نتایج جستجو برای عبارت :

زخمای رو دستم

دستم خورد به اتو. بوی پلاستیک سوخته بلند شد. 
گفتم: من دارم آب می‌شم.
کسی چیزی نگفت. 
گفتم: دستم... دستم رفت، ریخت رو زمین.
کسی چیزی نگفت.
بقیه دستم رو فرو بردم تو آب سرد. بخار بلند شد. بقیه‌ش دیگه آب نشد. 
نشستم بالا سر دست آب‌شده‌م. بوی نمک می‌داد. با کاردک جمعش کردم و ریختمش تو استوانه شیشه‌ای. نخای کلاس شمع‌سازی رو پیدا کردم.
دستم شمع شد. 
دستم گریه کرد. 
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
دانلود آهنگ دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید همای
دانلود آهنگ دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید دانلود اهنگ دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید با عنوان چوپان کند می گریم با صدای پرواز همای.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیمسلام
بلند شدم و محکم زدم روی میز و به عطا گفتم:
+ لعنتی تو اگر همونجا هم بهم میگفتی هم چیز رو من نجاتت میدادم. اما نگفتی... خودت با دست خودت رفتی توی لجن.
احساس کردم دستم سرد شده و انگار یکی یه پارچ آب یخ ریخته روی دستم. یه لحظه متوجه شدم دستم خونریزی داره میکنه و انقدر ذهنم درگیر بازجویی شد نفهمیدم دستم زخمیه و نباید باهاش مشت میزدم.
فوری اومدم سمت در رو باز کردم که برم بیرون، دیدم عاصف توی حیاط ایستاده. سوت زدم براش و اومد س
تاریخ عقد گذاشتیم بعد ماه محرم و صفر ,مبحث مهریه که رسید بابام گفت دختر خودتونه,جو سنگین شد و نه پدر مادر من و نه پدر مادر هیراد نظری نمیدادن ,که اخرش انقدر تعارف کردن که شد  یه خونه با ۷۷ تا سکه تمام
تاریخ عقد واسه بعد محرم و صفر تعیین کردن که روزش بستگی به مرخصی های هیراد داره ,مادر هیراد هم بلند شد صورتم بوسید و گردنبند طلا سفید انداخت گردنم و هیراد هم انگشتری که اورده بودن  دستم کرد:))))))) منم رفتم و چای اوردم  هیراد وقتی برمیداشت گفت خوشمزه
بهم گفت عشق مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی می بازه. بازی عشق مساوی نداره. یا می بری یا می بازی. بگو ببینم تو عاشقی بردی یا باختی؟تو چشماش خودم رو نگاه کردم و گفتم می دونی اولین بار کِی دستش رو گرفتم؟ تو بازی « نون بیار کباب ببر»!سال آخر دانشگاه همه بچه ها دور هم تو کافه جمع شده بودیم. بعضیا تخته بازی می کردن ، بعضیا شطرنج و بقیه هم دوز ! فقط من و اون بودیم که نشسته بودیم و بازی بقیه رو می دیدیم. بهش گفتم چرا بازی نمی کنی؟ گفت این بازی ها ر
وقتی دستم می سوخت یا بلایی سرم می اومد منم مثل بقیه یه مامان داشتم که براش ناز کنم و اونم با جون دل خریدارش باشه 
ولی امروز هم دستم سوخته و هم دلم ولی مادر نیست 
روز مادراتون مبارک میشه هرکسی این نوشته رو خوند از طرف من هم بره پیش مامانش و محکم بغلش کنه و بوسش کنه ؟
شاید دلتنگی من رفع بشه
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی یکی از بالا دست می کشیدم روی زخمهای دستم و بعدش می‌رسیدم روی طرح لبخند کمرنگی که یادگار اعزام بیمار بدحال ساعت پنج صبح و دعوا با طب اورژانس بیمارستان مقصد بود، جاش هنوز کمرنگ روی دستم مونده !
ادامه مطلب
 
+عمل انجام شد. توده خیلی بزرگ بود مجبور شدن مقداری از بافت برست رو هم باهاش بردارن بالاجبار. 
 
+ دردم زیاد بود نمیتونستم گوشی بگیرم دستم . منم که راست دستم! الانم با دست چپم گوشی رو گذاشتم رو پام تایپ میکنم که راحت تر باشه. شاید بگم لپ تاپ بیارن . حداقل دکمه هاش بزرگتره... 
 
+دردم واقعا زیاده و دست راستم هم شده بادکنک :|
 
امروز ، بعد از تحویل یک سرویسی ، متوجه شدم که گوشیم دستم نیست و وقتی باهاش تماس میگیرم ، میبینم که رد تماس میخوره . گفتم احتمالا افتاده از دستم ، با یه گوشی دیگه پیام دادم که این گوشی من رو ممنون میشم بهم تحویل بدید ، جواب داد که یه تومن بریز برام گوشیتو برات بیارم.
 
شوکه ام از این ماجرا ...
- این چیه؟! چی‌ شده؟! نکنه دوباره کسی بهت صدمه زده؟!
گیج بهش نگاه کردم صورتش از خشم قرمز شده بود، رد نگاهش رو که گرفتم به دستم رسیدم، سریع دستم رو زیر میز بردم، با خونسردی لب زدم:
- ‌نه بابا کسی نمی‌تونه منو اذیت کنه، من که با کسی کاری ندارم.
پر از خشم گفت:
- ولی اون بی‌سروپاها کرمشون با اذیت کردن بقیه درمیاد.
با شنیدن حرفش از خجالت سرمو انداختم پایین،  عصبی تر از قبل غرید:
- خدا شاهده اگر بدونم دوباره کار اون بچه ســ...
سریع پریدم وسط حرفش، به قرآن
یه اصطلاحی هست میگن گل بود و به سبزه آراسته شد  ! 
حکایت منه ! 
انگشت دستم شکست! 
چجوری؟ 
رفتیم جنگل ، نشستم ؛ دارم از منظره لذت میبرم ، آقا با n کیلو وزن نشسته روی دستم ، به گونه ای که صدای قارچ شکستنش تو کل جنگل پیچید ! 
بعد همه اونجا دکتر شدن میگن نهههه این گوشتشه ، نشکسته ! 
 
منم عکس گرافی انگشت شکسته ام رو فرستادم تو گروه ! 
از همه اشونم خسارت میخوام بگیرم ! 
تا به حال شیش تا سرم نوش جون کردم،هفتمی هم مثل آیینه دق جلوم هست :|
دیشب دو واحد خون گرفتم
تراژدی ترین و درعین حال کمدی ترین لحاظات رو میگذرونم
دستام کبود شده از جای سرنگ برای ازمایش های ساعت به ساعت، آنوژکت (تسنیم املاش درسته؟) هم امونم رو بریده،برش داشتن دستم ورم کرده :|
تا به اینجا بدترین تزریق ها از جانب پرستارها بوده اما تا دلت بخواد بهیارها حرفه ای هستن
دیشب تراژدی ترین شب زندگیم بود :| توی یک دستم سرم،اون یکی دستم کیسه خون بهم وصل بود :|
حا
ترم دوم برای امتحان تربیت بدنی با بچه ها رفتیم دانشگاه تهرانیکی از بچه ها چند تا سلفی گرفت و شب فرستاد تو واتس آپوقتی بازشون کردم یه لحظه ترسیدم از دیدن چهره خودم که انقدر شکسته شدهامروز هم همینجوری که گوشی تو دستم بود ، دستم شروع کرد به لرزیدنموهای سرمم ریخته،تمرکز درست و حسابی هم ندارم با این وضعیت فکر نکنم سی سالگی به بعد رو ببینم
..........................................یعنی دستم میره ب نوشتن مینویسم اما اپلود نمیکنمذخیره میشهمیرم دستم میره ب نوشتن اماهیچیمینویسم امامیمونه برا خودم ب هزارن دلیل بچه ام مگهبعدم اخه نمیشه یعنی میدونی مریم این نبایدمیدونی چی میگم یعنی اینکه اینجور بدهمیدونی اخه توازی چیزی شاکی هستیبعد تصور پیش میاد ک چون شاکی هستی
قبل از اون تاریخ دقیق دستم نبود ولی 
این موقع از سال همیشه جادو ی خاصی درونش داشته 
همیشه اتفاقایی افتاده که بجز در تخیل نمیتونستم بهشون فکر کنم 
یه وقتایی باید بیدار بمونی فقط برای اینکه به هیچی فکر نکنی
متن های زیادی که باید بنویسم و دستم به قلم نمیره 
کلی ناگفته و داستان و شعر هست پس ِِ ذهنم که هر شب میرقصن 
ثبت شه به تاریخ دو جای خالی ِِ صندلی های شب قبل از کارگاه هنری .
دو سال گذشت ؟
چجوری میگذره ؟ 
فرمول خاصی داره یا همینجوری هر وقت دلش بخ
 
قسمت « قصه ها و مثل ها » ی کتابم، 186 ضرب المثل و
قصه ی کوتاه داره که اکثراً از مایه های طنز برخوردارند.اما نکته
ی قابل توجه اینه که همین مثل های طنز، خیلی وقتها یک
تجربه یا نکته ی قابل تأمل در دل خود دارند.
مثلاً درضرب المثل « یک دستم تفنگ، یک دستم شمشیر، پس
با دندانهام جنگ کنم » می خونیم:
 
« مردی را سرزنش می‌کردند که با سلاحی کامل، چگونه ازدشمن شکست خوردی؟
گفت: « یک دستم تفنگ، یک دستم شمشیر، پس با دندانهام جنگ کنم؟» ( کتاب از قصه تا مثل، ص 95)
 
ا
سلام
این روزها زندگیم منظم شده. دارم سعی می کنم به افکارم هم نظم خاصی بدم.
هفته ای چهار روز پیاده روی میرم.
تقریبا هر روز مطالعه می کنم.
تقریبا هر روز آشپزی می کنم.
به مسایلی که دوست دارم فکر میکنم.
همه کارهام را مینویسم که کاری از قلم نیفته.
سعی میکنم افکارم را مدیریت کنم.
آدم های زندگیم را دسته بندی کردم و به هر دسته اولویت دادم. برای ادم های با الویت پایین وقت زیادی نمیذارم.
 
خوابم بهتر شده. 
 
سعی می کنم کنترل همه چی دستم باشه.
 
بی تو
خودم را بیابان غریبی احساس می‌کنم 
که باد را به وحشت می‌اندازد 
جویبار نازکی 
که تنها یک پنجم ماه را دیده‌ است 
زیباترین درختان کاج را حتا 
زنان غمگینی احساس می‌کنم 
که بر گوری گمنام مویه می‌کنند 
آه 
غربت با من همان کار را می‌کند 
که موریانه با سقف 
که ماه با کتان 
که سکته قلبی با ناظم حکمت 
  
گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم 
که مرگ در آن رخ می‌دهد 
پیراهنم بی تو آه 
سرم بی تو آه 
دستم بی تو آه 
دستم در اندیشۀ دست تو از هوش می‌رو
نمی دونم چرا...یهو هوس کردم روزنامه اش کنم!!!یادگذشته ها...گذشته هایی که بابام برام کتابها رو جلد می کرد. البته جلد نایلونی...یه روز سرم زد، کتابام رو روزنامه کنم. روزنامه و نوار چسب دم دستم بود. شروع کرده بودم که از راه رسید...از دستم قاپید. نذاشت خودم جلد کنم. جلدشون کرد. با روزنامه. بدون چسب زدن. بهم توضیح داد که جلد کردن کتاب با روزنامه نیازی به چسب نداره... البته به شرطی که روزنامه خوب تا بخوره...#یادش_بخیر #بابا
من: میلاد چرا هی جلو من سبز میشی؟! آخر من دماغم از دست تو میشکنه!!!!!!میلاد: دختره ی سربه هوا.....من: ضعیفه!!!!!!!میلاد با این حرفم برگشت و رخ به رخ هم شدیم و خیلی شمرده گفت:ـ دقیقا یه بار دیگه حرفت رو تکرار کن؟!من: ضعیفه!!!!!میلاد مچ دستم رو گرفت و پرتم کرد سمت دیوار و من رو به دیوار تکیه داد و مچ دستم رو تا حد مرگ فشار داد........من: آی ننه....... میلاد چه مرگته آروم تر.........میلاد: با کی بودی ضعیفه؟!من: با عمه ام ..... با تو بودم دیگه.......میلاد محکم تر فشار داد به طوری
دانلود آهنگ تیتراژ سریال سرباز
آهنگ “ دستم را بگیر ” با صدای “ محمد معتمدی ” – این آهنگ،موسیقی ِ تیتراژ سریال سرباز بوده
Mohammad Motamedi – Dastam Ra Begir
خواننده : محمد معتمدی اسم آهنگ : دستم را بگیر شاعر: سید تقی سیدی آهنگساز مسعود سخاوت دوست
ایندانلود این آهنگ از آی سانگز
---
کانال تلگرام : ♫@isongsir♫
[عکس 320×320]
مشاهده مطلب در کانال
خواب دیدم که خیره شدی به چشمام و دستمو گرفتی و یه شیشه‌ی شکسته‌ی تیز برداشتی و کشیدی کف دستم تا خون بیرون زد. دستمو بالا گرفتی که جوشش خون رو همه ببینن و گفتی حالا دیگه تو آزادی. اگه اینجا بمونی انتخاب اشتباه خودته. نگاهت ترسناک بود. میخواستم برم ولی پاهام بسته شده بود. معنی نگاه ترسناکت رو متوجه شدم. شیشه‌ی بریده رو ازت گرفتم و سعی کردم پاهامو قطع کنم (چرا به ذهنم نرسید بندای اسارت رو جدا کنم؟) به استخون رسید و من ناتوان و خونین و ضعیف تو بغلت
رهروان خسته را احساس خواهم داد 
ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت 
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت 
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد 
سِهره ها را از قفس پرواز خواهم داد 
چشم ها را باز خواهم کرد ... 
*
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد 
دیده ها را از پس ِ ظلمت به سوی ماه خواهم خواند 
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت .
گوش ها را باز خواهم کرد ...
*
آفتاب دیگری در آسمان ِ لحظه خواهم کاشت 
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد 
سوی خورشیدی
بعضی روزا اتفاقای ناخوشایند پشت سرهم اتفاق میفتن.مثلا امروز که رفته بودیم بیرون تو فروشگاه در یخچال رو که باز کردم دستم به یه چیزی گرفت برید و یهو دیدم داره خون میاد ازش.بعد هم اومدم از کنار قفسه رد شم یکی از کنارم رد شد و دستم خورد به گوشه قفسه که لبه تیز داشت.وقتی هم می رفتیم اون طرف خیابون وسط خیابون وایساده بودیم تا رد شیم یه موتورسوار هول کرد نزدیک بود بزنه بهمون:|
همه اینا به کناررر ظهر قرمه سبزی گذاشتم وخوابیدم . با صدای زنگ در همسر از خو
دانلود آهنگ جدید محمد کهران کار دادی دستم
Download new Music Mohammad Kahran kar dadi dastam
آهنگ جدید محمد کهران بنام کار دادی دستم
ببین حالت چشات ریز خندیدنات بین کار داده دستم آخ نگم برات اون حالت نگات حتی پلک زدنات
ببین کار داده دستم چی تو بگم برات که می میرم برات برا لجبازیات وقتی قهر میکنی خودم میشم فدات
 
 
 
دانلود آهنگ با کیفیت 320
 
متن آهنگ کار دادی دستم
 
آهنگ های محمد کهران
رفته بودم قنادی واسه خالم شیرینی نارگیلی بگیرم همون که رفتم از پشت ویترین چشام به جمالش روشن شد چه رنگ و رویی چه خوشگل بود.
هر چی توصیفش کنم بازم کمه .
نمیدونم چقدر داشتم نگاش میکردم ولی طولانی بود. مغازه شلوغ بود واسه همین با خیال راحت نیگاش میکردم مگه میتونستم نگامو ازش بردارم
غیر ممکن بود سخت بود .
خلاصه دیگه داشت آب دهنم راه میفتاد .
آخه مگه میشه نون خامه ای رو از پشت ویترین دیدو چش ازش برداشت یا آب دهنت راه نیفته . خلاصه اون چشمک عاشقونه کار
بسم الله الرحمن الرحیم
در پس کوچه های عمرم، خواهم که نرم قدم زد، شاید دهند به دستم، این مردمان کوچه، فنجانی از محبت
نرم نرمک خرامان، گذشتم از خانه ای، پنجره های آبی گویی کلامی داشتند، اما سرم توان بلند شدن ندارد
قلبم با طعنه یی گفت، تفسیر این عمل چیست؟ چون کام خود گشودم، بسته دیدم زبان را، 
با چشم خود بگفتم، تفسیر آن به اشکی، آهی ز سینه برخواست، سوختم ز آه آن من. طاقت بخود ندیدم.
دست طلب گشودم، شاید دهند به دستم، این مردمان کوچه، 
فنجانی از صب
دانلود آهنگ جدید محمد معتمدی به نام دستم را بگیر
Текст песни Dastam Ra Begir Mohammad Motamedi
به تو دل ندهم به که دل بدهمЯ не хочу делать тебе больно
تو بگو چه کنم دلتنگمВы говорите мне, что я скучаю
نه کنار توام نه قرار توام

ادامه مطلب
با دستم راستم پفیلا می‌خوردم. همان‌طور شروع کردم به آشپزی بدون دست راست. بعد دیدم بد نیست ادامه بدهم و اینگونه شد که یک‌دستی برنج را پختم. قسمت سختش آنجا بود که برنج را از سینی داخل کاسه می‌ریختم و نمی‌دانستم با دستم سینی را در هوا نگه دارم یا خروج برنج از سینی را کنترل کنم. و آنجا که برنج خیس را از کاسه درون قابلمه می‌ریختم و مقدار زیادی ته کاسه چسبیده بود و نمی‌دانستم با دستم کاسه را در هوا نگه دارم یا برنج را به سمت قابلمه هدایت کنم. و آنج
کی گفته "دل شکستن" فقط یه لفظه؟
کی گفته اگه دل بشکنه خون نمیاد؟
__________________________________
+آخر اون دل درد های وحشتناک کار دستم داد. از بس بی جنبه ام من... گرفتار این مکان لعنتی شدم باز. ولی شکر خدا امروز بهترم. گوشی هم تازه به دستم رسید. خواستم دیگه اینجا ننویسم. اما ...
+ من اونقدر قوی ام که از پس همه این چیزا بر بیام دوباره! 
+ من باید باید باید بتونم. 
+ هیچ کس مقصر نیست. مسئول خودمم. خودم هم درستش میکنم.  
+ یه دوست قدیمی رو پیدا کردم. فکر نمیکردم اینقدر خوب
امسال اولین سالی بود که سال تحویل خونه ی خودم بودم...
و خب دقیقا لحظه ی تحویل سال در حالی که کتاب توی دستم بود تو تختم خوابم برد :))
حالا دیگه احتمالا تا آخر سال تنها توی تختم خوابم :))
ولی خیلی ذوق داشتم برای سال جدیدم...
با اون همه کشیک سنگین اورژانس ، رفتم سفال خریدم، رنگ خریدم ، وسائل هفت سین خریدم و این هفت سین رو چیدم :) 
رفتم ماهی خریدم و سبزی پلویی و برای خودم سبزی پلو با ماهی درست کردم...
و دقیقا روز اول سال جدید اولین کشیک بخش جدید رو هم دادم...
احتمال صفر یعنی اینکه من دستم را ببرم توی کیسه ای که همه ی مهره هاش سیاهه و انتظار مهره ی سفید تو دستم داشته باشم  !
امید یعنی یک کار احمقانه برای گول زدن ذهن وقتی میدونی از مهره ی سفید هیچ خبری نیست .
چقدر خوبه که بپذیریم شکست خوردیم بی اونکه بگیم 
شکست یک تجربه است
هنوز هم امیدی هست
تا زندگی هست میشه تلاش کرد و امیدوار بود
چقدر خوبه که بتونیم آگاهانه دست از این مزخرفات برداریم .
 ! Just say I'm a loser and give up
روح وحشی
+ترجیح میدم یک لوزر باشم تا یک احمق خ
خندیدم و گفتم:- اگه دستت بهم رسید، بزن..خنده ای سر داد و گفت:+ الان که دیگه دستم بهت می‌رسه..از روی نیمکت بلند شدم و سریع قدم برداشتم.. چند قدم آنطرف‌تر ایستادم و همانطور که نگاهش می‌کردم خندیدم.لبخند شیطانی بر لبانش نقش بست و از جایش بلند شد. بی‌معطلی، شروع کردم به دویدن..+ کجا میری..میخندیدم و سعی می‌کردم با تمام سرعتم بدوم؛ اما نمی‌دانم چطور خودش را به من رساند که احساس کردم به عقب کشیده شدم!داشتم تعادلم را از دست می‌دادم و نزدیک بود بین زمی
بیا کز عشق تو دیوانه گشتموگر شهری بدم ویرانه گشتمز عشق تو ز خان و مان بریدمبه درد عشق تو همخانه گشتمجنان کاهل بدم کان را نگویمچو دیدم روی تو مردانه گشتمچو خویش جان خود جان تو دیدمز خویشان بهر تو بیگانه گشتمفسانه عاشقان خواندم شب و روزکنون در عشق تو افسانه گشتمبه جان جمله مستان که مستمبگیر ای دلبر عیار دستمبه جان جمله جانبازان که جانمبه جان رستگارانش که رستمعطارد وار دفترباره بودمزبر دست ادیبان می نشستمچو دیدم لوح پیشانی ساقیشدم مست و قلم
طبق فرمایشات همسر الان اینطوری شدم که دستکش دستم میکنم. میرم مغازه تو راه هم به همه چی دست میزنم. تا میشینم پشت میز، یهو خارشتَک میگیرم. 
سر و صورت و لب و دهن و دماغ و چش و چال.
دستکش رو در میارم. متوجه میشم حین درآوردن،دستم دستکشی شده. میرم دستمو میشورم. 
با دستمالی که داره تموم میشه خشک میکنم. چش و چالو میخارونمو دستکش رو بر میدارم و باز دستم دستکشی میشه. همونطوری دستمونو میکنم توش. حالا دیگه توی دستکش هم دستکشی میشه. 
ویروسِ احتمالیِ روی دستک
خاله گفت: اگه خسته می‌شی بده‌ش بغل خودم.
گفتم: نه! خسته نمی‌شم، بذار بخوابه.
دو ساعت رو دستم خوابید. از خود تهران تا خود قم. دستم درد گرفته بود. پیشونی‌ش خیس عرق شده بود و موهاش چسبیده بود به پیشونی‌ش. یهو می‌پرید، انگار که خواب بد ببینه. دلم می‌خواست فشارش بدم، محکم. هروقت می‌بینمش دلم می‌خواد حسابی فشارش بدم. 
خدایا، من خیلی این بچه رو دوست دارم!
امروز پرسیدم: فاطمه‌سما چند سالشه؟
گفت: یک.
با خودم فکر کردم که انگار خیلی بیشتر از این حرفا ب
از همان اولین‌روز اردی‌بهشت، مدام شکایت می‌کردم:« از دشمنان برند شکایت به دوستان ... چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟» به‌جای شکوه و گله و زاری فکر می‌کردم:«کجا برای‌شان کم گذاشته‌ام، که حالا هیچ‌کدام‌شان -آن‌طور که باید- کنارم نیست؟ من ناکافی بوده‌ام؟» تسلیم شدم؛ گاهی نبوده‌ام؛ گاهی بوده‌ام؛ اما کافی نبوده‌ام... ولی هرچه باشد، بوده‌ام. گاهی هم از جان و دل بوده‌ام. حیران می‌گشتم میان این فکرها که انگار او یادم آورد همه‌ی روزهای ن
خوابت را دیدم با کدروت مرا به اتاق کتابهایت راهنمایی می کنی
و خودت برای مهیا کردن چای، بیرون می رویو من از نردبان کتابخانه ات بالا می رومکتابهای ردیف آخر، درست چسبیده به سقف مرا سر ذوق می آوردکتابی با برچسب دستی "شعرهای تقدیمی به خانم الف!"وارد اتاق می شوی و کتاب را توی دست من می بینیتند تند از پله ها بالا می آیی تا کتاب را از دستم بگیریدستم را تا دورترین نقطه ای که می توانم باز می کنم تا کتاب را از تو دور کنمدست بزرگ و مردانه ات کتاب را توی هوا
*دستم لرزید و  این شعر به ذهنم خطور کرد
ناگهان یاد معلم ادبیات دبیرستان افتادم و نزدیک بود بهش پی ام بدم
اما پشیمون شدم
شاید فردا بهش پی ام دادم
چون که خیلی دوستش دارم
و اگر پی ام بدم حتما اینو بهش میگم
* آقا باز امروزمون به چوخ رفت!
امروز سه ساعت و چهل و پنج دقیقه با ال حرف زدیم دوتایی
وسطش از شدت دسشویی جفتمون داشتیم از حال میرفتیم
اما بعد از دسشویی دوباره برگشتیم
خیلی رازایی که ازش پنهون کرده بودم رو براش برملا کردم
خیلی چیزا گفتیم
و عملا جفت
دانلود آهنگ امید حاجیلی چشمای مستت
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * چشمای مستت * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , امید حاجیلی باشید.
 
دانلود آهنگ امید حاجیلی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Omid Hajili called Cheshmaye Mastet With online playback , text and the best quality in mediac
 
متن ترانه امید حاجیلی به نام چشمای مستت
این دل من عجب حالیهاینکه دوست دارم عجب عالیهرو گونه هاتم که عجب چالیهجای دستای تو تو دست من خالیهت
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_هشتاد_و_هشتم
#قسمت_آخر
.
سر عقد بعد بله دلم از تموم دنیا برید و فقط گره خورد به دل محمد
اونقدر که اگه می گفت بمیر در لحظه واسش جون می دادم
قبل دست کردن حلقه کف دستش رو باز کرد
- الوعده وفا زینب خانوم
تسبیح رو گذاشتم کف دستش
دستم هنوز از کنار دستش دور نشده بود که برای اولین بار دستم رو گرفت و بوسید
ادامه مطلب
هوالرئوف الرحیم
امشب داشتم با ریحانه در مورد حرفی که اون فرد زد، با هم صحبت می کردیم.
ریحانه اعتقاد داره من برای خوب شدن حال خودمم که شده یه دور دیگه برم پیش طیبی که روانشناسه. من گفتم همون یکبار کفایت کرد و همه چیز درست شد. 
درسته که چهارسال زجرم دادن. یکسال بایکوتم کردن، ولی الان همگیمون از خر شیطون پایین اومدیم و منم روش جدید دوری و دوستی رو پیش گرفتم. 
دستم رو صادقانه جلوشون نمیگیرم که خط کش کف دستم بکوبن. یا دستم رو جلو نمیارم. یا اگه بیارم
بسم الله الرحمن الرحیم
در پس کوچه های عمرم، خواهم که نرم قدم زد، شاید دهند به دستم، این مردمان کوچه، فنجانی از محبت
نرم نرمک خرامان، گذشتم از خانه ای، پنجره های آبی گویی کلامی داشتند، اما سرم توان بلند شدن ندارد
قلبم با طعنه یی گفت، تفسیر این عمل چیست؟ چون کام خود گشودم، بسته دیدم زبان را، 
با چشم خود بگفتم، تفسیر آن به اشکی، آهی ز سینه برخواست، سوختم ز آه آن من. طاقت بخود ندیدم.
دست طلب گشودم، شاید دهند به دستم، این مردمان کوچه، 
فنجانی از صب
 
قسمت « قصه ها و مثل ها » ی کتابم، 186 ضرب المثل و
قصه ی کوتاه داره که اکثراً از مایه های طنز برخوردارند.اما نکته
ی قابل توجه اینه که همین مثل های طنز، خیلی وقتها یک
تجربه یا نکته ی قابل تأمل در دل خود دارند.
مثلاً درضرب المثل « یک دستم تفنگ، یک دستم شمشیر، پس
با دندانهام جنگ کنم » می خونیم:
 
« مردی را سرزنش می‌کردند که با سلاحی کامل، چگونه ازدشمن شکست خوردی؟
گفت: « یک دستم تفنگ، یک دستم شمشیر، پس با دندانهام جنگ کنم؟» ( کتاب از قصه تا مثل، ص 95)
 
ا
با اینکه میدونه اصلا از این کار خوشم نمیاد اما وقتی به یه بهونه ای وارد اتاقم میشه و من رو در حال نوشتن می بینه برای لحظه ای کوتاه هم که شده نگاهش رو می لغزونه روی نوشته های کاغذ زیر دستم. کاملا می تونم حس کنجکاویش رو درک کنم.
بد چیزیه که از موعد پایان خودت بی خبری، که قبلش حتی یه ندا هم بهت نمیدن، که باید حواست باشه شاید این آخرین باره...
نه برای به دنیا آوردنت اجازه گرفته می شه نه برای خلاص شدن از شرّت!
به روزی فکر کردم که دیگه نیستم تا دفتر زیر د
دستم اصلا به کار کردن نمیره به کتاب خوندن. نمیدونم چه مرگمه. نمیدونم چیکار کنم تا بتونم کار کنم. دستم به هیچ کاری نمیره نه کتاب خوندن نه زبان نه عکاسی. هیچی. حالم از خودم بهم میخوره خودی که هیچ کاری ازش بر نمیاد. دلم نمیخواد زندگیم اینجوری باشه :( اینجوری پیش برم به هدفم نمیرسم :( اه 
 
فکر کنم فقط باید شروع کنم. برای این که تمرکزم جمع شه مثلا به خیال خودم میخوام با ماژیکای رنگی رنگی خط بکشم و برای هرچیزی رمز بذارم شاید بتونم پیش ببرمش. نمیدونم چر
                                                                          نویسنده: نرگس رضوی
یک لیوان آب را در نظر بگیرید
به نظر شما وزن آن چقدر است؟
خوب، من هم بدون وزن کردن وزن آن را نمی دانم
خوب، اگر من چند دقیقه آن را نگه دارم اتفاقی نمی افتد، ولی اگر چند ساعت آنرا نگه دارم دستم به درد خواهد آمد. ولی اگر یک روز کامل آن را نگه دارم دستم فلج خواهد شد.
خوب به نظر شما من چه کنم که چنین اتفاقی نیفتد؟
درست است، فقط باید آنرا زمین بگذارم، مشکلات هم همینطورند. اگ
‎مدتی است خود را به آن راه زده ام
‎میخواهم ندیده و نشنیده بگیرم تمام این دلشوره ها و دلواپسی ها را
‎نه این که این ها آرامم کند... نه هرگز!
‎اما دیگر کاری از دستم بر نمی آید
‎چه کنم که این نادیده گرفتن ها هم مرهم نشد که هیچ، شد نمک روی زخم
‎با خود قهر و خود را رها کرده ام 
‎از خودم خسته شدم، همچون کسی که تمام راه ها را رفته درها را کوبیده
‎اما دستش همچنان خالی ست
‎خدایا، من اینجا و تو آنجا
‎کجای کار من پیش تو لنگ میزند؟
‎این فاصله را کم کن... دل
 عشق.خون.مرگ صدا پاشنه کفش و استخوان در گوشم نجوا میکند . بی صدا اشک میریزم و ناله میکنم همه درد ها فراموش شدند اما درد کودکم ....زهره میخنددچشمانم میسوزندگلویم درد میکند
به چاقو و دستم نگاه میکنمنمیتونم همینجوری بمیرم
.الکی خودتو نکش بچت مرده به دنیا اومد
+نه امکان نداره . تو کشتیش
.شاید
و پشت حرفش پوزخندی تلخ میزند
نمیتونم همینجوری بمیرمنفس عمیق میکشمبه دستانم نگاه میکنم یا حالا یا هیچ وقت دیگر. برا به اغوش کشیدن خواهم مرد اما مهم نیست 
زهره
هانیگرین می‌گفت: واقعا خجالت نمی‌کشی خدا رو "کابوی" صدا می‌زنی؟ اما من دیگه نمیدونم چه اسمی باید روت گذاشت. تو شبیه ابری، شبیه نوری، شبیه جاری‌شدن آبی، شبیه قله‌ی کوهی، شبیه کابوی‌های فیلم‌‌های وسترن، شبیه ملکه‌های سخاوتمند... همه‌جا می‌بینمت، همه‌جا می‌شنومت، و همه‌جا بوی تو رو استشمام می‌کنم. تو همه‌جا هستی. وقتی بارون و طوفانه، یه‌ چتر میدی دستم. وقتی تاریک و خوفناکه، جلوی پام فانوس نگه می‌داری. وقتی راه پر از چاله‌چوله‌ست، د
با بابک چت می‌کنم که وسط بحثی تقریبا مهم کانکتینگ می‌شود. هر چه می‌کنم بر نمی‌گردد. نگاهی به چراغ‌های مودم که از پشت پرده پیداست می اندازم. قطع شده. می‌خواهم از پشت میز بلند شوم به سراغش بروم که دستم به لیوان چای می‌خورد. چای سرازیر می‌شود روی تمام برگه‌هایی که یک ماه هر روز در حال مرتب کردن و پاکنویس کردنشان بوده‌ام. همین یک ساعت پیش آخرین برگه تمام شده. می‌آیم برگه‌ها را نجات بدهم که دستم به کاسه‌ی آبی رنگ شیشه‌ای شکرپنیرها می‌خورد،
داستانی برای تو
یک روز که به تنگ ماهی خیره شده بودم دیدم ماهی قرمز کوچکم بالای آب می آید و دهانش را باز و بسته می کند. حس کردم می خواهد از آن تنگ باریک و تنگ بیرون بیاید. دستم را در تنگ کردم و او را بیرون آوردم.
توی دستم از خوشحالی بالا و پایین می پرید. بعد که آرام گرفت و دیگر حرکتی نکرد آن را در تنگ انداختم. الآن سه روز است که ماهی ام خوابیده. مشتاقم بیدار شود و حس و حالش را برایم بازگو کند.
رفتار ما با اطرافیانمان هم همین طور است . نمی دانیم چه درخو
دانلود اهنگ مسیح و آرش ای پی خالی بود دستم
دانلود موزیک خواننده های پرطرفدار و جوان کشور مسیح و آرش AP بنام خالی بود دستم با متن و بهترین کیفیت ممکن
شعر و آهنگسازی : آرش عدل پرور / تنظیم کننده : مسعود جهانی
Exclusive Song: Arash & Masih AdlParvar “Khali Bod Dastam” With Text And Direct Links In JazMusic

خواننده این اثر مسیح و آرش AP مسیح نام دارد 
برای دانلود روی لینک ادامه مطلب در زیر کلیک نمایید.

متن آهنگ خالی بود دستم مسیح و آرش AP
خالی بود دستم من میترسیدم بری هیچی نگفتم نمیخواست
سلام دوستان
چند روز پیش من با یه ماشین تصادف کردم که البته پیاده هم بودم و مقصر اون ماشین بود، چون با سرعت خیلی زیادی داشت توی کوچه حرکت میکرد و یهویی تایر از روی پام رد شد و دستم خورد به ماشین و ساعتم کاملا خورد شد، ولی خب خدا را شکر آسیب جدی ندیدم و فقط دستم خراش برداشت، راننده ماشین ایستاد ولی من هیچی نتونستم بهش بگم، حتی عصبانی هم نشدم، نمیدونم چرا؟ 
شاید شوک بهم وارد شده بود ولی واقعا یک لحظه فکر کردم رفتم اون دنیا خیلی صحنه بدی بود. الان ب
امروز رفتم مصدق. یه مودم مبین نت داشتم که بردم مرجوع کنم. هوای اتوبوس کلافه کننده بود. فکر کنم راننده به جای کولر، بخاری روشن کرده بود.
پسری صندلی جلوی من نشسته بود. حداکثر شانزده هفده ساله. همون لحظه ای که اومدم تو اتوبوس محو زیبایی خیره کننده اون شدم.
موهایی طلایی، پوستی مثل برف، چشم هایی رنگی، بدنی کاملاً متناسب. تا به حال در عمرم کسی رو به این زیبایی ندیده بودم.
دوستش کنارش نشسته بود. با هم میگفتن و میخندیدن. هی عرق میکرد. یه دستمال کوچولو دس
بسم رب الرفیقمضی الزمان و قلبی یقول انک آتی..{زمان گذشت ولی قلبم می‌گوید که تو می‌آیی}سعدیپ.ن شب دوم از حس رنجورِ «بی چارگی».کاش بودی تا کمی حرف می زدیم. خلاء نبودت هر روز بزرگ تر و بزرگتر میشه و نفس کشیدن رو برام سخت کرده. درد دل کردنم رو از عوارض "بی تو بودن" حساب کن. بنظرم "بی تو بودن" خیلی مسخره است. اما دستم از واژه ها خالیه، درست مثل امروز؛ امروز هم وقتی میخواستم تووی پیاده رو جلوی اشک هام رو بگیرم هم دستم خالی بود!دیشب داشتم به این فکر میکرد
اجازه میدهی آرزویت کنم؟
من از خیرِ در آغوش گرفتنت گذشتم... بگذار دلخوشِ رویاهایم باشم بگذار همه بگویند "بیچاره دیوانه شده"
من کاری با این حرف ها ندارم فقط میخواهم صبح ها زودتر از تو بیدار شوم موهایت را شانه کنم دکمه های پیراهنت را ببندم دستم را روی صورتت بکشم.. وای دستم را رویِ صورتت بکشم... یعنی تا این حد اجازه دارم در رویاهایم نزدیکت شوم؟ 
من اصلا از تو توقعِ محبت هم ندارم میدانی دوست داشتنِ تو نیازِ من است مثلِ نیازِ ماهی به آب من بدون دوست دا
مامان رفته بود بیرون.لامپا خاموش بود. 
فائزه گفت: یه آهنگی بذار که هم دختر بخونه توش هم پسر.
رفتم روی پلی‌لیست ریوردیل. قسمت شونزده فصل سه. Big fun رو پلی کردم و چهار دقیقه دور خونه چرخیدیم و چرخیدیم و چرخیدیم، اون قدر که دیگه داشتیم می‌پختیم و دور تند کولر هم جواب نمی‌داد.
آره، آتش‌بس خوبه، آشتی باشیم خوبه، زبون‌درازی نکنه خوبه. 
خوبه که مامان نباشه و یک ساعت و نیم بچرخیم و لامپا خاموش باشه و فکر کنیم که خوشحالیم، حتی با این که دستش زخمی شده و
بسم الله
 
دومین روز ماهِ بهمنم را با نوشتن شروع کردم. هی نوشتم و پاک کردم. البته با دیلیتِ کیبورد. اما قشنگ‌ترین کاری که کردم خواندن جزوه‌هایی بود که در راستای مسیر روزنامه‌نگار شدنم، یک جزوه‌ی درسی به حساب می‌آید. درسی که این ترم می‌خواهم انتخابش کنم. سه واحدی که برای انتخاب کردنش مشتاقم. با استادی که حسِ استادانه‌ای در من رویانده و واقعا شاگرد اویم. آنقدر که دیگر دستم نمی‌رود بنویسم «حداقل» حتی اگر در چتِ شخصی‌ام باشد. نزدیک به دو سال
دستم را گرفته اید پله پله از نردبان نور بالا می برید ای خاندان کَرَم !
 
ابتدا فرزند شیطان سر و کله اش پیدا شد، آمد جلو که با پتکش بزند بر سر من، ویران کند تمام اعتقاداتم را، ضربه مغزیم کند تا بیهوش شوم؛ بی جان و خونین و گریان، مرا انداخت گوشه ی اتاقی تاریک و گند گرفته تا در تنهایی و ظلمت فرو روم، من آن تاریکی بد بو را هنوزم خاطرم هست، بی حسی و خاموشی روح را یادم هست...
 
در همان رخوت متعفن، شبی در مجلس علی، یوسف گمشده ی بارگاهِ الهی آمد و از حوالی
ساعت دو نصف شب
با چشمانی پف کرده وارد اتاق می‌شوم.سر درد ناشی از ساعت های بی نظم خواب که چند ماهیست یقه ام را گرفته!دو سه روز شب بیداری.چهار پنج روز شب ها خوابیدن.یک شب سه ساعت،شب دیگر دو ساعت و شب دیگر ده ساعت!چراغ را خاموش می‌کنم.پرتاب می‌شوم روی تخت‌خواب.پلک های سنگینی که روی هم ‌می‌رود.انتظار کمی آرام تر شدن سر درد!انتظار پوچ!احساس حاصل از اینکه هم خوابت بیاید و هم خوابت نبرد،بلاتکلیف ترین حس دنیاست!
نیم ساعتیست که در جایم غلت می‌خورم.س
خداوندا
سرزمین مرا از 
          دشمن،
                خشکسالی
                           و دروغ 
                                 در امان بدار.... :( 
 
 
 
- دلم میسوزد و کاری ز دستم برنمیاید... 
شبان آهسته میگریم که شاید کم شود دردم
تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
مادرم آدم بی‌هیاهویی‌ست. مثال همان حدیثی‌ست که نمی‌دانم چه کسی گفته. که غم مومن در دلش است و شادی‌اش در چهره‌اش! مادرم همین است. از همان آدم‌هایی که می‌توانیم نوبل صلح را بدون هیچ پارتی بازی، با خلوص تمام به او تقدیم کنیم. از آن آدم‌هایی که دشمنش را با خوبی‌اش شرمنده می‌کند. هوای دوستانش را دارد. از همان مادرهایی که در سریال‌های بریتانیایی دیده می‌شوند. مهربان، رقیق، شیرینی‌پزی ماهر که همیشه خانه‌اش بوی وانیل می‌دهد و مینی‌مالیستی
اولین نشونه‌ی اومدن پاییز برای من، این نارنگی کوچولو سبزهان. همونایی که داداش نمی‌خوره چون ترش‌ان. همونایی که وقتی بچه بودم، مامان هر پَر اش رو از وسط نصف می‌کرد و نمک می‌زد و می‌داد دستم، که فشارم نیفته. همونایی که جزو اولین خوراکی‌هایی بودن که تعارف می‌کردم به بغل‌دستی جدیدم تو مدرسه، تا زیر میز پوستش رو بگیریم و زیرزیرکی و بی‌دلیل بخندیم. الان که دستم بوی شمال میده و دلم هم یکم ضعف میره، یکدفعه یادم افتاد که پاییز تو راهه، این اول
آهنگ مهدی جهانی کم کم
دانلود آهنگ زیبا و فوق العاده ♪ کم کم ♪ با صدای ♪ مهدی جهانی ♪ از رسانه ♥ گیتار موزیک ♥ همراه با پخش آنلاین و متن ترانه.
بزودی… دمو و تیزر قرار داده شد
 
متن آهنگ مهدی جهانی کم کم
تا منو عاشق نکنی ول نمیکنی♪ ♥‿♥ ♪حرف داری اما دردودل نمیکنی♪ ♥‿♥ ♪میدونی که چجوری آتیش بکشی دلمو♪ ♥‿♥ ♪خوب منو میکشونی دنبال خودت♪ ♥‿♥ ♪میدونی تهش میکنی منو مال خودت♪ ♥‿♥ ♪من میدونم تهش میبازی به من دلتو♪ ♥‿♥ ♪کم کم داره از دس
سریال ترکی دستم را رها نکن – Elimi Birakma محصول TRT
» کیفیت HD اضافه شد «
» نسخه زیرنویس چسبیده قسمت ۴۹  اضافه شد (۳ کیفیت) «
| مشخصات سریال :
عنوان ها : دستم را رها نکن – Elimi Birakma
منتشر کننده : بیا تو سریال
ژانر : عاشقانه ، درام
سال انتشار : ۲۰۱۸
کارگردان : Sadullah Celen
بازیگران : Alina Boz, Alp Navruz, Cemre Gümeli, Batuhan Ekşi, Dolunay Soysert, Seray Gözler Yeniay, Ebru Ayka
کیفیت تصویر :  ۲ کیفیت مختلف
شبکه پخش : TRT
وضعیت : در حال پخش
| خلاصه داستان: 
آزرا که یک شبه همه ی دارایی هاشو از دست داد
خواب دیدم رفته ام در جنگل های شمال. درخت های پرتقال رنگ انداخته بودند و بر و رو پیدا کرده بودند. نشستم روی زمین، کمی آنطرف تر از چشمه ای که آبش روی هم می خروشید و پیش میرفت. دلم غش رفت، خواستم پرتقال بچینم اما دستم نمی رسید. ناگهان آقاجون را دیدم که مشغول میوه چیدن است. خوشحال شدم، قند در دلم آب شد...
پرتقال را میچید و به دستم میداد. هرچه میخواستم خودم بچینم مانع میشد. آخر سر هم با اوقات تلخی گفت: دِ بگیر بشین پرتقالتو بخور توله سگ!
 
 
از خواب پرید
دختر چندماهه و مامانش روی صندلی کناریم نشستن. دختر کوچولو با کنجکاوی منو نگاه می‌کرد و تا یهو پنجره و بیرون رو دید، توجه‌اش جلب تصاویری که سریع رد می‌شدن، شد. دستم رو به صندلی جلو گرفته بودم تا از ترمزای ناگهانی در امان باشم. وقتی متوجه شدم داره بیرون رو نگاه می‌کنه، قید ترمز و اتفاقات بعدش رو زدم؛ دستم رو برداشتم تا بتونه یه تصویر کامل و بی‌مزاحم که احتمالاً به نظرش عحیب میاد رو ببینه. خواستم سالها بعد وقتی اولین خاطره زندگیش رو یادش میاد
تا حالا به این فکر کردید بدترین موقعیت های متضاد توی زندگیتون چیه که اعصابتون خرد میشه
برای من چایی خور چایی دوست بدترین تضاد اینه که همزمان دلم چایی تازه دم داغ و آب هندونه خنک باهم بخواد 
یعنی الان با یه دستم به دسته قوری گرفتم یه دستم به ظرف آب هندونه  موندم کدومش رو بخورم  هر دوتاشم رو به شدت میخوام  الان دارم فک میکنم اگه چایی بریزم تو آب هندونه و باهم بخورم چی میشه  
هم زمان که دارم به چایی آب هندونه باهم فکر میکنم دارم تحلیل میکنم چرا ظ
 
دانلود آهنگ غمگین مهدی جهانی ناب
کم کم داره از دستم میره
ترانه: مهدی جهانی . تنظیم موزیک: مهدی جهانی
با لینک مستقیم , کیفیت های 320 و 128 MP3
Download a new song of Mehdi Jahani – Nab
 
.
تکست متن آهنگ ناب از مهدی جهانی
♫♪
تا منو عاشق نکنی ول نمیکنی حرف داری اما درد و دل نمیکنی
میدونی که چه جوری آتیش بکشی دلمو
خوب منو میکشونی دنبال خودت
میدونی تهش میکنی منو مال خودت
من میدونم آخرش میبازی به من دلتو
کم کم داره از دستم میره دلم میدونی نباشی میگیره دلم
واست بی قرارم آت
چند روز پیش , یه نفر یه سری چیز گذاشته بود برای فروش ...
یه سری قاب عکس کوچولو داشت که خیلی قشنگ بودن :))
من در اون لحظه خواب بودم :))
و بعدش بیدار شدم و دیدم ملت هم خیلی خوششون اومده و همشو خریدن ... :( 
خلاصه , یکیش فقط مونده بود که اونو گرفتم :))
یه نفر بود که تو کامنتا دیدم که اکثریتشونو خریده بود :))‌ خیلی فوشش دادم :))
یکی دو روز بعدش توی آسانسور بودم و اون یه دونه ای که شده بود مال من دستم بود :))
و یه نفر دیگه هم تو آسانسور بود 
گفت می شه اینو ببینم ؟
گفت
جز قند شکسته نداشت
خوبیش اما این بود که درشت شکسته بودند! خونه که اومدیم تونستیم از نو بشکنیمشون!!
فکر کنم اولین بار بود از اینکه کسی کارشو درست انجام نداده، ناراحت نشدم که خوشحالم شدم!!
از بدترین ظلمهای زمونه به مردمش دم دستی کردن کارهاست.
تو که قند شکسته دستم میدی نمیگی فشار عصبیمو کجا و سر کی باید خالی کنم؟!
سبزی فریز شده آماده که دستم میدی نمیدونی گاهی از نگاه و لمس و پاک و خرد کردن سبزی، انسان بیشتر لذت و بهره میبره تا از خوردنش؟!
خواهشا حب
داشتم به یک نفر میگفتم از طرف مردم تو دنیای اطرافم (نه مجازی) نفرت ادما رو نسبت به خودم شدیدا حس میکنم...
یه خاطره تلخی ک یادم اومد این بود:
یکبار رفتم دم سوپر مارکت خوراکی بخرم یک آبمیوه از این بطری شیشه ای ها و یک بیسکویت برداشتم.
سعی کردم در بطری باز کنم اما نشد و ترسیدم خیلی فشار بدم بطری توی دستم بشکنه...
رفتم پولش حساب کردم گفتم ببخشید میشه در این بطری برام باز کنین؟
مرد گف خانوم خودتون باز کنین دیگه.( با بی حوصلگی)
خیلی خجالت کشیدم و ناراحت ش
پنجشنبه یعنی دو روز پیش با میم سر افسردگیم درگیر شدیم و اون گفت که دیگه تحمل اینهمه افسرده بودن من رو نداره. راست می‌گفت تو اون ۵ روز که مح رفته بود عجیب افسرده بودم و افتاده بودم یه گوشه و حالم بد بود و همش فکر سیانور و خودکشی بودم. تا اینکه پنجشنبه رفتم کافه شهر کتاب مرکزی و ح رو دیدم و خب خیلی خوب بود. با هم حرف زدیم کمی تو پارک نشستیم و کمی هم تو ماشین و اون کمی نوازشم کرد، دستم رو گرفت و حتی بهم دست زد اما اون قسمتی که دستم رو گرفت خیلی خوب بود
   دو شب پیش بود. نشستم به شمردن تمام آدم‌هایی که برایم مهمند و بیشتر از بقیه با آن‌ها در ارتباطم. پنج‌تا بودند. خنده‌دار بود. به زحمت به تعداد انگشتان یک دستم بودند.  کودکانه نام‌هایشان را تکرار می‌کردم. تکرار می‌کردم که ببینم چه خاطرات و روزهایی را با این آدم‌ها گذرانده‌م. روزهای شیرین زیادی نبودند. غم‌زده بودم. به این فکر می‌کردم که اتاقمان در خوابگاه طبقه چهارم است. اگر شانس بیاورم فردایی درکار نخواهد بود. به جمعه‌ای فکرکردم که تما
همه نشدن‌ها با تو آغاز شد. بعد از تو دیگر هیچ چیزی نشد. دست به خاکستر زدم طلا که نشد هیچ، به طلا هم که دستم خورد، خاکستری شد و بر باد رفت. حکایت عمر و جوانیمان هم همین‌گونه رقم خورد. بانو پس از تو، هر روز نمی‌شود. بیا برگرد، و مسبب شدن‌ها باش!
تحلیل اولین قسمت از فصل جدید سریال دستم را رها نکن elimi birakma
در بهترین روز از زندگی کاراکترهای اصلی داستان اتفاقات غیرمنتظره ای می افتد . وبعد از تصادف جنک cenk خود را مسئول مرگ مرت mert میداند . و برای نجات آزرا azra از زندان مجبور به توافق با سومرو sumru میشود . و آزرا که هنوز تحت تاثیر فوت برادرش بود . با ترک شدن توسط جنک روحیه ی خود را باخت . جنک و آزرا یکسال بی خبر از هم به زندگی خود ادامه دادند و در جریان مراسمی همدیگر را دیدند .
 
 
 
از در که بیرون آمدم دیگه حتی توان ایستادن نداشتم، دستم را به
دیوار تکیه دادم و صورتم به روبه‌رو خیره مانده بود. سردم بود، احساس
می‌کردم نمی‌تونم نفس بکشم بعد بی‌‌اختیار پیشانیم رو روی دیوار گذاشتم و
شروع کردم به گریه کردن. نمی‌دونم چه قدر گذشت؟ اما وقتی به خودم آمدم،
دیدم آن قدر با صدای بلند گریه می‌کنم که توجه تمام عابرهای پیاده به من
جلب شده، خانمی جلو آمد؛ دستم را گرفت و گفت: «دخترم می‌تونم کمکت کنم.»
بهش نگاه کردم و بدون این‌که پا
قاطی این آهنگ بی‌کلام‌ها معلوم نیست کجا می‌ری.
یکم شبیه همون سیاهی شبه. که خیره می‌شی به تاریکی و گم می‌شی یهو اون‌جا.
۰۲:۵۷. خیلی وقت بود دستم رو موقع نوشتن این قد خودکاری نکرده بودم. چی کار می‌کردم قدیما پر خودکار بود همه‌ش دستم؟ تا آرنج. البته تا آرنج‌ش مال پارسال بود بیش‌تر. که خودکاره رو می‌ذاشتم رو میز و هی سرش می‌خورد به دستم. عه راستی خودکارم تموم شده و این خودکاری که با خودم بردم سر امتحان خوب نبود اصلا. نقش خودکار ... نه واقعا بیه
بوی خون می‌آید... بوی باروت.. با هول می‌دوم در ناکجاآباد، میان ویرانه‌ها... صدای انفجار .. پیش چشمم دانه‌دانه به زمین می‌افتند... می‌لرزند.. جان می‌دهند.. بچه‌ها گریه می‌کنند. از میان آژیر و انفجار فریاد می‌کشم.. از وحشت اشک می‌ریزم و شوری می‌نشیند به صورت دودگرفته و خاکی‌ام. بچه‌ها را می‌کِشم.. می‌اندازمشان جلو. با وحشت میان خرابه‌ها می‌دوم.. باید سرپناهی پیدا کنم. باید سوراخ امنی پیدا کنم. بچه‌ها را باید زنده نگه دارم. می‌ایستم سرک می
١. در حال حاضر، در حال خوندن پست یک مورد مشکوک ابتلا به کرونا هستید. تست دادم و منتظرم... دکتر گفت هر مثبتی، مثبت و هر منفی ای منفی نیست! مورد داشتن فرزند یه خانواده به عنوان اولین عضو مشکوک بیمارستان بستری شده و یه ریه اش رو از دست داده و به تبع از اون پدر و مادرش هم آلوده و فوت شدن ولی اون فرزنده سه بار تست داده و هر بار هم جوابش منفی شده. :|
٢. خب باید اعتراف کنم که به این زندگی -حتی از نوع مزخرفش- به شدت وابسته ام و اصلا دوست ندارم بمیرم! طبیعی، کهو
دیشب خواب دیدم یک سوسک بزرگ بالدار، بی هوا، روی دستم نشست. جیغ زدم و تند تند دست و پا زدم که سوسکِ بپرد. سوسک اما به دستم چسبیده بود. داد می‌زدم. بال بال می‌زدم. یهو دیدم سوسک‌های بالدار قهوه‌ای به تمام بدنم چسبیده‌اند. هر حرکتی که می‌کردم، انگار از جایی میان هوا و بدنم؛ سوسک‌ها، جان می‌گرفتند و می‌آمدند سفت و سخت و سمج به بدن من می‌چسبیدند.
ادامه مطلب
تا چند سال پیش ، وقتی اوضاعم بحرانی می شد یا شرایط سخت می شد یا خیلی دلم می گرفت ، توی رویاهام جاده ها رو طی می کردم و می رسیدم به شهر ...
شهر معشوقم بود. حتی گاهی توی شعرها و نوشته ها مخاطبم می شد.
تصویری که در نهایت درد آرومم می کرد ، دفن شدن توی خاک نرم و مرطوب کنار ریشه های یاس ها بود. مثل آب روی آتیش عمل می کرد
ولی از چند سال پیش که بی وطن شدم ، وقتی گم می شم دیگه خیالم سر به هیچ جا نمی زاره. دیگه هیچ جاده ای رو طی نمی کنه و دیگه دلم برای معشوق سابقم
من استاد بی نظمی ام، میتونم در سطح دکتری بهترین دانشگاه های جهان تدریسش کنم. تمام تئوری های تئوریسین ها در رابطه با نظم رو ظرف سه ثانیه رد میکنم. تا الان هیچکی رو دستم بلند نشده...پس قبل از اینکه توصیه ایی بکنی حواست رو خوب جمع کن.
دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را             دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز           باشد که بازبینم دیدار آشنا را
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون          نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
حد تعادل را پیدا نمی‌کنم. انگار که جهانم صفحه‌ای باشد بر شاخ‌های گاوی و گاو ایستاده بر لاکِ لاک‌پشتی و لاک‌پشت آرام آرام بخزد بر پشت خمیده‌ی نهنگی. من ایستاده‌ام روی آوارهای این صحنه، در انتظار فروریختن. پیش‌تر دویده‌ام، دستم را به دستی -بلکه دست‌هایی- رسانده‌ام، ولی هیچ چیز نپاییده، چون جهان من صفحه‌ای است بر شاخ‌های گاوی ایستاده بر لاکِ لاک‌پشتی که آهسته آهسته راه می‌رود بر پشت خمیده‌ی نهنگی. حالا ایستاده‌ام در میانه، وحشتزده
تو آشپزخونه ایستاده بودم که بابا از بیرون اومد و بعد از گذاشتن خریدها تو آشپزخونه، چیزی از توجیبش درآورد و دستش رو مشت کرد به سمت من.
دستم رو جلو بردم و چند ثانیه بعد یه چیز سنگین تو دستم بود. یه سنگ سفید خیلی صاف. سنگ عجیبی بود. به نظر مصنوعی میومد. سطح سفید و صافش انگار که یه روکش سرامیکی بود.
یاد یکی از کتاب‌های بچگیم افتادم. خانه‌ی شکلاتی. سنگ دقیقا شکل تصورم از سنگ‌هایی بود که هنسل جمع کرده بود و بار اولی که با خواهرش تو جنگل رها شدن، به کمک
سلام :))
1. آقا من بی اعصابم؟ چرا همه بهم میگن اعصاب نداری؟ :| بابا دلیل خاصی نداره :| مدلم اینطوری شده :|
2. آزمون جامعو حماسه آفریدم :)) برا اولین بار تو زندگیم منفی زدم :)) تو لیست همه درسای اختصاصی احتمالا اخرین نفرم :)
3. جفت کلیه هام خرجِ کتاب تستا شده :| 
4. ترم اخر زبانه... خوشحالم چون واقعا رو مخ ترینه و واقعا بی فایده شده برام. بعد کنکور باید برم Fce بخونم تازه :|
5. حساب روزا از دستم رفته... 
6. چند کیلومتر (:|) با صندل پیاده راه رفتم. پشت پام رو استخوان پام
سلام ...
شده بود مدتهای نسبتا مدیدی ننویسم ولی نشده بود که بخوام گرد و خاک روی سیستم رو بزدایم تا بیام و بنویسم ... 
بعد از گذشت سه ماه و اندی نداشتن گوشی دلیلی شد تا حالا اینجا تایپ کنم . چقدر بی معرفتم من :) 
گوشیم در دست تعمیر هست و هزینه ای نسبتا گزاف رو دستم گذاشته . 
این روزها اُورت پول خرج میکنم . نه اینکه بگم پول دارم . نه به خدا ... پوله که به راحتی از دستم در میره و من با چشمانی اشک بار باهاش وداع میکنم و اشک چشمانم بدرقه ی راهشه . ولی تهه همه ی ا
گفته بود اگر به فکر من نیستی به فکر  گلدان های خانه مان باش. به فکر شمعدانی های اتاقم. خیال می کرد پس از رفتن من دیگر اکسیژنی به گلبرگ گلدان هایش نمی رسد.و حالا یک عکس به دستم رسیده از گل های زرد و پژمرده و پلاسیده. شمعدانی های خشک و یخ زده.
با اینکه رست‌خیز و زان‌تشنگان رو داشتم، دلم نیومد قبل کآشوب بخونمشون. خوندن کآشوب رو چند ماه پیش شروع کردم؛ موقع خواب شروع می‌کردم به خوندن و می‌دیدم چند ساعت گذشته و هنوز نخوابیدم! بیشتر از نصفش رو خونده بودم و با هر داستانش اشک می‌ریختم. انگار ته دلم بهشون می‌گم خوش‌به‌حالتون.. گاهی هم خودم رو می‌تونستم کاملاً جای راوی فرض کنم و از تجربه مشابه حسرت بخورم.. همون روزا عزیزی بهم پیشنهاد داد که نگه‌دارم و ایام محرم بخونمش. بعداً فهمیدم از
سلوووووم 
از سال 94 تا شهریور 97 یه گوشی نوت 3 دستم بود عاشقش بودم و همه دوستامم تو کفش بودم و خیلی عالی بود که شهریور پارسال تو بانک از دستم افتاد و به دیار باقی شتافت و منم از گوشی تعمیری متنفر ...مدتی بی گوشی بودم بنیامین هم گفت وقتی اومدم ایران آخرین مدل نوت یا سری s  رو برات میارم
منم خیلی ذوق مرگ شدم و تصمیم گرفتم تا شش ماه دیگه که بنیامین میاد با توجه به بودجم j5 2016  با 16 گیگ حافظه گرفتم  و باهاش سرکنم...
عید 98 اومد و کارت سربازی بنیامین نیومد و
به این فکر می کنم که این وسط نقش من این بود که راضی شوم. حق انتخاب نداشتم. کاری از دستم بر نمی آمد. اما اگر حق انتخاب داشتم و آن وقت امام زمان می گفتند باید کنار بیایی و انتخاب نکنی و مسائل را به من بسپاری، آیا گوش می کردم آیا اگر راه باز بود و جاده ی این راه دراز، من می گفتم حکم آن چه تو فرمایی ؟ به راستی ترسناک است.
خوشبحال پزشکا و پرستارا...بهشون غبطه می خورم این روزها...حس خوبیه، صحت و سلامتی را برای بیماران به ارمغان آوردن...
خوشبحال کسانی که بای نحو، در این ایام به مردم خدمت می کنند...
بدا به حال من و امثال من که پشت میزها، نمی دانیم چه کار می کنیم!!!
واقعا فکر می‌کردم وقتی بالاخره بتونم بعد از این همه وقت لپ‌تاپ بخرم، تو کانالم درموردش می‌نویسم، ولی بازم نشد. خب بالاخره لپ‌تاپ محبوبمو خریدم! یکشنبه می‌رسه دستم... به امید این که کتاب‌های بیشتر و بهتری برای ترجمه بهم سپرده بشه و با همین لپ‌تاپ کاراشونو پیش ببرم.
مریخی های عزیز
مدت طولانی است که از شما دورم و کم کم دارد یادم می رود خاک مریخ سرخ بود یا آجری یا چه. یک تکه سنگ از وطن برایم بفرستید. اینجا نوشتن کار سختی ست. کاغذهایشان شلخته و پلخته ست و جوهرهایشان بی اعتبار. هر چیزی که ببینید در مدت کوووتاهی از حافظه تان پاک می شود، و اگر روی کاغذ بیاورید، انگار همه آن را فهمیده اند. آمدم برایتان از کشف جدیدی بنویسم تا فقط برای من باشد و شما ، دیدم کاغذ را امنیتی نیست، گفتم به این خط بی سیم زمینی وصل شوم، دریغ
باز خوابش رو دیدم.مثل همیشه که آخر شب به بهانه چای با هم حرف میزنیم...میزدیم! گفتم مامان هنوز خیلی چیزها مونده بود یاد بگیرم ازت؛ لبخند زد گفت فارغ التحصیل نشدی که؛ یادت میدم. دستش رو گذاشت روی دستم گفت وقت هست؛ یاد میگیری فقط کافیه دقتت رو بیشتر کنی.
وقتی مشکلاتم خیلی زیاد میشه یه چی یادم میفته... 
خیلی ازت دور شدم...
یاد هفت سال پیش افتادم... شبی که مشکلات خیلی بهم فشار اورد و اون کار احمقانه رو انجام دادم تگر لطف تو نبود الان تو برزخ بودم و پوستم کنده شده بود
نذار اون تصمیم احمقانه به مغزم خطور کنه 
من و بغل کن... 
کتاب قشنگت و تو دستم میگیرم و حرفات و میشنوم... 
تو هم حرفای من و میشنوی؟ اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا
تحبس الدعا شدم... 
خودت میدونی پوستم کنده شد تا پیدات کنم تا عاشقت بشم تا
عادت خیلی مزخرفه، مثلا روزی سه بار ناخواسته گردنمو بین انگشتام‌ له می کنم و می گیرم، شب ها دستامو می برم سمت سرم کش مو رو باز کنم‌‌ یا دستم میره سمت شماره ات بهت زنگ بزنم، یهو یادم میاد، گردنبند و دادم مامان، موهامو از ته زدم و تو هم مُردی.
پ.ن: و نمی نویسم تا یادم بره
امشب نزدیک بود چش و چار (منظورم همون چشم هس ) دو نفر رو کور کنم. با یه کوچولو فاصله
اولین  چشم توی پیاده رو بود. کیفم روی دستم بود و تند تند راه میرفتم.حدود ۳۰ نفری خانم روبروی مدرسه دخترونه ایستاده بودن. با سرعت از کنار همه گذشتم (با حرکت مارپیچ ).یه لحظه کیفم خورد به یه چی. برگشتم نگاه کردم یه پسر بچه کوچولو بود و داشت کلاهشو جا به جا میکرد 
اگه اون کلاه لبه دار نبود بندهای آویزون از کیفم به چشمش میخورد :|
دومین چشمم هم توی مسجد بود. با سرعت چادر تا
سکه ی پونصد تومنی رو از پسرک چهارساله گرفتم و گفتم میخوام  براش یه شعبده بازی انجام بدم. گذاشتمش بین دو تا دستم و درحالیکه بهم چشم دوخته بود دستام رو تکون دادم. بعد ازش خواستم دستامو باز کنه. باز کرد. سکه همونجا بود. نگام کرد. گفتم بلدی اینکارو کنی؟ گفت نه!
دیروز بعد از دو ماه بغلش کردم باهم بازی کردیم قدم زدیم...همه ی این دو ماه کلافه و خسته بودم و انرژی نداشتم. با دستهای کوچولوش دستم رو گرفت و گفت: خاله میدونی چندصد ساله به من مهربونی نکردی! ترنم جزو بخش های خوشمزه ی جهان هست برای من.
همیشه یکی از سوال های مهم زندگیم درباره خودم این بود که:من چرا انقدر فوتبالی ام؟اول من داداش ندارم :)اصلا فوتبال بازی نکردم حالا نمیشه گفت اصلا ،خیلی زیاد دوبار اونم شاید .
بابام خیلی فوتبالی نیست و اصلا تیم مورد علاقش با من فرق داره:|
مامانم هم ضربه شدیدی از فوتبال دیدن من خورده .
یه بار فوتبال ایران و یادم نمیاد کجا رو داشت،من داشتم نگاه میکردم و گوشی مامانم هم دستم بود داشتم بهش ور میرفتم بعد یهو ایران گل زد من از شدت خوشحالی گوشی از دستم پرت
سلام
یادم می امد پدرم وقتی می خواست از خرمششهر ما را راهی کند با عمویم به سمت همدان توی ماشین نشستیم پیکان زرد رنگ عمو محسن روشن شد زن عمو یم و عباس جلو نشستند و مامان و مهدی و من عقب نشستیم
مامان گفت :حسین ما کجا بریم
بابا گفت به خدا می سپارمتان
و ماشین راه افتاد و در گیر و دار صدای گلوله از جاجای شهر از کنار شط راه افتادیم و با سرعت از شهر خارج شدیم من داشتم بیرون را نگاه می کردم و کارون را می دیدم و کم کم نگاهم به جاده و حضور بابا خشک شد .
داشتم ب
متن آهنگ حمید عسکری بنام رفت دلم
 
امون از اون چشمای بی همتا ببین چه کارایی دستم داد
عاشق شدم رفت دلم از دست یه لحظه که چشمم به تو افتاد
امون از اون موهای صافت دل منو میبره دریا
امون از اون احساسی که دارم شبیهش نیست تو همه دنیا
دوست دارم آی دوست دارم تو رو دوست داشتن شده کارم
چشمای سیاه تو منو داره میکشه آره من دوست دارم به همین دلم خوشه
من میترسم که یه روزی تو بری از دستم
کار از این حرفا گذشته بدجوری وابسته ام
چشمامو بخاطر تو رو همه بستم همه ی هس

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

????????????????????????????????