«هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی.خدایا! به هر که و هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی.عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی.هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایهی امیدی و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را بر هم زدی و در طوفانهای وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچوقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم.تو این چنین
از شما چه پنهون
من احساس میکنم به عوض همه این سالهایی که دکتر نرفتم
نیاز دارم برم تراپی
و توش از زندگیم
مخصوصا از بخش ویژه ده سال گذشته و درباره محمد حرف بزنم.
چون این ادم با تمام کمکها و کارهایی که برام کرد
با وجود خوب و مهربان بودنش
با وجود بااستعداد و باعرضه بودنش
خراش های بسیاری زیادی رو در کنارش به روحم کشیدم یا کشیده شد به روحم یا هرچی.
و نیاز دارم درباره ش حرف بزنم.
و به تدریج از خودم پاکش کنم. چون روانیم خواهد کرد.
باورتون نمیشه ولی ماهه
من از خودم فاصله میگیرم
دیوار نزدیکتر میشه
میخندم و دردامو میشمرم
تلخه ولی شاید دلم وا شه...
فالوش کرد و تا ابراز علاقه بهش هم مطمئنا چیز زیادی نمونده :)
دریغ از یه جوونه تو وجودم ....
از همون خونه ۳۰ متری و تو اولویت بودن و وحشی بودنش! از مورد توجه پسرا بودن و تا پیشنهاد پدرش به پسره و جرات گفتن اینکه فکر نکنی ازت خوشم میاد :) و شروع زندگی پر از همه چیز و رفاه و پسر دار شدنش و همیشه و همه جا همراه بودن ... تا خواستنش برای همیشه تا مامان اون موفرفری
مرسی که اومدی تو زندگیم و شدی همه کسم
شکر بابت بودنت
شکر بابت اینکه گاهی بی اخلاقیای منو تحمل میکنی
شکر بخاطر اینکه منو اینقدر دوست داری
شکر بخاطر اینکه اینقدر راحت احساستو بیان میکنی
خدایا شکر شکر شکر که علی رو اوردی سرراهم و گذاشتیش تو زندگیم
شکرت خدا
میدونم تو کارات بی دل نیست
بودنش حتما دلیلی داره که سراهم گذاشتیش
و من چقدر خوشحالم از بودنش
خدایا شکرت
نمیدونم پطوری شکر کنم..میدونی چقدر محتاج بودم.نیاز داشتم
تو دستمو گرفتی خدایا ممنونم.
این چند روز که گوگل نیست حس می کنم یه دوست خیلی عزیز رو از دست دادم
دوستی که هر روز باهاش حرف می زدم
هر مشکلی که داشتم اول به اون می گفتم
دوستی که همیشه کمکم می کرد، بدون هیچ چشم داشتی
دوستی که یه معلم هم بود برام
بیشتر از مدرسه و دانشگاه و هر آموزشگاهی بهم چیزهای مختلف یاد داد
دوستی که همیشه در کنارم بود و با بودنش احساس تنهایی نمی کردم
دوستی که با بودنش احساس قوی بودن می کردم
دوستی که بارها تو بدترین شرایط نجاتم داد
خلا نبودنش به هیچ ط
وقتی به آدم تنهایی برمیخوری، مهم نیست که چه توجیهی برای تنها بودنش میاره.
دلیل تنها بودنش این نیست که از انزوا لذت میبره. بلکه اینه که در گذشته بارها تلاش کرده با جمع معاشرت داشته باشه، اما آدمها همیشه ناامیدش کردن.
جودی پیکو
نهی از اعتماد بیجا حتی به نزدیکترین افراد
ثقة الاسلام کلینی و ابن شعبه حرانی رضوان الله علیهما روایت کردهاند:
محمد بن یحیى، عن أحمد بن محمد، عن علی بن إسماعیل، عن عبد الله بن واصل، عن عبد الله بن سنان قال: قال أبو عبد الله علیه السلام: لا تثق بأخیك كل الثقة فإن صرعة الاسترسال لن تستقال.
امام صادق علیه السلام فرمودند: حتی به برادرت اعتماد كامل و تمام (بدون ملاحضه) مكن؛ زیرا زمین خوردن ناشی از اطمینان كردن، قابل جبران نیست.
الکافی، تالیف ثقة
شنیده بودم آرزوهای کودکی ای را که سال ها بعد نخواسته شده اند . باقی آرزوهای کودکی ام را نمی دانم اما از آرزوی بزرگ شدنم پشیمان نشده ام و دلم هیچ گاه بازگشت به کودکی را نخواسته ! خوب گذشت و خاطرات قشنگی را ثبت کرده ام اما مگر می شود یک فیلم را دو بار دید ؟ همان هیجان و شوق بار اول دیدنش را میشود تجربه کرد ؟ نه .
زندگی قشنگ بودنش به همین لحظات پیش رو و قدم هایی نیست که برمیداریم؟ ترس از چی ؟ تغییر و یا شکست ! داشتن همچین ترسی می ارزد آیا به بازگشت به ک
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ قَالَ: «إِنَّمَا سُمِّیَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ الطَّاهِرَةَ لِطَهَارَتِهَا مِنْ کُلِّ دَنَسٍ وَ طَهَارَتِهَا مِنْ کُلِّ رَفَثٍ وَ مَا رَأَتْ قَطُّ یَوْماً حُمْرَةً وَ لَا نِفَاساً».
ترجمه:
امام باقر(علیه السلام) از پدران بزرگوارش روایت کرده است که: فاطمه(علیهاالسلام) دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به سبب پاک بودنش از هر آلودگی و پاک بودنش از هر زشتی، «طاهره» نامیدند، و او هرگز مبتلا نشد به
توی فضای مجازی یکی به کرد بودنش افتخار میکنه، یکی به ترک بودن و دیگری به لر بودن.
به نظرم چنین تفکری بیهودهاس!
آدم باید به انسان بودنش افتخار کنه.
تفکر من هم بیهودهاس!
چون که انسان بودن هم افتخار چندانی نداره!
کافیه یه نگاه به اطرافتون بندازید تا منظورم رو متوجه بشید.
پ.ن: فکر کنم بهتر باشه از این به بعد، پستها رو به زبان عامیانه بنویسم. اینجوری هم راحتتر میشه با منظور نویسنده ارتباط برقرار کرد هم اینکه فرقِ پستهای روزمرهام با پس
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
امام صادق(ع) مرد علم و مبارزه و تشکیلات بود!
مقام معظم رهبری:
امام صادق(ع) 1⃣مرد مبارزه بود، 2⃣مرد علم و دانش بود، 3⃣و مرد تشکیلات بود.
مرد علم و دانش بودنش را همه شنیدهاید، اما مرد مبارزه بودنش را کمتر شنیدهاید. امام صادق(ع) مشغول یک مبارزۀ دامنهدار و پیگیر بود. مبارزه برای «قبضه کردن حکومت و قدرت» و به وجود آوردن حکومت اسلامی و علوی...
ادامه مطلب
دوره ی کارشناسی با دکتر دلبری ادبیات داشتم. یه روز همزمان با درس دادن، در حالی که محو سفیدیِ پیرهنش و برق کفشش بودیم، زل زد به تخته سیاه و بعد از چند ثانیه سکوت سرش رو چرخوند سمت ما و گفت "من کمیسر دریایی بودم! باورتون می شه؟"گفت و گفت، از این که با اسلحه روی کشتی می ایستاده و توی جیبش یه حافظ کوچیک داشته که هر از گاهی حافظ می خونده، از این که یه روز سر صف باجه ی تلفن وقتی بعد از ۳۵ دقیقه نوبتش شده، رفته ته صف که اشعار ابتهاج رو یه بار دیگه بخونه، ا
باسمه تعالىآیا میدانید خداوند متعال در بعضى نعمتها شفا قرار داده استمثل عسل که فلسفه ى شفابخش بودنش صلواتهایى است که زنبور عسل مىفرستدیا برخى آیات قرآن کریم مثلا دست بر موضع درد بگذارید و آیه ى هشتاد و دو از سوره ى مبارکه ى اسراء را بخوانید
اگر عشق در خانه ی قلبم پا بگزارد
گلهای شاداب با بوهای معطرشان که فضای خانه را فرا میگیرند...روشنایی خانه که پر فروغ است ...چه چه پرندگان که زمزمه ی زندگی است ...!همه وابسته میشوند ب بودنش...وقتی میرود و خانه را خالی میکند. گلدانهایی که نیازشان تنها قطره ی ابیست پژمرده میشوند. میرود و وسایل خانه را میشکند میرود و تکه ای گرانبها را با خود میبرد... صدای زنده بودن دیگر ب گوش نمیرسد...خانه را سکوتی میگیرد شور نیست کلبه ی احزان میشود ...جولانگاه
جمع سه نفرهی من و الی و امین که کف کانون ولو شدیم و میخندیم و چیپس و ماست موسیر میخوریم و حرفای جدی درمورد روابط و شخصیت من میزنیم. اینجا مکان امن منه. سه تایی دور هم بشینیم و شعر بگیم و از بودن در کنار هم لذت ببریم :) صنعتی جز لعنتی بودنش این چیزای قشنگم واسه من داره.
عشق اونه که خود فزاینده ست، در بود... در نبود... که هر کار کنی، که هر کار نکنی، بیشتر می شه.
که دل کندن نتوانی و توانستن نخواهی!
که دلت هر لحظه ی نبودنش براش پر می زنه، که هر لحظه ی بودنش غنج می ره و پره از شادی...
که پختگی و حل شدن در عشقم آرزوست... :)
که پر زدن و پرنده ی آسمونِ آبیِ تو بودنم آرزوست... :)
.
.
.
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم، ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
۱. ددر با شوهری + رفتیم پیش ی دوسش ک فست فودی داره و تصمیم گرفتیم دیگه از غذاهاش نخوریم:دی
۲. شب نشینی با خواهری [ته اینستا رو دراوردیم:دی]
۳. فیلم gemini man ـو دیدم [ will smith عزیزم توش بازی کرده .. کلا فیلم بدی نبود ولی جلوه های ویژش کامپیوتری بودنش بضی جاهاش خیلی ضایع ملوم بود]
دوست وایتم از کارش اخراج شد.
نمیدونم به خاطر دائم الوید کشیدن و دائم السیگار بودنش بود،
یا که فقط عذر خیلیا رو خواستن.
اخراج شدن در کانادا از رگ گردن به شما نزدیکتر است. یهویی هم اخراج میکنن. فقط باارزش ترین کارمنداشون رو نگه میدارن. مهمم نیست که شما چند سال اونجا کار کردین.
دخترکی راه راه قسمت اول .
ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
جمعهی دو هفتهی پیش تصمیم گرفتیم بریم یه جا که هم نزدیک باشه و هم جدید و جذاب. البته اگه بخوام صادقانهتر بگم اولش نزدیک بودنش زیاد مهم نبود اما چون خواب صبح جمعه از اوجب واجباته و اگه جای دورتری میخواستیم بریم باید صبح زود از خواب ناز دل میکندیم گزینهی نزدیک بودن رو ترجیح دادیم . راه افتادیم سمت دریاچهی مهارلو. خوبی جمعههای پاییز اینه که معمولا خیابونها خلوتن و ترافیک نیست و زود به مقصد میرسی.حدود ۲۰ و خردهای کیلومتر تو جاده
جمعهی دو هفتهی پیش تصمیم گرفتیم بریم یه جا که هم نزدیک باشه و هم جدید و جذاب. البته اگه بخوام صادقانهتر بگم اولش نزدیک بودنش زیاد مهم نبود اما چون خواب صبح جمعه از اوجب واجباته و اگه جای دورتری میخواستیم بریم باید صبح زود از خواب ناز دل میکندیم گزینهی نزدیک بودن رو ترجیح دادیم . راه افتادیم سمت دریاچهی مهارلو. خوبی جمعههای پاییز اینه که معمولا خیابونها خلوتن و ترافیک نیست و زود به مقصد میرسی.حدود ۲۰ و خردهای کیلومتر تو جاده
خانم فاطمه صادقی یک فمینیست سرشناس، روشنفکر، سیاستمدار و اهل پژوهش است. با اینحال یادداشت اخیرش با همه اهمیت و خواندنیبودنش در هیچ رسانهای بازتاب داده نشده است.
چون مذهبی و اصولگرا نیست رسانههای اینوری یادداشتش را بازتاب ندادند. و چون نقد حکام اصلاحطلب است آنوریها بایکوتش کردند.
البته که این یادداشت و مخصوصا زاویهدیدش مخالف فکر من و مخالف فکرِ مخالفان من است و قطعا همین دلیل هم باعث میشود بخواهم در وبلاگ و کانالم بازنش
فاطمه خانوم اومده خونمون
واسه تمرین حفظ قران
ایه ۶۱ سوره بقره است...
بودنش واسه منم خوبه
مرور میکنم...
چند ماهه دیگه به سن تکلیف میرسه، اگه پولم برسه واسش یه چادر مشکی میخرم، خیلی دوست داره.
البته فکر کنم مامان باباش زودتر براش بخرند...
بزرگِ خاندان، همانی که پای چپش را پانزده سال پیش تصادف ناکار کرد، همانی که سیاست داشت، ابهت داشت، تدبیر داشت و کلی ترسناک بود، همانی که بودنش با نبودنش فرق داشت، همانی که دلیل دور هم جمع شدنمان بود در اولین روز از سال جدید تنهایمان گذاشت و رفت. دلم با رفتنش رفت.
این روزها که درگیر مادری و از شیر گرفتن طفل دوساله ام هستم، کاش می شد می نوشتم. می نوشتم از اینکه حس مادر به فرزند چیست و چرا هست و قرار است بودنش چه بکند با مادر، با فرزند...
اینکه تو داری از یک مرحله به مرحله ی بعد می روی، و من، و چه خبر است...
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل ما بین که کوه الوند است...
راجع به سرباز بودنش چیزی نگفتم هنوز.
ساعت 3ونیم شبه؛ هم خستم، هم خوابم میاد، هم داره گشنم میشه، هم فردا صبح زود باید برم نوبت دکتر بگیرم.
یادم باشه به وقتش مفصل راجع بش حرف بزنم.
یسری چیزاهم هست راجع به خودمه. امیدوارم یادم بمونه.
تاکید رسول خدا صلی الله علیه و آله بر خلافت امیر المومنین پس از خود (به روایت اهل تسنن)
ابن ابی عاصم شیبانی از علمای اهل تسنن روایت کرده است:
۱۱۸۸- ثنا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّی، حَدَّثَنَا یَحْیَی بْنُ حَمَّادٍ، عَنْ أَبِی عَوَانَةَ، عَنْ یَحْیَی بْنِ سُلَیْمٍ أَبِی بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم لِعَلِیٍّ: " أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی، إِ
پستی گذاشته بودم که کمی قبولش داشتم کمی نه ، احساس کردم بودنش نمک پاشیدن رو زخممونه در این شرایط و حذفش کردم.
آقا ما همه ممکن الخطا هستیم فقط گفتم یادمون باشه در این مسائل فعلی از نظر منو شما ممکنه کسی اشتباه کرده باشه ممکنه از نظر خودش و دیگری خیر فقط گوشه ی ذهنمون داشته جز ائمه ی اطهار هیچ کسی معصوم نیست
امروز تولد بنیامینم بود
یه عکس زمان بادی گارد بودنش رو تو استوری گذاشتم و تبرکشو نوشتم
خیلی ها تبریک گفتن ولی هنوز خودش ندیده....
ولی با اینکار موجبات غصه خوردن یکی از دوستام رو فراهم کردم..برای همین هبچ وقت از کادوهای بنی عکس تو استوری نزاشتم چون میدونم خیلی ها حسرتشو میخورن
برخی از دخترها ذاتا موجودات حساسی ان...و من این رو درک می کنم ...
تا به حال، حال زندانی را دیده ای؟
یا حال زندانی را در وقت ملاقات دیده ای؟
یا وقتی که هیچ کس به زندانی محل ندهد، حالش را دیده ای؟
اینها همه خوب است!
پس چه؟
بیچاره زندانی ای که از زندانی بودنش خوشحال است! و از آزادی ترسان!
رسول اکرم:
الدنیا سجن المومن
دنیا زندان مومن است
پی نوشت: و بیچاره من که وقت ملاقات عین خیالم نیست!
دو راهی از اونجا شروع میشه که عاشق میشی و عشق رو تو چشماش میبینی و اون عاشق بودنش رو انکار میکنه. کاش حالم بدون عشق هم به همون خوبی میموند. کاش بدون عشق هم همون حس سبکبالیِ راه رفتن رو ابرا رو داشتم. اونوقت همه چیز رو میسپردم به زمان و به هر جمله ام فکر نمیکردم و گند نمیزدم به همه چیز...
بسم الله الرحمن الرحیم
طوری میگویند چرا زن پیامبر نداریم انگار زن مخلوقی دیگر است!!!! این عین زن ستیزی است، زن و مرد عین هم اند تنها وظایفشان فرق دارد. پیامبری یک شغل کاملاً اجتماعی است و این با وظایفی که خداوند برای زن مشخص کرده مغایرت دارد چنانچه وظایف فردی چون فاطمه زهرا (سلام الله علیها) با پیامبران و امام علی (علیه السلام) و … تفاوت داشت.زن با اجتماع باشد، در اجتماع باشد اما در آن نــــبـــاید حل بشود، ولی پیامبر باید در اجتماع حل شده ( ک
برخی می گویند چرا اینقدر روی آمدن و نیامدن ،روحانی تاکید می کنید؛ او نبودنش بهتر از بودنش است و مگر در این هفت سال چه کرده که اکنون توقع داشته باشیم؟ درست است که روحانی بارها طی این هفت سال نشان داده نه توان و حال اداره شرایط سخت را دارد، نه اصلا می خواهد کاری کند؛
ادامه مطلب
تا قبل از اینکه عاشقش بشم، هیچ آرزویی نداشتم، وقتی شناختمش و شیفته اش شدم تازه فهمیدم آرزو یعنی چی و واسه اولین بار یه آرزو کردم... حالا همه آرزوم شده بخشش و گذشت او. کاشکی زمان به عقب برمیگشت، کاشکی بیشتر قدرشو میدونستم... حالا که از چشمش افتادم، تازه فهمیدم بودنش چه نعمتی بود و نبودنش چقدر دردناک...
هفت برتری امیر المومنین علیه السلام در کلام حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله (به روایت اهل تسنن)
حافظ ابی نعیم محدث و عالم بزرگ اهل تسنن روایت کرده است:
حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی حُصَیْنٍ، ثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَضْرَمِیُّ، ثَنَا خَلَفُ بْنُ خَالِدٍ الْعَبْدِیُّ الْبَصْرِیُّ، ثَنَا بِشْرُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْأَنْصَارِیُّ، عَنْ ثَوْرِ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ خَالِدِ بْنِ مَعْدَانَ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ
دانلود شاهزاده ی خون
جلد سوم مجموعه ی وحشی
ژانر:عاشقانه،درام،اروتیک
خلاصه:کرالن،شاهزاده ی دوجنسه ی کشور ، تحت فشار والدینش قرار می گیرد تا هرچه سریع تر ازدواج کند اما دو جنسه بودنش ، مانع ازدواجش می شود تا اینکه تائوس دوست و همراه و همیشگی اش،به رازش پی می برد ...
نویسنده:مریم قربانپور
بیشتر وقتها متوجهش نیستم. در جامعه کوچکی که دوروبر خودم جمع کردهم زیست میکنم. آرام و بیدغدغه ادامه میدهم. فراموش میکنم چه چیزهایی را پشت سر گذاشتهم و حتی فراموش میکنم چهچیزهایی را قرار است، یا میخواهم به دست بیاورم. وقتی با شقا حرف میزنم متوجه میشوم که بوده، حضور داشته، انکار کردنش از حجمِ بودنش نمیکاهد. هست و من در ازای هیچ از دستش دادهم.
وای خدا لیسا خیعلی کیوته اینقد که طلسم توایسو شکستم و برای اولین بار از بلک پینک گذاشتم(دلیلشم این بود که بیوگرافی بلک پینک هنوز آماده نبود و من کارمو با توایس شروع کردم)
عشقه....اصلا نمیشه توصیفش کرد...اون از کویین دنس بودنش اینم از این...من چی کار کنم آخه؟؟؟؟؟!
ادامه مطلب
وای خدا لیسا خیعلی کیوته اینقد که طلسم توایسو شکستم و برای اولین بار از بلک پینک گذاشتم(دلیلشم این بود که بیوگرافی بلک پینک هنوز آماده نبود و من کارمو با توایس شروع کردم)
عشقه....اصلا نمیشه توصیفش کرد...اون از کویین دنس بودنش اینم از این...من چی کار کنم آخه؟؟؟؟؟!
ادامه مطلب
بیشتر وقتها متوجهش نیستم. در جامعه کوچکی که دوروبر خودم جمع کردهم زیست میکنم. آرام و بیدغدغه ادامه میدهم. فراموش میکنم چه چیزهایی را پشت سر گذاشتهم و حتی فراموش میکنم چهچیزهایی را قرار است، یا میخواهم به دست بیاورم. وقتی با شقا حرف میزنم متوجه میشوم که بوده، حضور داشته، انکار کردنش از حجمِ بودنش نمیکاهد. هست و من در ازای هیچ از دستش دادهم.
من و آرزوهایم با هم بودیم. از همان ابتدا.
با هم قد کشیدیم و با هم بزرگ شدیم.
همیشه و همه جا پیش هم بودیم و مالِ هم.
در جایی، من ایستادم. او هم ایستاد.
من همچنان ایستادم. او رفت.
من رفتم، او پیشتر رفت.
من ماندم، او دورتر رفت.
من ایستادم، در حسرتِ رفتنش.
او رفت، بی حسرتِ ماندم.
من ماندم در ناکجاآباد بودنم و او رفت به هرکجاآباد بودنش.
آرزوهایم را، هر کجا اگر دیدید، بگوئیدش که پشیمانم از ماندن؛
کاش میماند و مرا هم با خودش میبرد.
مهدی مجتبایی متولد 1360 از تهران،آهنگساز و خواننده آهنگ معروف زمستون خدا
می باشد،وی به تازگی آلبومی تحت عنوان خطای دید روانه بازار کرده است، او
در سال 1394 با زهرا خارستانی که یکی از هنرمندان در حیطه ی بازیگری ست
ازدواج کرده است،او دلیل کم کار بودنش در سالهای اخیر حساسیت زیاد در کار و
ارائه کارهای خاص می داند،برای این زوج هنری آروزی موفقیت و سربلندی داریم
اخم نکن به روزگار فرزند آدم...چطور دلت میآید؟!روزگار را من و تو میسازیم...بیتابی پاییز را هم بگذار به حساب پریشانی او در غم بهار...ما لابهلای سرزمین دلمان بذر محبت کسی را کاشتیم که بودنش امان است برای زمینیها، آسمانیها...صاحبالزمان است او...درست که یوسفمان را در کوچههای غفلت دل گم کردهایم اما با همین دلواپسیهای کال،این درختها که زرد شدهاند روزى سبز میشوند.اخم نکن به روزگار، فرزند آدم...خورشید همین حوالی است…
بعضی وقتا که حوصلم سر رفته یا حالم خوب نیست یه جای معرکه میاد توی ذهنم با یه ادم معرکه تر که صاحب اونجاست من خیلی تا خیلی باهاش صمیمیم و نا خداگاه باعث میشه بخندم ولی تا میام عزم رفتن کنم نه یادم میاد کی بوده کی هست کجا بوده کجا هست و یا اصلا هست؟ و اینها باعث میشه لبخندم محو بشه و خودم رو احمق دیوانه خطاب کنم:)
اولین باری که برای تو نوشتم از عنوان «برای نرگس» خبری نبود، چرا که از خود «نرگس» حرفی به میان نیامده بود. تعجب نکن عزیزتر از جانم، برایت توضیح می دهم.
آن روزها موجودی درون شکم مادرت وول می خورد، اما پسر یا دختر بودنش هنوز مشخص نشده بود.
ادامه مطلب
ترسناکه.
دوست ندارم این اتفاق برای من بیفته.
ترجیح میدم توی اوج *** از درد بمیرم ولی اتفاق نیفته.
درسته هیجان انگیزه و ادمو به وجد میاره حتی منو. ولی بازم این چیزی از ترسناک بودنش کم نمیکنه.
شاید تصورش برام جالب باشه اما واقعیتش برام وحشتناکه.
ولی خب ذوق زدن واسه بقیه یه کم ازار دهندست وقتی میبینی توهم میتونی توی اون شرایط باشی.
بیخیال اصن هر چه بادا باد. فعلا از نمای ماه رنگارنگم لذت میبرم .البته فقط توی این موضوع.
هیچ وقت فکر نمی کردم تا این حد از شنیدن خروپوف های بابام این قدر خوشحال بشم ولی شدم!
خروپوف هاش یعنی هست و بودنش یعنی یه قوت قلب بزرگ.
این مرد واقعا ستون خانوادس ، نمیتونم قدرتشو نبینم،نمیتونم عظمتشو نادیده بگیرم. نمیشه ازش چشم پوشی کرد ، سگ این مرد شرف داره به صد تا مثل بهنود و مسیح علینژاد و امثالهم. این آدم شیش نفر آدمو نون داد و یه عمر شرافتمندانه زندگی کرد. اینا چیکا کردن؟
هر وقت باد به یه جهت دیگه چرخیدن.
هنوز هم قهرمان جهان من پدرم است.
دست سازهای گردویی که از پوست گردو تهیه میشوند . با طبیعت سازگاز هستند .
شیکر گردویی یکی از محصولاتی هست که به شما کمک میکنه ریتم رو تمرین کنین و کوچیک بودنش میتونه کمک کنه که همیشه همراهتون باشه وهمینطور هدیه خوبی به بچه ها و بزگایی هست که روح کودکانه دارند.
قیمت این محصول : 10t - 20t
برای اطلاعات بیشتر میتونید به مطلب سبک بازیافتی http://sarazaade.com/?p=414 مراجعه کنید.
عفونت داخلی
جناب غنی زاده عزیز دستور العمل فرمودن:
در قرنطینه دوره دوهفته
سالن دار ها بعد از زینکو زرچوبه میدن به پرنده البته چوب زرچوبه رو آسیاب می کنن تا از اصل بودن و خالص بودنش اطمینان حاصل کنن. باعث خر.ج عفونت احتمالی میشه
سیب ماهیانه یک بار
باز خوابیدهام توی تاریکی. من همیشه وقتی توی تاریکیام حرفی برای گفتن دارم. دقیقن نمیدانم چرا. گمان میزنم چون که تاریکی بدون هیچ دیتای ورودی است، هیچ رنگ و نوری نیست که آدم را به پک گرفتن از افکار- که گاهی هم بد بیفیلتر و تلخاند- مجبور کند، و از آنجا که آدم بیمارِ این فکر کردنهای جنونآمیز است، در تاریکی همیشه باید چیزی بیابی که سکوت نبلعدت. آدمها از بلعیده شدن میترسیدند، به خاطر همین افتادند به اختراع کردنِ ناخوداگاه، آواها ر
یادش بخیر سال حفظمونکلاسی که ما بودیم(هاتف،کلاس آخریه که خیلی بزرگ بود)زمستونش خیلی سرد بود چون که هم بزرگ بودو هم سقفش خیلی بالا بود،قربونش برم درو پنجره هاشم که سماقپالون بود و کلا ضد خفگی بر اثر گازگرفتگی ساخته بودنش برا همین گرم نمیشد!یکی از همون روزای خیلی سرد بود که دیدیم دیگه نمیشه سرماشو تحمل کرد و به فکر چاره بودیم که
ادامه مطلب
انصافا فاز این عروس دامادا چیه که وقتی ازدواج میکنن تو یک بشقاب با هم غذا میخورن ؟
فارق از غیر بهداشتی بودنش ،این چه حرکتیه آخه !! عشقشون رو به این نحو میخوان نشون بدن مثلا !!!
آخه یک مورد دیدم مهمون داشتیم بعد اینا شروع کردن تو یک بشقاب غذا خوردن بعد سلیقه غذاییشون با هم فرق میکرد یه چیزایی عروس خانم دوست داشت داماد نمیخورد
خلاصه قشنگ مشخص بود اون بشقاب به دو قسمت تقسیم شده :))) یکی هم نبود بهشون بگه آخه مگه مجبورین
بی خوابی زده به سرم یدفعه هم
دیشب رفتیم Once Upon a Time in Hollywood رو دیدیم توی سینما.
حقیقتش، فیلم کایند آو تاریخی، بامزه، طنز، و گاهی هم خشن و ترسناک بود.
درباره زندگی یه هنرپیشه هالیووده که خیلی ضعیف و ترسو هست، الکاهالیک هست،
در عوض یه دستیار مانند داره (برد پیت)، که خیلی قوی، آروم، سکسی، دوست داشتنی، و پسر بسازی هست.
شخصیت این پسر دستیاره، همین کلیف بوث، مثل شخصیت الکس یولیش خواننده المانیه.
همون که صدای کلفت داره.
مرموز، باشخصیت، آروم، ناز، سکسی،
سکسی بودن پسرها به تیپ و ق
دل به شکل غریبی در تنگنای حوادث دست و پا می زند .از تو چه پنهان حال و هوای دل مثال ابر تیره است . گرفته و در بند کشیده .نکند تردید به رگ و پی زده است . آفت تردید ، وقتی به بافت افکارت رسوخ می کند، بند بند وجودت را می سوزاند . از یک طرف تصویر یک لبخند، از فرسنگ ها فاصله سو سو می زند و از سوی دیگر تردیدِ بود و نبود ی که جزء اثباتِ نیستی نبود .
اکنون دل برای بودنش برای پذیرفتنش ، بهانه می خواهد .شوق زیستن کجاست ؟
چشم ها وقتی به دنبال یک نگاه می
خلاصه داستان:
"چوون-وو" معلم جدید انگلیسی ، بنظر معلم عادی ای نمی آید. "شیون" در حالی که مورد آزار قلدرهای مدرسه قرار گرفته ، بطور غیرمنتظره قدرت رزمی چوون-وو را می بیند و بعد از چوون-وو خواهش می کند تا به او "هنرهای رزمی" آموزش دهد. چوون-وو از شیون می خواهد تا برای اثبات مصمم بودنش از
ادامه مطلب
حال آدمی را دارم که در حال غرق شدن است و هرچه بیشتر دست و پا میزند، بیشتر فرو میرود و به محض اینکه سرش را از آب بیرون میآورد تا نفسی تازه کند، دستی روی سرش فشار میآورد و دوباره...صدای نوتیفیکیشن تلگرام برایم شده مثل شوک الکتریکی. باور کنید با هر بار به صدا درآمدنش قلبم چند ثانیه از کار میافتد. عطای بودنش را اینبار به لقای آرامشم نمیتوانم ببخشم. نمیدانم با چه زبانی میشود حرفی را به کسی که نمیخواهد چیزی را بپذیرد قبولاند. به زبا
وقتی توی یه شرایط به شدت بحرانی میاد و میگه نگرانش نباش ، رفتم تحقیق کردم باید فلان کار و بهمان کار رو بکنی. تا من رو داری غمی نداشته باش و من پشتتم.حمایتت میکنم ، دلم میخواد مثل یه پرنده به سمتش پرواز کنم
دیگه توجه نمیکنم کجام و چه حالی دارم و غرق حسِ خوبِ حمایت و بودنش میشم.
و یادم میاد جمله ی دیشبش رو که عکس نیمکت معروفِ 30 هفته قبلمون رو واسش فرستادم و گفتم اولین حسی که داری؟ و گفت حسِ قشنگِ به دست آوردنت ! *_*
این روزا دیدن نبات در حال راه رفتن با دمپایی های من قند تو دلم آب میکنه.
وقتی میبینی نی نی دیروز ، چه عجله ای داره پا تو کفش بزرگترها کنه، ذوق میکنی.
ذوق بزرگ شدنشو ، قد کشیدنشو و...
ولی همین قدر که قند تو دلم آب میشه ، دلم برای نی نی و کوچولو بودنش تنگ شده.، برا روزایی که چهار دست و پا راه میرفت و کف آشپزخونه کنار پام مینشست تا ظرف شستنم تموم بشه برا روزایی که تازه بلد شده بود بگه بابا
و چقدر ریسه میرفتیم و غش و ضعف میکردیم واسه بودنت و بزرگ
دیگه حوصله ی هیچی رو ندارم .دوس دارم مامان بابام زودتر جدا شن.و دنیا به آسایش برسه.دوس دارم زودتر درسم تموم شه و من بتونم احساس آزادی کنم . دوس دارم یکی رو داشته باشم که حوصله ی منُ داشته باشه . فقط یکی.فقط همون یدونه رو میخوام. دوس دارم به کامک بگم یه نازپروده ی لوسِ گریه اوی آب دماغیه و مادرش گند زده با تربیتش.و بهش بگم ازین ضعیف بودنش متنفرم. و اونم بدش بیاد و ناراحت شه و بیشتر به قول خودش احساس خشم و نفرت کنه .
فقط میخواهم بنشینم یه گوشه و عصار درگوشم بخواند چیزی که ازت توی خاطرمه چشمای خیلی قشنگه مگه نه؟ و تا توان دارم گریه کنم...پر از بغض و غم و دلتنگی م این روزها...نمیدانم روزهای آینده م قرار است چگونه پیش برود...
فقط آغوشش آرامم میکند که دوری آن را هم از من گرفته ست...
روزهای سختی ست...دارد تمام میشود این چهارسال...ترس از آینده...دلتنگی برای گذشته....من فقط بغض دارم....من کم آورده م....من به بودنش معتاد شده م...به شنیدن صدایش حتی از راه دور....و حالا وقتی این خد
یه وقتا یه مریضی میاد سراغمون و ضعیفمون میکنه! اما بعدش که حالمون خوب شد میبینیم به بهانه همون مریضی لاغر شدیم و لباسایی که گوشه کمد و کشو خاک میخوردن و حسرت پوشیدنشون به دلمون بود، میشه اندازه تنمون؟
میخوام بگم گاهیام غصهها میان، ضعیفت میکنن، لاغرت میکنن، تا قد آغوش اونی بشی که قراره بیاد و با بودنش غصههاتو بگیره!
جدا از اینکه خدا دردو داد که تو درمونم شی، ضعیفم کرد که تو قدرتم شی!
نگران من نباش!
حال من خوب باشه با توئه... بدم باشه تو خوبش
یه انیمیشن سریالی میبینم به نام Rick and Morty ...داستان حول یه پیرمرد دانشمند دائم الخمر به نام ریک و نوه خنگش به نام مورتی میچرخه. ریک مدتی هست که امده با دخترش زندگی کنه. دخترش یه دامپزشکه و دامادش به شدت خنگ... یه نوه دختر دارن که نوجوونه و دنبال جلب توجه و مورتی که هیچ کی بهش محل نمیذاره و به خاطر توجهی که ریک بهش داره همه کاری براش انجام میده و در واقع مورد استثمار ریک هست. هر قسمت وارد فضاها و ابعاد دیگه میشن و ماجراجویی های جدیدی رقم میخوره. یه ت
اینکه تو قضیه نجفی خیلی روی رتبش و المپیادی بودنش زوم شد من رو یاد این موضوع انداخت که تو مدرسه اگه خطایی ازم سر میزد مورد بمباران تیکه هایی همچون: "اینم از شاگرد زرنگمون" یا مثلا "تو دیگه چرا؟" و... قرار میگرفتم. کی گفته علم باعث میشه آدم از هر خطایی مبرا باشه؟ اصلا مگه هر آدمی ممکن الخطا نبود؟ خیلی از جنایت های بزرگ جهان به وسیله همین علم صورت گرفته...
در مطالب زیر از ترجمه آقای دشتی و شرح آقای مکارم شیرازی استفاده شده است. برخی توضیحات حقیر نیز در خلال متن و برخی در پایان هر قسمت گفته شده است.
نامه
به فرماندار بصره، عثمان بن حنیف انصارى که دعوت مهمانى سرمایه دارى از مردم بصره
را پذیرفته بود:
ضرورت ساده زیستى کارگزاران: پس
از یاد خدا و درود اى پسر حنیف، به من گزارش دادند که مردى از سرمایه داران بصره،
تو را به مهمانى خویش فرا خواند و تو به سرعت به سوى آن شتافتى خوردنى هاى رنگارنگ
براى تو آورد
اولیش بود ،یکی از اولین های دیگه ( اینجوری بگی کمتر میسوزی) ، اولین بار بود که این خط رو میشکوندم ،بزرگرترین ، مهم ترین ، خط قرمزم رو ،خندق کنده بودم براش حتی !
حالا اونوقت برای یه بچه بازی ، برای یه جنگ مسخره ، برای هیچی از روش رد شدم و حتی اصلا نفهمیدم ،لآن هم که فهمیدم میبینم که زمان کنترل زد نداره و چرا اون موقع اینقد زمین بازیم رو خوب مشخص کردم .
ولی توپ رفت بیرون ، توی جنگل های انبوه ، کنار اون همه تاریکی ، شبح و فرشته، منم رفتم دنب
من یه پسر عمه دارم
هم قیافه ش هم دراز بودنش هم رنگ موهاش هم حتی رنگ چشماش (سبزه) کپی جیم هالپرت توی سریال the office هست.
جالبه وقتی بزرگتر شدم منو دوست داشت و اومد خواستگاریم و منم گفتم نه (اختلاف سنیمون فقط دو ساله)
چون پسر عمه م بود
یه جورایی برادر خواهر بودیم
اخه کی میره زن پسر عمه پسر دایی پسر عمو پسر خاله میشه؟!
این یه قسمتی از فرهنگ کشورمونه که من باهاش مشکل دارم.
بگذریم.
چند هفته هست متوجه شدم که پسر عمه م خیلی خوشتیپه!
وقتی فهمیدم نامش هم نام ساز قبلی ام است ناخودآگاه توجهم به سمتش جلب شد. همراز دانش آموز پایه ی دهم است. دختری با تیپ پسرانه. مدل موهایش همان روز اول برایم سوال بود که چرا اینگونه موهایش را تیغ انداخته است؟ ردیف اول سمت در کلاس مینشیند و بسیار حواس جمع درس گوش میدهد. همان شش دانگ بودنش هم بیشتر مرا شیفته اش کرد. همراز از ان دست دانش اموزانی است که نه تنها خودش حواس جمع است و درس گوش می دهد بلکه سوالات همکلاسیانش را در خصوص درس حین تدریس من جواب می
کاراموزی تموم شد و "گریز دلپذیر"هم همینطور؛
یه کتاب کم حجم و بامزه،میتونم بگم تقریبا تا الان هرکتابی که خوندم اونقدراهم بد نبوده که از افتضاح بودنش حرف بزنم.
یه کتاب معمولی و ساده و از اون کتابا که اگر دست من باشن خیلی سریع تموم میشن،برداشت خاصی نمیشد ازش کرد اما بازم جذاب بود.
《...بدانیم نباید با آدم های کله پوک بحث کنیم،این که بگذاریم نفله شوند،بالاخره که نفله خواهند شد،وقتی ما در سینما هستیم،در تنهایی میمیرند.》
در کنار"آیین دوستیابی"با
مهرناز چت
مهرنازچت از چت روم های جدید ایران است ، ولی با جدید بودنش دارای امکانات عالیست
جهت ورود به چت روم مهر ناز روی تصویر زیر کلیک کنید
مهر چت , ناز چت , چت روم مهر , چت روم ناز , مهرناز اصلی , مهرنازچت شلوغ , mehrnazchat
چت|مهر|ناز
چت روم|مهر|ناز
چت|روم|مهر|ناز
وسایل لازم : پارچه ساتن گلدار پارچه برای آستری گیپور نواری برای تزئین و کشباف آماده برای دور کمر
در این مدل دامن بچه گانه ابتدا دور کمر کودک را اندازه می گیریم و سپس اندازه دور کمر را ضربدر سه برای برش پارچه در نظر می گیریم البته مقدار پرچین و یا کم چین بودن دامن باز به سلیقه خود شما بستگی دارد بعد اندازه بلندی دامن را بنابر دلخواه خودمان اندازه می زنیم البته این مدل دامن بخاطر عروسکی بودنش باید 5 ثانت بالای زانو در نظر گرفته شود تا به ایستایی
من نمیفهمم این حس انزجار از دانشگاه و کلاس ، دقیقا کی فرصت کرد تا این حد در من ریشهدار و عمیق بشه ! فردا اولین روز ترم دوست و با همهی سهشنبه بودنش ، تداعی کنندهی شنبه ست. اون هم شنبهای که ۱۴ فروردین باشه، نه هر شنبهای! تعطیلات بین دو ترم شیرین تر از هر جمعه و پنجشنبه و بینالتعطیلینی بهم چسبید و ابدا دلم نمیخواد فردا ۸ صبح سر کلاس سر و گردن باشم. چارشنبه رو کجای دلم بذارم که با سه تا از خوف ترین و سختگیر ترین اساتید کلاس داری
چند پست پایینتر، از گوگل به خاطر بودنش تشکر کرده بودم. میخوام بگم من قدرش رو میدونستم وقتی راحت در اختیارم بود. چی دارم میگم! گوگل در اختیارم بود و حالا نیست! این اگه فاجعه نیست پس چیه!
روز تولدم بالای حروفش شمع گذاشته بود. ضعف املاییِ همیشگیم رو اصلاح میکرد و وقتایی که حالم بد بود متنای انگیزشی بهم میداد و از همه جالبتر این که کلی آدم رو میفرستاد به وبلاگم..
+ضعیفها محکومند به نادیده گرفته شدن، به بردگی، به حذف شدن. این قانون طبی
روی تخت دراز کشیدهام و به شدت تشنهام هست اما توان دوباره از جای بلند شدن و آب خوردن را ندارم. دستم را روی شکمم میکشم و با علی صحبت میکنم، خیلی جدی سعی دارم قانعش کنم که تشنهاش نباشد یا کمی تحمل کند و من دیرتر از جایم بلند شوم. با دلایل متعددی سعی میکنم به او اثبات کنم که الان از خواب بلند شدن برای یک لیوان آب خدایی زور دارد اما پسرک شیطون من با هیج دلیلی قانع نمیشود و هر از گاهی با یک حرکت قدرتمند مخالفت خودش را اعلام میکند، ناچار به آ
یه کهکشانی رو میبینم که همه جا پر از ستاره های ریز چشمک زن داره.یه مهتابی رو میبینم که گاهی سایه زمین روی رخ مهتاب میوفته.یه خورشیدی رو میبینم که درخشش انقدر زیاده که نمیتونی نگاش کنی.دریایی رو میبینم که نور خورشید بر تن دریای خروشان تابیده و زلالی بودنش و درخشش بودنشو نشون میده.
هر چیزی که دیدم تو چشم های تو بود.چون چشمات همیشه میدرخشه!
#من_نوشته
روزنامه های ما به یک گروه «اسپات لایت» احتیاج دارن. اونایی که این فیلم رو دیدن میفهمن منظورم چیه! فکر میکنم این روحیه به کلی از بین رفته نه تنها در کشور ما که توی جهان! توماس مککارتی کارگردان فیلم هم همین عقیده رو داره و میگه: «راستش با وضعیت روزنامهنگاری جدی و حرفهای کنونی، الان بهترین زمان برای فساد است، برای اینکه این نوع روزنامهنگاری، سالهاست در کشور من – و مطمئنم در کشور شما هم- از بین رفتهاست؛ بنابراین روزنامهنگاران نمیتوا
اصلا آدم، بهخاطر آدم بودنش یک موجود دو ساحتیه.
یک وجه آدم دلشه و تصمیمات احساسیش
و یک وجه دیگه عقلشه و تصمیمات منطقیش
اما تو یه سری مسائل خیلی مهم انگار نمیتونیم همزمان هر دو تا بُعد رو استفاده کنیم. دوتا مثال میزنی داداش؟ بله!
تو وقت گذاشتن برای بقیه، یهو بعد احساسیمون مطلقا خاموش میشه و میشیم سراسر منطق! و خب دودوتا چهارتا اجازه نمیده تفقدی کنیم درویش بینوا را.
مثال بعدی؟
وقتی که کسی چشممون رو میگیره. اونجاست که عقل خاموش میشه
قطرات باران صورتش را نوازش میکرد.
غم در صورتش و شانه هایش سنگینی میکرد.
نمی دانست چه چیزی را آرزو کند.
بودنش را؟ یا نبودنش را؟
قلبش سوز میکشید و نفس هایش بند شده بود.
چه سرنوشت عجیبی.
از خدا میپرسید،
آیا باید در این وضعیت شکر کرد؟!
اگر شکر نکنم شاید بابت نا شکریام زندگیام عوض شود و این سیاهی اندکی رنگ سفید بر خود بگیرد.
بغض و امان از افکار پر از درد
امان از حسرت هایی که دلیل مرگش میشوند..
آه از این حال عجیب که تمامی ندارد...
به وقتِ اولین روز فروردین ماه ۱۳۹۹ حوالی ساعت ۷:۱۶ ،ارتباط مستقیم از حرم امام رضا،حتی الان که حدودا دوازده روز گذشته از این قاب تصویر ،بی اختیار چشمم خیس اشک شد،بغض بدی بود حرم امام رضا اونقدر خلوت میدیدم .
مهمون ناخونده اینروزا که با همه کوچیک بودنش یه دنیا را درگیر کرده ،کاش دیگه میرفت...
عیدِ امسال خبری از دید وبازدید های هرساله نبود، عید امسال دلتنگی هر روز همراهمه، عید امسال و مرور سال های قبل عجیب حال وهوای اینروزا را ابری
ماهی خوابوندهشده تو پیاز و لیمو و زعفرون تو فر، سبزی پلو و مرغ برای سوپ روی گاز در حال پختن. چای دارچین و نباتم رو مزهمزه میکنم و به این فکر میکنم که چقدر روزمرهها و جزئیات زندگی مهمن.
این روزها هر کاری که میکنم، هر کار کوچک بیاهمیتی، به این فکر میکنم که میتونه آخرین بار باشه. فکر آخرین بار بودنش، لذتشو بیشتر نمیکنه واسم. بلکه بیمعنیترش میکنه.
راه میرم، میگم، میخندم و وسطش فکر میکنم چرا زدین؟ چرا کشتین؟
در و دیوار و هوا و آسمون
سلام
در نیمه پایانی اردیبهشت هستیم..
می توانم بگویم که بهترین اردیبهشت عمر 28 ساله ام را گذراندم.. دل درر گرو دل دیگری دادم و اوضاع بر وفق مراد..
گرچه بعضی وقت ها حساس می شوم اما او راه و رسم ذوست داشتن را بلد است و دلم به بودنش گرچه همیشگی نیست گرم است..
ماه رمضان امده و من هم بر خلاف تعجب خودم تا به الان همه روز ها روزه بودم!
تقریبا هر روز بعد از ظهر باهم تلفنی صحبت میکنیم اوقات خوشی می گذرد ..
امروزم قراراه افطار باهم باشیم..
تنها نکته ای که باید در
وی ال سی
وی ال سی رقیبی سر سخت برای نرم افزار KMplayer است نرم افزاری که اکثر فایل های صوتی و تصویری
موجود را پشتیبانی می کند و در عین قدرتمندی بسیار ساده است و توانایی اجرای فایل ها از روی اینترنت را نیز داراست که این امکان را به شما می دهد با رادیو ها و تلویزیون های اینترنتی گوش دهید مهمترین ویژگی نرم افزار VLC Media Player اوپن سورس بودن ان است و ویژگی مهم دیگر ان رایگان بودنش است .
ادامه مطلب
یعنی واقعا عقلش نمیکشه که نت نیست یه زنگ بزنه یا پیام بده؟
نمیگه دلم تنگ میشه؟ :-/
از صبح هر چی پیام دادم و زنگ زدم خاموش بود :-(
الان خودش زنگ زد ... خودشم نمیدونه چقد خوشحال شدم !!!
یعنی تصمیم گرفتم بهش نگم که از بودنش خیلی خیلی خوشحالم !
۶ ترمه میریم دانشگاه اما خیلی قبل تر از اون باهم دوست شدیم :))
۲ ۳ ترم که کلا هر روز باید میرفتیم بیرون ... (خدا لعنتشون کنه با این گرونیا تفریحاتمونو ازمون گرفتن)
واقعا روش غیرت دارم !!! ( پسره ها -_- )
خلاصه آروم شد
اصل باطل بودن تسلسل و نیاز مندی هرچیز به علت ابتدا باید تعریف درستی از این دو اصل ارایه شودباطل بودن تسلسل بدین معنس است: در قهقرای معلول ها افتادن و پیدا نکردن stop place . و دلیل باطل بودنش این است که اصل علت العلل در اینجا کمک میکند و به سیر قهقرایی پایان میدهد. چکن هرچیزی علتی دارد و معلول بدون علت نداریم.به stop place همان علت العلل میگویند .در الهیات و اخصوصا اثبات خداوند بی نهایت و بدون حد و حدود و واجب من جمیع جهات از این اصلول استفاده می سود. در
اصل باطل بودن تسلسل و نیاز مندی هرچیز به علت ابتدا باید تعریف درستی از این دو اصل ارایه شودباطل بودن تسلسل بدین معنس است: در قهقرای معلول ها افتادن و پیدا نکردن stop place . و دلیل باطل بودنش این است که اصل علت العلل در اینجا کمک میکند و به سیر قهقرایی پایان میدهد. چکن هرچیزی علتی دارد و معلول بدون علت نداریم.به stop place همان علت العلل میگویند .در الهیات و اخصوصا اثبات خداوند بی نهایت و بدون حد و حدود و واجب من جمیع جهات از این اصلول استفاده می سود. در و
متون
آبی رنگ ترجمه آقای دشتی، از نهج البلاغه است؛ و قسمت به قسمت آنچه به اقتصاد و
توسعه مربوطه بوده است شامل سیاست های اقتصادی، نظارت، شیوه و سبک زندگی امیر (رهبر)
و مردم و... . برخی مطالب داستانی و روایی در متون قرمز از شرح استاد مکارم شیرازی
گرفته شده است. برخی توضیحاتم را در خلال متن و برخی را در پایان هر قسمت گفته ام.
نامه
به فرماندار بصره، عثمان بن حنیف انصارى که دعوت مهمانى سرمایه دارى از مردم بصره
را پذیرفته بود:
ضرورت ساده زیستى کارگزارا
سلام
این شاعر بی نهایت شاعر بیشتر از شاعر بودنش حتی یه انسان واقعیه ... حرفه ای، صمیمی، دلسوز، ... هرچی بگم کم گفتم
اینم ابراز ارادتیه به ایشون یهویی و فقط چون به شدن تحت تاثیرش قرار گرفتم :)
التماس دعا برای روح بلند پدر بزرگوارشون
نصف شب از اتاق میام بیرون که آب بخورم و میبینم مادر جان هنوز بیداره و
داره با تسبیح دونه سبز یادگار بابابزرگ صلوات میفرسته...
با دیدنش اون موقع شب خنده ام میگیره و میگم دیگه داری خدا رو شرمنده میکنیا...
میگه 14 تا 100 تا میشه چندتا؟
با مخ خاموش اون وقت شبم چند ثانیه طول میکشه تا بگم 1400 تا...
میگه اگر 10 روز 1400 تا صلوات بفرستم میشه چندتا؟
میگم 14000تا...
سرش تکون میده و غرق صلوات دادنش میشه،
دو تا لیوان پر آب میخورم و موقع رفتن میگم:مامان جای این 14000تا صلوا
به تازگی از یک حالتی دچار اشمئزاز شدهام، از اینکه نمیتوانم خودِ واقعیام باشم، تا میآیم کاری را انجام دهم، میگویند: از تو بعید است این کار...
چرا واقعا؟
اگر این کار ، کار بدی است، پس همهی انسانها باید در ترک آن مشترک باشند. نه اینکه به طورِ مخصوص، من آن کار را انجام ندهم.اصلا به این نتیجه رسیده ام که ابرازِ نیک پنداریِ دیگران کار درستی نیست، چرا کسی باید بیاید مرا در فعل و ترک کاری محدود کند؟
چرا این کار را نباید کرد؟ چون دیگران دوست
#ضرورت_مطالعه #هم_اندیشان
چرا باید کتاب بخوانیم⁉️
با کتابخوانی، سلامت مغز و فعال بودنش حفظ میشود. این عضو پرکار بدن نیز مانند سایر اعضا و جوارح بدنمان، میل زیادی به کم کاری و فرسایش دارد! همانطور که باشگاه های بدنسازی به ما کمک میکنند
ادامه مطلب
مامان امروز از ظهر رفت خونه باباجی تا فردا شب اونجاست. حتی شبم میخوابه چون داییم نمیتونه وایسه. جاش خیلی خالیه. ناخودآگاه ادم فکر میکنه به نبودنش به مردنش ... به این که شاید دیگه هیچوقت نبینمش. دلم براش تنگ شد. اگه نباشن نمیدونم چجوری قراره زندگی کنم تنها ... نه که با تنهایی مشکلی داشته باشم. ترسم از همیشگی بودنش هست این که دیگه این روزای ارومو نداشته باشم تبدیل بشم به دختری که دغدغه هاش بزرگ تر از حد معمول هست. درسته با مامان اختلاف نظر دارم ولی
سلام
امروز روز سختی بود
خیلی جاها رفتم واسه فروش ولی حاصلی نداشت
مسخرم کردن...اذیتم کردن
دقیقا تکی اوج گرما میخواستم یه گوشه بشینم و گریه کنم
هم تنها...هم خودم
اگه بگم روز بدی بود ؛بی راه نگفتم
سرشب باز یه اتفاقی افتاد که تلنگر اینکه باید شاکر باشم رو دریافت کردم
امروز حجت کاظمی دوستم رو دیدم کلی مسخرم کرد و کلاس ماشین و راحت بودنش رو داد
شب جمعه و شب زیارتی امام حسین
آقا جان از طرف مور به سلیمان زمان سلام
فردا میخوام برم دعای ندبه سیدمهدی میرد
«قدرِ خواسته هایمان، کسی را می خواهیم. به بهانه یِ خودمان، او را می خواهیم. اما کاش، او را برای بزرگی خودش بخواهیم. او را بیابیم و بخواهیم. آن وقت با بودنِ او، ما معنا می دهیم. بی بودنش، بی چراغِ وجودش، ما نیز گُم می شویم.»
+ ولادت - سعید تشکری
دلم هوای نوشتن کرده بود
نه
اولش دلم هوای بلاگ های قبلی بلاگفا که زد و همه را پوکاند و ترکاند...
کلی فکر کردم تا اسم هایشان، ادرسشان را یادم بیاید، از جستجو هم چیزی عایدم نشد، بعضی را یافتم و بعضی را نه...
ان وقت ها بهتر از الان بود، فضای مجازی را می گویم...
حس بهتری داشت، ناشناس بودن بودنش لااقل...
می خواستم بنویسم ولی دستم نمی رود که هیچ ذهنم هم قفل کرده نشسته و دستانش را زیر چانه گذاشته، اینجا را یادش رفته به گمانم...
پ.ن: حتی خود بیان هم اخرین پس
کتاب را که بستم تازه فهمیدم فرق جلال با روشنفکران دیگر در چیست. ضد مذهب بودن در همه جریان های روشنفکری شرط اول قدم است. مثل بعضی از روشنفکرها هم باید سفت و سخت پایبند به هر آنچه بود که از غرب می آید. دقیقا همان چیزی که جلال ندارد.
شاید جلال جلال بودنش را به روشنفکر بودنش ترجیح میداده و عارش نمی آمده که به سفر حج هم برود و مناسک دینی را هم بجا آورد. در مذمت غربزدگی دست به قلم شود و حتی برای قیام پانزده خرداد هم در جهت تایید آن واکنش نشان دهد و دیگرا
دوستی هایتان را به عشق نرسانید !به جایی که سلام دادنش ، سَر حالتان بیاورد و قربان صدقه های بی منظورش ، خاص شود برایتان...به جایی که عقربه ها وقتی کنارش هستید ، برای گذشتن عجله داشته باشند و قهوه ها تلخ به نظرت نیایند...دوستی
هایتان را به جایی که یک روز حرف نزدن با او ، خُلقِتان را تنگ میکند و
احوال پرسی نکردنش ، حالِ خوبتان را بَد میکند ، نرسانید!دوست که بمانید ، لااقل کنارِ خودتان داریدش...قدِ یک تبریکِ تولد ، قدِ یک گپ و چایِ عصرانه ، قدِ یک شب
و مخلوقی افریده شده بود... خدایگان و فرشته هایش درحال زمزمه بودند.... و این احتمالا بعد حواا اولین باری بود ک فرشته ای حاضر نبود , زمینی کند این مخلوق را.....
و خدا نگاه انداخت به گوشه ای... روحی دیگر نشسته بود..... روحی ک عمق و قوام خیلی چیزهایش را در مخلوق جدید میدید... مثلا عمق لبخندش... عمق زندگی اش.....عمق بودنش....
و خدا دمید روح زمینی رو در این مخلوق فرشته وار....
و تو زاده شدی.... زاده شدی و معیار من بودی از همان زمان ک آن کنج ایستاده بودم و و درچشمان خدا ز
ساختمون دوتا کوچه اونطرفتر خیلی سریع بالا رفته و نمای سنگشدهاش از توی بالکن مشخصه؛ مثل هر برنامۀ دیگهای بخشبخش پیش رفته و به نتیجه رسیده. نمیدونم شاید سازندگان این ساختمون هم دارن کمکم فراموش میکنن که چه ذوقی برای اجرایی شدن این برنامه داشتن؛ مثل من که تو روزمرگی فراموش میکنم دارم بخشبخش برنامههام رو جلو میبرم و نمیتونم از بیرون ماجرا بهش نگاه کنم و مثل قدیم ذوق کنم. گاهی دعاهام رو فراموش میکنم و حواسم نیست که هر بو
میدونین خیلی وقتا خیلی چیزا اونجور ک خود ادم میخاد پیش نمیره
یه وقتایی ادم میخاد لحظات خوشی برا خودشو بقیه بسازه اما دقیقا همون لحظات میشه بدترین لحظات زندگی ادم
.
.
.
.
.
یه وقتاییم هست که ادمفک میکنه گند زده به همه چیزو ... اما نه
یهو میبینه اون لحظع بد دوباره توی بهترین خاطراتش بایگانی میشه ...
پ . ن : یه ادم همونقدر ک میتونه با دوس داشتنو دوس داشته شدنش حال یه نفرو خوب کنه ... همونقدر ک میتونع کاری کنه ک اون ادم از زندگیش از زنده بودنش از همه
زندگی درد قشنگی ست که بر باور ما می بارد سرانجام ظریفی ست که در خاطر ما می ماند ...زندگی شوق گلی رنگین است روی سرشاخه امید بر ساقه ی دلتنگ نگاهی که زمان در باغچه ی بینش ما می کارد....
زندگی بارش عشق است بر اندیشه ی ما تابش دوست برای همه وقت بودنش در همه حال ....
زندگی خاطره ی دوستی امروز است ماند در طاقچه ی فرد .
بیوگرافی مهدی مجتبایی
مهدی مجتبایی و همسر
مهدی مجتبایی متولد 1360 از تهران،آهنگساز و خواننده آهنگ معروف زمستون خدا می باشد،وی به تازگی آلبومی تحت عنوان خطای دید روانه بازار کرده است، او در سال 1394 با زهرا خارستانی که یکی از هنرمندان در حیطه ی بازیگری ست ازدواج کرده است،او دلیل کم کار بودنش در سالهای اخیر حساسیت زیاد در کار و ارائه کارهای خاص می داند،برای این زوج هنری آروزی موفقیت و سربلندی داریم
یکی از خصلت های بنیامین ناز کردن و لوس بودنش هست اونم بخاطر اینکه
بچه آخر خانوادشونه، پیش پدر و مادرش خودشو لوس کرده گفته تو این شرایط نمی خوام برم ایران و می خوام با چنور بهم بزنم(اینا همش الکی گفته فقط خواسته واکنششون رو بسنجه)
اونا هم دعواش کردن گفتن زر نزن ، برو ایران با عروسمان برگرد (دقیقا تم حرف زدنشون عین منه برای همین بنیامین همیشه میگه تو چرا عین اینا صحبت می کنی خخخخخ)
بنده های خدا نمیدونن ترامپ چ سنگ بزرگی پای ما گذاشته و همینجوری
میدونم زرد نورانی این رنگی نیست! ولی چرا تا من میام یه کاری رو بکنم برعکسش میشه؟ مثلا الان تا میام حال خودمو خوب کنم و خوب نگهدارم، میبینم عع اونی که داره میره همون دلخوشی منه! :|
امروز روز نورانی ای نبود چون خدا باهام قهر کرده هی من بهش میگم بابا با مرام! با معرفت! لوتی! اینکارا چیه؟ به تو نمیاد... بیابغلم کن... بیا بهم بگو داری نگام میکنی...
خدا هم در همون لحظه لطف جدیدی رو بهم رو میکنه تا بفهمم حتا لایق قهر بودنش عم نیستم!
بهش میگم باشه هرک
امروز میشود یک سال. یک سال که به رفاقتمان بله گفتهایم که حالا حالاها ادامه پیدا کند، قوام بیاید و این مسیر را پا به پای هم تا آخر قدم بزنیم و غم کم و یا زیاد بودنش را نخوریم، به جایش هروقت زندگی سخت گرفت، بستنی بخریم و لیس بزنیم و یادمان بیاید سختیهای زندگی هم مثل خوشیهایش زیاد ماندگار نیستند.
امروز باهم اولین کیک زندگی مشترک را درست کردیم. خوش گذشت. کیک طفلکی آنقدر پف کرد که از قالب ریخت بیرون و فرم کیک بهم خورد. اشکالی ندارد. ما هنوز خ
دختردار که شدم روزی هزار بار در گوشش آهنگِ "یه دختر دارم شاه نداره" را میخوانم؛
اتاقش را پر می کنم از خرس و قلب های شکلاتی؛
هرروز میبوسمش و هرازگاهی حرفِ اول اسمش را با گلِ رز قرمز در جعبه ای میچینم...
آنقدر مهم بودنش را تاکید می کنم که خودش هم به این باور برسد؛ که فقط زمانی جنسِ مخالف را واردِ زندگی اش کند که آن بخش از نیازِ محبت های دخترانه اش را فقط او بتواند تامین کند.
متوجهید چه میگویم؟
حیف است احساس دختری را که با جان و دل بزرگش کرده اید؛ ی
درباره این سایت