نتایج جستجو برای عبارت :

نه گفتن بلدهستم فقط برای خونواده ام

دم اومدن از شرکت بیرون مدیر برنامه ریزی پروژه آقای علی میم گفت یه کاری رو انجام بدهم هیچی لب تاپُ از کیف دراورده روشن ش کرده ام دیگه برنگشتم توی اتاقم کنار میز بازرگانی خانم الی آ نشستم و کار رو انجام داده ام! رسیدم خونه دیدم بابا خان و مامان خانم و خاله بهجت نشستند مامان خانم گفت چای میخوایی؟  گفتم نه؟  میخوایی بخوابی؟  گفتم نه؟  گفت میخوایی بریم خونه دایی آقا حسن دایی مامان خانم میایی گفتم نه!
خونواده ی ایده آل من در آینده اونیه که توش همه با هم دووستیم. 
بچه هام با هم دوستن و با هم حرف میزنن و دعوا میکنن. همدیگرو بغل میکنن. حتا اگه بدونن زمین تا اسمون با هم فرق دارن. 
تو خونواده ی ایده ال من همسرم تحت هر شرایطی کنارمه تحت هر شرایطی کنارشم و اگه جایی برای هم فداکاری کردیم با رضایت همدیگه این کارو میکنیم. تو خونواده ایده آل من عشق هست و اولویت... 
آدما می تونن بین استقلال و وابستگیاشون مدیریت کنن. 
و من هنوز ندیدم همچین آدمایی رو ...
انشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستی به وقت نیمه شب
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند.

ادامه مطلب
احساس وقتی در رابط با خونواده معنی شه معنی کاملتری به خودش میگیره.
اینکه پدر یا مادر چقدر با تو یا با همدیگه مشکل دارن دارن هیچ چیزی رو عوض نمیکنه نسبت به زمانیکه بچه بودی و عاشقانه میپرستیدنت.
عاشق باش. عاشق خونواده ای که شاید دیر قدرشونو بفهمی.
با اصرار بابا قرار شد زودتر مراسمی داشته باشیم تا بتونیم همدیگه رو رسمی توی جامعه و بین دو خونواده معرفی کنیم
این چند وقت من ۳ بار و اون ۲ بار بدون خونواده هامون به خونه همدیگه سر زدیم...و من هربار استرس دیدار اون باخونوادمو داشتم...الف خیلی باهوشه...هربار بدون اینکه من از این ترسم حرف بزنم ...بغلم میکنه و میگه اختلاف تو همه خونواده ها هست...طلاق عاطفی تو خونواده ها قدیمی زیاد هست...بهم میگه نترس من خودم از پس خونوادت بر میام...
این روزا پر از استرسم
مریم به صورت طفلش چشم دوخته بود. از خوشحالی اشک درون چشمانش جمع شد. با خودش گفت: نیومدی نیومدی حالام که اومدی تو چه اوضاعی اومدی؟!خاطره سال گذشته از جلو چشمانش گذشت. سوار اتوبوس بود. به حرف مسافران روبرویش گوش می داد. روبرویی می گفت: داشتن بچه واجبه؟کناری با صورتی بی حالت جواب داد: بالاخره برای بستن دهن خونواده شور لازمه.روبرویی صورتش را در هم برد و گفت:گور پدر خونواده شورمریم لبخندی زد و گفت: بچه داشتن واجب نیس مستحبهخانم روبرویی چشم هایش را د
فکرشو بکن! سال دیگه این موقع، همه خانواده دور هم باشن...
 
صداهای جدیدی به خونواده اضافه شده باشه...
 
مجردا به عشقشون رسیده باشن...
 
متاهلا هم که منتظر بچه بودن، بچه دار شده باشن...
 
اون لبخندایی که از خونواده ها، ماه ها، شاید سال ها دور شده بود، بازم به لباشون برگشته باشه
 
بعد همین جور که صدای قهقهه میاد، به آرزوهایی که امسال کردیم
 
فکر کنیم و با خودمون بگیم:دیدی همه چی درست شد؟ دیدی الکی اینقدر حرص خوردی؟
 
امیدوارم همه در سال جدید پیش رو به آ
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.
آه بس آفت از این حضرت و آقا گفتن راه پایین زدن و حضرت والا گفتن
وه که زین گفت عجب سمّ و بلایا خیزدپوچی خویش به هر گوش و زوایا گفتن
این همه نقل که از سایه‌ی نیکان دارندوین همه قول به پیدا و خفایا گفتن
جان تو خسته نشد زین همه ورّاجی‌ها؟زان دهان کف بنایامد ز سجایا گفتن؟
تو چه‌ای پس تو که‌ای در ره بالارفتن؟تو به پندار خوشی زین همه هاها گفتن؟
ای عجب دوزخ از این قوم به تک بگریزددیو و دد جامه درد زین همه بیجا گفتن
پشت منبر به در آمد به بیابان گم شدکه
آه بس آفت از این حضرت و آقا گفتن راه پایین زدن و حضرت والا گفتن
وه که زین گفت عجب سمّ و بلایا خیزدپوچی خویش به هر گوش و زوایا گفتن
این همه نقل که از سایه‌ی نیکان دارندوین همه قول به پیدا و خفایا گفتن
جان تو خسته نشد زین همه ورّاجی‌ها؟زان دهان کف بنیامد ز سجایا گفتن؟
تو چه‌ای پس تو که‌ای در ره بالارفتن؟تو به پندار خوشی زین همه هاها گفتن؟
ای عجب دوزخ از این قوم به تک بگریزددیو و دد جامه درد زین همه بیجا گفتن
پشت منبر به در آمد به بیابان گم شدکه د
دلایل مهریه سنگین؟تضمین ،یا آداب و رسومیا به قول یه سری واسه ارزش گذاری روی خودشون و کسب احترام...!نمی دونم...؟ چیز دیگه ای از قلم افتاده..‌؟مهریه سنگین تو خونواده های پولدار  منتهی میشه به فضایل مالی خانواده ها؛ خانواده ها باید هم کفو باشن اما به قول خودشون دختر و پسر باید تو فخر فروشی هم شان باشند و تبدیل بشن به ویترین مغازه؛ جهیزیه زیاد انتظار مهریه رو هم بالا می بره...حالا این یه توافقه بین اون دسته آدمای فخر فروش  اما... فکرشو بکنین... یه عده
امروزه شاهد سبک جدید از مداحی هستیم که به سبک "شور" معروف است، در این سبک ذکر گفتن یکی از اصلی ترین بخش‌های مراسم است.برخی افراد و گروه‌ها از همان ابتدا مخالف ذکر گفتن بودند و برخی هم موافق، در ادامه این مطلب به نحوه ذکر گفتن اصولی در هیئت و حکم شرعی ذکر گفتن از دید مراجع تقلید پرداخته‌ایم.
ادامه مطلب
فکر می کنم از این به بعد زندگیم همین یک ذره حرف واسه گفتن رو نداشته باشه. کاملن مشخصه، یه دوره افسردگی دیگه و بعدشم ادامه روتین امیدوارانه بدون هیچ موفقیتی. امید مزخرف ترین احساس بشریه. من الکی خودم رو گول زدم. قرار نیست اتفاق خاصی بیفته. وقتی خونواده من، منو آدم حساب نمی کنن و بهم می گن تو نمی فهمی با اینکه خودشون منو تربیت کردن چه انتظاری از دنیا باید داشته باشم. غیر از تنفر و رنج چه هدیه ای گرفته م؟! الکی فکر کردم دارم رشد می کنم ولی نمی دونم د
امروز اولین جلسه ایمونولوژی بود. استادش رو دوست داشتم. گفتن من دکتر ن هستم استاد تمام بخش ایمونولوژی و میکروبیولوژی. گفتن که کلاسمون اینطوریه که من ۵۰ دقیقه درس میدم ده دقیقه استراحت میکنیم و بعدش ۱ ساعت به قول خودشون توتریال! گفتن یه مبحثی رو از قبل معلوم میکنم که بخونین و بعد راجع بهش بحث میکنیم.   شروع کردن از بن حیات گفتن تا رسیدیم به این که بیماری حاصل اینتراکشن هاست و پاتوژن‌هاست. یهو گفتن یه خاطره ای براتون تعریف کنم گفتن تو یه روستای
چقدر بعضی آدم ها بدبخت هستن اما به نظر من..
چه دلیلی داره که هیچوقت خونه من نمیاد؟نه واسه عیدی،نه وقتی میریم مسافرت،
بعد ازونور خونه بقیه شون زود پا میشه می‌ره..تا الان فکر میکردم با همه اینجوریه الان فهمیدم نه بابا! فقط با من اینجوریه!
درهرصورت ارزش وجودی خودشو بهم نشون میده که همینقدر به اون و خونواده اش احترام بذارم.
ازون ورم خانوم س فک کنم خوشش نمیاد بریم خونه اش.هرسری با یه بهونه ای،
شوهرش میپیچونه.اونم بهونه دروغ.اینسری که دروغش قشنگ لو
این روزا نگرانه نامهربونی هاییم که مردم می بینن ،نگرانه مادربزرگام پدربزرگم بابام مامانم داداشام ....
نمیخوام بیان کنم چون نمیخوام نگرانی من به نگرانی اونا اضافه بشه ....یه دستم مداده یه دستم پاک کن ....
الان وقت پاک کن  دست گرفتنه....
عنوان مطلب : اگه یه آجر داشتین چیکار میکردین؟!
سوالی که ۵ بهمن روانشناسی که در جلسه مصاحبه ام حضور داشت سوال کرد... اگه فقط یه آجر داشتی چیکار میکردی؟
گفتم : نگه اش میدارم تا اگه یه زمانی اگه ساخت و ساز داشتم ازش استفا
ما از اون خونواده‌هاش نیستیم که شب عید نوروز در حالی که ساعت یک و نیم شب سال تحویل میشه، عروسی بگیریم، اما تو فامیلمون هستن کسانی که دقیقا از همون خونواده‌هاشن!
در نتیجه ما الان داریم میریم عروسی و خدا می‌دونه کی برگردیم :)))
اینم اولین هفت‌سینی که بنده چیدم :)

+ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام دوستان
تقریبا دو ماه پیش با دوستانم کتابخونه بودیم، دنبال کتابی بودم که نداشتن، آقایی در اون جا شنونده صحبت های ما بود و وارد بحث شد و گفت یکی از دوستاش با ما هم رشته هست و احتمال داره کتاب رو داشته باشه، کمی هم صحبت شدیم البته بیشتر با دوستم صحبت میکرد چون اون بیشتر در این گفتگو شرکت کرد و شنیدم که از ما هم میپرسید که چی خوندن و ... 
از طرفی دنبال آدرس کتابفروشی بودیم که ایشون گفتن بلدن و تا محل که دو سه تا خیابون بالاتر بود با ما همراهی کر
نمیدونم ...
واقعا شاید ابجی داره درست میگه و دچار بحران ۲۲ سالگی شدم...
دغدغه شغل ودرس و خونواده و غیره...باعث شده خودمو فراموش کنم...
امروز از مامان میپرسم من کیم؟
میگه دیوونه شدی؟اول صبح؟
میگم ...نه...بگو کیم؟ویژگی هام چیاس؟
میگه...اما میفهمم نیستم...ینی شایدم باشم...ولی وقتی مثلا میگه دلسوز  یاد این میوفتم که گربه جلو چشمام رفت زیر ماشین و من حتی پلکم نزدم...
وقتی میگه استرسی ...یاد تمام روزایی میوفتم که امتحان داشتم و هرکاری میکردم جز درس خوندن...وق
سلام
تو ازدواج به دل نشستن چقد مهمه؟، هم ظاهر طرف هم نوع حرف زدن طرف، من 12 13 بار تا به حال رفتم خواستگاری، نمیدونم کار درستی انجام میدم یا نه، یا اون ها بهم نه گفتن یا من خودم نه گفتم.
مثلا اولین جایی که خواستگاری رفتم کاملا دختر رو پسند کردم، ولی ایشون بهم نه گفتن، با نه ایشون تا چند روز کما زده بودم که مگه خودت چی داشتی بهم نه گفتی، خیلی ناراحت شدم ولی دومین جا خودم نه گفتم چون طرف ازم درشت تر بود، سومین جام خودم  نه گفتم با اینکه ظاهر خوبی داش
امروزه شاهد سبک جدید از مداحی هستیم که به سبک "شور" معروف است، در این سبک ذکر گفتن یکی از اصلی ترین بخش‌های مراسم است.
برخی افراد و گروه‌ها از همان ابتدا مخالف ذکر گفتن بودند و برخی هم موافق، در ادامه این مطلب به نحوه ذکر گفتن اصولی در هیئت و حکم شرعی ذکر گفتن از دید مراجع تقلید پرداخته‌ایم.
ادامه مطلب
نه......
برای خیلی از ما آدم ها گفتن این کلمه بسیار سنگین و سخته.
فکر میکنیم با گفتن این کلمه خیلی چیزها از دست خواهیم داد.
اما من فکر میکنم استفاده به جا و به موقع از این کلمه باعث میشه تو خیلی چیزها رو بدست بیاری.
مثل الان من.... 
وقتی تو محکم میگی نه.....   خیلی از نزدیکترین هایت به کلی بهم میریزن و تو رو تحقیر میکنند،گاهی کارشون به جایی میرسه که با تو قهر میکنند
اما به نظر من باید بهشون زمان داد تا معنای حرف های تو رو درک کنند و متوجه دلیل نه گفتن تو
ترجیح میدم راحع به خیلی چیزها حرف نزنم
تا واکنشی رو نبینم ، که توقعش رو ندارم
کاش آدما "همه ی" فکراشونو می گفتن. قبل از اینکه ببینن درسته یا غلط. می گفتن. می گفتن
صاف. مستقیم.
 
من از فلانی بدم میاد ، چون پر روئه
من از کوله پشتی ئه تو خوشم میاد
من از راه رفتن اون بدم میاد
بهت گفته بودم دندونات خیلی گنده ن ؟
یادم بنداز بهش بگم مامانش خیلی مهربونه
تو قشنگی. و این آخرین حرف امروزمه.
پولیش و واکس 3 اکستریم هایبریدنت سوناکس : 

پودر اکسید آلومینیومی بسیار ریز باعث رفع نور Verkratzungen ، لایه های خشک شده و صاف شدن رنگ می شود.
براق عمیق و براق ، ترمیم و ترمیم شدید رنگ کارایی دارد.
مناسب برای بدنه
براق کننده، محافظت کننده، پولیش کاری،تشکیل لایه‌ای با دوام بر روی رنگ خودرو

شناسه محصول : 202200
تصور کن یه شب نسبتا آروم تابستونی لب پنجره نشستی و تازه شروع کردی قسمت دوم «جنگ و صلح» تولستوی رو زیر نور چراغ مطالعه کوچیکت بخونی. نسیم نسبتا خنکی که گرمای روز و شلوغی هاش رو از یادت می‌بره.غرق در نوشته های تولستوی شدی که یهو صدای فریاد یه پسر بچه ده دوازده ساله تمرکزت رو به هم می‌زنه و نگاهت می‌چرخه سمت کوچه. ظاهرا خونه‌ی همسایه‌ی قدیممون، خونه‌ی خونواده‌ی ابراهیمیه. انگار مستأجرهای جدید آقای لرد که توی اتاق کوچیک گوشه حیاط زندگی می‌ک
سال ۹۸ برای من فجیع تموم شد.قبول نشدم تو امتحان های مختلف ، و هر کدوم هم کتبیش رو قبول شدم مثل نیروگاه اتمی و نیروگاه قشم توی مصاحبش رد شدم  و این خیلی بهم آسیب زد.وضعیت کرونا هم که دیگه گفتن نداره.منم هی سرفه میکنم یه خورده هم سرما خوردم ولی ۲۰ روزه همینجوریه و مشکل خاصی ندارم به جز سرفه های خشکی که همیشه بعد از سرماخوردگی تا یکی دو ماه همراهم بوده.
دیشب اومدم شیراز در آغوش خونواده البته هنوز به صورت رسمی از کارم استعفا ندادم.ایشالله پروژه که
از تیتری که انتخاب کردم ناراضی ام. من توی خونواده ای بزرگ شدم که توی زمان به دنیا اومدن من رفت و آمدی نداشتن، چون بستگانی توی اون شهر نداشتن، و خیلی چون های دیگه. توی خونه مون همه ساکت بودیم. ساکت بودن یه مزیت محسوب میشد. به دلایل مختلف.  سفر نمیرفتیم. به دلایل مختلف. حالا من، همون دختری که از ۱۰ سالگی توی اون خونه ساکت تر از ساکت که همه بچه هاش رفته بودن و فقط من مونده بودم و یه برادر آروم تر از خودم، همون دختری که سال ها توی خوابگاه به غربت و تنه
 همه ما بارها و بارها در موقعیت هایی قرار گرفته ایم که گفتن کلمه "نه" برایمان سخت بوده است.برخلاف این که "نه" گفتن را ترجیح می دهیم "بله" می گوییم.
این موارد شامل درخواست هایی از شما برای انجام کاری می شود که علاوه بر این که وقت شما را می گیرد، سبب نادیده گرفتن برنامه از قبل تعیین شده شما شده و هم چنین موجب برقراری ارتباط با افرادی می شود که مایل به رفت و آمد با آن ها نیستید و در این هنگام شما تسلیم شده و موافقت می‌کنید.


ادامه مطلب
زر زده هرکی گفته. جسارتا :)
بعضی از کارشناس ها میگن انقد به پسرها فشار نیارین که تو مردی نباید ناله کنی، نباید از خودت نقطه ضعف نشون بدی، باید همیشه مثل کوه باشی و جایی برای استراحت و درد دل نیست. میگن مردها هم گاهی نیاز دارن درد دل کنن و از مشکلاتشون صحبت کنن.
ولی چرت گفتن.
من امشب امتحان کردم.
- یه مشکلی رو با خونواده در میون میذاری
- حالا دوتا مشکل داری!
تا قبل این یه فشار عصبی روم بود به یک علت بیرونی. الان صرفا مامان بابامم ناراحتن که من ناراحت
 
والدین «نه» را گاهی آنقدر راحت به زبان می‌آورند که کودک اولین کلمه‌ای که یاد می‌گیرد؛ «نه» است و گاهی آنقدر گفتن این کلمه جادویی برای آنها سخت می‌شود که فرزند فکر می‌کند هر چیز که بخواهد سریع فراهم می‌شود.
ادامه مطلب
دارم ب این فکر میکنم ک برعکس اینکه توی خونه تا یکی میگه بالا چشت ابروعه سرریییع جواب حاضر و آماده دارم و بهش میدم

ولی بیرون توی اجتماع اینجور نیستم
طرف صدتا تیکه و فحشم بهم بنداره هیچی نمیگم چون فکر میکنم آره اینجور باشخصیت ترم
یا مثلا وقتی با هم خونه ام دعوام شد با اینکه حق با من بود و میتونستم با هر حرفی آتیشش بزنم و خودشو خونواده ی پست و بی شخصیتشو بیارم جلوش ، ولی هیچی نگفتم 
با اینکه دعوامون شد اون فقط زر شد و جوابی بهش ندادم 
با اینکه حتی
مدیریت مهارت جرأت ورزی « نه » گفتنمهارت جرأت ورزی ؛۱ – یعنی ، توانایی ابراز خود و حقوق خود بدون پایمال کردن حقوق دیگران .۲ – یعنی ، جرات مندی ، ابراز وجود ، قاطعیت و مهارت نه گفتن .۳ – یعنی ، گفتن نه یعنی اراده ، اقتدار و پافشاری روی حقوق خود و
ادامه مطلب
دیشب حوصله خونه رو نداشتم و تو پانسیون موندم واسه مامانم ی بهونه ای آوردم امروز صبحم به بیمارستان امام سر زدم و شبکه رفتم ولی هیچ جا جوابی نگرفتم اومدم بیمارستان اینجا که گفتن باید زنگ بزنم به آقای فلانی با ایشون در میون بزارم گفتن فردا خبر بگیرم اگر چ ب مرکز استان که زنگ زدم گفتن ی شهر دیگه نمیشه دیگه مثل قبل حرص نمیخورم نمیدونم چی میشه خدایا ریش و قیچی دست خودت من دیگه تمام تلاشمو کردم مطمئنم برام بهترینارو میخوای
الان بیست و نهم بهمن ماه است و به این معنی است که من وارد بیست و شش سالگی شدم، بیست و شش سال و یک روز، بیست و شش سال و دو روز تا، تا هروقت که خدا بخواهد. امشب یک پری بودم با دو کیک. با این فکر که زنداداش سرش شلوغه، وقت نمیکنه کیک بپزه خونواده کیک سفارش داده بودند، غافل از اینکه زنداداش قصد سورپرایز داشته. مثل همه روزهای تولد سالهای قبلم متفاوت با روزهای دیگر گذشت... مرسی از دوستای گلم که تبریک گفتن. مرسی از دوستای گلم که تبریک نگفتن. کلا مرسی از همه
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
بابام رفته یه پسری رو برای من خواستگاری کرده
جمله بالا رو باور کنید...بابام و دوستش وقتی هردو بهم درمورد این پسره که پزشکم هست حرف زدن گفتم چرا پسر بیچاره رو میخواین بذارید توی معذوریت و هرچی سعی کردن به من بقبولونن که واقعا خونواده پسر خواستگاری کردن نمیتونم قبول کنم...پسره همسن من و پسر همکلاسی دبیرستان بابامه...توی ازمون دستیاری امسال رشته وشهری که میخواسته نیورده و حالا میخواد درس بخونه دوباره و یه جای سبک کار کنه...بابام و واسطه این وسط م
جلسه اول که رفتم کلاس گفتن خط تحریری کار کن به نظرم اما باز هم انتخاب با خودم بود،قلم نی رو انتخاب کردم.....
امروز گفتن دستت روانه تا کی اینجایی ؟؟
تاریخ رو گفتم و پرسیدم به جایی میرسم؟؟
گفتن اره،خیالت راحت:))))
ب و دال و واو و نون رو مشکل آنچنانی ندارم اما با شونصد خط نوشتن باز هم نمیتونم الف رو بنویسم
یکی از شاگردا اومدن گفتن سرمشقت چقدر زیاده ،استاد دیگه گفتن برای الان نیست که ،گفتم همه برای امروزه !! از قیافه متعجبشون چیزی نگم:)
یک مبهم است بزر
صبح زود رسیدم خونه...
بابام لباس پوشیده بود بره دنبال برادرم بگرده.
با هم رفتیم...
شهر مثل منطقه جنگی بود، چراغ راهنمایی نبود، نرده های جدا کننده بی آر تی ها رو کنده بودن و هنوز از بعضی بانک ها که دیشب سوزونده بودن دود میومد بیرون. 
رفتیم زندان، گفتن تو لیست ما اسمش نیست.
یگان ویژه، گفتن هیچ کس رو اینجا نیوردن.
امنیت اخلاقی، گفتن نیست.
دل نگران برگشتیم.
...
دم ظهر یکی از دوستان زنگ زدن و گفتن از طریق یه بنده خدایی پیگیری کردن و فهمیدن توی اطلاعات فل
این روزا دارن به سگی ترین حالت ممکن میگذرن
اون ازخوابای آشفته ام و دلتنگیای عجیبم برا خونواده
اون از ریدن به حال عزیزام
فقط خدا میدونه که چقدر حالم بده
من تخصصم توی خراب کردن حال بقیه هست، وقتی ناراحت یا فکری میشم به شرایط و حال طرف مقابلم فکر نمیکنم ، فقط حال گوهمو بیان میکنم تا حدی که حال طرف مقابلمم بد بشه

عذاب وجدان دارم ،حالم از خودم بهم میخوره ،شبیه افسرده ها شدم
نگران حال مهربونم ،باز بعد از گذشت مدتها از دیدن پاهای ورم کرده اش دوباره
داداشم کلاس سوم دبستانه ساعت ۷ صبح بیدارش کردم
با جدیت تمام سر همه خونواده داد می‌زنه:
ای بابا ولم کنید... ۳ ساله درس می‌خونم به کجا رسیدم؟
...................................................................................
....دیروز شوهر عمم
جورى تو جمع فامیل میگفت:
 
من وقتى خوابم اصلا هیچى حالیم نیست که
 
 
 
 
 
 
انگار وقتى بیداره خیلى حالیشه ..............................................................................
 .
پسرا می‌گفتن که "ما فیلم ترسناک دوست نداریم!" همه‌شون با هم داد می‌زدن که "ما خب می‌ترسیم! چرا باید همچین فیلمی ببینیم؟!" پسرا همه‌شون متفقن موافق بودن که خیلی دل‌رحمن! دلشون برای آدمای بیچاره می‌سوزه و با دیدن اونا خیلی غمگین می‌شن. پسرا می‌گفتن که خیلی نگران آینده‌ن! نگران زن و بچه‌های داشته و نداشته‌شون. اونا می‌گفتن اگه برای خونواده‌شون اتفاق بدی بیفته اصلن نمی‌تونن تحمل کنن! حتمن یا گریه می‌کنن یا می‌شکنن یا ریز ریز تموم می‌
آداب سخن گفتن
در اسلام باب وسیعی برای این مسأله گشوده شده، از جمله اینکه: تا سخن گفتن ضرورتی نداشته باشد سکوت از آن بهتر است. چنانکه در حدیثی از امام صادق  علیه السلام  می خوانیم: السکوت راحة للعقل؛ سکوت مایه آرامش فکر است. [1]
و در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا  علیه السلام  آمده است:من علامات الفقه: العلم و الحلم و الصمت، ان الصمت باب من ابواب الحکمه؛ از نشانه های فهم و عقل، داشتن آگاهی و بردباری و سکوت است، سکوت دری از درهای حکمت است. [2]البت
سخنوری فنی است که بوسیله آن گوینده،شنونده را به سخن خود اقناع می کند .پس قصد و غرض ما از سخنوری همین دو نتیجه است که شنونده ، سخن ما را بپذیرد .هر سخنرانی‌ که می خواهد سخنرانی کند باید از این سه اصل مهم : چه گفتن ، چگونه گفتن و چرا گفتن پیروی کند . این سه اصل مهم گویندگی در گفتگو های روزمره هم به کار می رود.با توجه به آداب‌ و احوال مخاطب کاری کنید که دل شنونده را بدست بیاورید ، مخاطب را به درک مطلب حرفتان برسانید و در آخر در دل مخاطب انگیزه ، شور و
این فیلم سینماییا هست که یه روز از زندگی یه خونواده رو نشون میده که تمام آوار مصیبت عالم سرشون خراب میشه، اینا اگه واسه شما فیلمه واسه ما خاطره‌س! :/ :))
بعد هیفده هیجده ساعت تلوتلو خوردن تو اتوبوس رسیدیم مشهد، در حالیکه نمیدونستیم شعبه ۵ اصلا کجا هست... فک کنم حدود یه ساعت فقط درگیر این بودیم که بفهمیم اصلا کجا باید بریم! چمدونو دادیم امانات و راه افتادیم سمت دادگاه.
از دنگ و فنگای دادگاه نگم براتون. ایشالا هیچ‌وقت برای کسی پیش نیاد. روند عجیب
به شکرانه ی نعمت های بی پایان و بی شمار خداوند . پس از نماز ،سر بر خاک نهادن،و نعمت های او را به یاد آوردن و شکر گفتن و حمد کردن این محبت خدا را در دل انسان می افزاید . 
حتی اگر چیزی نگوییم و  پیشانی و صورت  را بر زمین نهادن یعنی شکر گفتن
 ولی بهتر است ذکرهایی چون شکر الله یا حمد الله گفته شود .
 
 
بسم الله مهربون :)
این روزا یه ذره فشار ها و تنش های روحیم زیاد شده، یه مشکلی پیش اومده که همه ی خونواده رو تحت تاثیر قرار داده، از اون طرف هم کورس ریه تموم شده و درگیر امتحان های سنگینشم. شنبه تا سه شنبه هم که فرجه هست رو باید برم تهران، واقعا نمیدونم میرسم درس هام رو بخونم یا نه. تک تک اینا برای من نگرانی و استرسن، داداشمم که نیست تمام فشار خونواده افتاده روی دوش من‌ و کی میدونه واقعا چی داره به من میگذره؟ حتی الف هم نمیدونه. البته خودم از حال و
سلام. 
این روزهای من روی دور تنده . نزدیک به دو ماهه عضو جدیدی به خونواده مون اضافه شده. یه هاپوی شیرین و دوست داشتنی. رُکسی دوست داشتنی :-)))
فعلا دوره ی واکسنشه و بخاطر ممنوعیت بیرون بردن رُکسی ما هم خونه نشین شدیم. 
این پست جهت اعلام حضور رکسی بوده و لاغیر ....
دلم میخواد تهران خونمو عوض کنم
از صمیم قلبم دلم میخواد عوضش کنم ،اما اجاره ها داره بالا میره و دلم نمیهواد به خونواده فشار بیارم ، و حتی اگه بهشون فشارم نیاد دلم نمیخواد دیگه بیشتر از اینا خودمو خرد کنم و منت بکشم 
تنها چیزی که میخوام اینه که این سه سال باقی مونده زودتر بگذره و امتحان ارشد بدم 
دلم برای دهه فجرای دوره ابتدایی تنگ شده. 
اون شور و شوقی که بچه‌ها داشتن برای سرود و دکلمه و از همه بیشتر برای نمایش. چنان پدیده جذابی بود برامون که الان که بهش فکر می‌کنم مسخره به نظر میاد. این‌که یه نفر کت‌شلوار داداششو بپوشه و موهاشو جمع کنه زیر کلاه و برای خودش سبیل بکشه، اون یکی کت‌دامن تنش کنه و آرایش کنه و... 
خیلی هم چرت بودن. یعنی الان که بهشون فکر می‌کنم و یه سری دیالوگ یادم میاد، از خودم می‌پرسم که "واقعا چه‌طور این چیزا به نظرت خن
ب جز ی خاطره ی خوب واسه یکشنبه قبل انتخابات۹۶کلا اردیبهشتی نبوده ک بگذره و زخمیم نکرده باشهالمپیاددانش آموزیم۱۱و۱۲اردیبهشت بودالمپیاددانشجوییم۱۲و۱۳اردیبهشت هست(اینو دیگه خدا رحم کنه)بدی این دفعه اینه ک خونواده خبرندارن و قاعدتا درکی هم از اوضام وجود نداره و من هم همش خودخوری احتمالا جمعه،بعد امتحان کارم ب سرم بکشه ببینید کی گفتمحالا شما هی بگید اردیبعشق و این صوبتا
خیلی از رفتارها و تصمیماتی که ما انسانها می گیریم تحت فشار اطرافیان و اثر جامعه ای که در اون هستیم گرفته میشهه.
ممکنه ما اصلا با یک خواسته موافق نباشیم اما نتونیم نه بگیم.
این مقاله رو از دست ندید 
 
مهارت نه گفتن ، 4دلیلی که برای مردم سخت است نه بگویند 
با گرفتگی بدن و آشفتگی وحشتناکی از خواب بلند شدم. از خوابیدن تو خونه ی هر کسی حتی خواهر خودم متنفرم، باورم نمیشه انقدر خوابیدن تو بقیه خونه ها سخت باشه. یکی دیگه از موردایی که دوست ندارم، رسم نخوردن یه صبحانه حسابیه. نمی دونم چرا خواهری تو این مورد اصلن به بقیه خونواده نمی خوره، در واقع صبحانه حسابی می تونه روز آدمو بسازه. وقتی صبحانه درست نمی خورن طبیعیه کل روز یه گرسنگی ملوی همیشگی داشته باشن.
بعد از صبحانه ای که به خاطر من راه انداخته بودند
هنوز تو عمرم اینجوری قرآن سر نگرفته بودم!
که وسط بک «یا الله» گفتن ها، نقش شورای حل اختلاف بین علی و دخترخاله اش زینب رو ایفا کنم که کی بطری آب صورتی دستش باشه، کی بطری سبز!
و وسط «بمحمد بن علی» گفتن هام، ماشین قدرتی رو از کیفم دربیارم، و بدم به علی، تا بلکه قائله رو بخوابونم ! بعد که ببینم اوضاع بدتر شد، کرم کوکی رو بدم به علی و ماشین قدرتی رو بدم به زینب!
و وسط «بعلی بن محمد» گفتن ها، علی بزنه زیر گریه، و من سریع و نجویده خدا رو به حق بقیه معصومی
سال 99 سال جهش تولید مبارک ♥
فکرشو بکن! سال دیگه این موقع، همه خانواده دور هم باشن...
صداهای جدیدی به خونواده اضافه شده باشه...
مجردا به عشقشون رسیده باشن...
متاهلا هم که منتظر بچه بودن، بچه دار شده باشن...
اون لبخندایی که از خونواده ها، ماه ها، شاید سال ها دور شده بود، بازم به لباشون برگشته باشه
بعد همین جور که صدای قهقهه میاد، به آرزوهایی که امسال کردیم
فکر کنیم و با خودمون بگیم:دیدی همه چی درست شد؟ دیدی الکی اینقدر حرص خوردی؟
امیدوارم همه در سال
سلام آقای آذری جهرمی!
چطوری برادر؟
آقا! اون اوایل اپراتورایی که برای شرکتای خدماتی مشتری جمع می‌کردن، وقتی تماس می‌گرفتن می‌گفتن: شما خونه‌تون کجاست؟ عععه؟!!! اتفاقا طبق تحقیقات ما آب محله‌ی شما فلانه و ما توصیه می‌کنیم از محصول ما که کارش تمیز کردن آبه استفاده کنین و بخرینش؛ یا می‌گفتن: ماشین دارین؟ ما پکیج وسایل لازم برای موارد ضروری داخل ماشین داریم و قیمت اون هم انقدره، می‌خرین؟ یا می‌گفتن: خونه‌تون‌و بیمه نکردین؟ بیمه‌ی آتیش‌س
الان که می بینم سعید با چه نگرانی کنارم هست و ازمن مراقب میکنه؛ سعید پرمشغله ی گرفتار، فکر میکنم خدا اگر بخواد وعده ی فریبنده بده رود عسل و حوری فریب اغواکننده ای نیست. بهشت جایی هست که شما رو دوست دارن و به شما بها میدن. جایی که شما در اولویت هستید و آدمها آغوششون و حضورشون امن ترین پناهگاه جهان هست. بهشت خونواده ست. 
سال ۹۸ تم ثابت تموم عید دیدنی‌های خونواده‌ی بابام اینجوری بود که پنج دقیقه بعد از سلام احوال پرسی و عید مبارک و این حرف‌ها ، یکی میگه این سیل چی میگه اخه ، و همین جمله فتح بابی میکنه برای تحلیل مسائل سیاسی مملکت، زمین‌خواری و قیمت پیاز ، یهو به خودمون میایم میبینیم از قیمت پیاز، یه مروری رو کل تاریخ معاصر ایران هم داشتیم.
آخ این مدل ادمایی که فقط بلند غر بزنن و شکوه و گلایه کنن کلافه ام میکنن 
هر طور هم که مثبت باهاشون حرف بزنی یه نکته منفی پیدا میکنن و جوابتو به منفی ترین شکل ممکن میدن
دو تا دوست دارم :
اولی فاطمه در یک خانه قدیمی ۵۰ متری با دو دختر ۸ و ۵ .فاطمه همدانی هست و خودش از خونواده خیلی پولداریه(نصف فامیلشون چندین دهه هست اروپا و آمریکان)آقا این بشر یک آدم مثبت باحالی هست که نگو...من و فاطمه که بهم می رسیم حرف از اخرین کتابی که خوندیم و فلان مسئله سیاسی و ا
توی این همه سال درس بزرگی گرفتم از این همه آدمی که باهاشون ارتباط برقرار کردم و اون درس این بود که هر آدم یه اندازه از احترام رو میفهمه.واقعا بعضی ها معلوم نیست توی زندگی چی یاد گرفتند. توی چه خونواده ای زندگی کردند.یه مثال: شاید یکی دو سه هزار میلیارد رو نفهمه. ولی خوب یه میلیارد رو میفهمه. پس قد همون اندازش باید براش ارزش گذاشت. همین!
آداب غذا خوردن:
*مستحبات:
1- شستن دست ها پیش از غذا و پس از آن.2- در ابتدا گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در آخر گفتن الحمد لله رب العالمین.3- خوردن غذا با دست راست.4- کوچک برداشتن لقمه.5- خوب جویدن غذا.6- هرکس از غذای روبرویش بخورد.7- بتدا میزبان و سپس میهمان بخورند.
* مکروهات:
1- خوردن در حالت سیری.2- پر خوری.3- نگاه به دیگران هنگام خوردن.4- خوردن غذای داغ.5- فوت کردن به غذایی که خورده می¬شود.
6- پاره کردن نان با چاقو.7- گذاشتن نان زیر ظرف غذا.
آداب نوشیدن:
* مستحبا
 
 
سکوت معنادار بر دو قسم است: یا کسی منتظر سخن گفتن تو است و تو با سکوتت می‌خواهی او را به چیزی متوجّه کنی یا آنکه تو سکوت می‌کنی که خودت را به معنایی متوجّه کنی... وقتی نه کسی هست که منتظر سخن گفتن تو باشد و هم تو بدانچه باید متوجّه هستی دیگر سکوت چرا؟!!
 
( این لئالی از سینه‌ی بنده‌ی حقیر (الاحقر الجانی)  می‌تراود، کف دستت خوب بنویس تا خواب در چشم ترت بشکند...!)
سلام 
الان که دارم می نویسم اشک هام داره می ریزه ... 
تقصیر خودمه ... رفتم یکم از پیاهای قبلمون‌ مونده بود رو میخوندم دلم گرفت ... 
نمیدونم چطورمه ..‌ واقعا نه میدونم چطورمه نه میدونم چی میخوام از زندگی ... 
فقط میدونم حالم خیلی تعریفی نداره ...
این روزا روزهای خوبیه برای خونواده ما ... مخصوصا برا فاطمه ... خیلی خیلی شوهر خوبی داره اونقدر براش خوشحالم که حد نداره ..‌ فاطمه دختر پاک و خوبیه ... حقش بود این زندگی خوب ... حرف زدناش و پیام بازیاش یاد خاطره رو
همه مون تو زندگی روزهای سختی داشتیم،
یه نگاه به دور و برم می کنم. شلوغه همش سر و صدا به هم ریختگی بی نظمی بحث
کلافه میشم، برای بهتر کردن اوضاع هزاران باز تلاش می کنم و باز هم نتیجه همونیه که بوده.
گاهی ادم خسته میشه
دلسرد میشه
خیلی بده ای حال این حس
هی فاصله ش با دوستاش خونواده ش بیشتر میشه
تا حایی که دلس می خواد به قول سوگند یه بلیط یه طرفه بگیره و بره...!
امیدوارم امسال خدا به همتون سلامتی و تندرستی عیدی بده ....
امیدوارم امسال در کنار خونواده اتون شاد باشین....
امیدوارم امسال اونقدر اتفاق خوب بیفته که اتفاقات  بد پارسال در خاطرتون کمرنگ تر بشه......
سال نو مباااااااارک 
سال ۹۸گذشت ....کاش بشه بهش فکر نکنیم....
امیدوارم سال خوبی داشته باشین:)
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.شایدبرایش دنیاجوردیگری معنی پیدامینمو
پسر خواهرم رو بردیم برا ثبت نام کلاس اول دبستان تکرار میکنم کلاس اول دبستان  گفتن باید ازش مصاحبه بگیریم گفتن سوره فیل باید بلد باشه حالا بیچاره خواهر زادم کل سوره رو حفظ بود فقط الم تر کیف اولش رو فراموش میکرد باید اولش رو میگفتیم تا بقیش رو بخونه 
مسئول مصاحبه دریغ از یه ذره کمک که بچه بده
بعد از همه جالب تر بهش گفتن مداحی بلدی برامون نوحه بخون شانس آوردیم (اینقدر این در رو محکم نبند نرو) نخوند از بس عاشق این آهنگه کلش رو حفظه براشون حسین سر
سلام
واقعیتش مشکل من تو ازدواج و انتخابه، خواستگاری دارم که یکی از دوستان معرفی کرده. قرار شد خودمون با هم آشنا بشیم و اگه مشکلی نبود کم کم خونواده ها رو در جریان بذاریم. 
در مورد شرایط شون بخوام بگم وضعیت مالی کاملا معمولی، کارهای عمرانی میکنن و چون کار خوابیده امسال رسما بیکار بودن، به لحاظ مالی قول نمیدن، خونه ندارن، یه ماشین فقط. ظاهرشون هم عادی و معمولیه. تعداد اعضای خونواده کاملا متناسب با خودمونه.
من چند جلسه باهاش صحبت کردم، مذهبی نی
سلام
دوستان بنده دختری هستم که قراره برام خواستگار بیاد؛
ما خیلی کم جمعیتیم، برای همین اومدم اینجا تا نظرات شما رو هم بدونم و برادری هم ندارم که از دید مردونه خودش منو راهنمایی کنه.
چیزی که ذهنم رو درگیر کرده چند تا سوال زیره که هم پسرها هم خانوم های باتجربه لطفا جوابم رو بدین:
1- موقع ورود خواستگار و خونواده شون بهتره من هم همراه خونواده م به استقبال برم یا بعدا بیام واسه خوش آمد گویی؟ 
خونه ما یه جوریه که اگه بخوام از اتاق بیرون بیام درست رو
مامان : هانیه حالش بد
بابا: چطور؟
مامان: تب کرده ... پاهاشم یخ :(
یهو دیدم بابا اومده تو اتاق 
پاهامو از توی پتو  پیدا کرد همچی فشار داد که نزدیک بود قطعش کنه :/
اومدم بگم اخ دردم گرفت یهو دیدم با پشت دست خوابوند تو پیشونیم:| 
خو پدر من ، لمس هم کنی میتونی دما رو متوجه بشی چرا بزن بزن راه انداختی :|
در نهایت نتیجه معاینه رو  به این ترتیب به مادر اعلام کردن :
به خواهرش زنگ بزن بگو تنها وارث خونواده اونه 
بابا :
مامان:
من:
باز هم من :
آیا نه گفتن حتی در مقابل درخواست‌های غیرمنطقی هم برای‌تان دشوار است؟ اگر نتوانید به دیگران نه بگویید، باید همیشه اولویت‌های دیگران را به اولویت‌های خودتان ترجیح دهید. زمانی به درخواست دیگران جواب مثبت بدهید که درخواست‌ موردنظر معقول و شدنی باشد یا آن درخواست را برای جبران محبت‌های دوست‌تان انجام دهید. اما اگر همیشه از ترس نه گفتن به خواسته‌ی دیگران جواب مثبت می‌دهید، حالا دیگر وقت تغییر است. برای افزایش قدرت نه گفتن با ادامه‌ی این
خب ظاهرا همونجور که گفتن از غم‌ها، غم رو کم می‌کنه گفتن از شادی هم چنینه. روان آسوده‌ی تنهایم به تنگنا رسیده و دم به کله می‌کوباند و هیچ هم‌صحبتی نیست که نیست. ح مشغول به آدم‌های جدید است و آنلاین و درحال چت. م دیگر چت نمی‌کند. من تنهام و خسته‌ام از کتاب خواندن و گذران اینگونه‌ی عمر.
کاش این چند خط از درد تنهایی‌ام بکاهاند.
کلافه‌ام از این خودی که بلد نیست چون هایدگر و ویتگنشتاین و کانت تنها باشد. کاش یادبگیرم خودم را بغل کنم و با خودم تنه
اونجایی که میرم یه مدرسه غیر دولتیه توی اکباتان
بچه‌هاش رو خوشم نمیاد ازشون
آدمایی که تکیه 100 درصد زدن روی خونواده هاشون و حتی بناشون اینه بعد از کنکور هم همین رویه رو داشته باشن...
نمیتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم
وقتی 2 ساعت حرف میزنم باهاشون و تهش میگه خب میریم فلان کشور دیگه چرا الکی درس بخونم...
دارم اذیت میشم تو اون جو...
+
پ.ن: اولین امتحان دانشگاه رو دادم : )
عاولی بود D:
خب دوستان عزیز بعد از این که من 8هفته از بارداریم گذشت و پیش متخصص رفتم به من گفتن جفتت پایین هست و پس از اون لکه بینی های من شروع شد. جالبه روز قبلش مشکلی نداشتم اما بعد از گفتن دکتر لکه بینی های من و استراحت مطلق(دراز کشیدن در کل روز و فقط برای دستشویی رفتن بلند شدن) شروع شد☺.9 ماه استراحت خیلی سخته اونم برای من که هروز میرفتم بیرون. خب دیگه هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد.
‏یه پسر دایی دارم۱۲سالشه
مامانش بهش گفته موقعی که برگه امتحانتو خواستی تحویل بدی فلان آیه رو بخون بعدش فوت کن
بعد این طفلکی فکر کرده گفتن تُف کن

خلاصه امروز از مدرسه زنگ زدن به خونشون
مامانش رفته مدرسه میگه گفتن که
نه تنها رو برگه خودش

رفته رو برگه چن نفر دیگم تف کرده 
‏یه پسر دایی دارم۱۲سالشه
مامانش بهش گفته موقعی که برگه امتحانتو خواستی تحویل بدی فلان آیه رو بخون بعدش فوت کن
بعد این طفلکی فکر کرده گفتن تُف کن

خلاصه امروز از مدرسه زنگ زدن به خونشون
مامانش رفته مدرسه میگه گفتن که
نه تنها رو برگه خودش

رفته رو برگه چن نفر دیگم تف کرده 
‏یه پسر دایی دارم۱۲سالشه
مامانش بهش گفته موقعی که برگه امتحانتو خواستی تحویل بدی فلان آیه رو بخون بعدش فوت کن
بعد این طفلکی فکر کرده گفتن تُف کن

خلاصه امروز از مدرسه زنگ زدن به خونشون
مامانش رفته مدرسه میگه گفتن که
نه تنها رو برگه خودش

رفته رو برگه چن نفر دیگم تف کرده 
یک روزی هم رسید و یک نفر آمد و دو زانو کنارمان نشست، بعد سرش را کج کرد و توی چشمهایمان زل زد، نم اشک را که دید چشمهایش لرزید و بعد گفت که او هم مثل دل ما دلش تنگ است، گرفته است، غصه دارد.
بهمان گفت صبر کنیم...
از شما چه پنهان این روز ها همه بهمان میگفتند صبر کنیم...
اما هیچ کس قبل از گفتن چشمهایش نلرزیده بود...
اما قبل از گفتن هیچ کس دل ما نلرزیده بود...
از آرامشی که گرفته ایم ترس برمان داشته که این بار نکند پیرتر شویم...
فرار کردیم.
انتظار را به ترسِ نشد
آموزش نماز:
شروع نماز، تکبیرة الاحرام"نماز" با گفتن " الله اکبر" آغاز می شود، گفتن "الله اکبر" در آغاز نماز به معنای جدایی از غیر خدا و پیوستن به اوست.اعلام بزرگی پروردگار و دوری جستن از تمام قدرتهای دروغین است.با این تکبیر به حریم نماز وارد می شویم و برخی کارها بر ما حرام می شود. هنگامی که نماز را شروع می کنیم باید متوجه باشیم که چه نمازی را می خوانیم؛ مثلا نماز ظهر است یا عصر و آن را تنها برای اطاعت فرمان خداوند بجا آوریم که این همان "نیت" است
دروغ گفتن در زنان و چه در مردان، خصوصیتی است که تفاوتی در جنسیت ندارد و هرشخصی حداقل چندبار در زندگی خود این کار را انجام داده است. اما زنان گاه به دلیل برخی نگرانی‌ها و برای مقابله و فرار از آن‌‌ها، اولین راهی که به ذهنشان می‌رسد دروغ گفتن است. دروغگویی به دلایل کوچک و بزرگی می تواند از طرف زنان انجام شود. در هر حال این دروغ‌ها آسیب‌هایی را به‌ آن‌ها وارد خواهد کرد که منجر به پیچیده شدن مسائل نیز می شود. رویدادهایی که ممکن بود درصورت بیا
امربه‌معروف، یک مرحله‌ی گفتن و یک مرحله‌ی عمل دارد. مرحله‌ی عمل، یعنی اقدام با دست و با زور؛ این مرحله، امروز به عهده‌ی حکومت است و باید با اجازه‌ی حکومت انجام بگیرد و لاغیر. اما گفتن با زبان، بر همه واجب است و همه باید آن را بدون ملاحظه انجام بدهند.
فصل دوم: معارف، مقاصد و توقعات انقلاب اسلامی ایران
رفتم مدرسه چه خوش گذشت آب اصلا نبود هی میرفتیم تو دفتر مدرسه خخ+مجری بودم واسه دعوت مسئولین بهم چندتاجمله گفتن که از حفظ بگم بعدش من کم نیاوردما گفتم ولی وقت نشد بگم برای ایراد سخنرانی خو یکی نیست بهشون بگه چرا از حفظ باید بخونم هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دم رئیس اداره آموزش و پرورشمون گرم بنده خدا خیلی خوب بود دم سرهنگم گرم که نیم ساعت تو سخنرانیش از من تعریف کرد خخخخانقدر محکم و بلند خوندم که خودم از خودم ترسیدم خخخخخبهم گفتن عالی خوندمممم
با صدای هلکوپتر بیدار شدم که یکم بعد تو اخبار متوجه شدم به سمت پلدختر می رفته. خب... از این کمک ها خیلی خوشحالم و از شنیدن خبر سلامتی دوستم بیشتر. نزدیک ظهر هم که از خونه زدیم بیرون، راستش اصلن دلم نمی خواست برم، همون آدمای تکراری همون مکان همیشگی و همون کارهای هر سال سیزده بدر... اما امسال سعی کردم یکم تنوع بدم و کلی کرم ریختم و بازی کردیم و خندیدیم. اول که قرار بود بریم پیش خونواده عمم، خونواده ای شلوغ و پر جمعیت که سالهای پیش قبل از خود ما توی ب
پیامک یکی از شنوندگان رادیو به سوال مجری که ده سال دیگه کجایید و چیکار میکنید؟
ده سال دیگه با خونواده و نشستیم و میگم یادش بخیر ده سال پیش خدابیامرز خانم صداقتی برنامه اجرا میکرد ما گوش میدادیم :)
مجری برنامه (خانم صداقتی) : 
عمو چنگیز:
پیام دهنده:
و باز مجری:
_______________
پست نیمه شبیه دیروز کو ؟:| 
من گذاشتمش :/
حالا بیشتر از یک هفته ست که من اومدم خونه. امتحان که کنسل شد دیگه نشد در مقابل اصرارای خونواده مقاومت کنم. تسلیم شدم و به اندازه یک ماه چمدون بستم. یه سری از کتاب هام رو ورداشتم. گلدون هام رو با گلخونه چوبیشون گذاشتم جلوی در ورودی و آب دادنشون رو سپردم به همسایه. حالا اینجا، تو خونه ای که اصلا برای من خونه نیست، با وجود صمیمیتِ زیاد اعضای خونواده، برای خودم کنجی دارم اما خلوت نه. دارم سعی میکنم عادت کنم به شلوغی و سر و صدا و مشارکت و این چیزا، خی
این کرونای لعنتی مارو از درس و کار و زندگی انداخته -_-
درکنار همه مشکلات کرونایی یه خونواده حساس رو هم بزارید
بعله؛ شما شاهد بدترین قرنطینه دنیا هستید
الان هم قرار بود توی یه دفتر پیشخوان برم برای کار، هم قرار بود یه باغی رو برنامه ریزی کنیم برای کلاس‌های درسی و کنکوری و المپیادی و هم ...
به طور کلی که هیچ کدومو نرفتم هیچی
جذابیت اینجاس که راه‌پله‌های خونمونم ندیدم
بعله این است داستان محمد قصه‌ی ما...
من حیث المجموع باید بگم که:
فاک -_-
یاد اون خاطره ام افتادم تو بچگی که توی یه کتاب مصور از مدرسه، یه خونه چوبی بود و من خیلی ازش خوشم اومد. یه چیز مثل ایوون بزرگ داشت و من پیش خودم تصور میکردم که اینجا زندگی میکنم با خانواده ام و دوستام هم با خونواده هاشون اینجا هستن. واقعا خیلی خیلی خوشم اومده بود از این فکر ! یهو در حین خوندن کتاب سالار مگس ها که میگن این جنگل مال ماست، یاد این خاطره افتادم. :)
یا خبیرفصل دوم: مهارتهای ارتباط موثر
سخن نشانگر اندیشه است
سعدی شیرازی میگوید: « دو چیز طیره عقل است، دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی»ضربالمثل ها میگویند: « تا مرد سخن نگفته باشد ، عیب و هنرش نهفته باشد.» یا اینکه: « از کوزه همان برون تراود که در اوست.» پس کافی است کوزه را تکان دهی و بشنوی چه خبر است؟
اندیشمندان بشری به ارتباط متقابل زبان و تفکر پی برده اند. ⚡⚡سخن گفتن، نوعی تفکر با صدای بلند است. لذا چگونه سخن گفتن نمایانگر چگون
بسم الله
این چه فرهنگ مسخره ای هست که سرتونو میکنین تو زندگی مردم؟ حقوق من به شما چه ربطی داره؟ چرا بچه میارم یا نمیارم به شما چه ربطی داره؟ اسم بچه م رو چی میخوام بذارم به شما چه ربطی داره؟ اونم با سماجت زیاد و از رو نرفتن...
به هر بهانه ای دنبال سر درآوردن از زندگی همدیگه ایم درحالیکه قرار نیس هیچ دردی از اون خونواده دوا کنیم و فقط قراره نمک رو زخم باشیم و دخالت کنیم بدون اینکه خودمونو بذاریم جای طرف
دست برداریم از این فرهنگهای مسخره
الان فک کنم یه ماه شده ک ما کاملا قرنطینه ایم، و مهم ترین دلیل سرسختی بیش اندازه من بابامه،چون هم مشکل قلبی داره هم تنفسی هم سیستم ایمنی ضعیفی داره و این نگرانیمو چن برابر میکنه ،و ب همین خاطر همه مراقبن این در حالیه ک اسیب پذیر ترین عضو خونواده که همه کلی نگرانشن باید بره همش سرکار، من دیگ از غصه و نگرانی نمیدونم باید چیکار کنم و هر لحظه تو استرسم اشکم سرازیر میشه ،،،کاش اداراتم کامل تعطیل میشد و ما ازین وضعیت در میومدیم  ...
 خدایا خودت همه ر
بالاخره که باید راه دلجویی کردن از تو رو پیدا کنم.هر چقدر هم که دلخوریت از من عمیق باشه و هرچقدر ادای بی خیالی رو دربیارم تو بخشی از منی. به من برگرد...سخت گیر نباش و راه رو برای آشتی باز بگذار. من رو برای خودت مرور کن؛ منی که برای سی سالگیت از غصه ی پیرشدنت ساعتها گریه کردم و برات نامه نوشتم... اصلا مهم نیست حق با کی هست. ببین قهر روش خوبی برای ادمی که خونواده ش تکه های جانش هستن نیست. من هنوز فاطمه ام؛ هنوز و همیشه اما عمر همیشگی نیست. چرا به دلتنگی
 
خیالش شبیه یک دمل چرکین چسبیده است به بیخ گلویم
و رهایم نمی کند. دارد خفه ام می کند.
به زحمت نفس می کشم. به زحمت حرف می زنم.
صدایم توان بیرون آمدن از حلقومم را ندارد.
تارهای صوتی ام خش دار و ضعیف و کمرنگ شده اند.
اما حرف می زنم. باید حرف بزنم.
اگر چیزی نگویم این دملِ چرکین رشد می کند و بزرگتر می شود
و نابودم می کند. نگفتن همین قدر تلخ است که گفتن سخت...
اما چه قدر فرق است بین گفتن و نگفتنِ چیزهایی
که دارد خفه ات می کند؟چیزهایی تشنج آمیز و دردناک که اگ
  هنوز ۲۴ ساعت از حصور در خونه ی اون نیازمند نگدشته بود که با یک تماس تلفنی خیری پیدا که:
    تمام هزینه های لوازم التحریر رو داد،
  آموزش و پرورش با مدارس هماهنگ کرد هزینه مدارس گرفته نشه، 
  بهزیستی هزینه تخلیه چاه را پذیرفت،
  سبد کالای ماه های آینده را متقبل شد، 
  بدهی خونواده به بقالی را تماما قبول کرد.....   به همین سادگی !.
  هنوز ۲۴ ساعت از حصور در خونه ی اون نیازمند نگدشته بود که با یک تماس تلفنی خیری پیدا که:
    تمام هزینه های لوازم التحریر رو داد،
  آموزش و پرورش با مدارس هماهنگ کرد هزینه مدارس گرفته نشه، 
  بهزیستی هزینه تخلیه چاه را پذیرفت،
  سبد کالای ماه های آینده را متقبل شد، 
  بدهی خونواده به بقالی را تماما قبول کرد.....   به همین سادگی !.
رفتیم یه فیلمی دیدیم
 
به اسم last Christmas
 
اول این رو بگم
که اخرای فیلم شروع کردیم به گریه کردن!
 
فیملش خیلییییییییییی قوی نبود، ولی یه حرفی داشت برای به زبون اوردن،
 
درباره یه دختر هست
که تحت عمل جراحی قرار میگیره،
تومور داشته توی قلبش
و قلبش رو برمیدارن و یه قلب جدید سر جاش میذارن،
 
دختره مهاجره، یوگوسلاوی سابق،
 
در طول فیلم با یه پسری ارتباط برقرار میکنه (فقط احساسی)
 
انگار که پسر ر نمیدیده خیلی.
 
وقتی میره خونه ش
 
میفهمه که پسره در واقع
همسرت رو سه جا میتونی بشناسی:
۱. ﺗﻮی ﺟﻤﻌ ﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎلفش ﺑﺎﺷﻪ۲. ﺗﻮی ﺟﺎ ﻪ خونواده اش باشند۳. توی جمعی که بهترین دوستاش هستند
ﺍﻪ ﺗﻮی ﺍﻦ 3 ﺟﺎ تنها نموندیبهترین دوستت هست!
اما یه حالت چهارم ھم تبصره میزنیم:توی شادی هاش یه قدم برو عقب و چیزی نگو...اگه خودش جاتو خالی دید و صدات کرد مطمئن باش بهترین همراه هست برات...
کسی میگفت:وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر رو
با سلام.
امروز صبح که نزدیک در مدرسه رسیدم دیدم که چند تا موتوری از مدرسه اومدن بیرون، وقتی به من رسیدن گفتن برگرد مدرسه تعطیله. من رفتم دیدم که 20 تا دانش آموز تو مدرسه ان.  دانش آموزهای من چهار تا بودن گفتن بریم یا بمونیم گفتم آدم یا میمونه یا میره. جالب اینه که همون کسایی اومده بودن که درس نخون بودن! 
تعطیلات بهتون خوش بگذره. 
آنقدر خورشید باش که اگر خواستی نتابی، نتوانی. 
دیشب کلی با ب صحبت کردم گفت برو واسه گواهینامه اقدام کن و کلا کارایی که دوست داری رو تو این چند وقت که بیکاری انجام بده امروز به حرفش گوش کردم رفتم اما گفتن سیستماشون قطع و برین دوشنبه هفته بعد بیاین ی برگه هم دستمون دادن که اینا مدارک لازمه رفتیم واسه گروه خونی که گفتن دیر اومدی :)
ککارگزینی شبکه همونجا بود که مشکلایی که پیش اومده رو بهش گفتم گفت شاید بشه کاری کرد فردا بیا ببینم میشه کاری کرد یا نه ،خدایا یعنی میشه بشه:)
سلام دوستان
امروز یه کشف علمی تازه کردم و اون هم اینکه :
اگه دنبال درمان کرونا هستید به هیچ عنوان هشدار های پزشکی رو جدی نگیرین چون توی این چند روز گفتن: دست ندین، من  دست دادم روبوسی هم کردم/گفتن:داخل اجتماع نباشین،بنده تقریبا همه شهر رو زیارت کردم/گفتن: به حیوانات نزدیک نشین ،بنده دوبار رفتم پرنده فروشی ،حالا ماچ و ناز کبوترای خودم که بماند
و با افتخار اعلام میکنم که هنوز زنده و سالم هستم اما این روش از زندگی رو به هیچکس توصیه نمیکنم(فرامو
می‌پرسم:
- اگه بقیه بگن چرا نرفتی رشته‌ی پزشکی تا هم پول در بیاری و هم به فقرا کمک کنی، اونوقت چی؟!
رک و پوست کنده می‌گوید:
- خدا مهمه یا بقیه؟! مسئله اینه [یک شکلک قلب].
در برابر حرفش جوابی ندارم. مرا زمین می‌کوبد و دهانم را می بندد؛ هرچند که ته دلم یک «امّا آخه» ی اعتراضی باقی بماند.
- من تنها پسر خانواده م. اونا در آینده بهم حتماً نیاز دارند. دانشگاه امام صادق(ع) خوبه، هم آرمان‌هاش خوبه، هم کتابهای درسی‌اش خوبه، هم فضای معنوی‌اش خوبه، هم امکا
سلام به همه
میخوام یه کم از مشکلم با پدرم بگم شاید به درد یکی خورد؛
همیشه وقتی میان خونه منم مثه بچه های دیگه خوشحال میشم ولی بعدش که یادش میافتم ناراحت میشم. بیشتر اوقات از بوی بد لباس یا دهن ایشون نمیتونم نزدیک به هم بشینیم یا گاهی بلافاصله بعدش نمیتونم تحمل کنم با هم صحبت کنیم.
وقتی سیگارش روشنه سرم درد میگیره ،شب ها صدای خس خس نفس کشیدن پدرم رو میشنوم همه ش نگرانم دور از جون رگ های قلبش مسدود بشه یا سرطان ریه بگیره...، خودم هم دیگه بعضی شب ه
سلام...
عادت به سلام کردن ندارم کلن ولی به نظرم بعد این سی و چند روز غیبت صغری لازمه دیگه :) چقدر دلم واسه این صفحه تنگ شده بود. چقدر الان عوض شده م... بهتره جو گیر نشم، در واقع این حسیه که هرروز صبح درمورد خودم دارم... چقدر همه چی تغییر کرده :/
از این یکماه بگم که حیف نتونستم با جزییات تعریف کنم... خلاصه که ما کوچ کرده بودیم خونه خواهرم، صبح به جای صدای خروس یا آلارم گوشی با گریه بچه بیدار می شدیم و شب هم همون گریه بچه واسمون لالایی بود، چقدر این مامان
احتمالا شده تا بحال شنیده باشین که "ما تجربمون بیشتره" یا اینکه " ما بهتر میدونیم" و یا "ما صلاح تورو میخوایم"! و با این بازی کلمات جوون تر ها رو مجبور به کاری میکنن که بر خلاف میلشونه!!
چه استعدادهایی که تو این گرداب غرق نشده و چه سالهایی که برای لذت نبردن از زندگی اجباری تلف نشده!!
چی میشه که جبر خونواده ها انقدر زیاد میشه که آدما رو از عشق کردن با چیزی یا کسی که دوس دارن منع میکنن؟!
تا دنیا دنیاس یه جای خالی تو قلب آدما باقی میمونه که جاش با هزارا
چجوری کباب نشم واسه نوزادِ پره مچوری (نوزادی که قبل سی و هش هفته به دنیا اومده) که مادرش تمام طول بارداری کدئین و آلپرازولام خورده، و حالا هم بعد از دنیا اومدنش یک عالمه مشکل داره اما حتی برای معاینات روتینش هم باید از خونواده ش خواهش کنی و هی بسپری و هی پیگیری کنی که بیارنش. چرا این طفل معصوما رو دنیا میارید؟ به دنیایی که تن سالمش هم باید جون بکنه که زنده بمونه؟
بعضی از مریضا که میان واسه نمونه‌گیری، خیلی ناراحتن از وضعیتشون، طوری که حس می‌کنی حتما باید یه طوری باهاشون احساس همدردی کنی. جملۀ طلایی‌ای که واسه این وقتا پیدا کردم اینه که سعی می‌کنم با لبخند بگم «ای بابا! اشکالی نداره. مریضی مال آدمی‌زاده دیگه»
و امروز برای بار nم حین گفتن این جمله، یهو به ذهنم رسید کلی چیز دیگه هم هست که مال آدمی‌زاده؛حسرت گفتن حرفایی که باید می‌گفتی و نشد، ناراحتی گفتن حرفایی که نباید می‌گفتی و اونم نشد، خشم، عج
 
یه بار بهش گفتم همیشه برام سواله، اینایی که میگید واقعا بهش اعتقاد دارید؟ گفت اگه قرار باشه نگیم تا اعتقاد کامل که نمیشه...
 
رجائاً گفتن قبول... با ارادت گفتن قبول... حتی اگه اعتقاد هم کامل نباشه...
 
ولی...
این یکی رو مجبور نبودی اگه اعتقاد نداری بگی، مجبور نبودی شعار بدی، مجبور نبودی...
این یکی اسمش چیه؟
ریا؟ یا دروغ؟ 
اگر هم به اینها اعتقاد داشتی پس چرا عمل نکردی؟ چرا حق عمل بهش رو برام قائل نبودی؟
 
 
این یکی برای من انگار روضه اس...
حس مفت باخت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها