نتایج جستجو برای عبارت :

برای مردی که دوستش داشتم

به یاد آدرین افتادم.داشت چکار میکرد؟کجا بود؟با چه کسی بود؟زندگی مان چی؟بعد از این چه شکلی میشد؟هر چه بیشتر فکر میکردم،بیشتر در خودم فرو می رفتم.خیلی خسته بودم.چشم هایم را بستم و خیال کردم که آدرین آمده.کنارم می نشیند.می بوسیدم، انگشتانش را روی لب هایم میگذارد.هنوز میتوانم تماس دلپذیر دستش را روی گردنم احساس کنم، صدایش را ،گرمایش را، بویش را...چه خواب و خیالی...چه خواب و خیالی؛فقط کافی است به آنها فکر کنم.چقدر زمان لازم است تا بوی کسی را که دو
این روزها، تقریبا هر کسی که حالم رو می‌بینه بعد از کمی حرف زدن، ازم میپرسه مگه اون چی داشت که تو دوستش داشتی؟
حق دارن.
هیچ وقت چهره جذابی نداشت. بسیار درونگرا بود. شاید اگر من هم یکسال با او دوست نبودم، هیچ وقت نمیتونستم اینطور دوستش داشته باشم.
اما اون روزهایی که من دوستش داشتم، او دریایی در درون داشت: شریف بود و این چیزی نیست که این روزها زیاد ببینی. بخشنده بود. دوست داشتنی و مهربان بود. صبور بود.شنونده خوبی بود. محبت کردن بلد بود. و من قانع بو
انشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستی به وقت نیمه شب
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند.

ادامه مطلب
دارم از اون پاستیل‌هایی می‌خورم که اون روز جلو زیرج‌ نخوردم:) نیوشا و دوستش از دم دکه پشتی اومدن پیشم و نیوشا بهم سلام کرد. دوستش پاستیل رو بهم تعارف کرد و گفتم ممنون نمی‌خورم. یهو نیوشا پاستیل‌ها رو از دست دوستش گرفت و گفت  «از دست پسرا قبول نمی‌کنی نه؟ بیا بردار.» منم این‌جوری بودم که :  «گفتم که نه ممنون:|»
ولی واقعا الان که فکر می‌کنم اگه خود نیوشا می‌داد بر می‌داشتم چون سه ساعت بعدش که رفتم خونه تو راه برا خودم پاستیل خریدم:دی
به چه می‌اندیشی!
نگرانی بیجاست...
عشق اینجا
و‎ ‎خدا هم اینجاست،
لحظه‌ها را دریاب
زندگی در فردا
نه، همین امروز است!
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه و زیبا
 
یك زن
برای زیبا ماندن
به دوستت دارم های
مردی نیاز دارد
كه هرروز آرام
در گوشش زمزمه كند
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه کوتاه
 
وقتی انسان‌ها همدیگر را دوست داشته باشند، همدیگر را می‌بخشند. اما وقتی دائما مجبور به این کار شوند، از دوست داشتن دست برمی‌دارند...!
 
++++++++++++++++++++
تو می تونی بهم بگی بذارش کنار
اما نمی تونی بگی دوستش نداشته باش...
حتی نمی تونی بپرسی با وجود همه بدیایی که کرد چرا باز دوستش دارم؟
می دونی این دوتا هیچ ربطی به هم ندارن...
شبیه دلی که شکسته اس اما تنگ،
شبیه خاطره ای که تلخه اما عزیز،
شبیه رویایی که کوتاهه اما شیرین
دوست داشتن همینه
یه حس ساده و بی دلیله...
از عشقای بزرگ حرف نمیزنم
از یه حس ناخودآگاه، یه هیجان شیرین میگم !
شاید بگی یه روز تموم میشه
آره شاید...
ولی تا اون روز نمی تونی بگی
دوستش نداشته
من یه دوست مجازی داشتم یه زمانی باهم خیلی حرف می‌زدیم و خیلی دوستش داشتم اما از یه جایی به بعد کمرنگ شد دوستیمون و هرازگاهی میاد تو گروه حرف میزنه و میره یهو. چند وقتیه از بلاکی درآورده مارو (چند نفرمونو بلاک کرده بود سر یه موضوعی) دلم میخواد بهش پیام بدم اما نمیشه حس میکنم شاید دلش نخواد حرف بزنه باهامون. (یه زمانی در حد کراش زدن دوسش داشتم اینقدررر زیاد بعد فهمیدم یکی دیگه رو دوست داره بیخیال شدم و دوباره کراشای تو سریالا و فیلمامو در آغوش گ
پسرک بعد روزها پول هایش را جمع کرده بود و میخواست دو راکت بدمینتون بگیرد تا در یک روز تعطیل با دوستش در پارکی بازی کند ولی پدر دوستش حتی روزهای تعطیل هم مجبور بود به سرکار برود تا پولی برای گذران زندگی داشته باشند...اینگونه شد که پسرک در دنیای کوچک خود به این فکر افتاد که پول هایش را به دوستش بدهد تا او آن ها را به پدرش بدهد که در عوض او پسر خود را برای بازی با دوستش در روز تعطیل به پارکی ببرد!
نشستم برای 98 ام فکر میکنم چه اهدافی دارم. هیچی همون هدف های سال 97 ئه. همشون. تک تکشون. نود و هفت انگار سالی بود که یه ابرو باز کرده بودم بین زندگی و داشتم هیچ کاری نمیکردم و چقدر این هیچ کاری نکردنه خوب بود. چقدر برام لازم بود و دوستش داشتم. همین دیگه. 97 رو اسکیپ کردم. حالا تو 98 بشینم با فراغ بال و هیچ ذهن شلوغی به کارای نیمه تمامم برسم. :)
یک روز دیر خواهد شدآن روز با خودت خواهی گفت کاش بیشتر دوستش داشتم
کاش به جای 80 درصد 180 درصد دوستش داشتم
دلش را نمیشکستم
به جای غرورم کمی اورا دوست داشتم و در بین تمام افکار منطقی لعنتی ام 
جایی برای احساس بچه گانه او میگذاشتم...
به او میگفتم ک چقدر برایم ارزش دارد 
آن موهای وز وزی اش ک همیشه توی شانه گیر میکردند
شاید عاشق شانه شده بودند!
یا صورت سبزه و دندانهای مرتبش 
ک مثل بازیگر ها آنقدر سفید نبود اما زیبا بود!
آنقدر زیبا ک اجازه نمیدادی رژ قهو
 هر روز از نوشتن طفره میرم، به امید اینکه فردا حالم بهتر بشه و مجبور نباشم حال بدم رو هیچ کجا ثبت کنم. اما روز بعدش با آشفتگی بیشتری از خواب بیدار میشم. تصمیم گرفتم نوشتن رو هم امتحان کنم، خدارو چه دیدی، شاید جواب داد.
امروز روز سختی بود. تمام روز رو فقط بدون هیچ کنترلی اشک ریختم. انقدر سخت بود که اون وسطاش داشتم فکر میکردم ممکنه اصلا آخرش رو نبینم... 
و حالا اینجا نشستم و با چشمایی که میسوزن و ورم کردن، دارم حال این روز بد رو ثبت می‌کنم.
من دوستش
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.
فاطمه نقاش است. حرفه‌ای نیست اما تا حدودی کارش خوب است. زمستان، بی هوا و بی مناسبت، تابلویی به من هدیه داد. دوستش داشتم. کوباندمش به دیوار اتاقم. اما هر بار که نگاهم به آن افتاد، پیش از دیدنِ طرح روی بوم، آن نوشته ای که پشت ِ بوم برایم نوشته بود در ذهنم نقش می‌بست. برایم کوتاه نوشته بود :
بیرق گلگون بهار، تو برافراشته باش...
 
 
 
حالا... بهار است. ولی ...از بهاران خبرم نیست ... 
 
 
 
 
پی‌نوشت : 
دوست داشتم یک تکه از شعر ابتهاج را، یک روز، از زبان تو
دانلود کتاب من او را دوست می داشتم
«من او را دوست داشتم» نوشته آنا گاوالدا(-۱۹۷۰)، نویسنده فرانسوی است. این رمان داستان خانواده‌ای است که پدر خانواده به‌طور ناگهانی همسر و دو دخترش را ترک می‌کند و ماجراهایی را رقم می‌زند که موجب واکاوی و شناسایی شخصیت واقعی پدر، مادر و روابط آن‌ها در طول زندگی مشترکشان می‌شود. گفت وگویی طولانی میان زنی جوان و پدرشوهرش است. پدرشوهر به او می‌گوید چگونه عشق بزرگش را به دلیل اشتباهاتش از دست داده است. نویسند
نمی‌دونم؛ ولی از اون‌هایی که با هایلایتر زرد رنگ توی ذهنم پر رنگ شده‌ن، همیشه اول از همه این میاد توی ذهنم که یه شب بهم گفت دوستش بهش گفته النا خیلی دید ساده و خاصی داره. همین. و من به «همین» مدت‎ها فکر کردم و دیدم آدم‌هایی که ازشون خوشم میاد یا چیزهایی که بهشون علاقه دارم، همه ساده و خاصن. یک جایی خونده بودم که موراکامی کتاب‌هاش رو به زبان انگلیسی می‌نوشت و بعد ترجمه‌شون می‌کرد به ژاپنی، چون زبان انگلیسیش اون‌قدر قوی نبود و با این کار م
عنوان زیاد مرتبط به پست نیست و داد دل منِ چون واقعا نوشتن یه عنوان خوب برای پست ها چیزیه که یادم رفته.
کتاب"عطیه برتر"از پائولو کوئلیو امروز تموم کردم.
یه مقداری حس میکردم قبلا خوندمش حسی بهم میداد که موقع خوندن کتاب"پدران،فرزندان،نوه‌ها"داشتم.
برشی از کتاب:
《چرا دلمان میخواهد تا ابد زنده باشیم؟زیرا امیدواریم در آینده کسی خواهد آمد که ما از دل و جان دوستش داشته باشیم.چون میخواهیم روز دیگری در کنار کسی که دوستش داریم زندگی کنیم.چون میخواهیم
i want to let you know that i love you 
انیمه راجع به تعدادی از بچه های دبیرستانیه که هر کدوم یکی رو دوست دارن اما هیچ کدومشون نمی تونه به اونی که دوستش داره این عشق رو اظهار بکنه... و اونی هم که اعتراف می کنه از ترس پذیرفته نشدن، به طرف مقابل می گه که فقط یه شوخی بود و ازش می خواد که با هم تمرین بکنن تا این بالاخره بتونه به اونی که عاشقشه این عشق رو اعتراف بکنه :/ 
کلا روندِ سریعی داشت و همین جذابش کرده بود. حدودا یک ساعت بود. به عبارتی زیادی طولش نداده بودن و ساده
 
عنوان: با هم بودن 
نویسنده: آناگاوالدا 
متر جم: خجسته کیهان
ناشر: کتاب پارسه
**********************
اولین کتابی که از این نویسنده فرانسوی خوندم، "دوستش داشتم" بود. دوستش داشتم واقعیت غمناک و پر از حسرت دنیای امروز است که با اینکه خیلی ها آن را می دانند، اما باز هم تکرار و تکرار و تکرار می شود... و اما باهم بودن!
عنوان کتاب یک بار مثبت و معنایی بسیار عالی دارد که در زندگی امروز مانند یک مروارید گرانبهاست و جای آن روز به روز خالی تر می شود و حضور رسانه ها و ش
داشتم می‌گفتم که فقط دو جا از ایران بودنم افسوس خوردم. 
یه جا اون وقتایی که نمی‌تونم برم کنسرت خواننده‌های موردعلاقه‌م، یا نمی‌تونم بعضی کتابامو بدم که نویسنده برام امضا کنه، یا اون جاهایی که نتونستم فیلمای موردعلاقه‌م رو توی سینما ببینم.
دومین جا هم وقتی که هیچ وقت نتونستم و احتمالا نمی‌تونم با دوستای پسرم مثل دوستای دخترم باشم. 
دخترعمه می‌گه: دلت خوشه سولویگ. دوستی دختر و پسر یه ماه، دو ماه، سه ماه. همه می‌دونن که ته‌ش دوستی نیست.
ن
خنگول به ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺁﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﻪ‌ﺷﻮ ﻣﺪﺍﺩ : ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥﻪ ﺷﺪ ؛ ﺭﻭﺑﺮﻭﺕ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭﻩ ﺑﺎ ﺁﺭﻧﺠﺖ ﻃﺒﻘﻪ ۴ ﺭﻭ ﻣﺰﻧ ﺎﺩﻩ ﺷﺪ؛ ﺩﺭ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺘﻮ ﺑﺎ ﺁﺭﻧﺠﺖ ﻣﺰﻧ.
 
 ﺑﻌﺪ ...ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻣﻪ : ﻧﻤﺸﻪ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ و ﺩﺭُ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﺎ ﺁﺭﻧﺞ ﻧﺰﻧﻢ؟
یارو ﻣﻪ : مردِحسابی مگه  میخوای  ﺩﺳﺖ خالی  بیای؟؟؟
 
مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست  کمکش کند تا خانه اش را بفروشد ، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند.دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند. [خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار]


اد
تلفیق دل‌تنگی و تنهایی و تو خونه‌ موندن می‌تونه منی از من بسازه که نمی‌شناسمش.
اگه می‌تونستم بک بزنم هیچ مسیجِ شناس و ناشناسی نمی‌دادم. نقطه.
 
+خدایا دوستش داشتم و دارم. ولی نه این شکلی.
++ مهندس همیشه میگه هر اتفاقی که میفته بهترین اتفاق ممکنه. همین‌طوره.
با آب و تاب تعریف میکنه که مامان، بچه رئیس مواد سِرّی شو گذاشته بود زیر بالشتش که تیمتمپلتون نبیندش بعد تیمتمپلتون قایمکی از زیر بالشتش برش داشت بعد گذاشتتش تو کیف ننجونش.بعد ننجونش رفت اونجایی که مادربزرگا میرن اونجا نوشیدنی میخورن! بعد اونجا شعرِ (با ریتم میخونه):اینقدر نگو مریضم من دارم اشک میریزم رو براشون گذاشت و...این تعریف ها ادامه داره.(سرلیست کارتونای مورد علاقه شون بچه رییس و باب اسفنجیه).ولی اینقد خوشمزه میگه که آدم خسته نمیشه.
ام
دوختن لباس جدید وبلاگم زمان زیادی برد. فرق زیادی با لباس قبلی اش ندارد اما هر چه سعی کردم نتوانستم خودم را راضی کنم برایش بکگراند بذارم یا طرح دیگری را انتخاب کنم. اما با تمام سادگی اش دوستش دارم و امیدوارم شما هم دوستش داشته باشید.
کم کم داریم به روزای عیدنزدیک میشیم و من احساس میکنم چندوقته حسابی دلم گرفته...یا بهتره بگم دلم تنگ شده...
دلم تنگ شده برای یه شخصی که شاید خیلی نزدیک به نظر نیاد اما من از ته دل دوستش دارم!!!
فروردین ماه سال 1396 یه اتفاق تلخ افتاد و زندگی رو از چیزی که بود به کامم تلخ تر کرد!!!
یکی که از ته دل دوستش داشتم...یکی که شاید خیلی بهش محبت نکردم اما خیلی برام عزیز یود...یکی که خیلی وقتی رو باهاش نگذروندم اما الان تک تک لحظه هایی که دیده بودمش، باهاش حرف زده بو
برای مُردن شاید بخواهم در دریا غرق شوم. همیشه غرق شدن در چیزی که دوست نداری به غرق شدن در میان آدم هایی که دوستشان داشتی ترجیح دارد.
بعد تر خواندم که غرق شدن در دریا درد زیادی دارد. منکه نفهمیدم چرا درد دارد، ولی نوشته بود از صفر تا صد، دردش هشتاد است. 
شاید بشود درد کمتری کشید. مثل یک لحظه خوردن چیزی که همیشه از آن می ترسیدی. 
دوست دارم روزی که برای این کار انتخاب میکنم روز خوبی باشد، و برای آخرین بار حس خوبی داشته باشم. شاید نیاز به کمی هیجان دا
امروز صبح داشتم کانالای ادیتمو چک میکردم.. این ادیتو دیدم.. سادست ولی آرامش بخشه 
امیدوارم دوستش داشته باشین.. سری بعد هم چند تا ادیت میذارم، نظرتون رو بهم بگین. اگه دوست داشتین سعی میکنم هفته ای یه دونه یا دو تا از این ادیتا واستون بذارم
ادامه مطلب
من هیچ وقت نفهمیدم زن بابابزرگ دوستش داشت یا نه اما الان تقریبا مطمئن شدم که دوستش نداشت... وقتی عملش کردیم مدام زنگ میزد اما تنها چیزی که می گفت این جمله بود نیاریدش خونه!! آوردیمش خونه خودمون اما یه روز قبل از عید گفت من میخام خونه خودم باشم نه اینکه اونجا راحت باشه نه خجالت میکشید .. فقط ده روز دووم اورد ... بابا قبول نکرد خونشون ختم بگیریم... ختمشا اینجا گرفتیم خونه خودمون... وقتی زن بابابزرگ از در اومد تو شروع کرد به گریه کردن اون لحظه با خودم ف
با سلام دوستان
من پسری 25 ساله هستم، دختر خاله ای دارم که زمان بچگی پدر مادرش از هم جدا شدن و اومدن به شهر ما، من از همان بچگی دوستش داشتم ولی فکر میکردم مثل بقیه دوست داشتن ها هستش، گذشت تا رسید به 16 سالگیم که ایشون هم 14 سال شون بود.
یکی دیگه از خاله هام تو مراسمی گفتن که بهتره که شما دو تا با هم ازدواج کنید، به هم میاید، ولی من بخاطر اینکه ایشون هنوز بچه بودن و منم نمیخواستم دل شون رو بشکنم گفتم نه و ایشون هم شنید (اما در باطن خیلی دوستش داشتم)
عزیز جانم سلام
میدونم هیچ وقت اینجا نمیای که اینها رو بخونی اما قبل از این نامه هم من بارها و بارها کلامی بهت گفته بودم که دوستت دارم خوشحالم از این بابت که گفتن این کلام شیرین رو دریغ نکردم. حتی اگر روزی ترجیح بدم که در زندگیم نباشی... 
پنجشنبه که سر برگردوندم و ندیدمت دنیا رو سرم خراب شد. حس بچه 3 ساله ای داشتم که پر چادر مادرش دیگه تو دستات نباشه..حس اون بچه سر راهی که گذاشتندش و رفتند... حس اون سیاره ای که سالها است مرده و نورش توی فضای بین سیهچ
ﺷﺪﻩ ﺑﻌﻀﻲ ﻭﻗﺘﺎ ﺩﻳﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻲ؟.....ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﻲ ﻲ ﺍﺻﻼ‌ً ﻭﺍﺳﻪ ﻲ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻡ؟....ﻣﻪ ﻴﻪ؟....ﻣﻪ ﻭﺍﺳﻢ ﻴﺎﺭ ﺮﺩﻩ؟....ﻣﻪ ﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺎﺷﻪ؟...ﺍﺻﻼ‌ً ﻣﻦ ﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﻬﺘﺮﻡ....ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﻲ ﺧﻨﺪﻱ ﻪ ﺍﺻﻼ‌ً ﻭﺍﺳﻪ ﻲ ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺍﺫﻳﺖ ﺮﺩﻱ؟...ﻳﻬﻮ، ﻳﻪ ﻴﺰﻱ ﻳﺎﺩﺕ ﻣﻴﺎﺩ...ﻳﻪ ﻴﺰ ِ ﺧﻴﻠﻲ ﻮﻴ....ﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ....ﻳﻪ ﺣﺮﻑ....ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ....ﻳﻪ ﻧﺎﻩ....ﻭ ﺑﻌﺪ....ﻫﻤﻴﻦ!!!!....ﻫﻤﻴﻦ!!!...
تام،کسی که وقتی دیدینش میگفت دوستش گوین رو گم کرده و از همه می‌پرسید که آیا دوستشو دیدن یا نه. وقتی باهاتون حرف می زد میگفت که خیلی وقته دنبال دوستش میگرده و اینکه زندگیشو تلف کرده بعدش طبیعتا شما دلتون براش مثل من میسوخت و ولش می‌کردید می‌رفتید. دیگه مطمئنم همتون جی تی ای وی رو بازی کردید، در اون مرحله فرعی که یه پیرمرد و پیرزن از ترور خواستن با ماشین یکی رو تعقیب کنه و بعد کردنش تو صندوق عقب و به وسیله قطار اون رو کشتن. اون پیرمرد که اسمش نا
حتّی اگر دریمکچر بالای سر خودت آویزان کنی باز هم خوابش را می بینی. همان روباهی که توی قلبت برایش خانه ساخته ای، ولی او در جایی خانه می کند که هفت یا هشت تا در داشته باشد تا هر زمان که خواست از یکی برود. حتّی اگر گیاهِ عنصل به پایش بریزی باز می رود. خیال می کنی حقیقت ندارد. همانی که متزورانه دوستت دارد. 
حتّی اگر از پشت خنجرش را با ضربه فرو کند، باز می خواهی اش. 
حتّی اگر به هر آنچه که دوست داری چشمِ طمع دوخته، هنوز دوستش داری‌.
انگار دچار سندرم اس
میدونی من اون بُعد عوضی بودنمو دوست دارم یعنی یجورایی باهاش حال میکنم 
میگم
عوضی نه اون عوضی که تو ذهن بقیه جا افتاده این عوضی که تو ذهن منه این
آدمی که منم من تازگیا تو خودم کشفش کردم منی ک یوقتا یه کارایی میکنم که
خارج از خط قرمزامه این آدم منظورمه !
دوستش دارم :) 
ولی باید کنترلش کنم که فراتر نره عوضی تر نشه باید مواظبشم باشم !
معمولا شخصیت های محبوبم آدم های خیلی معروفی نبودن! مثلا نیکیتا! اون بهترین زنی است که دوستش دارم 
از استیج شناختمش و هنوزم شدیدا پیگیرشم و هنوزم خییییلی دوستش دارم
اصلا حرف که می زنه من عشق می کنم 
جدیدا که ربل رو هم به دنیا آورده دیگه علاقه مو دوبل کرده :)
الان یه مصاحبه جدید ازش دیدم
× شاید داره مثلا زندگی نزیسته من رو زندگی می کنه
خب ام وی جدید گات سون هم دقیقا یک ساعت پیش پخش شد و توی این یک ساعت ۳۷۹۴۵۶ عدد بازدید داشت.و همین طور در حال افزایشه.
این ام وی طرح کلی برای موزیک ویدیو نداشت و بیشتر پشت صحنه مثل نقاشی بود....آهنگ هم جالب بود و ریتم نسبتا آرومی داشت.
به کلی من دوستش داشتم و واقعا زیبا بود.
امیدوارم شما هم خوشتون بیاد.
فردا هم لینکش رو با همین پست میزارم.
دیروز غروب که کلی سیم بهم وصل بود و روی تخت اورژانس دراز کشیده بودم سعید چشمهاش پر از اشک شد. گفت فاطمه تو رو از دست ندم یکوقت.
چشمهام رو بستم و لبخند زدم؛ قشنگ نیست یکی دلشوره ی نبودنتو داشته باشه؟ یکی که کلی آدم دوستش دارن وسط شلوغیهاش چشمش به نبودن تو هست.
چشمهای سرخش همه عمرم یادم می مونه؛ دستهاش که از دیدن نوار قلبم یخ کرد یادم می مونه. در برابرش خلع سلاح میشم. نمیشه دوستش نداشته باشم:)
سرم رو به صندلی تکیه دادم. خسته، داشتم به غصه‌هایی که این مدت خوردم فکر می‌کردم. کی می‌فهمیدشون؟ هیچ کی تقریبا‌. خودمونیم، توقع زیادیه شاید. ولی خب نهایتا نمی‌شه تا ابد از همه منزجر بود. باید چی کار کرد؟ شاید به پیشنهاد ب، باید پناه برد به درس. این دفعه درس بخونی، نه چون امتحانه و باید پاسش کنی، نه حتی چون دوستش داری؛ بلکه چون احساس می‌کنی باید سلامت روانت رو حفظ کنی و شاید این تنها راهه.
پولیش و واکس 3 اکستریم هایبریدنت سوناکس : 

پودر اکسید آلومینیومی بسیار ریز باعث رفع نور Verkratzungen ، لایه های خشک شده و صاف شدن رنگ می شود.
براق عمیق و براق ، ترمیم و ترمیم شدید رنگ کارایی دارد.
مناسب برای بدنه
براق کننده، محافظت کننده، پولیش کاری،تشکیل لایه‌ای با دوام بر روی رنگ خودرو

شناسه محصول : 202200
آیا مردی اطرافتان هست که نمی توانید فکر کردن به او را کنار بگذارید؟ آیا از اینکه منتظر بمانید تا او اولین اقدامی کند خسته شده اید؟ شاید شما در اجتماع دوستان خوبی برای هم هستید اما می خواهید رابطه ی شما چیز بیشتری باشد. شاید بتوان گفت همه ی زنان زمانی در این موقعیت بوده اند، راز دوست داشتن مردی را با خود همراه داشته اند. بیاید این راز را از قلب خود بیرون کرده و زندگی و رابطه ی جدیدی را برای خود شروع کنید. بگذارید مردی که دوستش دارید بداند شما چه
نذار کاری کنه وقتی نباشه احساس پوچی کنی،
اونقدر بهش وابسته نشو که اگه رفت
هر روز و هر ساعت از خودت بپرسی
مگه من چی کم داشتم؟
آخه مگه من کافی نبودم براش؟
دستِ دلتونو واسه کسی که دوستش دارید رو نکنید آدما بی رحمن ...
مشاهده مطلب در کانال
بدکاره بود
برادرش ،این کار را با او کرده بود
والدینش حرفش را باور نکردند
او را از آمریکا به ایران بازگرداندند
در ایران پسری از او خوشش آمد(ظاهری) و او را صیغه کرد
صیغه ی شان تمام شد
پسر او را به دوستش معرفی کرد و گفت چه کاره است
دوستش خواست همان کار را با او کند
اما در همان لحظه ی شروع، اشک صورت زن را خیس کرد
مرد صبر کرد و پشیمان شد
داستان زن را شنید و عاشقش شد
آری او بدکاره بود ولی مرد عقدش کرد
آری این شغل،اجبار برادرش بود
اجباری که سفری بد داشت و
استادم رفته کنفرانس قم:))براش پیام دادم مراقب خودت باش در واقع منظورم این بود برگشتی باید قرنطینه بشی
کی مقاله داده بود؟؟پسری که قبلنا دوستش داشتم
بدبخت بعد از 8 ترم یه مقاله داد اونم توی بد مکان و بد زمانی بود امیدوارم واسشون اتفاقی نیفته
منم به امید اینکه استادم باید قرنطینه بشه یا شاید خودم پیشش نرم امروز با دوستام رفتیم کوه
یه نم نم بارونی میومد جاتون خالی :)
موفقیت یعنى آنطور که دلِ خودتان مى خواهد، زندگى کنید، کارى که خودتان دوستش دارید را انجام دهید، آدمى که خودتان دوستش دارید را دوست بدارید، لباسى که خودتان مى پسندید را به تن کنید، در راهى که خودتان انتخاب کردید، قدم بردارید. به تعبیری با تمام تاسف، ما بیشتر می پسندیم که خوشبخت نباشیم، اما دیگران ما را خوشبخت بدانند، تا این که خوشبخت باشیم، اما دیگران ما را بدبخت بدانند....
تا حالا به این فانتزی فکر کرذین که عمر جاودانه داشته باشین؟! بشر همیشه در طول تاریخ بهش فکر کرده و این فکر ته ذهنش رو قلقلک داده ولی تا حالا فکر کردین که اگه شما تنها کسی باشین که این ویژگی رو داره چه دردسرها و رنج هایی بهتون تحمیل می شه. این  فیلم درباره این موضوعه و من دوستش داشتم اگر چه قبول دارم فیلمنامه قوی نداشت و خیلی خوب هم بهش پرداخته نشده بود ولی ارزش دیدن رو داره؛ بازیگر نقش اول رو دوست داشتم به نظرم خیلی جذاب و جالب توجه بود. بازیگ
داستان از جایی شروع شد که هزاران داستان آموختم اما عبرت نگرفتم! دانشگاه
دیدن دختری که نگاه معصوم و البته شادی داشت و خواستم به او نزدیک تر شوم نمیدانم چرا؟دختری با استخوان های درشت و کمی زیبا
نمیدانم چرا دوستش داشتم، خداوند جزوه ها را از دانشجویان نگیرد که این جزوه نویسی و قرض دادن آن نبود شاید نرخ ازدواج بسیار کمتر از تصور بود
اولین جزوه را با وساطت یکی از دوستان از او گرفتم
خاطره یاهومسنجر خودش داستانی است به بلندای عرض کهکشهان! اولین پیا
هفت سال پیش آقای ب از یکی از دوستاش میخواد که براش یه وام 20 میلیونی بگیره و قول میده خودش اقساطش رو پرداخت کنه و در ازای اون وام یه چک 20 میلیونی هم به دوستش میده. آقای ب نمیتونه اقساط رو پرداخت کنه و اون دوست شروع میکنه به پرداخت اقساط. بعد یه مدت یه پولی دست آقای ب میاد و میاد به دوستش میگه بیا شریکی یه کاری رو راه بندازیم. - دوستش همچنان در حال پرداخت اقساط آقای ب بوده-  خلاصه شریک میشن و یه کاری رو راه میندازن و آقای ب یه چک 60 میلیونی میده دست کس
سلام دوستای خوبم، میگم که من خیلی تغییر کردم، یادتونه خانوم رشیدی رو که اول سال میگفتم که چقدر دوستش دارم؟؟؟ خوب الان می بینم اونقدرا هم دوستش ندارم، یعنی اون چهره ی قبلیش دیگه جلو روم خراب شده، به خاطر هزار و یک دلیل، بهش گفته بودم که از دستش ناراحتم، امروز منو صدا کرد که بهش بگم چرا ناراحتم، اما من هیچی نگفتم، چون امروز دیدم دیگه چزی ندارم که بهش بگم، یعنی اون چیزایی که قبلا مهم بود برامو آزارم میداد و ناراحتم میکرد، امروز اونقدر بی اهمیت
هوگویک علاوه بر اینکه یه رفیق جذاب و دوست داشتنی یه هم صحبت عالی یه سنگ صبور فوق العاده است یکی از بهترین و جذاب‌ترین معلم‌ها هم هست این فقط نظر من نیست که بگید خب تو دوستش داری که چنین نظری داری.
دانش آموزانش هم عاشقش هستن و سرش دعواست! جدی جدی سرش دعواست‌هااا...
خیلی دوست داشتم روز معلم میتونستم حسابی غافلگیر و خوشحالت کنم آقا معلم مهربون و جذاب ولی خب خودت دوست نداری من چیکاره بیدم؟
روز معلم رو به اساتید و معلم‌های فعلی و استاد و معلم بعد
دوستش داشتم... خیلی زیاد.
بیشترین دوست داشتنی که توی زندگیم تجربه کرده بودم... و براش تلاش کردم.
براش صدهزار بار گفتم که چقدر دوستش دارم و چقدر بودنش برام ارزشمنده. اینکه چقدر می خوام که توی لحظه هام باشه...
ولی خب... حسی نداشت دیگه.
 
این اولین باری بود که یه نفرو اینقدر می خواستم، اولین باری که اینقدر براش تلاش کردم و اولین باری که آخرشم نشد... خب حتما دلیلی داره.
همیشه دلیلی هست.
به یه دلیلی حتما صلاح نیست.(البته یکم هم فهمیدم چیه دلیلش... ولی خب. اگ
شدیدا دوستش دارم ولی جرأت ندارم... فقط گریه ست آثارم ولی جرأت ندارم...
 
 سکوتی لعنتی بین من و او...دهد هر باره آزارم ولی جرأت ندارم...
 
 دلم فرمان دهد: تو صحبتی کن!بله! دل کرده اجبارم ولی جرأت ندارم...
 
 بگوای دل بگو که دوستش دا...همین دل کرده احضارم ولی جرأت ندارم...
 
 دگر کارم به سمتی رفته کـِ ـمْروزدگر سر، داده اخطارم ولی جرأت ندارم...
 
 خدایا سختتر از بی کسی چیست؟!سکوتم... قلب اِدبارم... ولی جرأت ندارم...
 
دو جمله از سخنهایم بداند،شود مجموع اشعار
دوست داشتن خدا سخت نیست چون او خارق‌العاده است. ولی اگر بخواهیم واقعاً خدا را دوست داشته باشیم، باید روی رابطه‌مان با او وقت و انرژی بگذاریم، درست مثل کاری که برای هر رابطه انسانی انجام می‌دهیم.
۱. به او فکر کنید. هر چه بیشتر به او فکر می‌کنم، بیشتر دوستش دارم. به این فکر می‌کنم که او بعنوان یک خالق تا چه اندازه بزرگ و فوق‌العاده است و تا چه اندازه به دور از خودخواهی است. به این فکر می‌کنم که تا چه اندازه با من خوب بوده و من را با وجود همه کار
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
+ الان گریه هاش چندتا دلیل داره:
۱. گرسنه  اشه
۲. خوابش میاد که جدیدا خیلی خیلی سخت میخوابه :((
۳. به من توجه کنین، با من بازی کنین. فقط من...من... من... 
+ اگه مامان آدم، دوستش نمیداشت، چه دنیای سیاه، تاریک و وحشتناکی میشد...  یه تنهایی بی حد...
+ کاش یه معده جدا داشتم برای خوردن هله هوله و آت آشغال(!) که تو شیر نره :|
+ Frozen 2 رو دیدم، خیلی خوب بود، پیشنهاد میشه. Jojo Rabbit با این که فیلم خوبی بود ولی یه سکانس فوق العاده تلخ داشت، که شاید هیچ وقت یادم نره... اگه فی
تو هر ترم تو کلاسای مختلف حداقل سه تا خانوم حامله داریمو این نشون میده هنوز نه خدا از بشر قطع امید کرده نه بشر از خدا :دی
یکی از این خانوما که اواخر بارداریشونم هست دیروز تو جلسه امتحان حالش خوب نبود
با مراقب هماهنگ شده بود بره دسشویی (بیشتر از نیم ساعت مونده به پایان امتحان)
ولی برگشتش تا زمان پایان امتحان طول کشیده بود
من به دوستش گفتم برگه ها رو می گیرم و تو اتاق هستم اگر خواست و تونست بشینه بیاد اتاق برگه شو میدم و نیم ساعت زمان میدم بنویسه
۱.سفرهای زیادی که امسال باعث خنده های من شد
۲. امسال بر خلاف سالهای پیش سعی کردم به علاقه های خودم رسیدگی کنم. یکی از این علاقه ها کشاورزی بود. با تمام وجودم گل کاشتم، شکوفه ها را نوازش کردم و لبخند زدم.
۳.خندیدن های زیاد با دوستانم در کتابفروشی، با کتابخوان ها
۴.چندین عروسی که امیدوارم خداوند به زندگی جوان ها برکت بدهد
۵. یاد گرفتن زبان جدید همراه با خنده زیاد و دوست های جدید
۶. ورود به دانشگاه و رشته و دانشگاهی که عمیقا دوستش داشتم و نفس راحتی
کاربر «من اینجا اکنون» توی توئیتر، یه رشته‌توئیتی نوشته که برخی قسمت‌هاش زبان حال من بود، با برخی ریپلای‌های زیرش. می‌نویسم بعداً مرور کنم.
‏۹- حساب کتاب کردم و دیدم انگار حس قدیم را ندارم. با او خداحافظی کردم و شروع کردم برایش به نوشتن. هرآنچه در آن هشت سال (۷۸ تا ۸۵) بر من گذشته بود را برایش نوشتم. نکته به نکته مو به مو. تشریح کردم. احساسم به او را شکافتم. جوری که صورتی زیبا را بشکافی و چیزی از قشنگی‌اش نماند.
‏۱۲- وقتی دیگر نبودی فهمیدم که
Artist: The Piano Guys | Music Name: Someone You Loved | Genre: New Age | Released: 2019 | The Piano Guys - Someone You Loved
هنرمند: د پیانو گایز | نام موزیک: شخصی که دوستش داشتی | سبک: نیو ایج | تاریخ انتشار: 2019 | ملیت: آمریکا
دانلود آهنگ بی کلام گروه (د پیانو گایز) The Piano Guys با نام (شخصی که دوستش داشتی) Someone You Loved
ادامه مطلب
این پست را تقریبا دو سال پیش نوشتم. تا همین چند وقت پیش هم دوستش داشتم تا این که این پست سورمه را خواندم و سرخورده شدم :)) بس که سورمه بخش هایی از منظور من را از همه ی اون جملات درهم، روان و روشن بیان کرده بود.
کلا سورمه را بخونید.
از بچگی همینجوری بودم اگر چیزی یا کسی را دوست داشتم دیگر از جانم برایش مایه میگذاشتم اصلا برایم مهم نبود خوب است یا بد است مهم این بود که من دوستش داشتم دلبسته اش بودم 
بد است خیلی بد است  از همه چیزم به خاطر دوست داشتنم میزدم هنوز هم همینطوریم  
نمیدانم شاید هم خوب است اگر چیزی ارزش دوست داشتن داشته باشد........
یکبار کلاس دوم دبستان بودم پدرم بعد از مدت ها ماموریت بودن  آمده بود سوغاتی برایم گل مو آورده بود 
گل موی دوست داشتنی سبز من هم از بچگی
داییم اومده بود خونه مون. شیر کاکائو خریده بود و بستنی لیتری. حدس می زنم سه شنبه بود آخه داشت جومونگ و مرگ تدریجی یک رویا رو نشون می داد. فلشش رو بهم داد. نشستم پشت کامپیوتر و فلش رو باز کردم به اندازه ی دو هفته مون توش فیلم بود و موسیقی. رسیدم به howl's moving castle. نگاهش کردم. تموم که شد خشکم زده بود. با تمام وجودم دوستش داشتم.
- With all these flowers in this valley you can easily open up a flower shop.
-  so you're going away...
اولین بار تو دبستان وقتی همکلاسیم توی حرفاش گفت "دوستم" ناراحت شدم، تا اون موقع فکر میکردم تنها دوستش منم. بعد ها وقتی به کسی گفتم "دوستت دارم" متوجه شدم کسای دیگه‌ای هم تو زندگیش بودن و هستن که دوستشون داره. بعد به این فکر کردم مامان و بابای منم جز من خواهرامم دوست دارن. بعد دایی کوچیکه‌م ازدواج کرد فهمیدم یکی دیگه‌ هست که بیشتر از من دوستش داره. یه روز تو آینه یکی بهم گفت یه عده هستن که بیشتر از من دوستشون داره.
ضربهٔ بدی خوردم. اما به هرحال م
Dear Elaha, I miss you so so much. I [wonder] [when] you are coming home. [every] morning the first thing I think [about] is you. I love you very much. so you have to know I will never forget you ever. you know we [aren't] friends we are BFL's (Best Friends for Life). I made [poem] for you too:
[roses] are red [violets] are blue your hair is black and so is mine [too]
you like to eat and I do [too]! I love you and you love me [too]!
Love, 
Setayesh 
دیشب کریستینا بهم گفت love and thank you. کریستینا وقتی دوست‌پسرش بهش گفته بود دوستش دارد، یک و نیم ماه صبر کرد تا بهش بگوید او هم دوستش دارد. چون مطمئن نبود واقعا دوستش داشته باشد. این نامه دومین دوس
به حرف هاش گوش میدم 
و با تک تک کلماتی که از دهنش خارج میشد من رو یاد اون وقتایی که تمام این چیزا رو تجربه کردم می انداخت 
نمیگم که وضعیت ما دقیقا مثل هم هست اما یه وقتایی منم همین حس رو داشتم 
.
.
.
حالا من بودم که حرف میزدم و نمیدونم  چطور اون حرف ها به ذهنم میومدن 
انگار داشتم اونا رو به خودم میگفتم 
اره من داشتم تک تک حرفایی که یک روزی دیگران بهم گفته بودن رو به اون میگفتم ولی انگار داشتم اینا رو به خودم میفهموندم 
میخواستم بهش دلداری بدم 
میخ
خانمِ شیرزادِ عزیز،این فقط تو نبودی که همیشه همه چیز را با هم اشتباه میگرفتی و بعد هِرهِر میزدی زیر خنده!خیلی از ماها هم تقریباً شبیه تو هستیم و همیشه در زندگیمان چیزهای ساده ای مثلِ:هدف و آرزو ! گَند زدن و تجربه کردن ! عشق و اختلالات هورمونی ! اُمیدواری و فریب دادن به خودمان ! انعطاف پذیری و سُست عنصری را با هم اشتباه میگیریم و بعداً هِرهِر میزنیم زیر خنده !خنده های تلخ...خنده هایی که تلخی اش را فقط خودمان میفهمیم و بَس!
 
 
یه متن قشنگ از دوست
به قول هوشنگ گلشیری آنقدر عزا برسرمان ریخته اند که فرصت زاری نداریم
هر صفحه اجتماعی را بالا و پایین میکنم میرسم به یک سری عکس شاد و خندان که صاحبش دیگر زنده نیست
و دوستش برایش نوشته و نوشته و اخرش گفته نبودنش را باور ندارد
مرگ از هرچیزی شنیدنی تر است این روزها
برای ادم هایی که زیر دست و پا مانده اند_ که ساج میگفت کودکان کم نبوده اند بینشان_ و برای مسافران هواپیمایی که دچار نقص فنی شده عزادارم
برای مادر فاطیما که فردا چهل روز میشود نبودنش
برای
اول: این‌روزا به بهونه‌ی رفیقم که میاد و از مامان قلاب‌بافی یاد می‌گیره، منم دوباره شروع کردم یادگیری‌ش رو. قبلاً امتحانش کرده‌بودم ولی دل‌به‌کار نداده‌بودم خیلی. وسطش رهاش کردم. اما مدتیه دارم فکر می‌کنم بلدبودن چندتا هنر ینی داشتن چندتا راه توخونه‌ای برای کسب درآمد و شاغل‌بودن. خلاصه که قضیه‌ی قلاب و کاموای کنار گوشی‌م اینه. 
و برای گرفتن این عکس -چون می‌خواستم تو مسابقه‌ی طاقچه شرکت کنم- داشتم فکر می‌کردم اگه گل‌خشک‌هام بودن
امروز برایم یک ویدیو فرستاد. به خانومش میگه «یک راز برایت بگویم؟ من برعلاوه‌ی اینکه خودت ره زیاد دوست دارم، یک دختر دیگه هم هست که بسیار دوستش دارم. میخواستم صادقانه بگویم.»
خانومش میگه «تو دوستش داری؟»
با صدایی که رده‌هایی از افتخار داره میگه «دوستش دارم! از دل و جان.»
خانومش میگه «میتانم حدس بزنم کی است!»
میگه «کی است؟»
خانومش میگه «الهه»
میخنده و می‌گه «بهش تبریک بگو!»
خانومش میگه «چی‌ ره؟»
میگه «تولدش است امروز! خبر نبودی؟ پس چطور فهمی
این آهنگ شبی که ماه کامل شده البته وقتی تو تلویزیون نشون دادن، این آهنگه رو پخش نکردن یا شایدم من یادم نمیاد. قبل از اینکه فیلمش رو ببینم این آهنگ رو بارها گوش میدادم و خیلی هم دوستش داشتم، اما بعد از دیدن فیلمش وقتی گوش دادمش تنها حسی که داشتم، غم بود... 
 دریافت
+ برای اینکه از اون حس بیام بیرون، چندتا آهنگ کم غمگین تر می خواستم گوش بدم، از گنجشکک اش مشی شروع کردم تا آروم آروم به آهنگ تاکی تاکی دیجی اسنک برسم
 ++سیزده به داخلتون مبارک:/
 
 
 
من، شباهت های دردآلود با «در» داشتماز فشار بی کسی دیوار، در بر داشتمتکیه ام بر شانه ی دیوار بود و مثل دراز عبور او دلی در سینه پرپر داشتممی گذشت از من، عبورش درد و درمان بود و منسخت بر اعجاز چشمی ناز، باور داشتمدست در دست یکی که من نبود، از من گذشتقژقژی در سینه.... انگاری ترک برداشتمچینی قلبم ترک برداشت، ویران تر شدمدردهایی بود و من، یک درد دیگر داشتممی رود با یاری جز من، می رود با رفتنشمثل زلف او به باد آنچه که در سر داشتممن گذرگاهی برایش
با اومدن رتبه‌ها بیشتر از همیشه احساس خستگی میکنم... درسته که خیلی هم درست و درمون درس نخوندم ولی نمیدونم چرا حداقل دوست داشتم بهتر از این حرفا بشم
شاید کلا قید خوندن ام بی ای رو بزنم
شایدم به رفتن به شبانه حتی راضی بشم
چرا اون روزی نمیرسه که بگم همین بود! همینو میخواستم! این اون چیزیه که حاضرم در بدترین شرایط براش وقت بذارم و دوستش داشته باشم..
فعلا قصد دارم یکی از علایق فراموش شده! ام رو دنبال کنم
نجوم آماتور!! 
تا کی به خاطر دلایل مسخره از علا
" یه روز یه غریبه ای اومد به خونه ی شهریار. گفت آقای شهریار جای شما خالی خونه ی گلچین معانی بودیم، جمع شعرای شبه هندی بودن. مثل امیری و فلان و فلان، بعد شروع کرد بد و بیراه هایی که اونا به شهریار گفتن رو نقل کرد. شهریار هم سرشو پایین انداخته بود و گوشه ی لبش می لرزید. وقتی ناراحت می شد گوشه ی لبش می لرزید. من هم هی یه نگاهی به آقا می کردم که یک لحظه به من نگاه بکنه که بهش اشاره کنم که چرا جلوی پیرمرد این حرفها رو می زنی؟ ... این فحشها و بد و بیراه ها را
تلاش کردم خونسرد باشم.
تلاش کردم سخت نگیرم.
تلاش کردم این حجم از احساسات متفاوتی رو که بهم حمله کردن هضم کنم.
نتونستم.
اینکه چرا اینجا مینویسم دوباره، فقط یک دلیل داره: این مطلب ارزشش در حد همین وبلاگ هست و تمام.
سه سال پیش به اختیار خودش رفت.
سه سال به اختیار خودم دوستش داشتم.
چهار ماه پیش به اختیار خودش برگشت.
چهار ماه پیش به اختیار خودم بخشیدمش.
ماه پیش به اختیار خود دوباره رفت.
ماه پیش دوباره به اختیار خودم بخشیدمش.
هفته پیش با یکی از دوستای ن
چند قدم به عقب برداشتم و داد زدم…نمی خوام، هیچی نمی خوام.چرا دست از سرم بر نمی دارید؟
همچنینین بخوانید:
 
دانلود رمان دیداری دوباره با لینک مستقیم و رایگان
دانلود رمان قرار نبود از هما پور اصفهانی
التماس می کنم ولم کنید…گریه نمی کردم. این مدت آن قدر اشک ریخته بودم که دیگر نه توانی برای گریه کردن داشتم و نه اشکی برای ریختن.پله ها را دو تا یکی بالا رفتم.وارد اتاق شدم و در را قفل کردم. ساک دستی کوچکی را از داخل کمد بیرون کشیدم و روی تخت انداختم.کس
سلام
من یه دختر بیست ساله م. یه آقای رو از یکی دو سال قبل میشناسم. بهم پیشنهاد دوستی داد قبول نکردم اما خب دوستش داشتم. (قبول نکردم چون قصد ازدواج نداشت) پسر خوبیه کلا بخوام بگم. تا الان هم با کسی نبودم موضوع اینه گاهی تو اینستاگرام حال و احوالی میکنه منم جواب میدم یه جورایی منو دوست خودش میدونه انگار.
دوست دختر داره ولی دوست اجتماعی براش جداست. مثل اینکه کات کردن دیشب اومده بود سلام مشورت و درد و دل با من بعنوان دوستش! که چه کنم و این حرف ها. نمید
یک تیتر بزرگ:    رازهایتان را بگویید،رازهای گفتنی تان ربگویید...با خودش گفت الان پر می شود از حس های عاشقانه مثلا: دوستش دارم...باید بهش بگویم که دوستش دارم..نمی داندکه دوستش دارم..باهم قرار ازدواج گذاشتیم...
نوشتند..خواند..آتش گرفت...فکرش..خیالش...گیج بود..گفت از سر شیطنت چه حرف ها می زنند..راه رفت..نفس عمیق...باز نوشتند..گریه اش گرفت..گفت این ها که رازهای نگفتنی بود چرا گفتید...ردشد..بی خیال..ایستاد..اشک..بغض...گفت..باید می نوشت..شایدکسیحواسشجمعشد..شاید
برنامه ی امروز نسبتا سبُکه چون قراره از فردا یه برنامه ی طوفانی رو شروع کنم...با خودم قرار گذاشتم اگر تا ساعت9:30خوندنم تموم شه فیلم ببینم...پیشنهادی از یک فیلم جذاب غیر اشک و آه دار که حرفی برای زدن داشته باشه ندارین?
*آخرین فیلمی که دیدم shutter island بود که احتمالا خیلیاتون دیدینش و در وصف خفن بودنش هرچه بگم حرف مفت زدم...عالی...عالی!!
*بعدا نوشت:از بین فیلم های پیشنهادی red sparrow رو انتخاب کردم به چند دلیل.یکی اینکه چند نفر پیشنهادش داده بودن،دوم اینکه م
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی میرم پیاده روی وسط راه دلم میخواد بشینم گریه کن و بگم غِلَط کِردُم غِلَط کِردُم  بس که خسته ام و نمیکشم ولی مجبورم میفهمین مجبور
اخیرا همیشه خستم حتی وقتی از خواب بیدار میشم...
خدایا کی این خستگی لعنتی تموم میشه
 
+فداش بشم خدارو میگم ...
انقد خوشش میاد به من ضدحال بزنه بعد بهم بفهمونه الا اینا ضد حال نیست برات خیلیم خوبه
من از دار دنیا یه انگشتر عقیق داشتم که هرروز با دیدنش کلی ذوق میکردم و دوستش داشتم نمیدونید چه بل
             
با اینکه درست مثل کتاب نبود ولی انگار کتاب رو یه بار برای مرور ورق زدم و با اینکه بازیگر اوه، اوه ی ذهنِ من نبود اما باهاش ارتباط برقرار کردم و دوستش داشتم. فقط کاش بازیگر نقش سونیا یکی دیگه بود!
شنیدن یهویی کلمات فارسی میون دیالوگ های سوئدی هم خیلی جالب بود فقط یه خرده مصنوعی به نظر می رسید و اینکه فلش بک ها خیلی خوب بود چون عموما من چندان باهاشون ارتباط نمی گیرم ولی تو این فیلم حس خوبی داشت و می دونید اسکار بهترین فیلم خارجی‌زبا
دخترک! این روزها خوابت را می‌بینیم. مادربزرگت خواب دختری را دیده که چشمان درشتِ سیاه‌رنگی دارد و به فارسی صحبت می‌کند. من خواب دختری را دیدم که چشمان سیاه‌رنگِ زیبایش هوش از سرم ربوده بود و بی‌نهایت دوستش داشتم. 
تنها کسی که در آشنایان تو چشمان درشت و سیاه‌رنگ دارد من هستم! برای من خوشحال‌کننده است اگر تو با چشمانی شبیه به چشمان من به دنیا بیایی. تو همان کسی هستی که بعد از من همه را به یاد من نگاه خواهد داشت. تو دنیای مرا بزرگتر از آنچه که ه
خلاصه رمان چیزهایی هم هست
چند قدم به عقب برداشتم و داد زدم…نمی خوام، هیچی نمی خوام.چرا دست از سرم بر نمی دارید؟
همچنینین بخوانید:
 
دانلود رمان دیداری دوباره با لینک مستقیم و رایگان
دانلود رمان قرار نبود از هما پور اصفهانی
التماس می کنم ولم کنید…گریه نمی کردم. این مدت آن قدر اشک ریخته بودم که دیگر نه توانی برای گریه کردن داشتم و نه اشکی برای ریختن.پله ها را دو تا یکی بالا رفتم.وارد اتاق شدم و در را قفل کردم. ساک دستی کوچکی را از داخل کمد بیرون
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی میرم پیاده روی وسط راه دلم میخواد بشینم گریه کن و بگم غِلَط کِردُم غِلَط کِردُم  بس که خسته ام و نمیکشم ولی مجبورم میفهمین مجبور
اخیرا همیشه خستم حتی وقتی از خواب بیدار میشم...
خدایا کی این خستگی لعنتی تموم میشه
 
+فداش بشم خدارو میگم ...
انقد خوشش میاد به من ضدحال بزنه بعد بهم بفهمونه اصلا اینا ضد حال نیست برات خیلیم خوبه
من از دار دنیا یه انگشتر عقیق داشتم که هرروز با دیدنش کلی ذوق میکردم و دوستش داشتم نمیدونید چه ب
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی میرم پیاده روی وسط راه دلم میخواد بشینم گریه کن و بگم غِلَط کِردُم غِلَط کِردُم  بس که خسته ام و نمیکشم ولی مجبورم میفهمین مجبور
اخیرا همیشه خستم حتی وقتی از خواب بیدار میشم...
خدایا کی این خستگی لعنتی تموم میشه
 
+فداش بشم خدارو میگم ...
انقد خوشش میاد به من ضدحال بزنه بعد بهم بفهمونه اصلا اینا ضد حال نیست برات خیلیم خوبه
من از دار دنیا یه انگشتر عقیق داشتم که هرروز با دیدنش کلی ذوق میکردم و دوستش داشتم نمیدونید چه ب
وقتی برگه اعزام به خدمتم را در دست داشتم، خانواده ام می ترسیدن. مخصوصا دایی جانم. چرا ترس؟ میگید: سربازی سخته دیگه. این که آره ولی ترس اونها از شناختی که به من داشتن بود. محمد آدم یه دنده با تفکر است. اگه کاری بدونه اشتباست بدون تعارف میگه و انجام نمیده. می ترسیدن داخل آموزشی با درجه داری بحث کنم و برام مشکل درست بشه ولی الحمدلله مشکلی پیش نه اومد و الان منتظرم تا پست در خونه را بزند و کارت پایان خدمتم را با احترام تحویلم دهد :)ولی الان خانواده از
باید یه تغییری توی وضعم ایجاد میکردم. یه تغییری که باعث بشه راحت‌تر بخندم. شایدم منظورم اینه که یه تغییری که باعث بشه راحت‌تر نادیده بگیرم و رد شم.من نیاز داشتم که فکر کنم، نیاز داشتم که خوب و کامل راجع به خودم فکر کنم و نقاط قوت و ضعفمو بشناسم. اونطوری شاید راحت‌تر میتونستم راهم رو انتخاب کنم.من نیاز داشتم یه راه داشته باشم که برنامه‌ریزی شده باشه. یه راه کامل که تمام جوانبش سنجیده شده. من نیاز به انرژی اکتیواسیون داشتم.اینا رو نوشتم و دفتر
متاسفانه نمیتونم نقد و نظر کارشناسانه‌ای داشته باشم نسبت به کتابایی که میخونم یا فیلم‌هایی که میبینم، فقط می‌تونم بگم دوستش داشتم یا نه.
در همین راستا، بالاخره بعد از چیزی حدود دو ماه طلسم شکسته شد و کتاب "مرد ۱۰۰ ساله‌ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد" نوشته‌ی یوناس یوناسن و انتشارات نیلوفر رو به سختی تموم کردم. برخلاف تعریف‌های زیادی که شنیده بودم، واسه من جذاب نبود. فقط دوسه تا نکته، اول اینکه واقعیت و حوادث تاریخی رو با سیر داستان ق
زهرای بابا سلام
 
امروز صبح خبر از دست دادن عمو قاسم را از "ماما" شنیدم. بهت زده سکوت کردم و در خودماندم. باورم نمی شد.نمی خواستم قبول کنم.مثل لحظه ای که تو را از دست داده بودم. سریع رفتم کامپیوتر را روشن کردم و اخبار را نگاه کردم.همانی بود که نباید می بود. چطور می شد این قدر راحت"حاج قاسم" را از دست داده باشیم. باباجان دوستش داشتم مثل برادر بزرگترم،مثل عموی تو. نگاهش که می کردم مردانگی را در چهره اش می دیدم. احساس می کردم تکیه گاه من است.انگار که بر
۱. داشتیم بوس میکردیم همدیگه رو، شاید یکم پر شور تر از قبل. دستشو کرد توی پیرهنم. استرس گرفتم و فهمید، گفت دوست نداری؟ گفتم نه و خودمو کشیدم عقب
۲. شب اولی بود که پیش هم میخوابیم، من هیچ وقت اون شب رو یادم نمیاد، خووش میگفت که لامپا روشن بود، میگفت که بوسم میکرده که یه دفعه لب گرفته. من بلد نبودم ولی خب همکاری کردم.
۳. توی پارک بودیم، دوروز بود اومده بود و نشده بود همدیگه رو خوب بوس کنیم. فکر کنم تنها بغلمون تو فرودگاه بود. یادم نمیاد دیگه. همیشه د
نمیدونم این حبّی که من به رسول دارم از کجا سرمنشا میگیره 
ولی خییییییییلی دوستش دارم ، نمیدونم چرا اینقدر دوستش دارم ؟
آخر در بین اقیانوس بیکران شهدا چرا این شهید ؟
همه ی شهدا یه طرف ،رسول هم یه طرف 
به طرز عجیبی عاشق این مَردَم 
این مرد خیلی خاصه 
الان که دوباره زندگینامه اش را میخوانم میبینم شباهت علی زیادی هم به هم داریم .
نگاه رسول دلم را می بَرَد
سلطنت میکند رسول به دلم 
نگاهش بهم انرژی میده 
اصلا الان اینقدر این حب داره سرازیر میشه در م
دوستی می گفت:بچه که بودم ، یه جوجه داشتم. خیلی دوستش داشتم.  
یه روز گرفتمش جلو صورتم باهاش حرف بزنم ، که یهو نوک زد توی چشمم.
تو عالم بچگی کلی بهش فوش دادم.
اما الان میفهمم که تقصیر اون نبود!
هر وقت کسی که شعور و فهم درستی نداره رو به خودت نزدیک کنی حتما بهت آسیب میزنه!
این یه قانونه
توی ماشین که نشستم، بابا رادیو رو روشن کرد. آهنگ بی کلام غمگینی ازش پخش شد. خیلی جالب بود که این چند دقیقه از زندگیم یه موسیقی متن داشت که به صورت تصادفی با بطن ماجرا خوب جور بود. حس کارکتری توی یک دنیای فانتزی رو داشتم، سوار یک قطار و خیره به اسمون پشت پنجره ی در حرکت. کارکتری که توی راهی قرار داره که انتهاش رو میدونه. در پایان باید با بهترین دوستش روبه‌رو بشه. دوستی که از همه بهش نزدیک تر بوده، زمان هایی کنار هم قدم برداشته و جنگیده بودن اما حا
هفته هاست که دیگر مثل سابق وقتی دست به قلم می شوم کلمات مانند آبشار راه خودشان را بر روی صفحه پیدا نمی کنند. هفته هاست که در فصل ششم مانده ام و با اینکه می دانم قرار است چه شود اما نمی دانم چطور بنویسم و «چطور نوشتن» هیچ وقت برایم سخت نبوده. حالا دیگر کلمات را احساس نمی کنم. حالا دیگر فقط کلماتند نه چیزی بیشتر. فقط کلمات و کلمات. خسته کننده اند. حالا فقط کتاب می خوانم و از نوشتن فراری ام. این قضیه هم است که چیزی برای نوشتن وجود ندارد، اما من از هما
سلام
من یک دختره بیست و هشت ساله هستم که شوهرم الان در سن سی سالگیه، و یک دوست دارم که اون بیست و چهار سالشه. اوایل که با شوهرم ازدواج کردم خیلی دوستش داشتم و همچنین اون هم منو خیلی دوست داشت ولی بعد از مدتی رفته رفته متوجه ارتباط این دوست بیست و چهار ساله م با شوهرم به شکل دوستی شدم تا اینکه متوجه شدم ... !
میتونستم فورا زنگ بزنم به پلیس اون جا ولی دوست نداشتم این کار رو بکنم چون یه بچه کوچیک هم دارم بچه م هم یه کم گیج شده بود، ولی من برای اون ماست
داشته‌ها و نداشته‌هایم را کنار هم گذاشتم، تصویر جالبی درست شد...
زمان داشتم، حوصله نداشتم ؛ اراده داشتم، باور نداشتم ؛ استعداد داشتم، انگیزه نداشتم ؛ عشق داشتم، معشوقه نداشتم ؛ دوست داشتم، رفیق نداشتم ؛ مادر داشتم، پدر نداشتم...
پ.ن| این روز ها تنها چیزی که از آن انرژی می‌گیرم، هایپ هست! و تنها امیدی که در حال حاضر سراغ دارم پسر دایی مادرم هست. اسمش امیده.
سلام
همه عمر این وبلاگ به تنهایی و نبودن انکه باید و غم و غصه گذشت!
گرچه من با خودم عهد کردم که دیگر به کسی دل نبندم اما مدتی است با دکتر نامی رابطه دارم!
حدودا 5 ماه از اوایل شهریور اوایل یک رابطه خطی داشتیم تا این یک ماهه گذشته که من اصرار داشتم خب من که ادم بدی نیستم شما هم که ادم خوبی هستین خب بهتر نیست که وارد فاز جدیدی بشویم ؟!
من دوستش دارم و او هم رفتار خوبی دارد اما هنوز جواب قطعی به من نداده است و می گوید فعلا که با هم هستیم! من دلم اطمینان
سال‌ها دوستش داشتم. غرق در دوست‌داشتنش بودم. هر لحظه، در هر جا، هر چیز زیبایی که می‌دیدم را برای او می‌بردم.هر ستاره‌ای که در قلبم چشمک می‌زد؛ می‌کندمش و به گیسوان پر‌کلاغی بلند و زیبای او آویزان می‌کردم. هر شب دستمال‌های ابریشم را روی قلبم می‌کشیدم و تلاش می‌کردم ستاره‌های بیشتری در قلبم چشمک بزنند. تا شبی، بالاخره، گیسوانِ ستاره بارانش مدهوشم کند. روزی که خسته و زار از خاموشی ستاره‌ها به خانه آمدم. دیدم اتاق تاریک است. پرده را کن
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.شایدبرایش دنیاجوردیگری معنی پیدامینمو
دیشب اول از پل با موبایلم عکس گرفتم و بعد دیدم نیاز دارم یک نفر با موهای کوتاه و باز و یک پیراهن حریر در انعکاس نور های زرد برقصد و من عکس بگیرم. آدم هایی ک میتونستن این کارو برام بکنن آدم های مزخرفی بودن و من دلم نمیخاست برای خلق کردن همچین عکسی بهشون رو بزنم و تنها عادم های مناسب و موجود چند تا دختر بچه بودن ک داشتن باهم بازی میکردن! ب زور و خواهش دوتاشونو اوردم و گفتم ازینجا بدوید ب اون طرف. دویدن اونها همانا و خلق چیزی ک دوستش داشتم همانا:)
از
سلام و درود خدمت دوستان و همراهان عزیز
 ماجرا از اون جایی شروع میشه که بنده حدود 5 سال پیش به دختر دایی مادرم علاقه مند شدم . بد جوری هم عاشق شدم که تازه میفهمم فرهاد و مجنون چی کشیدن! 
اما حقیقتا بخاطر، نرفتن خدمت سربازی، دانشگاه و پول نشد ازش خواستگاری کنم، تا اینکه در محیطی شروع به کار کردم، پس انداز اندکی جمع کردم، به دانشگاه رفتم و کم کم داشتم آماده میشدم برای خواستگاری کردن که متاسفانه دچار یک بیماری شدم و شنواییم رو از دست دادم، خلاصه ه
(مستند متولد اورشلیم ساخت مجموعه ی آرمان مدیا هست که با کلیک روی تصویر میتونید به صفحه ی خرید این مستند وارد بشید)
تو مرا زجر می دهی عشقممــازوخیسمی که دوستش دارممن به اِشغال تو درآمده امصهیونیسمی که دوستش دارم #یاسر_قنبرلو
یک سری صحبت جدی در خصوص بهترین جنبش فعال فلسطینی-حماس
ادامه مطلب
امروز داشتم به این فکر میکردم که آیاچیزیتوایندنیا وجود داره که برام ارزشمند باشه و خیلی دوسش داشته باشم
شروع کردم به شمردنش دیدم خدای من چیزایی داشتم که حتی خودمم نمیدونستم  
این انگیزه ی منو برا هدفم خیلی زیادتر کرد وقتی دیدم خدا این همه بندشو مورد لطف و رحمتش قرار داده تنها کاری که میتونم انجام بدم اینه که شکر کنم اونم عملی
گاهی وقتا با بدست نیاوردن کوچک ترین چیزا برا خودمون افسانه ی بدبختی میبافیم شاید یکم بی انصافیم 
به دور و ورتون نگا
امروز توییت زد : 
پاشو بیا توییتر دیگه ،اه 
خب 
من مطمئن شدم عاشق یکی دیگه اس 
مطمئنِ مطمئن! 
دارم احساساتم رو الان می کشم،  می کشمشون تا دیگه اذیت نشم،  خلاصش میکنم این دوست داشتن یه طرفه رو .
ولی خدا جون ، خیلی مشتی ای ! خیلی ! من‌نباید یه بار ، فقط یه بار تو زندگیم یه عشق دو طرفه ی شیرین رو تجربه کنم؟ من نباید یه بار عاشق یکی بشم و اونم‌همون قدر عاشقم‌بشه؟ 
خدایا دوست داری دلمُ بکشم؟؟ برای من خیلی سخته ها ، خیلی دارم اذیت میشم الان، کشتن دلم
 
نمی دونم یه بار اینجا نوشتم یا به یکی از رفقای وبلاگی گفتم 
از چند سال پیش تو ذهنم دلم می خواست یه پسر داشته باشم شبیه علیرضا جهانبخش اگه نمی شناسیدش مثل بعضی ها که با وجود اینکه فوتبالیست بودن و نمی شناختنش (!) باید بگم که فوتبالیسته تو لیگ انگلیس و این روزها با یه گل قیچی برگردون کلی سرو صدا کرده و همه جا حرفش هست 
حالا نمی دونم چی شد که بهش افتخار کردم(در این که کلی دلیل برای افتخار بهش هست شک ندارم ) از همون چند سال پیش شاید اون لحظه ای که م
میدونین بدبختی یعنی کی؟...
اینقدر الان پریشونم که نمیدونم باید چیکار کنم...
بدبختی یعنی اونجایی که بابا درمیاره بهت میگه بیخودی دیگه تلاش نکن، اونا چندماه پیش خواستگاریشونو کردن و جوابشونم گرفتن...
میدونین
این یعنی چی؟... این برای من یعنی خود خود مرگ... اون میدونست من چقد
دوستش دارم... اون میدونست دارم برای یک‌ثانیه دیدنش جون میدم... اون
میفهمید چقد بی تابشم، خودش بهم قول داد برام درستش میکنه...
و امروز
جواب همه چراهای ذهنمو گرفتم... محمد منو دو
یک تیتر بزرگ:    رازهایتان را بگویید،رازهای گفتنی تان را
گفتند...با خودش گفت الان پر می شود از حس های عاشقانه مثلا: دوستش دارم...باید بهش بگویم که دوستش دارم..نمی داند
که دوستش دارم..باهم قرار ازدواج گذاشتیم...
نوشتند..خواند..آتش گرفت...فکرش..خیالش...گیج بود..گفت از سر شیطنت چه حرف ها می زنند..راه رفت..نفس عمیق...
باز نوشتند..گریه اش گرفت..گفت این ها که رازهای نگفتنی بود چرا گفتید...ردشد..بی خیال..ایستاد..اشک..بغض...گفت..
باید می نوشت..شایدکسیحواسشجمعشد..شای

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها