نتایج جستجو برای عبارت :

و اینجا کسی به ارامی فرو می پاشد.

جنون ناب می‌خواهم که این دیوان بمیرانمبمیرانم به خاک پست و خاک از نو برقصانم
نظام اهرمن پاشد، تمام انجمن پاشدنسیم دل به تن پاشد، زمین از نو بچرخانم
چه خون شد حجله‌ی دیوان، خروش ناسزا بنشستدمی دیگر بپا ای دل، عمارتها بپاشانم
فرشته خواب می‌بیند که رنج عشق دریابدچو رنج عشق درگیرد شکنج ناز بشکانم
نفس تنگ است و لیکن جان فراخ از جلوه‌ی خوبانفراخی‌های بالا را به حبس سینه بنشانم
شهیدان را فراخوانم که از نو جام تن گیرندبه نام روح می‌رانم که کام
سلام
میدونید و الان میتوانید ..درک کنید.چرا ورد زبان ما شهداست..
یه نظری رو دیدم.خیلی عالی بود
یه فردی صبح جمعه پاشد ،یه خبری پخش کرد..کل ایران آشوب شدکلی ضرر دست مردم گذشت
یه مرد یه سردار هم  خبر شهادت کل ایران و منطقه رو متحد کرد...کل دل ها به خداوند نزدیک کرد
#انتقام سخت
 
 
...اگر سرنوشت، اقبال، تقدیر و بخت اندازه ی نقطه ای توانِ بروز داشته باشند، آن وقت "این" تنها اقبالِ صد در صدیِ زندگانیِ من است؛
 
شاید هم تنها دلیلِ متولد شدن؛
 
هدفِ مقدسِ زندگانی مگر جز این است کِ آدمی تمامیِ احساساتِ بشری را تا سر حدِ کمال از کاسه ی درکِ روحش لبریز سازد؟
 
جز این است...؟
.
.
.
+ آه کِ از نَفَس هایم پروانه می پاشد بِ درُ دیوارِ اتاق!
باورم نمی شود من این هستم. باورم نمی شوم آخر قصه ی ما این باشد. باورم نمی شود زندگی من این شکلی طراحی شده. ولی هست. گلویم درد می کند. بغض دارد. درد شبیه گژدمی به لاله ی گوشم و نوک بینی ام و پشت پلک هایم چنگ می اندازد. خون فوران می کند و گند می زند به همه چیز. زهرش می پاشد به پوست و گوشت و استخوانم. به همین راحتی گند می زند به زندگی. گند می زند به من. گند می زند به عشق. ته حلقومم بوی خون می دهد. بوی خونِ تازه از پنجه ی گژدمی که روی گلویم نشسته به اهتزاز در
هر کس غمش  یک رنگی است یا ترکیبی از چند رنگ. غم من مثل دراژه های رنگی در یک ظرف آبی تیره است. با همان رنگ های شاد و چشم گیر و دلبر. برای همین است غم را دوست دارم مثل دراژه. توی دهانت که می گذاری رنگ می پاشد به زبانت و بعد مزه اش را حس می کنی، شیرین شیرین و شیرین. 
اما زود تمام می شود. چون کوچک است، نقلی است. بعد یکی دیگر تا همه کاسه ی آبی خالی شود. این همه شگفتی در درون داری و بیرون از تو سکوت است و چشم هایی که وقتی توی آینه به آنها زل می زنی اشک هایش آما
 
از دیشب هر دومون علائم سرماخوردگی مشکوک به علائم کرونا داریم. منتظریم ببینیم به کجا میرسه. وصیت کنیم یا چی؟
چند وقته از خونه بیرون نرفتیما، پاشد رفت بانک، هر چقدم بهش گفتم نرو گوش نکرد. دیگه الان بانک و دستگاه عابر متهم ردیف اولن.
داریم توهم میزنیم دیگه انقد که بررسی کردیم شرایطمون علائم چی میتونه باشه  
 
 
 
 
از دیشب هر دومون علائم سرماخوردگی مشکوک به علائم کرونا داریم. منتظریم ببینیم به کجا میرسه. وصیت کنیم یا چی؟
چند وقته از خونه بیرون نرفتیما، پاشد رفت بانک، هر چقدم بهش گفتم نرو گوش نکرد. دیگه الان بانک و دستگاه عابر متهم ردیف اولن.
داریم توهم میزنیم دیگه انقد که بررسی کردیم شرایطمون علائم چی میتونه باشه  
 
 
 
 
از دیشب هر دومون علائم سرماخوردگی مشکوک به علائم کرونا داریم. منتظریم ببینیم به کجا میرسه. وصیت کنیم یا چی؟
چند وقته از خونه بیرون نرفتیما، پاشد رفت بانک، هر چقدم بهش گفتم نرو گوش نکرد. دیگه الان بانک و دستگاه عابر متهم ردیف اولن.
داریم توهم میزنیم دیگه انقد که بررسی کردیم شرایطمون علائم چی میتونه باشه  
 
 
 
بند بندم از همه گسسته و فرونمی‌پاشد. انگار براده‌های آهن‌ربایی که جز با هم بودن چیزی ندارند. رگ‌های گسستنم درد می‌کند و هر بار قلبم فرو می‌ریزد.
امید رفته و ناامیدی تیر می‌کشد. از او می‌پرسم، وعده‌ی مرگ می‌دهد... امید را می‌نشاند در میانم... امید مرگ در من جوانه می‌زند...
رگ‌های گسستنم تیر می‌کشد به امید... رعد می‌زند به مرگ...
 چشم هام را باز می کنم
سیاه است
هیچی نمی بینم
بلند می شوم و کورمال کورمال روی تخت را دست می کشم
گوشی موبایلم را بر می دارم
انگشت می گذارم روی تنها کلید بزرگ بدقواره پایین صفحه
نور صفحه گوشی توی تاریکی اتاق می پاشد توی چشم هام
می گذارمش روی کمترین حالت ممکن
فایده ندارد چشم هام تیر می کشند هنوز
شاید هم تیر ها هستند که چشم هام را می کشند
شکلک تلفن دار را تاچ می کنم
صفحه کلید
صفر
نه
یک
.
.
.
.
.
.
.
.
سندینگ مسیج
چشم هام تار می شود
دو تا قطره ی کوچک سر می خو
محوراسلام وقرآن باولایت آمده/باچنین گنج بزرگی هم سعادت آمده/بهراین گوهرهمیشه جانفشانی میشود/همره عشق ولایت بین هدایت آمده/درره حیدر به پاشد انقلاب کربلا/ازبرای حفظ آن امرامامت آمده/اندر این عصرخمینی انقلابی شد پدید/بهرحفظ آرمانش بین شهادت آمده/ازتبارفاطمیه رهبرم سیدعلی است/مقتدایی بابصیرت بهر امت آمده/درولایت محوریها پیروی مهدی است/ازخدا بهرظهور او رضایت آمده/
سعید گفت مگه دروغ میگم؟ همین کاری که گفتم رو کرد؛ مگه نکرد؟
اول سکوت کردم حرف بزنه آروم بشه بعد گفتم ببخشید که میگم فقط برای یادآوریه. ولی آدمها وقتی قراره باهم زندگی کنن باید دقیقا چشمشون رو روی همینها که واقعیت داره و جاهایی که حق دارن ببندن. خوشیمون اگر واقعا باهم هست حق منم با تو. آدمها باید همدیگه رو بخوان؛ مگه دادگاهه که سر یه ذره خق بیشتر جنجال به پا کنن. سکوت کرد تلویزیون روشن کرد شبکه ها رو حابه جا کرد پاشد چای ریخت پیشانیم رو بوسید گف
امدی پایین دلار ،جانم بقربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من ترکیده ام از قیمت ها چرا
پوشک بچه ای بعد از تخلیه ی کودک امدی
پهن دل این زود تر می امدی حالا چرا
عمر ما را مهلت پایین و بالای تونیست
من که یک امروز خریدار توام فردا چرا
نازنیناما به نرخ تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با نرخ بازان ناز کن با ما چرا
وه که با این قیمت های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از حقوق ثابت چرا
شور ریالم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای نرخ دلار جواب تند و سر بالا چرا
فرد
عود بسوزانید و کوچه های دلتان را مفروش از شکوفه کنید؛ که برترین مخلوقات خداوند، از راه می رسد.
محمد صلی الله علیه و آله می آید؛ با معجزه شق القمر. آسمان، به پیشوازش، خاک جزیرة العرب را ستاره می پاشد.
ای همسایگان روشنی و نور! دف بزنید و آستین بیفشانید که رحمت دو جهان، با قدم های بهشتی اش، زمین را متبرک کرده است.
سپیده دم، به مبارک باد دریا آمده است و کوه، سرود میلادی بزرگ را به بازتاب برخاسته. 
او می آید و آیین مهربانی، روح بشریت را تسخیر خواهد ک
 
اول: روزهای سوگواری آقامون حسین(ع) هست. کسی که وقتی دید بعد از برادرش به صلح و شروط ایشون توجهی نکرده‌ن، دید که از اسلام یه ظرف خوشگل خیره‌کننده‌ی قرص‌ومحکم مونده که توش رو پر از پِهِن کرده‌ن، تاب نیاورد و قیام کرد! قیام نکرد که ظرف رو بشکونه، پاشد که پِهِنا رو بریزه دور، ظرفو بشوره، پاک کنه و توش دومرتبه گُل بریزه و حق. ولی همه می‌دونیم کار آقامون نیمه‌تموم و هبط‌شده و هدررفته می‌موند اگر...بله! اگر زینب و سجاد(ع) نبودن. زینب رو که می‌شن
هیچ‌ کس نمی‌تواند حقیقت را تبدیل به ایدئولوژی دلخواه خود کند و از آن ماهی دلخواه خود را بگیرد. هیچ فهم مشخّص و قالب‌بندی‌شده‌ای از «آن» وجود ندارد و هر کس «آن» را در مشت بسته نگاه دارد آن مشت از هم می‌پاشد و آن قالب فرو می‌ریزد. صرفاً با مجرا و محلّ عبور بودن می‌توان در خدمتش بود، در خدمتش زنده بود و زندگی بخشید.
حلمی | کتاب لامکان
  
حیاط خیس شده بود و کفی. اب و کف ی کمی ریخت روی پله هاما تو سالن نشسته بودیم ک دخترک موقع پایین اومدن از پله پاهاش لیز خورد و 3  4 تا پله لیز خورد پایین. سریع بلند شد و گریه دوید بالاولی دلش طاقت نیاورد و دوست داشت پیش من باشه برا همین سریع برگشت پایینباباش دعواش کرد ک چرا افتاده زمینچند دقیقه ای گذشت و اروم شداول بهم گفت مامان من ی کمی اب رو تاید ریختم روی موکت ک موکت رو بشورم ک کمک شما بکنم و تاید توی پله ها نریختم اصلا من نمیدونم چجور اب و کف او
داشتم مافیا بازی می کردم که من مافیا بودم شب شد یکی رو زدیم از قضا فاحشه بود اسسین هم یکی رو الکی زد که اونم یه شهروند بود فاحشه صبح پاشد گفت من اومدم خونه تو پس تو مافیایی حالا از ما اصرار که اسکل تو رو مافیا زده اصن ربطی به من ندارن می‌گفت نه پس چرا دو تاست و من هر چی گفتم اسکل اونو اسسین زده نمی فهمید و چسبیده بود به من و منو کشتن خلاصه این داستان به آن جهت گفتم که بدونید با این که کار درست رو انجام میداد اما به خاطر بلاهتش بود و این که باختن با
    زهرمار این روزها سوشال مدیاست. داریم راه خودمان را می رویم و غم های خودمان را میخوریم که یهو ناغافل این افعی از ناکجا آباد، نیش به جانمان می زند و زهرش را می پاشد توی رگ هایمان. وگرنه که من داشتم توی دل خودم برای یکی از 2499 بیمار تحت پوششم که مری اش تازگی ها سرطانی شده غصه می خوردم و کاری به کار کسی نداشتم و اصلا خبرم نبود که حالا فلان جای تهران یک پسرک جوان بسیجی 19 ساله شهید شده و اصلا کی بوده و چه شکلی بوده. حالا ولی به لطف این مار خوش خط و خال
یک توصیه ی اکید و مهم رو از منه جوون بشنوین!!
اینکه به محض این که میفهمین طرف مقابلتون احمق و
 زبون نفهم تشریف دارن به شدت ازش فاصله بگیرید....
به شدت!!دیدم که میگم!!
وگرنه شما هم مثل اون احمق تصور میشید!!
چون اگه احمق نبودید باهاش این رابطه ی
 دوستانه ی کذایی رو ادامه نمیدادید.
بهش میگم نرو سر کلاس تشکیل نشه...تو بری یه نفرم باشه 
این کلاسو تشکیل میده...بعد ما غیبت میخوریم...
کل کلاس میگن نمیرن...پاشد رفت و 32 نفر 
غیبت زده شدناین اولین بارش نیست...ترم پ
پسر چهارساله 
برادر بزرگتر! 
خسته ام 
مثل همیشه شلوغ بود 
یک خانم ازم تشکر کرد لحظه ی آخر و بیرون بخش 
چسبید :) 
داداشم شیر خورد حالش بد شد 
گفت دستت درد نکنه اومدی ترسیده بودم 
چسبید 
دیروز صبح رفته بودم مامان بعد من اومده بود گفتم می مونم گفت اومدم که بمونم 
بودیم 
پاشد راه بره 
تو سالن بود حس کردم کم آورد گفتم خوبی؟ ویلچر بیارم؟ 
مامان گفت تو بمون فکر کنم تو بهتر بتونی(بقیه ش رو خورد مامان زیاد رو سر مریضها بوده این اولین باری بود چنین چیزی
زندگی مثلِ آفتابِ لطیفِ دمِ صبح، خودش را می‌پاشد روی پوستِ دستانم و میخزد در لایه های عمیق وجودم.حالا می‌فهمم که قبل تر ها درکِ من از حیات چقدر محدود بود، چقدر سطحی، چقدر عطر گل ها کم در جانم نفوذ می‌کرد، چقدر لطافتِ باران فقط پوستم را قلقلک می‌داد، از غم فقط اشک بر چشم هایم می‌نشست و آشفتگی مهمانِ دلم می‌شد، و از شادی فقط لب هایم فرم لبخند یا خنده ی بلند می‌گرفت و توی دلم یک چیزی قلقلک می‌شد.
حالا انگار رسیده ام به طبقات تازه تر، نفوذ پذی
به جایی از زندگی رسیده‌ام شاید که اولین بار خاصی نمانده، 
تجربه‌ی اولین بارهای زندگی را با طعم‌های شیرین و گس و تلخ و حتا شورشان چشیده‌ام و تجربه‌های دیگر ملغمه‌ای از اولین بارهای پیشین محسوب می‌‌شوند.
اما گاهی عاشقانه‌های خلاقانه‌ات و 
گاه خبرهای فردایت که پیش از انتشار فقط چشمان نگارنده آن ها را خوانده، 
چنان طعم شیرین و ترش یکباره‌ای به جان این مدت‌ها از اولین گذشته، می پاشد 
که گویی چهارده سالگی زیر پوستم سالسا می‌رقصد!
زمانی می رسد که دلت را به غرورت ترجیح می دهی.و چقدر تلخ است که دلت را به غرورت ترجیح بدهی و باز هم ببازی!خودت هم خوب می دانی که دیگر چیزی برای از دست دادن نداری.چون روح ات زودتر از این ها از دست رفته است...قلبت میدان رینگ است و باید با احساست بجنگی.دستکش های چرمت را دستت می کنی و جلوی کیسه بوکس می ایستی.آپرکات... آپرکات... کراس... هوک...تند تند ضربه می زنی به قلبت... به احساست‌‌‌... به غرورت...می شکند، می شکند، می شکند...همه اش می پاشد از هم...گردن کج می کنی
نمیتونستم کار کنم حالم خیلی بد بود. مها پاشد اتاقو تغییر داد یه کم هم مرتب شد وهم متفاوت. گفت شاید حالم خوب بشه بتونم کار کنم زمان باقی مانده ی امروز رو و من انگار واقعا بهتر شدم. الان دارم زبان میخونم این شیش روز اخر رو کتابمو تموم میکنم .فرانسوی و ۵۰۴ رو مرور میکنم که با شروع سال جدید تخته گاز جلو بریم. یه آهنگم برام گذاشت خیلی خوب بود. اصلا قرار گرفتم انگار. یجور خنثی ای بود. یا حداقل برای من انگار منو مثل خودش کرد. آروم  بدون بی قراری. و نه کر
درد دارد توی تنم می‌پیچد. نیاز دارم که دردمند باشم. من با این احساس زنده ام و یا به این احساس نیازمندم. روزها و شب‌ها از پی هم می‌آیند. روزگار دارد از طریق میم همه‌ی وجودم را توی صورتم می‌پاشد. 
از خودم خسته‌ام، تاب خودم را ندارم و تحمل به دوش کشیدن کثافت درونم بسم بود دیگر چه نیاز بود اینجوری توی صورتم بخورد.
دارم می‌فهمم که زندگی از من بازیگر می‌خواهد، صادق باشم کثافتم و کثافت باشم به من باز می‌گردد این من. دارم بالغ می‌شوم، دارم فکر می
در تاریک ترین ساعت های نیمه شب آن هنگام ک دستی نامرئی رنگ تیره ای می پاشد روی افکار، و احساسات همگی غمناک شده است. بعد از پهلو به پهلو شدن های بسیار، می فهمم ک گیر افتاده ام و سایه ها در خود من را حل می کنند. و در خلسه فرو می روم و می بینم آن چیز هایی را ک دگر از یاد نمی رود. مثلِ لکه ی غلیظ و سیاهی ک روی مغز چکیده باشد و دگر پاک نمی شود. توی خلسه ام، تجسم ترسناکی هویدا می شود ک از چشم گشودن از آن می ترسم. چرا ک می ترسم تاریکیِ خیالاتم به تاریکی اتاق کش
1. امروز صبح با کلی نشاط و شور و شادابی رفتم به مدیرمون برا اوللللین بار سلام کردم (اونم چون زل زده بود بهم) . بعد یه نگاه عمیقی به ابروهام کرد و گفت سلام عزیززززممممم. 
این عزیزم خیلی معنا ها داشت. یکیش اینکه مثلا عزیزم دیگه از این گوجه ها نخور :))) یا مثلا منظورش این بوده که خیلی ایکبیری ای عزیزم. به هرحال من دیگه به کسی سلام نمی کنم -____- 
2. فردا با نیلی اینا میریم بیرون و در "چی بپوشم" ترین حالت ممکنم :| چی بپوشم؟ 
3. خوش ب حال این دخترا که با موهای کو
فکر اینکه حدودا یه ماه دیگه باید با خانواده برم عید دیدنی خونه فامیلا از همین الان داره عذابم میده.
 
‏دیت اول فقط دوست من که یه ربع نگذشته پسره پاشد گفت ببخشید من قیافه و ظاهر خیلی برام مهمه، رفت
 
 اونجایی که همه دخترا یه خواستگاردکتر داشتن که از قضا ردش کردنمیخواستم از همه دخترا خواهش کنمدکتر ها رو یه کم دوست داشته باشن:)) 
اولین بار که موفق شدم ویندوز نصب کنم پیش خودم گفتم دستخوش پسر ، دیگه وقتشه بری سفارت تا مقدمات استخدام تو  مایکروسافت
 به‌خاطر آن صبح روشن که نور در کوچه می‌پاشد و لنگه کفش کتانی آویزان از سیم برق در نسیم تاب می‌خورد. به‌خاطر گربه‌ی کوچک پشمالویی که خمیازه‌کشان سرکوچه به انتظار من می‌ایستد. برای چنارهای بلند خیابان که با خم‌کردن شاخه‌هایشان به‌هم سلام می‌کنند. برای گنجشک‌های خاله‌زنک جلوی صف نانوایی. به محله‌ی قدیمی ما و خانه‌های پرقصه‌اش، به روضه‌های خانگی و پیرزن‌های خمیده و قاب عکس بچه‌های دور از خانه و رفته‌ و نیامده‌شان. برای مادرم، برا
شاکی هستیم، در محل کار، دانشگاه، منزل، بین دوستان و غریبه‌ها احساس ناراحتی و ناامنی می‌کنیم، مدعی می‌شویم که «دیگری/دیگران» اصلا مراعات حال ما را نمی‌کنند، نمی‌توانند برای لحظه‌ای خود را جای ما بگذارند، دخالت می‌کنند، سوالات خصوصی می‌کنند و منتظر جواب می‌مانند و تحمل شنیدن «نه» را ندارند، روابط خویشاوندی و دوستانه‌مان به‌راحتی از هم می‌پاشد. این شکایت‌ها به شکل‌های مختلف ورد زبان اکثر ماست و در نهایت می‌گوییم «ایرانی‌ها اصلا
به ساعتی که همینجوری بی هدف سپری میشه نگاه میکنم ...
و پوزخندی میزنم به ادمی که این روزا حالش خوب نیست ...
به ادمی نگاه میکنم که میخواست دنیا رو فتح کنه ...
میخواست خودش یه دنیای تازه بسازه ...
اونی که میخواست قلمش ذهن همه ی ادمای روی زمینو درگیر کنه ...
میخواست ثابت کنه که میتونه ...
میتونه بخنده ...
میتونه ببینه و دم نزنه ....
میتونه بگه گور بابای دنیا و غماش...
میتونه جلوی همه سر بلند کنه و بگه اگه بخوایین میشه ...
میتونه به رویاهاش برسه ...
و وقتی که میرم ج
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
آنچنان از رحمت خداوند میگویند که نتیجه کلامشان انکار جهنم و عذاب میشود....
آری خداوند بسیار مهربان است حتی از پدرو مادر مهربان‌تر
ولی آنکس که در رحمت و مهربانی و محبت خداوند آنقدر افراط میکند که عذاب را منکر میشودجواب قربانیان اسید را چه میدهد؟
انسانهایی که تا عمر دارند باید تاوان ظلم از  حیوانات پست تری را بدهند و ثانیه ها را با رنج و درد تحمل کنند...
براستی خداوند اگر با آنکس که اسید
افتاده بودیم به بازی، عمو داد زد "اونو" و زن عمو سرش غر میزد که " داد نکش! ". من و دختر خاله داشتیم کارت هامان را حفظ میکردیم، پسرعمه حسابی گیج شده بود و هر دور یادش میرفت بگوید اونو. خلاصه سرمان گرم بود، مثل خانه ی مادربزرگ که شوفاژ نداشت، ولی اتش شومینه اش ابی و زرد زبانه میکشید و صدای جلز ولزش ما را یاد بچگی هامان می‌انداخت، مادربزرگ روی صندلی گهواره ای و ما دور شومینه، سراپا گوش مینشستیم که امشب قصه کجا میرود، امشب مادربزرگ قرار است وقت گفتن
در زندگی حسادت کرده‌ام؛ به سلمان فارسی، به حارث همدانی به سهل‌ بن حنیف انصاری!
سلمان که منا اهل بیت شد و تکلیفش برای همه مشخص است.
اما به این فکر می‌کنم که حارث به در خانه علی رفته و گفته کاری نداشتم جز آن‌که دوستی تو مرا وادار کرد که بیایم...آه! چه دشوار است روزگار بر ما. نه پیغمبرمان را می‌بینیم و نه اماممان را! فکر اینکه دق الباب کنی دری را و علی گشاینده آن در باشد ...
 
سهل هم که نمونه عجیبی است! مدالی بر سینه دارد که تا قیام قیامت می‌درخشد:
«
مطالعات اخیر در مورد استفاده از استعاره ها نشانگر این بوده است .
که افراد در همه مکان ها، در هر دقیقه از ۲ تا ۱۰ استعاره استفاده می کنند.
شاید به همین دلیل است که در تمرین مدل سازی نمادین.
استعاره یک عامل مهم و تعیین کننده در نظر گرفته می شود.
کاربرد استعاره فقط به بخش گفت و گو محدود نمی باشد.
افراد می تواند در ارتباطات غیر کلامی هم از استعاره ها استفاده کنند.تصویر سازی ذهنی
برای مثال، نمادها، استعاره ها و تصویر ذهنی می تواند از طریق کلمات، ژست
یکی فراز آرد، یکی برافکند. یکی پی کند، یکی پی ریزد. یکی بالا رود، یکی پایین غلتد. از چرخ خارج شود یا فروتر گردد. از چنین دُور، خارج شدن خوش است.
هیچ چیز بر سر جایش ثابت نیست؛ به جلو حرکت کند یا به عقب گردد. آنچه به عقب گردد فرو پاشد، آنچه به جلو رود بقا یابد. 
انسان با انسان برابر نیست، حیوان با حیوان، درخت با درخت، سنگ با سنگ. هر روح، کیهان خویش است و با کیهان‌های دیگر به خصم یا وفاق. یار باشد یاری بیند، خصم گیرد کالبد از کف دهد تا از نو به تنی هستی
فاطمه، فاطمه، فاطمه... مریم به رویم روشنی می پاشد: «نام خودت را زمزمه می کنی؟»
نور را می بلعم: «در دنیای دیگری بودم. نام مادرم را زمزمه می کردم و نام خودم را.»
«درود بر پدرت که نامی شایسته برای تو برگزید.»
آسیه تابی به گیسوان بلندش می دهد: «درود بر پدرت. چه خوش آهنگ است این نام. تکرارش که می کنی خوش آهنگ تر هم می شود. فاطمه، فاطمه، فاطمه...»
 
+ طلوع روز چهارم - فاطمه سلیمانی ازندریانی
امروز یک ربع به پنج بیدار شدم بخاطر تصمیمی که گرفته بودم.پنج و نیم میم پاشد و صبحانه خورد و رفت.۶ موطلایی بیدار شد و هفت راهی شد و بعد که رفت دیدم هوا تاریک و ابریه.چراغ ها رو خاموش کردم و دراز کشیدم و فیلم "اتاق تاریک" رو دیدم.فیلم خوبی بود و ارزش یکبار دیدن رو داشت.بازی پسر خردسال تو فیلم بسیار باورپذیر و عالی بود.(برخلاف بازی ساره بیات و سهیلی) و موضوع فیلم هم تازه و جدید بود.
صحنه هایی که پدرومادر بچه رو دعوا میکردن و داد میزدند برام خیلی ناراح
پروین کجاست که به شعر بکشه جدال مار و زنبور رو ؟!هر کدوم از شدت نیش خودشون میگفتن و برا هم کری خونی راه انداخته بودن !زنبور میگفت اونی که از تو جدیه قیافته نه زهرتمار میگفت تو اما زهرت عین قیافه ت کلا شوخیه و مزاح!قرار شد برای پایان یافتن بحث، امتحان عملی بذارن...رهگذری اون اطراف خوابیده بود مار نیشی زد و سریع لابلای بوته ها قایم شدمرد از شدت نیش از خواب پرید و زنبور رو وزوزکنان در کنار خودش دیدبا یه غرولند و فحش وناسزایی که به زنبور داد و اونو چ
چندوقت پیش مستانه یه مطلب توی کانالش گذاشته بود با این مضمون
که یکی از اقوامشون ادرس یه دکتر خوب میخواد اینم میده وقتی میره اونجا میگه دکتر مستانه از شاگردای شما هستن و کلی هم تعریف و تمجید میکنه درصورتی که اصلا اون دکتر بنده خدا استاد دانشگاه نبوده
حالا من هرچی بیشتر به این قوم مستانه فکر میکنم بیشتر یاد مامانم میوفتم هرجا دکتری چیزی میریم بالاخره یه حرفی میزنه که منو معرفی کنه
مثلا چتدماه پیش ما رفتیم پیش یه متخصصی که هیچجااااای شغلش به د
 
چاپ دیجیتال
چاپ دیجیتال در واقع همان ارتباط دستگاه چاپ با سیستم کامپیوتری است تا به وسیله این سیستم کامپیوتری اطلاعات به نسخه چاپی تبدیل شود. چاپ دیجیتال خود به گونه های مختلف طبقه بندی می شود که از جمله آن می توان به روش جوهرافشان، چاپ لیزری، الکتروفتوگرافی، حرارتی، دیجیتال نوری و ... تقسیم بندی می شود.
آشنایی با هرکدام از این روش ها مقالات جدایی می طلبد که از موضوع مقاله ما خارج است. اما مرسوم ترین روش چاپ در کشور روش جوهرافشان است. شاید ر
 
چاپ دیجیتال
چاپ دیجیتال در واقع همان ارتباط دستگاه چاپ با سیستم کامپیوتری است تا به وسیله این سیستم کامپیوتری اطلاعات به نسخه چاپی تبدیل شود. چاپ دیجیتال خود به گونه های مختلف طبقه بندی می شود که از جمله آن می توان به روش جوهرافشان، چاپ لیزری، الکتروفتوگرافی، حرارتی، دیجیتال نوری و ... تقسیم بندی می شود.
آشنایی با هرکدام از این روش ها مقالات جدایی می طلبد که از موضوع مقاله ما خارج است. اما مرسوم ترین روش چاپ در کشور روش جوهرافشان است. شاید ر
دلم می خواست می توانستم عکس های دانشگاه موردعلاقه ام را چاپ کنم و روی کتابخانه بچسبانم.اما فعلا نمی توانم.
در عوض می روم و عکس های ساختمان و اینجا و آنجای دانشگاه را نگاه می کنم و برخی هایش را برای دوستم می فرستم و مثلا می گویم: اینجا رو می بینی؟از اینجا توی ساعت های بین کلاسی تردد میکنم.
عکس کتابخانه اش را باید حتما پیدا می کردم.کتابخانه برایم جای مهمی است.عکس را که یافتم،از اینکه تعداد قفسه های کتابش کم نیست،خوشحال شدم.این یعنی بهانه برای سر
مدت‌هاست دیگر ادم‌هایی که برای ماندن نیامده‌اند را میشناسم. اصلا همانجا روبروی دکتر که نشسته بودم و تعریف میکردم می‌دانستم که نماندن فعل صرف شده‌ی تمام این ماجراست. حتی اگر هر دو سوی ماجرا بخواهند که بمانند و کنار هم در آن برج بلند ساکت ـ که به ندرت کسی از کنارشان میگذردـ به تلخی پونه‌ای که کافه‌چی در چایشان ریخته نبات بزنند و بخندند... احتمالا یک جای دوری از آن کشور سرد یادش نخواهم افتاد و یک جای دوری از این کشور همیشه آفتابی یادم نخواه
رفتم خونشون راستش اصلا نشد که نرم آخرین روزی بود که عموم تهرانه
حالم خیلی خوب نبود نمیدونم چرا!
رفتم تو اتاق داشتم با دلسا خونه سازی بازی میکردم مهدی اومد تو اتاق سطل خونه سازی رو برداشت باهاش اهنگ میزد به دلسا گفت :(دلسا بزن سارا برات برقصه!)
من قیافم شبیه علامت تعجب شد !○_°
بعد شروع کرد شونه هاشو تکون بده گفت اینجوری دیگه دوباره من:o_0 بعد پاشد رفت بیرون
دم رفتن عموم و زنموم و زهرا شروع کردن به خدافظی من زدن زیر گریه دست خودم نبود منم فقط گریه
آقای دادستان؟!
جدیت شما را در برخورد با متخلفان و  پلمپ شالیکوبی هایی که برنج را تخلیط می کردند و خدشه بر نام مسلمانی خویش و حتی شهر بابل می کشیدند ،  دیدیم!
آقای ملاکریمی؟! 
جدیت شما را در برخورد با متخلفان انتخاباتی که به خرید و فروش رای تن داده بودند دیدیم و شاهد بودیم چگونه و با چه سرعتی آنها را به چنگال قانون سپردید!
حجت الاسلام ملاکریمی؟! 
شاهد بودیم که در این شرایط بحرانی با معدود داروخانه هایی که "ماسک" را احتکار کرده و گرانفروشی می کرد
فروش ویژه شیلنگ جادویی ایکس هوز - Xhose




شیلنگ
جادویی ایکس هوز، ایکس هوز شیلنگی خارق العاده است. شیلنگ
جادوئی ایکس هوز تا ۳ برابر طول اولیه اش بزرگ میشود. قابل استفاده برای
شستشو اتومبیل، منزل، حیاط، باغبانی و ...طول این شیلنگ کارواش
حدود 5 متر می باشد که به محض باز کردن شیر آب طول آن به 3 برابر افزایش
یافته و 15 متر می شود. این شیلنگ جادویی به صورت خودکار با باز کردن شیر
آب تا سه برابر طول اولیه اش گسترش می یابد و آب را با فشار و به صورت
اس
صبح با ورودم به کلاس فهمیدم همون کاری که من کردم رو حتی بقیه همکلاسیام انجام ندادن و خوب، متهم شدم به خودشیرین کلاس :/ تا حالا تو زندگیم این لقبو نداشتم. کم کم داشتم حس می کردم تو مدرسه ایم که مربیم با گفتن من یه کلاس دیگه دارم به شدت فعال تر و خلاق ترند، تیر خلاص رو به من زد. نزدیک ظهر یکی از بچه ها یه عالمه لواشک از کیفش درآورد و گفت خودش درست کرده، به همه یه تیکه داد و روزمونو قشنگ کرد، من آلبالو برداشتم و به شدت خوشمزه بود...
تا رسیدم خونه لباسا
فروش ویژه شیلنگ جادویی ایکس هوز - Xhose




شیلنگ
جادویی ایکس هوز، ایکس هوز شیلنگی خارق العاده است. شیلنگ
جادوئی ایکس هوز تا ۳ برابر طول اولیه اش بزرگ میشود. قابل استفاده برای
شستشو اتومبیل، منزل، حیاط، باغبانی و ...طول این شیلنگ کارواش
حدود 5 متر می باشد که به محض باز کردن شیر آب طول آن به 3 برابر افزایش
یافته و 15 متر می شود. این شیلنگ جادویی به صورت خودکار با باز کردن شیر
آب تا سه برابر طول اولیه اش گسترش می یابد و آب را با فشار و به صورت
اس
 مامان ما یه عادتی داره هروقت بخواد تهدید کنه که  یه چیزی رو نابود می کنه، میگه یا آتیش میزنم، یا سنگ بر میدارم میشکنم،(در همین حد خشن ).
 مثلا میاد توی اتاقمون میبینه از بس کتاب گذاشته دور و بر اتاق جای راه رفتن نیست، میگه آخرش یه روز این کتابا رو آتیش میزنم:)))) 
یا اون انار سفالی هایی که من خیلی دوستشون داشتم و دائم میگذاشتم جلو  تلوزیون و مامانم دوست نداشت جلو تلوزیون چیزی گذاشته باشه، یه بار گفت اگه اینا رو جلو تلوزیون بر نداری با سنگ میشکن
ثبت خواب دیشبم : 
واقعا پشم ریزون بود. اولش
انگار یه سفر کاری با یه گروهی بود .که با خبرنگارای معروفی بودیم تو یه
خونه. بعد سکانسی رو یادمه که یه دختر مو بلوند اجنبی داشت  با یه موجود
انسان نما اما ماوراطبیعی درگیر میشد که اون موجود وقتی عصبانی شد چهره ی
کریهی پیدا کردو با سر کوبید به صورت دختره.و این حسو القا کرد که یه زامبی
میخواد ویروس رو به طرف مقابلش انتقال بده. دختره غش کرد و مردک چشمش
کاملا ناپدید شد. بعد با همون وضع دوباره پاشد . اول من
سرشو میگیرم بالا و میام عقب و تا دوربینو میارم جلو چشمم میبینم سرش افتاده و چونه ش چسبیده به سینه ش. باز دوباره میرم جلو و سرشو میگیرم بالا و میگم «آقا سرتو تکون نده.» بعد با کج کردن سرش و بازیِ لبش میگه «باشه». یه نُچ میگمو باز سرشو درست میکنمو میگم «میگم سرتونو تکون ندید» با لحن خشن میگه«باشه»
خنده‌م میگیره میگم«دعوا داری» میگه«انگار خودش دعوا داری» عاشق لهجه ی تُرکیَم. سرشو درست میکنم و یه چند ثانیه ای همونطور نگه میدارم تا تکون نخوره و بت
نقل است که ناصرالدین شاه وقتی به اولین سفر فرنگ خود رفت در کاخ ورسای و توسط پادشاه فرانسه از او پذیرایی شد. بعد از مراسم شام، اعلی حضرت سلطان به قضای حاجتش نیاز افتاد و با راهنمایی یکی از نوکرها به سمت یکی از توالت‌های کاخ ورسای هدایت شد. سلطان بعد از ورود به دستشویی هرچه جستجو کرد چیزی شبیه به “موال” های سنتی خودمان پیدا نکرد و در عوض کاسه‌ای دید بزرگ که معلوم نبود به چه کار می‌آید، غرورش اجازه نمی‌داد که از نوکر فرانسوی بپرسد که چه بکند؟
خوابش نمیبرد
نمیدونستم چیکار کنم
گرم بود، خیلی گرم بود
میدونستم نباید نزدیک تر شم
ولی نمیتونستم بیشتر از این این وضعیت رو تحمل کنم
پشتش رو کرده بود بهم
دستمو گذاشتم رو شونش یکم کشیدمش سمت خودم گفتم برمیگردی اینطرف؟
گف نه
گفتم تو رو خدا
نشست لبه تخت سرش رو گرفت تو دستش 
رفتم عقب تر
پاشد رف تو تراس
داشتم از بین پرده و دیوار نگاش میکردم
وایساده بود رو به روی تهران
همینجور که داشتم به این صحنه نگاه میکردم فکر کردم چقد شبیه فیلما..
ولی واقعی بود
ول
نتونستم، هرکاری کردم نشد، دلم آروم نگرفت،
صبح پاشد واسه خودش رفت شرکت، فقط رو‌ در یخچال یادداشت گذاشته بود که: برگشتم ناهار میریم بیرون...
ته بخشش واسه آروم کردنم روز‌سالگرد مهسا همین بود :(((
ولی بس نبود...
به فرزانه زنگ زدم گفتم بریم سالگرد، باور نمی کرد بابا اجازه داده، گفته بود به خاطر من اونم نمیره، گفتم بیا بریم اجازه داد ، دروغ گفتم.
مهسا می دونم چقد زجر کشیدی مامان باباتو بالاسر قبرت دیدی، کنار هم! منم اندازه تو عذاب کشیدم، ازشون متنفر
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بى وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟
 
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟
 
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟
 
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
 
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود لالا چرا؟
 
آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمى‌پاشد زهم دنیا چرا؟
نرده ها به منظور حفاظت از سقوط از روی پله ها و همچنین به عنوان کمک کننده در بالا رفتن از پله ها مورد استفاده قرار می گیرند.
نرده ها مدلهای زیادی دارند که بصورت مختصر توضیحاتی درباره آن بیان می گردد:
نرده چوبی متداولترین نوع نرده در پله گرد است زیرا گرمای خاصی به دکوراسیون داخلی منرل می دهد ولی در نهایت سلیقه کارفرما در انتخاب نرده مهم است. نرده های چوبی از پایه های چوبی خراطی شده و پایه های cnc اجرا می گردد. نرده های مدرن چوبی ترکیبی از چوب و فلز
جاده برام مثل بهشت بود، هوای بارونی، بوی خاک، جنگل سبز، واقعا انگار خواب میدیدم، همه چی مثل رویا بود...کل راه رو خوش بودیم، گفتیم و خندیدیم، از ته دل ،ولی....
پیانو...وقتی رسیدیم و چشمم بهش افتاد...یه خاطره دور جلوی چشمم زنده شد، انگار که همون لحظه اتفاق افتاده باشه، آخرین باری که همگی اومده بودیم اینجا، با خاله مارال اینا....
مامان ازم خواست بزنم، به صدای پیانو اعتیاد داره، هر شب باید بشنوه...یا خودش میزد یامن....وقتی رفتم بزنم سیاوش اومد سراغم ،گف
خدایا نذار امید هامون ناامید بشه
امشب به خاطر جمله ی یه کسی خیلی ...
به اوضاع احوالمون دلسوزای انقلاب سوخت...
که دارن یه جور هدر میرین میسوزن و کسی هم نیست از نیت های پاکشون  از درستکاریشون استفاده کنه !
وسط فیلم ایستاده در غبار پاشد رفت خونشون
حین رفتن حس منو دید و میدونست دغدغ هی منم چیه یه جور غریبی داشت گلایه میکرد
انگار که هنوز هم با این سن امید داره یه جا به کار گرفته شه یه گوشه ی کار رو بگیره زیر لب با خودش میگفت
خب که چی داره میگه که یه هم
 
 
ه قول مینااومدم که رسم هرساله رو به جا بیارم و اخرین پست سال ۹۸ رو بنویسماین سال برای ما پر از چالشای بزرگ و کوچیک بودبزرگترینش سه بار اثاث کشی توی سه ماه و ده روز آوارگی بود از بدترین روزای زندگیمضرر های مالی که چندبار اتفاق افتادفوت خاله ام که هنوزم باورم نشدهحالا هم جریان ویروس و اضطرابی که همه مارو گرفتهولی گذشته از همه اینا بعد ها حتما میگم که همه چیز از سال ۹۸ شروع شدکه یهو تصمیم گرفتم کانال بزنم و سفارش بگیرمکه یهو جرقه ای تو ذهنم ر
شاید کمتر کسی بدونه و بفهمه که من در بدترین حالات روحی زندگیم به سر میبرم مدتیه ...
ولی میدونم این هم یک مقطع گذراست و میگذره...
مهم نیست...
دیشب کشیک بودم ... 
رسما نا نداشتم...
یه مریض بدحال تو بخش داشتم ؛ یه پام بخش بود، یه پام اورژانس... 
رسما خودم رو میکشیدم...
به در و دیوار میزدم مریضم ، پیرمرد دوست داشتنی رو بفرستم icu ! و خب بیهوشی ها قبول نمیکردن و میگفتن جا نیست ! زنگ میزدم استادم ، چرت و پرت اوردر میداد ! تهشم گفتن خودت هرچی خواستی بذار و فوقش کد
دیشب در حال دعای جوشن خوندن بودم که دیدم یه آقایی روبروی ما داره نماز میخونه ولی ۹۰ درجه انحراف قبله داره!
به خانمی که کنارش بود علامت دادم که قبله از این طرفه.
قبله‌نمای موبایلشونو باز کردن گفتن نه همین درسته! گفتم از من بشنو من مطمئنم  قبله این طرفیه که من میگم!
بعد خودم قبله‌نما رو آوردم و دیدم بنده خدا درست میگه قبله‌نمای بادصبا داره قبله رو از اون سمت نشون میده! :/
گفتم این اشتباهه. حالا حرف منو قبول نمیکنی نکن ولی جهت قبرشهید رو ببین! قبل
فردا تفکر داریم، چون آسونه امروز فرزانه و بیتا هم باهام اومدن بام،اونقد قدم زدیم ..خیلی خوب بود خیلی خیلی... ولی هیچکدوم از این بیرون رفتنا اصلا بهم کیف نمیده وقتی یادم میاد که حداقل یه ماه دیگه نمی تونم اینجوری کیف کنم با بچه ها:(((
امروز بابا دیر اومد باز...بدجور اعصابم به هم میریزه وقتی دیر میاد..مخصوصا این چند روز آخر رو...چند روز پیشم دیر اومد گفتم بهش...گفتم تورورخدا این چند روز دیر نیایید ولی بازم...
دید ناراحتم، بغلم کرد عذرخواهی کرد گفت عوض
یه زمانی بود که خیلی پیگیر کار بودم و دلم میخواست تو یه شرکت خوب بتونم کار پیداکنم ، از قضا تونستم برای مصاحبه تو یکی از شرکت هایی که همیشه دلم میخواست عضوی ازش باشم قبول بشم ! بعد از گذراندن 3 مرحله مصاحبه علمی و عملی و .. نوبت رسید به معاون مدیریت که باهام مصاحبه کنه ، تمام مصاحبه ها و نتایجشون عالی بود ! همونطور که گزارش عملکردم رو میخوند یه نگاه بهم انداخت ، گزارش رو  گذاشت کنار و شروع کرد به پرسیدن سوالات تخصصی ، انگیزمو از کار کردن و هدفهام
اگه هزار بارم این کتابو بخونم بازم ازش یاد میگیرم. دلم میخواد حتی همین حالا که تموم شد دوباره شروعش کنم و بخونمش. خیلی کتاب خوبی. خیلی براش کمه. خیلی دوسش دارم.
سوزان سونتاگ و جاناتان کات، ترجمهٔ فرشیده میربغدادآبادی ، نشر حرفه نویسنده.
سونتاگ در مدخل یکی از خاطراتش از خود میپرسد «چه چیزی به من حسی از نیرومندی میدهد؟» و در پاسخ می‌گوید :« عاشق بودن و کار کردن » و تایید وفاداری به « سرمستی های پرشور ذهن». 
زمانی که ذهن به سراغ دانستن برود ، فضا
 
ملجاء ی گریزهای من ! شنوای من ! خدای درد آشنای من ! تنها پناهگاه من !
خدای من !
گریزان به شکایت آمده ام.
از تهاجم نفس لئیم بسیار به بدی امر کننده و در خطایا شتابنده و در سرکشی آزورزنده و به خشم کیفر آمیز تو دست یازنده.
خدا ! خدا ! این نفس، مرا به لبه ی پرتگاه می کشاند و هلاکم می کند.
 
خدایا ! 
این نفس چه بهانه جو و بلند آرزوست. 
اگرش شری رسد فریاد و ناله و شکایت می کند و اگرش خیری، ممانعت.
این نفس چه بازیگوش و بیهوده جوست.
خدایا !
از شریان این نفس خون غف
حسن که از خواب پاشد بدجور گرسنه بود تا چشمش رو باز کرد سیب های قرمز خوش آب و رنگ رو دید و دهنش حسابی آب افتاد. داد زد ننه جون من سیب می خوام. ننه اش گفت: اگر سیب می خوای باید پاشی خودت برداری. یه تکونی به خودت بده . حسن کچل دستش رو دراز کرد و اولین سیب رو برداشت و خورد و کلی کیف کرد کمی خودش رو کشید و دومی رو هم برداشت . خلاصه همینطور خودش رو تا دم در خونه رسوند. ننه پیرزن یواشکی اونو نگاه می کرد و دنبالش می رفت همین که حسن خواست سیب تو کوچه رو برداره ف
این ابرهایِ تیره که بگذشته ست،
بر موج‌هایِ سبزِ کف‌آلوده،
جانِ مرا به‌درد چه فرساید،
روح‌ام اگر نمی‌کُنَد آسوده؟
دیگر پیامی از تو مرا نارَد،
این ابرهایِ تیره‌یِ توفان‌زا
زین پس به زخمِ کهنه نمک پاشد،
مهتابِ سرد و زمزمه‌یِ دریا.
وین مرغکانِ خسته‌یِ سنگین‌بال،
بازآمده از آن سرِ دنیاها
وین قایقِ رسیده هم‌اکنون باز،
پاروکشان از آن سرِ دریاها…
هرگز دگر حبابی از این امواج،
شب‌هایِ پُرستاره‌یِ رؤیارنگ،
بر ماسه‌هایِ سرد، نبیند
1-  از خوبی های کلاس مجازی دانشگاه اینه که :
از خواب بلند میشی، میری دست و صورتت رو میشوری و بعد خیلی راحت میری میشینی سر کلاس.
چون عموما این استادِ که فقط حرف میزنه، زود هم خسته میشه و کلاس رو زودتر تعطیل میکنه:) یه استاد داریم که سه ساعت رو درحالت عادی و یه ضرب درس میداد. الان خودش وسطا کم میاره، به دو ساعت و بیست دقیقه رضایت میده و میگه پاشین برین.
 
2- وقتی به صورت مجازی سر کلاسی، برای مامانت دقیقا این معنی رو میده که تو توی خونه ای و داری برای خ
مثل همه‌ی سه‌شنبه‌های شلوغ، امروز صب هم بعد از سه چهار ساعت خوابیدن، هم کله رو که طبق معمول آماده کردن ارائه‌ش تا صبح طول کشیده بود و دیرش شده بود رو راهی کردم و بعد از کمی خستگی در کردن دوباره روزم رو از نو شروع کردم. ناصر پیشم بود و بعد از رفتن هم‌کله میخندید می‌گفت عین بچه‌ مدرسه‌ایا :) انگار نه انگار داره میره دانشگاه، سر کلاس دکترا. از صب که پاشد غر زد و نق و نوق که چرا باید برم سر کلاس، تا اون دم در که همه چیش رو باید پیدا می‌کردی می‌دا
 
امروز ۲۹ آذر نود و هشته! خیلی روز خاصی نبود 
یه جمعه ی معمولی و آروم که همین البته چیز خیلی خاصیه
دیگه مدتیه وقتی از زیر پلی که همیشه با پ قرار میذاشتیم رد میشم با نگاه دنبالش نمیگردم 
ینی راستش از اون شبی که عین بهم گفت پ دوست دختر داره دیگه یهو همه چی خاکستر شد مثه یه زغال خیلی سوخته بود گمونم
بعدش اون روزی که رفتم کتابخونه و دختره رو با پ دیدم اول قلبم افتاد بعد حسابی دختره رو نگاه کردم 
یه خط نورو خوندم یه نگاه به دختره کردم 
داشتم خل میشدم
نرده ها به منظور حفاظت از سقوط از روی پله ها و همچنین به عنوان کمک کننده در بالا رفتن از پله ها مورد استفاده قرار می گیرند.
نرده ها مدلهای زیادی دارند که بصورت مختصر توضیحاتی درباره آن بیان می گردد:
نرده چوبی متداولترین نوع نرده در پله گرد است زیرا گرمای خاصی به دکوراسیون داخلی منرل می دهد ولی در نهایت سلیقه کارفرما در انتخاب نرده مهم است. نرده های چوبی از پایه های چوبی خراطی شده و پایه های cnc اجرا می گردد. نرده های مدرن چوبی ترکیبی از چوب و فلز
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که پدر یا مادر یا  قدیمی ترها در هنگام نوشیدن آب به شما بگویند که بنشینید و آب بخورید.
از آن جایی که این مساله برای خود من هم اتفاق افتاده! تصمیم گرفتم تا از نظر علمی صحت و سقم این قضیه را بررسی کنم هر چند که ذره ای امید نداشتم که این مساله جدی باشد.
در نهایت تعجب مشاهده کردم که بله!
خطر جدی در کمین من و همه کسانی است که عادت به نوشیدن آب به صورت ایستاده دارند.
از نظر علمی
کد کالا: 1002
سمپاش شارژی اکتیو مدل AC1020LE حجم 20 لیتر
سمپاش وسیله‌ای جهت پاشش سموم به صورت یکنواخت است. سم‌پاش‌ها در سایزهای مختلف دسته بندی می‌شوند.« سم‌پاش شارژی رودوشی 20 لیتری اکتیو مدل AC1020LE » با کمک نیروی شارژ باتری و نیز نیروی انسانی سموم را به طور گسترده و یکنواخت می پاشد. دوکاره بودن این سم‌پاش از مهترین مزیت‌های این دستگاه بوده که هم قابلیت استفاده دستی و هم شارژی را داراست.
در این سم‌پاش از باتری با کیفیت 12ولت (8 آمپرساعت) پاناسونیک
یه چی رو تو نوت های گوشیم نوشته بودم بعدا بیام اینجا بنویسمش
الان یادم افتاد
یه بار یه یارو فالگیره برگشت بهم گفت یه دختره که آخر اسمش فلان حرفه دختره احمقیه و نه از روی بدخواهی ولی با بی عقلیش حرفات رو این ور اونور می بره
خب اولین کسی که تو ذهنم اومد ه بود
میدونستم خیلی چیزا رو به اون دوتا میگه که از قضا یکی شونم خیلی دهن لقه
اما نه تا این حد
یه سری چیزا رو یکی شون به روم می آورد که دهنم باز می موند
میگفتم تو تو اتاق ما دوربین کار گذاشتی؟
میدونس
از اخرین مطلبم در اینجا خیلی گذشته، وقتی برگشتم و خواندم دیدم حدودا یک سال بیشتر است که اینجا مانند اکثر دیگر وبلاگ هایم یادم رفته و ققنوس را رها کرده ام.
اما در اینستاگرام(melikamosadeghi)کمی و بیش نوشتم و در نشریه ژنر.
اگر به تاریخ این روزها بخواهم حرف بزنم. بهار است و شیرازیم . جالب تر اردی بهشت پهن شده کف شهر اما ما در خانه مانده ایم. 
(کرونای نفس گیر آمده است بیخ گوشمان) از اواسط اسفند، ترسان به شیراز برگشتم و نمی دانم حال تهران چگونه است/
می ترسی
سلام امیر هستم  24 ساله از ایران.من عاشق سکس خانوادگی بخصوص سکس با مامی هستم ولی امروز می خوام از اولین سکس خودم بگم.
اولین سکس من با یه زن 37 ساله بود .از دوستای مامانم بود اکثرا بعدی که کارش تمام میشد سر راهش میومد خونه ما یه سری هم به مامانم بزنه.من سیما جون صداش میزدم و همیشه دوست داشتم یه بار خودمو خودش تنها تو خونه باشیم اخه خیلی اهل شوخی بود بر خلاف مامان من که سعی می کرد سنگین باشه.این سیما حانوم ما دو تا بچه داشت یکی 9 ساله یکی دیگه هم 12سال
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک د
ساعت ۱ صبح دو تا بستری کردم ، تو دستور نوشتم که آزمایشاشون بهم اطلاع داده بشه از بخش ! 
حضوری هم رفتم تو بخش گفتم آزمایشاشون اومد هر ساعتی بهم زنگ بزنین که اگر لازم بود بیام آنتی بیوتیک بذارم ...
ساعت ۲ از اورژانس زنگ زدن که یادت رفته دستور بستری یکی رو تو یه قسمت اورژانس وارد کنی ... یه مکثی کرد ، گفت من میفرستم بخش اونجا وارد کن ... (خدا خیرش بده)...
ساعت ۴ بهم زنگ زد پرستار آزمایش ها رو خوند ؛ یکیشون آنتی بیوتیک لازم بود ، گفتم میام ۱ ساعت دیگه ...
ساع
سگو دیشب کلی پارس کرد و دو بار نصف شب بیدارم کرد. این اولین بارش بود. ظهر دلیلش رو فهمیدم. مامانش دیشب صدای گریه ش می اومد. صبح هم دیر بیدار شد و چند باری با تلفن حرف می زد و گریه می کرد. سگو هم غمگین کز (شما هم میگید این اصطلاحو؟ ) کرده بود پشت در ورودی و حتی نمی رفت تو اتاق مامانش :|  آخه لعنتی تو چرا اینقدر احساساتی هستی؟‌:(
 
 
 
شب قبل از سال تحویل من تنها خونه بودم. جنی بهم گفته بود یکی از دوستاش گفته من اون شب تا دیروقت جلسه دارم صبح هم باز باید ب
"می گویند، در این جهان اندازه ی خوشی بر میزان درد چربش دارد، یا دست کم توازنی بین این دو برقرار است. باشد، اگر خواننده مایل است به اِجمال از صحت و سقم این عقیده آگاه شود بگذار  تا بین حالِ دو حیوان که یکی در حالِ دریدن و خوردنِ دیگری است قضاوت کند. در بدبختی و مصیبت از هر قماش، بهترین کار این خواهد بود که در اندیشه ی آنان باشیم که در مقایسه با ما باز هم در شرایطی دشوارتر گرفتارند؛ و این هم ملجأ و تسلی خاطری است که درش بر روی همه کس گشوده است. با ای
آدم کشتن کار سختی
است. این را از کسی می‌شنوید که تا به حال پانزده بیست را در خواب کشته است؛ آدمی که
اولین قتلش را در یازده سالگی و در حیاط خانه مادربزرگش انجام داده. آنچه در ادامه
می‌خوانید، حاصل تجارب نگارنده از قتل‌های متنوع و حالات پس از آن است.

قتل بر دو نوع است.
از فاصله نزدیک و از فاصله دور. وقتی تفنگ دستت باشد و دشمن سمتت بیاید، کشتن خیلی
راحت است. احتمالا صورتت را نمی‌بیند و صورتش را نمی‌بینی. تیر را می‌زنی توی سر یا
سینه‌ و می‌افتد
ماجرا های منو دیسک! 
فکر کن رفتم دکتر عکس رادیولوژی رو ببینه بعد میپرسه چیکاره ای منم گفتم هیچی تازه درسم تموم شده بعد اون بگه چی خوندی منم گفتم بیوشیمی و بعد قیافه دکتر رو ببینی که یه نگاه تحسین آمیزی بهت انداخته و کلا حواسش از عکس و دردت پرت شده و میگه کجا درس خوندی و رفرنستون چی بود و استادت کی بود و منم جوابشو میدم و اونم میگه حتما لنینجر زبان اصلی بخر بخون! 
تو جلسه سوم که ام آر آی رو دید گفت دیسک شدید داری و ارجاع میدم به جراح مغز و اعصاب و
شعر در مورد خواب
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد خواب برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
دستم را
به زیبایی تو نزدیک می کنم
و خواب از سرم می پرد
حتما که نباید
فنجان را سر کشید
گاهی قهوه از چشم ها
در جان می چکد.
شعر در مورد خواب
به من فکر کن
قبل از خواب
در لحظه های مکاشفه
در آخرین ثانیه هشیاری
بگذار پروانه ای که روی شانه ات نشسته
عطر گیسوان مرا نفس بکشد
در آن سوی مرزهایی که
سلام مامان، خوبی؟ چه خبر؟ چیکارا کردی؟ قبول باشه. دمت گرم، دیگه چیکار می‌خواستی بکنی؟ روز تاسوعا اینهمه خودت رو خسته کردی، عاشورا هم که کم نذاشتی. ایشالا هفته‌ی بعدی که نذر داری، میام خونه. به داداش گفتم اگه تونستین یه وعده برنج نذری برام نگه دارین. کار داداش چی شد؟ ای بابا. خب بذار مسئولیت کارهاشو بپذیره و تاوان کم‌کاری‌هاش اگر کم شدن از پس‌اندازهاشه، خودش پس بده. من نمیگم همه‌ی تقصیرات گردن اونه، بله جامعه هم مقصره. اما کی و کِی باید ای
داشتم فکر میکردم.یهو یاد ز افتادم.یکم بهش فکر کردم.ز یکی از پسرای کلاسمونه که کرد و سُنی هست.آدم فوق العاده آرومی بود که شاید به نظرم به خاطر اینکه لهجه خیلی غلیظی داشت اعتماد بنفس حرف زدن نداشت زیاد اما در کل ساکت و مودب بود.اون اول که اومده بودیم دانشگاه کلی طرفدار پیدا کرده بود.سبزه و قدبلند و خوش هیکل قیافشم نسبتا جذاب بود.میم از اول ازش خوشش اومد.همون اول پاشد رفت کل اعضای خانوادشو فالو کرد توی اینستا.سعی میکرد بهش نزدیک شه.یه مدت که گذشت
در حوالی ساعت یک و نیم بعد ازظهر کتابخانه‌.دو دختر با لباس های معمولی و قیافه های معمولی، در راهروی ورودی ایستاده اند و یکی از آن ها با فلاسک نیم لیتری که در دست دارد به آب سردکن آب‌جوش می پاشد.
این اتفاق از دوربین های مداربسته و چشم یکی از مراجعین دور نمی ماند.پسری لاغر و استخوانی که احتمالا به قصد آب خوردن،از سالن مطالعه بیرون آمده با چشم های گرد‌شده صحنه را می بیند.
این اتفاق کمی عجیب به نظر می رسد.هر انسان معقولی اگر این صحنه را تصویرسازی
استادی که انقدر دانشجو جماعتو ضایع کنه استاد نیست که من بیچاره هفته پیش چهارشنبه نرفتم دانشگاه بعد استادش گفته بود هفته دیگه امتحان میگیرم! خلاصه که من مسترس شدم که ای وااای این می‌خواد امتحان بگیره و بدبخت شدم و اینا بعد دیروز صبح ساعت ۷:۴۰ دقیقه با غصه از رختخواب عزیزتر از جان دل کندم رفتم نشستم درس لعنتیشو خوندم و در نهایت تعجب دیدم داداش ظاهرش سخت بود باطنش آسون بود!
باید یاد میگرفتیم که ساختمان شامه تیلاکوئید و زنجیره فتوسنتزیش رو رسم
استادی که انقدر دانشجو جماعتو ضایع کنه استاد نیست که من بیچاره هفته پیش چهارشنبه نرفتم دانشگاه بعد استادش گفته بود هفته دیگه امتحان میگیرم! خلاصه که من مسترس شدم که ای وااای این می‌خواد امتحان بگیره و بدبخت شدم و اینا بعد دیروز صبح ساعت ۷:۴۰ دقیقه با غصه از رختخواب عزیزتر از جان دل کندم رفتم نشستم درس لعنتیشو خوندم و در نهایت تعجب دیدم داداش ظاهرش سخت بود باطنش آسون بود!
باید یاد میگرفتیم که ساختمان شامه تیلاکوئید و زنجیره فتوسنتزیش رو رسم
یه وقتایی هم مثل امروز میشه که صبح چشم باز میکنم میبینم مشتری جوگیر شده پیام داده که به فلانی بگو کارم کنسل شده...بعدم هرچی زنگ میزنم جواب نمیده و سر ظهری خودش زنگ میزنه که سرکار بودم.....بعدم توضیح میدم که معمار کار شما منم و من جوابگوی شما هستم....و خب حالا با هزار منت ساعت قرار رو سر ظهر تعیین میکنه....خودمو بدو بدو رسوندم دفتر و نشستم براش توضیح میدم یهو مبلغ قرارداد رو نصف میکنه و تازه یه عالمه هم کار اضافی میخواد ازم....
منم گفتم با تمام احترامی
صندلیِ چوبی روبرعکس،روبروی  صندلی ای که دختره روی اون نشسته بود گزاشت ،روی اون نشست وباپوزخندبه قیافه ی نترس دختر زل زد،هیچ اثر ترسی توی چهره ی یخی دخترنمایان نبود و این مهری بودبرای تائیدحرفه کاوه،که این دختر، دخترخاله ی شهابی بود!کاوه یکم خودشوبه جلو متمایل کرد ودستاشو زیر ‌چونه ش خوابوند وگفت:_خب،خانومه ستایش ملکی؛دخترخاله ی سرهنگ شهابی!البته اینجا ملقبی به کوکب بارانی،خب اوضاع و احوال بروفق مراده انشالله؟اینجابهتون خوش میگذره؟.. ط
وقتی که گفته شد بیا معلم پیش دبستانی بشو هنگ کردم،مونده بودم چی بگم که مدیر محترمتون گفت به عنوان کمک مربی با این همکارمون کار کنم ولی یه فرق اساسی داشتاونم اینکه دو روز اول هفته خودم تنها بودم،یه کلاس ۱۸ نفره پسر
از من انکار که نمیتونم و از اون دو نفر اصرار که تو میتونی
خلاصه که با اجبار قبول کردم و رفتم سر کلاس و این تازه شروع ماجرا بود
کلاسها تو یه زیر زمین بود که ۱۰_۱۵ تا پله میخورد می‌آمد پایین،از در ورودی که وارد می‌شدی روبه رو به روت یه
تو بیمارستان جز خانواده ام( که همیشه فقط همین ها کنارم بودن.... مادرم...) هیچکس نبود و من چطور حس عمیق و حقیقی تنهایی رو با واژه‌ها بیان کنم....هیپکس نبود.. هیچکدوم از اون آدمایی که با تمام قوا سعی میکردم رضایتشونو کسب کنم! خودمو باهاشون مقایسه کنم! ازشون ناراحت یا خوشحال باشم به صورت پایدار! هیچکس نبود........ و این حاله سیاه رو کی حس میکنه جز کسی که تجربه‌ش کرده.....
بعد از مرخصیم تصمیم گرفتم وابستگی دارویی رو کلا قطع کنم و عملا دیگه پیش روانپزشک نمی
دانلود فیلم The Children Act 2017
:: دوبله شده به زبان شیرین پارسی ::

منتشر کننده فایل : RubixFa
 
نام فارسی فیلم : رفتار کودکان
زبان : دوبله پارسی + انگلیسی (دو زبانه)
کیفیت : BluRay 720p / BluRay 1080p
ژانر : غم‌ انگیز | خانوادگی | اجتماعی
محصول : انگلیس و آمریکا (Usa & England)
حجم : 2050 مگابایت / 1030 مگابایت
کارگردان : Richard Eyre
ستارگان : Emma Thompson , Stanley Tucci , Ben Chaplin , Fionn Whitehead
: 6.7
زیرنویس فارسی : دارد با لینک مستقیم
جستجوی زیرنویس : کلیک کنید

خلاصه داستان : رفتار
کودکان ، ف
در را آرام باز می‌کنم. روی صندلی کنار دکتر می‌نشینم.
دکتر می‌گوید: بفرمایید، چه مشکلی دارید.
هنوز دهان باز نکرده، شروع به نوشتن می‌کند. کمی متعجبانه می‌پرسم: آقای دکتر من که هنوز چیزی نگفتم.
- نه چیزی نیست، بسم الله بود، شما ادامه بده.
- بله آقای دکتر، من یک مشکل خیلی اساسی دارم و هر روز باهاش دست و پنجه نرم می‌کنم.
باز دارد می‌نویسد، جوش می‌آورم، می‌پرسم: عه آقای دکتر شما هنوز داری می‌نویسی.
- نه شما بفرمایید، من دارم خط موازی می‌کشم تا مر
احمد توکلی رئیس سازمان مردم نهاد دیده بان شفافیت و عدالت در نامه ای به رئیس قوه قضائیه خواستار حمایت از وزارت بهداشت برای مقابله با مافیای تجهیزات پزشکی مقابله با کرونا شد.
متن این نامه به شرح ذیل است؛بسم الله الرحمن الرحیم برادر ارجمند آیت الله رئیسی رئیس محترم  قوه قضاییهسلام علیکمبرابر نامه وزیر محترم بهداشت، درمان و آموزش پزشکی به شورای عالی امنیت ملی که در سایت عصر ایران منتشر گردید شبکه ای ادعا نموده که قادر است دویست میلیون قطعه م
چهارشنبه:صرف صبونه ی پایان خدمت
ول چرخیدن با هاجر تو خیابونا و اولین بار دیدن دو تا فیلم تو سینما اونم تو یه روز
فیلم دوم که شبی که ماه کامل شد بود قشنگ با وردنه از رومون رد شد،یعنی یه طوری موقع برگشتن به خونه شفته بودیم که انگار نه انگار آخرین روز مدرسمون بود ولی واااااقعاااا خوش گذشت
پنجشنبه:به نام خدا:قرتی بازی!!!
موهامو کوتاه کردم(احساس میکنم بهش اعتیاد پیدا کردم ولی واقعا لذت بخشه موی کوتاه داشتن)
و دو تا آناناس رو ناخونام کشیدم(دختره ی شی
هر روز هزاران نفر جان خود را به علت حوادث کاری یا بیماری های مرتبط با فعالیت شغلی شان از دست می دهند و این چیزی ست که باید در زمان ثبت شرکتها در نظر آورده می شد. ایزو 45001 برای پیشگیری و ممانعت به عمل آوردن از چنین اتفاقاتی شکل گرفته است. این ها مرگ و میرهایی هستند که می توانست و باید مانع آن ها می شدیم و نباید در آینده به وقوع بپیوندند. پیاده سازی ایزو برای جلوگیری از وقوع و تکرار حوادث حین کار، به شکل استاندارد ISO 45001 در برنامه ی توسعه ی جهانی و سن
توضیحات فایل
نکات مهم کتاب اقتصاد خرد دکتر محسن نظری
دانشجویان و کاربران گرامی ،محصول مورد نظر شامل ۳۳۳ نکته مهم خلاصه کتاب اقتصاد خرد دکتر محسن نظری می باشد که با فرمت pdf با کیفیت عالی در ۲۰ صفحه تهیه و تدوین گردیده است که پس از پرداخت انلاین ،می توانید این محصول را دریافت و دانلود نمایید.
خلاصه کتاب اقتصاد خرد دکتر محسن نظری (۳۳۳ نکته مهم)
۳۳۳نکته مهم خلاصه کتاب اقتصاد خرد( دکترمحسن نظری ) که توسط رتبه برتر کشوری رشته مدیریت بازرگانی تهیه ش
با مامان رو مبل نشسته بودیم.گفت امروز چه روز بدی بود خیلی کسل بودم دلم به کار نمیرفت.
آروم گفتم خیلی هم بد نبود.
حرف زد از اینکه چرا هیچکدوم مون از زندگی لذت نمیبریم،بهش گفتم مامان تو خسته نشدی؟گفت:به نظر میاد تو از منم خسته تری،تو خیلی دپرس و آشفته به نظر میای من نمیدونم چه کاری میشه برات کرد.
آروم گفتم اره من از زندگی لذت نمیبرم.
گفت چرا؟دوستداری چطوری باشه؟چی میخوای؟
دیگه نتونستم هیچی بگم،چیزی که سریع توی چشمای من برابر میاد همش اشکِ و اشک،
 
انسانها  در همنشینی با ذات حق  بوی  خدا می دهند.
بسیاری از صفات فعلی خدا درانسان قابل حلول و ظهوراست.البته با دوز پائین تر
صفاتی مانند جمالیت  وخالقیت ورزاقیت.قهاریت .رحمانیت ...
ما انسانها اول ازهمه باید به انسان بودن خود وماموریت ها ومحدودیتها  و قابلیت هایمان آگاهی پیدا کنیم
انسانها خلاق آفریده شدند که نیازهای خود برای تکامل وآسایش وامنیت شان را بدست وفکرخود برآورده سازند .
یکی از بزرگترین ماموریتها وقابلیت های بشر ساختن  است
انسانها
رهپویان هدایت: در تفکر فرقه ضاله بهائیت شخصی که از فرقه خارج شود
به عنوان مطرود شناخته شده و مطابق با قانون فرقه مورد بدترین برخوردها و رفتارها
قرار می‌گیرد.
اما بحث بدینجا ختم نمی شود بلکه شخص بازگشته از فرقه ضاله علاوه بر
طرد از نظر خانوادگی نیز با مشکلاتی متعدد مواجه شده و در بیشتر مواقع زندگی مشترک
خود را از دست می‌دهد که این نشان دهنده رفتار سیستماتیک این فرقه ضاله برای از هم
پاشیدن کانون خانواده است.
به این مورد توجه کنید که اگر فردی ا
من ایستاده ام در امتداد فصلی سرد.
سوز سرما انگشتان دستم را گس کرده است!
درست مثل طعم خرمالویی که روزها در یخچال کسی سراغش را نگرفته است!
درست مثل پرنده ای مهاجر که در آغاز راه کوچ از فصلی گرم به فصلی سرد دلش برای تمام دلخوشی های زندگی قبلیش تنگ می شود.
من ایستاده ام در امتداد راهی تاریک.
توان ایستادن ندارم. پاهایم رمق هایش را در روزهای گذشته ی عمرم جا گذاشته اند!
چشمانم راه به جایی نمی برد. کور شده ام. چراغی در دست ندارم. ایستاده ام در انتهای شاهر
معمای جالبی‌ست. آب چطور به جنگل‌ها می‌رسد؟ یا اگر یک قدم عقب‌تر برگردیم_ اصلاً آب چگونه به زمین‌های  خشکی می‌رسد؟ بنظر می‌رسد پرسش ساده‌ای‌ باشد، اما خیلی هم ساده نیست؛ زیرا یکی از مشخصاتِ جوهری زمین‌های خشکی این است که در ارتفاعی بالاتر از آب‌ها قرار دارند و نیروی جاذبه باعث می‌شود آب به سمت نقاط پایین‌تر جاری شود؛ پس چرا تا به حال همه‌ی قارّه‌ها خشک نشده‌اند؟ اگر چنین نمی‌شود تنها به لطف آبی‌ست که مدام از ابرها فرو می‌ریزد. تش

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها