نتایج جستجو برای عبارت :

آدم بزرگا

این ی مدت من دائم در حال بدو بدو بودمیه دل سیر نشده ک بخوابم
پاهام تاول زده و درد میکنه
ولی فوق العاده چیزهای جدید کشف کردم
میدونید آدم بعد ی سنی دیگه همه چیز براش تکراری میشه و اونوقته ک تبدیل به ی آدم بزرگ که همه چیزو میدونه! نمیدونه ها ادعای دونستن میکنه و اونوقته ک آدم رشدش رو به زوال میره و اینجاست ک زندگی آدم تبدیل ب یه روتین مسخره میشه
اما زمانی آدم از زندگیش داره نهایت لذت رو میبره ک دائم در حال یادگیری باشه
حتی ی زبان یا ی سبک نقاشی!
در ح
این ی مدت من دائم در حال بدو بدو بودمیه دل سیر نشده ک بخوابم
پاهام تاول زده و درد میکنه
ولی فوق العاده چیزهای جدید کشف کردم
میدونید آدم بعد ی سنی دیگه همه چیز براش تکراری میشه و اونوقته ک تبدیل میشه به ی آدم بزرگ که همه چیزو میدونه! نمیدونه ها ادعای دونستن میکنه و اونوقته ک آدم رشدش رو به زوال میره و اینجاست ک زندگی آدم تبدیل ب یه روتین مسخره میشه
اما زمانی آدم از زندگیش داره نهایت لذت رو میبره ک دائم در حال یادگیری باشه
حتی ی زبان یا ی سبک نقاشی
دنیای عجیبی رو با خوندش تجربه کردم...
اصلا وقتی این کتابو میخونی انگار یه دنیای دیگ رو داری تجربه میکنی...
دنیایی که شاید پیش چشممون هست و ما هر روز از کنارش رد میشیم...
اما در عین حال ازش غافلیم...انقدر که وارد بازیه کثیف دنیا شدیم همه چی
رو فراموش کردیم...حتی خودمونو....هدفمونو...
اینکه باطن هرچیز مهمه...نه آرایش ظاهریش....
اینکه وارد دنیای آدم بزرگا نشی...مثه آدم بزرگا نشی....همه چی رو لمس کنی...
تجربه کنی...زندگی کنی و سرسری از کنار اتفاقا و آدمای کنارت
میپرسه که "خانوم قد مهمه یا سن؟" متوجه سوالش نمیشم و مکث ‌می‌کنم. یکی از ته کلاس میگه "معلومه که سن". بغل دستیش میزنه تو سرش و میگه "قد مهمه داداش". همهمه میفته و هر کدوم نظر متفاوت میدن.‌ آخرش برای ختم داستان مجبور میشم برای این دو گزینه‌ی بی‌ربط به هم، دو سه بند توضیح بدم و تشویقشون کنم به تغذیه سالم و ورزش! چیزی که برام جالبه نظرات عجیب‌ و فانتزی و ذهن بدون چارچوبشونه. آدم بزرگا ذهن باز و روشن و بدون منطق و محدودیت بچه‌هارو به مرور شبیه به خو
خب من هنوز یاد نگرفتم دختر بزرگ خانواده باشم؛ یا بهتره بگم فزرند ارشد!
این عید سومیه ک داداش نیست و ما در تلاشیم از خونه فرار کنیم ک جای خالیش تو ذوق نزنه. اما ما ک میدونیم نیست. امسال برخلاف سال های قبل حوصله مسافرت ندارم، ذوقشم ندارم. با اینکه امسال مقصد کاملا متفاوت و جدیده واسم. 
تا کی باید فرار کنیم؟
از خودم و بقیه شرمنده ام ک اعصابم اجازه رفتار درست رو نمیده. مثل آدم بزرگا رفتار نمیکنم. هنوز اونطوری ک باید بزرگ نشدم. هنوز وقتی اعصابم خورده
    آخه با خودمون چی فکر میکردیم ،‌میخاستیم زودی بزرگ شیم که چی ؟ بابا خودمون بودیم و خدا ، دنیا مون کوچیک و خلوت ، قد سیاره های منظومه شمسی ! بابا داشتیم بازی مون رو میکردیم ، زندگی مون رو میکردیم ، درک که بزرگا رو نمی فهمیدیم ، درک که بزرگا تو جمع شون راه مون نمی دادن ، درک دنیا اصن ، اگر بتونم یکبار دیگه لمسش کنم .
    هی گفتیم بزرگ میشیم داستان میکنیم ، حال میده ، قمپز میکنیم ، هی گفتیم ،‌هی شنفتیم ، هی برنامه کردیم و داستان ، بابا فکر میکردیم
امروز صدمین روز از بازکردن وبلاگم گذشته! الان که دارم به اون صد روز فکر میکنم اصلا گذر زمان رو حس نمیکنم. فقط مشکلات و درد هایی که این مدت کشیدم جلوی چشمام ردیف میشن.
من چه نقشه ها که برای وبلاگم نداشتم. چه حرف هایی که میخواستم بزنم. اسم وبلاگمم ناگفته های یک دختر موفرفری هست. میخواستم ناگفته هامو اینجا بزنم.  ولی گاهی اوقات یه مشکلاتی پیش میان، یه اتفاقاتی رخ میدن که مسیر زندگیت رو صد و هشتاد درجه تغییر میدن! زمانی که وبلاگم رو باز کرده بودم ه
یه پلی بک زدم اون قدیم ندیما تا یه نگاهی به خودم بندازم دیدم از همون بچگی سرم سفید بوده! مثه بابا بزرگا همونا که همه موهاشون سفییید سفیده ولی خب دقیق تر شدم دیدم سرم تو گونی آرد بوده بس که شیطون بودم
ولی خب به قلب اون فتل کوچولو که دقت کردم دیدم بابا بزرگ درونش اونجا نیشسته ! مثه اون بابا بزرگ مهربونا بود ، اونایی که یه قیافه مهربون دارن با یه کله سفید مثه برف و با یه لبخند بزرگ همونا که ادم نمیترسه بره پیششون و حرف بزنه .
همیشه خدا یکی بود که بیا
زمین لرزه های مصنوعی نسبت به زمین لرزه های طبیعی با همان بزرگا، ضعیفتر می باشند
یک مطالعه مشخص نمود که زمین لرزه های مصنوعی، به عنوان یک اثر جانبی حفاری های سطح بالای تکنولوژی برای انرژی، جنبش کمتری را موجب می شوند و به طور کلی 16 مرتبه ضعیفتر از زمین لرزه های طبیعی با همان بزرگا می باشند.
ادامه مطلب
دختر خاله دومیه سیزده ساله شده. خاله دومیه خیلی نگرانشه و مدام به ما دخترخاله بزرگا می‌سپاره هواش رو داشته باشیم. چون سیزده سالگی سن حساسیه. چند وقت پیش هم با خانواده دوستش فرستادش بره ارمنستان حال و هواش عوض بشه بچه. من یادم افتاد ده سال پیش با ذوق رفتم خونه مامبزرگم و با شادی به همه اعلام کردم که امروز سیزده ساله شدم!  خاله بزرگم نگام کرد و گفت: نچ نچ نچ چه سال نحسی رو پیش رو داری! هیچی دیگه. خودتون فکرش رو کنید با چه بدبختی‌ای اون سال نحس رو ر
چرا دیگر برای اندازه گیری زلزله از ریش تر استفاده نمی کنند ؟
سولماز مهاجر ، پژوهش گر زمین شناسی ، دانش گاه توبین گن آلمان .
06 بهمن 1396 . 26 ژانویه ی 2018 .
بر سر مقیاس (( ریشتر )) چه آمد ؟ از چه زمانی و چرا دیگر در زبان علم از آن برای سنجش زلزله استفاده نمی‌کنند ؟
در حال حاضر زلزله در سراسر دنیا با مقیاس بزرگا (MW  ) سنجیده می ‌شود .
اما چرا واحد (( ریشتر )) از دور خارج شده است ؟ جواب ساده این است که (( بزرگا )) با دقت بیش تر بزرگی زمین لرزه را اندازه می‌‌‌گیر
دم اذانه مادر آماده میشن برای رفتن به مسجد
داره بازیشو می کنه
وسط حرف جدی آدم بزرگا بلند میگه:
خدایا به همه مردم سیل زده کمک کن!
مادر بی توجه به حرف بقیه، نگاهش میکنن و آمین میگن
من میخندم و یکی میگه:
هم دعای خوبیه،هم وقت استجابته، هم دعاکننده شرایط دعارو داره
باشرمندگی میگم آمین
جهاد همینه دیگه با هرچی که داریم کمک کنیم
دیشب پروانه بزرگا اومده بود تو اتاقم. منم میترسیدم بیرونش کردم خوابیدم از پنجره خم نمیرفت بیرون. منم بگه خوابیدم بعد عی سروصدا میکرد بیدار میشدم! یهو مامانم اومد پنجره رو ببنده منم بیدار شدم گفتم بهش. گفت بیا پیش ما بخواب. بعد بابام صداشو بچگونه کرد گفت پروانه ترس داره؟! مامانم هم صبح صداشو بچگونه کرد گفت پروانه بچمو اذیت کردخ. منم کلی خودمو لو کردم :))))
راستی ستاره صب گفت هروقت اومد پروانه به خودم بگو بیرونش کنم :***
سلام :))
چطورین؟ چخبرا؟
چند روزی هس پست نذاشتم!
الانم به شدت از صبح زدن تو برجک من و خلاصه حوصله ی شرح قصه نیست....
فقط اومدم عین مامان بزرگا یه نصیحت کنم و بعدش برم پِی کارم
حال آدم ها رو نگیرین! حتی از روی دلسوزی تون هر حرف و نصیحت و هشداری رو هر زمان ندید! بعضی آدما کلی زخم خوردن خستن تازه میان درمان بشن از جاشون بلند شن شما به اسم دلسوزی میرید با حرفاتون بهشون سیلی میزنین به خودشون بیان اما بدتر گند میزنین و نابودشون میکنین!....
نکنین! جان عزیزتون
آقا....ما حالمون غریبه!
خرابه!
عجیبه....
پر بغض و دلتنگی و آه و ناله ی نرسیدن ـه....پر شک و تردید و خستگی و بی حوصلگی و تنهایی و غربته!
دلمون رادیو چهرازی و دارالمجانین طلب میکنه....مرداب گوگوش گوش میده و یه تیکه بیت کوچیک از "تبر" اِبی رو رو هوا میزنه که بره با صداش بمیره زنده بشه زندگی کنه .....
اینجا پر آدم بزرگه! اینجا همه دارن توی گوشم هوار میکشن که بزرگ شدی!
زندگی داره سخت میگیره بهمون:)))) 
تناقض داره قلبمون رو سوراخ میکنه....مته میکنن توی ذهنمون...تو د
می خوام بگم چند سال پیش تصوری که از بیست و سه سالکی داشتم با اینی که الان دارم تجربه می کنم خیلی فرق داشت . فکر می کردم احتمالا تو دنیای آدم بزرگا باید کلی دست و پا بزنم که غرق نشم . اما الان به این نتیجه چالش های روانی و شخصیتی ای که باید از پسشون بر بیام خیلی سخت ترن . بعضی موقع ها خودمم نمی دونم چی می خوام ، بعضی موقع ها بدون جنگیدن ، شکست کامل رو حس می کنم و بعضی موقع ها هم خودمو بالای قله ی های بلند می بینم . یه ترکیبی از همه ی اینا می شه من . وقتی
اوایل بهم می گفت آجی
بعد شد مامان
بعد تر آله
فکر می کنین چند وقته چی صدام می زنه؟ نامه!
 
+تو خونه ما، آدم بزرگا هم مثل بچه ها حرف میزنن.حالا گفت و گوی  این چند وقت  اخیر این طوری صورت می گیره:نامه یه چای میریزی برامون؟ نامه میای بریم بیرون؟ گوشی رو بده به نامه.نامه کجایی؟نامه کجا میری؟!
*نامه صورت دیگری از فاطمه است که خواهرزاده ی دو ساله ام مرا صدا میزند :)
++اون یکی خواهر زاده ام که بزرگتره بهم میگه: خاله فاطمه..اما وقتی خیلی دوستم داره و میخواد
"یک مجموعه کتاب نارنیا که به طبقه ی بالا بردم. روی تخت خوابم دراز کشیدم و غرق داستان شدم. دوستش داشتم، بهرحال کتاب ها از آدم ها مطمئن تر بودند."
 
"اولین روز تعطیلات بهاری بود، مدرسه ها سه هفته تعطیل بود. من زود از خواب بیدار می شدم و از فکر اینکه میتوانم آن روزهای بلند را هر طور که خواستم پر کنم هیجان زده بودم. میتوانستم کتاب بخوانم. بگردم"
 
"آدم بزرگ ها راه ها را دنبال می کنند، بچه ها آن ها را کشف می کنند. آدم بزرگ ها دوست دارند صدها و هزاران بار ه
7 - فیلم آموزشی زمین لرزه چیست ؟
نام فیلم : فیلم آموزشی زمین لرزه چیست ؟تولید فیلم محتوا توسط : ایرنا .باز انتشار : آزمون زمین شناسی .مورد استفاده : زمین شناسی یازدهم ، زمین شناسی سوم ، زمین شناسی چهارم ، زمین شناسی پایه ، زمین شناسی عمومی .
( فیلم آموزشی و درس کوتاه زمین شناسی یاردهم )

زمین لرزه ، نتیجه ی آزاد شدن نا گهانی انرژی از داخل پوسته ی زمین است که امواج آن در نزدیکی سطح زمین به صورا ارتعاش و گاهی جا به جایی زمین اشکار می شود .زمین لرزه ها تو
7 - فیلم آموزشی زمین لرزه چیست ؟
نام فیلم : فیلم آموزشی زمین لرزه چیست ؟تولید فیلم محتوا توسط : ایرنا .باز انتشار : آزمون زمین شناسی .مورد استفاده : زمین شناسی یازدهم ، زمین شناسی سوم ، زمین شناسی چهارم ، زمین شناسی پایه ، زمین شناسی عمومی .
( فیلم آموزشی و درس کوتاه زمین شناسی یاردهم )

زمین لرزه ، نتیجه ی آزاد شدن نا گهانی انرژی از داخل پوسته ی زمین است که امواج آن در نزدیکی سطح زمین به صورا ارتعاش و گاهی جا به جایی زمین اشکار می شود .زمین لرزه ها تو
7 - فیلم آموزشی زمین لرزه چیست ؟
نام فیلم : فیلم آموزشی زمین لرزه چیست ؟تولید فیلم محتوا توسط : ایرنا .باز انتشار : آزمون زمین شناسی .مورد استفاده : زمین شناسی یازدهم ، زمین شناسی سوم ، زمین شناسی چهارم ، زمین شناسی پایه ، زمین شناسی عمومی .
( فیلم آموزشی و درس کوتاه زمین شناسی یاردهم )

زمین لرزه ، نتیجه ی آزاد شدن نا گهانی انرژی از داخل پوسته ی زمین است که امواج آن در نزدیکی سطح زمین به صورا ارتعاش و گاهی جا به جایی زمین اشکار می شود .زمین لرزه ها تو
میگه معلم بچه اش مرد بود با خانوما که میشن اولیای بچه ها گروه تشکیل داده بود صحبت و تکالیف درسی میکردن بعد یکی از مامان بچه ها عکس بدون روسری داشت همین ماجرا شده بود که چرا معلم مرد با خانوما گروه تشکیل داده چرا اون خانومه اومد تو گروه عکس بی روسری شو بر نداشته؟ حالا از مهر تا اردیبهشت درباره ابن حرف میزدن هیچ  بعد تموم شدن مدرسه هم هنوز درباره اش حرف میزنن
همینجا بود که من دیگه طاقت نیاوردم گفتم خب عکس پروفایل اون خانوم اینه حالا چون تو گرو
بعضی وقتا با خودم فکر می کنم که اگر عزم و اراده ی نوزادها و بچه های کوچیک مثل اکثر آدم بزرگا بود چی می شد ؟ آیا واقعا می تونستن راه برن ؟ یا حتی صحبت کنن ؟
وقتی انقدر تلاش و جنب و جوش بچه ها رو می بینم بهشون غبطه می خورم .. از این که نسبت به حرف دیگران بی اهمیت هستن ، برای خواسته هاشون هرجور شده تلاش می کنن حتی شده با سر و صدا و گریه به هدفشون می رسن ! قبل از این که قدرت راه رفتن رو بدست بیارن انقدر با پشت می خورن زمین اما باز می جنگن و تلاش می کنن !
حال
دمی گوجه با سیب زمینی#دمی_گوجه #استانبولی_پلو بدون گوش
تراکنش بر روی دستور                                                                    
1 نفر این دستور را درست کردند
مواد لازم۳ نفر
۲ عدد پیاز نگینی
دستورپخت عالی برای دمی گوجه با سیب زمینی. #دمی_گوجه #استانبولی_پلو بدون 
۲ عدد گوجه پوست گرفته
۱۰ گرم کره
۱ و ۱/۲ ق غ رب گوجه
۱ و ۱/۲ پیمانه برنج
۲ عدد سیب زمینی کوچک
مقداری نمک، فلفل، دارچین، آویشن، پودر سیر، کاری، زنجفیل
مراحل۱ سا
دیروز از تایم کلاس زبان تا همین موقع ها بیرون بودم،شاید برای چند ساعتِ کوتاه پنجره ی فکر کردن به تورو گذاشته بودم پایین تو تسک بار.م.ع هم خوب رانندگی میکنه،عصر خوبی باهاشون داشتم ف.ح و م.ش هم که همراهان همیشگی.فیس من همون شلخته پلخته و داغون.
من حیرونم اخه چطور قده موسی کو تقی ای که میاد رو سیم های برق خیابون تون میشینه هم پیش چشمت ارزش ندارم.میدونی،راستش دیگه نمیخوام بیشتر از این خودمو اذیت کنم،نه که دیگه دوستت نداشته باشم!دارم خیلی هم دارم ا
رفتم سلونی, یه آگهی روی قفسه زده بود که:
میگف بهداشت اسفند گذشته, در بازرسی مدارس این مشکل را مشاهده کرده و به اماکن مرتبط و پُر خطر (در نشر آن) اطلاع رسانی کرده زیرا که بچه ها(+بزرگا) در نوازش و مجاورت با حیوانات ناقل شپش خواهند شد.
**********
توی پیاده روی, یه آگهی روی دیوار دیدم که:

حالا دیگه خودتون بخونید تا آخرشُ
رفتم سلونی, یه آگهی روی قفسه زده بود که:
میگف بهداشت اسفند گذشته, در بازرسی مدارس این مشکل را مشاهده کرده و به اماکن مرتبط و پُر خطر (در نشر آن) اطلاع رسانی کرده زیرا که بچه ها(+بزرگا) در نوازش و مجاورت با حیوانات ناقل شپش خواهند شد.
**********
توی پیاده روی, یه آگهی روی دیوار دیدم که:

حالا دیگه خدوتون بخونید تا آخرشُ
امروز مامان بزرگ دست به کار شد ...
من داشتم از خستگی میترکیدم و هر لحظه دوست داشتم بزنم زیر گریه به خاطر کارایی که هیشکدوم باب میلم پیش نمیره ...و توهینایی که روز و شب بهم میشه و حقهایی که ازم گرفته میشه ‌..
گفت دخترم دخترای قدیم تو چرا دست به سیاه و سفید نمیزنی تو این خونه؟مامانت بیچاره چه گناهی کرده تو رو زایده ؟یا الله ظرفا رو بشور ...!
من بیچاره با بغض و نگاهی مث نگاه گربه شرک ...مامانو نگا کردم گفت نمیخواد مامان خودم میشورم ..ایشونم گفت بیخووو
روزای بعد از تولدم بود. زانوهامو توی بغلم جمع کردم و خیره شدم به رو به رو، درحالی که هیچی نمی‌دیدم گفتم: دنیای آدم بزرگا چه‌قدر مزخرف و کثیفه.
(با خودم فکر کردم ما تو هر زمان از عمرمون آدمْ بزرگ محسوب می‌شیم، نمی‌دونم می‌فهمی چی می‌گم یا نه.)
بعدش رو کردم بهش و گفتم: بابا دلم می‌خواد برگردم به گذشته. الانا دیگه وقتی می‌خوابم و صبح از خواب پا می‌شم هنوزم نگرانی‌هام سرجاشونن...و این منو واقعا می‌ترسونه.
نگاهم نکرد. گفت: همینه دیگه، هرچی بزرگ
۱. زهرا رو دیدم و دوتایی عملیات نجات بچه پیشولو انجام دادیم [بچه گربه رو یکی دست زده بود بوی آدم گرفته بود مادرش دیگه نمیخواستش نه بش نزدیک میشد نه شیر میداد بقیه گربه ها ام میزدنش از ترسش و سرما رفته بود تو جرزای یه ماشین قایم شده بود گیر کرده بود .. خداروشکر یکی ازین کارگرای افغانی ساختمون سازی اون گلگیر ماشینو از تو یه تیکشو کند و این بچه درومد بیرون ولی نمذاش بش نزدیک شی فش فش میکرد چنگ میزد دندون نشون میداد انق زده بودنش .. دیگه بعد یکم بازی
پروژه تحلیل خطر پذیری



فرمت فایل : pdf
حجم : 1551

صفحات : 58



گروه : عمران




توضیحات محصول :
پروژه تحلیل خطر پذیری در 58 صفحه با فرمت pdf
1– صورت پروژه :
برای یک سایت در ایران به روشهای تعیینی و احتمالی تحلیل خطر انجام داده ودر نهایت طیف طراحی را بدست آورید .
2 – مشخصات سایت پروژه :
نام شهر : آمل
52.33E , 36.45N : موقعیت جغرافیایی
شعاع در نظر گرفته شده برای پروژه : 150 کیلومتر
3 - داده های مورد استفاده :
تعداد بزرگای مورد استفاده در این پروژه که بزرگای آن بزرگتر از 3
برای تحویل لیست غایب ها رفتم پایین که دیدمش. اسما، دختر درونگرای خوش چهره ای که ترم پیش شاگردم بود. برای این که زود برگردم به کلاس عجله داشتم اما وقتی بهم سلام کرد ی لحظه مکث کردم و براش با لبخند دست تکون دادم. پنج دقیقه بعد از اینکه به کلاس برگشته بودم، در زدن. فکر کردم از همون غایباس که با تاخیر اومده ولی وقتی در رو باز کردم مسئول موسسه رو دیدم که اسما رو آورده دم کلاس من. گفت «میگه تیچرش شمایین». بهش که نگاه کردم چشاش پر اشک بود. بغلش کردم و گفت
9 - حل مساله ی مقدار انرژی آزاد شده و دامنه ی امواج زمین لرزه . ( مدل 1 )مقدار انرژی آزاد شده و دامنه ی امواج زمین لرزه ای با بزرگی 6 ریشتر چند برابر دامنه ی امواج زمین لرزه ای با بزرگی 4 ریش تر است ؟ ( چند بار >> سوال امتحان نهایی علوم زمین + سنجش + کنکور آزاد و ... و حتی دانشگاهی با همین دو عدد 6 و 4 )
تشریح : رضا علیاری .نکته : برای پاسخ تشریحی فرمول لگاریتم بنویسید . ولی برای پاسخ تستی فقط محاسبه کنید .خب برای حل این مساله به ما گفته که : ( داده ها ) 1 ) دامن
9 - حل مساله ی مقدار انرژی آزاد شده و دامنه ی امواج زمین لرزه . ( مدل 1 )مقدار انرژی آزاد شده و دامنه ی امواج زمین لرزه ای با بزرگی 6 ریشتر چند برابر دامنه ی امواج زمین لرزه ای با بزرگی 4 ریش تر است ؟ ( چند بار >> سوال امتحان نهایی علوم زمین + سنجش + کنکور آزاد و ... و حتی دانشگاهی با همین دو عدد 6 و 4 )
تشریح : رضا علیاری .نکته : برای پاسخ تشریحی فرمول لگاریتم بنویسید . ولی برای پاسخ تستی فقط محاسبه کنید .خب برای حل این مساله به ما گفته که : ( داده ها ) 1 ) دامن
سلام سال تو مبارک ببخشید که دیر گفتم و بذارید پای درس خوندن واینا
* سال ۹۸ خیلی سال خوبی نبود شاید تعداد لبخند ها به ۸ نرسه ولی سعی خودمو میکنم که بکم
۱-هوا بوی بهشت میداد بزرگ ترین لذت دنیا از نظرم اون لحظه قدم زدن توی آون کوچه پس کوچه ها بود که بوی بهار نارنج میداد و با کسی که وقتی باهم میتوانم خودم باشم و حسابی درونم لبخند میزد
۲-پیدا کردن همین آدمی به عنوان دوست به موهوبت الهی بود و من یکی مثل خودمو پیدا کردم و آون لحظه خیلی خوب بود
۳-تو پانسی
دمی گوجه با سیب زمینی#دمی_گوجه #استانبولی_پلو بدون گوش
تراکنش بر روی دستور                                                                    
1 نفر این دستور را درست کردند
مواد لازم۳ نفر
۲ عدد پیاز نگینی
دستورپخت عالی برای دمی گوجه با سیب زمینی. #دمی_گوجه #استانبولی_پلو بدون 
۲ عدد گوجه پوست گرفته
۱۰ گرم کره
۱ و ۱/۲ ق غ رب گوجه
۱ و ۱/۲ پیمانه برنج
۲ عدد سیب زمینی کوچک
مقداری نمک، فلفل، دارچین، آویشن، پودر سیر، کاری، زنجفیل
مراحل۱ سا
فکر میکنم ادم بزرگا اینجورین!میدونن دلشون چی میخواد، ولی ازش میگذرن!
فک میکنم ادم بزرگا اینجورین که میذارن پیش بیاد!نه اینکه پیش برن!
فکر میکنم ادم بزرگا اشتباه نمیکنن چون نشستن و هیچ کاری نمیکنن!اونا یه کاری که جواب داده رو فقد هر روز و هر روز تکرار میکنن!چون از چیزای جدید و امتحان کردنشون میترسن
ادم هر چی بزرگتر میشه انگار تغییر کردن و پذیرش تغییر هم براش سخت تر و سخت تر میشه!
شاید برا همینه که ادما وقتی خیلی بزرگ میشن دیگه کسی نمیتونه تصور
بهم گفت عشق مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی می بازه. بازی عشق مساوی نداره. یا می بری یا می بازی. بگو ببینم تو عاشقی بردی یا باختی؟تو چشماش خودم رو نگاه کردم و گفتم می دونی اولین بار کِی دستش رو گرفتم؟ تو بازی « نون بیار کباب ببر»!سال آخر دانشگاه همه بچه ها دور هم تو کافه جمع شده بودیم. بعضیا تخته بازی می کردن ، بعضیا شطرنج و بقیه هم دوز ! فقط من و اون بودیم که نشسته بودیم و بازی بقیه رو می دیدیم. بهش گفتم چرا بازی نمی کنی؟ گفت این بازی ها ر
واقعا به همسرم افتخار میکنم
امروز نمیخوام هیچی در موردش بنویسم فقط این ست جانماز و قران و مفاتیح رو ببینید این یکی از کارای آخریه که همسرم تموم کرده و تحویل مشتری داده
-
دو تا بچه ی کوچیک زیر 3 سال داریم . بچه هامون هم اصلا پیش مادربزرگا نیستن ( الان مد شده بچه رو مادر بزرگا بزرگ میکنن تا مادرا به خودشون برسن !!! ) .
منم روزی 13 ساعت مغازم . یعنی خودشه و خونه و بچه ها ولی هم به کارش میرسه و هم بچه ها همیشه تمیزن .
فقط خواستم بگم میشه ! همه جوری میشه کار
سلام
تو مینیبوس سرویس مدرسه ابتداییم، 
اون اوایل که جمع و تفریق یاد گرفته بودیم،
یادمه بیشتر از ۱۰۰ بار شاید حساب کردم سال ۱۴۰۰ چند سالم میشه. همیشه هم حدود ۲۶ ۲۷ ۲۸ در میومد جواب :)) بعد خودمو تصور میکردم چه شکلی ام
قدم چقدره، بچه دارم؟
و چرا انقدر دیر میگذره و ۲۷ سالم نمیشه!
خیلی برام جالب بود که ببینم قرن عوض بشه. اون موقع ها مغزم که خیلی کار نمیکرد فکر میکردم قرن ۲۱ ام تموم میشه.
الان که نگاه میکنم، نسبتا زود گذشت.
قرن ۱۵ ام هجری شمسی هم احتما
این متن رو ۶ ماه پیش، برای تبریک تولد بیست‌سالگیِ "ی" نوشتم، که خوندنش تو آخرین روزهای بیست‌سالگی‌ام، خالی از لطف نیست:)
 بیست‌سالگی همون شربت خاکشیرِ خنک و پر از تکه‌های یخ کوچولوییه که ظهر تابستون، خسته و کلافه از بیرون میای و چشماتو می‌بندی و یه سره میخوری‌اش. همونی که وقتی دستت میخوره به قطره‌های ریز سرد آب روی لیوانش، حالت جا میاد. بیست‌سالگی همون شربته است؛ همون‌قدر گوارا، همون‌قدر به اندازه و کافی و همون‌قدر کوتاه و گذرا حتی. ب
گاهی که یه کاری جلو نمیره، میشینم فکر می‌کنم ببینم کجای زندگیم گند زدم که اینجا خوردم به بن‌بست! آدم بزرگا میگن وقتی خرابکاری می‌کنی، به همون اندازه ازت توفیق قدم‌های خوب سلب میشه؛ مگر اینکه برگردی و درستش کنی. خدایا خودت یه کاریش بکن...
من آسمان پر از ابرهای دلگیرماگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
من آن طبیب زمین گیر زار و بیمارمکه هر چه زهر به خود می دهم نمی میرم
من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمعبه سرنوشت تو وابسته است تقدیرم
به دام زلف بل
روایت اول
 دست‌کم از شیش، هفت سالگی منتظرش بودم. امروز رو می‌گم. همون‌سال‌ها، به‌شوق این‌که روز اولش می‌رم بینی‌مو عمل می‌کنم و کلاس رانندگی ثبت‌نام می‌کنم و بالاخره می‌رم توی دسته‌ی آدم‌بزرگا. چندسال بعدش به‌خیال این‌که بالاخره از شر مدرسه خلاص و به آغوش دانشگاه پناه می‌برم؛ حساب‌بانکی مستقل خودمو دارم و می‌تونم رای بدم. امروز؟ امروز به توهم ذهنی‌م از هیجده‌سالگی فکر می‌کنم. توهم  کوه بلند و خوش‌منظره‌ای که دقیقن امروز فت
اولین نفری که به من دایی میتی گفت همین بچه بود؛ که باعث شد فکر کنم بزرگ شدم، توی دایره آدم بزرگا قرار بگیرم. کسی که دایی میتی گفتنش به من اعتماد به نفس می‌داد، حالا چهارده سالش تموم شده و وارد پونزده سالگی شده... تولدت مبارک پسر؛ مرد بزرگی شدی حالا. میشه دیگه باهات مردونه حرف زد! میشه کم‌کم توی خیلی جاها روت حساب کرد. خوشحالم داری بزرگ میشی، خوشحالم داری خوب بزرگ میشی.
من بچه ندارم و هیچ علاقه‌ای هم به داشتنش ندارم. (فرزندم اگه داری نوشته‌های
یه خواهر زاده دارم که هشت-نُه سالشه. یه خرگوشی داشت که مُرد. نفهمیدیم چطور. ولی یهو مُرد. یه چند ساعتی کارآگاه بازی درآوردیم و بالاخره فهمیدیم مادرش(خواهرم) یه مشت خرت و پرتی که توش هم نفتالین  و هم سم موش و سوسک و انواع اقسام سموم توش بود رو پرت کرده بود کنار قفسِ این حیوونکی و اون قبل از مسموم شدن یه سکته زده و  بعد دار  فانی رو وداع گفته.
"یاسمن" از مدرسه برگشت و طبق معمول یه نگاهی به قفس انداخت و دید خرگوشش دراز کش شده و ما هم دست به سینه و متأث
عروس های کوچیک فامیل پدری ...تقریبا همشون ...یکی یه دونه خواهر همسن من دارن ...
که به ترتیب حروف الفبا .... هفته قبل از شنبه تا ۳ شنبه جشن عقداشون بود.‌‌‌‌‌‌...
مامان بزرگ از اون روز دیگه رو پاااا بند نیس ...
استرس عجیبی واسه من گرفته ...
امشب سر شام گفت ...خواهر نگار چن سالش بود؟مامان گفت ۲۱!
گفت خب پس ...مامان پرسید برا چی؟مامان بزرگ گفت یه لحظه فک کردم همسن فاطی بود...
مامان گفت خب همسنن دیگه...
گفت اشتباه میکنی....فاطمه که ۱۶ سالش بیشتر نیس !والا خونه
یه خواهر زاده دارم که هشت-نُه سالشه. یه خرگوشی داشت که مُرد. نفهمیدیم چطور. ولی یهو مُرد. یه چند ساعتی کارآگاه بازی درآوردیم و بالاخره فهمیدیم مادرش(خواهرم) یه مشت خرت و پرتی که توش هم نفتالین  و هم سم موش و سوسک و انواع اقسام سموم توش بود رو پرت کرده بود کنار قفسِ این حیوونکی. و اون هم قبل از مسموم شدن، یه سکته زده و  بعد دار  فانی رو وداع گفته.
"یاسمن" از مدرسه برگشت و طبق معمول یه نگاهی به قفس انداخت و دید خرگوشش دراز کش شده و ما هم دست به سینه و
به این فکر میکنم که استراتژی شادی ساختن هامون تا کی میتونه جوابگوی حال دلمون باشه؟! من از اون دسته آدمام که تو بدترین و سخت ترین شرایط هم نمیشکنم، خودمو سرپا نگه میدارم و امیدوار. بجای غصه خوردن خودمو طالبی بستی مهمون میکنم، با تغییر نامحسوس رنگ موهام خودمو سرگرم میکنم. اسلش کرمی رنگ و مانتوم رو تنم میکنم، با یه دلستر تو دستم و هندزفری تو گوشم میزنم بیرون و تمام سعیم بر اینه که باور کنم همه چیز نرماله درحالی که نیست. راستش کنار اومدن با این دو
همیشه جنس فروختن به کارخونه ها برام غول بوده و حس می کردم هیچ وقت نمی تونم به ساختار پیچیده تامین مواد اولیه شون نفوذ کنم تا اینکه امروز این تابو شکست و مدیر فروش یکی از معروف ترین کارخونه های لبنیات و پروتئینی که همتون می شناسیدش باهام تماس گرفت 
حین صحبت بهم گفت که فلفل قرمز می خواد تا اینجاش هیچ مشکلی نبود و گوش می دادم اما نمی دونم چرا یه دفعه دوست عزیزمون شروع به صحبت کردن از موضع بالا کردن.
مشتری: شما اول باید از تمام فلفل قرمزاتون برای م
سرم گیج میره معدمم درد میکنه پشتیبانم برام اس ام اس داده دست مریزاد و من پوزخند میزنم میگم واسه چی دقیقا ؟  ایده ال گرای درونم بهم تشر میزنه خاک برسرت ببین این مدت چی بودی که بخاطر یه پیشرفت کوچیک ملت ساز و دهل راه انداختن و مامان درونم میگه چیکار داری دخترمو چش نداری ببینی بعد این همه مدت داره کم کم رو غلتک می افته من دوباره پوزخند میزنم 
یک شنبه ساعت هشت صبح میخوام برم خونه صاد  برای ح اتفاق افتاده بود که من ازش بی خبر بودم احساس مادریو دارم
سلام
 
دیشب که خونه ی این استاده بودیم، متوجه یه موضوع خیلی جالبی شدم!
داستان این بود که یه دختر بچه هه بود(پانیز-6) که خیلی بامزه بود و اینور اونور میرفت. حوصلم از بزرگسال ها سر رفته بود و داشتم فکر میکردم چی کار کنم،گفتم برم ببینم این چی میگه.
 
دوست دارم ببینم اینا چجگری زندگی میکنن یکم آپدیت بمونم!. خیر سرشون نسل بعدی ان
 
از بهترین و تنها تکنیکی که بلدم با بچه ها سر و کله بزنم استفاده کردم و بهش گفتم باهام دوست میشی و اونم گفت باشه. خیلی واقعا
از همون اولش، خوندن رمانای اینترنتی صدمن یه غاز، گیلتی پلژر من بودن. خزعبلات مسخره‌ای که همون فقط به درد بچه‌های اول راهنمایی می‌خورن که شبا یواشکی زیر پتوشون بخوننش و کیف کنن که دارن کتابای آدم‌بزرگا رو می‌خونن. 
آره، یه مدت طولانی بد جوری تو نخشون بودم، حدود سه سال. یادمه یه شب سه چهار تاشون رو پشت هم خوندم و هنوز هم نمی‌تونم داستاناشون رو توی ذهنم تفکیک کنم، پیچیدن تو هم.
الان فائزه داره این برنامه مضحک کودک شو رو می‌بینه. اسم دختره پا
یه دوستی به اسم ادی عزرائیل ، فرشته مقرب خدا(لفظ خودشه البته اینا) برام این نظر رو نوشته. خصوصی اما... 
ولی دیدم شما که نمیشناسیش. منم دوست دارم هم جوابش رو برم هم بقیه بخونن از بس قشنگ بود نوشته اش :
 
""اینو قبلن برا یکی دیگه از بچه های بیانم نوشتم ... گفتم شاید برا تو هم باحال باشه بدونیش...
چن وخ پیش کلاس فیزیک داشتیم...
بحث نظریه نسبیت پیش اومد و رفتیم تو فاز زمان...
معلممون خیلی چیز باحالی گفت...گفت : زمان متعلقه به مواد ... ینی چیزایی که جرم دارن ...پس
بعد مدت ها سلام
نمی دونم چرا همیشه ته بی حوصلگی هام میرسه به اینجا و نوشتن
الان که ساعت سه و خورده ای شده و من برای قضا نشدن نماز صبحم تو اینترنت وب گردی که نه ولگردی می کنم جز اینجا بودن کاری پیدا نکردم
شاید از معدود دفعاتیه که من فیلم باز حوصله کوتاه تریناشم ندارم
اینجا اومدم تا از حس و حال الانم بنویسم بدون هیچ سانسوری
فرودینم از راه رسید
ماهی که برای اولین بار تو این دنیا نفس کشیدم و شمردن روزهای عمرم شروع شد
و امسال قراره شمع 23 سالگی رو فوت
هیئتی که با حضور بچه ها برگزار میشه یه صفای خاصی داره ، ما آدم بزرگا هیئت رفتن هامون بوی اخلاص نمیده و هزار جور ریا داخلش پیدا میشه اما این بچه ها وقتی میان هیئت با اخلاص تمام میان و اصلا نمیدونن ریا یعنی چی.
شاید نتونن مثل هیئت های معروف مرتب سبنه بزنن ، شاید نتونن هماهنگ با هم واحد بزنن ، شاید نتونن وسط روضه نقش بازی کنن و تو سر کله خودشون بزنن و هوار بکشن.
اما همین یه قطره اشکی که از گوشه چشمشون سرازیر میشه بیشتر از هزار لیتر از اشکای ما ارزش
نوه ی عمه جان یه دختر۵ ساله ی ناز ، خوشگل ، فوق شیطون و با سر زبونه که همه ی بچه ها ازش فرارین : )
شما میخونید شیطون اما گاهی یه جمعیت از کنترلش درمونده میشن : ))) این ناز بودن و حاضرجوابیش هم براش یه امتیاز بزرگ شده که اکثر بزرگا هم از دستش حسابی عصبانی میشن هم دوستش دارن :|
خلاصه
فرشته وار داشتم با ایشون حرف میزدم و احساس شوق میکردم ازاینکه آروم‌ نگهش داشتم و متعاقبا بقیه هم در آرامشن...تا اینکه:
در پایین توجه شما را به قسمتی از گفت و گوی ما جلب می
وقتی حرف از مهدویت میشه برخی فکر می کنن که باید حرفای عجیب و غریب و مرموز بزنن اونم برا آدم بزرگا و پا منبری های پا به سن گذاشته اما اصلا اینطور نیست ، مهدویت رو باید به زبان ساده و با مثال و قصه و داستان برای بچه ها توضیح داد.
اونی که پا به سن گذاشته دیگه انرژی برای کار جهادی و مهدوی نداره اما این بچه ها هستن که آینده ی انقلاب در دست اون هاست و باید با عزم راسخ زمینه ی ظهور رو فراهم کنن.
اینکه امام خامنه ای فرمودند اسرائیل 25 سال آینده را نخواهد دی
اینست حسنک و روزگارش و گفتارش، رحمه الله علیه، این بود که خود بزندگی گاه گفتی که: «مرا دعای نشاپوریان بسازد» و نساخت و اگر زمین و آب مسلمانان بغصب بستدند،‌ نه زمین ماند بدو و نه آب و چندان غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت، هیچ سودش نداشت. او رفت و آن قوم که این مکر ساخته بودند، نیز برفتند. رحمه الله علیهم و این افسانه‌ایست با بسیار عبرت و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا بیک سوی نهادند. احمق مردی که دل درین جهان بندد، که نعمتی
بعد مدت ها سلام
نمی دونم چرا همیشه ته بی حوصلگی هام میرسه به اینجا و نوشتن
الان که ساعت سه و خورده ای شده و من برای قضا نشدن نماز صبحم تو اینترنت وب گردی که نه ولگردی می کنم جز اینجا بودن کاری پیدا نکردم
شاید از معدود دفعاتیه که من فیلم باز حوصله کوتاه تریناشم ندارم
اینجا اومدم تا از حس و حال الانم بنویسم بدون هیچ سانسوری
فرودینم از راه رسید
ماهی که برای اولین بار تو این دنیا نفس کشیدم و شمردن روزهای عمرم شروع شد
و امسال قراره شمع 23 سالگی رو فوت
بعضی وقتا با خودم فکر می کنم که اگر عزم و اراده ی نوزادها و بچه های کوچیک مثل اکثر آدم بزرگا بود چی می شد ؟ آیا واقعا می تونستن راه برن ؟ یا حتی صحبت کنن ؟
وقتی انقدر تلاش و جنب و جوش بچه ها رو می بینم بهشون غبطه می خورم .. از این که نسبت به حرف دیگران بی اهمیت هستن ، برای خواسته هاشون هرجور شده تلاش می کنن حتی شده با سر و صدا و گریه به هدفشون می رسن ! قبل از این که قدرت راه رفتن رو بدست بیارن انقدر با پشت می خورن زمین اما باز می جنگن و تلاش می کنن !
حال
قبلا یه بار سوتی هایی که توی پانسیون اتفاق افتاده بود رو گفته بودم براتون،دیروز روی یه نوت نوشتم بقیه اشو که بیام و باز بنویسمشون. 
۱. بعضی از بچه‌ها خیلی محکم کتاب و دفترشونو ورق میزنن و صداش روی اعصاب من رژه میره همیشه،چند روز پیش صبر کردم که وقت استراحت شه بعد بلند گفتم بچه‌ها یکم یواش تر ورق بزنید هی تق تق تق،دوستام جلوم وایساده بودن،یه دقیقه کامل سکوت شد بعد همه زدیم زیر خنده، آخه صفحه صدای تق تق میده؟ خش خش کجا و تق تق کجا =) از اون روز ب
فک کنم یه ساعتی میشه که اومدم نشستم پای لپ تاپ واسه نوشتن ولی یکمی به مطالعه آرشیوم وقت گذروندم و مقداری هم وبلاگ خوندم. میخاستم در مورد سایکوپت ها بنویسم، برای به اشتراک گذاشتن توی کانالم. ولی ننوشتم.
چند شبه میخام به یکی دو نفر غریبه پیام بدم برای یک کاری، ولی هی دست دست میکنم. چون احساس میکنم توانایی ادامه دادن بحثو ندارم. ینی میخام یه چیزی بگم ولی حوصله اینکه بخام اون چیزو توضیح بدم ندارم. و نمیدونم چقد درسته این کار و هی دارم خودمو مجبور م
هیئتی که با حضور بچه ها برگزار میشه یه صفای خاصی داره ، ما آدم بزرگا هیئت رفتن هامون بوی اخلاص نمیده و هزار جور ریا داخلش پیدا میشه اما این بچه ها وقتی میان هیئت با اخلاص تمام میان و اصلا نمیدونن ریا یعنی چی.
شاید نتونن مثل هیئت های معروف مرتب سبنه بزنن ، شاید نتونن هماهنگ با هم واحد بزنن ، شاید نتونن وسط روضه نقش بازی کنن و تو سر کله خودشون بزنن و هوار بکشن.
اما همین یه قطره اشکی که از گوشه چشمشون سرازیر میشه بیشتر از هزار لیتر از اشکای ما ارزش
بسم الله اَلرحمن اَلرحیم
سلام
************************
من وجود دارم.
وجودى که یه نقطه از فعل خدا است. 
شاید هم یه اپسیلون... ینی حتما این طوریه که خیلییییی کوچولوه
انقد که تو دایره ى خلقت دیده نمیشه.
خدا وجود داره.
یه وجود اونقدر بزرگ که من اگه تمام سلولاى مغزو قواى روحیمو جمع کنم نمیتونم درکش کنم
خدا اشد موجوداته
وجود، دوست داشتنیه و خدا، دوست داشتنی ترین
و منِ کوچولو رو هم از سر همین دوست داشتنی بودن خودش آفریده
ینی فکر کن خدا به من موجودیت داده به انسان
دلم برای دنیای کلاه قرمزی و پسرخاله تنگ شده
برای دنیایی که تلخ ترین شخصیتش ، یه دایناسور
فانتزی بود!
واسه حمیده خیرآبادی با اون خبه خبه گفتناش
واسه فاطمه معتمد آریای خندون و مهربون
واسه آقای مجری ای که دلش اندازه ی یه گنجیشکه
کلاه قرمزی خرابکاری می کنه و اون زودی می بخشتش
دلم واسه تمام شیرینی ها دوران بچگی تنگ شده
متنفرم از دنیای آدم بزرگا
از سینمای به اصطلاح واقع گرا
سینمایی که من می فهمم
رویاست
فانتزیه
می تونه یه عروسک باشه که هرجایی میر
دمی گوجه با سیب زمینی
مواد لازم
۳ نفر
۲ عدد پیاز نگینی   
۲ عدد گوجه پوست گرفته                
۱۰ گرم کره
۱ و ۱/۲ ق غ رب گوجه
۱ و ۱/۲ پیمانه برنج
۲ عدد سیب زمینی کوچک
مقداری نمک، فلفل، دارچین، آویشن، پودر سیر، کاری، زنجفیل
مراحل
۱ ساعت و نیم

اول پیاز رو با روغن تفت دادم. بعد سیب زمینی اضافه کرده و ادویه ها رو زدم ، خوب تفت دادم ، بعد گوجه اضافه و هم زدم و بعد رب زدم و خوب سرخ کردم ، کمی مواد آبدار هست ، بعد کره اضافه کرده و میزارم باهم مزه دار بشن
قبلنا سردر وبلاگ اسم یک شخص رو با حروف درشت رنگ آمیزی کرده بودم که بهم گفت بروم به درک، هرچند هرگز نه به این وبلاگ سرزده و نه احتمالا بدون راهنمایی من سر میزند!
اما درک چیه؟ 
درک احتمالا جهنم به زبان فارسی یا پهلوی قدیم است! خب پس اینطور آدم زنده که نمیتواند به جهنم برود، اول باید بمیرد و بعدش میتواند وارد جهنم شود، بعدش به من گفت برم گم شم! گم شدن به نوعی به مرگ نزدیک است اما بازهم خود مرگ نیست.
 
خب من بخاطر این حرف‌هایش اسم‌ش رو بر نداشتم، وا
از رو به روی آینه رد می شوم، یکهو می ایستم و به خودم زل می زنم._آممم تو چقدرر... بلند شدی!خود آینه ای ام لبخند می زند و بیشتر ژست می گیرد._چقدر، موهات بلند شده...دارد بهم لبخند میزند و موهایش را پریشان می کند._صبر کن ببینم.بهت زده می ایستد._این دو تا مو سفیده بلند شدن باز.کنارشان میزنم. یکی دو تا دیگر آن زیر میبینم. سه تا، پنج تا، شش تا، هفت تا، نه تا.نه تا موی سفید فقط همین جلوها.اولش که داشتم به خودم نگاه میکردم. دنبال یک راهی می گشتم که به خودم ثابت ک
امروز خونه مامانم مهمونی بود و مثل همیشه پر از پسر بچه های شیطون و پر سر و صدا. پارسا از اون دسته بچه هایی که خیلی بامزه حرف میزنه و مث آدم بزرگا دلیل و منطق میاره واسه شیطنت هاش...
از همون موقعی که وارد شد دیدم اسباب بازی هاشو گذاشته توی کیف و آورده اونجا. گفتم اینا چیه دیگه؟ گفت: بازی گلفه ... تازه خریدمش. از کیفش درآورد و نشونم میداد که ببین اینجوری باید باهاش بازی کنی و بازیش سخته !
اونا اولین مهمونی بودن که رسیدن. داشت واسم توضیح میداد که چجوری
این هم اتاقی قبلیم اومده واسه کارای تسویه‌حساب و اینا
فک کردم آدم شده باشه وقتی میاد
ولی هنوز همون خریه که بود
وررررااااج
از دستش تو این گرما حتی روزا میرم زیر تختم و پرده رو میندازم
می بینه میرم اون زیر با چراغ مطالعه درس میخونما
باز میاد صدام میکنه نارنج
میگم بله
میگه داری درس میخونی؟ 
میگم آره
بعد شروع میکنه به گفتن چیزی که میخواد و منم درحالی که سرم رو از پرده بیرون آوردم و با بی علاقگی به حرفش گوش میدم و تند تند هم بر می گردم پشت پرده و با
میگه : چته باز؟ یه سبد غصه زدی زیر بغلت انگار اخر دنیاس! 
نگاش میکنم. کتابو از رو زانوم برمیداره لاشو میبنده میذاره کنار: بیا بغلم ببینمت خب. 
پاهامو جمع میکنم. میگه: چیزی نشده که بابا. 
_ دلم تنگه. غروب طوری. دلم تاب بازی میخواد! 
_ میخوای بریم ut? رو اون تاپ بزرگا؟
_نه. دلم تاب بازی میخواد! رو تابای واقعنی! از اونا یه تیکه اهن مستطیلیه که با زنجیر به اهن وصل شدن. چیه این جینگیله مستونا که کفش عین مبله! پشتی داره! دلم تابای بچگیامونو میخواد! دلم بچ
-اگه پاک کن نداشته باشی با اشتباهاتت چیکار میکنی؟
-اگه یه روزی سیاهی وجودتو پیدا کردی چیکارش میکنی!؟میکشیش؟!
-میدونی بیشتر بخوای بیشتر زمین میخوری؟!محکم تر؟!
-از شروع میترسی؟!
-وقتی میدونی یه کاری اشتباهه چرا انحامش میدی؟!
-نه میخوام بدونم مثلا کسی هست که ندونه سیگار ضرر داره؟!پس چرا میکشن بعضیا!؟واقعا حال کسیو اروم نمیکنه!همش تلقینه!همش عادته!
-واسه هر سوالی یه جوابی هست!
-لاغر شدن یه راه داره چربی سوزوندن!ولی چربی سوزوندن هزار تا راه داره!هنر
پست تکه تکه هس بهم چسبیده شده
چقدر حرف هست برای گفت اما
چه سود که گفتنش نوشتنش یه جوری میشه وقتی بخوای شرح بدی ...
ولی حداقل باید تو ذهن سپرد که چکار هایی انجام میشه
وقتی از موقعیت بیرون به این قضیه نگاه کنم شاید منم
بگم حتما دلیلی داره که سرش نمیجنبه که شاید نبود احتمال داشت
اما من هم با توکل به خودش یاد گرفتم که چطوری به جلو پیش برم
چطوری بازی کنم چطوری کدورت ها رو رفع کنم
چطوری طبع تنگ بعضی ها رو تلنگر بزنم که
راه رسمش این نیست که با کسی مش
حکایت هارون با دو زاهد رفتن هارون به نزد "عمری"هارون الرشید یک سال به مکه رفته بود (حرثه الله تعالی). چون مناسک تمامی گزارده آمد و بازنموده بودند آنجا دو تن اند از زاهدان بزرگ. یکی را ابن سماک گویند و یکی را ابن عبدالعزیز عمری. و نزدیک هیچ سلطان نرفتند. [هارون] فضل ربیع را گفت: یا عباسیر و وی را چنان گفتی. مرا آرزوست که این دو پارسا مرد را که نزدیک سلاطین نروند ببینم و سخن ایشان بشنوم و بدانم حال و سیرت و درون و بیرون ایشان. تدبیر چیست؟گفت: فرمان،
آن روز صبح بنفشه و لاله مشغول زیر و رو کردن لباس‌فروشیها به دنبال لباس مجلسی برای بنفشه بودند.
لاله کلافه گفت: یه هفته است می‌دونی نامزدی دعوتی. درست گذاشتی همین روز آخر! اگه گیرمون نیاد چی؟
بنفشه شانه‌ای بالا انداخت و گفت: با یه لباس معمولی میام.
=: وای نه. نباید طوری باشه که خونواده‌ی احسان فکر کنن هنوز دلت پیششه. باید لباست شیک باشه.
+: خیلی خب. حالا که هیچی تن من نمیره.
=: این رژیم سامان چه جوریاست؟ بنظرت جواب میده؟ اگه خوب نیست یه دکتر تغذی
زنان در تاریخ بیهقی
چرا تاریخ بیهقی، تاریخ مذکر قلمداد می شود؟
  به‌تازگی دوره های شیرین «بیهقی‌خوانی» در مرکز فرهنگی هنری «رویش مهر» برپاشده است. در نخستین  جلسه آن، منیر سلطان‌پور، پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی درباره جایگاه زن در تاریخ بیهقی سخن گفته است که خلاصه گفته های این پژوهشگر  را می خوانید. در دوره تسلط ترکان غزنوی، وضعیت دوگانه‌ای درباره زنان مشاهده می‌شود؛ از یک سو، غزنویان در سرزمین‌های خود و براساس آداب و رسومشان، به زن
دیشب که از این همه هیاهو دیگه به ستوه اومده بودم، یه مانتو انداختم رو لباسم و یه شال و زدم بیرون. خوشبختانه نگهبان فضول تو محوطه نبود. چه شب قشنگی... چرا زودتر کشفش نکرده بودم؟ کاج‌های خشک و ناامیدکننده‌ای که روز اول وقتی دیدمشون از خشم حتی نتونستم گریه کنم، تو شب چقدر رمانتیک شده بودن.
نمیخواستم راه برم. جون نداشتم. اونقدر در طول روز راه رفته بودم و فکر کرده بودم و تحلیل کرده بودم و حرف زده بودم، که حالا فقط میخواستم بشینم و نگاه کنم. به آسمون
دیشب که از این همه هیاهو دیگه به ستوه اومده بودم، یه مانتو انداختم رو لباسم و یه شال و زدم بیرون. خوشبختانه نگهبان فضول تو محوطه نبود. چه شب قشنگی... چرا زودتر کشفش نکرده بودم؟ کاج‌های خشک و ناامیدکننده‌ای که روز اول وقتی دیدمشون از خشم حتی نتونستم گریه کنم، تو شب چقدر رمانتیک شده بودن.
نمیخواستم راه برم. جون نداشتم. اونقدر در طول روز راه رفته بودم و فکر کرده بودم و تحلیل کرده بودم و حرف زده بودم، که حالا فقط میخواستم بشینم و نگاه کنم. به آسمون
اتفاقات مهم دوران کودکی میتواند سرآغاز یکسری مشکلات ومعضلات آینده هرفردی باشد.
بنابراین شخصیت و نوع تربیت هرنفر وابستگی بسیاری به این امر دارد.
دوران شکلگیری شخصیت هرفردی می تواند دستخوش اتفاقات مهمی باشدکه باید مورد بررسی قرار بگیرد.
به همین منظور و بدلیل اهمیت بالایی که این موضوع دارد.
 مرکز مشاوره کودک با راه اندازی بخشی با نام روانشناسی کودک اقدام به شناسایی مشکلات کودکان کرده است.
و بااستفاده از راهکارهایی مناسب، و بهره گیری از بهتر
تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز
تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز
ترجیح نظم یا شعر بر نثر فصیح ادبی و فرهنگی ایران ابداً عجیب نیست زیرا هم آثار حماسی و هم آثار حکمی هر دو، به نثر موجودند و هم به نظم اما توفیق آثار منظوم بسیار بیشتر از آثار منثور است.به نظم کشیدن آثار منثور نیز خود دلیل محکمی است بر این رجحان ذاتی. طبیعی است با چنین دیدگاهی نثر ارزشمندتر، نثر شاعرانه‌تر است. مطالعه سیر حرکت نثر از مرسل به فنی، آن هم در نهایت تکلف

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها