نتایج جستجو برای عبارت :

روز نوشت امروز

یعنی می شود فردا بیایم برای این پست پی نوشت بزنم که اصلاحات فصل چهار و پنج تمام شد؟
خدایا لطفا بشود...:)
 
یک چهارم پی نوشت:))))
یک چهارم کارم دیروز تمام شد، یک چهارم بعدی هم به نظر می رسد امروز تمام شود! بله طبق معمول کار چهار روزه را یک روزه تصور می کردم و نمی شد که بشود:)
دوروز دیگر می آیم پی نوشت می زنم ان شاالله:)
 
این هم پی نوشت:) بالاخره کار این دو فصل تمام شد. تحلیل بخش کمی و بخش کیفی پایان نامه ام.
یعنی می شود فردا بیایم برای این پست پی نوشت بزنم که اصلاحات فصل چهار و پنج تمام شد؟
خدایا لطفا بشود...:)
 
یک چهارم پی نوشت:))))
یک چهارم کارم دیروز تمام شد، یک چهارم بعدی هم به نظر می رسد امروز تمام شود! بله طبق معمول کار چهار روزه را یک روزه تصور می کردم و نمی شد که بشود:)
دوروز دیگر می آیم پی نوشت می زنم ان شاالله:)
" خواهرشوهر چی کار می‌کنه؟ [همراه با خنده‌ی طعنه‌وار.] "
در راستای سوالاتی که این روزها ازم پرسیده می‌شه؛ باید عرض کنم خدمت‌تون که این چیزا گفتن نداره، ولی در حال برنامه‌ریزی یک قتل تروتمیز هستم. قطعاً تا الان هویت مقتول رو حدس زدین.
 
 
پی‌نوشت: واقعاً خواهرشوهرها فشار زیادی ُ تحمل می‌کنن. بیاین تمیز کنیم این تاریخِ خراب‌مون ُ. 
پی‌نوشت دو: لعنتی! این اولین‌باره که یک صفت این‌قدر پررنگ می‌شه که روی اسم‌م سایه می‌اندازه. آه.
پی‌نوشت
مامون بحضرت نامه یی نوشت ودر خواست کرد حضرت در پاسخ  او نوشت در خواست کرد حضرت در پاسخ او نوشت من فردا بحمام نمیروم  وعقیده ندارم تو و فضل هم فردا بحمام روید مامون دو مرتبه دیگر بحضرت نامه نوشت  امام رضا ع باو نوشت یا امیرالمومنین من فردا حمام نمیروم زیرا دیشب پیغمبر ص در خواب بمن فرمود ای علی فردا فردا حمام نرو و من عقیده ندارم که تو و فصل هم  فردا بحمام روید مامون بحضرت نوشت شما راست مبگویی و پیغمبر ص هم راست فرمود من فردا حمام نمبروم و فضل خ
بسم الله الرحمن الرحیم
به علت دلایل غیر قابل ذکر از گذاشتن متن اصلی معذوریم.
این پست فقط پی نوشت دارد.
پی نوشت: دلم میخواد وقتی میرم بیرون یه قاشق با خودم ببرم چشای بعضی هارو از کاسه درآرم...
بعدا نوشت:شب رغبت هاست چه رغبتی بهتر از خواست ظهور یوسف گمگشته ی مان...
اللهم عجل لولیک الفرج
کارمون با دانشگاه سیتی به پایان رسید . نه خوشحالم نه ناراحت . امشب کمی قدم میزنم و یکم حساب و کتاب میکنم ببینم با خودم چند چندم . 8 ماه دیگه یا خدمت سربازی یا ... 
پی نوشت حالم خوبه :)
پی نوشت بعدی : امروز داشتم برگه های دانشجوهای ترم قبل رو صحیح میکردم یه چیز فهمیدم میام میگم . 
گفتی ازباران بسازم دفتری خواهم نوشتاینکه من راتاکجاهامی بری خواهم نوشتچشمهای توخدای حرفهای تازه اندکفرراباواژه های دلبری خواهم نوشت کنج لبهایت بهشتی گم شده رسوای منوقتی لبخندتورامثل پری خواهم نوشتبوسه بامن بوسه است ایینه باتصویرتوعشق دارددرمیانش داوری خواهم نوشتاینکه من مردابم اری خط به خط کهنگیتوبرایم دفترنیلوفری خواهم نوشتدرمیان دستهای کوچم جای تو نیستمن تمامت رابرای دیگری خواهم نوشتموج زیبای نگاهت ناگهان تردیدشدباتودارم حرفه
سابقه نداشته اینجوری بشه یه ویروس خیلی  باحال از یه حشره مرموز که تازه هشدارش تو سیما شروع شده و من هم جزو اولین نفرات گیرنده هستم . صورتم به گا رفته پوستم به تف بنده انقدر خارش صورت گرفتم که فقط دارم از صورتم به جای پوست های زخمی آبه مایل به زرد دارم جدا میکنم . 
پ نوشت : 50 ت برای سه دقیقه پول ویزت دکتر پوست :(
پ نوشت : حشره ، پروانه و... هر موجود  دیگه که شب و روز تو خیاباون ولن دست نزنید و حتی نزارید روتون بشینن در صورت نشستن به زودی به چیز خواهید ر
پیش نوشت: امروز که وبلاگم را باز کردم متوجه شدم که اولین مطلبم را اینجا 25 تیرماه 97 بارگذاری کردم. اما من همیشه فکر میکردم اولین مطلبم مربوط به مرداد ماه است. پس امروز ناگزیر یک ماه از اولین سالروزی چاردیواری من میگذرد.
سیزده ماه پیش درست در همین ساعات
ادامه مطلب
امروز یه اینترن فوق العاده خوب داشتیم.مریض ها که می یومدن اورژانس، بستریشون نمی کردمثلا برای مریض قرص می نوشت می فرستاد برهکلا ۶ تا پذیرش داشتیمبه معنای واقعی مگس پروندیم.خلوت خلوتالبته این رو هم بگم که مریض هایی که می یومدن خیلی بدحال نبودن و از همه چی مهم تر و جالب تر اینکه امروز هیییییچ مریضی رو با آمبولانس نیاوردن.اگه با آمبولانس مریض بیارن حتما بستریش می کنن.
هووف چقدر امروز خسته شدم رفتم پای تخته با اینکه هیچی بلد نبودم :( کلی تمرین حل کردم ینی استاد خودش تند تند میگف :) خلاصه که اوصاعم خیلی داغونه و گف از کل کلاس چهارشنبه و شنبه و دوشنبه اینده قسمت بندی کرد که امتحان بگیررره تازه امروز یک کوچولو یاد گرفتم و از اون قاطی بودن دراومدم.
البته معما چون حل شود آسان شود :/ 
عععع راستی خیار ترشیم آماده شده امشب با ماکارونی میخوریم :)) فک کنم ۳ روز شد! 
کاغذ های سفید را از کیفش بیرون کشید و کیفش را روی زمین انداخت. به سرعت به سمت میزش که گوشه اتاق بود رفت و صندلی را عقب کشید. پشتی صندلی به دیوار گچی برخورد کرد و کمی گچ رو زمین ریخت.
روی صندلی نشست. قلمش را در دست گرفت و شروع به نوشتن کرد.
موضوعی نداشت، فقط نوشت.
هرچیزی را که می‌توانست نوشت، هرچیزی که توی مغزش بود را روی کاغذ ریخت. انگار هرلحظه گلوله‌ایی به مغزش برخورد می‌کرد و محتویات مغزش روی کاغذ می‌پاشید.
درد دستش را نادید گرفت، خط به خط و ک
از این به بعد هیچ وقت از برنامه های خودم نمیزنم که به برنامه هایی که خانم مریم. و. میریزه برسم و نمیدونم حق دوستی رو ادا کنم و ایناا!!! دیگه دوستی ای در سطح معنا بین ما وجود نداره. از قبل هم میدونستم این رابطه راه به جایی نمیبره. اگر هم چیزی بشه در مورد اتفاقی که امروز افتاد، خودم بی حواسی کردم، خودم هم پاش هستم. 
من رو باش برای کی اینقدر وقت گذاشتم. 
پی نوشت:‌شاید بعد ها ماجرای امروز را با جزئیات اینجا بنویسم.
 علی بن محمد نوفلی گوید محمد بن فرج من گفت   حضرت بوالحسن  امام هادی ع بمن نوشت ای محمد  کارهایت را بسامان رسان و مواظب خود باش من مشغول سامان دادن کارم بودم و نمیدانستم مقصود حضرت از انچه بمن نوشته چیست که نگاه مامور امد ومرا از مصر دست بسته حرکت داد  وتمام داراییم را توقیف کرد  8 سال در زندان بودم سپس نامه ای از حضرت در زندان بمن  رسید که ای  مجمد یر سمت بغداد منزل مکن نامه را خواندم و گفتم من در زندانم و او بمن  چنین مینویسد این موضوع شگفت ا
امروز رفتم پیش دکتری که رو این بیماری داره کار میکنه...
برام ازمایش ژنتیک نوشت که ببینه برای مادرشدن مشکلی دارم یا نه
و گفت احتمال میده کل رودم درگیر شده باشه و دوباره کولونوسکوپی تکرار بشه
شاید تیکه برداری هم کنن
خسته شدم دیگه:'(
هنوز تهرانم
ازمایشم باید تکرار بشه 
یه ازمایش دیگه نوشت میدونم این برای ژنتیک نیست و دکتر یه حدس هایی زده ولی چیزی بهم نگفت
یا ستار العیوب
 
یه دندونم درد میکنه.قبلا درستش کردم. اما دوباره خراب شده به گمانم این قبلا که میگم منظورم 8 سال پیشه. 
تو این کرونایی دندون درد چی میگه
خدایا....
 
 
پی نوشت
امون از خواب های پریشون دختر...
یک خواب هایی میبینم این مدت که قشنگ کابوس... 
خواب ها هم کفاره گناها میشه حساب بشن خدای خوبم؟
 
پی نوشت 2
در مورد ماهیت درد فکر میکنم... 
درد چیزیه که روح حسش میکنه. نه جسم... حتی درد جسمانی. 
به خاطر همین بدنی که روح ارتباطش باهاش قطع شده (بدن فرد مرد
یک:۵ تا سوال بود کلی وقتمو گرفت تا جواب دادم :|
دو:امروز زیبا ترین روز زندگی من بود چون امروز اصلن درگیر تو نبودم و فکر می کنم اون ضف و غش در مورد تو به پایان رسید 
سه: این ادمهایی که مدام مخفیکاری می کنن عضو اطلاعاتو سازمانی  نیستن ؟
چهار:خدایا دمت گرم اروزهای دم عیدی ما رو برآورده کردی :))
آرزو بزرگام چراونمیرسم 
+منتظر اتفاقات خوب توی زندگیم 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
شما بعنوان مسئول پدافند هوایی در دوران دفاع مقدس بفرمایید چرا شهید بابایی در دوران مسئولیت شما توسط پدافند خودی به شهادت رسید؟
 
پی نوشت:
روحانی در جلسه امروز هیئت دولت گفته 7سال مسول پدافند هوایی بودم، در مخیله ام نمی گنجد که یک هواپیمای مسافربری در مسیر هوایی و در کنار فرودگاه بین المللی مورد اصابت قرار گیرد.
یک تیتر بزرگ:    رازهایتان را بگویید،رازهای گفتنی تان ربگویید...با خودش گفت الان پر می شود از حس های عاشقانه مثلا: دوستش دارم...باید بهش بگویم که دوستش دارم..نمی داندکه دوستش دارم..باهم قرار ازدواج گذاشتیم...
نوشتند..خواند..آتش گرفت...فکرش..خیالش...گیج بود..گفت از سر شیطنت چه حرف ها می زنند..راه رفت..نفس عمیق...باز نوشتند..گریه اش گرفت..گفت این ها که رازهای نگفتنی بود چرا گفتید...ردشد..بی خیال..ایستاد..اشک..بغض...گفت..باید می نوشت..شایدکسیحواسشجمعشد..شاید
یکی دو سال میشود که در فکر وب نویسی ام منتها دلایل زیادی سبب شد که داشتن وبلاگ و این صحبت ها موکول شود به امروز و اکنون.
به هر جهت خوشحال هستم از بودن در اینجا :)
فقط‌ آمدم که بگویم سلام :)
عجالتا این سلام و کوتاه نوشت را از من تقبل کنید تا متن ها و قصه های بیشتر و طولانی...
یا سبحان
 
از امروز قصد دارم کمی تغییر فاز بدهم. تا الان هرچه نوشته ام، صرفاً تمرینی  بوده برای ورزش قلم و پرورش خیال ادبی؛ اما از امروز، علاوه بر شیوه ی قدیم، بر سبیل تازه ای خواهم نوشت و آن، فلسفی نوشتن است و در حقیقت، فلسفه یعنی یافتن حقایق با یاری عقل. به یاری خدا، اولین گام این راه سخت را در پست بعدی خواهم برداشت. البته، شما بزرگوار نیز، باید هم نوا با بنده یاعلی بگویید و عشق را آغاز کنید... 
 
+ قبلا گفته بودم که باید مثل بچه ی آدم فقط و فقط د
سلام دوستانمطابق رسم هر سالهو با توجه به اهمیت دانشیک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت استان شاالله بر ان شدیم بسته های نوشت افزار جهت دانش اموزان نیازمند تهیه نماییم.با کمک خیرین و همت جوانان انقلابی  بسته های نوشت افزار به دانش آموزان نیازمند اهدا گردد....اجرتان عندالله
در آستانه سال تحصیلی
سلام دوستانمطابق رسم هر سالهو با توجه به اهمیت دانشیک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت استان شاالله بر ان شدیم بسته های نوشت افزار جهت دانش اموزان نیازمند تهیه نماییم.با کمک خیرین و همت جوانان انقلابی  بسته های نوشت افزار به دانش آموزان نیازمند اهدا گردد....اجرتان عندالله
در آستانه سال تحصیلی
خوب امشبم عروسی علی رو گرفتیم و تمام شد و رفت . حالا علی هم قاطی مرغ ها شد:) منظورم از مرغ یعنی متاهل شدنه  . امشب فک کنم جزء بهترین و خاطره انگیز ترین شب زندگیش میشه با اینکه 20 سالش اینا بود ولی جا داره به خاطره این تلاش ها رسیدن به عشقش براتون چند خط بنویسم . 
علی از 15 سالگی با همسرش آشنا شده اون دوران فک کنم تو همون فاز لاو اینا بودن ولی جدی بودن ... وقتی میگم جدی یعنی سرش  شده بود دعوا هم میکرد . علی جزو کسایی بود که از نظر من تونست رابطه شو با چنگ
یک زمانی، در دوران خیلی نوجوانی، به واسطه شرکت در مسابقات وبلاگ نویسی و رتبه اول کسب کردن، متعلق شدم به این آستان و این مجال ، برای نوشتن حرف ها، درد ها، بی حوصلگی ها و... یا خوبی ها، خوشی ها، البته اگر اصل چراغ خاموش را رعایت نخواهم کردن!!!
آن موقع ها کسی بود به نام لیلای مجنون، اسم وبلاگش بود، که البته هرچه گشتم پیدایش نکردم تا از متن هایش برایتان بنویسم بدانید چه مجنونی بود برای خودش!!!
تا آنجایی که یادم می آید، معشوقش، دقت کنید، معشوقش رهایش
با اینکه مدتی میشه از روز نوشت بدم اومده(نمیدونم چرا ¿)و هر سری که می‌نویسم انتشار نکرده پاک میکنم. 
امروز میخوام بنویسم و امیدوارم پاک نکنم.
امروز تا الانش، یک روز پر از دویدن بود، طوری که الان پاهامو حس نمیکنم. از طرفی بخاطر این موضوع خوشحالم آخه... شب راحت میتونم بخوابم‌
وقتی داشتم کفش هامو می‌کشیدم، یک آقا با یک لهجه عجیب غریب که نمیتونستم بفهمم، یک کارتن پرت کرد بغلم و ازم امضا گرفت:/ وسط حرف هاش فهمیدم برای همسایمونه و من باید بهش بدم:) 
من در خط به خط دفتر چشمان تو یک دنیا مکر و حیله‌ی عاشقانه می‌بینم!
گویا که مردمک چشمانت دانه، پلک و مژ‌ه‌هایت دام و چشمان من بی‌تاب هم صید...
.
پی‌نوشت: تا میای که خودت رو قانع کنی که سمتش نری، آروم آروم از کنارت رد میشه و میگه که من هنوز هستم! اگه میتونی منو بگیر!!!
پی‌نوشت: به قابلیت تشخیص فقط با احساس حضور رسیدم!
چه خوب بود اگر همه چیز رو میشد نوشت . اگر میتوانستم افکار خودم را به دیگری بفهمانم میتوانستم بگویم . نه یک احساساتی هست.. یک چیزهایی هست که نه میشود به دیگری فهماند.. نه میشود گفت .. ادم را مسخره میکنند....هر کس مطابق افکار خود دیگری را قضاوت میکند.زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است
-صادق هدایت
من نمی‌دانم هیچ
که اگر جاده های کلمات 
در پس قافیه ها 
ره به پایان ببرند 
از من سوخته مغز 
چه بماند بر جای
 
 و امروز
در دل دخترک امیدوار
امیدی است به فردای سپید
 
در دل شعر سپیدم
دل بی سروپا 
باز چرا میگیرد 
و چرا میگرید
 
اما 
من می‌دانم
که این شعر سپید
در دل روز سیه را 
روزی
لابه‌لای شوق شب های سپید 
میخوانم و میخندم 
به عمری که گذشت
 
:)
یک تیتر بزرگ:    رازهایتان را بگویید،رازهای گفتنی تان را
گفتند...با خودش گفت الان پر می شود از حس های عاشقانه مثلا: دوستش دارم...باید بهش بگویم که دوستش دارم..نمی داند
که دوستش دارم..باهم قرار ازدواج گذاشتیم...
نوشتند..خواند..آتش گرفت...فکرش..خیالش...گیج بود..گفت از سر شیطنت چه حرف ها می زنند..راه رفت..نفس عمیق...
باز نوشتند..گریه اش گرفت..گفت این ها که رازهای نگفتنی بود چرا گفتید...ردشد..بی خیال..ایستاد..اشک..بغض...گفت..
باید می نوشت..شایدکسیحواسشجمعشد..شای
اقا یکی ازهمکارای مرد که روبروی من میشه میزش، خیلی وسواسیه و اعصابموخوردکرده
هرپنج دیقه ی بار اسپره ی ضدعفونی کننده میزنه ب دستاش و ب هاله اطرافش -_-
بعد من امروز حساسیت شخمیم عود کرده بود هی باید این ماسک پدسگو میدادم پایین و
بینی کوفتیمو پاک میکردم با دستمال ،بعدهرلحظه انتظار داشتم یارو سکته بزنه یا بیاد اطراف منو
هی اسپره ی بزنه :)) بعد گرسنم شده بود میخواستم بیسکوییتامو بردارم ازکیفم بخورم، ی لحظه
ب خودم اومدم دیدم اگر بخوام بااین دستا ب
توی سفرمان چندجایی حس کردم افسردگی دارد و مواد مصرف میکند.
برایش نوشتم: سفر که بودیم حواسم بهت بود گاهی. گفت خب تو که حواست بوده چه نتیجه ای گرفتی؟ نوشتم: این نتیجه که بدوعم بیام بهت بگم مواظب خودت باشی❤
حواسم بود که پیامم میتواند لاس باشد ولی فضا داشت کی از همه عاقل تره میشد و لازم بود تعدیلش کنم. نوشت: عزیز منی شما خااااااانم❤
حساب کار را کردم. 
کمی بعد نوشت: میدونستی چپ چپ نگاه میکنی جذاب تر میشی؟ 
حرف هایی که باید در مورد افسردگی میزدم را ز
۱-امروز نسبت به دیروز بهترم. پریروز خیلی بدتر بودمبدنم درد میکرد و کسل بودم آبریزش بینی داشتم.امروز حال و حوصله ندارم
یه تیکه از لباس نوزادی سین رو برداشتم تا بینیم زخم نشه :دی. دستمال کاغذی جواب نمیده 
با یه سرما خوردگی زود چهرت تغییر می کنه. 
۲_روزهای بدی بود از گذشته چهار سال پیش خودم تا چند روز پیش خیلی بدم میاد 
کاش روزهای گذشته برای همیشه پاک بشه 
از خودم خجالت می کشم 
پی‌نوشت مطلب قبلی:
مریم داشت صحبت می‌کرد و من داشتم خودم رو می‌دیدم که چه قدر از خودم دورتر و دوتر شده بودم. از منی که چه تلاش کرده بودم بسازمش.
اگر توانایی دقیق‌کردن داشته باشم، سعی می‌کنم راجع به تغییراتی که کرده‌م بنویسم.
امروز اتفاق خاصی نیوفتاد که بخوام بنویسم فقط خیلی خسته ام حال هیچکاری ندارم مامانم عصبیه فشارش بالاس مامانم دپرس باشه رو منم تاثیر داره .منم دپرسم
خونه بهم ریختس ولی اصلاااا حال ندارم مرتب کنم :/ 
+بچه ها میگفتن تو گروه پسره گفته دخترا ریاصیشون ضعیفه! بعد امروز استاد اوردش پادتخته یه سوال راحت داد بهش ولی هی تحت فشارش گذاشت گف تا نری تو گروه از جامعه دخترا عذرخواهی  نکنی ولت نمیکنیم :))). من که اینستا و واتساپ همه رو جمع کردم بی خبر فقط داشتم نگ
امروز اتفاق خاصی نیوفتاد که بخوام بنویسم فقط خیلی خسته ام حال هیچکاری ندارم مامانم عصبیه فشارش بالاس مامانم دپرس باشه رو منم تاثیر داره .منم دپرسم
خونه بهم ریختس ولی اصلاااا حال ندارم مرتب کنم :/ 
+بچه ها میگفتن تو گروه پسره گفته دخترا ریاصیشون ضعیفه! بعد امروز استاد اوردش پادتخته یه سوال راحت داد بهش ولی هی تحت فشارش گذاشت گف تا نری تو گروه از جامعه دخترا عذرخواهی  نکنی ولت نمیکنیم . من که اینستا و واتساپ همه رو جمع کردم بی خبر فقط داشتم نگاه
از دیروز تا امروز انگار یک هفته گذشته
 
بعد نوشت:  استخوان درد و سردرد تموم شد
سرفه هام کم شده
تبم اومده پایین
فقط هنوز گلوم میسوزه
 
همه اینا اصلا ربطی به قرص ها نداره چون ضعیف هستن
کم شدن تبم فقط بخاطر مصرف ده کیلو لیمو شیرین در طی دو روزه
البته از این ده کیلو هنوز مونده دارم میخورم
ولی به معجزه لیمو شیرین و زنجبیل تازه ایمان بیارین
 
دکتر ازم می پرسید اطمینان داری حالت تهوع و اب ریزش نداری؟
گفتم اره
دو دفعه هم پرسید
بنده خدا نمی دونست من توی
کفش کودکی را دریا برد.
کودک روی ساحل نوشت؛دریای دزد...
آن طرف تر مردی که صید خوبی داشت ، روی ساحل نوشت:دریای سخاوتمند...
جوانی غرق شد. مادرش نوشت؛دریای قاتل...
پیر مردی مرواریدی صید کرد ؛ نوشت: دریای بخشنده.
موجی نوشته ها را شست.
دریا آرام گفت: به قضاوت دیگران اعتنا نکن ، اگر می خواهی دریا باشی .
بر آنچه گذشت، آنچه شکست، آنچه نشد ...
حسرت نخور!
کرونا عامل بیولوژیکی‌ئه یا نه، آمار چین واقعی‌ئه یا شوخی تلخ، این داستان واقعاً توی چین تموم شده یا اونا هم مثل این‌جا می‌گن سلامتی مردم مهمه ولی «چرخ اقتصاد هم باید بچرخه»، نمی‌دونم. و هیچ ذهن عاقلی هیچ گزاره‌ای رو به‌طور قطعی رد نمی‌کنه وسط این دریای گل‌آلود. ذهن‌م خیلی وقته وسط این اخبار مونده و به هیچ سمتی تمایل نداره، ولی خیلی می‌ترسم از جهان ناشناخته‌ی پساکرونا. 
 
 
پی‌نوشت: روزگار قرنطینه‌م ُ با «آن فرانک» مقایسه می‌کنم که
ساعت یک و چهل و نه دقیقه ی بامداد شده و بعداز یک روز پرکار ، خسته ام اما ذهنم مشغول است...
خیالِ پریشانم ؛ کمی برایت بگویم که اینجا پراست از آدمهایی که عاشقند...خیلی هم زیاد...
مثلا امروز عاشق یک نفرند و دقیقه به دقیقه، محبت نثارش میکنند، عکس دونفره میگیرند و کادو میدهند...و فردا عاشق یک نفر دیگر...و باز هم محبت...
امروز عشق و نفس و زندگیشان یک نفر است و فردا ، یکی دیگر...
امروز در اوج احساسات و رمانتیک بودن ها، با یک نفر قول و قرار عاشقانه میگذارند که
من اینجام تو خونمون توی راه پله رو به روی یه لپ تاپم براتون تایپ میکنم . این جا همون جای که حس نوشتن پیدا میکنم به زودی از قطعه های کوچیک خونه و شهرم براتون عکس خواهم گرفت و راجب خیلی چیزها خواهم نوشت این روز ها حس میکنم دارم یه نفس درست درمون می کشم . 

یه لپ تاپ ، هارد اکسترنال  همین

پی نوشت اول : این جا خیلی بهم ریختس راستش نمیدونم من باید جمع کنم یا مامان :| فردا یه کارش میکنم .
پی نوشت دوم : اون کسیه ها برنج " سبز بهار " تو تصویر بالا می بینید جز ا
- ما یک مـثال داریم که میگه: هرکسی را منع کردی خدا انگشت میکنه توی چشمت!  یک هفته پیش گفتم فلانی چطور همچین خطا و اشتباهی کرده و امروز دقیقا در فاصله همین یک هفته خودم همین خطا را انجام دادم.  انگار که خواب بودم یکدفعه بیدار شدم.تا حالا همچین تجربه ای داشتین؟پی نوشت: چند روز قبل دوستان توی نظرات فرمودن که خوندن وبلاگ توی
گوشی سخته و این مشکل در قالب واقعا حس می شد، برای همین از کاربلدترین
سایت در زمینه طراحی قالب کمک گرفتم و یک قالب ساده و بنظر
نمی‌دونم چی شد که یک بار موقع صبحانه با هم‌اتاقی‌م تصمیم گرفتیم خودمون رو فاش کنیم. بی‌کم و کاست قصه‌ی زندگی‌هامون رو بریزیم وسط و نترسیم از قضاوت شدن. نترسیم از فاش شدن و از عمق وجودمون خودمون باشیم. 
اما علت اون صبح هرچه که بود، نتیجه‌اش امروزی بود که از اتفاقی که براش افتاد، با هم گریه کردیم. تجربه‌های مشابهمون رو گذاشتیم وسط و هم‌دردی و هم‌دلی رو به معنای واقعی کلمه امروز تجربه کردم. 
گفت: اگه تو امروز نبودی من چی کار می‌کردم؟ گفتم:
گاهی حرفهایی هست که توی دل آدم سنگینی میکنه و دلت میخواد با یکی در میون بذاری که دلت آروم تر بشه. خودت آروم تر بشی. و هر گوشی پیدا نمیشه برای شنیدن اونا و هر چشمی برای خوندنش. چه خوبه که آدم حرف بزنه. تا آروم تر بشه. تا سبک تر بشه.  چه خوبه که میشه نوشت.
خب 
اینجا میشه با خیال راحت نوشت.
اگر این چند وقت نمینوشتم چون پسوردش رو یادم رفته بود. امروز به لطف گوگل جان که آمار , اطلاعات منو بهتر از خودم میدونه دوباره بازیابی کردمش :دی
اون یکی وبلاگ به اسم .... . دیگه مجازی نیست... خیلی واقعیه:)
اینجا اما خوبه همش 9 تا دنبال کننده داره که سه تاش مخفین !!!! (آخر چرا مخفی خب؟:/)
خلاصه اینکه سلام 
یک زمانی، در دوران خیلی نوجوانی، به واسطه شرکت در مسابقات وبلاگ نویسی و رتبه اول کسب کردن، متعلق شدم به این آستان و این مجال ، برای نوشتن حرف ها، درد ها، بی حوصلگی ها و... یا خوبی ها، خوشی ها، البته اگر اصل چراغ خاموش را رعایت نخواهم کردن!!!
آن موقع ها کسی بود به نام لیلای مجنون، اسم وبلاگش بود، که البته هرچه گشتم پیدایش نکردم تا از متن هایش برایتان بنویسم بدانید چه مجنونی بود برای خودش!!!
تا آنجایی که یادم می آید، معشوقش، دقت کنید، معشوقش رهایش
یه ساعتی هست از خواب پا شدم. خدا رو شکر حالم خوبه..امروز روز شلوغیه برام ..یه قسمت از پروپوزالم باید تموم بشه ..کتاب تاریخ فلسفه که در حال خوندنش هستم رو امشب باید ببندمش...هم زبانم هم زبان آلمانیم باید تا یه بخش مهمی پیش بره :)
دکتر . میم میگه باید مغزم رو دایم فعال نگه دارم که به قول خودم نره سر چرت وپرت..خودمم تازگی فهمیدم هر چی بیشتر مشغول باشم  بیشتر حالم خوبه ..خلاصه که الان باید برم سر پایان نامم..فعلن تا اینجارو داشته باشید تا بیام پی نوشت بز
وشاء گفت: حسین بن علی به من گفت من ودائیم اسماعیل بن الیاس درسفرحج بودیم، نامه ای به ابوالحسن امام کاظم علیه السّلام می نوشتم، دائیم نوشت: من دختران زیاددارم، پسری ندارم، مردان طایفۀ ماشهیدشده اند،زنم راکه حامله است درخانه باقی گذاشته ام، تودعاکن که بچه اوپسرباشد ونامی برای اوبنویس که درپاسخ نوشت قدقضی…
ادامه مطلب
1. تنها انگیزم برا شروع امروز چی بود؟ بوت نو :| یعنی واقعا اگه همچنان برف نمی اومد و قرار نبود بپوشمشون، آلارم گوشیم اگه تا سه سال دیگه هم سینه چاک می داد و جامه می درید، صدددد سااااال سیاه پا نمیشدم از زیر پتو و تا ابد روی تختم می موندم :|
2. زخمی که از اون روز 8 کیلومتر تا خونه پیاده اومدن تو برف خوردم باعث شد امروز یه چی بشم مثل اون شخصیت "سرمایی" تو مدرسه موش ها :| 
3. امروز نیلی نیومد :( فردا هم نمیاد :( دیگه تکیه گاه تپلو ندارم :( هندزفری هم ندارم :( هی
به همت خیرین محترم و جوانان انقلابی شهرستان آبادانخدا را شاکریم امسال نیز طبق سنوات گذشته موفق به تهیه و توزیع بیش از *۱۲۰ بسته نوشت افزار ایرانی_اسلامی* جهت دانش آموزان نیازمند شهرستان آبادان و حومه شدیم.ان شاءالله در راستای گام دوم انقلاب نوجوانان و جوانان انقلابی در عرصه *جهاد علمی* موفق و پیشگام باشند.*نحن ابناء الخمینی**پای کار حسین ایستاده ایم*
زندگینامه: سید حسن نصرالله بوسیله گزارش گروه بین الملل خبرگزاری فارس، روزنامه لبنانی النهار با اعلام این خبر، نوشت: سیده زکیه عبدالکریم نصرالله، همسر مرحوم عباس علی کرنیب، ساعت ۱۷ عصر امروز بوسیله لمحه بیروت، در آرامگاه روضة الشهیدین بوسیله خاک بسته خواهد شد. مرحوم عباس کرنیب داماد خانواده نصرالله، سال ۱۳۹۲ هجری شمسی، براثر سکته مغزی از دنیا رفته بود. مراسم ترحیم مرحومه زکیه نصرالله معروف به ام حمزه، امروز از زمانه ۱۰ صبح تا پیش از تش
به نام او
بازم مینویسم همونطور که در دفتر های خاطراتم نوشتم و در وبلاگ های قدیمی ام میدونم یه روز اگر عمری باشه بازم این نوشته هارو خواهم خوند و اون روز خیلی هاشو اصلا یادم نمیاد در چه حالی نوشتم امروز که اینو مینویسم اتفاق بزرگی رخ داد خیلی بزرگ
میدونم سالها ازش خواهد گذشت ولی فراموش نخواهد شد شاید روزی جراتشو کنم واضح ازش بنویسم ولی امروز اینو میدونم بیش از این دلم راضی نیست اگر عمری باشه وبلاگو کم کم مطالبشو تخصصی تر خواهم کرد و در مورد با
نمیدانم چند روز گذشت ولی امروز سکوتش را شکست و حالم را پرسید. خیلی رسمی جواب دادم. بعد از کمی تعلل نوشت چه هوای خوبی شده. گفتم من این هوا رو دوست ندارم. ساعت کلاس آنلاین مدرسه ام بود و بالاجبار ازش خداحافظی کردم. دلتنگی ها را میشود رفع کرد. سختگیری نکنیم.

+mina
+ عنوان پست از نرگس نوروز پور 
ونیز امام صادق ع فرمود مردی بابی ذر نوشت  ای اباذر چیزی از علم چیزی از علم بمن تحفه بده در جوابش نوشت  همانا علم بسیار است ولی اکر بتوانی بانکه دوسش داری بدی نکنی انرا بکن  انمرد گعت ایا. تا کنون کسی را دیده ای که بانکه دوسش دارد. بدی کندگفت اری  تو خودت را از همه کس بیشتر دوست داری و چون نا فرمابی خدا کنی بدان بدی. کنی بدای بد کرده ای
چشم نزنم دارم تراکتوری می خونم
هرچند از چند جهت پاره شدم ولی دارم درو می کنم درسا رو
پی نوشت 1:البته نه در اون حد هاااا که همه رو تمیز درو کنم
شلخته درو می کنم که چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاد
همین سر و گردن و فیزیو و بیو و نورو رو تا یه حدی جمع کنم تو یه هفته هنر کردم

پی نوشت2:یه دختر پسره م میز کناریمن مثلا اومدن درس بخونن(ارواح عمه شون)
رو میزشون به اندازه یه رستوران یا کافه رفتن ما خوراکی هست :/
هی این به اون تعارف می کنه
هی اون به این تعارف می کنه
حالمون بد شد از بدحالی :/
هی  میخونه: میرن آدما 
کجا میرن  ؟ جایی رو ندارن که برن ؟
+میان خوبه  :)
بقول شاعر که میگه :
اومـدی صــداتو قربون 
اون همه وفــا تو قربون :))
امروز کلی وب نوشت خوندم که همه رفته بودن ،الهی که هیچ وقت هیچکس نره ، بمونین کنارهم .
نظرسنجی: 
اکثر رابطه هایی که از بین رفته بخاطر اینکه .............
حکومت نظامی تصمیم حکومت برای کنتل حضور یا عدم حضور مردم در معابر عمومی و در کنار یکدیگر است تا از این طریق جلوی هم اندیشی و هم افزایی اعتراضات آنها گرفته شود. این روزها با حضور فن‌آوری هایی جدید، راه و روش ارتباط مردم نیز تغییر کرده است و گرد هم جمع شدن‌ها بیشتر از این که کف خیابان باشد در شبکه‌های اجتماعی است. امروز که به خاطر اعتراضات، اینترنت از پیش از ظهل در استان فارس )حداقل در شهر ما که اتفاقا محل اعتراض هم نیست) قطع شده، در می‌یابیم که
چه لذت بخش است احساس گرمای آغوش خدا ...
درست لحظه ای که همه دانسته هایت، دوس داشتنی هایت، اصلا همه داشته هایت را کناری می گذاری و از عمق جان، ندای "الهی و ربی من لی غیرک" سر می دهی ...

تبریک نوشت: عید دیروز و امروزتون خیلی خیلی مبارک
دعا نوشت: آغوش گرم خدا نصیب هممون
من از سال ۹۳ به وبلاگستان فارسی آمدم و «حریری به رنگ آبان» تنها وبلاگیست که سه‌سال دوام آورده؛ این یعنی اینجا برایم خیلی عزیز است. من اینجا تمرین نوشتن کردم، دردهایم را واژه کردم، دوستانی پیدا کردم بهتر از آب روان، و سعی کردم آدم بهتری باشم. همین‌ها کافی است تا نتوانم رهایش کنم و بشود دردانه‌ام. امروز اینجا سه‌ساله شده و خدا می‌داند چقدر خاطره و لحظات تلخ و شیرین در لایه‌هایش نفس می‌کشند‌. خوشحالم از داشتنش، و خوشحالم از داشتن شما که حض
عصر امروز رو کنار آدم‌های واقعی گذروندم ، اون‌هایی که وسط حرف زدنت با ذوق بغلت میکنن و میگن آخ که چقدر دلم برات تنگ شده بود ، اون‌هایی که با تمام وجود ازت فقط و فقط بخاطر اینکه ۵۰کیلومتر توی راه بودی تا کنارشون باشی تشکر میکردن و میگفتن اومدن بزرگترین سورپرایز بود . اون‌هایی که موقع خداحافظی دستت رو فشار میدن و میگن خیلی مراقب خودت باش. اینا رو واقعی میگن ، نه از روی عادت ، نه از روی تکیه کلام.
امروز عصر رو جایی بودم که همه چیز واقعی بود، خند
سلام و صبح بخیر دوستای قشنگم.
امیدوارم خوب و سلامت باشین.
میخواستم بیام با ذوق و شوق پست بنویسم اما متاسفانه از دیروز صبح تاحالا نتم به دلیل نامعلومی قطع شده.
هرچی هم به پشتیبانی زنگ میزنم جواب درستی نمیدن.
امروز میثم رفت سرکار و رسما سال کاریشون از امروز شروع شد...
نگم براتون که چقدر خوشحالم...چقدر سرحالم..چقدر حرف دارم...چقدر فکر و برنامه تو سرم هست که دوس داشتم امروز ازشون بنویسم.
اما خب متاسفانه با نت ضعیف خط و با گوشی نمیشه نوشت.
اومدم از خود
کاش یک الگوریتم بودم. آن‌وقت که هر وقت می‌خواست تصمیم بگیرم، امید ریاضی سود مسیر‌های مختلف را حساب می‌کردم، واریانس مسیر‌های مختلف را هم حساب می‌کردم و با توجه به تابعی و پارامتری از ریسک‌پذیری مسیر بهینه را انتخاب می‌کردم و سپس بعد از آن به پیمودن آن مسیر می‌پرداختم تا مسیر بعدی پیدا شود. این بین هم خیلی به گزینه‌هایی که قبلا داشتم و می‌شد طی کنم و رد کردم فکر نکنم! اما مگر می‌شود؟ آدمیزاد است دیگر. گاهی دلش می‌خواهد در زمان سفر کند!
کاش یک الگوریتم بودم. آن‌وقت که هر وقت می‌خواست تصمیم بگیرم، امید ریاضی سود مسیر‌های مختلف را حساب می‌کردم، واریانس مسیر‌های مختلف را هم حساب می‌کردم و با توجه به تابعی و پارامتری از ریسک‌پذیری مسیر بهینه را انتخاب می‌کردم و سپس بعد از آن به پیمودن آن مسیر می‌پرداختم تا مسیر بعدی پیدا شود. این بین هم خیلی به گزینه‌هایی که قبلا داشتم و می‌شد طی کنم و رد کردم فکر نکنم! اما مگر می‌شود؟ آدمیزاد است دیگر. گاهی دلش می‌خواهد در زمان سفر کند!
تو روستامون داریم خونه میسازیمیه قسمتیش رو بابام خودش گفت انجام میدمبماند سه روزه که به خاطر باران اینور اونورش میکنهامروز اومدیم سر خونه،بیل به دستملات درست کردم،بلوک و اجر دادم دست پدرمیگم بسم الله شروع کنرفته بالا دیوار یک ساعت دوتا بلوک کار گذاشته میگم گفتین یه ساعت کار داره هاااااخرش راضیش کرذم بنا بیارهعااااقا کار را به کاردانش بسپارید
خدا این بارش نمیشد تابستون می بود که زمین جون بگیره نه سیل ببره
تعطیلات ما هم تموم شد و فردا به س
 
خدایا مردم در حالت عادی از دست گرانی و ...دارند می میرند دیگه سیل رو براشون نیار لطفا !!
سیل به صغیر کبیر رحم نمیکنه :((
خدایا خودت کمک کن و چاره ساز باش
امشب قراره سیل بیاد مثل امروز مثل دیروز  مثل این چند روز ، خودت رحمی بفرما خدایا !
خدایا عزیزانمون رو خودت حفظ کن ! آمین

+
بعدا نوشت :
زلزله هم آمد و امتحانات الهی رو سر مردم تکمیل شد !!
اصرالدین شاه قاجار در ماه مبارک رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان میرزای شیرازی به این مضمون نوشت :من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخود آگاه دستور به قتل افراد بی گناه میدهم لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید!آیت الله العظمی میرزای شیرازی در جواب ناصرالدین شاه نوشت:
ادامه مطلب
×چن وقتِ با داداش کل کل نکرده بودم ، دیشب کلی کل کل کردیم 
اونقد خوش گذشت :))))
زنداداشم اولین بار بود ما رو  اینجوری  میدید 
علامت تعجب و خنده بود (خودتون تصور کنید )
××ترشی که درست کردم خیلی خوشمزه شده (پیشنهادم اینه از سبزی معطر استفاده کنید.خوش عطر و طعم میشه )
×××اونقد رفتم سوپری محل رمز کارتمون رو حفظه :|
××××امروز ظهر رفتم مسجد،  فاطمه کوچولو تحویلم نگرفت
هر بار میپرید بغلم امروز حتی یه نگاه هم نکرد 
شب با چند تا شکلات آشتی می کنیم :)) 
(  بی
نمونه ای از نظرات امام خمینی (ره) پیرامون مسائل طب اسلامی
1- خوردن چیزی که برای انسان ضرر دارد، حرام است. (توضیح المسائل م2630)
2- بعداز غذا #خِلال (مستحب است)، ولی (خلال کردن) با چوب انار و چوب ریحان و نِی و برگ درخت خرما، مکروه است.(توضیح المسائل م2636).
(پی نوشت: اگر به نوشته روی خلال های دندان های موجود توجه کنید ، اکثر خلال دندان های موجود در بازار از bambo یعنی «نی» است که چند روایت پیرامون مذمت خلال کردن با نی داریم که از جمله آثار آن در روایات به «است
واقعا چرا ؟! ها؟! چرا ؟!
هیوا این کارا یعنی چی؟!!
یعنی نمی دونی الان تو چه موقعیتی هستی؟! اونوقت میشینی فیلم میبینی و آهنگ گوش میدی؟! از 12 ساعتی که امروز تا الان وقت داشتی فقط دوساعتش رو درس خوندی ! خجالت نمی کشی؟!
هیوا!
دیدن فیلم های پزشکی تو رو به آرزوت نمی رسونه!!!!! تنها راه رسیدن به آرزوت اینه که ک.و.ن گشادت رو بلند کنی و درس بخونی!!!!
با تمام توانت تلاش کنی!
یه کاری کن که 14 تیر وقتی که برمیگردی شاد ترین آدم روی زمین باشی!
آفرین! بلند شو! بلند شو و یه
 
دانشجو موذن جامعه است، اگر خواب بماند نماز امت قضا میشود.
 
پی‌نوشت:
می‌دانم امروز روز دانشجو نیست. ولی این جمله را که دیدم به فکر فرو رفتم که این همه نماز قضا شده، موذن چرا بانک اذان نمی‌دهد؟ حتی نماز‌های ظهر و عصر هم قضا شده، در این حد در خواب هستیم!
 
دانشجو موذن جامعه است، اگر خواب بماند نماز امت قضا میشود.
 
پی‌نوشت:
می‌دانم امروز روز دانشجو نیست. ولی این جمله را که دیدم به فکر فرو رفتم که این همه نماز قضا شده، موذن چرا بانک اذان نمی‌دهد؟ حتی نماز‌های ظهر و عصر هم قضا شده، در این حد در خواب هستیم!
دهم اردیبهشت / ساعت هشت و نیم غروب
 
بیمارستان قدس اراک /
چهل روز از بهار میرفت...........................
زنی آبستن درد است و حامل یک جهان در شکم
و منتظر.....
برای ارتقا به مقام مادری.
اندکی بعد...
 زن آرام شد و صدای کودکی ضعیف حرمت سکوت را به بازی گرفت
یاد ندارم گریه اش از سر حسرت حضور بود یا شوق طلوع
اما امروز چهل سال پس از آن حادثه!
که عده ای از روی وظیفه و اندکی از روی محبت تهنیتش می گویند....
می بیند که خورشیدِ هر روزش از غرب به شرق غروب می کند.
بهتر شدن دنیای
امروز دلم تنگ استبرای روزهایی که نیامده‌اندو من هر روزبه خودم وعده دادمشانامروز دلم تنگ استتنگ تر از تُنگ ماهیکه هر چه می‌رودسر جای اول استامروز بیشتر از هر زماندلم تنگ است و زمانناجوانمرادنه تیغ می‌زندبر تُنگ تنهایی منامروز دلم تنگ است ...[یوسف رجبی]
اکونومیست: ارزشمند ترین منبع دنیا دیگر نفت نیست، بلکه داده‌ است
هفته نامه اقتصادی اکونومیست انگلیس در گزارشی در باره ارزشمندترین منابع دنیا نوشت: دیگر نفت ارزشمندترین منبع دنیا نیست و بلکه داده (data) مهمترین و ارزشمندترین منابع محسوب می شود.
این هفته نامه نوشت: دردنیای امروز کمپانی های بزرگی مانند گوگل، آمازون، اپل، فیسبوک و مایکروسافت ارزشمند ترین بنگاه‌های اقتصادی هستند. سودهای آنها سرسام ‌آور بوده و در مجموع ۲۵ میلیارد دلار سود خالص
حال مدرسه خوب است...اما حال من نه!امروز آنچنان جا گذاشتند مرا که برای چندین ثانیه احساس کردم وجود ندارم...
امروز آنچنان رفتند و پشت سرشان را نگاه کردند که حالم بهم خورد از آدم های حوالی ام...
امروز آنچنان گند زدند به حالم که دلم گریه میخواست و توان گریه کردن نداشتم...
و تنها نبودن پدربزرگ جان و یاد آوری اش توانست اشکی شود بر روی گونه ام که شوریش حالم را از خودم بهم بزند با این دوست انتخاب کردن هایم!
اما حال نمره ها و مدرسه خوب است...
درست است که حال ت
اکونومیست: ارزشمند ترین منبع دنیا دیگر نفت نیست، بلکه داده‌ است
هفته نامه اقتصادی اکونومیست انگلیس در گزارشی در باره ارزشمندترین منابع دنیا نوشت: دیگر نفت ارزشمندترین منبع دنیا نیست وبلکه داده(data) مهمترین وارزشمندترین منابع محسوب می شود.
این هفته نامه نوشت: دردنیای امروز کمپانی های بزرگی مانند گوگل، آمازون، اپل، فیسبوک و مایکروسافت ارزشمند ترین بنگاه‌های اقتصادی هستند. سودهای آنها سرسام ‌آور بوده و در مجموع ۲۵ میلیارد دلار سود خالص در
اکونومیست: ارزشمند ترین منبع دنیا دیگر نفت نیست، بلکه داده‌ است
هفته نامه اقتصادی اکونومیست انگلیس در گزارشی در باره ارزشمندترین منابع دنیا نوشت: دیگر نفت ارزشمندترین منبع دنیا نیست و بلکه داده (data) مهمترین و ارزشمندترین منابع محسوب می شود.
این هفته نامه نوشت: دردنیای امروز کمپانی های بزرگی مانند گوگل، آمازون، اپل، فیسبوک و مایکروسافت ارزشمند ترین بنگاه‌های اقتصادی هستند. سودهای آنها سرسام ‌آور بوده و در مجموع ۲۵ میلیارد دلار سود خالص
از آرمان می‌نویسم...
آرمان همان واژه‌ای که با آ‌ن بزرگ شدیم.
چشم که به جهان گشودیم جهان هارمونی ارزش‌هایش را برایمان دیکته کرد...
آموخت ورای من و منیت من را.
آموخت می‌توانم همه را من ببینم یا من را همه.
آموخت از شادیِ همه، همه شاد بودن را. از دردِ همه، همه درد بودن را.
آموخت من نبودن را و همه بودن را...
ای کاش ما غرق در معنی بودیم، غرق در بودن بودیم.
ای کاش در لغت‌نامه‌هایمان واژه‌هایی برای شرمسار بودن از وجودشان نداشتیم.
ای کاش زنده بودیم به
فاطمه نقاش است. حرفه‌ای نیست اما تا حدودی کارش خوب است. زمستان، بی هوا و بی مناسبت، تابلویی به من هدیه داد. دوستش داشتم. کوباندمش به دیوار اتاقم. اما هر بار که نگاهم به آن افتاد، پیش از دیدنِ طرح روی بوم، آن نوشته ای که پشت ِ بوم برایم نوشته بود در ذهنم نقش می‌بست. برایم کوتاه نوشته بود :
بیرق گلگون بهار، تو برافراشته باش...
 
 
 
حالا... بهار است. ولی ...از بهاران خبرم نیست ... 
 
 
 
 
پی‌نوشت : 
دوست داشتم یک تکه از شعر ابتهاج را، یک روز، از زبان تو
یادمه تو سالای هفتاد کنکور اینقدر سخت بود که غش و ضعفی و افت فشار خون  زیاد بود به طوری که پزشک و پرستار واورژانس تو مراکز امتحان آماده بودن ولی الان کنکور راحت شده ولی بازم یه عده استرس دارن با خودم میگم اگه اینایی که الان کنکوری هستند اون زمان بودن چیکار میکردن؟
هوم؟

++ بعدا نوشت :عاقا کنکوری ها اعتراض کردن که نخیر کنکور سخته . عاقا ما شکر خوردیم کنکور آسون نشده خوبه .
گفت توی نظر من تو یه دختر با حیا و محجوب...صادق و معصومی...تو خیلی عالی هستی....
اما اگه با من زندگی کنی باید همه برنامه هات رو عوض کنی...
منم گفتم من نمیتونم برنامه هامو عوض کنم و خداحافظ....
و سلامی نو به تنهایی بی انتهای الهام بانو....
 
 
پی نوشت: جناب دشمن دیروز...مهربون امروز...دیگه هرگز هرگز هرگز برای من کامنتی نذارید و پیامی ندید....تو رو به خدا بذارید تو حال خودم باشم....
خرید اینترنتی نوشت افزار
نوشتن ، ترسیم و تحریر بخش اساسی در ایجاد توانایی ، ترتیب و برقراری ارتباط با کلمات است که در میزان موفقیت محصلان و نویسندگان تاثیر چشم گیری دارد و اینجاست که طیف گسترده ای از وسایل لوازم تحریر و نوشت افزار برای افراد در حال تحصیل در تمامی مقاطع تحصیلی و نویسندگان جهت رسیدن به اهداف خود مورد نیاز می باشد که اگر بخواهیم به مجموعه لیست نوشت افزار های پر مصرف نگاهی بیندازیم انواع مدادرنگی ، پاک کن و غلط گیر ، مداد و مدا
مسترم رفت بیمارستان و من باز تهنا شدم :(
کاش این ده ماه انترنتی هم زود تموم شه بره پی کارش :( دلم میخواد یه دل سیر کنارش باشم :( حتی نمیتونیم بریم خونه ی مستر اینا :( دلم واسشون تنگ شده :( مخصوصا واسه بابا
امروز سعی کردم برنامه هامو کامل کنم حدود چهل پنجا درصدشو نوشتمتا آخرشب تکمیل میشه دیگه از شنبه باز بریم سر درس و مشخشمون ... بریم ببینیم امسال رتبه ی 8000 رو میتونیم 80 کنیم یا نه! :)
بازم من حوصلم رفت :( هعیییی خدا ...
 
+ رفقایی که به وبم سر میزنید ، کیا ک
سربازی یعنی تحمل روزهای تکراری ، تحمل بی احترامی ، تحمل سختی و شکستن غرور . 
سربازی تموم میشی  مطمن باش این شب بیداری های ، این اضاف ها ، این پست های ، این توهین ها ، و بی احترامی ها یه روزی تموم میشه کاش اون روزی که تموم میشی باشم اینجا بنویسم . و این داستان تمام سربازی 
بیست و یک اردیبهشت نود و نه . 
پی نوشت :  بسیار بسیار این جسم در این روز ها خسته س 
پیش نوشت مهم: اساسا تصمیم نگرفتن (منظورم
عقب انداختنشه) خودش یه نوع تصمیم گرفتنه. بعضی وقتا خودمونو به در و دیوار
میکوبیم که تصمیم نگیریم، یا حداقل یه تصمیمی بگیریم که بتونیم بعدا اگه
نتیجه اش خوب نشد مسئولیتشو گردن کس دیگه ای بندازیم.
پیش
نوشت 2: به شخصه همیشه سعی میکنم تو این جایگاهِ مسئولِ تصمیم های دیگران
قرار نگیرم، همیشه هم ساده نیست ولی معمولا یه خودت میدونی آخر حرف هام
اضافه میکنم! :))
اصل
مطلب: یه تعداد معدودی از افراد هستن در زندگ
دو سه روزی بود که از فرط دل درد به خودم میپیچیدم اما مادر جان فکر میکرد دروغ میگم چون نمیخوام روزه بگیرم...کل دیشب خواهری خونه رو به گند کشید و منم از امروز صبح نفله طور به زندگی خودم دارم ادامه میدم...حتی آب های بدنم رو هم بالا آوردم...بدترین حس ممکن اینه که اسهال و استفراغ و بدن درد و همه چیو با هم بگیری...القضا فردا هم ی امتحان کوفتی داشته باشی که از رو تنبلی و دل درد نخوندی...امروز رسما یا خواب بودم یا دسشویی...الانم میبینید اینجا میخواستم بهتون
امروز تا لحظه ۹۰ داشتم رمان میخوندم واس همین برا کلاس دیرم شد :/ تو راه یه تابلو دیدم جمله اش عالی بود نوشته بود "همه فسادها از خودخواهی نشات میگیرد" توضیح لازم نداره واقعا یکم فکر کنیم میفهمیم!
آجیم امرو نبود براش پیغام میزارم شاید بیاد.
دلم میخواد فردا برم باغ گلها ولی یکی شوخیش گرفته میگه بیا بریم ولی نمیگه کیه :((( تو پیام ناشناس گف. دلم میخواد با ف برم استخر و بقیه ولی نمیان کععع :/ 
به اون دوتای دیگه میگم!
دیگه اینجا نمینویسم کسی دوست داشت میتونه تو اینستاگرام یا کانال تلگرام دنبالم کنه

آیدی اینستا:

masoudyahyaei71@

کانال تلگرام:

besoyeroshd@
فقط در صورت دنبال کردن خوشحال میشم بدونم با کدوم بزرگوار در ارتباطم
بعدانوشت:به پیشنهاد خانم سوته دلان کانال به پبام رسان ایتا منتقل شد
پاشید گمشید بیاید نوشت:خب از این پی نوشت مشخصه که باید گمشید بیاید کانال ایتا الان کلا خودمم و دو نفر دیگه
«دلارهای آمریکا برای طلبه قلابی»به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرام لبنان ایران نوشت: محمد علی ترشیشی طلبه قلابی وابسته به سفارت آمریکا که در تظاهرات لبنان همراه چند نفر دیگر، به نماد وحدت ادیان آمده بود مبالغ زیادی دلار تحویل گرفته. امروز در تظاهرات یک روحانی دیگر بین مردم پول توزیع می کرد.مردم هم عصبانی شده و از نیروهای امنیتی خواستند آنها را دستگیر کرده و تحقیق کنند این پولها را از کجا آورده و برای چه توزیع می کند. هر جا آخوند قلابی هست نام آ
تو حال و هوای اینروزای خودم بودم یهو چشمم خورد به  تاریخ گوشه  صفحه راست موبایل ، امروز یازدهمِ ...
امروز تولدشه ،تولد فرشته آسمونی من ،امروز میدونم  قلب مادرانه اش  دلتنگ اون چشمهای آبی میشه.  نمیدونم چکاری کنم که  دلتنگی امروز  اذیتش نکنه؟! 
+یادداشت شماره ۴۵
بعد از این به ندرت اینجا مینویسم شاید هم حالا حالاها ننویسم و بیشتر در وبلاگی جدید خواهم نوشت...
با آدرس جدید دنبالتون میکنم تا اگر خواستید دسترسی داشته باشید بهم...
ممکنه یه مقدار طول بکشه تا همه رو دنبال کنم
التماس دعا
بعدا نوشت:تا دو سه روز آینده اگر کسی تمایل داشت آدرسم رو داشته باشه و من دنبالش نکرده بودم همینجا اعلام کنه تا ترتیب اثر بدم...
اعتراض حق مردم است. نه از از آن جنسی که مسئولان می گویند. می گویند و هیچ قدمی در جهت آن بر نمی دارند که هیچ، جلوی آن را هم به هر فوت و فنی می گیرند. اعتراض حق مردم است. چون هم به نفع مردم است هم به نفع مسئولان، هم به نفع نظام. اما درد دیشبم یک چیز بود. مثل روز برایم روشن بود آنها که آمده بودند برای اعتراض، اگر این هواپیما را آمریکا ساقط کرده بود، به میدان نمی آمدند. اگر می آمدند خیلی متمدنانه. فقط شمعی بود، چند جمله تسلیت با یک فونت خوش تراش لاتین، و
بهترین خیاط
در کوچه‌ای چهار خیاط مغازه داشتند. همیشه با هم بحث می‌کردند. یک روز، اولین خیاط یک تابلو بالای مغازه‌اش نصب کرد. روی تابلو نوشته شده بود: «بهترین خیاط شهر»
دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازه‌اش نوشت: «بهترین خیاط کشور»سومین خیاط نوشت: «بهترین خیاط دنیا»
چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یک خط کوچک نوشت: «بهترین خیاط این کوچه»
دلسا تو گهوارش خوابیده
غذا روی گاز داره قل میخوره
من وایسادم پشت پنجره بزرگ تراسمون و دارم دونه های برف نگاه میکنم
حیف که نمیتونم قهوه بخورم
پی نوشت: فقط ۱ ماه و چند روز از مرخصی ام مونده و دارم نهایت استفاده رو میکن
پی نوشت ۲: قهوه که میخورم به طرز عجیبی دلسا بد خواب میشه چون شیر خودمو میخوره. شایدم من توهم میزنم ولی دیگه به امتحان کردنش نمی ارزه.
به مانند نوح... 
میخواهم بشکافم
دریای احساساتم را... 
وجودم را نمایان کنم. غرق شوی در من
معجزه کنم... نورشوی
تا ببینمت... کور شوم از تابش وجودت. 
عصا شوی... بگیرَمت... تا دیگر نیستی در کار نباشد. 
راستش امروز باران آمد و دوباره نیستی ات را به رخ کشید
و دریایی از نبودنت غرق ام کرد... 
پی نوشت:در اولین فرصت بدست آمده به پیشنهاد یکی از همنوردان عزیز و آرش جان
تمام نوشته هامو میخوام در قالب کتاب چاپ کنم... 
فعلا فرصت افتادن دنبال کاراشو ندارم ولی در چند ماه
امروز #آزمایشگاه رو پیچوندم و قاتی بچه های #علوم_سیاسی دانشگاه رفتم بازدید از صحن علنی #مجلس..از اونجایی که هر کتابی ارزش یه بار خوندن داره و هر آهنگی ارزش یه بار گوش دادن داره؛ #مجلس هم ارزش یه بار دیدن داشت..خب نمی خوام بگم #نادر_قاضی_پور و #جواد_کریمی_قدوسی رو از نزدیک دیدم. نمی خوام بگم #نماینده ی خبرساز #سراوان که با #کارمند #گمرک بد صحبت کرده بود (#محمد_باسط_درازهی) با #لباس_محلی بود و اون رو هم از نزدیک دیدم‌. از #علی_مطهری هم که از نزدیک دیدمش
امروز هر چقدر بخندی و هر چقدر عاشق باشیاز محبت دنیا کم نمیشه پس بخند و عاشق باش…امروز هر چقدر دلها را شاد کنی، کسی به تو خرده نمی‌گیره پس شادی بخش باش…امروز هر چقدر نفس بکشی، جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمیشه.پس از اعماق وجودت نفس بکش…امروز هر چقدر آرزو کنی، چشمه‌ی آرزوهات خشک نمیشه پس آرزو کن…امروز هر چقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمیشهپس صدایش کن…او منتظر توستمنتظر آرزوهایت،خنده‌هایت،گریه‌هایتستاره شمردن‌هایت…و…عاشق بودن
چند روز پیش م . ع داشت میگفت دیگه وبلاگ ها هم نویسنده ها و هم ویزیتورهاش رو از دست داده . آخرین باری که سراغ از چوپیا گرفتم چند ماه پیش بود ، که دیدم رمز دار شده ...
دیگه بی خیال شده بودم 
امشب نمیدونم چی شد یادش افتادم و در کمال تعجب و ناباوری برگشته بود . 
چوپیا برای من خیلی خیلی خاصه . مهر 95 که در افسردگی پسا کنکور بودم چوپیا رو پیدا کردم . وسط این کویر خشک چوپیا از بارون های شمال کشور می نوشت . از زندگی می نوشت و من مشتاق بودم برای خوندن نوشته هاش و
سلام
امروز صبح اولین شیفتم بود.شغل پرستاری مسئولیت خیلی سنگینیه.تو آی سی یو کلا دو تا مریض به هر پرستار می دن ولی همه ی کارهای همون دو تا مریض رو پرستار باید انجام بده.
گزارش های پرستاری بخش آی سی یو هم خیلی طولانیه.امروز پرستار هر کاری که انجام می داد بعدش گزارش رو می نوشت.کلا سر پا بود.
چهار تا از پرستارهای قبلی از بخش رفتن،  به جای اون چهار نفر من با یکی از هم کلاسی هامون رفتیم این بخش.۲ نفر به ازای ۴ نفر
یعنی اگه بخوان برای من و دوستم شیفت بذا
امروز خبر رسید که سهمیه‌ی بنزینِ بهداری رو حذف کردن! ظاهرا فرمانده کل از این دزدی باخبر شده (این که چطور باخبر شده یکم مفصله و از طرفی که حس می‌کنم چندتا از سربازهای قرارگاه توی کانال هستن ترجیح می‌دم فعلن نگم. ولی در موردش خواهم نوشت) و یه جلسه با فرمانده بهداری و مسؤول پشتیبانی (که آمبولانس‌ها در اختیارشه) گذاشته و بهشون گفته از قضیه مطلعه و کل سهمیه‌ی بنزین رو حذف کرده! واقعن از شنیدن این خبر خوشحال شدم. امیدوار شدم به اصلاحات. امیدوار شد
بغض کُِشی!
اولش ریز ریز می‌خندید. هنوز نگران این بود که قرار است بچه های جهادی امروز فردا از روستا بروند.
فکر نمی‌کردم اینقدر زور داشته باشد. بغض داشت اما می‌خندید و می‌کشید.
انگار می‌خواست برنده شود تا شاید برگشت ما را چند روزی به عقب بیندازد. 
بغضی که در خود می‌کشید، داشت مرا می‌کشت!
خنده اش هر لحظه ممکن بود منفجر شود و مرواریدهایی درشت روی صورتش ببارد.
اصلا برای همین، صدایش توی خندیدن آن همه بچه‌ گم نمی‌شد.

دیگر مقاومت ممکن نیست. دل ای
بغض کُِشی!
اولش ریز ریز می‌خندید. هنوز نگران این بود که قرار است بچه های جهادی امروز فردا از روستا بروند.
فکر نمی‌کردم اینقدر زور داشته باشد. بغض داشت اما می‌خندید و می‌کشید.
انگار می‌خواست برنده شود تا شاید برگشت ما را چند روزی به عقب بیندازد. 
بغضی که در خود می‌کشید، داشت مرا می‌کشت!
خنده اش هر لحظه ممکن بود منفجر شود و مرواریدهایی درشت روی صورتش ببارد.
اصلا برای همین، صدایش توی خندیدن آن همه بچه‌ گم نمی‌شد.

دیگر مقاومت ممکن نیست. دل ای
 چجوری میشه نوشت و نوشت و نوشت و انقد نوشت تا مرد؟ الان دقیقا خواستار یه چنین موقعیتیم. همونجوری که وقتی زنگ می خوره و مث وحشیا داریم کیفمونو میذاریم رو دوشمونو میدویم بیرون و اون وسط ایکس به ایگرگ میگه "بِکَّن بریم" و ضعف میریم از خنده. دلم می خواد بِکَّنَم برم؛ نمی دونم اونجا مرز داره یا نه. ولی می دونم هرجاییه جز اینجایی که من هستم. 
 خب می دونی از یه جایی به بعد دیگه نسبت به مقدساتتم بی تفاوت میشی. اونجا اصن جای خطرناکی نیستا. هس؟
جای خطرناک
دیروز تصمیمشو گرفتم..یک برنامه برای خودم نوشتم و امروز شروع میکنم...مهم نیست اگه امروز فقط سی درصد اون برنامه رو با موفقیت انجام بدم...چون مطمئنم فردا اون سی درصد میشه چهل درصد..و بالاخره به همین زودیا میرسه به صد درصد و همون موقع ست که برنامه مو عوض میکنم...تا دوباره از سی و چهل شروع کنم و برم بالا(:مینیمم 417 و ماکزیمم 425 روز فاصله دارم تا اون روز(:
یه حس خوبی ته قلبم هست که حالمو خوب میکنه برای اینکه شروع کنم حتی اگه از خیلی کم شروع کنم...دلم نمیخواد
تردید داشتم که بیام و بنویسم در موردش. در مورد یه حسرت بزرگ که از جنس یک خواهش عمیق است. 
از گذشته شروع میکنم، از آن افکار اشتباه و راضی شدن های تطبیقی به اصطلاح شرایط. اگر بگویم راضی شدم به چیزی که شرایطش را خودم ساختم، حرف راست است. اگر بگویم که اجازه دادم شرایط محیط رویم تاثیر بگذارد اشتباه نگفته ام. اینی که اسمش را می گذارم شرایط، حاصل جمع تمام رفتارهای خودم بوده است. زمان می گذرد و می رسد لحظه دیدن حاصل کشته هایم. از سرزنش کردن خودم خوشم نمی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش ویژه لوازم گرمایشی منزل