در یک شبِ سردِ زمستانی این اتفاق حادث شد ، و من تا سپیده دَم آشفته بودم .
در بَزمِ شاعرانه ی من
امشب غمیست بر دل ، چون بَحرِ بیکرانه
سر رفته در گریبان ، تنها به این بهانه
گفتم که بیقرارم ، از بَهرِ وَصلِ رویَت
گفتا که در دلِ من ، هرگز مَشو روانه
گفتم که شاعرم من ، در بَزمِ شعرِ من آی
گفتا بخوان برایم ، یک شعرِ عاشقانه
گفتم که این لبانم ، میسوزد از تَبِ عشق
گفتا بگیر از این لب ، یک کامِ
درباره این سایت