نتایج جستجو برای عبارت :

:دورهم باهم بخندیم

خب....
امسال هم با تمام بدی ها و خوبی هاش تموم شد و رفت تو بایگانی دلمون♥.امسال کنارهمدیگه اتفاقای زیادی رو پشت سر گذاشتیم؛باهم قهرکردیم،بعد چندروز آشتی کردیم.باهم دعوا کردیم اما بعداز یه مدت کوتاه دوباره شدیم همون اکیپ سابق‍‍‍.
به خاطرهمدیگه بابقیه دعواکردیم.باهم بازی کردیم.باهم بزرگ شدیم.باهم گفتیم و خندیدیم.باهم و برای هم گریه کردیم.برای همدیگه کادو خریدیم.برای همدیگه تولدگرفتیم.باهم بحث کردیم.باهم کل کل کردیم‍♀‍♀.همدیگه روسورپرای
تا حالا واستون پیش اومده با یه نفر بیشتر از اینکه تفاهم داشته باشید اختلاف داشته باشید ولی بازم همو دوست داشته باشید و به هم کمک کنید
روایت من و دوستمه
از لحاظ مذهبی، فرهنگ، مسافت، نظر و عقیده، سنی (متولد 75) خیلی باهم تفاوت داریم
ولی توی این دو /سه سال اینقدر باهم خاطره داشتیم که انگار سال هاست همو میشناسیم و باهم دوستیم
با اینکه دانشجوی بین المللی و بورسیه هست امروز با زبان فارسی دفاع کرد
نزدیکش نسشته بودم هرجا گیر میفتاد زودی فارسیشو بهش می
اینکه رابطه ی عاطفیت با یه نفر به هم خورده، از نظر همه به این معناست که دیگه گذشته، گذشته و تموم شده و حال و آینده ی اون آدم هم کلا دیگه به تو چه! ولی از نظر من اینطور نیست.
یه وقتایی یهو! به پشتوانه ی هوش سرشارِ خودت (قربونِ هوشِ خودم برم!) متوجهِ یه داستانایی تو گذشته میشی! مثلا میفهمی اون ج*ده ای که باهات بخاطرش کات کرده، از دو سال قبل باهم بودن! مثلا خارجه باهم میرفتن، باهم توی خارجه استخر مختلط میرفتن و خیلی کارهای دیگه باهم میکردن و بعده دو س
الان باید البوم جدید تیلور رو باهم گوش میدادیم. یک هندفری رو ب اشتراک میزاشتیم و تو تاریکی شب روی هر ترک تمرکز میکردیم و بعد راجع ب کل البوم باهم حرف میزدیم و نزدیکای صبح تازه میخابیدیم و تو میگفتی ک عاشق شب های تابستونی. بله... من دلتنگتم. بیشتر از چیزی ک فکرشو بکنی!
آیا می دانید زبان فارسی مختصرترین زبان دنیاست ؟

مثال :
معادل جمله میری سریع این کارو انجام میدی وبرمیگردی یک کلمه است : اومدیا

کارت بانکیم گم شد ،رفتم بانک بسوزونمش بانکیه گفت:
"با این میانگین حسابی که تو داری برو خودتو بسوزون،چه کار به کارت بانکیت داری؟"

تا حالا به قیافه شتر مرغ دقت کردین؟!

یه جوری تند تند وسربالا چپ وراستشو نگاه میکنه انگار هافبک وسط بارسلوناست
نمی‌دونم این تخم لق رو کی توی سریالای مناسبتی شکست. داستان و سوژه سریال برای امروز، ژانر به اصطلاح اجتماعی؛ شخصیت ها و جغرافیا متعلق به بطن دهه نود شمسی. بعد کاراکترها طوری با هم صحبت میکنن که اگه تصویر رو نبینی فکر می‌کنی سعدی و حافظ و فردوسی دورهم حلقه مشاعره تشکیل دادن. اون لالوها سهراب و شهریارم میان یه خیار بر میدارن که مخاطب از شعر معاصر خیلی دور نشه. 
نمی‌دونم این تخم لق رو کی توی سریالای مناسبتی شکست. داستان و سوژه سریال برای امروز، ژانر به اصطلاح اجتماعی؛ شخصیت ها و جغرافیا متعلق به بطن دهه نود شمسی. بعد کاراکترها طوری با هم صحبت میکنن که اگه تصویر رو نبینی فکر می‌کنی سعدی و حافظ و فردوسی دورهم حلقه مشاعره تشکیل دادن. اون لالوها سهراب و شهریارم میان یه خیار بر میدارن که مخاطب از شعر معاصر خیلی دور نشه. 
دورهم جمعند هرشب دلبر و دلدارها
خوش به احوال پریشان همه بیدارها
توبه کردم هی شکستم توبه‌ها را پشت هم
خسته‌ام من از خودم، از این‌همه تکرارها
درد دین دیگر ندارم، دل به غفلت داده‌ام
وای اگر اسمم رود در زمره‌ی بی‌عارها
َربّی ” اَفْنَیتُ شَبابی” دست خالی آمدم
ورشکسته بنده‌ام، سرخورده از بازارها
عاقبت این بنده‌ی آلوده لایق می‌شود
بی‌نتیجه که نمی‌ماند همه اصرارها
نا امید از رحمتت هرگز نبودم، نیستم 
بدتر ازمن را تو بخشیدی خدایا بارها
خست
دانشجویی میگفت:
 یک روز استاد دانشگاه به هر کدام از دانشجویان کلاس یک بادکنک باد شده و یک سوزن داد و گفت یک دقیقه فرصت دارید بادکنکهای یکدیگر را بترکانید هرکس بعد از یکدقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد برنده است
مسابقه شروع و بعد از یک دقیقه من و چهار نفر دیگه با بادکنک سالم برنده شدیم
سپس استاد رو به دانشجویان کرد 
و گفت:
من همین مسابقه را در کلاس دیگری برپا کردم و همه کلاس برنده شدند زیرا هیچکس بادکنک دیگری را نترکاند چرا که قرار بود بعداز یک
امروز یکی از صمیمی‌ترین دوستای دوران دبیرستانم اومده بود دانشگاه بهم سربزنه. کلی باهم حرف زدیم از گذشته از الان...
بعد چند دقیقه یه سیگار از جیبش بیرون آورد و گذاشت لای لباش روشنش کرد و دستاشو گذاشت تو جیبش 
خیلی صحنه بدی بود واسم... صمیمی‌ترین دوستم از سرما لباش میلرزید و سیگارو پک میزد، چشمای سرخش به زور باز بود و خیره بودیم به چشمای هم،چرا اون همه شادی و انرژی تو چشماش جاشو داده به بی‌تفاوتی و سردی؟
دلم واسه اون روزایی تنگ شده که باهم میرف
جمعه شب مورخ 11 بهمن ماه 1398 خونه باجناقم ( حسین آقا ) دعوت بودیم . باجناقم یک دعوتی همینجوری واسه دورهم بودن گرفته بود و خواهر و برادرهای خانمم به همراه مامان بابای خانمم دعوت بودن . همه باهم کوچیک و بزرگ 33 نفر بودیم . خانمم مثل دو شب دیگه یعنی 13 بهمن ماه تولد 26 سالگی اش بود . شب قبل از دعوتی به من گفت بریم کیک تولد سفارش بدیم که فردا شب همه دور هم هستیم تولد بگیرم و کیک بخوریم .اول که غُرغُر کردم و بعد کم کم راضی شدم و کیک سفارش دادیم . 
یک کیک خوشکل ب
گاهی وقت ها پیش می آید که درجایی یا درمواجه با کسی نمی دانیم چه رفتاری انجام دهیم که مناسب ودرست باشد.یک انسان عاقل می داند که بی اعتنایی به احساسات دیگران‌‌،کاری زشت و ناپسند است و سرچشمه بسیاری از مشکلات روزمره میشود.
معاشرت در لغت به معنی آمیختن،باهم زیستن،باهم گفتن وشنیدن و...است.آدم ها برای اینکه منظورشان را بهتر به هم برسانند وراحت تر باهم زندگی کنند آداب و رسومی را بوجود می آورند.بعضی از این آداب ورسوم برای نشان دادن دوستی واحترام و
با پسرخاله کل انداخته بودم سر بازی! میگفت من و پسردایی همه رو میبریم. گفتم اگه من و پسردایی باهم تیم بشیم از تو و پسردایی قوی تر میشیم. گفت ما حتی از تو و داداشت هم میبریم! گفتم من بهت رحم کردم که اسم داداشمو نیاوردم! حالا که خودت خواستی پس مسابقه میدیم ببینیم کیا قوی ترن!
فکر میکنید چی شد؟
آخرش من و پسرخاله باهم گروه شدیم و از داداش و پسردایی بردیم! =))
دلم گرفته
به یکی از دوستام زنگ زدم
با تعجب میگه چطور شده زنگ زدی
میگم دلم برات تنگ شده بود
بیشتر تعجب می کنه
بهم میگه پیش دوست پسرشه و قطع میکنم
به این فکر میکنم که در نظر بقیه چقدر بی رحم و دل سنگم

به یکی دیگه زنگ می زنم
خاموشه
میرم تلگرام
می بینم چت هامونو پاک کرده :/

الانم غمبرک زدم پای گوشیم
پیش ل
می پرسه خوبی؟
میگم آره
میگم زدی تو برق؟
میگم نه
می خنده میگه آها از برق در آوردی
میگم اصلا تو برق نبود که بخوام در بیارم
سخته قبولش
اما همین ل که الا
خدایا بابت این روزا ازت ممنونم و خیلییییی دوستت دارم
اینکه مامان گذاشت شب یلدا بعد از سرکار برم خونه ی حورا اینا و شب یلدا باهم باشیم و شب هم خونه شون بمونم و باهم کلیییی بهمون خوش بگذره و صبح باهم بیدار شیم و باهم بدویم و بریم سرکار و تا پنج عصر بازم باهم باشیم
خدایا ازت ممنونم
ماشاالله لاقوه الا باالله العلی العظیم
چشم نخوره دوستی مون
 
خدایا ازت ممنونم
اشکالی نداره اگر امروز به آزمون تعیین سطح زبان نرسیدیم
عوضش تو هوامونو داری
ازت ممنونم
میخواستم باهم ازدواج کنیم تا همدیگرا ببوسیم 
میخواستم باهم  ازدواج کنیم تا یکدیگر را در آغوش بگیریم ،
 تا هم آغوش شویم ! 
میخواستم باهم ازدواج کنیم تا بچه های خودمان را داشته باشیم . 
میخواستم باهم ازدواج کنیم تا ...
راستش عزیزم یاد آوری هیچکدام از اینها شایسته ی عزاداری و لایق اشک های بی وقفه ام نبودند ، جز این : 
میخواستم ازدواج کنیم تا باهم حرف بزنیم . 
مثلا یک صبح جمعه  در آرامش بعد از هم آغوشی وقتی مرا بغل گرفته ای و مدام بر صورتم بوسه میزن
سلاممممممم.... عیدتون مبارک....
خوبین؟!!!
اینروزا مستر اچ اومده و من بیشتر وقتمو باهاش میگذرونم...با هم فیلم میبینیم....باهم تصمیماتمون و برنامه ریزی هامون رو مرور میکنیم ... باهم عکس میگیریم و کنار خانواده م وقت میگذرونیم...
اتفاقات اینروزا رو بعد از نیمه ی فروردین میام و مینویسم....میخوام از همه ی وقتم برای کنارش بودن استفاده کنم تا میتونم...
نگرانم نباشین....
فعلا....
_ مه سو _
امام. صادق ع باصحابش میفرمود از خدا پروا کنبد و براددانی خوش  رفتار باشید در راه خدا باهم. دوستی کنید و پیوستگی داشته.  باشید و مهر ورزبد بدیدار وملاقات یگدیگر   روید و امر ولایت. مارا مذاکره کنید وانهارا زنده دارید 2 وفرمودبا یکدبکر پیوستگی.  و خوش. رفتاری  و مهر وورزی داشته باشید وبرادرانی نیکو کار باشید  چنانکه خدای. عزوجل  دستورتان داده 3. و 4  وفرمود با یکدیگر  پبوستگی و خوش. رفتاری و مهر ورزی.   و عطوفت  داشته باشید  فر مود. با یگدیگر پی
دیشب با چند دوست دورهم جمع بودیم. روی موبایل یکی از بچه ها یک پروکسی برای آیفون آمد، از یک دوست. فقط یکنفر در جمع آیفون داشت. پروکسی را زد و بعد همه یکی یکی به عزیزانشان تصویری زنگ زدند. یکی به خواهرش در اروپا زنگ زد، دیگری به برادرش در کانادا، یکی هم چند روز بود آمده بود سفر و  زن و بچه اش را در شهرستان ندیده بود. مثل قدیمها شده بود که یکنفر توی محل تلفن داشت و همه جمع می شدند خانه اش و تلفن هاشان را می زدند. چقدر اینترنت فاصله هایمان را کم کرده بو
به گزارش بصیرت جوانان:فرهنگسرای ولاء مملو ازجمعیتی بود که به آئین سنتی شب یلدا اجترام قائل اند.
مردم عزیزی که صاحبان اصلی نظام هستند و زیر چتر حمایتی نظام قرار گرفته بودند،همه باهم در سالن اجتماعات فرهنگسرای ولاء دورهم جمع شده بودند،تا ضمن بزرگداشت خاطرات دوران کودکی و احترام به سنت باستانی طولانی ترین شب سال،شب یلدا را جشن بگیرند.
بنابه گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی و امور خبری بصیرت جوانان:دراین مراسم باشکوه معنوی و باستانی مسئولان و اعضا
 
فرهنگ کافه و کافه نشنی و کافی شاپ در ایران هر روز بیشتر از دیروز در حال جا افتادن است و افراد بالاخص جوانانی که هر روز بیشتر با آداب ورسوم این فرهنگ اخت می شوند، در حال افزایش است.و اگر هنگام پیاده روی در خیابان به اطرافتان توجه کرده باشید،در مکانهای به ظاهر مشابه از نظر کارایی،در سردر و یا شیشه مغازه آنها، نام و عبارت های متفاوتی را می بینید. مانند کافه، کافی شاپ، قهوه خانه و… و حتما کنجکاو شده اید تا تفاوت آنها را بدانید و یا شاید فکر میکن
شمع‌ها علاوه بر روشنایی، به عنوان لوازم دکوراتیو هم استفاده می شوند.  این شمع‌های دست ساز طرح جالب و تازه‌ای دارند.
نخ‌های پارافین خیلی هنرمندانه به دورهم پیچیده شده و شکل قلب به خود گرفته است. این محصول با داشتن بسته بندی شیک و زیبا به عنوان هدیه گزینه مناسبی است.
 
با خرید و معرفی افراد به ما پورسانت دریافت کنید. احمد رضا سازواری 09217709172 - 09139256703
حال گیری کردم ازش حسابی ...
امروز دورهم بودیم ، دوست دخترشم اومده بود ، وارد که شد به دوست دخترش اشاره کردم که بیا کنار من جا هست بشین ، اونم نشست...
هیچی آخرش که داشتیم خداحافظی میکردیم همه از هم ، رفتم تو چشماش نگاه کردم گفتم آقای فلانی ، دوست دخترتون رو چرا معرفی نکرده بودین ! چقدر خوبه و به درد جمع میخوره حرفه اش...
آقا این رو میگی رنگش زرد شد ، سرخ شد ، کبود شد ، دوست دخترشم انصاف خیلی دختر گلیه...
بلافاصله هم خداحافظی کردم اومدم...
همین که فهمید
شرکت های تجاری شامل دو یا چند نفرند که باهدفی خاص باهم شراکت میکنند و
هدف مشترکی را دنبال میکنند و در سود و زیان شریک همدیگر هستند.شرکت های
تجاری با توجه به معیارهای مختلف طبقه بندی میشوند و باهم تفاوت هایی
دارند.شرکت های که در یک طبقه هستند وجهه اشتراکاتی باهم دارند که در ادامه
این اشتراکات را بررسی خواهیم کرد.لازم به ذکر است که این طبقه بندی در
اینجا بسته به میزان مسئولیت شرکا می باشد.
شافل رو گذاشتم روی محبوب ترین ها، پارسا هم بغلمه سرحال و خوش اخلاق. سرشو عقب میگیره و صاف وایمیسه، تا خسته میشه یهو ول میشه توی سینه ام، هزار بار قربون صدقه این گردن گرفتناش میشم. یه آهنگ قشنگ میاد، فنقلی هم توی چشمام نگاه میکنه، با هم آروم و ملیح میرقصیم. مادر و پسری قشنگ ترین و پاک ترین رقص دنیا رو باهم میریم. بهم نگاه میکنه، برام میخنده، قند توی دلم آب میشه. سعی میکنم توی ذهنم ثبت کنم، درخشش ابدی یک خاطره پاک :)
 
+ این لحظات قشنگ روزی همتون
با این‌که سریالای دلدادگان و پدر هردوشون افتضاح اند و در بی منطق بودن یکی از یکی بدتراند، اما یک چیزی هست که دلدادگان رو قابل تحمل می‌کنه. چیزی که من بهش می‌گم ادعا نداشتن.
ادعا رو نمی‌تونم تعریف کنم. در مورد پدر این ادعا داشتن بیش‌تر از هرچیزی از این میاد که مثلا حامد و خانواده‌اش خیلی مذهبی و درس اخلاق بده هستن، ولی خانواده‌ای که تو دلدادگان می‌بینیم با اینکه ظاهرا مذهبی‌اند ولی در واقع معمولی و مثل اکثریت جامعه‌اند.
حالا مسئله اصلا
سعید گفت مگه دروغ میگم؟ همین کاری که گفتم رو کرد؛ مگه نکرد؟
اول سکوت کردم حرف بزنه آروم بشه بعد گفتم ببخشید که میگم فقط برای یادآوریه. ولی آدمها وقتی قراره باهم زندگی کنن باید دقیقا چشمشون رو روی همینها که واقعیت داره و جاهایی که حق دارن ببندن. خوشیمون اگر واقعا باهم هست حق منم با تو. آدمها باید همدیگه رو بخوان؛ مگه دادگاهه که سر یه ذره خق بیشتر جنجال به پا کنن. سکوت کرد تلویزیون روشن کرد شبکه ها رو حابه جا کرد پاشد چای ریخت پیشانیم رو بوسید گف
تا حالا به این فکر کردید بدترین موقعیت های متضاد توی زندگیتون چیه که اعصابتون خرد میشه
برای من چایی خور چایی دوست بدترین تضاد اینه که همزمان دلم چایی تازه دم داغ و آب هندونه خنک باهم بخواد 
یعنی الان با یه دستم به دسته قوری گرفتم یه دستم به ظرف آب هندونه  موندم کدومش رو بخورم  هر دوتاشم رو به شدت میخوام  الان دارم فک میکنم اگه چایی بریزم تو آب هندونه و باهم بخورم چی میشه  
هم زمان که دارم به چایی آب هندونه باهم فکر میکنم دارم تحلیل میکنم چرا ظ
عضو هیات رییسه مجلس شورای اسلامی در توئیتی نوشت: نماینده مجلس ایران با
تعصب پرچم ایران را که در ردیف دوم بود و دیده نمیشد به ردیف اول آورد و
پرچم اسرائیل را که در ردیف جلو بود با مهارت و سرعت به ردیف دوم فرستاد.
ادامه مطلب
سلام
چهارشنبه رسید ایران.. خیلی خبر خوبی بود و من دل تو دلم نبود که ببینمش اما خب گفتم ادمی که از سفر میاد یه چند روزی زمان نیاز داره برای ریکاوری!
همون چهارشنبه تلفنی صحبت کردیم و قرار شد تو هفته اینده باهم هماهنگ شیم و قرار بذاریم.. اما خب من خیلی دلتنگش بودم..
دیروز از ظهر با بچه ها بیرون بودیم و مشغول خرید برای یکی از بچه ها .. و چون شب اول ماه رجب بود گفتم برای غروب بریم حرم حضرت عبدالعظیم زیارت..
رسیده بودیم اونجا و مشغول زیارت بودیم که تلگرام
سلام
در نیمه پایانی اردیبهشت هستیم..
می توانم بگویم که بهترین اردیبهشت عمر 28 ساله ام را گذراندم.. دل درر گرو دل دیگری دادم و اوضاع بر وفق مراد..
گرچه بعضی وقت ها حساس می شوم اما او راه و رسم ذوست داشتن را بلد است و دلم به بودنش گرچه همیشگی نیست گرم است..
ماه رمضان امده و من هم بر خلاف تعجب خودم تا به الان همه روز ها روزه بودم!
تقریبا هر روز بعد از ظهر باهم تلفنی صحبت میکنیم اوقات خوشی می گذرد ..
امروزم قراراه افطار باهم باشیم..
تنها نکته ای که باید در
احتمالا این اخرین پستی باشه که توسال 97می نویسم..
هفته و دهه تولدم به بهترین شکل سپری شد و خیلی ها برام تولد گرفتن و بهم تبریک گفتن و از همه مهتر اونی بود که به بهترین اتفاق رو برام رقم زد و یک تولد به یاد ماندنی برام گرفت..
28 سالگی رو شروع کردم با یک حس خوب و امیدوارم که اتفاقات خوبی هم برام توی این سال رقم بخوره..
رابطه ما از همیشه بهتره و روزای خوبی رو باهم سپری میکنیم و این خیلی برای من روحیه بخشه
فردا باهم قرار ناهار داریم که خیلی مشتاقشم!
در کل
بسم الله
بالاخره بعد از کلی وقت برگشتم تهران.برگشتم و دوستامو دیدم و دیروز هم با مامان بابام اومدیم لواسون خونه ی خالم.باغِ بزرگ و باد خنک شب ها و بالکنِ خیلی بزرگ برایم یادآور حس های خوبِ از دست رفته است.دورهم جمع شدن های شلوغِ فامیل و بازی کردن تا دمِ صبح.ولی حالا صبح ها که بیدار میشوم کسی کنارم نخوابیده است.به آرامی رخت خواب خودم را جمع میکنم و پای لپ تاپ مینشینم و بعد یکم در حیاط میگردم و گیلاس میخورم و عصر میشود و بعد هم دوباره برمیگردیم ت
..."به یاد می آورم زمانی را که برایت ارزشمند بودم،نه اشتباه میکنم!مگر اصلا روزی برایت ارزش داشته ام؟به خاطر دارم لحظاتی که مرا میخواستی،نه اشتباه میکنم!مگر اصلا لحظه ای خواهان من بوده ای؟در خاطرات عاشقانه ای که باهم داشته ایم میپویم،نه اشتباه میکنم!مگر خاطره ی عاشقانه ای باهم داشته ایم؟"...
از ربکا میپرسم و میخواهم برایم بگوید دلیل این وصف های اشتباه چیست،ربکا لبخند میزند و آرام میگوید چه قدر بی رحمانه.
+چه قدر بی رحمانه؟همین؟دیوانه شدن آن ه
تاریخ‌ها برای من خیلی مهمند... مثلا میشمارم که یه هفته گذشته از آن‌روز... یا سال پیش، امروز کجا بوده‌ام و این چیزها!
حتی لازم نیست اتفاق خیلی خاصی هم آن‌روزها افتاده باشد مثلا آن شبی که باهم راه می‌رفتیم و وسط صحبت‌هایش گفتم عههههه ماه رو ببین چقدر خوشگله و با ماه سلفی گرفتیم هم جزو خاطرات خوب زندگیم شد که هنوز هم هروقت ماه را می‌بینم که به خوشگلیِ همان شب است، یادش میفتم...
یا مثلا همین چندروز پیش که محمد آمد و بلوار کشاورز را باهم قدم زدیم
با این‌که سریالای دلدادگان و پدر هردوشون افتضاح‌اند و در بی منطق بودن یکی از یکی بدتراند، اما یک چیزی هست که دلدادگان رو قابل تحمل می‌کنه. چیزی که من بهش می‌گم ادعا نداشتن.
ادعا رو نمی‌تونم تعریف کنم. در مورد پدر این ادعا داشتن بیش‌تر از هرچیزی از این میاد که مثلا حامد و خانواده‌اش خیلی مذهبی و درس اخلاق بده هستن، ولی خانواده‌ای که تو دلدادگان می‌بینیم با اینکه ظاهرا مذهبی‌اند ولی در واقع معمولی و مثل اکثریت جامعه‌اند.
حالا مسئله اصلا
خدایا! خسته ام
چند دقیقه ای را بیا پایین!
دلم می خواهد بیایی پایین کنارم بنشینی، سَرَم را روی زانوهایت بگذارم و دو سه ساعتی را در سکوت و آرامش بخوابم...
بعد آراااام بیدار شوم. کنار هم بنشینیم، دو فنجان چای بنوشیم و باهم حرف بزنیم...
اما از آنجا که من کوچیکتر و خیلی خیلی کم طاقت هستم، اجازه بده اول من صحبت کنم. دوست دارم انقدر حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم تا تماااام این دلتنگی ها را بیرون بریزم. تماااااام ریز و درشتی که در این دل آشفته لانه کرده ا
عمر دوستیمان به اندازه تمام عمرش است. از زمانی که توانست راه برود و حرف بزند، همدم و یار همدیگر شدیم. همان رفیقی را می‌گویم که در این پست، یادگاری‌اش را نشانتان دادم.
کسی که وقتی بیخبر به خانه‌مان می‌آمد، در را که می‌گشودم با دیدنش فریاد شادی میزدم و در آغوش می‌گرفتمش.
مهر دیدمش. رفته بودیم خانه‌شان. باهم قرار گذاشتیم بیشتر همدیگر را ببینیم و یک روز برویم بیرون بگردیم.
آبان میخواست بیاید به خانه‌مان. ما مسافر بودیم و نشد.
دی می‌خواستیم ب
اکسیدهای فلزی مختلف مانند SiO2، Al2O3 ،CaO ،MgO  بصورت خشک باهم مخلوط می‌شوند. در کوره مخصوص در دمای حدود 1380 درجه سانتی گراد ذوب می‌شوند و سپس روی صفحات پلاتینی که روزنه‌های متعددی روی آن‌ها تعبیه شده ریخته می‌‌شوند. مخلوط مذاب تحت نیروی وزن از این منافذ به صورت فیلامنت‌های باریک و پیوسته خارج می‌شود. فیلامنت‌ها در دسته‌های مختلف (strand) باهم جمع می‌شوند و آهار روی آنها اعمال می‌شود.
02432464407-09
چون که باید نوشتن رو شروع می‌کردم. بدون توجه به این که قبلش کجاست، بعدش کجاست.
یه مقدار زیادی از نوشته‌های این سال‌های دور از وبلاگ تو کاناله و به مرور به اینجا اضافه میشه. یه چیزایی برای کانال می‌مونه و یه بخشایی از مغزمم تو توییتر قراره خالی بشه.
علی الحساب این که تو روزای جدید هم مثل همیشه کلی کار برای انجام دادن دارم. کلی کتاب برای خوندن و کلی چیز برای یادگرفتن. ولی تفاوت این روزا با گذشته اینه که یادگرفتم تغییرها ذره ذره و مرحله به مرحله
داستان سه یار دبستانی (البته برخی در صحت آن تردید کردند)
می گویند خواجه نظام الملک توسی ، عمر خیام و حسن صباح باهم در یک مکتب تحصیل میکردند . 
آنها باهم قرار گذاشتند که هرکدام به جایی رسید آن دوی دیگر را فراموش نکند . 
بنابراین وقتی  نظام الملک وزیر سرآمد در دوره سلجوقی شد ، عمر خیام که از او باغی برای پژوهش در نیشابور خواست 
به او داد . 
اما حسن صباح از نظام الملک مقامی سیاسی خواست ، ولی نظام الملک خودش به استعداد صباح حسادت می ورزید .
بنابراین
امروز می‌شود یک سال. یک سال که به رفاقت‌مان بله گفته‌ایم که حالا حالاها ادامه پیدا کند، قوام بیاید و این مسیر را پا به پای هم تا آخر قدم بزنیم و غم کم و یا زیاد بودنش را نخوریم، به جایش هروقت زندگی سخت گرفت، بستنی بخریم و لیس بزنیم و یادمان بیاید سختی‌های زندگی هم مثل خوشی‌هایش زیاد ماندگار نیستند.
امروز باهم اولین کیک زندگی مشترک را درست کردیم. خوش گذشت. کیک طفلکی آنقدر پف کرد که از قالب ریخت بیرون و فرم کیک بهم خورد. اشکالی ندارد. ما هنوز خ
ب نظرم اگر روند قطعی نت همچنان ادامه داشته باشه ووصل
نکنن،ملتمون قابلیت اینودارن که قیامت برپاکنن  
الکی که نیس،ی مشت نسخ دورهم جمع شدیم 
شورشی وغیرشورشی هم نداره ،مردم خون برپامیکنن
اقا اصن بیاید دوستانه نتو اوکی کنید،بعد از تاریخ۱۷ تا۲۰ آذر
دوباره قطع کنید چون ۱۸ آذر تولدمه و دوستام واسه تلافی تصمیم
دارن هرچی عکس نابود ازمن دارن استوری بذارنو تبریک بگن؛(
 
امروز بالاخره بعد یک ماه رفتم مطب استاد!آخراش بود که یه خانم و آقایی اومدن و شرح حال گرفتم و منتظر بودم استاد بیاد! خانمه بعد کلی خوش صحبتی پرسید دانشجویی؟ سال چندی!؟ قصد نداری از ایران بری؟!
گفتم سال پنج و چرا اتفاقا قصد دارم! داشتم با خودم میگفتم "کی قصد نداره آخه تو این اوضاع" که یهویی گفت شمارتو به من بده...! ما یکی از آشناهامون تازه از امریکا اومده! سیتیزنه و استاد دانشگاه! دنبال یه دانشجوی پزشکی میگرده (عَجَب!) که باهم برن! قسمت بود شمارو دید
تا دوران راهنمایی نمره19.75حکم نمره0داشت برام
زار زار گریه میکردم.یه کتابو10دور میخوندم شب وروزم درس بود واقعا عاشق درس بودم
همین که وارد دبیرستان شدم ودوستای جدید پیدا کردم گندزدم به همه چی
درس برام بی اهمیت بود
دورهم جمع میشدیم با مزاحم تلفنیای دوستامون حرف میزدیم :/
فقط حرفای معمولی بود سلام خوبی کجایی واین چیزای عادی اما واقعا خب که چی!؟
چرا گند زدم اینجوری :(
اصلا نمیفهمم کدوم گناهو کردم که اینجوری زیر وروشدم 
منی که عاشق ریاضی بودم تو دبی
اسفند96بود تو وبلاگ قبلی نوشتم دلم میخواد سکوت تولدم و پستچی بشکنه!
دختری که خیلی من و نمیشناخت و تازه باهم اشنا شده بودیم اومد و ازم آدرس خواست
جالبه که شک داشت من دختر باشم!این و بعدا بهم گفت:)
شماره تلگرامم و بهش دادم و تو تلگرام باهم چت کردیم و عکس هم و دیدیم براش ویس فرستادم خیالش راحت شد دخترم:)
البته اون موقع هدیش و پست کرده بود *_* و من و غرق محبت خودش کرد
و اینکه یکی از آرزوهام و برآورده کرد...
من هم یه هدیه ناقابلی براش گرفتم بعنوان سوغاتی ب
بنام خداوند بخشنده و مهربان
باسلام 
احتمالا تا بحال زیاد اسم IP را شنیده اید! و شاید بدرستی متوجه ان نشده باشید! IP ها در واقع به زبان ساده، اسم یک دستگاه می باشد! یعنی هر دستگاهی که کارت شبکه! داشته باشد، یک IP داخلی نیز دارد! 
فرض کنید، دو کامپیوتر کنار هم هستن! و باهم از طریق شبکه وصل شده اند،حال برای اینکه،باهم دیگر اطلاعات رد و بدل کنند، باید،از طریق IP که نام ان کامپیوتر می باشد! همدیگر را صدا بزنند! و اطلاعات را از یک دیگر بگیرند!
مثال واضح تر
برای اتصال هارد به سیستم کامپیوتر نیاز به سیمی میباشد تا اطلاعات را باهم در اشتراک بگذارند اما این سیم چیست که با بیشترین سرعت آنها را باهم در اشتراک بگذارند و این سیم به سیم ساتا (SATA) معرفی شده است در ادامه با کابل SATA آشنا میشویم

ادامه مطلب
امشب خونه خواهرم بودیم همگی دورهم جمع شده بودیم...
خواهرم نتش داشت تموم میشد یهو به شوخی رو به جمع میگه
نفری 5تومن بزارید میخوام نت بخرم..
یهو مامانم10تومن بهش میده:)
و به یه بهونه ی اینکه مارو با ماشینتون بیرون،اونجا بردید کرایع دادم:-|
خیلی دردم کرد که تموم مدتی که من مودم خریدم یک بار نشد که بهم پول برای شارژ اینترنتم بهم بدن
و فقط یک بار ازشون تقاضا کردم،واقعا ندادن!!خیلی برام عجیب بود که راه به راه پول به خواهرزاده هام 
اگه بخوان میدن یا همین
سعدی را با هشت قرن فاصله، با گلستانش به صداوسیما می‌آورند اما گلستان ایران را با سین سِیلش نه. چرا حول حالنا همیشه الی اخشن الحال می‌شود؟ این تنگ ماهی گلستان مگر چه قدر آب می‌خواهد؟ تیم فوتبال امید ایران، امید ترکمنستان را می‌برد، ما هم امید ترکمن‌های ایران را می‌بریم، از یاد می‌بریم. تقصیر خود مردم گلستان است که برای دیدار مسئولین صف نکشیده‌اند تا ایشان به بازدید از مناطق سیل‌زده آیند و گر نه که مسئولین در حال دید و بازدید هستند. راست
دبستان فضه با کادر متخصص, متعهد و دلسوزش میزبان اولین سال تحصیلی توست و من و پدرت ازین بابت خرسندیم. خدارا شکر که دغدغه آموزش و پرورش در این مدرسه و کادر زحمتکش آن هست. 
تو این روزها با انرژی هستی و لبخندت وقتی از پله های دبستان پایین می آیی برایم خیلی شیرین است. دختر مهربان من، زیبایی ها همین روزها هستند. که دست در دست هم با اتوبوس دلخواه تو به خانه بر میگردیم. خوش ها همین حرف ها و تجربه های ساده ما در کنارهم است. لذت همین " میخواهم همیشه پیش هم ب
مامان و بابام کفش ست خریدن و باهم‌میرن پیاده روی
بابام‌تقریبا هر روز برای مامانم پاستیل میخره
و قبل از اینکه لیوان هویج بستنیشو بخوره میپرسه مامانتون خورده؟!
(بعضی وقتا فکرمیکنم نکنه مامانم حاملست)
مامانم پیاله ی آخر‌ماست رو برای بابام‌نگه میداره و آروم‌بهم میگه دیگه به طور کامل پامو از خونه زندگیشون بکشم بیرون،مگه بابام با یه حقوق چقد میتونه به بچه هاش کمک کنه؟!
بابام بهم میگه این‌چند روز‌که اینجام من ظرفارو بشورم
مامانم میگه شام در
فال احساسى بین خودتونو عشقتون
فروردیناز طرفش با پیام یا تماسی خوشحال خواهی شد، حسود تو رابطتون وجود داره.
اردیبهشتبهت فکر میکنه همونطور که خودت بهش فکر میکنی. به زودی باهم دیدار دارید. اگر از سمتت رفته به سمتت دوباره برمیگرده، از طرفش هدیه اى دریافت میکنى.
خرداددر گیری های کاری و فکریش زیاده، ولی بهت فکر میکنه. اگر بینتون بحث و دلخوری پیش اومده حتماً کوتاه مدته و خیلی زود باهم آشتی میکنید. اتفاقات خوب در راهه.
تیردوست داشتنتون دوطرفست و بهت
روی صندلی اتوبوس نشسته بودم و چشم‌هایم بسته بود. می‌خواستم بخوابم اما صدای پسر جوانی که پشت سرم نشسته بود و داشت با تلفن حرف می‌زد، اجازهٔ خوابیدن به‌من نمی‌داد. صدایش آن‌قدری بلند بود که من و چندنفر آدم دور و برمان بشنویم و در جریان صحبت‌هایش قرار بگیریم. داشت به دوستش می‌گفت: «حالا فقط دست‌خوردهٔ توئه یا کس دیگه‌ای هم بوده؟ راستش رو بگو امیر. هان! پس فقط خودت؟ خب خوبه‌ پس. نه، عیب نداره. ما که غذامون رو باهم شریکیم، این همه بالا و پایی
دلم یک دنیا گرفته بود.ظهر خیلی بد و زشت جوابشو داده بودم.غروب تماس گرفتم گفتم میشه خونه نری منم خونه نیام بریم بیرون خرید قدم بزنیم. اومد... پر از آرامشه این پسر، پر از مهربونی و حوصله و حال خوب. یه خط در میون بهمون میگفتن شما چه نسبتی باهم دارید؛ سپهر چشم و ابرو می اومد که به هیچ کس نگو. شب برگشتیم خونه منتظرمون بودن شام بخوریم. با سپهر که میرم خرید یه اخلاق مردونه ای داره محاله بذاره کیف دستیم و خریدها دستم باشه. همیشه وقتی باهم هستیم به هزار خو
میدونی چیه داشتم به این فکر میکردم که اون دختر الان یکسال هست که تو زندگی همسرمه .میاد دیدنش باهم میرن بیرون درسته خیلی وقتا باهم مدتی ارتباط ندارن ولی دوباره شروع می کنند.
الان دیگه به حالتی رسیدم که اگه همسرم بگه اونو میخواد هم قبول میکنم. یه حس خوبی به خدا دارم میدونم بد برای من نمی خواد. من اینهمه جنگیدم اینهمه غصه خوردم ولی جریان به قوت خودش جلو رفت. خواستم سر خودمو گرم کنم رفتم سرکار و همه اینها رو مدیون ورود اون ادم به زندگی همسرم هستم.
ا
در گروه واتساپ زنجان یک دورهمی زنجانی واتساپ ایجاد کریدم و از همه شما علاقمندان به واتساپ در واتساپ دعوت میکنیم که به گروه بیان و با همدیگه چت کنند.
چت واتساپ یک فرصت برای دوستان زنجانی هست که علاقه دارند تا در یک اپلیکشن غیر فیلتر دور هم جمع بشن و با هم چت دوستانه داشته باشند.
گروه واتساپ زنجان افتخار دارد تا شما را در کنار هم و دورهم جمع کند و شما با همدیگر در خصوص حال و احوال همدیگر رو سوال کنید و اگر دوست داشتید میتوانید دوستان خوبی برای هم
تیتر فرعی : ابری که دربیابان برتشنه ای ببارد
نگفتم هفته ی پیش اخرین یکشنبه ها با صاد بود؟ یا حدااقل قرار بود باشه ! چون صاد یه روز اومد بهم گفت یه روز تو این هفته رو به من اختصاص بده صبحونه بریم کافه منم گفتم خب چی از این بهتر دوشنبه بریم . ولی چرخید و یکشنبه افتاد این شد که قرار شد ما امروز صبح باهم بریم کافه 
دیروز و دیشب ح رو دیوونه کردم که پاشو توام با ما بیا دیگه بریم صبحونه بخوریم از من اصرار و از اون انکار یه بار میگفت اداره باید برم یه بار م
یه تکنیکی هست تو این سازمانا و تشکیلاتا، برای وقتایی که نمی تونن باهم ارتباط مستقیم داشته باشن، همو ببینن یا باهم صحبت کنن به هر نحوی.
من تو فیلم نفس دیدمش برای اولین بار. فکر کنم عضو مجاهدین خلق بودن اونا، نمی دونم. ندیدیش احتمالا، بعید می دونم.
ولی حالا، می دونی اون تکنیک برای چیه؟
برای اینه که تو همین شرایطی که گفتم از حال هم خبردار بشن.
یه نشونه که می گه: "من زنده ام."
فکر کنم تو کتاب من زنده ام هم همین جوری بود، نمی دونم نخوندمش. یه کلیپی بود
آقا بقرآن سلام!! :))))
یعنی اولش خواستم یجوری حرف بزنم که بدونید که میدونم خیلی وقته نیستم و خیلی وقته خیلیا نیستن و کلن همه درگیرن و جاهای دیگه میپلکن و ازین حرفا
ولی جا داره یه دمت گرم مخصوص به دوسه نفر بگم که همچنان اینجا دیدمشون و تو یکماه اخیر بازم خبری ازشون بوده... پرنده سفید (یاسمین) و ساکن خیابان نوزده (مجید) و بی پرده (سحر) ...ایول
سریع برم سر اصل مطلب
یهویی دلم هوای وبلاگ و رفقای قدیمم رو کرد... همونا که نه صدایی ازشون بود نه عکسی نه شماره ای
بالاخره اینجا هم برف اومد ...
از این برف کریسمسی ها... اینبار نشسته ... قشنگه
کاش تا اخر زمستون بباره 
دلم تنگ شده بود 
کاش میتونستم برم بیرون و بهونه ای به اسم درس و کنکور نبود و من میتونستم لذت ببرم ...
پنجره ی اتاقم رو به کوچه است و اسمون ...پرده هامو زدم کنار فقط نگاش میکنم ...
الان تهرانه و سخت مشغول... کاش بود باهم میرفتیم ...
البته فامیل همشون پایه ان بخوام برم    اونا از من جلوتر راه میفتن ولی خب عذاب وجدان درس دارم .... عقبم خیلی عقب ...
 
میشه دعا کن
از آدمها نوشتن رو دوست‌‌‌دارم، انگار که میتونم یه جا ثبتشون کنم و با هربار خوندن دوباره دوسشون داشته باشم.
ایندفعه نوبت سحره.
دو سه سال اول دبستان رو باهم بودیم، اما حقیقتش ازش خوشم نمیومد. یه دختر ساکت بود که کم ارتباط می‌گرفت و وحشتناک باهوش و زرنگ و رقیب من تو درسا و دلبری از معلما :).
راهنمایی دوباره باهم بودیم... خونشونم نزدیک خونمون شده بود، از یه جایی به بعد کم کم تو درسا باهم همگروهی شدیم و پامون به خونه ی هم باز شد،البته لازمه اضافه ک
دیشب با چند دوست دورهم جمع بودیم. روی موبایل یکی از بچه ها یک پروکسی برای آیفون آمد، از یک دوست. فقط یکنفر در جمع آیفون داشت. پروکسی را زد و بعد همه یکی یکی به عزیزانشان تصویری زنگ زدند. یکی به خواهرش در اروپا زنگ زد، دیگری به برادرش در کانادا، یکی هم چند روز بود آمده بود سفر و  زن و بچه اش را در شهرستان ندیده بود. مثل قدیمها شده بود که یکنفر توی محل تلفن داشت و همه جمع می شدند خانه اش و تلفن هاشان را می زدند. چقدر اینترنت فاصله هایمان را کم کرده بو
امروز روز میلاد منجی و روز نمی‌دونم چندم قرنطینه و زندگی کروناییه...
دیگه حتی به طولانی شدن دوره ی کرونا هم عادت کردیم...
به مدرسه و دانشگاه نرفتن ها،به پارک و رستوران نرفتن ها و....
ما به همه چی عادت کردیم و با تموم سختی ها تازه فهمیدیم خوشبختی همون زندگی ای بود که داشتیم ،همون بغل کردنها و بوسیدن ها و دست دادن ها ،همون دورهم جمع شدن ها و غر زدن به گرونی ها ...
ما مدتهاست از هر شرایطی بد گفتیم و بی تابی کردیم ،شرایطی اومده که تازه فهمیدیم شرایط قبل
نه سال قبل، بهار بود، یکی از روزهای اواسط فروردین‌. برای اولین‌بار می‌خواست با هم‌دانشگاهی‌هایش بیرون برود. معصومه دعوتش کرده بود که با هم بروند پارک و دورهم بگویند و بخندند و خوش باشند. برایش راحت نبود؛ فکر می‌کرد در دوران دانشجویی، اگر کاری جز درس خواندن بکند، خوش‌گذرانی بی‌خود است! فکر می‌کرد دانشجو فقط و فقط باید دانش بجوید! گفت که اگر من را هم با خودش ببرد احساس بهتری دارد، به همین خاطر اطلاع داد که من هم همراهش خواهم بود. خوشحال ش
من معتقدم هر آدمی باید یه دفتر داشته باشه تا توش برای خدا نامه بنویسه
امشب میخوام یه دفتر بردارید تا باهم یه نامه بنویسیم
اول اینکه حداقل ده تا از اتفاقای خوب98 بنویسید و خدارو شکر کنید، برای سلامتیتون خانوادتون و... شکر کنید، حتما هم بنویسید خدایا شکرت. و تکرار کنید..
دوم برای 29اسفند 99 هم خدارو شکر میکنید، دقت کنید فکر کنید و با حسی که بهش رسیدید نامه بنویسید و از ته دل شکر کنید.. تمام اون چه که میخواید 29اسفند 99داشته باشید بنویسید و با حس اینکه
زن مردی که به توافق میرسند وتصمیم میگیرند که طلاق بگیرند با در دست داشتن مدارک لازم برای ارائه به دادگاه برای اجرایی کردن طلاق باهم به دادگاه رفته واین مدارک را ارایه میدهند ودادخواست خود را اعلام میکنند این مدارک را در سایت چطور جستجو کنید

مدارک لازم برای درخواست طلاق توافقی

کارت ملی؛
شناسنامه؛
سند ازدواج (عقدنامه) زوجین.
زوجین باید هردو باهم با در دست داشتن مدارک فوق‫الذکر در تهران به دفتر خدمات قضایی و در شهرستان به واحدِ ثبت دادخواست
ما را برای رقابت تربیت کرده‌اند.
برای ربودن موفقیت از دست هم‌کلاسی.
برای شاگرد اول شدن، برای رتبه‌ی بالاتر در کنکور. برای کنار زدن هم‌کاران به قصد مدیر شدن. برای سبقت‌گرفتن در رانندگی و جلوتر بودن به هر قیمت.
تربیت ما بر مبنای قیاس شکل گرفته است، هر کی زودتر، هر کی بزرگ‌تر، هر کی زیباتر، هر کی پولدارتر و این‌گونه در نهاد ما همواره جنگی نهفته است برای «ترین» شدن.
ما محتاج یک انقلاب تربیتی هستیم. پس فرزندانمان را آن‌گونه که خودمان تربیت نش
گروه واتساپ کرج رو برای شما کرجی ها ایجاد کرده ایم و خوشحال میشیم تا شما کرجی ها در این گروه بیان و با هم چت کنید و یک دورهمی دوستانه با کرجی ها داشته باشید.
https://chat.whatsapp.com/Ja7OZUGet8gBmoyeSaOspI
البته ما گروه واتساپ تهران هم داریم و اگر شما دوست داشته باشید میتونید به اون گروه هم بیان و با تهرانیها هم چت داشته باشید و از این چت و گپ با تهرانی ها هم لذت ببرید.
اما اگر دوست دارید که گروه شلوغ بشه نیاز هست تا دوستان کرجی خود را به گروه بیارین و در گروه همه ما ک
خدا لعنت کند فرامرز را. قبلا هم گفته بودم، با شایعه ای که در مورد جوان خاطرخواه راه انداخته دیگر از همه پسرهای فامیل خوفم میشود. پوریا پیام میدهد خوشگل کی بودی تو و من اولین کاری که میکنم این است که گوشی را به بابا نشان میدهم. سرعقل تر از انم که این چیزها را از خانواده پنهان کنم. بعد هم ذوقش را در بیان خوشگل بودنم کور میکنم. 
 کمی طول میکشد تا از پشت صفحه بی روح گوشی زبان هم را بفهمیم. مینویسد" بیخبر میای؟! نه میای پیش ما، نه خبر میدی که ما بیایم
امروز روز سه شنبه 1397/12/14
دیشب خواستم مثل خیلی از شبای دیگه برم بیرون قدم بزنم و یکم با خودم خلوت کنم...
وسطای راه که رسیدم گوشیمو نگاه کردم دیدم تماس از دست رفته دارم!!!
دوست که چه عرض کنم...همکلاسی قدیمیم بود...گفت هر وقت خواستی بری بیرون بگو منم بیام یه سری حرف دارم باهم بزنیم...
منم گفتم من همین الان بیرونم بیا بیرون تا باهم حرف بزنیم...
خلاصه بیرون رفتن من به بهانه خلوت و باز شدن دل بود که تبدیل شد به یک گفتگوی دو نفره پرهیجان و آشوب برانگیز!!! (البت
۱. رفتیم سینما فیلم "ما همه باهم هستیم" ـو دیدیم [موضوعی که انتخاب کرده بود خیلی جا کار داش و در حد یه سریال میشد بسطش داد ولی خو تو سینمایی جم و جور شده بود .. در کل خوب بود ولی]
۲. پیتزا دلیگون + قارچ سوخاری 
۳. برا چن دیقه ام شده یه جای دیگه بودم .. خودم نبودم
در گروه واتساپ زنجان یک دورهمی زنجانی واتساپ ایجاد کریدم و از همه شما علاقمندان به واتساپ در واتساپ دعوت میکنیم که به گروه بیان و با همدیگه چت کنند.
چت واتساپ یک فرصت برای دوستان زنجانی هست که علاقه دارند تا در یک اپلیکشن غیر فیلتر دور هم جمع بشن و با هم چت دوستانه داشته باشند.
گروه واتساپ زنجان افتخار دارد تا شما را در کنار هم و دورهم جمع کند و شما با همدیگر در خصوص حال و احوال همدیگر رو سوال کنید و اگر دوست داشتید میتوانید دوستان خوبی برای هم
روز اولی که علی مشهدی رو دیدم خواستم بهش بگم سلام صادق :)
بس که شبیه صادق بود. توی این یک ماه هرروز دلم رو براش تنگ کرد! برای هر حرف فلسفیش و برای هر بازی که تا چند سال پیش باهم می‌کردیم. 
حالا که اومدم پیشش بهش میگم که علی مشهدی شبیهشه و چرا. به گمونم ناراحت میشه از این‌که انقدر به پسرای کلاسمون توجه کردم ولی به روی خودش نمیاره! می‌شینم از در و دیوار باهاش حرف می‌زنم. که کلاسشون چه جوریه و چه جوری باهم مباحثه می‌کنند. دوست دارم پنیر پیتزا بریزم
آقا بقرآن سلام!! :))))
یعنی اولش خواستم یجوری حرف بزنم که بدونید که میدونم خیلی وقته نیستم و خیلی وقته خیلیا نیستن و کلن همه درگیرن و جاهای دیگه میپلکن و ازین حرفا
ولی جا داره یه دمت گرم مخصوص به دوسه نفر بگم که همچنان اینجا دیدمشون و تو یکماه اخیر بازم خبری ازشون بوده... پرنده سفید (یاسمین) و ساکن خیابان نوزده (مجید) و بی پرده (سحر) ...ایول
سریع برم سر اصل مطلب
یهویی دلم هوای وبلاگ و رفقای قدیمم رو کرد... همونا که نه صدایی ازشون بود نه عکسی نه شماره ای
 
گاهی زندگی لحظه های جالبی هم داره مثلا" اینکه : من و داداشم با 17 سال تفاوت سنی باهم میشینیم برنامه نویسی می کنیم! یا اینکه باهم میریم یه کلاس مشترک!   بنظرم خیلی قشنگه و عجیبه روزگار چه چیزایی رو نشون آدم میده :) خدایا شکرت * امشب هر دو در تلاش بودیم برنامه راه انداز سون سگمنت رو با آردوینو بنویسیم ، امیرعلی میخواست زودتر از من بنویسه من میخواستم زودتر از امیرعلی بنویسم :) از اونجا که جنس مرد عاشق رقابته ، امیرعلی پیروز شد :) اما خب منم عاشق ت
✅مدلهای انژگتوری مختلف:
A : دسته غیر ترتیبی :
که دراین دسته چهار انژگتور باهم عمل پاشش راانجام میدهند به این دسته مگنتی مارلی گفته میشود مانند
 سری اول پژوپرشیا وسمند
 
B: دسته نیمه ترتیبی :
در این دسته انژگتورها بصورت جفت جفت پاشش میکنند یعنی انژگتور 1و4 باهم وانژگتورهای 2و3 نیز باهم
 عمل پاشش را انجام می دهند که به گروه SL96  معروف است مانند پژو 405 و پژو RD
c: دسته ترتیبی :
این دسته با پیشرفت تکنولوژی جایگزین جایگزین دو گروه قبلی شد وامروزه در تمام
چرا باید به ساخت ژنراتور پرداخت؟
این روزا مشغول کردن بچه‌ها به چیزی جز موبایل و بازی‌های کامپیوتری یکی از چالش‌های جدی برای والدین شده، اما تحقیقات نشون داده که هنوزم بازی‌های خلاقانه چه در بیرون خونه و چه داخل خونه میتونه بچه هارو مثل قدیم جذب خودش کنه. یکی از این راه‌ها آینه است که باید حوصله به خرج بدین و ساخت یه وسیله رو از ابتدا تا انتها باهم انجام بدین.
با این کار نه تنها ساعات مفیدی رو باهم میگذرونید و بهتون خوش میگذره بلکه چیزهای
چقدر این روزا همه چی قاطی شده نه؟
سفر تو، نبودن من، جدایی بهار و امیر، بارداری ژیلا، پیدا شدن سیگار تو کلاس، خوب کار نکردن پکیج خونه، یاد خاطرات گذشته، دی ماه نحس ۹۲، شکستنم.
چقدر اینروزا یاد گذشته میکنم. میدونم درست نیست بحث کردنش اما اگه اون تصادف لعنتی نبود الان همه چی یه جور دیگه بود.
دوشنبه برای مدت زیادی رفتی سفر و من بازهم نتونستم درست حسابی ببینمت. چند وقته درست حسابی همدیگه رو ندیدیم؟هوم؟
خیلی وقته دیدارهامون یک ساعته شده. خیلی وقته
عزیزم تو فکر میکردی زندگی انقدر طولانی هست که میشه همه چیزو بسازی خودتو عالی کنی و بعد بری سراغ ادمایی که میخوای دستشونو بگیری بگی چشماتونو ببندین و بعد ببریشون رو به روی اون چیزی که از زندگیت ساختی و بگی جی جی جی جینگ اینم زندگی پرفکت من حالا بیاید توش تا باهم زندگی کنیم، ولی دنیا واینمیسته عزیز من دنیا منتظر منو تو نمیمونه که! پس بدو ولی تنها نه، اون ادمارو بیار تو زندگیت و با اونا بدو با اونا ادمه بده، میدونی چرا؟ چون وقتی مشغول درست کردن ز
چرا باید به ساخت ژنراتور پرداخت؟
این روزا مشغول کردن بچه‌ها به چیزی جز موبایل و بازی‌های کامپیوتری یکی از چالش‌های جدی برای والدین شده، اما تحقیقات نشون داده که هنوزم بازی‌های خلاقانه چه در بیرون خونه و چه داخل خونه میتونه بچه هارو مثل قدیم جذب خودش کنه. یکی از این راه‌ها آینه است که باید حوصله به خرج بدین و ساخت یه وسیله رو از ابتدا تا انتها باهم انجام بدین.
با این کار نه تنها ساعات مفیدی رو باهم میگذرونید و بهتون خوش میگذره بلکه چیزهای
    دختر دایی در گروه خانواده پرسیده "حاضرید یک آپارتمان چند واحدی در فلان شهر بخریم و همه باهم آنجا زندگی کنیم؟" آن هم در گروهی مجازی که هر چند روز یک بار در آن چاقوکشی و گروگان گیری اتفاق می افتد.
نو هانی. تنک یو وری وری ماچ.
 
ازینجایی که دراز کشیدم وویوم این پنجره ست که نبش کوچس و نور زرد توی خونه قشنگش کرده.
اگه الان بود بهش میگفتم که چقدر پنجره هارو دوست دارم. پنجره هایی که نبش کوچه ان. باهم نگاه میکردیم به اون بیرون و از اون نور حرف میزدیم. میتونستم از ادم کم حرف این روزام خارج بشم و رویا بسازم.تاحالا اینکارو باهم انجام ندادیم. اجازه نداد نزدیک بشیم انقدر. اجازه نداد خودم رو براش تعریف کنم. بگم منم رویا داشتم. منم بلد بودم رویا بسازم و حرف بزنم.آدم سرد نبودم از ا
 ب طور خلاصه میتونم بگم موهاتون میتونه یه شبه سفید شه:(((((( 
  خصوصا اگه طرف چغر باشه
کاش منو روژا باهم یا نزدیک ب هم سن نوجوانی رو رد میکردیم 
هنوزم خیلی روزا عالیه باهم گل و بلبلیم اما امان از روزای جهنمی درسته همون لحظاتن و هیچوقت طولش ندادیم
اما از همین تنش ها هم متنفرم از این داد زدنا لج کردنا ب حرفم گوش ندادناش گاهی در این مواقع دعوا دلم میخواد خفه ش کنم :/ ازش متنفر میشم :/  البته بگما از خیلی از خواهرا باهم صمیمی تریم :|
خیلی وقتا میتونم درک
ایده سفره آرایی میز شب یلدا
تزیین سفره شب چله برای خانم های خوش ذوق و خوش سلیقه ی ایرانی بسیار مهم است و
ایرانی ها در شب یلدا که یک دقیقه از شب های دیگر بیشتر است دورهم جمع می شوند. در این
شب غذا و تنقلات آماده می کنند و کنار هم جشن می گیرند.
در این شب میوه به خصوص هندوانه و انار و آجیل، شیرینی مخصوصا کیک شب یلدا را می توان
به شکل های مختلف تزیین کرد و کنار هم این ها را به شیکترین و زیباترین نحو چید و تزیین کرد.
برای مشاهده ادامه مطلب کلیک کنید: چی
دیروز بعد از دو ماه بغلش کردم باهم بازی کردیم قدم زدیم...همه ی این دو ماه کلافه و خسته بودم و انرژی نداشتم. با دستهای کوچولوش دستم رو گرفت و گفت: خاله میدونی چندصد ساله به من مهربونی نکردی! ترنم جزو بخش های خوشمزه ی جهان هست برای من.
سلام به همه من تازه با این وبلاگ اشنا شدم و میخوام یکی از تلخ ترین داستان های زندگیمو بهتون بگم و ازتون میخوام تا جایی که میتونین کمکم کنین،حدود ۱سال و ۵ ماه پیش بود دانشگاه قبول شده بودم رشته ای که خیلی دوسش داشتم کلی ذوق و انرژی برای این که درس بخونم و خانم مهندسی برا خودم شم هفته ی اول دانشگاه خیلی خوب بود کلی شوق داشتم هفته ی دوم ساعت ۱۰ یکی از دوستام:نسرین یکی از پسرای کلاس ازت خوشش اومده و به من گفت باهات حرف بزنم،من:خوب که چی،دوستم:خوب رل
سلام  من عتی محمدهستم
ام روز من بعد از ابنکه مشق هایم را انجام دادم دیدم که ساعت  دم دم های اذان است ورفتیم وباپدرم در هیا ت باهم نماز خوا ندیم بعد از این که هر دو نماز ما دو تا  یعنی نماز ظهر وعصر تمام شد پدرم به من گفت  که علی محمد  برو  ودرخت ها را آب بده  و من  هم به پدرم گفتم چشم وبعد رفتم وتمام درخت های در خانه  وتمام گل هایی که در خا نه بود 
را تمام آب دادم  وهمین تور کمی  هم خراب کاری کردم و آب هارا هدر دادم وپدرم کمی از دست من  ناراحت شد و
سلام چطوریین؟؟؟
امروز رفتیم سینما برای اولین بار باهم :)) دیگه نموندیدم برای ژن خوک لعنتی ساعتش با ما جور نمیشد نتیجتا زندانی ها رو دیدیم :) بد نبود یخورده هم خندیدیم.
++نکته مهم :رفتم پیش مشاور (استادم) از خودم گفتم و میل مستقل بودنم انتظار داشتم راه حل چیزی بده! ب راحتی گفت نگو همه چیو :)) البته بد اموزی نشه ها :دی 
.........................................................................................
چند روز پیش قرار شد فیلم روانشناسی ببینیم و باهم تحلیل کنیم (مختلطیم)
دوستم اوردن ف
۱. رفتم خونه همکار جانو دیدم نقلی پقلی و بانمک بود .. باهم رفتیم خرید آش رشته داغ زیر بارون زدیم به بدن .. یه جوراب پفک نمکی خریدم:دی + دوس دوران مدرسمو دیدم کپی عکسش بود
۲. حرف زدن با شوهری زیر بارون [+مراقب خودت باش:*]
۳. باز بادمجون شکم پر:دی
بعضی مستی ها باهم جور در نمیاد
بهتر بگم ادم خیلی میره بالا
دوست نداشتم دیگه مشروب بهورم ولی نمیدونم چی شد فکر کردم راه خلاصی از فکر مستی هست
خوردم تا بیفکر بشم، خوردم که خواب برم ولی یک اتفاق خوب افتاد، تو اومدی دیشم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
 جعفری گوید شنیدم حضرت   ابوالحسن ع بمن فرمود چرا مینگرمکه تو نزد عبدالرحمان بن یعقوب هستی   جماری  عرضکرداو دایی من است  حضرت فرمود او در باره خدا سحخن ناهمواری گوید خدارا بصورت اجسام و اوصاف ان ان وصف کند و پس باو همنشین شو ومارا واگذاریابا بشین واوراترک کن  عرضکردم  او هرچه میخواهد بگوید بمن چه زیانی دارد وقتیکه من نگویم انچه را که او گوید ابوالحسن ع فرمود ایا نمی ترسی از اینکه باو عذابی نازل کردد و هردو ی شما را فرا گیرد ایا ندانی داست
انقدر بی حوصله و بیحال هستم که حوصله اسم گذاشتن برای نوشته ام رو ندارم
و ترجیح میدم بدون فکر و بی اساس نوشتم باشه
امتحانات ترمم ازفردا شروع میشه و حوصله خوندن ندارمم...هوووف
امسال آخرین سال هست و سرنوشتم امسال طی همین چندماه اخیر مشخص 
میشه..اما من انگاری انگیزه هامو ازدست دادم..مخصوصا امروز که اصلا حال روحی مناسبی ندارم 
و همش بی حال و کسلم و مدام باید اخم کردن های اون مامان که نمیشه اسمشو گذاشت رو باید نگاه و تحمل کنم 
و وقتی چشمم بهش میخوره
مردی مسن با پیراهن سفید و ریش‌های زده شده و موهایی که اکثراً سفید بودند، کنارم نشست. روزنامه‌ای را در دست چپش که انگشتر عقیقی هم داشت گرفته بود. تلفنش زنگ خورد و با معذرت خواهی از من گوشی را جواب داد! نفهمیدم که معذرت خواهی‌اش برایِ چی بود چون ما وسط هیچ بحثی نبودیم. و حتی یه کلمه‌هم باهم حرف نزده بودیم! با این حال گفتم: خواهش می‌کنم. کسی که پشت تلفن بود داشت یک ریز حرف می‌زد. اینو از سکوت‌هایِ طولانیِ این ور خط فهمیدم. مرد مسن داشت توضیح می‌
دراز کشیده‌ام روی تخت و قصد باز کردن چشم‌هایم را ندارم. از قبل پنجره را کمی باز گذاشته بودم و حالا صدای گنجشک‌ها اتاق را برداشته. شرایط مطلوبیست. نفس عمیق می‌کشم و به غرغرهایشان گوش می‌کنم. چیزی نمی‌فهمم. لابد یک مشت خاله گنجشکه، غروبی جمع شده‌اند دور هم و دارند به زبان گنجشکی، از در و همسایه باهم حرف می‌زنند. مثلا خاله گنجشکهٔ شمارهٔ یک به خاله گنجشکهٔ شمارهٔ دو می‌گوید: «شنیدی پسر کوچیکهٔ گنجشک کله‌سیاه دیروز چه کرد؟ پی‌پی‌اش را صاف
بجز صبح دیگه کل امروز تو آینه خودمو نگاه نکرده بودم... بعد الان که شبه رفتم دسشویی یهو آینه رو نگاه کردم، یه صدم ثانیه خودمو نشناختم گفتم جوووووون :)) آقا از حق نگذریم چشام خیلی خوشگله.. ذوب کننده قلب ها.. اصلا من بهت خیره شم نمیتونی مقاومت کنی که.. خلاصه اذیت میشن بس که چشام خوشگله :)) حالا تعریف از خود نیست، همه میگن.. درکل میخوان رفرنس بدن به چشام میدن :)) بقیه اجزا هم خوبن، کوچیک و جمع و جورن ولی چشام حسابشون جداست.. اصن عکسای قبلنمو هم میبینیم
بولوترین عادم این کره خاکی منم ک الان روی تختم نشستم، خانواده ام توی سالن خونمون پیش همن و باهم حرف میزنن، کلی فکر توی سرمه و نمیدونم باید چیکار کنم و درمورد آینده ام بینهایت گیجم‌. بولو ترین عادم این کره خاکی منم و دارم حس میکنم ک قلبم هم داره آبی میشه...
حقیقتاً دلم تنگ شده که وقتی بعد چند ماه غزل رو میبینم باهم دعوامون میشه که کی حرف بزنه :)))) رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟ 
+ فردا ناهار ندارم :| پس انگیزه ندارم و منتظر این باشید که بیام بگم نرفتم :))))))))
+ این هفته رو به معنای واقعی گند زدم! جنبه ندارم. همه یکصدا بگین خاک بر سرت :|
بغلم کن که خدا دورتر از این نشود...
...
روی یه نوت صورتی ک به دیوار اتاقم چسبوندم ...دو ماه پیش...نوشتم :آنها که از تنهایی نمیهراسند ؛باهم بودن هایشان عجیب اصالت دارد...!هر روز میخونمش...هر روز جلوی چشممه...هر روز و هر ثانیه و هر لحظه باورش دارم...اما امروز ...
نه!
به همین سادگی...!
....
شعر اول پست از حامد ابراهیم پور
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند. تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند.‌‌
وقتی نزدیکتر بودند گرمتر می شدند ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی می کرد به همین خاطر تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ولی از سرما یخ زده می مردند. 
از این رو مجبور بودند برگزینند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از روی زمین بر کنده شود.
دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که، با زخم های کوچ
به نام خدا
با اینکه عاشق هم بودیم، اما هیییییچوقت درست و حسابی باهم حرف نزدیم.‌ زیاد حرف می‌زدیم اما از هر دوتا جمله مون صددرصد یکی از اونها بدوبیراه گفتن و مسخره کردن و نیش و کنایه و دست انداختن و ازین چیزها بود. ازهمین کارای نوجوونها!!
ادامه مطلب
چند روزیه نزدیک خونمون یه غرفه بازیافتی زدن...
ملت میرن آشغالای خشکشون رو میفروشن...
امروز من و پاییز هم رفتیم یک عاااالمههههه دبه ماست و شیر و کتاب دفترای اضافی و... رو بدیم...
تو آسانسور من: خدا کنه 10000 تومن بشه حداقل...البته 5000 تومن بدن هم راضیمااا:/
پاییز:خداکنه20000تومن شه اصا...:/   (حالا میدونستیم نمیشه هااا...)
همینجوری داشت قیمتمون بالا میرفت که رسیدیم...
وسایلمون اونقده زیاد بودن به زور از پنجره ش رد میشد...
خلاصه که وزنشون کرد و گفت8000 ت...
هم من و
شده با یه قضیه ای از لحاظ منطقی کنار اومده باشید و اوکی باشه، ولی دلتون باهاش نیست؟‌
یعنی هر کاری می‌کنید نمیتونید بفهمید که چرا ذهن و دل باهم همراه نیستن... مشکل کجاست؟ یعنی یه چیزایی تو ذهنمون هست که خودمون نمی دونیم؟؟ یا کلا این دوتا جدای از هم کار میکنن؟ یا دل به ذهن می‌گه به چی فکر کنه؟؟؟ قضیه چیه؟؟!!!
کاهش اضطراب مدام اتفاق میفته
به واسطه ابزارهای مختلف از جمله به کمک یکی دیگه و به شکل های مختلفجهانی که ما توش زندگی میکنیم هر روز اضطراب های بیشتری رو برامون میاره و نیازمون به باهم بودن رو حتی تا مرحله جنون آمیزی پیش میبره
جنونی که جز تخریب حاصلی برای هیچ یک ندارن.
یارو عاشق فرشته میشه، فرشته میگه: ما نمیتونیم باهم ازدواج کنیم...!
 
 
طرف میپرسه چرا...!؟
فرشته میگه: آخه من آدم نیستم.!
یارو میگه: توفکر کردی من آدمم :))
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌والا :)

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها