نتایج جستجو برای عبارت :

پدرم سر سوزنی برای من ارزش قائل نیست؟

با هم رفتیم به محل تولدش، همه جا را نشان ما داد و گفت: 
اگر روزی آقا به من اجازه دهند از شغلم کناره بگیرم، حتما به روستا بر می‌گردم و دوباره کار پدرم را انجام می‌دهم.
پدرم کشاورز بود، تمام این بوته‌ها را با دست خودش کاشت، دوست دارم برگردم و یک کار درآمدزا از همین بیابان که کسی برای ارزش قائل نیست برای جوانان روستا مهیا کنم.
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
دوست نداشتم در این صفحه از دلتنگی بگم اما خب دلتنگی هم بخشی از زندگی ادما ست . خودم را مشغول کردم با پرتره یک زن که به دلتنگی هام فکر نکنم.  گاهی اوقات ادم به بن بست می رسه.  یه روزی یه درویشی بهم گفت اگه به بن بست رسیدی به خدا توکل کن . لطفش همیشه شامل حالت میشه.  منم توکل کردم . امیدوارم لطف خداوند شامل حالم بشه . 
با اینکه توکل کردم اما جلوی احساسم نمی تونم بگیرم . دلتنگی و هزار کوفت و مرض دیگه . دیدین وقتی از یه کاری منع میشین بی اختیار می رین سرا
انشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستی به وقت نیمه شب
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند.

ادامه مطلب
اگر ارزش شما نزد خودتان به این بستگی دارد که دیگران چقدر برای شما ارزش قائل می شوند، به احتمال زیاد جزو آن دسته از افراد هستید که تمام زندگی شان را وقف راضی نگه داشتن دیگران می کنند. 
لازم نیست همه از شما خوششان بیاید یا با سبک زندگی شما موافق باشند. نکات خوب و بد انتقادات دیگران را مد نظر قرار دهید، اما هیچ گاه اجازه ندهید ارزش شما را کس دیگری تعیین کند.
سلام
امروز هم طبق برنامه پیش رفتم.
به کارهام رسیدم.
مطالعه کردم. 
پیاده روی رفتم.
یه هدیه برای خودم خریدم.
غذای خوب خوردم.
چای و میوه خوردم.
ظاهرا همه چی عالیه.
ولی یه دفعه دوباره دلم گرفت. این بار یاد پدرم افتادم.
هیچکس نمیتونه برای یه دختر جای پدرش را پر کنه. هیچکس.
همیشه فکر میکنم اگه پدرم بود زندگی من الان چجوری بود؟
اگه پدرم بود همیشه مواظبم بود، هوامو داشت.
اگه پدرم بود من انقدر ترسو نبودم، اضطراب جدایی نداشتم.
اگه پدرم بود کسی جرات نداشت اذ
اتفاقات گذشتند و تموم شدند، ولی زخم‌هاشون همیشه هستند. فکر می‌کنم پدرم نمی‌تونند برام جهاز بخرند؟ چرا می‌تونند، ولی ناراحتی‌ام از این ه که نمی‌خوان، چون پول من براشون مهم ه. دردناک ه، پدرم منتظرند من در دوران طرحم درآمد ۶۰-۷۰ میلیونی داشته باشم و به ایشون بدم پول‌هام رو. و می‌دونم تا طرح نرم و تا پول ندم به پدرم، من آزاد نمی‌شم. :)
ازدواج نمی‌کنم، ازدواج نخواهم کرد، زخمی که از محبوب خوردم اسکارهای عمیقی تو دلم جا گذاشته. رفتاری که از همه
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
داستان
نزد شخص عارفی رفت و گفت من از مریدان توام مرا شاگردی و همراهی بپذیر
عارف گفت اجازه دهیم تا دقیقه ای برچشمانت خیره شوم که چشم دروغ نمی‌گوید
سپس عارف گفت تو توان تحمل حقیقت رانداری ، 
گفت به من ثابت کن
گفت جمله ای میگویم حقیقت محض ولی تورا با من دشمن خواهد نمود
گفت اگر مرد خدایی بگو و از خصومت چون منی نترس
عارف گفت.توچگونه دنبال خوشبختی خود و دیگرانی که سنگ های محل ادرار و مدفوع ت
پدرم تنها مردیست که یک نگاهش کافیست تا تمام غم و غصه هایم بروند و دیگر پشت سرشان را نگاه نکنند...پدرم از همان آدم هایست که قلبش به وسعت بهشتی است که زیر پای یک مادر است...پدرم در کلمات نمیگنجد...
سرم را روی قلبش میگذارم و با هر تپش جان میگیرم...
پدرم عنوان رفیق و دوست و همدم را گذرانده برای من...اسطوره است...فرشته است...تنها دلیل نفس کشیدن است...ای کاش کفر نبود و میگفتم خدای من است پدر...
هرچند هرکس خدا را با یک چیز میشناسد و باور میکند و من با دیدن پدرم ب
خاطره‌ای از ابراهیم؛ پسر شهید دقایقی:
هنگامی که فرصتى دست داد تا همراه با پدرم به مناطق جنگى بروم، کودکى بیش نبودم. از اهواز و چندین شهر دیگر گذشتیم و به شهر کرمانشاه که قرارگاه رمضان در آن جا مستقر بود ، وارد شدیم.
آن وقت‏ها هرگز نمی ‏دانستم که پدرم چه کاره است و او را یک راننده ، بسیجى و یا پاسدار عادى می ‏پنداشتم. به قرارگاه رمضان که وارد شدیم ، برخوردها به گونه‌‏اى فوق تصور من بود. آنان ارزش و احترام زیادى براى پدرم قائل بودند و این برخو
سلام 
من پسری ۱۸ ساله هستم، مشکلات زیادی با پدر و مادرم دارم، کلا خیلی بد باهام صحبت میکنن،  مخصوصا بابام، اصلا احترامی قائل نیست، هر موقع که دلش بخواد بهم میگه تو عقل نداری و اگه آدم بودی ...
این مال حرف زدن عادی ایشونه، وقتی عصبانی بشه هر تحقیر و توهینی به آدم میکنه، مثل تو هیچی نیستی، به هیچ دردی نمیخوری، هیچ ... نمیشی و این ها. بعدش انتظار داره هیچ اعتراضی هم نکنی، در صورتی که من وقتی به هم سن و سال هام نگاه میکنم واقعا پسر بدی براش نبودم، نه
 
پدرم کارگر استصبح تا شب، سر کارپدرم راننده استیا مسافر یا بارپدرم برزگر استکار او با داس استپدرم زحمتکشعرقش الماس استپدرم را دیدمدست و پایش خستهتوی دستان پدرپینه‌هایی بستهپدران سایه‌ سرپدران دلسوزندمثل یک شمع و چراغپدران می‌سوزند
 
حسین شادمهر
 
 
در لحظه تصمیم گرفتم. بدون اینکه با کسی مشورت کنم و یا حرف های دیگری در من تاثیر داشته باشد. البته شاید تصمیم سختی باشد ولی این تصمیم برای من خیلی ساده بود، زیرا راه و هدفم را مشخص کرده بودم. به اعتقاد من همبازی شدن با رژیم صهیونیستی یعنی ارزش قائل شدن به آن کشور و من برای کشور کودک کش ارزشی قائل نیستم که بخواهم با آن هم بازی شوم و به قولی عطایش را به لقایش بخشیدم. کاپ قهرمانی را هم به آنها بخشیدم زیرا ارزش های انقلابم و مملکتم و رهبر عزیزم برای م
سلام
وقتی جامعه اصرار به نفهم بودن دارد، پس طبیعی است که انفجارات و عربده زدن نَران و ماده گان در چهارشنبه آخر سال نمونه پیشرفت و تمدن تلقی شده و اصرار به قرنطینه و #در_خانه_بمانیم عقب ماندگی تلقی شود
کمی به خودمان بیاییم و کرونا را جدی بگیریم. اگر به خودمان و ملتمان ارزشی قائل نیستیم اقلا به دولت منتخبتان ارزش قائل باشید.
سخنان زینبی دختر سپهبد شهید قاسم سلیمانی 
دختر شهید سلیمانی خطاب به رهبر انقلاب: آقاجان نکند شهادت پدرم ناراحتی به چهره شما بیاورد.پدرم خواب راحت را از چشم تمام مستکبران و تکفیری‌ها ربودامروز جهانیان استقبال ایرانیان را از پیکر پدرم نظاره کردند و این استقبال امروز در تهران و فردا در کرمان ادامه‌دار خواهد بود.ترامپ! خیال نکن با شهادت پدرم همه چیز تمام شدعموی عزیزم سید حسن نصرالله پیام خودش را داد.پدرم یک همراه دیگر هم داشت که من دلم نمی‌آ
برف و باران بزند فرق سرمآه ای فرق سرم!برق با داد زند از کمرمآه ای داد کمرم!از جفای تو بشکست خنصرمآه اشاره خنصرم!بی تو من پرنده شانه سرمجانا شانه سرم!با تو من یک تبری گاو سرم آه از جنگ،سرم!ز همه لطفت ریخت موی سرممن جوانی لغسرم!رفتی از دل و درآمد پدرمآه حرف پدرم!
با سلام 
من دختری 28 ساله با تحصیلات فوق لیسانس از یکی از بهترین دانشگاه های کشور هستم که متاسفانه نتوانستم شغل مناسبی برای خودم پیدا کنم، بابای من از دوران کودکی من اعتیاد به مواد مخدر داشت که 6 ماه پیش ترک کرد، من دو خواهر و یک برادر هم دارم متاسفانه خانواده من بسیار غیر منطقی هستند.
برای مثال پدر من با این که معلم بازنشسته است بسیار خسیس است و به من میگوید که تو با پول من فوق لیسانس گرفتی و طوری رفتار میکند که گویا در کل ایران تنها من بودم که
سلام.تا حالا کسایی رو دیدید که پای مرغ مصرف میکنند.من که دیدم،پدرم!در حقیقت پدرم آرتروز دارد و شنیده که پای مرغ برای بیماری آرتروز مفید است!نمیدانم من که خیلی بدم می آید.ولی در کل هرچی در مورد لنگ مرغ میدونی در بخش نظرات بگو.
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.
بعضی افراد که فقط آیاتی را می‌بینند که می‌گوید همه چیز به ارادۀ خداست، خیال می‌کنند که قرآن چون فرموده همه چیز به ارادۀ خداست پس قائل به اسباب و مسبّبات و از آن جمله قائل به اختیار و ارادۀ بشر نیست. مخصوصاً اروپایی‌ها اغلب وقتی دربارۀ اسلام اظهار نظر میکنند اسلام را العیاذ باللَّه یک دین جبری معرفی میکنند یعنی دینی که برای بشر هیچگونه اختیار و ارادهای قائل نیست.
ادامه مطلب
امام باقر- علیه السّلام- از پدر بزرگوارش نقل مى‏کند که: پدرم با عدّه ‏اى از
خاندان و یارانش به باغى رفتند. دستور داد تا سفره‏ اى گسترده شود. وقتى خواستند
مشغول خوردن شوند، آهویى از طرف صحرا آمد و ناله کنان نزد پدرم رفت. از پدرم
پرسیدند: اى پسر رسول خدا! این آهو چه مى‏گوید؟حضرت فرمود: او مى‏ گوید سه روز
است که چیزى نخورده ‏ام، دست به او نزنید تا بگویم با ما غذا بخورد.آنها قبول
کردند. حضرت آهو را خواند و آهو مشغول خوردن گشت اما یکى از یاران ام
پدر و مادر در زندگی انسان خیلی مهم هستند.
برای خود من که ثابت شده از پدرم گرفته که همیشه پشت منه تا مادرم که همیشه نگران منه در واقعیت من زندگیمو مدیون اونها هستم.دراین نوشته میخواهم از اونا تشکرکنم که من رو به این سن وسال و مقام رساندن.
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی
دراسلام عمری غیر عرب هیچ ارزش و احترامی ندارد
عمربن خطاب می گوید
هزار غیر عرب با یک سگ برابرند
عمر غیر عرب را از مدینه خارج کرد
چقدر بدبختند انان که برای این تفکر نژاد پرستانه ارزش قائل هستند
 
امروز 9 آذر 1398 است و من همراه پدرم که بر اثر انسداد روده و پارگی فتق بستری است هستم دو روز پیش بود که پدرم از درد به خود می‌پیچید با برادرم احمد آوردیمش پیش دکتر اسلامیان نوشت که سریع ببریدش بیمارستان و بستری کنید او رو بستری کردند و دکتر جراح حیدرزاده گفت بایست عمل بشه اما چون پدرم بیماری قلبی داشت تردید داشتند تا اینکه دکتر قلب دکتر جهانبخش رضایت داد برای عمل . ساعت 10 شب جمعه او رو عمل جراحی کردند و بعد از اینکه هوشیاری رو بدست آورد آوردن بخش
ارزش چیست؟
ارزش های ما روشی است که طبق آن زندگی میکنیم. مهم نیست چه کاری مهم چگونگی انجام آن است.
ارزش مثل ستاره شمالی ست که در شرایط سخت راه را به ما نشان میدهد.
ارزش های ما حداکثر باید دو تا باشد. نمایانگر شخصیت ما باشد و ما در بهترین حالت خود آنها را رعایت کنیم.
لیستی از ارزش ها:
شجاعت.مسئولیت پذیری.مستقل بودن.خانواده.موفقیت.پول.خلاقیت.و... .
و در آخر ما فقط یک گروه ارزش داریم. یعنی نمیتوان برای محل کار دو ارزش داشت و برای خانه و اجتماع دو ارزش دی
مرا صدا زد. مرد جوان، بیا جلوتر نترس. به چهره اش نگاه کردم، چهره ترسناکی نداشت. حتی لبخندی مهربانی داشت اما ناشناس بود. نمی دانم ناشناس بودن دلیلی می شود که سلام نکنم یا نه ولی من سلام کردم. لبخند خود را بیشتر کشید و گفت سلام. متوجه تردیدم از نزدیک نشدن شد و دوباره تکرارش نکرد. گفت: کسی را می شناسی شیشک برای فروش داشته باشد. گفتم: پدرم. گفت: چه خوب، کجا می توانم او را ببینم؟ نگاهم را از ناشناس بودن به خریدار ناشناس بودن تغییر دادم و گفتم: لطفا دنبا
هروقت از جاده ی پیچ در پیچ حاشیه ی شهر رد میشیم پدرم خاطره ی تکراری اش از چهل سال قبل رو برای بار هزارم تعریف میکنه.خاطره ی سالی که خوک های جدید روی کار اومده بودن و خوک های قبلی که سرنگون شده بودن رو توی توی گونی های بزرگی میکردن و از این صخره ها و کوه های سنگی بلند اطراف شهر پرت میکردن پایین.پدرم اون سالها جوانی بوده به سن و سال حالای ما.چهار سال کوچکتر یا بزرگترش فرقی نمیکنه...سالها گذشته اما پدرم خاطره ی فریادهای مردهای توی گونی که از ارتفاعا
دو برادر بودند که یکی از آنها معتاد و دیگری مردی متشخص و موفق بود.
برای همه معما بود که چرا این دو برادر که هر دو در یک خانواده و با یک شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتی متفاوت داشته اند؟ 
از برادرِ معتاد، علت را پرسیدند، پاسخ داد: علت اصلی شکست من، پدرم بوده است!او هم یک معتاد بودخانواده اش را کتک می زد و زندگی بدی داشتچه توقعی از من دارید؟ من هم مانند او شده ام. 
از برادر موفق دلیل موفقیتش را پرسیدند. در کمال ناباوری او گفت: علت موفقیت من پدرم است!م
دم گودال چشممان افتاد
تکه سنگی به سر اصابت کرد
دست من را رها بکن عمه
به عمویم کسی جسارت کرد
قلب عمه پر از تلاطم شد
تیر دشمن دوباره آماده ست
دست من را رها بکن عمه
نذر کردم برای او یک دست
من به یاد مدینه افتادم
پدرم بود و مادرم زهرا
دست مردی چنان به زهرا خورد
پدرم مردو زنده شد آن جا
عمه من فکر رفتنم هستم
از عمو یک بغل طلب دام
دست من را رها بکن عمه
یا عمو یا عمو به لب دارم
دست من را بگیر ای آقا
سر و دستم فدای حنجر تو
دشمنانت چقدر بی رحمند
تکند بعد من به
بی ارزش کردن عمر!
همه جا می نویسند عمر با ارزشه دریابید گذر عمر را. ولی من می خوام از واقعیت این روزای زندگی هامون بگم زندگی هایی که هیچ ارزشی برای عمر قائل نیست تازه اون را هم بی ارزش کردیم. صبح تا شب برنامه های ورزشی را چک می کنیم ببینیم کی فوتبال تیم محبوبمونه! تا لحظه شروع بی تابی می کنیم تا بازی شروع شد بجای لذت بردن حرص می خوریم بازی که تموم می شه تازه کارمون شروع و حمله به شبکه های مجازی و طرف مقابل. حالا این یه فحش بده حالا اون یه فحش بده تا
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
در کتب معتبر آمده است پیامبر لعنت کرد کسی را که به جیش اسامه نرود، صحابه نرفتند ،پیامبر بارها تکرار فرمودند و باز صحابه نرفتند،و آنانکه نرفتند جانشین پیامبر شدند...
یا مردم برای حرف پیامبر ارزش قائل نمی‌شدند
یا جانشین پیامبر را مردم انتخاب نکردند
یا کتب اهل سقیفه بی اعتبار است...
یا اینکه
کتابها درست نوشته اند و مردم برای حرف پیامبر ارزش قائل بودند و آنانکه جانشین پیامبر شدند به انت
#گی_دو_موپاسان در #داستان_کوتاه #والترشنافس یک بحث تا حد زیادی کلیشه را مطرح می کند اما با افزودن تعارضات زیاد، مخاطب را با خود پیش می‌ برد.‌ روایت پیرامون شخصی به نام والترشنافس است، سربازی خپل و ترسو که خودجوش و از سر میل پا به میدان جنگ می گذراد و در برهه ای از زمان همه چیز از دست می رود و محاصره می شوند. داستان پیرامون ارزش است، یعنی این که اولویت ارزش های یک انسان به چه صورت باید باشد. سرباز این داستان با این ارزش که برای یک مملکت و طیف فکری
درجامعه امروزی بسیاری از خانواده ها هستند که بخاطر حرف دیگران از هم میپاشند و به طلاق و جدایی کشیده میشوند و علت راکه ازآنها میپرسی میگویند تقصیر فلانی بود که زندگی ما ازهم پاشیده شد مثلا میگویند حرف های مادر شوهرم باعث جدایی ماشد یا حرف های خواهرشوهرم باعث جدایی ما شد یا هزاران دلیل دیگر،ببینید شما وقتی یک زندگی را باعشق و علاقه شروع میکنید باید همین زندگی را باعشق و علاقه ادامه بدید و نگذارید هیچ عاملی زندگی شمارا مختل کند و بهترین کاری
خب! حاج آقا امشب پیامک دادن :
سلام.
راستش پدرم به دلیل اینکه روی شغل(نه درآمد زیاد) و سربازی حساس هستند، موافق نیستند. بنده هم با نظر ایشون موافقم.
انگار که دنیا و آخرت رو با هم یکجا به پدر و مادرم بدن شاد شده بودن خونوادم! پدرم گفت اصلا تو فکر نری ها. بشین درس فرداتو بخون!
ادامه مطلب
بنویس!باری دگر به احترام ندامت روزهای نبودنت..
بنویس به کابوس کوچک خوانده نشدن،
به یاد شروع دوستی‌ات با قلم.
بنویس، چرا که این روزها،
هیچ نتواند تو را آرامش بخشد, جز دوستی.
وز سراب انسان‌های پوشالی گذر کن
که در پشت قله هایش انسانیت را به چشم میتوان دید، نه به خیال.
باری دگر بنویس،
به یاد آبشار باران، زمستان و آدم برفی، silvermoon city،
شهربازی، دریاچه نقره‌ای، چشمهایش،
به یاد انجمن شاعران مرده، به یاد تناقض و تعادل و تعامل.
بنویس که شاید تنها یادگا
روزی به پدرم اصرار کردم که من میخوام رانندگی با موتور رو یاد بگیرم تقریباً 11 سالم بود پدرم گفت باشه وقتی رفتیم صحرا اونجا بهت موتور رو میدم.رفتیم صحرا چغندر قند کاشته بودیم اونها رو آبیاری کردیم تا کارمون تموم شد من دویدم سراغ موتور و اونا برداشتم و سوار شدم اما پاهام به زمین نمی رسید پدر عزیزم اومد پشتم نشست گفت کلاچ رو بگیر و بزن دنده منم همین کار رو با ذوق و شوق خاصی انجام دادم و یواش یواش حرکت کردیم.  کوچه‌ای که داخلش تمرین می‌کردیم باری
افرادی که ارزش هنر و دانش دیگران را در نظر نگیرند و به کپی کاری یا تقلب روی آورند در نهایت به نتایج بسیار بدی خواهند رسید. هنرمندان و دانشمندان به حمایت ما نیاز دارند و افرادی که دارای نعمت هوش و استعداد علمی و هنری بالا هستند باید مورد پشتیبانی و اقبال عموم واقع شوند.
جامعه‌ای که حتی بخش اندکی از آن برای تخصص ارزشی قائل نباشد و هر عضو رسمی آن بخش منافع خود را از هر باب، غنیمت از حقوق و زحمات دیگران یا تصرف نتیجه زحمات دیگران را به نوعی انتقام
حضرت صادق ع فرمود هر کس بپدر ومادر خود نظر دشمنی کند  در صورتیکه اندو باو نیز کرده باشد ،خداوند نمازش را نپزیرد شرح یعتی در صورت ستم باو نیز قبول نشود تا چه رسد اینکه نیکی باو کند8 حضرت باقر ع فرمود پدرم بمردی نگاه کرد که پسرش بهمراه او بود و ان پسر بشانه یدرش تکیه کرده بود فرمود پدرم با ان پسر از بدی ان کارش سخن نگفت تا از دنیا رفت 
همین نیم ساعت پیش،میخواستیم بریم بهشت فاطمه که سرخاک بستگانمون...
 راه افتادیم....
وسطای راه،یه جایی جاده ۲ بانده بود....تریلی از روبرو اومد،پدرم خواب رفته بود.....ماشین ما مستقیممم.....تریلی مستقیممم....فقط یک لحظه مادرم داااااد کشییییید داااااری چیکاااار میکنی......من و خواهرم دیدیم تریلی داره مستقیم میاااد،ماهم روبروش!!!!!....خلاااصهههه.....با داااااد مادرم،پدرم از خواب پرید و فرمون رو کج کرد و جون سالم بدرد بردیم.....
اره دوستان عزیز.....داااد مادرم ن
یکی از مصیبت‌های عمر ما این است که اشخاص کم کم دارند جانشین ارزش‌ها می‌شوند. این خطرناک است. انقلاب ما  انقلاب ارزش‌ها است. “اِعرِف الحَقَّ تَعرِف أهلَهُ” تعلیم اسلام و تعلیم مولا علی علیه‌السلام این است. تو ارزش‌ها را بشناس و اشخاص را با ارزش‌ها بسنج. مبحث‌ها باید بر محور ارزش‌ها باشد. درود باید بر ارزش‌ها باشد. درود بر شهیدان، این می‌شود درود بر ارزش. درود بر انسان‌های مخلص، این می‌شود حمایت از یک ارزش. درود بر کسانی که از بام تا شا
سوار تاکسی بودم 
من در عقب ماشین ومسافری جلو نشسته بود .
در مسیر راه راننده برای یک خانم وآقا که بچه ای حدودا چهار ساله داشتن ایستاد ،
آقا وخانم بلند گفتند :آقا ما سه نفریم...:)

پ ن: این یعنی رشد اعتماد به نفس در کودک ،برای کودکان ارزش قائل بشید...
چند روزی می بینم اوضاع خانه آشفته است. مادرم مضطرب است و پدرم شب ها به خانه نمی آید. اوایلش مادرم همه چیز را عادی جلوه می داد و درباره پدرم هم می گفت دیر به خانه می آید. اوایل هم قابل باور بود ولی دیشب که ازش پرسیدم چرا واقعا بابا اینقدر دیر می آید به خانه می آید در جواب گفت که رفته است تهران برای پروژه اش. اما بابا که چمدانش را نبرده است او هیچوقت اینقدر ناگهانی به تهران نمی رود قطعا. فهمیدم قضایایی پیش آمده اصرار کردم و سعی کردم که بفهمن چه شده ک
بسم الله الرحمن الرحیم 
سلام دوستانم! 
اگر از ارزش هایمان درست و دقیق محافظت نکنیم عده ای بی ارزش صاحب جایگاه ارزشگذاری می شوند که ارزش ها را به سمت غیر حق نزول می دهند. این اتفاق تلخ و خطرناک حاصل فراموش کردن امر به معروف و نهی از منکر در یک جامعه است. 
محسن دیناروند
ضبط 10 دی ماه سال 1378  است دقیق 20 سال پیش
 
امیری آوازی دوست داشتنی بود که پدرم می خواند. چه همراه گوسفندان و چه در مراسم و شب نشینی ها
 
مشاجره بین مرحوم پدرم و مرحومه همسرم در برتری دختر یا پسر
 
یقین دارم پدرم شوخی می کرد چون  غم نداشتن دختر را در او مادرم حس می کردم
 
دختر هیچگاه غم نیست. عزیز پدر است
 
پسر خوب هم همین جور
 
امیر گفت خدا من را زن بده
http://bayanbox.ir/view/mp3/3205994764289713240/WhatsApp-Audio-2019-12-12-at-12.07.53-PM.mp3
راستی
خخخخخخ
در انتخاب کسایی که ازشون خوشتون میاد خیلی دقت کنین
چون چند سال بعد ممکنه خجالت بکشین که عکس این کسخلا رو نشون کسی بدین و بگین من این کسخلو دوست داشتم.
من الان اون احساس خجالت رو نسبت به گرگ زاده پول شو دارم :) دوست پسرم گاهی کرم میریزه عکسشو میفرسته میگه تو برای این کسخل ارزش قائل بودی :)
آبروی خودتونو نبرین :)
همیشه سومین روز ماه مبارک رو دوست داشتم.
اولین سال هایی که کامل روزه میگرفتم، یعنی حدود دوازده سیزده سالم بود، توی همین روزهای مبارک، پدرم داشت می رفت کربلا.
منم خیلی خیلی دوست داشتم تجربه کنم این سفر رو. یهو رفتم یک گوشه و حرف دلم رو بهش گفتم ولی بی درنگ با مخالفتش رو برو شدم.
فردای اون روز، وقتی ظهر از مدرسه رسیدم خونه پدرم به صورت ناگهانی بهم گفت بریم و این طوری روزه سومین روز ماه مبارک رو توی مسیر کربلا افطار کردم.
و با لطف ارباب و مهربانی پ
هیچ وقت فکر نمی کردم تا این حد از شنیدن خروپوف های بابام این قدر خوشحال بشم ولی شدم!
خروپوف هاش یعنی هست و بودنش یعنی یه قوت قلب بزرگ. 
این مرد واقعا ستون خانوادس ، نمیتونم قدرتشو نبینم،نمیتونم عظمتشو نادیده بگیرم. نمیشه ازش چشم پوشی کرد ، سگ این مرد شرف داره به صد تا مثل بهنود و مسیح علینژاد و امثالهم. این آدم شیش نفر آدمو نون داد و یه عمر شرافتمندانه زندگی کرد. اینا چیکا کردن؟ 
هر وقت باد به یه جهت دیگه چرخیدن.
هنوز هم قهرمان جهان من پدرم است.
هر چه بیشتر فکر می کنم می بینم برای نیاز به یک فضای خصوصی تر دارم. یک جایی که فقط آدم های محدودی نوشته هام رو بخونند و خیلی ذهنم درگیر این نباشه که بقیه چه برداشتی از اونچه نوشتم دارند. البته که نباید خیلی  برام مهم باشه چون من اینجا از خودم و درونیاتم خواهم نوشت و قصد جسارت به ساحت کسی رو ندارم. 
این روزها چیز عجیبی در مورد خودم فهمیدم. این که مشکل من عدم اعتماد به نفس نیست. دقیقا مشکلم عدم داشتن عزت نفس هست. همینه که هیچ کار خودم رو قبول ندارم.
او کسی است که در کل زندگی‌ام احترامی برایم قائل نبوده، اما ادعا دارد برای به جایی رساندن من تمام زندگی اش را وقف کرده. می‌گوید من عزیز ترین آدم زندگی‌اش هستم.
من عزیزترینی هستم که کوچک ترین احترامی برای سلیقه‌ام قائل نیست. حقیقتش از او رنجورم. من یک انسان بالغ ام که به احترام نیاز دارم. نه به خر شدن و حمالی بزرگ تر را کردن‌ در ازای ابراز محبت های احمقانه.
نمی‌دانم... من حالم به هم‌ می‌خورد از اینکه مرد ها حتی اگر آن مرد پدرم باشد، خود را مالک
درجامعه امروزی بسیاری از خانواده ها هستند که بخاطر حرف دیگران از هم میپاشند و به طلاق و جدایی کشیده میشوند و علت راکه ازآنها میپرسی میگویند تقصیر فلانی بود که زندگی ما ازهم پاشیده شد مثلا میگویند حرف های مادر شوهرم باعث جدایی ماشد یا حرف های خواهرشوهرم باعث جدایی ما شد یا هزاران دلیل دیگر،ببینید شما وقتی یک زندگی را باعشق و علاقه شروع میکنید باید همین زندگی را باعشق و علاقه ادامه بدید و نگذارید هیچ عاملی زندگی شمارا مختل کند و بهترین کاری
میدونید چیه؟؟
هرچی که بیشتر میگذره باخودم میگم شاید عددی نباشن برام...
بنظرمن کسایی که،حالا هرکسی میتونه باشه،وقتی برات ارزش قائل نیستن
باید عین یک تیکه زباله بندازیشون دور.باید زیر پا لهشون کنی و انگشتت رو بیاری جلو
و بهشون بفهمونی که هیچ عددی نیستین برام...
آره..میتونه راه حل خوبی باشه..
اینطور آدم ها هیچ نمیفهمند..هیچچچ چیزی..بهترین کارهارو درحقشون کنی
بازم عین یک برده باهات رفتار میکنند..و غیرقابل تحملن اینطور آدمها
شاید بهتر باشه بهت بگم
آیا زن و مرد در بهره مندی از تمامی موهبتهای الهی ونعمت های خدا برابرند?  جواب :بله .
  . پس تفاوتها یی که ما  انسانها  قائل میشویم آیا ظلم است. جواب:بله
 . عدالت ویژگی است که خدا در نهاد هر انسانی قرارداده  ( سوره مائده آیه 8) که عمل به آن به پرهیزگاری  نزدیک وعمل نکردن به آن ظلم است و چون خدا ظالم نیست  پس  در خلقت  بشر در دو گونه  زن مرد  نیز با اعطاء توانایی های و ویژگی های برای  هر یک  تعادل  و همسنگیی  قائل شده و بدینوسیله   عدالت  را رعایت کرد
من یه دختر بیست و پنج ساله هستم و مدتی هست که احساس میکنم کاملا از پدرم متنفرم. به طوری که واقعا زندگی کردن با اون در یک خونه برام غیر قابل تحمل شدهاز وقتی یادم میاد به خاطر وجود پدرم از همه چی محروم بودم. حتی وقتی پنج شش ساله بودم به خاطر بازی تو کوچه ازش کتک می‌خوردیم. با تسبیح اش . میزدمونو میآورد خونه. از وقتی یادم میاد با مادرم اختلاف داشت. یه آدم بد دل. که از هیچ تهمتی به زنش دریع نمیکنه .حتی به مادرم تهمت ارتباط با دامادمون رو میزد.
ادامه مط
پولیش و واکس 3 اکستریم هایبریدنت سوناکس : 

پودر اکسید آلومینیومی بسیار ریز باعث رفع نور Verkratzungen ، لایه های خشک شده و صاف شدن رنگ می شود.
براق عمیق و براق ، ترمیم و ترمیم شدید رنگ کارایی دارد.
مناسب برای بدنه
براق کننده، محافظت کننده، پولیش کاری،تشکیل لایه‌ای با دوام بر روی رنگ خودرو

شناسه محصول : 202200
پدری قبل از مرگ به پسرش گفت :این ساعت مچی را از پدرم به ارث بردم و این قدمتی 200 ساله دارد من آنرا بتو میدهم ولی قبل از آنکه آنرا به تو هدیه بدهم به ساعت فروشی برو و بگو میخواهم آنرا بفروشم و ببین چقدر خریدار است....؟!!!
پسر به ساعت فروشی رفت و بازگشت و به پدر گفت : این ساعت را به 5 دلار میخرید زیرا میگفت قدیمی و بدرد نخور است.پدر گفت :به کافی شاپ برو و باز هم بپرس...پسر رفت و برگشت....جواب همان 5 دلار بود چون ساعت قدیمی و بدرد نخور بود..پدر گفت :حالا به موزه
آقا تا حالا شده تویه مکانی یا شرایطی قرار بگیری که  باورت نشه 
الان من دقیقا همین حال را دارم 
اومدم خونه ای پدرم ،اومدم حرم امام رضا ... وای انگار گیجم .. من کجا اینجا کجا .... من اصلا تا هفته پیش فکرشا نمی کردم  اینجا  باشم 
خوب حالا چی بهشون بگم ...
نشستم رو به رو حرم ... می خوام حرف بزنم ... یکی تو دلم میگه بگوو دیگه 
بگو چی می خوای.... مگه منتظر این شرایط نبودی 
احساس می کردم تو آغوش پدرم هستم و تموم درد ها و ناراحتیام رفته
تمام وجود  شده بود شکر شکر ش
کفش دوزک پیر: یه رستورانی در این نزدیکی‌ها هست که سرویس دهی خیلی بدی داره. کیفیت خوراک‌هایی که سرو میکنه خیلی پایینه و مدیران و گارسون‌هاش هم با بی ادبی و گستاخی با مشتریاشون رفتار میکنن و در حقیقت هیچ ارزش و احترامی براشون قائل نیستن. مشتریان این رستوران بد، هر روز از دستش گلایه و شکایت میکنن و هر روز آرزو میکنن که ای کاش یه شهاب سنگ از آسمون به زمین بیاد و روی این رستوران بیفته و نابودش کنه.

ادامه مطلب
امروز اتوبوس چپ کرد و دانشجوها و انسانهای فوت کردن به همین راحتی
شاید زنده بودن و مرگ دست خودمونه
اگه اتوبوس ترمزش نمیبرید
اگه  مسئولین بی لیاقت تو هر ارگان و سازمانی که هستن به فکر جون ادما باشن و جون ادما براشون ارزش داشت
شاید‌ مرگهای که اینچنین اتقاق میفته نمیفتاد شاید ادمای که فوت کردن زنده بودن
و شایدهای دیگه
اما نه جون ادما مهمه براشون و نه برا ادما ارزش قائل هستن
باسلام و عرض روز خوش و خسته نباشید
پسری 28 ساله، داری تحصیلات بالا، شاغل و از نظر مالی تامین هستم، از نظر
اقتصادی کاملا مستقل از پدرم هستم و بخاطر شرایط کاری ام در شهری دور از
خانواده ام زندگی میکنم، حدود 8 ماه است که به خانمی علاقمند شده ام که از
هر لحاظ ایده آل من هستند و میخام با ایشون ازدواج کنم
اما از اونجا که در خانواده ما ازدواج فامیلی مرسوم بوده و از بچگی اسم من
رو کنار اسم دخترعموم گذاشتن پدرم مانع از ازدواج من هستن، تا بحال خیلی با
پ
خرید و فروش عمده حنا از آن جهت پر برکت است که سنت پیامبر است و لااقل همه جوامع اسلامی برای حنا ارزش قائل هستند.
شما هم می توانید براحتی مشتریان خارجی حنا داشته باشید.
حنا صادراتی حلما، شناخته شده است و با کیفیت ترین نوع حنای صادراتی محسوب می شود. ما با مناسب ترین قیمت این محصول پر فروش را به شما عرضه می کنیم
با مرکز فروش و بازرگانی حلما ارتباط بگیرید. 09120545865
به نام خدا
 
دور و برم داره پر میشه از آدمایی که از من بزرگترن و سال هاست دارن با پول پدرشون زندگی می کنن.
اشتباه نکنید...منم دارم با پول پدرم زندگی می کنم اما تنها تفاوت ما اینجاست که اونا با این وضعیت مشکلی ندارن و بهش خو گرفتن و من...نه! 
صادقانه ترین جمله ای که می تونم به زبون بیارم اینه که حالم به هم می‌خوره از آدمایی که با پول پدرشون ازدواج می‌کنن.
بازم اشتباه نکنید.
ممکنه منم مجبور بشم از پدرم کمک بگیرم...اما
برای من...برعکس خیلی ها، با هر با
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: «عمه جان» اما زن با بی حوصلگی جواب داد: «جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!» زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت.
 
به آرامی از پسرک پرسیدم: «عروسک را برای کی می خواهی بخری؟»
با بغض گفت: «برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد».
پرسیدم: «مگر خواهرت ک
برق چشمان تو بر ظلمت میدان تابیدکوه لرزید و به یمن قدمت ویران شدخوب فهمید خودش تیغ علی یعنی چهآنکه از دیدن شمشیر دودم عریان شد!
تیغ در مرحله ی آخر تعریف علیستپدرم گفت از این وصف کمی دلگیر استهمه ی زندگی ات بوی عطوفت داردچه کسی گفته علی یکسره با شمشیر است؟!
از علی گفتم ویک بند جسارت کردمکاش میشد بزنم از بدنم دستم راکاش قصاب جوانمرد تو باشم آقاتا به دستم بزنی خوب ترین مرهم را
پدرم گفت خدا را به خدا در عالمآنکه اول به تو رو کرد فقط میفهمدشانه ی زخ
 ودستش را گرفت و روی مسندیکه خودش نشسته بود اورا نشانید و پهلوی او نشست و متوجه اوشد و بااو.  بسخن پرداحت و حود را قربان او میکردمن از انچه از انچه از پدرم میدیدم در شگفت بودم که دربان امد و گفت موفق باشید برادرو سر لشگر خلیفه عباسی امده است وهر گونه موفق نزد  پدرم میامد دربانان و افسران مخصوصش جلو میرفتند واز در خانه تا مسند پدرم بصف میایستادند تا او بیاید و  برود پدرم  روبابی محمد داشت و باو سخن میگفت تا نگاهش بغلامان  مخصوص موفق افتاد و ان
برف و باران بزند فرق سرمآه ای فرق سرم!برق با داد زند از کمرمآه ای داد کمرم!از جفای تو بشکست خِنصِرمآه اشاره خِنصِرم!بی تو من پرنده شانه سرمجانا شانه سرم!با تو من یک تبری گاو سرم آه از جنگ،سرم!ز همه لطفت ریخت موی سرممن جوانی لِغسَرم!رفتی از دل و درآمد پدرمآه حرف پدرم!

واژه نامه:
بدلیل سختی واژگان و انتقاد بعضی از دوستان واژه نامه زیر ضروری است.
فرق سر:بالای سرخِنصِر:انگشت،انگشت کوچکلِغسَر:کچل،انسان بی مو،انسان مو ریخته
نهی از اعتماد بیجا حتی به نزدیک‌ترین افراد
ثقة الاسلام کلینی و ابن شعبه حرانی رضوان الله علیهما روایت کرده‌اند:
محمد بن یحیى، عن أحمد بن محمد، عن علی بن إسماعیل، عن عبد الله بن واصل، عن عبد الله بن سنان قال: قال أبو عبد الله علیه السلام: لا تثق بأخیك كل الثقة فإن صرعة الاسترسال لن تستقال.
امام صادق علیه السلام فرمودند: حتی به برادرت اعتماد كامل و تمام (بدون ملاحضه) مكن؛ زیرا زمین خوردن ناشی از اطمینان كردن، قابل جبران نیست.
الکافی، تالیف ثقة
بچه که بودم، پدرم یک قلاب بافندگی کوچک داشت که یادگار کارگاه تولیدی‌اش بود. هوا که سرد می‌شد، مادر لباس‌های زمستانی‌مان را از داخل کمد، لای رختخواب یا از چمدان  بیرون می‌آورد و آن‌هایی را که نخشان در رفته بود به پدر می‌سپارد تا با قلابش آن‌ها را رفو کند.
پدرم که زمانی کارگاه بافندی داشت، طوری لباس ها را رفو می‌کرد که از بیرون هیچ نشان نمی‌داد که زمانی نخش در رفته و حالا تعمیر شده است.
اما وقتی از داخل به لباس نگاه می‌کردی، جای جایش پر ا
وقتی در حیاط رو باز میکنم که برم خونه دخترم از داخل خونه هی میگه : باباتتتت ، باباتتتت
منم از تو حیاط هی میگم: جووووونم ، عششققم ، عمرممم ...
وقتی در حال رو باز میکنم دستاش رو باز میکنه میاد بغلم منم نازش میکنم ، بوسش میکنم و احتمالا تا کلی وقت از بغلم پایین نیاد و بعدش هم بازی میکنیم با هم . 
شهدای ِ مدافع حرم ، شهدای ِ مظلوم امنیت نوع ِ بشرند  نه تنها ایران .
فرزندان و همسران آنها به اندازه ی کافی دلتنگی دارند ، بی پدری دارند ما دیگر با بحث های س
مادرم داره از پدرم جدا میشه تمام وسایل خونه رو مادرم با پس اندازش گرفته ما بچه ها شاهدیم آیا در صورت طلاق میتواند این وسایل را از پدرم بگیرد؟ آیا شهادت و تصدیق ما تاثیری دارد؟ چه روشی وجود دارد تا بتوانیم این وسایل را بگیریم؟

سلام بله. ولی فاکتور داشته باشند خیلی بهتر است

منبع: سایت وکالت دادراه
 
حدود یک سالی هست که کار هنری وگرافیکی انجام میدم
دلم میخواست تو این شرایط سخت  کمک حال MOباشم اما بیرون کارنکنم
اینجوری بالاسر دخترم هستم ودلم پیشش نمیمونه...
 گاهی در کارم پیش میاد که کلی وقت میذارم با کلی حوصله بدون هیچ بی ادبی جواب مشتری رو میدم ،نمونه کارهای زیادی رو  دسته بندی میکنم ،نمونه نداشته باشم سرچ میکنم و...تا به یک نتیجه کلی برسیم وقتی تصویب میشه ; میرن که بیعانه رو بریزن تا کارشون رو شروع کنم
گاهی به حرفشون اعتماد میکنم وبرای ا
چرا باید از جملات انگیزشی استفاده کنیم؟
اجازه بدهید قبل از اینکه بدانیم چرا باید از جملات انگیزشی استفاده کنیم یک سوال از شما بپرسم:
باور چیست؟
باور به صورت خیلی ساده فکری است که چندین بار تکرار می شود و در نهایت به مرور زمان تبدیل به باور ما می شود.
می خواهم یک مثال بزنم.
وقتی صبح از خواب بیدار می شوید، در آینه نگاه می کنید و می گویید:
«ببین چقدر پیر شده ام، دیگر کسی من را دوست ندارد، کسی برایم ارزش قائل نیست، من فرد لایقی نیستم.»
اگر هر روز ای
خدایا! آخرین باری که به ملاقات پدرم رفتم، چهارده معصوم را به نام خواندم و پدرم را به تو سپردم. و نمیدانستم آخرین بار است. دانسته بودم همه چیز در ید قدرت توست و به جای دست و پا زدن در راه حلهای زمینی، تسلیم اراده تو شدم. الان هم که به خیال خودم راهکارها، و به علم تو دست و پا زدنهایم ته کشیده، باز تو را میخوانم و خودم را به تو میسپارم. دانستم که تا تو نخواهی هیچ چیز به سرانجام نمیرسد. و اگر تو اراده کنی، هیچ چیز مانع تحقق اراده ات نخواهد بود. توان و ا
پدرم آدم جالبیه 67 سال سن داره، کم حاشیه ترین آدمی هست که توی همه عمرم دیدم ، از 12 سالگیش کار کرده و جور یک خانواده رو کشیده . خرج تقریبا پونزده نفر میداد، پدرم کارگر کارخانه بوده و بعد سی سال بازنشسته شده. 
راستش یه ویژگی هایی داره که خیلی ساده ولی منحصر به فردن:
دروغ نمیگه،مال مردم نمی خوره ، حرفش و عملش یکیه ، کم حوصلس، زود جوش میاره  ولی آدم خیلی خوبیه و انسانه. 
فیللم فارست گامپ رو دیدین؟  پدرم دقیقا مثل فارست گامپه ! 
تناقض رو درک نمیکنه ،
با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط؛ یک زن و شوهر با 4تا بچشون جلوی ما بودند.وقتی به باجه رسیدند و متصدی باجه، قیمت بلیط ها رو بهشون اعلام کرد، ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود که پول کافی ندارد و نمیدانست چه بکند...!
ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت،سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا،این پول از جیب شما افتاده!
مرد که متوجه موضوع شده ب
در سفر برای ثانیه به ثانیه زمانتان ارزش قائل
شوید و نگذارید لحظه ای بیهوده تلف شود. همه ی قسمت های سفر می تواند برای شما
دلپذیر و پر از خاطره باشد، در کنار این که به علم و دانسته های شما نیز افزوده می
شود. اما تا هتل خوبی نداشته باشید استفاده ی حداکثری از زمان سفر ممکن نیست. با
رزرو هتل مطمئن می شوید که زمانتان صرف بسیار از امورات نخواهد شد و هتل بسیاری از
کارها را به بهترین نحو برایتان انجام می دهد.
نکته شماره ۱
-------------------------------------------------------------
ارزش فعلی خالص یا NPV چیست ؟
جو نایت می‌گوید: «ارزش فعلی خالص یعنی ارزش فعلی جریان‌های نقدی با نرخ بازدهی موردنظر در پروژه‌ی شما، در مقایسه با سرمایه‌گذاری اولیه.» در عمل، ارزش فعلی خالص روشی برای محاسبه‌ی نرخ بازگشت سرمایه یا ROI مربوط به یک پروژه یا سرمایه‌گذاری است. با درنظرگرفتنِ تمام پولی که انتظار دارید از آن سرمایه‌گذاری به دست بیاورید و بیان آن بازگشت سرمایه براساس ارزش پول امروز، می
وسط نهار و سرگیجه و گنگی سر و تمام شدن قرص اضطرابم و البته آن سردرد کذایی، پدر خبر داد که مهمان داریم و و قرار است که عمه و شوهرش فقط یک ساعت بمانند و بروند. عمه خیال می‌کرد که پدرم و زنش روزه هستند و برای مراعات آن‌ها تصمیم گرفتند که زود برگردند. پدرم هم برای اینکه تصورات خواهرش به هم نریزد حرفی نزد که خواهرم! ما دیگر مثل سابق سرحال نیستیم و قرص‌ها اجازه نمی‌دهند که روزه بگیریم. گفتم که حداقل تعارف نزنند که یک موقع ماندگار شوند! وگرنه باید بس
گاهی فکر می‌کنم انواع اجنه در بدن پدرم حلول می‌کنند. کارهای عجیبی می‌کند که اگر غریبه‌ای وارد خانه شود با دیدن آن حرکات گمان می‌کند پدرم بازیگری‌ست که هدفش در خانه، برهم زدن کلیشه‌جات روزمره برای ماست. دارد به سمتی می‌رود که ناگهان از راه رفتن باز می‌ماند و شروع می‌کند به خاراندن شکمش. آنقدر سخت، سفت و پرشور شکمش را می‌خاراند که هر لحظه گمان می‌کنم از اصحکاک شکم و ناخن‌هایش، هر آن آتش روشن می‌شود. برایتان بگویم که بعد از تلفن همراهش
افزایش ۱۳ برابری ارزش سهام عدالت
ارزش کل سهام ۴۹ شرکت حاضر در سهام عدالت، امروز به ۳۷۰ هزار میلیارد تومان رسیده که اگر ارزش روز این شرکت‌ها را به ارزش روز شرکت‌ها در مقطع واگذاری تقسیم کنیم، به صورت میانگین ۱۳.۹ برابر شده است.
 
پدرم بر درس خواندن ما به طور مستمر نظارت می کرد، ما را گاه با تشویق و گاه با تندی، به آن ترغیب می کرد، من همیشه تسلیم روش پدر و مجری خواست او بودم.
هرگاه در مورد درسی که می خواندم اظهار نظر می کردم، پدرم خیلی خوشحال می شد و به من که چهارده پانزده ساله بودم می گفت: تو مجتهدی و قدرت استنباط داری.
با برادرم مباحثه می کردم، پس از مباحثه، پدرم ما را اتاق خود می خواند، از ما پرسش می کرد و آنچه را نتوانسته بودیم بفهمیم برایمان توضیح می داد.
 
منبع: «خو
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش
این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم
هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا
فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پرده‌ای بر سر صد
هیچوقت بابت عشق هایی که نثار دیگران کرده اید و بعدها به این نتیجه رسیده اید ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبوده اند، افسوس نخورید!
شما آن چیزی را که باید به زندگی ببخشید، بخشیده اید.
و چه چیزی زیباتر از عشق ... 
هر رنج دوست داشتن، صیقلی ست بر روح و با هر تمرین دوست داشتن، روح تو زلال تر می شود...
پدرم همیشه نقل میکنند ان جمله ی معروف را که برای یک انسان عاقل یک اشاره کافیست و چیزی که امروز مرا بعد از مدت ها به سمت کیبورد بی جان این لب تاپ اورده است بی شک همان اشاره ای است که اتفاق افتاد و می تواند برای یک عمر مهم ترین اشاره ی زندگی من باشد.
از جول اوستین بارها و بارها میشنیدم که باید ایمان داشت به چیزی که قابل رویت نیست و باید امید داشت به رویایی که از نظر ذهن محال است به واقعیت بدل شود اما راستش با اینکه کلمات و حرف های این ادم برای من در
بسم الله
از بچگی هر چیزی را خراب میکردم عذاب وجدان میگرفتم.از اینکه میتوانستم بیشتر مراقب باشم و نبودم و حالا خرابش کردم و زحمتی میشود برای خانواده ام.هیچ وقت پدرم برای خراب کردن هیچ چیزی حرفی به من نزد.حتی وقتی ال نود نو را مادرم داد که توی پارکینگ بزنم و من که شونزده سالم بیشتر نبود بیش از حد گاز دادم و خورد به در و مجبور شدیم دو تا از درهایش را عوض کنیم پدرم هیچ چیز به من نگفت.اما همیشه چون از خودم کسب و درآمدی نداشتم به خراب کردن چیزها حس بدی
نرم افزار صدور فاکتور فروش ارزش افزوده
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
نرم افزار صدور فاکتور فروش ارزش افزوده درحال | آرمانتwww.armanet.ir › software › نرم-افزار-صدور-فاکتور-فروش-ارزش-ا...نرم افزار صدور فاکتور فروش ارزش افزوده گروه نرم افزاری درحال ویژه دارایی برای صدور فاکتور ارزش افزوده، چاپ و نگهداری آن می باشد.
نرم افزار صدور فاکتور فروش ارزش افزوده - فــــــرافایلfarafile.ir › product › نرم-افزار-صدور-فاکتور-فروش-ارزش-افزودهنرم افزار صدور فا
خواندن کتاب ما چگونه ما شدیم و مطلب ما چگونه ما شدیم را مفید می دانم. 
اینکه ما چگونه ما شدیم را از دیدگاه دیگری نیز نگاه می کنم. چرا ما پس از این همه تاریخ و سابقه تبدیل به افرادی شده ایم که جلوی قدرت به راحتی سر خم می کنیم. چرا اگر رئیس ما هر چه دلش خواست گفت را به راحتی قبول می کنیم و در ضمن تعریف و تمجید هم از وی می کنیم؟
 
اینکه شرایط اقتصادی بسیار خراب است و نیاز به کار داریم درست است ولی آیا ما هیچگونه ارزش انسانی برای خود قائل نیستیم؟
 
ادا
امام.  صادق ع شنیدم. پدرم میفرمود مردی بیابانی خدمت رسولخدا ص  امد و عرضکرد و عرض کرد. من صحرا نشینم  چون نمی توانم همیشه از خدمت شما استفاده کنم  کلمات جامعی   بمن بیا موزد  فرمود دستورات میدهم که غضب مکن مرد عرب در خواست خود را سه. بار تکرار کرد و همان جواب راشنید تا انمرد بخود امدوگفت دیگر سوالی نمیکنم  رسولخداص  جز بخیر مرا  دستور نفرموده زیرا همان غضب نکردن مرااز دشنام و تهمت و ازار مسلمان وچاقوکشی و ادم کشی و کناهان دیگر. باز میدارد سپس
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
أعوذ بالله من کل شر
بسم الله الرحمن الرحیم
 
برادرم از دم ظهر رفته بیرون از خونه و هنوز برنگشته... .
گوشیش هم خاموشه... .
پدرم با اضطراب زنگ زده به من و من دستم از اصفهان کوتاه... .
میگن دور و بر خونه ما مثل میدون جنگه.
به یکی از دوستان زنگ می زنم، میگه ظهر با بچه ها دم مسجد بودن، رفتن تظاهرات رو ببین، پلیس که میاد متفرق میشن و دیگه کسی ازش خبری نداره تا الان.
همراه هاش هم دیگه ندیدنش.
...
 
خیابون ها رو بستن احمق ها ولی پدرم دارن میرن کلانتری.شاید گرفته
پدرم میگفت دوران جنگ کنار کسی از همرزماش که شرایط مشابه با اون داشت بستری شد که مرد. میگفت اون روز مرگ رو دیده و حدس میزده کار اونم تمومه. اما تموم نشد. خواست خدا بود. خدا این بازی رو دوست داره تا نشون بده ارزش زندگی چقدره.
دوباره این اتفاق افتاد سال ها بعد با کلی تغییر چند نفر تو ای سی یو ب.ق کنار دستش با چند متری فاصله مردن و اون که بیشترین زمینه ریه ای رو داشت زنده موند. قطعا این بازی خداهم بی دلیل نیست و عاشق این جملشم که میگه قطعا پس از هر سخت
بسم رب الرفیق
امام باقر علیه‌السلام فرمودند:«وقتی لحظات شهادت پدرم امام سجاد علیه‌السلام نزدیک شد، مرا در آغوش گرفت و فرمود:ای نور دیده، پسرم! تو را به همان چیزی وصیت می‌کنم که پدرم سیدالشهداء علیه‌السلام، در وداع آخرینِ قبل از شهادت به من وصیت کرد و فرمود: پدرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام به من وصیّت کرد که:
"یا بُنَیَّ، إیّاکَ و و ظُلمَ مَن لا یَجِدُ علیکَ ناصِراً إلّا اللهُ؛ای نور دیده، پسرم! بترس از ستم‌کردن به کسی که جز خدا یاوری ندار
از خانواده‌ام متنفرم. از اینکه نیاز دارم بنویسم و حرف بزنم هم متنفرم. آنقدر خشمگینم که جلوی بغضم را گرفته‌ام چون به نظرم مادرم لیاقتش را ندارد که برایش اشک بریزم. دقایقی پیش، از پشت تلفن عربده می‌کشیدم. سال‌ها مرا کتک زد. سال‌ها شاهد دعوای خودش با پدرم بودم. سال‌ها دعوا و فحش دادن فامیل را نظاره‌گر بودم. و حالا مادر نفهمم از من می‌پرسد «تو که نزدیک 1 ساله داری تنها زندگی می‌کنی. دیگه برا چی عصبانی هستی؟!» انگار گهی که او و پدرم به زندگی‌ام
درود و عرض ادب...
دلم میخواست با چند نفر که نمیدونن من کی هستم درد و دل کنم... 
زندگی هیچ وقت روی خوشش رو به من نشون نداده... از وقتی یادم هست توی خونه مون دعوا و گریه و غم بوده... پدرم یه فرد بسیار عصبی، دیکتاتور، ریاکار، خشن و بدون ذره ای محبت... مادرم هم یه زن ساده که بویی از برخورد اجتماعی و سیاست نبرده و نمیتونه توی جمع چهار کلام صحبت درست بکنه و فقط بلده غذا بپزه...
من و برادرم هیچ وقت نه محبتی دیدم نه نوازشی...، هر چی بوده دعوا، آبرو ریزی، خجالت زد
چهارمین روز از ماه ستاره شامگاهی
همیشه آرزو می کردم که همچون پدرم بتوانم در میادین نبرد، مبارزه کنم. پدرم از لحظه ای که توانستم شمشیر به دستم بگیرم، شروع به آموختن فنون نبرد به من کرد. مادرم مخالفت می کرد و می گفت که من هنوز خیلی برای جنگیدن، جوان هستم. ولی پدرم خیلی به حرف های او توجه نکرد. هنوز شادی ای را که در اعماق وجودم حس کردم را به یاد می آورم در لحظه ای که برای اولین بار توانستم در نبردی تن به تن پدرم را شکست دهم و آن چهره ی خرسند و مغرور پ
سلام
امروز  صبح وقتی از خاب  بیدار شدم  پدرم داشت از خانه  میرفت بیرون  ومن رفتم بیرون واز توی ماشین وفلاکس رابرای پدرم بردم  تامادرم  ان را برای پدرم پور از چایی کند وان کار را کرد وبعد پدرم به ما گفت که بچه ها کی می یاید
در را برای من باز کند ومن رفتم ودر  را  برای پدرم باز کردم  وبعد کیلید در را به پدرم دادمودباره تکنیکی هنگام  در بستن در را  قفل کردم ولی فقت من توانستم هنگام در  بستن یکی از در ها را قفل میکردم و کردم  وبعد از قزی یه در قفل ک
واقعیت متفاوتی را که اشتیاق آن را دارید تنها درون خود شما وجود دارد من چیزی را که بیش از این در وجود شما حضور نداشه است نمی توانم به شما بدهم من هیچ گالری نقاشی را جز آن که درون خود شماست نمی توانم برویتان بگشایم تنها چیزی که میتوانم به شما بدهم فرصت انگیزه تحرک و راهنمایی است.
همه ما خوابهای نقطه عطف داریم. بعضی میگویند من نمی توانم متوجه معنی خوابهایم شوم چون حتی نمی توانم خوابهایم را به یاد آورم. اما شما می توانید اگر شما شروع به نوشتن مطالب
مورد چهارم 
سرزنش کردن
سرزنش کردن شریک زندگی به این خاطر است که شما تمایل دارین احساس بهتری نسبت به خود پیدا کنید.
این کار هنگام بحث و مشاجره به هیچ وجه درست نیست.
مسولیت کارهای خودتون رو به عهده بگیرید و اشتباهات خود تون رو به گردن دیگران نیندازید.
زمان صحبت کردن با همسر خودتون از کلمه های مناسب استفاده کنید و بهش احترام بزارید تا مجال برقراری ارتباط صحیح رو پیدا کنید.
پس سرزنش ممنوع!!!! 
به خصوص زمانی که میخواین خودتون رو تبرئه کنید!
نکته پنج
برای خودت وقت بذار. لباس مورد علاقه‌ت رو بپوش و رژ خوش‌رنگت رو بزن. آهنگ مورد علاقه‌ت رو پلی کن و برو جلوی آینه باهاش برقص. اهمیت نداره اگر بلد نیستی برقصی. هیچ‌کس اولش بلد نیست. اما اونی که باید تو رو کشف کنه خودتی. اونی که باید پیچ و خم‌ها و ظرافت‌هات رو پیدا کنه، در وهله‌ی اول خودتی.که اگر متوجه‌شون شدی، اون موقع‌س که می‌تونی به بقیه یاد بدی دوسِت داشته باشن و برات ارزش و احترام قائل بشن. اون موقع‌س که می‌تونی خودت باشی و از خودت بودن ن
با سلام خدمت کاربران عزیز خانواده برتر، به شدت نیاز به راهنمایی دقیق شما دارم،
من پسری ...2 ساله هستم و تازه از رشته پزشکی (پزشک عمومی) فارغ التحصیل شدم، خیلی بخوام خلاصه توضیح بدم من توی زندگیم شرایط بسیار سختی رو تجربه کردم، از وقتی یادم میاد دعواهای شدید پدر و مارم و طلاق گرفتن شون، و دیکتاتوری شدید پدرم بعد از اون، لازم به ذکره که جایی که من به دنیا اومدم طلاق اونم 20 سال پیش بسیار چیز بدی بوده و واقعا اثرات وحشتناکی روی زندگیم گذاشته و بعدش
برادر من قبل از گرونی ها عروسی کرد، پدرم کل خرج و مخارج طلا و عروسی رو بر عهده گرفت، در خرید خانه و ماشین بهش کمک کرد و هی راه رفت پسرم پسرم عروسم عروسم زد و بعدش هم خواهرم ازدواج کرد و پدرم داماد دار هم شد.
و بعد الان عروس مون حامله هستش و باز پدر و مادرم در حال نوه دار شدن هستن که این وسط من دیگه هیچ چی اصلا!
مشکل من اینه که من اولین کَسی بودم که از سن پایین قبل از اینکه هیچ کدوم از خواهر و برادر های بزرگ تر حرف عروسی رو بزنن بارها بحث ازدواج رو پی
چندسال پیش وقتی پدرم گفت عموت غوغا کرده که این کار نباید انجام بشه برای اولین بار با پدرم جدی صحبت کردم گفتم این کار انجام نمی شه ولی چیزی که عموهم میخواد اتفاق نمی یوفته چون من نمی خوام نمی خوام در موردش حرفی بزنید چون من این کار رو نمی کنم امشب وقتی آب میومد روی سرم این معما حل شد حل شد چرا آدمی که اینقدر بیرون گود ایستاده اینقدر ساکت و گاهی کمی جرآت میکنه و جلو میاد چطور میتونه منو درگیر کنه تمام این چندسال کنار ایستاده بود و نگاا میکرد و تن
اهل کاشانم.
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینه‌ای از خاک «سیلک».
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.
 
 
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله‌ها، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،
پدرم پشت زمان‌ها مرده است.
پدرم وقتی مرد. آسمان آبی بود،
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد.
پدرم وقتی مرد، پاسبان‌ها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه می‌خواهی؟
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی می‌کرد.
تار هم می‌ساخ
از پدرم پرسیدم بابا برای من دعا می‌کنین دیگه؟ گفت بیست‌و چهار ساعته! گفتم ممنون، می‌دونستین دعای پدر برای فرزندانش مثل دعای پیامبر برای امتشه؟ پدرم خوشحال شد.
امروز نمی‌تونستم برم سر کار. لِم مادرم هم دستمه. چند ساله سه‌شنبه‌های آخر ماه قمری روضه‌ی خونگی داریم. توی کارهای خونه کمک کردم. بیشتر از اوقات دیگه که متاسفانه از روی غفلته، توجه و ابراز محبت کردم. باهم از هر دری حرف زدیم و ازش خواستم برام دعا کنه.
قبلا گفتم جای دل کجاست؟ همون‌جا
از پدرم پرسیدم بابا برای من دعا می‌کنین دیگه؟ گفت بیست‌و چهار ساعته! گفتم ممنون، می‌دونستین دعای پدر برای فرزندانش مثل دعای پیامبر برای امتشه؟ پدرم خوشحال شد.
امروز نمیتونستم برم سر کار. لِم مادرم هم دستمه. چند ساله سه‌شنبه‌های آخر ماه قمری روضه‌ی خونگی داریم. توی کارهای خونه کمک کردم. بیشتر از اوقات دیگه که متاسفانه از روی غفلته، توجه و ابراز محبت کردم. باهم از هر دری حرف زدیم و ازش خواستم برام دعا کنه.
قبلا گفتم جای دل کجاست؟ همون‌جا سب
سلام به همه
میخوام یه کم از مشکلم با پدرم بگم شاید به درد یکی خورد؛
همیشه وقتی میان خونه منم مثه بچه های دیگه خوشحال میشم ولی بعدش که یادش میافتم ناراحت میشم. بیشتر اوقات از بوی بد لباس یا دهن ایشون نمیتونم نزدیک به هم بشینیم یا گاهی بلافاصله بعدش نمیتونم تحمل کنم با هم صحبت کنیم.
وقتی سیگارش روشنه سرم درد میگیره ،شب ها صدای خس خس نفس کشیدن پدرم رو میشنوم همه ش نگرانم دور از جون رگ های قلبش مسدود بشه یا سرطان ریه بگیره...، خودم هم دیگه بعضی شب ه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها