نتایج جستجو برای عبارت :

غروب مدام

رفت تا نزدیک‌ترین ایستگاه اتوبوس شهر. ایستاد کنار درخت روییده در جوی جلوی ایستگاه. نگاه به آسمان کرد. هوا غبار داشت. گمانش این شد که تا غروب آفتاب چیزی نمانده است. اما ساعت می‌گفت که فعلاً، غروب نزدیک نیست: چرا ساعت مچی‌اش می‌گفت که دقیقاً ۲ ساعت مانده است به غروب؟ به نظر او، همان موقع هم غروب بود. بعد این واقعه، او مشاهدات چند روز قبل خود را مرور کرد و دانست که خورشید فقط دارد غروب می‌کند. ولی ساعت مچی او می‌گفت که خورشید در ساعت ۶ و نیم صبح
حزن دلتنگی که می بخشد به آوای غروب؟ 
کاین چنین دلگیر و محزون است دنیای غروب
 
می گذارد سر به آرامی به روی دوش دل
 موج اندوهی که برمی خیزد از نای غروب
 
همدلی شبنم و گل، صبحدم زیباست لیک
 دلنشین تر نیست از اندوه دم های غروب
 
گویی از چشم شفق خونابهء غم می چکد
لحظه جان کندن خورشید همپای غروب
 
قصه ها از غُصه گوید بر مزار آفتاب
 لالهء داغی که می روید به صحرای غروب
 
هیچ فریادی رسا در غربت خورشید نیست 
چون سکوت پرشکوه و شرم سیمای غروب
 
چشم "حیران" تا
از این ساعت به بعد غروب رو دیگه دلم نمیخواد جلوتر بره. همینجور غروب بمونه و من پای لپ تاپ و گلدوزی و کتابام وول بخورم و توی تنهایی گل گلیم لم بدم.اما همیشه این ساعت میگذره و من باقی روز خودم رو محکم پشت چهره ایی که برای آدما ساختم قایم میکنم.
خورشید هر روز با غروب 
فریاد می زند که صبح فردا
کسی شبیه مرا میبینی 
با من اشتباه نگیری
من هربار که غروب میکنم
خورشید دیگری می شوم 
رو به تعالی...
 
 
صبح فردا روزت را طوری بچین
که مانند دیروز نباشد 
مثل من 
رو به تعالی
 
 
#دل گویه های افسر مولا
 
این یک غروب لعنتی است. اول از هر چیز فضا خیلی نوستالژیک است، حتی باد نسبتا سردی می وزد که باد مورد علاقه من است. این باد مخصوص غروب های غیر بارانی ماه های مهر تا اسفند است. برعکس آن هم باد گرم و خشکی است که در غروب های تابستان می وزد و بلانسبت شما تف به رویش. این باد من را به یاد غروب یک سه شنبه خنک در اواخر آبان سال 89 می اندازد که از مدرسه برگشتم و با مادرم به نمایشگاه کتاب رفتیم.خیلی خوب بود. سالهاست که نمایشگاه کتاب آنقدر به من خوش نمی گذرد. یا ح
❤️غروب❤️بادل غریبه است خدایا مگر غروبمردغریب خسته و دلتنگ ترغروبپیوسته درسکوت وسکون فکرمی کندهرعاشقی برای دلش درسفر غروبغمگین نمی شدم همه ی عمردرجهانبامن رفیق می شد وهم دل اگر غروبخندان ندیده ام بنشیندبه گوشه ای!درطول زندگانی خود یک نفر غروبدر آسمان کبوتر بی آشیانه هم رغبت نمی کند بزند بال وپر غروبخورشید تا که رفت توهم خانه می رویای نوردیدگان من از بام ودر غروبناصح به راه مانده نگاهم که قاصدکازخانه اش دو باره بیارد خبر غروب
           
غروب بود ، از ساعت ۴ و ده دقیقه بامداد که از خواب پریدم غروب بود
هنوزم غروبه و من تنها تو تاریک و روشنی خونه نشستم 
صدای مولودی و شلوغی خیابونا تا توی خونه ما هم رسیده اما هنوز اینجا غروبه
اسپنددودکن رو گذاشتم رو شعله گازو اومدم پنجره رو باز کردم، کسی زودتر از من اسپند دود کرده بود
بوی اسپند، صدای‌مولودی ، بوق ماشینا ... انگار همه آدما ریختن  بیرون 
اونجا غروب نبود ، غروب اینجاست! 
به نیمه شعبان دوسال پیش فکر میکنم و قلبم تیر میکشه...
آه ای بهار عاشقی
ای غریب ناکجا...
آی ای نسبم صبحگاه من
این منم در این غروب بی کسی
(دریچه آه می کشد
تو از کدام راه می رسی...؟)۱
 
آی...
قصه های جز خدا کسی نبود!
غریبه ام در این سرا
نگاه کن به شعر من...
نگاه تو چه مست می کند مرا
 
آی ای طلوع هر پگاه من
در این غروب نا کجا
نیامده چه زود می روی...
آفتاب من...!
 
شاعر : عینک
 
۱: تضمین شده از هوشنگ ابتهاج
اخم کرد. کلافه شد. مهربان نبود. همین‌ها کافی بود تا اضطراب من بیشتر شود و در انجام تمرینات، ناتوان‌تر شوم. بعد از پایانِ کلاسِ آنلاین، آمادگی این را داشتم که گریه کنم. حدود نیم ساعت روی صندلی نشستم و از جایم تکان نخوردم. غمگین بودم. خجالت می‌کشیدم؛ از خودم، از مربی‌ام، از زندگی و از تمریناتی که انجام نداده‌ام. شور همه‌چیز را درآورده‌ام. نه خوابم به جاست، نه غذا خوردنم، نه تفریحم، نه کار، نه تمرین و نه هیچ چیز دیگر. مدام اضطراب، مدام تپش ق
داشتم عکسهای سفرهای قبلی رو نگاه می کردم که رسیدم به یسری عکس که از غروب آفتاب گرفته بودم...
عکس برای پارسال ، سفر ما به چابکسر بود...
تا حالا از غروب عکس گرفتین؟ خیلی حس خوبیه...من هربار بریم سفر سعی میکنم یک روزش رو حتما جایی باشم بتونم از غروب عکس بگیرم:)))
-جای خالی حس راستین ادغام شده در شک، به عزم عزلِ وجود لاینفک هستی از
پیکره تهی وار دامانت در هستی، لَم داده بر بلندای دامنه ی مرکز خِشتک دَنی و
دمیدن جواب در فلوت رستگاری در پاسخ به چِرای چرب دُنبه ی گوسپند صفتت، بع بعِ برآمده از دردِ نبود یک بود و جا دادن به هوای کثیف تولید شده ناشی از
استنشاق حال مسموم آغوشی که غروب درآن جا گرفته مدام در بغلم حس می شود.
--با
من بیا قدم بزن لذت هضمُ بلع غروب خورشید کنار پرسه های به بار نشسته از
حجمی تردید درون
نماشون یکی از پرکاربردترین کلمه های شعر مازندرانی است، چون همه اتفاقات غمگین و تلخ احتمالاً در نماشون اتفاق میافتند.
نماشون در لغت به معنای غروب است وقتی که خورشید شیفتشو تموم میکنه و به ماه تحویل میده. به نظر خودم بازی زیبایی داره با کلمات، نماشون یعنی وقتی که نما میره.
نماشون آنقدر در شعر مازندرانی غمگین است که شاید ده ها شعر با آن شروع میشود، یکجا شاعر با آمدن غروب دلتنگ میشود و ناله میکند
نماشون صحرا مه ونگ ونگه
غروب شد و در صحرا صدای نا
✨✨✨✨ 
✳ زمان غسل جمعه ✳
وقت غسل جمعه از اذان صبح است تا :
✅ آیات عظام خامنه ای ، مکارم ، وحید : تا اذان ظهر و بعد از ظهر به نیت ما فی الذّمه انجام دهد.
✅ آیت الله سیستانی : غروب آفتاب .
↙ توجه :  اگر در روز جمعه غسل نکنند مستحبّ است از صبح شنبه تا غروب، قضاى آن را به جا آورند و کسى که مى ترسد در روز جمعه آب پیدا نکند مى تواند روز پنجشنبه غسل را به نیّت مقدّم داشتن انجام دهد.
✳ همه مراجع: می ‏تواند قضاى غسل جمعه را صبح شنبه تا غروب به جا آورد ولى قض
غروب که میشود
زیبایی اسرار آمیزی دنیا را فرا میگیرد
رنگها در هم می آمیزند
و صحنه ی با شکوه نبرد روز و شب شکل میگیرد..
در میان این انسانها
بع دوردستهای خویش مینگرم..
به روزهایی دور..
به آرزوهای دست نیافتنی..
و گاهی چقدر
این سکوت غروبها را دوست دارم..
ساده
بهمن 1396
الان که دارم تایپ میکنم مدام اهنگ دریا آرش و مسیح توی ذهنم و گوشم میام. یادته روزای آخر لب ساحل قدم زنان این آهنگ رو گوش میدادیم؟ یادمه آخرین بار غروب با هم خوندیم و خندیدیم.
خیلی دلم برات تنگ شده... با اینکه عید هرسال میری خونه اما اینبار میدونم بر نمیگردی...
لعنت به درس که نتونستم اوضاع مالیم رو طوری کنم زود ازدواج کنیم...
غر دارم میزنم اما واقعا نمیدونم چ کار کنم... خیلی دلم برات تنگ شده عزیزم :(
دیدار پس از غروب (شهید مهدی نوروزی) نویسنده: منصوره قنادیان انتشارات: روایت فتح
دیدار پس از غروب : فکر کن رمانی خوانده ای هم عاشقانه هم عارفانه ولی از دل حقیقت..
 
دیدار پس از غروب (شهید مهدی نوروزی)نویسنده: منصوره قنادیانانتشارات: روایت فتح
بریده کتاب(۱):
بعد از ناهار گفت بریم جت اسکی. جلیقه نجات تنمان کردیم و سوار شدیم. یکدفعه کنترل را از دست دادم و بی هوا افتادم توی آب. گیج شدم.گفت نترس. چادر و همه ی لباسهایم خیس شده بود. (ص ۲۷)
 
ادامه مطلب
همیشه غروب های  محل کار را دوست داشتم مکانی به دور از شهر و به دور از هیاهوی مردمانش ‌/ اصیل و ناب
دیروز اما متفاوت تر بود شاید شرکت در برنامه کوهپیمایی با دوستان در شب قبلترش و لطف آقای تناک نشاطم را دو چندان کرده بود
شیفت های کاری که یک روز را از تو میگیرد همیشه برایم عذاب آور بوده اما همین غروب های دل انگیز آن مرا یارای تحمل آن است.
دیروز اتفاق آنچنان خاصی رخ نداد اما صبح هنگام حرکت به محل کار شاید جرقه ای از یک طرح و ایده در ذهنم زده شده شاید
حقیقتش را بخواهید این دلگیری غروب جمعه غالباً برای من معنا ندارد. یعنی برایم همان‌فدر شیرین و سریع می‌گذرد که ۵ روز تعطیلیِ عید نوروز. یعنی تصور بگنید بعد از ۶ روز کار سخت و زیاد تنها حدود ۱۴ ساعت فرصت دارید تا کمی با فراغ خاطر بیشتری به هر چیزی که دلتان می‌خواهد فکر کنید. حال ممکن است این فکر، فکر به کار باشد، به غم‌هاتان باشد یا اصلا به هرچیز دیگر. مهم این است که با فراغ خاطر است. فرقی هم نمی‌کند که هفت صبح بیدار شوید تا ۱ بعد از ظهر. مجددا ف
حقیقتش را بخواهید این دلگیری غروب جمعه غالباً برای من معنا ندارد. یعنی برایم همان‌قدر شیرین و سریع می‌گذرد که ۵ روز تعطیلیِ عید نوروز. یعنی تصور بکنید بعد از ۶ روز کار سخت و زیاد تنها حدود ۱۴ ساعت فرصت دارید تا کمی با فراغ خاطر بیشتری به هر چیزی که دلتان می‌خواهد فکر کنید. حال ممکن است این فکر، فکر به کار باشد، به غم‌هاتان باشد یا اصلا به هرچیز دیگر. مهم این است که با فراغ خاطر است. فرقی هم نمی‌کند که هفت صبح بیدار شوید یا ۱ بعد از ظهر. مجددا ف
سنگهای قبر آرامستانها سنگ نوشته  هایی دارد که خواندن آنها عبرت آموز  است
حتی به جای کلمات معمول تاریخ تولد و وفات  عبارات جایگزینی به کار میرود که هر کدام پیام جانبی جداگانه ای دارند 
مثلا:
آفریده - آرمیده
طلوع دل انگیز - غروب غم انگیز 
آغاز - پرواز
اولین پگاه - آخرین نگاه
لطف او - حکمت او
از حق - به حق
طلوع - غروب
جا داره پستم رو با منت خدای را عزوجل شروع کنم
الان نشستم تو ایستگاه اتوبوس و زل زدم به غروب افتاب رو به روم و اهنگ دل دیوانه فرزاد میلانی داره تو گوشم پلی میشه ( از سری لحظات نابی که کم پیش میاد ) و از عمق وجودم لذت میبرم.
+ نمیتونم چیزی تایپ کنم نمیدونم چرا اینجوری شدم 
ترجیح میدم همه این حال خوبم رو تو دلم جمع کنم و فعلا از غروب افتاب و اهنگای پلی لیستم لذت ببرم :)
یه روزایی انگار کل رخت‌شور خونه های عالم جمع شدن تو دلت و خانم هایی با لباسای سفید هی چنگ میندازن به دلت، هی چنگ میندازن و هی لباساشون قرمز میشه از خون جگر...یه روزایی انگار سر تموم شدن ندارن، حتی اگه خورشیدو بذاری تو جیبت و زل بزنی به آسمون، هوا آبی مایل به نارنجی میمونه که میمونه... یه روزایی انگار واقعا غروب جمعه خودشو بهت نشون میده تا دست کم نگیری اون روزارو...
یه جمله مدام و مدام تو ذهنمهاونجایی که تو سریال دراکولا لوسی از در میاد تو و عشقش اونو با بدنی سوخته و زیبایی از دست رفته میبینه،لوسی میاد نزدیک و مدام میگه منو ببوس و جک که میدونه لوسی خون اشام شده و به این وضع افتاده پسش میزنه و کنت دراکولا از زندگی 500 ساله ش یه جمله رو به زویی میگه:عشق هم روزی به پایان میرسه...و راست میگه راست میگه
با آدم های زیادی می شود صبح تا عصر جمعه را گذرانید
طوری که نفهمی آفتاب صبح جمعه ات کِی غروب کرد!؟
آنها که دل زنده اند
آنها که دل و دماغ یک جا نشستن و صحبت های طولانی را ندارند
آنها که آدم های دست توی دست دویدن و خندیدن و قهقهه اند!
اما آدم های کمی هستند که می توان دلتنگی غروب جمعه را با آن ها سر کرد
همان ها که عصرهای جمعه ی عمرشان ، دلِ شان برای کسی گرفته
همان ها که می توانند مسیرهای طولانی را آرام کنارت قدم بزنند و حوصله شان سر نرود!
 همان ها که بی
غروب جمعه ۵ مهر یکی از دلگیر ترین روز های زندگیم.....
حرکت به سمت سمنان ......ا
ز فردا رسما یک دانشجو ترم  اولی خواهم بود .....
دلم خیلی گرفته روزی که داشتم به اجبار این رشته میزدم هرگز  فکر نمی کردم قرار اینو برم ....
از زمانی که نتیجه اومد الکی دلم به این و اون خوش کردم ولی هر بار بیشتر از بار قبل شکسته تر شدم ....
احساس میکنم دیگه خدا منو اصلا دوست نداره .....
پ.ن : یادم رفته بود تو این دنیا به هیچ کس جز خودم  نباید  اعتماد کنم .‌... عاقبت امروز من اعتماد بی ج
دانلود مداحی سلام ای غرق نور سلام از راه دور میثم مطیعی
مداحی به تو از دور سلام با نوای میثم مطیعی برای پیاده روی اربعین
متن نوحه
سرخی هر غروب، میرم پشت بام
بغضم میشکنه، اسم توئه، روی لبام
ای باد صبا برسون به حسین، سلام منو
سلام بر حسین
ای قاصد دل برسون به حسین، پیام منو
سلام بر حسین
سلام ای غرق نور، سلام از راه دور
سلام آقای پر درد صبور
سلام ای کربلا، سلام ای نینوا
سلام ای خامس آل عبا
ای گل وفا حسین
معدن سخا حسین
می کُـشی مرا حسین
 
سرخی هر غروب
وقتی دیگران را ناراحت می کنیم انگار کلید غروب آفتاب زندگیشان را روشن می کنیم ، نور کم و کمتر میشود تا تاریکی اطراف فرد را پر کند.قلبش به تپش می افتد، مغزش از فکر و خیال داغ می شود و دستانش لرزان..این روزها همگی در غم اجتماعی به سر می بریم مدام از طرف همدیگر مورد حمله قرار می گیریم ، گاهی عقلمان و گاهی احساسمان خلع سلاح می شود..دیگر اثری از آدم های قوی داستان های خیال انگیز وجود ندارد..الان، کلیپ طنزی می بینم خندان میشوم و گاهی از فرط خندگی احساس
از غروب مدام پشت سیستمم بابت ساخت یه وبسایت آکادمیک.
با اینکه سال هاست وبلاگ دارم اما کار کردن با سیستم وبلاگ خارجی ها برام سخت بود!
بعد از ساعت ها تقلا کردن و امتحان کردن سیستم وبلاگ های مختلف، برگشتم به همونی که از ابتدا انتخابش کرده بودم:))
تا رنگش رو تنظیم کنم و قالبش رو در بیارم بیش از نصف روزم رفت اما راضی ام! چون فردا میتونم جلوی یه بخش دیگه از کار تیک بزنم! 
+فقط چه حیف که بدجنسا نمیذارن آدم دامین خودشو داشته باشه:/ ماهی ۱۵ دلار حدودا میگ
به‌نظرِ من‌ که نفحات صبح دوست‌داشتنی نیست فی نفسه. شاهدش هم صبح‌های امتحان، و غروب‌ها هم غمگین نیستند، شاهدش هم غروبِ دریا.
چطور است که شرف المکان بالمکین، شرفِ زمان هم باید به مزمون باشد یا مُزمَن حالا هرچی.
لُبِ کلام را بگیرید.
چه بسا غروب‌هایی (غروبِ جمعه حتی) که می‌خواهیم هزارسال کِش بیایند و چه‌بسا صبحِ طرب‌انگیزِ بهاری که چشمِ دیدنش را نداریم.
صحنه‌ای از «گام معلق لک‌لک» بود که پناهجوی ایرانی می‌گفت «من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم ا
 
چشم های تو آبی نیستوگرنه حتمادر آنها غرق می شدمسیاه نیستوگرنه حتما درآنهابه خواب می رفتمسبز نیستوگرنه حتما در آنها گم می شدمامانه دوست دارم غرق شومنه به خواب برومنه گم شوممن دوست دارمهر صبحقله ای تازه از چشم هایت رافتح کنمو هر غروبجرعه ای از آنها بنوشمبانوی چشم قهوه ای من..!"محسن حسینخانی"
 
پ.ن:
‍ تصدقت بروماصلا حواست هست کهحواسم پرتقهوهچشمهایت شدهمدام باگوشواره هایفیروزه ات بازی می کنم تاغیرت شاعرانه امقلمبه شودنگذارم از حادثهبوسه قِ
واسه من فاز روانشناسا رو برمیداره بعد خودش مدام میخاره تا باهاش کلکل کنه ،اونوقت ب من میگه بااین اگر کلکل کنی
 فرقی باهاش نداری :/ میگم تویی که مدام پلاسی تو صفحاتش و فحش میدی براهمین هی فک میکنه همه اینا ی نفرن
 و کارمنه-_- بدم میاد همچین کسی برام فاز برمیداره
حرف می‌زند. از صبح تا شب یک‌ریز در حال حرف زدن است. با من، با تو، با او، با هر کسی. باور کنید توی خیابان اگر از کنار کسی رد شود بی‌اختیار با او هم حرف می‌زند. تعجب نمی‌کنم اگر توی تنهایی با در و دیوار و کمد و کیف و زمین و زمان هم حرف بزند. حرف می‌زند. مدام در حال حرف زدن است. از خودش از دیگری از هوا از آب از غذا از آدم‌ها از اشیا از گیاهان از هر موجود زنده و مرده‌ای حرف می‌زند. باور کنید جز وقت‌هایی که خواب است همیشه در حال حرف زدن است. زمان‌هایی
از الان تا تولدت بیستو چهار ساعت مونده بیستو چهار ساعتی که نمیدونم قراره چجوری بگذره ولی میدونم انرژی زیادی ازم میبره اما حرف س رو باید با خودم مدام و مدام تکرار کنم، س میگفت تولدش فرصت خوبیه برای اینکه بفهمه از دستت داده واقعاراست میگه تو منو از دست دادی و حتی با تولدتم نمیتونی برم گردونی...
چشمان وق زده و مرغوارش را به دیوار دوخته بود...درحالی که با انگشتانش روی میز ضرب گرفته بود مدام تکرار میکرد :برای چی بود!؟همه ی این کارا واسه چی بود؟؟!...غروب آفتاب بود...دقیقا همان زمانی که تیغ تاریکی سر خورشید را از تنش جدا می کرد...ایستاد و صندلی را عقب کشید...داشت در نور خون آلود خورشید ذوب میشد...برق ساتن آبی رنگ و مشمئز کننده لباس آن زنک چشمش را سوراخ کرده بود...دیگر در اتاقش نبود...و چقدر از آبی متنفر بود...دخترک میرقصید و کف پاهایش از سیاهی ذاتش
خلاصه خبر: آفتاب نیوز: “پنج روز از غمناک ترین پیک نیک خانواده گذشته است. نانوایی که به همراه خانواده به یک منطقه تفریحی در ارومیه رفته و یک تعطیلات خوشی را سپری…
منبع:https://big-news.ir/غروب-غم‌انگیز-خانواده-یاری-اکیپ٣٠-نفر/
این نوشته در دسته حوادث منتشر شده است.
مشاهده مطلب در کانال
غروب جمعه دلهاغمگساراست/بدونش سختی وعصرفشار است/جهان درانتظار یوسف حق/عدالت باظهورش آشکار است/نویدش داده اند آل پیمبر/زسوی حق همان زلف نگاراست/رودسختی ودشمن روز موعود/حضورش درجهان فصل بهاراست/به هرجمعه برایش گریه کردیم/نگریاران مولا بیشماراست/شکست دشمنان بااو مهیاست/به دنیا حضرت اوتک سواراست/ولایت بهراو سردار دارد/کنون عالم برایش انتظاراست/
 #یک_آیـه‌_قـرآن ✍مـدام تـلاش ڪُن
توی زندگیتون هدف داشته باشین و در مسیر رسیدن به هدفتون مدام تـــلاش ڪنید یڪ جا نشستن چیز خوبی نیست..!! بعضی‌ها صبر رو با تنبلی اشتباه میگرن!! صـبر یعنی تلاش ڪنی و منتـظر  نتـــیجه خوب باشی نه اینڪه هیچ ڪاری‌نڪنی و بخوای نتیجه بگیری
مثل دریـا و امواجش باش همیشه پویا و در حرڪت نه‌مثل یک‌ مرداب. سوره انشراح آیه ۷ 
چشمه ها در زمزمه، رودها در شست و شوموج ها در همهمه، جویبارها در جست و جوباد در حال قیام، کوه در حال رکوعآفتاب و ماهتاب، در غروب و در طلوع...چشمه ها در زمزمه، رودها در شست و شوموج ها در همهمه، جویبارها در جست و جوباد در حال قیام، کوه در حال رکوعآفتاب و ماهتاب، در غروب و در طلوعسنگ پیشانی به خاک، ابر سر بر آسمانمثل این گنبد خَم شده، قامت رنگین کمانابر در حال سفر، آسمان غرق سکوتبر سر گلدسته ها، بال مرغان در قنوتکاسه ی شبنم به دست، لاله می گیرد وضوب
از آن غروب‌های خسته بود شاید، این شهر را ما با پایمان زیر و رو کردیم، تو غروب یک روز عادی بودی. ما هم قدم‌های همیشگی آن روزها بودیم. وسط‌های پل که رسیدیم گفت یه قول بده این روزها رو فراموش نکنی. گفتم معلومه فراموش نمی‌کنم گفت نه برای فراموش نشدنش باید یکم تلاش کرد. رود از زیر پایمان بی‌توقف عبور می‌کرد. از آن غروب، پنج سالی می‌گذرد.
روزهای آخر، شاید هم دقیقا روز آخر، توی اتاق فقط یک فرش مانده بود و یک یخچال کوتاه که از برق کشیده بودیمش بیرون
یعنی دلم مثل یه بزرگراه شده که دم به دقیقه عاشق میشه؟ ازش عکس گرفتم. غروب بود تو کویر . نمیدونم چرا انگار قند تو دلم آب میشد انگار عاشق شدم. انگار یه حسی بهم میگفت عکسارو همون لحظه براش نفرست بعدا براش بفرست یا حداقل شمارشو بگیر . یکی تو این دل صا مرده ام مدام میگفت برو دنبالش ... 
اما گذشت زمانی که دیگه قابل برگشت نیست .
 
بچه‌های محل ما با وجود سردی هوا هم دست از بازی توی کوچه برنمی‌دارن. کافیه از مدرسه بیان بیرون ناهار خورده و نخورده، دارن بازی می‌کنن تا آفتاب که غروب کرد و اذون که شد بعضیا‌شون به‌زور پدر و مادر و بعضیا به‌خاطر تاریکی هوا می‌رن خونه.
اصلا خسته نمی‌شن، از اول ظهر که شروع می‌کنن تا غروب صدای جیغ و دادشون میاد اکثرا هم فوتبال می‌زنن. نمی‌دونم این همه انرژی از کجاس! البته اینکه محله پایین شهر هستیم هم بی‌تاثیر نیست.
توی محله شما هم هنوز بچه
این غروب اولین جمعه ی ماه رمضون امساله که داره می گذره.
این حیاط اردیبهشتی غروب اولین جمعه ماه رمضونه امساله:
اینم از یه زاویه دیگه:
قرآنو برداشتم اومدم تو حیاط بخونم، گفتم قبلش چندتا عکس بگیرم واسه خواهرم بفرستم دلش وا شه.
نمی دونم از حیاط کدوم خونه عطر یاس میپیچه تو نسیم خنکی که داره می وزه. خلاصه همه چی برازنده ی اردیبهشتی بودن هواست.
 
خدایا تو غروب را آفریدی،
تو زیبایی سحر انگیز خلقت را در آن افزودی و رمز گلگون شهادت را در آن افزودی
تا وداع خورشید با طبیعت، با شهادت مردان حق که لقاء آنها با پروردگار عالم است هماهنگ کنی.
 بخشی از مناجات شهید چمران، کتاب زمزم عشق ، ص 90
آهنگ مدام تکرار میشه.هوهو  هوووو هو و یک ریتم در ذهن ماشین و تکرار و لب خوانی دوستام توی ماشین .
و مدام آهنگی که مثلپتک میکوبهتو سرم. زدبازی که مدام از عشق  رفته میگه.
حالم بده از ادکلنیکه همین دو دقیقه پیش زدم. سرم به شدت درد میکنه.کاش خونه توی همون سوراخ تتریکم با مشتی از کتابهام خودمو خفه میکردم.
یکی از لذت‌های بزرگ زندگی‌ام مطالعه کتاب‌های محمود دولت آبادی ست. چه شب‌هایی که در خوابگاه از سر اشتیاق و بغض و سردرگمی نون نوشتن جناب‌شان را خواندم و چه حال در این شب‌های پاییزگونه تابستانی که با کلیدر به سر می برم. از خوندنش سیر نمیشوید؛ اعتماد داشته باشید. به گفته خودشان این شاهنامه ای است به نثر. این چند قسمت از جلد یک کتاب کلیدرشان است:
غروب. غروبی تازه بود. وضع و حالی تازه بود. بیابانی تازه. مارال تا امروز بسیار بر این بیابان و غروب گذ
در محضر شیخ محمداسماعیل دولابی :
جوان هستید. از همین الان آزاد باشید. 
 
هر چه در می آوری تا غروب خرج کن. مملوک دنیا نشوید... اگر مملوک دنیا شدی مرتب به شما وحی می کند. فرمان می دهد. دیگر نمی گذارد فرمان خدا و ائمه را ببری و از همین جا راه خدا را عوض می کند. 
 
اگر می خواهی مملوک شوی مملوک خدا شو و مالک بر هر چیز. در این صورت عزت و شئون انسانی شما حتما حفظ می شود. خودت را نفروش!
+کدوم یک از ما اینقدر به خدا ایمان داریم که هرچی درمیاریم تا غروب خرج کنیم
 
خدایا تو غروب را آفریدی،
تو زیبایی سحر انگیز خلقت را در آن افزودی و رمز گلگون شهادت را در آن افزودی
تا وداع خورشید با طبیعت، با شهادت مردان حق که لقاء آنها با پروردگار عالم است هماهنگ کنی.
 بخشی از مناجات شهید چمران، کتاب زمزم عشق ، ص 90
دلتنگ!
دلتنگ که باشی، آدم حساس تری می‌شوی، دل نازک تر می‌شوی! مدام چینی دلت، ترک بر می‌دارد به خاطر کوچکترین حرف یا مسئله ای که، برایت پیش می‌آید.
مدام می‌شکنی، بدون اینکه کسی صدای شکستن قلب تو را بشنود...
غروب دلگیر جمعه که از راه می‌رسد، یک دنیا دلت می‌گیرد! چیزی از درونت غل می‌خورد و تا گلویت بالا می‌آید! مدام آب دهانت را می‌بلعی تا، توپ بالا آمده و جا خوش کرده در گلویت را پایین بفرستی تا مبادا کسی غمِ آشیانه کرده در چشمانت را ببیند!
به
آنتی سوشال بودن احتمالا باید نتیجه‌‌ی تجربه‌های تلخ قبلی باشه. همون روان‌شناسی رفتارگرایانه. که میگه قضیه‌ی همه رفتار های ما نتیجه‌ی فیدبک هاییه که از رفتارهای قبلیمون در تعامل با محیط بدست آوردیم. ولی حجمِ این موضوع ، خصوصا تو دانشگاه داره به حد آزاردهنده‌ای برای من زیاد میشه. تنهایی چیزی نیست که من ازش فرار کنم. ولی بی‌شک بزرگترین چیزیه که ازش میترسم. تعامل با بچه هایی که چند سالی از من کوچک ترن به مراتب سخت تر از هم‌سن هاست. خصوصا که
انقلاب، شادی‌آورِ غم‌انگیزی‌ست، و بیشتر از همه، هیجان‌انگیز: فروپاشی و استقرار.
پی‌نوشت: روزهای عجیبی است. اتفاقاتِ زیادی می‌افتد. مواجهۀ مدام، تنش، هیجان، ترس، تلخی، لذت، شادی، غم... همه‌چیز خودش را خیلی عجیب توی این روزها جا داده است. و خب هالی هیمنه دارد به وبلاگش کم‌لطفی می‌کند. نمی‌رسم. کلمات تک‌تکشان مهم‌اند. نمی‌رسم چیزی اینجا بنویسم. وقفه می‌افتد مدام. این پست هم آشوبی به وقفه‌ها! خوب است. (لبخند.)
تا همین پنجاه روز پیش، اگر زندگی، درونت از رونق افتاده بود، جهان بیرون و آدمها میتونستن پناهگاه و گرمابخش باشن. اما حالا اگر خودت تقلا نکنی افسردگی و دل مردگی تو رو تا انتها خواهد بلعید.
تا همین پنجاه روز پیش، سرماخوردگی های روحت، موقتی بود. اما حالا مدام بادهای می وزن که شعله جانت رو خاموش کنن و مدام باید مراقب باشی. 
دوام شادی، دل آرامی، گرمای درون خیلی کوتاه شده و منقطع.
 
زمان نماز مغرب از مغرب و یا غروب است بر اساس اختلاف فتوا تا ناپدید شدن «حُمرۀ مغربیّه»
 
فضیلت نماز مغرب از مغرب و یا غروب است بر اساس اختلاف فتوا تا ناپدید شدن «حُمرۀ مغربیّه» (رنگ سرخى که بعد از غروب آفتاب در مغرب ظاهر مى‌شود) و وقت فضیلت نماز عشا از موقعى است که سرخى مزبور ناپدید مى‌شود تا یک سوم از شب و وقت فضیلت نماز صبح از اول طلوع فجر یعنى سپیدۀ صبح است تا موقعى که هوا روشن شود.
زمان فضیلت نماز صبح و مغرب چه موقعی است؟وقت نماز غفیله به نظ
همیشه غروب‌های عاشورا خونه‌ی مادربزرگ که بودیم، وقتی همه یکی‌یکی وسایلشون رو جمع می‌کردند و سوار ماشین می‌شدند می‌رفتند، یه حس مزخرف غیرقابل وصفی داشتم.
مثل این‌که قراره بقیه‌ی زندگیم غروب عاشورای خونه‌ی مادربزرگ باشه...
+ کاش اینجا جای بهتری بود، کاش ما آدم‌های دیگه‌ای بودیم.
++ بغضی که قراره تا آخر عمر بمونه...
عزیز دلم، عکست را در فیسبوک دیدم. بر فراز جایی‌ایستاده‌ای که فرودش پیدا نیست. آن پایین، آنها آدمند کشتی‌اند، ماشینند، چه‌اند؟ آن جا اسکله ‌است، پارک است، پارکینگ است، کجاست؟ دم غروب بودن البته پیداست. تو رو به من لبخند می‌زنی. عکاس بدی داشته‌ای، بود و نبود آن پایین که هیچ، حتا تو درست پیدا نیستی. سیاهی چشمهایت، لبخند پیدا و پنهانت، لرزش نامحسوس مدام دستهایت, بیتابی و هوش سرشارت پیدا نیست.
ادامه مطلب
 
نرم افزار
PhotoPills
به شما اجازه ی شبیه سازی طلوع و غروب راه شیری را میدهد.همچنین با استفاده از این نرم افزار میتوانید منظره ی زمینی (Landscape) مد نظر خودتان را شبیه سازی و انتخاب کنید. این برنامه نمودارهای طلوع و غروب اجرام مختلف آسمان روز و شب را در خود دارد و میتوانید برای یافتن بهتر این اجرام و زمان طلوع و غروبشان از این اپلیکیشن کمک بگیرید. Photopills اپلیکیشنی است که توسط آن می‌توان از کیفیت نور در طول شبانه‌روز با خبر شد و عکس موردنظر خود را با نو
 
معنی کلمات درس دوم زبان هشتم
لغات درس دوم PROSPECT 2
|▪️ gym • • • ورزشگاه|▫️ sunset • • • غروب خورشید|▪️ sunrise • • • طلوع خورشید|▫️ midday/noon • • • ظهر|▪️ morning • • • صبح|▫️ afternoon • • • بعدازظهر|▪️ evening • • • غروب|▫️ midnight • • • نیمه شب|▪️ day • • • روز|▫️ night • • • شب|▪️ weekdays • • • روزهای هفته|▫️ correct • • • صحیح|▪️ activities • • • فعالیت ها|▫️ weekend • • • تعطیلات آخر هفته|▪️ Prepare • • • آماده کردن|▫️ City • • • شهر|▪️ Country • • • کشور|▫️ libra
دیدین بعضی وقتا یه آهنگو که قبلا بارها شنیدین یهو دوباره میشنوین و این دفعه حس میکنین فرق داشته با دفعه های قبل...انگار با تمام وجود حس شاعرش،حس خوانندشو درک میکنین...من امروز قلبم از شدت زیبایی این آهنگ رو به درد آورده...اونجا که همایون شجریان میخونه:
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
مدام پیش نگاهی 
مدام پیش نگاه...
میتونم دراز بکشم رو به آسمون این آهنگو پلی کنم...و با هر کلمه ای که میخونه تو رو یادم بیارم و از شدت علاقه م بهت، با صدای همایون همونجا
گاهی سرنوشت 
مثل طوفان شنی است که مدام
تغییر جهت می‌دهد!
 تو جهتت را تغییر می‌دهی
 اما طوفان دنبالت‌می‌کند 
تو بازمی‌گردی
اما طوفان با تو میزان می‌شود 
و این بازی مدام تکرار می‌شود! 
طوفان که فرونشست
 یادت  نمی‌آید چی به سرت آمد و چگونه زنده مانده‌ای
اما یک چیز مشخص است، 
از طوفان کـه خارج شدی 
دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهاده بودی...!
غروب جمعه هاوقت دعای فاطمه باشد/تمام عالم هستی برای فاطمه باشد/همیشه حضرت زهرادعاخوان فرج گشته/زپشت درب یک خانه صدای فاطمه باشد/برای احمد ومادر فراوان اشک میریزد/رضای خالق یکتارضای فاطمه باشد/برای داغ فرزندان وحیدرگریه هاکرده/تسلی بخش آن بانوخدای فاطمه باشد/زسوگ کربلازهرا دو چشمش زمزم وکوثر/به زوارش بگودائم شفای فاطمه باشد/ولایت محوری شرطی که زهراازهمه خواهد/برای شیعه حیدرعطای فاطمه باشد/غروب جمعه هادارد نسیم یوسف زهرا/به درگاه خداشیع
عصر جمعه کدام است؟! آن‌که تقویم می‌گوید؟ یا غروبِ کم‌نوری که دل آدم را می‌فشارد و می‌چلاند؟
اصلن گور پدر تقویم که این روزها و خیلی روزهای پیش از این -از وقتی زخم روی زخم، آوار شد سرِ روح و جانم- برایم غروب جمعه است. به قاعده‌ای که هر لحظه هوای دعای سمات می‌وزد.
«اللهم انی اسئلک...» یا این که دستم را بگیرید و بکشد تا انتقام. «وانتقم لی...» و بعد هم بلغزد نام «فلان بن فلان»!
اسم هم گیرم نبود، رسم که هست. «وانتقم لی ممن یکیدنی و ممن یبغی علیّ و من ی
سلام
(ببخشید که متن خیلی فضاهای متناقضی داره و هیچ دلچسب نیست)
با عرض پوزش از خوانندۀ وبلاگی که وجود ندارد
جز فردی که در یک روز 43 بار وبلاگم را لود کرد
حتما خیلی دلش گرفته بوده
هه! لود و مرور این وبلاگ مثل تماشای غروب میموند
غروب من بود
"آخر ... وقتی غمگین هستی دوست داری غروب آفتاب را تماشا کنی"
این حرفو در فصل ششم شازده کوچولو گفته بود
بعد از اینکه خلبان فهمید اون تو یه روز 44 بار غروبو تماشا کرده
اعداد خیلی نزدیکی هستن
خوانندۀ من 43 بار وبلاگ رو لو
اسمش هنوز مدام سیوه، هنوز همه حسا هستن، هنوز همشون هستن! ولی من دیگه سکوت کردم. حالا دیگه دیدنشم از دست دادم. و هر روز می‌بینم یکی تو مخاطبینم، مدام سیوه، با لست سین ریسنتلی، که راهو به روش بستم. گفتم میرم دیگه نمیام، میرم که درس بخونم. حالا دیگه نمیتونم نرمش نشون بدم. روم نمیشه. امیدم فقط به اینه که فک نکنه به اینکه چرا این ریسنتلی نشد یک هفته، یک ماه. موند؟ 
خب ولی یه چیزی این وسط واضحه، من یه اقدامی کردم، و نشده. و دیگه مهم نیست! 
ولی خب... :(((
آخرِ خیابانِ آخرین خیابان
آخرین خانه
آخرین دو اتاق ساده
آخرین روشنایی که از شهر به چشم میخورد
آخرین روزهای خوب و
آخرین دوستی ساده که به جا مانده بود
اولین فرار از دنیای کودکانه
اولین حرف های عاشقانه
اولین باران دوتایی
اولین شب های رویایی
اولین غروب دلگیر
اولین روزهایی که شدیم پیر...
دکور خانه ای که بهم ریخته نشد تا همیشه یادآور خاطرات روزهایی باشد که آخرین نفس های زندگیمان را میکشیدیم
و امروز
دلتنگ همان هوای صاف شدم
هوای صاف دم غروب نارنج
سلام
(ببخشید که متن خیلی فضاهای متناقضی داره و هیچ دلچسب نیست)
با عرض پوزش از خوانندۀ وبلاگی که وجود ندارد
جز فردی که در یک روز 43 بار وبلاگم را لود کرد
حتما خیلی دلش گرفته بوده
هه! لود و مرور این وبلاگ مثل تماشای غروب میموند
غروب من بود
"آخر ... وقتی غمگین هستی دوست داری غروب آفتاب را تماشا کنی"
این حرفو در فصل ششم شازده کوچولو گفته بود
بعد از اینکه خلبان فهمید اون تو یه روز 44 بار غروبو تماشا کرده
اعداد خیلی نزدیکی هستن
خوانندۀ من 43 بار وبلاگ رو لو
ای به نور هدایتت امروزهمه در انتظار صبح سپیدالسلام علیک روح اللهالسلام علیک یا خورشیدبا تو شب‌های بی‌فروغ زمینناگهان روز تازه‌ای دیدندانقلابی شد آسمانِ خیالبه جهان نور ربنا تابیدصفحه صفحه عبور در تاریخحال ما را عجیب می‌گیردتو به تاریخ ما دوباره زدیرنگی از افتخار، رنگ امید
ادامه مطلب
جاده ی اهواز آبادان بسته شده. چند روزی موقت باز بود اما دوباره بسته شد.
جاده ی اهواز شوش هم بسته شده. برای رفتن به دزفول باید دور زد و از جاده ی شوشتر رفت.
ریل راه آهن هم توی محور اندیمشک اهواز بسته شده.
مدارس و دانشگاه هارو تعطیل کردن.
جاده های ساحلی مجاور کارون بسته شدن و پر از سیل بند و آبن و جاده های اصلی شهر همیشه ترافیکن.
مدام صدای هلیکوپتر و جت هوایی به گوش میرسه.
آب کارون به حدی بالا اومده که تا به حال ندیده بودم.
مدام خبر میرسه که فلان روست
گیره‌ی بافتنی سرمه‌ای با گل ریز سرخ که کنارش بافته شده رو به سمت چپ موهام وصل کرده بودم و یاد شبی افتادم که با وسواس‌ هزار ساعت تمام گیره‌ها رو نگاه کرده بودیم و آخر این مال من شد. آخرین عکس رو جلوی آینه پایین گرفتم و چمدون سبز رو دنبال خودم کشیدم. تاکسی. مسیر آشنا و نخل‌های وسط بلوار. رد شدن چمدون و کوله‌پشتی از زیر دستگاه. کارت پرواز و B بودن صندلی که یعنی خبری از کنار پنجره نشستن نیست. تیک آف. خداحافظ شهر غریب. 
دم غروب رسیدم خونه. دم غروب رس
چهل و چند روز از پاییز قشنگ و دلبر گذشت و من ننوشتم ، ننوشتم از آفتاب گرم دم دمای ظهر که خودشُ مهمون خونه میکنه و میشینه رو برگ های شمعدونی ؛ 
ننوشتم از صبحای پاییزی که با ورزش و حال خوب شروع میکنم؛ ننوشتم از سرماخوردگی بد موقعی که  ده روزی منو اذیت کرد و دوبار منو مجبور کرد برم دکتر؛ ننوشتم از مهربونی  آدمای دنیا که حتی باوجود دور بودنشون مهربونیش میتونم حس کنم ، ننوشتم از برگ ریزونای  این‌روزا ،ننوشتم از شب های بلند و سرد ...آره ،چقدر ننوشت
باگان شهر هزار معبد و شهر جادویی میانمار. شهری که میگن نباید غروب و طلوع‌های طلاییش رو از دست بدی! درباره باگان و معابد و جادوی شهری که انگار در رویاهات داری میبینیش بزودی مینویسم، اما اومدم اینجا که از گمشده‌ی کوچیک اما مهمی بنویسم که من و خیلی‌ها به دنبالشیم. از لحظه‌ی رهاییِ ذهن از قوانین بی‌منطق ولی قبول شده‌ی زندگی، از بند‌های سنتی روزمره و از ترس‌های بی‌دلیل مغز.-دم غروب در اولین روز سفر در باگان، موتور گرفتیم و من با هُل کوچیکی ا
بالاخره چهارتا کتاب مواعظ آیت‌الله حق‌شناس تمام شد. هر شب یک درس می‌خواندم. مفید است. توصیه هم می‌کنم. شخصا اما با کتاب‌های حاج آقا مجتبی بیشتر ارتباط برقرار می‌کنم.
انسان مدام و مدام به توصیه‌های اخلاقی از طرف استاد و مراقبه احتیاج دارد تا تبدیل به عمل همیشگی‌اش شود. اگرچه کتب اخلاقی جای حضور را نمی‌گیرد اما برای ما که امکانش نیست غنیمت است و چیزی در درون آدم را زنده نگه می‌دارد. 
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت ، استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم
 
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد
 
استاد به او گفت :
آ
چند باری خوره‌ی نوشتن به جانم افتاد اما کوتاهی کردم. دارم با دست‌های خودم عمرم را تلف می‌کنم. توی این گوشی لعنتی دنبال چه چیزی می‌گردم که مدام توی کوچه پس‌کوچه‌هایش پرسه می‌زنم؟! آمدم پست دیشبم را تکمیل کنم. اما به خودم که نمی‌توانم دروغ بگویم! نمی‌توانم عزیزانم! الان نمی‌توانم درباره‌ی این برف کوفتی بنویسم. باز هم در خوردن قرص‌هایم کوتاهی کرده‌ام. باز هم تپش قلب دارم. باز هم مغز و بدنم دچار شوک می‌شود. علائم سرماخوردگی دارم. از دست‌
بر گر فته از کانال انشا 21 برای
پیدا کردن انشا با هر موضوعی به کانال ما سر بزنید      زرد شدن درختان،سرد شدن هوا،بوی خاک، صدای خش خش،همه و همه خبر از آمدن فصلی رنگارنگ می دهند.فصلی که غروب هایش بغض آلود و دم صبح هایش گرفته است؛انگار همه ی روز ها جمعه است. جمعه ای که چه زیبا خورشیدش طلوع و چه غم انگیز غروب می کند. غروب های جمعه،عجیب بوی پاییز می دهد. اما چند سالی است که غروب های جمعه اش با جگرسوز ترین اتفاق بشری گره خورده است.پاییزی که تاسوعا می شو
#برای_ابد
دیروز
روز خوشی بود
از شکوفه ها، 
ترانه بر می خواست
نسیم مدام می وزید
و بالای صخره ها،
باران، نم نم در گوش ردیفی از نرگس های نو رس آواز می خواند...
با آخرین روزهای سرد،
خبر دیدار،
بر قلب های خسته ما،
پیام های عاشقانه بهار را،
صدای رودخانه  می آورد!
دیروز،
روز خوشی بود
از شکوفه ها، 
ترانه بر می خواست
نسیم مدام می وزید
من بی خیال حرف های سرد مردمان بیهوده،
انگار گل سکوت را می توانستم بچینم از دامن کوه!
مثل یک اتفاق ساده 
کاش می شد درون قلب
جالب نیست که من نمینویسم ولی دونفر دارن مرتب سر میزنن؟ بیخیال نمیخام شبیه مامانم گیر باشم ولی احتمالا بدتر از اونم
با کریستوفر بحثم شد و دیدم درحد یه دوستِ نیمه صمیمی خوبه باهاش بودن نه بیشتر
جنسن گفتش فردا میاد و چند روزه مدام برام اهنگ میفرسته و نمیدونم چی شده من یادش اومدم
اوه آلفرد بهم گفت که دوستم داره و دل تنگمه و من گفتم منم درحالیکه اصن اینجوری نبود 
ولی امروز بعد از مدت ها نیومدم که اینارو بگم 
اومدم خوابمو تعریف کنم :)
خواب دیدم تو ی
در آیه 187 سوره بقره می خوانیم: «أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَی اللَّیلِ»؛ (روزه خود را به هنگام غروب خورشید [اول شب] تمام کنید). طبق این آیه روزه را در زمان غروب خورشید می توان افطار کرد، اما شیعیان اکثرا با تأخیر افطار می کنند! آیا دلیل خاصی دارد که شیعیان به این آیه عمل نمی کنند؟ در پاسخ به این سؤال چند نکته قابل توجه می باشد...
ادامه مطلب
پس از اجرای مرحله اول طرح مدام مجددا همگام با دیگر مدارس کشور چهارشنبه مورخ 97/11/24 مرحله دوم این طرح در دبیرستان بو علی زیارت برگزار شد و در یک روز تحصیلی به طور کامل اداره مدرسه و کلاس ها توسط دانش آموزان انجام گردید و این موضوع مورد رضایت و علاقه مندی دانش آموزان واقع گردید.
+تصاویر
ادامه مطلب
حالا مدام از پی نشانی نفس سالم
فنجانهای قهوه را دوره میکنم...
مدام چشم های بیقرارم را 
با بغض و بهانه های باران اشنا میکنم!
مدام جان درمانده ام را
با باور برودت صحت آشتی می دهم...
باید این ساده بداند 
دیگر به خانه خواب و خور راحت باز نخواهد گشت:(
ادامه مطلب
  بر گر فته از کانال انشا 21 برای
پیدا کردن انشا با هر موضوعی به کانال ما سر بزنید        
زرد شدن درختان،سرد شدن هوا،بوی خاک، صدای خش خش،همه و همه خبر از آمدن فصلی رنگارنگ می دهند.فصلی که غروب هایش بغض آلود و دم صبح هایش گرفته است؛انگار همه ی روز ها جمعه است. جمعه ای که چه زیبا خورشیدش طلوع و چه غم انگیز غروب می کند. غروب های جمعه،عجیب بوی پاییز می دهد. اما چند سالی است که غروب های جمعه اش با جگرسوز ترین اتفاق بشری گره خورده است.پاییزی که تاسوعا
استیصالاولین باری نیست که باغربتش دست و پنجه نرم میکنم...اصلا هر چه از دوست رسد نیکوست... حتی اگه ما ندانیم لنزمان را با چه زاویه‌ای تنظیم کنیم تا وقتی دکمه دوربین را آخر کار زدیم، تصویر خوبی ثبت شود...مثل هر بار دیگر مدام بین خوف و رجا دل ما را می‌برید...ما کلمه‌ها رو قوت قالبمان کردیم، نه که بنویسیم نه بر زبان می‌آوریم... یک بار صلوات، یک بار استعفار، یکبار شعر...این روزها با همین کلمات میگذرد...با و العصر خواندن‌های مدام... با گردن کج مقابل ضری
امشب مدام دچار حمه عصبی شدم، خاله کنارم نشسته بود و مدام ذکر میگفت، وسط حمله خندم گرفته بود :))
میدونی خدا، از روزی ک گفتم راضیم به هر چی که برام بخوای، از همون روز آرومم، قوی ام، تو به من قدرت دادی، مهم نیست چقدر درد میکشم، مهم نیست چقدر اذیت میشم، مهم قدرت منه که شکست ناپذیره، تو کاری کردی بتونم تو اوج سختی بخندم، تو کاری کردی شاد باشم، امیدوار باشم، اینا چیزای کوچیکی نیستن،ازت ممنونم، درسته سلامتی خیلی مهمه ولی من راضیم، من بخاطر همه چیز را
امروز نزدیک غروب آفتاب در جاده دستگرد مستقر و پس از غروب خورشید در ساعت 16:56 در جست و جوی هلال، و ساعت 17:16 دقیقه هلال زیبای ربیع الثانی رویت و عکاسی نمودم...ان شاالله بتونم در این زمینه نیز فعالیت های خوبی انجام بدم...در این شرایط حساس زندگیم خیلی از فعالیت هایم روی زمین مونده و باید با عزم جدی جهت تلاش در همه فعالیت های مورد نظرم که باعث ارتقا اموراتم میشه قدم بردارم....در زمینه "نوجوانان" کار بسیار حساس و تعدد امور زیاد هست که باید بصورت جدی و جمع
باز صبح به ما رسید
تا ساعتی دیگر از ما هم جلو می زند و ما مجبوریم با ظهر سر کنیم
البته ظهر هم همیشه مرا قال می گذارد دقیقا مثل برادرش غروب
و من مجبورم با شب سر کنم
اینگونه نمی شود
باید تندتر باشم
آنقدر سریع که دوباره به صبح برسم.
پ ن : سپیده زد مگر تو خندیدی؟
 
این روزا همه دنبالِ حالِ خوبند
همه دنبالِ این اند که بفهمند چی حالشون رو خوب می کنه
من هم یکی مثل بقیه
دنبالِ یه حال خوبِ مدام ام
 
به دنبالِ شرابی هستم که مستیِ اون دائمی باشه
البته برای یافتنِ اون شُربِ مدام خیلی نباید خودم رو به زحمت بیندازم
 
لطافتِ چادرت وقتی بین دست ها و چشم هام قرار میگیره
عطر مجهولی که با حضورت در هوای اطرافم استشمام می کنم
طعمِ یه لیوان آب که تو ساقیِ اون باشی
تصویر واقعی و زنده از شمایل دلربای تو روبروی خودم "چهره ب
 
زمین را به زمان دوختم و دلم را به مختصر آسمانی از امید،از هفتاد خوان رستم گذشتم و اینک در قطارم،قطاری که بی سر و صدا دارد از غروب محزون و دلتنگ خراسان دور می شود تا مرا به قرب برساند از این غربتی که ناتمام است در زندگانی ام.با گردن و کمر دردناک تا همین لحظه ی آخر خانه را از بیخ و بن رُفتم، دیشب تولد دخترک را با سنگ تمام برگزار کردم.دست به دامن اسحاقی ِ کارگزینی شدم و آخرین ذرات مرخصی را از لای اوراق درمانده ی اداری بیرون کشیدم.حالا سرم را تکی
رفته بود تا دم در و برگشته بود. انگار که می‌دانست یا حس کرده بود که اگر برود خرید، نمی‌تواند دست‌پر برگردد. نشست پشت در. نگاه به ساعت روی دیوار هال کرد. تا افطار چیزی نمانده بود. بلند شد تا در را باز کند. صدای زنگ بلند شد. کسی پشت در بود. در را باز کرد. همسایه چند خانه آن‌طرفشان بود. یک‌کاسه آش نذری داد دستش. در را بست. باز نشست روی زمین. نگاه به ساعت کرد. بلند شد. سفره را پهن کرد. کاسه‌ی آش را گذاشت وسط سفره. خانه داشت تاریک می‌شد. برق به تکرار هرر
راه بگشا که ز این غمکده افسرده منم
راه بگشا تا که من شیشه ی غربت شکنم
ای دریغا، حسرتا، آه که در نصفِ جهان
دل بریده ز همه عالم و دل مرده منم!
| اصفهان؛ چهارباغ؛ حوالی غروب |
توی چهارباغ نشسته بودیم و به درخت های پاییزی پوش چشم دوخته بودیم، بی هیچ حرفی. دلم گرفته بود. آسمون دلگیر غروب هم دلتنگ ترم کرد. ماحصلش شد شعر بالا. وقتی تایپش توی نوت گوشیم تموم شد، ازش پرسیدم امروز چندمه؟ گفت ٢٠ آذر. به محض شنیدن ٢٠ آذر چشم هام از تعجب گرد شد!
خاله ام معتقده که
231
 
مثل آقای طباطبایی در واقع کم است، نه تنها از نظر علمی.
 
دارای شرح صدر و عظمت بودند و ما هم هرگز این ‌طور نیستیم که یک کمونیست و کافری بیاید، ما مدام تحمّل کنیم.
 
ایشان می‌فرمودند که تابستانی من در «دَرَکه» بودم، آن روز بحبوحه کمونیستی و کفر بود، یکی از آن سران کفر و الحاد که منکر همه چیز بود، هشت ساعت مرحوم آقای طباطبایی از صبح تا غروب روزهای تابستان نشست و نشست، همین شخص کافر فردا در یکی از خیابانهای تهران هم کیش خود را دید گفت: طباطبا
زل زد توی چشم هایم و یکهو خواند : یوم ینظر المرء ما قدمت یداه ... من لبخند به لب داشتم.  ولی وقتی که خواند دلم خالی شد. انگار پتک گرفته بود و کوبانده بود بر سرم. 
ایستادم. جانی نمانده بود که دوباره هم قدمش راه بروم. نه که این آیه را تا به حال نشنیده باشم ... نه ... ولی این آیه را هیچ وقت در این چنین شرایطی نشنیده بودم. من وسط ِ بد مستی ِ دنیا بودم که برایم خواند یوم ینظر المرء ما قدمت یداه ... من وسط خنده بودم که برایم خواند یوم ینظر المرء ما قدمت یداه ...
هنگام غروب که می شود روی ماسه های نرم ساحل می نشینم و لحظات پایانی روز را با انگشت می شمارم . غروب دل انگیز دریا آرامم می کند ، روحم را صفا می بخشد و مرا در دنیای خیال فرو می برد.
نور خورشید روی آینه ی موج دار دریا می افتد و آن را همچون زر ناب جلوه می دهد.هیچ تکه ابری در آسمان وسیع دلم نیست.خانم خورشید به آرامی جایش را به ستارگان درخشان و آقای ماه می دهد و به نقطه ی دیگری از جهان می رود. چه زیبا خداحافظی اش را در فضایی شاعرانه می کند و می رود.
صحنه ی ز
امشب مدام دچار حمله عصبی شدم، خاله کنارم نشسته بود و مدام ذکر میگفت، وسط حمله خندم گرفته بود :))
میدونی خدا، از روزی ک گفتم راضیم به هر چی که برام بخوای، از همون روز آرومم، قوی ام، تو به من قدرت دادی، مهم نیست چقدر درد میکشم، مهم نیست چقدر اذیت میشم، مهم قدرت منه که شکست ناپذیره، تو کاری کردی بتونم تو اوج سختی بخندم، تو کاری کردی شاد باشم، امیدوار باشم، اینا چیزای کوچیکی نیستن،ازت ممنونم، درسته سلامتی خیلی مهمه ولی من راضیم، من بخاطر همه چیز ر
داشتم یه ترانه ی اصیل و قدیمی گوش می دادم که رسیدم به اصطلاحی که یه روز غروبِ غمگین که یادم نیست غمگینیش از چی بود مادربزرگِ غمبرک زده ام لا به لای حرفاش گفت و از کل کلمه هاش همون چهار کلمه موند گوشه ی گوشم! یه غروبِ احتمالا تابستونی که توی حیاط نشسته بودیم و به خورشیدی که هی سردتر می شد و هی رنگش تند و تیز خیره بودیم که هنوز بوی حیاط مادربزرگه مونده گوشه ی بینی ام. یه بوی تیز خوش آیند. مثل نون محلی هایی که می پخت. اونوقت ها مادربزرگه دستش نشکسته
وقتی مدام خودارضایی می‌کنی یعنی در حالِ سخن گفتنِ مدام با
خویشتنی، و این خویشتن‌گرایی، سمی است خطرناک که آدم را بیشتر و بیشتر
به درون سوق می‌دهد.درونی که در آن هیچ چیز نیست. مثلِ یک جعبه‌ی
توخالی که صرفِ بسته بودنش جذاب است و تو راجع به محتوای آن خیالبافی
می‌کنی و شطحیات می‌گویی.
شطح یعنی سخنِ از خالی به خالی. و خالی‌های جهان چه جذاب است.
درون‌نگری،
ختم به مالیخولیا می‌شود و سودا و هوس، هوس‌های مارگونه‌ی سبزپیکر،
هوس‌های پیچک‌طور
دهم اردیبهشت / ساعت هشت و نیم غروب
 
بیمارستان قدس اراک /
چهل روز از بهار میرفت...........................
زنی آبستن درد است و حامل یک جهان در شکم
و منتظر.....
برای ارتقا به مقام مادری.
اندکی بعد...
 زن آرام شد و صدای کودکی ضعیف حرمت سکوت را به بازی گرفت
یاد ندارم گریه اش از سر حسرت حضور بود یا شوق طلوع
اما امروز چهل سال پس از آن حادثه!
که عده ای از روی وظیفه و اندکی از روی محبت تهنیتش می گویند....
می بیند که خورشیدِ هر روزش از غرب به شرق غروب می کند.
بهتر شدن دنیای
پشت شیشه برف میبارد پشت شیشه برف میبارد در سکوت سینه ام دستی دانه‌ی اندوه میکارد مو سپید آخر شدی ای برف تا سرانجامم چنین دیدی در دلم باریدی ای افسوسبر سر گورم نباریدی چون نهالی سست میلرزد روحم از سرمای تنهایی میخزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهایی دیگرم گرمی نمی بخشی عشق ای خورشید یخ بسته سینه ام صحرای نومیدیست خسته ام ‚ از عشق هم خسته غنچه شوق تو هم خشکید شعر ای شیطان افسونکار عاقبت زین خواب درد آلود جان من بیدار شد بیدار بعد از او بر هر چه رو
مدام در حال شیطنت است و یک‌جا بند نمی‌شود، رفتارهای او و لجبازی‌هایش دیوانه‌تان می‌کند، در ‌مهمانی هم‌ از دست لجبازی‌ها و خرابکاری‌هایش آرام و قرار ندارید و مدام حرص می‌خورید، یکی می‌گوید باید بیشتر تنبیهش کنید و دیگری می‌‌گوید بزرگ می‌شود، خوب می‌شود و بعضی‌ها هم مهر بیش‌فعالی به او می‌زنند. اما واقعیت این است که همیشه مشکلات رفتاری بچه‌ها با گذر زمان از بین نمی‌رود و تنبیه هم نمی‌تواند باری از دوش شما بردارد. در مطلب قبل درب
پاییز سردی بود. سگهای دامنه کولکچال غذا نداشتن و دورمون پرسه میزدن. بالای دستشویی های پناهگاه چهار ایستاده بودیم تا بچه ها بیان راه بیوفتیم سمت پایین. دو ساعت مونده بود به غروب.داشت پرتقال پوست میکند و میداد به سگها. سگها نمیخوردن. شاید چون ازش میترسیدن.اعصابش خرد شده بود...- اَه ... اینا هم که پرتقال نمیخورن، برم بدم به بقیه حیوونا بخورن
یهو برگشت سمت من... : دکتر پرتقال میخوری؟! من :|پرتقالها :#سگها (|)بقیه حیوونا ://مهدی وکیل (فمنیست نیمه کروکدیل)
به سمت تو آمدم، فرمان این بود. چون به تو رسیدم فرمان دیگر شد. به زمین آمدم تا مردگی کنم، تو را دیدم زیستن آغاز شد. پیش از این نبودم، در انسان مرده بودم، تو را دیدم انسان به سوختن آغازید. ابلیس از درد نعره می‌کشید، بر دردهایش خندیدم. روح از شوق می‌گریست، در گریه رقصیدم. 
از چپ قد کشیدم، از راست بیرون شدم، در میانه نشستم. و هر بار میانه دیگر شد و هر بار بر سر هر دوراهی، انتخاب تو. هر بار تو و هر بار زندگی. نه حیوان و نه انسان، نه تاریکی نه نور، نه شرا
یکی مدام غر می‌زند و از شرایطش ناراضی‌‌ست. یکی عیب‌هایی که از چیزها و جاها، هرگز، به چشم‌ت نیامده، جلوی نگاهت می‌آورد، تا از این به بعد, آن شی یا مکان مثل قبل به نظرت کامل و خوشایند نباشد. یکی از قضاوت‌ها و کدورت‌های شخصی‌اش با آدم‌ها، همین آدم‌های نزدیک و عزیز زندگی‌ات، مدام توی گوشت می‌خواند؛ تا حال تو را هم نسبت به آنها مکدر کند. یکی جلوتر می‌رود و انتظار دارد تو هم مطابق نظر و دلخواه او، روابطت را با آدم‌ها تغییر دهی یا محدود کنی.
فرض کن یک غروب بارانی‌ست و تو تنها نشسته‌ای مثلاً
بعدش احساس می‌کنی انگار، سخت دل‌تنگ و خسته‌ای مثلاً
در هم‌آن لحظه‌ای که این احساس مثل یک ابر بی‌دلیل آن‌جاست
شده یک لحظه احتمال دهی که دلی را شکسته‌ای مثلاً؟
که دلی را شکسته‌ای و سپس، ابرهای ملامت آمده‌اند
پلک خود را هم از پشیمانی روی هم سخت بسته‌ای مثلاً
مثلاًهای مثل این هر شب، دل‌خوشی‌های کوچکم شده‌اند
در تمام ردیف‌های جهان، تو کنارم نشسته‌ای مثلاً
و دلی را که این همه تنهاست، ژ
چند ساعتی می‌شود که از من دور شده‌ای. از آغوشم که به دور نگرانی‌هایت تنگ می‌شد. از دست‌هایم که سرت را به سینه می‌فشردند. از دیدگانم که از تماشایت سیر نمی‌شدند. حالا که آرام یا شاید هم ناآرام به خواب رفته‌ای من بیدارم و به تمام شب‌ها و روزهای این چهل روز پیش رو فکر می‌کنم. به تو فکر می‌کنم که پاره جانی و از من دور افتاده‌ای. یک بار با صدایی که سراسر خشم و بغض بود گفتی که از اجبار بیزاری. از اجبار بیزاری عزیزکم و ناگزیر از من و از خانه دور شده
بسم الله الرحمن الرحیم
 
جوانی برسید به درویشی و گفت
ای بدبخت روزگار بر تو خفت
همه وقت در مسجد زار می زدی
به تکه نان خشکی گاز می زدی
به جرعه آبی راضی بوده ای
به زیر فقر قناعت کرده ای
مگر نمی دانی جوهر مرد کار است
مرد بی جوهر پست تر از حیوان است
برای چه هی ناله می کنی
شب تا صبح عبادت می کنی ؟
صوفی گفت بدبخت روزگار بر تو خفت
صبح تا غروب مدام کار می کنی
برای مال دنیا زجر می کشی
برای این دنیای فانی زحمت می کشی
شب تا صبح هم که خوابی
مثل مرده ای می مانی
تو
من آدم بحث کردن نیستم. یه راست میرم سر اصل مطلب. اگه ببینم کسی تعصبات بی جا داره و مدام به صورت غیر منطقی سعی میکنه عقایدشو ابراز کنه میزارمش کنار. نه بحثی میکنم نه حرفی میزنم چون میدونم فایده ای نداره و اون آدم کلا عملی به نام فکر کردن رو بلد نیست. من نمیگم همه باید مثل من فکر کنن. فقط میگم منطقی باید باشه. و دور از تعصب و این که بزور نخواد اعتقادشو بچپونه بهت و برات نسخه بپیچه یا مدام تکرارش کنه با صدای بلند جوری که حوصله ی ادم سر بره. خلاصه که ب
با عجله چایی نیم خورده را رها کردم و کیفم را برداشتم تا از خانه بیرون بزنم. چند دقیقه ای دیر شده بود. همین که در را باز کردم پیرمرد همسایه را دیدم که انگار جلوی ستون در سبز شده بود و پلک نمیزد. و آن طور معصوم، خیره خیره به من نگاه کردن...
بی اختیار گفتم: سلام پیرمرد، خوبی؟
گفت: سلام پسرحجی، من از دیروز بدترم. باباجونت هم که سه ماهه سینه قبرستونه.
اشک در چشمهایش حلقه زد. دستهایش شروع به لرزیدن کرد. زیر شانه هایش را گرفتم و سلانه سلانه تا ایوان خانه ک
امیر موجودی غروب عشق
دانلود موزیک ویدئو امیر موجودی بنام غروب عشق
لینک مستقیم پخش آنلاین کیفیت عالی
شعر مصطفی حکمتی موزیک جلیل دادخواه تنظیم جلیل دادخواه
Music Video Amir Mojoudi Goroobe Eshgh
 
دانلود با کیفیت عالی
Download
 
دانلود با کیفیت متوسط
Download
 
دانلود با کیفیت پایین
Download
 
 

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها