شهید عماد مغنیه
سفر به حج شوخی با شرطهها
سال ۵۹، خانوادگی رفته بودیم حج، شیخ راغب حرب(شیخ الشهدای مقاومت لبنان) هم با ما بود. داشتم دعا میخواندم که شیخ راغب حرب با عجله آمد و از من خواست سریع روی پا بایستم. من هم با تعجب همین کار را کردم. دیدم آمد و زمین آنجا را کند و تعدادی اعلامیه پنهان کرد.
بعد هم گفت که سر جایم بنشینم. همان لحظات بود که شرطه ها آمدند داخل برای بازرسی، دنبال چیزی می گشتند؛ پیدا نکردند و دست از پا درازتر برگشتند. وقتی رفتند،
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که بازبینم دیدار آشنا را
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
من خوب نیستم، با اینحال از صدای گنجشکها لذت میبرم و منتظرم تمشکهای ملس جنگلی از راه برسند، میخندم و مادربزرگ را سفت و سخت در آغوش میگیرم. من خوب نیستم، با اینحال به کاکتوسهایم آب میدهم و با یادآوری اینکه تولد امسالم در روز پنجشنبه است، لبخند میزنم. حال آدمها را میپرسم و وقتی جواب نمیدهند، به تریج قبایم برمیخورد و سعی میکنم قدر آدمهایی که حال مرا میپرسند بیشتر بدانم. به گمانم زندگی همین است. مجموعهٔ خوببودنها
البرت چه زیبا میگوید ....
انگاه که عشق تو را میخواند ، گام به راهش نده ! هر چند راهی پر نشیب . انگاه که تو را در گستره بال هایش پناه میدهد ، تکمین کن ! هر چند تیغ پناهش جانکاه . انگاه که با تو سخن اغاز کرد بدو ایمان بیاور ! حتی اگر اوای او رویای شیرینت را در هم بکوبد ، مانند باد شرطه که بوستانی را ...
هر چند که این سخن البرت عجیب باشد اما من ان را دوست دارم .. نمیدانم چرا ؟؟ :)
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هَاتَ الصََّبوح هُبََّوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندا
بهرحال خیلی خوبه که اینجا وجود داره و دلزدگیم از عالم و آدم رو میتونم اینجا هر چند به صورت خفیف بروز بدم.
بچه ی آخر بودن هزار تا گرفتاری داره، هرچند فقط نکات مثبتش به چشم بقیه بیاد.
بچه های آخر هزار تا بزرگ تر دارند. از خود پدر و مادر گرفته، تا خواهر برادرهایی که بزرگشون کرده، حتی در مواقع وخیم تر فامیل هم ادعا میکنن که مثلا روزی که فلانی بدنیا اومد من اومدم اولین نفر ملاقاتش پس نظر من هم شرطه.
بچه های آخر باید کوله باری از تجربه باشند، چون خواه
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغ
جدا یکی به من بگه این گربه ها کارشون چیه دقیقا؟ یه نمونه از این گربه های تنبل رو ملاحظه بفرمایید...
یادمه در دوران طفولیت یه نوار قصه بود که نهایت کاری رو که برای گربه عنوان کرد گرفتن موش بود!
الان که موشا تغییر کاربری دادن و کلا تو شرکت آب و فاضلابن...اینقدرم بزرگ شدن که گربه ها رو قورت میدن!
پس عملا گربه ها بیکار شدن!
البته سعی کردن ارتباطاتشونو با آدما خصوصا دخترا حفظ کنن...هر جا میرم می بینم چند تا دختر خانم دور یه گربه جمع شدن و دارن قربون صدقه
بهسان رهنوردانی که در افسانهها گویند،گرفته کولبارِ زادِ ره بر دوش،فشرده چوبدست خیزران در مشت،گهی پرگوی و گه خاموش،در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه میپویند،
ما هم راه خود را میکنیم آغاز.
سه ره پیداست...
نوشته بر سر هریک به سنگ اندر،
حدیثی کهش نمیخوانی بر آن دیگر.نخستین: راه نوش و راحت و شادی.به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.
دو دیگر: راهِ نیمش ننگ، نیمش نام،اگر سر بر کنی غوغا، وگر دم درکشی آرام.سه دیگر: راه بیبرگشت، بی
سلام بهترین ِ من؛
امروز میخوام از تو بنویسم، قرار نیست یه نامهی عاشقانه باشه اما، هر وقت و هر جا که از تو گفتم حرفهای من شبیه عاشقانهها بود. اصلا به تو و ارتباطمون که فکر میکنم چیزی جز یه عاشقانهی آرام به ذهنم نمیآد.
تو در تمام ِ لحظات ِ زندگی کنارم بودی و هستی و مطمئنم که خواهی بود. اصلا این زمانهای ماضی و حال و آینده همه در بودن تو تعریف میشن.
همه دنیا بخواد و تو بگی نه / نخواد و تو بگی آره... تمومه
خواست و صلاحی که تو بخوای همون م
من و همسر تصمیم گرفته بودیم این سفر و دوتایی بریم
اولین بارمون نبود، میدونستیم این سفر چقدر سختی داره
گم شدن داره، خستگی داره، معطلی داره
افراد بیشتر دست و پا گیرن! و اینکه یه سفر معنویِ اگر روحیاتت با طرف مقابل مج نباشه قوز بالا قوز میشه
القصه.... ما قصد سفر کرده بودیم و هرکس نیگفت بیاید با ما بریم یجور میپیچوندیم
چند روز مونده بود به سفر پسرعمو تو هیئت به مستر پیشنهاد داد گفت خانم منم ببرید!!!!! خانمش یه زن ناز نازی و کم طاقت
مستر هم گفته بود م
من و همسر تصمیم گرفته بودیم این سفر و دوتایی بریم
اولین بارمون نبود، میدونستیم این سفر چقدر سختی داره
گم شدن داره، خستگی داره، معطلی داره
افراد بیشتر دست و پا گیرن! و اینکه یه سفر معنویِ اگر روحیاتت با طرف مقابل مج نباشه قوز بالا قوز میشه
از طرفی حرف های حاج آقا پناهیان که میگفت ما تو کار تیمی ضعیفیم و هیئتی و جمعی برید زیارت!!!! ولی باز ترجیحمون به سفر دونفره بود
القصه.... ما قصد سفر کرده بودیم و هرکس میگفت بیاید با ما بریم یجور میپیچوندیم
چند
عده ای فکر می کنند کشتن آمریکا، با اسلحه و توپ
و تفنگ است! لذا امریکا هم، برای نجات خود، به همه سلاحها تجهیز شده است. اما
دیدیم که تمام رمبو های آمریکایی، در برابر یک افسر لاغر ایرانی، سر خم کرده و
اسیر شدند! لذا آمریکا هرچه اسلحه داشته باشد، بداند که راه مرگش اسلحه نیست. فقط
با زیارت امام حسین ع، در روز اربعین، آمریکا و اسرائیل و آل سعود کشته می شوند!
هرکس که به زیارت امام رضا، حضرت علی ع و دیگر امام ها می رود، یعنی یک اسلحه با خود
برداشته است. ت
دود اطرافش را فراگرفته بود. هرچه تلاش می کرد نمی توانست چیزی ببیند .بلند بلند صدا می زد : این جا کجاست که من رو آوردید ؟چرا کسی جواب نمی ده ؟ خسته شدم ! دیگه رمقی ندارم، تکلیفم رو مشخص کنید. دیگه طاقت انتظار کشیدن رو ندارمهنگامی که پاسخی نمی یافت دوباره با همان صدای قبلی اما با ترس و لرز بیشتری شروع می کرد به داد زدن. کم کم بغض گلویش را گرفت . وقتی آن قدر صدا زد که مطمئن شد کسی به کمکش نمی آید بغضش ترکید و گریه اش گرفت رو کرد به سمت آسمان سیاه و بی ست
درباره این سایت