نتایج جستجو برای عبارت :

یعنی قراره آخرش چی بشه؟

خیلی وقتها می شنویم که خیلیا می گن آخرش چی؟ 
هر چی از عمر آدم می گذره متوجه می شوی که آخر موضوع قبلی چیز مهمی نبود خب حالا میروی دنبال آخر موضوع بعدی؟ ولی آخرش چی؟
 
به نظر هیچ وقت نباید دنبال آخرش باشی. بهتر نیست بجای آخرش به اولش و در حین انجامش فکر کنیم.
 
اگر از شروع یک کار و انجام یک کار لذت نبریم آیا از آخرش لذت می بریم؟ 
 
به نظر من که بهتره در لحظه زندگی بهتری کنیم و با امید آخرش خود را اذیت نکنیم. 
 
این وبلاگ هم همینه و دارم می نویسم برای خ
ازش می پرسم چطور میتونی انقدر زیاد بخونی؟ میگه از وقتی الفبا یادگرفتم زمین و زمان رو خوندم هرچی تابلو بود هر چی نوشته رو شیشه مغازه ها بود هر روزنامه ای، هر پشت نوشته ی کامیونی همه رو مثل شکارچیی که قراره نوشته شکار کنه. آخرش این شد که به کتاب خوندن علاقمند شدم و معتاد.
چند روزه که گیر دادم که آخرش که چی...
موفقیت درسی...آخرش که چی؟
موفقیت کاری...آخرش که چی؟
عشق...اخرش که چی؟
زندگی...آخرش که چی؟
نمیدونم دم این فلسفی شدن و گیر دادن دقیقا به چی وصله...از خوشی میاد...از فصل...از واقعیت...از چی؟
تو همین هاگیر واگیر امروز یه هو گوشیم زنگ میخوره...
علی پشت دوربین ظاهر میشه که فقط چشماش و پیشونیش معلومه با یه اخم بزرگ و مقادیری بی حوصلگی در صداش...
بی مقدمه میگه اخه چه قدر صبر کنم تا هوا گرم بشه تابستون بشه تولدم بشه تو بیای بهم
حوصله مراسمی ک قراره اول تا آخرش معذب باشم و باکلاس بازی دربیارم رو ندارم
حوصله راه رو ندارم
و حوصله تهران رو ندارم
ترجیحم این بود ک اون تایم رو با دوستام یا مهدی بگذرونم
اما عروسی؟ ن!
تجملات عروسیشون برام هیچ جذابیتی نداره و اصن از تصورش حالم بد میشه
+ این تفاوت مرد ها با زن هاس یا من بیش تر از اون وابسته شدم؟
چرا نبودنش بهمم میریزه اما اون انگار براش مهم نیس؟
واقعا این دنیا چیه؟
داشتم با خودم به أین فکر می کردم که آخرش که چی؟
دو تا کنکور دادیم و قبول شدیم، دو تا دوره دانشگاهی رو تموم کردیم.
سربازی رفتیم، الانم سرکار.
اما آخرش که چی؟
این استرس ها و نگرانی ها کی دست از سر ما برمیداره؟
چرا داریم دنیامون رو این طوری میسازیم؟
 
 
خب! این وبلاگ قراره که چی باشه؟ قراره یه جایی باشه که روند فکری من، و چیزایی که برام مهم‌ان توش نوشته بشن و یه تمرینی باشه برای نویسندگی‌ام. بازتابی باشه از هر روزم.
قرار نیست که از توش هیچ شاهکار، و هیچ ناتور دشتی در بیاد. قراره که یه جا برای حرف زدن و لذت بردن از نوشتن باشه، همین و بس.
اسمش چرا رواقه؟
این وبلاگ از نظر سنتی رواق نیست، مجموعه فضای شکل گرفته از تکرار طاق‌ها نیست. نه قراره وامدار سنت باشه، و نه وامدار تجدد - بلکه این اسم به روا
مگه میشه از نگات
دل برید و خسته شد
تو خود عشقی و عشق
کم میاره پیش تو
کاش یه جوری بشه که چشم به راهت نشینم
مثلا تو باشی من واسه بمیرم
اون چشمات منو دیوونه کردن آخرش انقد خوبی که من دلم نمیشه باورش
اون چشمات منو دیوونه کردن آخرش انقد خوبی که من دلم نمیشه باورش
دانلود آهنگ جدید مهراد جم
تو گل شقایقم تک تک دقایقم واسه اون تک گل باغی
شب با تو شیرین میشه حالا دیدی میشه میشه که همیشه باشی
اون چشمات منو دیوونه کردن آخرش انقد خوبی که من دلم نمیشه باورش
او
همه تلاشت رو میکنی که اونی که یک زمانی عاشقش بودی و عاشقت بود(بخونید میمرد برات)رو فراموش کنی،بعد یک شب به خوابت میاد و صبح وقتی بیدار میشی یه غم خیلی بزرگ،یه حسرت عمیق رو با همه وجودت احساس میکنی و اون خواب لعنتی همه تلاشت رو به باد میده.
من عشقی رو تجربه کردم که دعا میکنم هیچکس اونو تجربه نکنه،اگه قراره آخرش نرسیدن باشه...
خیلی سخته،خیلی....
چند وقتیه به آسمون بالاسرم نگاه میکنم
به اینکه ین دنیا چقدر بزرگه و بهاینکه من چقدر کوچیک
به این فکر میکنم که بزرگترین کاری که یه انسان میتونه بکنه چقدر در برابر عظمت این دنیا کوچیکه
واقعا آخرش به کجا میخوایم برسیم
اگه برای این دنیا وقت بزاریم فقط وقتمونو هدر میدیم
وقتی دندان های شیریمان می افتادند کلی قصه خلق میشد:
بگذارش زیر بالشت تا فرشته دندان برایت هدیه بیاورد..
بیا توی باغچه بکاریمش، اون وقت برای چی نمی دانم؟..درخت دندان دربیاید و محصولش را بفروشیم؟
دندانت را موش خورده؟
اما این وسط یک قصه عامیانه بود یعنی از مامان بگیر تا عمه بزرگه بابات ،همه برایت می گفتند که : یک وقت زبان نزنی تا دندانت کج درنیاید.و همین جمله کافی بود تا این زبان حرف گوش کن برای سرکشی و اینکه ببیند دندان کج شده یا نه هی سری به آن ب
واقعا چرا نمیخوابم؟!
عایا هنوز شک دارم که چشمام از کاسه در اومده از بس ب گوشی نگاه کردم؟
کاش حداقل دو قسمت از سریالو میدیدم یا دو صفه کتاب میخوندم!
این عمر تباه شده پای گوشی از همه تباهی ها تباه تره!
پس کی میرسه اون زمان موعود ک توش شبا زود بخوابم و صبحا قبل طلوع آفتاب بیدار باشم به خورشید سلام کنم؟؟!!
اونهمه برنامه ریزی رو کی قراره بشینی بنویسی و بعد بهشون عمل کنی؟
کی قراره برم باشگاه؟
کی قراره برم کلاس زبان؟
کی قراره برم کلاس حفظ؟
پس خبرم کی قر
مثل راه رفتن روی تردمیل می‌مونه. هرچقدر میری جلو تموم نمیشه. نه‌تنها تموم نمیشه بلکه به آخرش هم نمیرسی. اصن آخری نداره که بخوای بهش برسی. کاش یکی بود که بهم میگفت نتیجه این درس خوندنا میتونه قبولی باشه، یا بهم میگفت حداقل آخرش چی قبول میشم. 
هرچقدر می‌خونم کمتر نتیجه می‌گیرم. از نظر نمرهٔ مدرسه نه. چون می‌دونم این نمره‌ها هیچ‌جای دنیا قرار نیست به دردم بخوره. از آزمونایی که میدم و افتضاح فقط برای یک ثانیه‌ش هستش.واقعا واقعا خیلی وحشتناکه
اقا یه اتفاق خوب قراره بیفته. یکشنبه ی دیگه یه نشست تو دانشگاهمون هست که قراره آیدین رحیمی پور آزاد بیاد ، در مورد عکسها و کتاب ها. دانشگاه هم که به من نزدیک شده راحت میرم میام :دی خیلی ذوق دارم براش خب میخوام ببینم چجوریه و چی میشه. منو این همه خوشبختی محاله :دی اون از کنسرت که جور شد. این از نشستی که قراره برگزار بشه و توسط یه ادم درست حسابی.خب ادم خوشحال میشه دیگه. 
کتاب رو از صبح تا حالا کلی خوندم الان پدر سرگیم. امشب تمومش میکنم. 
میدونی! چیزی که اذیتم میکنه اینه که آدمای رفته ی زندگیم، قبل از اینکه رفتنشون رو ببینم یا باور کنم، رفته بودن. رفته بودن و من باور نداشتم که رفتن. راستش دیگه موندن بقیه رو هم باور ندارم. کاش اگه قراره برن، قشنگ برن. با خداحافظی برن. برای همیشه برن. حالا بیشتر به عباس معروفی حسودیم میشه واسه اون لحظه ش که نوشت: 
لعنت به رفتنت
 که قشنگ میروی.

+ این پست رو دو سال پیش نوشتم. دو خط آخرش. آه! 
شاملو، آخر افق روشن می‌گه:
و من آن روز را انتظار می‌کشم. حتی روزی که دیگر نباشم.
منم همین رو توی دلم تکرار می‌کنم. صبر می‌کنم که به نهایت برسم. جایی که بدونی و بفهمی. جایی که دوباره احساس کنی. جایی که این کابوس تموم بشه. زیر لب به خودم میگم هیچ‌چیزی ابدی نیست. شاید ما آخرش رو ندونیم، شاید آخرش رو نبینیم اما تموم میشه و من آن روز را انتظار می‌کشم. حتی اگر نباشم.
پانویس:
چند کلمه ای های مسخره ای هستن. به بزرگی خودتون ببخشید.
از چی بگم براتون؟
از عیدی که میگن آجیل توش تحریمه؟
از عیدی که میگن قراره آخرین فصل گیم آو ترونز بیاد؟
از عیدی که قراره کلی فیلم جذاب اکران بشه؟
از عیدی که تا حدود هفدهم تعطیلیه؟
از عیدی که هنوز هیچ خریدی براش نکردم؟
از چی بگم از چی نگم براتون
دست خود را که از لابلای خس و خاشاک آنسوی تپه ها بیرون می آوری و گمان می بری برْد را کرده ای لبخند رضایت ناشی از ذهن پرورده ای هجو که کودک سیب دزد در این سوی خیابان در کوچه ی منتهی به خانه اش میزند سرتاسر بر لبهایت خشک می شود. و کماکان آن دست دیگرت در میان آن هیاهو به بار نشسته است و موکب مگس های بازار است و یا گوشه ای دیگر دستی در پاچه ای دارد و میمالد. هی میمالد و میمالد که نقش بندد قالب های مانکنی بر پیکره ی عدسی و هی تنگ و گشاد کند سوراخ مردمک را.
این مطلبی که قراره بنویسم قراره خیلی طولانی باشه، قراره خیلیم پراکنده و نخراشیده باشه، چون به زبون ذهنم ترجمش نکردم،... دستامو گذاشتم رو کیبورد و اجازه دادم با صدای محکمترین باورا و قویترین احساساتم برقصن. ازت میخوام همشو دقیق بخونی، حتی اگه بنظرت چرتوپرت اومد، یا اگه ادامه دادنش اذیتت میکرد... چون ممکنه این مطلب اخرین مطلبی باشه که تو این خونه به دیوار زده میشه...
Updated
2X
3X
4X
5X
یه کامنت به بلاگت فرستادم، اگه نیاز داری بهش فکر کن. هر چقدرم خواست
فردا قراره یه تصمیم بزرگ بگیرم. یه اتفاق بزرگ تو زندگیم قراره بیفته.
بعد از اون همه روزهای سخت و طاقت فرسا، چند روز خوب به لطف خدا رسید. حالا که اون مشکلات حل شده و امیدوارم آتش زیر خاکستر نباشه، فردا باید یه تصمیم بزرگتر بگیرم.
اینجا می نویسم که یادم باشه
واقعا این وضعیت تخمی تا کی قراره ادامه پیدا کنه؟!
دارم کم کم خسته میشم. 
ادامه این اوضاع آدمای بیشتری رو رادیکال می کنه. 
نصف کارام رو نت بوده و 3 روزه خوابیده!
+ و 3 روزه نتونستیم حرف بزنیم. اونموقع که این رابطه رو شروع میکردم نمیدونستم چقدر قراره این شرایط اذیتم کنه. خودش راست میگفت که "it's a hell of sweet pain"
سلام ...
naze به معنای "ناز عه" به کار نرفته :))
naze به معنای なぜ یا همون "چرا" به کار رفته :))
صرفا گفتم سو تفاهم نشه :)) 
------------
سه بار سعی کردم یه چیزی بنویسم ... :)) هر کدوم یه چیزی بود و در نهایت به نتیجه ای نرسید ...
از یه طرف نوشتن یا کلا حرف زدن دوست دارم
از یه طرف بعضی مواقع حتی با حرف های خودم ارتباط برقرار نمی کنم ...
هی می گم یعنی چی آخه :))
یه سری استدلالم وجود داره که چرا اینجوری می شه ... ولی تهش یه سری حرفن :)) فقط "حرف" . اونم حرفایی که باهاشون ارتباط برق
نمیدونم واسه اینجا قراره چه رویه‌اییو در پیش بگیرم، چقدر واقعی بنویسم، چقدر رک حرف بزنم،اصلا مودب باشم یا نه
ولی میدونم از فکر کردن به این که قراره چیکار کنم خسته‌ام در نتیجه با وبلاگ شلم شورباریی مواجه خواهیم بود؛ زیرا که نویسنده‌اش شل کرده 
یه مثال بزنم؟
  یکی از موادغذایی که ماها خیلی باهاش سروکار دارین نونه درسته؟
خوب نون را وقتی از فریزر درمیاریم برای اینکه قابل استفاده بشه لازمه یه تغییراتی بهش بدیم
تازه خیلی مهمه که این نون را قراره چه کسی استفاده کنه شما؟
یا بچه کوچیک شما ؟
یا یه پیرزنه بی دندون؟پس تغییراتی که تواین نون قراره ایجاد بشه با توجه به استفاده ای که قراره ازش بشه متفاوتهاگرقرار باشه شما ازاین نون استفاده کنید اول گرمش میکنید وبعد هم یه لقمه ی بزرگش میکنیدا می

من غلام نوکراتم
عاشق کربلاتم
تا آخرش باهاتم
تو همونی که میخوامی 
دلیل گریه هامی
تا آخرش باهامی
عشق ، یعنی به تو رسیدن
یعنی نفس کشیدن
تو خاک سرزمینت
عشق ، یعنی تموم سال و
همیشه بی قرارم
برای اربعینت
آقای من
زندگیم و دستت دادم
تو این مسیر افتادم
ای عشق مادرزادمحسین
متن اهنگ علیرضا پویا به نام علاقه
کیو مثل من دیدی آخه قلبش باشه مثل کف دستشکه بمونه بی چون و چرا پای همه حرفشکیو مثل تو میخوامش که بعدش دوست دارم هی بگم بهشخودم تکی پشتتم درست شبیه یه ارتشبابا من تو رو میخوامت دلی بگو چرا اینقدر خوشگلینکشی مارو تو با اون چشات چه کاریه آخهعجب زدی دلو بردی سریع کارته اصلا دل ببریدیدی آخرش تو شدی دیگه مال من عاشقبابا من تو رو میخوامت دلی بگو چرا اینقدر خوشگلینکشی مارو تو با اون چشات چه کاریه آخهعجب زدی دلو بردی
سلام اوس کریم
احوالت خوبه!؟
نمیخوای یه نیم نگاهی به ما بندازی؟ 
شاید یه کوچولو دلت به رحم اومد؟! 
این انصاف نیستا اوس کریم آخه قربونت برم این چه اوضاعیه
میشه بشینیم باهمدیگه دو کلوم اختلاط کنیم! 
بپرسم چرا آخه؟ 
کی قراره به آرزوهام برسم! کی قراره برسم به آرامش و آسایش و خوشی! 
اگه نمیخوای بدی که یهویی ببر پیش خودت و خلاص......... 
اما اینو بدون این رسمش نیس مشتی....
دمت گرم خداجون.......
حالم خوب نبود . نمی دونستم چرا . گفت چی شده ؟ چرا حالت خوب نیست ؟ تو این روزا اولین چیزی که در جواب این سوال به ذهن آدم میرسه مشکلات مالیه . منم همینو بهش گفتم اما چند لحظه بعد با خودم گفتم نه ، درد من مشکلات مالی نیست . گفت ولی من می دونم چرا حالت خوش نیست . چون قراره چند روز دیگه بریم مشهد . چون هوایی شدی . منم همین طورم ...
+ فوتبال که بازی می کنیم از اول تا آخرش باید سفت و محکم باشیم . یه لحظه که شل بگیریم می خوریم زمین . حتی وقتی توی وقت های تلف شده ی ب
حال و هواتو دوست دارمحال و هوای شب توی کویر رو داره وقتی گرم صحبتم
حال و هواتو دوست دارم
حال و هوای بعد از ظهرای پاییزی بعد از مدرسه رو داره
حال و هواتو دوست دارم
مثل ساعتای چهار بهاره که توی چمن زار نشسته باشم پیش رفیقام
حال و هواتو ذوست دارم
مثل نگاه کردن به دختر با تموم دوست داشتنشه
حال و هواتو دوست دارم 
اگه قراره بعدش شباش شب پاییز بشه و روزاش بی فروغ مثل زمستونحال و هواتو دوست دارم
اگه قراره بعدش هزار بار تیکه تیکه شم و دوباره بی میل به زن
روزِ میلاد منست
آمده‌ام دست کشم
به سر و روی عرق کرده‌ی دنیای خودم
سختمه ولی مرتب خودمو دلداری میدم میگم محیا قوی باش .. تو با این چیزا کم نمیاری .. اینا رو به جون میخری که آخرش وقتی یه آدم درجه یک شدی، کلی داستان واسه تعریف کردن داشته باشی.
من میدونم باورِ من خیلی قوی تر از اون شیش قلم قرصیه که دکتر بهم داد. من میدونم وقتی خودم بخوام رویامو بسازم، شاید روزی صدبار فکر خودکشی بزنه به سرم ولی آخرش موفق میشم.
میخوام رو پاهای خودم وایسم
من و این سگ سی
علیرضا طلیسچی آخرش قشنگه
دانلود آهنگ جدید علیرضا طلیسچی به نام آخرش قشنگه
Alireza Talischi - Akharesh Ghashange
ترانه و موزیک : علیرضا طلیسچی ؛ تنظیم : امیر بهادر دهقان ؛ میکس و مستر : حامد برادران
+ متن ترانه آخرش قشنگه از علیرضا طلیسچی
ادامه مطلب
کیو مث من دیدی آخه قلبش باشه مث کف دستش؟
که بمونه بی چون و چرا پای همه حرفش؟
کیو مث تو میخوامش که بعدش دوست دارم هی بگم بهش…
خودم تکی پشتتم درست شبیه یه ارتش!
بابا من تورو میخوامت دلی؛ بگو چرا انقد خوشگلی؟!
نکشی ما رو تو با اون چشات! چه کاریه آخه؟!
عجب زدی دلو بردی سریع کارته اصلا دل ببری…
دیدی آخرش تو شدی دیگه مال منِ عاشق
بابا من تورو میخوامت دلی؛ بگو چرا انقد خوشگلی؟!
نکشی ما رو تو با اون چشات! چه کاریه آخه؟!
عجب زدی دلو بردی سریع کارته اصلا دل
خب بزار راستشو بگم. صبح آهنگ گوش کردن همانا خوابیدنم همانا. تا ساعت هشت یا نه بود که بیدار شدم. و همانا این که هنوز شروع نکردم روزمو. نمیدونم روزایی که قراره برم بیرون چرا اینقدر کرخت میشم جوری که دستم به هیچ کاری نمیره. خیلی بده که اینجوریم. تازه قراره سعی کنم شروع کنم حالمم گرفتست که صبح بیدار شدمو خوابم برد :(
قراره امسال کنکور هنر و زبان شرکت کنم.هدف از زبان همینجوری ولی هنر برای رشته سینماست
دارم رمانم می نویسم.اوضاع مالی خانواده زیاد اوکی نیست. یه پکیج کامل کتابای تخصصی 770
تومن!و نمی دونم کی قراره به دستم برسه.دوتا مسابقه داستان نویسی هم قراره شرکت کنم
خانواده بهم میگن بیا برو آرایشگری، می خوایی ته تهش لیسانس بگیری که چی بشه؟ این مدتی
که نبودم توی اینستاگرام بودم و حقیقتا افسردگی گرفتم! نمی خوام دنبال کننده خوشی های
بقیه باشم.استرس،خوشحالی،ن
جمعه یه تونله تا چشم باز میکنی ذهنت شروع میکنه به تصویرسازی پیش خودت حساب میکنی الان چه سالی هست من چندسالمه امروز چندمه چه ماهی هست از در اتاق که بیرون میری قرار هست کیو ببینی چه صدایی بشنوی کی سفره صبحونه رو پهن کرده عطر چایی و صدای سماور قرار تو رو به چه زمانی ببره کی قراره بغلت کنه ... جمعه یه تونل بدون چراغه که حسابی قراره کش بیاد
تنها چیزی که اهمیت پیدا کرده توانایی دووم آوردنه. اینکه تا چندسالگی می‌تونی ادامه بدی؟ تا کی می‌تونی این تمایل به نیستی رو به تعویق بندازی؟ تا چندمین یادداشت حذف کردن اینجا رو به تاخیر می‌اندازی؟ توی یادداشت چندم قراره به این نتیجه برسی که از یادداشت‌نویسی هم قرار نیست نصیبی ببری؟ توی چندمین نوشته قراره باور کنی که تو یه نویسنده نیستی؟ از کجا به بعد قراره بپذیری که همه مخاطبات هم کسایی هستند مثل خودت که به نق زدن اعتیاد دارند و دنبال کرد
سلام
این چالشا خیلی سخته همیشه!
من تا 20 روز دیگه هم ایده ای ندارم چیکار میخوام بکنم انقدر همیشه کارام رو یه دفعه ای و یهویی و افراط و تفریطی انجام میدم. 
ولی یه چیزی رو مطمعنم، تا 20 سال دیگه حتما گواهینامه ام رو گرفتم! 
یه خل و چلی مثل خودمم پیدا کردم از این سینگلی در اومدم، که بیچاره خونواده، باید دو تامون رو تحمل کنن به جای یه دونه.
بیچاره ها فکر میکردن که میرم یه دختر پیدا میکنم سر و سامون میگیرم ولی نمیدونستن که اینجوری میشه :))
 
ولی آخرش را
با تموم احساسم داد میزنم ..."برو ولی همه در ها رو پنجره ها رو وا میذارم تا که بیای ...خورشید و ماه رو حتی خدا رو قسم میدم خیلی زیاد تا که بیای ‌‌‌...ینی میشه بیای ؟؟؟"و اتاق مرتب میکنم واسه پذیرایی از کسی که قراره بیاد ولی تو نیست ...که مامان در رو باز میکنه میگه:" اونی که قراره بیاد گربه اس؟که از پنجره بیاد تو؟در میزنه ...باز میکنیم ...میاد عین آقاها میشینه تو خونه دیگه ...!این شعرا چیه میخونی؟؟؟در ضمن خدا رو قسم میدی بده ...خورشید و ماه چه صیغه ایه؟"
بغض
دلم تغییر می‌خواد، تغییر اسم، قالب، مدل نوشتن، هر چی. دلم می‌خواد فصل جدیدی شروع بشه، دلم شروع جدید می‌خواد. چند شب پیش داشت واسم توضیح می‌داد که چرا هیچ وقت هیچ چیزی رو آپدیت نمی‌کنه، آخرش رسید به جایی که اعتراف کرد از تغییر کردن می‌ترسه، از هر چیزی که جدید و ناآشنا باشه و اون رو از محیط امنی که بهش عادت کرده، دور کنه؛ بر خلاف من شاید.
بازم بوی مرداب گرفت همه چیز، بوی آبی که با همه شگفت‌انگیز بودنش اگه یک جا بمونه می‌گنده. دلم می‌خواد مثل
دانلود اهنگ اخرش باخت دلم با همه چیت ساخت دلم (کیفیت 320) (ارون افشار) : دانلود آهنگ جدید آرون افشار به نام دلشوره Download New Music Aron Afshar - Delshoore. ... آخرش باخت دلم با همه چیت ساخت دلم نیستی و من تاب ندارم بی تو آوار شدم از ...
 در ادامه ی این مطلب متن کامل بهمراه لینک دانلود آهنگ دلشوره از آرون افشار را مشاهده می فرمایید ... آخرش باخت دلم با همه چیت ساخت دلم نیستی و من تاب ندارم
دانلود آهنگ ایرانی دلنشین آرون افشار به نام آخرش باخت دلم با همه چیت ساخت دلم با ک
زنگ زدم. نشناخت. بعد به حالت سوالی اسمم را صدا زد و در کسری از ثانیه که طول کشید تا از حرف اول اسمم به حرف آخرش برسد، صدایش خش گرفت و گریه کرد. اینبار نخندیدم. حرف زدیم. گریه کرد. وقتی میخواستم قطع کنم با گریه و التماس گفت: "نه. نه. نه. قطع نکن." قطع کردم. التماس صدایش دلم را لرزانده بود. از بلاک درش آوردم و بهش پیام دادم. تمام روز منتظر بودم حالا که بلاک نیست پیام بدهد. تمام روز از خودم پرسیدم "یعنی حالا چیکار میشه؟ آخرش چیکار میشه؟ چیکار کردی الهه؟ " 
دنیا اصلا جای قشنگی نیست ..
اصلا ..
نمیدونم از اول همین شکلی بود یا آدما باعث شدن اینجوری بشه ..
سال سوم دبیرستان دبیر ادبیات آقای ل گفت که بچه ها میدونین معنی دنیا چیه؟!
دنیا یعنی پستگاه ... من معنی این کلمه رو با ذره ذره وجودم با تمام سلولام حس کردم و میجکنم ..
ما که از یه ثانیه بعدمون خبر نداریم حداقل #انسانیت رو فراموش نکنیم ! بد ذات نباشیم .. آخرش هممون رفتنیم ... حتی نمیدونیم چجورب قراره جون بدیم! 
مسافرایی امروز وقتی سوار هواپیما میشدن هیچ فکرنم
با ایران موندن واقعا قراره چی بشه؟
یه کسخول مثل جدی بشم؟
بچه ها من ناراحتم.
من فکر میکنم نیاز دارم که برم سخنان جدی و کار ها و رفتار هاش رو ببینم؛ مسخره ش کنم و بهش بخندم. تحقیرش کنم.
نمیدونم چمه و چی شده.
من عصبانیم.
نمیدونم باید جدی رو بکشم یا خودمو

حس میکنم به یه روانشناس احتیاج دارم.
هنوز سردرگمم. خیلی سردرگمم. عصبانیت حس میکنم. ظلم و دروغ حس میکنم. حسم دیگه بهش خوب نیست. هیچوقت فکر نمیکردم فانتزیم این بشه که یه روز بیاد دنبالم و برینم بهش. اصل
دنبال کوچیک ترین چیزم برای گلاویز شدن بهش!
دنبال کوچیک ترین بهونه برای فرار و تنها بودن!
من هیچ وقت یاد نگرفتم حال خودم رو،خودم خوب کنم.
منتظرم انگار یه جایی سوت بزنن و بگن که شروع شده ولی نمیدونم چی!
چی قراره شروع بشه؟کجا قراره بریم؟چی رو دارم هدر میدم؟
بهترین روز های ۲۲ سالگی رو!
محدودیم!مجبوریم!
کاش میشد تنهایی رفت به سفر!
یکی از شاعرانه ترین تعبیرها رو از مرگ شازده کوچولوی اگزوپری داره که فکر میکنه قراره جای دیگه ای بره و اونجا به بدنش نیازی نداره( وقتی مار قراره نیشش بزنه) شازده کوچولو هم تعلقات زیبای زمینی داره؛ بائوباب ها که روزه گی های ملال آورن شاید و گلش و روباهی که برای ترک تنهایی اهلیش میکنه تا دوستش باشه اما در نهایت به جای دیگه ای سفر میکنه.
بی وقفه در ذهنم گذار می کند...
کسی نیست به من بگوید بس کن !؟ بعد از 5 ماه چه می خواهی؟
آخرش شوق دیدارش مرا خواهد کشت...
دیدار کسی که برایش ارزنی مهم نیست...
و من.... این جا.... در چه سیر می کنم ؟
آخرش آن بالا سری لبخند می زند و می گوید " دیدی تمام حرف هایت یادت رفت ؟ دیدی هنوز هم قلبت به خاطرش می کوبد..."
فراموشش خواهم کرد !!!!
 
 
----------------------------
 
 
سلام علیکم دوستان...
امید وارم کرونا نگرفته باشید :)
 
قراه بچه های مدرسه رو ببرن ورزنه...
سه نفر به علاوه معاونمون
اینطور نیست که من خیلی خمار اینترنت باشم و استخون‌درد گرفته باشم از نبودنش. فقط نمیدونم با زندگیم چیکار کنم. نمیدونم بعد یه روز طولانی که از دانشگا برمیگردم چطور خستگیمو در کنم. چطور با مامانم اینا تماس تصویری بگیرم. چطور جزوه و ویس دانلود کنم. چطور گوگل کنم که چرا سرامیکای کف اتاقمون بلند شدن و صدا میدن. 
و به طور کلی، بیشتر نگرانم که قراره چی بشه. قراره اینطوری بمونه؟
یکی این مسئولین رو بیدار کنه خدا وکیلی.
آخه تا کی قراره قیمتا بره بالا و هیچ اتفاقی نیفته؟
سمند lx 98 شده ۱۲۰ میلیون!!!
یعنی چی؟
اصلا دولت برا چی هست؟
اگه قراره قیمت چارتا خودرو و چار قلم مواد غذایی و دو دست لباس رو نتونه کنترل کنه پس دولت میخوایم چیکار؟
هرج و مرج که با نبودن حکومت هم خود به خود هست.
اینا خوابن؟ مردما خواب فرض کردن؟ خرن؟ یا مردما خر فرض کردن؟
آقا اگه نمیتونی مرد باش بگو نمیتونم. برو کنار یکی که می تونه بیاد.
آخه بد بختیمون اینه که تا
من شه پیر ننای دور بگردم، مه دل چه بی قراره
کمر بیه دلای دور بگردم، مه دل چه بی قراره
شه اون صبح روجای دور بگردم، مه دل چه بی قراره
ونه سرخ عصای دور بگردم، مه دل چه بی قراره
مه دل چه بی قراره، به عشق جان ماره
ونه چشم انتظاره
ادامه مطلب
قراره تمرکز کنم. بیشتر آب بخورم و سعی کنم آروم‌تر فکر کنم. هر وقت احساس کردم که رنج‌آور شده چیزی ده تا دو ثانیه رو بشمرم. متوجه باشم که مکالماتم با دیگران سمت اون موضوعات نره و متوجه باشم که چیزی ازم خونده نشه. قراره گم نشم و همه‌ی کاری که لازمه رو، برای کمتر فکر کردن و کمتر حس کردن، تنهایی انجام بدم. بیپ بوپ. روژات شم. بیپ بوپ. یادم بمونه که تایپوها معنی دارن. بیپ بوپ. یادم بمونه که کلمات پوکن. بیپ بوپ.
مرگ هرچقدر حقه برای ما بدبخت بیچاره ها حق تره!
والا با این زندگی چی قراره از ما دربیاد؟ انتظار یه آدم سالم دارید؟ باید بگم شرمنده 99.99 درصد خانواده های ایرانی داغونن از نظر روانی و روحی کافیه یه شبانه روز مکالمه و برخورد هاشون رو زیر نظر بگیرید اونوقت می فهمید چرا اغلب بچه ها بددهن و خشمگین و بی هدف و پوچ شدن و چرا دیگه هیچ انسانیت و حمایتی تو آدم ها نمونده. از اینا زن و شوهر های آینده و پدر مادر های آینده و مردم جامعه ی آینده قراره دربیاد و این د
مرگ هرچقدر حقه برای ما بدبخت بیچاره ها حق تره!
والا با این زندگی چی قراره از ما دربیاد؟ انتظار یه آدم سالم دارید؟ باید بگم شرمنده 99.99 درصد خانواده های ایرانی داغونن از نظر روانی و روحی کافیه یه شبانه روز مکالمه و برخورد هاشون رو زیر نظر بگیرید اونوقت می فهمید چرا اغلب بچه ها بددهن و خشمگین و بی هدف و پوچ شدن و چرا دیگه هیچ انسانیت و حمایتی تو آدم ها نمونده. از اینا زن و شوهر های آینده و پدر مادر های آینده و مردم جامعه ی آینده قراره دربیاد و این د
امروز ساعت هشت بیدار شدم هرچند که ساعت ده تا یازده اینطورا باتریم تموم شد خوابیدم. اما امروز روز زبان و خب منم باید برای دیکته سه درس رو بخونم. هرچند که این چند روز خوندم. اما باز هم مرور میکنم باید جمله هم در بیارمو حفظ کنم خیلی واسه این یکی نگرانم. همین تا شب قراره فقط زیان بخونمو از زبان خودمو خفه کنم احتمالا درس جدیدم جلو جلو میخونم که سر کلاس روش گیر نکنم. اینم داستان من با کلاس زبان رفتن. نصف وقتمو گرفته و هنوز نتونستم مدیریتش کنم تا به همه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
 
 
 
همانطور که میدونید قراره با بچه های مسجدی یه نشریه بسازیم . قراره این نشریه با کمک بچه بسیجی های مسجد حضرت جوادالائمه (ع) نوشته بشه . موضوعاتی که قراره داخل نشریه نوشته بشه و قراره شما یک یا چند تا از موضوع های زیر رو انتخاب کنید و مطالب خودتو رو برای ما بفرستید به شماره ی آقای سلامی یا شیخ زنگنه مطالب تون رو بفرستید .  موضوعاتی که قراره داخل نشریه بیاد اینا هستن :
ادامه مطلب
یکه بود و بی‌حریف، این شد که لشگر باب شدلشگری را کشت، جنگ نابرابر باب شدتیغ بر کف با نقابی از دل لشگر گذشتدر عرب، تشبیه ابروها به خنجر باب شدهیبتش را چون مؤذن داخل محراب دیدابتدای هر اذان "الله اکبر" باب شدشیعیان توحیدشان را در ولایت یافتنددر نماز این شد که بعد از حمد، کوثر باب شداصلا از وقتی که فهمیدیم کوثر با علی‌ستختم قرآن بین ما از جزء آخر باب شدگفت پیغمبر "انا علمٌ علیٌ بابها"در مدینه ناگهان سوزاندن در باب شد!هر چه را شد باب کردند، آخرش
اوج لذتی که تجربه میکنم اینه که وقتی همه دارن نهال تازه جون گرفته باغچه‌ام را تشویق میکنند؛ من سمعک هر دوگوشم را درمیارم، جهان در سکوت فرو می‌ره و من زیر لب میگم تازه خبر ندارین که چه دونه هایی توی اون گلدون کنار دیوار کاشته‌ام. قصه همیشه همین بوده، همه فقط اون چیزی که هست را میبینند، کسی اون چیزی که قراره باشه را نمیبینه، فقط خودتی و ‌خودت که می‌دونه چه دونه‌هایی کاشته و قراره چه جنگلی رغم بزنه!
یه هفته ما رو بخاطر کرونا تعطیل کردن ومشتاقم بدونم قراره بعدش چی بشه!مثلا وسایل پیشگیری رو برای این همه دانشجو میخان تهیه کنن یا اینکه آرامش قبل از طوفانه و میخان بعدش بخاطر کمبود نیرو ازمون کار بکشن و یا اینکه بحول و قوه الهی قراره فروکش کنه این موج هنوز اوج نگرفته ی کرونا:/توکل بر خداما خودمون نگران خانواده هامونیم که ناقل نشیم و اونا رو مبتلا کنیم وگرنه جان ناقابلی داریم....:)
~چه جمله هایی درونگراها رو میترسونه؟~
 "اینترنت قراره از کار بیفته!"
اینترنت جایگاه مقدسی تو زندگی اکثر درونگراها داره.
بهشون امکان جستجو و دسترسی به هرچیزی که میخوان درباره اش بدونن رو می ده.
کمکشون می کنه تا با مردم در اتباط بمونن، بدون اینکه مجبور باشن از خونه برن بیرون و حضوری اون اشخاصو ملاقات کنن.
مکان دوست داشتنی پر شده از فیلم و بازی و سرگرمی های مورد علاقه شون.
اینترنت از بین بره؟مغز درونگراها: بترس، فقط بترس!
اومدم دکتر فکر کردم فقط پانسمان قراره بکنن. بستریم کردن برم اتاق عمل نمیدونم چیکار کنن میبینی گرفتاری شدماااا. نمیدونم چی بشه یه ذره می ترسم. که قراره حالا چی بشه. کاش کتاب اورده بودم با خودم حوصله ام سر نمیرفت. به دستم سرم زده خیلی خوب نمیتونم بنویسم. فقط بدون حالم خوبه اینا میگن خوب نیست ظاهرا اگه نمونم جاش میمونه. امممم حالا چی میشه. عجب داستان مزخرفی شد. از این حال متنفرم. 
کشتنِ تنها شخصیتِ دوست داشتنی یه سریال، بدترین و مزخرف ترین فکریه که ممکنه به ذهن یه نویسنده؟! برسه!
:(((((
+ یادم نمیاد برای یه شخصیت از سریال های ایرانی این همه بغض کرده باشم :(
بذارید پیمانِ احمق اعدام شه تا این همه آدم بی گناه به خاطرش کشته نشن! اَه!
 مثلا الان پیمان آخرش آزاد می شه! که چی بشه؟! 
+ سه تا نویسنده‌ای که هی دارن ... می زنن به کل سریال! احمقانه تر اینکه تمام اتفاقات مهم، پشتِ شیشه ی پنجره های بی پرده اتفاق میفته که یا آدم بدای فیلم بفهم
اصل اصل زندگی دقیقا چیه و کجاست? هنوز هیچی از ۲۱ سالگیم نفهمیدم که به زودی وارد ۲۲ میشم...  جوونی کردن یعنی چی? چرا احساس خوشبختی نمیکنم? 
خودم از گوشه امنم می کشم بیرون اما باز هم نمیشه,امروز رفتم که کمی قدم بزنم ,اما آروم نبودم ,میترسیدم ,تپش قلبم بالا رفته بود و احساس امنیت نمیکردم ,هر مردی که از کنارم رد میشد نگران میشدم نکنه دزد باشه ,نکنه متجاوز باشه... .تنهایی پیاده روی توی تاریکی عذاب آوره.
اما ادامه میدم ,این هفته میانترم دارم و قراره من به
وقتی به این فکر بیوفتی که دویدن بدون فکر ...گاهی میتونه فقط به بدتر شدن اوضاع دامن بزنه...وایمیستی!
نفس نفس میزنی...
دست به زانو میگیری ...
عقب سر و جلو روت رو نگاه میکنی...
و هیچی تو رو به اونجایی که هستی پیوند نمیده...
هیچی به قلبت و عقلت مربوط نیست...هیچی تو رو واسه به جلو رفتن یا برگشتن ترغیب نمیکنه...
یه لحظه فکر میکنی!من کجام؟
چطور از اینجا سر درآوردم؟
من فقط دنبال آدمایی دویدم که میگفتن این راه آخرش درسته...اخرش خوبه!موفقیت ینی این که به ته این مسی
۵ سال پیش با شور و شوق با خوندن نوشته‌های علی سخاوتی و محمدرضا شعبانعلی ترغیب می‌شدم که منظم وبلاگ بنویسم. چند تا وبلاگ شروع کردم و بعد از مدتی رها و حذفشون کردم. اون موقع حتی نمی‌تونستم تصور کنم که آخرین وبلاگم شاید آخرین نوشته‌های زندگی‌م باشه.
نمی‌دونستم قراره چه تلاش‌هایی برای خودم بکنم. نمی‌دونستم که تلاش‌ها قراره به بن‌بست بخوره. اون موقع امید بود؛ هر چند واهی.
الان دیگه امیدی نیست. نمی‌خوام امیدی داشته باشم. شاید امید دروغ قشنگ
چند وقت پیش یه فراخوان دیدم از یه جشنواره شعر، و درش شرکت کردم. هفته پیش تماس گرفتن و برای اختتامیه جشنواره دعوتم کردن. از آنجا که تو یه شهر دیگه برگزار میشه مردد بودم که برم یا نه. گفتن اگر میاین تا شب به ما اعلام کنید چون میخوایم تدارک ببینیم. آخرش قرار شد با یه زوج که اصلا منو نمیشناسن و من هم باهاشون آشنا نیستم به این سفر برم! (فقط در این حد میشناسمشون که میدونم شاعرن)
شبش به دبیرخانه جشنواره اعلام کردم که میام.
امروز سردبیر برام یه پیام فرست
امروز بالاخره به مشاوره رفتیم
تو این یک سال، چندبار این تصمیم رو داشتم، ولی آخرش بی خیال و پشیمون میشدم  و فکر میکردم فایده ای نداره
به آینده فکر نمیکردم و سعی میکردم با زندگی در حال، لذت ببرم... ولی تا کی می‌تونستم؟ تا کی به آینده فکر نکنم؟ بالاخره یه روزی با همون آینده قراره مواجه بشم.. نباید کوچکترین کاری انجام بدم که بعدا پشیمون نباشم؟
خلاصه..
به خواسته خود ح. به مشاوره رفتیم، چون میگفت دیگه نمیدونه چه کار باید انجام بده و هر چی به ذهنش میر
از استرس مصاحبه انقدر خوابم میاد و نمیبره که حاضرم یکی یه گلوله تو مغزم خالی کنه، راحت شیم بریم بابا!! یاد شب کنکور ارشد افتادم؛ ف...ک ایت.
چطور میشه از آدمایی که قراره داناییتو بسنجن نترسید؟ مخصوصا که آلمانی هم باشن...به برزیلِ میزبانِ جام جهانی رحم نکردن این ملت، من که سوسکم!!
تنها امادگیم برای مصاحبه اینه که موهای کوتاهمو افشون می کنم، تو خونه رژه میرم و در جواب اعتراض خانواده میگم:« من قراره با دانشگاهی که انیشتین توش درس خونده مصاحبه بشم پ
چشمام رو که میبندم تنها یه چیزی میاد تو ذهنم... درد کهنه یه دل
عاشق رو فقط فقط معشوقش میتونه درمان کنه. معشوقه ای که خیلی راحت گذاشت و
رفت. خیلی راحت تمسخرم کرد... خیلی راحت عشق منو نادیده گرفت.
من هیچ
وقت زیر قولم نزدم، تا آخرش موندم، تا پای مرگ و رفتن آبرو باهات موندم.
فقط ازت خواستم که بمونی. فقط خواستم که هر از گاهی معمولی با هم صحبت
کنیم.
دلم تنگه خیلی بی قرارم... آخرش که چی؟ این زندگی به کجا
میخواد منو ببره؟ زنده بودن لیاقت میخواد که من ندار
برگا میریختن
نگاشون میکردم برگا میریختن بهت گفتم برگا دارن میریزن گفتی اره دیگه وقت مرگشونه گفتن قشنگ دارن میمیرن گفتی اره نارنجیا همیشه قشنگ میمیرن برگا میریختن رو زمین بارون میزد گلی میشدن کثیف میشدن میمیردن برگا میریختن بهت گفتم برگا دارن میریزن گفتی آخراشه الان برگا هم تموم میشن میمونه فقط درخت تنهای تنها وسط حیاط لخت تو سرما برگا میریختن گفتم چقد دلم میخواد درخت باشم گفتی لخت باشی؟ خندیدم لخت که نه دوست دارم تنها باشم وسط حیاط تو پا
- اگه زمین صاف بود خیلی خوب بود. پیاده می رفتیم تا تهش، می شستیم اون آخرش، پامون رو آویزون می کردیم، یه سیگار می کشیدیم و بعدش می پریدیم تو فضای بی انتها
+ تو سیگار می کشی؟
به اندازه سه ثانیه تو چشماش نگاهش کردم:
- از کل حرفای من فقط همین تیکه شو گرفتی؟
+ سیگار می کشی؟
- اگه زمین صاف بود و پیاده می رفتم تا تهش، می شستم اون آخرش و پامو آویزون می کردم، آره می کشیدم
+ چرا انقدر سیاه؟ چرا انقدر ناراحت؟ کسی تو رو از دست داده؟
"کسی تو رو از دست داده؟" خوشم او
وچقدر با شین جان همچی رنگی رنگی است :)
کُلی با شین جان قدم زدیم حرف زدیم اب هویج بستنی  خوردیم :)
چیزای دیشب رو برای شین جان تعریف کردم کلی خندید
و خلاصه الان با پاهای ورم کرده که نمیتونم تکونش بدم سر میکنم
آی درد میکنه ها
دارم فکر میکنم سخت نگیر و خوب باش ، غصه نخور اشک نریز ،حداقل تا وقتی که رتبه ها میاد غصه نخور و استفاده کن...
حقته یکم خوب باشی و اعصابت اروم باشه،تایمِ توئه،تو که نمیدونی تهش قراره چی به سرِ آیندت بیاد،شاید اصلا دیگه این شهر نب
روز آخر عمرم است و یک هارد اکسترنال به دستم میرسد، ویدئوی کامل تمام لحظات زندگی ام به تفکیک موضوع: زمان خواب، زمان عبادت، مطالعه نوشتن گریه کردن خندیدن رابطه جنسی گناه کردن ها به هیئت رفتن ها بیرون رفتن با رفقا سوار ماشین بودن سفر رفتن همه شون رو میشه دید.
خب شما بودید کودوم قسمت رو میشستید نگاه میکردید؟ اصلا نگاه میکردید؟
یک کارنامه هم به دستم میرسه، که ساعت دقیق همه چیز رو بهم خدمت میکنه و آخرش یک نمره بهم میده و جام توی اون دنیا هم روشن میک
هر چی باشه تو وبلاگ حق آب و گل دارم.
روزهای خوبی سپری نشد. این روزهای بد با اتفاق‌های بدی هم که داره تو کشور رقم می‌خوره به برکت عزیزان همراه شده. از دل گرفتگی نگم که دیگه می‌خوام دل و بکنم و بندازمش یه کنار‌٬ اما حیف که روح هم رنج می‌کشه روح رو که نمی‌تونم جدا کنم مگه که خودش بخواد‌. وقتی یه مدت نمی‌نویسی انگار واژه‌ها از دست موقع نوشتن دارن فرار می‌کنن‌. تو اینستاگرام هستم و فعالیت می‌کنم. اما همیشه وبلاگ برام چیز نوستالژی‌تری بوده. مث
این چند روزه که اینجا نمینوشتم و فقط وب یکی دو تا از دوستان رو می خوندم، حالم خیلی خوب بود.
انگار قبلا ها به بیان معتاد شده بودم.
بعد حذف وب قبلی، اندکی رفتم سراغ اینستاگرام و پست های دو نفره نوشتم و گذاشتم.
آخرش گفتم معلوم نیست که اون نیمه گمشده کجاست اصلا و کی میخاد پیداش بشه. 
القصه آخرش اینستاگرام را هم پاک کردم.
الان آنقدر این حرف زدن ها تلنبار شد روی هم، تا برگشتم اینجا و شروع کردم دوباره به حرف زدن.
هرچند می دونم این وب هم مثل قبلی ها، به ز
ای پرنده مهاجرسفرت سلامت امابه کجامیری عزیزم قفسه تموم دنیا
روی شاخه های دوری چه خوشی داره صبوریوقتی خورشیدی نباشه تا همیشه سوت و کوری
میگذره روزای عمرت توی جاده های خلوتتا بخوای بر گردی خونه گم میشی تو باغ غربت
واسه ما فرقی نداره هر جا باشیم شب نشینیمدلخوشیم به این که شاید سحرو یه روز ببینیم
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبهتازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبهآخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبهتازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
میگذره رو
خیلی کوتاه و مختصر میگم چالش از چه قراره. 
من یه جمله مینویسم، شما اون جمله رو ( همون مقصود ) به شکل دیگه‌ای، ترجیحاً ادبی، بیان کنید توی نظرات. قراره یکم کله‌هامونو به کار بندازیم، از خلاقیتمون بهره ببریم و "متفاوت فکر کنیم"
شمایی که رد میشی نظر نمیذاری D: نظر بذار اینجا رو
چالش رو هم وبلاگ "یک مسلمان" شروع کرده و همه دعوتن، به اینکه توی وب خودشون، پستی با این عنوان بذارن و جمله‌ی مد نظر خودشون رو بنویسن. 
جمله‌ی من اینه : 
بنزین گران شد
:)))) چیه
من دیشب خیلی دیر خوابیدم و ساعت رو برای ۷ کوک کردم و گفتم خدا کنه بیدار شم. الان ساعت ۶ هست و من بیدارم. میدونم امروز قراره خیلی سخت بگذره، اعصابم خرد شه، تمام کمبودها و کم‌کاری‌ها با هزاربرابر بزرگ‌نمایی به چشمم بیاد و درمقابل تمام اینا باید صبر کنم و خودم همه چیو درست کنم. قراره حرف بشنوم و رو بزنم و دلم برای خونه تنگ شه. امروز از اون روزایی هست که هزار دفعه آرزو میکنم کاش خونه بودم، کاش خواب بودم و کاش امروز زودتر تموم شه. امروز قراره جور خی
اسپند دود کنین که قراره امروز طراح وب بشین! تو این قسمت از وبلاگ زدایان امروز قراره ببینیم مرورگر ها چطور وبسایتمون رو نمایش میدن و اصلا HTML CSS که میگن چی هستش؟! پس با ما همراه باشین :)
تا حالا با خودتون فکر کردین که :
مرورگر هایی مثل فایرفاکس و گوگل کروم چطور کار میکنن؟
ادامه مطلب
فردا میخوام برم نمایشگاه و بابتش خیلی هیجان زده ام 
قراره مستر شین رو ببینم  :)
 این اولین باره که میخوام یه دوست مجازی رو ببینم :)
فکر میکنم و امیدوارم که خیلی بهم خوش بگذره
قراره مانتو مشکی و شلوار سورمه ای بپوشم با روسری آبی و سورمه ای که تازه خریدم
به علاوه ی کفش های مشکی و پاشنه بلندی که همین چند دقیقه پیش واکس زدم :)
 تازه لاک سورمه ای مات هم زدم :) میخوام در حد آرایش عروس هم آرایش کنم :))))
 
 امیدوارم که خیلی بهم خوش بگذره :)
فکرم هنوز به تو درگیره دلم به عشق تو بد گیرههنوزم اسم تو که میاد آتیش میگیرهمنو به عشق تو میشناسن همون دیوونه ی وسواسمکه بعد تو رو همه آدما حساسمفکر از دست دادنت زده منو بی بی خواب کردهدیدن عکسای تو دل منو بی تاب کردهدربدر شد آخرش دل بیچارهبعد تو این قلب من دیگه با همه آدما سردهتو نفهمیدی بری از تو یادگاری فقط درده از تو یادگاری فقط دردهتنهایی پرسه توو نیمه شبا کار منه به خدا به خداحالمو جای تو خوب میدونن فکر از دست دادنت زده منو بی بی خواب کر
خودمو جمع‌و جور کنم و دوباره بشم همون ادم سابق؟
بکشم بالا خودمو از این سیاهی‌ها و محو بشم تو روشنایی..
حالا می‌فهمم تنهایی و تاریکی درد نیست. وابستگیه!
ادمو تو خودش غرق میکنه،محدود میکنه و دست‌وپاشو می‌بنده!
و بد ماجرا اینجاست که ما عاشق این محدودیت می‌شیم.
گیر میکنیم تو تله و دست‌وپا می‌زنیم . اونقدر که میشه کار هر روزمون.
دست و پا زدن و سر کردن با تنهایی و تیک‌تاک عقربه‌های ساعت.
به خودمون که میایم می‌بینیم ماه هاست اینجاییم! 
کی قراره
سلام . اگه دوست دارید مطالب ما رو دنبال کنید حتما به آدرس جدیدمون
apppps.ir سر بزنید و اونجا باهامون همراه باشید .
توی سایت جدید مطالبمون دیگه خلاصه به اپلیکیشن و بازی نیست و همه جور موضوعی رو قراره پوشش بدیم .
ما تازه شروع راه هستیم پس ممکنه ضعف هایی داشته باشیم . اگه مشکلی میبینید از اینجا باهامون درمیون بذارید و پیشنهاد و انتقادهاتون و بفرستید .
همونطور که گفتم موضوعات مختلفی و قراره پوشش بدیم و این یعنی حجم کاری زیاد، اگه دوست دارید به عنوان
دیدین چطور کلی از زمستون گذشت،چطور این ترم تموم شد،دی که رفت یادم اومد چطور خودمو از کتاب خوندن عقب کشیده بودم،جز کتابای درسی دست به هیچ کتابی نزدم و راستش زیاد به خودم بابت امتحانا سختی ندادم هنوز نتیجه ی تنبلیام نیومده و نمیدونم چه کردم من هنوز امیددارم که اتفاق خوبی قراره بیوفته اما از تایمش اطلاعی ندارم،خیلی کارا انجام دادم،از دیدن ح.ه و آشنایی با م.آ و و ونوشتمشون ازم رمز نخواین من خجالت میکشم.
به زودی قراره استارت یه کتاب رو بزنم که حس
خب..نمیدونم از کجا شروع کنم..انقدر که این روزها دست و دلم به نوشتن نمیره..گاهی فکر میکنم فلج شدم..خیلی خوب داشتم پیش می رفتم..الان طلسم نوشتن شکسته شد و من می نویسم..سال جدید رو افتضاح شروع کردم.. نمی دونم چرا.. ولی هنوز نه مقاله خوندن ..نه وویس .. نه رمان سرخ و سیاه رو..امشب قراره با خودم عهد ببندم.. بهت قول میدم بترکونم.. زبان .. مقاله .. فلسفه.. امسال برای من سال سرنوشت سازیه.. باید خوب حواسم به این موضوع باشه..
 
امروز که نیاورد احتمالا فردا قراره رنگی ر
 
سلام نیویوک! من بابی رایدل هستم.
و خوشحالم که امشب اینجام.
ممنون از همگی که امشب به دیدنمون اومدید.
امروز شنبه شب در کوپاست.
فکر می‌کنیم امشب قرارهاوقات عالی‌ای داشته باشین
قراره تمام تلاش‌مون رو بکنیمکه از بابتش مطمئن بشیم
مثل همیشه، از آقای جولز پودل تشکرویژه می‌کنم که امشب ما رو دعوت کردن
خب بیایید شروع کنیم
 
مامانم پا شده رفته پیش اون مشاور آشناهه اونم مخشو زده که آره بابا این حیفه ادبیات بخونه و این چرت و پرتا.  حالا قراره منم بزور برداره با خودش ببره که یارو مخ منم بزنه-__- زهی خیال باطل ولی
بعد بچه ها خودمم میدونم و مطمئنم قطعا تنها انتخابم قراره ادبیات باشه ولی در عین حال دارم به مطالعات زنان الزهرا هم فکر میکنم هم پر دختره هم مطالعات زنانه دیگه بعد خودم میزنم پس کله ام میگم "کصخل! اینجا ایرانه، نه با دختراش به دردت میخورن نه مطالعات زنانشون. بر
شطرنج هم بازیِ خوبی است.  وقتی که با یک برنامه ای جلو می‌روی و به ناگاه متوجه‌ی تغییر رفتارِ حریف می‌شوی و می‌بینی هرچه که رشته کردی پنبه شده، به ناچار جهتت را تغییر می‌دهی و هم سو با مسیرِ حمله‌ی او، طرح حمله می‌ریزی.
تو شطرنج‌باز قهاری هستی و هرگز به بن بست نمی‌خوری و با هر درِ بسته ای یک درِ دیگر را می‌گشایی.
************************
زنی میانسال در یک سوپر مارکت بزرگ در حالیکه سبدِ چرخ‌دار بزرگی را با دو دستش گرفته بود، به اتیکتِ قیمتِ اقلام مور
 
 
نام مانگا : انرا در جهنمژانر: عاشقانه ، مدرسه ،ماوراءالطبیعیوضعیت ترجمه: در حال انتشارخلاصه: کوماچی دختر 16 ساله ایه که توی خانواده قانونمند بزرگ شده و عدالت براش خیلی مهمه ولی یه روز سومین پسر پادشاه جهنم "یاما" به اسم انرا به خاطر گناهی که دختره قراره در آینده مرتکب شه به جهنم می برتش تا از گناهی که قراره انجام بده جلوگیری کنه و دلیل زندانی کردنش هم اینه که اسم های زیادی رو از لیست گناهکارای آینده حذف کنه تا یامای بعدی شه . کوماچی هم نمی تو
سلااااام
امروز اولین جلسه رو رفتم یه موسسه زبان استخدام شدم از ماه ششم بیمه دارم و کلا ۶ ساعت در روزه.
 ای خووووبه ولی ناراحت همه دقایقی هستم که از سید دورم...
تقریبا ۲ یا ۳ ساعت اومده رو ساعات ددری قبلیمون....
عووووضی فهمید قراره سوپرایزش کنم برا کفش...
ولی همچنان سر جاشه در اولیییین فرصت.
اوضاع مالی این برجمون یه ذره خیییییلی داغونه... 
از برجای بعدی بهتر میشه مطمئنم
من
نباید
یادم
بره
قراره
معلم
بشم
نه؛
کارمند امور اداری زبانکده!!!
#
محمدم همه تل
فاحشه مبینه چیست؟!
سید شرف الدین حسینی استرآبادی رضوان الله علیه، عالم بزرگ شیعه روایت کرده است:
قال محمد بن العباس رحمت الله علیه: حدثنا الحسین بن أحمد، عن محمد بن عیسى، عن یونس، عن كرام، عن محمد بن مسلم، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قال لی: أتدری ما الفاحشة المبینة ؟ قلت: لا. قال: قتال أمیر المؤمنین علیه السلام یعنی أهل الجمل.
محمد بن مسلم گفت: امام صادق علیه السلام به من فرمودند: آیا می‌دانی فاحشه مبینه ( آیه سی‌ام سوره مبارکه احزاب) چیس
شـطرنج هم بازیِ خوبی است.  وقتی که با یک برنامه ای جلو می‌روی و به ناگاه متوجه‌ی تغییر رفتارِ حریف می‌شوی و می‌بینی هرچه که رشته کردی پنبه شده، به ناچار جهتت را تغییر می‌دهی و هم سو با مسیرِ حمله‌ی او، طرح حمله می‌ریزی.
تو شطرنج‌باز قهاری هستی و هرگز به بن بست نمی‌خوری و با هر درِ بسته ای یک درِ دیگر را می‌گشایی.
************************
زنی میانسال در یک سوپر مارکت بزرگ در حالیکه سبدِ چرخ‌دار بزرگی را با دو دستش گرفته بود، به اتیکتِ قیمتِ اقلام مو
می‌گفتم که آخرش خوب است و اگر خوب نبود آخرش نیست.
و حالا روبرویت می‌نشینم، با تو حرف می‌زنم، در آغوشت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌گیرم و معجزه را لمس می‌کنم!
شروع فصل تازه‌ای از انسان بودن با یک پایان خوب؟
راستش کلمات بار این ماجرا را نمی‌کشند.
[برای ثبت در تاریخ: ۲۴ اسفند۹۷ به هم دیگر بله گفتیم و ۱۰ فروردین ۹۸ یک دفتر چند صفحه‌ای را آنقدر امضا کردیم که خودکار من از رنگ افتاد! و حالا ما، چیزی فراتر از من و تو، شروع شده‌ایم: شیرین‌ترین ماجرای تا
عرض کنم حضور با سعادت شما، هاشم خان دماوندی ِ چارشونه و لوطی که ذکر خیر شخصیتش در سریال زیبا و با اصالت "شهرزاد" را قبلا هم اینجاگفته  ام وقتی معشوق قدیمی اش "قرص قمر "را از دست داد و در سکوت و پنهانی عزادارش بود به شهرزاد گفت: "عروس! عشق مثل جنگ می مونه ، اولش آسونه ، آخرش سخت ِ و فراموش کردنش محال ".  خواستم بنویسم که مسئله ی  دست و پنجه نرم کردن با محالات کأنَّهه  همخوابگی با مرگ است . آدمیزاد آبستن رنج می شود از آن و تا فارغ نشود از این بار ، در م
بی تی اس قراره که ۶ ژوئن در لایو استریم مخصوص یوتوب اریجینالز به اسم Dear Class of 2020 در کنار افراد سرشناشی مثل باراک و میشل اوباما حضور و اجرا داشته باشه⚡
این برنامه  قراره که برای قدردانی از فارغ التحصیلان که تو دوران فراگیری ویروس کرونا درس خوندن و فارغ التحصیل شدن ، با حضور رهبران الهام بخش ، سلبریتی ها و افراد دیگه در پلتفرم یوتوب برگزار بشه
 
پس حتمی اینو ببینید
 
قراره هر روز به عنوان صبحانه برای خواهرم "آرد بیریو" (آخرش بر وزن آخر رونالدینیو) بپزم. یه چیزی تو مایه‌های حلوای شل و آبکیه. از اونجایی که تا حالا حلواهای من نود و نه درصد مواقع خراب و صددرصد مواقع کم‌رنگ در اومدن، این بار با خودم گفتم حواست باشه بذار آرد قشنگ قهوه‌ای بشه، بعد آب اضافه کن. حواست باشه، حواست باشه. حواسمم بود ها، ولی بازم کرم‌رنگ شد :| می‌دونستم که خواهر همچو چیزی را نخواهد خورد. فلذا تصمیم گرفتم توش پودر کاکائو بریزم. دیدم پود
خوب امشبم عروسی علی رو گرفتیم و تمام شد و رفت . حالا علی هم قاطی مرغ ها شد:) منظورم از مرغ یعنی متاهل شدنه  . امشب فک کنم جزء بهترین و خاطره انگیز ترین شب زندگیش میشه با اینکه 20 سالش اینا بود ولی جا داره به خاطره این تلاش ها رسیدن به عشقش براتون چند خط بنویسم . 
علی از 15 سالگی با همسرش آشنا شده اون دوران فک کنم تو همون فاز لاو اینا بودن ولی جدی بودن ... وقتی میگم جدی یعنی سرش  شده بود دعوا هم میکرد . علی جزو کسایی بود که از نظر من تونست رابطه شو با چنگ
متن آهنگ اخرش باخت دلم با همه چی ساخت دلم
دانلود اهنگ جدید غمگین آخرش باخت دلم با همه چی ساخت دلم آرون افشار با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang Akharesh Bakht Delam Ba Hame Chi Sakht Delam az Aron Afshar
دانلود آهنگ اخرش باخت دلم با همه چی ساخت دلم آرون افشار (کیفیت عالیMp3)
شاید برای تو کمی سخت /// است بفهمی حال من را ...×!##
باید شبیه من کمی دیوانه /// باشی بفهمی حال من را...×!##
من حاضرم از عشق تو چتر /// از سر بارون بگیرم...×!##
من بیخیال زنده موندن /// حا
عرض کنم حضور با سعادت شما، هاشم خان دماوندی ِ چارشونه و لوطی که ذکر خیر شخصیتش در سریال زیبا و با اصالت "شهرزاد" را قبلا هم اینجاگفته  ام وقتی معشوق قدیمی اش "قرص قمر "را از دست داد و در سکوت و پنهانی عزادارش بود به شهرزاد گفت: "عروس! عشق مثل جنگ می مونه ، اولش آسونه ، آخرش سخت ِ و فراموش کردنش محال ".  خواستم بنویسم که مسئله ی  دست و پنجه نرم کردن با محالات در واقع همخوابگی با مرگ است . آدمیزاد آبستن رنج می شود از آن و تا فارغ نشود از این بار ، در می
عرض کنم حضور با سعادت شما، هاشم خان دماوندی ِ چارشونه و لوطی که ذکر خیر شخصیتش در سریال زیبا و با اصالت "شهرزاد" را قبلا هم اینجاگفته  ام وقتی معشوق قدیمی اش "قرص قمر "را از دست داد و در سکوت و پنهانی عزادارش بود به شهرزاد گفت: "عروس! عشق مثل جنگ می مونه ، اولش آسونه ، آخرش سخت ِ و فراموش کردنش محال ".  خواستم بنویسم که مسئله ی  دست و پنجه نرم کردن با محالات کأنَّهه  همخوابگی با مرگ است . آدمیزاد آبستن رنج می شود از آن و تا فارغ نشود از این بار ، در م
 
 
دیروز با مهرداد رفتیم زیر بارون قدم زدیم. بارون ریز ریز می‌بارید و زمین با برگای زرد و نارنجی فرش شده بود. راه رفتیم وراه رفتیم وحرف زدیم از همه چیز و همه جا. از اوضاع این روزا و این که باز قراره  از هدف‌ها و آرزوهامون دورتر بشیم. آخرش به این نتیجه رسیدیم که باید زندگی کنیم! با تمام وجود و با همه‌ی جونی که داریم. عمر و جوونی ما به هر حال می‌گذره و هیچ کس حتی یادش نمی‌مونه که یه نسلی بود که این‌ها رو از سر گذروند. دلیل نمیشه خودمون رو از قشن
 
 
دیروز با مهرداد رفتیم زیر بارون قدم زدیم. بارون ریز ریز می‌بارید و زمین با برگای زرد و نارنجی فرش شده بود. راه رفتیم وراه رفتیم وحرف زدیم از همه چیز و همه جا. از اوضاع این روزا و این که باز قراره  از هدف‌ها و آرزوهامون دورتر بشیم. آخرش به این نتیجه رسیدیم که باید زندگی کنیم! با تمام وجود و با همه‌ی جونی که داریم. عمر و جوونی ما به هر حال می‌گذره و هیچ کس حتی یادش نمی‌مونه که یه نسلی بود که این‌ها رو از سر گذروند. دلیل نمیشه خودمون رو از قشن
 
آخرش به یک جائی میرسی میفهمی که تنها آدم مورد اعتماد زندگی خودت هستی .خودت تنها کسی هستی که زیر پایت را خالی نخواهد کرد .خودت تنها کسی هستی که خودت را دوست دارد .تنها کسی که حرفت پیش او میماند خودت هستی .گاه سخت این را میفهمی ، گاه در هاله ای از رنج و سوءتفاهمات .اعتماد سخت بدست می آید و راحت از دست میرود .
نامبرده بعد دوماه قراره فردا صبح بخوابه و میخواد بر طبل شادانه بکوبه:/
بعله فردا کلاس هندسه و ریاضیم رو قراره بپیچونم و خب والدینمم ذره ای خبر ندارن فردا کوییز ریاضی دارم!!!!
در واقع من برنامه ریزی خیلی خوبی داشتم منتها دیروز یه اتفاقات پیش بینی نشده افتاد و از ساعت سه ظهر تا یازده شب من کلن سوخت شد!!شما میدونید این ساعت واسه یه بچه که هم باید به کارای عملی تئوری مدرسش برسه هم برا کنکورش بخونه چقدررر مهم و با ارزشه؟؟
آره خلاصه نتونستم خودمو تا
الان متوجه میشم که فعالیت های فوق برنامه مدرسه چقدر میتونست به درد بعدهای آدم بخوره نمایشنامه نویسی و اجراهایی که توی راهنمایی و دبیرستان داشتم کلی کمک می‌کنه به کارهایی که الان قراره انجام بدیم چقدر ف.ب بچه خوبیه پر از اطلاعاته و در عین حال چند بعدی دست راست دکتر ز است و اسکالپل طلا برد امسال . البته دکتر ز می‌گفت خودش رو تیکه پاره کرده تا تونسته چنین جایزه ای بگیره. من عضو گروه نویسندگان مستند ام و قراره تا یکشنبه یه پیش نویسی بنویسیم و با
در جمعم و تنها از درون، "ع" کنارم نشسته فکر میکردم کنار پارتنرم احساس تنهایی نکنم ولی میکنم و این بیشتر از خود تنهایی ناراحتم میکنه، مگه قرار نبود کنارش از این احساسا خبری نباشه؟ میرم بیرون سیگار بکشم، احساس ضعف میکنم نصفه خاموشش میکنم، تو پیاده رو وایمیستم مردم رد میشن نگاهشون میکنم به you know I'm no good گوش می‌کنم و با گوشیم ورمیرم برمیگردم پایین تو کافه دوستام کنار هم خوشحالن من همچنان هندزفری دارم و آهنگ ریپیت میشه فکر میکنم که آیا به پارتنرم
خب ! 
من دیگه رسما از امروز به بعد از بابا پول نمیگیرم :)) 
خیلی هم بابا استقبال کرد از این جریان، برخلاف تصورم ...:)) 
تا شهریه ی دانشگاهمم خودم قراره بدم :))
یه مقداری هم قراره *************************************سانسور :))
ریسکه دیگه ، ولی تصمیم دارم ریسک کنم... 
هم ترسناکه ! هم راضیم از این جریان...
هزینه ی زندگی و تحصیلم رو تا سال دیگه میتونم جور کنم...
دارم به این فکر میکنم که چطور میتونم پول یه ماشین رو هم جور کنم :) 
باید فکر کنم...
با کشیک اضافه خریدن و ... پول ماشین
دانلود ریمیکس جدید رضا شیری به نام آخرش که چی با لینک مستقیم + پخش آنلاین
Download New Remix By Reza Shiri Called Akharesh Ke Chi
 
دانلود ریمیکس رضا شیری به نام آخرش که چی

دانلود ، موزیک ، دانلود موزیک ، دانلود آهنگ ، دانلود آهنگ جدید ، موزیک جدید ، آهنگ جدید ، دانلود موزیک جدید ، دانلود مداحی ، دانلود نوحه ، نوحه ، دانلود نوحه جدید

ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها