر شده نشون میده آزادی تو این مملکت موج میزنه! ۳. میگفت اتفاقا کار درستی کردن! من خوشحال شدم ممنوع‌التصویرش کردن!! اون که میره بچه‌شو اون‌ور دنیا متولد میکنه و از قضا ضرری هم به هیشکی نمیزنه میشه آدم بده، اون‌وخ تویی که تا دیدی ته
همیشه از سال های بعد ازدواجم خجالت میکشم. نمیدونم این چه حس لعنتیه که من دارم، این حس حتی منو از عروسی گرفتن و رفتن سر خونه و زندگیم نگران میکنه. من نامزد دارم. حس اینکه بعد ازدواج همه ش منو در همه حال میبینه، مثلا وقت هایی که از خواب بیدار میشم یا وقت هایی که گلاب به روتون از دستشویی بیرون اومدم یا میخوام برم دستشویی یا دیگه مثل وقت هایی که بیرون همو میدیدیم در بهترین حالت نباشم منو توی فکر خودم خجالت زده میکنه.
البته اعتماد به نفسم خوبه و مشک
از قطره ای به چشمه ی بی حد رسیده ایم از فرش آمدیم و به گنبد رسیده ایم سبز است پرچمت به زبرجد رسیده ایم زائر پیاده شو که به مشهد رسیده ایم  پیش نگاه آینه ها آه میکشم بادست روی شیشه قدمگاه میکشم سیر و سلوک در فلک و ارض میکنم بال از کبوتران حرم قرض میکنم  خود را مقابل حرمت فرض میکنم با لحن خادم تو سلام عرض میکنم آن خادمی که شهره هفت آسمان شده است  انصاریان به لطف تو انصاریان شده است زائر دم در حرمت فکر درد هاست  غافل از این که آب حرم هم خودش شفاست با
جان به حقایق نیاز دارد، نه به احکام. حکم هرچند برای طبع خام دواست، و فرمان گرچه برای عقل شفاست، لیکن برای قلب، حقیقت نوشداروست و بر جان تنها حقیقت رواست.
قلب، خون تازه می‌خواهد، نه خون مرده‌ی مردابها و خوابها و سرابها. آب باید از سرچشمه بجوشد. آب تازه، آب روح. آب عشق، آب نَفَس. جان عاشق، زندگی می‌خواهد، رقص می‌خواهد، تپندگی و تپیدن می‌خواهد، نه فقه، نه شر، نه قفس.
" قلب، آزادی می‌خواهد.و آزادی آنِ من است،و در دامان من است.پس به سویم این مردگ
جوون تر که بودم خیلی دلم میخاست دادستان بشم و علاقه شدیدی به قاضی شدن داشتم.
یبار یکی از قضات عالی رتبه رو دیدم و بهش گفتم حاج اقا من عاشق قاضی شدنم.
یه نفس عمیق کشید، یه دستی به موهاش که تو ٥٠ سالگی تماماً سفید شده بود کشید و گفت: فرزندم...! تو این کار کمتر عاقبت به خیری هست و من کمتر قاضی میشناسم که عاقبت به خیر باشه...
 
+اون موقع خیلی صحنه عجیبی بود برام! بعدها فهمیدم چقدر دلسوزانه گفت.
خجالتی بودن بیش از حد یک احساس بسیار شایع و عجیب در بین انسان هاست. بعضی از افراد آنقدر خجالتی هستند که حتی نمیتوانند به طور مستقیم در چشم های دیگران نگاه کنند. اندکی خجالتی بودن بد نیست, اما هرگز نباید اجازه دهیم این مسئله وضعیت روحی و دیدگاهی که نسبت به افراد و چیزهای مختلف داریم را تغییر دهد. خجالت بیش از حد مانع از برقراری روابط اجتماعی مناسب و رسیدن به اهداف مهم در زندگی میشود. خجالت بیش از حد هم شما و هم دیگران را آزار میدهد. افراد خجالتی
یکی از دلایلی که قسمت نظردهی بسته‌ست این می‌تونه باشه که من دارم با اسم و رسم خودم اینجا می‌نویسم. و امکان اینکه کسانی که من رو از نزدیک می‌شناسن یا حتا فامیل دور یا نزدیک هستن هم اینجا رو بخونن زیاده. و احتمال اینکه تو ذهنشون یسری فعل و انفعالاتی صورت بگیره که بخوان با یک اسم الکی یه نظر چالش برانگیز برام بذارن هم وجود داره. از طرف دیگه، من وبلاگ رو سوای باقی جاها می‌دونم، در حقیقت اینجا رو خونه خودم می‌دونم! و این احتمالات وجود داره که ت
متن اهنگ پدرام پالیز به نام دریا
در حالتِ چشمانِ توموجی از دریای طوفانیستحسی که در دستانِ توستهیچ جای این دنیا نیستدریا در آغوشم بگیرغرقِ تو بودن مرا کافیستدنیا جهنم می شود بی تومن دارم عجب دردیبه دلم افتاده هوای تو که قدم بزنم کنارِ توبه تو دل خوش شدنم رویاییستهمه شب به خیابان میزنماز زمین و زمان دل می کنمهمه این ها دردِ تنهاییست 
 
پدرام پالیز دریا
مدیاک ››› پدرام پالیز
تازگی ها ؛هرگاه از دیگران می رنجم ،یا حتی نگرانم که چه قضاوت هایی پشتِ پرده ی تظاهرشان ، برایم می کنند ؛چشمانم را می بندم ، و این قسمت از جمله ی معروف " دیل کارنگی " را در ذهنم مرور می کنم ؛" دیگران به اندازه ی سردردشان حتی ؛به مردنِ من و تو اهمیت نمی دهند . "و همین برایِ بیخیال شدنم کافیست !و من نگرانِ قضاوتِ مردمیکه به اندازه ی سردردشان هم برایشان مهم نیستم ،نخواهم بود .رازِ آرامش همین است !

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها