نتایج جستجو برای عبارت :

فکرِ عجیب ۱

پدرم دلواپسِ آینده‌ی خواهرم است، اما حتی یک‌بار هم اتفاق نیفتاده که با هم به کافی شاپ بروند، در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند.
خواهرم نگران فشار خون پدرم است؛اما حتی یک بار هم نشده خواسته هایش را به تعویق بیندازد تا پدر کمی احساس آرامش کند.
مادرم با فکرِ خوشبختیِ من خوابش نمی‌برد. اما حتی یک‌بار هم نشده که با من در موردِ خوشبختی‌ام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال‌ می‌کند؟
من با فکرِ رنج و سختیِ مادرم از خواب ب
حالا که پاسی از شب گذشته و همچنان خواب به چشمام نمیاد، یهو این فکر افتاد توی سرم."اگه یه روز نباشم، اتفاقی عکسمو دید، کدوم یکی از خاطراتم/اخلاقم، یادش میاد؟!" غر زدنام؟ صبوری هام، بچگیم، بد بودنام یا خوب بودنام؟ 
خدایا تا ابد دوتاشونو برام نگه دار*_*
امروز عالیترین و بدترین روز دنیا بود، خدا یا مرسی:)

#ف مثل فرشته زمینی:)
تمامِ راه
فکر اتصال اندیشه ی آب به آینه بودم.
صحبتِ تو
نشناختنِ سر از پا بود،
من فکرِ فردای هنوز نیامده بودم!
قرار بود لباس های زمستانی ام
دست های تو باشند؛
باران زد و باد ریخت بر سرم خاکِ حنجره ها را،
قرار عاشقانه ی آب و آینه را،
من بهم زده بودم!چقدر به سنگ ها اعتماد هست؟
آیا هست؟!
کِنار هم، من هفت - سنگ را چیده بودم!
 
/.///-/
پس میخوای یه نویسنده باشی...چارلز بوکوفسکی #مازیار_ناصری
اگه فکرِ نوشتن ناگهان و بدون توجه به هر مسئله‌ی دیگه‌ای سراغت نمیاد، ننویس.تا کلمه‌ها ناخواسته از قلب، ذهن، دهان و وجودت سرازیر نشدن، ننویس.اگه مجبوری ساعت‌ها خیره به صفحه‌ی کامپیوترت بشینی یا در جستجوی کلمه‌ها روی ماشین تحریرت قوز کنی، ننویس.اگه واسه پول یا شهرت می‌نویسی، ننویس.اگه می‌نویسی تا زنا رو بکشونی توی تخت‌خوابت، ننویس.اگه مجبوری اونجا بشینی و بارها همه‌شو بازنویسی
با تو ام.
 
حواست هست که دارم آب میشم؟ :)
 
ما حرف زدیم
قرار گذاشتیم
من تلاش کردم. کار کردم
به امیدِ تو : )
 
 
بی‌وفا
حالا داری با یکی دیگه قرار میذاری؟
واسه یکی دیگه شعرِ منزوی میخونی؟ :)
دیوانه جان ...:)
 
فکرِ دلِ من هستی؟ :)
 
حاضر نشدی
بشینیم دو کلام حرف بزنیم.
چرا آخه؟ :)
 
نشنیده رفتی . . .
 
این رسمش نیست خانم همزه.
 
 
 
تو میدونستی برات شعر گفتم؟ :)
موند.
شاید نوشتم. نمیدونم!
 
 
آهای
میدونم با اون آقا پسری :)
ولی خب قبول نداری خیلی نامردی؟ :)
و من چه ب
متن آهنگ معلومه کجایی میثم ابراهیمی
بی تو تک و تنهام ، چه سرده دستام
معلومه ، معلومه کجایی؟
بی تو من و دریا ، بی تو شبِ سرما
کجایی با کی الآن ، منم که تیره و تارِ فردام
فکرِم باش یه ذره ، تو که فکرت یه سره
زده به سرِ من ، من و یادِ تو شب
فکرِ من باش یه ذره ، تو که فکرت یه سره
زده به سرِ من ، من و یادِ تو شب
دیوونه کرد
خسته ام از فکرایِ بی سر و ته
میزنم بی تو تووی دلِ شهر
فرقی نداره که چی میشه تهش
میخوام یه امشبو دیوونه شم
چرا نگاهتو میدزدی ازم
دنیا رو و
به غیر از یار و فکرِ یار
✨کِی✨ گُنجد ؟
✨✨✨
وحشی_بافقی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
درو بآز کردم بری!میدونی...من واسه کسی که نمیخوآد بمونهخودم درآرو بآز میکنم تا بره!شآید دیگه هیچوقت برنگرده...شآیدم یروز پشیمون بشه از رفتنِ بی دلیلش؛اما موندنی که ریشه ندآره و لغزندست؛موندنی که فکرِ رفتن خرآبش میکنهواسه من بی ارزشه...درو بآز کردم بری،دلمُ قفل و زنجیر زدم که ندوئه دنبالتاما راستشو بخوآی یه وقتآیی با خودم میگمکاش درآرو میبستی...منو تو آغوشت میگرفتی ودمِ گوشم میگفتی:" من از تو رآهِ برگشتی ندارم "
#المیرا_دهنوى
آدم ها گاهی دوست دارند قدم بزنندو به هزار فکرِ نکرده بپردازند !بعد باران بزندو اصلا نفهمند کِی خیس شده اند ...آدم ها دوست دارند دیوانه باشند !آهنگِ مورد علاقه شان را رویِ جدولِ کنارِ خیابان بلند بلند بخوانند ...هوا را با تمام جدول مندلیفش نفس بکشندو از تهِ دل بخندند ...چند شاخه گل بخرند ، ساقه یِ آن را کوتاه نکنند و معتقد باشند همینجوری اش هم خیلی دوست داشتنی تر است ...سیبِ قرمز را با تمامِ وجود گاز بزنند که ترکش هایش بپرد اینور و آنور !آدم ها ، خیل
پنجره را باز گذاشته ام، بوی خاک باران خورده با عطر چای بِه مرا به پرواز در آورده است، خوشحالم و نسبت به امروز و روز های پیش رویم، امیدوار! :)
نشسته ام و از فریدون میخوانم و همزمان لبریز از عشق میشوم، چه احساس خوبی... چه روز قشنگی :)
من نباتم...کنار پنجره، رو به آسمان آبی دلبرم نشسته ام و با خیالِ خوش و آرامی، فکر می بافم...
از زندگی که در دستانم موج میزند، هیجان زده ام، گاه با فکرِ خوش رها شدن، همگام با برگ ها میرقصم،گاه با فکر لذتِ زندگی کردن، غرق می
میدانید هرزگیها از کجا شروع شد؟از انجایی که توی گوشمان خواندن شریک زندگی تان را باید خودتان انتخاب کنید ولینگفتن پسرم.... دخترم..... باید پای انتخابت بمانیانتخاب امروز دوست شدانتخاب فردا معشوقه شدانتخاب بعدی صیغه شدانتخاب بعدی ازدواج سفیداخر هم دنبال پاک ترین و چشم و گوش بسته ترین برای ازدواج دائمو در پس آخرین انتخاب یک فکر درگیر ماند که با ازدواج هم به آرامش نرسید
 
هَرزِگى،فقط تماس دو بدن نیست..!هرزگى میتواند فکرى باشداینکه از فکرِ معشوقى
متن آهنگ با تو امو بند
آرامشِ با تو ، آره نفس هات
میخوام با تو هر جایی میام خسته نمیشم
هر جوری که باشی ، میخوام که تو باشی
تو همونی که با خندیدناش دیوونه میشم
بگو چی توو چشاته ، که دلِ من باهاته
هر جا که برم فکرِ تو از یادم نمیره
تا دنیا دنیاست ، عشقِ تو همینجاست
ادامه مطلب
 
راه درازی در پیش دارم ،
سه سال ناسازگاری و آزار و اذیت رو نمیشه یک روزه جبران کرد .
یا شاید اصلا نشه جبران کرد 
 
خودم کردم که لعنت بر خودم باد .
اون روزی که فرقِ بین مرد و نامرد رو نفهمیدم
و نمک خوردم و نمکدون شکستم ،
اون روزی که خامِ حرفهای یه انسانِ پست و آشغال شدم ،
فکرِ این روز رو نکرده بودم .
اشتباه کردم حالا هم باید تاوانش رو بدم . . . 
 
 
دانلود آهنگ با کیفیت(320)
 
متن آهنگ تیغ پوبون
گفتم یکی دیگه میخوابه پهلوم
گفتی بگو نمیگیره جامو اون
گفتی بغضم عین تیغه توو گلوم
بیا بزن تیرِ آخرو تموم
خاطره ها میان و میگا*م
با کی خوابی من با فکرِ تو بیدارم
خواستم فراموشت کنم خیلی راحت
میخوام ولی یادِ چشات نمیذارن
ما که میدونستیم جدائیه آخر
سخته برام ندارمش باور
دیگه نگو دوسِت دارم
وقتی حتی خودتم نمیرسی به دادم
وقتی نزدیکمی من از خودم دور میشم
دیگه چیزیو نمیبینم و کور میشم
شاید نَمونه اینجور
شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش ...
....
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو،دادی طلبیم
.....
این قصه ی عجب شنو از بخت واژگون
مارا بکشت یار به انفاس عیسوی
....
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش...
لیکنش مهر و وفا نیست؛خدایا بدهش...
.....
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق...
اگرچه موی میانت به چون منی نرسد
خوشست خاطرم از فکرِ این خیال دقیق...
به مامنی رو و فرصت شِمُر غنیمت
اوخاطره ی قدیمی دل استکه خاطراتش شیرین ترین لحظاتِ عمرم بودند.انگشتِ شَستم روی شقیقه استفکرِ اینکه روزی...بله یادم آمد!پاییز بود که او را در شهر خاطره ها دیدم.در خطه ی سبز لادن های نارنجی رنگچشم های روشن و شفافشاز شرمدوخته شد بر کفش هایم!کفش هایم اما نیز، از او رو گرفتند؛کفش هایم محجوبند!پاییز بود که او را در کنج آجری و ترک خورده یخیابانی آشنا دیدم،مادرم می گفت که مَرد، سایه استو سایه اش مَه است!من با ذوق عجیبی در دلپَر کشیدم به در خانه ی قلبش
وقتی تصمیمون برای اومدن به یه شهر غریب قطعی شد می دونستم که بین دوستان همسرم برای تنها نبودن خانمها جلسه هفتگی ای هست که دعای کمیل خونده میشه . شاید تا اون موقع توی جلسه ی دعای کمیل شرکت نکرده بودم .
قرار گرفتن توی فضای جدید با شنیدن دعا اون هم گاهی با صوت همسر و دور از خانواده بودن خیلی اون دعا و فضاشو برام دلنشین می کرد . آرامشِ توی اون فضا و خاموش بودن چراغ ها و روضه ی آخرش یه جس عجیب به آدم می داد ... شیردادن به محمد حسین کوچولو و فکرِ این که چقد
هر چی بیشتر به پاییز نزدیک میشیم، بیشتر دلم واسه ناکجا تنگ میشه. 
هر روز بیشتر از روزِ قبل.
و هر روز بیشتر از روزِ قبل روی ناخودآگاهی که ازش بی اطلاعم تاثیر میزاره. 
دو سه شبه خوابِ اون شهرِ عجیب و سرماشو خیابونای غریبشو کافه‌های دوست‌داشتنیشو میبینم. 
و هر از گاهی هم با سجاد میشینیم و یکی دو ساعت از اون روزا حرف میزنیم، و میشه ساعت 6 صبح و یک ساعت هم تو جام غلت میزنم و فکرِ روزهای رفته و بعدشم یه خوابِ به درد نخور.
ای بابا. 
این شهرِ گُه آخر روح
مردم فقیر بیشتر قرض می‌کنند، کمتر پس‌انداز می‌کنند، بیش‌تر سیگار می‌کشند، کمتر ورزش می‌کنند، بیش‌تر مشروب می‌نوشند، و کمتر غذاهای سالم می‌خورند.پژوهشها نشان میدهند که ضریب هوشی افراد در شرایط فقر پایینتر از زمانیست که دچار کمبود نیستند.بنابراین برخلاف دیدگاه رایج رفتار فقیرانه یک نقص شخصیتی نیست وبیشتر معلول شرایط زندگی در فقر است.  مردم وقتی که می‌بینند با محدودیت پول، زمان یا غذا روبرو هستند، رفتارشان تغییر می‌کند.و «طرز فکرِ
این روزها تو رو نزدیک تر از هر وقتی حس می‌کنم. چیزی به ورق خوردنِ آخرین برگِ این فصل از زندگیم نمونده و میدونم تو یکی از روزای زرد و گرم و پر از نورِ تابستون سر و کله ت پیدا میشه :)
فکر می‌کنم از خاصیتِ بهار باشه. اینکه خیال عاشقی تو این فصلِ نور و شکوفه ، چیزیِ شبیه به ترکیبِ نسیم و قاصدک! خیالت آرامش بخشه. خیالِ تو و فکرِ روزهایی که میای و من میشم ما ، تو میشی ما ... قند تو دلم آب میکنه. فکرِ زندگی با تو ، پا به پای تو جنگیدن ، درس خوندن و تلاش کرد
زندگی آنقدر هم که فکر می کردیم طولانی نبود ، تا چشم بر هم زدیم وارد دنیای جدیدی شدیم عصری بظاهر مدرنیته !تفکرات نو ، عقاید نو ، و حتی دوست داشتن های نو ،پا به پای علم طرز فکرِبرخی از انسان ها هم پیشرفت کرد و باورهایشان بروز شد ...هر یک از این افراد نسبت به زندگی تعریف خاص خودش را هم داردیکی روزی چند دل می شکند یکی برای تنوع چندین قربانی بجا می گذارد و دیگری هم شاید پایبندِ احساسِ کسی شده که خیانتروزمرگی اش محسوب می شود ،اینجا دیگر نمیتوان گ
دانلود آهنگ جدید تکاوش بهم بگو
دانلود آهنگ تکاوش به نام بهم بگو کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ ، با لینک مستقیم ، همراه با پخش آنلاین و متن آهنگ
دانلود آهنگ فوق العاده بهم بگو با صدای تکاوش از جوان ریمیکس
ترانه: آتوسا کلانتری, موزیک: بهنام کریمی, تنظیم: امیرحسین اکبرشاهی
Download New Music Takavash – Behem Begoo

موزیک جدید تکاوش منتشر شد.
جدیدترین ساخته تکاوش، بهم بگو نام دارد.
ترانه اثر از آتوسا کلانتری، تنظیم از امیرحسین اکبر شاهی و موزیک بهنام کریمی می باشد.
امیدوارم از
امروز میتونستیم یه دیدارِ دیگه رو رقم بزنیم و تو نیومدی . امروز میتونست چهارمین دفعه ای باشه که همو میبینیم ، میشد بعد از یکماه دیداری تازه کنیم که تو نیومدی . اما اگر قراره الان نیای و به جاش حوالیِ روزِ تولدم بیای ، من راضی‌ام به این ندیدن . که میدونم اونموقع هم بهانه کم نمیاری برای نیومدنت . مثلِ همین دفعه و امتحاناتت . دلم برای زیر چشمی پاییدنامون تنگ شده لاکردار ! واسه اون چشای خوشرنگت ، اون تیپی که به معرکه ترین شکل ممکن جذاب‌ترینت میکنه
زندگی آنقدر هم که فکر می کردیم طولانی نبود ، تا چشم بر هم زدیم وارد دنیای جدیدی شدیم عصری بظاهر مدرنیته !تفکرات نو ، عقاید نو ، و حتی دوست داشتن های نو ،پا به پای علم طرز فکرِبرخی از انسان ها هم پیشرفت کرد و باورهایشان بروز شد ...هر یک از این افراد نسبت به زندگی تعریف خاص خودش را هم داردیکی روزی چند دل می شکند یکی برای تنوع چندین قربانی بجا می گذارد و دیگری هم شاید پایبندِ احساسِ کسی شده که خیانتروزمرگی اش محسوب می شود ،اینجا دیگر نمیتوان گ
دانلود آهنگ پوبون،عرفان|بیا حالمو خوب کن+متن و پخش آنلاین
♬♪♪♫♪♬
دانلود اهنگ جدید پوبون و عرفان | بیا حالمو خوب کن 
Download Song By Poobon -Erfan Called Bia Halamo Khoob Kon + Text
برای دانلود آهنگ جدید عرفان و پوبون بنام حالم رو خوب کن لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
♬♪♪♫♪♬
متن آهنگ عرفان و پوبون به نام بیا حالمو خوب کن
نمی دونم ساعت چند شده بیبی   
   آخه دلم برات تنگ شده خیلی
آخه دوری همش جنگ شده لیتلی    
    نمی خوابم تا جوابمو بدی
تکست می ده می گه پیشم می
دانستنی؟
آیامیدانید؟ احتمال دارد درسال 6000میلادی علم به حدی پیشرفت كند كه خودرو ها دیگر استفاده نشوند و انسان توسط موج برروی زمین باسرعت بالا حركت كند!!!!!!!!!!
آیامیدانید؟ ترانزیستور قطعه ای الكترونیكی است كه توسط این قطعه انقلابی درجهان ایجادشد وباعث بوجود آمدن عصر اطلاعات وارتباطات شد.تمام وسایل الكترونیكی ارتباطی برای ایجاد ودریافت امواج ازاین قطعه استفاده میكنند.
آیامیدانید؟اگر از زمین فراتر وبسیار زیاد دور شویم  آسمان ها را به صورت
 
خانم فاطمه صادقی یک فمینیست سرشناس، روشنفکر، سیاست‌مدار و اهل پژوهش است. با اینحال یادداشت اخیرش با همه اهمیت و خواندنی‌بودنش در هیچ رسانه‌ای بازتاب داده نشده است.
 چون مذهبی و اصول‌گرا نیست رسانه‌های اینوری یادداشتش را بازتاب ندادند. و چون نقد حکام اصلاح‌طلب است آن‌وری‌ها بایکوتش کردند.
البته که این یادداشت و مخصوصا زاویه‌دیدش مخالف فکر من و مخالف فکرِ مخالفان من است و قطعا همین دلیل هم باعث می‌شود بخواهم در وبلاگ و کانالم بازنش
 رفتم که یادش از دل و سر در‌به‌در شود
رفتم که فکرِ جمعی‌مان بی‌پدر شود
رفتم ، نرفت ، آمده در خانه‌ی جدید
باید سَرَم را تَرک می کردم که سَر شود
لم داده روی مبل، آغوشی که لب‌به‌لب...
تصویرِ لکه های سیاهی که از عَصَب...
بیدار می‌کُن‍َدَم ،نَفَسی نصفه‌های شب
لای پتو که خاطره‌ای در تکامل و تب...
توی اتاق راه می‌افتند بوسه‌ها
شکلِ مونّثِ غم و ذوقِ عروسه‌ها
می‌ترسم از صدای کسی تویِ...، بیخیال
ماهیِ تُنگ ، گریه نکن پیشِ کوسه‌ها
بوی انار ، وای ک
 رفتم که یادش از دل و سر در‌به‌در شود
رفتم که فکرِ جمعی‌مان بی‌پدر شود
رفتم ، نرفت ، آمده در خانه‌ی جدید
باید سَرَم را تَرک می کردم که سَر شود
لم داده روی مبل، آغوشی که لب‌به‌لب...
تصویرِ لکه های سیاهی که از عَصَب...
بیدار می‌کُن‍َدَم ،نَفَسی نصفه‌های شب
لای پتو که خاطره‌ای در تکان و تب...
توی اتاق راه می‌افتند بوسه‌ها
شکلِ مونّثِ غم و ذوقِ عروسه‌ها
می‌ترسم از صدای کسی تویِ...، بیخیال
ماهیِ تُنگ ، گریه نکن پیشِ کوسه‌ها
بوی انار ، وای که
خیلی چیزها قرار بود ،بنویسم
ولی حالِ نوشتن ندارم. اوضاع روبراهه. این منم که روبراه نیستم! آن‌هم موقعی که باید روبراه باشم. ولی ظاهرم که روبراه است، همین کافی‌ست برای آنهایی که همین‌قدر از من می دانند.  این‌روزها ذهنم توی جاهای دور می گردد. جاهای خیلی خیلی دور! دور ولی نزدیک. خودم را به امان خدا سپرده‌ام، خدا را هم به خودش..منتظر اتفاقی هستم که خیلی زودتر از تصورم می‌افتد، اتفاقی که یک‌بار تمام و کمال متلاشی‌ام کند و خودم را  برای همیشه به
خواهشمندم به ویژه جوانتر ها متن زیر را با حوصله بخوانید:
نوشته تأمل برانگیز دکتر« سعیدرضا مهرپور» به همسر مرحومش که در خرداد97 ،بر اثر بیماری سرطان درگذشت.
 مریم عزیزم سلام،
من در چهل و یک سالگی به بسیاری از آن چیزهایی که امروز آرزوی جوانان و دانشجویان است رسیده ام.
پزشک ، جراح ، فوق تخصص ، استاد و حتی رییس ! اما امروز بعد از این راهِ دراز و پر مشقّت ، یک آرزو بیشتر ندارم . همه این ها را که برشمردم را پس بدهم، در عوض لحظه ای کنارِ تو بنشینم ، در چش
بررسی ایده و خلاقیت
ایده و خلاقیت دو رکن اساسی در تولید یک ارائه هستند. این ارائه می‌تواند از کتاب گرفته تا موسیقی و فیلم باشد، یا حتی یک فضاپیما...
در این مقاله، با هم معنی و مفهوم این دو اصل را درمی‌یابیم و چند دستورالعمل را مرور می‌کنیم.
تعریف ایده
آیا تا به‌حال، نقشه تولید چیزی جدید را داشته‌اید؟ مثلا دوست داشته باشید کتابی با موضوعی خاص بنویسید یا یک چیزی را توسعه دهید؟ همین فکر و نقشه تولید یا توسعه یک ارائه، «ایده» نام دارد.
اگر بخوا
جس در سازمان ملل مترجمی را می‌شناخت که در زندگی عادی زبانش طوری می‌گرفت که نفسش بند می‌آمد. ولی وقتی ترجمه می کرد مثل بلبل حرف می‌زد.
این مشکل روانی او فقط وقتی بود که از زبانِ خودش حرف می‌زد و همین که فکرِ شخص دیگری را بیان می کرد تمامِ اطمینان و اعتمادش را به خود باز می‌یافت.
به عبارت دیگر دوست داشت دیگران برایش فکر کنند.
 
برگرفته از کتاب خداحافظ گری کوپر اثر رومن گاری
 دست بُرد
و دکمه‌ی بالای یقه‌اش را باز کرد
علیه خودش شورید
از تهِ گلو گفت؛ هخخخخ ، هخخخخ
خِلط بود که از گلویش
و از چشمانش ، دو گرگِ خیسِ آب آلوده بیرون پرید
یکی ماده ، یکی نر
موهاشان گندمِ باران خورده
بازگشته‌ی طفلی
از شرق برخاست و در آسیای مرکزی روی سینه‌ی زنی ایستاده علیه جهان، نشست
با فکرِ زنی که التماسش کرده بود در مصرِ بیچاره
یک سکوتِ قوی ، یک خمودگیِ مدام ، یک غمگینِ هار ؛ تیمش
یک «من» در امتدادِ خشمگینم
یک «من» با حقیقتِ غمگینم
از گ
هیچ‌وقت نمی‌تونم بپذیرم که روزی باید اونو فراموشش کنم. این ایرادِ خواسته‌های بزرگ و آرزوهای آدمه. فرقی نمی‌کنه بهشون برسی یا نه، به هرحال مثل یک خواب شیرین و باور نکردنی باقی میمونن. می‌تونه ایراد زیادی قدردان بودن هم باشه. شکرگزاری زندگی رو سورئال و دقتت به جزئیاتت رو عمیق‌‌تر میکنه. باعث میشه مدام تو ذهنت تکرار کنی که می‌تونست نباشه، اما هست، ولی یادت باشه که نخواهد ماند..اگر قوانین بازی‌ رو بلد نباشی، اگر نتونی‌ بین «شوقِ داشتن» و
خاطره ها میان و … تو که خوابی من با فکرِ تو بیدارم
خواستم فراموشت کنم خیلی راحت میخوام ولی یادِ چشات نمیذارن
ما که میدونستیم جدائیه آخر سخته برام ندارمش باور
دیگه نگو دوسِت دارم وقتی حتی خودتم نمیرسی به دادم
نوری نمیاد تا پُره دلِ تو از تاریکی داری توو زندگیت خودت اینو راه میدی
تیغو بزن نه رو بدنت و دستات بزنش وسط افسردگی هاتو ناامیدیت
poobon (tigh)*

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شم
اندکی جابجا شد تا نورِ چراغِ پارک به کاغدِ کهنه‌ای که بارها و بارها خوانده و تا شده، رمقی تازه دهد، کلمه‌به‌کلمه‌اش را از بَر بود، پتوی نرمی که امروز از دیوار مهربانی آن سوی خیابان نصیبش شده بود را به دورِ خود پیچید، انحنای نیمکتِ سنگی و سردِ پارک با دردِ کمرِ پیرمرد آشنا بود، کاغذِ لرزان را میان دو دست نگه داشت «پدر، متأسفم، دیشب باز با فرهاد سرِ زندگیت اینجا با ما و بچه‌ها دعوا شد، می‌گفت باید فکرِ آینده و زندگی خودمون باشیم، فکر تربیت
بازم میخوام بنویسم که چقدر خوشحالم که پارسال ، اتفاقاتِ دلخواهِ من اتفاق نیفتادن.
شک و تردید زیاد بود ، حسِ من ، حسِ اون ، ناشناخته بود و هر چند الانم همون فازه ولی دارم صمیمیت بیشتر رو ، توجه بیشتر رو ، تلاش بیشتر از جانب اون رو حتی ، میبینم و اینا کم چیزی نیست. 
پارسال یه شک و تردید کشنده رو تجربه کردم فقط. الان که نوشته های پارسالمو میخونم ، از خودم میپرسم چجوری دووم آوردم من؟
امسال اما ، مثل خیلی از چیزهای دیگه ، ورق برگشته!
مثل پسر کوچولو ها
هرچقدر که به انتهای کارشناسی نزدیک تر میشم بیشتر میرم تو فکر و هر روز بیشتر به عمق این هزارتوی عجیب فرو میرم. اینکه آیا اصلا ارشد بخونم یا نه؟ اینکه اگر قراره بخونم چی بخونم؟ اینکه اگر قراره نخونم پس چیکار کنم؟ خیلی از اوقات نگرانیم از تحصیل جدا میشه و میره سمت شغل.
شاید پارسال با قدرت و مصمم میگفتم که میخوام برای ارشد گرافیک بخونم و حتی کتاب هاش رو هم خریدم و کلاس خط رفتم و نستعلیق یاد گرفتم! ولی بعد دو به شک شدم که آیا رشته های مدیریت میتونن
آغاز همیشه برایم سخت‌ترین قسمت کار است؛ آن‌که همیشه مجبور باشم در تاریکی‌های ذهنم قدم بگذارم، خسته‌کننده و یا شاید، ناامیدکننده است. افکار پر‌یشانم حول محور نقطه‌ای، درون ذهنم می‌چرخد و می‌چرخد و می‌چرخد. توصیف ساده‌ی من از آن‌ها، یویوهای کوچکی است که هر چقدر هم دور شوند، در نهایت امر به جای اولشان بازمی‌گردند.
فکری خروشان می‌شود، قفسش را می‌شکند و از محدوده‌ی تاریک خود خارج می‌شود؛ وانگهی آنجا نوری هست، هوایی هست، آزادی هست. می
اندکی جابجا شد تا نورِ چراغِ پارک به کاغدِ کهنه‌ای که بارها و بارها خوانده و تا شده، رمقی تازه دهد، کلمه‌به‌کلمه‌اش را از بَر بود، پتوی نرمی که امروز از دیوار مهربانی آن سوی خیابان نصیبش شده بود را به دورِ خود پیچید، انحنای نیمکتِ سنگی و سردِ پارک با دردِ کمرِ پیرمرد آشنا بود، کاغذِ لرزان را میان دو دست نگه داشت «پدر، متأسفم، دیشب باز با فرهاد سرِ زندگیت اینجا با ما و بچه‌ها دعوا شد، می‌گفت باید فکرِ آینده و زندگی خودمون باشیم، فکر تربیت
عرضِ سلام و ادب دارم خدمت همه ی کاربران عزیز، امیدوارم حال و روزتون خوش باشه
مساله ای که میخوام درباره ش حرف بزنم، فروشگاه های زنجیره ای هست، منظورم هم فروشگاه هایی هست که تبلیغاتِ گسترده دارن و توی هر شهری چند تا شعبه دارن و ...
خلاصه ی همه ی حرف هام اینه که "جای خرید از این فروشگاها، از سوپرمارکت های کوچیک خرید کنیم"، به دلایلِ مختلف که توی متنم توضیح میدم خدمت تون.
سوپرمارکت ها اصولاً یه صاحب دارن که نون آورِ خونه ست و داره از این راه پول در
دانلود آهنگ جدید فرزاد فرزین بی انتها
Download New Music BY : Farzad Farzin | Bi Enteha With Text And 2 Quality 320 And 128 On Music-fa
متن آهنگ بی انتها فرزاد فرزین
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
بمیرم من واسه عشقِ دوتامونو!واسه تنهایی بی انتهامونو…کی باید جمع کنه این قلبِ داغونو؟!تو رفتی و غمت یه شبه آبم کرد!ببین دنیا، منو بی تو جوابم کرد…تو رفتی حرفِ این مردم خرابم کردتو رفتی؛ زندگیمون رفت…یه عاشق، زیر بارون رفت
دیدی آخر یکیمون رفت؟کجایی؟بمیرم بهتر از اینه! نمیتونه تو این سینه؛ تمو
دانلود آهنگ جدید فرزاد فرزین بی انتها
Download New Music BY : Farzad Farzin | Bi Enteha With Text And 2 Quality 320 And 128 On Music-fa
متن آهنگ بی انتها فرزاد فرزین
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
بمیرم من واسه عشقِ دوتامونو!واسه تنهایی بی انتهامونو…کی باید جمع کنه این قلبِ داغونو؟!تو رفتی و غمت یه شبه آبم کرد!ببین دنیا، منو بی تو جوابم کرد…تو رفتی حرفِ این مردم خرابم کردتو رفتی؛ زندگیمون رفت…یه عاشق، زیر بارون رفت
دیدی آخر یکیمون رفت؟کجایی؟بمیرم بهتر از اینه! نمیتونه تو این سینه؛ تمو
دانلود آهنگ جدید فرزاد فرزین بی انتها
Download New Music BY : Farzad Farzin | Bi Enteha With Text And 2 Quality 320 And 128 On Music-fa
متن آهنگ بی انتها فرزاد فرزین
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
بمیرم من واسه عشقِ دوتامونو!واسه تنهایی بی انتهامونو…کی باید جمع کنه این قلبِ داغونو؟!تو رفتی و غمت یه شبه آبم کرد!ببین دنیا، منو بی تو جوابم کرد…تو رفتی حرفِ این مردم خرابم کردتو رفتی؛ زندگیمون رفت…یه عاشق، زیر بارون رفت
دیدی آخر یکیمون رفت؟کجایی؟بمیرم بهتر از اینه! نمیتونه تو این سینه؛ تمو
استاد درس حشره‌شناسیِ این ترم، پنج نمرە‌ی درس را اختصاص داده به کار عملی. اینطور که باید آخرِکار کلکسیونی از حشراتِ فیکس‌شده تحویل بدهیم.  ظرف شیشه‌ایم پر‌شده از حشرات جورواجور. با اینکه نامِ علمی حتی بیشتر از نصفشان را نمی‌دانم امّا در همین مدت کوتاهِ هم‌زیستیِ ناخواسته‌ای که من بهشان تحمیل کرده‌م، بە هم عادت کرده‌ایم. حالا من دلم نمی‌آید در تنشان سنجاق فرو کنم و لیبل‌زده بگذارمشان توی جعبه و آن‌ها هم لابد کم‌تر از قبل بهم فوش می
چه خبر است؟
این همه داروغه؟
این همه مست ؟
نکند دوباره به اشتباه ،
باد عطر بوسه های توووو را به شهر پاشیده است؟
باد بی حواس !
#رضا_کاظمی
{احتمالا انتظار داشتید مثل چنتا پست اخیر، یک متن نسبتا بلند و تحلیل سیاسی رو شاهد باشید}
پ.ن1:
ربّی انی أغار!
فأجلها فی عین غیری ضفدع...
خدایا من خیلی حسودم
اونو تو چشم بقیه شکل قورباغه قرار بده!
پ.ن2:
من از ترس زمستان 
سمت آغوش تو می آیم
فرشته خدابنده
پ.ن2.5:
 فکرِ صدا زدنِ تو
با نام خانوادگی من
دل ضعفه‌ای ست
که خدا کن
می‌دونی من همیشه با اعدام موافق بودم راستش. و خب فکر می‌کردم فلانی رفته بهمانی رو کشته و هزار کار وحشتناک دیگه باهاش کرده، خب پش حقشه که اعدام شه. هیچوقت حرف کسایی رو که با اعدام مخالف بودن درک نمی‌کردم واقعا. ولی مدت‌ها بود به این قضیه و دلایل مخالفت‌ها فکر می‌کردم. آخرین باری که واقعا درمورد درست و غلط بودن اعدام تردید کردم وقتی بود که تو کتاب ابلهِ داستایفسکی، درموردش خوندم. و الان، بار دومه و تو کتابی دارم درموردش می‌خونم که خودم مترج
وقت دیدار با پدر، گریه
کار ما هست بیشتر، گریه
گریه گریه به پشتِ در، گریه
سرِ شب تا خودِ سحر، گریه
اشک، راه وصول عاشق هاست
اشک، اذن دخول عاشق هاست
عاصی ام، تازیانه می خواهم
عفو کردی؟! نشانه می خواهم
بغضِ محضم که شانه می خواهم
بغلی حیدرانه می خواهم
ای نبی سیرت و خدا صورت
بچشان باده ای ز انگورت
خاک بودم، ابوتراب شدی
بر منِ ذره، آفتاب شدی
من گنه کردم و تو آب شدی
فقط از دست من عذاب شدی
با وجودی که عبدِ رسوایم
پدری کرده ای و اینجایم
فکرِ سیر تعالی ام،
داشتم فکر میکردم چی میشه اگه همه‌چی همین‌جا تموم‌بشه؟
حتی فکرِ اینکه همه‌چی تموم بشه هم یه آرامش خوبی داره.. من میمونم و یه‌عالمه هیچی؛ پوچی؛ یه‌عالمه سیاهی؛ شایدم یه‌عالمه سفیدی. 
قبلاً فکرمیکردم خیلی خوب میشه اگر بیدارم کنن و بهم بگن تمام این‌چیزا، خواب بود و تو الان فلان‌جایی و اینا. ولی به‌این نتیجه رسیدم که اینم کافی نیست؛ حتی حوصلهٔ یه‌زندگی جدید رو هم ندارم. هیچی نمیخوام. هیچکدوم از آرزوهایی که قبلاً داشتم ( این قبلاً که میگم م
روزهای قدیم،حتی میترسیدم که به برداشتنِ یک هندوانه با دو دستم فکر کنم!ترس از اینکه همان یک هندوانه‌ی در دسترس را بلند کنم و همان هندوانه با ضعف و دست و پاچلفتی‌‌بازی‌هایم،لیز بخورد و جلوی چشمانم و در یک لحظه، روی زمین متلاشی شود!اما در روزهای جدید این ترس تقریباً از بین رفت...واقعیتش،روزهای جدید هیچوقت نیامدند و من همان روزهای دود گرفته‌ی قدیم، دست بکار شدم و سعی کردم آجرهایش را بیشتر به سلیقه‌ی خودم،آرام و با دقتِ نسبی روی همدیگر بچینم
 
گاهی خودمون، عاملِ این هستیم که در کنج بنشینیم
 
و از زمین و زمان بهمون فشار وارد بشه و ...
 
گاهی خودمون هستیم که با رعایت نکردنِ محدودیت ها
 
و خطوط قرمز و نارنجیِ شخصیتِ
 
خودمون ، باعث میشیم که بقیه از خطِ قرمز ها هم فراتر بروند
 
و فکرِ ما رو مشغول کنن.
 
این خودِ ما هستیم .
 
یک فردِ منحصر بفردِ مستقلِ کامل .
 
که برای زندگی شخصی و خانوادگی و اجتماعیمون تصمیم های
 
اساسی و پایه ای میگیریم .
 
از دانشگاه رفتن گرفته تا ازدواج ،که مهمترین تص
شب است. اما با وجودِ این تاریکی هم آدم می‌تواند بفهمد که هوا ابریست و گرفته. و می‌دانی، آدم توی چنین هوایی دلش می‌گیرد. از چه؟ از نبودنِ خورشید؟ شاید!
**
این شب‌ها گاهی که چشم‌هایش به چشم‌هایم می‌افتد، می‌گوید: «بچه‌جان به‌فکرِ خودت نیستی، فکرِ چشم‌هایت باش. بس است، چقدر می‌نشینی پای این‌ لب‌تابت؟! چشم بِکَن از این لعنتی، چشم‌هایت قرمز شدند!» و من هم انکار می‌کنم. می‌گویم نه، هیچ هم قرمز نشدند، و هیچ ربطی هم به نشستن پای لپ‌تابم ندار
زندگی مخفی ربکا
این کتاب تک جلدی ست و برای گروه سنی10تا14
سال مناسب است و شخصیت اصلی این داستان ربکا است.
اورسولا دختری یازده‌ساله است که خودش را
در وبلاگش‌ کارآگاهی مخفی به اسم ربکا معرفی می‌کند. او فکر می‌کند مادرش در یک
جعبه‌ی جادویی غیب شده و دیگر برنگشته است. اما آیا این فکرِ جادویی او درست است؟
آیا او واقعاً ربکاست؟ همان کارآگاه مخفی مشهور که دیگران را فریب می‌دهد؟
ادامه مطلب
خواہشِ فکر ہے بس جذبہِ دل کی تالیف
گو کہ گفتار ہے اسلاف سے حد درجہ ضعیف
سوزشِ عشق پکاری اے خدائے قاسمؑ
لفظ وہ دے کہ ادا جن سے ہو حقِّ توصیف
شکر کی جاء ہے کہ پوری یوں ہوئی میری دعا
عشق نے کردیا اک مطلعِ نو یوں تصنیف
مطلع دیگر
راہیِ جادہِ عرفاں جو ہوئی فکرِ لطیف
بہرِ قاسمؑ یوں ثناء خوان ہوا کلکِ شریف
نازشِ فرقِ عبادات، اطاعت میں حنیف
ضامنِ حرمتِ عبد اور وفا کی تشریف
حسن ڈھالا گیا قرآن کے سانچے میں ترا
حسنِ یوسفؑ میں کہاں تاب بنے تیرا حریف
مثلِ وال
خب، تِرند اَوت که بیماریِ پوستیِ سرم تقریباً ایترنال است. تقریباً ایترنال ؛ می‌دانی چه می‌گویم؟ اصولاً فقط تو می‌دانسته‌ای.
خواهی، نخواهی برای تو می‌نویسم. برای تقریباً ایترندیِ حیاتِ انگل‌وارت توی سرم. چه فرقی با درماتیت سبورئیکِ روی سرم می‌کنی تو؟
عامل بیماری، اَنگَلیست که روی سرِ همه آدم‌ها هست ؛ که خوش‌بختانه این قدرتِ سرایت را از تو و درماتیت سبورئیک می‌گیرد. بعضی آدم‌ها خر می‌شوند و واکنش بیش‌تری به حضور این انگل نشان می
نمی دونم چه حکمتی هست که اعتقادِ شدیدی به از هر دست بدی از همون دست می گیری دارم. شاید دلیلش این باشه که بعد از هر اتفاقی، خیلی زود اتفاقات مشابهی میفته که اعتقادمو به این ضرب المثل قوی تر می کنه. مثلا کافیه که یه ماشین یهو از تو پارک بزنه بیرون و من براش بوق بزنم، قشنگ تو خیابونِ بعدی که ماشین رو پارک می کنم و بعد از انجام دادن کارم قصدِ بیرون اومدن از پارک رو دارم یه ماشین دیگه بوق زنان از کنارم رد می شه.
مثال زیاد هست و آخریش همین چندروز اخیر ر
پناه می برم به تو ، اتاقِ دودِ بی کسی
از انتظار می کشم ، به انتظارِ هرکسی
همیشه مثل قابله ، در انضمام بچه ها
بزرگ باشی و به دستِ کودکی رها رها
تو را به شعر می کشم ، به گند می کشی مرا
تو عشق می شوی ، من انفجار در حلبچه ها
چه باختی ست در تو با نیازها یکی شدن
-و چشم باز می کنم ، کنارِ هر کثافتی
 
پناه می برم به تو تصوراتِ سنتی
به شورهای مردن و به پیچِ موی لعنتی
به لمس های زورکی به بوسه های دزدکی
به هر توهمی ، به چند سال بعدِ کودکی
نمی کنند ، می شوم ، نمی ش
شده اونقدر از نداشتنش بترسی که به خودت جرات عاشقی کردن تو لحظه‌هایی که کنارشی، ندی؟
هربار بیای دستاشو بگیری با خودت بگی نه! خاطره نسازم که بعدا خاطره‌ها دمارمو درنیارن...
هربار بیای باهاش رویا بسازی و واسه فرداها نقشه بکشی، جلوی خودتو بگیری که نه! اگه رویا بسازم و فردا بدون اون بیاد دنیام به آخر می‌رسه...
من از ترسِ نبودنت، چقدر نگاهت نکردم. چقدر بهت فکر نکردم. چقدر جواب حرفاتو ندادم. چقدر دوستت دارم گفتناتو نشنیده گرفتم. چقدر حس خوب خوشبختی
هفته‌ی بدی بود :/ شبیه خزیدن تو سیاهچاله بود :/ ا وقتی شبا بیدارم یه جوری شدم اصن :/ البته زیادم نمی‌خوابم ، کلا ازش متنفر شدم :/ نه اینکه بگم خیلی آدم فعالیم و برای همین از خوابیدن  بدم میاد :/ من حتی اگه همه ی اوقات بیداری رو هم عین مجسمه یه جا بشینم بازم ا خواب متنفرم :/ 
چند ساعت قبل خیلی عصبانی بودم :/ به خاطر یسری حرفای کاملا مسخره و بی منطق درمورد گیاهخوارا :/ و میخواستم بیام اینجا حرصمو خالی کنم و مثلاً به ذهنم بگم که آره من جواب اون دختره که خ
نمی‌دونم چند نفر از شما با دیدنِ برگه برنامه‌ریزیِ دوهفته‌ی آخر اسفندِ من به فکرِ برنامه‌ریزی افتادید. نمی‌دونم چند نفر از شما کتاب اثرمرکب دارن هاردی رو خوندید. اصلا نمی‌دونم چند نفر از شما اهدافِ ماهانه و سالانه و بلندمدتِ خودشون رو مکتوب کردند.
راستش هیچ چیزی من رو به برنامه‌ریزی منسجم ترغیب نکرد الّا بررسیِ سیبل‌های کلاس تیراندازی در سه ماه آذر و دی و بهمن.
عجیبه که این اتفاق برای من با خوندنِ کتاب اثر مرکب که از فروردین ۹۸ خریدم و
اندکی جابجا شد تا نورِ چراغِ پارک به کاغدِ کهنه‌ای که بارها و بارها خوانده و تا شده، رمقی تازه دهد، کلمه‌به‌کلمه‌اش را از بَر بود، پتوی نرمی که امروز از دیوار مهربانی آن سوی خیابان نصیبش شده بود را به دورِ خود پیچید، انحنای نیمکتِ سنگی و سردِ پارک با دردِ کمرِ پیرمرد آشنا بود، کاغذِ لرزان را میان دو دست نگه داشت «پدر، متأسفم، دیشب باز با فرهاد سرِ زندگیت اینجا با ما و بچه‌ها دعوا شد، می‌گفت باید فکرِ آینده و زندگی خودمون باشیم، فکر تربیت
«به نام خدای سریع الرضا»
نمیدانم چرا عده ای از منورالفکرها سعی بر این دارند بگویند دلت که پاک باشد کافیست...!!
یا قطره ای اشک بر حسین (ع) بریز، تمامِ گناهانِ کرده و نکرده ات را می بخشد!!
یا مثلاً می گویند نماز بخوانی و نخوانی، روزه بگیری یا نگیری فرقی برای خدا ندارد، مهم حق الناس است که باید رعایت شود!!
اگر واقعا اهمیت نداشت، خداوند در قرآن نمی فرمود که کفر را برای شما نمی پسندد!!
البته که در اهمیت حق الناس حرفی نیست ولی مگر می شود حقِ خالق با آن عظ
کوچه نسترن موزیک ویدیوی جدید ابی خواننده لس آنجلس نشین است که رزمندگان دفاع مقدس را طور دیگری معرفی می‌کند.
از زبان یک رزمنده مثلا شهید شده متن شعر ابی خوانده می‌شود که در آن می‌گوید مادر نام کوچه را به اسم من نگذارید و همان نسترن بماند. نسترن دختری است که بعد از جنگ می‌خواستم با او عروسی کنم و به خاطر او بود که به جنگ رفتم و معنی میهن بود.
از نقص‌های فرم بگذریم که پسر رزمنده زیر ابروهایش برداشته شده و چفیه‌اش به شکل اشتباه بسته شده و دهانش
مقدمه:
بچه‌تر که بودم چشم زخم یا شور چشمی را خرافاتی حاصلِ فکرِ یک سری انسانِ بدبین و اهل فرافکنی می دانستم که برای اتفاقاتی که از سرِ اشتباه خودشان رخ داده، دنبال مقصر یا دلیلی غیر از دلیل واقعی می گردند تا حس بهتری پیدا کنند.
اصل ماجرا:
یک بار داشتم پوست پرتقالی را با چاقو می‌کندم که چاقو به شکل مسخره‌ای از دستم در رفت و به صورت اسلوموشن! تا حوالی چشمم آمد یک دوری زد! و برگشت به ظرف... چند ثانیه‌ای بین جمع حاضر سکوت حاکم شد...بعد همه ی حضار به
مقدمه:
بچه تر که بودم چشم زخم یا شور چشمی را خرافاتی حاصلِ فکرِ یک سری انسانِ بدبین و اهل فرافکنی می دانستم که برای اتفاقاتی که از سرِ اشتباه خودشان رخ داده، دنبال مقصر یا دلیلی غیر از دلیل واقعی می گردند تا حس بهتری پیدا کنند.
اصل ماجرا:
یک بار داشتم پوست پرتقالی را با چاقو می کندم که چاقو به شکل مسخره ای از دستم در رفت و به صورت اسلوموشن! تا حوالی چشمم آمد یک دوری زد! و برگشت به ظرف... چند ثانیه ای بین جمع حاضر سکوت حاکم شد...بعد همه ی حضار به اتفا
مقدمه:
بچه تر که بودم چشم زخم یا شور چشمی را خرافاتی حاصلِ فکرِ یک سری انسانِ بدبین و اهل فرافکنی می دانستم که برای اتفاقاتی که از سرِ اشتباه خودشان رخ داده، دنبال مقصر یا دلیلی غیر از دلیل واقعی می گردند تا حس بهتری پیدا کنند.
اصل ماجرا:
یک بار داشتم پوست پرتقالی را با چاقو می کندم که چاقو به شکل مسخره ای از دستم در رفت و به صورت اسلوموشن! تا حوالی چشمم آمد یک دوری زد! و برگشت به ظرف... چند ثانیه ای بین جمع حاضر سکوت حاکم شد...بعد همه ی حضار به اتفا
بیژن و منیژه  1
فردوسی از تیرگی شب دلتنگ می شود پس از یار و معشوقش می خواهد که شمع و چنگ و مِی بیاورد :)
بدان سروبن گفتم ای ماهروی              یکی داستان امشبم بازگوی
که دل گیرد از مهر او فرّ و مهر               بدو اندرون خیره ماند سپهر
و اینگونه داستان بیژن و منیژه به نگارش در می آید:
کیخسرو؛ پادشاه ایران به بزم نشسته بود که ارمانیان (مردمانِ سرزمینی در مرز ایران و توران) به دادخواهی آمدند که:
سوی شهر ایران یکی بیشه بود          که ما را بدان بیشه ان
به قلم دامنه. به نام خدا. در مثل معروف آمده: «صوفی اِبن‌الوقت است»؛ زیرا صوفی (=سالک) گذشته و آینده را فدای حال می‌کند و به همان لحظه‌ای که در آن بسر می‌برَد، غنیمت قائل است. ویلیام چیتیک در صفحه‌ی ۸۵ کتابش با عنوان «در باره‌ی تصوُّف» بر این نظر است چون صوفی هر «آنی» بی‌مانند است، و هر لحظه‌ «خود» نیز بی‌نظیر است، به آنان اِبن‌الوقت می‌گویند.
 
البته همین اِبن‌الوقت بودن در سیاست معنای دیگری دارد که معمولاً برای افراد فرصت‌طلب به کار
عزیزدلم ؛ سلام.
در دوریت توانا نیستم. باور کن این حرفم را. الان مدت زیادیست که چشمم به چشمانت نیفتاده و دستم در دستانت گره نخورده است. روز شماری می‌کنم برایِ آن لحظه که دوباره بیینمت و جلویِ هر کس که باشد، در آغوش بگیرمت. در دوریت همچون آدمی بی پناهم و سرگردان . همچون آدمی تنها در دلِ اقیانوسی بی انتها؛ خسته از تلاش و تکیه داده به گوشه‌ای از قایق چوبی‌اش. در خیالم نشسته‌ای و مثل همیشه می‌خندی. دلم برای نشستن در کنارت در گوشۀای از رواقِ دارالم
متن آهنگ مال من باش امیر تتلو
متن آهنگ قدیمی
 
بعضی وقتا سخت ترین نقشی که باید بازی کنی رو
خودت قصشو نوشتی
پس سعی کن نباشه چیزکی
تا نگویند چیز ها ، تا نگویند چیز ها
مالِ من باش که همیشه من مالِ تو بودم
عاشقم باش ، اگه میشه
مالِ من باش که به جز تو به کسی حسی ندارم
بگو آره دیگه صبح شد
مالِ من شو اگه بازم ، واسه تو مهمه قلبم
عشقو باهات تجربه کردم
مالِ من باش که دوباره
با نبودت قدِ عالم ، قدِ دنیا شده دردم
وقتی میگیره دلت عکسِ منو نگاه برو
دور شو از سر
اونائی که مثِ ما مستأجرن، تقریبا دیگه اواسطِ تابستون دنبالِ خونه جدیدن و به فکرِ جابجائی و اثاث کشی. تلخیِ قیمت گزافِ اجاره بها و آشفتگیِ یک هفته ایِ زندگی و از همه مهمتر بدن دردو که نادیده بگیریم، بنظرم اثاث کِشی شیرینی ها، جذابیتها و درسهایی هم داره.
1️. برای حواس پَرتایی مثِ من، پیدا شدنِ "گُمشده"ها اگه تنها فایده اثاث کِشی باشه، بازم می ارزه.☺️ ریموتِ ماشین، دسته چک، کارتِ ملی، حلقه ازدواج، فلش مموری، اوراقِ امتحانی دانشجوها، شارژر گو
آهنگ جدید سهراب ام جی امیر تتلو| مال من باش +متن+پخش انلاین
Download New Music Amir Tataloo Sohrab Mj |Male Man Bash +text
♬♪♪♫♪♬
 
♬♪♪♫♪♬
 
برای دانلود آهنگ مال من باش ام جی و امیرتتلو  لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
 
 
 
برای دانلود آهنگ جدید امیرتتلو با نام مال من باش روی لینک های زیر کلیک کنید:
 
 
پخش آنلاین آهنگ جدید امیرتتلو|مال من باش :مرورگر شما از Player ساپورت نمی کنددانلود آهنگ جدید تتل و امجی
کیفیت متوسط :
کیفیت عالی :  
متن آهنگ مال من باش از  امیر تت
در واقع هیچ چیزی ثبات ندارد. باور کنید. من می‌توانم یک روز را در ملالی سنگین به فیلم‌دیدن بگذرانم یا آن‌قدر غرقِ خواندنِ کتاب‌هایم شوم که نفهمم آن روز چگونه گذشت، یا شاید هم بیشترش را به خواب گذراندم، در حالی که روزِ قبلش زیرِ فشارِ ایده‌هایی که دربارۀ پول درآوردن بودند مغزم در حالِ ذوب‌شدن بود و هر لحظه میزانِ زیادی از آدرنالین و سروتونین را در خونم احساس می‌کردم.
یکی از بارِزترین وجوهِ شخصیتیِ من، مقاومت‌کردن است. نه، این واقعاً تعری
تمامِ شب را خواب دیده بودم، دو خوابِ کاملا بی‌ربط به هم اما طولانی. دو خوابِ تلخ و پر از تنش، وقتی بیدار شدم سرم درد می‌کرد، ناراحتی و فشاری که در خواب بهم وارد شده بود باعث سردردم شده بود، دلم می‌خواست به دنیای خواب برگردم و مثل مواقعی که با آگاهیِ کامل پایان خواب‌هایم را خودم انتخاب می‌کنم و همه‌چیز شیرین می‌شود، این‌بار هم پایان بهتری برای هر دو خواب رقم بزنم، اما امکان‌پذیر نبود. سردردم را نتوانستم با دو لیوان چایی هم آرام کنم، طبق
نشسته‌ام گوشه‌ی غار تنهایی‌ام. خودم و تمام متعلقاتم را بغل زده‌ام و به ۹۸ فکر می‌کنم. تا حالا هیچ سالی را سراغ ندارم که به آمدنش اینقدر بی‌اشتیاق بوده باشم. می‌گویم: «چه کنیم نم‌نم*؟» و پاسخی نمی‌گیرم. ته تهش فکر میکنم باید آدم بهتری بشوم و همین. یک نفر در ته ذهنم پوزخند میزند به این اوج فکری. حق دارد. 
راستش خالی‌ام. خالی از حس تلاش و امید و شروعِ دوباره و هدف‌های بلند و بالا. انگار ته دلم حتی راضی‌تر است که زندگی نباتی داشته باشم؛ سرگردا
به نام خدا 
سلام 
از این به بعد گاهی اوقات خاطرات دوتاییمون رو اینجا مینویسم،خاطراتی که برا قبل از این بوده و خیلی برا من شیرین و ارزشمندن ،
 
  البته نباید خاطراتمون رو اینجا بنویسم ،چون بهش قول دادم که فعلا نباید بهش فکر کنم ،و وقتی دارم خاطره مینویسم ینی دارم بهش فکر میکنم و
این دقیقا زیرِ قول زدنه ، خودش میدونه که قول هایی که میدم بهت روشون خیلی حساسم و به هر قیمتی باید بهشون عمل کنم ،ولی این قولی
که ازم گرفته دیگه خیلی زیاده رویه و من ن
 
کروسینسکی سقوط سلطنت صفوی به دست محمود افغان را روایت می‌کند. مخاطب به یاری تحلیل‌های جواد طباطبایی شرح و درکی روشن از سقوط سلسلهٔ صفوی می‌یابد.
 خواندن سقوط اصفهان... به کار امروز می‌آید. به کار سیستمی پرمشغله که کمتر در احوال خود اندیشه می‌کند. کتابْ‌ -در صد صفحه- دربارهٔ وضعیتی است که در آن عنتران و «خواجه‌های حرم‌سرا» تصمیم‌سازی می‌کنند؛ کتاب توضیح می‌دهد سیستم چطور در دست آقازاده‌های بی‌خاصیت ستایشگر اختگی و حماقت می‌شود. کت
شور مناجاتی با امام حسین (ع)
شب شهادت امام عسکری (ع)98
هیئت معظم یا رباب کرج
سید امیر حسینی
سلام آقا بسه دوری از حرم بذار بیام آقا

متن و سبک این شور زیبا رو در ادامه مطلب ببینید ... کربلا نصیبتون


متن مداحی:

سلام آقا ..بسه دوری از حرم ، بزار بیام آقاشب و روزمُ تو فکرِ کربلام آقا سلام آقا ..گناه کردم ..آره حق داری میدونم اشتباه کردمهمه عمرمُ جونیمُ و تباه کردم ،‌ گناه کردمدعام کردی ..میدونم بازم نگاه به گریه هام کردیدیدی دور شدم ازت منو صدام کردی ، دع
 چند وقت پیش بود که دوباره من و سارا مغزمان کلید کرد روی تست شخصیت MBTI، من دوباره تست را دادم و این بار جواب شد INTP ، یعنی درونگرای شهودی فکری* اکتشافی، قبلا هم داده بودم ولی آن موقع ISTP شدم و چون خیلی شبیه خودم احساس نکردم خیلی هم ذوق زده نشدم ولی INTP به شدت شبیه من بود و ذوق زده شدم و مغزم کلید کرد (این کلید کردنِ مغز هم یکی از همان ویژگی‌های INTP من است). این چند مدت داشتم روی این فکر می‌کردم که ترکیب‌های مختلف I/E و N/S و T/F و P/J کاملا شخصیت‌های متفاوت
یا من هو بمن عصاه حلیم
ای آنکه بر معصیت کاران بردباری
 
 
سلااااااام :)
 
باید برم سر صوت اساتید که این روزها گذاشتن و یا کامل گوش ندادم یا جزوه شو ننوشتم.
اما گفتم اول بیام شما رو تو حال خوبم شریک کنم :))
 
اول:
امروز بعد ازظهر، "هقت تا هفت تا" تموم شد. فوق العاده بود. فوووق العاده. در حدی که دوست دارم نسخه چاپیش رو هم داشته باشم. اه پیدایش! هر دفعه یه کار میکنه که از گرفتن کتاب هاش از کتابخونه طاقچه پشیمون شم و بگم اینو چرا با کتابخونه گرفتم؟ باید می
الآن یک هفته‌ای می‌شه که از اون جدیت خاص درس خوندن دراومدم. درسامو هنوزم می‌خونم ولی یه جدیتی که قبلاً داشتم، الآن کمرنگ شده. این حالاتم برام جالبه. مثل نزدیک شدن به خودته. شناختِ خودِ متناقضت.
یه چیزی که همیشه برام جای سوال بوده که آیا واقعاً هست یا نه، خودِ «شهود»ه. یعنی واقعاً می‌شه یه درک قلبی از چیزی داشته باشیم؟ این سؤالی بود که می‌پرسیدم. افکار قدیمی‌مو یادم نمیاد ولی اون موقع ها منتظر یه راه در رو بودم که بگم شهود توهمه یا وجود ندار
همه‌ی ما دستِ کم یکبار یک‌نفرو از دست دادیم،یک‌نفری که زمانی تصور دنیای بدون اون محال بود،حتی فکرِ نبودنش هم سخت بود برامون؛بعد یکهو به خودمون اومدیم و دیدیم ای دل غافل،شد آنچه که نباید میشد.
گاهی ما اونارو میذاریم کنار و گاهی اونا مارو! توی هرکدوم از این دو حالت یه احساس وجود داره،دل‌تنگی؛شاید همون لحظه به‌وجود نیاد اما بالاخره یه روزی یه جایی یه چیزی اونارو به یادمون میاره،لازم نیست حتمأ خاطره‌ای رو باهم ساخته باشید،ممکنه از یه جایی
«به نامِ خدایی که در همین نزدیکیست»
 
یکی از مفاهیمِ قرآن «قرب» به معنی نزدیکی است که یکی از مضامین و محورهای عرفانِ نابِ اسلامی هم می‌باشد.این واژه در قرآن به ۲ صورت به کار رفته است:
۱. قربِ خدا به انسان۲. قربِ انسان به خدا
اصل در عرفان، «قربِ خدا به انسان» است؛ یعنی خدا به انسان‌ها نزدیک است.آدمی هم می‌تواند به سمتِ خدا حرکت کند اما اصلِ اول با اصالت است و دومی تبعی است.در حقیقت اگر انسان به سمتِ خدا می‌رود بخاطر این است که خدا به انسان نزد
از وقتی پیش روانشناس می‌رم با جنبه‌هایی از شخصیتم رو به رو شدم که یا از وجودشون خبر نداشتم و یا همیشه انکارشون می‌کردم. خلاصه روشی که تراپیست من به کار می‌بره اینه که ما همگی از بچگی زخم‌هایی تو وجودمون داریم که اگه روزی درمانشون نکنیم، افسار زندگی‌مون رو به دست می‌گیرن و ممکنه فاجعه‌های بزرگی به بار بیارن.من تو روزهای پایانی نوزده‌سالگی وقتی از "خودم" خسته بودم، از روانشناس کمک گرفتم. از همه چیز خسته بودم. از بی‌اعتماد به نفسیِ همیشگی
  نشستم کنار همسر، اون داره پایتخت میبینه و من دارم مینویسم... تو خونه بویِ عید میادو صدایِ خاطرات... خاطراتِ خونه ی پدری تو شبهایِ عید واسم زنده شده؛ وقتی بعد از برگشت از مهمانی هایِ طولانیِ عید، شب با سریال هایِ عید میگذشت و من با فکرِ خوندنِ کتابهایی که برای تعطیلات انتخاب کرده بودم، خوشُ خرمُ ذوق زده بودم...
 
   صبح بیدار شدم، همراه با بار گذاشتن قرمه سبزی، پادکست گوش کردمو حسابی لذت بردم.. با همسر صبحانه خوردیم وکلی حرف زدیم... بعد اون کتا
میگوئل، از تو می‌پرسند که آخرین روزهای ۹۷ را چه‌گونه گذراندی؟ و تو همه‌ی آن کواسشن‌ها و فیلدهای خیلی بی‌رحمشان را (به لحاظ محدودیت کاراکتری) نادیده می‌گیری. اما دیر یا زود باید به این سوال پاسخ بدهی. برای قول و قراری که هرگز درست و حسابی به جا نیامد ؛ نه از بدقولی، بیش‌تر از ظرفِ کوچک و آوارِ بزرگ.اما من به تو می‌گویم. گرچه که طرفِ قرار رفته باشد و هرگز باز نیامده باشد.
آخرین روزهای این سال برای من آرام‌تر و زیباتر از همه‌ی لحظاتش سپری می
من معتقدترینِ آدم دنیا نبوده‌ام. بی‌اعتقادترین‌شان هم. به چیزهای خیلی زیادی اعتقاد دارم ولی عقاید مذهبی ندارم. مذهبی نبودنم هشدار بزرگی برای دوستِ مذهبی داشتن نشد. خودم نمی‌خواستم که بشود. اصلاً دوستانِ اصلی من در مدرسه آدم‌های مذهبی هستند. یکی‌شان در حضور دبیران مرد هم چادر می‌گذارد (میم). ولی او فکرش هم نمی‌رسد که خدا در دسته‌بندیِ «نمی‌دانم»های زندگی‌ام قرار دارد.
شاید کسی با خواندن این بگوید که کارِ شاقّی نکرده‌ام یا اینکه وظیف
در خانواده ی ما درس خواندن جزء لاینفکِ زندگی بود. تا زمانی که در دروس نمره ی خوب را به دست می آوردی، مشکلی نبود. 
هر چقدر به دبیرستان نزدیک تر میشدم، و چشم هایم بیشتر باز میشد و دنیایم را با دیدِ جدید میدیدم، بیشتر عوض میشدم. دیگر نه درس، بلکه حواشیِ مدرسه و دوستان و آن جوّ برایم در اولویت بود. برای کسی که پایین ترین نمره اش 18 بوده، معلوم است که گرفتن 12، خیلی کم است. (به لطفِ مامان و حضورِ همیشه اش در مدرسه، کادرِ دفتر از نمره ام خبردار شدند. و معا
(خانوم اولی) + ولی واقعیتش د**** مدل زندگی که داره و انتخاب کرده خیلی با تو و من و دیگرانی فرق دارهیه لایف استایل آزاد دارهمن همون برخورد کوتاه که تو خونتون دیدم این برداشت رو کردم
و بنظرم باید بذاری زندگی خودشو بکنه چون تصمیمش رو گرفته، ممکنه خیلی اشتباهات بد بکنه یا شایدم نکنهولی اگه اشتباهی کرد نمیتونی جلوشو بگیریواقعیتش اینهچون انتخابش اینه
 
(شهاب) - اره منم موافقممرسی
 
+اونروزی که من گفتم چرا اینجور کیسا و تو ناراحت شدی میخواستم اینجور ب
دخترم
که به سن بلوغ رسید و ارتباطش با پسرها شروع شد، بهش میگم:


 

دخترم
این حق توعه که تصمیم بگیری بدنت رو چطوری و تا چه حد و به چه کسانی نشون بدی.
بدنِ تو حریمِ توعه. نه من به عنوان پدرت و نه هرکس دیگه‌ای حق نداره برای تو تعیین
کنه چطوری لباس بپوشی. آرایش کنی. و چه کسی بدن تو رو ببینه. ولی بابا جون بدون که
آدما خیلی ظاهربین هستند. حالا خودت با یکم تجربه و معاشرت میفهمی. بدون که خیلی
وقتا تو از پوشیدن یه لباس قصدی داری و دیگران هرگز حتی به نیت تو فک
* به هر حال،‌ باید این را قبول کرد: همیشه برای همه چیز توضیحی
علمی هست. البته می‌توان به شعر پناه برد،‌ یا با اقیانوس عهدِ دوستی بست،‌ به
صدایش گوش داد،‌ یا نیز به رازهای‌ طبیعت همچنان اعتقاد داشت. کمی شاعر،‌ کمی خیال‌پرست...
به پرو پناه می‌آوری،‌ در پای‌ جبالِ‌ «آند»، روی‌ ساحلی که همه چیز به آن ختم می‌شود
ـ پس از آن‌که در اسپانیا با فاشیست‌ها، در فرانسه با نازی‌ها،‌ در کوبا با غاصب‌ها
جنگیده‌ای ـ زیرا که در چهل‌وهفت‌سالگی هر چه ب
   JIKJIK,PISHI              انجمن ادبیات داستانی دریچه کلیک کنید}{}{}{}{ 
 رشت تن پوش زرد خزان به تن دارد ، وباغ بزرگ هلو در خط خمیده ی گذر امین الضرب به خواب فرو رفته ، پسرکی در همسایگی بنام شین ، میگفت ؛ غروب های خزان خورده ی ایام در دلش بشکه های هجران عشق بهار را جابجا میکنند ، اما نمیدانم کدام بهار را میگفت!?... بهار رفته بر باد تقویم چهار برگ دیواری را?.. یا بهار جفای مهربانی که نرفته از یادش را ...? 
لباسهایم را پوشیدم، آنقدر لاغر شده بودم كه در تنم مى ر
بالاخره بعد از چند روز پرکار اومدم که بنویسم..خب گفتم که صب من دیگه باز عالی بودم..اونام بیدار شدن..باز هم کش دادنِ شوخیها از خروپفو ما نتونستیم بخوابیمو...که همسری گفت حالا دیگه تا ظهر خوابیدید..خب همسر من بسیار آرومه،خیلیی به ندرت بهش برمیخوره،درون محکمی داره،ولی رکه و کاملا خودش و خونسرد..منم خوب بودم و صبحِ خوشگلم خوشگل مونده بود،لحظه شماری میکردم صبحانه بخوریمو بریم وسط درختا و خونه ها توی فصل مورد علاقه م..منتظر بودم گلی بیادو صبحانه رو
بالاخره درونگرایی خوب است یا برونگرایی یا میانگرایی؟
 
من مطمئن هستم که تا به حال خیلی اوقات از خود پرسیده اید که آیا شما درون گرا هستید یا برون گرا. برای بعضی افراد این انتخاب آسانی نیست. ولی برای بیشتر ما سخت است که بین این دو امکان انتخاب نماییم.سخت بودن پاسخ به این سوال به دلیل تقسیم کردن دیدگاه به فقط دو نظر است و این نگرش به شخصیت افراد خیلی وقت است که منسوخ شده است. بیشتر ما جایی در میان این دو امکان قرار داریمچند نفر درونگرا را می شناسی
 
شاعری ناشناس که سال ها پیش در دامنه ی بیستون کوه می زیست، همواره با خود این گونه زمزمه می کرد:
با خود گفته بودم کوه تا کوه باید ایستاد
چه می دانستم دشت تا دشت باید گریخت.
 
 
  مساله ی کردستان، نه مساله ی کردستانِ تنها، که مساله ی ایران است. و حل نمی شود مگر در مواجهه ی مستقیمِ همه ی مردم ایران با یکدیگر و درکِ درست از این مواجهه. مساله ی کردها، نه مساله ای صرفا قومی، نژادی یا مذهبی که مساله ای ملی است. صدالبته مسائل قومی در این سرزمین، در تقابل
یه روز که نباید پاک می شد...
 این پست رو روزها پیش نوشتم، روزهای پایانی اسفندماه، 26 یا 27 اسفند  98بود ... آخرش یکی از اون نوشته هایی شده بود که سرشار از ایده، الهام جادو و نور هستن... اما درست لحظه‌ی انتشار نهایی پاک شد و من هنوز به فکرشم ... سعی میکنم بنویسمش دوباره تا از فکرش بیام بیرون:  
 حقیقتا غمگینم اما این غم باعث نمیشه از تصورِ دیدن، شنیدن و لمس زیبایی ها ذوق نکنم. حتی همین حالا که پر از غمم، از فکرِ اینکه میتونم قرمزی طلوع و غروب رو بازم ببی
 دیروز با خامه، مربای توت فرنگی خونگی خودم و شیرنسکافه ی ابری و جذابم به خوشرنگ ترین و خوش عطرترین حالت ممکن شروع شد. از همون صبحش، آسمون عجیب و بی مانندی داشت که تا شب هزار بااار دلم رو لرزوند؛ با نیلیِ براقش و ابرهایِ برفیش که هر لحظه شکلی به خود میگرفتن، میانه هایِ روز کلاهی بزرگو پفی ساختن که کلِ تراسم زیرِ نورُ برقُ حمایتش، انرژی و هیجان گرفت.
 
 پادکستم رو پلی کردمو برای ناهار خورش قیمه پختم.. می خواستم برای عصرانه ای دلبر و جذاب با همسر
من عاشق فیلم‌های زندگی‌نامه‌ای هستم. خیلی‌هایشان تابحال با روح و روانم بازی کرده‌اند. این فیلم‌ها واقعیت را به شکلی هنری روایت می‌کنند. گاهی هنری بودن‌شان به اغراق کشیده می‌شود ولی برای من خیلی مسأله‌ای نیست. به‌هرحال اینکه به‌جای مستند، فیلم می‌بینم، اندکی توجیهش می‌کند.
 
نقطۀ مشترک فیلم‌های زندگی‌نامه‌ای برای من همیشه همین بود که گفتم: وقتی تمام می‌شدند و فردِ واقعیِ پشتِ اغراق‌های کم یا زیاد را می‌جستم، شخصیتی خاکستری‌ت
نمی‌دانم از کجایش شروع کنم، همیشه شروع هر کاری برایم رنج‌آورترین مرحله‌اش بوده است‌. همین که شروع، شروع شود دیگر می‌توانم بدون توقف تخته ‌گاز پیش بروم. شروع سال ۹۸ برایم از آن شروع‌هایی که می‌خواهم نبود. شروعی پر از رنج تنهایی و تلخی نامهربانی‌ها بود‌. آن روزها رنگ تنهایی برایم به رنگ این روزها نبود، معنایش از این روزها فرسخ‌ها دورتر بود. چه می‌گویم؟ می‌بینی هنوز در همان نقطه‌ی شروع مانده‌ام و با این خزعبل‌گویی‌ها می‌خواهم از زی
وقتی یکی مدام در گوش شما غر می‌زند سخت است که بخواهید نگاه مثبت به زندگی و کارایی‌‌تان را حفظ کنید. غرغروها معتقدند همه‌ی دنیا برای آنها دردسر درست می‌کنند، اما چیزی که از آن خبر ندارند این است که خود آنها چقدر زیادی غر می‌زنند. در این فرصت نکاتی را برای برخورد با افرادی مرور می‌کنیم که میل شدیدی دارند با هر کس رو‌به‌رو می‌شوند سختی‌های زندگی‌شان را برای او تشریح کنند.
تفاوت بین آدم‌های غرغرو و منفی‌باف
وقتی با آدمی که دائما غر می‌ز
  فون تریه از آن معماهایی است که هر چه بیشتر سر در آن فرو می کنی کمتر سر از آن در می آوری. نوشتن درباره ی او قدم به قدم دشواری های خودش را دارد و قدمِ آخری در کار نیست! طرفه آن که حال با فیلمی طرفیم که فشرده ای از کلِ کارهای او را در خود دارد. همچنان پر از ارجاعاتِ گوناگون به ادبیات و موسیقی و نقاشی و سینماست و خودش در جایی میان همه ی این ها قرار دارد. ایده ها و علاقه های قابلِ پیگیری و همیشگی حالا صرفا در کنارِ هم نیستند بلکه در یکدیگر فرو رفته اند.
به عنوان مثال، کمپین های خودرویی شیپور را می توان یک کمپین تبلیغاتی تاثیرگذار و موفق نامید. آنها به صورت مشخصی از همه رسانه ها برای القای شعارهایی نظیر “یک معامله شیرین” استفاده نمودند که تعداد نصب و استفاده از نرم افزارشان را تا حدود بسیار زیادی بالا برد.
کمپین تبلیغاتی، مثل برنامه‌ریزی برای سفر یا چیزی شبیه آن نیست. کمپین‌های موفق می‌بایست بر اساس تحقیقات دقیق، متفکرانه و متمرکز بر جزئیات باشد و نباید بر اساس یک ایده کلی اجرا شود.
برن

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها