نتایج جستجو برای عبارت :

مجنونِ امید

این را بگذارید زیرِ باران با صدای چاووشی گوش دهید،
بگذارید با تاریکیِ شب بِ خوردِ روحتان رود،
برای یکبار هم ک شده بگذارید موسیقی کار خودش را بکند...
 
( لازم بِ ذکر است کِ این موسیقی را ترجیحن بِ نیتِ محبوبِ رخ ننموده ی این روز های عالم گوش دهید )
 
 
ای یارِ جفا کرده ی پیوند بریده
این بود وفاداریُ عهد تو ندیده ؟
در کوی تو معروفمُ از روی تو محروم
گرگِ دهن آلوده ی یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیمُ همه شهر بگفتند
افسانه ی مجنونِ ب لیلی نرسیده
در خواب گ
ای تو آن که صدای گریه ات حتی در سکوتِ مرگبارِ شب به گوشِ کسی نمی رسد؛ای تو آن که نگاه ها از تبرک به چهره ی مقدست محروم اند؛در کدامین قبه ی متبرکه به انتظار برخواستن بانگِ ظهورت نشسته ای؟در کجای آسمان با خدایمان برای ما دعا می کنی؟در کدامین شب از حوالیِ بی خیالیِ ما گذر کرده ای و گردِ پاکِ محبتت را بر دامان ما نشانده ای کِ اینچنین مجنونِ رایحه ی بهشتی ات شده ایم؟کجای زمان برای ما دستانت را به سمتِ خدا گرفته ای کِ در دل شب نامت بر قلب هایمان درخش
یک آن که دیروز خود را وارسی می کردم، دیدم از گذر عمر هیچ ندارم در حال. بسیاری از چیزها که می دانستم از یادم رفته است، بسیاری از مهارت ها هم، شوق و شورها هم کم کم رخت بربسته، دلخستگی ها جای دلبستگی ها نشسته، دردهای جسمانی بعضاً عارض شده و خلاصه اینکه کاهیده شده ام به معنی تام کلمه. در همین فکرها بودم که شوقی سرازیر شد به سان آن شعر سیّد که "دارایی من دلی ست سرسبز ز عشق ...". یک حال درویشی ِ سرخوشی مانده است که با تمام گذشته آن را معاوضه نمی کنم. الحمد
امروز در پاکت می نویسم:
میخواهم به اتفاقات خوبِ نیفتاده، اعتماد کنم؛
به رسیدن ها، گرفتن ها، به دل ها ...
دست یار و لبخندش، آرامش و ثبات دلش، دلم ...
و ایمان داشته باشم که یکی از همین روزها، 
این اتفاقات، خواهند افتاد ...
درست لا به لای دغدغه هایی که از 
سرو کولِ روزمرگی هایم بالا می روند،
در دل نگرانی هایی که حوالیِ باورهای من، 
جا خوش کرده اند ...
و در اعماقِ خستگی های مفرط و تکراری ام ...
درست در اعماق خستگی های مفرط و تکراری ام ...
اتفاقات خوب، خواهن
امروز در پاکت می نویسم:
میخواهم به اتفاقات خوبِ نیفتاده، اعتماد کنم؛
به رسیدن ها، گرفتن ها، به دل ها ...
دست یار و لبخندش، آرامش و ثبات دلش، دلم ...
و ایمان داشته باشم که یکی از همین روزها، 
این اتفاقات، خواهند افتاد ...
درست لا به لای دغدغه هایی که از 
سرو کولِ روزمرگی هایم بالا می روند،
در دل نگرانی هایی که حوالیِ باورهای من، 
جا خوش کرده اند ...
و در اعماقِ خستگی های مفرط و تکراری ام ...
درست در اعماق خستگی های مفرط و تکراری ام ...
اتفاقات خوب، خواهن
روزی که تورا بر سر این سفره ببینم دیگر ز جهان  هیچ ندارم که ببینممن که به معبوده دله خویش رسیدماز همه جا و همه کس دل، بریدماین جانی که به جانم فزون گشت امروزاز نعمت حق بود که به آن یار رسیدم
 
 
مهدی داوودی
 
تو کیستی تو چیستی بارالها؟
تو هستی یا که نیستی  بارالها؟
تو خود گویی بخوانید مرا ، شوید اجابت
خواندیم تورا  چیزی به جز سختی ندیدیم بارالها
بگفتند این سختی که هستید امتحان هست
این امتحانش به چند بار ؟به یک بار یا که ده بار بارالها؟
عجیب اس
انسان دو وجه دارد.
وجهی علیه او و وجهی همراه او
تمام بیچارگی و بدبختی ما انسان‌ها سر رفت و آمد میان این سر و آن سرِ وجودمان است.
ما شبیه ژله‌ای هستیم که یک لحظه آرام و قرار نداریم.
گاهی علیه خودمان می‌شویم و گاهی له.
سر در گمی وقتی پایان می‌پذیرد که انتخاب کنیم در کدام جبهه ثابت بمانیم.
میانه ماندن دردی دوا نمی‌کند.
می‌شویم مثل مجنون و شترش که مجنون به هوای منزل لیلی سوارِ شتر بود و حرکت می‌کرد اما ماده شتر در فکر بچه‌اش بود. مجنون از خود بیخ
 نیست در عالم ریا و رَهزنی قانونِ ماشاهدِ رِندیّ ما باشد لب میگونِ ما

گر نباشد کشتنم طاعت ندارد هیچ جرمچون که شد حکمِ اَزل‌ بر صلّ سبکِ خون ما

آب شد از آتش عشق تو جسم خاکیمچاره کن از یاد کاکُل خاطرِ محزون ما

از خیالِ نرگس شَهلایِ جانان شد خرابخلوتِ خاکِ گلستانِ دلِ مفتونِ ما

می زند سنگِ تطاول‌آسمان بر سینه اماز هوایِ خواهشِ بختِ بَدِ وارونِ ما

در دلِ خوبان نباشد رحم وَرنه لیلی امبی خبر هرگز نگردد از دلِ مجنونِ ما

با هزاران شادکامی دوش "ح
قَیس بن مُلَوَّح(قیسِ بنی عامر)
مشهور به «مجنون لیلی»

 مجنون لقب شاعری عرب به نام قَیس بن مُلَوَّح عامری از قبیله عامر از نجد بوده که در نیمه دوم قرن هفتم میلادی می‌زیسته‌است. بر این اساس مجنون عاشق لیلی، دختری از همان قبیله بوده و اشعاری برای وی می‌سروده‌است. این اشعار چنان در میان اعراب مؤثر افتاد که دست‌کم تا دو قرن بعد، هر شعری که نام لیلی در آن بود، به وی منسوب می‌شد. این اشعار و حکایات، طی دویست سال بعد جمع‌آوری شد و در این مدت دست‌
آهنگ منم سرگشته حیرانت ای دوست
برای دانلود آهنگ منم سرگشته حیرانت ای دوست از حسین کشتکار به ادامه مطلب گلسار موزیک مراجعه کنید
منم سرگشته حیرانت؛ ای دوستکنم یک باره جان؛ قربانت، ای دوستخلیل آسا؛ زِ شوقِ وصلِ کویتدهم سر؛ بر سرِ پیمانت، ای دوستدلی دارم؛ در آتش، خانه کردهمیانِ شعله‌ ها؛ کاشانه کردهدلی دارم؛ که از شوقِ وصالتوجودم را زِ غم؛ ویرانه کردهوجودم را زِ غم؛ ویرانه کردهمن؛ آن آواره ی بشکسته بالمزِ هجرانت بُتا؛ رو بر زوالممنم آن؛ مرغ
دیشب داشتیم فیلم فوق لیسانسه ها رو تماشا می کردیم که تیکه ای از فیلم با وجود این که خنده بر لبانم نشوند ، من رو به فکر هم فرو برد . با وجود این که فیلم طنزی هست لابلاش نکته های آموزشی و حتی تیکه های سیاسی خوبی هم وجود داره که به جذابیتش کمک می کنه ..
در مورد شناخت ریاضی دان فرنگی به نام ژوزف لویی لاگرانژ صحبت می شد که حبیب ، بازیگرِ مجنونِ فیلم با چه افتخاری زندگینامش رو بیان می کرد ، بعد که ازش در مورد مشاهیر ایرانی پرسیده شد اصلا نتونست پاسخی بد
قدم می‌زدیم،
و من بازگو می‌کردم،
بخشی از قانون ۳۰ را که تو به من یاد داده بودی،
چرخ به میل خود می‌چرخد،
و انگار از ما نظر نمی‌خواهد...
بوی گُل‌ها،
تو را،
و من را به دنبال تو،
به سوی نیمکتی کشاند تا در میان‌شان بنشینیم.
هوا رو به سردی و تاریکی می‌رفت،
کفش‌هایت،
مناسب برای قدم زدن در مسیری پر از سنگ‌ریزه نبود،
با این حال آمدی،
قدم روی چشمانم گذاشتی،
زودتر از من برخاستی،
آماده‌تر از من،
منی که با کفش‌های ضخیم،
برای آن سرمای اندک هم، کُت به ت
قدم می‌زدیم،
و من بازگو می‌کردم،
بخشی از قانون ۳۰ را که تو به من یاد داده بودی،
چرخ به میل خود می‌چرخد،
و انگار از ما نظر نمی‌خواهد...
بوی گُل‌ها،
تو را،
و من را به دنبال تو،
به سوی نیمکتی کشاند تا در میان‌شان بنشینیم.
هوا رو به سردی و تاریکی می‌رفت،
کفش‌هایت،
مناسب برای قدم زدن در مسیری پر از سنگ‌ریزه نبود،
با این حال آمدی،
قدم روی چشمانم گذاشتی،
زودتر از من برخاستی،
آماده‌تر از من،
منی که با کفش‌های ضخیم،
برای آن سرمای اندک هم، کُت به ت
.
من مانده‌اَم؛
که کدامین قابله‌ی پُر‌احساس زمانه،
اسارت شب‌ها را،
در آمیزشِ نورهای شرقی حرام می‌کند؟!
.
•••••••
.
من مانده‌اَم؛
بَر بلندای کدام شانه گریسته‌ای،
که رودهای مجنونِ دل‌تنگی،
راه‌شان را، در پیچ و تاب سینه‌اش،
به سمتِ تپشِ نابه‌هنگامِ شبانه‌ی قلب‌ها، کج می‌کنند؟!
.
•••••••
.
من مانده‌اَم؛
از مزارعِ انگور، چه‌گونه گذشته‌ای،
که دیگر، تُنگ‌های بلور، از خونِ تاک‌های بلند پُرنمی‌شوند؟
مگر نه آن است که عشق را،
به م
به رغم تمام تلاش‌های دشمن اما به اراده خداوند هر سال راهپیمایی اربعین پرشورتر برگزار می‌شود و در این میان برادران اهل ‌سنت نیز به سفارش نبی مکرم اسلام(ص) در مورد دوستی و محبت اهل‌بیت رسول خدا عمل کرده و این اظهار محبت را به گونه‌های مختلف (از شرکت در راهپیمایی و زیارت تا برقرار کردن موکب) نشان می‌دهند.
در منطقه غرب کشور برادران اهل سنت حضور دارند که شافعی‌مذهب هستند. «ابوعبدالله شافعی» که پیروان او را شافعی می‌گویند در شعری به زبان عربی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها