نازار دلی را که تو جانش باشی - هانی نیرو
دانلود آهنگ نازار دلی را که تو جانش باشی هانی نیرو
تصنیف نازار دلی را که تو جانش باشی
نازار دلی را که تو جانش باشی شاهرخ
دانلود آهنگ دل خون شود و تو در میانش باشی
اهنگ نازار دلی شجریان
دانلود آهنگ نازار هانی نیرو
دانلود تصنیف نازار دلی محمدرضا شجریان
دانلود آهنگ لری میلاد بیرانوند چم نازار
Download Music Lori Milad Beyranvand Cham Nazar
دانلود اهنگ لکی چم نازار از میلاد بیرانوند با متن شعر و ترانه از سایت پلی نیو موزیک
دانلود آهنگ محلی با صدای میلادبیرانوند به اسم چم نازار
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید …
متن آهنگ میلاد بیرانوند چم نازار
♬!♫●♯/♪متن بزودی …♬!♫●♯/♪
دانلود آهنگ لری میلاد بیرانوند چم نازار با لینک مستقیم
♬!♫●♯/♪متن بزودی …♬!♫●♯/♪
پیش از آنکه چشم ها مرزی برای حضور «او» پیدا کنند،
وقتی «او» با کلام و قلم خود تصویر می شد،
هر صبح، خورشید که سر بر می آورد، گویی که جانی در جانش می دمید.
گرمی روشن پرتوهای «او» به نقطه نقطه ی وجودش می تابید.
آبی که به سر و رو می زد، باران نرم بوسه های «او» بود.
پنجره را هم که می گشود، عطر شیرین «او» پیچیده در خنکای نسیم، می وزید و هوایش را تازه می کرد.
پرنده ها آیینه اش می شدند، به سرودن و پریدن و گردیدن.
از در که بیرون می زد و راهی می شد «او» ضرب
مردی ثروتمندعزرائیل نزدش آمد تا جانش را بگیردگریه و زاری کرد و مهلت خواست، اما عزرائیل نپذیرفتگفت:
همه دارایی ام را بگیر و فقط یک روز به من مهلت بده. باز هم فایده ای
نداشت. مرد گفت: پس فقط به اندازۀ نوشتن یک جمله به من وقت بده. عزرائیل
پذیرفتاو نوشت:من خواستم یک روز عمرم را 300هزار دینار بخرم، اما نفروختند.شما قدر عمرتان را بدانید، چون نه فروختنی است و نه خریدنی.
شهید علم: روایتی خواندنی از زندگی شهید رضایی نژاد که جانش را داد به بهای پیشرفت کشورش.
شهید علم : سید محمدحسین حسینی
بریده کتاب:
یک روز مهمانشان بودیم. صحبتمان گل انداخته بود که آرمیتا آمد. اورا نوازش کرد و بوسید. او را سخت در آغوش گرفته بود و میفشرد انگار میخواست آرمیتارا بخشی از وجودش کند. آرمیتا که رفت داریوش گفت :”من نمیدونم اونایی که تو حادثه ای کشته میشن چی به سر بچه هاشون میاد؟”بعد ازشهادت این جمله مدام در ذهن من تکرار میشد. آن را با یک
پیش از آنکه چشم هایش مرزی برای حضور 'او' پیدا کنند،
آن زمان که 'او' برایش تصویرى بود بافته از کلام و قلم،
هر صبح، خورشید که سر بر می آورد، گویی که او جانی در جانش می دمید.
پرتو گرم 'او' به نقطه نقطه ی وجودش می تابید.
آبی که به سر و رو می زد، باران نرم بوسه های 'او' بود و در مقابل، بوسه ها از چشم لبریزش مى بارید.
پنجره را هم که می گشود، عطر شیرین 'او' پیچیده در خنکای نسیم، می وزید و هوایش را تازه می کرد.
پرنده ها آیینه اش می شدند، به سرودن و پریدن و گر
باسمه تعالىاگر مال مسلمان مثل جانش محترم است چرا غصب؟ چرا دزدى؟اگر مواد مخدر خانمان برانداز است چرا اعتیاد؟اگر حجاب مصونیت است نه محدودیت چرا بىحجابى؟و اگر... چرا تصادف؟و کم فروشى؟و طلاق؟و ننوشتن دین و ترک عمل به بزرگترین آیه؟و
پیش از آنکه چشم هایش مرزی برای حضور 'او' پیدا کنند،
آن زمان که 'او' برایش تصویرى بود بافته از کلام و قلم،
هر صبح، خورشید که سر بر می آورد، گویی که او جانی در جانش می دمید.
پرتو گرم 'او' به نقطه نقطه ی وجودش می تابید.
آبی که به سر و رو می زد، باران نرم بوسه های 'او' بود و در مقابل، بوسه ها از چشم لبریزش مى بارید.
پنجره را هم که می گشود، عطر شیرین 'او' پیچیده در خنکای نسیم، می وزید و هوایش را تازه می کرد.
پرنده ها آیینه اش می شدند، به سرودن و پریدن و گر
پدر یعنی ستون و قلب خانه پدر یعنی رئوف و جاودانه پدر یعنی شوم قربان نامش پدر یعنی خدا در روح و جانش پدر یعنی چراغ و نورِ خانه پدر یعنی عزیز و دلبرانه پدر یعنی تپش در قلب فرزند پدر یعنی رضایتِ خداوند پدر یعنی شریک و یار مادر پدر یعنی امیدِ عشق و...
مرد رعیت چنان باولع کار میکرد که جانش خیس عرق شده بود.
انگار که وضو گرفته بود، غسل کرده بود!
+من هم امیدوارم که حال شما خوب باشد. امیدوارم که زحمت مردم ما تلف نشود. همین الان که اینها را مینویسم، در دلم آشوب است. به قول ننه انگار تو دلم رخت میشورن!
آیا چشمان تو حقیقت را به من میگوید؟ یا زندگی از ابتدا چیزی دیگر بوده است؟
بسم او ...
شده تا بهحال دیوانهای به پستتان بخورد و شما عمیقاً به فکر فرو بروید که حکمت این اتفاق چه میتواند باشد.
چند روز پیش این اتفاق برای من افتاد. با فردی برخورد کردم که بیوقفه فریاد میزد، فریادهایی که از عمق جانش بود تا صدایش را به گوشم برساند
ادامه مطلب
چند باره شنیده بودم و هر بار خیالم پر کشیده بود
چندین باره شنیده بودم و باز خندان تر و سبکتر دل را مى گرداند
از متنش که کنار رفتى
دوباره شنیدمش
اگر چه زیبا بود و خوش آهنگ،
دیگر مرا نگرداند
با تو دلنواز بود
بى تو تنها شاید گوش را نواخت
جان از تنش جدا شده بود
بر پیکر بى جانش آسمان بارید و زمین سوخت
مى سپارمش به نسیم
پیش از آنکه چشم هایش مرزی برای حضور 'او' پیدا کنند،
آن زمان که 'او' برایش تصویرى بود بافته از کلام و قلم،
هر صبح، خورشید که سر بر می آورد، گویی که او جانی در جانش می دمید.
پرتو گرم 'او' به نقطه نقطه ی وجودش می تابید.
آبی که به سر و رو می زد، باران نرم بوسه های 'او' بود و در مقابل، بوسه ها از چشم لبریزش مى بارید.
پنجره را هم که می گشود، عطر شیرین 'او' پیچیده در خنکای نسیم، می وزید و هوایش را تازه می کرد.
پرنده ها آیینه اش می شدند، به سرودن و پریدن و گ
پیش از آنکه چشم هایش مرزی برای حضور 'او' پیدا کنند،
آن زمان که 'او' برایش تصویرى بود بافته از کلام و قلم،
هر صبح، خورشید که سر بر می آورد، گویی که او جانی در جانش می دمید.
پرتو گرم 'او' به نقطه نقطه ی وجودش می تابید.
آبی که به سر و رو می زد، باران نرم بوسه های 'او' بود و در مقابل، بوسه ها از چشم لبریزش مى بارید.
پنجره را هم که می گشود، عطر شیرین 'او' پیچیده در خنکای نسیم، می وزید و هوایش را تازه می کرد.
پرنده ها آیینه اش می شدند، به سرودن و پریدن و گر
از دیارحبیب: روایتی جذاب ازشهیدی که دوبار جانش را فدای امام حسین کرد.
از دیارحبیب: سید مهدی شجاعی
معرفی:
این که میگن عشق سن و سال نمیشناسه راسته. مهم اینه که طرفت کی باشه و توقرار باشه تو این عشق چی نصیبت بشه. اگه به حرفی که زدم شک داری این کتابو بخون اگرم شک نداری بازم این کتابو بخونش تا یقین قلبی پیدا کنی.
خلاصه:
امام در کربلا یک بار شهید نمی شود. او در تک تک یاران خویش به شهادت می نشیند و هر اذن جهادی انگار تکه ای از جگر امام است که کنده میشود و ب
از الان گفته باشم
رییسی به قوه قضاییه رسید، حقش بود، نوش جانش
قالیباف به قوه مقننه رسید، حقش بود یا نبود، نوش جانش
اگر مجریه را حق لاریجانی می دانید روی من و امثال من حساب باز نکنید؛
بترسانید که اگر به علی خان رأی ندهید محسن هاشمی یا یکی مثل او می آید شما را می خورد هیچ فایده ای ندارد. همان محسن هاشمی بهتر از علی لاریجانی است؛ آدم لااقل می داند با کی طرف است.
قلب پیمبر سوخت آن وقتی که در سوخت
باید که پای این مصیبت از جگر سوخت
ریحانه ی احمد پس از او تا نوَد روز
شب ها درون بستر خود تا سحر سوخت
خورشید حیدر آتشی بر جانش افتاد
از سوز آن آتش ستاره با قمر سوخت
ذکر لبش در پشت در یا مرتضی بود
با عشق حیدر فاطمه در پشت در سوخت
مادر درون آتش نمرودیان رفت
آری ولی در گوشه ی خانه پدر سوخت
با یک لگد افتاد در بر روی زهرا
آتش به جانش شعله زد تا موی سر سوخت
دیگر نباید زد به بالش تازیانه
پروانه بی جان است در آتش اگر سوخت
«السلام علیک یا ابا عبدالله»
زیارتی برای این ایام، از زبان مولایمان
ترجمه برخی از این کلمات سوزناک
«سلام بر آن لب های خشکیده، سلام بر محاسن به خون خضاب شده، سلام بر آن
گونه خاک آلود، سلام بر آن اعضای قطعه قطعه شده، سلام بر آن دندانهای چوب
خورده، سلام بر آن سرِ بالای نیزه رفته،......
سلامِ کسی که قلبش از مصیبت جریه دار است و اشکش به یاد تو جاری است، سلامِ
کسی که دردناک و غمگین و شیفته و فروتن است، سلامِ کسی که اگر با تو در
کربلا بود با جانش در بر
آتشی در خاک غربت بود و منبوده ام در خانه امّا بی وطنرفته ام در آتش امّا زنده امامتحان پس داده ای سوزنده امیاد من آمد سیاوش بی گناهرفته در آتش و بیرون شد چو ماهاو درون آتش سوزنده رفتبا حیا وارد و از آن زنده رفتدیدم آتش بهر جانش سرد شدرد شد او ، در پشت پایش گرد شدمانده ای در خویشتن ، درمانده ، پستبار تهمت استخوانم را شکستدر میان ترس آرامش کجاست؟کنج آرامش ورای ترس هاست#احمد_یزدانی
❆ حسن(ع):نام حسن پر از فیض خداستحسن در مـذهـبم آب بقاستاینکه گویم نه غلو باشد، نهدل ما در به درِ مجتبی است ❆ خون حسین(ع):«مابینِ زمین و آسمان می خواند»سجاد به تب و چشمِ گریان می خواندای خلقِ خدا خون حسین می جوشدزینب چه حزین برادر جان، می خواند. ❆ لاله ها:سلام اللهَ بر هر چشمی که تر شد! بر آن یادی که با حسین به سر شد!ز داغ لاله های طه و یاسیندلش غمگین و جانش شعله ور شد! #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#دوبیتی_مذهبی
جادوگرها و شاهدختها در مدرسهی دخترها مستقر شدهاند و زندگی بدون شاهزادهها را در پیش گرفتهاند، درحالیکه تدروس و پسرهای دیگر در قلعهی قدیمی شرورها جمع شدهاند. بین دو مدرسه، جنگی در حال شکل گرفتن است ولی آیا آگاتا و سوفی میتوانند صلح را دوباره برگردانند؟ آیا سوفی میتواند وقتی تدروس قصد جانش را دارد، خوشقلب بماند؟ قلب آگاتا متعلق به کیست؟... بهترین دوستش یا شاهزادهاش؟
بالاخره که باید راه دلجویی کردن از تو رو پیدا کنم.هر چقدر هم که دلخوریت از من عمیق باشه و هرچقدر ادای بی خیالی رو دربیارم تو بخشی از منی. به من برگرد...سخت گیر نباش و راه رو برای آشتی باز بگذار. من رو برای خودت مرور کن؛ منی که برای سی سالگیت از غصه ی پیرشدنت ساعتها گریه کردم و برات نامه نوشتم... اصلا مهم نیست حق با کی هست. ببین قهر روش خوبی برای ادمی که خونواده ش تکه های جانش هستن نیست. من هنوز فاطمه ام؛ هنوز و همیشه اما عمر همیشگی نیست. چرا به دلتنگی
با مرگ سه نفر در کوه اورست، شمار کوهنوردانی که ظرف یک هفته در این کوه درگذشتند به هفت نفر رسید. این تعداد از مجموع کسانی که سال گذشته در اورست کشته شدند بیشتر است.
در سال جاری، ازدحام کوهنوردان در نزدیکی قله اورست بیسابقه بوده است و این سه نفر روز پنجشنبه و در حال بازگشت از قله به دلیل خستگی در میانه این ازدحام جانشان را از دست دادند. به گفته یکی از هماهنگکنندههای محلی، یکی از سه کوهنوردی که جانش را از دست داده، ۱۲ ساعت در ازدحام جمعیت گیر
از یک جایی به بعد شیفته حنیف شدم. هی نگاهش کردم و بغض کردم. هی محو چاوش خواهیاش شدم و حسرت خوردم. از یک جایی به بعد، برادر جان برای من شد روضه مصور. هی کاش و آه شدم وقت شنیدن «چشم» حنیف به هر چه برادر جانش میخواست. این حجم دل سپردگی، این عمق از خاطر کسی را خواستن، کاش ما داشتیم برای امام زمان. کاش قد حنیف بشوم در دلدادگی، که هر چه تو بخواهی... که فقط نگاهم کن...که دنیا نباشد اگر تو نباشی... که لب تر کن فقط... کاش حنیف باشیم برای امام زمان...یار تنوری.
این عکس را امشب، در اولین روز آغاز تبلیغات مجلس در میدان اطلسی #یزد گرفتم. تصویری از ضجهی مردمی زجر دیده. از آن خط کج و معوج مشخص است نویسنده از کدام طبقه اجتماعی است. کسی که این ضجه را با جانش نوشته. حس نوشتهای را میدهد که یک زندانی با خون خویش بر دیوار زندان نوشته باشد. جای چنگ زدنهای این جسم نیمهجان کنار نوشته خویش بر این دیوار زندان پیداست. چقدر همین عبارت حرف دارد. او از همه بریده. برایش هیچ کس مهم نیست. هیچ آرمانی نمیخواهد. او میگوید:
اولین صبح بیست و سه سالگی شبیه یک ساحل مه گرفته بود... شبیه یک قایق کاغذی کوچک که بر فراز سنگی بزرگ در اسکله اینپا و آنپا میکرد... شبیه یک میز فلزی در مغازهی آش فروشیِ آن سر شهر که بوی پیاز داغ مانده به جانش تنیده بود... شبیه آدامس سبز نعنایی پاخورده و چسبیده به آسفالت خیابان... شبیه چرت عصرانهی یک جاشو در قُمارهی لنجی بر آبهای دور... شبیه کلاغهای پیرِ سرمازدهی روی سیم های تلفن که بیصدا به توقف اتوبوسهای شهرداری نگاه میکردند... ا
باسمه تعالیخاندان پیامبر اسلامعبداللهغزل۲کرد جد مصطفی ، عهد و قراری با خداگر دهی ما را پسر، از ده کنم یک را فدامی کنم قربانی یزدان، تنی از ده نفرگر شوم من صاحب اولاد ، ای ما را شفانذر جد مصطفی گردد محقق سوی حقصاحب فرزند می گردد،به اذن حق ورامی زند قرعه کدامین دلبرش گردد هلاکمی شود قرعه به نام باب و جان مصطفیباب احمد می شود نامش برون نه مرتبهبار آخر قرعه بر اشتر فتد در ماجراچون که عبدالله باشد، صاحب عز و مقاممی شود صد اشتری قربانی و جانش رهاس
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
دریافت
هر چی بیشتر میگذره، ییشتر به این میرسم که در زندگی اش و در قلبش هیچ اثری از من را نگه نداشته است. دلم را خوش کنم به امید واهی و خیال های بی اساس که چه! تا چه موقع؟
دریغا که نیست نشانی از من..
سوالم اینست که به کدام عهد نانوشته ای ماندم. بخاطر هیچ که آدم نمیماند.. خب باید بالاخره باور کنم که هیچ نمانده است از من در قلب و جانش. سوگواری و اندوه من از این است که روزی هیچ اثری از او در من هم نمانده باشد.. و قاطعانه تمام شده باشد.. که در آنصورت.. هیچ
نخست باید از او میپرسیدم که چگونه به اینجا رسیده و سپس میبایست کشف میکردم که چه چیز یا چیزهایی او را از بیش از این پیش رفتن در این مسیر بازداشته است. اما همه "باید"ها را در دالانهای بیتوجهی ذهنم رها ساختم و تنها اندیشیدم اکنون که به این نقطه رسیده است، چگونه جانش را از او بستانم و دچار مرگش کنم. سرنوشت او چنان در دستان من جای گرفته بود، که گویی گردنش را میان دو دستم میفشردم و او، هر آن که میگذشت، به بازگشت به هیچ، نزدیکتر میشد.
این روزها بهای زندگی عجیب و غریب شده .
برای دولت زندگی عدد شده .
برای اونی که تا دیروز قصد خودکشی داشت شده نعمت .
برای اونی که زندگی بهای بالایی داشت بی ارزش شده .
این قطره ها شاید قطرات آخر باشه . مزه مزه کنان و با سرخوشی نوش جانش کنیم .
هر چی میگذره خبرهای جدیدی حاکی از حمله به سایر ارگان های بدن شنیده میشه .
مرگ در افراد بی علامت زیاد شده .
سکته مغزی در افراد 30 تا 50 سال در نیویورک 7 برابر شده.
خلاصه با بد دشمنی سر و کار داریم . موذی و غیرقابل پ
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
نوشته بود شبکه من و تو ضد انقلاب است
باید میگفت ضد و جمهوری اسلامی است
نوشته بود جناح محمدعلی کارشناس شبکه من و تو جانش را برای سردار سلیمانی میدهد
وظیفه اش. را انجام میدهد چیز مهمی نیست
سؤال من اینجاست کسی که خودش را فدایی سلیمانی میداند در شبکه من و تو چه میکند؟چرا باید این شبکه را به رسمیت بشناسد و پای درآن گذارد و باعث رونق آن شود....
این جناح محمدعلی از یک شطرنج باز باید می آموخت ک
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
نوشته بود شبکه من و تو ضد انقلاب است
باید میگفت ضد و جمهوری اسلامی است
نوشته بود نجاح محمدعلی کارشناس شبکه من و تو جانش را برای سردار سلیمانی میدهد
وظیفه اش. را انجام میدهد چیز مهمی نیست
سؤال من اینجاست کسی که خودش را فدایی سلیمانی میداند در شبکه من و تو چه میکند؟چرا باید این شبکه را به رسمیت بشناسد و پای درآن گذارد و باعث رونق آن شود....
این نجاح محمدعلی از یک شطرنج باز باید می آموخت ک
باسمه تعالیچلچراغقضاوتقصیده ۹آنچه مردم درظواهر شاهدند، گشته ملاکبا قضاوتهای بی جا، می کنند مردم هلاکسخت باشد، تا که یابی واقعیت را نخستنیت است تنها ملاک صحت اندر اصطکاک
عاشقی در گفتن و ابراز عشق و عشوه نیستاین بود یک ظاهری از عشق و عاشق شد هلاکبین ربا و بیع را، داد و ستد باشد عملظاهر یکسان، کجا دارند معنی اشتراکآنچه می بینی، نمی باشد ملاکی در قضامستند باید سخن گفت و مکن مرده خوراکگر کسی ساکت بود، هر گز مگو نالایق استمی نمایاند خودش ر
بسم الله الرحمن الرحیم
از خواب بیدار میشوم عجیب دلتنگم، دلتنگ حرم رویایی ام دلتنگ ایوان طلای زیبای بابا علی...
گوشی ام را برمیدارم مدح پدر را میگذارم دلم جلا میابد
دلم خبرم میدهد بین این عید بزرگ و این دلتنگی ارتباطیست
میرورم مفاتیح را برمیدارم تا نگاهی به اعمال این روز بزرگ بیندازم
میبینم از اعمال امروز زیارت باباست اشک شوق در چشمانم حلقه میزند آخر باباعلی،جان پیامبر است جای تعجب ندارد روز مبعثش بروی و جانش را زیارت کنی
اللهم اجعل محیای
زنی که توسط برادرانش شکنجه و سپس در یک قبرستانی زنده به گور شده بود توانست با بیرون آمدن از قبر جانش را نجات دهد.
زن میانسال اکراینی که در یک قبر زنده به گور شده بود با خوش شانسی از این حادثه جان سالم بدر برد. " نینا رُدچِنکو " ۵۷ ساله که توسط دو برادر ۲۷ و ۳۰ ساله اش مورد شکنجه
ادامه مطلب
به نام نامی الله
رمان شاهزاده زمینی
مقدمه:
در دنیای خیال، سرنوشت تقدیر جوانی را با خیالانگیزترین موارد گره میزند. گره زدنی
که ممکن است به بهای گرفتن جانش تمام شود؛ رازهایی برایش یک به یک آشکار
میشود که نظیرش را حتی در خواب هم هرگز نخواهد دید.
آری دنیای خیال همیشه و همهجا با ناممکنهایی همراه و همقدم است که از باور هر
انسانی به دور است و تنها در محدوده وجودی خودش میتوان به باورها رنگ حقیقت
پاشید.
ادامه مطلب
مدت مدیدی هست که زمین ناخوش وافسرده ست بلا ومصیبت تا خرخره جانش را گرفته است زمین رنجور من ،پناه دستان اسمانش را از دست داده است ودیوانه وار در تلاش است شمایل تلخ خاطره را از چشمان تر اسمان پاک کند. به راستی چه تحملی دارد زمین ،که با درک به جامانده ی چند قاب عکس ولنگه کفشی وپژواک خنده ی یک کودک هنوز که هنوز است مرهم دل داغدار ادمیان است . تلخ است باور حادثه ای که در بطن قصه ام می دود وسخت است باور این که اسمان ما تکه ای از قلب سپید خود را از دست
زیباترین زن اینستاگرام درگذشت. به گزارش چفچفک زیباترین زن اینستاگرام پس از 6 سال مبارزه با سرطان جانش را از دست داد. ملکه زیبایی صربستان در اثر سرطان درگذشت! او 27 سال بیشتر نداشت که به سرطان مبتلا شد و پس از 6 سال مبارزه با این بیماری در 33 سالگی درگذشت.
دیانا میلویکوویچ که بلاگر مشهور، برنده کانکور ملکه زیبائی 2009 صربستان و ملکه زیبائی اروپا-2014 بود پس از شش سال مقابله با سرطان جانش را از دست داد.
گفته می شود، زمان که دیانا 27 سال داشت، به مرض سرط
اولش که این پست رو دیدم یاد «سه احمق» افتادم، و شاید بیشترین دلیل زنده ماندن بشریت، پدر و مادر.
نصفشبی نه سر خود را درد بیاورم نه شما را، برویم سر اصل مطلب. سر مطلبی که کیارستمی به خاطر آن یک مشت جایزه برد که نوش جانش.
ادامه مطلب
حسین بن علی فرمانده ای است که همه مرزها را شکسته است. در مغناطیس عشق حسین، زمان و مکان و نژاد و زبان رنگ میبازد و طنین فریاد او در بیکران جهان و در گوش زمان می پیچد. هیچ کس نیست که در جان خود به آزمون کربلا مبتلا نشود. کل نفس ذائقة الموت هر نفسی چشنده مرگ است مگر آن که ذره ی وجودش در ملکوت روح حسین فانی و قطره ی جانش در اقیانوس حیات او حل شده باشد.
راه کوفه از کربلا می گذرد. هر که میخواهد دولت سلیمانی را در پایتخت جهان نظاره کند باید رزم کربلا کر
ور گویمت که #ماهی مه بر زمین نباشد
لعلست یا لبانت قندست یا دهانت
تا در برت نگیرم نیکم یقین نباشد
گر هر که در جهان را شاید که خون بریزی
با یار مهربانت باید که کین نباشد
عشقش حرام بادا بر یار سروبالا
تردامنی که جانش در آستین نباشد
سعدی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
نفرین و لعنت حربه ی مؤمنی است که قدرت ظاهری برای غلبه بر دشمن ندارد. این است که چون دستش بر دشمن غالب نیست، با روح و جانش از او اظهار تنفر می کند، و به خدا و پیامبر و مولایش اعلام میکند که من از آنان بیزارم!
+ صدایت می زنم، سلامت می دهم، دعایت می کنم - محمدباقر انصاری
جونیور براندائو که به دلیل ناکامی در ارائۀ نمایش موفق از سوی هواداران پرسپولیس به شدت زیر بار انتقادات قرار گرفته بود، از سوی علی علیپور به شدت مورد حمایت قرار گرفت.
علیپور در واکنش به دریافت دستمزد سنگین جونیور اعلام داشت: نوش جانش، او لیاقت این دستمزد را دارد و باید چنین دستمزدی را داشته باشد، به کسی ارتباط ندارد او چقدر درآمد دارد، او هم تلاش زیادی میکند و بخشی از تیم ماست.
این شب مانند شب چهارم میان چند شهید کربلا مشترک است. شب پنجم به حبیب بنمظاهر و حضرت عبدالله بن حسن کودک هشت ساله امام مجتبی (ع) نیز منسوب است. عبدالله(ع) در شمار آخرین شهیدانی بود که پیش از شهادت امام حسین(ع) در ظهر عاشورا به شهادت رسید.
زهیر، الگوی عاشقی کربلاست. او تا چند روز پیش، از دیدار حسین(ع) هراس داشت، اما پس از آن که به خیمه امام گام نهاد، هراسش به عشقی جاودانه بدل شد. بارقه نگاه حسین(ع) چنان در جانش اثر کرده بود که از همه هستی خود گذشت و ا
باسمه تعالیخاندان پیامبر اسلامعبداللهغزل۲
کرد جد مصطفی ، عهد و قراری با خداگر دهی ما را پسر، از ده کنم یک را فدا
می کنم قربانی یزدان، تنی از ده نفرگر شوم من صاحب اولاد ، ای ما را شفا
نذر جد مصطفی گردد محقق سوی حقصاحب فرزند می گردد،به اذن حق ورا
می زند قرعه کدامین دلبرش گردد هلاکمی شود قرعه به نام باب و جان مصطفی
باب احمد می شود نامش برون نه مرتبهبار آخر قرعه بر اشتر فتد ، در ماجرا
چون که عبدالله باشد، صاحب عز و مقاممی شود صد اشتری قربانی و جان
مرا داخل کلاسی هُل داد و با اضطرابی که به جانش افتاده بود، دستور داد :«تا سر و صداها نخوابیده، بیرون نیا!» و خودش به سرعت رفت.
قرار ما بر #اعتراض بود، نه این شکل از #اغتشاشات! اصلاً شیشه های دانشگاه و تجهیزات آزمایشگاه کجای ماجرای #تقلب بودند؟ چرا داشتند همه چیز را خراب می کردند؟ هم دانشگاه و هم مسیر #مبارزه را؟
ادامه داستان در ادامه مطلب...
متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی تقدیم حضورتان
https://eitaa.com/dastanhaye_mamnooe
https://sapp.ir/dastanhaye_mamnooe
https:
حسین بن علی فرمانده ای است که همه مرزها را شکسته است. در مغناطیس عشق حسین، زمان و مکان و نژاد و زبان رنگ میبازد و طنین فریاد او در بیکران جهان و در گوش زمان می پیچد. هیچ کس نیست که در جان خود به آزمون کربلا مبتلا نشود. کل نفس ذائقة الموت هر نفسی چشنده مرگ است مگر آن که ذره ی وجودش در ملکوت روح حسین فانی و قطره ی جانش در اقیانوس حیات او حل شده باشد.
راه کوفه از کربلا می گذرد. هر که میخواهد دولت سلیمانی را در پایتخت جهان نظاره کند باید رزم کربلا کر
مهدورالدم در برابر محقون الدم قرار می گیرد و منظور کسی است که جانش محترم نبوده و می توان او را کشت. مهدورالدم به دو نوع تقسیم می شود:
۱-غیر معصوم عارضی انسانی است که جانش فقط در برابر افراد خاصی محترم نیست. مثلاً قانون مجازات کشتن شخص محکوم به قصاص را بدون اذن ولی دم، موجب تحقق قتلی دانسته است که خود موجب قصاص می باشد. ۲-غیر معصوم بالاصل کسی که خونش نسبت به همه مباح می باشد. مانند سب النبی که نسبت به هر شنوندهای، مهدورالدم محسوب می شود.
در قانو
بسم الله الرحمن الرحیم
از خواب بیدار میشوم عجیب دلتنگم، دلتنگ حرم رویایی ام دلتنگ ایوان طلای زیبای بابا علی...
گوشی ام را برمیدارم مدح پدر را میگذارم دلم جلا میابد
دلم خبرم میدهد بین این عید بزرگ و این دلتنگی ارتباطیست
میرورم مفاتیح را برمیدارم تا نگاهی به اعمال این روز بزرگ بیندازم
میبینم از اعمال امروز زیارت باباست اشک شوق در چشمانم حلقه میزند آخر باباعلی،جان پیامبر است جای تعجب ندارد روز مبعثش بروی و جانش را زیارت کنی
اللهم اجعل محیای
کتاب اناربانوی من
نویسنده: عاطفه خزلی
دلش، ذهنش، تمام روح و تنش آرامش میخواست
و آرامش فقط در آغوش یک نفر خلاصه میشد.
کسی که به اندازهی تمام عالم دوستش داشت. نه!
فقط دوست داشتن ساده و از سر نیاز نبود.
فقط عادت خواستن و خواسته شدن نبود!
یک حس لعنتی عاشقانه و عارفانه این میان بود
که هر دو را به هم وصل میکرد.
وقتی به کسی ایمان بیاوری، وقتی شب و روز در فکر او باشی،
وقتی تمام جسمش با تو یکی شود، میشود همین حس لعنتی! سپیده میخواست دوباره و هز
از شراب عشق نوشید.تلخ بود اما مست شد.تن داد، به عشق.
پس از آن، هر بار که مرور میکرد، تلخی را به یاد نمی آورد اما مستی را چرا.نه فقط در یاد، که در تک تک سلول هاش جریان پیدا میکرد.مستی را میگویم.اما شراب حرام بود، ممنوع بود.و او میدانست.مست میشد و توبه میکرد و دوباره مست میشد و دوباره توبه میکرد.
و این تکرار ادامه داشت.تا آن که...
نمیدانم.
پایان قصه را نمیدانم.
*منزوی ِ جان
+به روایت ِ آن چه در خواب نوشتم، با اندکی تغییر به جهت آن که حافظه یاری نمی
دانلود سری the grisha
این اولین سری لی باردگو هست که ماجراش قبل ماجرای شش کلاغ اتفاق میفته و شخصیت هایی مثل نیکولای شخصیت های اصلیشن.
خلاصه
آلینا استارکو یک یتیم سرباز است که میداند جانش ارزش چندانی ندارد و هر لحظه ممکن است در جنگ جانش را از دست بدهد. ولی وقتی به گروه او حمله می شود، الینا جادویی خوابیده را ازاد می کند که از ان خبری نداشت.
حال الینا به دنیایی از اصالت و دربار وارد می شود و با بقیه گریشا ها شروع به تمرین می کند و با دارکلینگ،رهبر لشک
در چشم خستهام خواب ارچه آرزوستخفتن چه باشدم در جلوهگاه دوست بلوای اندرون رخصت نمیدهدبیدار مردمک از مردمان اوست قلبم که دیرگاه بیواژه میتپیدچون شهد او چشید دائم به گفتگوست این کیست جامهام صد گونه میدردهر گونه میرود فارغ ز جستجوست از آب دیدهام شرمی چه بایدمچون خود حضور او ناموس آبروست از جام کهنهاش نوشم به هر دمینقشش چو بادهای، جانش یکی سبوست خنجر کشد مرا فارغ شوم ز خویشاین گونه یار هم، این گونه هم عدوست در پیش چشم او ا
این منم در شب، گمشده ای در این خروار خروار سیاهی که در پی گمشدهایست در این خروار خروار سیاهی؛ افسوس اما تو پلک بسته. اگر میدانستی درخشش چشمانت در آسمان زندگیام خورشید را بیقرار میکند، ماه را پشت ابر ها پنهان میکند، اگر میدانستی عسلی چشمانت جهان را شیرین میکند..آخ اگر میدانستی خواب برایت معنی نداشت.
میجنگم در این خروار خروار سیاهی تا پیدا کنم فروغی که اگر نباشد آسمانم تاریک، زندگی ام کور و جهانم تلخ میشود. اگر باور کنی چشما
پیرمرد خمیده و آرامی بود.توی مترو دستگیره های دو هزار تومانی می فروخت. زن عصبانی و خسته وارد واگن شد و به پیرمرد گفت:
جمع کن این بساطت را با این چرخکت هی این وسط راه می روی و گدایی میکنی.
نگاه پیرمرد با کف پوش های کف واگن گره خورد و صدای شکستنش را از توی نگاهش شنیدم.
دختر جوانی گفت: پدر جان کار شما حلال هست و جای پدربزرگ ما هستید و افتخار دارد کسب حلال
بقیه مسافرها انگار منتظر یک تکان بودند و سراغ دستگیره های پیرمرد رفتند.پیرمرد انگار جان تازه ای
نازک آرای تن ساقه گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم میشکند....
چنین موقعیت نیمایی، بارها در زندگی من، و مطمئنا خیلی های دیگه پیش اومده. وقتی برای چیزی زحمت میکشی و اونطور که باید و شاید اصطلاحاً گل نمیکنه و به ثمر نمیشینه یا اونطور که شایسته اش هست دیده نمیشه، درک نمیشه یا پاداش شایسته اش رو دریافت نمیکنه...
و تازه این خوبه. گاهی وقتها دقیقاً برعکس میشه و فهمیده نمیشه و بد فهمیده میشه و نابود میشه و باهاش مقابله میشه و در هم می
باسمه تعالیوقایع قبل عاشورامسلم ابن عقیلغزل۱در پی صد ها پیام و دعوت از شخص اماممی رود مسلم به کوفه، می دهد حضرت پیاماکثر مردم کنند بیعت با مسلم نخستاو بگیرد عهد و پیمان کثیری از عظاممردمان مشتاق دیدار امام و مقتداجملگی راغب به پیمانی مجدد با اماملیک با نصب عبید الله، مردم در هراس
می کند سرکوب یاران ولی اندر قیامکرد مسلم در ره محبوب جانش را فدااز برای حفظ دین آورده شمشیر از نیاماو شباهت بر پیمبر داشت در روی و جبینبین فرزندان بابش او رشید ا
ساعت دو و بیست دقیقهی صبح است. زن به پشت خوابیده است روی زمین. دستهایش را زیر سرش به هم قلاب کرده. آسوده از لذت و رخوت و رنج و ملالی چند ساعته، شاید هم چند ساله. صدای خر خری آرام از تخت گوشهی اتاق به گوش میرسد. امیدوار است که سرمای سرامیکها کمی گرمای آتشی را که به جانش افتاده خنک کند. خنک نمیکند. بدنش اما به لرزه افتاده. دندانهایش به هم میخورند. دردی مبهم در تمام بدنش حس میکند. خیره است به سقف. آن جمله فوئنتس در کنستانسیا که «تعلقی که
#دکتر منظم
هرکه فهمید که تنهاترین عاشق خداست شتاب کرد تا عاشقترین معشوق باشد...
هیچ عشقی بالاتر از عشق به خدا نیست...
این را ابراهیم ثابت کرد...
ابراهیم سر اسماعیل را نبرید....
ابراهیم دل از اسماعیل برید...
از هر چه غیر خدا دل برید...
و اسماعیل گفت پدر سر را ببر ...
برای خدا دل را ببر...
اسماعیل جانش را از فرمان خدا بالاتر یافت...
چون اسماعیل هم عاشق خدا بود...
جانش را برای عشقش در دستان پدرش گذاشت...
این است عشق خالص
و بنده مخلص خدا ابراهیم خلیل الله... و ا
... همچنین روح این ۱۴ نفر همان شعاع نوری است که یک سرش در عالم طبیعت و سر دیگرش در ذات خداست . حال اگر کسی خواست به خدا برسد باید وارد شعاع و روحانیّت و نورانیّت این ها شود تا جانش روشن و نورانی و گرم شود و در نتیجه صعود بکند و بالا برود و بدون ورود به نورانیّت و روحانیّت این انسانها محال است که کسی به خدا برسد . آن گاه این ورود به درون روحانیّت ۱۴ معصوم را ، ولایت میگویند . بنابراین ولایت عبارت است از اتّحاد روحانی شخص سالک با روح یکی از این اولیاء
به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان بر افروخت
ز فضلش هردو عالم ، گشت روشن
ز فیضش خاک آدم ، گشت گلشن
جهان، جمله،فروغ نور حق،دان
حق اندر وی ز پیدایی است پنهان
خرد را نیست تاب نور آن روی
برو از بهر او، چشم دگر جوی
در او هرچه بگفتند از کم و بیش
نشانی داده اند از دیده خویش
به نزد آن که جانش در تجلی است
همه عالم، کتاب حق تعالی است
هر وقت به مشکلی برمی خوریم فکر می کنیم بدتر از این دیگر نیست. بدتر از این دیگه نمیشه، اولین جمله ای که به ذهنمون میاد! این فقط تا زمانی ترند می مونه که مشکل بعدی پیش بیاد و هیکلش از توی تاریکی زندگی عام بشری به روشنایی زندگی خصوصی ما وارد بشه.
مثل هیولایی شاخ و دم دار با توجه ما بزرگ و بزرگتر میشه و هر چه عقب نشینی کنیم او پیشتر می آید تا زمانی که یه وجب جا بیشتر برایمان باقی نمی ماند و او بیشتر حجم زندگی مان را پر می کند. اینجاست که باید تصمیم گر
رمان پسر حاجی یک رمان عاشقانه و مذهبی به قلم پریا قاسمی میباشد. شما میتوانید جهت دانلود رمان پسر حاجی با لینک مستقیم و فرمت pdf به صورت رایگان از وبسایت هیلتن استفاده کنید.
خلاصه و دانلود رمان پسر حاجی
داستان در رابطه با پسری به نام محراب، دردانه ی حاج بابا جانش است که میان خواسته ها و عقایدش دچار اشتباهاتی میشود و راهی جز ریاکاری را نمیتواند انتخاب کند. سمت و سوی دیگر قصه، داستان دختری موفق با یک زندگی آرام است که بر پایه ی قوانینی نا نوشته
دردلم عشق ولایت دیده راتر میکند/آسمان بندگی راهم مسخرمیکند/نردبان وصل ایزد این ولای اهل بیت/محفل بانام اورا هم معطر میکند/دردفاع از ولایت ماهمه عمار او/یادمان فاطمی را عشق کوثر میکند/کربلاهرلحظه آن در ولایت محوری است/دررهش شش ماهه ای راباز پرپرمیکند/بهرایران یک خمینی داده است آماده باش/نقشه های دشمنان راشیعه ابترمیکند/راه اوراهرشهیدی میرودبهرخدا/جانفشانی خون خودرا بهررهبر میکند/گریه ازشوق وصالش حس وحال مومنین/گام دوم آسمان را پر ز اختر
این روزها حتی نسبت به آدم های بزرگتر از خودم هم حس مادری دارم. مثلا همین امروز که پست وبلاگ آسیاب را می خواندم، دلم حس مادری را داشت که فرزندش را گذاشته توی دنیا و رفته پی ادامه ی مسیر جاودانگی اش. می خواستم به فرزندم بگویم، آرام باش فرزندم، با قوت ادامه بده، عشق جاری شده بین ما تنها شمه ای از عشق بی کران خدا به مابوده و هست.
به تو از این جهت که مادری عاشقانه همه جوانب جسم و جانت را در آغوش پر مهر پرورانده تا قد و قواره ات از هیکل زنانه ی او درشت
رمان پسر حاجی یک رمان عاشقانه و مذهبی به قلم پریا قاسمی میباشد. شما میتوانید جهت دانلود رمان پسر حاجی با لینک مستقیم و فرمت pdf به صورت رایگان از وبسایت هیلتن استفاده کنید.
خلاصه و دانلود رمان پسر حاجی
داستان در رابطه با پسری به نام محراب، دردانه ی حاج بابا جانش است که میان خواسته ها و عقایدش دچار اشتباهاتی میشود و راهی جز ریاکاری را نمیتواند انتخاب کند. سمت و سوی دیگر قصه، داستان دختری موفق با یک زندگی آرام است که بر پایه ی قوانینی نا نوشته
. روحالله تو مرام و معرفت یک بود. جوری خودش رو برای دیگران خرج میکرد که انگار خودی وجود ندارد و تمام خودش برای دیگران است! . چنین آدمی میتواند شیرینترین و با ارزشترین سرمایهاش که «جانش» است، برای نجات انسانها فدا کند. . یک بار سر موضوعی با برادرم حرف میزدیم. به او گفتم: من میدونم همه اطرافیانم اگر منافعشون تهدید بشه، من رو کنار میزارن و حاضر نیستند به خاطر من خودشون رو هزینه کنند. به جز دو نفر که واقعا با مرام هستند: «مادرم» و «روح
تو مرا میکُشی. صدها بار. گاه آدمیزاد میمیرد برای او که جانش را میگیرد. کُشندهی منی و جاندهندهی من. آن جهان دیگری که بدان پناه میبرم آن هنگام که جانم و روحم به ستوه آمده باشد، اما آن جهان دیگر که از واقعیت دردناکتر میشود. وهم منی و واقعیت من. کُشندهی منی به وقت هجوم سردرد و درماندگی. ملالت منی و سلامت من.
کشندهی منی آنگاه که پر از کلمهام و هیچ ندارم برای نوشتن و میکُشی مرا حتی آن ساعت که مینویسم. نانوشتهی منی و نوشته
نه امیدی که بر آن خوش کنم دل نه پیغامی نه پیک آشنایی نه در چشمی نگاه فتنه سازی نه آهنگ پر از موج صدایی ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت سحر گاهی زنی دامن کشان رفت پریشان مرغ ره گم کرده ای بود که زار و خسته سوی آشیان رفت کجا کس در قفایش اشک غم ریخت کجا کس با زبانش آشنا بود ندانستند این بیگانه مردم که بانگ او طنین ناله ها بود به چشمی خیره شد شاید بیابد نهانگاه امید و آرزو را دریغا آن دو چشم آتش افروز به دامان گناه افکند او را به او جز از هوس چیزی نگفتند در
" بسم رب رقیه "
گر دخترکی پیش پدر ناز کند/ گره کرب و بلای همه را باز کند
انگار رقیه(س) بر خلاف سن و سالش از همه بزرگتر بوده است.
رقیه بی تابی میکند، مینشیند، برمیخیزد و بر سر و صورت خود می کوبد و صدای پدر در جانش میپیجد....
شنیدن همین ندا، عروج رقیه را محرز میکند. درد و غم رقیه تمام شد و با سکوت او انگار خرابه آرام گرفته است.
تا امشب رقیه بود که خواب را از چشم یزیدیان گرفته بود، آغازگر راهی بود که پایانش مشقت و خفت یزیدیان است و حالا نوبت ماست...
مردهایی که دل شان برای دختر بچه ها قنج می رود را یک جور خاص دوست دارم .آن هایی که تمام گل های دخترک گل فروش را یک جا می خرند .آن هایی که آرزو دارند فرزندشان دختر باشد .آن ها عجیب خواستنی هستند ...انگار به خودشان ایمان دارند که دل هیچ دختری را نشکسته اند یا شاید هم عاشق دختری شده اند که پدرش را بیشتر از جانش دوست دارد .من این مردها را یک جور خاص دوست دارم
#راضیه_محتشمی
معنای شهید
شهید، یعنی انسانی که در راه آرمانهای معنوی کشته میشود و جان خود را - که سرمایهی اصلی هر انسانی است - برای هدف و مقصدی الهی صرف میکند و خدای متعال هم در پاسخ به این ایثار و گذشت بزرگ، حضور و یاد و فکر او را در ملّتش تداوم میبخشد و آرمان او زنده میماند. این، خاصیت کشته شدن در راه خداست. کسانی که در راه خدا کشته میشوند، زندهاند. جسم آنها زنده نیست؛ اما وجود حقیقی آنها زنده است. ۱۳۶۸/۰۵/۲۵
بیانات در دیدار فرزندان
دانلود فیلم خشم اژدها با دوبله فارسی و لینک مستقیم
نام اثر: خشم اژدها Fist of Fury
کیفیت: DVD Rip 720p –
امتیاز: 7.4/10
نوع فیلم: سینمایی
موضوع: رزمی
محصول: کشور هنگ کنگ
کارگردان: لو وی (Lo Wei)
زبان: فارسی (دوبله)
با هنرنمایی: بروس لی (bruce lee)، نورا میائو (Nora Miao)، جیمز تین (James Tien)، رابرت بیکر و با موسیقی جوزف کو
سال تولید: 1972 میلادی
مدت زمان: 93 دقیقه
خلاصه داستان: شانگهای در اشغال ژاپنی هاست و کاراته کاران ژاپنی قصد شکست و تحقیر کونگ فوکاران چینی را دارند.
می خواستم بنویسم از این روزها، و حوادثی که پی در پی چو طوفان سهمگین می آید، که می توانست به وسعت خاطرات سالیان ملّتی باشد. بنویسم از عظمت سرداری که ایران و ایرانی در چندصد سال گذشته به خود ندیده بود. او که بی آنکه لشکرکشی کند، پهنای سرزمینی چون اسکندر را با قوّت ایمان و اراده ی مردم همانجا گرفته بود. مفهوم وطن را طوری گسترانده بود که مرزها پیش او زانو می زدند. مجاهدی موزون، عارفی دل خون و سرداری سر به زیر و متواضع. تو گویی که همه عمر جانش را بدهک
آنهایی که میخواهند شاعرانه حرف بزنند، گاهی بهجای اینکه بگویند سن فلانی
اینقدر است، میگویند فلان تعداد بهار را دید یا تجربه کرد یا از سر گذرانید. این
توصیف برای آنهایی که حساسیت بهاری دارند چندان هم شاعرانه نیست؛ همارز است با
اینکه دربارهشان بگویند در فلان تعداد بهار، جانش—بهمعنای واقعی کلمه—از دماغش درآمد.
عدالتی اگر باشد، در آن دنیا، همهی آلرژیدارها را باید بیحساب به بهشت
ببرند؛ مکافات هیچ گناهی نمیتواند اینقدر زجرآو
برایم پیامی فرستاد که: «فلانی حالش خوبه؟ رو به راهه؟»
به احترام همهی عشقی که در گذشته از نزدیک شاهدش بودم، به احترام همهی محبتها، مهربانیها، خاطرهها، زندگیها، به احترام احساسی که خودم از دل و جان درکش میکنم، به احترام همهی نگرانی و شرم و محبتی که توی سؤالش بود، به احترام همهی اینها دلم نیامد بگویم فلانی، عشق سابقت، همان که یک زمانی برای هم میمردید و فکر میکردید زندگی بدون آن یکی ممکن نیست و اصلا زندگی نیست و مردگی است و ز
روز جهانی کارگر گرامی بادکارگران همواره جزو مهم ترین نیروی های کار در جهان به حساب می آمده اند. چه زمانی که کار در مزارع بود و چه در زمانی که به واسطه انقلاب صنعتی چرخ کارخانه ها روزبه روز بیشتر میچرخید. اما یک مسئله اساسی در اینجا مطرح بود و آن نیروی کار کارگر بود، تنها سرمایه ای که کارگر میتوانست بر روی آن حساب باز کند نیروی کارش بود و به عبارت دیگر فروش جانش. این نیروی کار مسئله بسیار مهمی است، در ایالت متحده آمریکا قبل از وقوع جنگ های د
بهای انسان
خودشناسی، مهم ترین عامل خوشبختی انسان در دنیا و آخرت است. بزرگان علم
اخلاق، با توجه به روایات و آموزه های دینی، از خودشناسی به عنوان
سودمندترین علوم یاد کرده و آن را نخستین مرحله در سیر و سلوک اخلاقی
برشمرده اند و همانگونه که در روایات اسلامی آمده است، خداشناسی هم از
خودشناسی آغاز می شود.
آری! کسی که خود را شناخت و ارزش و بهای این روح ملکوتی که خداوند به او
عطا نموده است را فهمید و دانست که قابلیّت آن را دارد که در مقام اشرف
مخلو
دو برادر بودن که یکی از انها 17 سال داشت و مترس نامیده شوده بود و برادر دیگری10 سال بیشتر نداشت داریس نام نهاده شده بود.
روزی برادر بزرگتر که داشت در مرزعه کار میکرد از دوستش خبر جنگی را در مرز شنید و بعد از چند روز به کمک لشکریان شتافت.او را از دشمن هیچ باک نبود و شجاعانه در برابر دشمن ایستاد که در همین راه جانش را باخت.
خبر به گوش برادر کوچک تر که رسید روز ها گریه کرد و در غم افسردگی اسیر شد ولی معتقد بود برادرش زندست.
او به خانه که می امد با نگاه
دستان خلقت باز شد آن غنچه را این ناز شدآن جهدهای تلخ را آخر چنین آواز شد
آن دشت را این روح راآن کوه را این نوح راآن خوابها مضرابهااین جامهی مجروح را
آوازهاش پرگار شدچرخید و جان را کار شدآن خفتهها را جار شدخود عاقبت بیدار شد
خاموش و بیمقدار هینبیحرف و بیافکار هینمجرای جانش باز هانپیمانه بیاطوار هین
دور فلک! پربارتر!ای یار بدخو! هارتر!ای آسمان! آوارتر!ای روح! کاری کارتر!
صوفی سویش از نا فتادزاهد سوی منها فتادخودخوانده رأیش فاش شد
نخست ، هیچ نبود . بیابان بود ، و باران بود ، و سنگ . باران ، هزاران سال بی وقفه بارید ، بیابان دشت شد ، باران رودی شد ، در طلب دریا . بی که بداند گرداگرد بیابان می چرخد بیهوده ، چرخید و ثانیه ای از سماع خود باز نماند ، بی خبر از گم کردن قبله. سنگ تنها بود ، و شبها می گریست ، به آواز بلند ، اندوه تنهاییش را . رود ، رود سرمست تن سنگ را شستشو می داد به معبد آبی اندوه گین بیابان . سنگ ، در آغوش رود خروشید و خراشید و فروکاست . قرن ها می گذشتند وسنگ می کاهید و م
با کلی وقت گذاشتن، مثل انسان عاقل مینشیند و برای رفع انگزایتی کشنده و مزمن به جای داشتن "هدف" برای زندگیاش "اهداف" تعیین میکند و تا یک مدت خیلی عالی و بدون اضطراب به راهش بدون توجه به آینده ادامه میدهد. یک پست خفنطور درمورد ابهام مینویسد و تا چند وقت همه چیز عالی است. از پاییز ۹۷ به خاطر پر باران بودن و هیجان انگیز بودن راضی است و در وصفش مینویسد و غروب ها و صبح ها ، موقع بازی ابرها و نور های صورتی و یاسی خورشید در آسمان با شوق و ذوق ع
بهای انسان
خودشناسی، مهم ترین عامل خوشبختی انسان در دنیا و آخرت است. بزرگان علم
اخلاق، با توجه به روایات و آموزه های دینی، از خودشناسی به عنوان
سودمندترین علوم یاد کرده و آن را نخستین مرحله در سیر و سلوک اخلاقی
برشمرده اند و همانگونه که در روایات اسلامی آمده است، خداشناسی هم از
خودشناسی آغاز می شود.
آری! کسی که خود را شناخت و ارزش و بهای این روح ملکوتی که خداوند به او
عطا نموده است را فهمید و دانست که قابلیّت آن را دارد که در مقام اشرف
مخلو
کامل و ایده آل
انسان کامل، انسانی است که زندگی او در تمامی ابعاد، کامل و شایسته
باشد. در اخلاق فردی، خانوادگی و اجتماعی، دستورها و آداب دین اسلام را
مدّنظر داشته باشد و فراز و نشیب های زندگی، او را دچار ضعف اخلاقی و اعمال
و رفتار ناشایست نکند. فروتنی، خوش اخلاقی، دوری از حرف های بیهوده، کسب و
کار حلال، دوری از اذیت و آزار مردم، ویژگی هایی است که امیر مؤمنان علی
علیه السلام درباره انسان کامل و ایده آل، به آنها اشاره فرمودند:
«خوشا به حال آن
بالن در کلش رویال سربازی قدرتمند و کند عاشق هدف گیری تاور ها همانند جاینت است اما برخلاف جان زیاد جاینت او کم جان است???
اما اگر جان زیادی همانند جاینت داشت نمی توانستیم جلوی اورا بگیریم پس کم بودن جان بالن هم به نفع ما است هم به ضرر ما است??
و اگر جانش زیاد بود من فکر میکنم باید اسمش را میزاشتیم ویرانگر???
خب حالا برویم سر نحوه استفاده درست از بالن این سرباز قدرتمند جان کمی دارد و با کوچک ترین آسیب از بین میرود
اما پس از سقوط بالن بمبی که در دستش
پرده تصویری چرا؟
زیرا پرده تصویری تنها عنصری است که می تواند دکوراسیون منزل را از حالت رخوت و کرختی که در جانش نفوذ کرده است، نجات دهد. این پرده هم پرده ای برای پوشاندن پنجره مانند لباسی فاخر است و هم مانند قاب عکسی زیبا.
تصاویر پرده تصویری در حد اولین تصویر ثبت شده از سیاه چاله است و می تواند برای دکوراسیونی که بوی تکرار می دهد هیجان انگیز و شگفت آور باشد چرا که فضایی را خلق می کند که تاکنون دکوراتیو منزل تجربه نکرده است.
پرده های تصویری ع
چو روزی من گذر کردم به نارستان.........ز خود بیخود شدم چون جمله مستان
تلو خورد یکی تنه زدم من.........بجستم کیست کو را عذر دهم من
چو چشمانم به اندامش بیوفتاد...... دل و دینم به یکجا رفتش از یاد
درونم حس کردم بی تابی از او.....که من دیدم فقط زیبایی از او
فریبا که شنیدم اینجا بدیدم...... قسمت خود دیدم و زودش بچیدم
گرفتم من نشاندم او را به زانو.......ظرافتش دیدم چون جسم بانو
کشیدم دست خود به روی گونه......بکردم موهایش با دست شونه
چو نفسم فطرتم را فائق امد...... دگر
محصول کشور: هند
ستارگان: Arjun Rampal, Ameesha Patel, Bobby Deol
کارگردان: Bunty Soorma
ژانر: احساسی,هیجان انگیز
امتیاز۰۹ از ۱۰
امتیاز کاربران: ۶٫۲ از ۱۰
“دورگا”زن زیبا و نابینایی است که استعداد زیادی در سفالگری دارد. او فقیر بوده و به همراه مادر بیوه اش در خانه ای ساده زندگی می کند.بر حسب اتفاق او سر راه “بابو”که جانش را نجات داد قرار میگیرد. آن دو مدتی را با هم سپری کرده و عاشق هم می شوند و …
ادامه مطلب
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ ۱۵ رجب ۹۸ حسینیه صنف لباس فروشها
آن بانویی که داشت نورش جلوه ی ربآن بانویی که بود نامش زینتِ أبآن بانویی که جلوه بخشیده به مکتبدر بستری بی سایه بان می سوخت در تبای روزگار پست، بد کردی به زینببا صبرِ زهرایی حماسه آفریدهیک زن چگونه این همه غربت چشیده؟!بی بی چه زجری بین نامحرم کشیدهدر ازدحام دشمنانش شد معذبای روزگار پست، بد کردی به زینبآن قدر بر دستش، نشانِ ریسمان دیدآن قدر داغ و روضه های بی کران دیدآ
فحش می شنید , کتک می خورد . حرف های مردم و خنده های زیر زیرکی شان تمامی نداشت. بعضی ها دلسوزی می کردند . می گفتند:آقاجان چرا زن تان را طلاق نمی دهید . این برای شما خوب نیست که هر دفعه یا پای چشم تان کبود است یا سروکله تان زخمی و آشفته است .
اما زیر بار نمی رفت . می گفت :من اگر قرار باشد به جایی برسم , به واسطه مادر زنم میرسم.
لبخند میزد و محجوبانه سرش را پایین می انداخت و می رفت...
آنروز عصر , درست وقتی که داشت از خانه بیرون می آمد , همان موقع که برگشت
محصول کشور: هند
ستارگان: Arjun Rampal, Ameesha Patel, Bobby Deol
کارگردان: Bunty Soorma
ژانر: احساسی,هیجان انگیز
امتیاز۰۹ از ۱۰
امتیاز کاربران: ۶٫۲ از ۱۰
“دورگا”زن زیبا و نابینایی است که استعداد زیادی در سفالگری دارد. او فقیر بوده و به همراه مادر بیوه اش در خانه ای ساده زندگی می کند.بر حسب اتفاق او سر راه “بابو”که جانش را نجات داد قرار میگیرد. آن دو مدتی را با هم سپری کرده و عاشق هم می شوند و …
ادامه مطلب
آدم وقتى وارد فرنگ میشود، براى خودش کوه میسازد از آمال، قداست و برابرى ها. احساس شعف علم میکند از رهایى، آزادگى و آرامش همراه آن. اصلا جورى میپندارد که آنجا گلستان است و هرجایى غیر آن دوزخ. اما این خوشى ها پایا نیست و از همان بدو ورود کم کم آفت سختى ها به جانش افتاده و برگ هایش رو یکى یکى میخشکاند. همین که به فرودگاه قدم میگذارى، پاسپورتى را در دست میگیرى که حکم یک کشور اسلامیست، همه چیز به وضوح رنگ میبازد. از نگاه ها گرفته تا لحن سوالها، از لبخ
ناخدا دیشب مُرد! پیکر بیجانش را در میان پارچهی سفیدی پیچیدیم و او را در اقیانوس رها کردیم. بعد از دو روز در تب جان داد؛ با خودمان فکر کردیم که شاید سردی آب بتواند عطش باقی مانده در پیکرش را از بین ببرد.
این آخرین سفر ناخدا بود، برای همین، طولانیترین مسیر را برای وداع با دریا انتخاب کرد و تصمیم گرفت بارِ غلات را به زنگبار ببرد.
قصد داشت وقتی برگشت، لنج را بفروشد و با پولی که از سفر عایدش شده، به زادگاهش در کشمیر برود و تا آخر عمرش در آنجا زند
هوالحکیم
... یا مردم میخواهند به بهشت بروند ( نمازشان را میخوانند ، روزه شان را میگیرند و ... تا به بهشت بروند ) ، اما بعضی از انسان ها که میخواهند بروند و به خود خدا برسند " یُرِیدُونَ وَجْهَهُ الله " .یکی از مهمترین چیزهایی که انسان را در رسیدن به خود خدا کمک میکند 《انفاق 》 هست .انفاق بسیار مسئله مهمی هست ، جهاد با مال ، جهاد عجیبی است ، خیلی وقت ها انسان حاضر است جانش را بدهد ولی مالش را ندهد ، اصلاً اگر کسی توانست بر مال غلبه کند و دلش را از مال
اسماء آب مے ریخت و دست هاے علے (ع) بہ سستے روے پیڪرِ نحیفِ طاهرہ اش بہ بهانہ ے غسل،عدوات را جستجو مے ڪرد...ڪاشانہ اش چون چشمانش ڪم نور بود و بے فروغ.خون،اشڪ مے شد و از گوشہ ے چشمانِ اطهرش چِڪہ...ّبغض ها،اشڪ ها،فریادها و عشق ها حبس شدہ بود در سینہ اش.اسما مے دید ڪہ چشمانِ دلتنگ حیدر آیات قرآن را تلاوت مے ڪنند!
_یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّآ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ...اے ڪسانے ڪہ ایمان دارید،بہ خانہ ے پیامبر
نسخه دوبله فارسی نیز افزوده شد
دانلود فیلم Crawl 2019
امتیاز : 6.2 از 10
کیفیت : Bluray 1080p
ژانر : اکشن, ترسناک, درام, هیجان انگیز
کارگردان : Alexandre Aja
ستارگان : Barry Pepper, Kaya Scodelario, Morfydd Clark, Ross Anderson
سال : 2019
کشور : آمریکا
سازندگان : Michael Rasmussen,Shawn Rasmussen
مدت زمان : 1 ساعت و 27 دقیقه
. هیلی کلر هنگام تلاش برای نجات پدرش در یک طوفان شدید ، متوجه میشود که او در یک خانه پر از آب به دام افتاده است و باید برای نجات جانش با تمساحها مبارزه کند و…
ادامه مطلب
دختر جوان اگر به خودش بود، دوست داشت در همان 20 سالگی که مادرش مُرد و او هم به خاطر کثافتکاری های پدرش از خانه بیرون آمد، عروس شود تا دیگر او را نبیند، اما نشد. یعنی خواستگار خوب نصیبش نشد! چند پسر جوان هم که به او اظهار عشق کردند، همه سوء استفاده گر از آب در آمدند و این طوری شد که تا به خود آمد، دید که 27 سال از سنش می گذرد. دختری زشتی نبود؛ اما گویی قسمتش آن بود که ازدواج عاشقانه نصیبش نشود! و از هفته قبل بود که عمه اش با آن پیشنهاد، وسوسه را به جان
شما یک مشت آدم شیکم سیرید که هر کاری و جرم و جنایتی خواستید تو این این چهل سال کردید و می کنید و هرگز مسوولیت سرتون نشده و نمی شود .
جد و آبادتون گردن کلفت و شاه بودند و این خصلت را از آنها به ارث بردید .
هیچ کس حریفتون نیست چون صاحب قدرتید .
شما از هر روشی برای سلطه استفاده می کنید .
خودتون می دونید چی کاره اید و ما با شما بحثی نداریم اما تا جایی که دستمون بر بیاد بعد از بیداری با شما مبارزه می کنیم و حقمان را که پایمال کرده و می کنید از حلقومتان بیر
روی صندلی کمی به سمتم خم شد تا فقط من صدایش را بشنوم و این حرفها روی سینهاش سنگینی میکرد که جراحت جانش را نشان چشمان خیسم داد :«بعضی شیعههای حمص رو فقط بهخاطر اینکه تو خونهشون تربت کربلا پیدا کردن، کشتن! مساجد و حسینیههای شیعه رو با هرچی قرآن و کتاب دعا بوده، آتیش زدن! خونه شیعهها رو آتیش میزنن تا از حمص آوارهشون کنن! تا حالا سی تا دختر شیعه رو...
ادامه داستان در ادامه مطلب...
متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی تقدیم حضو
با هم کار می کنیم... با هم خرج می کنیم...
مدتی است وقتی کسی ازم سوال میکنه قصد ازدواج دارین سوال بعدی شون این هست که آیا شاغل و مستقل هستید؟خواستم کمی درباره این ملاک انتخاب صحبت کنم... (اشتغال زنان و مشارکت مالی در زندگی)
آقا پسرها به نظرتون این جمله ای که " با هم کار می کنیم و خرج می کنیم" چقدر به نفع زندگی خانوادگی تون هست؟
با نگاهی به تفاوت های جسمی زن و مرد مشخص است که یک زن به اندازه یک مرد قدرت و توانایی جسمی نداره که پا به پای مرد در بیرون از خو
رکاب ۴ (آقا)
میدانم حتی یک کلمه هم از کتابی که دستش گرفته نمی فهمد و حواسش جای دیگر است. وقتی قهر میکند اینطور میشود؛ میرود یک گوشه با کتابهای عزیزتر از جانش سر و کله میزند تا بروم منت کشی. این کتابها برای من مانند رقیب عشقی اند!مطمئنم الان دارد زیرچشمی می پایدم و منتظرم است. همین غرورش را دوست دارم. غروری که نه جنس زنانه دارد نه مردانه. فقط مخصوص اوست و برای من که خوب می شناسمش، این غرور یعنی همه عاطفه و مهربانی اش. این غرور یعنی میدان را نه فقط
سلام دوستان :)
آماده شدم که برم سر کار
سوار ماشین شدم و مجبور شدم برای ورود به خیابان اصلی دنده عقب برم ...
یه دفعه دیدم " پیل تن" داره از عرض خیابان رد میشه
( پیل تن یکی از دوستان و بچه محل های خیلی خوب منه ولی خیلی لاغره و ضعیفه منم به شوخی بهش میگم پیل تن .:)
اومدم اذیتش کنم و با سرعت برم سمتش تا بترسونمش که یهو ...
بقیه ماجرا رو بصورت شعر بخونید :
نمودم زین ، چو رَخش صف شکن را
عقب راندم ، من آن اسب کهن را
چو پا روی پدال گاز بردم ...
میان راه ، دیدم "پیل تن"
به چشمانش نگاه کردم؛ دستم میلرزید. نه، نه، نمیتوانستم. آخر چرا باید یک تفنگ در دستانت باشد و مجبور باشی که آن را به سوی یک «خورشید چهر» نشانه بروی؟ آن هم زمانی که او با آن چشمان سحرانگیز به من مینگرد و تو با آن صدای مسخکننده، در گوش من زمزمه میکنی: «بیفکن طرح بیداد.» یادت هست که به تو گفتم:«نشاید که کوته شود دست صلحم.»؟ مطمئنم که به یاد داری؛ زیرا رو برگرداندی و سر تکان دادی، انگار که سرانجام تسلیم این عشق آتشین شدهای؛ این عشق آتشینی ک
روز عرفه، بعد از اذان صبح پدرت زنگ زد، لحن صداش حکایت از پدر شدنش داشت، سامی عزیزم تو به دنیا اومدی...بر خلقتت خداروشکر می کنم... و شاکرم که عمه شدم، واژه ی عمه برای من مقدسه و نمادش زنیه که برای فرزندان برادرش حاضره جانش رو فدا کنه، با شنیدن کلمه ی عمه اول به یاد حضرت زینب(س) می افتم و بعد عمه های خودم که همیشه از ته قلب دوستشون داشتم ... سامی عزیزم همیشه میتونی روی عمه ات حساب کنی، دیگران خیلی برای عمه حق زیادی قایل نیستن یعنی اونقدر که خاله تو فر
درباره این سایت