نتایج جستجو برای عبارت :

خخخخخخخ:)

سلام این وبلاگ در حال ساخته و هنوز پستی نمایش داده نمیشه......لطفا شکیبا باشید خخخخخخخ
نه جدا یه مقدار صبر کنید تا من با کلی سوپرایز بیام........
                                                           با کلی پست کی پاپی باحال........
                                                                         مرسی دوستام.........
سلام این وبلاگ در حال ساخته و هنوز پستی نمایش داده نمیشه......لطفا شکیبا باشید خخخخخخخ
نه جدا یه مقدار صبر کنید تا من با کلی سوپرایز بیام........
                                                           با کلی پست کی پاپی باحال........
                                                                         مرسی دوستام.........
                     بگین بیوگرافی چه گروهی رو می خواین براتون بزارم
Hey my name is Amy, I am from Leggings Hut.Thought I'd let you know that we ship our fitness apparel worldwide directly from New York City.Fitness leggings and athletic wear for women made with quality soft material.You will never overpay when shopping with us.Discover our collection today http://www.leggingshut.coThanks and have a great day!
 
 
 
 
یکی بگه این چیه؟
خخخخخخخ
به بابام میگم بابا من که همش دارم سالاد میخورم چرا باز چاق میشم؟
میگه : گاو هم همش علف میخوره ببین هیکلشو
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بزگوار تبحر خاصی داره تو قانع کردن://
یادش بخیر قبلاناکه هرکسی تو خونش حموم نداشت.میرفتن حموم روستا صبحا زنانه بود بعدظهرا مردونه.بعدبغلش مردونه ساختن
تا وارد حموم میشدی یه دوش میگرفتی میومدی پشت مردومو کیسه میکشیدی اونام میومدن برای تشکر پشت تورو کیسه میکشیدن
نرخشم 1000تومن بودبعد هموم .چقدپدرم منو بزور میبرد هموم بچه بودم فرار میکردم که حموم نرم خخخخخخخ میرفتم بازی گوشی
چقد پشت پدرمو کیسه کشیدم.2ساعت میموند هموم من درمیرفتمو میگفتم مقش دارم
کلکلو هااااااااا 
بچه هااااااااااا
با همگی هستممممممممم 



هیچی دیگه گفتم جو بدم خخخخخ 
اخه من با شما چیکار دارم ؟خخخخخ 
پاشید برید دنبال زندگیتون خخخخخخخخ 


شوخی کردم بابا 
صندلی داغ میخوام بزارم هر کی زود تر گفت عاشقم هست اون میشینه خخخخخخخ 
ساعت هم مشخص کنید 
حس فسفر سوزوندن ندارم 
مرسی اه
مواد لازم:
1عددطناب
2جورابی که 365روز شسته نشده باشه
3.مایع کشک
طرز تهیه:
مایع کشک را در جوراب ریخته ودرب آن را بابند بسته وبه طناب آویزان کرده یابه بند رخت تا خوب جابیافتدو ترش
مزه شده وبوی عطر جوراب در آن نفوذ کند وخوش طعم و خوش عطر وخوش بو شود خخخخخ بعد از چندساعت
کشک شما آماده مصرف میباشد خوش طعم خوش عطر وخوش مزه خخخخخخخ

الفراررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر :)))))))))
روز عزیزای دل باباناموس داداشاهووی مامانادخی منگولاجینگول مینگولاروز دختر خوشگلا مبارک

عرضی ندارم بانوفقط یادت باشد امروز که دختریدر آینده مادر دختر دیگری هستیو روزی می‌آید که مادر بزرگ می‌شویپس جدا از همه ناپاکی‌ها، تو پاک بمان!روز دختر مبارک


دختر چیست؟موجودی است که فقط شیطونی‌اش به یه دنیا می‌ارزهروز دختر مبارک

من از تو گلبنی بهتر ندیدم / ز تو باغ گلی خوشتر ندیدممیان این همه گل‌های عالم / گلی خوشبوتر از دختر ندیدمروز دختر مبارک

چی شد دلت خواست؟
منم دلم خواست 
خخخخخخخ












متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
سوال: چرا آقایان موقع غذا خوردن حرف نمیزنند ولی خانم ها حرف میزنند ؟
- جواب مرد: چون مردها مودب تر هستند
- جواب زن : چون مردها کم هوش هستند و در آن واحد نمیتوانند دو کار رو باهم انجام بدهند
سوال: چرا خانم ها  دو برابر مردها حرف میزنند؟
جواب مرد: چون کم حرفی نشانه خرد است
جواب زن: چون زنها باید هر چیزی را دوبار تکرار کنند تا مردها متوجه شوند
سوال: چرا خدا ابتدا مرد را آفرید بعد زن را ؟
جواب مرد: چون مرد بهتر از زن است
جواب زن: چون اول خدا میخواست تمرین
همینجوری ک دارم به منشیم اخرین سفارشاتم رو میکنم واسه این چن مدت نبودنم گوشیم زنگ میخوره.سریع به حرفم خاتمه میدم ،تا اون بنده خدا پشت تلفن زیاد منتظر نمونه و طبق معمول بدون اینکه نگاه کنم کی زنگ زده میگم : 
+بفرمایین؟!
_سلام جان جانانم خسته نباشی
+مرسی عشقم تو هم خسته نباشی
_باشیوادولانیم مارالیم 
+خدا نکنه
_عزیزم، دلارام رو از مهد اوردم خونه تو هم زودتر کار هات رو توی مطب تموم کن تا ب پرواز برسیم
+چشم عاقایی،همین الان از مطب زدم بیرون تا نیم سا
خخخخخخ این خیلی باحال تره دوای قبلیه 
فقط موقعی که با لهجه حرف نمیزنم بعد دوباره شیرازی میشه خخخخخخخ 








متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
آقا من فاز اینایی رو که میان داستان زندگیشون رو تو تلگرام و اینستا منتشر میکنند و تا خصوصی ترین لحظاتشون رو با خلق الله شِیر میکنن درک نمی کنم
حالا بعضی داستانا ی نیمچه جذابیتی داره و اتفاقای خاصی تو زندگی افتاده که قابلیت رمان یا حتی فیلم شدن رو داره
ولی بعضیا واقعا ی زندگی یکنواخت و معمولی رو به اشتراک میزارن و از طریقش فالوور جذب میکنن و درآمد دارن
خودِ همین من یکی از اینا رو دنبال میکردم
اوایلش واقعا بد نبود
مخصوصا این که این خانوم وقتی ا
از بچگی ازش متنفر بودما:/مثلا وقتایی که مامانم کدو و بادمجون سرخ میکرد،میم به بادمجونا ناخونک میزد من به کدو ها و خب در این ی مورد همواره توی صلح بودیم خخخخ ولی ی چن روزیه بادمجون نداشتیم و منم هی گیر داده بودم کشک بادمجون کشک بادمجون(شاید به یاد میم که دوره ازم:'() خلاصه از مهربونیشون سوء استفاده کردم تا بالاخره  دیروز مامان مواد اولیه رو خرید ولی خب من چون ناهار ساعت شیش خوردم دیگه شام و کشک بادمجونو بی خیال شدم (: امروزم که مامان گفت ناهار کش
صبح روز دوشنبه ساعت هفت از خواب بیدار شدم و اماده شدم.گوشیمو از شارژ کشیدم و گذاشتم تو جیبم.ماشین من زود از پارکینگ بیرون اوردم تا س جان اماده بشه.زود به مدرسه رسیدم و رفتم پیش بچه ها.تولد ملی جون بود همون روز.بزارید یکم بریم عقب.با بچه ها پول گذاشتیم رو هم که هم صبحونه بگیریم و هم برای عصر کاری کنیم که خورد به تولد و برنامه عصرمون تبدیل شد به کیک تولد.برگردیم روز دوشنبه.ما یه کلاس پونزده نفره که هممون به تنهایی یک گروه اراذل به حساب میاییم.سروی
همیشه برای غرغر کردن میومدم اینجا خودمو سبک کنم و برم اما امروز میخوام از برنامه ریزی کوتاه مدت برای زندگیم بگم... خب حالا که کلاسا و آزمونای مسخره دانشگاه فرهنگیان تموم شده و جز خوندن برای اصلح دغدغه خاصی ندارم تصمیم گرفتم به رفیق شفیقم یعنی ورزش ملحق شم دلم میخواست ایروبیک برم هم آهنگه هم ورزش خیلی سال پیشا رفته بودم و خوشم اومده بود و الانم میخواستم ادامه بدم اما باشگاه های اطرافمون ندارن این رشته رو... پس تصمیم گرفتن پیلاتس شرکت کنم از او
خخخخخخ اهنگ حامدهمایو قرص قمر عزیزمممم چجوری میخونههههه فدات بشم من اجی 














متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">





 
۹۸ انقدرام بد نبود. فکر میکنم این خیلی شخصیه
اتفاقات بد زیادی افتاد که حوادث شخصی نبود
بدترین اتفاق برا من امسال ۲۲ دی ماه بود بزرگترین ترس زندگیم رو رقم زد که باعث شد از شهری که دوسش دارم دلم زده بشه. و هر لحظه‌اش ای کاش که فراموشم بشه
حالا خیلی فکر میکنم ب بقیه مردم به بقیه ادمهایی که شرایط منو به مراتب بدتر داشتن و فکر میکنم به شجاعتشون. و تو دلم تحسینشون میکنم. و میترسم بیشتر از این درموردش حرف بزنم اینجا
ولی ۹۸ سال خوبی بود برام. خیلی بهت
برای بیان این خاطره باید یه پیش زمینه ای بگم:
 
یه کارتونی هست که خیلی طرفدار داره به اسم دخترکفشدوزکی پسر گربه ای
شامل سه فصله. داستان مربوط میشه یه دختر و یه پسری که ابرقهرمان هستند (دقیقاً مثل مردعنکبوتی). اسم دختره مریدنت (دخترکفشدوزکی) اسم پسره آدرین(پسر گربه ای) حالا این وسط یه مربع عشق تشکیل شده. مریدنت عاشق آدرینه (درحالیکه آدرین مثل یه دوست معمولی نگاش میکنه) اما پسرگربه ای عاشق دخترکفشدوزکیه (درحالیکه دخترکفشدوزکی از پسر گربه‌ای خی
سلام
ظهرتون بخیر
دیروز عصر تولد به خیر و خوشی تموم شد
دیروز فقط تونستم دوتا کیک سیب و یک کیک دورنگ درست کنم
میوه هم سیب و نارنگی و انگور خریدیم
تنقلات هم فقط پفیلا داشتیم
عصرونه هم ساندویچ فلافل گرفتیم و حسابی پر و پیمون شد تولد مون
مامانم اینا ساعت چهار اومدن و قبل رسیدن مهمونا تونستیم چنتا عکس بگیریم
اهنگ های تولدی هم که پریسا جون فرستاده بود جشن مون رو پر ساز و آواز کرد
برعکس همیشه خواهرم اصن تو ذیرایی کمک نکرد 
خانواده همسری هم که قربون م
خب خب خب 
نزدیک دو سالگی وبلاگمه 
یه چالش گزاشتم.
از عجیب و غریب ترین و باحال ترین منعجب ترین اتفاقاتی که از اول وبلاگ نویسیتون افتاده بگید.
میتونید زیر همین پست نظر بزارید.میتونید خصوصی بفرستید و به ادامه این پست با اسم خودتون اضافه کنم.یا توی وبلاگ خودتون.همگی دعوتید 
اول خودم شروع میکنم
================
Melina
خب اولین اتفاق عجیبی که برای من افتاد (اقای خاص)اومدن بهم گفتم بدو برو تو وبلاگ اقای(افغانی)برات خواستگار پیدا شده.منم باور نکردم.گفتم سر کار
خب خب خب 
نزدیک دو سالگی وبلاگمه 
یه چالش گزاشتم.
از عجیب و غریب ترین و باحال ترین منعجب ترین اتفاقاتی که از اول وبلاگ نویسیتون افتاده بگید.
میتونید زیر همین پست نظر بزارید.میتونید خصوصی بفرستید و به ادامه این پست با اسم خودتون اضافه کنم.یا توی وبلاگ خودتون.همگی دعوتید 
اول خودم شروع میکنم
================
Melina
خب اولین اتفاق عجیبی که برای من افتاد (اقای خاص)اومدن بهم گفتم بدو برو تو وبلاگ اقای(افغانی)برات خواستگار پیدا شده.منم باور نکردم.گفتم سر کار
اسفند ماه سال یک سه هشت و سه رسید و من در عبور از پیچ تند هجده سالگی با ه دغدغه های دخترونه ای درگیر شدم که از جنس اضطراب و استرس های ناتموم و همیشگی بود و هروقت و هرمکانی بی اختیار به یاد دبیر بداخلاق شیمی می افتادم و از اینکه ترم اول توی سوم تجربی برای اولین بار در زندگی شیمی رو تجدید شده بودم عذاب وجدان میگرفتم ، هفته ی اول اسفند ماه رسید و رشت سردش شد ، آسمون اسیر بغض لجبازی و مبهمی شد ، ابرهایی از جنس ناخشنودی برسرشهر خیمه ی سنگینی زدند و
دوستان سلام . من شین براری هستم. و این هم روایتی حقیقی از زندگی من و تجربه ی عشق در هجده سالگی ...
 
 
 اسفند ماه سال یک سه هشت و سه رسید و من در عبور از پیچ تند هجده سالگی با دغدغه های دخترونه ای درگیر شدم که از جنس اضطراب و استرس های ناتموم و همیشگی بود و هروقت و هرمکانی بی اختیار به یاد دبیر بداخلاق شیمی می افتادم و از اینکه ترم اول توی سوم تجربی برای اولین بار در زندگی شیمی رو تجدید شده بودم عذاب وجدان میگرفتم ، هفته ی اول اسفند ماه رسید و رشت سر
 
بیش از ده سال دور شدم از تراژدی ، اما هنوز دچار پس لرزه هایی میشم ک از ناکجا سربر می اورند و همچون رودخانه ای در مسیری تعیین شده جاری میشوند ، مسیری ک در نهایت ب روح و روانم ختم خواهد شد ، رودخانه ای که از یک غروب برفی در اوایل اسفند 1383 سرچشمه گرفت ، روز به روز ، حادثه به حادثه عمق گرفت ، عرض گرفت ، و به مرور زمان تبدیل به رودخانه ای سرکش و پر پیچ و خم شد ، هرچه بیشتر به خاطرات آن وزهای تلخ و شیرین فکر میکنم ، رودخانه ی از جنس عاشقانه های حلق آویز
 
بیش از ده سال دور شدم از تراژدی ، اما هنوز دچار پس لرزه هایی میشم ک از ناکجا سربر می اورند و همچون رودخانه ای در مسیری تعیین شده جاری میشوند ، مسیری ک در نهایت ب روح و روانم ختم خواهد شد ، رودخانه ای که از یک غروب برفی در اوایل اسفند 1383 سرچشمه گرفت ، روز به روز ، حادثه به حادثه عمق گرفت ، عرض گرفت ، و به مرور زمان تبدیل به رودخانه ای سرکش و پر پیچ و خم شد ، هرچه بیشتر به خاطرات آن وزهای تلخ و شیرین فکر میکنم ، رودخانه ی از جنس عاشقانه های حلق آویز

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها