دیالوگ "سریال خانواده شاهانه/ خانواده کینگ"
"من به همه آرزوهام نرسیدم، اما تلاش برای رسیدن بهشون خودش لذت بخش بود"
مشکل من از اونجایی شروع میشه که یادم نمیاد آرزوهام چی بودن ....
یادم نمیاد آرزو داشتن چه شکلی بود و چه حسی داشت ...
یادم نمیاد آرزو ها از کجا پیداشون میشه و چیکارت میکنن که واسه رسیدن بهشون هر کاری میکنی ...
سلام
بله منم کنکوریم! خسته اید از سوالای کنکوری؟ از اتاق فرمان آقای نجفی اشاره میکنن دشمن خسته است، انگار من اشتباه کردم !
بهتره بریم سر اصل مطلب ...
قضیه از اون جایی شروع میشه که من صاحب آرزوها و رویاهای خیلی بزرگی از بچگی بودم و هستم، وقتی میگم از بچگی یعنی قدمت شون اونقدری هست که نشه فراموش شون کرد. همه ماها آرزو داریم، من رتبه کنکور و رشته خوب و دانشگاه خوب و ...
شمایی که این متن رو میخونید، شاید خرید خونه یا ارتقا پیدا کردن شغل، شایدم ازد
اصلا مشکلم این نیست که هواپیما هامونو می زنیم، آدم می کشیم(اشتباه انسانی) و داریم هدیگه رو به کشتن میدیم
مشکلم اینه که نمی دونم الان باید کیو نفرین کنم؟
خلبانو؟ آمریکا رو؟ ایران رو؟ یزید لعین رو؟ کیو آخه؟ تکلیفمونو روشن کنید.
تقصیر کیه؟
یکی باید تاوانشو پس بده نه؟
انشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستی به وقت نیمه شب
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند.
ادامه مطلب
که از دست این بیخوابی های شبانه راحت بشم....
این وبلاگ شده جایی که بتونم توش راحت حرفمو بزنمو هیشکی نشناسه یا حتی هیشکی نخونه که راهنماییم کنه
باید برم پیش روانپزشک ولی دوست ندارم از حالا قرص بخورم دوست دارم بااین مشکلم مقابله کنم ولی نمیتونم
فقط تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ،
تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ،
تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ،
تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ،
تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ،
تلاش ، تلاش ، ت
خدایا خودت میدونی چی میخوام...
نمیام هِی الکی همشو برات بازنویسی کنم.بیکار هم نیستم.خودت میدونی این روزها چقدر گرفتارم.حتی یه مدته فرصت نکردم به آرزوهام فکر کنم...
آرزوهام تغییری نکرده ، همون قبلیان...همونا که هیچ وقت نشد.همونا که داره از یادم میره...
خدایا ، بعضی وقتا حس می کنم میتونی ولی کاری نمی کنی...ببخش رُک حرف میزنم.من اصولا آدم رُکی نیستم.اما امشب فرق میکنه.امشب شب آرزوهاست ، پس لطفا لَج نکن باهام.انصاف نیست...
سال ۹۸ نزدیکه...همون دم تحویل
سلام
من یه آدمی هستم که همیشه فکرهای قشنگی دارم، به آینده روشن فکر میکنم، کلی آرزوهای خوب دارم اما هیج وقت به اندازه آرزوهام تلاش نکردم، همیشه تنبلی رو ترجیح دادم.
شوهرم، خانواده م و دوستام فکر میکنن من یه آدم تنبلی ام که کاری جز خوردن و خوابیدن ندارم که البته درستم هست، ۲۴ ساله هستم و از این وضعیتی که دارم واقعا خسته شدم، دلم میخواد یه تکونی به خودم بدم، رشته بدی رو توی دانشگاه خوندم که هیچ آینده و بازار کاری نداره، اضافه وزنی که روز ب
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.
سلام
من یه دختر هستم، چند ماه پیش با آقا پسری وارد آشنایی ازدواج شدیم، ایشون خیلی مصمم به ازدواج با من بودن، منو خیلی دوست دارن منم ایشون رو واقعا دوست دارم، راستش قبل ایشون اصلا قصد ازدواج نداشتم وقتی ایشون ازم خواستگاری کرد بخاطر اینکه ازشون خوشم میومد باهاشون آشنا شدم .
اگه با ایشونم ازدواج نکنم دیگه قصد ازدواج با شخص دیگه ای رو ندارم، ولی این وسط مشکلی وجود داره، مشکلم مربوط به یکی از اجزای بدنم هستش که یه جور زیبایی واسه ی خانم ها حسا
یکی بغل گوشم داره میخونه \ فکر و خیالم سرگردونه \ ... آره. فکر و خیالم سرگردونه . از سرگردونی م گفتم براش. همین چندشب پیش برگشتم بهش گفتم ببین رویاهام این نبود. خیالاتم اینا نبود. حال دلم بد بود. گریه کردم . از آرزوهام گفتم براش. گفتم کی میتونه رویاهامو برگردونه ؟ کی میتونه حال خوب م رو برگردونه ؟ بهش گفتم چند سال پیش یه بار شکستم. یه باری که دیگه هیچ وقت تکرار نشد. گذشت . گذشت تا چند سال بعدش . گفتم عیب نداره . دوباره میرم سراغش. گفتم پاشو دختر. از او
من اصلا حسم به زبان خوندن نمیره ۵۰۰ تا کلمه رو واقعا جمله بسازم؟ احساس میکنم سر کارم :((شاید عصر تر حسش اومد اما الان میخوام مقالهٔ آئورارو که اونشب نخوندمش بخونم. اولین بار ابان ۹۶ خوندمش اوووه یه قرن انگار گذشته. آئورا ، نوشتهٔ فرشید آذرنگ ، حرفه عکاس ۱۶ (حرفه هنرمند). یعنی زبانو باید قشنگ تا اخرین وقتش صبرکنم بعد بزنم تو سرم بخونم:/ اخه اینجوری نمیدونم باید چجوری بخونم مشکل اینه. هوووف آخرم همون فردا میشه. من باید خیلی بیشتر تلاش کنم میدونم ب
این روزا احساس میکنم گم میشم در خودم. توی این زندگی و لحظه هایی که میگذرونم. با این که هستم. میفهمم بودنمو اما گم میکنم مابین این هست بودنها خودم رو. نمیخوام سخت بگم. اما حال این روزها اینه. دیگه غمگین نیستم اما شادهم نیستم. یه جور خنثی ، یه جور بی حسی. بیدار میشم، صبح های زود کار میکنم استراحت میکنم بلند میشم کار میکنم فکر میکنم به برنامه هام تا شب و میخوابم. یجور حس مردگی دارم با این که فعالم. با این که توی دنیام اما گاهی اوقات انگار حس کرختی تما
سلام
من دختری ۲۴ ساله هستم، مشکلم مربوط به چند ساله پیش هست که بر اثر اتفاقی نوعی فوبیا از برقراری تماس چشمی با آقایان پیدا کردم، کم کم همین ترس از نگاه کردن باعث شد از خونه زیاد بیرون نرم و باعث شد تقریبا منزوی بشم و نوعی فوبیا یا ترس اجتماعی هم پیدا کردم.
مشکلی که وجود داره این است که دائم به مشکلم فکر میکنم حتی برخی از خواب هام هم در مورد همین موضوعه و همین موضوع کل زندگیم رو در بر گرفته، هر کاری لازم بوده کردم از پبش مشاور و روانشناس گرفته ت
واقعیتش اینه که من از به خاک سپرده شدن آرزوهام ناراحتم و این روزها مدام این قضیه جلوی چشممه و مرتبا برام سوال پیش میاد که چرا من؟!! چرا بین این همه آدم من؟!! حسرت میخورم و بعد یادم میاد حسرت اون دنیا چندیین برابره و اصلا قابلقیاس با این دنیا نیست.
گاهی نمیشود که نمی شود که نمی شود...
یکی بغل گوشم داره میخونه \ فکر و خیالم سرگردونه \ ... آره. فکر و خیالم سرگردونه . از سرگردونی م گفتم براش. همین چندشب پیش برگشتم بهش گفتم ببین رویاهام این نبود. خیالاتم اینا نبود. حال دلم بد بود. گریه کردم . از آرزوهام گفتم براش. گفتم کی میتونه رویاهامو برگردونه ؟ کی میتونه حال خوب م رو برگردونه ؟ بهش گفتم چند سال پیش یه بار شکستم. یه باری که دیگه هیچ وقت تکرار نشد. گذشت . گذشت تا چند سال بعدش . گفتم عیب نداره . دوباره میرم سراغش. گفتم پاشو دختر. از او
بنظر من آدم ها تو یه وقتایی از زندگیشون به یه نقطه های عجیبی میرسن!
اون نقطه عجیبس که انگار تمام اراده ای که تو خودشون سراغ دارن میاد رو و بوووم میتونن!
هر چی بیشتر جلو میرم و بیشتر میفهمم میبینم انگار همه چیز انرژیه!و این انرژی خواستن و تونستن چیز عجیبیه!
میدونی تو اوج سیاهی تو اوج نا امیدی یهو تموم اراده ات جمع میشه و تو کارایی رو میبینی میتونی بکنی که شاید روز قبلش کلی تلاش کرده بودی و نشده بود!
فکر میکنم بیشتر از اینکه همه چیز خواستن باشه ان
پنل آمار و وبلاگهایی رو که دنبال میکنم از صفحهی مدیریت وبلاگم حذف کردم. به خودم میآم و نور از ترکهای روی پوستم گذشته و قلبم رو روشن کرده؛ به خودم میآم و قلبم شبیه حیاط کوچک پاییز در زندانیه که اخوان حرفش رو میزد. خسته شدم از این بازی امید و ناامیدی. اون روز دفتر فیروزهای رو که آرزوهام رو مینوشتم، برداشتم و نشستم روی تاب. دفتر رو باز کردم، دونه دونه آرزوهام رو خوندم تا بلکه جون بگیرم. ولی دلم هیچ کدوم رو نمیخواست دیگه. نمیدونم؛
قبل بیست سالگی اشتباه داشتم. خیلی هم داشتم. ولی همش مثل دور تمرینی بود. اون قدری مهم نبود چون راحت میتونستم جبرانشون کنم. بزرگترین و واقعی ترین چالش زندگیم کنکور بود و شکست خوردم توش. نیوشای الان حق میده به نیوشای اون موقع. اون نیوشا هر چقدر هم اطلاعات داشت و بزرگتر از سنش بود ولی بازم نیاز داشت که یه چیزی به دنیای واقعی برش گردونه. هر چقدر هم که فکر میکرد آمادس اما آماده نبود. آماده هم نبود دوباره کنکور بده چون دوباره همون اشتباهات رو تکرار م
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
دیشب که حالم گرفته بود یادم افتاد کسیو ندارم یعنی برام بیشتر ملموس شد،
اما یه عده هنوزم هستن که موقعی که کارشون لنگ یاد من میوفتن، حالا هر کی
به یه نحوی، نمیگم آدمیم که به یاد همه هستم اما حداقل وقتیم کارم لنگه
سراغ کسی نمیرم خودم با مشکلم کنار میام...
وسط هال خونه اى دراز کشیدم که واسه منه. با همه ى کم و کاستى هاش، با همه ى عیب و ایراداش، با همون دوتا پنجره اى که دلبرى کرد، دیگه خونه ى من شده و قرار روزهامو توش سپرى کنم... الان از خستگى چشمام داره میره و اومدم فقط بنویسم که امروز یادم نره که خب البته بعیده.. این بود یکى دیگه از آرزوهام که محقق شد.
آدمایى که این مدت کنارم بودن رو محاله فراموش کنم..
خدایا شکرت
پولیش و واکس 3 اکستریم هایبریدنت سوناکس :
پودر اکسید آلومینیومی بسیار ریز باعث رفع نور Verkratzungen ، لایه های خشک شده و صاف شدن رنگ می شود.
براق عمیق و براق ، ترمیم و ترمیم شدید رنگ کارایی دارد.
مناسب برای بدنه
براق کننده، محافظت کننده، پولیش کاری،تشکیل لایهای با دوام بر روی رنگ خودرو
شناسه محصول : 202200
haniyehh bts
3:25 AM (14 hours ago)
to me
سلاممن یه سوالی دارم که خیلی ذهنمو مشغول کرده. من سوم تجربی هستم و سال بعد کنکور دارم. میدونم اگه تلاشمو بکنم پزشکی قبول میشم. اما یه مشکلی هست. من خیلی جاها شنیدم که دانشجوهای پزشکی وقتی وارد دانشگاه میشن اون چیزی که انتظارش رو داشتن رو نمیبینن. یعنی خیلی پایین تر از اونی که جامعه فکر میکنه. یعنی من شک دارم که این رشته بتونه منو به آرزوهام برسونه. من یه خصلت بدی که دارم اینه که به هیچی قانع نیستم و همه چیزو به بهترین شکل
سلام اوس کریم
احوالت خوبه!؟
نمیخوای یه نیم نگاهی به ما بندازی؟
شاید یه کوچولو دلت به رحم اومد؟!
این انصاف نیستا اوس کریم آخه قربونت برم این چه اوضاعیه
میشه بشینیم باهمدیگه دو کلوم اختلاط کنیم!
بپرسم چرا آخه؟
کی قراره به آرزوهام برسم! کی قراره برسم به آرامش و آسایش و خوشی!
اگه نمیخوای بدی که یهویی ببر پیش خودت و خلاص.........
اما اینو بدون این رسمش نیس مشتی....
دمت گرم خداجون.......
در ادامه پست قبل میخوام به مواردی اشاره کنم که کمتر تو وبلاگم در موردش نوشتم و راستش خیلی از پستهام یه جورایی غر زدن در مورد زندگی مشترک و همسرم بوده و اگه کسی ندونه فکر میکنه چه زندگی سخت و غیرقابل تحملی دارم.پس دلم میخواد این پست رو بنویسم تا به خودم یادآوری کنم که تلخی و شیرینی،سختی و آسونی با هم عجین هستن و اینکه گاهی واقعا احساس خوشبختی میکنم...
اگه بخوام منصف باشم باید بگم همسرم آدم خیلی سالمیه از خیلی جهات...
به هیچ عنوان اهل سیگار و قلیو
بهنام، خواستم بگم این کاغذهایی که از دیوار کندی رو بچسبون سر جاش!نمیدونم کسی ته دلت رو خالی کرد یا خودت بیخیال آرزوهات شدی. اگه خودت بیخیال شدی که قضیهاش جداست، باید بشینی یه بار دیگه آلبوم آرزوهات رو ورق بزنی. ولی اگه کسی ته دلت رو خالی کرد، خواستم بگم ما آدمها همینیم. یعنی به قول مهران مدیری توو برنامه خندوانه "همهمون یه اژدهای درون داریم که وقتی کسی ازمون سبقت بگیره، آتیش بارونش میکنیم"دیشب که اومدی گفتی قانون جذب میگه آر
نمیدانم حضور دوباره ات را در زندگیم به فال نیک بگیرم یا
هستی و من عجیب حس خوبی دارم
نمیدانم آیا چیزی که در ذهن دارم یک نتیجه گیری قطعی است یا نه ولی وقتی سه فرصت خوب بریدن بود ولی چیزی بریده نشد اگر این معنایش بودن نیست پس چیست
خدایا ممنون
دلم میخواهد دفعه دیگری که بخواهم بنویسم در شهر محبوبم باشم و مشکلم حل شده باشد خدایا می شود این محال را ممکن کنی جان من
امروز در نقطهی آغاز بیست سالگیم، در حالی که حال خوشی نداشتم، شب بدی رو تجربه کردهبودم و تا چندی پیش به نوزده سالگی سرشار از بحرانم فکر میکردم، به دو تا از آرزوهای زندگیم رسیدم!
آرزوهام تلفیقیاند از این پست و این پست (از خوبیهای وبلاگ داشتن :) )
سلام
من یه دختر 25 ساله ام و یه برادر دارم که 5 سال ازم بزرگتره. تو خانواده مشاجره و دعوا زیاد داشتیم که مسلما رو رفتار و اعصاب و آستانه تحمل همه افراد خانواده تاثیر گذاشته ،ولی مادر و برادرم بیشتر تحت فشار بودن، چون خیلی از بحث ها درخصوص اون ها و با شرکت اون ها بوده. یعنی بابام خیلی زیاد مامان و داداشم رو اذیت میکرد و خب این اثر گذاشته روشون دیگه. ولی خب بابام خیلی منو لوس میکرد. من واقعا از دعواها اذیت میشدم و از زجر کشیدن بقیه زجر میکشیدم. الان
شکوه از عمرم ندارم، شکو ه از آب و گلم،
مشکل است آن، که نپرسی تو گهی از مشکلم.
روح توفانی من در بحر قلبم آرمید،
مد و جذر حادثاتش بگذرد از ساحلم.
شهر من آباد هست و شهر دل آباد نه،
از خراباتی خزانبادی وزد بر منزلم.
خرمن مه در گرفت از آه سوزان دلم،
مشت خاکستر بشد این خرمن بی حاصلم.
هم طبیب و هم حبیب از درد من نادیده رفت،
هم رفیق و هم عدو همدست شد با قاتلم.
خوشدلم، از خوشگلم بار ملامتها کشم
، خوشگلا حرف خوشی گو بر مراد این دلم.
میگن:هر چی بیشتر دنبالش باشی کمتر بهش میرسی(یعنی فکر بدون عمل کردن)
میگم:درسته،ولی مگه میشه جلوی این اقیانوس بزرگ رو گرفت؟
میگن:پس منتظر باش یروزی تو این اقیانوس غرق بشی.
به دنبال جست و جوهای بنده برای پیدا کردن هدف و معنای زندگیم،گفت و گوهایی با افراد مختلف میکنم.مثلا میپرسم به نظرت عشق چیه؟یا دلخوشیت تو دنیا چیه در حال حاضر؟
دیروز به دنبال یه سوال کوچیک به یه بحث مفصل درباره آرامش رسیدیم.
ازم پرسید:آرزوت چیه؟
گفتم:نویسنده بزرگی بشم و همه دن
سلام علیکمطاعاتتون قبول
همه شبهای قدر، التماس دعا دارند نسبت به هم...
تو رو خدا برای من دعا کن...
برای فلان مشکلم
برای فلان مریضی...
برای فلان گرفتاری...
و....
بزرگی می گفت اگه در دعاها برای مومنین، دعا نکردی، بِدان که یه جای کارِت می لنگه...
دارم فکر می کنم حالا دعا هم کردیم....اما دعای خشک و خالی که نمیشه...باید اومد وسط میدون....
"فلسطین، پاره تن اسلام است"...یا ایها المسلمون...اتحدوا....
ادامه مطلب
+آقای محترم شنبه اولین امتحان زبانشو داره؛ برای این بچه مون دعا کنین :| استرس داره :))
من این امتحانو ندارم الحمدالله.
جفتمون روزی بیست سی بار خدا رو شکر میکنیم که من اینو ندارم وگرنه به احتمال 99 درصد دیگه دیوونه شده بودم؛ از نوع زنجیری :))
واقعا در توانم نبود یه امتحان دیگه به برنامه م اضافه شه و سه تا امتحان زبان داشته باشم.
همینطوریشم حس مفلوک بودن و طفلکی بودن دارم و حس میکنم اینقدر کتک خوردم که بدنم درد میکنه :| :/
+به عکسای پارسال پاییز نگاه
comfort zone - منطقه امن و آسایش.
همیشه رویاهام شبیه آدمی بود که منطقهی امنی نداره و خیی راحت جا به جا میشه بین مکانها، قصهها و آدمها. اما الان که 5 سال از 20 سالگیم که باید اوج آرزوهام میبود میگذره میبینم که این طور نبوده و من با آدم رویاهای بچگیم خیلی فاصله دارم. میبینم که گیر کرده کارام به همهچی و این همهچی یعنی محاسبات و حسابکتابهای روزمره. انگار اون خطی که منطقهی امن من رو میسازه دودوتا چهارتا کردنهامه که معمولاً تهشون
بسم الله الرحمن الرحیم
وای خدایا شکرت
الحمدلله رب العالمین.یعنی میشه که بشه؟؟
امشب یه نفر بهم قول داد مبلغی رو هرماه بده برای خیریه ای که میخوام به صورت غیر رسمی و دلی ایجاد کنم
و میدونم در خانواده چندین نفر دیگه هم این کمک رو میکنند
مشکلم الان شناسایی نیازمند و گرفتارِ واقعی هست
واینکه اصلا برای شروع چیکار کنم؟
منتظرما منتظر پیشنهاداتتون:))
«الّذینَ ینفِقونَ أَمولَهُم بِالّیلِ والنَّهارِ سِرًّا و عَلانِیةً فَلَهم أَجرُهُم عِندَ رَبّهم
یا رحمان
من یه آدم زود رنجم و آرام و البته خسته ...
من یک فاطمه ی خسته م این روزا تا یک فاطمه ی خوشحال
حالم از این روزا داره بهم میخوره اما مجبورم به اظهار خوب بودن ...
من جایی باختم که فکرکردم دارم به آرزوهام میرسم ...
من خیلی وقته صبر کردم و خسته شدم
اما انگار باز هم باید صبور باشم
و تنها تو خدای مهربان من از دل ها و رفتار ها و قصد های آگاهی
و دلم فقط به بودن خودت گرم میشود از سردی این روزها
موقعه ظرف شدن بهت گفتم پناه من فقط خودتی خدا
و تا
مروارید، درست ده سال پیش خودمه. همون قدر ظریف و شکننده، همون قدر صبور و با اراده، همون قدر محجوب و حرف گوش کن، همون قدر رویا پرداز و عاشق زندگی و اگه پای غرورم نذارید، که واقعا ندارم، همون قدر باهوش و با استعداد. درست زیر همون فشار و محدودیت هایی که قرار بود سقف آرزوهام رو کوتاه تر کنه. شاید به نظر مضحک بیاد اما حس میکنم سرنوشت، مروارید رو سر راه من قرار داده تا بگه: خب! فکر کن زمان ده سال به عقب برگشته حالا چه کار می کنی؟
با خودم فکر می کنم چند تا
پسری ۲۶ ساله هستم و مشکلم اینه که احساسات زیادی دارم، هنوزم دختری که ۱۸ سالگی عاشقش شدم رو یادمه، و هنوزم کتکی که پدرم تو ۱۲ سالگی هست رو یادمه، البته کینه ای ندارم فقط یادمه و بابتش ناراحتم، بیشتر مشکلم در مواجه شدن با خانوم هاست.
مثلا اگه یه مقدار بیشتر با یه نفر صحبت کنم ممکنه بهش وابسته بشم، چون تا حالا به صورت جدی دختری باهام نبوده و اهل دوستی نیستم، یه بار یه دختر قصد نزدیک شدن به منو داشت، منم ازش خوشم اومده بود و احساس میکردم دارم عا
من توی معرفی کتاب، فیلم، سریال، عطر، آهنگ، و هر چیز دیگهای که قابل معرفی باشه، افتضاحم.نه اینکه چیزی که معرفی میکنم بد باشه ها، بلکه احتمالاً مشکلم اینه که فاز طرف مقابل رو دقیقاً نمیتونم حدس بزنم.تصمیم گرفتم دیگه هیچی به هیچکس معرفی نکنم. اگر چیزی وجود داره که خوبه و لذتبخشه،خودم تنهایی ازش لذت میبرم. گرچه میدونم یکی از لذتبخشترین کارای دنیا اینه که لذتی که میبری رو با دیگران به اشتراک بذاری... ولی وقتی این کارت منتهی می
احمد عزیزم،
احمد نازنینم،
حالا که این نامه رو برات مینویسم، تو فرسنگها از من دوری یا شاید منم که فرسنگها از تو فاصله دارم...
این روزها تنهاترینم در عین این که همه من رو کنار عدهی زیادی آدم میبینن...
من تنهام چون هیچکدوم از اینهایی که روزهامو باهاشون میگذرونم، درکی از من نداره... از ترسهام، آرزوهام، فکرهام...
من تنهام و این عمیقاً اذیتم میکنه...
فکرهام مورد تمسخر واقع میشن. ترسهام عجیب جلوه میکنن...
اما تو نمیتونی با من چنین کنی چون تو خود
قهر طولانی با همسر/ علل و پیامدهای آن
قهر کردن می تواند به عنوان آسیب زننده ترین مساله به ارتباط همسران باشد
یک فرد با
قهر کردن با همسرش، ممکن است این پیام را منتقل کند که «تو برای من مهم
نیستی و نمی خواهم مشکلم را به درستی حل کنم» و یا این پیام را منتقل کند
که «تو مقصر تمام مشکلات من و زندگیمون هستی و تو باید تلاش کنی که آن ها
را حل کنی»
ادامه مطلب
کاملا شانسی به استاد راهنمام پیام دادم و فهمیدم باردار هستن و دقیقا همون تایمی که من قصد دفاع دارم تا سه ماه میرن مرخصی زایمان و از طرفی ما بخاطر قوانین استعداد درخشانی تعهد دادیم تا پایان اسفند فارغ التحصیل بشیم و خب من تصمیم دارم هرچه زودتر شروع طرح بزنم بعد امتحان و نتیجه اینکه حدود یک ماه و نیم مونده به امتحان نمیدونم دفاع رو کجای دلم جا بدم?!
کنار اومدن با شرایط ناگهانی واقعا برام سخت شده و کوچکترین مساله ای به شدت به همم میریزه و من علی
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.شایدبرایش دنیاجوردیگری معنی پیدامینمو
آروم بگیر قلبم آروم ، درد نکش اینقدر
چت شده اخه؛ باز بازی درآوردی...
انگار قلبمو با میخی چیزی سوراخ کردن ، حس میکنم قلبم توی دستم بوده و پرت شده
افتاده شکسته ، تند میزنه؛ میخواد دیگه وایسه و نزنه....
چیکار میکنی قلبم؟
بهتره بگم چی به سرت آوردم که اینقدر سیاهت کردم؟! پر از نفرت شدی ، خالی از عشق
چیشدی؟! بخاطر آرزوهام تورو اذیت کردم؟! آره..
من دست کشیدم از همه چیز و همه ...
حتی چیزای مهم...
دلم خواست حرف زدن با نیک رو ، سر به سر گذاشتن ؛ دعوا گرفتن..
آروم بگیر قلبم آروم ، درد نکش اینقدر
چت شده اخه؛ باز بازی درآوردی...
انگار قلبمو با میخی چیزی سوراخ کردن ، حس میکنم قلبم توی دستم بوده و پرت شده
افتاده شکسته ، تند میزنه؛ میخواد دیگه وایسه و نزنه....
چیکار میکنی قلبم؟
بهتره بگم چی به سرت آوردم که اینقدر سیاهت کردم؟! پر از نفرت شدی ، خالی از عشق
چیشدی؟! بخاطر آرزوهام تورو اذیت کردم؟! آره..
من دست کشیدم از همه چیز و همه ...
حتی چیزای مهم...
دلم خواست حرف زدن با نیک رو ، سر به سر گذاشتن ؛ دعوا گرفتن..
ولی فقط گذشت...
هیچ چیز عوض نشد، جز احساسم نسبت به پوچ بودن زندگی!
به پوچ شدن آدما و روابطشون و حرفا و عملشون!
از خودم و تلاشم در راستای بهتر زیستن هنوز راضی نیستم!
باز هم تلاش و تلاش و تلاش!
+ممنون که به یادم بودین! :)
نمینویسم ولی هستم،آدرس بذارین!
+فیلم و سریال و کتاب و آهنگ خوب معرفی کنین!
طریقهی آیت الله کشمیری در خواندنِ «ناد علی»استاد صداقت در کتاب روح و ریحان به نقل از آیت الله کشمیری می نویسند:«هر مشکل که برایم در نجف پیش می آمد، می رفتم صحن امیرالمؤمنین (ع) و هفت بار نادعلی می خواندم و مشکلم حل می شد.»ذکر «ناد علی» در کتاب ها به صورت های مختلف نقل شده است. آیت الله کشمیری ذکر «نادعلی » را چنین می خواندند:«نادِ علیّاً مَظهر العَجائب، تَجِدهُ عوناً لک فی النَوائِب، کلُّ همّ و غمّ سَیَنجَلی، بولایتک یا علیّ یا علیّ یا علیّ،
خیلیییییییییی سرم شلوغه
واقعا به یک محل کار نیاز دارم.. و اجاره مغازه ها هم سر به فلک کشیده س...
احساس میکنم از خود چنور دور شدم و خیلی تو زندگی فرو رفتم ..
چنور وجودم گم شده.
هر روز میگم این کار رو تموم کنم و راحت شم و هر روز یه روز دیگه پشت سرش
خداروشکر که بیکار نیستم ..از خود تعریف نیست خانودام بهم افتخار می کنم ولی نوعی حس تحقیر که تو هیچی نیستی تو درونم همیشه هست...
خب 12 سال از کنکور گذشت و من هنوز به کنکور 86 و انتخاب رشته مزخرفم فکر میکنم...
فکر ک
دو سال پیش یه استادی داشتیم که یکی از دروس اختصاصیمونو برامون تدریس میکردن.
ایشون یکی از بهترین اساتیدمون تو همه ی زمینه ها بودن، علاوه بر خوب درس دادن، چیزای خیلی خوبی هم بهمون یاد دادن.هنوز جمله ی پر از امیدشون تو ذهنمه که یکبار درباره ی مشکلم با ایشون صحبت کردم و ایشون بهم گفتن که این هیچ مسئله ی مهمی نیست و من مطمئنم که میتونی پیش بری و به اهدافت برسی.ایشون تعریف میکردن که حدودا ۵ سال درگیر یه کار تحقیقاتی بودن
ادامه مطلب
من یاد گرفتم، من دیدم، من خوب شنیدم. فکر کردم نشستن و تماشا کردن اشتباهه اما درست بود. چون هر بار زیاد دست و پا زدم همهچی بدتر شد.
طوبآ میگه صبر کن، زیاد جو نده، حواس کائنات رو پرت نکن، بذار خدا بدونه کدوم دریچه رو باز کنه و برات ازش نور بفرسته. البته قبلتر فاطمه اینو بهم گفته بود، اون همیشه حقایق رو می کوبونه تو صورتم و من همیشه مقاومت میکنم و سکوت میکنم و در مرحلهی آخر تسلیم میشم. این بار هم. فاطمه گفت مشکل تو اینه که همیشه میخوا
دخترم سرما خورده حسابی و این دو روز گذاشتمش خونه مامانم
با امروز میشه سه روز که صبح ها میبرم و اونجا میذارمش و بعد از کارم ناهار میخورم و شب میام خونه.
دیروز یعنی روز دوم مامانم بهم گفت بیا و دخترتو بذار پیش منو بهم پول بده براش ( مامانم پرستاری میکنه از بچه ها) نمی تونستم بگم نه که !!
بهش گفتم نمیتونم پولی ک از بچه ها میگیری رو بهت بدم گفت تو بهم دویست بده، باید جاهاز بخریم واسه آبجی و تو بیا دخترت رو بذار اینجا .نبرش مهدکودک.
گفتم باشه ولی بابا چ
دو سال پیش یه استادی داشتیم که یکی از دروس اختصاصیمونو برامون تدریس میکردن.ایشون یکی از بهترین اساتیدمون تو همه ی زمینه ها بودن، علاوه بر خوب درس دادن، چیزای خیلی خوبی هم بهمون یاد دادن.هنوز جمله ی پر از امیدشون تو ذهنمه که یکبار درباره ی مشکلم با ایشون صحبت کردم و ایشون بهم گفتن که این هیچ مسئله ی مهمی نیست و من مطمئنم که میتونی پیش بری و به اهدافت برسی.ایشون تعریف میکردن که حدودا ۵ سال درگیر یه کار تحقیقاتی بودن
ادامه مطلب
امروز تو باشگاه ازم اجازه گرفتن که موقع تمرین ازم فیلم بگیرن تا بتونن بگن که این متد حالت درمانیم داره بعد اینو به عنوان لایو گذاشتن اینستاگرام تا اینجاش که مشکلی نیست موقع لایو گرفتن هم کامل توضیح دادن که این شخص فلان و بیسار بعد یه خوشحالی اومده تیکه انداخته که معلومه ایشون سالها در عرصه ورزش فعالیت داشتن که یه حرکت ساده رو نمیتونن انجام بدن د آخه مگه کری خواهر/برادر؟
خدا رو شکر که من یکی حداقل مشکلم مال پاهامه نه درک و شعورم !
یکی از رویاها و آرزوهام اینه که دیشب و امروزی در حرم حضرت امیر باشم.
این در شرایطیه که در این دو روز حتی نتونستم در حرم حضرت ثامن باشم.
توفیقاتم به شدت و به وضوح تنزل پیدا کرده و هیچ بودنم رو به چشم میبینم.
راستشو بخواید کم کم دارم به اندیشههای جبرگرایی متمایل میشم.
:/
+عید تون خیلی مبارک.
دو ساله که در عید مبعث احساس شرمندگی مفرط دارم بابت تصمیمی که دو سال پیش گرفتم و عملی نشد. اما نمیذارم این حس سال دیگه هم تکرار بشه. با اینکه این که واقعا از
من همونم که تو شادیها و موفقیتهام یه راهی پیدا میکنم که بگم اینا کار خدا بوده و همش خدا رو در جریان میذارم ولی تو غم هم همیشه تنهام و میخوام من و مشکلم با هم بمونیم و خدا یه گوشه وایسته نگاه کنه...
با همهی این اوصاف
وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَىٰ
ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺧﻨﺪﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﻰ ﺮﻳﺎﻧﺪ ;نجم(٤٣)
پ.ن۱:
حال کامنت جواب دادن ندارم فلذا صرفا اگه کامنتی هست که ناراحت نمیشید جواب ندم یا نقش تعلیم و تربیت و تذکر داره بفرستید در غیر
من در شهرستان بودم و حدود دوتا مدرس ایتالیایی عوض کردم. یکبار با آگهی استاد آشنا شدم و مشکلم رو به ایشون گفتم. در کنار سایر راهنمایی هاشون شرکت در کلاس های آنلاین رو به من پیشنهاد دادن. چون دیدن من خیلی روی کلاس هام وسواس دارم شرکت در جلسه آنلاین رو به من پیشنهاد دادن. بازخورد خوبی از کلاس گرفتم و تصمیم گرفتم در جلسات بعدیش هم شرکت کنم. البته خود استاد واقعا خوب درس میدادن و منم دیگه اصلا مدرس عوض نکردم. جالبه بدونین که آزمون استرنی رو با نمره 80
من در شهرستان بودم و حدود دوتا مدرس ایتالیایی عوض کردم. یکبار با آگهی استاد آشنا شدم و مشکلم رو به ایشون گفتم. در کنار سایر راهنمایی هاشون شرکت در کلاس های آنلاین رو به من پیشنهاد دادن. چون دیدن من خیلی روی کلاس هام وسواس دارم شرکت در جلسه آنلاین رو به من پیشنهاد دادن. بازخورد خوبی از کلاس گرفتم و تصمیم گرفتم در جلسات بعدیش هم شرکت کنم. البته خود استاد واقعا خوب درس میدادن و منم دیگه اصلا مدرس عوض نکردم. جالبه بدونین که آزمون استرنی رو با نمره 80
من برای پروژهم خیلی میترسم. هنوز هیچ کاری براش نکردم. تابستون حتی از الان هم کمتر براش وقت دارم. خدایا چرا اینقدر سرم شلوغه؟تازه اصلا بلد نیستم باید چیکار کنم. یعنی بیشتر از اینکه بلد نباشم باید چیکار کنم مشکلم اینه که اصلا درست نمیدونم استاد ازم چی میخواد! خودش هم درست جوابمو نمیده و اعصابم رو ریخته به هم. تازه این تا قبل از این بود که بذاره بره! تا قبلش که حتی جواب ایمیلم رو هم به زور میداد و همهش میگفت یادم رفت! تو دانشکده ه
سلام
دختری ۲۷ ساله هستم. با تلاش خودم تو بهترین دانشگاه ایران فوق لیسانس گرفتم. دستم رو روی زانوی خودم گذاشتم در حالی که فقط خدا رو داشتم. به سختی کار پیدا کردم. با اندک پس اندازم تهران خونه رهن کردم (آشنا بود و بهم تخفیف حسابی داد). الان مستقل زندگی میکنم.
مشکلم با مادرم هست. از ۱۹ سالگی میخواست من رو شوهر بده. همکارانش همه ش بهش میگفتن زود باش دیر میشه و از این حرف ها. خیلی اعصابم رو خورد کرد. ۸ سال عمرم تباه شد. چون همه ش فکرم درگیر بود. به خاطر ا
خب!
تموم شد :)
یه بخش گندهی دیگه هم گذشت و ازش یه سری خاطره موند فقط! یه سری چیز ناله و غر و خستگی و کلافگی و خوندنای وقت و بیوقت و یه روزایی نخوندن و .....
حضور دوستهای قدیمی و جدیدی که انصاف نیست اگه ازشون یاد نکنم و نگم که انرژیای که از اونا گرفتم باعث شد بتونم این چند ماه ادامه بدم و کم نیارم و .....
و اما خودم! دلم میخواد بگم که دمم گرم! تونستم! واستادم... پای خودم و ارزشهام و آرزوهام موندم... نتیجه هرچی بشه مهم نیست! واقعا وقتی همهی تلاشی که
انقدر از تعطیل شدن بیان گفتم فکر کنم منو ریپورتی بلاکی چیزی کرده
با مرورگر کروم نمیتونم بیام
نتمم خییییلی ضعیفه
الان قاچاقی اومدم پست گذاشتم براتون
احتمالا خیلی نتونم سر بزنم تا مشکلم رو برم برطرف کنم
گفتم که یه وقت نگید این رفت و فلان
کامنتام بازه که بتونم حداقل بیام ببینم وبلاگ رو
راه حل بدید پلیززززز :(((
انقدر از تعطیل شدن بیان گفتم فکر کنم منو ریپورتی بلاکی چیزی کرده
با مرورگر کروم نمیتونم بیام
نتمم خییییلی ضعیفه
الان قاچاقی اومدم پست گذاشتم براتون
احتمالا خیلی نتونم سر بزنم تا مشکلم رو برم برطرف کنم
گفتم که یه وقت نگید این رفت و فلان
کامنتام بازه که بتونم حداقل بیام ببینم وبلاگ رو
راه حل بدید پلیززززز :(((
از حضرت علی علیه السلام نقل شده:
در انجام کارهای خوب وپسندیده استقامت داشته باشیدوآنها را ادامه دهید،پس همانا خداوند برای تلاش و کوشش مؤمنین نهایت وانتهایی قرار نداده مگر مرگ را.(یعنی فقط مرگ است که باید شخص مؤمن رااز تلاش و کوشش در راه انجام کار های نیک و صالح باز دارد.).
اینکه میبینم چقدر چقدر چقدر زیاد دنیاهامون ازهم دوره
چقدر زیاد متفاوته
چقدر زیاد دورم
چقدر زیاد جلوعه..
اعصابم رو بهم میریزه
انگار همش دارم سرجام میدوعم، انگار دارم از یه صخره خودمو پرت میکنم پایین ولی به زمین نمیرسم
نمیمیرم
نمیمیرم
نمیمیرم
این زندگیِ نصفه نیمه ی احمقانه ی به درد نخورِ حال بهم زن دیگه داره پدرمو درمیاره
از آدما متنفرم
از هرکی که داره ایده آل منو زندگی میکنه متنفرم
از کوه متنفرم
از دریا متنفرم
از کتاب متنفرم
از پیشرفت متنف
من استرس دارم. اعصابم خرده. همش دارم با خودم کلنجار میرم. چرا اینجوری شد؟ چرا اونجوری شد؟ باید این کارو کنم. باید به این نقطه برسم. چرا فلان چیزو ندارم و ... توی دلم دلشوره و توی سرم افکار مغشوش و آرزوهای نا تموم.
خودم رو تجسم می کنم وقتی به خواسته هام رسیدم... آرامش. سعادت. احساس رضایت از خود.
بعضی از چیزایی که الان دنبالشونم رو یکی از دوستام داره. دوستم بیشتر از من دغدغه، استرس و آرزوهای جور و واجور داره. توی دلم بهش فحش میدم که خره! الان تو کلی چی
توی آینه که نگاه میکنم ,گاهی لجم میگیره از پوستم که صاف نیست ,خسته میشم به لیزر و راه های درمانی مکانیکی فکر میکنم و در آخر سر خورده سعی میکنم تو آینه نگاه نکنم ...اما دیروز که به مگان مارکل فکر میکردم دیدم مشکلم پوستم نیست ,اعتماد بنفسمه ... شاید اگر اعتماد بنفسم از اول عالی بود حالا زندگی شادتر و راحتتری داشتم ,و تا حالا به اهدافم رسیده بودم ,و حتی پوستم هم راحتتر درمان میشد .
به خودم نگاه کردم و گفتم اعتماد بنفس داشته باش عزیزم!,بله قدم اول عزیز
دنیای تاریکی رو همه جا می شه دید. مثلا توی پژوهش. وقتی یه مسیله ی جدید تازه برداشتی و هزارتا بعد داره و هزار نفرم ریختن سرت و ازت چیزای متعدد می خوان و به حال خودت رهات نمی کنن تا راهت رو پیدا کنی. اونجا هم باید به خدا گوش کنی... حس این تاریکی هم همونه. انگار کن افتادی توی یه دریای چگال افتادی که رنگش چیزی بین آبی و آبی نفتیه و سنگینیش رو روی قلبت احساس می کنی. داری از دست و پاهات استفاده می کنی و شنا می کنی تا پیش بری. اما این سیاهی تو رو هی به داخل م
یه مرضی هم هست، به نام مرض دیوار!
بیمار مبتلا به، ابتدا کاملا تفننی و صرفا برای وقت گذروندن هی میره تو دیوار، منظورم برنامه ی دیواره ها!!
کم کم بهش اعتیاد پیدا میکنه، و برای دیدن قیمت اجناس، وقت و بی وقت باز هی میره تو دیوار...
یه کم که بیشتر میگذره، دیگه حس میکنه بدون دیوار استخون درد میگیره، در اینجا بیمار ما دچار وابستگی جسمی شده!! و باید ببریدش کمپ و ترکش بدید!
پ.ن۱: ام شهرآشوب هستم، یه ساعته که پاک پاکم! به خودم قول میدم دیگه نرم تو دیوار!
پ.ن۲:
سلام دوستان
چند وقتیه دچار خیال بافی شدم. یعنی خیلی رویایی فکر میکنم. اصلا به فکر مشکلاتم نیستم. یعنی میدونم باید برای حل مشکلم تلاش کنم ولی ازش فرار میکنم خودم رو مشغول کار دیگه ای میکنم. تازه متوجه این موضوع شدم.
دختری هستم 24 ساله، لیسانس دارم ولی کار نه. به نظرم ارزش نداره دیگه ادامه بدم.
از صبح تا شب تو خونه ام، کار خاصی ندارم، جای خاصی هم نمیرم، دوست دارم ازدواج کنم ولی خواستگاری ندارم. کسی منو نمی بینه که بیاد خواستگاری، پیرو حرف قدیمی
به نام خدا
دلم میخواست الان یه سه چهارتا بچه داشتم کنار همسرم با عشق زندگی میکردیم
همیشه دوست داشتم دوروبرم شلوغ باشه
خدایا ینعنی میگذره این روزای سخت؟؟؟
یا سختی فقط صدسال اوله؟:))
بعد از مرگ قراره تازه طعم زندگی رو بچشم
نه امکان نداره چون معتقدم کسی که این دنیاش برزخ و جهنمه اون دنیا هم وسط جهنمه
تا چند وقت پیش فکر میکردم من هنوز جوونم سنی ندارم که
اما الان واقعا احساس پیری و فرسودگی دارم سنمم کم نیست بیست و چهاااااااااار ساااااااال
۶ سال دی
یکی از بزرگترین آرزوهام سحرخیز شدنه و این موضوع رو تقریبا هرکسی که منو بشناسه میدونه! بارها سعی کردم و حتی در همین وبلاگ هم براش پست گذاشتم و اما تقریبا خیلی وقته جز شکست چیزی عایدم نشده. این پست بهانهای برای شروع دوباره این چالش ه و صدالبته این بار به صورت دقیق و برنامه ریزی شده.
برای شروع این چالش از جزوات و راهنماهای سایت رویال مایند استفاده میکنم و سعی میکنم گزارش ش هر روز تو وبلاگ درج کنم. معمولا دو تا روال مهم باید در این چالش ر
از قدیم گفتن «فامیل گوشت آدمو میخوره، استخونش رو دور نمیریزه». هر چی باشه بد فامیل از خوب غریبه بهتره. تصمیمش برام آسون نیست و همه آرزوهام به باد میره، ولی خب چارهای ندارم که به فامیل راضی بشم. این آخرین نفری بود که بهش اجازه دادم برای امر خیر اقدام کنه. از این به بعد فامیل بودن اولین و آخرین معیارم خواهد بود. بقیهش به عهده خانواده. به هر کی دادن، دادن؛ به هر کی هم ندادن، ندادن.
شاید بهتر باشه داشتن یه همسفر و همراه هم عقیدهی خودم، فقط یه آ
دوست دارم در جمع باشم.دوست دارم در تمام این جمعها باشم.دوست دارم که دوستهایی داشته باشم و تنها نباشم.
تلاش می کنم.تلاش می کنم و باز هم تلاش می کنم.
در نهایت روزی موفق خواهم شد.روزی مثل اینها می شوم و در آن روز من تنها کسی خواهم بود که میدانم رنگم اینجا ناشناختهست.
آرزوهات چی بودن؟!
تا حالا فکرکردی به آرزوهای گذشته ات؟
الان دارم به این فکرمیکنم آرزوی سال پیش من چی بوده یا 10 سال پیشم؟اینکه تا حالا برای آرزوهام کاری انجام دادم؟یا اینکه اونقدر غیرواقعی وغیر عقلانی بوده که فقط در حد رویا وآرزو مونده؟
این سوالو از خودت بپرس واسه خودت وقت بزار وآرزوهات را از وقتی خودت را شناختی بنویس...
یادمه تو دبیرستان آرزوم بود رانندگی یاد بگیرم تو رویام خودمو سوار ماشینی که دوست دارم تصور میکردم یه اپل کورسای آلب
وقتی رسیدم به سن ازدواج برای ترس از گناه به پدرم جهت ازدواج اعلام آمادگی کردم
به علت نداشتن کار درست و حسابی و قومیت خاصی که دارم کسی تمایلی نداشت تا با من ازدواج کنه
بالاخره پس از درست شدن کار و گذر از حداقل 20 خواستگاری ازدواج کردم و حاصل اش دو فرزند پسر و دختر بود که خدا رو شکر همشون رو دوست دارم
شاید روزی بمیرم و این خواسته در دلم حبس بشه ولی یکی از آرزوهام این بود که یا خودم سید باشم یا همسری محجبه و از تبار سادات داشته باشم ...
خودم که سید ن
باران. باد. درخت. گنجشک. گنجشک؟ ترقه. صدا. دعوا. خانه. الگو. الگو. الگو. الگو. ذهن. هنر. حال. هنر. هنر. هنر. درس. دوست. شیشه. چای. آبی. خالی. محبت. نخواستن. نخواستن. نخواستن. نوشته. فیلم. صدا. حرکت. خسته. خیال. سیاه. سفید. رنگی. لباس. آبی. آسمان. رعد. برق. وبلاگ. کلمه. الگو. الگو. الگو. الگو. ایده. تلاش. نظر. خیال. تلاش. وَهم. تلاش. تلاش. تلاش.
آدم ها موجودات مسخره و عجیبین!
+ آیا می دانستید تحت هر شرایطی من اینجا می مونم؟
اینجا جزیره منه و هیچ چیزی اون قدر مهم نیست که بخوام خونه مو ترک کنم
+ اینجا برای خودم می نویسم
+ فکرای خوب دارم
+ ضعف و اشک و آه هم دارم اما هیچ وقت مثل این روزهام قوی نبودم
تموم این یک سال گذشته، خیلی زیرزمینی تلاش کردم قوی بشم
و حالا؟
بزرگ شدم چون خشمی ندارم و دنبال خون و خون ریزی هم نیستم. کسی رو هم نمیخوام تحقیر یا بی ارزش کنم. من اشتباهات خودم را می پذیرم
+ وق
چند روز پیش داشتم به یکی از دوستان میگفتم :"نه چپیم، نه راستی!" اونموقع به زبونم نیومد ولی این یعنی من هیچ وابستگی ای به این خاک ندارم! هر اتفاق با دلداری "میری خارج همه چی درست میشه" همراهه و این یعنی نه جانم! من اونقدر قوی نیستم که به خاکی وفادار بمونم که اینقدر حالخرابکنه:)اومدم بگم از سانسور متنفرم. و سانسور کاریه که من دارم میکنم با خودم؛ این دولت احمق هم! :)من همین الان به اینترنت نیاز دارم. به یه کامپایلر آنلاین سی پلاس پلاس. به ا
من استرس دارم. اعصابم خرده. همش دارم با خودم کلنجار میرم. چرا اینجوری شد؟ چرا اونجوری شد؟ باید این کارو کنم. باید به این نقطه برسم. چرا فلان چیزو ندارم و ... توی دلم دلشوره و توی سرم افکار مغشوش و آرزوهای نا تموم.خودم رو تجسم می کنم وقتی به خواسته هام رسیدم... آرامش. سعادت. احساس رضایت از خود.
بعضی از چیزایی که الان دنبالشونم رو یکی از دوستام داره. دوستم بیشتر از من دغدغه، استرس و آرزوهای جور و واجور داره. توی دلم بهش فحش میدم که خره! الان تو کلی چی
مردی نزد حکیم امد و خواستار پندی ازحکیم پیرامون ازدواج شد حکیم بعد از دست کشیدن به محاسن خویش به مرد گفت تلاش کن مرد که از پاسخ خردمندانه حکیم بر اشفته شده بود گفت چه اقداماتی برای تلاش انجام بدم که حکیم عصبانی شد و به جوانک ابله گفت طلاش کن نه تلاش
بسم الله الرحمن الرحیم
همه ما از دم مشکلات داریم. در این که شکی نیست. هیچ کسی هم نمیتونه ادعا کنه که آقا من بی مشکلم. دنیا اینطوریه دیگه...باید باهاش کنار اومد...ولی یک سوال...
دیگه باید تاآخر عمر این همه مشکلو ناراحتی رو تحمل کنیم؟ نمیشه کاری کرد مشکلات همه حل بشن و یک نفسه راحت بکشیم؟
ادامه مطلب
به نام او...
من چند وقتی هست که متوجه شدم تو بیان احساساتم دچار مشکلم
تو لذت بردنم از لحظه ها هم همین طور.
همیشه همین جوریه که وقتی برای یه چیزی خیلی برنامه میذارم و بهش فکر میکنم و تو ذهنم یه چیز قشنگ ازش میسازم ولی تو واقعیت، اون نمیشه و غصه میخورم و نمیتونم لذت ببرم.ناراحت میشم
من واسه دیدن تو دو هفته فکر کردم که چجوری بشه و نشه و فلان...ولی تهش اونی نشد که دلم میخواست و حتی درست نتونستم ببینمت!حتی یه دیدن خیلی ساده.
شرایط بدی شده.همه چیز سخته
من
امروز رو می تونم روزی پر
از ناامیدی و استرس بدونم. مسئله ای که دائم عقبش انداختم امروز بالاخره کم کم
داره نتایج خودش رو بهم نشون میده. پر از اضطراب شدم چون زحمت دو سالم بر باد
میره. پر از ترس شدم چون باید جوابگوی اطرافیان می شدم که واقعا چرا کم کاری کردی.
پر از خشم شدم نسبت به خودم که چرا چنین بلایی سر خودت آوردی. اهمال کاری هیچوقت نتایج خوبی نداره،
همینطور که من نتیجه ی اهمال کاری سال پیشم رو دارم الان می بینم. اهمال کاری
تاوان داره، باید هزین
از آدم امیدوار و روبهجلویی که بودم، چند سالی هست که فاصله گرفتم. حتی یادم نیست از کی و چرا. تلاش هام برای برگشت هم به در بسته میخوره. جدیدا که یه روزایی میشه که از صب تا شب به معنای واقعی کلمه تو تختم و حتی حوصلهی غذا خوردن هم ندارم.جالبیش اینجاست که الان برای هر درس دوتا پروژه باید تحویل بدم.برای پایاننامه باید تلاش کنم حتی پروپوزال هم ننوشتم .قس علی هذا
گفتم شاید ویتامین ب بدنم کم شده و رفتم آمپول زدم.تاثیرش فقط یه روز بود. حالا با اغم
راز جاودانگی دو کلمه است:
تلاش
امید.
زندگی با این دو کلمه «معنا» پیدا می کند...
عشق و حیات با این دو کلمه تبلور می یابد:
گذشت و ایثار و شهادت، مقدسات، دین و دنیا و آخرت، همه و همه در همین دو کلمه خلاصه می شود...
خداوند متعال منشأ و سرچشمه امید است و قدرت و توانایی تلاش کردن را به انسان داده است.
«انسان» این معجزه خلقت، می تواند با «امید» بر «همه» مشکلات فائق آید. و این مستلزم «تلاش» است.
پی نوشت:
بر کرونا غلبه می کنیم.
دولت بی تدبیر بالاخره به پایان خ
همهی خوشحالی نه، دهسالگیم این بود که شعر حفظ کنم و بشینم پای مشاعرهدیدن و مشاعرهکردن. گذشت و همهی این سالها خودم رو به ادبیات نزدیکتر کردم. کارکردن توی این حیطه، از آرزوهام بود و خوشحالم که حالا یکی، دوساله محقق شده. خبرگرفتن و خبرنگاری لذتبخشه، خاصه اگر برای شعر و ترانه و داستان باشه :)
ما حالا یه خبرگزاری داریم که اولین خبرگزاری رسمی شعر و ترانهست؛ حواسمون به ادبیات داستانی هم هست البته :))
ترنم شعر رو بخونید و همهی کس
امروز رو می تونم روزی پر از ناامیدی و استرس بدونم. مسئله ای که دائم عقبش انداختم امروز بالاخره کم کم داره نتایج خودش رو بهم نشون میده. پر از اضطراب شدم چون زحمت دو سالم بر باد میره. پر از ترس شدم چون باید جوابگوی اطرافیان می شدم که واقعا چرا کم کاری کردی. پر از خشم شدم نسبت به خودم که چرا چنین بلایی سر خودت آوردی. اهمال کاری هیچوقت نتایج خوبی نداره، همینطور که من نتیجه ی اهمال کاری سال پیشم رو دارم الان می بینم. اهمال کاری تاوان داره، باید هزینه
«بسم الله الرحمن الرحیم»
از امروز میخوام توی این وبلاگ درباره ی دنیام بگم...
از آرزوهام،اهدافم،موفقیت ها و شکست هام
مینویسم که یادم نره روزهایی رو که میگذرن
تلخ و شیرین روزگارم رو مینویسم و بعدها برمیگردم عقب میخونمشون
نمیدونم وبلاگم میشه روزانه نویسی یا هر چیز دیگه
فقط دوست دارم ذهنم رو خالی کنم و با تمرکز مسیرم رو ادامه بدم.
پس یاعلـــی....
اثبات بعضی چیزها در زندگی به دیگران -حتی به نزدیکترینهایت- مثل اثبات وجود درد در عضوی از بدن است. هیچ راهی ندارد مگر اینکه طرف خودش به آن درد مبتلا شود.
حالا گاهی به اندازهی دردت طرفت بیدرد است و تو در مقابل این بیدردی و حتی بعضی وقتها کتمان دردت، آن تهتهای وجودت یک احساس عمیق و شدید عصبانیت و نفرتی داری که میخواهی زبان به نفرین باز کنی:
خدا کند که این مشکلم... خدا کند که این بدبختیام... خدا کند که این دردم... سر خودت... که باز سر و ک
نمیدونم چرا هیچوقت اونجوری که دلت میخواد پیش نمیره
ای کاش یه روزی برسه همه آدما به مراد دلشون برسن..
مراد ما همون آرزو شما هست.
دلم میخواد یه روزی بیاد همه حالشون خوب باشه
روزی برسه همه چشاشونم بخنده و کلا شاد باشن..
نمیدونم چرا همیشه اونجوری که دلم میخواد پیش نمیره..
هوف...
پس کی منم مثل بقیه میتونم به آرزوهام برسم و خوشحال باشم؟
هوووم؟؟
مغزم پیچاپیچ هست و نمیدونم چی بگم که بتونم تموم اون حس های
مختلفمو بریزم بیرون تا یکم از شر این سردرد های مز
امروز از مسجد اومدم بیرون و ذهنم درگیر مشکلات خودم بود که اون دوستم رو دیدم همون که مشکل خود ارضایی داشت
دوباره گفت مشکلم حل نشده منم چون ذهنم درگیر مشکلات خودم بود یه لگد حواله اش کردم:)))
اما بعد دلم سوخت و رفتم باهاش صحبت کردم
گفت هر کاری میکنه نمیتونه خود ارضایی نکنه
بهش گفتم تنها کاری که میتونم برات بکنم اینه که بگم احساس گناه نداشته باش چون نیاز طبیعی بدنته
واقعا نمیدونم چی بهش بگم
از یه طرف نیاز داره و از یه طرف بر اساس نیازش دست به فعل
﷽
عارف واصل حضرت آیت الله سید عبدالکریم کشمیری رحمة الله علیه در توسل و زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام، زیارت ششم را سفارش می کردند و می فرمودند:
مرحوم سید علی آقا قاضی به این زیارت تأکید داشتند.
درباره توسل به امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: هر مشکل که برایم در نجف پیش می آمد، می رفتم صحن امیرالمؤمنین (ع) و هفت بار «نادعلی » می خواندم و مشکلم حل می شد . اذکار اهل ولایت، ذکر «ناد علی » است که در کتاب ها به صورت های مختلف نقل شده است . استاد این ذکر
تصمیم گرفتم آزمون فردام رو ندم اما پرقدرت سنجش هفته بعدم رو بدم! آزمون فردا جامع نیست و من متاسفانه اون فصل های مبحثیش رو نمی رسم امروز تموم کنم! اما تا هفته دیگه امیدوارم تموم شه!
تا پنجشنبه دیگه هرجور شده باید درسام رو یه دور تموم کنم!تا خیالم راحت شه! الان تنها مشکلم اینه که یکم زیاد وبلاگ سر میزنم و فیلم میبینم! البته فیلم رو خیلی کم کردما! در حد هفته ای دو قسمت سریال! اما همونم فعلا برای این دوماه باید کنار گذاشته شه !
در راستای کنسل شدن باشگ
اومده میگه می رفتی خانوم معلم می شدی واسه خودت دیگه
این دکتر بازی چیه راه انداختی
گفتم حالا تو چرا تنگته؟
گفت خب خواهر زاده می
حالا به اینکه من خودم نزده می رقصم کاری نداریم
ولی اینهمه تشویق و حمایت خاندان مون رو که می بینم ها
اصا اشک شوق تو چشام جمع میشه :/
آدمایی که ته ته هدف زندگی شون داشتن یه حقوق کارمندی و صبح تا ظهر سر کار رفتن و پس انداختن چند تا بچه و پیاده کردن این سِیر رو بچه هاشونه
ولی من نمیذارم اینجور بمونه
می کَنَم
جدا میشم
نمیذارم
میدونی فرق الان من با چند سال پیشم چیه؟من حالا بیش از یک سال توی صنعت کار کردم.وقتی درس میخونم کاملا کاربردی بودن یا نبودنش و اهمیتش رو درک میکنم.مطالعه میکنم که بفهمم در صنعت چطور خواهد شد ، نه اینکه صرفا بعدش بتونم یه سوال رو حل کنم.کاش همه ما مهندس ها رو قبل از تحصیل یا اواسط تحصیل مجبور میکردن یک سال توی صنعت کار کنیم و بعد دوباره مباحث آکادمیک رو دنبال کنیم.
البته این تفکر اشتباهه که فکر کنید تمام مسائل آکادمیک باید Practical باشند.قطعا مبنا و
یک هفته تمام وقت داشتم که کارهای خیاطیم رو انجام بدم ولی این کاررو نکردم و سپردم به جمعه و شنبه که تو اونام گند زدم...
اون از دیروز که همش بیرون بودم و مهمون داشتیم، اینم از امروز... صبح خواهری اومد دنبالم و رفتیم دنبال آرایشگاه که یه جای ارزون و خوب پیدا کردیم. موهای دختر خواهرمو که کوتاه کرد منم جلو رفتم واسه موخوره ای که چند وقت بود درگیرش بودم. بعد از این که کوتاه کرد وحشت کردم، از وسط کمر رسیده بود به نزدیک شونه هام... کلی غصه خوردم :( ازش پرسی
دیروز رفتم دم خونشون و یه فاک اف خیلی تکنیکی گرفتم بعدش چی شد اون رفت من موندم تو ماشین حالم خیلییی بد شد یکمی بعدش رفتم دم همون جایی که فاک اف رو گرقتم نشستم یه مدت فقط جلو نگاه کردم یکم بعد بارون گرفت منم که حالم خیلی بد صورتم هم که خیسس :(( گفتم برم زیر بارون مثل تو فیلما و الحق که خیلی خوب بود همین جوری رفتم تو پارک قدم بزنم بعد همین جوریی رفتم پایین پایین پایین رسیدم به جایی که هیج جوره نباید میرسیدم حالا کجاا ؟مکان
هیچی دیگه خیلی حالم خو
سلام
من یه جوون مجرد هستم. مشکلم اینه که به شدت خجالتی ام. خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنید. این خجالت هم وقتی در مقابل جنس مخالف قرار میگیرم چند برابر میشه.
وقتی میریم مهمونی خونه فامیل، حتی خجالت میکشم تو روی دختران شون نگاه کنم، میخواستم بدونم این خجالت کشیدن خوبه یا بد؟، آیا تو آینده بهم ضربه نمیزنه؟، اگه بده چیکار کنم درست بشه؟
ادامه مطلب
Quest for Zhu 2011,Quest for Zhu 2011 1080p BluRay,انیمیشن,تلاش برای ژو,دانلود Quest for Zhu 2011 720p,دانلود انیمیشن Quest for Zhu 2011,دانلود انیمیشن تلاش برای زو 2011,دانلود انیمیشن تلاش برای زو Quest for Zhu 2011,دانلود انیمیشن جدید,دانلود رایگان,دانلود زیرنویس فارسی,دانلود مستقیم انیمیشن Quest for Zhu 2011 1080p,دوبله فارسی,دوبله فارسی کارتون Quest for Zhu,زبان اصلی,
ادامه مطلب
انقدر خوردم که دارم میمیرم...وقتی لول استرسم بالا میره مثه گاو نشخوار میکنم و مثل خرس میخوابم :/ اعتراف میکنم :)
این فلوکستین بی صاحاب مثلا قرار بود این مشکلم رو حل کنه ها! اما نکرد! روزی 60 میلیگرم فلوکستین شوخی نیست ها! ولی تاثیر نداره لامصب!
مدتی دوباره تنگی نفس و سنگینی سینه دارم . وزنم تغییر نکرده میدونم دلیلش چیه. این یه هفته هم بگذره برم ببینم چه کوفتیه.
امروز خیلی نا خوداگاه داشتم واسه د وباره پشت کنکور موندن برنامه میریختم ! خیلی عصبانیم
درمانهای خانگی پاشنه پای ترک خورده
«سالهاست کف پایم بهخصوص در نواحی پاشنه دچار خشکی و ترک پوست است. مدام کف پایم را مرطوب کردهام اما نتیجه نگرفتهام. ظاهر پوستم خیلی بدشکل و دلخراش
است و تازگیها بدتر هم شده و همیشه باید پاشنه پایم را پنهان کنم. بدتر اینکه اخیرا شکافهای عمیقی در پاشنه پاهایم ایجاد شده که گاهی خودبخود خون الود و دردناک
میشود. لطفا مشکلم را با متخصصان پوست مطرح کنید تا راه چارهای پیدا شود.» در این مقاله علل و راه
از اینکه آرشیوم این همه پراکندهست بدم میاد، ولی از اینکه نمیتونم همه چی رو برای خودم نگه دارم و دلم میخواد مثلا اینجا بنویسمش، بیشتر بدم میاد. یه اکانت پرایوت دارم توی توییتر و اونجا فقط فحش میدم، انگار که بقیه جاها فحش دادن بیادبیه و فقط تو اون اکانت آزاده. یه کانال پرایوت توی تلگرام دارم که به نظر خودم چیزهای زیبا رو فقط اونجا مینویسم؛ با لحنی متشخص و رعایت علایم نگارشی و .. یه وبلاگ پرایوت هم دارم که داستانهای بلند زندگ
خیلی وقته به من ثابت شده که نباید با هیچ کسی بحث کرد مخصوصا در مورد اهداف و آرزوها. چون اگر طرف مقابل آدم با درک و منطقی باشه سودی برامون نداره و اگر بی منطق باشه (اکثریت ملت) باعث تخریب میشه!
این موضوع در مورد تمام قدیمی ها صادقه! خودشون هیچ وقت رویا نداشتند و روتین بودند، چه درکی میکنند از ما و اهدافمون!؟ جز تخریب و اینکه شما جوونید و خام! همین افکار باعث شده نسل در نسل فقط دنبال استخدام و دست دولت داشته باشیم. متاسفانه دولت هم راه رو برای کسب و
ژوزیِ عزیزم
این روزها برای نوشتن هر چیزی تو را صدا میزنم و سعی میکنم که مونولوگهای ذهنیام را تبدیل به دیالوگی با تو بکنم. حرف زدن با تو آنقدر خوب است که حتی وقتی پس از مطرح شدن مشکلات و مثل همیشه پیدا نشدن راه حل برایشان، باز هم حس میکنم گرهی از هزاران گرهی کلاف سردرگم زندگیام با حرفهای تو و یا اگر دقیقتر بخواهم بگویم، با صدای تو باز شدهاند.
این روزها مشکلم نوشتن است. توی سرم دهتا ایده میچرخد برای نوشتن و برای هر کدامشان ه
درباره این سایت