نتایج جستجو برای عبارت :

گفته بودم که گوشیم داغون بود؟

نت داغون 
قیافه پسرا داغون
خونه سیل زده ها داغون
قیافه پسرا داغون 
وضع اقتصادی داغون
قیافه پسرا داغون 
ابولفضل با دغدغه شتر مرغش داغون
قیافشم داغون
شیر پر چرب داغون ...
حالا اینا به کنار 
قیافه پسرا رو گفتم؟؟
لامصب داغون داغونه 
اینکه با چه استرسی خودمو به اون آدرس رسوندم بماند 
اینکه نیم ساعت جلو در اشک ریختم و هزار بار شکستم بماند ولی باید قوی میومدم پیشت
میدونستم تو این شرایط خودت به اندازه کافی که چه عرض کنم بیش از اندازه داغون هستی 
نباید داغون بودم منو هم میدیدی ...
اون یک ساعتی که پیشت بودم اصلا نمیدونم چی میگفتم
نمیدونم چطوری گذشت ...
فقط میدونم رو ابرا بودم ... دلم میخواست یه کاری میکردم که میذاشتن همونجا پیشت بمونم
 ولی باز باید می رفتم ... باز باید جدا میشدیم ...
یکسال و نیمه که خریدمش و هیچ اپلیکیشنی رو باز نمی کرد. 
حتی مسیجینگ خودش رو هم باز نمی کرد و سریع می‌بست. 
من هیچ اپی این مدت نداشتم و کاربردش برای من کروم بود و تماس و گالری و دوربین!
رفتم به یکی نشون دادم گفت باید اندرویدتون رو عوض کنید. 
خب منم تنبل‌تر از این حرفها بودم و با همون ساختم.
و برای همین بچه‌ها اصلا سراغ گوشی من نمیومدن چون چیزی نداشت.  
تا همین چند روز پیش که نیم ساعت گل‌پسر این گوشی رو برداشت باهاش ور رفت. 
از اون روز درست شده و م
 
 
وقتی یه رابطه ای داغون می شه ( عمدا از لفظ تمام شدن استفاده نکردم)  این رابطه داغون ماحصل تلاش دو نفره در خرابکاری اما این که اشتباهاتمون رو نپذیریمتهمت بزنیمانگشت اتهام سمت کسی دراز کنیم در حالی که خودمونم مقصریم مسخره ترین اتفاق دنیاس.من از یه رابطه داغون شده با یه آدم خوب اومدم بیرون. آدمم بیشتر تو خودش بود و از همه مهمتر به سرانجام رسیدن رابطه رو تو این سن نمی خواست و خب به گفته خودش خانواده هم مخالفت می کردند و یه روز با یه اسمس رابطه
   از من پرسید تا به حال به او دروغ گفته‌م؟ دروغ گفته بودم. انکار نکردم. گفتم که دروغ گفته‌م. پیش خودش گفت که مسلما دروغ گفته‌ای. چیزی نداشتم که بگویم. آخرین دروغی را که به او گفته بودم به یاد آوردم.
   به او گفته‌بودم می‌توانیم هر وقت که خواستیم با کس دیگری بخوابیم، به هم بگوییم و اجازه بگیریم و این کار را بکنیم. اگر که این ارتباط فقط منتهی به رابطه جنسی باشد، از نظر من عیبی ندارد. از نظر او عیب داشت. از من پرسید کسی هست که بخواهم چنین کاری با
داشتم همینجور پستای جدیدتون رو میخوندم گفتم یه پست بزارم که وبلاگم دیگه کم کم داره میپوسه
شاید باورتون نشه ولی انقدر از قبولیم مطمئنم که حتی الان که رتبه ها هم نیومده ویس پزشکیا رو گیر اوردم نشستم گوش میدم =// داغون تر از اون اینه که پاورشون هم میبینم =|| و از اون داغون تر اینه که جزوه هم مینویسم =/ و حتی از این هم داغون تر اینه که جزوه م انگلیسی و با وسواس عجیبی مینویسم =//// و از همه ی اینا داغون تر اینه که از رفرنس های مختلف حتی مطالب اضافه هم وارد
اون جریان شرطی شدن رو یادتونه؟ همون سگه که اول زنگ رو براش به صدا درمیاوردن، بعد غذا میدادن بهش. بعد یه مدتی صدای اون زنگ رو که میشنید فوری بزاق ترشح میکرد. منم شرطی شدم حالا. به این صورت که آهنگ عاشق سیاوش قمیشی که پلی میشه سیگار میخوام :/ فقطم با دو تا آهنگ اینجوریم اما اون یکیو نمیگم و نمیگم چرا نمیگم و نمیگم چرا نمیگم چرا نمیگم!
+ نه لپ تاپ در دسترسم هست نه گوشی خودم. با یه گوشی درب و داغون با نت درب و داغون تو یه کلبه درب و داغون بغل رودخونه با
یه عده چون مدرسه خوب پیدا نکردن برای پسرشون، میرن براش مدرسه غیر انتفاعی میزنن، اونوقت کساییم مثل من چون سهمیه‌شون همینه، باید توی یه مدرسه داغون، توی یه محله ی داغون و جنایی درس بخونن!
اتفاقا حق من و امثال من هم همینه؛ چون ژنمون خوب نیست!
سرفه خشک و تنگی نفس. میدونم که احتمال کرونا رو باید کنار بذارم و بهش فکر نکنم. دوسه سال پیش که پنومونی زده بود ریه م رو داغون کرده بود این سرفه ها و تنگی نفس شروع شد. شیش ماه اول که داغون.... من از لحاظ پزشکی نمیدونم ربط داره یا نه اما از اون موقع الرژی گاه به گاه میاد سراغم وعکس قفسه ی سینم هم نشون میداد.
به هر حال ... الان هی با خودم میگم نکنه کرونا باشه ؟!هعیی 
از یه طرف هم مغزم میگه نه بابا عادیه همش اینطور بودی !
اومدم توی اتاق حسابدار خانم فاطمه جیم که نامه اشتغال به کار بگیرم برای بانک برم برای دسته چک!!!! و دقیق نمیدونم دارم چی کار میکنم؟ اون از دیشب که تا ساعت ۲ داغون و پر از درد و استرس بودم و هی از خواب مپریدم و الان بی هدف دنبال نامه هستم
دانلود اهنگ ارمین نباشی من میشم داغون
در این پست از وبلاگ یک موزیک اهنگ من میشم داغون با لینک مستقیم و کیفیت عالی 320 همراه با متن برای دانلود قرار داده می شود
نحوه دانلود اهنگ ارمین
برای دانلود با کیفیت خوب و همچنین لینک مستقیم موزیک نباشی من میشم داغون به ادامه مطلب و اخر این پست مراجعه کنید
ادامه مطلب
متن آهنگ حمید هیراد گفتم بمان
به تو گفته بودم ز من بگذری روم در پی عشق ویرانگری
گفتم تا بدانی به تو گفتم تا بمانی
به تو گفته بودم که دستم بگیر کنار دلم باش و با من بمیر
گفتم تا بدانی به تو گفتم تا بمانی
گفته بودم که آرامشم میرود نقطه امن آسایشم میرود گفتم تا بدانی
گفته بودم نرو خواهشا میشود پیش من باشی سازشم میشود
گفتم تا بدانی به تو گفتم تا بمانی
تورا دیدمت بعد عمری سلام ببین اشک شوقی که ریزد مدام
ماندن یا نماندن به پای تو ماندم یا نماندم
آمدی
یه وقتا مطالب قبلیه وبلاگمو میخونم.
بعد با تعجبی وصف ناپذیر با خودم میگم این من بودم اینارو نوشتم؟
من این همه سختی کشیدم؟
پس کو اون همه فشار؟ پس کو اون همه من دیگه تحمل ندارم‌ها؟
چقدر داغون بودم یه وقتا. همش حس می‌کردم تموم نمیشه.
بماند یه وقتا هم آدم خودش جو میده.
و داشتم به این فکر می‌کردم خدایااااا بزرگ شدن چققققدر خوبه.
چقدر خوبه که دیگه برا هرچیزی ناراحت نمیشی. برا هر چیزی زانوی غم بغل نمی‌گیری. جو نمیدی، عصبانی نمیشی.
اقا من به طور خیلی خیلی وحشتناکی پنج روز رو تو کل سال دوست دارم دوست که نه در واقع عاشق این پنج روزم 
اگه هر کسی هم باعث بشه این پنج روز ثانیه ای داغون بشم تا چندین سال بعدش تو ذهنم حک میشه اون رفتارش و دیوونم میکنه و خب تا حالا هیچ وقت نشده بدون داغون شدن این روزا رو بگذرونم اما خب بازم عاشقشونم 
یکی از اون پنج روز چهارشنبه سوریه اه
درستش این بود که من الان از ذوق ناشی از فردا شب در حال متلاشی شدن باشم نه اینکه یه پست مملوء از غر رو بنویسم
تازه ه
خدا به دادم بر‌سه!
 
مامانم به دلایلی گوشی‌شو کوبیده تو دیوار =|
گوشی‌شم ک سنگ نیست هیچی‌ش نشه ، الان صفحه‌ش از حال منم داغون تره.
داستان از این قراره که..
گیج خواب بودم ، مامانم بیدارم کرد و گفت : رمز گوشی‌تو بگو صبح میخوام ببرم مدرسه.
ادامه مطلب
من بودم و کلی اعتماد به نفس. آدمی بودم که با هزار بدبختی تکه های خرد شده ی وجودمو دستم گرفته بودم و چسبونده بودمشون به هم. فکر میکردم دیگه همه ی رخوت و بی انگیزگی و سستی برای همیشه تموم شده. چشم انداز فوق العاده ای واسه زندگیم داشتم، فکر میکردم دیگه از این به بعد تنها احساسی که نسبت به خودم تجربه میکنم افتخاره. یهو همه چی داغون شد. له شد زیر پای تصمیم های اشتباه خودم، جوگیری های بی مورد خودم و به تعویق انداختن کارهام از سر شادی پیش از پیروزی یا ش
یک جایی شنیده بودم: "به بچه‌هاتون یاد بدهید اگر وسط کابوس گیر کردند، به خودشان بسپرند که همیشه یک دکمه قرمزی هست که اگه فشار بدهند بیدار می‌شوند!" حالا کسی که به من یاد نداده بود، ولی این طور به خودم سپردم و inceptionوار چند شب پیش در حالی که زخمی و داغون افتاده بودم کف آسفالت خیابون و یک مینی‌بوس داشت از رویم رد می‌شد، یه صدایی تکرار می‌کرد: لعنتی اون دکمه قرمز رو فشار بده، بهت میگم فشار بده!
و واقعا یک دکمه‌ی قرمزی بود، فشار دادم و بیدار شدم :-|
کسی آهنگ عاشقانه تحصیلی نداره؟ درمورد شکست درسی مثلا... !
 
 
پ. ن. اول: می‌دونم هنوز فعالیتی نکردم که کسی از اینجا با خبر بشه و الان اینو ببینه، ولی خب، خواستم یه جایی اعلام کنم که یکی از بدترین آزمون‌های عمرم رو دادم، حالم رو هم حسابی داغون کرد، البته شاید چون حالم داغون بود خراب کردم، درهرصورت فکر می‌کردم قراره برم بترکونم. هیچی اصلا، تا دوهفته بعد خدا بزرگه، بریم برای بعدیش.
پ.ن. آخر. می‌ترسم کسی رو دنبال کنم، احساس می‌کنم باید یه مدت این
از اولین پستی ک تو این وبلاگ گذاشتم من همش ی هدف داشتمکه بفهمم از این دنیا چی میخوام
شاید قرار نیست چیزی بخوام
شاید قراره فقط زندگی کنم
ب اینکه صدسال دیگه هیچ اثری ازم نیست راضیم
واقعا خسته شدم از اینکه انقدر فکر کنم ک دقیقا باید برای زندگیم چی کار کنم
قسمت داغون ماجرا اینکه این همه درس خوندم ولی تو هیچ کدوم از اون واحدهای کوفتی درسی یاد ندادن درست تصمیم گیری رو
اشکان از رو شکم سیری ی پلن مسخره برام کشید ک هرچی سر و تهش رو از بقیه میپرسم به بن ب
قبلا گفته بودم که ترامپ رو افقی کردیمو گفته بودم که به انسان این موجود غیرمنطقی و احساسی فقط یه بار یه چیزو میگنکه هیچکدوم درست نبودناما از حق نگذریم حسابی تو خونه بودن دیوونه کنندسبا هیچکس حرف نزدن آدمو روانی میکنه. یه چیزی بگید که روانی نشم.کسی مثل من فکر میکنه؟
آخ مهتاب!کاش یکی از آجرهای خانه‌ات بودم.یا یک مشت خاکِ باغچه‌ات.کاش دستگیره‌ی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.کاش چادرت بودم.نه کاش دستهایت بودم..کاش چشمهایت بودم .کاش دلت بودم نه..کاش ریه هایت بودم تا نفسهایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.کاش من تو بودمکاش تو من بودیکاش ما یکی بودیمیک نفر دوتایی..!روی ماه خداوند را ببوسمصطفی مستور@khablog
پسرِ شوهرخالم با یه حالت تحقیر آمیزی از توی آینه ماشین نگاه کرد و با لبخند پرسید شما از رو پرچم آمریکا هم رد میشین ها؟
پرسیدم ما؟ گفت آره. بعد من توی آینه نگاهش کردم و فقط لبخند زدم. بعدش هم مثل قبل از پنجره ماشین به بیرون خیره شدم.
اعصابم داغون شد! از اینکه فکر میکنه میتونه من رو وارد یه بحث بیخود بکنه و بعد بهم بخنده. در حالی که اونقدر کم حرف بودم که پیش خودش فکر نکنه اسکلم! چرا واقعا بقیه رو اسکل فرض میکنن؟
دیشب گوشیمو در محلی جا گذاشتم!
وقتی مطمئن شدم واقعا در اون محله خیالم راحت شد و قرار شد فردا صبح برم بگیرم.
و دیگه پروسه و ماجرا رو توضیح نمیدم و حالا بماند که برای تماس با راننده سرویس پسرک و بیدار شدن سحر اساسی به مشکل خوردم،
اما علاوه بر اینها واقعا خلاء حضورش رو مثل نبودن مستر یا حتی بیشتر حس میکردم.
بعد از خوابیدن بچه‌ها واقعا نبودنش به چشم میومد.. به ناچار مثل گذشته‌ها کنترل تلویزیون رو گرفتم دستم و چهار تا کانال عوض کردم. بعد دیدم خیلی ب
در اینکه من فقط تا 18 سالگیم زندگی کردم شکی ندارم.19 و 20 و 21 و 22 و 23 رو پای زیست مزخرف سوزوندم و به شدت بابت این 5 سال از خودم شرمنده ام! 
اصلا حساب کتاب عمرم از دستم در رفته، شناسنامه میگه من 23 سالمه و ظاهرم هنوز یه دختر 18 ساله ست روحیه ام  متغیره وقتی حرف زیست و رشته تجربی میشه انقدر داغون و شکسته و بی رمقه که آدم فکر میکنه همسن جنتی هستش ولی وقتی حرف ریاضی فیزیک میشه همون دختر 17 ساله ست که جنگید برای اول شدن توی رشته اش و اول رشته اش که سهله اول مدر
در اینکه من فقط تا 18 سالگیم زندگی کردم شکی ندارم.19 و 20 و 21 و 22 و 23 رو پای زیست مزخرف سوزوندم و به شدت بابت این 5 سال از خودم شرمنده ام! 
اصلا حساب کتاب عمرم از دستم در رفته، شناسنامه میگه من 23 سالمه و ظاهرم هنوز یه دختر 18 ساله ست روحیه ام  متغیره وقتی حرف زیست و رشته تجربی میشه انقدر داغون و شکسته و بی رمقه که آدم فکر میکنه همسن جنتی هستش ولی وقتی حرف ریاضی فیزیک میشه همون دختر 17 ساله ست که جنگید برای اول شدن توی رشته اش و اول رشته اش که سهله اول مدر
جالبه
 
هر وقت گفتم وضع کانادا خرابه
یکی پیدا شد و گفت وای مگه کشور خودت عالیه؟!
 
کسخل اوکی کشور من داغون اصلا
مشنگ چه ربطی داره؟!
چرا همه چی رو با همه چی مقایسه میکنی گوسفند؟
مگه من گفتم ایران بهتره؟
 
برین اینو گوگل کنین:
ontario teachers strike
 
اوضاع خرابه داگ فورد زده همه چی رو کات کرده بودجه ها قطع شده میخوان تعداد معلم ها رو ده هزار تا کم کنن
 
مردم انتاریو ریختن بیرون
 
اعتراض شده
 
دوشنبه احتمالا کل مدارس انتاریو تعطیلن.
 
خدا رو شکر ازونجا اومدم
عاشقم کردی …
بس که نامردی رفتی ولم کردی
دل دیوونه چه پریشونه …
نمیخواد با هیشکی باشه ولی میتونه
نمیشه حالیت که جای خالیتو نمیگیره کسی
دیوونه برگرد، نکن دل از من
خودت میدونی نقطه ضغف قلبمی
آروم آروم آروم اومدی، زیر نم بارون اومدی
با یه حال داغون اومدی نیومده رفتی
تا دیدی که وابسته شدم، گفتی من ازت خسته شدم
خوب بودی یه وقتی …
آروم آروم آروم اومدی، زیر نم بارون اومدی
با یه حال داغون اومدی نیومده رفتی
تا دیدی که وابسته شدم، گفتی من ازت خسته شدم
۱. چند روز بود این قضیه فکرمو مشغول کرده بود که شاید برند چوبکی زیادی کلمه طولانی‌ایه... مخصوصا که به خاطر وجود صفحه‌های مشابه مجبور شدم حتی املاشو طولانی‌تر کنم و یه c قبل از k اضافه کنم. که خیلی طولانی‌ترش کرد (choobacki) امروز نشستم چندتا اسم دیگه رو سرچ کردم و دیدم همه‌شون قبلا ثبت شدن!!! حتی chubu و chooboo و chubs و حتی چرت و پرتای دیگه!!! :/ دیگه خیالم راحت شد!!
۲. گفته بودم یخچالمون با کمد فرقی نداره... چند روز پیش کلا داغون شد و ما چند روز یخچال نداشتیم و
امروز صدمین روز از بازکردن وبلاگم گذشته! الان که دارم به اون صد روز فکر میکنم اصلا گذر زمان رو حس نمیکنم. فقط مشکلات و درد هایی که این مدت کشیدم جلوی چشمام ردیف میشن.
من چه نقشه ها که برای وبلاگم نداشتم. چه حرف هایی که میخواستم بزنم. اسم وبلاگمم ناگفته های یک دختر موفرفری هست. میخواستم ناگفته هامو اینجا بزنم.  ولی گاهی اوقات یه مشکلاتی پیش میان، یه اتفاقاتی رخ میدن که مسیر زندگیت رو صد و هشتاد درجه تغییر میدن! زمانی که وبلاگم رو باز کرده بودم ه
دیروز صبح رفته بودم کلیسای بیت‌لحم و پیرمرد را به هزار خواهش راضی کردم در را باز کند تا در محراب دعا بخوانمچهره‌ام داد می‌زد چقدر حالم بد است. پیرمرد کنارم ایستاده بود و پشت سرهم ارمنی حرف می‌زد و از انجیل می‌گفت تا مثلا آرام شوموقتی گفتم ارمنی نمی‌فهمم و مسلمانم، قیافه‌اش یک طوری شد،همان‌طور که به دیوانه‌ها نگاه می‌کنند. حق داشت، هیچ مسلمانی هشت صبح روز اربعین کلیسا نمی‌رود. حتی مسیحی‌ها هم هشت صبح کلیسا نمی‌روند.اما من هشت صبح کلی
امشب به زور خودم ُ کشوندم پای ورزش. مطمئن بودم یه چیزی روی شونه‌هام نشسته و پام ُ سنگین می‌کنه. از اون وقتایی نبود که روانشناسان می‌گن خلاف نظر اون غول روی کول‌تون رفتار کنید. چون اون موضوع افسردگی نبود. 
توی یوتیوب دنبال ویدیو در مورد سرطان می‌گشتم واسه زیرنویس زدن، به صفحه‌ی دختری برخوردم که از سال پیش سابسکرایب‌ش کرده بودم. اون موقع آخرین ویدیویی که ازش دیده‌بودم، گریه می‌کرد و می‌گفت سرطان‌‌ش برگشته، امسال دیدم که یک‌سال گذشته ا
این خبر رو که در مورد ربات آشپز بود خوندم.
واقعا پیشرفت در زمینه هوش مصنوعی و رباتیک فوق العاده سریع هست. یه روزی میاد تو هر آشپزخونه ای علاوه بر یخچال و اجاق گاز و ... یه روبات هم وجود داشته باشه. تازه به نظرم این ربات ها میتونن سینک بشن با گوشی و تبلت و کامپیوتر صاحبشون و براساس اطلاعاتی که از صاحبشون در هر روز میتونن دریافت کنن، بفهمن که صاحبشون چه غذایی اون روز دوست داره و همون غذا رو برای صاحبشون تهیه کنن.
امروز کمی هم با کورتانا دسیار صوتی و
امروز تا حدی داغان(همون داغون خودمون) بودم که یهویی 7 تا قرصو با هم خوردم اونم قرصای قوی در حالی که ناشتا بودم
حالا اولش که حالم بهم میخورد بعدشم که کلا از هوش رفتم... یعنی خدا به دادم رسید
الان پیش خودتون میگین این روانیه یا هر چیز دیگه ای... ولی اگه یذره موقعیتمو میدونستین درکم میکردین
توی وب اصلیم هیچی نمیگم هیچی
ولی خب باید از بهار جان یه عذرخواهی بکنم(گرچه اینجا رو نمیبینه) «مهربون قول داده بودم امروز پست بزارم ولی خب ببخشید نمیتونم متاسفم.
پریروز
یه پدر ایرانی توی کلگری دو تا دختر جوانش رو کشت.
یادتون میاد میگفتم خانواده های ایرانی خیلی توی کانادا مشکلات دارن؟
فقط الان گندش درنیومده؟
این یه مثال کوچک بود.
وقتی سیستم کارامد نیست
وقتی سیستم اجازه میده بچه هر جور خواست زندگی کنه که این هم خوب هست هم بد ولی از طرفی فرهنگ پدر و مادر با بچه فرق داره
وقتی توی پروسه مهاجرت ادم اب میشه و له میشه و داغون میشه
و تبدیل به ادم دیگه ای میشه و همه ضربات به پیکره ش وارد میشه
تهش میشه خانواده های
دیشب یه برگشت زدم روی مطالب اوایل وبلاگم و دیدم چقدر داغون بودم
البته خب به خودم حق میدم بحاطر اوضاعی که درگیرش بودم و حتی به خودم افتخار میکنم و دلم میخواد یه مدال بزرگ بندازم گردن خودم، دراین حدا...
اون اتفاقات و حالات لازم بودن که الان بشم این، یک نیمچه روانشناس عاشق که فقط داره به ساختن فکر میکنه و از روال جدید زندگیش راضیه، از مهر شروع کردم و از وقتی شروع کردم کلی اتفاقای قشنگ برام افتاده، من هنوزم میدونم اینجا تنها جایی که میشه بی مهابا
تمام آنچه را ملاصدرا گفته است، همه را پیش از او ابن سینا گفته بود، حتی حرکت جوهری را هم ابن سینا گفته بود. منتها امتیاز ملاصدرا به این است که او ذوق داشت، بیان اش خوب بود. (نقل به مضمون)این حقه بازی است که بیش از حد طرفداری مرحوم ملاصدرا را کنیم و یکی از آن حقه بازان من بودم. بارها همین آقای مصطفوی به بنده در خصوص ایشان گفته بودند ولی من گوش ندادم. بیشتر
منی که بار سفر بسته بودم از آغازنگاه خویش به در بسته بودم از آغازبرای سرخی صورت به روی هر انگشتحنای خون جگر بسته بودم از آغازمنم شبیه ولیعهد شاه مغلوبی که دل به مال پدر بسته بودم از آغازهنوز در عجبم که امیدوار چرابه هندوانه ی دربسته بودم از آغازبه دوستان خود آنقدر مطمئن بودمکه روی سینه سپر بسته بودم از آغازبه خاطر نپریدن ملامتم نکنیدکه من کبوتر پربسته بودم از آغازعجیب نیست که با مرگ زندگی کردمبه قتل عمر کمر بسته بودم از آغازاگر چه آخر این ق
میدونی مرد؟از یه جایی به بعد دوره ی اینجور عشقا میگذره؛فلان ریمل و فلان خط چشم و کدوم لباسم با کدوم شالم سِته و وقتی نشستم رو به روش دستمو چجور بذارم زیر چونم و با کدوم زاویه بخندم که بیشتر دلش بلرزه ! قشنگ بودن خوبه ها؛ولی تهِ تهش اونی میمونه که داغون و خسته و لهتم دیده.اونی که تو عرق ریزون تابستون با آرایش ریخته و موهای فر خورده و صورت خیسو کلافه باهاش دوئیدی،باهاش خندیدی،باهاش غر زدی به هرچی گرما و آفتاب کوفتیه و تو برف ریزون زمستون با ص
یادم نمیاد پارسال دقیقا چه زمانی بود ولی همین حدودا بود با وضعیت داغون و آشفتع شب از خواب بیدار شدم
حتی تو خوابم وحشت کنکور و نتیجه اش رو داشتم بند شدم هر چی تجربه خوب تا الان داشتم در درس رو نوشتم
ریاضی رو فلان کردم فلان شد زیست رو فلان کردم فان شد برای بعضی درس ها چند تا تجربه نوشتم و اینا
یکم حالم بهتر شد ولی وقتی خوندم متنم رو بی نهایت بهتر شد
راهم رو فهمیده بودم
ادامه مطلب
دراز کشیده بود رو تخت، زانوهاش رو جمع کرده بود.
نشسته بودم کنارش دستم رو حلقه کرده بودم دورِ پاش، حرف میزدیم.
حرفم تموم شد، سرم رو گذاشتم رو زانوش همینطوری نگاش میکردم
خندید
دستاش رو از هم باز کرد.
رفتم بغلش
اولین بار بود خواب نبودم و بغلم کرد.
یادم نمیره هیچوقت
تکراری نمیشه هیچوقت
.
.
گفته بودم بمونه برا روزای دلتنگی،
فکر نمیکردم انقدر طولانی بشه..
این چند روز سفر بودم،یکمی سفرِ طولانی ای بود.
توی ماشین که مینشستم پلی لیست خیلی داغون کننده بود دروغ چرا خیلی گریه کردم از اول سفر تا اخرش هربار یه سری موزیک داغون کننده پلی میشد سخت بود که خودمو نگه دارم.
ما ادما تو زندگیمون خیلی دلیل واسه غمگین بودن داریم،اینگار که مثلا غمارو ارزون تر توی بازار سیاه میفروختن و قبل تولد همه رو خریده باشیم.
اما یه چیزی این وسط هست که میشه کنترلش کرد؛
اونم اینه که دست خودمونه واسه چی غمگین باشیم.
اینارو نگفتم
الآن یهو یه چیزی یادم اومد!
کلاس سوم راهنمایی بودم (که میشه هشتم فعلی) و ماه رمضون بود. اون شب توی مدرسه‌مون افطاری داشتیم. من با خودم یه ماگ برده بودم که تازه خریده بودیمش. البته اون موقع اسمش ماگ نبود و بهش می‌گفتن لیوان!
خلاصه این ماگ زرشکیمون رو گذاشته بودیم روی میز تا برامون چایی بیارن. یهو دست دوستم خورد به ماگ و افتاد شکست.
من خیلی خیلی ناراحت شدم و به دوستم گفتم اینو مامانم تازه گرفته بود و حالا من چی جوابشو بدم؟
دوستم عذاب وجدان گرفته ب
ای خدا ! 
من چقدر حرص بخورم...
طرف رفته برای کل خانواده اش از عطاری از این قارچ های گانودرما خریده ، دم کرده به کل خانواده داده ! 
تازه نمیدونست هم اسم قارچ چیه ، من سریع گفتم گانودرما ، چون به خاطر تبلیغات اخیرش راجع بهش خونده بودم ! 
نگم که الآن بچه ی ۴ ساله اشون عین زردچوبه روی تخت icu ئه و کبدش داغون شده دیگه ؟؟؟ 
+از داروهای گیاهی فله ای تا جایی که میتونین استفاده نکنید ! چون دوز دارویی و دوز توکسیک (سمی) مشخصی براشون تعریف نشده ...
لینک دانلود مق
امروز آزمونم خیلی بد و افتضاح بود ؛ آزمونی که اونهمه انتظارشو کشیدم و قرار بود بترکونمش ، ولی از چهار هفته فرصتی که برای خوندن داشتم اصلا اصلا خوب استفاده نکردم و گند زدم . گند زدم و اعصابم داغون شد . ولی اینبار ، با همه ی داغون شدنای قبل فرق میکنه . اینبار میگم لازم بود که مثل خار بره تو چشمم این درصدا . تا مثل دفعه ی قبل نشه ، که اونهمه ذوق کردم از درصدام به عنوان آزمون اول و بعدش اون غرور بی جای '' من باهوشم من باهوشم '' باعث شد فک کنم با کم درس خون
چند وقت پیش به اتفاق خانواده از یک مسیری رد می شدیم که دوطرفه هم بود، سمتِ ما و یکم جلوتر یه گودی خیلی بد بود که سال هاست وجود داره. همیشه وقتی به اون گودی می رسیدم از لاین مخالف می رفتم که داخلش نیفتم. امّا آخرین دفعه از سمت روبرو ماشین میومد و نمی شد کاری کرد و افتادم داخل گودی و احساس کردم جلوبندی ماشین داغون شد. همون لحظه ناراحت شدم و گفتم من اگه به جای این خونه ی روبرویی بودم یه لمری، سیمانی چیزی می ریختم داخل این گودی که مردم انقدر اذیت نشن.
میدونی مرد؟از یه جایی به بعد دوره ی اینجور عشقا میگذره؛فلان ریمل و فلان خط چشم و کدوم لباسم با کدوم شالم سِته و وقتی نشستم رو به روش دستمو چجور بذارم زیر چونم و با کدوم زاویه بخندم که بیشتر دلش بلرزه ! قشنگ بودن خوبه ها؛ولی تهِ تهش اونی میمونه که داغون و خسته و لهتم دیده.اونی که تو عرق ریزون تابستون با آرایش ریخته و موهای فر خورده و صورت خیسو کلافه باهاش دوئیدی،باهاش خندیدی،باهاش غر زدی به هرچی گرما و آفتاب کوفتیه و تو برف ریزون زمستون با ص
طبری گوید من در خراسان بلای سر امام رضا بودم  بخدمت ایستاده بودم و جمعی از بنی هاشم که اسحاق بن موسی در میانشان بود خدمت نحضرت بودند امام فرمود ای اسحاق بمن خبر رسید که مردم اهل. سنت میگویند ما عقیده داریم که مردم رده ما هستند نه سوگند بخوبشی و قرابتیکه با پیغمبر ص  دارم نه من هرگز این سخن  گفته ام و نه از پدارانم شنیده ام نه بمن خبر رسیده که یکی از انها گفته باشد ولی من میگویم مردم بنده ما هستند در اینکه اطاعت ما بر انها واجبست  در اطاعت فرمان
من دلم میخواهد الان کنار شما می‌بودم.
این آهنگ داغون دوران دبستانمان را بگذاریم و آنقدر برقصیم تا جانمان در بیاید. من پیرهن مردانه ام را بپوشم و ادای ادی عطار را در بیاورم و شما از خنده غش کنید.
بنشینیم دور هم انقدر چرت و پرت ببافتیم که مغزمان چرت و پرت کم بیاورد.
آنقدر فلسفه از خودمان در بیاوریم که دنیای فلاسفه آرزوی مرگمان را کند.
آنقدر به هیچ و پوچ بخندیم که زمین را گاز بزنیم.
هر چیزی که در یخچال است را بیاوریم بگذرایم روی سفره ی ترکیده ما
نمیدونم چمه
توی چهار روز گذشته به اندازه سه وعده ی یک روز هم غذا نخوردم
دو روز کامل از دل درد پیچیدم ب خودم
چیزی نخوردم ک خوب بشم ولی...
 بی اشتهایی ادامه پیدا کرد و تهوع هم اومد
هیچ غذایی نمیتونم بخورم دیگه
از طرفی مهدی رو اعصابمه ک هی میگه بریم دکتر
من خانواده خودمو نمیذارم ببرنم دکتر
تو میخوای زورم کنی؟!
+ نمیدونم چ مرضمه فقط میدونم باعث شده زیر چشمام سیاه شه و گود بیفته و به نهایت زشتی برسم. اونم با این ابروهای داغون ک ی قرنه حوصله نکردم دست ب
از صبح ساعت ۸ با حبیب بودم رفتیم دولت آباد میخواستم دانشگاه ثبت نام کنه برای لیسانس بهش گفتند برای مهارت لیسانس داشته باشی بهتر هست بجز اون هم رفتیم برای تمدید دفترچه بیمه مون از طرف شرکت مون گفت لیست تون رد نشده الان حسابدار شرکت میگه نه باید بری شعبه ۵ تا تمدید بشه!!!!! بعدش رفتیم سپاهان شهر دانشگاه من حبیب با مسئول حرف زد که ببین میذارند من برم اون ۳۰ واحد درس رو پاس کنم گفت نه باید کنکور بده!!!! خودم موندم چرا از صبح تا حالا روی موتور نشستم و د
دیروز از تایم کلاس زبان تا همین موقع ها بیرون بودم،شاید برای چند ساعتِ کوتاه پنجره ی فکر کردن به تورو گذاشته بودم پایین تو تسک بار.م.ع هم خوب رانندگی میکنه،عصر خوبی باهاشون داشتم ف.ح و م.ش هم که همراهان همیشگی.فیس من همون شلخته پلخته و داغون.
من حیرونم اخه چطور قده موسی کو تقی ای که میاد رو سیم های برق خیابون تون میشینه هم پیش چشمت ارزش ندارم.میدونی،راستش دیگه نمیخوام بیشتر از این خودمو اذیت کنم،نه که دیگه دوستت نداشته باشم!دارم خیلی هم دارم ا
بچه ها این یارو که یه بازیگر و هنرپیشه ی هالیوودیه گفته عاشق بی تی اسه ومیخواد که بکاپ دنسر بی تی اس بشه...و گفته که بعدا براش اودیشنم میده...
یعنی اگه منم اعتمادبنفس اینو داشتم...الان بغل بی تی اس بودم داشتم اعضا رو سیاحت میکردم...
انقدر امسالو بد شروع کردم ک اصلا دوسش ندارم
اون از شرایط افتضاحی ک با مهدی برام پیش اومده و هرلحظه منتظرم همه چیزو تموم کنیم.... تا دم سال تحویل بیدار بودم ولی قبلش خوابیدم. چون برام بی معنی ترین کار دنیا بود انتظار برای تحویل سال
دیشب تا صبح خوابم نبرد.... ساعت ۴ونیم ک بزور پلکام تازه سنگین شده بود با صدای جاروی رفتگر بشدت از خواب پریدم
امروز هم ک مثلا ۱ فروردین باشه حالم داغون بود.حرفای بقیه آزاردهنده.استرس دادنای مامان نابود کننده...
و بعدم را
 
در کل هر وقت یه پسر برای شما ابراز احساسات کرد، به محض متوجه شدنش، اگه واقعا در شرایط تشکیل رابطه نیستید به هر دلیلی، آب پاکی رو بریزید روی دست اون پسر و بهش بگید نمیشه. اگه دیدید اصرار میکنه یا اذیت میشه، از لیست کانتکهاتون برش دارین.
 
پسرها خیلی حساس و شکننده هستن. 
یعنی ما دخترا واقعااااااااا قوی هستیم.
 
اصلا و ابدا هیچیمون نمیشه.
پسرها داغون میشن.
به پسرها سردرد ندیم،
اذیتشون و تحریکشون نکنیم.
احساساتشون رو به بازی نگیریم.
 
پسرها گناه
گفته بودم قبلاً؟ گفته بودم آرزومه ده روز رمضان رو بیام مشهدت؟ گفته بودم...همین که گفتم کافیه... تو می‌دونی و کافیه...شاید هیچ‌وقت به این آرزو نرسم (این آرزو و خیلی آرزوهای دیگه که به تو بستگی داره...) اما همین که تو یه سر این آرزوها هستی، یعنی خودش اجابت... یعنی هیچی که نباشه، هیچیِ هیچی که نباشه، من چندتا جمله با تو حرف زدن رو که بُردم...
شاید هیچ‌وقت پای  سفره‌های افطار حرمت نشینم، سفره‌هایی که هرسال چشم میدوزم به عکساشون و تصور می‌کنم کسایی ک
چرا دیشب خواب میدیدم لنفوم نان هوچکین گرفتم؟؟؟بعد. رفتم شهر غریب زندگی کردم درسمم ول کردم و به هیچکسم نگفتم که لنفوم گرفتم بعد هم ناراحت بودم هم خوشحال که میدونستم کی قراره بمیرم...بعد درسو کارو گه ول کرده بودم گفتم اخر عمری خوش بگذرونم و گلدوزی کنم و خونه خودمو داشته باشم و ساز بزنم...خلاصه نمیدونم توخواب خوشحال بودم یا ناراحت...توخوابمم اخرش بابام فهمید که لنفوم گرفتم چون دکترم دوستش بود بهش گفته بود...شاید باورتون نشه من جوون که بودم فکر می
از وقتى که به یاد دارم دانش اموز مودب و خوبى بودم. سر به زیر و ارام. از انهایى که همیشه در گوشه ى انتهایى کلاس تنها مینشینند. معلم هایم دوستم داشتند. یادم است ان روزى را که معلم چهارم ابتدایى ام به مادرم گفته بود که الالا از همه نظر بى نظیر است و مادرم در جواب گفته بود که " درخانه بسیار پرخاشگر است".
دوم دبیرستان بودم که به واسطه ى دخترى که میشناختمش دوست پیدا کردم. شاید اولین دوست هاى واقعى زندگى ام بودند. فرح دخترى بود که ازمن محافظت میکرد. چرا ک
اسمش یادم نیست اما وقتی بچه بودم چند باری تلویزیون پخشش کرده بود. درباره یه پسر بچه بود که یه دستگاه ویدیو پیدا کرده بود که گذشته رو نشون میداد و شاید اینده هم! یادمه یه جایی دیده بود که وقتی تازه راه میرفته تو پارک تاب میخوره به سرش. بعد وقتی پدرمادرش میخوان ببرنش بیمارستان خواهرش میگه من هنوز بازی نکردم. وقتی اینا رو میبینه میگه نگاه من زخمی شدم اون فکر بازیشه!
وقتی واکنش نشون داد به حرف مامان که بعد دیدن حال داغون من گفته بود منم برم یه گوشه
۹ روز با زید رفتیم مسافرت که البته یه جاهاییش رو استرس داشتم چون از مامانم قایم کرده بودم و گفته بودم ۳ روز مسافرتم :)))
و یه روزش رو از سر کار پیچوندم
بسیار پر انرژی برگشتم سر خونه و زندگیم و برو که بریم ببینم میخوای چیکار کنی.
+ سخیف و سطحی شدم. فعلا فلسفه نداریم. ریاضی نداریم. علوم اجتماعی داریم و ورزش.
9 شهریور 1397 - روز سوم - رنگارنگ(رنگی)
کما. توی کما بودم. نمی دونستم که از کجا می دونم. چیزی حس نمی کردم. چیزی نمی دیدم. شتیده بودم وقتی کسی توی کما میره، به همراهانش میگن باهاش صحبتت کنن، اون می شنوه ولی نمیتونه جواب بده. اما من هیچی نمی شنیدم. تمام شبانه روز خواب بودم و توی خواب راه می رفتم. اون ها تلاش کردن تا من رو از توی کما بیرون بیارن، اما دست هاشون جای اینکه من رو بالا بکشن، بیشتر و بیشتر به سمت پایین هل میدادن. می گن اگر توی مرداب بیفتی، دست و
آقا امروز یعنی دیروز دوشنبه، عجب روزی بود! با اینکه در نهایت این پست بار منفی داره اما دوست دارم برام یادگار بمونه تا دوباره ببینم و بخندم بهش!
من دوشنبه صبح قرار بود موتور خودم رو بفروشم. دلیلش هم طولانیه اما به توقیف موتور توسط پلیس محترم راهور و عدم ارائه گواهینامه توسط اینجانب و در نهایت ارسال پرونده به دادگاه بود. در دادگاه هم قاضی با کلی راه اومدن، حکم برید برای جریمه اما تعلیق یعنی اگر دوباره توقیف بشم باید جریمه رو پرداخت کنم.
منم خب د
سرما خورده باشی به بد ترین نحو ممکن و مدرسه اد فردا رو تعطیل نکنه 
میخوام بشینم زمین زار بزنم 
کل هفته ی پیش رو با داغون ترین حالت ممکن و سر گیجه نشسته بودم سر کلا و فردا رو هم باید با این سرما خوردگی مزخرف تر و ترس از غول کرونا بشینم سر کلاس  
اه 
 
+بهمن تو کانالش نوشته :
 
دلارام فوت کرد...
دلارام گفته بود هزینه ی درمانم تو خارج از کشور حدود 250 هزار دلاره! منم با خنده گفته بودم آدم بمیره به صرفه تره!
من شوخی کرده بودم دختر جون چرا جدی گرفتی!
 
+ماری تو کانالش نوشته :
 
لال شدن مگه همین نیست، دختر مهربون و پرانرژی‌مون رفت.روحت در آرامش باشه دلارام عزیز
 @my_diaryyyyyy
 
+من تو کانالم نوشتم :
 
دارم دق میکنم...باورم نمیشه
روزی ک کانالشو پیدا کردم رفتم و بهش پیام دادم اما جواب نداد. رفتم پی وی بهمن. گفت
البته قبلا هم گفته بودم
ولی با توجه به واکنش ها باز هم میگم
در تمام مدت نبودن اینجا
البته صورت پست گذاشتن
من در اینستا بودم
با این آیدی dasttanak
اونجا نوشتم و پست کردم
شاید از تنبلی بود که همشو اینجا منتقل نکردم
خلاصه میخواستم بگم گذرتون اگر اونجا میفته
هست اون اکانت
+ دختر میفهمی یعنی چی؟؟این یعنی اعلام جنگ!
- من می تونم و مجبورم که تحمل کنم:)نمی دونم چه اتفاقی میفته و چقدر این من داغون رو می خوان داغون تر کنن اما به هیچ وجه از حرفام کوتاه نمیام ، به هیچ وجه ، گفتم که شروع کنم تا تموم نکنم اروم نمیشم....نه تنها سست نمیشم که با تک به تک کلماتتون با اینکه نابود میشم اما قدرت و انگیزه میگیرم :)آخرش اینه بگین از این خونه برم ، میرم به خدا که میرم.....چه اهمیتی داره که بهم میگه نفهم که میگه درک این کتاب ها رو ندارم و میگ
دوره های عجیب و 180 درجه متفاوت از همی رو میگذروندم.
انفجار ها و گوشه گیری های وسیع و متفاوت. 
بعد از خوندن کتاب ونسان ونگوگِ افسرده توی دوره ای که افسردگیم شدت گرفته بود میتونم بگم فشار روی دلم 100 برابر شد و منفجر شدم و دیگه از رمان هایی که داشتم ترسیدم و سراغشون نرفتم چون شکننده بودم و با هر حرفی و تجربه ای و احساسی همزاد پنداری میکردم و داغون میشدم یا اونقدر سرخوش که بیا و جمعش کن. 
ولی میدونستم آدم این نیستم که کلا کتاب رو کنار بذارم. 
حالا با
آقای هستم، چند وقته از دورادور متوجه شدم که همسایه مون به زنم تهمت ناموسی زده که همسرم رو آره ... ، منظورم از دورادور اینه که چند بار اشخاصی که از محل کارم رد میشدند به صورت غیر مستقیم اشاره به این موضوع داشتند و بعد از نگاه مردم و طرز بر خورد شون فهمیدم که این تهمت رو زدند.
چون که شاهد و مدرک ندارم نمیتونم بزنم دهنش رو سرویس کنم و بعدش شکایت کنم، محلی که زندگی میکنیم کوچیکه بد آبرومون رو بردن، خیلی خود خوری مینکم، در ضمن همسرم زن پاکدامن و باحیا
چقدر بدبخت و ضعیفیم.دوست دارم یه پله بالاتر برم و به رویا فکر کنم و به اینکه همه چی درست می‌شه.ولی نمی تونم. مثل کسی که باباش رفته از یکی پولِ دو تا نون قرض بگیره ولی دستشو پس فرستادن؛ حالام می‌خوان با دو تا شکلات بچه رو خر کنن تا حال و قیافه باباش رو فراموش کنه و به اون موضوع فکر نکنه.آره الان یه کم رویایی و فانتزی فکر کردن مثل خوردن همون شکلاتس...شکلات تلخ ۹۹%وقتی پول ندارم..آسایش روانی ندارم بانک می‌خوام چه کار؟عابربانک می‌خوام چی کار؟بزنید
خداروشکر میکنم دیروز بالاخره تموم شد وامروز اومد. واقعا دیروز روز کلافه کننده ای بود واسم چون تصمیم گیری سخت بود برام، من آدم ذاتا مهربونیم الان شرح میدم چرا، وقتی علت حال بد کسی باشم خودم بدتراون ادم داغون میشم و عذاب میکشم، وقتی یکی بدترین بدی های دنیا رو درحقم کرده باشه ولی بگه ببخشید فراموش میکنم بدیشو دلم نمیاد نبخشمش هربار فرصت میدم به هرادمی توی زندگیم که بدکنه بهم وباز بخشیده بشه واین بدترین ویژگی منه، مهربونی اصلا چیز خوبی نیست بخ
طرف میگه: حسابش از دستم در رفته که گفته بودم میخوام و میشه..    ولی  یکی دو نفر که به تو بگن حالا این نه یکی دیگه..  یا این نه!    کوتاه میایو میگی باشه این نه!؟
 منی که 1000 بار میگم و هستم.   چی بگم خانومم؟     1000 بار خواستن من کمتر مهمه..  به ازای  هر بار گفتن "نمیشه"ی بقیه،  من 100 بار بگم میشه و میخوام.. 
"یعنی اگه من  جای تو بودم نمیتونستم بگم نه!"  
حد اقلش میگفتم نمیتونم بگم نه
خودمو با بوتیک و شرکت سرگرم کرده بودم که بهت فکر نکنم
وقتی میام خونه انقدر خسته باشم که بدون اینکه لباسامو عوض کنم خوابم ببره و فکر نکنم به هیچی
ولی الان چی الان همش تو خونم و توی تک تک جاها میبینمت... مامان شبا دزدکی میره تو اتاقت و صدای گریه هاش بلند میشه...
همین الان هم انگار روبرومی انگار توی چارچوب در دست به سینه ایستادی و منتظری بلند شم با هم فیلم ببینیم چون حوصلت سر رفته
همش خیاله... توهمه... ببین چیکار کردی باهامون... باورت میشه دیروز چند تا
جرات راه رفتن توی تاریکی رو داشته باش ...
 
× به آسمون نگاه کردم چه قدر رنگش مبهم بود 
انگار رنگی نبود 
چراغ ها بودن 
خیابون ها بودن 
همه چیز بود و منم بودم 
فقط بودم 
بدون هیچ فکری 
خالی 
بودم 
بودم و نباید از بودنم می ترسیدم 
اون من بودم! 
 
× هر آااادمی هررر آدمیی یه نقطه ضعف عجیب و مهلک داره که می تونه کله پاش کنه. 
منم همینطور! 
اربعین به خانواده ام گفته بودم امسال کربلا نمیرم حتی به برادرم گفته بودم که نمیام
تا اینکه تو یکی از وبلاگ ها دبدم که یه بنده خدایی میخواد بره کربلا هنوز دو دل بودم
خلاصه با اینکه فکر نمی‌کردم راهی شدم و حالا همون سفر بیشترین امید زندگیم شده
هر کس بهم میگفت ازدواج میکنی میگفتم نه
حالا تو اون سفر چیزی دیدم که من رو به این یقین رسونده که سال بعد اربعین در کمال ناباوری با همسرم میرم کربلا
ناباوری از این جهت که بقیه شاید باور نکنن و الا خودم ایما
سلام خدا جون ! خوبی؟ خیلی وقت بود برات ننوشته بودم ... روزهای اخر ساله و منم خیلی سرم شلوغ بوده ... هی نشده بیام برات بنویسم ... راستش الان اومدم ازت تشکر کنم ... بگم خدای عزیزم مرسی که عشقم رو بهم برگردوندی ... مرسی که هرچند دور ولی دارمش ... این خوشبختی کوچیک رو هیچوقت از من نگیر ! درسته که چندین ساله از نزدیک ندیدمش ، ولی بذار همینجور حداقل از راه دور ازش با خبر باشم ... بذار همینجور هر ازگاهی یه چرت و پرتی بگیم و بخندیم به زندگی ...
این چند وقت به دلایل م
همون طور که گفته بودم باید ۳۰ روز به یه برنامه روزانه عمل کنم.به عنوان شروع امروز خیلی خوب بودم.شاید اگه قبلا در کل عمرم ، ۶ ماه رو دقیقا همینجوری بودم ، الان اینقدر محتاج کار و پول نبودم.
به هر حال فرصت ها سوختن و من با بی توجهی از دستشون دادم.اما مطمئنم باز هم از این فرصت ها نصیبم خواهد شد.مهم اینه که با کمال آمادگی به سراغشون برم.
بازی تاتنهام و آرسنال رو هم از دست دادم.الان خلاصش رو دیدم ، عجب بازی ای بوده!
پتروشیمی سبلان هم که یه مدت پیش آزمو
تا به حال به این فکر نکرده بودم که چقدر می تواند حالم را بهتر کند،از او پرسیده بودم چی می کند و گفته بود به تو می اندیشم و او هم گفته بود که کجا را می نگرم...گفتم آسمان را...کنارم نشست،آرامشی عمیق وجودم را فرا گرفت،یک لحظه حس کردم که از تصوراتم خارج شده و حقیقی در آغوش گرفته مرا...گفت:مرا پیدا کن...
سکوت کردم و فقط نگاه کردم،ستاره ای در اسمان نبود،چشم هایم را بستم و دوباره باز کردم،چشمک میزد،با دست نشانش دادم و گفتم:یک ستاره می بینم،وتو همان تک ستا
واقعا چی شد؟ چی شدیم؟ چه اتفاقی افتاد؟ چرا هیچ چیزی مثل قبل نیست؟
بهت گفته بودم دوس دارم ordinary باشم؟ گفته بودم دلم می‌خواست خیلی معمولی و ساده بودیم؟ اصلا تا حالا‌‌ بهت گفتم که دیگه نمی‌تونم؟ بهت گفتم هر دفعه که گفتم نمی‌تونم دفعه بعدش فقط نمی‌تونم‌تر شده بودم؟
راستی، واقعا من تو را بر شانه‌هایم می‌کشم یا تو می‌خوانی به گیسویت مرا؟
زخم‌ها زد راه بر جانم ولی.
[ همایون شجریان - آلبوم ایران من - خوب شد ]









متاسفانه
ب رو میشناسید؟ ب همون دختر خاله امه که یه کمی مشکل ذهنی داره و دقیقا همسن منه.
مادر ب یک ماه قبل خونه کلنگی رو سپرد به بساز و بفروش که براشون بسازه .وقتی کل اسباب کشی تموم شد و مستقر شدن بابای من تو خیابون دیده بودشون که دارن خرده ریز میبرن بالاخره گفته بودن آره یهویی شد دادیم خونه رو بساز بفروش بسازه برامون! 
خواهر ب ما رو عروسیش دعوت نکرد.خواهر ب ما رو برای جشن سیسمونی و جهازش دعوت نکرد. ب وقتی تازه رفته بود سر کار هر وقت سراغش رو میگرفتیم ماما
 ورزش خونم اومده پایین..قشنگ معتاد شدم به ورزش کردن...
از این رو حرف دکتر محترم رو ایگنور کردم و دیروز پیلاتس ثبت نام کردم که هم سبک باشه هم انعطاف پذیریم بهتر بشه...
با ذوق و شوق رفتم وسایلشو گرفتم که به کلاس امروز برسم ولی خب خواب موندم
عمیقأ فکر میکنم که چجوری چند روز دیگ ساعت ۷صبح برم سر کلاس
+ تلگراممو چک کردم برنامه ی تشخیص۵ اومده بود.. ۱۶ جلسه در مورد بزاق باید بخونیم که هشت جلسه اش با ی استاد به شدت پیر و منفوریه که نه سر کلاس از حرفاش چیزی م
دیروز افسون زنگ زد ، می خواست حال منو خوب کنه ولی کل مدت من باهاش سرد صحبت کردم خیلیم سرد که هی میگفت چرا اینقدر باهام سردی تو بعدش خواست امروز باهم بریم بیرون که قاطع گفتم نه .
دیشبم که یه استوری تیکه دار گذاشتم که مخاطبش خیلیا بودن ولی هیچی نگفت .
امروزم که دیدمش بکل باهام سرد بود ، با وجودی که قرار بود حداقل یک ماه همو نبینیم بازم یه خداحافظی الکی و مسخره ازم کرد .
جفتمون تو حالت چسی اومدنیم البته اون هست نه من و این تا هرچقدر ادامه پیدا کنه بر
تقزیبا تموم کردم با مـــ ، امروز پیام نداد، اگر هم بده دیگه هیچ وخ جوابشو نمیدم، میدونم یه جورایی تقصیر من بود که اینجوری شد، اما تقصیر اونم بود...بهش گفته بودم اینجوری میشه...هرکی خربزه خواس پای لرزشم بشینه...ولی خب دلمم براش خیلی میسوزه، خیلی بد باش رفتار کردم، اون هیچی نگفت ولی قشنگ فهمیدم که داغون شد...واقعا حرفام و کارم زشت بود...دلم براش تنگ نشده...فقط عذاب وجدان دارم...دارم سعی میکنم خودمو مقصر ندونم...احساس گناه از صب داغونم کرده...هرچی میگذ
توی این شهر داغون، توی یه منطقه متروک، یه ساختمون بی در و پیکر رو هم به ما ندادی!! خسته نشدی از این همه بند و زنجیری که به دست و پاهای ما بستی؟؟ من خسته شدم از این همه فشارت! از این همه نبودنات. از این همه صدات کردنا و جواب نشنیدنا.
خسته شدم اون همه دعا کردم، اون همه ازت خواستم... تو نیستی. نیستی.
گفته‌بودم خبر ندارم از خودم. گفته‌بودم "خودم" نشسته ته یه چاه و من از بالای چاه اصلا نمی‌فهمم چه حالی داره. گفته‌بودم فقط بعضی وقتا خیلی گریه می‌کنه و آب چاه میاد بالاتر، تازه می‌فهمم یه خبرایی هست و نمی‌فهمم چه خبر.
"خودم" خسته‌س... خسته از وعده‌هایی که بهش می‌دم. خسته از این که دائم دعوتش می‌کنم به صبر... صبر... صبر... الان بیشتر از دو ساله... هی بهش قول میدم که اگه تا فلان تاریخ صبر  کنه، همه چیز درست میشه. فلان تاریخ میاد و می‌گذره و هیچی درس
امروز ارائه داشتم.
کار پروژه‌مون رو باید برای اساتید ارائه میدادم. 
انقدر درگیر کار بودم که داغون شدم اصلا.
دلشوره رتبه‌ها بگیر نگیر داشت، هی یادم میومد دلشوره میگرفتم، هی یادم میرفت درگیر کار میشدم!
حالا فکر کن وسط ارائه به محض اینکه آقای دکتر مشغول حرف زدن با اساتید شد زدم سایت سازمان سنجش. نتیجه نیومده بود.
وسط ارائه یکی از همکارها علامت داد: نتایج!
منم علامت دادم: نیومده! :))
باز علامت داد: چرا اومده.
فقط منتظر فرصت بودم. 
تا یه لحظه مجال پی
من هر وقت چیزی اذیتم کرد و تحملش واسم سخت شد و فکرش روانمو داغون کرد 
یه چیزیو جایگزینش میکنم تا بجاش به اون فک کنم 
شاید راه حل درستی نباشه یا دائمی نباشه°÷°
ولی راه حل خوبیه 
اون اشغال قبلیو راحت میتونی بندازی تو سطل اشغال بعدم بزاری دم در تا شهرداری ببردش^_^
رویاهایی که به واقعیت نمی‌پیوندند، می‌توانند ما را خُرد کنند.
اما این الزاماً بزرگ‌ترین رویاها نیستند که ما را بیشتر خُرد می‌کنند.
اتفاقاً دردناک‌ترین تجربه،
عملی نشدنِ رویاهایی است که به نظر ساده و قابل دستیابی به نظر می‌رسیده‌اند؛
و آن‌قدر نزدیک بوده‌اند که حتی لمس‌شان کرده‌ایم، اما هرگز به چنگ‌مان نیامده‌اند.
نیکلاس اسپارکس
بیخیال بودن، چیزی که این روزها از خودم زیاد میخوام. انگار که بیخیال شدن و حذف کردن می تونه منو به خواسته
متن آهنگ امیرمحمد رشیدی به نام گفته بودم

اسم‌من رو خط بزن از خاطراتت
ژست بت بودن گرفتی واسه اونکه مثل یک پروانه می چرخید دورت
عیبم این بود جوری پرستیدم نگاتو تا خیال کردی خدایی 
من‌میرم تا این توهم پاک شه از توی خیالت
به کی خوبی با همونا تونستن من رو پیش تو بکوبن
با کی‌خوابی من که بس چشمان خوابیدن کبودن
ادامه مطلب
بسم الله مهربون :)
 
1. امتحان سخت بود، خیلی هم سخت بود! طوری که بعدش منی که هیچ وقت چک نمیکنم وسط حیاط نشسته بودم و تند تند داشتم میشماردم ببینم تعداد درست هام به اندازه ی نصف سوال ها هست که پاس شم یا نه، که تهش هم نشد البته!
میم خیلی ناراحت بود، دوست پسرش طفلکی اومد بغلش کرد که یهو با عصبانیت داد زد ولم کن، بغل تو مگه برای من نمره میشه؟! از اون لحظه هر موقع قیافه دوست پسرش یادم میاد هم خندم میگیره هم دلم میسوزه، بنده ی خدا بدجوری جا خورد!  به نظ
لعنت به این دورانِ منس :/
ماه رمضون شب نوزده بود 
این ماه هم که جلوتر افتاد گور به گور 
واقعا انصافه؟ کمردرد و سرفه های داغون ده روزه و شیفتای شلوغی که کارمو به سرم کشوند کم بود 
که خبر دامادی این گور به گور شده با منس! جلو افتاده! باید همزمان بشه؟ 
واقعا که هورمونای بدنم فکر می کنن اعصابمو انگار از تو جوب آوردم

راستی کوتاه کردم 
مردونه زدم  
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



دلم بدون تو شده داغونه داغون
آخر کلاس نشسته بودم که با صدای صلوات طلاب از خواب بیدار شدم.بلند شدم و به طرف درب خروجی که پشت سرم بود حرکت کردم هنوز چند قدمی نرفته بودم که صدای استاد بلند شد:کجا می روی ؟برگشتم سرجایم نشستم استاد گفت:از همه دیرتر می آیی واز همه زودتر می روی وتفاوت صلواتی که برای تمام شدن کلاس می فرستند با صلواتی که برای نام حضرت محمد(ص)می فرستند راتشخیص نمی دهی با این وضعیت به کجا می خواهی برسی؟کل کلاس خندیدندو  من تازه فهمیدم استاد نام حضرت محمد(ص) را گفته ب
هنوز برای حرف زدن وقت دارم . میدانم که میشود برگردم ، حرف هایش را دوباره بخوانم ، بغضم را ول کنم و از احساسم دفاع کنم . احساسی که در تمام طول بحث خودش را به حصار تنم می کوفت ومیخواست بیاید بیرون و همه چیز را درست کند .. 
و من گویی کودک ناآرامم را در دست گرفته بودم و سعی داشتم جوری که جیغ نکشد و قهر نکند به او بفهمانم که نمی شود بچه ! دارد می گوید که نمیخواهدت ! وجود تو را انکار میکند ! می گوید او را به بازی گرفته ای ! 
با آن چشم ها‌ آنطوری نگاهم نکن . 
ت
امان از مدرسه رفتن بعضیا,حکایتی دارن برای خودشون!یعنی مامان بابا ها دق می کنن از دست اینجور بچه ها. ابتدایی بودم چون نمیدونستم روزاهفته رو برنامه ۳ روز رو میزاشتم توکیفم و هر ۳ روز یه بار محتویات کیفم رو خالی میکردم و برنامه ۳ روزبعدی رو میزاشتمیه بار ۳ شنبه بود از خواب بیدار شدم که اسمشم گذاشته بودم بدترین روز زندگیم
 
اون روز حدود ۱ ساعت دیر بیدار شدم و با سرعت نور لباس پوشیدم و سوار دوچرخه شدم و رفتم طرف مدرسه رسیدم در مدرسه دیدم کیفم باه
یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می کنه. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن.
وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه:
- آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه به روز ماشینامون اومده! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!
م
اردیبهشت: من ناتور دشت بودم. دشتِ قرصای توی یخچال. هر شبی که چراغا خاموش میشد برای خوابیدن، شیفت من شروع میشد برای بیدار موندن. میرفتم پشت در اتاقش تا صدای دردش بلند بشه. راس یه ساعتی بود این صدا. یه ساعت مشترک با دیالوگای مختلف. «خدایا بسه»، «دارم میمیرم»، «جونم رو بگیر». وقتایی که هشیار بود اسم منم می‌برد. می‌دونست من اون پشت نشسته خوابیدم تا ناتور دشت دردش باشم. یه شب که چاهار دست و پا پریده بودم سمت یخچال که صدای دردش رو کم کنم، دیدم تموم ش
خیلی استرس کنکور دارم. همش فکر میکنم هیچ پخی نمیشم و این یکسال تلاشم از بین میره. اگه بالبنی مشهد قبول نشم دلم خیلی میسوزه.. واقعا داغون میشم..
خیلی نا امیدم
مطمئنم که سه رقمی رو هوا میشم ولی من زیر ۴۰ میخوام تا روزانه فردوسی قبول شم
دیوان شمس را گذاشته بود توی دست هایم، زل زده بود به چشم هایم، با لبخند برایم از مولوی خوانده بود.سرم را انداخته بودم پایین، خواندش که تمام شده بود، لبخند هول هولکی تحویلش داده بودم، چند تا ده تومنی گذاشته بودم روی میز؛ دیوان را بغل زده بودم و پا تند کرده بودم.
تا خانه یک ریز غر زده بودم به جانم که مثلا چه می شد ؟ سرم را بلند میکردم؛ زل میزدم توی چشم هایش.لبخند میزدم.قشنگ به خواندنش گوش میدادم.من هم برایش میخواندم.حرف میزدم.تعریف و تمجید میکردم.
خیلی خستم.روز اول پ هم هست.کمر و دلم درد میکنه.چشمام درد میکنه.خوابم میاد.توی سالن مطالعه یه عالمه حشره ریز هست و هر چند ثانیه یکیش مرده یا زنده میوفته رو میزم و البته حس افتادنشون روی بدنم که سعی میکنم به روی خودم نیارم!همه خوابن الان!
هنوز یه جزوه سخت مونده ولی!سخت ترینشون!استادامون با بچه های پزشکی یکین اما در حد نصف مطالبو برای اونا نگفتن چون به خاطر شیوه نوین شدنشون واحدشون کم شده!حالا من موندم ایمنی بیشتر به درد ما میخوره یا اونا که ما کل
وای چقد از عروسی رفتن بدم‌میاد ، وقتی فامیل دور باشه:/
اونم یه تالار مسخره....:/
‌کاش تهران کلی نزدیک ولایتمون‌بود:/
دلم‌تنگ میشه :(
با اینکه قراره دو هفته دیگه برگردیم...ولی کلن اومدن های هر رفتن سخت جیگر رو میسوزونه:(((
۱۵ فروردین ۹۸ ، ۲۳:۱۷
 
1
من تو گره زدن و گره باز کردن خنگم البته نه هر گرهی..
منظورم گره های سخت مثل گره نایلونه..
مثل که نه دقیقا منظورم همینه
هربار میخوام گره بزنم باید خودمو خفه کنم اخرشم یه گره داغون
مرحله سخت ترش باز کردنشه
به شخصه معتقدم گرهی که با دندون باز میشه رو با دست نباید باز کرد
ولی خب متاسفانه هربار مورد عنایت مامان قرار میگیرم
 
2
میگم مامان شما هم از دستتون عصبانی میشه
بهتون میگه: چهل سالت شده هنوز آدم نشدی؟
:|
 
3
به شخصه معتقدم به نیاز ادم روزدار باید
برای منی که هر وقت دلم می گرفت یا به محض اینکه فرصتی پیدا می کردم به کتاب فروشی ها سر می زدم و کتاب می خریدم، شنیدن بسته شدن تدریجی تک تک کتاب فروشی ها بدلیل شیوع کرونا واقعا سخت بود.
مونده بودم با این تنهایی و قرنطینه چه کنم که تصمیم گرفتم کتاب خونه ی مجازی برای خودم درست کنم.
اما راستشو بگم
افتادم به اعتیاد اینستا بازی!
کتاب خوندن تبدیل شد به گوشی بازی های بی هدف
تا اینکه
بر حسب یک اتفاق غیر منتظره گوشی من محکم زمین خورد و کاملا نابود شد
...
تصمی
منتظرم از یه شرکت ک رفته بودم مصاحبه باهام تماس گرفته بشه
طبق گفته خودشون قرار بود این هفته باهام تماس بگیرن اما امروزم گذشت و کسی نه بهم ایمیل زد نه باهام تماس گرفت
حتی ایمیل نزدن ک بگن رد شدی و بیخود دلخوش نباش
مصاحبه تو نظر خودم برعکس مصاحبه های قبلی ک رفته بودم خوب پیش رفت اما...
دراز کشیدم تو تخت و گرمای بعدازظهر تهران رو تحمل میکنم و با خودم میگم این کار هم نشد بعدش چی کار کنم?
واقعا چی کار کنم؟
 
 
  حال و روز خوبی نداشتم کسی دورم نبود  همه افراد زندگیم شبیه سایه از کنارم رد می شدن نه دنیا نه ادماش وجود خارجی داشتن توی دنیایه دیگه که خیالم بود حداقل ادماش واقعی بودن  دلم واسه دیدن زندگی لک زده بود اما کسی نبود زندگی نبود داشتم داغون تر می شدم خیال زندگی کردن نداشتم اما ناگهان دو نفر وارد زندگیم شدن زندگی روی خوشش رو بهم نشون داد رویی که من رو از گِل در اورد اون دوتا شدن نجات من امید دو باره زندگی کردنم همه چیه من زندگیم دوستام ادمای د
بهتر نبود این لباس صورتی بیمارستان ها سایز بندی داشت؟
خیلی داغون شده تیپم
دارم توی لباسه گم میشم
فعلا بخش اورژانس بستری شدم،اوضاع انقدر خنده داره
خانوم روبروییم نشسته داره تخمه میشکنه :)))
 البته منتظر جواب ازمایش خون هستم
دکتر گفت باس خون تزریق بشه بهم
پارسال، یکی از روزای رمضان که واقعا تشنه بودم، رفتم یه گوشه دراز کشیدم.یه سری خواب عجیب دیدم. وقتی بیدار شدم، خوشحال از خوابی که دیده بودم، حس کردم دیگه تشنه نیستم.با خودم فک کردم که واو عجب آدم خوبیم که تو خواب حضرت ابوالفضل سیرابم کرده و ...یهو داداشم گفت: چرا وسط خواب رفتی یه پارچ آب ریختی تو دهنت؟گفتم: چی؟ من؟گفت: آره. اتفافا هرچی خواستم جلوتو بگیرم بهم گفتی که حضرت ابوالفضل گفته اشکال نداره!

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طراحی سایت رایگان شرکت آسان فیکس