نتایج جستجو برای عبارت :

کلمه ها توی ذهنم ونگ می زنند

سست ترین کلمه "شانس"است... 
به امید آن نباش. .
محکم ترین کلمه "پشتکار"است...
آن را داشته باش. .
سالم ترین کلمه "سلامتی"است... 
به آن اهمیت بده. .
شایع ترین کلمه "شهرت"است... دنبالش نرو. .
ضروری ترین کلمه "تفاهم"است... 
آن را ایجاد کن. .
دوستانه ترین کلمه "رفاقت"است...
از آن سوءاستفاده نکن. .
اصلی ترین کلمه "اطمینان"است... 
به آن اعتماد کن. .
ضعیف ترین کلمه "حسرت"است... 
آن را نخور
این روز ها ساختار و معنای همه چیز در ذهنم بهم ریخته حواسم پرت چیز هایی میشود که نمیدانم برایم همه چیز در عین تکرار عجیب شده انگار دلم نمیخواهد حتی دنبال این باشم که چرا نبودنم با بودنم به معنای واقعی کلمه یکیست چرا حتی انگار نیستم انگار نفس نمیکشم 
ته ذهنم مرور میکنم که خب اهمیتش چه میتواند باشد   لابد همان هیچ همیشگی 
در حد تماس و پیام کوتاه میرم سراغش!
اقا اینجوری بگم برات که سه روزه شارژ نکردمش و شصت درصد شارژ داره !
انقدر دوری و دوستی ایم ... نه ببخشید دوری و قهری!
.
.
.
کاش یکی بیاد و این حرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد و این حرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد و این حرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد و این حرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد و این حرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد و این حرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد و این ح
سست ترین کلمه " شانس" استبه امید آن نباش
محکم ترین کلمه " پشتکار " استآن را داشته باش
سالم ترین کلمه " سلامتی " استبه آن اهمیت بده
شایع ترین کلمه " شهرت " استدنبالش نرو
ضروری ترین کلمه " تفاهم " استآن را ایجاد کن
دوستانه ترین کلمه " رفاقت " استاز آن سوء استفاده نکن
اصلی ترین کلمه " اطمینان " استبه آن اعتماد کن
ضعیف ترین کلمه " حسرت " استآن را نخور
 
در حال گوش دادن به : Sigaraye Nakeshide - Shayeaبرگشت ناپذیری ! چند ماهیه که این کلمه موریانه وار افتاده تو ذهنم . من عادت دارم به بعضی اتفاق ها خیلی عمیق توجه میکنم ، پروبال میدم  و اثراتشون خیلی bold تر از حد طبیعی تو یادم میمونه .مثلا این کلمه برای من وحشت آور تر از چیزیه که هست. حس کردن این کلمه اینطوریه :اتفاقی میوفته ، تغییری بوجود میاد ، فرصتی از دست میره ،عمری میگذره و ... نتیجه ش شُکّه کننده میشه و  دیگه کاری از دستت برنمیاد ، هیچ چیزیو نمیتونی تغییر بد
در حال گوش دادن به : Sigaraye Nakeshide - Shayeaبرگشت ناپذیری ! چند ماهیه که این کلمه موریانه وار افتاده تو ذهنم . من عادت دارم به بعضی اتفاق ها خیلی عمیق توجه میکنم ، پروبال میدم  و اثراتشون خیلی bold تر از حد طبیعی تو یادم میمونه .مثلا این کلمه برای من وحشت آور تر از چیزیه که هست. حس کردن این کلمه اینطوریه :اتفاقی میوفته ، تغییری بوجود میاد ، فرصتی از دست میره ،عمری میگذره و ... نتیجه ش شُکّه کننده میشه و  دیگه کاری از دستت برنمیاد ، هیچ چیزیو نمیتونی تغییر بد
مثل نور
بعضی اگرچه طعنه ی انکار می زنندمارا میان باغ خدا  جار می زنند
باید پرید و رفت که درخاکدان شهراین کرکسان به چشم تومنقارمی زنند
اینجا کسی به فکر کسی نیست بی دلیلحرف دروغ ومسخره بسیارمی زنند
بی معنی است صحبتی از ارزش خردجایی که چوب کفر به افکارمی زنند
دنیاکمان وچرخ زه وروزگار تیربا دست هم به دیده ی بیدار می زنند
برخیز مثل نور که درسایه ی سحریک کهکشان ستاره ی نو دار می زنند
#ناصر_باریکانی (ناصح)
مدت هاست حالم شده شبیه آدمی که نزدیک یه پرتگاه پرسه می زنه.
دیگه شمار روز ها هم از دستم درد رفته.
سرم رو تکون می دم و برای بار n ام به خودم میگم تمرکز کن.
شاید نیم ساعتی هست که سوزنم روی این یه جمله ی درس گیر کرده. فقط کافیه یک لحظه اون فکر کذایی بیاد توی ذهنم. بی اختیار کشیده می شم سمت پرتگاه. پایین رو نگاه می کنم. میدونم خطرناکه. می بینم که سنگ های زیر پام یکی یکی میوفته اما انگار جاذبه ش خیلی زیاده. کافیه چند تا فکر دیگه بیاد تو ذهنم تا کامل سقوط کن
.
.
.
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو
توی ذهن گم شدن، از ویژگی هایش بود.
فهم کردن بدون کلمه!
و قطعا که تنهاست اوکه در ذهن زندگی می کند. گرچه، وسیع می شود و می فهمد، و با کلمات، با خودش بیان می کند.
 
تو فهمیدنِ بی کلمه را بلدی؟
 
اما حالا می خواهد تلاش کند، زبان را از بر کند.
وی، 14 سال پیش  تصمیم گرفت کلمه ها را فراموش کند. و فراموش کرد. که از قید کلمه و ساختار فرار کرده باشد. 
حالا اما، باز باید حافظ و ابتهاج خواند. سعدی و فردوسی و حتی مولانا.
باید کلمه را فهمید.
مغزم درحال ترکیدن است. از دیروز در ذهنم دارم با شخصی صحبت می‌کنم. هی صحبت می‌کنم، هی صحبت می‌کنم و صحبت‌هایم تمامی ندارند. دیشب خوابم نبرد، چون با او حرف می‌زدم. صبح که بیدار شدم، هر لحظه جملاتی در ذهنم ساخته می‌شد. یک مکالمه‌ی ذهنی را می‌نوشتم، حس می‌کردم، یک مکالمه را زندگی می‌کردم و دوباره از اول. دوباره با کسی در ذهنم حرف می‌زدم. حرف‌هایی که مدت‌ها بود پوسیده بودند. حرف‌هایی که حالا فقط در یک روز خاص می‌توانستم تخلیه‌شان کنم. و در
اون‌جایی که فرهاد می‌خونه: من دلم سخت گرفتههه‌ست از این میهمان‌خانه‌ی مهمان‌کُشِ روزش تاریک. حالم الان مطابقت داره با مکث‌های بین ادای کلمه‌ به کلمه‌ی این آهنگ. برف رو پلی می‌کنم و خوابی که نمیاد رو آغاز می‌کنم. دلشوره، رفیق ناباب همیشگی اگه دست از سرِ قلبم برداره. دریغا که آدمی برای تخلیه‌ی خودش تو چه سوراخ‌سمبه‌هایی باید فرو بره.
این بیت الان به ذهنم اومد. امیدوارم کامل بشه همین‌جا بذارم.
«داره شعرام از سرم می‌پره
تو رو جونِ خودت
جدن توی این عمر کوتاه به بیست نرسیده م، حداقل از سنی که یاد گرفتم حرف بزنم - و اینطور که از شواهد بر میاد خیلی هم زود بوده - یاد ندارم دلم میخواسته حرفی بزنم و نتونسته باشم. منظورم از لحاظ چیدن کلمه ها تو ذهن کنار هم و تبدیل کردنشون به صوته. تا یه سنی که کلن محدودیتی نداشتم. ابتدایی از مدرسه که میومدم انقدر حرف میزدم که مامانم ازم خواهش میکرد یکمی ساکت بشم. اما خب بعد یه سنی هم فقط جمله ها توی ذهنم مرتب می شدن، خیلی هاش به صوت تبدیل نمیشد، در بهتری
دانشگاه که می روی، همه در مقام استادان تحلیل رویدادهای اخیر، برداشت خودشان را با شنیده هایشان مخلوط می‌کنند و با قیف توی گوش بقیه می‌ریزند، چون دانشگاه کرسی آزاد برای نقد و بررسی است.
سرکار که میروی، باز همه نشسته اند به بحث و گفتگو. و همان آش و همان کاسه. شنیده ها و شایعاتی که باور دارند را مخلوط می‌کنند و ملغمه ای از تحلیل های گوناگون را بیرون می‌ریزند. 
و راستش باید بگویم یکبار هم چیز تکراری نشنیدم! 
به ازای هر نفر، یک تحلیل رخدادهای سیا
برای مقابله با این ویروس بی‌شعور آدم‌کش، چیزی به ذهنم نمی‌رسد جز اینکه به خانواده و دوستان سفارش کنم احتیاط کنند، روزی چندبار دست‌هایم را بشویم، شبی یک‌دانه پرتقال بخورم، سعی کنم مواظب خودم باشم و به معنای واقعی کلمه طوری زندگی کنم که انگار هرروز روز آخر عمرم است! :|
از اسباب‌های شرمندگی یکی اینکه ملاقاتتان میکنم اما نه نام شما را می‌پرسم نه نام خودم‌ را می‌گویم. نگاه میکنم فقط،‌ یا گوش می‌دهم. به همین شیوه نه سال کلاس ردیف رفتم و هر هفته یا هر دو هفته شش تا دوازده همکلاسی دیده‌ام که به‌جای خودشان به سنتور زدنشان گوش‌کرده‌ام، شناسه‌شان این بود که چه دستگاهی می‌زنند، یا استاد چه گفت بهشان، با چطور ساز می‌زنند، و یا کی‌ها و چندبار در ماه می‌آیند. از این میان فقط پنج یا شش اسم یادم مانده و امروز دید
داستان زیبای یک مصراع شعر در کاظمین ع:  
     کیمیای حقیقی هستی محبت مولاست*
سرمایه عالم بی ولایت ،همه خسران است*
شیخ جعفر مجتهدی ره در نوجوانی دنبال علم کیمیا بود که به او گفته شد کیمیا محبت اهل بیت است. به این خاطر این مصراع شعر را گفتم که: کیمیای حقیقی هستی محبت مولاست . اما در مصراع دوم اشکالی بود که جور نمی شد: سرمایه عالم بی ولایت خسران است یا بگویم سرمایه همه عالم بی ولایت خسران است.
حدود یک ماه و نیم بعد توفیق زیارت عتبات عالیات نصیب شد. د
من از خیلی چیز ها لذت می برم  مثلاوقتی در مترو مینشینم و قیافه ی پیرزنی اخمو با رژ لب قرمز یا دختری که جدیدا موهایش را بلوند کرده همراه با اکستنشن مژه یا ناخن های برق انداخته شده ی خانمی با لباس فرم ؛در ذهنم داستان میسازم و اسم پیرزن را اعظم می گذارم اعظم خانوم خانه اش عمارنی در لواسان است و سگ پا کوتاه احمقی به نام لوسی دارد و هرروز برای رفع کمر دردش داخل استخر عمارتش شنا می کند یا آن دختر که در ذهنم اسمش ملیناست و برای قرار با دوست پسر جدیدش ب
دیروز مابین پینترست‌گردی‌هام، به یک کلمه‌ای برخورد کردم که از اون موقع تا الآن ذهنم رو به خودش مشغول کرده.
حالا دیگه شما هم می‌دونید به اون نگاه با حسرتی که به هم‌دیگه می‌کنید، در حالی‌که هیچ‌کدوم جرات جلو رفتن ندارید، چی می‌گن. اون لحظه‌ای که نگاه‌تون به هم دوخته می‌شه، ولی زبون‌تون به ته حلق‌تون چسبیده و نمی‌تونید کلمه‌ای حرف بزنید.
کاش همگی انسان‌های جراتمندی بودیم...
با توجه به اینکه اینجا کمی نامنظم و از هم گسسته نوشته می‌شه و من راهی برای مرتب کردن و طبقه‌بندیش به ذهنم نمی‌رسه، لازم می‌بینم این توضیحات رو بدم. توصیه‌ی شیدا راعی به شما حاضران و آیندگان، برای بهتر ارتباط برقرار کردن با نوشته‌های اینجا و گیج نشدن اینه که تصور کنید چند فرد متفاوت دارند توی این وبلاگ از ماجراهای خودشون می‌نویسند. مثلاً مردی که ۱۵۴ سانتی‌متر قد و ۹۲ کیلو وزن داره و از نگرانی‌هاش در مورد ظاهر چاق و کوتاهش حرف می‌زنه. فر
با توجه به اینکه اینجا کمی نامنظم و از هم گسسته نوشته می‌شه و من راهی برای مرتب کردن و طبقه‌بندیش به ذهنم نمی‌رسه، لازم می‌بینم این توضیحات رو بدم. توصیه‌ی شیدا راعی به شما حاضران و آیندگان، برای بهتر ارتباط برقرار کردن با نوشته‌های اینجا و گیج نشدن اینه که تصور کنید چند فرد متفاوت دارند توی این وبلاگ از ماجراهای خودشون می‌نویسند. مثلاً مردی که ۱۵۴ سانتی‌متر قد و ۹۲ کیلو وزن داره و از نگرانی‌هاش در مورد ظاهر چاق و کوتاهش حرف می‌زنه. فر
قبل ترها، خیلی بیشتر توی دنیای خودم بودم و کمتر حرف می زدم.
نوشتن برام خیلی راحت تر بود تا رو به رو صحبت کردن و دلیلشم این بود که می خواستم اونچه در ذهن دارم رو منتقل کنم.
شاید برای یک نامه چند خطی، چند ساعت وقت می ذاشتم، یا برای یه پست توی وبلاگ شخصی. اما آخرش می شد همون چیزی که توی ذهنم بود. دست کم این بود که بارها بهش فکر کرده بودم تا اونچه دقیقا توی ذهنم هست رو بنویسم.
یکی از باحالی های زندگی این بود که جای نوشتن یه متن، چندتا کلمه پیدا کنی و گف
داشتم یه ترانه ی اصیل و قدیمی گوش می دادم که رسیدم به اصطلاحی که یه روز غروبِ غمگین که یادم نیست غمگینیش از چی بود مادربزرگِ غمبرک زده ام لا به لای حرفاش گفت و از کل کلمه هاش همون چهار کلمه موند گوشه ی گوشم! یه غروبِ احتمالا تابستونی که توی حیاط نشسته بودیم و به خورشیدی که هی سردتر می شد و هی رنگش تند و تیز خیره بودیم که هنوز بوی حیاط مادربزرگه مونده گوشه ی بینی ام. یه بوی تیز خوش آیند. مثل نون محلی هایی که می پخت. اونوقت ها مادربزرگه دستش نشکسته
راس میگه ن راس نمیگه
مگه کلمه ها نیستن که منظور ما رو میرسونن؟
خب من چرا نباید خودمو درگیرش کنم
مگه غیر این نیست که تو اگه خودتو درگیر کلمه ها کنی از معنای اصلی جا میمونی !؟
...
مائده ! این صفر و صدی بودنت داره حالمو بهم میزنه :)))
...
#سارا
به دغدغه‌های خودم تکیه داده بودم و به ترافیکی نگاه می‌کردم که انگار تا ابد ادامه داشت. با خودم فکر می‌کردم باید صبورتر از این باشم. اما صبوری برای چه چیزهایی؟ برای چیزهایی بیهوده و بی‌ارزش. برای تاب‌آوردن ترافیک‌های سنگین. اما گاهی زندگی اینطور می‌شود. فقط یک راه پیش روی توست. حق انتخابی در کار نیست و تو ناگزیر باید همان راه را در پیش بگیری.
هنوز کلمه‌های سنسکریت در ذهنم بودند. مثل چای تلخی که ابتدای صبح از خواب بیدارت می‌کند و تا ظهر در
بزرگ‌نمایی،نه اون تعریفی که شما ازش دارید اگر صرفا منحصر به کتاب‌های دبیرستان هست با تعریفی که من ازش توی ذهنم دارم متفاوته،بزرگ‌نمایی یعنی منی که نشستم این‌جا و درلحظه یه چیزی به ذهنم می‌رسه و بعد از ده‌دقیقه می‌بینم اگر اون چیزی که به ذهنم رسیده صرفا یه درخت بدون برگ باشه و مقدار زیادی شاخه حالا ام همون درخت با شاخه‌های زیادشه ولی تعداد زیادی برگ به هر شاخه‌ش وصل شده.حالا من نمی‌دونم شما به‌ش می‌گید از کاه کوه ساختن یا هر چیز دیگه
هر کشوری زبان خاص خود را دارد و زبان هم متشکل یافته از کلمات و چندین کلمه کنار هم با اصول خاص( که این اصول خاص را گرامر می گویند) جمله را می سازند.کلمه به انگلیسی می شود Word
اما خود یک کلمه هم در هر زبان تشکیل یافته از چندین حروف یا حرف مانند: آب که تشکیل یافته از حرف های آ و ب . 
حرف به انگلیسی می شود Letter
انگلیسی ۲۶ حرف دارد که در پست بعدی آن ها را معرفی می کنم.
اگر شما فکر می کنید که جزو افراد باهوش هسیتید بگویید اشبتاه در کجاست؟
۱۲۳۴۵۶۷۸۱۲۳۴۵۶۷۸
...............
....................یعنی الان شما روی این موضوع تمرکز کردید !؟من نگفتم که اشبتاه در اعداد است !!!
کلمه هستید ''هسیتید'' و کلمه اشتباه ''اشبتاه'' نوشته شده بود!!
پس بهتر نیست برگردیم از اول راهمنایی بخونیم؟؟؟؟!!!
حتی کمله راهنمایی رو هم اشتباه خوندی !!
پس بهتره برگردیم اول دبستان چون کلمه ''کمله'' رو هم اشتباه خوندی !!
پس برگردیم از مهد کودک بخونیم !!........
.........حتی کل
روزنه
پشت سایه ها پنهان می شوم.
در نهان گاهِ بودن...
این وصله ی ناجور چگونه به تنم چسبیده است؟ 
بالاخره آشتی می کنم
با چتر و گیاه و روزنه...
که زندگی شکافی است
به گل و مهر و کلمه...
راهی است تا برزخ
تا دایره ی جبروار زمین. 
****
ساعت ذهنم به عقب بر می گردد.
آدم های نخستین را می بینم که از شکاف
سرک می کشند به ناکجاآبادِ زمان
در تراکم ابرها غوطه می خورم.
و پشتِ روشنی
پنهان می شوم....
محبوبه باقری
چند بار به نوشته هام سر زدم و قدیمی ترها رو که خوندم ؛دلم میخواست بیام و چیزی رو بنویسم که بعد از نوشتن و یک دور خوندنشذهنم سبک شه و بگم آخیش دیگه آزاد شدم و دیگه هیچ بند و زنجیری به افکارم نیستو میتونم بعد از اون راحت ، تو چند وجبی ذهنم قدم بزنم.میخواستم از این بنویسم که نوشتن حالِ من رو خوب میکنهاما خلاف اون ، نوشتنِ یکی از پست هام در وبلاگم  نکه حالم رو بد کنه اما سیل عظیمی از افکار کمال گرایانه ام رو دنبال خودش به ذهنم وارد کرد کههر لحظه یاد
در پست قبلی من شما را با حروف الفبا و نحوه گفتن هر کدام با یک فایل صوتی آشنا کردم. امروز قصد دارم چگونگی استفاده آنها برای ساخت کلمه به شما یاد بدهم. بطور کلی اگر در هر زبانی بخواهیم کلمه ای بسازیم باید از حروف های صدادا استفاده کنیم چون در غیر اینصورت کلمه ای به وجود نمی آید. حروف انگلیسی ۵ حروف صدادار دارد.
حروف صدادار به انگلیسی Vowels :
A-E-I-O-U
حروف نیمه صدادار به انگلیسی Half Vowels:
W-Y
بقیه حروف بیصدا (Consonants) هستند.
حروف صدا دار در زبان فارسی همان  اَ
یه بازی گروهی اندروید هست به اسم "دور"
تو این بازی دو نفر دو نفر یه تیم میشین. کلماتی بهت داده میشه که باید هم گروهیت رو راهنمایی کنی تا بتونه کلمه رو حدس بزنه
حالا تجربه راهنمایی ها و جواب های ما تو بازی:
کلمه "استکان"
راهنمایی: چایی رو با چی میخوری؟
جوابها: دهن، لب، دست!
کلمه "سلول"
راهنمایی: بدنت از چی تشکیل شده که خیلی ریزه؟
جواب: مو! (و از آنجا که فرد بدنسازی میره) جواب بعدی: عضله!
کلمه "کباب"
راهنمایی: گوشت وقتی خیلی میپزه چی میشه؟
جواب: سوخته، ج
تشیع انگلیسی و رسانه های معاندی چون کلمه سر در یک آخور دارند! همکاری انها چنان مشهود است که نیازی به هیچ توضیح و تشریحی نیست. فرقه پلید شیرازی ها ، در طول سال مرتبا و مکررا با اجرای برنامه های تفرقه انگیز ، و انجام اعمال خلاف شرع و قانون ، خوراک رسانه ای ایجاد ، و شبکه های وهابی مثل کلمه ، ارزش ها و ارمان های عاشورایی را زیر سوال می برند. ایا تا کنون کسی یا کسانی دیده یا شنیده اند، که این شبکه ها از تشیع انگلیسی یا همان شیرازی سخن بگوید؟ قمه زنی ،
دارم از استرس دفاع خفه میشم و همچنان ذهنم درگیر مح و شکستی هست که در مقابلش خوردم و یا طعم درست ناچشیده‌اش یا هرچی!
حال و روز خوبی ندارم، ذهنم پرت مح میشه مدام و غمی الکی گلومو می‌گیره. نمی‌دونم حتی حال اینجا نوشتن و از خودم نوشتن رو هم ندارم 
 
 
 
بعد از حدود 50 روز تعطیلی و خونه نشینی، شنبه فعالیت شرکت دوباره شروع شد و سرکار میرم.
و من همونیم که کلی برنامه توو ذهنم ریختم که توو این تعطیلیا انجام بدم و هیچ کدوم رو نکردم و کاملا به بطالت گذشت...
 
   
+خانم شارمین منو به یه چالش دعوت کرده بودن که بارها میخواستم بنویسم اما تا میومدم یکی دو کلمه بنویسم منصرف میشدم :( و شرمنده ایشون شدم...
 
 
سلام به مخاطبای عزیز
یادتونه یه بازی‌ای بود قدیما که یه نفر یه کلمه رو توی ذهنش انتخاب می‌کرد بعد به تعداد حروف اون کلمه روی کاغذ خط می‌کشید و نفر دوم باید کلمه رو حدس میزد؟ در واقع نفر دوم باید اول حروف اون کلمه رو حدس میزد و با پیدا کردن بعضی از حروف کلمه نهایتا به جواب نهایی میرسید.
 
 
من که خودم قدیما خیلی انجام میدادم این بازی رو.
یه دو سه هفته‌ای بود که داشتم زبان برنامه‌نویسی پایتان کار می‌کردم. به ذهنم رسید که الگوریتم این بازی رو ب
دریای شوکتی که به دنیای باور استاز منتهای عشق مصفای مادر استآن عطر بی بدیل که بر تارک گل استیک قطره از حضور مطلای مادر استدر واژگان کلام محبت شنیده ایاین نام زیب زیور زیبای مادر استآن در عصمتی که به عالم نشانه استاز غمزه ی نگاه وتمنای مادر استعشقی که جملگان به پناهش قدم زننداز سایه سار مقدم زیبای مادر استآن جنتی که جمله زنامش قلم زننددر زیر گام ها وقدم های مادر استناظم به قصد حرمت مادر بگو به بانگآری بهشت زیر قدم های مادر است
دیشب که رسیده ام خونه شام و بعد خواب تا ساعت 6 صبح هرچی فکر میکنم به این سوال دکتر رفسنجانی که من چی کار میتونم کنم ؟ و چه کارهای از دستم برمیاد ؟ هیچ چیزی به ذهنم نمیرسه !!!! اون شب که حرف زده این کلی به ذهنم چیز رسید و گفت اره همینه ولی خوب الان هیچ انگار مرده ای بیش نیستم
مـیگویند با عـکس گرفـتـن مـیشـود مــچ تـغیرات ظـاهری را گـرفت!...مـن نوشتن بـلـد نیـسـتم اما میـنویسم...چون با نوشـتن هم همـین اتـفاق می افتد...با نوشتن هم میتـوان مچ تغیرات عـلایق،دلخوشی ها،افکار و حتی عقاید را گرفت....پس مینویسمحتی اگر سالها بعد وقتی این خط ها را مرور کـنم خنده ام بگیرد!!!.... ✔امروز جایـت خالی بود...خیلی...میدانم که روحت هم خبر ندارد از بی قراری من!از آشوبی که در دلم است...میدانم که نمیدانی امروزچقدر با خودم کلنجار رفتم...بخاطر ت
لبخند می زنند 

ابرها را دوست دارم 
چندی پیش 
 قدم زنان سنگ فرش های خیابان را زیر چتر ابرها ، شانه زدی 
و ابرها به تماشای تو نشستند
همه چیز را دَر گوشم گفتند ..
وَزش باد را دوست دارم 
بوی تن ات را می دزد
و من همه اش را یکجا 
زیر همان ابرها 
در آغوش می کشم ..
یکهو ( یک باره ) ..
باران بارید ..
نمی دانستم ، 
خداوند هم اشک می ریزد 
و ابر 
و باد 
و باران به من و تو لبخند می زنند .. !

" محمد نبهان ، 3 یانیر 2019 " 
سلام
یک ضرب المثل چند روز بود تو ذهنم بود گفتم یکم حساب کتاب کنم ببینم آیا قطره قطره دریا می شود یا نه!
اول باید یه دریا انتخاب کنم که من در اینجا به جای دریا یه دریاچه انتخاب می کنم!
دریاچه خزر
حجم تقریبی دریاچه خزر: ٧٨٢٠٠ کیلومتر مکعب
حجم تقریبی یک قطره آب: یک دهم میلی لیتر
سرعت پرشدن دریاچه (فرضی): ٢قطره بر ثانیه
درحال محاسبه ...
نتیجه:
تعداد قطره های مورد نیاز:  ٧.٨٢ × ١٠ به توان ١٦
مدت زمان لازم:  ١.٢٣٩٨٥٢٨ × ١٠ به توان ١٣ سال
عمر زمین (چیزی که دا
من از نود و هفت یه چیز خیلی بدیهی یاد گرفتم و شاید برای شما که اینجا رو می خونید چندین ساله ثابت شده ولی خب من امسال بهتر از همیشه فهمیدمش. اینکه هیچوقت فکر نکنم کسی رو شناختم. حتا اونموقعی هم که شناختمش فکر نکنم شناختمش. از آدما تو ذهنم بت نسازم چون هرچیزی از هرکسی بر میاد. هرچیزی از هرکسی به معنای واقعی کلمه. آدما دیگه شگفت زده م نمیکنن. سال سختی بود. امیدوارم نتیجه ش رو بگیرم
سلام به مخاطبای عزیز
یادتونه یه بازی‌ای بود قدیما که یه نفر یه کلمه رو توی ذهنش انتخاب می‌کرد بعد به تعداد حروف اون کلمه روی کاغذ خط می‌کشید و نفر دوم باید کلمه رو حدس میزد؟ در واقع نفر دوم باید اول حروف اون کلمه رو حدس میزد و با پیدا کردن بعضی از حروف کلمه نهایتا به جواب نهایی میرسید.
 
 
من که خودم قدیما خیلی انجام میدادم این بازی رو.
یه دو سه هفته‌ای بود که داشتم زبان برنامه‌نویسی پایتان کار می‌کردم. به ذهنم رسید که الگوریتم این بازی رو ب
ستارگان آسمان را بشمارید و برسید به جایی که دیگر راهی جز رها کردن ندارید،رها کنید،بسپریدش به همان آسمان،چون شمردن آنهمه ستاره فایده ای برایتان ندارد،نه مانند قبل ها خوابتان می برد،نه کمکی به دور انداختن فکرهایتان می کند،صبر کن!با این ستاره چند صدمین خاطره ام را مرور کردم؟ رعد و برق زد،شنیدید؟سخت بود شنیدنش چون وجود نداشت،چشم های من هستند که برق می زنند و اشک هایم چون رعد درون من می غرند...باز رعد و برق زد،شاید مانند دیوانه ی "رسول بانگین" خ
برای میم نوشتم: «فکر می‌کنم بهتره تمومش کنیم. به زور نمی‌شه.» دو نقطه‌ ستاره فرستاد. بعد دو نقطه دو ستاره فرستاد.
چیزی نگفتم. چند بار رفتم تو چت‌باکسش و چند خط تایپ کردم و بعد نتونستم به «چه فایده؟» جواب بدم و پاک کردم. نوشتم که شرمنده‌ام و ناراحتم که این‌قدر بی‌فایده‌ام. نوشتم که دوست داشتم با هم بمونیم ولی من اشتباه‌ترین آدمی هستم که هر آدمی می‌تونه باهاش باشه. نوشتم فایده‌ای نداره ولی اصرار دارم بدونی دوستت دارم. و خواهم داشت. نوشتم و
به همسر گفتم چه حالی میشی اگه بفهمی که تمام زندگی شخصیت یه بازی پیشرفته ی آدم فضاییا بودی و همه چیِ همه چی از اول تا آخرش ساختگی بوده ... عاقل اندر سفیه نگام کرد ولی من واقعا جدی گفتم... گاهی احساس میکنم نکنه یه شوخی ساده باشم....
این روزا انواع و اقسام احتمالات رو درباره وجود انسان توی ذهنم میبافم... وای... این فکرا از وقتی به ذهنم جریان پیدا کردن که فهمیدم ما چقدر توی دنیا کم قدر و کوچیکیم... 
بعدا نوشت: دیوونه شدن توی یه برهه هایی از زندگی حق هرکسیه:
ریشی‌ها (عالمان هندو) و جانسپاران (مریدان) از آن سخن می‌گویند:اما هیچ کس راز "کلمه" را نمی‌داند.صاحبخانه وقتی کلمه را می‌شنود خانه‌اش را ترک می‌گوید،زاهد هنگامیکه آن را می‌شنود به عشق بازمی‌گردد،"هر شش فلسفه" به تفصیل آن را شرح داده،"روح کناره‌گرفته" آن را خاطرنشان ساخته،اساس جهان از آن "کلمه" سرچشمه گرفته،آن "کلمه" آشکارساز هر چیزی است.کبیر می‌گوید:"اما چه کسی می‌داند که 'کلمه' از کجا می‌آید؟"
کبیر
نقاشی: فراخواندن اسرارآمیز از رنه ماگ
این یادداشت یک دلیل طولانی دارد: اعتقاد به انفجار، به عصیان، به بدی و ناهمواری آدمیزاد، به حقانیت عطش، حقانیت شر، به حماقت و امید من*، به عشق تو، بله، به‌هرحال کلمه‌ی عشق، کلمه‌یی که از آن می‌ترسم و متنفرم، عشقی که در توست، که در من است، و بی هیچ باوری، و پر از باور، می‌توان آن را گفت، نوشت، این همان ویرانه‌یی ست، که از آبادترین آبادیِ ساختِ آدمیزاد، خواستنی‌تر و خرم‌تر است. دیگر چه بنویسم؟ دو کلمه، چند کلمه، یک نفس، یک بو، صدایی از رهای
تو کلاس زبان تخصصی خیلی پیش میاد که معنی یک کلمه رو میگم و یکی از دانشجوها میگه: این معنی رو هم میتونیم بنویسیم؟
این لغت دیگه شامل چند طبقه میشه:
1. مترادف هستش و من تعجب میکنم که اصلا چرا باید ی دانشجوی ارشد سوال کنه؛ خوب معلومه که میشه
2. یکی دیگه از معانی اون کلمه هست که توی اون متن جا نمی افته (مثلا یادمه یک ترم سر کلمه mean خود من هم گیر افتاده بودم؛ چون هیچوقت متن رو قبل کلاس نمی بینم و تقریبا هر ترم متن رو عوض میکنم. تهش ساده ترین معنی ممکن بود:
امروز ذهنم بین 70 تا 80 سالگی زندگیش گیر کرده...و آلزایمر امانش نمی دهد برای به یاد آوردن سنش...زندگی آنقدر کسالت بار و خسته کننده است که اگر برای ساعت ها به دیوار روبه رویم زل بزنم،کمتر حالم از دنیا و نفس کشیدن به هم میخورد...جوان تر که بودم همان موقعی که ذهنم طفلی بود که نهایت دنیایش یک شکلات ته جیب پدر بود،هیچوقت فکر همچین روزی را نمیکردم...روزایی که انقدر خسته بشوم که دست بکشم از زندگی... از جنگیدن ..از...
برای جوان موندن این ذهن،به اندازه عمرم منه
ما چندتا اسم انتخاب کرده بودیم اما هیچکدومش مورد پسند من نبود
فکر کنم محمد هم نمیپسندید
راستش به اسم های ایرانی دم دستی اعتقادی نداشتم
از اسم های ایرانی قدیمی هم خوشم نیمومد
نمیدونم چرا ما ایرانی ها هرچی میخوایم بسازیم اسمش رو میزاریم آریا؟؟؟
یعنی کلا اگه اسم تمام محصولات ساخت ایران رو کنار هم بزاری میبینی تعداد خیلی زیادشون مثل همن
من نمیخواستم اسم شرکتمون یه اسم پیش پا افتاده باشه
اما به قول حسین که میگفت هرکس ایراد میگیره باید پیشنهاد
"I've never met a girl who thinks like you." "A lot of people tell me that," she said, digging at a cuticle. "But it's the only way I know how to think. Seriously. I'm just telling you what I believe. It's never crossed my mind that my way of thinking is different from other people's. I'm not trying to be different. But when I speak out honestly, everybody thinks I'm kidding or play-acting. When that happens, I feel like everything's such a pain!" 
Haruki Murakami
Norwegian Wood
 
از عمل پدر بگم که به خوبی صورت گرفت... البته الان سرشون پانسمانه و امیدوارم که مشکلی پیش نیاد...
از اون روز که پدر واسه عمل رفت تا به حال دچار آشفتگی بی اندازه ای شدم... دست و
دیروز تبلتِ داغونم، هنگ کرده بود و مجبور شدم یه بار ریست فکتوریش کنم. امروز برنامه ای که باهاش لغات استانبولی رو یاد می گرفتم، باز کردم دیدم کل مراحل دوباره قفل شده :( دلم می خواد بشینم یه دل سیر زار بزنم فعلا که دارم از دست خودم حرص می خورم! ورِ عصبانی ذهنم می گه همین الان پاکش کن! اما ورِ صبور ذهنم می گه آروم باش. فرصتیه که مرورشون بکنی. از یه طرف هم ورِ بی حوصله ام داره بهم نهیب می زنه...اَه. 
:((((((((
همانطور که در پست قبل با معنا و انواع ترجمه آشنا شدیم، در این پست قصد دارم انواع روش های ترجمه را معرفی کنم. پس با ادامه این مطلب همراه باشید.
ترجمه کلمه به کلمه
در ترجمه کلمه به کلمه، واحد ترجمه کلمه است. یعنی برای هر کلمه در زبان مبدا، معادلی در زبان مقصد وجود دارد. برای ترجمه بسیاری از عبارات و اسامی خاص از این روش استفاده می کنیم.
ادامه مطلب
همانطور که در پست قبل با معنا و انواع ترجمه آشنا شدیم، در این پست قصد دارم انواع روش های ترجمه را معرفی کنم. پس با ادامه این مطلب همراه باشید.
ترجمه کلمه به کلمه
در ترجمه کلمه به کلمه، واحد ترجمه کلمه است. یعنی برای هر کلمه در زبان مبدا، معادلی در زبان مقصد وجود دارد. برای ترجمه بسیاری از عبارات و اسامی خاص از این روش استفاده می کنیم.
ادامه مطلب
در ترجمه جمله ،گاهی در امتحان به محض دیدن کلمه ای مشکل از ترجمه بقیه کلمه ها صرف نظر می کنیم .
باید به یاد داشته باشید که در زبان فارسی کلمه های عربی زیادی وجود دارد که حتی خود ما نیز آنها را بکار می بریم .
أنت         قبلت          کلام             والدک       و       الان           تعمل          به .
أنت       قبلـ  ت        کلام             والد   ک      و       الان        تــ  عمل        بــ  ه.
کلمه هایی که در فارسی بکار برده می شوند:
قبل  : قبو
‏همه این نشانه‌های نگارشی، در فارسی و اکثر زبان‌ها، به کلمه پیش از خود می‌چسبند و با کلمه بعدی فاصله دارند:
. نقطه، ویرگول؛ نقطه‌ویرگول: دونقطه؟ علامت پرسش! علامت تعجب» گیومه بسته) پارانتز بسته] کروشه بسته} آکولاد بسته
‏اما علایم زیر، کاملا بر عکسند و از کلمه قبلی فاصله دارند و به کلمه بعد از خود می‌چسبند:
« گیومه باز( پارانتز باز[ کروشه باز{ آکولاد باز
البته یک استثنا برای پارانتز باز داریم. مثلا: آن کتاب(ها) را بخوان.
یعنی معلوم نیست که یک
 
والدین «نه» را گاهی آنقدر راحت به زبان می‌آورند که کودک اولین کلمه‌ای که یاد می‌گیرد؛ «نه» است و گاهی آنقدر گفتن این کلمه جادویی برای آنها سخت می‌شود که فرزند فکر می‌کند هر چیز که بخواهد سریع فراهم می‌شود.
ادامه مطلب
انگار انکار می‌کنم حقیقتی که ذهنم را تصاحب کرده.حقیقت ملال‌ برانگیز زندگی،مرگ،پوچی.مدت‌هاست عمرم را می‌گذارنم تا فقط بگذرد چون دیگر چیزی برایم معنایی ندارد.انگار زندگیم از جایی به بعد به انتظار مرگ تقلیل پیدا کرد.ملولم از تمام رنج‌های بیهوده‌ای که وجود دارد،از شادی‌های موهومی که ما را هزاران بار می‌فریبند و ما باز فریبشان را می‌خوریم.زندگیم تقلیل پیدا کرده به دوریِ حداکثر از رنج‌ها و سختی‌ها و انتظار اتمام زندگی.لحظاتی جوانه‌ی ع
نمیدونم به تاریخ علاقه دارید یا نه ولی من خیلی علاقه دارم خصوصا تاریخ زمان انسانهای اولیه و اختراعاتشون مثل اختراع آتش چرخ و...
مثل کوچ کردناشون . اطلاعات تاریخی رو خیلی دوست دارم .
 
مثلا شما میدونید کلمه پ د ر س گ از کجا اومده؟ از قومی به نام سکاها که بایه قوم دیگه دشمنی داشتن که اون قوم میگفتن بریم پدر سکاها رو
دربیاریم واین مونده تا امروز که تبدیل شده به این کلمه قبیح .
عذر خواهی میکنم که گفتم این کلمه رو .
من زیاد فکر میکنم. حتی وقت هایی که فکر می کنم فکر نمی کنم هم فکر می کنم. بعضی وقت ها کار دستم می ده. مثلا انقدر از بچگی راجع به ستاره ها فکر کردم و افتادم دنبال فکرهام که از 19 سالگی نصف زندگیم همینا شده. بعد به خودم اومدم دیدم من اصلا می خوام وارد نوروساینس بشم. اینجا چی کار می کنم؟ ولی دیگه دیر بود. تا خرخره وسط اخترفیزیک و آیوتا و مقاله گیر کردم. الان روی متغیرها کار می کنم ولی هر روز صبح که از خونه می زنم بیرون و چشمم به آسمون میوفته به این فکر می
جواب بازی فندق همه مراحل
با سلام خدمت همراهان گرامی سایت آسوده وب / با جواب بازی فندق در خدمت شما عزیزان هستیم / تمامی مراحل رو به تفکیک و به صورت کامل در همین پست خدمت شما عزیزان ارائه داده ایم…
خوشحال میشیم در قسمت نظرات / نظرها/ انتقادات و … خود را برای ما و سایر دوستان بازدید کننده ارسال کنید.
 
جواب بازی فندق مرحله 1
تعداد کلمات : 2 کلمه
پاسخ ها : دو/ دود
جواب بازی فندق مرحله 2
تعداد کلمات : 2 کلمه
پاسخ ها :  سد/ سبد
جواب بازی فندق مرحله 3
تعد
نشستم به صفحه ی گوشی که هر دفعه بهش نگاه می کنم نگاه میندازم و نگاه میندازم و آهنگ پلی شده بیشتر توی مغز استخونم رسوخ میکنه بی تابی درد پوچ گرایی همه به ذهنم هجوم میارن . "تقصیر" کلمه ی نا مفهومی شده که دلم نمی خواد موشکافیش  کنم . من دیگه گریه هم نکردم حتی ، دست از تلاطم برداشتم فقط بیشتر روی آهنگ تمرکز می کنم به تصورات بی سر و تهی که توی سرم پیچ و تاپ می خورن به چشم یک موجود خارجی که احراز هویت کرده و مثل همیشه تشنه ی جنگیدنه و من فقط با لبخند بغل
این جمله را از ایمیل آقای شاهین کلانتری که هر چند وقت یکبار میفرستند کپی کرده ام :
هرگز نگو -«روزی به خودم جرئت انجام آن کار را خواهم داد....» آن لحظه همین حالاست.-پام برون
میخواستم راحتتر به منظورم برسم! و با یک کپی‌پیست جانانه تمام لقمه هارا دور سرم قرار بود بچرخانم گفتم!
من هم رمان نوشتن را شروع کردم!
و باز هم از حرفای شاهین کلانتری استفاده کردم و تا ۱۰۰۰ کلمه رمان را ننوشتم بلند نشده ام و هنوز هم جا داشتم ولی اگر بیشتر بنویسم مطمئنم به گزاف
نیاز به یک کلمه دارم
کلمه ای که مرا از روی زمین بردارد.
من مثلِ ساعتی مریضم
و به دقت درد می کشم
سکوت تانکی ست که بر زمین فکرهایم می چرخدو
علامت می گذارد
از روی همین علامت ها دکتر
نقشه ی جغرافیایی روحم را روی میز می کشد
و با تاثر دست بر علامت ها می گذارد:
ــ چه چاله های عمیقی!
خندیدن در خانه ای که می سوخت ـ شهرام شیدایی     
...                                                                                                                                       
پ.ن: فکر ک
صدا ذهنم را خراش می دهد اصلا از صدای ترمز قطار بدم می آید، نه خوشم می آید اصلا هردو چون از یک طرف ذهنم را پاره پاره می کند و از طرف دیگر صدای رسیدن است آهسته آهسته قطار می ایستد از این لحضه که همه بلند می شوند و شلوغی هم بدم می آید انگار با سرنگ استرس را وارد بدن می کنند
ادامه مطلب
بعضی ها خوشحالند و خوشحالیشان حتی توی کامنت گذاشتنشان هم مشخص است . بعضی ها الکی خوشند و الکی خوشیشان را فقط می شود از چشمهایشان فهمید . بعضی ها درد دارند و دردشان را همه جا جار می زنند . بعضی ها درد دارند و دردشان را فقط از چشمهایشان می شود فهمید . بعضی ها گریه می کنند اما اشکهایشان، اشک تمساح است . بعضی ها گریه نمی کنند اما از چشمهایشان معلوم است  که اشکی به بزرگی یک سکوت گوشه ی چشمشان به کمین نشسته . بعضی ها نیتشان خوب است اما بد عمل می کنند .
به نظر من زیباترین کلمه مازندرانی "بِلاره" هست!
قطعا مازندرانی ها از مادرها و مادربزرگهایشان این عبارت را زیاد شنیده اند: "ته بلاره"
این کلمه در حالت کلی به معنای "فدایت شوم" یا "قربانت شوم" میباشد و به نظر من نوعی نوازش عاشقانه مازندرانی است.
حدس میزنم بلاره از مشتقات کلمه "بلا"ست. به معنای بلا! یعنی درد و بلاهات برای من.
همانطور که گفتم در نوازش های مازندرانی، در مویه هایشان به شدت از این واژه استفاده میشود. اما به همان اندازه در اشعار مازندران
سلام
دلم می خواهد توی این پست باهم یک گفتگو کنیم.یک گفتگوی دوستانه و  دو طرفه
مثلا :
بگید از کجا هستید؟
چی شد وبلاگ و نوشته هام برایتان جالب شد؟
من بیشتر اوقات وقت کتاب خواندن،وبلاگ گردی و  گوش دادن به یک پادکست ،ظاهر شخصی که اون متن را نوشته یا درباره اون حرف می زنند را توی ذهنم تصویر سازی می کنم، تصویر من توی ذهنتان چه شکلیه؟
دیگه..
 
 
 
میتونم این رو بگم که از شنیدن کلمه آبجی از زبون خواهرام متنفرم..
پشت این آبجی گفتنای هرچندسال یک بار مطئنن یک درخواستی هست که میگن
سلام گرگ بی طمع نیست...
متنفرم ازاین کلمه که فقط در مواقع ای که بهم نیاز دارند استفاده میکنند و چه 
وقیحانه این کلمه رو بعداز هربار پوزخند زدنم و تاکید براینکه بهم نگو آبجی و کارت رو بگو
بازهم تکرار میکنند و منو آزار میدهند...
دلم میخواهد آبجی گفتنشان از ته دل باشد و بدون درخواستی اما فکرکنم این آرزو رو باید به گور ب
داستان‌ها فقط تعدادی کلمه نیستند. آن‌ها مخلوطی از صداها، حرکات انگشتان و مکث‌ها هستند. باید در چشم‌های‌شان نگاه کنی، تا بفهمی وقتی از خودکشی حرف می‌زنند، از چه می‌گویند. داستان توحید بخشی‌هایی داشت که با توجه به چهارچوب‌های گروه و حساسیت‌های حاکم بر کشور حذف می‌شد؛ توحید آتئیست بود - چه پارادوکس بامزه‌ای است که آدم نام‌ش توحید باشد و خودش بی‌خدا - و یک‌بار هم خواسته بود خودکشی کند...

ادامه مطلب
داستان‌ها فقط تعدادی کلمه نیستند. آن‌ها مخلوطی از صداها، حرکات انگشتان و مکث‌ها هستند. باید در چشم‌های‌شان نگاه کنی، تا بفهمی وقتی از خودکشی حرف می‌زنند، از چه می‌گویند. داستان توحید بخشی‌هایی داشت که با توجه به چهارچوب‌های گروه و حساسیت‌های حاکم بر کشور حذف می‌شد؛ توحید آتئیست بود - چه پارادوکس بامزه‌ای است که آدم نام‌ش توحید باشد و خودش بی‌خدا - و یک‌بار هم خواسته بود خودکشی کند...

ادامه مطلب
 وبسایت      tibf.ir
2 تا ناشر خوب می شناسم حتما سر بزنید 
1- نشر جمال :  کلمه  "جمال" را در فیلد ناشر جستجو کنید.
2- گروه شهید ابراهیم هادی : کلمه "شهیدابراهیم" را در فیلد ناشر جستجو کنید. دقت شود کلمه "شهیدابراهیم" بدون فاصله بین شهید و ابراهیم است.

در پناه حق کتابخونهای عزیز 
بسم الله مهربون :)
 
خون خیلی قشنگه ولی سخته. واقعا سخته و کلافه شدم. از وقتی دانشگاه قبول شدم به خصوص دوران علوم پایه انقدر حفظیات خوندم و چیزای مختلف و گاها بی ارزش حفظ کردم که احساس میکنم ذهنم بسته و تنبل شده. قدرت تجزیه و تحلیلم اومده پایین. دبیرستانی که بودم حداقل ریاضی، فیزیک، هندسه حل میکردم، ذهنم به چالش کشیده میشد. از بعد کنکور و ورود به دانشگاه ذهنم شروع کرد به افت کردن و تنبل شدن. حتی برای یک ثانیه هم روی موضوعی فکر نکردم و فقط حفظ کرد
 
آدم گاهی اونقدری خسته و دلزده‌ست که هر آرزوی تازه‌ای ، هر امید تازه‌ای، انتظار رخدادنِ اتفاقِ خوبِ تازه‌ای حتی براش غیر ممکنه . وقتی از سرش میگذره که شاید یه وقت یه اتفاق دیگه‌ای بیوفته خنده‌ش میگیره ! مگه میشه . مگه میشه یکبار قرعه‌ی فال به نام ما بیوفته ؟ دلزده! همینطوری که شروع کردم به نوشتن این کلمه اومد به ذهنم و الان فکر میکنم چه کلمه‌ی خوبی واسه توصیف این حالیه که دارم . دلزده از هر امید واهی‌ای ! از تمام فکرهای خوب کردن . تو این ح
امروز که اولین روز گرامیداشت مقاومت رزمنده هامونه، یاد آلبوم بازی عوض شده افتادم. این آلبوم که سال نود نشر شده اثر علیرضا عصار دوست داشتنی و از بهترین و شنیدنی ترین آلبومای موسیقی حماسی ایران که به وصف همین شجاعت، مقاومت، فداکاری و جانفشانی مبارزان و سربازان جنگ خانمان سوز و ویرانگر هشت ساله تاریخ معاصرمون پرداخته. اشعار این آلبوم و خصوصا این چندترانه ای که بصورت ویدئو گذاشتم، واقعا زیبا و تامل برانگیزه، موسیقی این آلبوم هم شنیدنی و حرف
لبخند می‌زنم و کتاب را روی سینه‌ام می‌گذارم، جایی نزدیک قلبم. به این فکر می‌کنم که عاشق‌تر از همیشه‌ام و عشق کافی نیست؟
می‌نشینم و کاغذم را برمی‌دارم. قلم را توی دستم می‌گیرم و روی کاغذ می‌گذارم و... 
هیچ. 
هیچ. 
و به این نتیجه رسیده‌ام که تا "حس نکنی" نمی‌توانی بنویسی. قلم را برمی‌دارم و دوباره می‌گذارمش روی کاغذ. خط می‌خورد و نمی‌نویسد. کلمه‌های توی سرم خط نمی‌شوند، اشک می‌شوند و می‌ریزند روی کاغذ. صدایش را می‌شنوم که بی‌خیالِ هل
از چهارشنبه ذهنم درگیره با یه سری چیزا. هی می‌خوام بنویسمشون و هی برا خودم شرط می‌ذارم که تا فلان قدر درس نخوندی حق نداری بیای سراغ نوشتن و تخلیه‌ی مغز.از طرفی هم تا ذهنم آزاد نشه سرعت درس خوندنم واقعا چیز فاجعه‌ایه. خلاصه که افتادم تو دور باطل.
فردا که امتحان آناتومی تحتانی رو بدم، شاید اندکی خاطرم آسوده بشه. امید است خوب بگذره.
پ.ن.: امروز تولدمه. خواستم حالا که دارم تو این تاریخ پست می‌ذارم، اشاره‌ای هم به این موضوع بکنم.
در زبان فارسی کلماتی وجود دارند که به صورت دو املایی نوشته میشوند. در بسیاری از موارد شکل نا صحیح آن رایج شده تا جایی که شکل صحیح آن عبارت فراموش شده است.
در مواردی نیز دو کلمه که تلفظ شبیه به هم دارند نیز به جای هم به کار میروند در حالی که مفهوم هر یک با دیگری فرق دارد؛ مثل پیشخان و پیشخوان.
بلیط و بلیت نیز از این کلمات هستند که با داشتن یک معنی اما دو تلفظ دارد. کدام یک درست است؟
کلمه بلیت از واژه ی فرانسوی billet گرفته شده. در زبان اصیل فارسی در ک
چند روزی میگذره ازینکه برگشتم خونه. تو این چند روز فهمیدم دیگه نمیتونم این شهرو تحمل کنم ، انگار دارم خفه میشم تو این شهر لعنتی ، انگار نفسام گاهی جوری میگیره که هیچ هوایی نیست ، مثل دیوارای زندونن برام تک تک جاهاش. 
دارم دیونه میشم تو این شهر به معنای واقعی کلمه ،  به معنای واقعی کلمه و یکی از بدترین لحظه ها رو دیشب داشتم ، دیشبی که به گای سگ گذشت ، دیشبی که انگار بار دیگه بود که مردم ... 
امروز اما.. . روز خوبی بود در عین خوب نبودنش !! 
با لطیف و س
نه......
برای خیلی از ما آدم ها گفتن این کلمه بسیار سنگین و سخته.
فکر میکنیم با گفتن این کلمه خیلی چیزها از دست خواهیم داد.
اما من فکر میکنم استفاده به جا و به موقع از این کلمه باعث میشه تو خیلی چیزها رو بدست بیاری.
مثل الان من.... 
وقتی تو محکم میگی نه.....   خیلی از نزدیکترین هایت به کلی بهم میریزن و تو رو تحقیر میکنند،گاهی کارشون به جایی میرسه که با تو قهر میکنند
اما به نظر من باید بهشون زمان داد تا معنای حرف های تو رو درک کنند و متوجه دلیل نه گفتن تو
یکشنبه ساعت10شب:
می‌رسیم به ساحل.با آدم هایی روبرو می‌شویم که یا قدم می‌زنند یا در جمع های چند نفره نشسته اند و با هم حرف می‌زنند.می‌گردیم تا جایی خلوت را پیدا کنیم.کار بسیار سختیست!
بالاخره پیدا می‌کنیم.جایی که کسی ننشسته و فقط هر از چند گاهی،چند نفری رهگذر دارد.می‌نشینیم روی ماسه ها.خوراکی ها را می‌گذاریم روبرویمان.دریا نسبت به روز قبل آرامتر است.آسمان صاف است و  بدون ابر.باد نسبتا سردی هم می‌وزد.روشنایی این بخش از ساحل کم است ولی به ان
توی تالار عمومی کتابخونه نشسته بودم و نمی‌دونم داشتم برای یادگیری کدوم کلمه از کدوم منبع، روند جدیدم رو می‌رفتم که این جمله به ذهنم رسید و توی نُت گوشی‌ام نوشتمش: یادگیری کلمات سخت توی زبان‌های خارجی یه نمی‌تونمی توی خودش داره که چون می‌دونی به تونستم تبدیل می‌شه، شیرینه.
حالا دارم فکر می‌کنم این یادگیری کلمات جدید، ساختن عبارات و حتی مفاهیم جدید هرقدر هم برای من جالب و مهم و ارزشمند باشه، گاهی آزاردهنده است. آزارش اونجایی بهم می‌رسه
سر ظهر وقتی مداد به دست داشتم به صفحه‌های کاغذ ضربه می‌زدم یه چیزی توی ذهنم از چاووشی پلی می‌شد «تو حکم واجب‌الاجرایی» نوشتمش،بهش فکر کردم،کاری که می‌کردم واجب‌الاجرا بود انگار.
جالبه حالا متن آهنگ‌هایی که توی ذهنم میاد هم داره مطابق کاری می‌شه که انجام می‌دم :))
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی
جواب ساده است
چون در زیارت عاشورا ما قاتل عمار و حکم بن عاص و فرزندانش را همانطور ک پیامبر لعنشان کرد لعنت میکنیم
ولی چون شبکه کلمه از نسل امیه هستند مانند عثمان ایمان و اعتقادی به پیامبر ندارند از لعن افرادی که پیامبر لعنت کردند ناراحت میشوند
جیره خواران شبکه کلمه
مانند اهل سقیفه
معتقدند که پیامبر هزیان می‌گفته و احادیث را باید سوزاند
 
دقیقا تا همین پنج دقیقه ی پیش ، پر از جمله و کلمه بودم . نمیدانستم حتی کدامشان را بنویسم . وقتی پرتقالم را پوست میگرفتم با خودم گفتم این پست آنقدر طولانی میشود که کسی حوصله ی خواندنش را ندارد ! اما حالا تقریبا بدون هیچ فکر و زمینه ای دارم تایپ میکنم . 
دیشب ، با عموها و عمه جان پایین خانه ی مادرجان بودیم ... سال را باهم تحویل کردیم :) لبخند روی لب همه مان بود . فکر میکردم انگیزه ای برای سال جدید ندارم اما دیشب خوشحال تر از هر وقتی بودم . 
حتی وقتی عمو
از عجایب روزگار این که عده ای گمراه  که با نام شهید خود را سر سفره ی انقلاب نشانده اند کلمه ی چند سانتی متری شهید را باعث راه گم کردن مردم  میداننداما عکس های چند متری زنانی را که وسیله ی تبلیغ کالا قرار داده اند راه کسی را گم نمی کند.
حرف زدن چیز عجیبیه، یه وقتایی بیشتر از هر چیزی بهش نیاز پیدا میکنم، بیشتر از رابطه های آب دار، بیشتر از غذا، بیشتر از سلام ها و خوبی ها، بیشتر از تحسین ها و کلَپ کلَپ ها... و هر چقدر که کلمه برام با ارزش تر میشه، فرصت حرف زدن برام محدود تر میشه، مکالمه داشتن برام سخت تر میشه و وسواسم تو خرج کردنش بیشتر میشه... دلم برای کلمه رد و بدل کردن و بازی با مغز وقتی تلاش میکنه کانکت شه، به دیگری، به حسِ متقابل،تا ازش کلمه تولید کنه و بوووممم، پاسش بده مغز
بار ها تجربه کرده ام که آنقدر تعداد و تنوع کارهایم زیاد بوده که نمیدانسته ام از کدام یک شروع کنم و 
بارها این موضوع را با استفاده از چشم بستن بر نمره ی اولویت ها ، کاری را انتخاب کرده ام و به تنظیم کردن شمارش معکوس گوشی ام (تنها) یک کار را شروع کرده ام . مثلا چیزی در حدود 20 دقیقه. بعد دیده ام که ذهنم آرام شده و دیگر نگران تمام کردن همه کارها  نیستم و چه بسی که ایده های خوبی به ذهنم رسیده است.
همه آن روزهایی که با تمام قوا، به وجب به وجب سرزمین دلم شبیخون می زدی تا حتی اگر شده به قدر یک روستای متروکه اش را فتح کنی، من به تک تک نیروهای ذهنم آماده باش می دادم و  تا دندان مسلح رو به رویت می ایستادم تا مبادا ذره ای از خاک وجودم به دستت بیفتد.   
حالا که کندوی عسل چشمهایت، بی آن که ملکه ای برای خودش دست و پا کرده باشد، در میان پرچم سفید، رنگ می بازد، زانو زده ام مقابلت و با دانه دانه اشکهایم، زخم قلب سربازان مغلوبت را (که در اردوگاه جنگی ناف
بشکن چینی نازک تنهایی من را...
 اگر بتوانم تو را در یک کلمه توصیف کنم، بی تأمل خواهم گفت: «عشق»!آری، ای عشق هر بار در قنوت نمازهایم می خوانم: «ربنا آتنا فی دنیا لیلا و فی الآخرة لیلا و قنا عذاب دوری لیلا»باور کن، از اینکه عاشق توام احساس غرور می‌کنم.هر وقت یادِ تو می‌اُفتم؛ در ذهنم مهربانی خطور می‌کند. چگونه می‌توانم تو را تصور کنم و حسرتی غریب بند بندِ بدنم را نلرزاند؟!خودت بهتر می‌دانی که لحظات انتظار چقدر سنگین می‌گذرند. اگر گذرت به این ح
شریعت در لغت به معنی《مورد الشاربه》است یعنی《جای آب به در آمدن》دین الهی را به همین لحاظ شریعت گویند که جای به آب در آمدن انسانها است تا آب حیات روحانی را بنوشند و حیات ابدی خود را بدست آورند.هزار و یک کلمه، علامه حسن زاده آملی،  ج6، ص 317. 
بحثی که امروزه به‌عنوان حجاب اختیاری مطرح است و برخی از سلبریتی ها و منورالفکرهای غرب‌زده از آن دم می‌زنند و رسانه‌های خارجی هم به آن دامن می‌زنند، بهانه‌ای بیش نیست و درواقع آن‌ها به دنبال برهنگی و بی‌بندوباری هستند. چرا که در کشور ما و در مسئله حجاب اجبار به معنای واقعی وجود ندارد […]
نوشته حجاب اختیاری بهانه است، آنان به دنبال برهنگی هستند! اولین بار در گناه شناسی. پدیدار شد.
نشسته‌ام روی تخت و تکیه داده‌ام به دیوار کناری. از تخت بالا، می‌شود بیرون را از پنجره دید. چون دریچه‌های کوچک‌تر بالای پنجره با کاغذکادو گل‌گلی پوشیده نشده‌اند. 
   بیرون را نگاه می‌کنم. چشمم می‌خورد به بلوک کناری، طبقه دوم جلوی پنجره چیزی ریخته‌اند. گنجشک‌ها و پرستوها( مطمئن نیستم اسمشان پرستو باشد. بال‌های مشکی دارند و کشیده‌تر از گنجشک‌ها هستند. صدای دلنشینی هم دارند. همین حالا سرچ کردم و سرک کشیدم که با عکس پرستوهای گوگل مقایسه
بی‌حوصله لم داده بودم روی صندلی‌های سفت و چوبی کلاس و تظاهر می‌کردم که دارم به لکچر در مورد Conversational Agents گوش می‌دهم در حالی که ذهنم پیش تعطیلات عیدی بود که قرار نیست به ایران بیایم و دلم پر از حس عجیب بود. یک دفعه چشمم در اسلاید روبه‌رو به کلمه‌ی Shiraz افتاد. مثال ارائه‌دهنده درمورد کاربری بود که از bot درخواست پیشنهاد رستوران کرده بود و یکی از دو پیشنهاد bot رستورانی بود به نام Shiraz. کلمه را ۳ بار خواندم و احساس کردم چقدر ذهنم از این کلمه خالیست.
اعجاز کلمه ای در آیات قرآن
کلمه "بحر" به معنی دریا به صورت صیغه مفرد آن در 32
آیه از قرآن آمده است . کلمه "بر" نیز به معنای خشکی به صورت صیغه مفرد آن
در 12 آیه از قرآن آمده است. در یک مورد نیز کلمه "یبسا" که آن هم معنای
خشکی می دهد آمده است که در مجموع در 13 آیه از قرآن کلمه خشکی وارد شده
است. بنابراین در 32 آیه قرآن کلمه دریا و در 13 آیه کلمه خشکی
آمده است. مجمع آیاتی که در آنها کلمات دریا و خشکی آمده است (32+ 13) می
شود 45 آیه. حال اگر این اعداد را با نسبت
برام یه قفس بساز؛بدون پنجره،بدون در،منو بنداز اون تو و خودت بیرون در وایساتو کِ اون بیرون باشی میتونم فقط بِ نشستن تو پشت دیوارِ سرد فکر کنمتو کِ منو محصور کنی فقط ذهنم درگیر تویی میشه کِ منو بِ خاطر نجاتِ خودم بِ زنجیر کردیتو منو حبس میکنی ولی خودت هم با من داخل قفسِ بی نور نفس می کشی!کنار منی و نمیذاری لحظه ای ذهنم بِ خطا بره،نمیذاری لحظه ای بِ جهنمی ک توش بودم برگردم!تو باش؛پشت دیوار باش...لمس نشدنی باش...باش کِ بودنت اجزای متلاشی منو کنار ه
تا به کی 
قرار بر دمیدن به شمع‌هاست؟
شمع‌های هرزِ نانجیب که
از دل سیاه کیک‌های تلخِ سرزده
با جرقه‌ای جوانه می‌زنند
بی بهانه‌ای، زبانه می‌کشند
آتشی به دامنِ جهان ما،
روزهای مرده از جنون فکر،
روزهای بُرده از دیار بکر
می‌زنند
قدرتی نمانده تا
یک ‌نفس نگاه دارم آتش لجوج را
می‌کشد و می‌برد
روزهای انتظار و تا همیشه کوچ را
می‌شماردم که چندمین منم
چندمین نیامده که رفته‌ام
چندمین نرفته‌ای که مانده‌ام
چندمین کسی که در میانه‌‌ام
نارسیده‌ا
نمی‌دونم چرا. چرا نمی‌تونم کنارش بذارم؟ یه گوشه از قلبم، یه گوشه از ذهنم مونده و هیچ راهی هم برای بیرون انداختن‌اش به ذهنم نمی‌رسه. دوست داشتم که طرح‌ام رو با موضوع موسیقی و معماری کار بکنم، با چهار تا از آهنگ‌های بیتلز. از یه ماه قبل شروع کردم، ولی هنوز به نتیجه نرسیدم. باید کنارش بذارم و یادم نره که یه قسمت از کار معماری حجمه، پلان، نما، پرسپکتیو و... باقی چیزا هستن که باید روشون کار بکنم و موندن هنوز.
از ابتدای امسال به خودم قول داده ام در مسابقه ماهانه داستان پنجاه و سه کلمه ای مجله آمریکایی Prime را شرکت کنم تا اینکه بالاخره یک روز نوشته هایم به درجه ای از کیفیت برسد که برنده مسابقه ماهانه بشوم.
امتیاز این مسابقه به این است که تنها باید در 53 کلمه داستانت را بنویسی....همین و بس. نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر. اینجاست که قدر کلمات را می دانی. جایی برای زیاده گویی نیست. نمی توانی هذیان گویی کنی.باید خیلی سریع همه اجازی پازل را بچینی و در پایا
اطلاعات عمومی شگفت انگیز
"کلمه ی almost" بلندترین کلمه در زبان انگلیسی، از نظر الفبایی است "و rhythm" بلندترین کلمه با حروف بی صدا محسوب میشود.
دو کلمه در زبان انگلیسی وجود دارد که تمام 5 حرف صدادار را شامل میشوند :facetiousوabstemious
6 زبان رسمی ملل متحد شامل :انگلیسی، فرانسوی، عربی، روسی، و اسپانیایی است.


ادامه مطلب
کلمه‌هامو از گوشه و کنار ذهنم جمع کردم و گفتم: من فقط می‌خوام همه چیز همین‌طور آروم باقی بمونه. پرسید: آروم مثل چی؟ 
گفتم: شبیه نسیم دم غروب که نمی‌تونه دریا رو آشفته کنه. شبیه وقتی که روبالشی‌های تمیز رو با قدیمی‌ها عوض می‌کنی. شبیه وقتی که میوه‌های شسته شده رو می‌چینی توی سبد و دست‌هاتو با گوشه‌ی پیراهنت خشک می‌کنی. شبیه وقتی که one last goodbye رو اتفاقی می‌شنوی و یادت میاد دنیا چرخید و چرخید و حالا با شنیدنش حالت خوب میشه جای غصه خوردن.
دو
این روزها تشخیص مرز بین واقعیت چیزی که هستم و اون چیزی که صرفا ساخته‌ی ذهنمه برام سخت شده.
در واقع نمی‌دونم که آیا واقعا جایی هستم که شایستگی‌اش رو ندارم و یا اینکه خودم رو دست کم گرفتم باز!؟
همه شواهدی که تو ذهنم در جریانه نظریه اول رو تایید میکنه اما آیا می‌تونم به ذهنم اعتماد کنم؟ آیا داره همه حقیقت رو میگه بهم؟ اگه آره آیا ممکنه که جوری حقیقت رو بیان کنه که من رو گمراه کنه؟ نمی‌دونم واقعا....
و چقدر این روزها نیاز دارم که جواب این سوال رو
گمانم گربه‌ها موجودات زرنگی هستند. صبح تا شب بدون آن که خدمتی به ما بکنند، روی مبل، کف خانه، روی کابینت و هرجای دیگر که دلشان بخواهد، دراز می‌کشند. نه مثل سگ‌ها بلدند پارس کنند و مراقبتان باشند، نه مثل طوطی حرف می‌زنند و نه حتی مانند قناری صدای خوبی دارند. احتمالا شب ها که می‌خوابیم، از توی سبد گرم و نرمی که برایشان درست کرده‌ایم بیرون می‌آیند، پالتوی گرانقیمتی که برایشان خریده‌ایم را به تن می‌کنند و از خانه بیرون می‌روند. مقابل یک سا
Widget کلمه ای هست که از ترکیب دو کلمه Window و Gadget ایجاد شده است.یعنی یه اپلیکیشن یا ابزار کوچیک که میتونه داخل صفحه وب نصب و اجرا بشه. داخل صفحات گوشیتون شاید دیده باشین اینو. مثلا میشه یه تقویم یا دفتر یادداشت کوچیک رو روی صفحه تون بیارید یا اپ پخش موسیقی و... .

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها