نتایج جستجو برای عبارت :

خزعبلات برگزیده

چند وقت پیش اتفاقی گذرم افتاد به یک سایت رسمی یک مرکز بزرگ فرهنگی که یکی از کارهای مهم و محوریش برگزار کردن کنگره‌ی ادبیه؛ رفتم تو بخش معرفی آثار برگزیده‌ی دوره‌های قبلش ببینم چه خبره.
شاید باورش براتون سخت باشه اما دیدم همین چیزایی که ما می‌نویسیم و رومون نمی‌شه منتشر کنیم و به چند نفر نشون می‌دیم و غیره، آخرشم اسمشو می‌ذاریم خزعبلات تا توهم نویسندگی و غیره بهمون دست نده -البته خیلی خیلی ضعیف‌تر و خزعبل‌ترش- اون‌جا ارائه شده، مقام هم
چند وقت پیش اتفاقی گذرم افتاد به یک سایت رسمی یک مرکز بزرگ فرهنگی که یکی از کارهای مهم و محوریش برگزار کردن کنگره‌ی ادبیه؛ رفتم تو بخش معرفی آثار برگزیده‌ی دوره‌های قبلش ببینم چه خبره.
شاید باورش براتون سخت باشه اما دیدم همین چیزایی که ما می‌نویسیم و رومون نمی‌شه منتشر کنیم و به چند نفر نشون می‌دیم و غیره، آخرشم اسمشو می‌ذاریم خزعبلات تا توهم نویسندگی و غیره بهمون دست نده -البته خیلی خیلی ضعیف‌تر و خزعبل‌ترش- اون‌جا ارائه شده، مقام هم
خزعبلات (مقدمه)
تمام تصمیمات و درک ما از دنیای اطراف‌ِمان، ریشه در باورها و آموخته‌های ما دارد که در سالیان ابتدایی زندگی‌ِمان تا امروز شکل گرفته‌اند. باورها و اندیشه‌هایی که اگر چه اشتباه بوده‌اند، اما به دلیل تکرار زیاد و همچنین همه‌گیر بودن آن‌ها، ما بدون هیچ مقاومتی آن‌ها را پذیرفته‌ایم. اندیشه‌هایی مثل، مرد که گریه نمی‌کند، به دنبال نیمه‌ی گمشده‌ی خود بگرد، فقط دیوانه‌ها به روان‌شناس مراجعه می‌کنند و ازدواج یعنی یکی‌شدن،
اینم از خزعبلات تنهایی و اتاق تاریک و خلوت جولای هست که همه رفتن احتمالا...
به خودم مفتخرم که خیلی وقته ندیدمت...
چیزی رو هم از دست ندادم واقعا...
زندگی اونقدر برام اتفاق نو آورده که نیازی ندارم به چیز جدیدی...
اما کنجکاوم که بدونم تو چه طوری و چه طور بودی توی این ایام؟
با چشمای خیره دنبال جوابم گاهی...ناخودآگاه...
نظر علما رو نمیدونم ولی واقعن همین روزای تعطیل آخر هفتست که اسلامو نگهداشته. قشنگ کارای کل هفته و البته خوابای کل هفته جمع میشن برای این روزا
+اینکه ازین استعدادای ادبی ندارم به کنار ولی واقعنم نمیخوام اینجا یسری خزعبلات غیر واقعی بنویسم. امیدوارم همش در مورد خودم باشع یا حداکثر چسناله هام
باشد که باشد
من نمیدونم بقیه ی ادمها ساعت 12شب چه کارهایی انجام میدند اما من نشستم روی پتوم سمت راستم خنده دارترین کتاب جهان که فقط دوبار لبخند روی لبم اورده... روبه روم تلویزیون که داره برای بار صدم پایتختا نشون میده نقی به ارسطور میگه من نگفتم تو کیف زن وبچه ی منا بزن اما ازاین درخت پرتقال نکن درخت امانته تا بار صدم متوجه این جمله نشده بودم اصلا فیلم بعداز ساعت 12 حرفهایی توش داره که ساعت 9صبح نداره مثل ادما صبح تاشب فقط یه مشت اتفاقات مسخره وتکراری شب سیل
خزعبلات خنده‌دار ابن عربی و ادعای جماع (رابطه جنسی) با ستارگان و حروف الفبا توسط وی
ابن عربی از بزرگان صوفیه می‌نویسد:
«رأیت لیلة أنی نكحت نجوم السماء كلها فما بقی منها نجم إلا نكحته بلذة عظیمة روحانیة ثم لما كملت نكاح النجوم أعطیت الحروف فنكحتها...»
شبی در خواب با ستارگان جماع کردم و لذت روحانی عظیمی بر من دست داد. تا جایی که هیچ ستاره‌ای نماند مگر آنکه با او جماع کردم؛ سپس حروف الفبا برایم آورده شد و با آن‌ها نیز جماع کردم.
الفتوحات المکیة
خزعبلات صوفیه و اهانت به رسول خدا صلی الله علیه و آله برای فضیلت‌سازی برای عمر بن خطاب
وقتی که طبق چرندیات صوفیه، شیطان از عمر بن خطاب فراری است، اما رسول خدا صلی الله علیه و آله را وسوسه می‌کند!!!
افلاکی از بزرگان صوفیه می‌نویسد:
همچنان عزیزی سوال کرد که ابلیس محمد را علیه السلام را وسوسه می‌کرد و از سایه عمر می‌گریخت و ان الشیطان لیفر من ضل عمر، حکمت چیست؟ فرمود که حضرت محمد دریا بود و عمر قدحی بود پر آب؛ دریا را ز پوز سگ نگاه ندارند که دری
اما من طعم تلخ خال گونه ات را نچشیدم. آن لجاجت زنانه ای که سلول به سلول تنت را در آغوش گرفته است باید با دست های من زدوده شود...
اصلا من بلاگردانت بشوم، قربانت بشوم، خال روی تنت بشوم...
خوب است؟
با من حرف بزن، با من ترشی مکن. اصلا این یک دستور است. با من خوب باش، لطفا...
+نمیدونم کی میخوام از این خزعبلات دست بردارم. جالبیش اینه هیچ شخص شخیصی در زندگی من نیست ولی وقتی خرفت میشم این جور متن ها میاد به ذهنم. بر من ببخشید...
+خدایا این خرفتی ریشه دوانده تو ج
+نوزده و هفتاد و شش، رتبه اول کلاس. منطق نوزده، جغرافیا هجده.
+منابع المپیاد ادبی اعلام نشدن. همه‌شون اعلام شدن به جز ادبیات. یعنی بشینم بخونم برای جغرافیا؟ نمی‌دونم.
+بالاخره تونستم وصل شم به اینترنت جهانی با مودم خاله‌اینا. بعد از چند روز رسیدم صفحه گودریدزم رو آپدیت کنم.
+احتمالا بعدا پاکش کنم، این پست رو. یا ادیتش کنم، نمی‌دونم. 
+لعنت بهش. شوخی‌شوخی جدی شد. به مسخره‌بازی می‌گفتیم "عزیزم" و "نمد" و این خزعبلات، حالا افتادن تو دهنم. اه. حال
بسمه تعالی
از کوزه همان برون تراود که در اوست
از غرب باوران و کدخداچرستان بیش از این هم انتظاری نیست ؛بعد از توهین سران 3 رژیم خبیث انگلیس ،آلمان و فرانسه و صدور بیانیه و بیان خزعبلات بر ضد ایران اسلامی انتظار ملت سرافراز ایران اسلامی از جناب آقای روحانی واکنشی شایسته بود ولی جناب روحانی بجای واکنش شایسته و دادن پاسخ قاطع به یاوه گویی های سران این 3 رژیم در اقدامی منفعلانه تاکنون به دیدار با یکی از این 3 خبیث (ماکرون)تن داده.
 جای این سوال باق
"چون هنوز آدم درستتو پیدا نکردی"
برای بار ده هزارم گوش هایم جمله را با خنده ای تصنعی پس میزنند و آرزو میکنند که ای کاش این خالق قادر و تمام صفات باشکوه دیگری که خودتان بهتر از من میدانید از بدو خلقت فکری به حال این بی درو پیکری میکرد و ما اینگونه بی دفاع نبودیم در برابر شنیدن خزعبلات آدم ها،به خصوص خوشبین ها،نه نه به خصوص انسان هایی که نمیدانند تو چه گذشته ای را به خاک سپردی و اینگونه بی مهابا باور های خودشان را به سمت تو شلیک میکنند،وعده ی آدم
دیشب مح سر خاک پدربزرگش تا صبح نشست و به تنهایی و تقدیرش فکر کرد. ساعت ۲.۵ کمی باهاش حرف زدم. بی‌قرارم اما واقعیت اینه که اون هم مثل هزاران تپه‌ی خواستنی وقتی بهش برسی عادی میشه و دچار روزمره‌گی و اینکه که چی و خب آدم باید عاقل باشه. من تا میم هست محاله ازش جدا شم و سراغ یه اشتباه دیگه‌ای برم. این زندگی همینجوریش تکراره و نیاز نیست من به تکراری شدنش بیافزایم. پس تلاش می‌کنم قانع بشم و تلاش بیهوده نکنم. مح رو بی اندازه دوست دارم چون عجیب شبیه من
گامبو شدم
گامبو شدم
گامبو شدم
همه میگن عجب بهت ساخته استان جدید و حسابی رنگ و روی تازه پیدا کردی و حتی صدات عوض شده و کاملا معلومه که خوشحالی
و تپلی هم شدی
ولی همه میدونیم که تپلی هم توجیهه! 
گامبو شدم لابد!
خونواده م و بچه ها میگن که گامبویی تو مثل گامبوهای دیگه نیست
گامبوی خوردنیه
چاق و چربی دار نیستی
گوشت داری و ادم دوست داره بکشه همش!
ولی اینها که توجیه نیست!
باید از فردا به جای یه ساعت و نیم، دو ساعت بدوئم.
هم به خاطر گذر سن هست هم به خخاطر دف
به ما یاد داده‌اند که انسان ایده‌ال نمی‌ترسد، انسان شجاع یعنی کسی که در دهشتناک‌ترین شرایط هم ترس به دلش راهی نمی‌برد و رستم‌گون دل به خطر می‌سپارد و کارش را می‌کند. اما هیچ‌کدام به ما نگفته‌اند، «ترس»، جزئی از ذات آدمی است. غریزه آدمی است. کسی که نمی‌ترسد مریض است، کسی که نمی‌ترسد ناقص است، کسی که نمی‌ترسد غیرعادی است. کسی که در حضور یک عامل بیرونی خطرناک احساس ترس می‌کند، یک انسان طبیعی است و همین ترس موجب تصمیمات درست و منطقیِ و
میگم این قدیما چقدر همه چی از همه لحاظ قشنگ بوده!! 
مثلا همین شعر و موسیقی رو شما ببین 
صبح تا شب موسیقی قدیمی مهم نیست کی .. مرتضی.. بیژن... معین... حمیرا و ..شجریان .. اصفهانی.. ناظری ها و ...  پلی باشه عمرا اگه خسته بشی! 
ولی امان از اهنگ جدیدا! انقد بی سرو تهه که خود من شخصا دو دیقه نمیتونم تو یه فضایی باشم این خزعبلات هم پلی باشه!!
خدایی این اهنگ بانوی شرقی فرشید امین رو گوش کنین سراسر لطافت و نازه! 
http://dl.myyazd-music.ir/Single/1397/Azar/16/Farshid%20Amin%20-%20Banoo.mp3
چی شد که
اینو فهمیدم که این گروه از ادما وقتی از سد سخت رد شدن جذابیتشون از دست میدن و شروع میکنن ب خزعبلات تکراری گفتن
اینجا همه زیادی شبیه هم شدن
جوری ک با شناخت کامل ی نفر میشه رفتار یکی دیگه رو تو اینده نزدیک حدس زد ک این هم خوبه ،هم بد
بده چون کسل کنندس زندگی‌ت رنگاشو از دست میده
خوبه چون احتمالا شکست و ضربه خوردنت کمتره

اینجا خلاقیت مرده و برا احیا کردنش اصلا تلاش نمیکنن و تنها چیزی ک براشون اهمیت داره جواب مطلق درسته و اگه اشتباهی باشه مسخره و ط
https://t.me/Ruznegarihayeman/440
چند وقته تو مدارس ، بچه ها با جنتلمن ساسی میرقصن . اینکه بچه ها میرقصن و شادن مساله نیست اینکه با چی میرقصن مساله س ! پس قدم اول این دوتا موضوع رو با هم قاطی نکنیم . قدم دوم اینکه بگیم بچه ها فقط با ریتمش میرقصن و نمیفهمن مضمونش چیه توجیه خوبی نیست چون روح تغذیه می‌کنه . روح اون بچه ها داره خزعبلات تغذیه می‌کنه. وقتی کسی توی بیست هشت سالگیش تو یه موقعیت استرسی واکنش عصبی داره یعنی توی ۴سالگیش خانواده‌ش موقع جر و بحث هاشون فکر
مثل چی ازکارنامه ی اعمال  جمعم میترسم.
یک دهم ازمون قبلی هم درس نخوندم ...
جو گیر شدم... دهنم سرویس شده ....
نمیگم از ازمون بعدی دوباره میخونم و از این خزعبلات... همین ازمون امیدوارم بتونم تا 9 صبح جمعه گندی که زدم رو یکم جمع و جور کنم ...
این day dream های بیخودی گند داره میزنه به زندگیم...
با خودم میگم سومین کنکورت میشه 99 !باید جایی قبول شی که ارزشش رو داشته باشه!بد میگم ؟
من برم گوشه ی تنهایی خود غرق شوم ... 
استرس استرس... 
عصبانیم از خودم ....
عصبی ام مغزم داره منفجر میشه یه ساعته گیر دادم به همه چیز زندگیم داشتم یکی یکی قسمتهای مختلف زندگیما به لجن میکشیدم توی ذهنم که یاد اینجا افتادم هرچی با خودم فکر کردم چرا این وبا زدم یادم نیفتاد رفتم پست اولما خوندم یسری چرندیات بود که انداخته بودم گردن اشفتگی ذهنیم فهمیدم الان همونجاییم که دوسال پیشم بودم فقط یکم حادتر مغزم بیشتر دچار خزعبلات شده راه رهاییشا بلدم سرکوب مغزم طول میکشه یکم اما سرجاش برمیگرده ودوباره زندگی میکنه... مجبوره تا
تنها جمله ی کلیشه ای که شاید من بهش ارادت داشته باشم اینه : چقدر زمان زود میگذره . میتونه برام ویران کننده هم باشه و ملال آور ‌.
باورم نمیشه از شبی که با بغض خوابیدم چون صلاح مصدوم شده بود و لیورپول مظلومانه (!) جام رو از دست داد .‌باورم نمیشه یکسال و چند روز از اون شب گذشته و حالا لیورپول یک مدال نقره یک طلا و یک جام داره ! 
باید بیشتر از چیزی که الان هستم خوشحال باشم ، فکر میکنم اصلا خوشحال نیستم . 
شاید چون یک ماه پیش وقتی تو لیگ قهرمان نشدیم بهم
تنها جمله ی کلیشه ای که شاید من بهش ارادت داشته باشم اینه : چقدر زمان زود میگذره . میتونه برام ویران کننده هم باشه و ملال آور ‌.
باورم نمیشه از شبی که با بغض خوابیدم چون صلاح مصدوم شده بود و لیورپول مظلومانه (!) جام رو از دست داد .‌باورم نمیشه یکسال و چند روز از اون شب گذشته و حالا لیورپول یک مدال نقره یک طلا و یک جام داره ! 
باید بیشتر از چیزی که الان هستم خوشحال باشم ، فکر میکنم اصلا خوشحال نیستم . 
شاید چون یک ماه پیش وقتی تو لیگ قهرمان نشدیم بهم
برعکس مهم ترین هدف پارسال عیدم که عدم ازدواج و تمرکز بر رشد شخصی و از این جور خزعبلات باکلاس بود که بحمدالله حاصل شد، امروز  بهش گفتم: اگر امسال ازدواج نکنم، در پایان سال اسمم رو میذارم چقندر!! 
و از حالا باید فراخوان بزنم و بگردم دنبال کیس موردنظر چون با سلام و صلوات کیسی نمیاد دنبال آدم و اگر بیاد هم کیس غیرموردنظر خواهد بود... فلانی نذری درست کرده بود واسه پدر خدابیامرزش با این خواسته که امسال دیگه دخترش عروس بشه...من به این حرکت اعتراض داشت
برعکس مهم ترین هدف پارسال عیدم که عدم ازدواج و تمرکز بر رشد شخصی و از این جور خزعبلات باکلاس بود که بحمدالله حاصل شد، امروز  بهش گفتم: اگر امسال ازدواج نکنم، در پایان سال اسمم رو میذارم چقندر!! 
و از حالا باید فراخوان بزنم و بگردم دنبال کیس موردنظر چون با سلام و صلوات کیسی نمیاد دنبال آدم و اگر بیاد هم کیس غیرموردنظر خواهد بود... فلانی نذری درست کرده بود واسه پدر خدابیامرزش با این خواسته که امسال دیگه دخترش عروس بشه...من به این حرکت اعتراض داشت
جمعه شب است و من دوشنبه و سه شنبه دو امتحانی دارم که کم بلدمشان و میخواهم نمره ام خوب شود...
خیلی هم کم بلد نیستم.
تمام روز و شب های بی معنا و کوفتی ام در دویدن پی این خزعبلات میگذرد، از جوان تری دوستی خواندم و اصلا شرمم گرفت از این همه بی چیزی، بی قصه ای...
چقدر گفتن مفاهیم پستشان می کند، چه چیزهای عمیقی را به کلمات احمقانه ای تقلیل می دهد...چه قدر در کشاکش با زندگی ناتوان شده ام، در خواستن چیزی، در دویدن برای رسیدن...در چیزی را برای زندگی تکیه گاه ک
من واقعا خسته ام. 
قبل از عید واقعا فعال بودم، کتاب میخوندم و خیلی کارها را با قدرت و سرعت پیش میبردم. اما هرچه میگذره، هرچه به کنکور نزدیکتر میشه، من خسته تر میشم...
خب خستگی هم دو نوعه... روحی و جسمی. من واقعا قوی هستم، یعنی دلیلی برای عقب کشیدن نمیبینم. ولی در بدترین روزهای زندگیم که تا به حال تجربه کردم به سر میبرم. 
یعنی از لحاظ هوشی کم نمیارم، روحی کم نمیارم، خیلی قوی هستم ولی خسته ام...
وقتی میبنم از غم و غصه های جوونایی مثل من پول درمیارن
وق
*بزنید روی عکس بزرگ شه
این منم 4سال پیش، متاسفانه از همون زمان بار علمی پستام کم بودو خب شیوه فکریم تغییری نکرده مثلا الان دوست دارم دانشگاه نرم:)
*حقیقتا نمیدونم اون زمان اتفاق خوب هم بهم نزدیک میشده یانه،هرچی فکر میکنم یادم نمیاد
حقیقتا میخواستم ادرس بذارم یا اینکه یه اسکرین شات کلی بذارم اینجا از پستام ولی دیدم ابروم مهم تره و این خزعبلات چیه://///
(حالا انگار الان روزانه دوتا پست اکتشافی میذارم)
به ریختن ناگهانی باورهایم عادت داشتم . یعنی طوری نبود که اگر باورهام بریزن شوکه بشم . چون اونقدر شده که سعی کردم در مورد آدم ها خوب فکر کنم و بعد یه هو دیدم نه من خیلی خیلی زیادی خوب دیده بودمشون . ولی شوکه میشم . این معنیش اینه که عادت نکردم . شاید بهتر بود در اول نمی نوشتم که به ریختن ناگهانی باورهام عادت دارم. شاید باید می نوشتم سعی دارم که عادت کنم ولی نکردم .
وقتی که تا جا داره آدم سعی می کنه که تلاش کنه و جون بکنه و بجنگه و این صحبت ها و درنهایت
چاخان‌های عطار نیشابوری در کتاب تذکرة الاولیاء (قسمت اول)
عطار نیشابوری از بزرگان صوفیه و بت‌های آنان است که در مقابل مکتب اهل بیت علیهم السلام قرار گرفته و عادت عجیبی در داستان‌سرایی و ساختن خزعبلات عجیب و غریب برای معجزه‌سازی برای اقطاب صوفیه دارد و این مهملات را به خصوص در کتاب تذکرة الاولیاء جمع‌آوری کرده است. او پس از ترکیب صنعتی و سنتی می‌نویسد:
نقلست که وقتی لشکر اسلام در روم ضعیف شده بود (یعنی بیش از دو قرن قبل از تولد بایزید بسطا
نشستم پشت میز مطالعمو دارم به این فکر میکنم روزی که یاسمن میاد خونه ام چی بپزم و چجوری ازش پذیرایی کنم دارم فکر میکنم که چه چیزایی دوس داره و چیکار کنم بهمون خوش بگذره

و دارم فکر میکنم ک هنوز به کاف زنگ نزدم و ترس قبل از زنگ زدن و ملاقات رو دارم 

دو هفته ی دیگه مهربون میاد و نمیدونم کجا اسکان میکنه و چی پیش میاد ،اینکه کاری از دستم بر نمیاد ک براش انجام بدم همیشه عصبیم میکنه

این روزا بیشتر از هر روز دیگه ای فکر میکنم و به هیچ نتیجه ای نمیرسم 
د
وایولت عزیزم
احتمالا این را نمی خوانی
ولی این پست را فقط برای این زدم که بگویم دلگفته ای نوشته بودم از حال این هفته ام، که به قول دوستی مثل پنیر ایتالیایی سوراخ سوراخ بود و یکی در میان تعطیل. مقصد این دلگفته، تو بودی، ولی به دلایلی پاک شد، دلایلی مثل سرعت پایین تبلت داغانم یکی از آنهاست. کلی هم اعصابم را خورد کرد. انگار احساساتم را دادم دست یکی و او جلوی خودم با فیگوری انیمه گونه پرتش کرد توی اشغالی.
الان که این را می نویسم، خوشحالم که تبلتم هن
هرچقد یک چیزی قدمتش بیشتر باشد عمق بیشتری دارد و هرچقد چیزی عمیق تر باشد عوض کردنش هم سخت تر است مثل همین سبک زندگی مردسالارانه که اینبار نه در ایران بلکه در همه جای جهان ریشه دوانده است. 
متنفرم از آن پیام تبریک که به دنیا آمد تا دختر کسی باشد،  ازدواج کرد تا همسر کسی باشد.. 
چطور میتوان اینگونه روح و جسم یک بشر را نادیده گرفت و بعد دم از مهربانی و عشق  و صلح زد؟ 
زن مکمل مرد نیست.. زن خود مستقل است، زن فقط یک آدم است، نه یک کلمه پیش نه یک کلمه پس
تورنتو داره به جایی میرسه
که اگه 10 سال دیگه بخوای یه اتاق بگیری
میگن مثلا باید این سفته 30 هزار دلاری رو امضا بزنی.
یعنی تقریبا داره میشه تهران.
الان شده
داره شدیدتر میشه
وقتی توی مملکت فقط پول دزدی وارد کنی
و مملکت به هیچ شغلی به جز پول شو و مورگیج بروکر و اینوستمنت منیجر و نمیدونم ازین خزعبلات نیاز نداشته باشه
وقتی تنها اورگان های فعال یه مملکت فقط بانک ها و موسسه های مالی باشن
وقتی کار نباشه
وقتی سیستم حافظه کار بریتیش اکتیو باشه
وقتی برای گ
برنامه این روزها اینجوریه که تا قبل ظهر و یک ساعت بعد ناهار درس نمیخونم. برخلاف من گذشته ام که محال بود جایی به جز پشت میز سفیدم بتونم درس بخونم، الآن کم بازده ترین نوع خوندم شده همون مدل. مجبورم که بزنم برم کتابخونه. 
میرم کتابخونه ی بیمارستان. نمیدونم بخاطر جوه یا چی که انقدر قشنگ همه چیز سریع میره تو کله ام. ضمن این که محیط بیمارستان رو دوست دارم. از بچگی بوی بیمارستان رو دوست داشته ام برعکس بابام! بابا بوی بیمارستان حالش رو بد میکنه چون یاد
من همیشه از اینهایی که شبا تا دیروقت بیدار میمونن تا کارهاشونو بکنن و صبح روز بعدم علی رغم خواب آلودگی بسیار، بیدار میشن و تا شبش با همون چشمای غرق خواب به ادامه ی اموراتشون میرسن خوشم میومد! اصلا حس میکردم نمود بصری تلاشن این آدمها! ولی خودم نتونستم یا به ندرت تونستم به همچین چرخه ای وارد بشم! آخرین باری که تا دیروقت بیدار موندم برمیگرده به امتحانای پایان ترم دوره لیسانس یعنی ه چیزی حدود 9 سال پیش تقریبا، که تا 3 صبح یه درس بسیار سخت رو (محاسا
با یکی از دوستانم حرف میزدم متوجه شدم دغدغه فکری اش وضع کشور است، و با خود اندیشیدم که من هم دغدغه دارم اما نه دغدغه وضعیت کشور یا جامعه بلکه دغدغه ی خودم را دارم، اینکه همان کسی باشم که میخواهم باشم.
 
بیرون از تو هیچ اهمیتی ندارد
بیرون از تو جنگ باشد یا جشن، تفاوتی در حال تو نخواهد کرد،چه بسا جشنی باشد اما درونت عزا باشد. احساس خوشحالی، احساسیست که وابسته به هیچ عامل بیرونی نیست.
 
بیرون از تو انعکاس درون توست
به این قانون ساده ایمان بیاور و
والا من خیلی سواد مواد ندارم
ولی شما هم وطنان رو به یه چیزی اگاهی میدم یا حدال بهش فکر کنین
تا وقتی این درجه از نژآدپرستی و فاشیزم و مایرواگرشن و زنوفوبیا و این کوفت و زهرمارها توی مردم کشور ما هست، از بی سواد گرفته تا تحصیل کرده و همه شون هم توجیه دارن که نه ما خودمون میدونیم چی درسته چی غلطه.
بچه ها من هیچ امیدی به اصلاح کشورم ندارم. به دلیل داشتن مردم کوته فکر، دیکتاتور، و مریض.
خودمم جزوشونم البته.
از یه طرف میبینی پسره رتبه کنکورش دقیقا عین
پیش‌نوشت اول: فیلم را به دعوت مهدی آن‌هم در معیت یکی از
بهترین آدم‌های این چند وقت اخیر، آقا میلاد گل، دیدیم!

پیش‌نوشت دوم: خواندن این خزعبلات به انضمام چند خطی هنرپراکنی ناشیانه، لذت فیلم را از بین نخواهد برد! پس با خیال راحت "نخوانید"!

ادامه مطلب
حالا بعضیا یه جوری دارن خودشون رو میکشن که به همه بقولونن که صابر ابر و امیرعلی ق و عادل دانتیسم نویسنده نیستن که انگار کتاب امیرعلی ق کلی فروخته چه بلایی سر ادبیات اومده ! بابا جان این اتفاق قبلا با شعرهای مریم حیدرزاده سر ادبیات اومده بود حالا شهرام شپره آهنگ میده بیرون دنیای موسیقی نابود شده؟ یا وقتی هزارپا خداتونن فروخت سینما منفجر شد؟ هرچیزی که پر فروش میشه الزاما خوب و ماندگار نیست اینا دو روز بعد فراموش میشن . این همه آهنگ بعد گلشن آش
برخوردی که مسئولان استقلال با استراماچونی کردند، تصور میکنم برای خیلی ها ملموس باشد.
استرا می گفت آنها طوری رفتار می کردند که من تصورم این بود من را مسخره می کنند، گویا امروز می رفت می گفت پول من را بدهید و آنها می گفته اند هفته بعد بیایید.
هفته بعد که باز پیگیر دریافت پولش می شده است، مسئولان استقلال موکول می کرده اند به هفته بعدتر
این برای کسی که در فرهنگ دیگری بزرگ شده معنی اش مسخره کردن است
آنها با صبر انقلابی و از این خزعبلات بیگانه اند.
ا
در میانه متن غمگینی بودم ک هفته گذشته توی سرم میچرخید
همین دو ساعت پیش
اما الان نمیتونم چشمامو باز نگه دارم و بوی ادکلن او رو میدم
....
هرگز در زندگیم این اندازه ازار ندیده بودم ک از زمستان تا حالا دیدم
تازه بعد از اینهمه مدت
امروز به خودم اعتراف کردم ک از کمی مخدر بدم نمیاد، شاید
مسکن؟ حتما!
....
پوستش خشک و خنکه
دستاش عرق نداره و هر لمسش مثل لمس اوله
مسکن....یک ساعت آعوش و کمی نوازش مسکنه
درد رو پنهان میکنه
ولی چیزی رو حل میکنه؟
....
چیزی رو حل نمیک
فتوای ابی حنیفه به وجوب نماز با آلت عریان!!!
همانطور که در مطالب گذشته بیان کردیم ابو حنیفه (امام اعظم اهل سنت عمری) به خاطر عقائد و فتاوایش مورد طعن و لعن بسیاری از هم‌مسلکانش قرار گرفته است، در این مطلب یکی از فتاوای خاص ابو حنیفه را به طرفدارانش هدیه می‌کنیم.
ابن حزم اندلسی از علمای بزرگ اهل سنت عمری می‌نویسد:
قَالَ [أبو حنیفة]: فَلَوْ زَحَمَ الْمَأْمُومُ حَتَّى وَقَعَ إزَارُهُ وَبَدَا فَرْجُهُ كُلُّهُ فَبَقِیَ وَاقِفًا كملمَا هُوَ حَت
کمتر از یکساعت مونده به اذون . سر خیابون منتظر تاکسی با له ترین حالت ممکن ایستادم . آقای مسنی با پراید درب و داغون نیش ترمز میزنه. مقصد رو میگم. میگه دو مسیره ها!میدونم دو مسیره. سوار میشم.شروع میکنه از مشکل رفیقش میگه. از اینکه دکتر ها باعث بدبختیش شدن، خواستم اظهار همدردی کنم اما حال نداشتم. ادامه میده و چشم هام برای فرورفتن در گرداب اشک آماده میشن...آره دکترا گفته بودن بچه توو شکم زنش پسر بوده و بدنیا که اومده این رفیقمون میبینه دختره سکته میک
(چند تا از رفقا این مدت کنایه میزدن که فلانی چقدر عوض شدی و دیگه فقط عاشقانه (؟!) می‌نویسی و کاری به کار هیچی نداری و... . این می‌تونه جواب باشه.)
ببین رفیق، خندیدن همیشه نشونه‌ی بی‌دردی نیست. 
من می‌دونم. خیلی چیزا رو می‌دونم. مگه میشه اینجا زندگی کنی و ندونی؟ حتی اخبار هم نخونی، باز می‌فهمی چه خبره. بالاخره یه‌چیزی میشه که نشونت میده چه خبره.
من می‌دونم به گند کشیده شدن زندگی‌های مردم، زندگی‌های جوون یعنی چی. من می‌دونم «هزینه یه زندگی سا
همه ی ما از خانواده های متفاوتی متولد شده و بزرگ شده ایم. به جرئت می توان گفت ذات ما مشکلی ندارد این تریبت است که از ما چیزی میسازد که همین الان هستیم.
اگر قصد تغییر داری باید خودت را تربیت کنی
تمام خزعبلات ذهنت را پاک کن، ژنتیک یا محیط هیچکدام بندی نیست که بتواند در برابر اراده ی آزاد و الهی تو تاب بیاورد همه شان پاره خواهند شد اگر بخواهی و خودت را تسلیم قدرت برتر کنی.
برای تغییر یافتن نیازمندی آگاهی از شخصیت گذشته ات هستی و نیازمند تربیت کردن
دقت کردی؟ نمیدونم چند وقته اما از خزعبلات مغزم نمینویسم. البته نه اینجوری که نوشته های الانم خزعبلات نباشن ولی اونجوریم نیست. بیشتر در مورد کتابایین که میخونم. شاید چون دنیام دقیقا همین کتابان. اما من وقتی که گم میشم بینشونو یادم میره بگم. یادم میره بگم کجای کتابام. یادم میره مثل الان بگم یوزف کا پرونده اش کسل و بی حوصله ام کرده و دلم میخواد باهاش خدافظی کنم چون نمیفهممش. نمیفهمم یوزف کا و ماجراشو که چی میگه. 
شایدم نباید بگم اما دلم میخواد بگ
نیمه شهریور یاد آور سالروز تاسیس سازمانی التقاطی است که طبق ادعای موسسان اولیه، برای مبارزه با حاکمان ظالم پهلوی با معیارهای اسلامی بنا شده بود . اما طولی نکشید نامتجانس بودن آن با ایدئولوژی اسلامی و گرایش مهره های اصلی سازمان با مارکسیست بر ملاء و نهایتا به انحراف گرایید . مسعود رجوی که خود بر گرفته ازیک گرایش انحرافی درون سازمانی بود، بدلیل همکاری با ساواک شاهنشاهی جان سالم از اعدام بدر برد و در کمال دجالیت با طرح شعار واهی مبنی بر اینکه
خب خب سلاام 
باید بگم دوست عزیزم ادی جان انقدر نگران بود در مورد "وبلاگم و تنبل بودن من " که من از نگرانی او بابت خودم نگران شدم و اراده کرم تا او را از نگرانی نجات داده و درنتیجه خود را هم اسوده خاطر کنم
( خیلی کتابی شد )
اومدم که اول از همه برای همه دوستانم  که من رو دارند ارزوی خوشبختی کنم و بگویم " عاقا اینی که من دارم اعتماد به نفسه نه اعتماد به عرش ... لطفا درست بگویید " 
در ضمن " چیزی که خودتان ندارید توقع نداشته باشید دیگران هم نداااشته باشند
هر ادمی یه رنسانسی داره.و یک دوران تاریک
در زمانهای تقریبا دوری.من با یکی دو نفر خیلی مشکل جدی داشتم.تیکه ها و متلک ها و رفتارهایی که میدونن اذیت میشی و انجام میدادند
و خیلی سردرگم بودم که چطور باید رفتار کنم که نتیجه بگیرم
 
راه های زیادی رو امتحان کردم.از دوستی و مروت و مودت گرفته
تا بی رگی و به روی خودت نیاوردن.بیشتر راه ها هم دوستانه بود.ولی جفتشون گستاخ تر و وحشی تر شدند.تا اینکه فهمیدم همیشه در مورد همه خوبی و از راه مثبتش نتیجه نمیده.بعضی
امروز #آزمایشگاه رو پیچوندم و قاتی بچه های #علوم_سیاسی دانشگاه رفتم بازدید از صحن علنی #مجلس..از اونجایی که هر کتابی ارزش یه بار خوندن داره و هر آهنگی ارزش یه بار گوش دادن داره؛ #مجلس هم ارزش یه بار دیدن داشت..خب نمی خوام بگم #نادر_قاضی_پور و #جواد_کریمی_قدوسی رو از نزدیک دیدم. نمی خوام بگم #نماینده ی خبرساز #سراوان که با #کارمند #گمرک بد صحبت کرده بود (#محمد_باسط_درازهی) با #لباس_محلی بود و اون رو هم از نزدیک دیدم‌. از #علی_مطهری هم که از نزدیک دیدمش
توی این مدتی که بلاگر بودم (البته اگه واقعا بوده باشم...) ، هر وقت خیلی ناراحت، عصبی، مضطرب، دل آشفته، سردرگم و ... بودم یه بلا سر وبلاگم آوردم! :| از تغییر اسم و عکس نویسنده گرفته تا پیش نویس شدن پست ها و حتی حذف وبلاگ. این روزها هم به نبودن و ننوشتن دارم فکر میکنم. راستش رو بخواید دوست ندارم در مورد زندگی جدیدم تا وقتی به نظم و ثبات نرسیده چیزی بنویسم. به خاطر انتقالی توی یه برزخ و بلاتکلیفی غوطه ور شدم. حس میکنم توی این دانشگاه معلقم. همه چی موقتیه
یه استادی هست، توی دانشگاه کلگریه،
استاد economics هست
با هم گاهی گپ میزنیم البته به هم نزدیک نیستیم. ولی چون من رو خیلی مشتاق یافته با هم گپ میزنیم و همو میبینیم و حرف میزنیم.
یه بار که داشتم بهش میگفتم که میخوام یه میکسچر از اقتصاد و امار و جامعه شناسی و سیاستو این خزعبلات و بایوفیزیکال کمیستری بخونم و نمیدونم چطوری اینا رو به هم وصل کنم، بهم گفت یا خدا! دختر تو چرا همیشه تنت میخاره؟ بعد که یه استاد پیدا کردم که اینکاره هست گفت پشمام!
وایتا بعضیا
معمولا با اسم آوینی تنها مستند روایت فتح و صدای خوش آهنگ او به ذهن متبادر میشود. با این اوصاف باید سید اهل دوربین یا صدا نام میگرفت، اما چرا سید شهیدان اهل قلم؟ مگر اوینی چه قلمی داشت؟ یا بهتر بگویم، چه تفکری؟ انسانی میتواند بنویسد که فکری پشت قلمش باشد و الا جز خزعبلات چیزی تحویل مخاطب نمیدهد. 
چیزی که در این کتاب خواندم تنها قطره ای بود از انچه آوینی در سر داشت. قلم روان و ساده و همه فهم اقای یامین پور این فرصت را به راحتی به مخاطب میدهد تا بخ
از همون اولش، خوندن رمانای اینترنتی صدمن یه غاز، گیلتی پلژر من بودن. خزعبلات مسخره‌ای که همون فقط به درد بچه‌های اول راهنمایی می‌خورن که شبا یواشکی زیر پتوشون بخوننش و کیف کنن که دارن کتابای آدم‌بزرگا رو می‌خونن. 
آره، یه مدت طولانی بد جوری تو نخشون بودم، حدود سه سال. یادمه یه شب سه چهار تاشون رو پشت هم خوندم و هنوز هم نمی‌تونم داستاناشون رو توی ذهنم تفکیک کنم، پیچیدن تو هم.
الان فائزه داره این برنامه مضحک کودک شو رو می‌بینه. اسم دختره پا
خبر تحصن
اعتراضی اعضاء جدا شده ی فرقه رجوی در آلبانی که در گام اول با گسستن بندهای ذهنی
این فرقه پا به دنیای آزاد و برون فرقه ای مسعود رجوی گذاشتند و حالا با جسارت و
از خودگذشتگی، خودشان را با سرکردگان جنایتکار این فرقه در آنداخته اند تا هم حق و
حقوق خودشان را از رجوی بگیرند و هم حق آن عده ی بزدل که فرار از آلبانی را به
ماندن و گرفتن حقشان ترجیح دادند و علیرغم بیرون آمدن از زندان این فرقه ذهن
بیمارشان هنوز آغشته به دروغ ها و خزعبلات رجویست مثل
آقای راننده، ورودم را به تاکسی اش با این جمله خیر مقدم گفت: "من ر_ _م به سر تا پات" (جای خالی را طوری پر کنید که گلاب به رویتان عملی بشود که فقط در دستشویی یا داخل پوشک انجام می شود!) البته که مخاطبش من نبودم و بلافاصله جواب سلام مرا با مهربانی تمام داد!
مرد میانسالی بود شاید حدود ۶۰ ساله با ظاهری شیک و موجه؛ طوری که اگر پشت رل ننشسته بود خیال می کردی دبیر بازنشسته باشد.
در این خط کار نمی کرد و داشت از آنجا رد می شد تا به محدوده خودش برود و کارش را شرو
به نام خدای شنهای طبس
پیام شهدا امروز به من و تو و ما این است...ما که از حلالـش گذشتیـم!شما نمیتوانید از حرامش بگذرید؟درک اینکه برخی چطور زن و بچه و مال و زندگی و جایگاه شان را در اجتماع رها میکنند و جانشان را به خطر میاندازند تا در کشور دیگری امنیت ایجاد کنند برای همه آسان نیست!در این اوضاع که دیش ماهواره در هر خانه ای مانند قارچ روییده و دشمن با مدیریت و علم رسانه خزعبلات را به خورد ملت ها میدهند بصیرت یافتن و فهم صحیح خیلی آسان نیست!برخی بر ای
امروز وقتی رفته بودم بدوئم، یاد یه چیزی افتادم
میدونستین که کامران جعفری کلا دو سال کالج خونده (نه حتی یه لیسانس بگیره) و هومن هم کلا دیپلم داره؟!
یعنی این دو تا حتی نمیدونن دانشگاه چیه؟!
فکر نکنین دانشگاه شوکت و چیزیه. نخیر. بزرگترین تاثیرها رو توی زندگی من کسانی گذاشتن که حس و حال دانشگاه نداشتن.
و کلاس کامران هومن با امیر تتلو فرق داره. آدمای مودب و ظاهرا باشخصیتی هستن درسته که رگ و ریشه ندارن و برای پول و شرهت دست به هر کاری میزنن.
ولی میخوا
قفسه سینه ام تماما گرفته ، به سختی نفس میکشم ، تمام انرژی ام را در سر انگشتانم جمع کرده ام تا حداقل چیزکی برای شما یا برای آنهایی که شاید سالها بعد اینجا را بیابند بنویسم . 
مادر میگوید بیا برویم نوار قلب بگیریم ، راستش بدم نمی آید ، ممکن است یک لاعلاجی چیزی داشته باشم و بفهمم خداوند چه لطفی به من داشته که دعاهایم به این زودی مستجاب گردیده . یا حداقل اش هیچ مرضی ندارم و فقط یک نوار قلب مانده روی دستمان که حسابی به کار می اید ‌ . عکس نوار قلب به ا
قفسه سینه ام تماما گرفته ، به سختی نفس میکشم ، تمام انرژی ام را در سر انگشتانم جمع کرده ام تا حداقل چیزکی برای شما یا برای آنهایی که شاید سالها بعد اینجا را بیابند بنویسم . 
مادر میگوید بیا برویم نوار قلب بگیریم ، راستش بدم نمی آید ، ممکن است یک لاعلاجی چیزی داشته باشم و بفهمم خداوند چه لطفی به من داشته که دعاهایم به این زودی مستجاب گردیده . یا حداقل اش هیچ مرضی ندارم و فقط یک نوار قلب مانده روی دستمان که حسابی به کار می اید ‌ . عکس نوار قلب به ا
دختر تیپیکال ایرانی در کانادا:1. اول اول اول باید موها و ابروهاش رو چک کنی، اگه رنگ شده (حتی مش مشکی!) و ابروهاش خیلییییییییی متفارن و رنگیه، یعنی ایرانیه
2. آرایش خفن در حد یه فاحشه
3. صد در صد یه دختر تیپیکال ایرانی گواهینامه و ماشین داره
4. صد در صد بی سواد
5. صد در صد ایت ایز عه آی عم عه
6. صد در صد باسنشون کوچیکه و سنشون مینیمم بالای 33 هست
7. صد در صد قیافه سبزه دارن (سبزه بودن عیب نیست قاطی نکنین، من خودمم سبزه هستم) ولی اینقدر ارایش کردن که شاید یه
عصر بالاخره همت کردم و کتاب‌های آیلتس رو که هزار سال پیش خریده‌بودم، از کمد بیرون آوردم و شروع کردم به نوشتن یه برنامه برای خوندنشون. چندین و چند کتاب وحشتناک قطور vocabulary, grammer, reading, writing, listening! باور کنید کنکور خیلی آسون‌تره! :| حقیقتا ترسیدم! :| در همین حین گفتم یه نگاهی هم به کتاب‌ها بندازم، چند صفحه از کتاب vocabulary رو ورق زدم و فهمیدم خیلی هم اوضاعم بد نیست! :) بعدش خودم رو دلداری دادم که come on!! تو تا advanced3 توی کانون کلاس رفتی! تو رتبه‌ی n کنکور زبا
مسئله این است که ما با انسان هایی زندگی می کنیم که سراسر منفی هستند. ناف خانواده های ایرانی را با منفی بافی بریده اند و انگار قرارداد بسته اند هیچگاه مثبت فکر نکنند و اصلا هرکی مثبت فکر کنه خره! کافی ست کمی بین مردم ایران زندگی کنید و از صحبت های روزانه شان باخبر شوید، آن وقت است که تمام انرژی های منفی جهان می چرخند و می چرخند و روی سر شما آوار می شوند. این مردم حاضرند لال شوند اما حتی کلمه ای که معنی مثبتی را القا می کند به زبان نیاورند.
فکر نکن
دختران سرزمینم رسما قاطی کردن! به شکل کاملا جدی و رسمی خیال می‌کنن چون دخترن، جنس برتر محسوب می‌شن!آدم باید خیلی پرت باشه که انواع و اقسام ظلم‌هایی که به خانم‌ها می‌شه رو نبینه (و شخصا قبلا بارها در موردشون نوشتم) ولی یه سری چیزا دیگه کلا ادا اطواره! حق و حقوق نیست! ادا اطواره و آقایون هم الحمدلله یه سریشون انقدر خودشیرین و پرتن که نفهمیده تایید می‌کنن و دامن می‌زن به این لوس‌بازیا به اسم حق زن.
یه سری مسائل دیگه هم لوس‌بازی شاید نباشه در
برتری امیر المومنین و حضرت زهرا علیهما السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله به اعتراف عایشه و توهین عایشه به رسول خدا به این دلیل (به روایت اهل تسنن)
هیثمی عالم بزرگ اهل تسنن می‌نویسد:
وعن النعمان بن بشیر قال :‏ إستأذن أبوبكر على رسول الله صلى الله علیه وسلم فسمع صوت عائشة عالیاًً وهی تقول‏ :‏ والله لقد عرفت أن علیاًً وفاطمة أحب إلیك منی ومن أبی مرتین أو ثلاثاًًً ، فإستأذن أبوبكر ‏فدخل‏ فأهوى إلیها فقال :‏ یا بنت فلانة لا أسمعك ترفعین صوت
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






























param name="AutoStart" value="False">













 ۱. مقدار یار همنفس چون من نداند هیچکس
   ماهی که در آب اوفتد قیمت بداند آب ر
امم یادم نیست دقیقا از کی ولی همش شبا ساعت حول و هوش ۵ بیدار میشم
امروز از ۴:۳۰ بیدارم...دیشب ریحانه برام یه کلیپ تو یوتیوب فرستاد در همین مضمون
کارایی که میگفت رو کردم ولی نشد :(
خیلی دوس داشتم مدیتیشن بلد بودم!حس میکنم این روزا که  واقعا بهش نیاز دارم
روزای عجیبی داره میگذره!
به خاطر کرونا تعطیل شدیم :/ و من از تعطیلات لایک الویز متنفرم!
این دو روزم همش لش بودم تو خونه و تنها...
به یکی دو نفر دارم خیلی بیشتر از قبل حرف میزنم و برام جالبه!
دیشب یه اد
امم یادم نیست دقیقا از کی ولی همش شبا ساعت حول و هوش ۵ بیدار میشم
امروز از ۴:۳۰ بیدارم...دیشب ریحانه برام یه کلیپ تو یوتیوب فرستاد در همین مضمون
کارایی که میگفت رو کردم ولی نشد :(
خیلی دوس داشتم مدیتیشن بلد بودم!حس میکنم این روزا که  واقعا بهش نیاز دارم
روزای عجیبی داره میگذره!
به خاطر کرونا تعطیل شدیم :/ و من از تعطیلات لایک الویز متنفرم!
این دو روزم همش لش بودم تو خونه و تنها...
به یکی دو نفر دارم خیلی بیشتر از قبل حرف میزنم و برام جالبه!
دیشب یه اد
امم یادم نیست دقیقا از کی ولی همش شبا ساعت حول و هوش ۵ بیدار میشم
امروز از ۴:۳۰ بیدارم...دیشب ریحانه برام یه کلیپ تو یوتیوب فرستاد در همین مضمون
کارایی که میگفت رو کردم ولی نشد :(
خیلی دوس داشتم مدیتیشن بلد بودم!حس میکنم این روزا که  واقعا بهش نیاز دارم
روزای عجیبی داره میگذره!
به خاطر کرونا تعطیل شدیم :/ و من از تعطیلات لایک الویز متنفرم!
این دو روزم همش لش بودم تو خونه و تنها...
به یکی دو نفر دارم خیلی بیشتر از قبل حرف میزنم و برام جالبه!
دیشب یه اد
خواستم بدانی که حالا دیگر من مرده‌ام. نه که امروز مرده باشم، چند روزی هست که مرده‌ام، اما وصیت‌نامه‌ام را حالا پس از مرگ می‌نویسم. حالا که چند روزی گذشته و بهتر باور کرده‌ام که مرگ چیست. نه که از قبل به نوشتنش فکر نکرده باشم، که بارها و بارها فکر کرده‌ام که اینجا چه باید بنویسم، اما تا آخرش هم ندانستم چه بنویسم که سزاوار این مرگ باشد. گذاشتم بمیرم و بعد بنویسم. اما حتی حالا هم چیزی فرقی نکرده، وصیت‌نامه‌ام می‌شود همین خزعبلات درهم. اما
ابن مشغله داستان زندگی همه ماست، همه مایی که تا فهمیدیم (و یا شاید هنوز نفهمیده) بهمان گفتند آقای دکتر، آقای مهندس! اصلا این دکتر ها و مهندس ها و استاد ها و این عناوین به چه کار انسان می آید؟ یا کدامین نیاز حقیقی انسان را ارضا میکند؟ 
خیلی هامان، اصلا نمیدانیم برای چه، به کجا و چرا داریم میرویم. ولی میرویم! که مبادا جا بمانیم، ازچه؟ نمیدانیم! ولی میرویم... میرویم که به جایی برسیم، به کجا؟ نمیدانیم!ولی میرویم تا برسیم! میرویم...
عزیزی میگفت اگر
انقدری این روزها درگیر اخبار بد و تنش زا هستیم (و این دوستمون هست) که دیگه وااااقعا نمی دونه چیکار کنه.
بهم می گفت :
من سال هاست اخبار (به معنای سنتی اش از تلویزیون و رادیوگرفته تا کانال تلگرام و ... )  رو دنبال نمی کنم و به این مساله افتخار هم می کنم. چه بسا ترجیح میدم با عقب افتادگانی که هنوز تصور می کنند با دانستن اخبار چیزی به خودشون اضافه می کنند ، کوچکترین رابطه ای نداشته باشم و حتی المقدور پس از دیدن این جلبک های متکلم ، آداب پاکسازی رو پیشه
همین الان به دیوانه شدنم اقرار میکنم. گنجایش مغزم به حدی پر شده که دیگر نمیتواند چیزی را درست تشخیص دهد. و من در این لحظه دقیقا نمیدانم که چه باید بکنم. یا چرا الان دقیقا در این ساعت و به چه انگیزه ای اقدام به نوشتن این خزعبلات کرده ام. احتمالا از عوارض اشباع شدن مغز است. چرا که تا به حال به این بیماری دچار نشده بودم. بیماری - اشباع مغز- .
این مغز من جدیدا کارهای عجیب و نا به جایی میکند. دقیقا به آن حجم از پر بودن رسیده است که دست به پاک کردن خاطرات
از تالار مستقیم اومدیم تو این خونه و الان 6 ساله که تو همین خونه مستأجریم. صاحبخونه منصف و مهربانی داریم که خیلی خیلی خیلی زیاد بخواد به ما فشار بیاره سالی 20-30 هزار تومن به اجاره اضافه کنه.
تنها مشکل ما تو این خونه، آبه.
پمپ آب ایراد داره. سیستم لوله کشی استاندارد نیست. نقطه ی قرار گرفتن پمپ و فاصله ش با کنتور هم سرشار از ایراداته. کلا وقتی که همه آب دارن ما نداریم. هرچی هم بهش میگیم، میگه نه هیچکس آب نداره. کلا آدمیه که نمیتونه و نمیخواد بپذیره ک
 
سوار تاکسی می شوم. بحث داغ نرخ کرایه های جدید می شود ...راننده هام در این مواقع طبق معمول انگار دست روی داغ ترین بخش دلشان گذاشته باشی نطقشان باز می شود و از مشکلات استهلاک ماشین و قطعات گران و ترافیک و بیماری روحی شان و شاید هم توی دلشان از قیمت جنس! می نالند ... دلم برایشان می سوزد... او هم دلش برای نسل ما جوان ها ... می گوید از ما که گذشت ... امیدوارم شما جوان ها زندگی بهتری را تجربه کنید ... می گفت می خواهی کسی را نفرین کنی بگو "ایشالا راننده تاکسی ب
حدود یک ماه پیش رفتم یه جایی مصاحبه کردم.. به منظور شغل دوم.. میخواستم پول بیشتر دربیارم خیر سرم...
رفتم مصاحبه هم خوب پیش رفت.. قرار شد که مشغول بشم البته پاره وقت.. چینی بودن... این شخص شخیص رئیس دوشنبه من رو به شام دعوت کرد.. هتل اسپیناس پالاس بود خودش.. دعوتم کرد تو رستوران طبقه 21 ام هتل.. منم رفتم بهرحال.. میخواستم درمورد کار صحبت بکنم... وقتی تو آسانسور بودیم گفت تو خیلی کوشولوهی! انگار تازه فهمیده باشه.. خودش دومتر قد و هیکل داشت برعکس چینی های مع
ب رو میشناسید؟ ب همون دختر خاله امه که یه کمی مشکل ذهنی داره و دقیقا همسن منه.
مادر ب یک ماه قبل خونه کلنگی رو سپرد به بساز و بفروش که براشون بسازه .وقتی کل اسباب کشی تموم شد و مستقر شدن بابای من تو خیابون دیده بودشون که دارن خرده ریز میبرن بالاخره گفته بودن آره یهویی شد دادیم خونه رو بساز بفروش بسازه برامون! 
خواهر ب ما رو عروسیش دعوت نکرد.خواهر ب ما رو برای جشن سیسمونی و جهازش دعوت نکرد. ب وقتی تازه رفته بود سر کار هر وقت سراغش رو میگرفتیم ماما
امروز بسیار مستقل و آرام گذشت...
با غروبی بس زیبا...
چند تا چیز جالبش رو میگم تا یادم نرفته...
۱. دیروز توی افتتاحیه مراسم با چند نفر حرف زدیم...نکته جالب این بود که بدون اینکه کسی از من بپرسه تو اهل کجایی همه میگفتن ایرانیا فلان...همه میفهمیدن من مال کجام...
همونجا دو تا محقق یه شرکت بودن که توی سنگاپور کار میکردن و در اصل هم مال همون ورا بودن...خیلی مهربون بودن و یکیشون هم اومده بود ایران و خیلی میدونست در مورد ایران...بعد که با من و دختر هنگ کنگیه کلی
گزاره چیست؟
در تعریف گزاره، فلاسفه علم با اختلافات عمیق، نکات مختلفی بیان کرده‌اند. سعی ما در بیان عقلائی‌ترین تعریف از گزاره هست که در فضای زندگی واقعی کارایی داشته باشد.
در ویکی‌پدیا می‌بینیم که گزاره تحت عبارت زیر تعریف می‌شود:
گزاره، جمله‌ای است خبری که می‌تواند درست یا نادرست باشد، هر چند که درستی یا نادرستی آن بر ما پوشیده باشد.
در کتاب درسی آمار و احتمال یازدهم (صفحه ۳) عبارت زیر به عنوان تعریف گزاره بیان شده است:
به جمله خبری که د
ساعت شش و اندی عصر راه افتادم. ساعت ده، پایانه مشهد بودم. به نماز. و این نمای و منظره‌ی پایانه چقدر خوب است که صاف می‎خورد به حرم و گنبد. خدا خیرشان دهد ـ اگر خرابش نکنند. ـ الان ساعت چهار و پنجاه و سه دقیقه است و دارم می‎نویسم و رادیو گوش می‎دهم. دارد شعری از شفیعی کدکنی درباره‎ی جوانی را آواز می‎خواند. معرکه است این سنتی. حیف این گوش ها که عمری ـ در دوران جاهلیت اولی البته ـ به شنیدن خزعبلات معاصر گذشت. و چه خوب است این رادیو. در اتوبوس با او آ
گفتم با آن همه دروغ که گفتی ! کس میخورد دوباره فریب تورا ؟ گفتا هنوز هم !
*************************
میتوان زیبا زیست . . .نه چنان‌سخت که از عاطفه دلگیر شویم ! نه چنان‌بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوب .لحظه ها می گذرند . . .گرم باشیم پر از فکر و امید عشق باشیم و سراسر خورشید . . .زندگی همهمه ی مبهمی از رد شدن خاطره هاست هر کجا خندیدیم ، هر کجا خنداندیم زندگی آنجاست . . .
****************************
یادخوبان کار ماست ...هر پیامی حکم یک دیدار ماست  ؛این نفس فردا نمی آید بدست ،پس
حقیقتش من یه چیزو در همه شماها تحسین میکنم.
 
حرفای من خیلی وقتا تلخه، مخصوصا برای اونایی که توی خود کانادا هستن.
 
تصور کنین،
یه دختر کم سن و سال تر از شما، کم تجربه تر از لحاظی، 
میاد میشینه ریش و سیبیل و گردن شما رو به تحقیر و انتقاد میکشه و شما رو هم قد و وزن شاهین نجفی که ازش خوشت اصلا نمیاد میکنه،
یا میگه تو عقده امریکا داری
یا ازین دست خزعبلات،
 
حقیقتش من روحیه شما و کلا روحیه انتقاد پذیری شما رو تحسین میکنم.
 
من درک میکنم که فشار زیاده ر
.
پردۀ اول
دکتر بود. البته دکترِ دکتر هم که نه. درواقع دانشجوی سال آخر پزشکی بود و متاهل و دارای سه فرزند قد و نیمقد! و همچنین دارای اعتقادات مذهبی بسیار خشک که اصراری عجیبی هم بر عمل به فریضۀ امر به معروف و نهی از منکر داشت.
کلاً یه بار تو مهمونی دیدمش. حوالی سال 73 که در اونجا آقای دکتر با افتخار از خاطراتش چنین گفت:
«آقا از بدشانسـیِ ما، خونـه‌ای که اجاره کردم صاحبـخونه‌ش عرق‌خوره! دبّـه‌های عرق رو تو  پارکینگ خونه میذاره. هفته‌ای چندبار رف
وقتی از تاثیر رسانه حرف می‌زنیم که درحالی که دنده‌هات تقریبا زده بیرون، وایمیستی جلوی آینه و به خودت می‌گی: "ولی اگه یه خرده لاغرتر بودم..."
وقتی که نصف همکلاسیات منتظرن هجده‌ساله بشن تا بتونن بینی‌شون رو عمل کنن، چون فکر می‌کنن زیادی بزرگه یا قوز داره یا هزار تا چیز دیگه، درحالی که بینی‌شون هیچ اشکالی نداره.
وقتی تبلیغای تلویزیون و فیلما رو می‌بینی و مدام با خودت فکر می‌کنی: "لعنت، صورت اینا چرا این‌قدر صافه؟!"
من خیلی به این موضوع فکر ک
.
پردۀ اول
دکتر بود. البته دکترِ دکتر هم که نه. درواقع دانشجوی سال آخر پزشکی بود و متاهل و دارای سه فرزند قد و نیمقد! و همچنین دارای اعتقادات مذهبی بسیار خشک که اصراری عجیبی هم بر عمل به فریضۀ امر به معروف و نهی از منکر داشت.
کلاً یه بار تو مهمونی دیدمش. حوالی سال 73 که در اونجا آقای دکتر با افتخار از خاطراتش چنین گفت:
«آقا از بدشانسـیِ ما، خونـه‌ای که اجاره کردم صاحبـخونه‌ش عرق‌خوره! دبّـه‌های عرق رو تو  پارکینگ خونه میذاره. هفته‌ای چندبار رف
شاید کمی مایه تعجب باشد که از اولین کتابی که به زبان انگلیسی خوانده ام بنویسم اما حداقل به دو دلیل تصمیم گرفتم در اینجا در موردش بنویسم:
اول اینکه حال خودم  خوب است که بالاخره یک کتاب انگلیسی را از اول تا آخرش! مطالعه کردم و گفتم شما را هم در این حال خوبم شریک کنم.
دوم اینکه فکر می کنم چند تا فایده به حالم داشته است که شاید دانستنشان برای دوستانی که انگلیسی خواندنشان در شرایط مشابه من است مفید باشد.
 
روزی که این کتاب را شروع کردم نهایتاً حدود س
چند روز پیش جای همه خالی مجلس عقد و عروسی تشریف داشتیم! دیگر حسابش را بفرمایید که ما  چقدر لاکچری هستیم که وسط اعتراضات و اغتشاشات و سهمیه بندی و طرح معیشتی و.... عقد و عروسی رفتنمان سر جایش محفوظ است!!
البته پر واضح و مبرهن هست که تاکید و پافشاری بر این نکته که بنده نه عروس بودم و نه داماد، ضرورتی ندارد چه اینکه همه خوانندگان این وبلاگ همگی وقوف کامل دارند...
تقریبا اگر خواستید از جزئیات و وضعیت کلی مملکت با خبر شوید، یک مجلس از این نوع که من شرک
امروز امتحان ریاضی داشتیم.بسی احمقانه بود.صبح بلند شدم یک نگاهی به کتاب انداختم و بعد رفتم سرجلسه.این بچه‌های مدارس عادی چیکار میکنن خدایی؟لوزی کشیده بود بعد گفته بود جای خالی رو کامل کنید.شکل..... است.سر جلسه به جای اینکه خوشحال باشم که امتحان آسونه حرصم گرفته بود وحشتناک.بابا حداقل یکم سختش میکردین.تو پنج دیقه من بیست تا سوالو حل کردم بعد از مراقب پرسیدم زمان چقدره؟گفت صد و بیست دیقه!مگه لعنتیا آزمون سمپاد میخواین بدین؟بعد جالب اینه که ما

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها