نتایج جستجو برای عبارت :

2082 : کابوس

روستایی در بویراحمد، بخش مرکزی، دهستان سررود شمالی قرار دارد بنام مهریان که ارتفاع متوسط آن از سطح دریا 1850 متر، میان رودخانه مهریان در شرق و کوه‌های دنا در شمال قرار دارد.
می‌توان گفت روستای مهریان یک دشت پای کوهی با سه عنصر اصلی طبیعیِ کوه، دشت ورود خانه است که با داشتن اقلیم سرد و مرطوب کوهستانی جزو مناسب‌ترین اقلیم‌های زیستی کشور می‌باشد. روستا شامل رودى با پیچیدگى خاص به رنگ سبز و فیروزه‌ای در دره‌ای نه‌چندان عمیق است که درخت
تا حالا کابوس دیدین؟!
راهی میدونین که بشه جلوی کابوس دیدن رو گرفت؟؟
خب در واقع من امروز خواب بودم و کابوس های بشدت بدی دیدم.
خیلی خیلی واقعی به نظر میومدن و من واقعا حس میکردم اون اتفاق افتاده...
کل خوابم به گریه گذشت...
 
بیاین یکم حرف بزنیم من این داستانو یادم بره...
 
کابوس ها همیشه تاریک و سیاه هستند و ما را به همراه خودشان در اعماقشان غرق می کنند هرچه بیشتر دست و پا می زنیم بیشتر غرق می شویم و هنگامی که به پایان خود می رسند و ما را در ساحل رها می کنند سینه مان خالی از خاطرات تلخ و دردناک کابوس ها می شود ! همچون غرق شده ای که نجات یافته است و آب شور دریا را خارج می کند !‌....
سویا دختری است که بدست نامزدش که طمع ثروت و قدرت او را دارد کشته می شود و پس از تناسخ خود را در سالیان پیش زنده می یابد ! 
زمان به سرعت در گذ
خواب بدی دیدم. خواب خیلی بدی دیدم. هنوز هنگم. اصلا عجیب بود. دوستی داشتم که نمیشناختمش. خونه بابا بزرگم بود. یکی مرده بود اما نمیدونستم کی. خیلی شلوغ بود. دست کنده شده مردهه دست دوست ناشناسم بود ددنبالم میدوید و من فرار میکردم. یه اتوبوس بچه های دبستانم هم بودن. دوتا کامیون بزرگو عجیبم سر کوچه. من فقط از دست دوستم فرار میکردم که دست مرده رو بهم نزنه. آخرش اینجوری شد که من فرار میکردم سمت کامیون ها دوستمم دنبالم میدوید با همون دست مرده. تا بالاخره
کاش فردا که از خواب بیدار بشم یه نفس راحت بکشم و با خودم بگم:
"عجب کابوسی بود" 
خوبه که فیلم ، اونم از نوع تخیلی نمیبینم،اون چرت و پرت ها چی بود اخه؟
ویروس،قرنطینه،تعطیلی بازار،پر شدن بیمارستان ها،مرگ و میر،گورهاى جمعی ،اهک،وضعیت قرمز،بسته شدن راه ها،بسته شدن مرزها،بسته نشدن احرام،قرنطینه نکردن قم،هواپیمایی ماهان.جانفشانی پرستارا و پزشکها بدون امکانات.به جان هم انداختنِ مردم؛شیوع ،اپیدمی،بی خبری،انتظار،انتظار،اسفندِ سوت و کور.اسفندِ
دیگر دلتنگی را نمیشناسمیک روز بیدار شدم..و همه چهره ام را دیدند.. یک مُشت دلتنگیمی دیدنددوباره خوابیدمو من دیگر نشنیدم که چه گفتدلتنگی را باید خُفت!تا بیدار شوی..بعدش..بفهمی کابوس بود..دلتنگی حجمش اندازه ی یک خواب است..نه..یک کابوس..مثل اینکه هرشب کابوس ببینی و در خواب راه بروی..در دلتنگی خیلی معیارها مشخص میشود..مثل عشق..که وقتی بیدار شدی ..هم..آن..کابوس..ادامه..دارد....ولی دیگر دلتنگی را نمیشناسم..به یُمنِ عشقی که هنوز بخاطر می آورم!ای کاش..پس از..ای
از خواب پریدم و چشم های بدون عینکم رو بادومی کردم تا بفهمم ساعت چنده. باورم نمیشد ساعت چهاره! نمیدونستم بهش میخورد چند باشه اما چهار نمیخورد‍! به مغزم فشار اوردم و با دلیل و برهان این فرضیه ک ساعت چهار نیست رو رد کردم! بعدش تلاش کردم که به خاطر بیارم ناهار چی خوردم! و خوب قبول کردم که ساعت چهاره!
یادم نیست از ساعت چند خوابیدم اما این خواب بی صاحاب اندازه ی یه عمر ازم انرژی گرفته بود! انگاری 10 ساله دارم کابوس میبینم! کابوس های من مدل خودمن! تمام ت
رویا... کابوس... کابوس... رویاکاش چیزی این وسط تغییر میکرد
کاش هیچ وقت بیدار نمیشدم
وقتی هم که بیدار میشدم مرده بودم کامل
کاش از سکوتم میخواندی
چه حرف ها که سالها نهفته داشتم
و عاقبت خواهم مرد...
حتما دور از تو
حتما تنهای تنهای تنها
باور کن حرف مسخره ای نیست...
من متوجه زیبایی‌های جهان نمی‌شوم. احتمالا دلیل اصلی‌اش آن باشد که زیادی تا کنه واقعیت‌های وجودی زندگی پیش می‌روم. من از این دست دوستداران فلسفه هم نیستم که در باب چگونگی حرکت جهان فلسفه ببافم و یا پیرو نظریات قدما شوم. مساله‌ی من، جهان، و زندگی بسیار بنیادی‌تر از آن است که بتوانم روی قله‌های زمثبت‌اندیشی و زیبا نگریستن به جهان و وقایع بایستم. مساله‌ی من مواجهه و کنار آمدن با انسان فانی و تنها است. مرگ و تنهایی دو مساله‌ی مهم و همیشگی م
نه بهتره که حرف بزنم. اصلا مگه چقدر به زنده‌موندن اطمینان داریم که حرف‌هامون رو بخوریم و حرف نزنیم،هان؟ 
می‌خواستم بگم هرشب کابوس می‌بینم، بعد سرچ کردم دیدم کابوس به چیزهای وحشتناک‌تری اطلاق میشه. من هرشب دارم خواب بد می‌بینم. خواب‌هایی که وقتی بیدار میشم هم کیفیت زندگی‌م رو تحت تاثیر میذاره. لابد شما هم می‌بینید. مگه میشه شما خواب بد نبینید؟ مگه میشه شماها نگران از دست دادن نباشید؟ از دست دادن خودتون و همه‌ی عزیزانتون. من می‌ترسم. ص
بدنم توان بلند شدن ندارد
در هیاهوی باد که
بی رحمانه مانند شلاق 
بر بدنم فرود می آید
و با موهای مثل شبم
در هوا می رقصد
قلبم نمی تپد و
دستانم سرد است
چشمان بی روحم
ماتِ درختی است
که با تکبر چشمانم
را آینه کرده است
ابر های سیه
آسمان شب را
تاریک تر کرده است
و در این سیاهی شب
کوها بر پیکر سردم
سایه انداخته اند
چشمان پر التماسم
به ماه خیره است 
که مرا در آغوش گیرد
و صدای کلاغ ها
کابوس را برایم
جهنم کرده است
کابوس های شبانه یکی از موضوعاتی است که ممکن است همه ی افراد در زندگی بار ها با انها درگیر شده باشنداما اگر شما نیز دچار این مشکل هستید نگران نباشید ما راه حل هایی برای شما در نظر گرفته ایم تا بتوانید دلایلاین کابوس های شبانه را بدانید و با انها مقابله کنید .
دلایل عمده ی کابوس های شبانه چیست ؟
ما در این متن قصد داریم تا عمده ترین دلایل این کابوس ها را بیان کنیم و این موضوع صرفا به این معنی نیستکه تمامی دلایل کابوس هایی که  شب ها میبینید به این چ
چند شبه دوباره دارم کابوس میبینم.کابوس فرار و آزار جنسی و تجاوز روانی.همون خواب های همیشگی که فقط چند وقت دست از سرت برمیدارن و دوباره برمیگردن.ایضا وسواس های فکری قشنگم هم برگشتن.اضطراب دارم و نمیدونم چه موقع قراره تو این جهان به عنوان یک زن احساس امنیت کنم.
وقتی مردم؟
پ ن:دیروز(27 آذر) تو تقویم ایرانی روز جهان عاری از خشونت و افراطی گری بود.خنده داره،نه؟
بچگیام یه کابوس داشتم.‌ هر شب می‌اومد سراغم. می‌ترسیدم ازش. یه شب با گریه رفتم پیش مامانم. براش کابوسم‌ رو تعریف کردم.‌ گفت این دفعه که اومد توی خوابت بهش بگو "برو گم شو از خوابم". فرداش وقتی کابوس تکرار شد بهش گفتم "برو گم شو از خوابم".. رفت گم شد! 
کاش توی واقعیت هم می‌شد به بعضی فکرها و نگرانی‌ها گفت "برو گم شو" و بعد واقعا بره! شایدم شد.. 
بدنم توان بلند شدن ندارد
در هیاهوی باد که
بی رحمانه مانند شلاق 
بر بدنم فرود می آید
و با موهای مثل شبم
در هوا می رقصد
قلبم نمی تپد و
دستانم سرد است
چشمان بی روحم
ماتِ درختی است
که با تکبر چشمانم
را آینه کرده است
ابر های سیه
آسمان شب را
تاریک تر کرده است
و در این سیاهی شب
کوها بر پیکر سردم
سایه انداخته اند
چشمان پر التماسم
به ماه خیره است 
که مرا در آغوش گیرد
و صدای کلاغ ها
کابوس را برایم
جهنم کرده است
 
یکتا فاطمی
از تبعات یک رابطه ی غلط 
و تجربه ی خیانت اینکه 
بعد گذشت یک سال و چند ماه خواب میبینی که با همون ادم  اون تجربه ی تلخ تکرار میشه برات
وقتی ک از خواب میپری میبینی انقد پاهات محکم نگه داشتی ک ماهیچه های پات گرفته و چند روز بعد هم حتی همون گرفتگی هست 
بعضی وقت ها هرچند ناخواسته ولی کابوس های زندگی رو تجربه میکنیم 
چیزایی که یک روز برات کابوس بودن
الان عادی داری باهاش زندگی میکنی:) 
این یک هفته برای من هفت سال گذشت، هر شب کابوس می‌دیدم، به حول و با عرق سرد از خواب می‌پریدم مدتی غلت می‌زدم و به زور چشمام رو می‌بستم تا دوباره خوابم ببره اما باز کابوس. سختی‌ش این بود که هیچ‌کس نباید از حالم خبردار می‌شد. بنابراین باید ظاهرم و کارام کاملا عادی می بود. چقدر سخته درونت آشوب باشه اما بخندی و هرکس پرسید خوبی؟ بگی خوبم.
حالا بعد از یک هفته دلشوره‌ام بیشتر شد. امیدوارم خیر باشه. 
باور کن مرا ، واقعیت رویای من و تو نیست شاید کابوس زمستان باشد که بهار شد واقعیت ،دستان بی مهر رستم به سیستان است واقعیت،اسارت اجباری گیسوان یک زن در اما و ای کاش هاست واقعیت شاید خدایی ایست که در این حوالی ایست بر دیوار های شهر نامش با سیاهی خط می خورد واقعیت،قلب تپنده نوجوانی ایست که خشمش  بر آسفالت ،خونین جان داد و اما رویا چیست با ما غریبه است شاید افق حقی  ایست که باید سر می زد شاید آزادی می بود که باید نقش جان می شد شاید فریاد بی صدا ش
سه شب است که نمی‌توانم درست و حسابی بخوابم. خوانده بودم که وقتی خوابت نمی‌برد، در خواب کس دیگری بیداری. یعنی رفته‌ای در خواب یک بنده‌خدایی.کابوس یا رویایش شده‌ای. 
سه شب است که کابوس یا رویای کسی شده‌ام. 
دلم می‌خواهد که این سه شب در خواب تو بیدار بوده‌ باشم. 
دقیق‌تر بگویم دلم می‌خواهد این سه شب را رویای تو بوده باشم. 
مثلا با یک لبخند در خوابت بر بالینت بیدار بوده‌ام و تو را نوازش می‌کرده‌ام. 
یا مثلا کنارت بیدار نشسته بوده‌ام و یک ق
دیگه نمی‌تونم تحملشون کنم، واقعا نمی‌تونم. دارم عقل نداشته‌م رو از دست می‌دم. 
+دیشب بعد از مدت‌ها یه کابوس دیدم. از خواب پریدم. نه با جیغ و داد، این اتفاق هیچ‌وقت نیفتاده. اما از خواب پریدم. 
کابوس می‌دیدم، اما ترسناک نبودن، غم‌انگیز بودن. باعث می‌شدن بعدش گریه‌م بگیره، یا تا چند روز ذهنم درگیرشون باشه. اما این دیشبیه ترسناک بود، خیلی ترسناک.
فقط می‌دونم که دیگه حاضر نیستم تنها سوار آسانسور بشم.
+حس میکنم خیلی به یه اتفاقی نزدیکم.خودمو توی رویای اتفاق افتادنش تصور میکنم.اما میترسم.تو زندگیم هربار حس کردم شاید بشه نشده.الان بیشتر از همیشه ترس نشدنش توی وجودمه...
+یه چیزایی رو حس کردم.و حالا گیج تر از گیجم.نمیدونم چی قراره بشه...
+شبا زیاد کابوس میبینم.صبحا با حال بد بیدار میشم و به حدی خستم و چشمام به حدی درد میکنه که باید کلی بازم بخوابم تا جبران شه.دلیل این حجم از کابوس که یهویی به خوابهای هرروزم اضافه شدنو نمیفهمم...
+آرومتر از همیشه شدم
دیشب توی کابوس گذشت.
کابوس تکرار و کابوس توجیه و کابوس گشتن پی دلیل.
توی کابوسم به یک
عالم شیوه‌ی مختلف نابود شدم. توی کابوسم با هم بودیم و بعدش دیگر نبودیم. توی
کابوسم سعی کردم بفهمم چه شد که ناگهان قصه ناتمام به سر آمد. توی این کابوس مقابل
سه هیولای در ظاهر انسان ایستادم، تک‌تک ماهیتشان را فاش کردم تا به ظاهر کریه
خودشان برگردند و مقابل نیشخندهایشان سنگ‌چهره ماندم.
توی کابوس آن دیگری
را دلیل دانستم. توی کابوس هیولایی ساختم از او که بیا و بب
باید به آهنگی که برام فرستاده بود گوش می کردم و لذت می بردم، عشق می کردم از این همه دوستی و دوست داشتن های از راه دور و مقاوم در برابر زمان. باید از فیلمی که تازه به دستم رسیده بود لذت می بردم یا شامِ نیمه آماده ای که مزه اش از همه ی غذاهای نیمه آماده ی اینجا بهتره! باید از خواب نیمه شب لذت می بردم، حتی از بیمارستان رفتن ها ی نیمه شب سعی در خندیدن و خندوندن مریضی که غم عزاداری رهاش نمی کنه! باید از هوای نیمه شب لذت می بردم، از نم  بارون، از خواب ِ ی
 
یکی از همکارام میگفت دلم میخواد یکی بیدارم کنه و وقتی چشمامو باز میکنم ببینم همه اینا خواب بوده . چه روزای کابوس واری به ما میگذره . هرروز پر شده از خبرای بد . میشنوی که فلانی حالش بده ، فلان دکتر اینتوبه شد ، فلان همکار مرد ... مثل یه کابوس تاریک و وهم الود میمونه . امروز حکم حقوقی جدیدمو دیدم که حقوقم زیاد شده، نمیدونستم باید خوشحال باشم؟باید برنامه بچینم که با این پول چیکار کنم ؟ خوشحالیم دو دقیقه بیشتر طول نکشید، بعد دوباره حل شدم تو غم این
بازی موبایلی و ایرانی کابوس دشمن 
بازی موبایلی و ایرانی «کابوس دشمن» یک بازی اکشن تیراندازی باکیفیت است که مخاطب را در لبای و جایگاه مدافعان حرم و امنیت ایران قرار می‌دهد.به گزارش روابط عمومی بنیاد ملی بازی‌های رایانه‌ای، این بازی مدتی است به صورت دیجیتالی منتشر شده و در مدتی کوتاه مخاطبان بسیاری را جذب خود کرده است.در بازی «کابوس دشمن» می‌توان از بین هشت شخصیت که هرکدام توانایی و سلاح خاص خود را دارند یکی را انتخاب کرده و حتی می‌توان ق
شب مزخرفی داشتم کابوس تمام ترس های زندگیم رو دیدم! این ذهن تب دار لامصب حتی یه دونه شونم جا نذاشته بود ...
بدترینش این بود که با ذوق نشسته بودم سر یه کلاس.احساس میکردم که روز اول دانشگاست! یه نگاه که مینداختم قیافه ی بچه ها برام آشنا بود!یه لحظه شک کردم ولی ازونجایی که تو کلاس پسر هم داشتیم با خودم گفتم دانشگاهه! ایول ! قبول شدم! اما...اما یهو در باز شد و معلم شیمی مون آقای "ن" اومد و شروع کرد به درس دادن ... خدای من .... من هنوز پشت کنکورم...این چندمین با
چند روز است که هر شب کابوس می‌بینم. کابوس‌های عجیب و غریب و شلوغ و درهم‌ام دوباره برگشته‌اند. چند شب پیش آدم‌بده‌ی خوابم مادرم بود. هیچ چیز ترسناک‌تر از این نیست که آدم‌بده‌ی داستانِ کابوست مادرت باشد. البته شاید این برای منی که این اواخر از هر آشنا و غریبه‌ای ضربه خورده‌ام خیلی عجیب به نظر نرسد.
دیشب خواب تو را می‌دیدم. می‌پرسی چطور ممکن است خواب آدم نادیده را دید؟ نمی‌دانم. اما مکانیزم دیدن خواب آدم نادیده _اگر برایت سؤال است_ این طو
چشم‌هام را بسته بودم. ترومایِ بی‌پدر دست‌هاش را محکم فشار داده بود به گلویم. گلویم شور شده بود. نوکِ بینی‌م تیر کشیده بود و خون پاشیده بود کفِ اتاق. خالی‌یم، مثلِ خالی بودن اتاقِ نورانی و سفید و لاینتهایِ خواب‌های تکراری‌م توی شیش‌سالگی و پانزده‌سال بعدترش. خالی‌م و دراز به دراز افتاده‌م کفِ اتاق. خلا محض و مزخرف، تمام آنچه است که می‌بینم. اتاقی سفید. سفیدِ سفید، مثلِ برفِ دست‌نخورده‌ی دشت‌. بیدارم و کابوس می‌بینم. نبودن‌ها را دیده
از مهمترین وظایف کتابداران ( به خصوص در کتابخانه های عمومی) شناسایی
مخاطبین بالقوه (بخشی از جامعه هدف که عضو کتابخانه نمی باشند) و تبدیل آنها به
مخاطب بالفعل (عضو کتابخانه) می باشد. گرچه این فرایند در ظاهر چندان پیچیده به
نظر نمی رسد، با این حال ایجاد جذابیت با توجه به امکانات و شرایط فرهنگی موجود
بسیار دشوار است. ولی با افتخار،کتابداران ایرانی و در سطح بالاتر و
تاثیرگذارتر،عزیزان تصمیم گیرنده، با همت و تلاش شبانه روزی و استفاده از نیروهای
ک
دستهامو گرفت ، اصرار داشت برم خونشون ، مامان مخالف بود ، دلش میخواست زودتر برگردیم ، به قدم زدن ادامه دادیم ، هچی میگذشت هوا ابری تر میشد ، اما حالِ دلم خوب بود ! صدا مردم بلند شد ، هر کی از یه سمت میدوید تا خودش رو به 2 تا کوچه بالاتر برسونه ، یک تصادف کرده بود ، فقط شرح ماجرا رو شنیدم ،دلم لرزید ... یکی از انتهای خیابان اومد سمتمون اسم کسی رو که تصادف کرده بود رو گفت ، بی اختیار گریه کردم من اون آدم رو فقط یک بار تو زندگیم دیده بودم اما این خبر باع
چند روز است که هر شب کابوس می‌بینم. کابوس‌های عجیب و غریب و شلوغ و درهم‌ام دوباره برگشته‌اند. از آدمی شبیه من که توی مغزش مدام میان نیم‌کر‌ه‌ی چپ و راست دعواست بعید نیست که این به هم ریختگی از جایی مثل ناخودآگاه بیرون بزند. چند شب پیش آدم‌بده‌ی خوابم مادرم بود. هیچ چیز ترسناک‌تر از این نیست که آدم‌بده‌ی داستانِ کابوست مادرت باشد. البته شاید این برای منی که این اواخر از هر آشنا و غریبه‌ای ضربه خورده‌ام خیلی عجیب به نظر نرسد.
دیشب خواب ت
گاهی تصادف از چند قدمی‌ات رد می‌شود، با یک بوقِ ممتد که صدایش تا مدت‌ها توی گوش‌ات زنگ می‌زند. سایه‌اش آن‌قدر سنگین است طوری که حتّی وقتی ازت گذشته، مدام به رخدادش فکر می‌کنی. به این که اگر به هم رسیده بودید، در همین لحظه، همین چند ثانیه و چند دقیقه‌ای که از گذشتن‌اش گذشته است و هنوز سالم اما کمی مبهوت روی موتورت نشسته‌ای و آهسته‌تر از قبل می‌رانی، ممکن بود کجا باشی. می‌شد با سروصورتِ خونی دراز کشیده باشی وسطِ خیابان و آفتابی که مستق
آهای پسرِ جوانِ بیست و چند ساله ؛ بهت حسودیم می‌شود!
وقتی دخترت را بغل گرفتی تا از پنجرۀ اتوبوس بیرون را تماشا کند، مقداری رشک من را در آوردی. وقتی‌هم که با انگشتت اشاره کردی به لحظه‌ای بیرون از اتوبوس و دخترت نگاهش را به آنجا چرخاند، باز‌هم حسودیم شد ولی قابل تحمل بود. اما وقتی که دخترت گفت:«بابا مواظبم باش که نیوفتم» دیگر قابل تحمل نبود. باید بلند می‌شدم و گونه‌هایِ دخترت را می‌بوسیدم و می‌رفتم پیِ باقیِ حسادتم. اما نمی‌شد، چون تو مواظ
پارسال بعد از امتحان ارتقا رفتیم شهربازی، خیلی وقت بود نرفته بودم و سوار یک وسیله شدم که اسمشو نمی دونم چی بود ولی وقتی رفتیم اون بالا یادم اومد من ترس از ارتفاع دارم داشتم سکته می کردم و چشمامو بسته بودم و فقط به زهرا می گفتم کی تموم میشه .... انقدر اومد و رفت تا تموم شد. سال دو رزیدنتی عین همون وسیله بود روزا میومد و می رفت و من کرخت از یه عالمه کار و درس فقط امروز رو انتظار می کشیدم ... هفته هایی که بیش از دوتا سمینار داشتیم، اضافه شدن استرس و هی
بعد ازاون کابوس وحشتناکی که دیشب دیدم وازخواب 
پریدم بدنم میلرزید،عمیقا دلم خواست پ میبود تا
بغلش میکردم واونم قول میداد هیچ اتفاقی نمیقته
تنها کسی که حس امنیت بهم میده درحال حاضر وهوامو
دارع اونه... 
خواب دیدم سین در بدر دنبال پیداکردن من بود،رفته بود
کردستان روگشته بود و دوتادختر رو هم بدبخت کرده بود
ودراخر اومداین سمت کشور وپیغام داد پیدات میکنم و
میگف اول دستاتوقطع میکنم تاهیچکسو جزمن بغل نکنی وچشاتم
کور میکنم تااخرین نفری که میبینی
کلاس آموزش دوخت لباس کودک در تبریز
دوزنده لباس کودک یکی از مشاغل مربوط به صنایع پوشاک است که شایستگی هایی از قبیل رعایت ایمنی وبهداشت در محیط کارو در ضمن این شغل با مشاغلی ازقبیل گلدوز دستی و ماشینی، نقاش روی پارچه دارا میباشد.
 
 
تلفن ثبت نام:
31 82 236 3 
329 0 389 0937
کلاس آموزش دوخت لباس کودک در تبریز
دوزنده لباس کودک یکی از مشاغل مربوط به صنایع پوشاک است که شایستگی هایی از قبیل رعایت ایمنی وبهداشت در محیط کارو در ضمن این شغل با مشاغلی ازقبیل گلدوز دستی و ماشینی، نقاش روی پارچه دارا میباشد.
 
 
تلفن ثبت نام:
 
31 82 236 3 - 041
39 12 336 3 - 041
دوشبه زود میخوابم ساعت ده اما خوابای اشفته میبینم ساعت دو و پنج بیدار میشم چقدر سخته پنج وقتی بلند میشی کلی سرحال باشی حالا که فکرشو میکنم من فقط دارم فرار میکنم از کابوس از ...
دلم براخودم تنگه نه هیچ کس دیگه ی دیروز خواب باباجون دیدم خدا بیامزردش هیییی...
من میرم رو تخت و چراغا رو خاموش میکنم. خوابم نمی بره اما باید سعی کنم. گمونم یه روزی این کابوس ها متوقف میشن و من بازپخش اونا رو بیشتر و بیشتر و بیش تر متوقف میکنم. اما میدونم که الان شب درازی رو پیش رو دارم و باید فردا صبح زود تر بیدار شم و یه قطالر بگیرم.
-دختری در قطار
می‌دونی، وحشت دارم از این که یه روزی یه جایی برم که تو نباشی. بداخلاقیام رو نگاه نکن، بلد نیستم نشون بدم که چه‌قدر دوستت دارم و شاید اینه یکی از اصلی‌ترین دلایلی که هم‌سنام، رفتنیاشون، ریز رفتنشون رو هم مشخص کرده‌ن و من وقتی ازم می‌پرسن، می‌گم نمی‌دونم. حالا ببینم چی می‌شه، حالا شاید بعدا.
پ.ن: سرچ می‌کند: how to show your mom you love her
واقعا متنفرم
واقعا
از همه چیز،نمیتوانم بگو اِلّا فلان چیز.
همه به مثابه کل هستی
دلم میخواهد بخوابم و خواب نفرت انگیز‌ خودم را ببینم.
از چهار بعد از ظهر تا همین لحظه یک بند Creep از ردیوهد را گوش کردم.
باورم شده است که بسیار نفرت انگیزم.که بسیار بد و کثیفم
من همه این کابوس هارا دوست دارم.به اندازه همه چیز
دلم میخواهد دوباره به مسیر دو سال پیش برگردم
این بار اشتباهات گذشته را تکرار نخواهم کرد
خدایا مرا بازگردان به جایی که بودم
این کابوس های شبانه مرا رها نمی کنند من کار نیمه تمامی دارم که اگر تمام نشود بسان خوره تمام مرا خواهد خورد
خدایا نوری در قلبم هست که می گوید من به آنجا بر خواهم گشت تا کارم تمام شود
می شود که بشود
 
من میرم رو تخت و چراغا رو خاموش میکنم. خوابم نمی بره اما باید سعی کنم. گمونم یه روزی این کابوس ها متوقف میشن و من بازپخش اونا رو بیشتر و بیشتر و بیش تر متوقف میکنم. اما میدونم که الان شب درازی رو پیش رو دارم و باید فردا صبح زود تر بیدار شم و یه قطار بگیرم.
-دختری در قطار
آیا کسانی که در خواب مرده اند ، احتمال دارد به دلیل دیدن خواب ترسناک بوده باشد ؟
کسانی که مشکل قلبی دارند ممکن است به دلیل دیدن خواب وحشتناک ، سکته کرده و بمیرند ؟
تا کنون هیچ آزمایش قابل استنادی در این مورد انجام نشده است و مشخص نیست که تعدادی از کسانی که در خواب مرده اند ممکن است به دلیل دیدن خواب ترسناک مرده باشند یا نه .ولی انجام نشدن تحقیقات به این معنی نیست که این احتمال وجود ندارد.

آیا خواب ترسناک می تواند باعث مرگ شود ؟
گروهی از دانشمند
تظاهر کردن و لبخند زدن و با سیلی صورت رو سرخ نگه داشتن دردناکه...
سخته از درون متلاشی باشی و ظاهرت، دل بسوزونه.
کاش میشد دست خودم رو بگیرم و برگردم عقب.... برم پیش نلیِ بی تجربه و بزنم توی گوشش....یا برم به آینده و ببینم این کابوس تموم شده.
این برهه از زندگیم خیلی بد و سخت و مزخرفه...
هر روز بی حس تر و بی روح تر از قبلم و قلبم مچاله میشه از این همه دور شدن از رویاهام و هر روز من، سوگوار آرزوهای نلیِ ۱۸ ساله ام.
      نچ نچ نچ. باورم نمیشه بازم افتادم رو مود کابوس دیدن. از آخرین باری که این حالو داشتم دست کم چاهار سال میگذره. وقت ندارم براش غصه بخورم. ترجیح میدم فقط کاری رو انجام بدم که سرگرمم کنه. فکر نمیکنم وقتی که برام مونده انقدری باشه که دلم بخواد درست حسابی بشینم تار و پود روحم رو از هم جدا کنم و دهن خودمو باهاش آسفالت کنم. همینه.پی‌نوشت: یو بِتِر لِت می بریث، مَــن!
در یکی از جلسات روانشناسی درباره مفاهیم خودآگاه، نیمه خودآگاه و ناخودآگاه صحبت کردیم. روانشناسم گفت یکی از راه های ابراز آنچه در ناخودآگاهمان می گذرد خواب هایمان هستند.
ترس من از پایان نامه از بداخلاقی های استاد راهنمای کارشناسی ام شروع شد که باعث شد پروژه کارشناسی ام به نقطه پایانی نرسد. در این مدت هرگاه اضطراب های شدیدی را در مورد هر پژوهشی چه مقاله های کلاسی و چه بعد از آن پایان نامه تجربه می کردم، شب ها خواب استاد کارشناسی ام را می دیدم
به افکار روی آنتن آخر شبا میگن کابوس
 
نه برای من شده کابوس.
 
دوس داشتم خواب بابی با اون  شلوار مکعبیش رو ببینم. بهش بگم یه جا تو شهر بیکنی باتن برام جور کن چون من از خونه رفتن متنفرم. حاضرم به جات تا صبح هزار تا  همبرگر سرخ کنم  یا باهم پدر اون اختاپوس بی ریخت رو  دربیاریم .با  اون کلش خیلی منو یاد یه اختاپوس دیگه  میندازه که بوی سیگارش داره  خفم میکنه .همین عصر   با پاتریک  بریم شکار عروس دریایی.بعد وسطش تو  از اون خنده های مسخرت کنی و دوتا دن
 
حسی در درونم داشتم، یاد حرف یک نفر افتادم که می گفت علت این جزا برای فلان خطا آن است که اول به صد نام خدا پشت کرده و بعد انجامش داده. حس می کردم به بعضی صفات او بی احترامی یا بی توجهی کرده ام! نمی دانم به چند تایش!
نه همتش را داشتم، نه امید، نه اصلا انقدر اهل تدبیرم! اهلش هم نبودم!
این سنگینی به این راحتی ها رفع شدنی نیست...
باید با تو بیشتر حرف می زدم... وقتی که نصفه شب بی دلیل و بی خواب آلودگی بیدار شدم فهمیدم...
اولین شبی بود که بی کابوس می گذشت...
 
هرچقدر برایت بنویسم باز هم انکارم خواهی کرد اما زیباتر از آن چشم های سیاه‌ات، نگاه نافذت بود که هزار یادگاری بر قلب آدمی می گذارد و رویاهای مادر مرده را در آدمی زنده می کند و کابوس نبض از یاد برده را در آدمی به جریان می اندازد و با هر بار وقوعش هزارباره‌تر شوق زندگی و تحمل تمام ناملایمات را در آدمی ممکن می‌سازد و می دانی چیست؟ در نگاه تو مردان زیادی مرده‌اند...
       روزگار عجب مشاطه ای است ، هر روز چیز تازه ای در مسیر راهت قرار میدهد ، گاه آنقدر غیر قابل باور که تا مدت ها مات یک حقیقت تلخی و از حال خویش بی خبر چون کلافی سر در گم ، هرجا سراب میبینی ، دیوانه وار در هزار توی آرزو هایت دور خویش می گردی تا باورش کنی تومار عمرت به هم پیچیده شده و روزگار سر آمده است . زمانی از ارتفاع می هراسیدم و روزی وحشت از دریا و لحظه ای از حرم آتش و امروز از گم شدن در خویش می هراسم ، از فراموش شدن و فراموش کردن ، از به یغما رف
دوباره یک نفر آمد مرا به هم زد و رفتو سرنوشت مرا با جنون رقم زد و رفتکسی که مثل همه گفت: دوستت دارم!درست مثل همه آمد و به هم زد و رفتدرست مثل همه بی‌مقدمه از راه-رسید و سنگ بر آیینه‌ی دلم زد و رفتمرا سپرد به کابوس‌ها، به هرچه محالبه لحظه‌های من این‌گونه رنگ غم زد و رفتکسی که برکه‌ی آرامش مرا آشفتبه هستی‌ام -که نبود- آتشِ عدم زد و رفتبه چشم‌های سیاهش دچار کرد مراکنار رویاهایم کمی قدم زد و رفتتمام حرف من این است: آخر این‌گونهچگونه می‌شود از ع
من هنوز همان کودکم مادر اما بازی ها بزرگ شده اند ، کثیف شده اند ، دست ها دیگر گل آلود نمی شوند ، خون آلود می شوند ، زخم ها و جراحت ها خوب نمی شوند ، اسلحه ها واقعی اند ، آدم ها به راستی می میرند ، گریه ها و فریاد ها ساختگی نیستند ، من می ترسم ... دنیا به کابوس های شبانه ام می ماند ؛ دیگر نمی خواهم بازی کنم ، من این بازی را دوست ندارم.
+ بین غم این روزها و شاخ و شونه کشیدن‌ها و توئیت‌ها و دندون نشون دادن‌ها، خبر ریختن سقف کلاس درس رو سر بچه‌های مدرسه و دخترک مانتو صورتی که توی فیلم کوتاه چند ثانیه‌ای هق هق میکنه، قلبم رو سخت به درد آورد.
+ جمعیت امام علی(ع) توئیت زده بود که:
کابوس‌هایت کی تمام خواهد شد؟ کودکانت کی آرام خواهند خوابید؟ مردمانت کی خواهند خندید؟ خاورمیانه‌ی غمگین! خاورمیانه‌ی زیبا!
 
 
ﺑﻪ ﺳﻼ‌ﻣﺘ ﺩﺧﺘﺮ ﻪ ﻭﻗﺘ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﻣﺒﻨﻪ ﺩﻟﺶ ﺮ ﻣﺸﻪ ﺑﺮﻩ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﺶ ﻭﻟ ﻧﺠﺎﺑﺘﺶ ﻧﻤﺬﺍﺭﻩ !ﺑﻪ ﺳﻼ‌ﻣﺘ ﺴﺮ ﻪ ﺣﺘ ﻪ ﺑﺎﺭﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﻭﻟ ﺎﺵ ﺑﻔﺘﻪ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﻣﺪﻩ !
..
به سلامتی مورچه که گریه کرد ولی هیچکس اشکشو ندید!
..به سلامتیه اون لامصبی که از زندگیم رفت اما هنوز از این دل لعنتی نرفته !!!
..
به سلامتی اونیکه تا بود امید بود… آرامش بود… رویا بود ولی خاطره شد… بغض شد… درد شد…
افسردگی یعنی چه؟یعنی هر روز که از خواب بیدار می‌شی، احساس می‌کنی دیروز روز آخری بوده که می‌تونستی از سر جات بلند بشی، روز آخری بوده که می‌تونستی بعد از بیدار شدن دوش بگیری و مسواک بزنی و روتین زندگیت رو انجام بدی. دیروز آخرین روزی بوده که انرژی زنده بودن و ادامه دادن داشتی. دیروز روز آخری بوده که می‌تونستی از سر جات بلند بشی و این احساس پایدار هر روز چیزی از تو کم می‌کنه، به تدریج بدنت این ناتوانی رو باور می‌کنه و ضعف، همه‌ی وجودت رو می‌
همه چیز مثل یه کابوس میمونه . توی کمتر از یکماه اتفاق افتاده و انگار یکسال گذشته انقدر که انرژیمو گرفته . # آخرین شبِ بودنت بود و هوا بارونی و بهم نگفتی بیام . توی یکی از تماسا بهم گفتی خواهرگلم و آنا گفت من باید تا تهشو بخونم . دیگه زنگ زدنات زود به زود نیست و یکی دو بار یک هفته بینشون فاصله افتاد . هیچ کرمی نریختم که ری‌اکشنت رو ببینم و هیچ بحثی پیش نیومد که گاف دادنتو ببینم و حس میکنم بدست نیاورده از دستت دادم .
همه چیز مثل یه کابوس میمونه . توی کمتر از یکماه اتفاق افتاده و انگار یکسال گذشته انقدر که انرژیمو گرفته . # آخرین شبِ بودنت بود و هوا بارونی و بهم نگفتی بیام . توی یکی از تماسا بهم گفتی خواهرگلم و آنا گفت من باید تا تهشو بخونم . دیگه زنگ زدنات زود به زود نیست و یکی دو بار یک هفته بینشون فاصله افتاد . هیچ کرمی نریختم که ری‌اکشنت رو ببینم و هیچ بحثی پیش نیومد که گاف دادنتو ببینم و حس میکنم بدست نیاورده از دستت دادم .
اگه بخوام بگم حس و حالم خوبه دروغ گفتمحتی حال و هوای ماه رمضان هم منو نگرفتهیه جور حس سردی و بی خیالی نسبت به همه چیز پیدا کردم جاه طلبی ای تو خودم نمیبینمبه اینها اضافه کنید کابوس هایی که میبینمهمه اینها نشون میده حالم خوب نیست و نمیدونم چرانمیدونم دارم از کجا میخورم
شاملو، آخر افق روشن می‌گه:
و من آن روز را انتظار می‌کشم. حتی روزی که دیگر نباشم.
منم همین رو توی دلم تکرار می‌کنم. صبر می‌کنم که به نهایت برسم. جایی که بدونی و بفهمی. جایی که دوباره احساس کنی. جایی که این کابوس تموم بشه. زیر لب به خودم میگم هیچ‌چیزی ابدی نیست. شاید ما آخرش رو ندونیم، شاید آخرش رو نبینیم اما تموم میشه و من آن روز را انتظار می‌کشم. حتی اگر نباشم.
پانویس:
چند کلمه ای های مسخره ای هستن. به بزرگی خودتون ببخشید.
نه تنها ماه رمضان،اکنون دو سالی است که من روزه دارم. از پس این روزه‌ام بی قرارم. خبری از افطاری نیست و آری بی افطارم، در پس نبودنت جان میسپارم.کاش می بودی و با بوسه بر لبانت افطار میکردم. کاش در مستی چشمانت خودم را انکار میکردم. کاش همه شب تا سحر عشق بازی با تو رو تکرار میکردم. کاش سجده بر سینه ات میگذاشتم و بر پرودگارم جلوه عشق به آفریده اش را اقرار میکردم. کاش می شدم خودم را از این کابوس بیدار میکردم!!!تو رفتی و من را با خود بردی. یک بار هم نپرسید
راستش اولین باری که تهران این مدلی میدیم خیلی خسته کننده بود وقتی چهره عبوس و ناراحت آدما تو خیابون تو مترو میدیدم یه حس بهم میگفت چی شده  اینجا شبیه یه کابوس بود .شب که داشتیم تو خیابون قدم میزدیم باره اولی بود که گربه ای رو میدیم سوسک بخوره اونم به شکل زنده  هنگام فرار سوسک  .اصلا  هر اتفاقی که اون روز افتاده بود با دیدن این صحنه به کل از ذهنم اون لحظه به  فراموشی رفت .
پی ن : هوا شهر تهران خفس نمیشه نفس کشید .
مثل کابوس میمونه، مثل فیلم، مثل همه چی به جز واقعیت. اینکه شب عید دچار این وضعیتیم. امروز بعد روزها رفتم بیرون. خیابونا برای شب عید و حتی غیرعید خیلی خلوت بود. خیلی از مغازه ها بسته بودن و ماشینا رو ضدعفونی میکردن توی یه چهار راه. واقعا وضعیت بدیه. شب عیده اخه. خیلی ناراحت شدم که شب عید اینطور گذشت. عید عزیزمون. خدایا خودت کمکمون کن لطفا. خودت فقط میتونی کمک کنی. خودت حالمون رو خوب کن. خودت حال جهان رو خوب کن. ای بزرگ‌ترین و بهترین. ❤️
زمین نفسی دوباره می کشد
برگهای درختان رنگارنگ می شوند
گلهای طبیعت شکوفا می شوند 
پرندگان  در شکوفایی بهار نغمه ی شادی و سرور سر می دهند 
کابوس های غمین و خسته را دور می ریزیم 
و به استقبال بهار می رویم
دلاتون شاد 
روزگارتون همیشه سر سبز 
عید تون مبارک 
                                     سال خوبی داشته باشید 
 
قبل از این که حوصله کنم لباس از تن قالب پیش فرض این جا در بیارم، باید سریع چند خط از هجوم فکر هایی که تو مغزم هر روز رد می شن کم کنم.
این مدت ، از وقتی که تقریبا اومدم میلان تلاش کردم که مثبت نگر تر باشم، مهربون تر باشم و به این باور برسم که همه چیز تا وقتی زنده ایم قابلیت بهتر شدن و لذت بردن رو داره. که اتفاق بد وجود نداره فقط تعبیر های ما از اتفاقات اون ها رو خوب یا بد نشون میده. این که این وسط واقعا هم اتفاق هایی با برچسب رایج بد برام می افته، به ن
در بغض فرو رفتهدر وحشتِ تنهایییک گوشه در این عالمیک گوشه ی تنهایی
 
یک گوشه در این عالمصد بار ترک خورنصد بار دعا کردنیک روز تو می آیی...؟!
 
صد بار دعا کردندر حسرتِ این تفهیممستغرق این اغماافسوس ، نمی آیی...
 
مستغرق این اغماسرگرمِ کسی بودنسرگرم شدن با توسرگرمِ تن آسایی
 
سرگرم شدن با توسرمست شدن از هیچهی جرعه از این خالیهی فرضِ تو اینجایی...!
 
هی جرعه از این خالیهی فحش به هر چیزیمبهوت و فروماندهیک مرده ی سرپایی
 
مبهوت و فروماندهمبحوس شده در خو
کابوس بیشتر خانم‌های خانه‌دار خرابی ماشین ظرفشویی می‌باشد. تعمیرات ماشین ظرفشویی یکی از دغدغه‌های رایج در هر خانه‌ محسوب می‌‌شود. ظرف‌های کثیف باید به صورت روزانه شسته شوند، پس با یک ماشین ظرفشویی خراب که درست کار نمی‌کند یا اصلا کار نمی‌کند به زودی آشپزخانه زیر انبوهی از ظرف کثیف مدفون خواهد شد.
ادامه مطلب
مردم میشن کابوس برای حکومتی که به جای زاویه پدرانه ، زاویه ی جنگجویانه به خودش می گیره و دسته ی خوب ها و بدها درست می کنه. 
واقعا دانایان باخردی که در طول تاریخ بودن کجان امروز ؟ هرجا هستن تصمیم گیرنده نیستن.
اینو فقط به خاطر اینترنت نمیگم. کلا همینه
اتفاقا قطع شدن اینترنت ما رو خیلی به فکر فرو برد!
 
+ ولی خب کلا دیگه چه فرقی داره 
 
+ میخوام برم خونه ، خیلی سردمه و اعصابمم خورده
 
+ واقعا گوگل چه نقش اساسی در زندگی ما داشت . امیدوارم دوباره ببینم
سلام
من بعضی وقتا تو خواب میبینم پشت فرمون ماشینم. همه چیز معمولا اوکیه بجز یه چیزی. موقعی که میخوام ترمز کنم. وقتی ترمز میکنم، ماشین کامل وای نمی ایسته.
مثلا  سرعتش به یکی دو کیلومتر بر ساعت میرسه و آروم آروم جلو می‌ره.
تلاش میکنم بیشتر ترمز رو فشار بدم نمیشه. 
جفت پا ترمز رو فشار میدم نمیشه.
دستی رو میکشم نمیشه و هی می‌ره جلو و میماله به اینور اونور و باعث میشه خلاف برم و ... خیلی کابوس طولانی ای هست و چون خیلی ترسناک نیست زیادم طول می‌کشه و فق
هر شب جلوی آینه می ایستم و در حالی که به خودم توی آینه زل می زنم، چیزهایی توی ذهنم می آید و می رود. چیزهایی مثل رویاهای مغلوب خواب های لعنتی. کابوسی که هر شب آدم را به برهوتِ تاریکش می بَرد و تمام.
چیزهایی مثلاََ اینکه؛ عشق مثل آنتی بیوتیک است. باید سر وقت به بیمار داده شود. هر شش ساعت یک بار. نهایتاََ هر دوازده ساعت یک بار.
می دانم دارم یاوه می گویم. نگاهم به عقربه های ساعت است. جانم را تبِ نبودنت سوزانده. هیچ آنتی بیوتیکی نیست. من مانده ام و کابوس
مثل تام هنکس توی فیلم دور افتاده (cast away) محصول سال 2000 که توی یه جزیره، محصور شده بود - هواپیماش سقوط کرده بود - و با هزار زجر و بدبختی تونست خودش رو نجات بده و بعد که نجات پیدا کرد با اون اشیاء بی‌جانی که توی اون جزیره همدمش شده بودن - مثل یه توپ والیبال که براش صورت کشیده بود و کله‌‌ی اون توپم سوراخ کرده بود و براش با علفای خشک شده مو گذاشته بود و مثل یه آدم باهاش حرف می‌زد - و یه رابطه‌ی عاطفی با اون اشیاء شکل داده بود که حتی بعد از نجات از اون ج
با دخترهای دوران ارشد توی کافه دور هم جمع شده بودیم. وسط خبر گرفتن از حال و روز آدم‌های آن‌روزها، صحبت از الف شد و ز به شنیدن قصه‌اش مشتاق. به زور ماجرای آن‌روزها و خط و ربط اتفاقاتش را به یاد آوردم و به شوخی و خنده برایش تعریف کردم. به آخرهای قصه که رسیده بودیم، آن‌قدر خندیده بودیم که چشم‌هایمان خیس اشک بود. فکر کردم زمان چه مرهم خوبی‌ست. الف را برده و گذاشته آن‌سر دنیا و کابوس آن‌روزها را به اسباب خنده و تفریح این‌روزها بدل کرده. چه خوب ک
جان نش فردی بود که چیزی به نام تعادل نش رو مطرح کرد و در کاملتر شدن نظریه بازی ها کمک کرد. نظریه بازیها روابط میان انسان ها رو با این پیش فرض بررسی میکنه که انتخاب ها و رفتارهای افراد متاثر از رفتارهای و انتخاب های افراد دیگر هست. روابط انسان ها رو به صورت یک بازی توضیح میده.
تعادل نش کمک زیادی به اقتصاد دان ها کرد.
جان نش برنده جایزه نوبل شد. در حالی که قسمت زیادی از زندگیش رو گرفتار بیماری اسکیزوفرنی بود. بیماری ای که توانایی تشخیص واقعیت رو خی
از رستم پیروز همین بس که بپرسند
از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟
 
صبح که بیدار شدم طبق عادتی که از چند روز اخیر عادتم شده رفتم خبر بخونم و... وقتی دیدم که دلیل سقوط هواپیمای بوئینگ۷۳۷ راکت ایران بوده... عین کابوس بود. نمیدونستم چیکار کنم. امثال خودم مرده بودن بخاطر همچین اتفاقی و قطعا دوست نداشتن که بمیرن. من هر لحظه پذیرای مرگ هستم... اما وقتی فکر میکنم.... اصلا نمیدونم چی بگم. حقشون نبود. نباید میمردن.
امروز کلا مات و مبهوتم. عجیبه... انگار واسه خ
امروز از همان روزهاست. یکی از نیمه شب هایی که از پس ِ دو سه ساعت خوابیدن پلک باز می شود و دیگر بسته نمی شود. صبحم وسط تاریکی و کابوس شروع شد. خوبی اش این است که بار اولم نیست، بد اما اینکه آخرین هم نخواهد بود. کابوس؟
اوایل دنبال علتش میگشتم. فکر می کردم به اندازه کافی خسته نیستم وگرنه باید مثل جنازه شوم در رخت خواب. اما این هم نبود. وسط شب های قبر هم بی خواب شده ام و آن دیگر بدتر از بد. با تن و ذهنی آش و لاش باید بیداری را هم تحمل کنم. پس واقعیت چیست؟ 
پائولو کوئلیو می گوید: “تنها یک چیز وجود دارد که یک رویا را غیر ممکن می کند و آن ترس از شکست است.”
ترس از شکست یکی از بزرگ ترین کابوس های بشر از گذشته تا امروز بوده است، بسیاری از افراد از شکست متنفر هستند چون آن را مقابل موفقیت، رشد، پیشرفت و کمال می دانند و به همین دلیل با چشیدن طعم تلخ آن دچار ناامیدی شده و دست از تلاش می کشند.
اما اگر شکست واقعا نقطه مقابل موفقیت است پس باید گفت افراد موفق دنیا هرگز رنگ شکست را به خود ندیده اند! اما آیا این ا
امروز دو سوم مسیر دفتر تا خونه رو اجبارا پیاده اومدم و از شدت پادرد و غصه دارم میمیرم...
و فهمیدم که تمام جوونیم رو در کابوسی بیش نمیگذرونم...کابوسی که انتها نداره و جوانی ای که بر باد میره...
اینروزا موهای سفیدم رو دیگه کوتاه نمیکنم و گذاشتم بین موهام بلند شن...
پ.ن: دیشب فیلم "عصبانی نیستم" رو دیدم... وضعیت ما جوون هاست....من الان عصبانی نیستم
_ مه سو _
تو خونه خودمونم
تو رختخواب خودمم
درد دارم، سرم گیج میره و چشمام از درد داره میترکه
سرم رو بالش خودمه
چشمامو ک میبندم خواب که میرم
از تب کابوس میبینم
الان فقط به ی چیز فکر میکنم
حالا ک حال روحیم داره بهبود پیدا میکنه
حالا ک قدر حال جسمیم رو میدونم
فقط دلم میخواد صدای یه قاری قرآن خوب رو بشنوم
دلم میخواد نماز بخونم
دلم واسه اون لحظه هایی ک بدو بدو میرفتم سمت سجاده نمازم تنگ شده
اینا حالات درونی منه
به احدی ربط نداره ک من نماز نمیخوندم یا الان می
مثل همه ی روزای دیگه نبود 
ساعتم زنگ نخورد ، خودم اگه میخواستم شاید تا ۱۱ می خوابیدم ولی بوی نم که از لا به لای درز پنجره میومد نشونی بارون ناخونده بود که دلم می خواست برم ببینم به قول سارا از اون بارونایی نبود که خوش حالت کنه ، تنها بودن توی خونه حس آرامشو  دو چندان می کرد هر چند شب قبلش کابوس ناخود آگاهم بوی آرامش نمی داد ولی وقتی با اون قیافه ی نا آشنا توی آینه بر خوردم و یه آب به سر و صورتم پاشیدم و زیر شیر جوشو روشن کردم تا تنها و تنها خوش حا
یا ستار العیوب
 
یه دندونم درد میکنه.قبلا درستش کردم. اما دوباره خراب شده به گمانم این قبلا که میگم منظورم 8 سال پیشه. 
تو این کرونایی دندون درد چی میگه
خدایا....
 
 
پی نوشت
امون از خواب های پریشون دختر...
یک خواب هایی میبینم این مدت که قشنگ کابوس... 
خواب ها هم کفاره گناها میشه حساب بشن خدای خوبم؟
 
پی نوشت 2
در مورد ماهیت درد فکر میکنم... 
درد چیزیه که روح حسش میکنه. نه جسم... حتی درد جسمانی. 
به خاطر همین بدنی که روح ارتباطش باهاش قطع شده (بدن فرد مرد
بنظر میرسه کابوس نقص در طراحی CPU ها تمامی نداشته باشه. تا دیروز میگفتیم نوع اول (Meltdown) و نوع دوم (Spectre). حالا هر نوع چند مدل پیدا کرده اند و آن انواع را باید دسته بندی کرد از بس زیاد شدن!!! به تازگی دو آسیب پذیری نوع جدید برای دسته دوم یعنی Spectre که خودش … کشف آسیب‌پذیری های جدید در CPU
منبع : وبلاگ ایران سرور
تو را خواهم بوسید. در دل ِ معرکه. پیش چشم همه لبانم را به خون جاری بر شقیقه ات آغشته خواهم کرد...همگان خواهند دید که بی اعتنا به هزار هزار لوله ی تفنگ قراول رفته به سمت خودم، با لبانی به رنگ خون ِ تو، صورت نازنین تو را پیش چشمان همه ... پیش چشمان هر محرم و نامحرمی، خواهم بوسید. من این درد ها را جاودانه خواهم کرد. من آن بوسه را، من آن خونین بوسه را، از ازل با خودم آورده ام تا با رساندنش به صورت ِ نازنین تو به ابد ببرمش ... و تو چه می دانی که این بوسه ی
رمان : کابوس تاریک
نویسنده : صبا رستگار
ژانر : عاشقانه ، هیجانی ، ترسناک
تعداد صفحات : ۱۶۵
فرمت :APK-PDF-EPUB
خلاصه رمان کابوس تاریک :رمانمون در مورد دخترِ کنجکاوی به نام آلیسِ…که یه شب از خونه میره بیرون ولی چیزایی می بینه که نباید و مسیر زندگیش به کل عوض میشه.
 
بخشی از صفحه اول رمان کابوس تاریک :زل زده بودم به در تراس اتاقم که باز گذاشته بودم و آروم آروم موهای بلند و طلاییمو شونه میکردم فردا یکشنبه بود و میتونستم امشب بزنم بیرون و فردا راحت بخوابم
روزایی که کار نمیکنم به شدت میره رو مخمو آزارم میده یه حس بد کل وجودمو میگیره. دیروزم از این روزا بود که خوب کار نکردم.  سر موضوعیم خیلی ناراحتم از خودم :( در مورد عکاسیمه. هووف بیخیال همچنان باید تلاش کنم. فروردینمو خیلی خوب گذروندم. خدا کنه از پس اردیبهشتم بر بیام. دیشب یه خواب تخیلی فانتزی کابوس وار دیدم خیلی بد بود. نمیتونم تعریفش کنم چون نمیدونم چجوری بگم که اصل قضیه درک بشه :/ صبح یه دور ساعت شیش بیدار شدم بعدش دوباره خوابیدم الانم یه ربع ب
شب تلخ برای من بللخره صبح شد ،شبی که برای اولین بار دمنوش واسه  بی قراری هام مرهم  نبود ،و نصف قرص آرام  بخش  شد بهونه خوابم .
شب تلخی که گریه های زیادش ،منو به دکتر کشوند .
شب تلخی که کاش مثل کابوس بود.
شب تلخی که شاید بشه نقطه شروع جدید واسه من ولی در حال حاضر دوست دارم دیروز پاک بشه  از ذهنم.
خواستم وبلاگم حذف کنم ،شاید اینکارا انجام بدم ،ولی نخواستم بی خبر برم .‌‌..
شایدم ناراحتیم ته نشین بشه و روزای  آتی باعث بشه  حذف نکنم...
ولی اگه اومدین و
با این وضع روحی باید درسم خوند؟ آخه مگه میشه ؟؟! نمیتونم واقعا . نمیدونم چطور کابوس هایی که میبینم و عین واقعیت هستن فراموش کنم . هرکار میکنم جلوی چشمم هستند شنبه امتحان بدترین روزی که میتونه یک امتحان باشه شنبه است چون من کلا جمعه ها نمیتونم درس بخونم دست خودم نیس!
چاره ای نیست باید امروز شروع کنم تا پنج شنبه تموم بشه.دعا کنید آرامش پیدا کنم واقعا دارم دیوونه میشم اونقدر که تا شب میتونم یک ریز فقط بنویسم و بنویسم...
امروز هیچ حرفی از دیروز ندارم که بزنم. هیچ چیزی برای تعریف کردن ندارم. تمام روز را با افکار و احساساتم درگبر بودم. دیشب کابوس دیدم. خواب آشفته‌ای داشتم. روز بدی را گذراندمو تمام روز را به تصمیمم برای شروع دوباره فکر کردم.
باید امروز را در وبلاگ خصوصیم ثبت کنم.
نمیدانم این زخم کهنه را چطور باید مداوا کنم و بنابراین با آن مدارا می‌کنم. این می‌شود که گاهی سرباز می‌کند و درد می‌کشم.
همین قدر می‌توانم بنویسم. 
فردا باید برنامه ریزی کنم. روز شیرین
مطمئن شدم بودن کنار تو من خوشبخت که نمی کرد هیچ خیلی چیزها مقل سلامتی و
جوانی ام رو هم به پات هدر میدادم....این روزها مدام فکر میکردم به مادرت
پیام بدهم و برسم بگم چه حسی دارم و خوشحالم این کابوس تمام شد و در حین
حال بگم هرگز نمی بخشم بابت بهم اندازی و ظلم اش.مادرت یک شیطان مجسم بود
اون دقیقن همین میخواست که من جلوی تو خراب کنه در حالیکه میتوانست طبق
پیشنهاد خودم اجازه بده اگر ناراضی هست از ازدواج مان همه چیز به خوبی و
خوشی خودمان تمام کنیم ول
آیا یادتونه من برا آذر قرار بود روزی فلانقد درس بخونم؟ خب نخوندم !!! البته پیشرفت زیادی داشتم با اینحال به هدفم نرسیدم. 
برای دی هدفم اینه که : هر شب مسواک بزنم ( بلا استثنا ) + به تعداد ساعتهایی که درس بخونم میریزم توی بانک تلاشم D: 
اگه از هدفم سرپیچی کنم توی بهمن ماه حق ندارم هیچ فیلم یا سریالی ببینم. 
-- 
چه زود روزا میگذرنا. ولی واقعا دلم میخواد دی هم هرچه زودتر بگذره و دیگه راحتتتتت میشم!! 
امتحانمم خوب بود خداروشکر تستی بود، هرچند دیشب همه‌ش
دانلود آهنگ هایجدید سعید شهروز به نام کابوس با لینک مستقیم + پخش آنلاین
Download New Music By Saeid Shahrouz  Called Kabus
+ متن آهنگ کابوس از سعید شهروز
 
 
 
برای دانلود این آهنگ ادامه مطلب رو کلیک کنید
 دانلود ، موزیک ، دانلود موزیک ، دانلود آهنگ
 ، دانلود آهنگ جدید  ، موزیک جدید ، آهنگ جدید ، دانلود موزیک جدید ، دانلود مداحی ، دانلود نوحه ، نوحه ، دانلود نوحه جدید
ادامه مطلب
دیگه تموم شد
افسردگیا
بی اعصابیا
سر مامان الکی دادزدنا
بی مورد گریه کردنا
نصف شب از خواب پریدنا
شب کابوس دیدنا
توی سایت قلم چی تخمین رتبه زدنا
توی سایت سنجش خیمه زدنا
دست و پا لرزیدنا
همش تموم شد
الان من موندم و رتبه م
من موندم و بازم گریه ها
من موندم و پزشکی شیراز 
.
.
.
.
راستی
رتبه هم صرفا جهت اطلاع دوستان کنجکاو میگم
۲۰۰ شدم =)))
ما دو هزار و پانصد سال در قفس نفس کشیدیم؛ ۲۵۰۰ سال پرچم‌هایمان در نسیم شمشیر تکان می‌خورد. مغول‌ها به کاشی‌های ما تجاوز کردند. شرح نیستان سوخته ما یک مثنوی هفتاد من کاغذ است. آنها با هُلاکو آمدند و ما با مولانا برخاستیم. ما برگرد شهیدان خود سماع می‌کردیم، تیمور رویاهای ما را به آتش کشید. اسکندر ما را به کرانه کابوس تبعید کرد. این یک مشت مینیاتور ِمعلول، حاصل محاصره نیشابور است.
 
* یک لیوان شطح داغ: داغترم میشه
باز عالم و آدم و پوسیده گان خزان و زمستان خندان و شتابان به استقبال بهار میروندتا اندوه زمستان را به فراموشی سپارند و کابوس غم را در زیر خاک مدفون سازندو آنگه سر مست و با وجد و نشاط و با رقص و پایکوبی با ترنم این سرودطرب انگیز نو روز و جشن شگوفه ها را بر گذار می نمایند . . .
 
یک جایی شنیده بودم: "به بچه‌هاتون یاد بدهید اگر وسط کابوس گیر کردند، به خودشان بسپرند که همیشه یک دکمه قرمزی هست که اگه فشار بدهند بیدار می‌شوند!" حالا کسی که به من یاد نداده بود، ولی این طور به خودم سپردم و inceptionوار چند شب پیش در حالی که زخمی و داغون افتاده بودم کف آسفالت خیابون و یک مینی‌بوس داشت از رویم رد می‌شد، یه صدایی تکرار می‌کرد: لعنتی اون دکمه قرمز رو فشار بده، بهت میگم فشار بده!
و واقعا یک دکمه‌ی قرمزی بود، فشار دادم و بیدار شدم :-|
چه غریبانه، دست در دستِ تنهایى خود، از کوچه هاىِ تاریک عمرم عبور مى کنم و آرام و بى اعتنا به له شدن برگهاى زردِ جوانى، ساعت ها در گوشه اى به تماشاى حجمِ عریانِ درختانِ پاییزى مى نشینم و در اندیشه ى رویایش با او به خواب مى روم تا هر دو به پیشوازِ بادهاىِ سرزمین هاىِ دور رویم و از رقص موهاى لیلىِ خود مجنون شویم، گاه و بى گاه صداى مبهم خنده هاى خوشبختى مرد و زنى در گوشم طنین انداز مى شود و من براى لحظاتى کوتاه خود را غرق در کابوس کاغذهاى مچاله شده
دیشب خواب بدی دیدم. خواب دیدم تو غریبه بودی. با هم آشنا شدیم و تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم ولی کم کم تو عوض شدی. دیگه چهره‌ی اون آدم شبیه تو نبود ولی من هنوز فکر میکردم اون تویی. به اسم تو صداش می‌کردم و بهش عشق می ورزیدم. تو خواب دیدم که معتاد به کوکائین بود و من اینو میدونستم و با این وجود باهاش ازدواج کردم. تو مراسم عروسیمون هم یه لاین زده بود. بابام ازش بدش میومد. من عاشقش بودم ولی. یک هفته از ازدواجمون گذشت و شروع کرد به کتک زدن من. ترسیده بودم و
هفته ی قبل فکر می کردم دارم بدترین جمعه ی عمرمو میگذرونم.امروز فهمیدم اشتباه کردم.از صبح تلویزیون روشنه و دائم یه خبر تکراری پخش میشه.از صبح تو اتاقمم و دارم فیلم میبینم که نشنوم.چند ساعت پیش رفتم یه قلپ چای بخورم و نتونستم تحمل کنم.رفتم قرصمو بخورم که قرص اشتباهی خوردم.فقط دلم میخواد فرار کنم.برم جایی که تلویزیون نباشه.تا این همه وقاحت و حماقت رو با هم نبینم و نشنوم.قاعدتا باید آدمی هم نباشه.
هفته ی پیش دکتر بهم  گفت ممکنه به خاطر دارویی که ب
حالم بد بود و کلی گریه کردم.چشمام خیلی درد میکرد.گفتم میخوابم فردا که چشمام خوب شد میخونم.
تموم شب کابوس دیدم و یادمه توی خواب فقط داشتم گریه میکردم.صبح با یه چشم درد بدتر از دیشب بیدار شدم.
همه بچه ها برگشتن خونشون اما ما هنوز درس و بخش و امتحان داریم و فقط یک هفته فرجه داریم که اونم بیشترش برای امتحان سنگین اول میره!دلم خونمونو میخواد.دوماه و نیمه که برنگشتم.بدجور خستمدیگه از آدما... 
+این روزا حال دلم خیلی ناخوشه.اگه حال دل شما هم خوش نیست نخو
دیشب دوباره تپش قلب گرفته بودم و واقعا نمیتونستم راحت نفس بکشم یه کیسه برداشتم توش نفس کشیدم تا بلکه فکرم روی تنفسم متمرکز بشه و تپش قلب دست از سرم برداره و موثر هم بود ولی کابوس شبانه ام سرجاش بود اما با شدت کمتر ولی بازم نتیجه اش شد گردن درد وحشتناکی که الان دچارشم :/ 
دلیلش میدونی چیه؟ فرفری چندروزه ازش خبری نیست و نمیدونم بهش پیام بدم یا منتظر بمونم بازم! آخه بار آخری که حرف زدیم گفتم ازش ناراحتم و اون گفت وقتی سرحال باشه جدی صحبت میکنیم و
کاسهٔ چه کنم (+) را از دستم گرفتند و قبل از اینکه بخواهم به تصمیمی برسم تو را به من دادند. این روزهای آلوده و سرد و سیاه مگر جای تو بود؟ حتماً بود یا لااقل من این اقبال را دارم که این‌طور فکر کنم. چندان فرصتی هم برای فکر کردن نمی‌ماند چون صبح‌ تا شب یک معادلهٔ تکراری را حل می‌کنم، چه کنم که تهوّعم بیشتر و بدتر نشود؟ چطور یک روز دیگر را تحمّل کنم؟ تو با شروع ناآرامی‌ها و زنجیرهٔ‌ خبرهای بد آمدی. می‌گویند باید در آٰرامش باشم، مثل این است که
دانلود با لینک مستقیم و کیفیت های 480p BluRay ,720p BluRay ,1080p BluRay
 انیمیشن Ruben Brandt, Collector روبن برانت کلکتور سال 2018
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نام : روبن برانت کلکتور-Ruben Brandt, Collectorلینک IMDbامتیاز : 7.5 از 10 – میانگین رای 4,018 نفرکیفیت : 480p BluRay ,720p BluRay ,1080p BluRayموضوع : انیمیشن, اکشن, جنایی, درام, هیجان انگیزفرمت : MKVحجم : 1.78 گیگابایت + 800 مگابایت + 409 مگابایتمدت زمان: 93 دقیقه زبان: انگلیسیسال انتشار : 2018صوت دوبله: ندارد
~~~~~~~~
کارگردان : Milorad Krstic
~~~~~~~~
بازیگران : Iván Kamarás , Gabriella Hámori
خوابیده بدون لالایی و قـــــــــصه *** بگیر آسوده بخواب بی دردو غصه
دیگه کابوس زمستون نمیـــــــــبینی***توی خوابگلای حسرت نمی چیـنی
دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه *** جای سیلی های باد روش نمیمونه
دیگه بیدار نمی شی با نگرونـــــی*** یا با تردید که بری یا ک بمونی
****
رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی *** قانونه جنگلو زیره پا گذاشتی
اینجا قهرن سیده ها با مهربونی*** تو تو جنگل نمیتونستی بمونی
دلتو بردی با خود به جایه دیگه *** اونجا که خدا برات لالایی میگه
میدونم
دونالدترامپ رسانه هارامقصرمیدیددرهربخشی اززندگی اورسانه هابودندکه میامدندمیگفتندچه اقدامی بهترهست وچه اقدامی بهترنیست.اینکه رسانه هامیگفتنداومجنون است که مکانی راجهت زجردادن افرادمهاجری میسازدکه عموم آنهانتیجه جنگ های نژادپرستانه وقومی مذهبی بوندودرواقع پناهنده به ایالات متحده شده بودندکه عضوشواری امنیت بودوواحدپولی آن نقش اثرگذاررابرزندگی این افرادداشت بصورت کامل موجب ناراحتی عصبی اومیگردید.
همیشه میگفت هیچ کشوری به هیچ معا
نیمکت عشق:
تقدیر صنوبرها
مرگ نیست
نیمکتی است 
که عشق می‌فهمد.

پنجره:
افسردگی مزمن گرفته است
پنجره!
سال هاست
تنها خاطره اش
غروب آفتاب است.

انتظار کشنده:
کشنده تر از گلوله 
نبودن تو است 
وقتی 
تمام روزهای سال را 
به انتظار نشستم و نیامدی!

کابوس نیامدنت:
دوستت دارم هایت
کهنه شده اند
رد پایت روی سینه ام 
سنگینی می کند 
و کابوس نیامدنت سالهاست  
بی خواب کرده،
شبهایم را.

زمستان رفتنت:
- با قلبی مالامال از درد، تقدیم به شهید ناصر دورویی.
حتی شکوف
باغبان شب. نوشته‌ی جاناتان آکسیِر‌. ترجمه‌ی ثمین نبی‌پور. کتابی که به‌سختی خوندمش اما نه چون متن و قصه‌ی حوصله‌سربری داشت که به‌خاطر نبود میز بود! هیچ‌وقت این ساخته‌ی دست بشر براتون مهم بوده؟ احتمالاً، ولی نه به‌اندازه‌ی من. میز، صندلی، تخت: خلاصه و سبک زندگی من که نبود هرکدوم‌شون مجموعه‌ای از دردهای وحشتناک رو به دنبال داره. همون‌طور که در دوروز گذشته فلج بودم و پاها و کمر و پشتم می‌خواستن هرچه بیشتر بهم ثابت کنن که چیزی جز یه مشت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها