نتایج جستجو برای عبارت :

کاش جوابمو بده

دانلود آهنگ یاسر محمودی الو الو
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * الو الو * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , یاسر محمودی باشید.
دانلود آهنگ یاسر محمودی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Yaser Mahmoudi called Alo Alo With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ یاسر محمودی به نام الو الو
الو سلام عزیزم الو صدامو داری هزار دفعه زنگ زدم تا یه دفعه برداریخستم از این فاصله از این که دوری ازم دلم برات تنگ شد
دیشب خوابشو دیدم.
با اینکه پیش خودم قدغن کرده بودم باهاش حرف نزنم و پیام و لایکی درکار نباشه ولی تو خواب اینکارو کردم.
عجیب تر اینکه جوابمو داد...مث همون وقتی که از سر کار برگشت و جوابمو به سبک طنزش نوشت.
شیرین مث همون وقتی که با مادرش اومدن و توی اتاق اول از همه درباره اینستاگرامش حرف زدیم...
مثل وقتی که نگام میکرد و شده بودم مخاطبش و اون دو ساعت، متفاوت ترین تجربه ی پارسالم بود
انگار خواب دیشب ادامه ی همین واقعیت بود. اینبار بیشتر...
وقتی جوابم
هنوزم که هنوزه جوابمو نداده...خواهری میگه:اون همیشه جواب میده،شاید وقت نداشته...
و منی که مطمئن بودم ولی الان دلم میخواد برم و تمام پیامامو پاک کنم...
به درک اگه دیده باشه...
مهم منم که هر روز اولین کاری که میکردم چک کردن اینستام بود...
مهم منم که بعد این همه مدت...هعیی
:(
:((:
واسه تو راحته شایدم عادته
منو یادت بره این یه واقعیته
من و تو باهمیم ولی هرکدوم یه جور
تو دلت یه جای دور من صبور و بی غرور
یادمه یادمه چشاتو یادمه
گفتی شک نکن به من، صداتو یادمه
چی عوض شد عزیزم که دلت با دلم نیست
چرا دست من و تو توی دستای هم نیست
جوابمو بده، کجا دلت برید ؟
چی شد که رابطه به اینجاها رسید ؟!
یه راه حل بده چقد بگم بهت
واسه تو هم بده بی من ببیننت
یه دل دارم و صد تا دلشوره هست
همش جر و بحث، هی دلم ازت شکست
تو و قلبی که رفته من و حسی که موند
با سلام خدمت شما...
من (اون) هستم.
من هر دفعه که یک وبلاگ جدید می نویسم اسمم تغییر میکنه..
میخواستم اولین پستم مصادف با عید سال ۹۹ باشه...
یک سوال داشتم خواهشا تو کامنت ها جوابمو بزارید:
عید پارسال رو در چه مکانی گذراندید؟
ممنون
 
ازم پرسید به نظرت خدا برای چی دیده نمیشه؟
قبل از اینکه من بخوام جوابمو بگم خودش گفت: 
خداوند از شدت ظهوره که دیده نمیشه!

+فکر کنید بهش.
اینَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ
به هرکجا که رو کنید به خداوند رو کرده‌اید.  ۱۱۵ بقره.
+عنوان: جمله‌ی خداوند به حضرت موسی علیه‌السلام که درخواست دیدن خدا را داشت. آیه ۱۴۳ اعراف.
بهش پیام میدادم
حقیقتش فقط میخواستم باهام حرف بزنه!
گیر میدادم، داد و بیداد، دعوا، ناله و نفرین گاهی!
میخواستم جوابمو بده و از بین حرفاش یه چیزی بکشم بیرون، برای خودم
یه چیزی فقط برای من...
ولی دیگه جواب نداد
فکر کنم راحت‌تر بود براش که حرفامو ببرم پهلو غریبه بگم...
نامحرم بشنوه درد دلامو
بی رحم شده انگار...
امروز روز نویسنده است. به استادم پیام دادم خیلی دلم تنگ شده بودو بهش تبریک گفتم اصلا جوابمو دادن بال در آورد. چقدر دلم میخواد منم مثلش بشم. کاش همیشه سلامت باشه کاش بتونم همه زحماتشو جبران کنم و خوشحالش کنم. یعنی میشه؟ خلاصه که کلی خوشحالم. کاش منم بتونم یروزی نویسنده ی بزرگی بشم. مثل استادم باشم. 
وقتی صبح ناشتا یه کپسول شیشه ای بندازی بالا و اینقدر انرژی جمع شه تو سلولات که حتا نتونی یه جا بند شی اینطور میشه دیگه.کل امروزو زبان خوندم اونم به همراه موزیک زیبای اندی که میفرماد: بلا شیطون خودم، دشمن جون خودم.قربون خوشگلیات ، دل داغون خودم :)) سرمو بلند کردم دیدم تا درس 90 رفتم یه کله و بعد که آریان ازم پرسید درس چندم تا برگرده و جوابمو ببینه تا 93 خوندم  مدتها بود اینقدر بازدهی نداشتم 
 
شما چطور نصیختی رو بیشتر دوس دارید؟
براتون فرقی داره از طرف چه کسی دریافتش کنید؟
یا توی چه زمینه ای باشه؟
 
خودتون چی؟
چقدر نصیحت میکنید؟
کی نصیحت میکنید؟
چطوری و با چه لحنی؟
 
دوس دارید کسی که ازتون داره یه نصیحتی میشنوه چه واکنشی داشته باشه؟
 
خودتون چه واکنشی نشون میدین؟
 
 
درستش چیه؟
 
اول شما جواباتون بذارید
بعد منم جوابمو میذارم
تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خونه بودم سرکوچه با سارا خدافظی کردم خونه ی ما یکی از نقاط پایین شهر بود یه خونه ویلایی حیاط دار با دیدن bmw سفید رنگی که در خونه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچکی از این ماشینا نداشتم اونم ماشینی که جلوی خونه ما پارک شده باشه با تعجب رفتم تو خونه دو جفت کفش مردونه در خونه گذاشته بود در رو باز کردم ورفتم توخونه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای اینکه بری تو اتاقا باید ازونجا رد میشدیبا کنجکاوی
امروز با خدا حرف زدم و اینجوری جوابمو داد:
و توکل بران خدای مقتدر مهربان کن،ان خدایی که چون(ازشوق نماز)برخیزی تورا مینگرد،وبه انتقال تو در اهل سجود(و به دوران تحولت از اصلاب شامخه به ارحام مطهره)اگاه است،
او خدای شنوا و دانا است
 
(ایات 217_220 سوره ی شعرا)
* حالش اینه !!!
* این درحالیه که تقریبا چهار روزه باهم حرفی نزدیم! نه من پیامی دادم و نه اون! البته که حال خرابش به حرف نزدنمون هیچ ربطی نداره! اون مشکلات خودشو داره.. خب منم مشکلات خودمو دارم ولی.. ولی بازم با اینکه دفعه‌ی اولی نیس که چنین شرایطی رو داریم، بازم من انتظار حرف نزدن ندارم..
* الان مغزم به شدت داره شاید و اما و اگر میاره.. من نمیدونم باید چیکار کنم.. بودن من تاثیری واسه حالش نداره.. در واقع بودن من اصلا هیچ تاثیری نداره! الان مغزم میگه نه
کی گفته "دل شکستن" فقط یه لفظه؟
کی گفته اگه دل بشکنه خون نمیاد؟
__________________________________
+آخر اون دل درد های وحشتناک کار دستم داد. از بس بی جنبه ام من... گرفتار این مکان لعنتی شدم باز. ولی شکر خدا امروز بهترم. گوشی هم تازه به دستم رسید. خواستم دیگه اینجا ننویسم. اما ...
+ من اونقدر قوی ام که از پس همه این چیزا بر بیام دوباره! 
+ من باید باید باید بتونم. 
+ هیچ کس مقصر نیست. مسئول خودمم. خودم هم درستش میکنم.  
+ یه دوست قدیمی رو پیدا کردم. فکر نمیکردم اینقدر خوب
تموم خستگی یک هفته داره روم فشار میاره، امشب برم خونه فقط میخوام فیلم ببینم، دیگه فیلمام هم تموم شده :( 
دوباره از اول باید ریک و مورتی رو ببینم... ینی تو روح نویسنده ها و کارگردان این انیمیشن خیلی خوبههه :)
 
فردا
از صبح دوره یادگیری ماشین رو باید برم از هشت تا دوازده، بعدش باید عصری
بشینم به چندتا استاد ایمیل بزنم ببینم جوابمو چی میدن؟ 
 
ایشالا که بشه
دیگه به جایی رسیدم که به هر پوزشین بی ربط و با ربط دارم درخواست میدم :دی
 
پ.ن. کاشکی ایران ج
جوابمو بدین من الان حسودی کی رو بکنم؟ بیلی که جنی رو بغل کرده یا جنی که بیلی رو بغل کرده؟یا کپشن جنی؟نمی خوام این دنیا داره بی وفایی می کنه.
حالا مسئله دیگه اینه که ایا فارل عشق خاصی نسبت به خواننده های کره ای داره که همشونو فالو کرده؟
بسم رب الحسن (ع)
 
چند سال پیش یه مطلب در یکی از وب ها خوندم با مضمونِ :
هرکس یک بار کربلا بره، دیگه نمیتونه سال های بعد نره...
 
رفتم و نظر گذاشتم با مضمونِ : خوش به حالتون که شما حداقل یبار کربلا رفتید..ولی حال همه ی اونایی که تا حالا نرفتن کربلا بدتر از حال کسایی هست که کربلا رفتن...
 
صاحب وبلاگ جوابمو داد : ان شاء الله قسمتتون بشه...وقتی قسمتتون شد میفهمید که چی میگم
 
_______________
پ.ن 1 : به حرف ایشون رسیدم
2 هفته است از کربلا برگشتم ولی همچنان دلتنگی ا
بسم الله الرحمن الرحیمرفیق شهید رو انتخاب کن تا دیر نشده و تو پیر نشدیگام (1) : انتخاب فقط 1 شهید :خیلی مهمه فقط یک شهید انتخاب کنید. نگید من به یه گُردان شهید رو میزنم بلکه یکیشون جوابمو بده ! شهدا در آخرالزمان اینقد غریب و مظلوم اند که منتظر یه نیت پاک و باصفا هستن تا خودشونو نشون بدن.
اولین ملاک انتخاب شهید قیافه و صورت شهیده. ببینید با لبخند کدوم شهید ته دلتون خالی میشه، ذوق میکنید، به وجد میایید !؟
آفرین. درسته. این همون دوست شماست.
#تقاضای_خوا
تو شرایط کرونا هر کسی یک جوری به هم نوعش کمک می کنه. یه نفر می ره و تو عرصه های میدانی حضور پیدا می کنه . یه نفر هم با پولش ... . البته پولی هم که نداشت . ماهی 500 هزار تومان اجاره ی خونه رو می گرفت و همونو هم یک جا می داد به صندوق قرعه کشی خانوادگی شون . با خودش گفت منم یه کاری بکنم . به مستاجر گفت که این ماه اجارتو نمی خواد بدی. برای پول قرعه کشی هم از پدرش قرض کرد و داد. ماه بعد قرعه کشی بهش افتاد . 5 میلیون و 500 هزار تومان ! هر ماه که پول صندوق 5 میلیون توما
بسم رب الحسن (ع)
 
چند سال پیش یه مطلب در یکی از وب ها خوندم با مضمونِ :
هرکس یک بار کربلا بره، دیگه نمیتونه سال های بعد نره...
 
رفتم و نظر گذاشتم با مضمونِ : خوش به حالتون که شما حداقل یبار کربلا رفتید..ولی حال همه ی اونایی که تا حالا نرفتن کربلا بدتر از حال کسایی هست که کربلا رفتن...
 
صاحب وبلاگ جوابمو داد : ان شاء الله قسمتتون بشه...وقتی قسمتتون شد میفهمید که چی میگم
 
_______________
پ.ن 1 : به حرف ایشون رسیدم
2 هفته است از کربلا برگشتم ولی همچنان دلتنگی ا
دیشب خواب "ر" رو دیدم. خنده داره نه؟! خودمم ک بیدار شدم خندیدم گفتم آخه برا چی باید خواب اونو ببینم؟!
همه تو ی خونه ی نا آشنا مهمون بودن که اونجا میگفتن این خونه ی خاله است! وارد ک شدم ب همه سلام کردم. بهش نگا کردم و با ی نوع لبخندی جوابمو داد که انگار بچه اشم. اصلا چرا اون باید تو خونه ی خاله ی من مهمون میبود؟! با همون موهای بلند و عینک گردش تو خواب من بود. رفتم عینکمو زدم ک بتونم بقیه رو خوب ببینم. بعد من و اون از جمع جدا شدیم و رفتیم نشستیم با هم نق
بسم الله الرحمن الرحیمرفیق شهید رو انتخاب کن تا دیر نشده و تو پیر نشدیگام (1) : انتخاب فقط 1 شهید :خیلی مهمه فقط یک شهید انتخاب کنید. نگید من به یه گُردان شهید رو میزنم بلکه یکیشون جوابمو بده ! شهدا در آخرالزمان اینقد غریب و مظلوم اند که منتظر یه نیت پاک و باصفا هستن تا خودشونو نشون بدن.
اولین ملاک انتخاب شهید قیافه و صورت شهیده. ببینید با لبخند کدوم شهید ته دلتون خالی میشه، ذوق میکنید، به وجد میایید !؟
آفرین. درسته. این همون دوست شماست.
#تقاضای_خوا
بسم الله الرحمن الرحیمرفیق شهید رو انتخاب کن تا دیر نشده و تو پیر نشدیگام (1) : انتخاب فقط 1 شهید :خیلی مهمه فقط یک شهید انتخاب کنید. نگید من به یه گُردان شهید رو میزنم بلکه یکیشون جوابمو بده ! شهدا در آخرالزمان اینقد غریب و مظلوم اند که منتظر یه نیت پاک و باصفا هستن تا خودشونو نشون بدن.
اولین ملاک انتخاب شهید قیافه و صورت شهیده. ببینید با لبخند کدوم شهید ته دلتون خالی میشه، ذوق میکنید، به وجد میایید !؟
آفرین. درسته. این همون دوست شماست.
#تقاضای_خوا
تا ب حال تو عمرم انقدر کوچیک نشده بودم 
یعنی خودم خودمو کوچیک نکرده بودم ...
از ساعت ۱۰ شب هر دقیقه جاهای مختلف التماسشو کردم ...
نمیدونم واقعا چکار کنم 
شیطونه میگه پاشم برم تهران پیشش
دیشب ک هرچی حرص داشت رو من خالی کرد همه خستگی ها و عصبانیتش رو پشت گوشی جوری فریاد میکشید انگار ... هیچی نگفتم اخر سر هم من بودم ک باز معذرت خواستم ....
بعدش تا ساعت ۳ کلا گریه کردم 
الانم ک ... تا همین الان هر دقیقه بهش پیام دادم ولی .... 
واقعا نمیدونم چکار کنم دارم میت
بسم الله الرحمن الرحیمرفیق شهید رو انتخاب کن تا دیر نشده و تو پیر نشدیگام (1) : انتخاب فقط 1 شهید :خیلی مهمه فقط یک شهید انتخاب کنید. نگید من به یه گُردان شهید رو میزنم بلکه یکیشون جوابمو بده ! شهدا در آخرالزمان اینقد غریب و مظلوم اند که منتظر یه نیت پاک و باصفا هستن تا خودشونو نشون بدن.
اولین ملاک انتخاب شهید قیافه و صورت شهیده. ببینید با لبخند کدوم شهید ته دلتون خالی میشه، ذوق میکنید، به وجد میایید !؟
آفرین. درسته. این همون دوست شماست.
#تقاضای_خوا
سلامطاعات و عباداتتون قبول باشهراستش سوالی ذهن منو درگیر کرده که هر چی فکر میکنم به جوابی نمیرسم. گفتم اینجا مطرح کنم شاید جوابمو گرفتم.سوالم اینه که واقعا مردای قدیمی بر چه اساسی با زن چاق ازدواج میکردن ؟ یا اصلا بر چه اساسی زن چاق دوست داشتن ؟چون اگه به زندگی اطرافیان مون نگاه کنیم ، مثل پدر بزرگ ، پدر خودمون و یا حتی قدیمی تر ها میبینیم با خانم های چاق ازدواج میکردن. اصلا زن لاغر رو آدم حساب نمیکردن. الان هم به جوون های امروزی توصیه میکنن ،
       
چند وقتِ خوابهایی میبینم ک بعد از بیدارشدن از خوابِ واقعا تو فکر فرو میرم 
نمیدونم چرا دیشب  توی خواب فقط اسم امام حسینو صدا میکردم 
خدایا خودت کمکم کن
امروز ک از خواب بیدار شدم رفتم مامانم رو صدا کردم جوابمو نمیداد با خودم گفتم نکنه مُردم با سرعت برگشتم توی رخت خوابمو نگاه کردم واقعا تو اون ثانیه ها یه حسی داشتم ک نمیدونم اسمشو چی بذارم 
با خودم گفتم نکنه دیگه وقتم تموم شده 
من از تنهایی ب شدت ترس دارم
بیشتر هم بخاطر این ک دوقلوایم 
بهت زنگ زده بودم. گفته بودم بیا میدون درکه منو بردار. یه ربعم طول نکشید که رسیدی. منو که دیدی ترسیدی.  از خز ِ کلاه ِ کاپشنم آب می چکید. گفتی از کی بیرونی ؟ گفتم از چهار. ساعتت رو نگاه کردی. گفتی هفت و نیمه. گفتم خب هفت و نیم باشه. گفتی زیر این بارون بودی کل این سه ساعت و نیم رو ؟ گفتم زیر این بارون بودم کل این سه ساعت و نیم رو. گفتی کجا بودی ؟ گفتم دانشگاه. گفتی پس چرا سر از اینجا در اوردی ؟ گفتم نمی دونم. تاکسی سوار شدم، یه جایی که نمی دونم کجا بود گ
رفتم ماموریت برگشتم سفر خوبی بوو همه جوره ..
همچنان منتظر نتیجه استخدامیم چرا جوابمو نمیدن؟؟از آزارم لذت میبرن
فیلم جوکر رو دیدم فوق العاده بود
رفتم باغ کتاب اولش خیلی برلم مهیج و عالی بود ولی دوساعت بعد دلمو زد زیادی بزرگه گتاب سمفونی مردگان و مغازه آدم کشی رو خریدم که بخونیم من وبهنام داداشم
امروز کتاب زبانمو دادم به همکلاسی قدیمم بنظرم خ پیر و شکسته شده چرا اینقدر خودشو اذیت میکنه اون پسر شادابی بود حیفه 
قراره برام خاستگار بیاد دی چه می
وقتی یکی ناراحتم میکنه فکر می‌کنید اونی که میره عذرخواهی کنه کیه؟
من!
خیلی ببخشید که دلمو شکستی، معذرت میخوام که ناراحت شدم :| اصلا سپاس به خاطر هرچه که کردی! 
بعد جالب اونجاست که طرف جوری با غرور و چشم نازک شده برخورد میکنه که انگار اگه میخواد ببخشه همش از سر لطف و کرمشه و خیلی بزرگواره که میخواد جوابمو بده:/
خدایا شعورمونو بالا ببر
آمین یا رب العالمین 
خیلی وقت بود که تو دلم نگه داشته بودم دل تنگیمو.گفتم میدونی چیه؟
سین نزد، یعنی همون لحظه نزد
فک کنم منتظر بود که بگم چیه
آخه میدونی؟ جونش درمیاد یه کلمه اضافه حرف بزنه، نمیتونه خودش بپرسه چیه
خودم نوشتم نمیدونم چیه
سین زد
گفت عن تو این وضعیت.
حتی واسش مهم نبود بدونه چیه...
حتی واسش مهم نبود بعد از دو روز پی ویشو چک کنه
حتی براش مهم نبود آهنگی رو که فرستادم گوش بده.
هیچ وقت هیچی براش مهم نبود.
.
.
مثل همه ی وقتا درجواب حرفم نوشت "هوم"
گفتم هوم و زهرما
بیستم اسفند بود که تارزان غیرتی نیومد دانشگاه و از قبلش هم به من گفته بود و قرار بود به جاش برم سر کلاس کارگاه آمار بعد اونجا فهمیدم که ترم پیش استاد کارگاه ما چقدر هیچی یادمون نداده! منی که بیست کلاسش بودم هیچی از اینایی که استاد تارزان میگه بلد نیستم و ازش اجازه گرفتم که بعد از اون کلاساش رو برم و در نتیجه الان دوشنبه‌ها تا شش دانشگاهم و تا برسم خونه شده شش و نیم و تا بخوام یکم ولو شم شده هشت و منم که تنبل عمرا درس بخونم به جز این سه شنبه هم تا
سلام سال تو مبارک ببخشید که دیر گفتم و بذارید پای درس خوندن واینا
* سال ۹۸ خیلی سال خوبی نبود شاید تعداد لبخند ها به ۸ نرسه ولی سعی خودمو میکنم که بکم
۱-هوا بوی بهشت میداد بزرگ ترین لذت دنیا از نظرم اون لحظه قدم زدن توی آون کوچه پس کوچه ها بود که بوی بهار نارنج میداد و با کسی که وقتی باهم میتوانم خودم باشم و حسابی درونم لبخند میزد
۲-پیدا کردن همین آدمی به عنوان دوست به موهوبت الهی بود و من یکی مثل خودمو پیدا کردم و آون لحظه خیلی خوب بود
۳-تو پانسی
بخاطر یه سری اتفاق بین جلسه قبلی کلاس با این جلسه ای که فردا قراره برم یک هفته فاصله افتاد و خب مفتخرم به عنوان یک دقیقه نودی عرض کنم حتی یک صفحه از سنگین ترین تکلیف تاریخ ،رو هم ننوشتم
لیکن با شعار مکن ای صبح طلوع میریم جلو و در همین حین به امید معجزه هیچ تلاشی نمیکنیم:)
بعدا نویس:همین الان به استادم پیام دادم که بپرسم فردا کلاس داریم یا نه که خب ازونجایی که مرز های گرامر زبان مذکور رو درهم شکستم یه پیامم فارسی بهش دادم که اصلن منظورمو متوجه شه
خوشبختانه یا بدبختانه قبول نشدم :(
از اونجایی میگم خوشبختانه چون هیچوقت به حکمت خدا شک نداشتم و ندارم  ... برای همین ناراحت نشدم ...
من زحمت کشیدم نشد،  حالا نه به اون شدتی که تو ذهن شما ممکنه شکل گرفته باشه....
از اول که جوابمو دیدم فقط خندیدم چون برام غیر قابل باور بود قبول نشدنم ...
ولی احساس میکنم دعای بابام گرفت.... خلاصه پنج میلیون پرید از این بیشتر اعصابم خرد شده:/ (این پنج میلیون بعداز اعلام نتایج اولیه حرفش به شد ولی نشد دیگه )
یکی دیگه از مسائ
با مغازه دار خیابونمون دعوام شد:/
اول یه چیز بگم این اقا کلا بی اعصابمه جوری که داداشم میگه ازش نخرید نکنید و چندین بار هم خودم دیدم با این شرکتایی که براش وسیله میارن داره دعوا میکنه:/
خب ماجرا من چیه؟
اقا من چندتا وسیله برداشتم گذاشتم روی پیشخوان بعد هی صبر کردم تا قیمت رو بگه بهم(مثل اکثر مغازه هایی که رفتم)بعد نگاش کردم بهم گفت چیه!!!
گفتم میشه اینارو برداشتم حسابشون میکنید
گف کارتتو بده من تو ذهنم حساب کردم همه مشتریا اول کارتشونو میدن 
من
 
شما شهداء خیلی خوبین! میدونستین آیا؟ وای اسمتونو سرچ زدم شهید... که حرف بزنم از دلتنگیم برای.. بعد ریا و دورویی ها رو دیدم دوباره دلم شکست بستم سایتو و اومدم بیرون چند ثانیه بعد اینقدر قشنگ جوابمو دادی که خدا میدونه اصن نزاشتی من حرف بزنم حتا انگار دیگه همه میدونن من فقط یه کلمه میگم من فقط یه کلمه میخوام.. ..❤ چطوری نشونم دادیش..؟ چقدر دنیا کوچیکه وقتی که ادم ها بزرگن چطوری اینکارو کردی شهید؟؟؟ چقدر دنیا تو مشت توئه خیلی عجیبه... ممنونم ب
خوشبختانه یا بدبختانه قبول نشدم :(
از اونجایی میگم خوشبختانه چون هیچوقت به حکمت خدا شک نداشتم و ندارم  ... برای همین ناراحت نشدم ...
من زحمت کشیدم نشد،  حالا نه به اون شدتی که تو ذهن شما ممکنه شکل گرفته باشه....
از اول که جوابمو دیدم فقط خندیدم چون برام غیر قابل باور بود قبول نشدنم ...
ولی احساس میکنم دعای بابام گرفت.... خلاصه پنج میلیون پرید از این بیشتر اعصابم خرد شده:/ (این پنج میلیون بعداز اعلام نتایج اولیه حرفش پیش اومد ،ولی نشد دیگه )
یکی دیگه از
سلام دوستان !
 
یک : بیان باکس شما هم به مشکل برخورده ؟!
# یعنی تو پنل باز نمیشه و حتما باید
برید به مرکز مدیریت صندوق بیان ...
دو : کد های قالبتون رو نمیتونید ویرایش کنید ؟!
# وقتی ویرایش می کنید و ذخیره می کنید ،
مینویسه خطای داخلی سرویس دهنده ...
 
ممنون میشم جوابمو بدید !
سلام.
سلام!
سلام؟
جوابمو نمیدی؟
سلام...
راستش بعد از پانزده سال،فیلم جشن تولدم به دستم رسید. تنها کسی که از فیلم فوت کرده بود،آقاجون بود.
بله؟
خدا اموات شما را هم رحمت کنه...
آغوششو باز کرد،با مهربانی گفت:《بیا بغل آقاجون،که فیلم دوتاییمون بیفته.》
اما من خجالت میکشیدم. خجالت میکشیدم برم نزدیکش، برم بین بازوهاش، آغوششو حس کنم.
حالا بعد پانزده سال، چقدر بزرگ شدم،چقدر کور شدم،چقدر کر شدم. چقدر قوی شدم...
وضو که میگرفت،سردی آب حوض که به چشمهای داغ
خوشبختانه یا بدبختانه قبول نشدم :(
از اونجایی میگم خوشبختانه چون هیچوقت به حکمت خدا شک نداشتم و ندارم  ... برای همین ناراحت نشدم ...
من زحمت کشیدم نشد،  حالا نه به اون شدتی که تو ذهن شما ممکنه شکل گرفته باشه....
از اول که جوابمو دیدم فقط خندیدم چون برام غیر قابل باور بود قبول نشدنم ...
ولی احساس میکنم دعای بابام گرفت.... خلاصه پنج میلیون پرید از این بیشتر اعصابم خرد شده:/ (این پنج میلیون بعداز اعلام نتایج اولیه حرفش پیش اومد ،ولی نشد دیگه )
یکی دیگه از
گنجشکه نشسته رو شاخه درختی که تو حیاط شرکته، گردنش رو هی میچرخونه این طرف و اون طرف و نوکش رو فرو میکنه بین پرهاش، از پشت پنجره بهش میگم، انقدری پرنده شناسی حالیم نیست که بفهمم داری چیکار میکنی، اما چطوره که تو گردنت درد نمیگیره با این همه چرخش اما گردن من حتی بدون این چرخشها درد داره؟!
 
یه نگاه عاقل اندر سفیه میکنه و باز نوکش رو فرو میکنه بین پرهاش.
 
شاکی میشم و میگم اونجوری نگاهم نکن! خب جوابمو بده!
 
نوکشو با ناز و کرشمه از تو پرهاش در میار
خیلی سرد بود . با همون سرعتی که خودم رو به دار السلام رسوندم با همون سرعت زدم بیرون . فقط می خواستم خودمو به اولین نقطه ی گرم ممکن برسونم یعنی ماشینم . دستامو به هم گره زده بودم و تند تند قدم بر می داشتم که یه خادم جلومو گرفت . با چوب پرش یه اشاره به دور کرد و گفت : " بفرما چای شفای حضرت " . چی ؟! چای ؟! تا حالا ندیده بودم داخل خودِ حرم چایی بدن ! دیگه چی بهتر از این [لبخند] خلاصه رفتم یه چای گرم تناول کردم و برای گرم شدن لازم نبود راه دوری برم [لبخند]
+ همی
شاید باورت نشه اما وقتی عکاسی دانشگاه ثبت نام کردم یکی از دوستام باهام قطع رابطه کرد! چون خودش عکاسی میخواست و رتبه اش نمیخورد و آزاد هم نمیتونست ثبت نام کنه. فقط یه پیام دادو دیگه جوابمو نداد. اون موقع اینو نفهمیدم. نفهمیدم چرا یهو با من بد شد اما الان خب بزرگ تر شدم. فهمیدم گاهی یسری رفتارهای آدما به خاطر این نیست که ما مشکل داریم به خاطر درگیری درونی خودشون هست. دوستم یعنی دوست سابقم، انگار منو مقصر میدونست. با این که جای خوبی قبول شده بود. ا
 
الو ... الو... سلام...
 
کسی اونجا نیست؟؟؟؟؟
 
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
 
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
 
یهو یه صدای مهربون...! مثل اینکه صدای یه فرشتس...
 
بله با کی کار داری کوچولو ؟
 
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم... قول داده امشب جوابمو بده...
 
بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی؟ من با خدا کار دارم...
 
هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم...
 
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
 
فرشته ساکت بود...
 
بعد از مکثی نه چندان طولا
درسته که دم به دم بر همه دم داره برام اتفاقات فاجعه می افته، و حتی در موردش با هیچکی نمیتونم صحبت کنم، اما
سعی میکنم کارایی کنم که خوشحالم کنه
امروز مثلا
شروع کردم به رزومه نوشتن.
هرچند فقط تا اسم و فامیل خودم و اسم دانشگاه پیش رفتم
اما چون چیزیه که خوشحالم میکنه، یه تیکه دیگه ش رو گذاشتم فردا بنویسم. مثلا رشته ی تحصیلی رو :)) بعد مثلا پسین فردا، لابد عنوان پایان نامه رو :))
بعد به این فکر کردم که احتمالا پسین فرداتر که میرسم به قسمت رزومه ی کاری،
بیرون نمیتونم برم چون مطمئن نیستم مها کلید داره یا نه :( فکر کنم سر کلاسه چون بهش پیام دادم جوابمو نداد. هنوز فکرم تو فرانسه چرخ میزنه. راستش ادم گاهیم باید واقع بین باشه حتی اگه تخیلش مثل من قویه. خب ادم این حقو داره که حسرت بخوره یا ارزوی چیزی رو داشته باشه اما حقیقتم بد نی انگار به ادم تلنگر بزنه شاید طرف تلاششو بیشتر کنه. دلم میخواد تهران قبول شم فلسفه و دانشگاه تهران. اما دانشگاهای دیگه هم تو ارزوم هستن یعنی کلامو انگار باید بندازم هوا هر ک
بنام خدا
هرراهی رو که میری میبینی نمیتونی و تو؛ آدم اون راه نیستی!
نمیتونی مثل بقیه دوست و همراه داشته باشی، نمیتونی مثل بقیه عاشق باشی، نمیتونی تمرکز کنی حتی!حتی نمیتونی توی جمع خانواده ات خوش باشی!
هرراهی که میری، دری که تهشه رو به خودت وامیشه. تو تنهایی!بوی تنهایی میدی.انگار صدها سال تنها بودی که حالا جمع گریز شدی!
همه چیزو امتحان کردم تقریبا.دلم به هیچ چیز نمیتونه خوش باشه. بارها شده با دوستام رفتم بیرون و بهم خوش گذشته،اما توی راه برگشت ت
دیشب تقریباااا ۳و نیم بود که خوابیدم
دلیلش هم واضح بود ...تو کل سرم دعوا مرافعه بود...
بعد از کشیدن ۲ تا نقاشی و خوندن ۵۰ تا ایت الکرسی خوابم برد و البته بعد از یه میزان بالایی از گریه زاری و فحش و ناسزا به عالم و آدم...
.‌‌...
من نمیدونم چه روزی تصمیم گرفتم موسیقی متن بادیگارد رو بذارم واسه زنگ گوشیم...ساعت۹ صبح... ۷ نسل جد و پدر جدم اومد جلو چشمم...دیدم عزیزی از دوران دبیرستانم داره زنگ میزنه...خوابالود و خراب گفتم هاااا؟اسمش ملیکاس ...داشتم دهن باز
 
بهتره تنهام بذارى بگو پیش اومد همین الان یه کارى بهتره بذارى در رى تویى که از همه حرفام شکارى ♪برو اصلا حالمو نپرس نه تو خوب میکنى حالمو نه قرص همتون میکنین آدمو زده اگه تکسم دادم جوابمو نده ♪از این بالا مات و مبهوت بنداز ته دره تو نگاه ♪یه حس وحشى داد میزنه تو سرت که بزن همه شهرتو بِگ*ا ♪توام ریختى زهرتو به ما همه زدن قلبتو یه راه هع ♪منم زدم قبل تو یه پارت دیگه باس بکنى قبرتو یه جا ♪دلم شده ماتم کده این همه بغض و اشک حتى دیگه واسه چشماتم ب
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
 
آشنایتمون به ۲سال میرسه 
ازهمون روزی که تو وبلاگ مشاوره محور، پست مسابقه عید مبعث بود ومن جز شرکت کننده ها بودمو شلوغ کاری میکردم
اونم جز شرکت کننده ها بود!
برعکس بقیه شرکت کننده ها که مثل خود
اون شب  که اومدم گفتن نیست کسی که جوابتو بده..
یکم با یه نفر که  فکر میکردم میتونم جوابمو بده حرف زدم کمی آروم شدم.. اما هنوز دوز دغدغه بندی ام بالا بود..
امروز وقتی گفتن یکی هست دلو زدم به دریا و رفتم پیِ پاسخ..
مهربون حرف میزد..حتی صوت بلند اتاق بیرون مانع از این نشد که گوش ندم به حرفاش..گاهی نجوا میکرد ولی بازم خوب بود..
بهم گف اگه همین الان بری بیرون اتاق و برگردی و ببینی تو اتاق یه سینی پر پیراشکی:دی  رو میزه چی به ذهنت میرسه؟!
گفتم خوب میگم از کج
با چند نفر دوست شدم... اما کسی ک "ظاهرن" نزدیک ترینه بهم اصلن ایده آلم نیست!دغدغه ها علاقه مندی ها و ایده الامون کاملن باهم تفاوت داره و ب نظرم شدیدن عادم لوسیه:|. عادم های تایپ خودم رو پیدا نمیکنم. اما با بیشتریا میسازم. در اصل احساس تنها بودن میکنم و با این قضیه اکی عم. بعد از مدت ها میتونم تنها باشم و صدای توی سرم اذیتم نکنه:)
اوضاع کلاس و دانشگاه و اینا اکی عه ولی هنوز درست شروع نکردم ب درس خوندن و میدونم در آینده نزدیکی شدیدن پشیمون میشم چون مثل
خیلیامون واسه عاشقی و شروع رابطه اونقدر عجله داریم که همه‌ی خودمون رو یه جایی جا میذاریم و فقط میدویم و میدویم و میدویم و آخرش نفس بریده دست رو زانو میگیریم... یهو میبینیم تهش هیچی نبود. یه نگاه به پشت سر میندازیم میبینیم اووووووه! چقدر راه اومدیم و نفهمیدیم. اونجاست که مثل خمیر کیک رو زمین ولو میشیم و آرزو میکنیم یه وردنه هم بیاد از رومون رد شه!
رابطه همیشه شاید عاشقانه نباشه گاهی میتونه یه دوستی یا صمیمیت شتاب زده باشه یا یه اعتماد بی‌موقع
باید یه کاغذ بچسبونم رو پیشونیم با این مضمون که من می‌دونم افسرده‌م. می‌دونم قیافه‌م شبیه مفلوکای بخت‌برگشته‌س. می‌دونم رو دلتون مونده یه بار منو شاداب و خندان ببینین ولی همینه که هست. آی اَم هو آی اَم. مطمئن باشید با یادآوری هر روزهٔ افسردگی من چیزی عوض نمی‌شه. ممکنه افسرده‌تر و پژمرده‌تر بشم اما بهتر نمی‌شم.مامان می‌گه دلیل این وضعم اینه که غذا نمی‌خورم و خودمو تو اتاق حبس کردم و دو ماهه آدم ندیدم. احتمالاً اون سیصد نفری که هر روز ت
سلام... از آخرین باری که باهات درد دل کردم خیلی سال میگذره. بچه که بودیم حرف زدن ساده تر بود، خب... چون کسی رو جز تو نداشتم که بخوام بگم چی داره بهم میگذره اما این روزا چیزی بیشتر از دو تا گوش شنوا و دو تا چشم بینا که به خوشگلیِ چشمای شکلاتیِ تو شاید نرسن نیاز دارم! و اونم یه لبه واسه این که جوابمو بدن! آخه میدونی شقایق... آدم بزرگ ها اغلب مشکلاتشون بزرگتر از خودشونن! و برای حلشون نیاز به همفکری دارن.
هنوزم که هنوزه میدونم اگه زل بزنم تو چشمات خودت سی
مرد میانسالی در محله ی ما زندگی میکند که من از بچگی اورا میشناسم
آدم تو دار و خنده روییست...
همیشه صورتش سه تیغ و پیراهن شاد میپوشد...
او حتی محرم هم پیرهن سفید میپوشه...
من هرگز اونو توی هیأت و مسجد و امامزاده ها ندیدم..
به قول بابام اصلا شاید کافر باشه...
ولی هیچوقت کسی ازش بدی ندیده سرش تو کار خودشه...

زنش هم تقریبا حجاب آنچنانی نداره خیلی عادی میپوشه...
همیشه دوست داشتم بدونم که چرا اهل مسجد و هیأت نیست...
تا اینکه یه روز دل و به دریا زدم و توی یه مس
دیروز می‌خواستم بیام یه عالمه غر بزنم. یه چیزایی هم نوشتم ولی منتشر نکردم. ولی الان می‌تونم با حال و لحن بهتری بنویسمش.
قضیه اینه که من آدم کمرویی‌ام. تو برقراری ارتباط با آدمای جدید، برام سخته شروع کننده باشم. زنگ زدن یا رفتن به صد جا و پرس‌وجو کردن درباره‌ی پروژه‌م که دیگه هیچی. و تو این چند روز درگیر جفتشم!
تو آزمایشگاه بیشتر بچه‌ها سرشون بیش از حد تو کار خودشونه. قطعا انتظار ندارم بیان باهام گپ بزنن یا سوال‌پیچم کنن که داری چی کار می‌
اگه قراره که کرونا بگیرم و بمیرم:
باید همه کتابامو جرواجر کنم. تک تکشونو آتیش بزنم‌ و روزای باقیمونده یه جا پیدا کنم برا خودم. روپوش بپوشم و قلم مو دست بگیرم و روش منظومه شمسی رو بکشم سقفشو پر ستاره کنم زمینشم همینطور یه جاهاییشم چندتا کهکشان بکشم. رختخواب نه، یه عالمه پنبه سفید پهن کنم کفش، انگار رو ابرام‌. همونجا بخوابم... زل بزنم به سقف ستاره ایش و با دستم ستاره هایی که کنار بدنمن رو لمس کنم و ابری که روشمو... اون اهنگ بی کلام رو بذارم و فقط ر
من خیلی به این فکر کردم که چیا باعث شده اعتماد به نفس کافی نداشته باشم یا چیا باعث شده که بابت همه چیز بیش از اندازه غصه بخورم یا چیا باعث شده که همیشه به صورت آش دهن سوز نگران کارای بقیه بیشتر از خودشون باشم.
خیلی اوقات ربطش دادم به احوالات بچگی. بعضی اوفات فکر کردم که ارثی هست(از طرف مادر)
اما تهش نتیجه گرفتم هر چی که بوده باید تا حالا می تونستم تغییرش بدم. چرا تغییرش ندادم؟ چون به هیچکی اعتماد ندارم. نه روانشناس نه هیچ کس دیگه ای. هیچ کس رو قاب
یک عدد دوست پیدا کردم. (ساختم . تشکیل دادم . هرچی) 
آن هم کجا ؟ بله در سوپر مارکت. فروشنده بود. یه دختر خیلی ساده که میشد حدس زد از اون نگاه های ناامید کننده تحویلم نمیده. از آدم هایی که با خنده جوابتو میدن و اعتماد بنفست رو خراب نمیکنن و خیلی راحت میتونی باشون درباره ی همه چی حرف بزنی. 
منم همینکارو کردم. باهاش درباره ی همه چی حرف زدم :)) البته بعد از اینکه شمارشو گرفتم و قرار گذاشتیم توی کتابخونه. 
نمیدونم چرا الکی انقدر ذوق دارم. ولی فکر میکنم خیل
من برای پروژه‌م خیلی می‌ترسم. هنوز هیچ کاری براش نکردم. تابستون حتی از الان هم کم‌تر براش وقت دارم. خدایا چرا اینقدر سرم شلوغه؟تازه اصلا بلد نیستم باید چیکار کنم. یعنی بیشتر از این‌که بلد نباشم باید چی‌کار کنم مشکلم اینه که اصلا درست نمی‌دونم استاد ازم چی می‌خواد! خودش هم درست جوابمو نمی‌ده و اعصابم رو ریخته به هم. تازه این تا قبل از این بود که بذاره بره! تا قبلش که حتی جواب ایمیلم رو هم به زور می‌داد و همه‌ش می‌گفت یادم رفت! تو دانشکده ه
خب می دونم قرار بود دیگه غر نزنم قرار بود خوبی هارم ببینم ولی آخه....چی بگم آخه؟ 
میذاره مگه؟ 
اون از ماجرای دیشبش اینم از امروز صبح که معلوم نیست باز چه نقشه ای داره؟
آره...میگه یه سفر سه روزه ی سه نفره ولی معلوم نیست آخرش قراره چی از آب در بیاد...
مثل دیشب که اولش گفت هستی بریم یه جایی رو نشونت بدم که باورت نشه و کیف کنی از دیدنش؟ 
ولی بعدش منو جلوی مدرسه پیاده کرد به زور فرستادم پارتی آخر سال تحصیلیشون...
تا دم درم هیچی بهم نگفته بود:/...وقتی فهمیدم
میدونم خیلی حِس و حالِ بهتری دارم از تابستون تا الان...!
هم خیلی پخته تر و منطقی تر... !
درسته گاهی یه بحث هایی پیش میاد که عمیقا دلم میگیره یا یکسری رفتارها از خیلیا میبینم و ناراحت میشم ، یا وقتی واسه یکی از جون مایه میزارم و سعی میکنم واسه خوب شدن حالش و یک جوره دیگه جوابمو میده انگار که کلا منو نمیشناخته ! 
دارم خودمو بزرگ میکنم و به نوعی طرز فکرمو پرورش میدم که تو قرار نیست برای متقابل بودن رفتار بقیه آدمِ خوبی باشی و نمک نشناس نباشی، تو باید
نمیدونم چرا از اولش انقدر سخت میگرفتم !! من نمیتونم خودم نباشم ! برای همین انقدر همه راحت ازم بدشون میاد برای همین فقط آدمای خاصی باهام هم کلام میشن. من ماسک نمیزنم. سعی میکنم وقتی چیزی خنده دار نیست الکی نخندم. به معنای واقعی کلمه نمیتونم ادای کسیو در بیارم که همسن خودمه ! درسته حدود بیست سالمه ولی همصحبتی با یه آدم سی ساله رو ترجیح میدم به گپ زدن درباره ی چیزای مزخرفی که توی کله یه جوون همسن خودم پیدا میشه :! البته میدونم دارم تند میرم و همه این
منظورم از اسفند، ماه اسفنده. هدف‌گذاری ...
ولی دلم خواست قبلش دو تا چیز رو بنویسم. ما به اسپند ( اونی که دود میکنی) میگیم سبنج. این تغییر کلمه برام جالبه : 
اسپند ~ سپند ~ سبنج
واجگاه‌های نزدیک که به هم تبدیل میشن.
دیگه اینکه دود کردن اسپند علاوه بر خواص ضدمیکروبی‌ای که داره، همین دود خودش میره توی بینی و جایگاه‌های نشستن میکروبا رو پر میکنه، لذا میکروب متخاصم دیگه نمیتونه توی بینی لانه‌گزینی کنه. عود هم همین خاصیت رو داره. بنابراین توصیه شده
دوست نداشتم توی اینستا بنویسم. چرا که قصد نداشتم یه عالمه آدم بخوننش. و دوست نداشتم حتی نوشته‌هام باعث ناراحتی دوستاش بشه. یا هر برداشت دیگه‌ای. اما نیاز داشتم که بنویسم. باید می‌نوشتم. پس می‌نویسم اینجا ...اول دبیرستان سر کلاس المپیاد بود. دو نفر اومدن میز پشتی نشستن و یواش گفتن تو مطیعی‌ای؟ و وقتی جواب دادم که بله ریز ریز خندیدن.نمیخوام که ریز ریز بنویسم ولی تصویر اول کامل واسم شفافه و دوست داشتنی. آستین لباسش از مانتوش مشخص بود و تا روی د
چقدر از خودم بدم میاد. چقدر از این اهنگ بدم میاد، ولی قفلی زدم روش وسط محرمی. تازه اصن هم نمیتونم کنترل کنم. از اون اهنگای حرامیه برام خخخ. متنش ادامه مطلب
 
اراده کن... اِ اُ 
تف خسسسسسسستم. 
ببینم سارا بام اشتی کرده از دستم ناراحت نیست گوشیمو پرت میکنم به دیوار و دیگه هم هیچ جا پامو نمیزارم نه تو وب نه تو کانال هیییچ جا یکشنبه رو هم با لادن و سارا کنسل میکنم.
 
یکی رم نداریم تو این دنیا بفهمه چه - الان دقیقاااااا الان بهم گفت که شوخی کرده. شوخی کر
دوست نداشتم توی اینستا بنویسم. چرا که قصد نداشتم یه عالمه آدم بخوننش. و دوست نداشتم حتی نوشته‌هام باعث ناراحتی دوستاش بشه. یا هر برداشت دیگه‌ای. اما نیاز داشتم که بنویسم. باید می‌نوشتم. پس می‌نویسم اینجا ...اول دبیرستان سر کلاس المپیاد بود. دو نفر اومدن میز پشتی نشستن و یواش گفتن تو مطیعی‌ای؟ و وقتی جواب دادم که بله ریز ریز خندیدن.نمیخوام که ریز ریز بنویسم ولی تصویر اول کامل واسم شفافه و دوست داشتنی. آستین لباسش از مانتوش مشخص بود و تا روی د
دانلود آهنگ پوبون،عرفان|بیا حالمو خوب کن+متن و پخش آنلاین
♬♪♪♫♪♬
دانلود اهنگ جدید پوبون و عرفان | بیا حالمو خوب کن 
Download Song By Poobon -Erfan Called Bia Halamo Khoob Kon + Text
برای دانلود آهنگ جدید عرفان و پوبون بنام حالم رو خوب کن لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
♬♪♪♫♪♬
متن آهنگ عرفان و پوبون به نام بیا حالمو خوب کن
نمی دونم ساعت چند شده بیبی   
   آخه دلم برات تنگ شده خیلی
آخه دوری همش جنگ شده لیتلی    
    نمی خوابم تا جوابمو بدی
تکست می ده می گه پیشم می
پس از روز ها میخوام بنویسم :)
الان ک مینویسم انقد خستم که حال ندارم لپتابو روشن کنم هات اسپات کنم و...
و با گوشی مینویسم.
اومدم دزفول!شهری که بار ها میگم ازش متنفرم!
نه از خوده شهرش!از ادماش!
نه از همه ی ادماش!از فامیلام!
از حاشیه های فامیلی!
از دعوا!
از حرفِ مفت!از ننه من قریب انبازی (حتی بلد نیستم درست بنویسمش!)
از دو رویی!
از میش بودن تو لباس گرگ!و تظاهر!
وقتی میام دزفول فقد منتظرم از شهر بزنم بیرون تا از این قالب لعنتی که برای خودم ساختم رها شم!
من غ
قسمت اول را بخوان قسمت 58
شدم بچه ی پنج، شش ساله ای که بزرگترا هر کاری دوست دارن با زندگیش می کنن و اون مجبوره شرایط و تقدیر رو بپذیره و کاری از دستش جز ادامه دادن بر نمیاد...
-دیگه دیدنش نیا، باید یاد بگیرید هم دیگه رو کنار بذارید.
سر از زانو برمی دارم و به مثلا پسرش نگاه می کنم. همین طور که لوازم روی میز رو داخل سینی می چینه حرفش رو ادامه می ده.
-دیگه هیچی مثل قبل نمی شه براتون، اگه نمی تونید بپذیرید، فقط هم دیگه رو کنار بذارید.
سینی رو برمی داره و
هر وقت یه خواستگار سر و کله ش پیدا میشه و بعد از رفتنش قیافه ی من سه در چهار میشه، مامان میره رو منبر و شروع میکنه که " بسم ا... الرحمن الرحیم، روایت داریم که اگه دیدین خواستگاری خوبه (از لحاظ دین و اخلاق) بهش دختر بدین..." میگم همینجا صبر کن! قربون دهن اونی که اینو گفته، ولی مگه شرط ازدواج رضایت طرفین نیست؟ من چجوری رضایت بدم با کسی ازدواج کنم که نه میشناسمش، نه از اخلاقش میدونم، نه حتی از تیپ و قیافه ش خوشم میاد، اونم صرفا بخاطر اینکه گفتن نماز می
ساعت ۲بعد از ظهره 
تازه از سر کار برگشتم ،همسرم روی کاناپه دراز کشیده و ساق دستش روی چشماشه البته بوی جوراباش هم توی خونه کوچیکمون پیچیده! 
با صدای خسته سلام میکنم بدون اینکه تغییری در حالتش بده با صدای داغون تر از من جوابمو میده! 
یه جوری بود ،حس کردم گرفته اس ،همونطور که مقنعه ام رو در میاوردم ازش پرسیدم چیزی شده؟ گفت نه مگه قراره چیزی بشه؟ نشد یه بار من توی این خونه بخوام استراحت کنم و بازخواست نشم؟ 
مطمعن بودم یه چیزی شده ! رفتم تو اشپزخون
 
با سلاممیخاستم بدونم آیا قرآن واقعا کلام خداست؟ از کجا معلوم ؟ لطفا با دلیل منطقی چون من در اینکه قرآن کلام خداست شک دارم پس با حدیث و روایات به اثبات نپردازینو دوم اینکه جاودانگی قرآن و اینکه برای تمام زمانهاست پس چرا از علوم رایج امروز سخنی در آن نیست (ذکر آیه لطفا)ممنون میشم جوابمو کامل بدین
پرسش: اثبات قرآن کلام خداشرح : با سلام میخاستم بدونم آیا قرآن واقعا کلام خداست؟ از کجا معلوم ؟ لطفا با دلیل منطقی چون من در اینکه قرآن کلام خداست شک
تمام اتفاقات روز بازدید از نمایشگاه کتاب به صورت خیلی دقیق با جزییات!
خب صبح خیلی زود با بابام از خونه بیرون زدیم و رفتیم سراغ دوستم
با هم راه افتادیم و رفتیم محل معهود ، اونجا سوار اتوبوس های دانشگاه شدیم و با تاخیر 1 ساعته !
راه افتادیم به سمت تهران ، 2 تا دختر خیلی باحال تو اتوبوس بودن که کلی کنارشون خندیدیم
ماشین دانشگاه اسکانیا بود از این صندلی معمولی ها ! رسما دهنمون سرویس شد! واقعا جا
نداشتیم با خیال راحت لم بدیم و تا خود تهران بخوابیم!
قسمت پنجم
صبح روز بعد انجمن
سمانه_ آقا عباس یه لحظه میشه بیاید
عباس که در حال مرتب کردن کتاب های کتاب خانه بود سرش را برگردانند و جواب داد: بله بفرما؟
_کار مهمی داشتم 
_سر تا پا گوشم
آب دهنم رو غورت دادم و سرم رو پایین انداختم : من قبلا با یه نفری  دوس بودم بعد به هر دلیلی ولم کرد. حالا برگشته میگه که منو می خواد
عباس یهو داد زد
_خر نشی دختر،ببخشید . وی خام حرفاش نشی
_نه بحث این نیست .
_په چیه
_ تحدید کرده اگه برنگردم همه عکس و فیلمای اون موقع رو پخ
واقعا شیش سال شد که اسباب کشی کردیم اومدیم این خونه؟ باورم نمیشه! انگار همین دیروز بود که به اصرار مکرر من اومدیم این خونه... انگار همین دیروز بود که از اون خونه اومدیم این خونه... داشتیم تمیز میکردیم... کیف میکردیم از تجربه جدیدم... از اتاق دار شدنم. هنوز هیچی نیومده بود مبل تخت خواب فرش و... فقط اولاش خوب بود. یک سال دیگه هم بشه میشه هفت سال.... بابام که دیدم چندبار خواست خونمونو عوض کنه همین یک سالی گذشت ولی خب نشد... مامانم راضی نبود. واقعا که چی از
حیف حیف، واقعا حیف خواب تا ظهرم که هدرش دادم واسه بیرون رفتن تو روز تعطیلم :///
خداروشکر فردا تعطیله می تونم جبران کنم امروزو.
امروز ساعت گذاشتم یه ربع زودتر از بابا بیدار شدم یه صبحونه سریع خوردم پریدم پشت ماشین قایم شدم :)))
تو شرکت ،بابا که رفت بالا چند دقیقه بعد یواشکی رفتم بالا.هنوز خبری نبود فقط خانم ذاکر بود کس دیگه ای رو ندیدم. خانم ذاکر که بلند شد رفت آشپزخانه من پریدم پشت میزش نشستم....همون لحظه یکی از تلفنا زنگ خورد.تلفن دفتر بابا بود:)))
تمام اتفاقات روز بازدید از نمایشگاه کتاب به صورت خیلی دقیق با جزییات!
خب صبح خیلی زود با بابام از خونه بیرون زدیم و رفتیم سراغ دوستم
با هم راه افتادیم و رفتیم محل معهود ، اونجا سوار اتوبوس های دانشگاه شدیم و با تاخیر 1 ساعته !
راه افتادیم به سمت تهران ، 2 تا دختر خیلی باحال تو اتوبوس بودن که کلی کنارشون خندیدیم
ماشین دانشگاه اسکانیا بود از این صندلی معمولی ها ! رسما دهنمون سرویس شد! واقعا جا
نداشتیم با خیال راحت لم بدیم و تا خود تهران بخوابیم!
بسم الله
الرحمن الرحیم
پیشی و پروانه
جشن سال نو
برگزار شده بود،حیوانات خودشون را با هر مکتب و عقیده ای که داشتند معرفی کردند.
شیر گفت:فاشیسم
هستم سلطان جنگل،شورش گر را با این تبر گردن میزنم.
بعد از شیر
پلنگ و گرگ و سگ به ترتیب عقیده هاشون رو که نماد شخصیت اونها بود معرفی کردند،نوبت
به خرگوش که رسید،گفت:من بی طرفم آزاد آزاد،هیچ عقیده ای ندارم.حرف خرگوش واسه شیر
گرون تموم نشد،خرگوش عددی نبود واسه اون،شیر هم واکنشی نشان نداد.
پروانه نگاه
مهربون
مناجات یه دختر با خدا 
.
.
اصلا من به درک...
مامانم دلش داماد می خواد 
 
جوک خنده دار
 
تنها ردی که تو زندگی از خودم جا گذاشتم ...
ردِ آب زباله رو پله ها بود
که متاسفانه مدیر ساختمون استقبال نکرد و همین روزا باید تخلیه کنم
 
جوک های طنز و خنده دار
 
امروز صبح برام پیامک اومده اقامت اروپا انتظار شما را میکشد …
 .
.
حالا موندم برم یا بذارم مثل سگ انتظار بکشند! 
 
 جوک خفن
 
میگن بعضیا هستن هرچقدرم نگاشون کنی سیر نمیشی ...
.
.
.
راستی یادم رفت خودمو معرفی کن
دوستان برای سفارت بخوام گواهی اشتغال به کار به سفارت ببرم متن نامه اش چطوری باید باشه اگر به انگلیسی تایپ بشه لازم هست به دارالترجمه بدم ؟
اگه به انگلیسی باشه دیگه نیازی به دارالترجمه نداره..
سلام دوستان تو مدارکی که دانشگاه از من خواسته مدرک لیسانسمه ولی من ده سال سابقه کار دارم و برگ برنده منه به نظرتون سوابق هم براشون ترجمه کنم بفرستم مشکلی پیش میاد؟ و سوال بعدی اینه که من واسه چندجا میخوام مدارک بفرستم یعنی از تمام مدارک چن سری بگیرم؟ م
از خاننده های عزیز بابت وقفه طولانی خیلییییی معذرت میخوام ازین به بعد هر شب یک پارت انتشار داده میشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چشمای سرخ به خون نشسته وحشتناک بود خیلی زیاد یه جورایی اینگار از قاب میخواست بزنه بیرون شیدا که با هین من ترسیده بود نگاهش دور خونه میچرخید که یه جا ثابت موند....نمیدونم چی دید که با قدرت دستمو فشار داد و دوباره من فریادی از درد کشیدم که شیدا به خودش اومد ...دستمو اروم گرفت تو دستشو معذرت
خب سلام،
چند وقت بود تو سرم بود که شب تولدم یا شروع سال جدید یا همین حول و حوش بیام بنویسم که ۲۱ سالگیم یا ۲۰۱۸ چطوری بود. بنظرم ۲۱ سالگی برام خاص تر از ۲۰۱۸ باشه و دوست داشتم شب تولدم پست بذارم، ولی خب حس کردم شاید زیاد شه یا شب تولدم درگیر باشم یا مزه‌ش بره خلاصه که از الان براتون شروع میکنم کم کم میذارم.
راستشو بخواین درست یادم نیست زمستون پارسال چطوری گذشت. فصل نسبتا بی خاصیت و بی خاطره ای بود. رفتم توییت های پارسال رو خوندم تا یکم فاز گرفتم.
جمعه بیست و چهار خرداد :
از دیشب اومده بودیم ییلاق و الان که ساعت داره دوازده شب میشه،تو راه برگشتیم.
چقدر برام لازم بود بیام اینجا.کلی از خواهرم ممنونم که اصرار کرد منم برم باهاشون.دیشب هوا یخ بود و خواب کلی چسبید.خواهرم اینا دارن طبقه دوم ویلاشونو میسازن.امروز کلی با شوهر آبجیم همکاری کردیم که کف پوش چوبی درست کنیم برای بالکنش. الوار ها رو اندازه زد و من کمک کردم ببره.بعد که چیدیمشون،داشت سوراخشون میکرد که به آهن پیچشون کنه. خلاصه منم دریل گ
الان که همه دارن سعی میکنن متفاوت باشن، گفتیم خب ما هم خودمونو جدا نگیریم و سعی کنیم متفاوت باشیم. یعنی دلم خواست همونطور که همه دارن بر خلاف همه، تابوها رو میشکنن، منم سعی کنم یکی از کسانی باشم که بالاخره جرئت میکنن این تابو رو میشکنن. یعنی یه جورایی... ولش کن.
صبح که بابام گفت برو مدرسه مدارکتو بگیر بعدشم خودت بیا خونه همه غم دنیا رو دلم هوار شد. تازه بگذریم که قبلش ساعت هفت منو بیدار کرد که هفت و نیم سر راه ببرتم مدرسه و ساعت هفت و ده دقیقه وق
بسم اللـه
قسمت اول/دوم/سوم/چهارم
با تاکید رو نکات ابتداییِ قسمتِ قبل؛
یار گفتن شما سوالاتون رو شروع کنید تا من فکر کنم و ادامه‎ش یادم بیاد. تا همینجام عین بلبل بی‎وقفه می‎پرسید. من با وجود اینکه یه سالی بود با کتاب خوندن و مشورت و تجربه دیگران همه سوالامو آماده کرده بودم، باز رو برگه نوشته بودمشون و هی می‎چرخوندمش تا ببینم باز چی هست ولی ایشون کل سوالا رو از بر بود و تند و تند حرف میزد. (یادمه بعد اولین جلسه وقتی مادرم نظرمو پرسید یکی از جمل
✍ با نمره بالا آزمونِ وکالت قبول شدم. ولی طبقِ روالِ همه جایِ دنیا برای استخدامِ رسمی باید یک مصاحبه هم میدادم. با اینکه به خودم اطمینان داشتم اما یه کم حرفای دوستام نگرانم میکرد. مهسا میگفت مسوولِ مصاحبه یه مَرد حدودا 35 ساله س که از ریش و تسبیح و یقه ش پیداست از چه قُماشیه!! مهشید میگفت اصلا قیافه پشمالویِ حاج آقا رو که ببینی باید کفاره بدی! مهدیس توصیه میکرد با آرایش نرو مصاحبه!
رشته افکارمو یه صدایِ مهربون پاره کرد: "عاطفه خانوم شمائید عزیز
دیشب خیلى خسته و له بودم و صاف رفتم خوابیدم و الان مینویسم مشق دیشبمو!
گفته بودم دوستى ندارم دیگه!
دیروز صبح بیدار شدم کارامو کردم ؛ از شب قبلش قرار شده بود برم خونه ى یکى از دوستام که به مدت یه ماهى ایرانه فقط و بعد برمیگرده فرنگ.
لباس مباس پوشیدم و مثل همیشه ى زندگیم توى ست کردن مشکل داشتم چون هزارتا چیز رو باهم میخوام: راحتى لباس، رنگ دلخواهم که بعد باید ست هم بشه، و مشکل بزرگتر اضافه کردن مانتو و شال و کیفش و کفشه که اینا هم باید هم راحت باشن
@مسافر :
سلام
شما یه آیدی بدین تا بهتون پیام بدیم
جواب : بنا به درخواست دوستان این آی دی تلگراممه : @sporal
@خشایار :
سلام.امیدوارم سلامت و پایدار باشید.
ممنون از اینکه تجربیاتتون رو با ما به اشتراک گذاشتید تا شاید ما هم بتونیم از پس مشکل افسردگی بربیایم.
میخواستم
خواهش کنم اگر ممکنه یه مقدار بیشتر از روش تغذیتون برام بگید. منظورم این
هست که از همون موقعی که تصمیم گرفتید خام گیاه خواری کنید تا امروز
تغذیتون به چه شکلی بوده. ممنون میشم اگر این موضو
                                                 درد پشت غرور
از وقتی که پامو تو دانشگاه گذاشته بودم حرفا فقط از یک نفر بود یک ادم مغرور ولی جذاب خوش چهره بین پسرا بیشتر حسادت بود و بین دخترا بال بال زدن اخه ادم هر چقد که جذاب باشه اخلاق گند جذابیتی نمیزاره بارها بارها باید مینشستم به حرفای رها در مورد اون پسره اسمش چی بود اهان مهرداد گوش میکردم منم که علاقه ای به گوش دادن نداشتم یک جور موزیانه هندزفری رو تو گوشم میزاشتمو موزیک مورد علاقم رو پلی میکر
شکایت از جیمز فرانکو به اتهام سوءاستفاده جنسی در کلاس بازیگری|اما حتی قبل از اینکه شما یک دوره پریودتان را از دست بدهید، ممکن است مشکوک یا امیدوار باشید که باردار هستید.|حالا اگه تعداد مصرف کنندگان مواد مخدر کم بشه چه کسانی ضرر میکنن؟ معلومه دلالان مواد، پزشکان، مراکز دارو درمانی و کمپ های ترک اعتیاد|عکس آقای بیل ویلسونی که من سالها به عنوان الگو برای خودم نگه داشته بودم رو ببین!|شناخت دوست و دشمن یک وظیفۀ عقلی و فطری است. همۀ انسان ها با
 
ه
#استا‌د_‌مغرور_‌من_پارت5
افتادم روی تخت و وحشت زده لب زدم:
_مهرداد.
روم خیمه زد و با وحشیگری لبهاش و روی لبهام گذاشت و شروع کرد به بوسیدن
لبهاش و گاز گرفتم تا ولم کنه
ولی وحشی تر شد و زیر گوشم با صدای خشداری گفت:
_فکر اینکه قبل از من کسی تو رو لمس کرده داره دیوونه ام میکنه.
با ترس هق زدم
_مهرداد ولم کن به خدا اونطوری که تو فکر میکنی نیست
با چشمهای خمار شده اش بهم خیره شد و باصدای‌ عصبی گفت:
_با چشمهای خودم دیدمت لامصب سرو وضعتو دیدم نگاهای اون عوض
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
 
 
خیلی نگران حامد بودم نمی دونستم چه بلایی سرش اوردن رفتم یک گوشه ای دراز کشیدم کل بدنم درد می کرد اصلا نمی تونستم بخوابم تا چشمام روی هم رفت خواب وحشتناکی را دیدم خواب می دیدیدم که حامد را دارن تیر باران می کنند من هم هرچی التماس می کردم کسی به حرفم گوش نمی داد با صدای باز شدن دربیدار شدم دو تا سرباز بودن که یکیشون به من گفت:
‏_بلند شو همراه ما بیا
امدند به طرف من و از جام بلندم کردند و بردن منو بیرون می ترسیدم که شاید یک بلایی سرم در بیاورند
داستان اوّل★             
(مختصری از شوکت، مادر شهریار)         
 زمان_ (سال ۱۳۳۸شمسی)
         _شوکت دختر یک بزرگزاده و  رگ ریشه‌اش از خاندانی اصیل و نامدار بود. او جد در جد ، اهل و ساکن این شهر شـــمالی و بارانــزده بود   شوکت از کودکی دوشادوش با پدربزرگش در پناهِ سایبان یک چتر ، زیر ریزش قطرات نقره تاب ، و بروی زمینی خیس و باران خورده برای سرکشی به املاک مستغلات و هجره های متعددشان روانه‌ی بازار میشد. او از همان ابتدا جَنَم و شهامتی منحصر بفرد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها