نتایج جستجو برای عبارت :

هردو عقل بودند اما این کجا و آن کجا

اول صبحی سر پیچی قبل از ایستگاه تاکسی نگاهمان به هم گره خورد.
او هم مثل من گویا بی حوصله بود و دست هایش را بی تعلق بودند.
هردو سوار یک تاکسی شدیم و کنار هم نشستیم.
هردو همزمان خواستیم کرایه تاکسی را پرداخت کنیم و از این همزمانی هردو با هم دستمان را به عقب کشیدیم.
من اجازه دادم او ابتدا کرایه اش را پرداخت کند و او هم وقتی در حال پیاده شدن از تاکسی بودم در را برایم نگه داشت.
همه چیز داشت خوب پیش میرفت که ناگهان مسیرمان از هم جدا شد!
اون به سوپرمارکت
تیر آخر، شباهنگام، که گام‌هایم خسته بودند و اندیشه‌هایم افسرده، بر جانم نشست. 
عشق در ضعف آمیخته بود. مدت‌ها بود که این دو، همدیگر را ملاقات کرده بودند و جایگاهشان را به دیگری وا گذاشته بودند و من در این میان، حیران، به هردو می‌نگریستم و مبهوت می‌گریستم و مسحور، درد را می‌خریدم. و درد را، چه گران می‌دهند.
+ و او، شگفتانه، حرکت‌هایش را، با صبوری تمام، می‌چیند. تو را می‌برد در یک دانشگاه صنعتی-فنی، که حتی جزو گمان‌هایت هم نبود. اما تو می‌
من دیشب یه دعای دیگه کرده بودم انگار خط رو خط شد
امروز ی مریض اومد ک ۹ تا دندون دو کوادرانتشو کشیدم:/
ولی به اندازه کشیدن یه عقل درست حسابی لذت نداش.‌
بجز قسمت بخیه که کانتینیوز زدم واسه اولین بار و خیلی ذوق کردم**)
(بماند ک هرچی فکر میکردم یادم نمیومد گره اخرو چطور باید بزنم و به همه هم گروهی هام متوسل شدم تا اخرش باهم فکری یادش اومد یکیشون ) :))))))
من دیشب یه دعای دیگه کرده بودم انگار خط رو خط شد
امروز ی مریض اومد ک ۹ تا دندون دو کوادرانتشو کشیدم:/
ولی به اندازه کشیدن یه عقل درست حسابی لذت نداش.‌
بجز قسمت بخیه که کانتینیوز زدم واسه اولین بار و خیلی ذوق کردم**)
(بماند ک هرچی فکر میکردم یادم نمیومد گره اخرو چطور باید بزنم و به همه هم گروهی هام متوسل شدم تا اخرش باهم فکری یادش اومد یکیشون ) :))))))
دل نمی‌کندند.
از هم دل نمی‌کندند. دو ماه کنار هم بودند. برای هم جا باز کرده بودند و خودشان سخت نشسته بودند. وقت گریه و توی تاریکی دستمال‌هایشان را با هم قسمت کرده بودند. اسم هم را یاد گرفته بودند. بچه‌هایشان از خوراکی‌های هم خورده بودند و در دفترهای مشترک، با هم نقاشی کشیده بودند. جانمازهای تو کیفی‌شان را به هم قرض داده بودند. منتظر رسیدن هم مانده بودند. بعضی‌ها هم‌مسیر شده بودند و خانه هم را یاد گرفته بودند. شانه به شانه هم لرزیده بودند
تمام مدت جلوی چشمم بودند
بالای سر بچه‌اش نشسته بود و بدترین فحش‌های عالم را به او می‌داد، تهدید می‌کرد او را می‌کشد و چشم‌های دخترک سه‌ساله پر از وحشت بود
تنها جرم او شیطنت کودکانه و بیش‌فعال بودن است که آن‌ هم تقصیر مادر است
هربار به روستا سفر می‌کنم و در این خانه هستم، این رفتار را می‌بینم و زجر می‌کشم، کاری از دستم برنمی‌آید
دلم برای هردو می‌سوزد
به آینده این بچه فکر می‌کنم و می‌لرزم
به تمام بچه‌هایی فکر می‌کنم که می‌توانند کو
سعد از امام باقر ع حدیث. کند که  فرمود همانا دلخ چهار گونه اند  دلی که در ان نفاق و ایمانست ودلی که وارونه است و دلی که مهر خورده واز چرک. وزنگ روی ان پوشبده است و دلی که تابناکو پاکیزه است من عرضکردم تابناک 
 کدام است  فرمود انکه چون چراغی در ان است و اما دل مهر خورده خورده ان دل منافق است واما دل تا بناکان دل مومن است که اگر خدا باو بهد شکر کند واگر گرفتارش کند صبر کند واما وارونه ان دل مشرک است سپس این ایه را خواند ایا ان کس که نگونسازبر روی خو
مامان تو تلگرام می چرخید. یهو جیغ زد:هلللللن. فردا و پس فردا مدارس راهنمایی و ابتدایی کللللل استان تعطیله.
یک صدم ثانیه در شوک بودم، در دومین صدم ثانیه جیغغغغغغغغغ زدم.
پریدم زنگ بزنم به ماریا، تا 3 رو زدم خودش زنگ زد.
_سلام مدرسه را تعطیل شدند رتلابتاحابخایخعبنابحهینهب
_هلن مدرسه ها ذبذبخلیحابخعفحایحابخععفحع
هردو با صدای بلند جیغ زدیم چون با استفاده از روش مردم غارنشین 
ارتباط برقرارکردیم. هردو کاملاااااا هماهنگ قطع کردیم و به نفرات بعدی
فاصله ی شان ...نزدیک ..به اندازه دو‌قدم....که هیچ‌کدامشان دل پیمودنش‌...دل زیر پا گذاشتنش را‌ ندارند...
به هم‌نگاه میکنند ...دزدیده؟؟؟
نه ...!آنقدر به هم‌ خیره میشوند ...تا دلتنگی از چشم هر دو‌ مثل اشک کوچک اما داغی روی گونه هایشان بچکد ...
میدانی...هردو محتاجند به گرمای ..._آغوش که نه_...دست هایشان حتی...میدانی این روزها ...هردو‌پر از خستگی ...پر از دلهره اند و ...و شانه های او ...و سینه ستبر دیگری ..‌.میتواند جان به جسم و روح نیمه جان هم ببخشد ‌‌‌...
زبان ح
دوران دبیرستان یه دوستی داشتم صمیمی قرار شد هردو بریم ریاضی و باهم پیش بریم انتخاب رشته من انتخابم ریاضی بود درحالی ک قلبا به رشته انسانی علاقه داشتم یا شایدم تجربی به هرحال
موقع سال تحصیلی وقتی سر کلاس ریاضی نشستم خبری از دوست صمیمی نشد پیگیر شدم و فهمیدم بخاطر مشکلات خانوادگی از محلمون رفتن انموقع به این فکر کردم تادیرنشده رشتمو عوض کنم اما وقتی باهاش صحبت کردم قرارمون شد هردو بخونیم و دانشگاه با هم باشیم.
با سختی فراوون وقتی میگم سختی ب
باید نوشت هر آنچه که آید به ذهن.
یک دوستی داشتم اهل ریاضیات، که همسرش در مسیر هنرپیشه شدن بود. از هم جدا شدند چند سال پیش و پس از سال ها زندگی مشترک. من در اینستاگرام همسرش خواندم شعری را که تفاوت میان وهم و خیال را به فرق بین عاشق و معشوق تشبیه کرده بود.
چیزی که من را به تفکر بازمی‌دارد تفاوت میان دنیای هنر و علم در جامعه است. دو فرد مذکور از لحاظ شخصیت و خوی‌شان خیلی شبیه بودند. هردو ریسک پذیر و به شدت تلاشگر در راه آرزوهای عجیب و غریبشان. یکی د
امروز قراره یکی از پسرهای فامیل بره خدمت. یعنی بره آموزشی . با توجه به اینکه محل خدمتش با اشنابازی جور شده و کلا الان دیگه خدمت اون خدمت سابق نیست، به نظرم استرس خاصی نداره. ولی خوب مادرش و خاله اش اینها آبغوره براش می گرفتند. بعد من به فکر افتادم که ازدواج بدتره یا خدمت؟
اول از برداشت عمومی شروع می کنیم
نود و نه درصد کسانیکه رفته اند خدمت، دوهزار تا خاطره شیرین از خدمت دارند و از اون بعنوان دوران شیرینی یاد می کنند و به بقیه جوونها می گن زودتر
امروز صبح با بچه‌ها، یعنی فاطمه‌زهرا و زینب رفتم باشگاه روبروی خونه‌مون که ببینم سانس‌ها و کلاس‌هاشون چجوریه.
اطلاعیه‌ها روی تابلوی اعلانات بود. ازشون عکس گرفتم.
بعدش از خانوم‌هایی که پشت میز پذیرش نشسته بودند پرسیدم که سانس استخر چطوریه؟ چون سانس استخرشون رو نه روی تابلو زده بودند و نه توی سایت‌های پول‌تیکت و پونز و اینا چیزی دیده بودم.
یکی از اون خانم‌ها هم اومد و جوابم رو داد...
ولی برام رفتار دوگانه تمام اون خانم‌ها عجیب بود. از یک
من به‌خاطر بچه‌ها مانده‌ام!این جمله از بدترین جمله‌های قاموس زندگی خانوادگی است. برخی از زن و شوهرهای فرزنددار، هردو، آن‌را هنگام نزاع‌های‌شان به‌کار می‌برند؛ گاهی از سر عصبانیت، گاه دیگر به عنوان فحش، گاه سوم برای کوبیدن طرف، گاه چهارم برای خنکی دل، و گاهی نیز واقعاً چنین است؛ یعنی زن یا شوهر یا هردو، به دلیل وجود فرزند نزد هم می‌مانند و اگر فرزند نبود، به زندگی مشترکشان ادامه نمی‌دادند.در هیچ‌یک از این "گاه‌"ها، نباید از این جمله
بی سرپرست به آن دسته از افرادی اطلاق می شود که بنا به دلایلی هردو والد خود را از دست داده اند یا اینکه والدین، آنها را رها کرده اند؛ و  بدسرپرست  به افرادی اطلاق می شود که به علل گوناگون از حمایت، مراقبت و نگهداری موثر توسط خانواده محروم بوده و مورد غفلت خانواده (جسمی یا روانی و هردو) قرار می گیرند.
موسسه خیریه بیت الکوثر زنگی آباد
شماره حساب بانک کشاورزی :603247
شماره کارت بانک کشاورزی:6037707000052492
بانک رسالت :1062445901
شماره کارت بانک رسالت :5041727010073177
بی سرپرست به آن دسته از افرادی اطلاق می شود که بنا به دلایلی هردو والد خود را از دست داده اند یا اینکه والدین، آنها را رها کرده اند؛ و  بدسرپرست  به افرادی اطلاق می شود که به علل گوناگون از حمایت، مراقبت و نگهداری موثر توسط خانواده محروم بوده و مورد غفلت خانواده (جسمی یا روانی و هردو) قرار می گیرند.
شماره حساب بانک کشاورزی :603247
شماره کارت بانک کشاورزی:6037707000052492
بانک رسالت :1062445901
شماره کارت بانک رسالت :5041727010073177
سوال *آیا تریپسین همانند پپسین در اندام دارای بی کربنات واکنش آبکافت پروتئین ها را انجام می دهد ؟
 بله (زیرا تریپسین فعال در محیط قلیایی (دارای یون بیکربنات)روده باریک فعالیت می کند و پپسین در محیط اسیدی معده فعالیت میکند . طبق متن کتاب در لایه ژله ای و چسبناک محافظ معده یون بیکربنات نیز وجود دارد و درنیتجه در محیط فعالیت هردو آنزیم یون بیکربنات یافت میشود . ) 
* نکته : تریپسین و پپسین هردو بصورت غیرفعال ترشح می‌شوند و در محیط خارج از غده و مجر
انجام مأموریت شناسایی توسط شهید غلام رضا جوان و شهید محمد نوربخش
 
 
این عکس مربوط به شهید والامقام غلامرضا جوان میباشد که در حین انجام مأموریت شناسایی با شهید محمد نوربخش به اسارت دشمن بعثی عراق درآمده بودند . این عکس پس از انجام مأموریت سپاه پاسداران از طریق ماهواره رسد میکند و در اختیار خانواده شهید قرار میدهد دشمن زبون چون نمیتواند از این دوشهید اقرار بگیرد هردو آنان را ناجوانمردانه به شهادت میرساند .
رسول اکرم صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله به هر کس برخورد مى ‏نمودند، از بزرگ و کوچک، ثروتمند و فقیر، سلام مى‏ کردند و اگر به جایى حتى براى خوردن خرمایى خشک دعوت مى‏ شدند، آن را کوچک نمى‏ شمردند. زندگیشان کم هزینه بود، بزرگ طبع، خوش معاشرت و گشاده رو بودند، بى آن‏که بخندند، همیشه متبسم بودند، بى‏ آن‏که اخمو باشند، محزون بودند، بى‏ آن‏که از خود ذلّتى نشان دهند، متواضع بودند، مى ‏بخشیدند ولى اسراف نمى ‏نمودند، دل نازک و نسبت به تمام مسلمانان
قصۀ کشتن قابیل هابیل را
آدم را از حوّا بیست حمل و به روایتی صدوبیست حمل فرزند آمد. هر حملی پسری و دختری. حق تعالی فرمود که دختری که از یک شکم بود به پسری دهد که از دیگر شکم آمده بود؛ و قابیل و اقلیما هردو از یک شکم آمده بودند و هابیل و لیوذا به یک شکم زاده بودند. هابیل و لیوذا جمالی نداشتند و قابیل و اقلیما بغایت و اجمال بودند.
خدای تعالی آدم را فرمود تا اقلیما به هابیل دهد و لیوذا را به قابیل دهد. آدم لیوذا بر قابیل عرضه کرد، نپسندید. گفت: «چونست ک
دیروز قسمت شد بریم دیدار خانواده شهید مدافع حرم، مصطفی صدرزاده. یا همون سید ابراهیم.
رفتیم خونه پدری ایشون. پدرشون بودند. مادرشان هم بودند ولی از آشپزخونه بیرون نیامدند. یعنی جلوی آشپزخونشون یک پارچه زده بودند و فقط پذیرایی رو میداند به نوه شون که بیاره. صوت دیدار رو گرفتیم. میذارم بعدا.
چه ساده بود این دل نادانم که به پای تویی که حتی لحظه‌ای ندانستی چه‌قدر مردانه،چه‌قدر صادقانه تو را می‌خواهد تکه تکه شد و دم نزد...
و چه مظلوم بود غرور این مرد که برای تو زیر پا گذاشتم، غافل از آن که تو هم بعد از من رویش پا خواهی گذاشت و بیش از پیش خردش خواهی کرد
 
هردو باختیم عمر من...
من تو را به دست تقدیر باختم
تو بگو عشق و وفای این مرد را به چه باختی؟
بی هدف روی صفحه کلید ضربه میزنم و فکر هایی که تو ذهنم این روزها رژه میرند واژه به واژه کنار هم قرار میگیرند و جمله هایی میسازند که فقط خودم میفهمم....
میدونی گاهی وقتا  اون چیزی نمیشه که میخوای اون چیزی میشه که اونا میخوان... حتی اگه با تمام وجود تلاش و ایستادگی کنی.....
دیشب موقع نماز مغرب یه حرفی زدم که خودم هم قبولش نداشتم ولی گفتم.... اما تا امروز ظهر همه چی دست به دست هم داده بودند که یادم تره خدا با منه 
که یادم نره خدا حواسش به  منه... که یادم نر
بی هدف روی صفحه کلید ضربه میزنم و فکر هایی که تو ذهنم این روزها رژه میرند واژه به واژه کنار هم قرار میگیرند و جمله هایی میسازند که فقط خودم میفهمم....
میدونی گاهی وقتا  اون چیزی نمیشه که میخوای اون چیزی میشه که اونا میخوان... حتی اگه با تمام وجود تلاش و ایستادگی کنی.....
دیشب موقع نماز مغرب یه حرفی زدم که خودم هم قبولش نداشتم ولی گفتم.... اما تا امروز ظهر همه چی دست به دست هم داده بودند که یادم نره خدا با منه 
که یادم نره خدا حواسش به  منه... که یادم نر
امام صادق ع یکی از غلامانش را پی کاری فرستاد او دیر کرد امام بدنبالش رفت دید خوابیده است بالای سرش نشست و بادش میزد تا بیدار شد امام صادق ع باو فرمود فلانی بخدا تو این حق را نداری که شب و روز هردو بخوابی  شبت برای خود و روزت از ان ماست 
 
حالا که روبه‌روی هم‌ایم و 
خوابی دیده‌ایم هردو
که ابطالِ عقدِ ماست.
تو مرا صفحه‌های سیاه می‌بینی و
من تو را سیاهِ صفحه‌به‌صفحه
اما بگو هنوزِ من، هنوزِ شب و روز
این سنگ -که شاهدِ طلاقِ تو و من بود-
وقتی که نامِ من متلاشی شد
وَ تو به قعرِ خودت رفتی؛
ما را چه‌گونه دید؟
جهان ابدی، به مدارای من بشتاب که جهانم به جای دگر گریخته است نیم نگاهی به درمان زخم هایم کن که درونم از هم به هم ریخته استبار سفر از هردو مکان بر بسته ام چونان الکی مانم که آردش را آویخته استنا امید از خلق نشدم نا امید بودمبه خدا قسم که جانم به خدا آمیخته استبهانه امروز و فردا ماندنم از نداری استکه خود را چو سیل به گرداب ریخته است
نمک نشناس ها بدانند:نقل شده اگر حضرت جعفر ع و حضرت حمزه ع بودند حق حضرت علی علیه السلام غصب نشده بود.*بلاتشبیه اگر سردار سلیمانی ۵۰ سال پیش سردار ایران بودند امروز بحرین استان ایران بود و مزدوران آل خلیفه مزاحم نوامیس شیعه نبودند.اگر ۸۰ سال پیش زمان رضا شاه ملعون بودند شوروی و انگلیس و آمریکا چند روزه ایران را اشغال نمی کردند.*اگر زمان قاجار بودند کشور های مختلف شمال ایران از کشور جدا نمی شدند.****سلبریتی هایی که امروز در امنیت کامل بدون یک شب
تیم مدیریت سایت بوستان ولایت شهادت اسدالله الغالب علی ابن ابیطالب رو به همه‌ ی شما دوستداران اهلبیت علیهم السلام تسلیت عرض می کنم.
حضرت علی علیه السلام فاتح خیبر بودند. ایشان کسی بودند که با عمرو ابن عبدود جنگجوی نامدار عرب جنگیدند و او را کشتند. ایشان کسی بودند که وقتی قاضی که خود او را به سمت قضاوت گماشته بود می خواست در برابر مرد مسیحی رای را به امام علی بدهد این اجازه را به او نداد و گفت قوانون برای همه یکی است.
حضرت علی علیه السلام اسوه ی
در ادامه مقاله قبلیم که شماره پنج "نکات و اصول مهم در برنامه نویسی Java/Android" بود، در این مقاله شماره شش همین موضوع رو ارائه میدم...
 
1- بهتره همیشه شماتیک :file رو در کلاس WebView رو مسدود کنید.
کلاس WebView قابلیت نمایش صفحات وب در داخل اکتیویتی رو فراهم میکنه، و از اونجایی که دیگر برنامه ها قادرن Intent URI به WebView ایجاد شده بفرستن، پس این امکان رو هم دارن تا بتونن فایل یا آدرس URI آلوده رو در دستگاه بارگذاری کنن...
راه حل:
String _intentUrl = getIntent().getStringExtra("http://blog.i
هفده سالش که شد ازدواج کرد؛ با دخترخاله اش. 
 عروسیش خانه ی پدرزنش بود؛ توی برّ بیابان. همه را که دعوت کرده بودند، شده بودند پنج شش نفر. خودش گفته بود به کسی نگیم سنگین تره ! 
 همسایه ها بو برده بودند محمد از رژیم خوشش نمی آید. می گفتند: پسر فلانی خراب کاره. 
عروسیش را دیده بودند. گفته بودند ازدواجش هم مثل مسلمون هانیست. 
یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 6
    اگر اشتباه نکنم ترم سوم دانشگاه بودیم و آهنگ "همه چی آرومه" تازه منتشر شده بود. هم اتاقی های ما که می شوند همین دوستان الانم، مثل بقیه ی دخترا عاشق این آهنگ بودند و اصلا به ایمان آورده بودند. حداقل روزی ۵-۶ بار این موزیک را با صدای بلند در واحد پخش که میکردند هیچ، حتی با آن همخوانی میکردند و گاهی هم دستی می افشاندند و پایی هم می جنباندند و کلا ایمان آورده بودند که همه چی آرومه و چقدر خوشبختند و زندگی هنوز خوشگلیاشو داره و باید از زندگی لذت بر
دیروز دوتا مهمون داشتم که هردو آقا بودن از خیلی نظرا بهتر بود :))) 
مثلا نیاز به نظافت کاریایِ با ظرافت نبود 
چون من واااقعا سختم بود با وجود پسر
 همین که تونستم یه غذای خوب درست کنم و همه کارا رو (آشپزی و اماده کردن ظروف و میوه و فلان) در عرض یکساعت و ربع انجام بدم شاهکار کردم واقعا
ولی وقتی مامانم بخواد بیاد همه چی فرق میکنه D: 
 
مینویسم و پاک میکنم...
یاد یکی از خاطره های ابوالفضل کاظمی افتادم توی کوچه نقاش ها... یاد یکی دیگر از خاطره های همدانی توی مهتاب خین شاید...
 
+جمع شده بودند بروند بگویند یا ما یا او، پروپاگاندا راه انداخته بود و مظلوم نمایی، مجبور شده بود بهشان بگوید: بروید هر چه گفت، گوش کنید. بینشان اختلاف افتاده بود، یک عده رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند. عده ای دیگر ماندند که رفیق نیمه راه نباشند و سوخته بودند. بعضی هایشان از خدا طلب مرگ کرده بودند و به
من وهمسرم هردو موافق هستیم که توافقی طلاق بگیریم ولی در مورد هیچ چیز فعلا توافق نکرده ایم 
میخواستم بدونم اگه توافقی اقدام کنم بعد از جلسات مشاوره میتونم اقدام کنم در مورد حق و حقوقم؟ در روز دادگاه یا توافقی یعنی زن هیچ ادعایی دیگه نمیتونه داشته باشه
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل 
انسانها آنچه را که دوست دارند میشنوند و آنچه در راستای منافعشان باشد را سریع و راحت قبول میکنند.
به عنوان مثال شخصی که به حافظ علاقه دارد،هرچه از فضائل حافظ بشنود را براحتی می پذیرد ولی اگر کلامی بر خلاف میلش بشنود از شما سند و مدرک میخواهد،
در صورتی که یک فرد شیعه وظیفه دارد در هردو مورد دنبال سند و مدرک باشد چه وقتی آنچه دوست دارد میشنود چه وقتی آنچه دوست ندارد میشنود
بدون شک جوابی
امروز دستگاه های باشگاهمون رو عوض کرده بودند / خیلی بهتر شده بودند / زود رفتم که دستگاه هارم زود ببینم ^_^ / یکی از استادهای باشگاه که باهاش سلام علیک نداشتم اومد باهام دست داد خیلی صمیمی / امروز یه پلیس و آتش نشان هم اومده بودند باشگامون / حسودیم شد بهشون / خیلی قوییییی!!! / درسهم زیاد نه ولی خوب خوندم / برنامه اعجوبه هارو ببینید خیلی قشنگه امشب که دیدم خیلی خنده دار بود / واقعا که بچه ها چه دنیایی دارند...اصلا روحم شاد شد...
پدربزرگ و مادربزرگ من ۸۰ سال، یعنی از ۱۵ سالگی با هم بودند. آن‌ها در جنگ هم با هم بودند، پدربزرگم دستش و مادربزرگم شنواییش را از دست داد. آن‌ها فقیر و گرسنه بودند، شش بچه بزرگ کردند و خانواده‌شان را حفظ کردند. وقتی بازنشسته شدند، نزدیک دریا رفتند. مادربزرگم دو بار سرطان را شکست داد و پدربزرگم یک بار سکته کرد. او همیشه برای مادربزرگم گل می‌خرید و یکدیگر را واقعا دوست داشتند. آن‌ها در ۹۵ سالگی و به فاصله یک روز درگذشتند.
تو نتوانستی!
این واضح‌ترین عبارتیست که حال و حالت مرا توصیف می‌کند. من در یک جنگ نابرابر شکست خوردم و این جنگ، کنکور نبود. این جنگ، درون من شکل گرفت. ریشه گرفت. فریب داد و جلو آمد. حریف، دو راه بیش‌تر بلد نبود و من، همه‌ی راه‌هایم را باخته بودم به او. گمان کردم، با این پای زخمی، با این صورت کبود، با این ریشه‌های معلق در هوا، می‌توانم بر او غلبه کنم و جشن مرگش را به نظاره بنشینم. گمان می‌کردم روز کنکور، زمینش خواهم زد و در اعلام نتایج تدفینش خ
 
هر چه زمان بیشتر می‌گذرد، چیزهای بیشتری درونمان می‌میرند. چیزهایی که آگاه به مرگشان نیستیم و روزی یا شبی میانه، خاطرمان را می‌آزرند که جای خالی‌شان را حس می‌کنیم و اما فراموش کرده‌ایم چه بودند. حالا مانند نهال‌های جوانی که خشک شده‌اند به یاد نمی‌آریم نهال چه درختانی بودند و بذرشان چگونه و از کجا در ما جوانه زده بودند. تنها جای خالی‌شان و ردی از ساقه‌ای جوان اما مرگ‌درآغوش گرفته را به یاد داریم چون خاطره‌ای محو و حفره‌های سیاه درو
در دهکده ای
در سرزمین کوهستانی بالکان
در طی یک روز
گروهی کودک
شهید شدند
همه در یک سال زاده شدند
همه به یک مدرسه رفته بودند
همه در جشنهای یکسانی شرکت کرده بودند
همه یک جور واکسن زده بودند
و همه در یک روز مردند
و پنجاه و پنج دقیقه
پیش از آن لحظه شوم
آن کودکان
پشت میزشان نشسته بودند
سرگرم حل کردن مسئله ای سخت
یک مسافر باید با چه سرعتی قدم بردارد 
تا برسد به آن شهر
مشتی رویای یکسان
وراز های یکسان
راز عشق و عشق به میهن
در ته جیب هایشان پنهان بود
و همگ
بجنبین
بجنبین
ایدرآپ فوق العاده ی sola
فقط کافیه ازلینک زیرایمیلتون روثبت وبعداپ روازگوگل پلی دانلودکنید.
ده توکنsolaهدیه می گیرد.
بعدبااشتراک گذاشتن عکس هابازبه گرفتن ارزآینده دارsolaمشغول می شید.
https://sola.ai/airdrop?r=13751382
تومایه هایpivot
پیشنهادمی کنم هردو رونصب کنید.
دوستان عزیزی که آزمون نظارت داشتن و کد دفترچه شان C بوده، یک بار دیگر نتیجه خود را بر روی سایت مشاهده فرمایند!
✅ ماجرا از این قرار است که پاسخ صحیح این سوال در دفترچه C باید گزینه 4 میشد که در کارنامه‌ی دوستانی دفترچه شان این کد بود، به اشتباه 1 اعلام شده بود و تبعا اگر درست زده بودند اشتباه محسوب شده و خیلی از دوستان لب مرزی به همین دلیل مردود شده بودند که با اصلاح دفترچه و افزایش نمره، قبول خواهند شد.
❓مشخص نیست کسانی که از این اشتباه متنفع شد
تفاوت رسیور مدیا استار دیاموند mediastar ms-diamond z2 4k با z1 فقط در تک و دو تیونره بودن هستش و فرق دیگری با هم ندارند از نظر سخت افزاری کاملا شبیه هم و هردو جدید و به خوبی شبکه های فورکی را ساپورت میکنند.
۶۰ فریم بر ثانیه را ساپورت میکند دارای سیستم عامل اندرید است و کیفیت تصویر بسیار عالی دارد.
گروهی از محققان داده‌های مربوط به ۱۶ میلیون نفر در کشور سوئد را تجزیه‌وتحلیل کردند که در این میان، بیش از ۱۵۳ هزار فرد به بیماری سرطان خون مبتلا بودند و ۳۹۱ هزار نفر آن، از بستگان درجه‌یک آن‌ها شامل والدین، ​​خواهر و برادر یا فرزندان بودند.
روزگار عجیبی بود...
گاهی وقتا میرفتم روی بلند ترین نقطه ممکن روی این شهر
تا پرواز پرنده هایی را تماشاگر باشم که رویا هایم را با خود برده بودند به دورترین جاها...
و دست نیافتنیش کرده بودند...
تا پرواز پرنده هایی رو ببینم که هر کدام تکه ای از زندگیم را خورده بودند...
و من را در همین بالا ترین نقطه جهانم رها کرده بودند...
روزگار عجیبی بود...
آنقدر غرق آن پرندگان شدم که روسری ام را باد برد...
آنقدر که به ناگاه زیر پاهایم خالی شد...
دنیا دور سرم چرخید
 و من ت
ظاهرا در ساری مراسم سوگواری برای کشته شدگان فاجعه سقوط هواپیمای اوکراینی برگزار شده بود و مردم آمده بودند شمع روشن کرده بودند. مامورین هم ریخته بودند تا شمع ها را خاموش کنند.
مامور گفت : برید سر قبرش شمع روشن کنید
زن جواب داد : قبر داره مگه ؟ کدومشون قبر دارن ؟
مامور تشر زد : همه!
حالا که فکر میکنم میبینم بیراه هم نمی گفت. همه قبر دارند اینجا. یکی شرافتش را به خاک سپرده ، دیگری چشمانش را ، یکی گوش هایش ، آن یکی وجدانش ، پیرمردی جوانیش ، جوانی امید
صدا ذهنم را خراش می دهد اصلا از صدای ترمز قطار بدم می آید، نه خوشم می آید اصلا هردو چون از یک طرف ذهنم را پاره پاره می کند و از طرف دیگر صدای رسیدن است آهسته آهسته قطار می ایستد از این لحضه که همه بلند می شوند و شلوغی هم بدم می آید انگار با سرنگ استرس را وارد بدن می کنند
ادامه مطلب
call me by your name رو دیدم. چه حالی ازم گرفته شد. جدا از موضوع اصلی، فضاش منو دیوانه کرد. گرما. سرسبزی. شنا توی رودخونه. چهره‌ی اُلیُو شبیه مجسمه‌های یوناییه. برای خودم جالب بود که این بار شخصیت "تاپ" مورد علاقه‌م نبود. هردو چهره برا نقششون عالی انتخاب شده‌ن. بازیگر اُلیوِر به نظر واقعا از همون دهه‌ - 80 میلادی - فرار کرده و اومده! همون‌قدر خوش‌حال. همون‌قدر بی‌تفاوت. همون‌قدر نچسب [اوپس..]. خلاصه که قشنگ بود.
موزه کالچر ارت،واقع در مسکو،از سکوت سیاه هم ساکت تر بود.
سه نفر،با رداهای قرمز رنگشان،از کنار نگهبان رد شدند. البته که نگهبان فقط نسیمی خنک را احساس کرد، نه سه جادوگر رداپوش که ماسک بالماسکه زده بودند. شخصی از میان انها بی سرو صدا،به راهروی نمایش جواهرات اشاره کرد.
وارد راهرو شدند.
گردنبند دیانا،الهه شب و شکار موجودات وحشی،با درخششی خیره کننده در انتهای راهرو،به انها خیره شده بود. هر سه جلو رفتند،چشمانشان از میان شکاف نقاب،با اکراه اعتراف
موزه کالچر ارت،واقع در مسکو،از سکوت سیاه هم ساکت تر بود.
سه نفر،با رداهای قرمز رنگشان،از کنار نگهبان رد شدند. البته که نگهبان فقط نسیمی خنک را احساس کرد، نه سه جادوگر رداپوش که ماسک بالماسکه زده بودند. شخصی از میان انها بی سرو صدا،به راهروی نمایش جواهرات اشاره کرد.
وارد راهرو شدند.
گردنبند دیانا،الهه شب و شکار موجودات وحشی،با درخششی خیره کننده در انتهای راهرو،به انها خیره شده بود. هر سه جلو رفتند،چشمانشان از میان شکاف نقاب،با اکراه اعتراف
دو پسر در تالار مبارزات،روبه روی هم ایستاده بودند. البته که اسم انجا "تالار مبارزازت"نبود،اسمش "اتاق تفریح و تمرین برای دانش اموزان سال دومی" بود،ولی به مرور فراموش شد.
جو،پسر سال چهارمی و پایه همه چیز،دستانش را در هوا برد و گفت:
_با شماره یک شروع کنید! سه...دو...یک...
سالن،از جرقه ها و پرتو های نور طلسم ها روشن شد. هردو پسر همزمان جاخالی میدادند،طلسم میفرستادند و طلسم هارا دفع میکردند.
پسری که در چپ سالن استاده بود،شروع به کری خواندن کرد:
_فقط هم
مرد اهل یکی از روستاهای اطراف بود، سال ها قبل با دوستانش یک کار تولیدی شروع کرده بودند و حالا پس از پیشرفت ها و شکست های مختلف در حال صادرات محصولاتشان به خارج از کشور بودند. 
از او یک نصیحت به یادگار دارم، هر وقت به در بسته ای رسیدی اینقدر بکوب تا باز شود؛ مطمئن باش که بالاخره روزنه ای پیدا می شود.
نگران نباش.
حال اگر بخواهیم یک کسر را در یک غیر کسری مانند ۱،۲،۳... ضرب کنیم ابتدا باید به عدد غیر کسری یک مخرج یک بدهیم تا هردو کسری شوند و بعد از آن روند عادی کار را انجام می دهیم یعنی صورت در صورت ضرب میشود و مخرج در مخرج اما اگر ساده می شد باید ساده کنیم و بعد به محاسبه ادامه دهیم.
کشور CHICKASAW GETAWAY دریافت کنید21 مارس 2018سه مورد وجود دارد که من هر زوج را به انجام آنها تشویق می کنم. اولین مورد این است که یک روزانه با هم داشته باشیم. دوم این است که یک شب با تاریخ هفتگی داشته باشید. سوم ، استراحت فقط برای دو نفر از آنهاست. شکی نیست که زوج هایی که به طور مداوم این سه کار را انجام می دهند ، ازدواج های سالم تری دارند و از یکدیگر بیشتر لذت می برند.
چند آخر هفته گذشته نانسی و من برای استراحت به کشور Chickasaw در سولفور ، منطقه اوکلاهما رفتیم.
    کاش سرداران مقاومت سنی بودند!
✔️ سهیل العانی مدیر یک مرکز استراتژیک اهل سنت با اشاره به اتفاقات اخیر عراق و هتک حرمت تصاویر شهدای مقاومت توسط آشوبگران، در توییتی نوشت: به ما ابو مهدی المهندس را بدهید تا در هر روستا و مسجد و خیابان سنی نشین برایش یادبود و مسجد بسازیم؛ کاش این سردارها سنی بودند تا کودکانمان را با سیره آن‌ها تربیت کنیم، اما متأسفانه رهبران ما افرادی مثل حلبوسی، نجیفی و البغدادی هستند؛ اکنون باز شما عکس‌های رهبرانتان را
آهای ... ایهّاالناس ، بگذارید این شهکار آلاجاقی را بگویم که سال قحطی ، چه‌جور سرِ بندگان خدایی را که از بلوک کوه‌میش آمده بودند تا از او گندم به قیمت خون پدرش بخرند بُرید ، و چه‌جوری آن سرها را میان تور هندوانه بار کرد و فرستاد به شهر برای حاکم وقت . از این کارِ او مأمورها هم باخبر بودند و با او دست‌به‌یکی کردند . آن بندگان خدا ، در آن سال قحطی ، دار و ندارِ اهالی ده خودشان را جمع کرده بودند و به پول رسانیده بودند و آمده بودند تا از انبار آقای آ
دلم میخواد بیام راجع به فاجعه ای که توی آزمایشگاه و موقع کار با خون اتفاق افتاد بگم ... دلم میخواد راجع به حس و حال این روزهای خودم بنویسم 
اما؟ اما میانترمهای حذفی و سنگین و سختم شروع شدن و درس میخونم و درس میخونم ! 
80 درصد وقتم رو میذارم واسه بیوشیمی و اون 20 درصد باقی مونده رو پخش میکنم روی 20 واحد دیگه و بیاید امیدوار باشیم که توازن رعایت شده :)))
پشت درس خوندنام به چی فکر میکنم؟ 
1. تو
2. شش ترمه شدن
امروز مامانم رفت مامانشو دید.
قرار شد فردا زنگ بزنیم و جواب اولیه رو بگیریم.
احتمالا یه قرار ملاقاتی بیرون بذاریم و همدیگه رو ببینیم.
+ مامانم کلی استرس گرفته، انگار می خواد بی خیال تحقیقات اولیه بشه.
می گه توکل کن به خدا.
++ منم گفتم بله، توکلم به خداست. اما هردو شما اول تایید می کنید، بعد چند جلسه حسابی صحبت کنیم، بعد من چند روز فکر می کنم و جواب می دم...
 
+++ یه وبلاگ دیگه بزنم، از الان توش بنویسم، بعد چند مدت یهو بیاد ببینه وبم رو. موافقید؟
شهید نصیری قدرت تربیت دشمن را داشت و می توانست او را تبدیل به یک دوست کند و این خصوصیت کمی نیست. شهید نصیری در لشکر بدر، رئیس ستاد بودند و با عراقی ها صحبت می کردند. عراقی ها هنوز با شیفتگی از این شهید صحبت می کنند. این عراقی ها، توّابینی بودند که به لشکر بدر آمده بودند تا برای ما بجنگند. رساندن این توّابین به نقطه ی استقرار، کار راحتی نبود؛ به خصوص این که برخی از آنها هنوز در جبهه ی صدام بودند. اما شهید نصیری با رفتار و منش پاک خود بر روی رفتار ا
دانلود آهنگ جدید کیا به نام باور کن
Текст песни bavar kon Kia
این منم این تویی هردو به عشق هم دچارЭто вы оба влюблены
دیگران را به هر آنچه که بین ماست چه کارЧто другие делают со всем между нами?
از تو هر لحظه ای خواهش دلبری دارم

ادامه مطلب
با سلام دوستان برای دریافت چیت فعلا صبر کنید 
مثل اینکه زولا در سرور های خود ربات انتی چیت بسیار قوی گذاشته است 
بنده دوتا اکانت لول بالا داشتم که متاسفانه در یک هفته هردو بن شدن
اگر میخواید از چیت استفاده کنید هفته ای یک بار چیت رو فعال کنید 
مدت زمان بن شدن اکانت 50 سال میباشد
 
لطفا کمتر از چیت استفاده کنید ما نگران اکانت های شما هستیم 
 
با تشکر 
jefica hacker
کانال پیشبینی فوتبال
آدرس کانال:   T.me/Royal_Beting

شرط هردو تیم گل میزنند
آنالیز مارکت یا شرط "هردو تیم گل میزنند"
با خواندن این مقاله موارد زیر را فرا میگیرید:
کدام آمار میتواند شما را برا برنده شدن در شرط هردو تیم گل میزنند، کمک کند؟
آیا شرطبندان میتوانند از مارکت هر دو تیم گل میزنند سود ببرند؟
شرط بندی "هر دو تیم گل میزنند" محبوبیت زیادی پیدا کرده است، زیرا  به سادگی انتخاب یک گزینه دوتایی ساده را ارائه می دهد، در حالی که اطلاعات نشان می دهد که
Shirazart.blog.ir 
*" اتوماتیست ها "گروهی تشکیل شده است هفت نقاش تندرو سورئالیست کانادایی بود ،که در فاصله سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۵۱ فعالیت می کردند. نقاشان این گروه تحت تاثیر سورئالیست ها بودند  و روش های هنر خود انگیخته را از آنها گرفتند .در سال ۱۹۴۶ اولین نمایشگاه این گروه در کانادا برگزار شد.
پرندگان رنگی ام گوشه ای نشسته بودند زمین را نوک میزدند در خلوتی غریب و طولانی.
گذاشته بودمشان در فضایی تاریک،
صدا ازشان در نمی آمد،
نور نخورده بودند رنگشان پریده بود،
امشب تمامِ آسمانِ اتاق را پروازِ درنا رنگین کمانی کرده بود!
جهان ابدی، به مدارای من بشتاب
که جهانم به جای دگر گریخته است 
نیم نگاهی به درمان زخم هایم کنکه درونم از هم به هم ریخته استبار سفر از هردو مکان بر بسته ام چونان الکی مانم که آردش را آویخته استنا امید از خلق نشدم نا امید بودمبه خدا قسم که جانم به خدا آمیخته استبهانه امروز و فردا ماندنم از نداری استکه خود را چو سیل به گرداب ریخته است
#فاطمه اشرفی
با سلام خدمت همکاران گرامی
بعضی از فعالیتهایی که دانش‌آموزانم در تعطیلات سال گذشته انجام دادند:
ـ نوشتن خاطرات تعطیلات
ـ نوشتن آنچه در سیزده بدر بر آن‌ها گذشته بود
ـ مصاحبه با یک چغندکار
ـ مصاحبه با یک باغدار
ـ گزارشی از دیدن یک بازی فوتبال محلی
ـ گزارشی از بازدید از کارخانه سیمان مجاور روستایشان
ـ بازخوانی یک داستان محلی و قدیمی که زبان مادربرگ شنیده بودند
ـ خلاصه آخرین داستانی که خوانده بودند
ـ یادداشت همه خواب‌هایی که در طول تعطیلات د
مسابقات شنائی در دهکده ی شیوانا برگزار شده بود و جوانان دهکده و از جمله چند تن از شاگردان مدرسه ی شیوانا هم در این مسابقه شرکت کرده بودند . جمعیت بزرگی در اطراف دریاچه ، نزدیک دهکده جمع شده بودند و منتظر شروع مسابقه بودند . یکی از شاگردان شیوانا که اندامی ورزیده داشت و شناگر ماهری بود ، قبل از مسابقه خطاب به شیوانا و بقیه شاگردان گفت : « من شناگر ماهری هستم . اما شرایط مسابقه سخت و عرض دریاچه خیلی زیاد است و با توجه به سردی آب فکر نکنم بتوانم زیا
امشب من و تو هردو، مستیم، ز می اما
تو مست می حسنی، من، مست می سودا
از صحبت من با تو، برخاست بسی فتنه
دیوانه چو بنشیند، با مست بود غوغا
آن جان که به غم دادم، از بوی تو شد حاصل
وان عمر که گم کردم، در کوی تو شد پیدا
ای دل! به ره دیده، کردی سفر از پیشم
رفتی و که می‌داند، حال سفر دریا؟
انداخت قوت دل را، بشکست به یکباره
چون نشکند آخر نی، افتاد از آن بالا؟
تا چند زنم حلقه؟ در خانه به غیر از تو
چون نیست کسی دیگر، برخیز و درم بگشا
از بوی تو من مستم، ساقی مدهم
سه شنبه مدرسه بودم. کلاس ششمی ها آش رشته پخته بودند و بعد از پایان کارشان آزاد و رها زیر آفتاب نشسته بودند و آش می خوردند. من هم کنارشان نشستم. به صداها و خنده های بلندشان گوش می دادم و آش برایشان می ریختم. حالشان خوب بود. با هم بحث کرده بودند؛ گریه کرده بودند اما در نهایت کنار هم نشسته بودند و می خندیدند. من از خوشی آن ها فاصله داشتم؛ اما پیوستگی غیر واقعی به بچه ها را دوست داشتم. بعد کمک شان کردم. دیگ آش را شستیم و آش ها را تقسیم کردیم. همان لحظه،
هنگام مباحثه و مجادله بخدا سوگند یا نکنید زیرا ممکن است از ترس عذاب وعقاب خدا از انچه سوگند خورده اید  برایدیگر منتقل شوید ورسواگردید  حدیث 4 امام صادق ع فرمود با شخص حلیم و سفبه مجادله مکن زیرا حلیم دشمنت دارد وسفیه ازارت رساند  توضیح  حلیم دو معنی دارد 1 خردمندو عاقل 2 خویشتن داری که در کارهاشتاب نکند و هردو ور اینجا مناسب است  وسفیه بیخرد و نادانست 
"حمید" روبه‌روی آینه‌ای نشسته بود و تصویرش نیز درون آینه نشسته بود."حمید" در میانه نشسته بود، هنگامی که آینه‌ای دیگر مقابل آن آینه قرار گرفت.حالا بی نهایت "حمید" بودند که همگی پشت سر هم و رو به روی هم نشسته بودند.زمان سپری می‌شد و تصویرها چشم در چشم هم دوخته بودند.فقط کافی بود یکی از این بی نهایت "حمید" برخیزد تا تمام "حمید"ها برخیزند.
برگرفته از کتاب "محاسبات عددی" محمود فروزبخش
پ.ن: اگه یکیشون برخیزه همشون (کل عالم هستی) برمیخزه، پس همه چی به خ
امام علی (ع)
 
زندگی کردن با مردم این دنیا 
همچون دویدن در گله اسب است... 
تا می تازی با تو می تازند.
زمین که خوردی، 
آنهایی که جلوتر بودند.. هرگز 
برای تو به عقب باز نمی گردند.
و آنهایی که عقب بودند، 
به داغ روزهایی که می تاختی 
تورا لگد مال خواهند کرد!
در عجبم از مردمی که 
بدنبال دنیایی هستند که روز 
به روز از آن دورتر می شوند 
و غافلند از آخرتی که روز 
به روز به آن نزدیکتر می شوند..
سرکه سیب یک نوع سرکه است که از آب سیب تخمیرشده به دست می‌آید و در مواردی مانند چاشنی برای سالاد، چاشنی مورد نیاز برای خواباندن مواد غذایی، چتنی و نگهداری مواد غذایی کاربرد دارد. این ماده به شیوه‌های مختلف و مواد اولیه گوناگون قابل تولید می‌باشد. سرکه سیب به عنوان یک ماده نگهدارنده در صنایع غذایی، کابرد وسیعی دارد.
 
خواص سرکه سیب در طب سنتی
نتایج تعدادی از تحقیقات نشان می دهند که سرکه از جمله سرکه سیب به کاهش قند خون کمک می نماید. سرکه سیب
۴ سال پیش بنزین دو نرخی ایجاد فساد میکرد الان که دیگه رای لازم نداره، بنزین دو نرخی رونق اقتصادی میاره.
بعدها فهمیدیم دلار دو نرخی هم این خاصیت رو داره. پس هردو رو اجرا کردیم. -♂
جمعه ، ۲۴ آبان ۹۸@IrNews_24
[عکس 482×318]
مشاهده مطلب در کانال
چند روزی این ادرس ماموکا به ادرس عزیز پیوندها گره خورده بود. درواقع دامنه نازنین جدیدم را انداخته بودند در زباله دانی و مسدود کرده بودند. اعتراض کردم. جوابی نگرفتم. فعلا برگشتم به همان دامنه قبلی تا ببینم ماجرا بر سر کدام نطق غرا من است که محتوای ناپسند داشته!
روی کوه ایستاده بودند و نگاهشان را به گوشه ای دوخته بودند.
انها دوازده نفر بودند،ردای قرمز-سیاه رنگ و ماسک قرمز بالماسکه بدنشان را پوشانده بود. یکی شان گفت:
_احمق. همشون احمقن.
زمزمه ای در تایید این حرف بلند شد. همان صدا رو کرد به شخصی که جلوی همه استاده بود و گفت:
_کی باید حمله کنیم؟
مرد جواب اورا نداد. به جایش گفت:
_طلسم رو بخونین. (دستش را به طرف حنجره اش برد و جرقه ای کهربایی رنگ داخل ان رفت)
همه از او پیروی کرد،مرد دوباره شروع به صحبت کرد،صدایش
سلام دوستان.
چند وقت پیش عرفان بهنام پور (یکی از دوستام)اومد تو بیان.حالا ماهان افشارپور(یکی دیگه از دوستام که تو چالش نامه به گذشته معرفیش کردم)هم بیانی شده.
لطفا این دو وبلاگ رو دنبال کنید.
mahan87.blog.ir
erfan87.blog.ir 
پ.ن:من نویسنده ی هردو وبلاگ هستم.
 
 
سپس امام صادق ع فرمود و اما قول عزوجل اگر یکی از ایشان یا هردو نهانزد تو به پیری رسیدند بانها اف مگو و تندیشان مکن 23سوره17 بعنی اگر دلتنگ کردندبانها اف مگو واگرترا زدند با انهاتندی مکن فرمود و با نهاسخنی شریف وبررگوار بگو یعنی اگر ترا زدند بگو خدا شمارا بیامرزد ابنست سخن شربف تو و فرمود و از روی مهربانی برای انهاجنبه افتادگی پیش اور یعنی  دیدگانت را بانهاخیره مکن بلکه با مهربانیو دلسوزی بانها بنگر و صدایت را از صدای انها بلندتر  مکن و دستت ر
کتاب شریف روح مجرد یادنامه عارف کامل حاج سید هاشم حداد میباشد که آیت الله خامنه ای فرموده بودند مرحوم آقای طهرانی این کتاب را به عنوان یک تحفه برای ما گذاشتند و رفتند. نقل شده ایشان هفت مرتبه این کتاب را مطالعه کرده اند.
مرحوم آقای بهجت راجع به ایشان فرموده بودند که حداد سر الله است کسی در دنیا نمیتواند ایشان را بشناسد 
و علامه طهرانی فرموده بودند :
الحداد و ما ادراک الحداد
جهت دانلود به ادامه مطلب مراجعه بفرمایید :

ادامه مطلب
1. مغولان از چه اقوامی بودند و در کجا می زیستند؟
مغولان از اقوام بیابانگردی بودند که در سرزمین مغولستان واقع در شمال چینو جنوب سیبری می زیستند.2. شیوه‌ی زندگی مردمان مغولستان چگونه بود؟
آب و هوای سرد و خشک منطقه، موجب شده بود که آنها شیوه ی زندگی کوچنشینی و دامداری را برگزینند.3. چرا قبایل مغول به غارت یکدیگر و همسایگان روی آوردند؟
قبایل مغول تا پیش از چنگیز خان پراکنده بودند و حکومتی نداشتند. این قبایل به سبب افزایش جمعیت و کمبود مراتع ناگزی
به خاطر این امتحان چند روز بود که درست و حسابی نخوابیده بودم و نفس نکشیده بودم و نشسته بودم فرق شتر بنت مخاص و بنت لبون و...را برای اولین بار تو زندگیم حفظ کرده بودم  ......وقتی به خونه برگشتم چراغ ها خاموش بود ...دوش گرفتم و موهای خیسم  را کنار شوفاژ رها کردم و خوابیدم .چشم هایم را بستم ...مادرم پیام داد ..خوب شد امتحانت ..پدر برایم شیرینی خریده بود...فکر کردم برای همیشه با تمام ناراحتی هایی که از هردو دارم ...هنوز  و برای همیشه دوست شون خواهم داشت بدون
زهرای بابا سلام
 
عمو می گفت فردای روز عید غدیر باز خواب دید. تو رو دیده بود تو یک دشت زیبای سرسبز پر از ساختمانهای زیبا شبیه قصر. همه آدمهای اونجا سالم بودند و نقص و ناراحتیی توشون مشاهده نمی شد. تو اونجا بدوبدو می کردی و باز همون زوج سفید پوش دنبالت بودند و به شدت مراقبت بودند. عمو می گفت آخر خوابش تو داد زدی که "من فرشته کوچک خدام. نیومدم که بمونم".
زن عمو می گفت: عمو که پا شد می گفت اگه اون دنیا این قدر قشنگه من می خوام همین الان بمیرم.
 
فرداشم ع
با عرض سلام
حتما همه شما عزیزان تاکنون در مورد قانون جذب مطالب زیادی رو خوندین و یا حتی از دیگران در این باره شنیدین.
 
حتما خیلی کنجکاو شدین که این قانون چی هست و چطوری کار میکنه.
 
شاید دلیل حضورتون در این صفحه هم همین باشه و یا کاملا به صورت اتفاقی وارد این صفحه شده اید ، در هردو صورت در پایان این مقاله ما به شما اثبات می کنیم که هیچ چیزی اتفاقی نیست.
 
ادامه مطلب
اولین بار که با عرب ها برخورد داشتم‌در سفر اربعین بود... زبان و لهجه ی عربی واقعا خاص ومسحور کننده اس، و از وقتی که آهنگ حیک مهدی یراحی رو گوش دادم به موسیقی و زبان عربی علاقه مندتر شدم و حالا آهنگ جدید یراحی اومده به نام اهل النخل هم قشنگه و هم مفهوم شعر زیباست...به جز اینا یک سخنرانی در مورد قرآن و زبان عربی از خانم لزلی هازلتون شنیدم که خیلی خوب بود. هردو رو بیبینید
https://www.aparat.com/v/T1xuf/قرآن_کریم_از_زبان_خانم_لزلی_هازلتون_%28_پژوهشگر_یهودی
 
https://www
به رفتم قبرستان
جوان هایی زیر خاک بودند
جوان هایی روی خاک
پیرهایی زیر خاک 
پیرهایی عصا به دست و قد خمیده
طفلی بی پدر شده بود
پدری بی پسر شده
مادری داغدار بود
مادری شادمان و جوان و تازه نفس
دست هایی که پیر شده بود و داشت غبار از مزار جوانی  پاک می کرد
و قبر خالی ای که داخلش اشغال ریخته بودند بچه ها
قبر خالی آماده...
نویسنده : اشکان ارشادی 
این نوشته بازبینی می‌شود و ادامه دارد....
لهستان محل تجمع و ریزش خزرهایی بود که در ابتدا ترکی حرف میزدند ولی بعداز مدتی زبان عوض کردند. این یهودیان که بعدها همان یهودیانی بودند که هیتلر آنان را خطاب میکرد ، در تاریخ حتی توانستند شاهان آلمان را در دست بگیرند و رسوایی پدید آورند. 
یورش روسهای کیف ، آنقدر قوی بود که خزرها از منطقه شمالی قفقاز فرار کردند ولی در اروپای شرقی مسکن گزیدند. امپراتوری عثمانی با حضور در شمال دریا
خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره یازده)
ساعتای 5اینا بود که مجدد توقف کردیم.
نزدیک لرستان بودیم فک کنم.
موکب بود.
چایی و عدسی نذری می دادند.
ما هم جاتون خالی میل کردیم.
روی جدول های رو به رو موکب نشسته بودیم.
متوجه عبور تعداد زیادی خانوم شدم.
همشون یه پارچه سبزرنگ پشت چادرشون داشتند.
اکثرا هم سن وسال خودمون بودند ظاهرا.
رو پارچه شون نوشته بود کاروان جامعه الزهرا قم.
فهمیدم کاروان اونجا هستند.
همشون با حجاب کامل بودند.
من خجالب کشیدم که رو مسیر رفت
سوار آسانسور شدم. دکمه‌ی همکف را زدم. در طبقه پایین‌تر سه مرد سوار آسانسور شدند.‌ سیاه پوشیده بودند، اولین بار بود آن‌ها را می‌دیدم، احتمالاً اقوام یکی از ساکنان بودند. آسانسور که ایستاد یکی از آن سیاه‌پوش‌ها با شیء فلزی‌ای که در دست داشت به سرم کوبید. دیگر چیزی یادم نمی‌آید تا زمانی که خودم را در یک مکان ناشناس دیدم.
ادامه مطلب
نزدیک بود از هوش برود گفت:((تو،تو چی کار کردی؟)).فیلیسیتی 
گفت:((مهم نیست،پیداش میکنیم)).سارا گفت:((آخه چطوری؟)). 
فیلیسیتی درحالی که بلندشد،گفت:((بیاید دنبالم)).بعدبه بیرون ازکلبه 
رفتند.فیلیسیتی گفت:((با این چهارچرخ می توانیم برویم دنبال وسیله 
انتقال صدابگردیم.پس زودباشیدسواربشید)).ساراوسیسیلی متعجب شده 
بودند.
هر سه خواهر سوار برچهارچرخ شده بودند.فیلیسیتی چهارچرخ را به 
حرکت در آورد و باهم دنبال وسیله انتقال صدا گشتند.حوالی شب بود و 
هوا د
رقص ترکی و زبان ترکی (استانبولی) بلد باشه فقط واسع #فان بریم یکجای خلوت اهنک ترکی خفن بزاریم ترکی برقصه و اهنگ برام بلند بلند بخونه و منم با چهره علامت سوال نگاش کنم ترجمه  کنه :) 
یا توی راه شمال جاده کندوان توی تونل ها صدای اهنگش زیاد کنه....چشاش ریز کنه بگه حالا وقت چیه؟ وقت جیغعععع.... 
تونل اول  اون جیغ بکشع 
تونل دوم من جیغ بکشم
تونل سوم هردو باهم 

از این اهنگ خفن ها که میگم الان  کانالم گذاشتم :) 
@my_attic 
+دقت کنید فرد مورد نطر در همه حال پایه
خلاصه مطلب(۳)| دو شخصیت هستند که در آثارشان عالی‌ترین تبیین را از ولایت و امامت ارائه کردند: حضرت امام خمینی و علامه طباطبایی
ولایت یک حقیقت ملکوتی است که اولین اسم صادر از پروردگار است و تمشیت کل امور عالم را مقام ولایت ثابت می‌کند. ولایت یک چیزی است که تمام امور عالم را اداره میکند. ولایت یک امر حقیقی است. 
▫️لذا ما در مسئله ولایت اگر تمام عمرمان را اختصاص بدهیم و اگر تمام تلاشمان را برای فهم ولایت بکنیم نه‌تنها ضرر نکردیم بلکه این مدخلی
روزهای تکراری و پردغدغه می‌گذشتند. کارها لاکپشتی پیش می‌رفت. حوصله‌ها ته کشیده بود. انگیزه‌ها خاک می‌خورد. زندگی خمیازه می‌کشید و عقربه‌ها خوابیده بودند که آمد! 
یک دوست خیلی نزدیک یک دوست خیلی دور! آمد و هیاهویی به جان خانه‌ انداخت. به روی طاقچه‌ی دل دستمالی نم داری کشید. آفتاب را روی پنجره پهن کرد. امید را آب داد. رادیو را روشن کرد. باتری زندگی را نو کرد و رفت :)
مداد رنگیها مشغول بودند به جز مداد سفید
هیچکس به او کار نمیداد ، همه میگفتند: تو به هیچ دردی نمیخوری...
یک شب که مدادرنگیها توسیاهی شب گم شده بودند،
مداد سفید تا صبح ماه کشید مهتاب کشید و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچکتر شد صبح توی جعبه مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پرنشد.
به یاد هم باشیم شاید فردا ما هم درکنارهم نباشیم…
نویسنده و محقق : اشکان ارشادی 
کپی و رونوشت برداری ممنوع و ناقض حقوق محققی است که در نشر الکترونیک یعنی وب فعالیت می‌کند .
در پایان مطالبی را که در مورد کرد و ترک بیان می کنم ، نظریاتی شخصی است پس توجه کنید.
به روایت کتاب تاریخ ایران تا اوایل سده هجده میلادی ، ترجمه کریم کشاورز 
و چند کتاب دیگر که به این موارد که توسط شخص اینجانب اشکان ارشادی خواهد آمد صحت گذاشته اند ، غلزایی را تعریف می کنیم. 
غل زایی یا غلجه زایی ، پشتون و افغانی‌هایی بودند ک
بیوگرافی رضا بهرام
 
سلام امروز برای شما کربران گرامی بیوگرافی خواننده مشهور رضا بهرام را اماده کرده ایم .
 
رضا هلاورجانی که با نام هنری رضا بهرام شناخته میشود که در بین مردم از محبوبیت بسیاری برخوردار است . 
که در 20 دی 1370 در شهر یزد متولد شده است . او فرزند دوم خانواده است او دو خواهر دارد که هردو ورزشکار هستند . ایشان در 14 سالگی پدر خود را از دست داد . 
 

ادامه مطلب
مازلو و گلاسر هردو معتقد بودند که ما نیازهایی داریم که برای برطرف کردنشون تلاش میکنیم.
یکی از مهمترین اونها نیاز به امنیت و اطمینانه. امنیت فکری و امنیت جانی و هرگونه امنیتی رو میتونیم بهش اضافه کنیم. اطمینان از این که در امانیم.
زبانم و فکرم قاصره از توضیح اهمیت این موضوع، ولی در دلم و فکرم میدونم که این موضوع برای کسی که این نیازهای اساسی در کودکی در وجودش ارضا نشده چقدر سخت و دشواره. رد پای این نقص تا پایان عمر بر روی وجود آدم باقی میمونه و
آخرین بار که احساس خلا همیشگی را نداشتم چیزی حدود 5 سال پیش بود. لباس آبی تنم بود و منتظر بودم تا دکتر بیاید و مرا به اتاق عمل ببرند. مادرم، پدرم و عمه‌ی کوچکم توی اتاق همراهم بودند. کلینیک تخصصی جراحی بود و اتاقم یک تخت داشت. از داروی بیهوشی می‌ترسیدم اما احساس کامل بودن داشتم. نه اینکه خودم کامل باشم، نه. انگار قطعه‌های پازل دوباره به صورت کامل کنار هم قرار گرفته بودند. هرچند که خیلی با هم صحبت نمی‌کردند و سعی می‌کردند به هم نگاه نکنند اما
 
ازدواج که کردین اینارو قانون زندگیتون کنید
تحت هیچ شرایطی صداتون روی هم بلند نکنید
به نظر هم دیگه احترام بگذارید
حرف منطقی رو بپذیرید
هردو با هم حرف بزنید
جلوی دیگران پشت هم باشید
هرروز و همیشه بگید دوست دارم
گاهی برای هم دیگه هدیه بخرین
در سخت ترین شرایط هوای همدیگه رو داشته باشید
همدیگر رو درک کنید و هوای هم رو داشته باشین
 
زنگ تفریح بود که به مدرسه رسیدم. چندتا از بچه‌ها در جنب و جوش بودند و بحث کمک به سیل‌زده ها در آن‌ها گُل گرفته بود. تصمیم گرفته بودند از چاشت روزانه و پول توجیبی خودشون بزنند و به مردم سیل‌زده کمک کنند. دور معاون تربیتی خودشون جمع شده بودند و یکی یکی پول‌هاشون رو به ایشون می‌دادند. همان زنگ با کارتون، صندوقی درست کردند و از معاونین و معلمان خواستند در کلاس‌ها بچرخند. ایده قشنگ این چند نوجوان کلاس پنجمی شهرک غربی تبدیل شد به #سیل_محبت و مهرب
بسم الله الرحمن الرحیم
تا ب حال ب غاسق اذا وقب فکر کردی؟؟
روزی ک مردم درحال یادگیری بودن افکار داشت روشن روشن ترمیشد عده ای فکرشان روشن شد اما همه نه!
افکار خاموش بودند و بعضی نیمه روشن! 
آن ۲ گروه غافل از این که خطر در کمین هست عده ای در حال خوش گذرانی پ عده ای دیگه درحال تفکر و عمل بودند تنها روشن فکران بودند که از این خطر با خبر بودند اما چجوری باید به بقیه میگفتن !
کسایی که نه دل میداند نه گوش!
یکی از آنها گفت: وای برآنها که غافلند از خطر پیش رو
چند روز پیش از طرف یکی از موسسات مطرح قرآنی پیامکی آمد که به یک محفل انس با قرآن دعوت کرده بودند. گفته بودند این محفل در یکی از امامزاده های قم برگزار می شود و در پایان افطاری داده می شود.اول اینکه گفته بودند از ساعت۱۸تا۲۰برگزارمیشه، اماساعت ۱۹شروع شد و ما این مسئله رو به سختی فهمیدیم چون کسی پاسخ گو نبود و درها بسته بود. مراسم فقط تواشیح و قرائت چندآیه توسط آقای شاکرنژاد و خواندن یک حدیث توسط  یک روحانی بود. اما وقتی مراسم تمام شد مسئولین برگ
مهدی ترابی، بازیکن تیم فوتبال پرسپولیس: وقتی افراد معلوم‌الحال و خارج نشین از شادی گل من ناراحت می‌شوند، این مسئله نشان می‌دهد حتما کار من درست بوده است.‌باز هم از کشور و نظام اسلامی کشورمان حمایت می‌کنم. البته برخی‌ها در این میان به دنبال این بودند که بگویند من از جایی خط گرفته‌ام، اما این فکری بود که خودم داشتم و کسی چنین درخواستی از من نداشت.
 
لازم به ذکر است که آقای ترابی بر پیراهن خود شعاری انقلابی نوشته بودند. 
بعد از هیتلر همه آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن
آورده است. اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به «کلمات» بود.
خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند؛ پوچ شده بودند، مسخره
شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند.کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت،
عدالت...  آدم کجا بودی، هاینریش بل.
پس از هیتلر، همه آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن
آورده است. اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به «کلمات» بود.
خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند؛ پوچ شده بودند، مسخره
شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند.کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت،
عدالت...  (آدم کجا بودی، هاینریش بل)

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها