دیالوگ شماره یک:
میم.جیم: اینا دو نفر دلباخته بودن که روزگار نذاشت بهم برسن واسه همین تصمیم گرفتن دوستای معمولی باشن.
میم.یا: ـــدَم بهتون |:
من: ://
دیالوگ شماره دو، رخداد پیش از دیالوگ شماره یک:
من: از فلانیا بدم میاد، از فلانیام بدم میاد...
میم.جیم: فقط کازم خوبه!
(کازم از پله ها پائیین می اید و من خزان خزان از شدت خندیدن به درون راهرو میپیچم و ...)
دیالوگ شماره سه، زین پس بدون ذکر همچنان دیالوگ ها با من و خودم، من و مغزم و من و افراد رویاهایم و من ق
درباره این سایت