سلام
چند روز پیش در محضر آقاجانمان کتابی دیدم، جواهر البلاغه نام داشت؛ در بیان و بدیعِ لفظ عرب. کتابی است در باب نیکو نگاشتن به لغت عرب. آقاجانمان کتاب گشوده، فرمود: اینجا را بخوان!
مرحوم صاحب جواهر نبشته اند، اطالهء کلام در همه جا مذموم و نکوهیده است، الا فی صحبة المحبوب.
بعد شاهد مثال دادند که خدا موسی را فرمود: یا موسا, آن چیست که در دستت است؟ و موسی فرمود: این عصای من است که بر آن تکیه می کنم و با آن گوسفندان خویش می رانم.
آقاجانمان فرمود: در
فاطمه اى همسر شیر خدا
دُخت نبى، شافع روز جزا
اى که تو بر آلِ کسا محورى
بر سر زنهاى جهان افسرى
جان جهان نفس مسیحاى توست
نون و قلم نطق شکرخاى توست
مبدأ قانون شریعت تویى
نیّر مشکات حقیقت تویى
ادامه مطلب
سلام دوستان وبلاگی عزیزم امیدوارم حالتون خوب باشه و دی ماه رو خوب شروع کرده باشید.
حدودا یکماهی اینجا فعالیتی نداشتم نمیدونم حس میکردم باید توی خلوت خودم باشم.
اما مجدد برگشتم... من توی شبکه های مجازی مختلفی هستم تلگرام/واتساپ/اینستا و... اما خب به جز واتساپ توی هیچ شبکه ای فعالیتی ندارم و فقط مطالب شون میخونم و استفاده میکنم *دوستانی پیچ دارند دوست داشتید ادرستون کامنت کنید تا فالوتون کنم *
تنها جایی که خیلی فعالیت دارم و دوسش دارم اینجاست چو
«چند روز پیش، در محضر آقاجانمان کتابی دیدیم، جواهر البلاغة نام داشت؛ در بیان و بدیعِ لفظ عرب. کتابی است در باب نیکونگاشتن به لغت عرب. آقا جانمان کتاب گشوده، فرمود: اینجا را بخوان! مرحوم صاحب جواهر نبشته اند، اطاله ی کلام در همه جا مذموم و نکوهیده است، الا فی صحبة المحبوب. بعد، شاهد مثال دادند که خدا موسی را فرمود: یا موسا، آن چیست که در دستت است؟ و موسی فرمود: این عصای من است که بر آن تکیه می کنم و با آن گوسفندان خویش می رانم، آقا جانمان فرمود: د
++امروز پایانی شبکه های کامپیوتری داشتم. قبل از جلسه یکی از پسرهای کلاس صندلی خودش رو با من هماهنگ کرد و بهم هم گفت. یه بیست دقیقه از جلسه گذشته بود دیدم تمرکزم داره بهم میخوره و تایمم داره میره. به یه ترفندی جام عوض کردم.
بعد از جلسه واقعا احساس کردم نسبت بهم حالت تهوع داره!!!
++ارشد ثبت نام کردم. میخوام یه سال زودتر برم سر جلسه ببینم چی کاره هستم!
++یکی از چیزهایی که به شدت من رو ناراحت میکنه رفتارهای هیجانی خودم هستم. از نظر من زیاد صحبت کردن که
دیشب میم اومد داخل اتاق و هیجان زده گفت "حاجی ببین چی پیدا کردم! نوشته این نامه واسه صد سال پیشه و الان توی موزه یزد نگه داری میشه! " بعد شروع کرد با صدای بلند این نامه رو واسه من خوندن:
بسم المعطّرٌ الحبیب
تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده، زن جماعت را کارِ خانه و طبخ و رُفت و روب و وردار و بگذار نکُشد، همین بیهمدمی و فراق میکُشد. مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید، در دلمان
درباره این سایت