نتایج جستجو برای عبارت :

گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب‌رو است او، از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آ
امروز بعد از یه هفته رفتم حرم .. خیلی فرق داشت با همیشه .. بعد یه مدت سختی و جدال با خودم 
محبت و عشق هیچ وقت توی زندگی از ما بنده ها گرفته نمیشه
یه وقتایی خودمون قهر کردیم .. 
قهر هم که می کنی باز خدا بیشتر میاد سراغت 
باهات حرف میزنه .. 
 
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم به تمنای تو ام ، جان به لبم ای گل زیباگفتا که نیابی تو مرا هرچه کنی صبر و تقلاگفتم که حدیث می و مطرب من و ساقیکم بود گلی تا که به عشقش بشود حل معماگفتا که ز اسرار ازل ، یکی خلقت عشق استباید بشوی کنده ازین خاک و بیایی به تماشاگفتم که اگر دل بدهم قطع شود ریشه خاکی گفتا که بیا زنده و جاوید شو در عالم بالا
از صدقه سری ِ افرادِ فوق ِدلسوز،
اشک شوقی سرازیر شده که بیا و ببین...
نمیتونم توصیف کنم که چه سیلی راه انداخته این بسته های حمایتی ِ
آقای x  و خانم ِ y .
شرمنده که اگر زبانم قاصره... !!!

#: گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز

گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید...
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
 
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
 
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
 
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
ادامه مطلب
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
 
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
 
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
 
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
ادامه مطلب
   در یک شبِ سردِ زمستانی این اتفاق حادث شد ، و من تا سپیده دَم آشفته بودم .
 
         
         در بَزمِ شاعرانه ی من
 
   امشب غمیست بر دل ، چون بَحرِ بیکرانه
   سر رفته در گریبان  ،  تنها به این بهانه
    گفتم  که بیقرارم  ،  از  بَهرِ وَصلِ رویَت
   گفتا که در دلِ من  ،  هرگز  مَشو روانه
   گفتم که شاعرم من ، در بَزمِ شعرِ من آی
   گفتا بخوان برایم   ،  یک شعرِ عاشقانه
   گفتم که این لبانم ، میسوزد از تَبِ عشق
   گفتا بگیر از این لب  ،  یک کامِ
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس
گفتم سلام حافظ گفتا علیک جانم
گفتم کجا رَوی تو؟ گفت والله خود ندانم
گفتم بگیر فالی گفتا نمانده حالی
گفتم چه گونه ای تو گفتا در بند بیخیالی
گفتم که تازه تازه شعر وغزل چه داری
گفتا که می سرایم شعر سپید باری
گفتم زدولت عشق ؟ گفتا که کودتا شد
گفتم رقیب پس چی؟ گفتا که کله پا شد
گفتم کجاست لیلی؟ مشغول دلربایی؟
گفتا شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم بگو زخالش؟ آن خال آتش افروز
گفتا عمل نموده
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشتما را شکار کرد و بیفکند و برنداشتما بی‌خبر شدیم که دیدیم حسن اواو خود ز حال بی‌خبر ما خبر نداشتما را به چشم کرد که تا صید او شدیمزان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشتگفتا جفا نجویم زین خود گذر نکردگفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشتوصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکردزخمش به دل رسید که سینه سپر نداشتگفتند خرم است شبستان وصل اورفتم که بار خواهم دیدم که در نداشتگفتم که بر پرم سوی بام سرای اوچه سود مرغ همت من بال و پر نداشتخا
سحرگاهی شدم سوی خرابات
که رندان را کنم دعوت به طامات
عصا اندر کف و سجاده بر دوش
که هستم زاهدی صاحب کرامات
خراباتی مرا گفتا که ای شیخ
بگو تا خود چه کار است از مهمات
بدو گفتم که کارم توبهٔ توست
اگر توبه کنی یابی مراعات
مرا گفتا برو ای زاهد خشک
که تر گردی ز دردی خرابات
اگر یک قطره دردی بر تو ریزم
ز مسجد بازمانی وز مناجات
برو مفروش زهد و خودنمائی
که نه زهدت خرند اینجا نه طامات
کسی را اوفتد بر روی، این رنگ
که در کعبه کند بت را مراعات
بگفت این و یکی درد
گفتا من آن ترنجم داستان زندگی مولاناست، از منظر و زبان حسام الدین چلبی که از مریدان خاص مولانا بوده و در سالهای پایانی زندگی وی، به عنوان خلیفه انتخاب می شود.کتاب تالیف محمد قاسم زاده است و انتشارات روزبهان که همان انتشارات نادرابراهیمی است، آنرا چاپ کرده.نثر کتاب روان و خواناست...از پله پله تا ملاقات خدای عبدالحسین زرین کوب، روان تر است. قاسم زاده صرفا به داستان پرداخته و سعی کرده مانند زرین کوب، از ارائه تحلیل و نظریات ادبی دور بماند. در ک
ای دوست زمن بردلِ بیمار،چه گفتی؟
ازماتمِ این عشق گهربار، چه گفتی؟
گفتی همه را؟راست وخدایی، که نگفتی!
زین قلبِ پرازدردِ ستمکار ،چه گفتی؟
آن لحظه ی دیدارکه ازسوی تو آمد
هرگز نروداز دلِ بیزار، چه گفتی؟
آیینه نشستم، همه ازخیرگذشتم
ماهیچ خودت،از هنرِ مار،چه گفتی؟
گفتا که چو مُردم تونیا بر سرِقبرم
گفتا که توگفتی! ببری عار ،چه گفتی؟
دیدارقیامت شدو از هم چو بُریدیم
خوش باش،دوصد بار،به یکبار ،چه گفتی؟
گویم که چو مُردم تو بیا بر سرِقبرم
آغوش گشا،غ
آخر ندارد ای جان این راه آسمانیدیشب به خواب دیدم آن جلوه‌ی نهانی در خود تپیده بودم از انعکاس رویشدر پیش لوح آتش، در پس مه شهانی صد گونه خُرد و خاموش در خاک می‌خزیدمتا روی عشق دیدم، آن هیبت جهانی خلقت به منظرم بود چون خوابگاه راکدجانم چو موج برخاست زان باد کهکشانی دیگر نه خویش دیدم زنجیر چرخ مزدورسقف فلک شکستم وین چرخ استخوانی
ساقی به کف پیاله باز آر تا ببینمنقش و خطوط دیرین در جام ارغوانی تا قصد باده کردم بر باد رفتم از عشقتو بادبان بر ان
آمدم بنویسم «ماه‌های متمادی رغبتی و اشتقاقی به سرودن و نوشتن نداشتم ...» ترسیدم بشود آخرین پست وبلاگم! همانطور که یک سال و هفتاد و شش روز از آخرین پست اینستاگرامم می‌گذرد و هنوز پستی را در معرض قضاوت دیگران قرار ندادم!
آمدم بنویسم «چرا نوشتن تا این حد سخت است؟» دیدم باید ترس خوانده شدن و پاسخ نشنیدن اما قضاوت کردن را کنار بگذارم!
دیدم همیشه که نباید منتظر ماند ذهنمان یک متن تحلیلی و ادبی طویل با ردیف واژگان پرطمطراق تحویلمان دهد و گاهی هم با
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



اَسَلامُ عَلَیکَ یا صاحِبَ الزَمان(عج)گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کنگفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازمگفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویمگفتا ک
۴۷۰ – ساقی بیار باده گفنت برون شدی به تماشای ماه نو     ازماه ابروان منت شرم باد رو عمریست تا دلت زاسیران رلف ماست     غافل زحفظ جانب یاران خود مشو مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما     کانجا هزار نافه مشکنی به نیم جو تخم وفا ومه ردین کهنه … ساقی بیار باده – گفتا برون شدی به تماشای ماه نو – غزل ۴۰۶ – ۴۷۰
منبع : فالگیر
به شکوه گفتم:
برم زِ دل
یادِ رویِ تو
آرزویِ تو ...
به خنده گفتا:
نرنجم از
خلق و خوی تو
یادِ رویِ تو
ولی ز من دل چو برکنی
حدیثِ خود بر که افکنی
هر کجا روی
وصله ی منی
ساغرِ وفا
از چه بشکنی؟
پ.ن: ظهر جمعه ی خود را به جای خطابه ی نماز جمعه با صدای نامجو نگذرانید، افسرده بشید کی گردن میگیره؟ ولی چه خوب و اثر گذار میخونه :( اَه! دارم متنبه میشم!
در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هر چه فریادش، جوابش را نمی پرداختند
 
داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هرشب نمازپس چه شد اینک ثواب ِآن همه رازونیاز
 
یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه اتتا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات
 
گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی.ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی
 
آن ندا گفتا همانڪس ڪه زدی تهمت براوطفلڪی هفتاد سال، جمع ڪرده بودش آبرو
امشب چو حق زنده می داده به خیراتیمست است و خراباتی این روح سماواتی از مغرب پیمانه جان را خبری آمدآن عالم ناپیدا دیدیم به اصواتی دیدیم همه حلقه در بند و به تاراجندگفتم که چه باشد این، صد کیش و دو صد ماتی بگذشت سویم پنهان، گفتم به کجا ای جانپاسخ بده آنم را بنشین تو به ساعاتی بنگر همه در خوابند، بی آینه می‌تابندخواهند تو بت باشی گردند به طاعاتی گفتا علف هرزند، یک سایه نمی‌ارزندامّا دم حق باشد این سایه‌ی سقراطی گفتم همه اسرارت بفروخته‌اند
آخ. عزیزم، سلام.
از آخرین باری که برات نوشتم مدت‌ها می‌گذره. اصلا یادم نمیاد آخرین بار کی بود که خوب بهت گوش دادم. که شنیدمت. دیشب شب سختی بود، مهم نیست چرا، مهم اینه که الان من روی صندلی چرخدار روبه‌روی پنجره اتاق، روبه‌روی درخت انار و شمعدونی‌های مامان نشستم و خورشید با دست های گوشتالو و گرمش صورتم رو نوازش میده. و آسمون رو می‌بینم که یک‌پارچه حریر آبی رنگ روی خودش انداخته، چشم‌های خمارش رو بهِم میدوزه و با لبخند نفسش رو بیرون میده، ن
میگه :
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
بعد باز میگه :
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
 
بعد من فکر میکنم، بلد نیستم عاشقی کنم. اما عمیقا دوست داشتن رو بلدم. و امیدوارم ملامت نیاد بعد از این کاری ک به انجامش تصمیم گرفتم. 
 
بعد باز تاکید می کنه:
دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده...
غزلی ناب از مولوی، دیوان شمسای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرهازان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفازان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کمزان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطازین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بدزان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطاچندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شودچندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیااز بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شویآن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو رااز جرم ترسان می‌شوی و
میگم:بازم آیین نامه قبول نشدم! -میگن: تو کی چی رو قبول شُدی که این بار دومت باشه؟یه بارم که شده تو زندگیت یه چیزی قبول شو حداقل خوشحال شیم:|فقط ضرر بزن...ما که میفهمیدیم تو هیچوقت هیچی نبودی و هیچی نمیشی! -من:سردرد گرفتم،انصافا راست میگن،در همین حد بی خاصیت!"
میگم:بازم آیین نامه قبول نشدم! -میگن: تو کی چی رو قبول شُدی که این بار دومت باشه؟یه بارم که شده تو زندگیت یه چیزی قبول شو حداقل خوشحال شیم:|فقط ضرر بزن...ما که میفهمیدیم تو هیچوقت هیچی نبودی و هیچی نمیشی! -من:سردرد گرفتم،انصافا راست میگن،در همین حد بی خاصیت و بی عُرضه !"
شنبه امتحان دارم .
میگن اگه قبول بشم میرم ارشد
دانشگاه و رشته مورد علاقم قبول شدم.
و گیر فارغ شدن از اینجا تا اخر شهریور ام.
دعام کنین.
 
پ.ن:اگه قبول شم و برم ارشد نبودن های این مدتم رو جبران میکنم . چون دارم میرم تهران زندگی کنم و تجربه جدیدی هم هست برام روز نوشت ها خوبی ام میذارم ان شالله .
قانون
معین شده است. نمی‌شود از شما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم. غلط می‌کنی قانون
را قبول نداری! قانون تو را قبول ندارد. نباید [...] از کسی پذیرفت، که ما شورای
نگهبان را قبول نداریم. نمی‌توانی قبول نداشته باشی.
صحیفه امام؛ ج14؛ ص377 |
جماران؛ 6خرداد1360
میگم بازم آیین نامه قبول نشدم :(
-میگن: تو کی چی رو قبول شُدی که این بار دومت باشه؟یه بارم که شده تو زندگیت یه چیزی قبول شو حداقل خوشحال شیم:|فقط ضرر بزن...ما که میفهمیدیم تو هیچوقت هیچی نبودی  و هیچی نمیشی،وجودی نیستی!
-من:سردرد گرفتم،حق با اوناست،انصافا راست میگن،در همین حد بی خاصیت و بی عُرضه !
سلام علیکم
طاعاتتون قبول...
روز اول ماه، ساعت 9 صبح، یکی از رفقا تماس گرفت و گفت: "فلانی طاعاتت قبول..."
گفتم: "آخه هنوز که به جائی نخورده که طاعاتم قبول باشه(لبخند)"
بعد دیدم نفر دوم اومد و گفت: "میگم انگار ماه رمضون افتاد تو سرازیری!...تا عید چیزی نمونده(لبخند)"
خدایا ما در پناه خودت بگیر تا کچل نشدیم از دست اینا(لبخند)
ادامه مطلب
نتایج کنکور به زودی اعلام میشه و کارنامه اعمال منتشر می کنند!
اگر رشته مورد علاقتون قبول شدین که ناز شصتتون!
اگر نه سخت نگیرید و اوقات تلخی نکنید...
 
اینایی که پول و شهرت و قدرت دارن هیچکدوم کنکور قبول نشدن!
اصلا چون قبول نشدن به این چیزها رسیدن!
 
در عوض این روزها و سن ها زمان مستقل شدن و آزادی بیشتر گرفتنه از کانون خانواده!
عاقبت خوب واسه اونیه که بره دنبال علاقه اش...
 
دل باز ده، آغاز مکن قصه‌ی نو
افکند هزار دل ز هر حلقه‌ی زلف
گفتا دل خود بجوی، بردار و برو
#شاطرعباس_صبوحی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
غزلی ناب از مولوی، دیوان شمس
ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرهازان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کمزان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بدزان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شودچندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شویآن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان می‌ش
ساقیش گفتا مرا بی‌هوش باد
ای خدا از ساقیان #بزم غیب
در دو عالم بانگ نوشانوش باد......
#مولانا
#بزم
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
عشق در ادبیات فارسی، از جنبۀ عشق حقیقی و عشق مجازی در شعر شاعران، مورد بررسی قرار می‌گیرد. عشق ودیعه‌ ای الهی است که در وجود انسان نهاده شده و با ذات و فطرتِ وی عجین شده است. گفته شده که عشق، راه رسیدنِ انسان را برای رسیدن به سعادت و کمال میسر می‌سازد و اساساً خداوند آدمی را خلق کرده تا عاشق باشد و از تفاوت های اصلی انسان با فرشته در این است که فرشته از درکِ عشق عاجز است و عشق، خاصِ انسان است و از روز ازل در وجودِ او نهاده شده است. سعدی شاعر شی
او گفت:زندگی چیست؟
گفتم همان که آدمی مزه آن را میچشد و آخر سر هم باآن وداع می کند.
گفتا: آسان است؟
گفتم زندگی کردن آسان و زندگی واقعی دشواراست.
بگفت:چرا با اینهمه سختی که داری زندگی را دوست داری؟
گفتم نه برای خود برای عشق است:)
1
بیاییم قبول کنیم که ، هیچکس کامل نیست و ما عقل کل نیستیم و بهتر ما هم در دنیا وجود دارد

2
بیاییم قبول کنیم باید مسئولیت اشتباهاتمان را بپذیریم و برای اصلاح خود ، قدم برداریم

3
بیاییم قبول کنیم تنها با یک بار دیدن شخصی نباید او را قضاوت کنیم

4
بیاییم قبول کنیم تا در مورد چیزی اطلاعات کافی کسب نکردیم نباید نظر کارشناسی صادر کنیم

5
بیاییم قبول کنیم حرف درست زدن هنر نیست ، عمل درست انجام دادن هنر است

6
بیاییم قبول کنیم اگر پشت سر کسی حرف بدی بز
 
ساقی چمانه* پر کن کان دلبر چمانی*
بر من نظر فکنده با چشم خود نهانی
 
دل در گرو سپردم خرقه به می سِتُردم*
تا بر دلم ز عزت آرد نظر زمانی
 
مطرب بزن نوائی تا برکشم سماعی
دلداده و خرابم زان زلفِ شعشعانی *
 
تشنه ی شهد شیرین کُشته ی خال زیرین
غافل که درد هجرش بر دل کشد جهانی
 
گر او شود نگار من غمزه کند به کار من
بر هم زنم جهان را با جامِ ارغوانی *
 
ای دل تو شکوه داری خاطر به فتنه داری
بر من نظر کند حال آن یارِ جاودانی
 
گفتم که رنجِ هجران دل میکند پریشان
این مثل بشنو که شب، دزدی عنید
در بن دیوار حفره می‌برید
 
نیم‌بیداری که او رنجور بود
طقطق آهسته‌اش را می‌شنود
 
رفت بر بام و فرو آویخت سر
گفت او را در چه کاری ای پدر؟!
 
خیر باشد نیم‌شب چه می‌کنی
تو کیی گفتا دهل‌زن ای سنی
 
در چه کاری گفت می‌کوبم دهل
گفت کو بانگ دهل ای بوسبل
 
گفت فردا بشنوی این بانگ را
نعره‌ی یا حسرتا! وا ویلتا!
 
آن دروغست و کژ و بر ساخته
سر آن کژ را تو هم نشناخته
 
بعضی کارها واقعا همین‌طور است، امروز انجام می‌شود اما فردا
در ماه جاری آزمونی برگذار شد که به اسرار همسری شرکت کردم.
از اونجا که هیچی نخونده بودم فقط رفتم که روی همسری رو زمین نزده باشم.
با شرایطی که در حال حاضر برام پیش اومده
فقط لازم دارم که توی اون ازمون قبول بشم.
احتمال قبول شدنم محال نیست.
چون پنجاه درصد سوالهارو جواب دادم.
ولی الان به دعا احتیاج دارم.
برای دعا کنید که قبول شده باشم.
در همین لحظه خیلی خیلی به این قبولی احتیاج دارم. خیلی زیاد.
به خنده گفتا 
نرنجم از خلق و خویِ تو، یاد روی تو 
ولی ز من دل چو برکنی
حدیث خود بر که افکنی؟ 
_آره، حدیث من فراوانه و کنون چه کنم با خطای دلم؟
 
مکانیزم های دفاعی 
حفاظت از ایگو 
توهم یا واقعیت؟ تشخیص. 
اینجاست که به ساخت یک ایگوی سالم با فرمون گرفتن از یه روانکاوی، دادرسی، فریادرسی، نیازه. 
 
#آتش عشق تو جهان را!
گفتا صفت عشق جهان‌سوز چنین است...
#فروغی_بسطامی
چهارشنبه سوری مبارک
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[فایل ۲۱ کیلوبایت]
مشاهده مطلب در کانال
علی پرسیده !؟
و گفته هم کنکور دادم و هم در ازمون نیروی هوایی ارتش ثبت نام کردم احتمالا بتونم در رشته پیرا پزشکی دانشگاه ازاد قبول شم یا رشته ای مانند فوریت های پزشکی و شایدم در ارتش قبول شدم که همون استخدام میشه و یا شایدم ظرفیت ها خوب بود معلمی قبول شدم
چون وضع مالی زیاد باحالی ندارم میخوام برم ارتش و یا معلمی تا استخدام بشم ولی نمیتونم تصمیم بگیرم لطفا اونایی که اطلاعی از شرایطی دارن یا تجربه ای دارن کمک کنن
منتظرم تا از نظراتتون استفاده ک
 
 
باسمه تعالیچلچراغقضاوتقصیده ۹آنچه مردم درظواهر شاهدند، گشته ملاکبا قضاوتهای بی جا، می کنند مردم هلاکسخت باشد، تا که یابی واقعیت را نخستنیت است تنها ملاک صحت اندر اصطکاک
 
عاشقی در گفتن و ابراز عشق و عشوه نیستاین بود یک ظاهری از عشق و عاشق شد هلاکبین ربا و بیع را، داد و ستد باشد عملظاهر یکسان، کجا دارند معنی اشتراکآنچه می بینی، نمی باشد ملاکی در قضامستند باید سخن گفت و مکن مرده خوراکگر کسی ساکت بود، هر گز مگو نالایق استمی نمایاند خودش ر
خیلی استرس کنکور دارم. همش فکر میکنم هیچ پخی نمیشم و این یکسال تلاشم از بین میره. اگه بالبنی مشهد قبول نشم دلم خیلی میسوزه.. واقعا داغون میشم..
خیلی نا امیدم
مطمئنم که سه رقمی رو هوا میشم ولی من زیر ۴۰ میخوام تا روزانه فردوسی قبول شم
همسرم قبول نمیکنه خانواده من بهتر هستند
خانم بنده همواره اصرار دارد تا در زمان خرید هدایا برای خانواده‌های مان کاملا یکسان و برابر برخورد کنیم، حال آن‌که خانواده این جانب همواره به نسبت خانواده همسرم لطف بیشتری به ما دارند، چه از لحاظ تعداد و دفعات هدیه دادن و چه از لحاظ ارزش مالی. خانمم قبول نمی‌کند که خانواده من از خانواده او در این زمینه بهترند. با این‌که این موضوع را بارها برایش توضیح داده‌ام اما با توجیهاتی همچون تفاوت سطح مالی دو خ
        بسم الله الرحمن الرحیم
 
        به جای اینکه در انجام اموربگیم
          این چی میگه اون چی میگه یا
         در نهایت من چی میگم. ببینیم
              خدا چی میگه
 
     
تا شدم حلقه به گوش این و آن
مشکلاتم یک به یک آمد عیان
هر کسی گفتا چنین در وصف من
دیگری گفتا به وصفم آن چنان
هر چه کردم تا به دست آرم دلی
 بر دهانم خیل دل ها زد عنان
هیچ کس از کار  من راضی نشد
خود فزودم بر خودم بار گران
دل حرم کردم به خود آید دلم
تا شوم حلقه به گوشش آنچنا
 
باسمه تعالینیایشدعای عهدغزل۵هر که خواهد برگزیند یار خود را در جهانچون امام و حجت حق در دو عالم همزمانابتدا باید کند پیمان و عهد خود جدیدتا شود تجدید عهدش، در اطاعت بی امانگفت صادق این دعا را، بهر یاران اماممی کنی اظهار آنرا با عمل،هم با زبانعهد ما بر جا بود، حتی پس از ترک دیارگر نباشم در ظهور حضرت صاحب زمانبعد دستور قیام حضرت رب عظیمباز می گردم به دنیا، بار دیگر جان فشانمردمان بر مصطفی و آل او گویند درودتا شود دین خدا بر پا و گردد حق عیانگ
می‌گفت: 
پدرم خدا بیامرز نظامی بود، از اون آدم‌‌های مهربونِ کم حرف ولی جدی که کمتر کسی لبخند یا حتی اخمش رو دیده بود.
اون موقع‌ها ،حدود‌های سال تولد خودت یا حتی قبل‌تر، دانشگاه قبول شدن مثل الان نبود، کمتر کسی دانشگاه‌ قبول می‌شد تازه اونم سراسری!
خواهرم که قبول شد رفتیم پیش بابا و گفتیم "بابا زینب دانشگاه قبول شده"‌، یه نگاه به خواهرم کرد و گفت "چی قبول شدی بابا؟" زینب سرش پایین بود، انگاری خجالت می‌کشید به بابا نگاه کنه ، آروم گفت "پزشک
به قدری برای ما سخت شده که یه نفر اشتباهشو قبول کنه که وقتی گفتم:
"اره راست میگی، اشتباه کردم، باید فکر کنم ببینم چطوری میتونم درستش کنم" 
طرف باور نمیکرد :| میگفت نه شما ناراحت شدی از حرفم :)) معذرت میخام :))
میگم نه بابا اشتباه بود واقعاً میگم.  میگه نه من نباید میگفتم، ببخشید :| 
 
 
 
از استدلال های عجیب و غریبی که بعضا می شنوم از آقایون متاهل اینه که می گن مگه هر کی تلویزیون داره ، سینما نمی ره ؟
این جمله رو وقتی شنیدم که به یکی از دوستان متاهل که شاید نگاه خاصی به دختران خیابون داشت گفتم تو که متاهل هستی و از تو این حرف ها و نگاه ها تا حد ممکن نباید سر بزنه ، که در جواب بهم گفت مگه هر کی تلویزیون داره ، سینما نمی ره ؟
منم بهش گفتم خیل خب استدلال تو قبول ، ولی قبول کن که خانم تو هم می تونه همین استدلال رو داشته باشه برای خودش ، ت
ساقی دل و سبوی چشماناین کیست شبان به کوی چشمان
این مردمکان که خواب دارندما لیک تَکان به توی چشمان
دیدی که چه بی‌بخار برخاستخلقی پی آبروی چشمان
ما جلوه و آبرو ندانیماشک‌ایم نهان به جوی چشمان
خاموش که وقت کارزار استبرپای به های‌و‌هوی چشمان
گفتا دم باده نیست حلمی؟گفتم سر جان، به روی چشمان
خطاب به زنان میهنم، لطفا اگر نگران سرنوشت ایران، سرنوشت خود و دخترانتان هستید بدقت بخوانید و اگر موافق بودید به اشتراک بگذارید:هر زنی که در جمهوری اسلامی رای می‌دهد  یعنی با صدای بلند به همه ی جهان می‌گوید: من قبول دارم که عقلم نصف مرد است، من می پذیرم که ارزشم نصف بیضه ی چپ مرد است، من تحقیر و حجاب اجباری را قبول دارم، من می پذیرم که شهادتم نصف مرد است اما هنگام رای گیری میتوانند از رای من برای تثبیت و حکومت بر من استفاده کنند، من می پذیرم ک
همیشه به ازدواج فکرمیکردم ولی دلم نمیخواست تا قبل از تموم شدن دانشگاه وارد این مسائل بشم.هر وقتی هم که کسی ازم میپرسید چرا شوهر نمیکنی سریع میگفتم مگه من چندسالمه؟!تقریبا از ۱۳سالگی خواستگار داشتم ولی به هیچکدوم اجازه ی اینکه رسما بیان خونمون خواستگاری رو نمیدادیم و منم نمیدونستم اصلا مراسم خواستگاری چیه و چجوری برگزار میشه.یه روز مامانم شروع کرد به حرف زدن درمورد ازدواج و اینکه برای دختر فلانی خواستگار اومده و اون هم بااینکه سنش کمه قبو
«به پدرم گفتم: می خواهم زن بگیرمیک، نگاهی به من کرد و گفت:چقدر درآمد داری که می خواهی زن بگیری»؟
«گفتم: سر جمع هشتصد نهصد تومنی میشهپدرم زد زیر خنده و گفت: پاشو برو بچه گفتم:چرا؟ گفت: با هشتصد نهصدهزار تومنمیشه زندگی کرد»؟«می خواهی دختر مردم رو بدبخت کنی؟
بهش گفتم: میشه یه سوال ازت بپرسمگفت: بپرسگفتم: اگر یک پولدار بیاد  بهت بگهکه برا پسرت زن بگیر، بعد بهت امضاو تضمین بده که ماهانه خرج زندگی بچه ات رومیدم، قبول می کنی»؟
«بابام بلافاصله گفت: خب
خب از همین تریبون اعلام میکنم آزمون توشهری قبول شدم و به جمع گواهینامه‌داران پیوستم :))))
خیلیم خوشحالم. تابستونم بی‌ثمر نموند. 
همیشه از رانندگی میترسیدم. واقعا خوشحالم که توو دو ماه کلاس هام رو رفتم و اونقدر یاد گرفتم که دفعه ی دوم با وجود یه افسر سختگیر و جدی قبول شدم :) الان چشمام قلبیه  :)))
 
چند تا چیز دیگه هم هست که باید بنویسم ، حالا میام مینویسم بعدا.
 
 
 
با استاد بهترین بیزنس اسکول آلمان دو بار مصاحبه داشتم...در شرایطی که ت...م از خونه خارج شدن رو نداریم، من امید به خارج وارد شدن دارم. خیلی استادش رو دوست دارم و خب راستشو بگم اگر‌چه نه به اندازه مقداری که اگه قبول بشم خوشحال میشم ولی در هر صورت اگه قبول نشم، ناراحت میشم.
 "شعر کودکانه جوجه من"جوجه پر طلاییزرد و سرخ و حنایی
پرهات رنگا رنگهراه رفتنت قشنگه
ای جوجه قشنگمجوجه رنگارنگم
حناییه سر توچه خوشگله پر تو
   بیشتر بخوانید: "شعر کوتاه برای کودک 2 ساله"
 
**********اشعار کودکانه**********
 
"جوجه نافرمان"
گفت با جوجه مرغکی هشیارکه ز پهلوی من مَرو به کنار
گربه را بین که دُم عَلم کردهگوش ها تیز و پشت خم کرده
چشم خود تا به هم زنی بردتتا کُله چرخ داده ای خوردت
جوجه گفتا که مادرم ترسوستبه خیالش که گربه هم لولوست
گربه حیوان خو
بااااید شروع کنم و مطمعنم که میتونم و میشه :)
باااید حاشیه ها رو حذف کنم و به هدف اصلی فک کنم و برای رسیدن بهش تلاش کنم و از همه چیز بگذرم . 
اگه برای مثال میخوای دندانپزشکی دانشگاه تهران قبول بشی، باید مثل یه آدمی که دانشگاه تهران قبول شده زندگی کنی و تلاش کنی و درس بخونی و تو حاشیه نباشی. 
پاشووووو
        بسم الله الرحمن الرحیم
 
        به جای اینکه در انجام اموربگیم
          این چی میگه اون چی میگه یا
         در نهایت من چی میگم. ببینیم
              خدا چی میگه
 
     
تا شدم حلقه به گوش این و آن
مشکلاتم یک به یک آمد عیان
هر کسی گفتا چنین در وصف من
دیگری گفتا به وصفم آن چنان
هر چه کردم تا به دست آرم دلی
 بر دهانم خیل دل ها زد عنان
هیچ کس از کار  من راضی نشد
خود فزودم بر خودم بار گران
دل حرم کردم به خود آید دلم
تا شوم حلقه به گوشش آنچنا
        بسم الله الرحمن الرحیم
 
        به جای اینکه در انجام اموربگیم
          این چی میگه اون چی میگه یا
         در نهایت من چی میگم. ببینیم
              خدا چی میگه
 
     
تا شدم حلقه به گوش این و آن
مشکلاتم یک به یک آمد عیان
هر کسی گفتا چنین در وصف من
دیگری گفتا به وصفم آن چنان
هر چه کردم تا به دست آرم دلی
 بر دهانم خیل دل ها زد عنان
هیچ کس از کار  من راضی نشد
خود فزودم بر خودم بار گران
دل حرم کردم به خود آید دلم
تا شوم حلقه به گوشش آنچنا
هفته‌ها وحشیانه می‌آیند و بدونِ آن‌که بفهمم، تمام می‌شوند. اما به نظر می‌رسد من میان چرخ‌دهنده‌های زمان گیر کرده‌ام و زمانی از من نمی‌گذرد. حدود بیست و پنج روز می‌گذرد که دل‌خوشی‌های احمقانه‌ی خودم را تحریم کرده‌ام اما برای من انگار بیست سال گذشته. تمام همین بیست سالی را که هرگز نفهمیدم دارم زنده‌گی می‌کنم. ترکِ سر زدنِ مدام به بعضی گوشه‌ها خیلی سخت شده. عادت داشته‌ام هر چیز را جمع کنم و بسته‌بندی کنم، بگذارم توی جعبه‌ی نامه‌ها
        بسم الله الرحمن الرحیم
 
        به جای اینکه در انجام اموربگیم
          این چی میگه اون چی میگه یا
         در نهایت من چی میگم. ببینیم
              خدا چی میگه
 
     
تا شدم حلقه به گوش این و آن
مشکلاتم یک به یک آمد عیان
هر کسی گفتا چنین در وصف من
دیگری گفتا به وصفم آن چنان
هر چه کردم تا به دست آرم دلی
 بر دهانم خیل دل ها زد عنان
هیچ کس از کار  من راضی نشد
خود فزودم بر خودم بار گران
دل حرم کردم به خود آید دلم
تا شوم حلقه به گوشش آنچنا
بعد از اتفاق جمعه ی گذشته این فکر خیلی آزارم میده که اگر دانشگاه قبول بشم رئیس اجازه میده من برم یا نه! دارم فکر میکنم اگه قبول شدم هرطوری شده مقابلش بایستم تا به چیزی که میخوام برسم.
توی این اوضاع و احوال درهم خوشحالم که درگیر آدمی نیستم که لحظه به لحظه فکرم به سمتش بره.
یکی از دوستام با یه پسر دوست بود. سالی که کنکور داشت همش با اون درگیر بود. پیام میدادن، ساعت ها حرف میزدن، کلی استرس داشتن که دور از چشم خانواده برن همدیگه رو ببینن. بعضی وقتا ه
 
 
باسمه تعالیچلچراغقضاوتقصیده ۹
 
گفته ها و دیده های این و آن گشته ملاکبا قضاوتهای بی جا، مردمان در اصطکاکآنچه می بینی، نمی باشد ملاکی در قضامستند باید سخن راند و مکن مرده خوراک
 
سخت باشد، تا که یابی واقعیت را نخستنیت است تنها ملاک یک دلی و اشتراک
 
می شود تحریف بعضا در احادیث و اثرزین سبب باشد قضاوت، بی سبب آن درد ناک
کسب علم و معرفت افزون کند ادراک مادور گشتن از حقیقت، می کند ما را هلاک
شخصیت ها را قضاوت کن نه بر مبنای حرفجستجو کن، مشورت ک
خوشبختانه یا بدبختانه قبول نشدم :(
از اونجایی میگم خوشبختانه چون هیچوقت به حکمت خدا شک نداشتم و ندارم  ... برای همین ناراحت نشدم ...
من زحمت کشیدم نشد،  حالا نه به اون شدتی که تو ذهن شما ممکنه شکل گرفته باشه....
از اول که جوابمو دیدم فقط خندیدم چون برام غیر قابل باور بود قبول نشدنم ...
ولی احساس میکنم دعای بابام گرفت.... خلاصه پنج میلیون پرید از این بیشتر اعصابم خرد شده:/ (این پنج میلیون بعداز اعلام نتایج اولیه حرفش به شد ولی نشد دیگه )
یکی دیگه از مسائ
خب
قبول نشدم
به همین تلخی

قبل از ازمون هیچ علاقه ای به قبول شدن یا قبول نشدن نداشتم. درواقع اصلا دلم نمیخواست برم و ازمون بدم. برام تفاوتی نداشت.
اما بعد از برگزاری ازمون نمیدونم چرا یهو قبول شدنم انقدر برام مهم شد و میتونم بگم تا حدودی شد بلیط بخت ازمایی.
یه راه در رو که میتونستم از شرایط فعلیم فرار کنم و یه پله بالاتر برم. نزدیکتر بشم به ارامش و امنیت. (این حس و بعد ازمون پیدا کردم)
که نشد. :)
خدایا شکرت. میدونم و مطمئنم حتما خیری توش هست.

پ.ن : ای
 
 
باسمه تعالیچلچراغقضاوتقصیده ۹
گفته ها و دیده های این و آن گشته ملاکبا قضاوتهای بی جا، مردمان در اصطکاک
آنچه می بینی، نمی باشد ملاکی در قضامستند باید سخن راند و مکن مرده خوراک
سخت باشد، تا که یابی واقعیت را نخستنیت است تنها ملاک یک دلی و اشتراک
می شود تحریف بعضا در احادیث رجالزین سبب باشد قضاوت، بی سبب آن درد ناک
کسب علم و معرفت افزون کند ادراک مادور گشتن از حقیقت، می کند ما را هلاک
شخصیت ها را قضاوت کن نه بر مبنای حرفجستجو کن، مشورت کن، مس
تولید وعرضه انواع عروسک های بادی
قبول انواع سفارش
بیش از ۵۰ مدل 
۱۸ ماه گارانتی موتور
دارای نوره داخلی 
قبول طرح ورنگ 
ارسال و متن مد نظر شما به صورت رایگان
کم صدا 
مصرف برق ۱۲۰ وات
با کیفیت و قیمت مناسب 
ارسال به تمام نقاط کشور
شماره تماس ما   ۰۹۱۲۹۴۲۶۶۸۷ عبدی
 
وی پس از اخذ مدرک دیپلم در سال ۱۳۵۴ برای اولین‌بار در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته دام‌پروری دانشگاه ارومیه قبول شد. پس از سه ترم مجدداً در کنکور سال ۱۳۵۸ با رتبه ۱۰۴ در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول شد؛ پس از چندی در روزنامه جمهوری اسلامی مشغول به کار شد. با ورود به واحد اطلاعات سپاه پاسداران، نام مستعار حسن باقری را برای خود برگزید.
به نام خدا
تو کل دوران تحصیلم همش بهم میگفت نمیذارم بری سر کار نمیذارم بری
فارع التحصیل که شدم دوسال نذاشت برم
چند ماهه خودش هنش تکرار میکنه بیا برو بیا برو بیا برو
ولی یه شرط هایی مینویسم امضا کن بعد
من رو برای یک کار خوب که میدونه چقدر علاقه دارم خواستن 
دوست ندارم شرط هاش رو قبول کنم
دیگه تحمل اینهمه زور از جانب اون برام سخته
البته همه شرط هاش رو قبول کردم به جز یکی
و نمیزاره برم
نمیزاره
چطور من با این مرد زندگی کنم؟؟؟؟
چرا انقد بده؟؟
باشه، باشه، قبول می‌کنم قرار نیست همیشه موثر باشم، ولی یه شرط داره، تو هم باید قبول کنی همیشه موثری، باش؟پ.ن. اگه هی این‌جوری بگی، نمی‌دونم، نمی‌دونم اوضاع تا کی این‌طوری می‌مونه. هیچی بی‌خیال، خوشحالم که راستش رو می‌گی، بی‌خیال!
ب.ن. خداییش انتظار بی‌جا بود، خب تو هم تاثیر نداشتی این‌جا وگرنه باید ناراحت می‌شدم دیگه، نه؟
امروز رفتم دانشگاه شاهد برای مصاحبه گزینش 
اولش عزممو جزم کرده بودم که برم چرت و پرت جواب بدم قبول نشم بعد اونجا توضیح دادن که اگر قبول بشید تو اولویتاتون میمونه اگر نه حذف میشه و روی اولویت ها تاثیری نداره منم تصمیم گرفتم منطقی جواب بدم ولی به هرحال فرقیم نداشت!! قبول بشو نیستم خداروشکر  از بین سوالاش سوال «گاهی عصبانی میشوم» خیلی مسخره و  عجیب بود خدایی خب همه گاهی عصبانی میشن دوستان :|  خلاصه بدون مصاحبه شفاهی اومدم بیرون و فقط امیدوارم
ادامه قسمت اول 
روز دیگر هر که از آنجا گذشت 
چشم خود بر هم نزد وانجا نشست 
هر یکی فریادی از روزن کشد
ولوله در کوچه و برزن کشد 
عاقلی گفتا که این مرد شریر
بیشک از جان خودش گردیده سیر
همهمه گردد که او دیوانه است
همچو شیطانی ز حق بیگانه است 
چون یکی گفتا، که ای آدم نما
راز و اسرار خودت، افشا نما
از چه رو داری تو آتش را به کف 
گو تو شیطانی، و یا اصحاب کهف 
گفت ای پیران حق ای عاقلان
جملگی باشید ، همچون اَحولان *
هر که در دستم نبیند انبری
شیهه ای از دل ک
ادامه قسمت اول 
روز دیگر هر که از آنجا گذشت 
چشم خود بر هم نزد وانجا نشست 
هر یکی فریادی از روزن کشد
ولوله در کوچه و برزن کشد 
عاقلی گفتا که این مرد شریر
بیشک از جان خودش گردیده سیر
همهمه گردد که او دیوانه است
همچو شیطانی ز حق بیگانه است 
چون یکی گفتا، که ای آدم نما
راز و اسرار خودت، افشا نما
از چه رو داری تو آتش را به کف 
گو تو شیطانی، و یا اصحاب کهف 
گفت ای پیران حق ای عاقلان
جملگی باشید ، همچون اَحولان *
هر که در دستم نبیند انبری
شیهه ای از دل ک
آمریکاییها نتوانستند مقاصدشان را از راه فشارها به دست بیاورند. میگویند بیایید با ما مذاکره کنید تا پیشرفت کنید. بله! ما پیشرفت میکنیم اما بدون شما/ مذاکره یک فریب است بر سر آنچه که او میخواهد. اسلحه دست شماست و او جرئت نمیکند جلو بیاید؛ میگوید اسلحه را بینداز تا من بتوانم هر بلایی خواستم سرت بیاورم. مذاکره این است. اگر حرف او را قبول کنی پدرت درآمده اگر هم قبول نکنی باز همین سروصداها و دعواهای حقوق بشر خواهد بود.
خوشبختانه یا بدبختانه قبول نشدم :(
از اونجایی میگم خوشبختانه چون هیچوقت به حکمت خدا شک نداشتم و ندارم  ... برای همین ناراحت نشدم ...
من زحمت کشیدم نشد،  حالا نه به اون شدتی که تو ذهن شما ممکنه شکل گرفته باشه....
از اول که جوابمو دیدم فقط خندیدم چون برام غیر قابل باور بود قبول نشدنم ...
ولی احساس میکنم دعای بابام گرفت.... خلاصه پنج میلیون پرید از این بیشتر اعصابم خرد شده:/ (این پنج میلیون بعداز اعلام نتایج اولیه حرفش پیش اومد ،ولی نشد دیگه )
یکی دیگه از
بنا بر تجربه که من در دوستی هام داشتم  دارم از این قانون پیروی میکنم . " سعی کن آدمهارو  همونی جوری که هستن قبول کنی "  سعی نمیکنم کسی رو برای خودم قبول کنم که مطابق میل من باش و این همون نقطعه مشترک تو دوستی هام بوده . یعنی مثلا میخوام به عنوان دوست محمد رو قبول کنم ولی اون سیگاری هستش ! چون سیگاری هستش پس تلاش میکنم اون سیگار رو ترک کنه ولی در صورتی که اون سیگار میکشه چون بهش آرامش میده و هزار و یک دلیل دیگه  :) بر نخوره به محمد هاااا . ( مثلاً  محم
بنا بر تجربه که من در دوستی هام داشتم  دارم از این قانون پیروی میکنم . " سعی کن آدمهارو  همونی جوری که هستن قبول کنی "  سعی نمیکنم کسی رو برای خودم قبول کنم که مطابق میل من باش و این همون نقطعه مشترک تو دوستی هام بوده . یعنی مثلا میخوام به عنوان دوست محمد رو قبول کنم ولی اون سیگاری هستش ! چون سیگاری هستش پس تلاش میکنم اون سیگار رو ترک کنه ولی در صورتی که اون سیگار میکشه چون بهش آرامش میده و هزار و یک دلیل دیگه  :) بر نخوره به محمد هاااا . ( مثلاً  محم
آمد به میان به جان آتشافروخته شد روان آتش یک جلوه ز دلبری چو بنمودمن بودم و امتحان آتش هنگامه‌ی وصل چون بر آمدنابود شدم به سان آتش زان چشم سیاه شعله‌افکندل سوخته شد به خوان آتش
در روح چو خرقه باز کردمآن خرقه شد آسمان آتش ای چنگ‌نواز خامه‌افروزمهمان کن‌ام آن لسان آتش رویای تو پخته شد سحرگاهمن ماندم و آن نشان آتش گفتم چه سزای عاشقی بوداین قصّه‌ی دلسِتان آتش؟ گفتا سر عاشقان ندیدیآویخته از دهان آتش؟ خاموش شو و زبان مرنجانتا ره بردت عنان
خوشبختانه یا بدبختانه قبول نشدم :(
از اونجایی میگم خوشبختانه چون هیچوقت به حکمت خدا شک نداشتم و ندارم  ... برای همین ناراحت نشدم ...
من زحمت کشیدم نشد،  حالا نه به اون شدتی که تو ذهن شما ممکنه شکل گرفته باشه....
از اول که جوابمو دیدم فقط خندیدم چون برام غیر قابل باور بود قبول نشدنم ...
ولی احساس میکنم دعای بابام گرفت.... خلاصه پنج میلیون پرید از این بیشتر اعصابم خرد شده:/ (این پنج میلیون بعداز اعلام نتایج اولیه حرفش پیش اومد ،ولی نشد دیگه )
یکی دیگه از
ماه محرم شال عزا  به  سر  ز  عزای  محرم  استخون گریه گر کنی به نظر باز هم کم استتنها  نه جن و انس در این غُصه  سوگوار در عرش بانگ نوحه از این حجم ماتم است هر سال  با شکوه تر از سال های  پیش افراشته به لطف خدا  قد  پرچم  است آری !  حسین از  من  و  او  پاره  تنم گلواژه از رسول همان ختم اعظم است باید دوباره رخت عزا  را به تن  نمود "باز این چه شورش است که در خلق عالم است "هفتاد و دو ستاره  به روی زمین نشست در خیمه العطش به فراسوی  شبنم است سرها چه
حال پیرزن اصلا خوب نیست. سرطان بعد یکسال درمان و خوب شدن موقت دوباره با بهونه های مختلف خودنمایی کرد تا بالاخره همه ی بدنش رو گرفت. خودشم میدونه این روز ها روزهای اخرشه ... ذکر مواقعش هوشیاریش اینه خدایا ببخش و ببر. گرچه این ذکر حال بقیه رو میگیره اما خب حقیقتش رو تقریبا همه قبول دارن.
رفتیم ملاقاتش ... چیز قابل ذکری ازش باقی نمونده بود. مامان ته مونده هوشیاری پیرزن رو به چالش میکشید ... 
اینو میشناسی؟ حالت بهتره ها! و منتظر پاسخی میموند ازش. و او
سرش را خم می کند سمتم و لباسم را چک می کند: دقت کردی مردم همش بهت نگاه می کنن؟
با شیطنت می خندم: شاید چون خوشتیپم؟!
درحالیکه به روبه رو خیره شده: وقتی کسی بهم خیره میشه مضطرب میشم. همش فکر می کنم پشت لباسم خونی شده.
یاد وقت مدرسه افتادم. همیشه برگشتنی چندبار باید پشت لباسش را چک می کردیم و بهش اطمینان میدادیم که تمیز است.
: هرچند که لباس معمولی پوشیدم.
سرش را تکان می دهد: درسته.
 
.
نشسته ایم کنار فواره.
: به نظرت قبول میشیم؟
دوباره لودگیم عود می کن
امروز سندی نوشتم که تا کنون نمونه آن را ننوشته بودم "سند رد ترکه"رد ترکه در برابر قبول آن است و برخلاف آنچه ممکن است به ذهن متبادر شود به معنای سلب حق مالکیت وارث از ترکه متوفی که بطور قهری به آنها منتقل می شود نیست مطالق قانون با رد ترکه وارث از پرداخت دیون احتمالی زائد بر ارث معاف و در برابر آن ولایت نسبت به اموال باقیمانده از متوفی و همچنین حق دخالت در امر تصفیه ماترک را نخواهند داشت.تفاوتش عمده رد و قبول ترکه این است که اگر وارثی ترکه را رد
خدایا
هرچه گفتی هرچی دستور دادی قبول کردیم
هرچه کردی هرچی قسمت دونستی قبول کردیم
چه اونی که بعدا فهمیدیم چه اونی که هرگز درکش نکردیم
هرچه قضا و قدر بود هرچی زدی دم نزدیم 
سخت بود سختی کشیدیم
درد داشت دردشو کشیدیم
اما دیگه الان خسته ایم
بفهم..
یه بارم تو بفهم..
 
 
١- آقاى کفاش - قبول با اصلاحات- عنوان اصلاح شود، نوآورى در عنوان مشخص شود. روش kNN بررسى شود. چالش هاى مساله را مشخص کنید. هدف واضح و روشن بیان شود. تعداد مقالات در پروپوزال اصلاح شود. 
 
٢- آقاى فرهى - قبول با اصلاحات- modeling حرکت موش صحرایى مشخص شود. تعداد benchmark ها افزایش پیدا کند. عنوان تغییر کند، به صورتى که وزن کار بر روى ارایه الگوریتم جدید باشد. در پروپوزال تابع fitness و بهینه سازى پارامترها مشخص شود. 
 
٣- خانم هاشم زهى - قبول با اصلاحات- تعداد م
به استناد سایت مشاوره حقوق خانواده دینا ، قانون مدنی در خصوص شرایط ایجاب و قبول در عقد نکاح اینگونه مقرر نموده است : " نکاح واقع می شود به ایجاب و قبول ؛ به الفاظی که صریحا دلالت بر قصد ازدواج نماید " . بنابراین طبق قواعد کلی یکی از زوجین معمولا زن ایجاب در عقد نکاح را انجام می دهد و طرف مقابل آن ایجاب را قبول می کند و عقد نکاح واقع می شود . البته میان ایجاب و قبول باید توالی عرفی وجود داشته باشد به نوعی که قبول به آن ایجاب متصل گردد . برای دریا
باید قبول کرد که خیلی از ماها دغدغه نداریم و دچار روزمرگی شدیم اما همینکه بهمون یکذره فشار میاد ، با جملات زیر خودمون رو خالی میکنیم :
 
... توی این مملکت خراب شده 
... سر قبر ...
خاک بر سر ...
تف تو غیرت ...
 
باید قبول کرد که خیلی از ماها برای درست شدن اوضاع کار خاصی انجام ندادیم. نه انتخاب درستی داشتیم و نه انتقاد بجایی ... اما تا دلتون بخواد فقط ادعا کردیم و ادعا کردیم و ادعا ...
فکر کردیم چون لیسانس داریم خیلی میفهمیم یا اینکه چون توی حوزه علمیه درس خ
دیروز خانمی زنگ زد دفتر و گفت با رییس کار داره ، رییس مثل همیشه نبود 
بهش گفتم ایشون تشریف ندارن و خانمه گفت بهشون بگین کریمی زنگ زد و گفت با این شرایط من نمی تونم کار کنم براتون 
گفتم برا چه کاری صحبت کرده بودید؟ 
شغل من !!
خیلی ناراحتم، به پولش احتیاج داشتم و دارم .کاش من یه سال دیگه هم اینجا کار کنم 
کارش خوبه، ساعت کاریش خوبه، جاش خوبه، حقوقش خوبه ... چرا آخه؟!!!!!!!!!!!!
بیشتر کار کنم؟ یه کم کندم این رو قبول دارم ولی این که بره پی نیروی جدید رو قبو
خب
نتایج انتخاب رشته‌ی ارشد هم اومد!
یادم به این پستم افتاد که چقدر هیجان داشتم، و چقدر مطمئن بودم تهران قبول نمیشم :))
 
هرچند ادعا داشتم (و دارم) که "پذیرفتم هرچی پیش بیاد خیرم توشه و هرجا قبول بشم چلنج‌های خودشو داره و میرم که تجربه کنم و ...." ولی واقعا نمی‌تونم انکار کنم که هیجان و حتی این بازه‌ی اخیر (چند روز) قبل از اومدن نتایج استرسشو داشتم :"
اومد و دیدیم و قبول شدیم :) اولین انتخابم نشد، چیزی که بهش عادت داشتم پیش نیومد... ولی مهم اینه که جا
داشتیم با مامان و بابا تو سر و کله هم میزدیم که کی بره واسه شام برنج درست کنه
مامان به بابا می گفت بابا هم به من
هیشکی هم زیر بار نمی رفت
گفتم بیاین تک بیاریم هرکی تک افتاد اون بره
قبول کردن
به بابا شک کردم گفتم ببین تقلب نمی کنی ها
هرکی تقلب کنه خودش باید بره درست کنه
گفت قبول
تک آوردیم
مامانم خواسته بود تقلب کنه یهو دستش بین پشت و رو تو هوا موند :/
آخرم نشست زمین گفت امکان نداره من برم
بابا رو فرستاد :/
رهبر انقلاب در سخنرانی خود در چند روز گذشته با استناد به آیه ۴۹ و۵۰ سوره نور جریان نفاق ومنافق را مشخص نمودند،درآیه ۴۹ خداوند میفرماید:اگر حق وداوری پیامبر (ص)به نفع آنانباشد،آنرا قبول کرده ومی پذیرند.در آیه ۵۰ می فرماید:اَفی قُلوبِهِم مَرَضُُ اَم اِرتابُوا....آیا اینها در دلهایشان مرض است،که هر حکمی یامسئله ای به نفع آنان باشدمی پذیرند،واگر چیزی بر خلاف میلشان باشد،آنرا قبول نمیکنند،ویا آنرا می خواهند توجیه کنند.
خدایا میدونی دیگه تلاشم رو کردم . 
باید فردا رو قبول بشم وگرنه اوج نامردیه. 
 
من توی امتحانای تستی واقعا مشکل دارم. البته آمار آزمونهایی که دادم خوبه.
آزمون آیین نامه رانندگی
امیدوارم فردا بیام و بگم که قبول شدم.
 
+ کامنتها رو جواب ندادم شرمنده . به زودی جواب میدم خیلی سرم شلوغه.
++ خواهشا وبها رو حذف نکنین اگر میخواید وب جدید بسازید لطفا خبردار کنین.ممنون:)
این چند روز اونقدر بخاطر آشفتگی های این چند روز آشفته بودم که حتی خبر قبولی آزمون استخدامی هم برام خوشحال کننده نبود...
۶ صبح جمعه ۹۸/۱۰/۱۳ بدترین خبر این چند سال زندگیمو شنیدم...
باورش سخت بود... مثل زمانی که کسی با خبر ازدست دادن عزیزش اول به صورت ناخودآگاه انکار میکنه... و بعد اشک ها که جاری میشه و سکوتی که نمیشه که شکسته بشه...
و همچنان وجودشون پایدار .... 
.
.
حالا بعد از یه هفته از این ماجرای تلخ حالم بهتر شده بود ،یادم اومد من باید با یه چیزی خیلی
اونقدر از اومدن آینده‌ی وحشتناکی که فکرشو می‌کردم ترسیده بودم که حال رو هم نابود کردم. وقتی حال نابود شد، حالا هرچقدر هم که جلو بری، گذشته نابود شده دنبالت میاد.
مردم چیزهای عجیبی درباره‌ام میگن. مسئله این نیست که فقط خودمو قبول دارم یا اعتماد به نفس ندارم، مسئله اینه که نمی‌تونم نه حرف خوب و نه حرف بدشون رو قبول کنم. انگار این ها تگ‌هایی هستن که توی هوا شناور می‌مونن و با فاصله ازم قرار می‌گیرن.
همه چیز هستم و هیچی نیستم. تعریف ناشدنی.
باسمه تعالیزندگی نامه منظومدکتر علی رجالیامور اجراییقسمت(۹)یک هزار و سیصد و پنجاه و هفت شمسی استمن شدم مشغول تدریس وحضورم رسمی استدو به چل خدمت نمودم، کار من تدریس محضگرچه خشک باشد ریاضی، می برم لذت و حضکاربردی از ریاضی را، زمان کار خویشدر مدیریت به پا کردم، با افراد بیشگام اول در خصوص جذب استادان گذشتکادر می گردد دوچندان، بر مراد ما بگشتبعد یک سالی ز برگشت فرنگ و کسب علمدکترا دایر نمودم، با تلاش و صبر و حلممن معاون گشتم و کارم دو چندان، آن
سلام دوستای گلم..نماز و روزه هاتون قبول..
دیگه چیزی نمونده دو روزش ک گذشت طاقت بیارین
همه ی ماه رمضان ی طرف و دعای سحر و ربناش ی طرف..
ولی کاش در کنار یار بودیم..
البته اینکه الان با کل خونه دعوام شده هم بی تاثیر نیس
ینی ی جورایی همه با من قهرن..
تقصیر خودمم هستا حالا دعا کنین ک آرامش برگرده..!
این چن روز استرس کنکور یک طرف و دعواها و جر و بحثا یک طرف!
گردنم درد گرفته اینقد اسنرس داشتم
اول ک با همسر الان هم با خانواده..ینی شایدم مشکل از منه
راستی برام د
هوالرئوف الرحیم
1. بهم با انگشتش تیر میزنه و من نگاهش می کنم. داد می زنه:
"مامان بهت تیر زدم. بمرد دیگه!"
2. توی باغ پرندگان به قوها و اردکها که رسیدیم. کلی جیغ و داد کردن. ما خندیدیم گفتیم انگار وو وو زلا می زنن. اونم با اینکه حرف مارو نفهمید خندید و گفت دارن توپ بازی می کنن. فوتبال بازی کردن تیمشون برده. 
3.رنگ زرد رو بهم نشون داده میگم چه رنگیه میگه " خورشیدی". به سفید هم میگه"ابری".
نمی فهمم چرا باید این نگرش زیبا رو عوض کنم. نه. من عوض نمی کنم. اگر رنگ
امشب حس تنهایی ب شدت سراغم اومد
هرجا هرجا هررررجای زندگیم ک خدا کمرنگ شد ب همون اندازه تشویش اومد سراغم
حال بد امشبم متاثر از کسالت فیزیکیم و اشفتگی روحی و البته استرس و سردرگمی شدیدم برای پایان نامه س. میدونم
ولی زندگی بدون خدا تنها چیزیه ک لهم میکنه
از داشتن کسی نا امید شدم قبول
سعی کردم ب ایندم بیخیال بشم و بسپارم دست خدا و انقدر برنامه ریزی بی جا نکنم قبول
دور شدن از دوستام باعث شده نتونم برا خودم اوقات فراغت بسازم قبول
ولی هیچی ب اندازه ک
شیخی به زن فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفتا شیخا هر آنچه گویی هستم
اما تو چنان که می نمایی هستی
خیام
دیشب نزدیکای صبح، حدودا ساعت چهار و نیم بود که با صدای زنگ از خواب پریدم. سعی کردم دوباره بخوابم که بعد از چند دقیقه دوباره صدای زنگ شروع شد و این مسخره بازی تا ساعت پنج و نیم که دادم دراومد ادامه داشت...
مادری عادت داره شب ها تو گوشیش واسه نماز صبح آلارم با صداهای نابهنجار برای اطمینان از بیدار شدن میگذاره، عادت داشت گوشیشو کنارش
هرجا نظر اندازم، طرحی­ست ز فیزیکش  هم نوع کوانتیکش هم نوع کلاسیکش
بر سفره ی درویشان، پنهان ز بداَندیشان  پیدا شده بر ایشان، طرحی ز مکانیکش
از میکده واماندم، دانشکده­ شد جایم تقدیر بزد گولم، با شیوه و تکنیکش
از جانب میخانه، رفتم به رصدخانه  با خنده­ ی مستانه، دلشاد ز اُپتیکش
دیدم ز تلسکوپ هم پنهان شده آن مه­ رخ  گفتا بُود این خارج، از قدرت تفکیکش
این شاعر شوریده، زان زلف کوانتیده هرچند جفا دیده، کی آمده دَر جیکش؟!
چشمش شده چون لاله، خیس
من یک دختر بیست و چهار ساله ام ...دختری که وقتی در مدرسه ی ابتدایی بود درس خواند تا مدرسه ی نمونه ی راهنمایی قبول شود دختری که وقتی راهنمایی مدرسه ی نمونه قبول شد درس خواند تا دبیرستان هم نمونه باشد وقتی دبیرستان نمونه بود درس خواند تا کنکور دانشگاه علوم پزشکی قبول شود وسرانجام روزی دانشگاه علوم پزشکی قبول شد ...اکنون چه؟
اکنون دختری بیست و چهار ساله و بیکار هستم ...اری میگویند وضعیت بازار کار به هم ریخته است و کسانی که  زودتر از تو فارغ التحصیل
چنین راهی که ققنوسان بزایدهزاران تن بگیرد جان بزاید
چنین ماهی که خون از دل فشاندبگیرد هر چه این تا آن بزاید
چنین وصلی مرا تا صبح رقصیدمپنداری که شب آسان بزاید
به شیطانی که تیغ عشق دارددلی دادم که الرّحمن بزاید
بزاید تا بزیَد تا بپایدبه پاییدن چه خون‌افشان بزاید
بدین ساعت که جان از رنج توفیدشه‌ام گفتا شبان این‌سان بزاید
شبان گشتم که از صد شب گذشتمشبانی این چنین توفان بزاید
به حلمی گفته بودم عشق این استنهایت هم شبی جانان بزاید
موسیقی:‌ Shye
میدونی میخوام قبول کنم که این دنیا چه خوشبخت باشی چه بدبخت اصلا مهم نیست
اما پس زندگی که میگن چیه؟چرا یه سریا دارن خوبشو یا سریام مثل من افتضاحشو !
یه سری از کارا رو بخاطر ابرومون انجام نمیدیم و این خیلی بدع
وقتایی که مامان میگ بریم و برای خودمون زندگی کنیم دلم میخواد قبول کنم اما ...
خدا چرا یکم زندگیمونو درست نمیکنی چرا همه ی بدبختی مردن همه عزیزم مریضیای مختلف اخلاف افتضاح اون ابروی رفته رو نضیب من کردی چرا ؟
گاهی به مامان میگم تو خیلی وضعت
یافتند آن بُت که نامش بود لات // لشکر محمود اندر سومنات
هندوان از بهر بُت برخاستند // ده رهش هم سنگ زر می‌خواستند
هیچ گونه شاه می‌نفروختش // آتشی بر کرد و حالی سوختش
سرکشی گفتش نمی‌بایست سوخت // زر به از بُت ، می‌بایستش فروخت
گفت ترسیدم که در روز شمار // بر سر آن جمع گوید کردگار
آزر و محمود را دارید گوش // زانک هست آن بُت‌تراش این بُت‌فروش
گفت چون محمود آتش برفروخت // وآن بُتِ آتش‌پرستان را بسوخت
بیست من جوهر بیامد از میانش // خواست شد ازدست حالی ر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها